سوم - ويژگى هاى سياست توحيدى
مقدمه
پس از آنكه واقعيت سياسى بودن دين به اثبات رسيد مى پرسند، سياست مذهبى با سياست هاى غربى و شرقى، و ديگر مباحث سياسى روز چه تفاوت هايى دارد؟
و كدامين واقعى و زلال حقيقت است كه بايد به آن عمل كرد و آن را باور داشت؟
اگر پژوهشگران علوم سياسى، مباحث سياسى قرآن و نهج البلاغه را بخوبى ارزيابى كنند متوجه خواهند شد كه مبانى نظرى و اصول سياست در اسلام، تمام والائى و جاذبه هاى مسائل سياسى دنيا را دارد با اين فرق كه ويژگى هاى موجود در اصول سياسى اسلام را در ديگر سياست هاى غرب و شرق نمى توان يافت كه به برخى از آنها اشاره مى شود، مانند:
۱ - توحيدى بودن
اصول و مبانى سياست در شرق و غرب را انسان ها مى نويسند، و دستورالعمل هاى سياسى تراوشات مغز انسان است كه:
انسان بر انسان حاكم است.
و مسائل سياسى در اختيار سياستمداران است.
هم انسان اسير سياست است و هم سياست اسير انسان.
كه حضرت اميرالمؤمنينعليهالسلام
در خطبه ۵۰ به اين حقيقت تلخ اشاره فرمود:
«
إنَّما بدء وقوع الفتن أهواءٌ تتَّبع، وأحكامٌ تبتدع، يخالف فيها كتاب اللَّه، ويتولَّى عليها رجالٌ رجالاً، على غير دين اللَّه.
فلو أنَّ الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين؛ ولو أنَّ الحقَّ خلص من ل بس الباطل، انقطعت عنه ألسن المعاندين.
ولكن يؤخذ من هذا ضغثٌ، ومن هذا ضغثٌ، فيمزجان! فهنالك يستولي الشَّيطان على أوليائه، وينجو الَّذين سبقت لهم من اللَّه الحسنى.»
علل پيدايش فتنه ها
«همواره آغاز پديد آمدن فتنه ها، هواپرستى، و بدعت گذارى در احكام آسمانى است، نوآورى هايى كه قرآن با آن مخالف است، و گروهى (با دو انحراف ياد شده) بر گروه ديگر سلطه و ولايت يابند، كه بر خلاف دين خداست.
پس اگر باطل با حق مخلوط نمى شد، بر طالبان حق پوشيده نمى ماند، و اگر حق از باطل جدا و خالص مى گشت زبان دشمنان قطع مى گرديد.
اما قسمتى از حق و قسمتى از باطل را مى گيرند و به هم مى آميزند، آنجاست كه شيطان بر دوستان خود چيره مى گردد و تنها آنان كه مشمول لطف و رحمت پروردگارند نجات خواهند يافت.»
در اينگونه از نظام هاى سياسى، انسان بر انسان حاكم است، و آزادى به معناى واقعى اسير انسان هاى حاكم خواهد بود، گرچه شعار آزادى و دموكراسى فراوان سر مى دهند.
اما در أديان الهى و اسلام و از ديدگاه نهج البلاغه، مباحث و مسائل سياسى، و دستورالعمل هاى فردى و اجتماعى را خداى انسان آفرين مشخص مى فرمايد كه به وسيله وحى و كتب آسمانى به انسان ها ابلاغ مى گردد.
در سياست توحيدى، خدائى كه انسان را آفريد و او را تربيت كرد، با شناخت كامل كيفيت اداره زندگى او را مشخص مى كند، همه مسائل سياسى با واقعيت ها و ضرورت ها انطباق دارد، حق حق، و زلال حقيقت است، همواره راهگشا و جاودانه است و از نظر كاربردى قابل اجرا و تكامل آفرين است؛
بنابر اين هم اروپا و غرب، سياست و مباحث سياسى دارند و هم اسلام با سياست جدا نيست، با اين فرق كه در اسلام سياست توحيدى است.
خداى انسان آفرين حكيمانه و با شناخت كامل مسائل سياسى را تعيين مى كند.
اما در غرب انسان ها براى انسان ها خط و نشان مى كشند.
و بدون آنكه انسان را بشناسند يا انسان موجودى قابل شناخت براى انسان ها باشد،
بدون علم و آگاهى، مسائل سياسى را مى نويسند كه هر روز در معرض زوال و كاستى است، همه متفكران غرب و شرق اين حقيقت را باور دارند كه:
تا انسان را نشناسيم.
تا زواياى روح آدمى را كشف نكنيم.
نمى توانيم براى انسان دستورالعمل (كاتالوك) زندگى فردى، اجتماعى تدوين كنيم، آنها كه از دين و خدا فاصله گرفتند و در حكومت سكولار زندگى مى كنند مى گويند:
ما چاره اى نداريم و ناچار با عدم شناخت صحيح از انسان، اصول و مبانى سياست او را تدوين مى كنيم.
كه اين ادعا در كشورهاى اسلامى و در جوامع توحيدى بى أساس است.
در تفكر قرآن و نهج البلاغه خداى جهان آفرين، انسان را آفريد و سود و زيان او را مشروحاً بيان داشت و راه هاى كمال و تكامل او را در پرتو وحى روشن فرمود.
امام در نامه ۵۳ خطاب به مالك اشتر (استاندار مصر) مى نويسد:
«
أمره بتقوى اللَّه، وإيثار طاعته، واتباع ما أمر به في كتابه: من فرائضه وسننه، الَّتي لاَ يَسعَد أَحَدٌ إلاَّ باتبَاعهَا، وَلاَ يَشقَى إلاَّ مَعَ جحودهَا وَإضَاعَتهَا، وَأَن يَنصرَ اللَّه س بحانه بقلبه ويده ولسانه؛ فإنَّه جلَّ اسمه، قد تكفَّل بنصر من نصره، وإعزاز من أعزَّه.
وأمره أن يكسر نفسه من الشَّهوات، ويزعها عند الجمحات، فإنَّ النَّفس أمَّارةٌ بالسُّوء، إلاَّ ما رحم اللَّه.
ثمَّ اعلم يا مالك، أني قد وجَّهتك إلى بلاَدٍ قَد جَرَت عَلَيهَا دوَلٌ قَبلَكَ، من عَدلٍ وجورٍ، وأنَّ النَّاس ينظرون من أمورك في مثل ما كنت تنظر فيه من أمور الولاَةقبلك، ويقولون ف يك ما كنت تقول فيهم، وإنَّما يستدلُّ على الصَّالحين بما يجري اللَّه لهم على ألسن عباده.»
ضرورت خودسازى
«او را به ترس از خدا فرمان مى دهد، و اينكه اطاعت خدا را بر ديگر كارها مقدم دارد، و آن چه در كتاب خدا آمده، از واجبات و سنت ها را پيروى كند، دستوراتى كه جز با پيروى آن رستگار نخواهد شد، و جز با نشناختن و ضايع كردن آن جنايتكار نخواهد گرديد.
به او فرمان مى دهد كه خدا را با دل و دست و زبان يارى كند، زيرا خداوند پيروزى كسى را تضمين كند كه او را يارى دهد، و بزرگ دارد آن كس را كه او را بزرگ شمارد.
و به او فرمان مى دهد تا نفس خود را از پيروى آرزوها باز دارد، و به هنگام سركشى رامش نمايد، كه: همانا نفس همواره به بدى و اميدارد جز آن كه خدا رحمت آورد.
پس اى مالك بدان! من تو را به سوى شهرهايى فرستادم كه پيش از تو دولت هاى عادل يا ستمگرى بر آن حكم راندند، و مردم در كارهاى تو چنان مى نگرند كه تو در كارهاى حاكمان پيش از خود مى نگرى، و درباره تو آن مى گويند كه تو نسبت به زمامداران گذشته مى گويى، و همانا نيكوكاران را به نام نيكى توان شناخت كه خدا از آنان بر زبان بندگانش جارى ساخت.»
و آنگاه به فلسفه سياسى، اجتماعى بعثت پيامبران آسمانى و رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
مى پردازد و مى فرمايد:
«
واصطفى سبحانه من ولده أنبياء أخذ على الوحي ميثاقهم، وعلى تبليغ الرسالةأمانتهم، لمَّا بدَّل أكثر خلق ه عهد اللَّه إليهم فجهلوا حقَّه، واتَّخذوا الْأنْداد معه، واجتالتهم الشَّياطين عن معرفته، واقتطعتهم عن عبادته، فبعث فيهم رسله، وواتر إليهم أنبيأه، ليستأدوهم ميثاق فطرته، ويذكروهم من سىَّ نعمته، ويحتجُّوا عليهم بالتَّبليغ، ويثيروا لهم دفائن العقول، ويروهم آيات المقدرة.
من سقفٍ فوقهم مرفوعٍ، ومهادٍ تحتهم موضوعٍ، ومعايش تحييهم، وآجالٍ تفنيهم، وأوصابٍ تهرمهم، وأحداثٍ تتابع عليهم.
ولم يخل اللَّه سبحانه خلقه من نبىٍّ مرسلٍ، أو كتابٍ منزلٍ، أو حجَّةٍ لاَزمَةٍ، أَومحجَّةٍ قائمةٍ:
رسلٌ لا تقصر بهم قلَّة عددهم، ولاَكَثرَة المكَذبينَ لَهم: من سَابقٍ سميَ لَه مَن بع ده، أو غابرٍ عرَّفه من قبله: على ذلك نسلت القرون، ومضت الدُّهور، وسلفت الْآباء، وخلفت الْأبْناء.
إلى أن بعث اللَّه سبحانه محمَّداً رسول اللَّهصلىاللهعليهوآله
لِإِنجازِ عِدتِهِ، وإتمام نبوَّته، مأخوذاً على النَّبيين ميثاقه، مشهورةً سماته، كريماً ميلاده.
وأهل الْأرْض يوْمئذٍ مللٌ متفرقةٌ، وأهْواءٌ منْتشرةٌ، وطرائق متشتتةٌ، بيْن مشبهٍ للّه بخلقه، أو ملحدٍ في اسمه، أو مشيرٍ إلى غيره.
فهداهم به من الضَّلاَلَة، وَأَنقَذَهم بمَكانه منَ الجَهَالَة.
ثمَّ اختار سبحانه لِمحمَّدٍصلىاللهعليهوآله
لِقاءه، ورضِي له ما عِنده، وأكرمه عن دار الدُّنيا، ورغب به عن مقام البلوى، فقبضه إليه كريماًصلىاللهعليهوآله
.»
فلسفه بعثت پيامبران (نبوت عامه)
«خدا پيمان وحى را از پيامبران گرفت، تا امانت رسالت را به مردم برسانند، آنگاه كه در عصر جاهليت ها بيشتر مردم، پيمان خدا را ناديده انگاشتند، و حق پروردگار را نشناختند، و برابر او به خدايان دروغين روى آوردند، و شيطان مردم را از معرفت خدا باز داشت، و از پرستش او جدا كرد، خداوند پيامبران خود را مبعوث فرمود، و هر چند گاه متناسب با خواسته هاى انسان ها رسولان خود را پى در پى اعزام كرد، تا وفادارى به پيمان فطرت
را از آنان باز جويند، و نعمت هاى فراموش شده را به ياد آورند، و با ابلاغ احكام الهى، حجت را بر آنها تمام نمايند، و توانمندي هاى پنهان شده عقل ها را آشكار سازند، و نشانه هاى قدرت خدا را معرفى كنند، مانند:
سقف بلند پايه آسمان ها بر فراز انسان ها، گاهواره گسترده زمين در زير پاى آن ها، و وسائل و عوامل حيات و زندگى، و راه هاى مرگ و مردن، و مشكلات و رنج هاى پيركننده، و حوادث پى در پى، كه همواره بر سر راه آدميان است.
خداوند هرگز انسانها را بدون پيامبر، يا كتابى آسمانى، يا برهانى قاطع، يا راهى استوار، رها نساخته است، پيامبرانى كه با اندك بودن ياران، و فراوانى انكار كنندگان، هرگز در انجام وظيفه خود كوتاهى نكردند، بعضى از پيامبران، بشارت ظهور پيامبر آينده را دادند، و برخى ديگر را پيامبران گذشته معرفى كردند، بدينگونه قرن ها پديد آمد، و روزگاران سپرى شد، پدران رفتند و فرزندان جاى آنها را گرفتند.»
فلسفه بعثت پيامبر خاتمصلىاللهعليهوآله
«تا اينكه خداى سبحان، براى وفاى به وعده خود، و كامل گردانيدن دوران نبوت، حضرت محمد (كه درود خدا بر او باد) را مبعوث كرد، پيامبرى كه از همه پيامبران پيمان پذيرش نبوت او را گرفته بود، نشانه هاى او شهرت داشت، و تولدش بر همه مبارك بود.
روزگارى كه مردم روى زمين داراى مذاهب پراكنده، خواسته هاى گوناگون، و روش هاى متفاوت بودند، عده اى خدا را به پديده ها تشبيه كرده، و گروهى نام هاى ارزشمند خدا را انكار و به بت ها نسبت مى دادند، و برخى به غير خدا اشاره مى كردند.
پس خداى سبحان، مردم را به وسيله محمدصلىاللهعليهوآله
از گمراهى نجات داد و هدايت كرد، و از جهالت رهايى بخشيد.
سپس ديدار خود را براى پيامبرصلىاللهعليهوآله
برگزيد، و آن چه نزد خود داشت براى او پسنديد، و او را با كوچ دادن از دنيا گرامى داشت، و از گرفتاري ها و مشكلات رهايى بخشيد و كريمانه قبض روح كرد.»