۱۲ - سياست سكوت و انتظار در جامعه اسلامى
۱ - سياست عدم درگيرى و اقدام مسلّحانه
۲ - بحث و مناظره با سران كودتائى سقيفه
۳ - مطالبه حق
۴ - دخالت در مسائل مهمّ كشور اسلامى
۱ - سياست عدم درگيرى و اقدام مسلحانه
وقتى امكانات مبارزه و قيام وجود نداشته باشد، و حركت مسلّحانه به نفع اسلام نباشد، بايد با سكوت و انتظار بر تداوم سلامت دين نظارت كرد كه حضرت اميرالمؤمنينعليهالسلام
به آن سفارش فرموده است، مانند:
الف - بيعت نكردن با خليفه اوّل
چون خليفه اوّل و هوادارانش از بيعت اكثر مردم به واسطه صحنه سازى هائى كه به وجود آورده بودند، فارغ شدند، به اين فكر افتادند كه از علىعليهالسلام
نيز بيعت بگيرند.
زيرا تأثير سياسى بيعت آن حضرت از بيعت همه مردم بيشتر بود، از اين رو خليفه دوّم به خليفه اوّل گفت:
چرا از على بيعت نمى گيرى؟ بايد او بيعت كند و تا او بيعت نكند حكومت ما استوار نمى گردد.
خليفه اوّل غلام خود قُنْفُذ را فرستاد.
وقتى به حضور امام علىعليهالسلام
رسيد، گفت:
تو را خليفه پيامبر دعوت مى كند.
حضرت اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
فرمود:
چه زود بر پيامبر دروغ مى بنديد، در حالى كه ابابكر و يارانش بهتر مى دانند كه خداوند متعال و پيامبر او غير از من كسى را خليفه مسلمين قرار نداده اند.
غلام پاسخ امام علىعليهالسلام
را به خليفه اوّل رساند.
ابن قتيبه مى گويد: خليفه اوّل ناراحت شد.
بار ديگر خليفه دوّم گفت: نبايد بيش از اين به على مهلت داد تا از بيعت تو تخلّف كند.
خليفه اوّل دوباره به قُنفُذ مأموريّت داد و گفت:
به سوى على باز گرد و بگو: خليفه خدا تو را به بيعت دعوت مى كند.
غلام به آنچه مأمور بود عمل كرد.
اميرالمؤمنينعليهالسلام
اين بار تعجّب كرد و با صداى بلند فرمود:
سبحان اللَّه، آنچه را كه ابابكر ادّعا مى كند براى او سزاوار نيست.
غلام بازگشت و فرمايش حضرت اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
را رسانيد، كه نگرانى خليفه اوّل بيشتر شد.
سليم بن قيس مى نويسد:
امام علىعليهالسلام
اضافه كرد و فرمود:
از پيمانتان (در روز غدير) زمان زيادى نگذشته است كه آنرا فراموش كرديد، ابابكر خوب مى داند كه لقب اميرالمؤمنين جز براى من، بر ديگرى سزاوار نيست.
پيامبرصلىاللهعليهوآله
در جمعى كه هفت نفر بودند و ابابكر هم جزو آنها بود، امر فرمود كه:
بيايند و بالقب اميرالمؤمنين، بر من سلام كنند.
در آن هنگام خليفه اوّل و رفيقش از پيامبر سؤال كردند:
آيا اين دستور از جانب خدا و پيامبر است؟
پيامبرصلىاللهعليهوآله
در پاسخ فرمود:
بلى، اين دستور از جانب خدا و پيامبر او مى باشد كه على، اميرالمؤمنين و رئيس مسلمين و صاحب پرچم سفيدِ نشان دار است.
ب - پاسخ ندادن به تهاجم نظامى دشمن
ابن قتيبه دينورى از مورخين نامى اهل سنت و همچنين ديگران نوشتند:
خليفه اوّل، خليفه دوّم را به سراغ علىعليهالسلام
و هوادارانش فرستاد، خليفه دوّم به دَرِ خانه علىعليهالسلام
آمد.
حضرت اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
و ياران او را براى بيعت طلبيد و ايشان از بيعت با خليفه اوّل امتناع ورزيدند و بيرون نيامدند.
در اين حال، خليفه دوّم هيزم خواست و سوگند ياد كرد و گفت:
يا بايد بيرون بياييد، يا خانه را بر سَرِ ساكنانش به آتش مى كشم.
مردم گفتند: اى خليفه دوّم، فاطمه (سلام الله عليها) نيز در اين خانه است.
در اين ميان كه فاطمه زهرا (سلام الله عليها) صداى مهاجمين را شنيد، با صداى بلند خطاب به پيامبر گفت:
«يا أبَتا يا رَسُولَ اللَّهِ، ماذا لَقَيْنا بَعْدَكَ مِنْ اِبنِ الْخَطّابِ وَ ابْنِ اَبى قُحافَةِ
»
«اى پدر! اى پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
، ببين بعد از تو از سوى عُمَر و ابابكر بر ما چه مى رسد.»
برخى از شنيدن صداى فاطمه (سلام الله عليها) صحنه را ترك كردند، ولى خليفه دوّم با برخى افراد ديگر، ماندند تا بلكه علىعليهالسلام
را با اجبار از خانه بيرون آورند
سليم بن قيس
چنين نقل مى كند:
خليفه دوّم با عدّه اى كه در اطرافش باقى مانده بودند، دستور داد تا هيزم آورده در اطراف خانه علىعليهالسلام
و فاطمه (سلام الله عليها) و فرزندانش قرار دادند.
آنگاه با صداى بلند (بطورى كه علىعليهالسلام
و فاطمه زهرا (سلام الله عليها) بشنوند)، فرياد زد: قَسَم به خدا! يا على بايد از منزل خارج شود و با خليفه بيعت كند و يا شما را با آتش مى سوزانيم.
حضرت فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: اى خليفه دوّم ما را با تو كارى نيست.
خليفه دوّم گفت: دَر را باز كن و اِلاّ خانه را با خودتان آتش مى زنم.
حضرت فاطمه (سلام الله عليها) دوباره فرمود: آيا از خدا نمى ترسى كه به خانه من داخل مى شوى؟
كلام مستدل و سوزناك دختر پيامبرصلىاللهعليهوآله
در خليفه دوّم تأثيرى نكرد و از كار خود منصرف نشد.
آتش خواست و درب خانه را به آتش كشيد و با فشار به خانه وارد شد.
فاطمه (سلام الله عليها) پيش آمد و ندا داد: «يا أبَتا يا رَسُولَ اللَّهِ
»
«اى پدر! اى رسول خدا بنگر كه چه بدرفتارى از ابابكر به ما مى رسد.»
خليفه دوّم شمشير كشيد و بر پهلوى فاطمه (سلام الله عليها) زد.
باز حضرت فاطمه (سلام الله عليها) ناله (وا أبَتا) كشيد.
در روايت ديگر: قُنفُذ فاطمه (سلام الله عليها) را در پشت لنگه دَر قرار داده و دَرب را فشار داد تا استخوان پهلوى آن بانو شكست و طفلى كه در رَحِم داشت سِقط شد.
چون مسئله به اين مرحله كشيد، ناگهان امام علىعليهالسلام
مانند شيرِ غضبناك از خانه بيرون پَريد، گريبان فرزند خطّاب را گرفت و محكم كشيد و او را نقش بر زمين ساخت بر روى سينه او نشست و با پنجه خود بينى و گلوى خليفه دوّم را كوبيد و محكم فشار داد.
ناگاه وصيّت پيامبرصلىاللهعليهوآله
را بخاطر آورد و خطاب به خليفه دوّم فرمود:
«قَسَم به خدائى كه محمّدصلىاللهعليهوآله
را به رسالت برانگيخته، اى پسر ضهّاك، اگر نبود كتابى كه از جانب خداست و نيز نبود عهدى كه با پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
بسته ام، آنگاه مى ديدى كه تو نمى توانى به خانه من داخل شوى.»
سپس او را رها ساخت.
خليفه دوّم فهميد كه خطر گذشته است و علىعليهالسلام
دست به شمشير نخواهد بُرد ولى با اين حال از صلابت فرزند ابوطالب دلهره داشت، لذا بيرون خانه دويد و از مردم كمك خواست تا دوباره به خانه وَحى هجوم آورند.
بنابر آنچه بيان شد، كسى در صحّت اين موضوع ترديدى نخواهد داشت كه در ميان مهاجمين نامِ:
خالد بن وليد، عبدالرّحمن بن عوف، خليفه دوّم، زيد بن سالم، قُنْفُذْ غُلام خليفه اوّل، اسيد بن خضير و سلمة بن اسلم، به چشم مى خورد.
ج - پرهيز از اقدام مسلّحانه
بهلول بهجت افندى مى نويسد:
چون علىعليهالسلام
از بيعت با خليفه اوّل امتناع ورزيد، عُمر با جمعيّتى آن حضرت را دعوت به بيعت كرد.
زبير كه طرفدار علىعليهالسلام
بود به خليفه دوّم و اتباع او حمله كرد.
خليفه دوّم دستور داد او را توقيف كنند، سلمة بن اسلم به زبير هجوم آورده، تيغ او را از دست او گرفت.
به نقلى ديگر، آنگاه شمشير را به سنگ زد.
آنگاه به زور به خانه وَحى يورش بردند، پس از كشمكش زياد بالاخره اطراف اميرالمؤمنينعليهالسلام
را گرفته، او را كشان كشان پيش خليفه اوّل بردند.
و حضرت اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
دست به اسلحه نبرد و از هر گونه اقدام مسلّحانه پرهيز داشت.
عدى بن حاتم گفت:
به خدا سوگند در عمرم هرگز دلم به حال كسى نسوخته است، آنطور كه به حال على بن ابيطالبعليهالسلام
در روزى كه او را پيش خليفه اوّل مى بردند سوخت.
د - پاسدارى از حريم عترت
امام علىعليهالسلام
در سخنان افشاگرانه اش به علل سكوت اشاره مى فرمايد:
علىعليهالسلام
سكوت را بر قيام، و چشم پوشى و از حقّ گذشتگى را بر جنگ داخلى ترجيح داد.
چنانكه در نهج البلاغه با سينه اى سرشار از همّ و با قلبى آكنده از غم، درد دل خود را در اين رابطه چنين اظهار مى دارد.
«فَنَظَرْتُ فَاِذاً لَيْسَ لى مُعينٌ اِلاَّ اَهْلُ بَيْتى فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذى وَ شَرِبْتُ عِلِى الشَّجى وَ صَبَرْتُ عَلَى اَخْذِ الْكَظْمِ وَ عَلَى اَمَّرَ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ
.»
«در اين راه فكر كردم، ديدم در اين مقطع زمانى، غير اهل بيت خود ياورى ندارم، ايشان هم نمى توانستند با آن همه مخالفين جنگ كنند، من به كشته شدن آنها راضى نشدم و در اين ماجرا صبر كردم و چشمى را كه خار و خاشاك در آن رفته بود، بر هَم نهادم و با اينكه استخوان گلويم را گرفته بود، آشاميدم و بر چيزهاى تلخ تر از علقم شكيبائى نمودم.»
ه. سكوت براى حفظ اساس اسلام
ابن ابى الحديد مى نويسد:
در دوران خانه نشينى علىعليهالسلام
، روزى فاطمه (سلام الله عليها) او را به قيام و نهضت براى اخذ حقّ خويش تشويق كرد و در همين حال صداى مؤذّن را شنيدند كه مى گفت:
«اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ
»
حضرت اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
رو به فاطمه (سلام الله عليها) كرد و فرمود: آيا دوست دارى اين ندا در سطح زمين خاموش شود؟
حضرت فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: نَه هرگز.
امام علىعليهالسلام
فرمود:
من همان را به تو مى گويم. (يعنى: اگر مى خواهى آئين اسلام و نام مبارك پدرت محمدصلىاللهعليهوآله
تا قيامت زنده و پابرجا بماند، مرا بحال خود و شمشيرم را در غلاف بگذار.)
و - سكوت براى حفظ نظام جامعه اسلامى
امام علىعليهالسلام
در نامه اى كه به مردم مصر نوشته است، به اين مطلب اشاره مى كند و مى فرمايد:
«
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداًصلىاللهعليهوآله
نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ، وَمُهَيْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِينَ.
فَلَمَّا مَضَىعليهالسلام
تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ. فَوَ اللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي، وَلَا يَخْطُرُ بِبَالِي، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِصلىاللهعليهوآله
عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَلَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ! فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ.
فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّ رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ، يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دِينِ مُحَمَّدٍ -صلىاللهعليهوآله
- فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً، تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ، يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ، كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ، أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛
فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطْمَأَنَّ الدِّينُ وَتَنَهْنَهَ.»
«پس از ياد خدا و درود! خداوند سبحان محمّدصلىاللهعليهوآله
را فرستاد تا بيم دهنده جهانيان، و گواه پيامبران پيش از خود باشد، آنگاه كه پيامبرصلىاللهعليهوآله
به سوى خدا رفت، مسلمانان پس از وى در كار حكومت با يكديگر درگير شدند، در فكرم مى گذشت، و در نه خاطرم مى آمد كه عرب خلافت را پس از رسول خداصلىاللهعليهوآله
از اهل بيت او بگرداند، يا مرا پس از وى از عهده دار شدن حكومت باز دارند، تنها چيزى كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص بود كه با او بيعت كردند.
آنجا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مى خواهند دين محمدصلىاللهعليهوآله
را نابود سازند، پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم، رخنه اى در آن بينم يا شاهد نابودى آن باشم، كه مصيبت آن بر من سخت تر از رها كردن حكومت بر شماست، كه كالاى چند روزه دنياست، به زودى ايّام آن مى گذرد چنانكه سراب ناپديد شود، يا چونان پاره هاى ابر كه زود پراكنده مى گردد.
پس در ميان آن آشوب و غوغا بپا خواستم تا آن كه باطل از ميان رفت، و دين استقرار يافته، آرام شد .»
ز - سكوت براى حفظ وحدت
امام علىعليهالسلام
در يكى از سخنرانى ها به برخى از علل و عوامل سكوت خود اشاره مى فرمايد:
«فَإنْ أَقُلْ يَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ، وَإِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ! هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَالَّتِي! وَاللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ، بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمُ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِىِّ الْبَعِيدَةِ!
»
«در شرائطى قرار دارم كه اگر سخن بگويم، مى گويند بر حكومت حريص است، و اگر خاموش باشم، مى گويند: از مرگ ترسيد!!
هرگز! من و ترس از مرگ؟! پس از آن همه جنگ ها و حوادث ناگوار؟!
سوگند به خدا، اُنس و علاقه فرزند ابيطالب به مرگ در راه خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بيشتر است، اينكه سكوت برگزيدم، از علوم و حوادث پنهانى، آگاهى دارم كه اگر باز گويم مضطرب مى گرديد، چون لرزيدن ريسمان در چاه هاى عميق!!»