امام علی (علیه السلام) و اخلاق اسلامی / الگوهای رفتاری جلد ۱

امام علی (علیه السلام) و اخلاق اسلامی / الگوهای رفتاری0%

امام علی (علیه السلام) و اخلاق اسلامی / الگوهای رفتاری نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

امام علی (علیه السلام) و اخلاق اسلامی / الگوهای رفتاری

نویسنده: محمد دشتى
گروه:

مشاهدات: 15637
دانلود: 3496


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 112 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15637 / دانلود: 3496
اندازه اندازه اندازه
امام علی (علیه السلام) و اخلاق اسلامی / الگوهای رفتاری

امام علی (علیه السلام) و اخلاق اسلامی / الگوهای رفتاری جلد 1

نویسنده:
فارسی

۲ - احترام به شخصيت انسان ها

الف - عذر خواستن از پيادگان

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام سواره به راهى مى رفت و جمعى از مردم كوفه براى پاس داشتن حرمت امام علىعليه‌السلام پياده به دنبالش روان بودند.

امام رو به آنان كرد و پرسيد:

آيا كارى داريد؟

پاسخ دادند: نه، دوست داريم بدنبال شما بيائيم.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

برگرديد، زيرا همراهى پياده با سواره مايه ذلّت و خوارى پيادگان و غرور و تباهى سواره خواهد شد.(۱۱۶)

امام علىعليه‌السلام به بزرگ قبيله شباميان فرمود:

« ارْجَعْ، فَإِنَّ مَشْيَ مِثْلِكَ مَعَ مِثْلِي فِتْنَةٌ لِلْوَالِي، وَمَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ

«باز گرد، كه پياده رفتن رييس قبيله اى چون تو پشت سر من، موجب انحراف زمامدار و زبونى مؤمن است.»(۱۱۷)

ب - نكوهش از آداب جاهلى ذلّت بار

بسيارى از پادشاهان و قدرتمندان در طول تاريخ مردم را وادار مى كردند كه در برابرشان به خاك بيافتند، كُرنش كنند، خم شوند، و انواع ذلّت پذيرى ها را برخود هموار كنند.

وقتى حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام براى رفتن به صفّين به شهر انبار رسيد ديد كه مردم شهر تا امام علىعليه‌السلام را ديدند از اسب ها پياده شده، و در پيش روى آن حضرت شروع به دويدن كردند.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام علّت را پرسيد.

گفتند: يك رسم محلّى است كه پادشاهان خود را اينگونه احترام مى كرديم.

امام علىعليه‌السلام ناراحت شد و فرمود:

«فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهذَا أُمَرَاؤُكُمْ!

وَإِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ، وَتَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِكُمْ.

وَمَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، وَأَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الْأَمَانُ مِنَ النَّارِ!»

«به خدا سوگند! كه اميران شما از اين كار سودى نبردند، و شما در دنيا با آن خود را به زحمت مى افكنيد، و در آخرت دچار رنج و زحمت مى گرديد، و چه زيانبار است رنجى كه عذاب در پى آن باشد، و چه سودمند است آسايشى كه با آن امان از آتش جهنّم باشد.»(۱۱۸)

۳- اصلاح اجتماعى (شكست نظام طبقاتى)

بر أساس آيه ۱۳ حجرات:

( يا أيُّهَا النَّاسْ اِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى )

«اى مردم ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، پس همه انسان ها، نژادها، قبيله ها با هم برابرند.»

رسول گرامى اسلامعليه‌السلام با همه به گونه اى مساوى برخورد مى كرد.

امّا خليفه اوّل و خليفه دوّم و خليفه سوم به سنّت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ عمل نكردند، و انواع تبعيضات در تقسيم مديريّت ها، و توزيع بيت المال صورت گرفت كه قابل چشم پوشى نبود.

خليفه اوّل، حتّى بزرگان انصار را در لشگرهاى خود فرماندهى نمى داد و تنها ثابت بن قيس را با اصرار و اجبار به كار گماشت كه انصار اعتراض كردند.(۱۱۹)

و دوّمى و سوّمى، آنقدر در زنده شدن روح نژاد پرستى، افراط كردند كه همه زبان به اعتراض گشودند.

عرب خود را بر غير عرب برترى مى داد.

بنى اميّه همه مراكز كليدى كشور را در زمان خليفه دوّم و به خصوص در زمان خليفه سوم در دست گرفتند و يك نظام طبقاتى جاهلى به وجود آوردند، كه شباهتى با جامعه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نداشت.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام يكى از اهدافش، شكستن بافت طبقاتى ظالمانه موجود جامعه بود.

موجودى بيت المال را مساوى تقسيم كرد، كه اعتراض امتياز خواهان بلند شد.

به همه ۳ درهم داد و براى خودش هم ۳ درهم برداشت، و به آزاد كرده خودش قنبر هم ۳ درهم داد.

برخلاف شيوه هاى سه خليفه قبلى، بزرگان انصار را ولايت داد، از قريش و بنى هاشم هم استفاده كرد، و حتّى در نشستن و برخاستن نيز چونان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ عدالت رفتارى را رعايت كرد.

روزى اشعث بن قيس بر امام علىعليه‌السلام وارد شد، ديد كه حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در ميان عرب و غير عرب از نژادهاى گوناگون نشسته است و جاى خالى براى او نيست، با ناراحتى به امام علىعليه‌السلام اعتراض كرد كه:

اى اميرمؤمنان، سرخ پوست ها بين ما و تو فاصله انداختند.(۱۲۰)

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام خشمناك شده، به او فرمود:

چه كسى مرا بر اين آدم هاى چاق و فربه يارى مى دهد؟

و نپذيرفت كه ايرانيان و غير عرب پراكنده شوند، تا اشعث و ديگر بزرگان عرب در كنار امام علىعليه‌السلام بنشينند.(۱۲۱)

و در تقسيم مساوى بيت المال به حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام اعتراض كردند و گفتند:

آيا اين عدالت است كه بين ما و آنان كه با شمشير ما مسلمان شدند يا بنده آزاد شده ما هستند، يكسان عمل كنيد و به همه ۳ درهم بدهيد؟

۴ - عدالت نسبت به كودك سِقط شده دشمن

در حالِ جنگ

چون لشگر بصره پس از شكست در جنگ جَمَل فرار كردند و به شهر هجوم مى بردند، زنى حامله از فريادها و هياهوى فراريان، به شدّت ترسيد و بچّه او سِقط شد.

پس از مدّتى كوتاه آن زن نيز فوت كرد.

وقتى خبر به امام علىعليه‌السلام رسيد، ناراحت شده، چنين قضاوت كرد؛

ديه آن كودك و ديه آن مادر را از بيت المال به خانواده اش بپردازيد.(۱۲۲)

با اينكه مردم بصره از شورشگرانى بودند كه با امام علىعليه‌السلام جنگيدند، چنين قضاوت عادلانه اى عقل ها را به شگفتى وا مى دارد.

۲ - رسيدگى به يتيمان

۱ - خنداندن يتيمان

۲ - رسيدگى به محرومان

۳ - پرهيز از اخلاق پادشاهان

۴ - سركشى از خانواده هاى شهداء

۵ - كمك به يتيمان و همسران شهداء

۱- خنداندن يتيمان

قنبر مى گويد:

روزى امام علىعليه‌السلام از حال زار يتيمانى آگاه شد، به خانه برگشت و برنج و خرما و روغن فراهم كرده در حالى كه آن را خود به دوش كشيد، مرا اجازه حمل نداد، وقتى به خانه يتيمان رفتيم غذاهاى خوش طعمى درست كرد و به آنان خورانيد تا سير شدند.

سپس بر روى زانوها و دو دست راه مى رفت و بچّه ها را با تقليد از صداى بَع بَع گوسفند مى خنداند، بچّه ها نيز چنان مى كردند و فراوان خنديدند.

سپس از منزل خارج شديم.

گفتم: مولاى من، امروز دو چيز براى من مشكل بود.

اوّل: آنكه غذاى آنها را خود بر دوش مبارك حمل كرديد.

دوم: آنكه با صداى تقليد از گوسفند بچّه ها را مى خندانديد.

امام علىعليه‌السلام فرمود:

اوّلى براى رسيدن به پاداش، و دوّمى براى آن بود كه وقتى وارد خانه يتيمان شدم آنها گريه مى كردند، خواستم وقتى خارج مى شوم، آنها هم سير باشند و هم بخندند.(۱۲۳)

۲- رسيدگى به محرومان

امام علىعليه‌السلام رسيدگى به محرومان را تنها با دستورالعمل و فرمان انجام نمى داد، بلكه شخصاً به رفع مشكلات مردم مى پرداخت.

نان و خرما را درون زنبيل مى گذاشت و با دوش مبارك حمل مى كرد و به فقراء مى رساند

اصحاب و ياران مى گفتند:

«يا اَميرالْمُؤمِنينْ، نَحْنُ نَحْمِلَهُ »

يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام ما اين بار را بر مى داريم.

حضرت پاسخ مى داد كه:

«رَبُّ الْعَيالِ اَحَقُّ بِحَمْلِهِ »

رهبر امّت سزاوارتر است كه بردارد(۱۲۴)

۳- پرهيز از اخلاق پادشاهان

امام علىعليه‌السلام به تنهائى در بازار قدم مى زد، و مردم را ارشاد مى فرمود.

هرگاه عدّه اى در اطراف آن حضرت يا پشت سر او راه مى رفتند يا جمع مى شدند، مى ايستاد و مى فرمود: كارى داريد؟

مى گفتند: دوست داريم با شما باشيم و با شما راه برويم.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام مى فرمود: «اِنْصَرِفُوا وَ ارْجِعُوا »

برويد و به راه خود بازگرديد.

«مَفْسَدَةً لِلْقُلُوبْ »

زيرا اينگونه رفتارها قلب ها را فاسد مى كند.(۱۲۵)

۴- سركشى از خانواده هاى شهداء و رفع مشكلات آنها

الف - نقل ابن شهر آشوب

ابن شهر آشوب از عبدالواحد بن زيد نقل مى كند كه:

روزى در كنار كعبه به عبادت مشغول بودم، دختر كوچكى را ديدم كه خدا را به حقّ اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام سوگند مى دهد، و نام و شخصيّت امام علىعليه‌السلام را در قالب الفاظ و عباراتى زيبا بيان مى دارد.

شگفت زده شدم، پيش رفتم و پرسيدم:

اى دختر كوچك، آيا تو خودت علىعليه‌السلام را مى شناسى؟

پاسخ داد: آرى

چگونه على را نمى شناسم در حاليكه از آن روز كه پدرم در صفّين به شهادت رسيد و ما يتيم شديم، علىعليه‌السلام همواره از ما حال مى پرسيد و مشكلات ما را برطرف مى كرد.

روزى من به بيمارى آبله دچار شدم، و بينائى خود را از دست دادم.

مادر و خانواده مان سخت ناراحت بودند، كه حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام به خانه ما آمد، مادرم مرا نزد امام علىعليه‌السلام برد و ماجرا را تعريف كرد.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام آهى كشيد و شعرى خواند و دست مبارك را بر صورت من كشيد. فوراً چشمان من بينا شد و هم اكنون به خوبى اجسام را از فاصله هاى دور مى بينم، آيا مى شود علىعليه‌السلام را نشناخت؟!(۱۲۶)

ب - نقل عبدالواحد

عبدالواحد بن زيد نقل مى كند كه:

به زيارت حج رفتم، در وقت طواف دختر پنج ساله اى ديدم كه پرده كعبه را گرفته، به دخترى مثل خود مى گفت:

قسم به آنكه به وصايت رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ انتخاب شد؛

ميان مردم احكام خدا را يكسان اجرا مى كرد؛

حجّتش بر ولايت آشكار و همسر فاطمه مرضيّه (سلام الله عليها) بود؛

مطلب چنين و چنان نبود.

از اينكه دخترى با آن كمى سنّ، على بن ابي طالبعليه‌السلام را با آن اوصاف تعريف مى كرد در شگفت شدم كه اين سخنان بر اين دهان بزرگ است!!

گفتم: دخترم آن كيست كه اين اوصاف را داراست؟

«قالَتْ ذلِكَ وَاللَّه عَلَمُ الأَْعْلامِ وَ بابُ الأَْحْكامِ وَ قَسيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّار وَ رَبَّانِىُّ هذِهِ الأُْمَّةْ وَ رَأسُ الأَْئِمَّةْ، أَخُو النَّبِىَّ وَ وَصِيُّهُ وَ خَليفَتهُ ُفى أُمَّتِه ذلِكَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِين عَلِىُّ بْنُ أَبِى طالِب »

گفت: او واللَّه بزرگ بزرگان، و باب احكام، و قسمت كننده بهشت و دوزخ، تربيت كننده اين امّت، اوّل امامان، برادر و وصىّ و جانشين رسول اللَّهعليه‌السلام در ميان امّت، او مولاى من اميرالمؤمنين على بن ابيطالب است.

با آنكه غرق تعجّب شده بودم، با خود مى گفتم:

اين دختر با اين كمى سن اين معرفت از كجا پيدا كرده است؟

اين مغز كوچك اين همه اوصاف عالى را چگونه ضبط كرده و اين دهان كوچك اين مطالب بزرگ را چطور اداء مى كند؟!

گفتم: دخترم علىعليه‌السلام از كجا داراى اين صفات شد كه مى گوئى؟

پاسخ داد: پدرم (عمار بن ياسر) مولا و دوست او بود كه در صفّين شهيد شد، روزى علىعليه‌السلام به خانه ما به ديدار مادرم آمد، من و برادرم از آبله نابينا شده بوديم، چون ما دو يتيم را ديد، آه آتشينى كشيد و گفت:

ما اِنْ تأوَّهْتُ مِنْ شَيْى ءٍ رُزِيتُ بِهِ

كَما تَأَوَّهْتُ لِلأَْطفالِ فِى الصَّغَرِ

قَدِمْتَ ولِدَهُم مَن كانَ يَكْفُلُهُمْ

فِى النَّائِباتِ وَ فى الأَْسْفارِ وَ الْحَضَرِ

در هيچ مصيبتى كه پيش آمده آه و ناله نكرده ام، مانند آنكه براى اطفال خردسال كرده ام.

اطفالى كه پدرشان مرده، چه كسى كفيل و عهده دار آنها مى شود؟

در پيشامدهاى روزگار و در سَفَر و حَضَر

آنگاه ما را پيش خود آورد، دست مبارك خويش را بر چشم من و برادرم ماليد.

سپس دعاهائى كرد، دستش را پايين آورد كه چشمان نابيناى ما بينا شد.

اكنون من شتر را از يك فرسخى مى بينم كه همه اش از بركت او است، (صلوات خدا بر او باد).

كمربند خويش را باز كرده كه دو دينار بقيّه مخارج خود را به او بدهم از اين كار تبسّمى كرد و گفت:

اين پول را قبول نمى كنم، گرچه اميرالمؤمنينعليه‌السلام از دنيا رفته ولى بهترين جانشين را در جاى خود گذاشته است، ما امروز در كفالت حضرت حسن مجتبىعليه‌السلام هستيم، او ما را تأمين مى كند، نيازى نداريم: كه از ديگران كمك قبول كنيم.

سپس آن دختر به من گفت: علىعليه‌السلام را دوست مى دارى؟

گفتم: آرى

گفت: بشارت بر تو باد، تو بر دستگيره محكمى چنگ زده اى كه قطع شدن ندارد.

آنگاه از من جدا شد و اين اشعار را زمزمه مى كرد:

ما بُثَّ عَلِىٍ فِى ضَمِير فَتىً

اِلاَّ لَهُ شَهِدَتْ مَنْ رَبِّهِ النِّعَمُ

لَهُ قَدَمٌ زَلَّ الزَّمانُ بِها

اِلاَّ لَهُ ثَبَتَتْ مِنْ بَعْدِها قَدَمُ

َرَّنى اِنَّنِى مِنْ غَيْرِ شِيعَتِهِ

وَ إِنْ لِى ما حَواهُ الْعَرَبُ وَ العَجَمُ(۱۲۷)

دوستى على در قلب هيچ جوانمردى گسترش پيدا نكرده، مگر آنكه نعمت هاى خداوندى نصيب او شده است.

دوست علىعليه‌السلام ، اگر روزگار قدمى از او بلرزاند، قدمى ديگر براى او ثابت مى ماند.

دوست ندارم كه من از پيروان على نباشم در عوض مال همه عرب و عجم از آن من باشد.

۵ - كمك به يتيمان و همسران شهداء

روزى اميرالمؤمنين ديد زنى مشك آبى به دوش گرفته مى برد، امام علىعليه‌السلام مشك آب را از او گرفت و به محلّى كه زن مى خواست آورد، آنگاه از حال زن پرسيد.

زن گفت:

على بن ابيطالبعليه‌السلام شوهر مرا به بعضى از مرزهاى نظامى فرستاد و در آنجا كشته شد، چند طفل يتيم براى من گذاشت و احتياج مرا وادار كرده است تا براى مردم خدمت كنم كه خود و اطفالم را تأمين نمايم.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام از آنجا بازگشت.

سپس زنبيلى كه در آن طعام بود برداشت و قصد خانه زن كرد.

بعضى از يارانش گفتند: بگذاريد ما ببريم.

فرمود: كيست كه بار مرا در قيامت بردارد؟

چون به در خانه زن رسيد، زن پرسيد: كيست كه دَر مى زَنَد؟

فرمود: همان بنده خدا هستم كه ديروز مشك آب را براى تو آوردم، در را باز كن براى بچّه هايت طعام آورده ام.

زن گفت:

خدا از تو راضى باشد و ميان من و على بن ابيطالب حكم كند، سپس در را باز كرد.

امام علىعليه‌السلام داخل شد، فرمود:

من كسب ثواب را دوست دارم، مى خواهى تو خمير كن و نان بپز و من بچّه ها را آرام كنم و يا من خمير كنم و تو آنها را آرام كنى؟

زن گفت: من به نان پختن آگاهترم و شروع به خمير گرفتن كرد.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام گوشت را آماده كرد و لقمه لقمه به دهان اطفال گوشت و خرما مى گذاشت و به هر يك مى فرمود:

على را حلال كن، در حقّ تو كوتاهى شده است.

چون خمير آماده شد، زن گفت:

بنده خدا تنور را آتش كن.

امام علىعليه‌السلام تنور را آتش كرد.

حرارت شعله به چهره آن حضرت مى رسيد و مى فرمود:

بچش حرارت آتش را، اين سزاى كسى است كه از زنان بيوه و اطفال يتيم بى خبر باشد.

در اين ميان زنى از همسايه داخل خانه شد، كه اميرالمؤمنينعليه‌السلام را مى شناخت به زن صاحب خانه گفت: واى بر تو اين كيست كه براى تو تنور را آتش مى كند؟

زن جواب داد: مردى است كه به اطفال من رحم كرده است.

زن همسايه گفت: واى بر تو اين اميرالمؤمنين على بن ابيطالبعليه‌السلام است.

آن زن چون حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام را شناخت پيش دويد و گفت:

«واحَيائِى مِنْكَ يا أَمِيرَالْمُؤْمنين »

اى اميرمؤمنان از شرمندگى آتش گرفتم، مرا ببخشيد

امام علىعليه‌السلام فرمود:

«بَل واحَيائِى مِنْكَ يا اَمَةَ اللَّه فيما قَصُرْتَ فِى حِقِّكَ »

بلكه من از تو شرمنده ام، اى كنيز خدا، در حقّ تو كوتاهى شده است.(۱۲۸)

۳ - رسيدگى به جوانان

۱ - تهيه پيراهن زيباتر براى جوان

۲ - تفريحات سالم

۳ - تجمّل و زيبائى

۱- تهيه پيراهن بهتر براى جوان

روزى امام علىعليه‌السلام با يكى از كارگران منزل به نام قنبر به بازار رفته و دو عدد پيراهن، يكى به دو درهم، و ديگرى به سه درهم خريد.

پيراهن نو و بهتر را به قنبر داد كه بپوشد، و خود پيراهن ساده را پوشيد.

قنبر گفت: مولاى من، بهتر است كه پيراهن بهتر را شما بپوشيد.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

تو جوانى و بايد لباس خوب بپوشى، و سنّ من بالاست بايد لباس ارزانتر داشته باشم.

من از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ شنيدم كه فرمود:

از طعامى كه مى خوريد به غلامانتان بدهيد، و از لباس هائى كه مى پوشيد به آنها بپوشانيد.

من از خداى خود خجالت مى كشم كه پيراهن نو را خودم، و كهنه را به تو بپوشانم.(۱۲۹)

۲ ـ تفريحات سالم

رجوع شود به : جلد ۱۵ ـ تفريحات سالم

۳ ـ تجمّل و زيبائى

رجوع شود به : جلد ۱۵ ـ تفريحات سالم

۴ - شرائط مهمانى

۱ - سه شرط پذيرش ميهمانى

۲ - قبول ميهمانى

۱- سه شرط پذيرش ميهمانى

شخصى امام علىعليه‌السلام را به مهمانى دعوت كرد، حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

سه شرط دارد اگر قبول مى كنى مى پذيرم، آن شخص گفت شرائط كدامند؟

امام علىعليه‌السلام فرمود:

۱ - از بيرون چيزى تهيّه ننمائى، هر چه هست بياورى.

۲ - آنچه در منزل دارى از ما دريغ نكنى.

۳ - به زن و بچّه هايت سخت نگيرى.

آن شخص گفت: هر سه شرط را قبول دارم.

و امام نيز مهمانى او را پذيرفت.(۱۳۰)

۲ - قبول ميهمانى

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام دعوت خويشاوندان، فرزندان، و دختران خود را مى پذيرفت.

در شهر بصره دعوت ميهمانى علاء بن زياد را پذيرفت.

و در شهر مدينه حتّى دعوت ميهانى دوستان غير عرب، از نژادهاى گوناگون، و ايرانيان را رد نمى كرد، روزى پس از قبول مهمانى يك مسلمان ايرانى و صَرف حلواى نوع ايرانى، علّت آن را پرسيد.

به امام علىعليه‌السلام گفته شد كه؛ به مناسبت عيد نوروز اين حلواى ايرانى تهيّه شد.

امام علىعليه‌السلام به مزاح فرمود: آيا نمى شود، هر روز، نوروز باشد؟(۱۳۱)

و در شب شهادت نيز ميهمان دخترش امّ كلثوم بود.

۵ - سنّت گرائى احياى سنت هاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌

۱ - مبارزه با بدعت ها

۲ - بردبارى در مبارزه با تحريفات

۱- مبارزه با بدعت ها

در دوران ۲۵ ساله حكومت سران سقيفه، بدعت ها و دگرگونى هاى زيادى در احكام الهى پديد آورده بودند كه تربيت اجتماعى مردم، و بازگرداندن امت به ارزش هاى اصيل اسلامى، يكى از مشكلات اجرائى حكومت حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام بود.

خليفه دوّم دستور داده بود، نماز مستحبى را مى شود به جماعت خواند.

وقتى امام علىعليه‌السلام دستور داد كه نخوانند، اعتراض ها شروع شد، و فريادها بلند شد كه:

علىعليه‌السلام مى خواهد بر خلاف دستورات خليفه دوّم رفتار كند!!

روزى كه علىعليه‌السلام خواست منبر پيامبر را در جاى خود قرار دهد، (همان جائى كه در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قرار داشت)، مردم اعتراض كردند، و مانع شدند و فرياد كشيدند، امّا روزى كه خليفه اوّل و خليفه دوّم مى خواستند منبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را از جاى خود بردارند كسى اعتراض نكرد.

اينها نشان دهنده مشكلات علىعليه‌السلام در سنّت گرائى و بازگشت به سنّت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ است، چون ۲۵ سال مردم منحرف شدند، مسخ گرديدند، و احكام دين را تغيير دادند.(۱۳۲)

۲ - بردبارى در مبارزه با تحريفات

پس از ۲۵ سال حكومت آنان كه به حاكميّت ارزش ها و احكام اسلامى توجّهى نداشتند، و بدعت ها، و جعل احكام فراوانى را مطرح كردند، كه مردم را از اسلام و احكام ناب منحرف و به دستور العمل هائى عادت داده بودند كه از احكام اسلام بيگانه بود، حال كه حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام به حكومت رسيد، با هزاران مشكل سياسى، اجتماعى، فرهنگى روبرو بود، و نمى توانست افكار و آراء جامعه را با دستورالعمل و بخشنامه تغيير دهد.

تا فرمود: نماز مستحبّى را به جماعت نخوانيد.

فرياد عموم بلند شد كه:

«وا عُمَرا، وا عُمَرا »

اينجاست كه، مشكل فرهنگى و بينشى را با دستورالعمل ها و بخشنامه نمى شود به زودى حَل كرد.

امام علىعليه‌السلام در يك سخنرانى عمومى بردبارى خود را در مبارزه با انحرافات و بدعت ها اينگونه بيان فرمود:

اگر حكم الهى را اظهار كنم، و تحريف ها را كنار زنم، از گِرد من پراكنده مى شوند.

سوگند به خدا! به مردم گفتم كه در ماه رمضان جز براى نماز واجب به جماعت حاضر نشوند، كه خواندن نماز مستحبّى به جماعت بدعت است.

امّا بعضى از لشگريان كه در پيرامون من مى جنگيدند، فرياد زدند:

«اى اهل اسلام، سنّت خليفه دوّم را تغيير دادند، و على ما را از نماز خواندن مستحبّى به جماعت باز مى دارد.»

ترسيدم در گوشه اى از لشگريانم شورشى برپا شود.(۱۳۳)

و در يك سخنرانى افشاگرانه فرمود:

«أرَايْتُمْ لَوْ اُمِرْتُ بِمَقامِ اِبْراهيمْ فَرَدَدْتُهُ اِلى الْمَوْضِعِ الَّذى وَضَعَهُ فيهِ رَسُولُ اللَّهْصلى‌الله‌عليه‌وآله‌

وَ رَدَدْتُ فَدَكَ اِلى وَرَثَةِ فاطِمَة

وَ رَدَدْتُ صاعَ رَسُولُ اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كَما كانَ... وَرَدَدْتُ دارُ جَعْفَرٍ اِلى وَرَثَتِهِ وَ هُدِمَتْها مِنَ الْمَسْجَدِ، وَرَدَدْتُ قَضايا مِنَ الْجَوْرِ قَضى بِها وَ نَزَعَتْ نِساءً تَحْتَ رِجالٍ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ رَدَدْتُهُنَّ اِلى اَزْواجِهِنَّ...

وَ مَحَوْتُ دَوَّاوينَ الْعَطايا وَ اعْطَيْتُ كَما كانَ رَسُولُ اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ يُعْطى بِالسَّوِيَّةِ وَ لَمْ اَجْعَلُها دَوْلَةً بَيْنَ الْأغْنِياءِ...

وَ رَدَدْتُ مَسْجِدَ رَسُولُ اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ اِلى ما كانَ عَلَيْهِ وَ سَدَدْتُ ما فَتَحَ فيهِ مِنَ الاَبْوابِ وَ فَتَحْتُ ما سَدَّ مِنْهُ

وَ حَرَّمْتُ الْمَسْحَ عَلَى الْخِفَّيْنِ

وَ حَدَدْتُ عَلَى النَّبيذِ

وَ اَمَرْتُ بِالْأحَلالِ الْمُتْعِتينِ

وَ اَمَرْتُ بِالتَّكْبيرِ عَلَى الْجَنائِزِ خَمْسَ تَكْبيراتٍ

وَ الْزَمْتُ النَّاسَ الْجَهْرَ بِبِسْمِ اللَّهِ الْرَحْمنِ الْرَحيم...

وَ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى حُكْمِ الْقُرْآنَ وَ عَلَى الطَّلاقِ عَلَى السُّنَّةِ

وَ اَخَذْتُ الصَّدَقاتَ عَلَى اِصْنافِها وَ حُدُودِها...

اِذاً لِتَفَرَّقُوا عَنّى وَ اللَّهِ لَقَدْ اَمَرْتُ النَّاسَ اَنْ لا يَجْتَمِعُوا فى شَهْرُ رَمَضانِ اِلاَّ فى فَريضَةٍ وَ اعْلَمَتْهُمْ اِنَّ اجْتِماعِهِمْ فى النَّوافِلِ بِدْعَةَ فَتَنادى بَعْضُ اهْلِ عَسْكَرى مِمَّنْ يُقاتِلُ مَعى:

يا اَهْلَ الْاِسْلامِ غُيِّرَتْ سُنَّةُ عُمَرٍ يَنْهانا عَنِ الصَّلوةِ فى شَهْرُ رَمَضانِ تَطَوُّعاً. وَلَقَدْ خِفْتُ اَنْ يَثُورُوا فى ناحِيَةِ جانِبِ عَسْكَرىٍّ...»

«اگر مقام ابراهيم را كه خليفه دوّم تغيير داد به همان مكانى مى گذاشتم كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قرار داده بود؛

و فدك را به صاحب اصليش مى دادم؛

و پيمانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را به مقدار تعيين شده پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ باز مى گرداندم؛

و خانه جعفر را كه در توسعه مسجد به زور خراب كردند، باز پس مى گرفتم؛

و احكام و قضاوت هاى ضالمانه را طرد مى كردم؛

و زنان مسلمان را كه بدون حقّى گرفتند و با آنان ازدواج كردند، به خانوادهايشان برمى گرداندم؛

و دفتر حقوق را به روش حقوق پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ تغيير مى دادم؛

و دفتر بخشش ها و امتياز دادنها را نابود مى كردم؛

و مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آنگونه كه لازم بود درست مى كردم؛

و درهائى كه بي جا باز كردند مى بستم؛

و مسح برروى كفش را منع مى كردم؛

و برخوردن آبجو حدّ شراب مى زدم؛

و متعه و حجّ تمتّع را حلال اعلام مى كردم؛

و دستور مى دادم كه بر جنازه ها پنج تكبير بگويند؛

و بسم اللَّه را در نماز بلند بگويند؛

و مردم را به حكم قرآن باز مى گرداندم؛

و طلاق را مطابق اسلام جارى مى كردم؛

و صدقات را از اقشار مردم مى گرفتم؛

هر آينه از اطراف من پراكنده مى شدند، من تا دستور دادم كه نماز مستحبّى را به جماعت نخوانند كه بدعت است، جمعى از لشگريان من فرياد زدند:

كه اى اهل اسلام، سنّت خليفه دوّم را تغيير دادند، ترسيدم كه لشگريانم را دچار پراكندگى نمايند.»

۶ - خويشتن دارى در مشكلات اجتماعى

۱ - تحمّل خشونت ها براى حق

۲ - تحمّل ناسازگارى هاى خوارج

۱- تحمل خشونت ها براى حق

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در كوچه هاى كوفه قدم مى زد كنيزى را ديد كه گريه مى كند.

فرمود: چرا گريه مى كنى؟

كنيز گفت: ارباب من پولى داد تا گوشتى بخرم.

حال أرباب مى گويد:

گوشت مرغوبى نيست آن را به قصّاب بازگردان.

و قصّاب نيز قبول نمى كند.

نه قصّاب مى پذيرد، و نه ارباب من مرا به منزل راه مى دهد.

امام علىعليه‌السلام همراه آن زن به قصّابى آمد، و از قصّاب خواست كه گوشت را عوض كند، يا پول آن را بدهد.

قصّاب عصبانى شد، و چون حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام را نمى شناخت، مُشتى بر سينه امام علىعليه‌السلام كوبيد و گفت:

از مغازه خارج شو، اين معامله به شما ربطى ندارد.

امام علىعليه‌السلام مُشت آن قصّاب را تحمّل كرد و بيرون آمد و كنيز را به خانه اربابش برد.

آنها حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام را شناختند، احترام گذاشتند، و آن كنيز را با محبّت پذيرفتند.

امّا همسايگان قصّاب، اطراف او جمع شده و گفتند:

مى دانى مشت بر سينه چه كسى نواختى؟ آن شخص امير المؤمنين بود.

مرد قصّاب امام علىعليه‌السلام را بسيار دوست مى داشت، امّا نمى شناخت، از جسارت و گناه خود در نزد حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام عذر خواهى كرد.

و برخى نوشتند كه: با ساطور قصّابى دست خود را قطع كرد. كه امام علىعليه‌السلام ضمن دلدارى دادن، دست او را شفا داد.(۱۳۴)