امام علی (علیه السلام) و اخلاق اسلامی / الگوهای رفتاری جلد ۱

امام علی (علیه السلام) و اخلاق اسلامی / الگوهای رفتاری0%

امام علی (علیه السلام) و اخلاق اسلامی / الگوهای رفتاری نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

امام علی (علیه السلام) و اخلاق اسلامی / الگوهای رفتاری

نویسنده: محمد دشتى
گروه:

مشاهدات: 15634
دانلود: 3496


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 112 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15634 / دانلود: 3496
اندازه اندازه اندازه
امام علی (علیه السلام) و اخلاق اسلامی / الگوهای رفتاری

امام علی (علیه السلام) و اخلاق اسلامی / الگوهای رفتاری جلد 1

نویسنده:
فارسی

۱۲ - سياست سكوت و انتظار در جامعه اسلامى

۱ - سياست عدم درگيرى و اقدام مسلّحانه

۲ - بحث و مناظره با سران كودتائى سقيفه

۳ - مطالبه حق

۴ - دخالت در مسائل مهمّ كشور اسلامى

۱ - سياست عدم درگيرى و اقدام مسلحانه

وقتى امكانات مبارزه و قيام وجود نداشته باشد، و حركت مسلّحانه به نفع اسلام نباشد، بايد با سكوت و انتظار بر تداوم سلامت دين نظارت كرد كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام به آن سفارش فرموده است، مانند:

الف - بيعت نكردن با خليفه اوّل

چون خليفه اوّل و هوادارانش از بيعت اكثر مردم به واسطه صحنه سازى هائى كه به وجود آورده بودند، فارغ شدند، به اين فكر افتادند كه از علىعليه‌السلام نيز بيعت بگيرند.

زيرا تأثير سياسى بيعت آن حضرت از بيعت همه مردم بيشتر بود، از اين رو خليفه دوّم به خليفه اوّل گفت:

چرا از على بيعت نمى گيرى؟ بايد او بيعت كند و تا او بيعت نكند حكومت ما استوار نمى گردد.

خليفه اوّل غلام خود قُنْفُذ را فرستاد.

وقتى به حضور امام علىعليه‌السلام رسيد، گفت:

تو را خليفه پيامبر دعوت مى كند.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

چه زود بر پيامبر دروغ مى بنديد، در حالى كه ابابكر و يارانش بهتر مى دانند كه خداوند متعال و پيامبر او غير از من كسى را خليفه مسلمين قرار نداده اند.

غلام پاسخ امام علىعليه‌السلام را به خليفه اوّل رساند.

ابن قتيبه مى گويد: خليفه اوّل ناراحت شد.

بار ديگر خليفه دوّم گفت: نبايد بيش از اين به على مهلت داد تا از بيعت تو تخلّف كند.

خليفه اوّل دوباره به قُنفُذ مأموريّت داد و گفت:

به سوى على باز گرد و بگو: خليفه خدا تو را به بيعت دعوت مى كند.

غلام به آنچه مأمور بود عمل كرد.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام اين بار تعجّب كرد و با صداى بلند فرمود:

سبحان اللَّه، آنچه را كه ابابكر ادّعا مى كند براى او سزاوار نيست.

غلام بازگشت و فرمايش حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام را رسانيد، كه نگرانى خليفه اوّل بيشتر شد.(۱۶۴)

سليم بن قيس مى نويسد:

امام علىعليه‌السلام اضافه كرد و فرمود:

از پيمانتان (در روز غدير) زمان زيادى نگذشته است كه آنرا فراموش كرديد، ابابكر خوب مى داند كه لقب اميرالمؤمنين جز براى من، بر ديگرى سزاوار نيست.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در جمعى كه هفت نفر بودند و ابابكر هم جزو آنها بود، امر فرمود كه:

بيايند و بالقب اميرالمؤمنين، بر من سلام كنند.

در آن هنگام خليفه اوّل و رفيقش از پيامبر سؤال كردند:

آيا اين دستور از جانب خدا و پيامبر است؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در پاسخ فرمود:

بلى، اين دستور از جانب خدا و پيامبر او مى باشد كه على، اميرالمؤمنين و رئيس مسلمين و صاحب پرچم سفيدِ نشان دار است.(۱۶۵)

ب - پاسخ ندادن به تهاجم نظامى دشمن

ابن قتيبه دينورى از مورخين نامى اهل سنت و همچنين ديگران نوشتند:

خليفه اوّل، خليفه دوّم را به سراغ علىعليه‌السلام و هوادارانش فرستاد، خليفه دوّم به دَرِ خانه علىعليه‌السلام آمد.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام و ياران او را براى بيعت طلبيد و ايشان از بيعت با خليفه اوّل امتناع ورزيدند و بيرون نيامدند.

در اين حال، خليفه دوّم هيزم خواست و سوگند ياد كرد و گفت:

يا بايد بيرون بياييد، يا خانه را بر سَرِ ساكنانش به آتش مى كشم.

مردم گفتند: اى خليفه دوّم، فاطمه (سلام الله عليها) نيز در اين خانه است.

در اين ميان كه فاطمه زهرا (سلام الله عليها) صداى مهاجمين را شنيد، با صداى بلند خطاب به پيامبر گفت:

«يا أبَتا يا رَسُولَ اللَّهِ، ماذا لَقَيْنا بَعْدَكَ مِنْ اِبنِ الْخَطّابِ وَ ابْنِ اَبى قُحافَةِ »

«اى پدر! اى پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ، ببين بعد از تو از سوى عُمَر و ابابكر بر ما چه مى رسد.»

برخى از شنيدن صداى فاطمه (سلام الله عليها) صحنه را ترك كردند، ولى خليفه دوّم با برخى افراد ديگر، ماندند تا بلكه علىعليه‌السلام را با اجبار از خانه بيرون آورند. (۱۶۶)

سليم بن قيس(۱۶۷) چنين نقل مى كند:

خليفه دوّم با عدّه اى كه در اطرافش باقى مانده بودند، دستور داد تا هيزم آورده در اطراف خانه علىعليه‌السلام و فاطمه (سلام الله عليها) و فرزندانش قرار دادند.

آنگاه با صداى بلند (بطورى كه علىعليه‌السلام و فاطمه زهرا (سلام الله عليها) بشنوند)، فرياد زد: قَسَم به خدا! يا على بايد از منزل خارج شود و با خليفه بيعت كند و يا شما را با آتش مى سوزانيم.

حضرت فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: اى خليفه دوّم ما را با تو كارى نيست.

خليفه دوّم گفت: دَر را باز كن و اِلاّ خانه را با خودتان آتش مى زنم.

حضرت فاطمه (سلام الله عليها) دوباره فرمود: آيا از خدا نمى ترسى كه به خانه من داخل مى شوى؟

كلام مستدل و سوزناك دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در خليفه دوّم تأثيرى نكرد و از كار خود منصرف نشد.

آتش خواست و درب خانه را به آتش كشيد و با فشار به خانه وارد شد.

فاطمه (سلام الله عليها) پيش آمد و ندا داد: «يا أبَتا يا رَسُولَ اللَّهِ »

«اى پدر! اى رسول خدا بنگر كه چه بدرفتارى از ابابكر به ما مى رسد.»

خليفه دوّم شمشير كشيد و بر پهلوى فاطمه (سلام الله عليها) زد.

باز حضرت فاطمه (سلام الله عليها) ناله (وا أبَتا) كشيد.

در روايت ديگر: قُنفُذ فاطمه (سلام الله عليها) را در پشت لنگه دَر قرار داده و دَرب را فشار داد تا استخوان پهلوى آن بانو شكست و طفلى كه در رَحِم داشت سِقط شد.(۱۶۸)

چون مسئله به اين مرحله كشيد، ناگهان امام علىعليه‌السلام مانند شيرِ غضبناك از خانه بيرون پَريد، گريبان فرزند خطّاب را گرفت و محكم كشيد و او را نقش بر زمين ساخت بر روى سينه او نشست و با پنجه خود بينى و گلوى خليفه دوّم را كوبيد و محكم فشار داد.

ناگاه وصيّت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را بخاطر آورد و خطاب به خليفه دوّم فرمود:

«قَسَم به خدائى كه محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را به رسالت برانگيخته، اى پسر ضهّاك، اگر نبود كتابى كه از جانب خداست و نيز نبود عهدى كه با پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بسته ام، آنگاه مى ديدى كه تو نمى توانى به خانه من داخل شوى.»

سپس او را رها ساخت.

خليفه دوّم فهميد كه خطر گذشته است و علىعليه‌السلام دست به شمشير نخواهد بُرد ولى با اين حال از صلابت فرزند ابوطالب دلهره داشت، لذا بيرون خانه دويد و از مردم كمك خواست تا دوباره به خانه وَحى هجوم آورند.

بنابر آنچه بيان شد، كسى در صحّت اين موضوع ترديدى نخواهد داشت كه در ميان مهاجمين نامِ:

خالد بن وليد، عبدالرّحمن بن عوف، خليفه دوّم، زيد بن سالم، قُنْفُذْ غُلام خليفه اوّل، اسيد بن خضير و سلمة بن اسلم، به چشم مى خورد.(۱۶۹)

ج - پرهيز از اقدام مسلّحانه

بهلول بهجت افندى مى نويسد:

چون علىعليه‌السلام از بيعت با خليفه اوّل امتناع ورزيد، عُمر با جمعيّتى آن حضرت را دعوت به بيعت كرد.

زبير كه طرفدار علىعليه‌السلام بود به خليفه دوّم و اتباع او حمله كرد.

خليفه دوّم دستور داد او را توقيف كنند، سلمة بن اسلم به زبير هجوم آورده، تيغ او را از دست او گرفت.

به نقلى ديگر، آنگاه شمشير را به سنگ زد.(۱۷۰)

آنگاه به زور به خانه وَحى يورش بردند، پس از كشمكش زياد بالاخره اطراف اميرالمؤمنينعليه‌السلام را گرفته، او را كشان كشان پيش خليفه اوّل بردند.

و حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام دست به اسلحه نبرد و از هر گونه اقدام مسلّحانه پرهيز داشت.

عدى بن حاتم گفت:

به خدا سوگند در عمرم هرگز دلم به حال كسى نسوخته است، آنطور كه به حال على بن ابيطالبعليه‌السلام در روزى كه او را پيش خليفه اوّل مى بردند سوخت.(۱۷۱)

د - پاسدارى از حريم عترت

امام علىعليه‌السلام در سخنان افشاگرانه اش به علل سكوت اشاره مى فرمايد:

علىعليه‌السلام سكوت را بر قيام، و چشم پوشى و از حقّ گذشتگى را بر جنگ داخلى ترجيح داد.

چنانكه در نهج البلاغه با سينه اى سرشار از همّ و با قلبى آكنده از غم، درد دل خود را در اين رابطه چنين اظهار مى دارد.

«فَنَظَرْتُ فَاِذاً لَيْسَ لى مُعينٌ اِلاَّ اَهْلُ بَيْتى فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذى وَ شَرِبْتُ عِلِى الشَّجى وَ صَبَرْتُ عَلَى اَخْذِ الْكَظْمِ وَ عَلَى اَمَّرَ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ(۱۷۲)

«در اين راه فكر كردم، ديدم در اين مقطع زمانى، غير اهل بيت خود ياورى ندارم، ايشان هم نمى توانستند با آن همه مخالفين جنگ كنند، من به كشته شدن آنها راضى نشدم و در اين ماجرا صبر كردم و چشمى را كه خار و خاشاك در آن رفته بود، بر هَم نهادم و با اينكه استخوان گلويم را گرفته بود، آشاميدم و بر چيزهاى تلخ تر از علقم شكيبائى نمودم.»

ه. سكوت براى حفظ اساس اسلام

ابن ابى الحديد مى نويسد:

در دوران خانه نشينى علىعليه‌السلام ، روزى فاطمه (سلام الله عليها) او را به قيام و نهضت براى اخذ حقّ خويش تشويق كرد و در همين حال صداى مؤذّن را شنيدند كه مى گفت:

«اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ »

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام رو به فاطمه (سلام الله عليها) كرد و فرمود: آيا دوست دارى اين ندا در سطح زمين خاموش شود؟

حضرت فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: نَه هرگز.

امام علىعليه‌السلام فرمود:

من همان را به تو مى گويم. (يعنى: اگر مى خواهى آئين اسلام و نام مبارك پدرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ تا قيامت زنده و پابرجا بماند، مرا بحال خود و شمشيرم را در غلاف بگذار.)(۱۷۳)

و - سكوت براى حفظ نظام جامعه اسلامى

امام علىعليه‌السلام در نامه اى كه به مردم مصر نوشته است، به اين مطلب اشاره مى كند و مى فرمايد:

« أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداًصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ، وَمُهَيْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِينَ.

فَلَمَّا مَضَىعليه‌السلام تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ. فَوَ اللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي، وَلَا يَخْطُرُ بِبَالِي، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَلَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ! فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ.

فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّ رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ، يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دِينِ مُحَمَّدٍ -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ - فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً، تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ، يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ، كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ، أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛

فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطْمَأَنَّ الدِّينُ وَتَنَهْنَهَ

«پس از ياد خدا و درود! خداوند سبحان محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را فرستاد تا بيم دهنده جهانيان، و گواه پيامبران پيش از خود باشد، آنگاه كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به سوى خدا رفت، مسلمانان پس از وى در كار حكومت با يكديگر درگير شدند، در فكرم مى گذشت، و در نه خاطرم مى آمد كه عرب خلافت را پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از اهل بيت او بگرداند، يا مرا پس از وى از عهده دار شدن حكومت باز دارند، تنها چيزى كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص بود كه با او بيعت كردند.

آنجا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مى خواهند دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را نابود سازند، پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم، رخنه اى در آن بينم يا شاهد نابودى آن باشم، كه مصيبت آن بر من سخت تر از رها كردن حكومت بر شماست، كه كالاى چند روزه دنياست، به زودى ايّام آن مى گذرد چنانكه سراب ناپديد شود، يا چونان پاره هاى ابر كه زود پراكنده مى گردد.

پس در ميان آن آشوب و غوغا بپا خواستم تا آن كه باطل از ميان رفت، و دين استقرار يافته، آرام شد .»(۱۷۴)

ز - سكوت براى حفظ وحدت

امام علىعليه‌السلام در يكى از سخنرانى ها به برخى از علل و عوامل سكوت خود اشاره مى فرمايد:

«فَإنْ أَقُلْ يَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ، وَإِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ! هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَالَّتِي! وَاللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ، بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمُ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِىِّ الْبَعِيدَةِ! »

«در شرائطى قرار دارم كه اگر سخن بگويم، مى گويند بر حكومت حريص است، و اگر خاموش باشم، مى گويند: از مرگ ترسيد!!

هرگز! من و ترس از مرگ؟! پس از آن همه جنگ ها و حوادث ناگوار؟!

سوگند به خدا، اُنس و علاقه فرزند ابيطالب به مرگ در راه خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بيشتر است، اينكه سكوت برگزيدم، از علوم و حوادث پنهانى، آگاهى دارم كه اگر باز گويم مضطرب مى گرديد، چون لرزيدن ريسمان در چاه هاى عميق!!»(۱۷۵)

۲ - بحث و مناظره با سران كودتائى سقيفه

امام علىعليه‌السلام از هرگونه اقدام مسلّحانه در اختلافات داخلى پرهيز داشت، امّا از حقّ خويش بگونه هاى مختلفى دفاع مى كرد.

رجوع شود به: امام علىعليه‌السلام و مسائل اعتقادى - فصل دوّم - ش ۶

۳ - مطالبه حق

حال كه حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام مأمور به سكوت است و اقدام مسلّحانه را جايز نمى داند، بايد حقّ خود را مطالبه كند و از آن دفاع نمايد تا منحرفان انكار نكنند، مانند:

الف - مطالبه فدك از خليفه اوّل

حضرت فاطمه (سلام الله عليها) و عبّاس بعد از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نزد خليفه اوّل آمدند و ميراث خود را كه از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ باقى مانده بود، درخواست كردند.

خليفه اوّل گفت:

من از رسول اللَّه شنيدم كه فرمود: ما چيزى را به ارث نمى گذاريم و آنچه از ما بماند، صدقه است.

هنگامى كه حضرت زهرا (سلام الله عليها) اين سخن را شنيد با حالتى خشمگين آن جلسه را ترك كرد و تا آخر عُمْر با خليفه اوّل يك كلمه هم سخن نگفت.(۱۷۶)

امام علىعليه‌السلام اين تصرّف عدوانى و داستان غَم انگيز را صريحاً در ضِمن نامه اى به خليفه سوم بن حنيف نوشت، و بيان كرد:

«بَلى كانَتْ فى أيْدينا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ ما اَظَلَّتْهُ السَّماءُ نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْها نُفُوسُ قَوْمٌ آخَرينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ(۱۷۷)

«آرى از آنچه كه آسمان بر آن سايه انداخته فقط فَدَك در دست ما بود، پس نَفس هاى آن قوم بر آن طَمَع و حِرص ورزيد و نفوس عدّه اى هم از آن صَرْفِ نَظَر كرده، اعراض نمودند، و خداوند بهترين داور است.»

ب - يارى طلبيدن از مهاجر و انصار براى گرفن فَدَك

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام همراه با حَسَن و حسينعليهما‌السلام و فاطمه زهرا (سلام الله عليها) شب ها به سوى خانه هاى مهاجرين و انصار مى رفت و آنها را به يارى مى طلبيد، تا از حقّ حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام و حقّ فاطمه (سلام الله عليها) نسبت به فَدَك دفاع كنند.

بَرخى عذر بَدتَر از گناه مى آوردند.

و برخى ديگر مى گفتند: دير شده و ديگر نمى توان اقدام مؤثّرى داشت.

و بعضى ديگر گفتند: اگر شما در سقيفه مى بوديد، يك نفر هم در امامت و رهبرى شما مخالفت نمى كرد.(۱۷۸)

۴ - دخالت در مسائل مهم كشور اسلامى

الف - پاسخ به مشكلات سياسى كشور

در بسيارى از موارد، كه خلفاء از پاسخ دادن به سؤالات علمىِ مراجعه كنندگان درمانده مى شدند، و يا از تعيين حكم قضائى در أمرى عاجز مى ماندند، به علىعليه‌السلام متوسّل مى شدند كه به وسيله آن حضرت جواب همه مسائل مشكل داده مى شد.

بارها خليفه اوّل و خليفه دوّم به اين حقيقت اعتراف كردند، كه سخن معروف خليفه دوّم اين بود:

«لَوْلا عَلِىٌّ لَهَلَكَ عُمَرَ »(۱۷۹)

«اگر على نبود عُمَر هلاك مى شد.»

مشورت با امام علىعليه‌السلام براى نبرد با روميان

خليفه اوّل در مورد نبرد با روميان با گروهى از صحابه به مشورت نشست، هركدام نظرى دادند كه او را قانع نساخت، سرانجام با علىعليه‌السلام به مشورت پرداخت.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام او را بر اين كار ترغيب نمود و اضافه كرد:

«اِنْ فَعَلْتَ ظَفَرْتَ »

«اگر نبرد كُنى پيروز مى شوى.»

خليفه اوّل از تشويق امام علىعليه‌السلام خوشحال شد و گفت:

يا على فال نيك زدى و به خير بشارت دادى.(۱۸۰)

پس از نبرد همگان ديدند آنگونه كه امام علىعليه‌السلام وعده پيروزى به مسلمين داده بود، به پيروزى چشمگيرى دست يافتند.

مشورت با امام علىعليه‌السلام در امور جارى كشور ايران

در زمان خليفه دوّم، علىعليه‌السلام وارد هَمَدانْ(۱۸۱) شد، مجوسان(۱۸۲) به وِى شكايت كردند كه حاكم شَهر، با زردشتيان ايران بَدرفتارى مى كند.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام پس از تحقيق به مدينه نوشت كه بايد حاكم عزل شود و فَرد ديگرى به جاى او اعزام گردد.

خليفه دوّم حاكم را عزل و ديگرى را به جاى او فرستاد،

وقتى ايرانيان از اين لطف آگاه شدند و ديدند كه امام علىعليه‌السلام به زبان آنان با ايشان صحبت مى كند به آن حضرت پيشنهاد كردند كه در ايران بماند و حكومت ايران را اداره نمايد.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام نپذيرفت و در پاسخ ايرانيان فرمود:

«من به مقامات دنيوى توجّه ندارم و كارهائى كه تا امروز انجام داده ام و بعد از اين نيز انجام خواهم داد، براى خدمت به اسلام است و من بدون اينكه زمامدار شما باشم، تا آنجا كه از دستم برمى آيد و مقرّرات دين ما اجازه مى دهد به شما محبّت خواهم كرد.»(۱۸۳)

ب - پاسخ به مشاوره هاى سياسى، نظامى

مشورت براى فتح ايران

در سال چهاردهم هجرى در سرزمين قادسيّه نبرد سختى ميان سپاه اسلام و نظاميان ايرانى در گرفت كه سرانجام، فتح و پيروزى براى مسلمانان شد و رُستم فَرُّخزاد، فرمانده كلّ قواى ايران با گروهى به قتل رسيد و سراسر عراق زير پوشش نفوذ سياسى و نظامى اسلام درآمد.

و مدائن كه مقرّ حكومت سلاطين ساسانى بود در تصرّف مسلمانان قرار گرفت و سران سپاه ايران به داخل كشور عقب نشينى كردند.

مشاورين و سران نظامى ايران بيم آن داشتند كه سپاه اسلام كم كم پيشروى كرده و سراسر كشور را به تصرّف خود درآورند، براى مقابله با چنين حمله خطرناك، يزدگِرد، پادشاه ايران سپاهى متشكّل از يكصد و پنجاه هزار نفر به فرماندهى، فيروزان ترتيب داد تا جلوى هر نوع حمله ناگهانى را بگيرد و در صورت مساعد بودن وضع، خود حمله را آغاز كند.

سعد وقّاص فرمانده قواى اسلام به نقلى ديگر عمار ياسر(۱۸۴) حكومت كوفه را در اختيار داشت، نامه اى به خليفه دوّم نوشت و او را از اوضاع آگاه ساخت و افزود كه سپاه كوفه آماده اند، پيش از آنكه دشمن جنگ را آغاز كند، براى ترساندن دشمن، خود را براى حمله به دشمن مجهّز كرده و نبرد را شروع نمايند.(۱۸۵)

خليفه دوّم به مَحضِ اينكه از جريان آگاه شد، به مسجد رفت، سران صحابه را جمع كرد و براى رفتن خود به اين كارزار مشورت نمود و افزود از مدينه خارج شده، در منطقه اى ميان بصره و كوفه فرود آمده و از آن منطقه شخصاً رهبرى لشگر اسلام را به عهده گيرم،

در اين رابطه هر كس رأى و انديشه خود را اظهار مى داشت.

طلحة بن عبداللَّه كه از خطباى قريش بود، برخاست و چرب زبانى كرد و كار خليفه را صواب قلمداد نمود و او را از رأى ديگران مستغنى دانست و چاپلوسى را از حد گذرانيد.

پس از او خليفه سوم بن عفّان نه تنها خليفه را به ترك مدينه تشويق نمود، بلكه پيشنهاد كرد كه به سپاه اسلام و يَمَن أمر فرمائيد، همگى هردو محل را به سوى تو ترك گويند، تو هم با مسلمانان مكّه، مدينه، مصر، كوفه و بصره به سوى نبرد با كافران حركت كن.

در اين موقع علىعليه‌السلام برخاست و از هر دو نظريّه انتقاد كرد و فرمود:

هرگاه شَهر يَمَنْ و منطقه شام را از سپاه و مردان رزمجو خالى سازى و به سركوبى ايران فراخوانى، به احتمال زياد ارتش بى باكِ روم، شام را اشغال كنند و اگر حجاز را تَرك گوئى، اعراب اطراف اين منطقه از اين فرصت استفاده كرده و فتنه اى برپا مى كنند كه ضرر و خسارت آن به مراتب بيش از ضرر و فتنه ايست كه به استقبال آن مى رويد.

و افزود:

فرمانروائى كشور مانند رشته تسبيح است كه آنها را به هم پيوسته، اگر رشته از هم گسيخته شود، مُهره ها از هم مى پاشند.

اگر نگرانى تو بخاطر كمى سپاه اسلام است، يقين بدان مسلمانان به وسيله عقيده پاك و ايمانى كه دارند، بسيارند، تو مانند ميله وسط آسيا باش و گردونه نبرد و آسياى رزم را توسّط ارتش به حركت درآور.

شركت تو در جبهه مايه جرأت دشمن مى گردد، زيرا آنان با خود مى انديشند كه تو پيشواى عرب هستى و مسلمانان بجز تو پيشواى ديگرى ندارند، اگر او را از ميان برداريم، مشكلات ما بر طرف مى شود، اين انديشه، حرص و علاقه ايشان را بر جنگ و پيروزى دو چندان مى سازد(۱۸۶)

خليفه دوّم پس از شنيدن سخنان مستدلّ امام علىعليه‌السلام نه تنها از رفتن خود منصرف شد، بلكه از دعوت لشكر يمن و شام نيز خوددارى ورزيد و گفت:

رأى، رأى علىعليه‌السلام است و من دوست دارم كه از رأى او پيروى كنم.(۱۸۷)

سخن حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام اينگونه آغاز شد:

« إِنَّ هذَا الْأَمْرَ لَمْ يَكُنْ نَصْرُهُ وَلَا خِذْلاَنُهُ بِكَثْرَةٍ وَلَا بِقِلَّةٍ.

وَهُوَ دِينُ اللَّهِ الَّذِي أَظْهَرَهُ، وَجُنْدُهُ الَّذِي أَعَدَّهُ وَأَمَدَّهُ، حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ، وَطَلَعَ حَيْثُ طَلَعَ؛ وَنَحْنُ عَلَى مَوْعُودٍ مِنَ اللَّهِ، وَاللَّهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ، وَنَاصِرٌ جُنْدَهُ.

وَمَكَانُ الْقَيِّمِ بِالْأَمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَيَضُمُّهُ:

فَإِنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ الْخَرَزُ وَذَهَبَ، ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعْ بِحَذَافِيرِهِ أَبَداً.

وَالْعَرَبُ الْيَوْمَ، وَإِنْ كَانُوا قَلِيلاً، فَهُمْ كَثِيرُونَ بِالْإِسْلَامِ، عَزِيزُونَ بِالْإِجْتَِماعِ! فَكُنْ قُطْباً، وَاسْتَدِرِ الرَّحَا بِالْعَرَبِ، وَأَصْلِهِمْ دُونَكَ نَارَ الْحَرْبِ، فَإِنَّكَ إِنْ شَخَصْتَ مِنْ هذِهِ الْأَرْضِ انْتَقَضَتْ عَلَيْكَ الْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَأَقْطَارِهَا، حَتَّى يَكُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَكَ مِنَ الْعَوْرَاتِ أَهَمَّ إِلَيْكَ مِمَّا بَيْنَ يَدَيْكَ.

إِنَّ الْأَعَاجِمَ إِنْ يَنْظُرُوا إِلَيْكَ غَداً يَقُولُوا:

هذَا أَصْلُ الْعَرَبِ، فَإِذَا اقْتَطَعْتُمُوهُ اسْتَرَحْتُمْ، فَيَكُونَ ذلِكَ أَشَدَّ لِكَلَبِهِمْ عَلَيْكَ، وَطَمَعِهِمْ فِيكَ.

فَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ مَسِيرِ الْقَوْمِ إِلَى قِتَالِ الْمُسْلِمِينَ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ هُوَ أَكْرَهُ لِمَسِيرِهِمْ مِنْكَ، وَهُوَ أَقْدَرُ عَلَى تَغْيِيرِ مِا يَكْرَهُ.

وَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ عَدَدِهِمْ، فَإِنَّا لَمْ نَكُنْ نُقَاتِلُ فِيَما مَضَى بِالْكَثْرَةِ، وَإِنَّمَا كُنَّا نُقَاتِلُ بالنَّصْرِ وَالْمَعُونَةِ!»

علل پيروزى اسلام و مسلمين

«پيروزى و شكست اسلام، به فراوانى و كمى طرفداران آن نبود،(۱۸۸) اسلام دين خداست كه آن را پيروز ساخت، و سپاه اوست كه آن را آماده و يارى فرمود، و رسيد تا آنجا كه بايد برسد، در هر جا كه لازم بود طلوع كرد، و ما بر وعده پرودگار خود اميداوريم كه او به وعده خود وفا مى كند، و سپاه خود را يارى خواهد كرد.

جايگاه رهبر چونان ريسمانى محكم است كه مُهره ها را متّحد ساخته به هم پيوند مى دهد، اگر اين رشته از هم بُگسلد، مهره ها پراكنده و هر كدام به سويى خواهند افتاد و سپس هرگز جمع آورى نخواهند شد.

عرب امروز گرچه از نظر تعداد اندك است امّا با نعمت اسلام فراوانند، و با اتّحاد و هماهنگى عزيز و قدرتمندند، چونان محور آسياب، جامعه را به گردش درآور، و با كمك مردم جنگ را اداره كن، زيرا اگر تو از اين سرزمين بيرون شوى، مخالفان عرب از هر سو تو را رها كرده و پيمان مى شكنند، چنانكه حفط مرزهاى داخل كه پشت سر مى گذارى مهم تر از آن باشد كه در پيش روى خواهى داشت.

واقع بينى در مشاوره نظامى

همانا، عجم اگر تو را در نبرد بنگرند، گويند اين ريشه عرب است اگر آن را بريديد آسوده مى گرديد، و همين سبب فشار و تهاجمات پياپى آنان مى شود و طمع ايشان در تو بيشتر گردد، اينكه گفتى آنان براه افتادند تا با مسلمانان پيكار كنند، ناخشنودى خدا از تو بيشتر و خدا در دگرگون ساختن آن چه كه دوست ندارند تواناتر است.

امّا آن چه از فراوانى دشمن گفتى، ما در جنگ هاى گذشته با فراوانى سرباز نمى جنگيديم، بلكه با يارى و كمك خدا مبارزه مى كرديم.»(۱۸۹)

و در سخنرانى ديگرى امام علىعليه‌السلام فرمود:

« وَقَدْ تَوَكَّلَ اللَّهُ لِأَهْلِ هذَا الدِّينِ بِإِعْزَازِ الْحَوْزَةِ، وَسَتْرِ الْعَوْرَةِ. وَالَّذِي نَصَرَهُمْ، وَهُمْ قَلِيلٌ لَا يَنْتَصِرُونَ، وَمَنَعَهُمْ وَهُمْ قَلِيلٌ لَا يَمْتَنِعُونَ، حَيٌّ لَا يَمُوتُ. إِنَّكَ مَتَى تَسِرْ إِلَى هذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِكَ، فَتَلْقَهُمْ فَتُنْكَبْ، لَا تَكُنْ لِلْمُسْلِمِينَ كَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَى بِلَادِهِمْ.

لَيْسَ بَعْدَكَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إِلَيْهِ. فَابْعَثْ إِلَيْهِمْ رَجُلاً مِحْرَباً، وَاحْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلَاءِ وَالنَّصِيحَةِ، فَإِنْ أَظْهَرَ اللَّهُ فَذَاكَ مَا تُحِبُّ، وَإِنْ تَكُنِ الْأُخْرَى، كُنْتَ رِدْأً لِلنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ

مشاوره نظامى

«خداوند به پيروان اين دين وعده داد كه اسلام را سربلند و نقاط ضعف مسلمين را جبران كند، خدايى كه مسلمانان را به هنگام كمى نفرات يارى كرد، و آنگاه كه نمى توانستند از خود دفاع كنند، از آنها دفاع كرد، اكنون زنده است و هرگز نمى ميرد.

هر گاه خود به جنگ دشمن روى و با آنان روبرو گردى و آسيبى بينى، مسلمانان تا دورترين شهرهاى خود، ديگر پناهگاهى ندارند و پس از تو كسى نيست تا بدان رو آورند.

مرد دليرى را به سوى آنان روانه كن، و جنگ آزمودگان و خيرخواهان را همراه او كوچ ده، اگر خدا پيروزى داد چنان است كه تو دوست دارى، و اگر كار ديگرى مطرح شد، تو پناه مردمان و مرجع مسلمانان خواهى بود.»(۱۹۰)

مشورت براى فتح بيت المقدس

مسلمانان يك ماه بود كه شام را فتح كرده بودند و تصميم داشتند به سوى بيت المقدّس پيشروى نمايند.

فرمانده اسلام ابوعبيده جرّاح و معاذ بن جبل بودند.

معاذ به ابوعبيده گفت:

نامه اى به خليفه بنويس و درباره پيشروى به سوى بيت المقدّس مشورت نما.

وِى نامه اى به خليفه نوشت و نامه را به وسيله افسرى به حضور خليفه رسانيد.

خليفه نامه را براى مسلمانان خواند و از آنان رأى خواست.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام خليفه را تشويق نمود كه به فرمانده سپاه اسلام بنويسد:

به سوى بيت المقدّس پيشروى نمائيد و پس از فتح بيت المقدّس از پيشروى باز نَايستيد و به سرزمين قيصر گام نهيد و مطمئن باشيد كه پيروزى از آنِ ماست، زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از چنين پيروزى خبر داده است.

خليفه فوراً قلم و كاغذ خواست و نامه اى به ابوعبيده نوشت و او را به ادامه نبرد و پيشروى به سوى بيت المقدّس تشويق كرد و افزود:

پسر عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به ما بشارت داد كه بيت المقدّس به وسيله تو فتح خواهد شد.(۱۹۱)