امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری جلد ۲

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری0%

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری

نویسنده: محمد دشتى
گروه:

مشاهدات: 14926
دانلود: 2743


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 103 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14926 / دانلود: 2743
اندازه اندازه اندازه
امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری جلد 2

نویسنده:
فارسی

۲ - ماهيت قوانين اسلام

احكام اسلام منحصر در عبادات نيست.

جامعيت اسلام به عنوان آيينى كه بسيارى از مسائل فردى و جزئى را نيز فروگذار نكرده اقتضادء مى كند مسأله مهمى چون حكومت را كه هدايت بشر و مسائل اساسى زندگى بشر به آن بستگى دارد، بدون پاسخ نگذارد.

احكام و قوانين اسلام به گونه اى است كه اجرا و تحقق اعمال آنها تنها در سايه ايجاد حكومت ميسر خواهد بود.

جهاد در راه خدا، دفاع از كيان جامعه اسلامى، تأمين امنيت داخلى، قضاوت و داورى جهت حل اختلافات، احقاق حقوق مردم، امر به معروف و نهى از منكر، امور مالى مسلمين و بيت المال، خمس، زكات و جمع آورى سرمايه هاى عمومى انفاق از مسائلى هستند كه اعمال آنها مستلزم حكومت است.

آيا ممكن است اسلام نسبت به اين موضوعات كه مرتبط به حيات سياسى و اجتماعى جامعه اسلامى هستند، قانون داشته باشد، اما راجع به مجرى و چگونگى اجراى آن سخن نگفته باشد؟

بديهى است كه اجراى هر يك از اين امور مستلزم ايجاد وزارتخانه اى است كه افرادى فهيم و كاردان آن را هدايت كنند.

از سوى ديگر، امروزه در جامعه امور و شئون متعددى هست كه متصدى مشخصى ندارد.

نظير مديريت هاى عمومى تعليم و تربيت، مديريت انفال و جنگل ها، احداث جاده و بيمارستان، بدون شك اين امور در تداوم حيات جامعه ضرورى اند و تشكيلاتى بنام حكومت لازم است تا تصدى اين امور را بر عهده بگيرد.

امام علىعليه‌السلام نسبت به ضرورت قوانين اسلام و نقش آن در ايجاد نظم اجتماعى در خطبه ۲۱۶ مى فرمايد:

« أمَّا بعد، فقد جعل اللَّه سبحانه لي عليكم حقاً بولاية أمركم، ولكم عليَّ من الحق مثل الَّذي لي عليكم، فالحقُّ أوسع الْأشْياء في التَّواصف، وأضْيقها في التَّناصف، لاَ يَجري لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيهِ، وَلَا يَجرِي عَلَيهِ إِلَّا جَرَى لَه.

ولو كان لِأحدٍ أن يجرِي له ولَا يَجرِيَ عَلَيهِ، لَكَانَ ذلِكَ خَالِصاً لِلّهِ سبحَانَه دونَ خلقه، لقدرته على عباده، ولعدله في كل ما جرت عليه صروف قضائه، ولكنَّه س بحانه جعل حقَّه على العباد أن يطيعوه، وجعل جزاءهم عليه مضاعفة الثَّواب تفضُّلاً م نه، وتوسُّعاً بما هو من المزيد أهله.

ثمَّ جعل - سبحانه - من حقوقه حقوقاً افترضها لبعض النَّاس على بعضٍ، فجعلها تتكافأ في وجوهها، ويوجب بعضها بعضاً، ولاَ يستَوجَب بَعضهَا إلاَّببَعضٍ.

وأعظم ما افترض - سبحانه - من تلك الحقوق حقُّ الوالي على الرَّعيَّة، وحقُّ الرَّعيَّةعلى الوال ي، فريضةٌ فرضها اللَّه - سبحانه - لكلٍّ على كلٍّ، فجعلها نظاماً لِألفتِهِم، وعِزاً لِدِينِهِم.

فليست تصلح الرَّعيَّة إلاَّ بصلاَح الولاَة، وَلاَ تَصلح الولاَة إلاَّ باستقَامَة الرَّعيَّة،»

«پس از ستايش پروردگار! خداوند سبحان، براى من، بر شما به جهت سرپرستى حكومت، حقى قرار داده، و براى شما همانند حق من، حقى تعيين فرموده است، پس حق گسترده تر از آن است كه توصيفش كنند، ولى به هنگام عمل تنگنايى بى مانند دارد.

حق اگر به سود كسى اجرا شود، ناگزير به زيان او نيز روزى به كار رود، و چون به زيان كسى اجراء شود روزى به سود او نيز جريان خواهد داشت.

اگر بنا باشد حق به سود كسى اجراء شود و زيانى نداشته باشد، اين مخصوص خداى سبحان است نه ديگر آفريده ها، به خاطر قدرت الهى بر بندگان، و عدالت او بر تمام موجوداتى كه فرمانش بر آنها جارى است، لكن خداوند حق خود را بر بندگان، اطاعت خويش قرار داده، و پاداش آن را دو چندان كرده است، از روى بخشندگى، و گشايشى كه خواسته به بندگان عطا فرمايد.

پس خداى سبحان! برخى از حقوق خود را براى بعضى از مردم واجب كرد، و آن حقوق را در برابر هم گذاشت، كه برخى از حقوق برخى ديگر را واجب گرداند، و حقى بر كسى واجب نمى شود مگر همانند آن را انجام دهد.

و در ميان حقوق الهى بزرگ ترين حق، حق رهبر بر مردم، و حق مردم بر رهبر است، حق واجبى كه خداى سبحان، بر هر دو گروه لازم شمرد، و آن را عامل پايدارى پيوند ملت و رهبر، و عزت دين قرار داد.

پس رعيت اصلاح نمى شود جز آن كه زمامداران اصلاح گردند، و زمامداران اصلاح نمى شوند جز با درستكارى رعيت.»(۲۴)

۳- سيره عملى پيشوايان اسلام(۲۵)

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به عنوان اسوه و الگو، در دوران حيات خود، همزمان با فراهم شدن امكانات تشكيل حكومت اقدام به تشكيل آن كرد، با توجه و دقت در قرآن و در رهنمودهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در مى يابيم كه در زمان حيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ دو نوع سلطه - يكى دينى و ديگرى دنيوى نبوده است، بلكه يك سلطه و اقتدار دينى و دنيوى بوده كه در اختيار شخص پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قرار داشته، و او مرجع امور مادى و معنوى مسلمانان بوده است.

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بلافاصله پس از هجرت، حكومت تشكيل دادند و در حالى كه ياران و پيروان آن حضرت نسبت به بسيارى از مسائل و مشكلات فردى و اجتماعى از آن حضرت سؤال مى كردند، هيچگاه اصل لزوم حكومت را زير سؤال نبرد.

پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نيز هيچكس در ضرورى بودن حكومت شك نداشت.

آنچه كه مورد اختلاف بود، مى گفتند كه: چه كسى حاكم باشد.

در جريان سقيفه و تعيين جانشين براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كسى به اين نكته اشاره نكرد كه وجود خليفه لزومى ندارد و يا دليلى بر لزوم آن نيست، بلكه اختلاف بر سر اين بود كه چه كسى صلاحيت جانشينى پيامبر را دارد.

امام علىعليه‌السلام در نقد و بررسى حكومت ۳ نفر از خلفاى پيشين كه بر اساس سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و سيره گفتارى و عملى آن بزرگ پيامبر ثابت قدم نماندند، و به انواع جعل و تحريف و رواج نابرابرى ها دامن زدند، دردآلود چنين فرمود:

«أما و اللَّه لقد تقمَّصها فلانٌ وإنَّه ليعلم أنَّ محلي منها محلُّ القطب من الرَّحا. ينحدر عني السَّيل، ولا يرقى إليَّ الطَّير؛ فسدلت دونها ثوباً، وطويت عنها كشحاً، وطفقت أرتئي بين أن أصول بيدٍ جذَّاء، أو أصبر على طخيةٍ عمياء، يهرم فيها الكبير، ويشيب فيها الصَّغير، ويكدح فيها مؤمنٌ حتَّى يلقى ربَّه!

فرأيت أنَّ الصَّبر على هاتا أحجى، فصبرت وفي العين قذًى، وفي الحلق شجاً، أرى تراثي نهباً، حتَّى مضى الْأوَّل لسبيله، فأدْلى بها إلى فلانٍ بعْده.

ثم تمثل بقول الأعشى:

شتَّان ما يومي على كورها

و يوم حيَّان أخي جابر

فيا عجباً!! بينا هو يستقيلها في حياته إذ عقدها لِآخر بعد وفاتِهِ - لشدَّ ما تشطَّرا ضرعيها!

فصيَّرها في حوزةٍ خشناء يغلظ كلمها، ويخشن مسُّها، ويكثر العثار فيها، والاْعْتذار منْها، فصاحبها كراكب الصَّعْبة إنْ أشْنق لها خرم، وإنْ أسْلس لها تقحَّم.

فمني النَّاس - لعمر اللَّه - بخبطٍ وشماسٍ، وتلوُّنٍ واعتراضٍ؛ فصبرت على طول المدَّة، وشدَّة الْمحْنة؛ حتَّى إذا مضى لسبيله.

جعلها في جماعةٍ زعم أني أحدهم، فيا للّه وللشُّورى! متى اعترض الرَّيب فيَّ مع الْأ وَّل منْهمْ، حتَّى صرْت أقْرن إلى ه ذه النَّظائر!

لكنى اسففت إذ اسفُّوا، وطرت إذ طاروا؛ فصغا رجلٌ منهم لضغنه، ومال الْآخرلصهره، مع هنٍ وهنٍ.

إلى أن قام ثالث القوم نافجاً حضنيه، بين نثيله ومعتلفه، وقام معه بنو أبيه يخضمون مال اللَّه خضمة الْإبل نبْتة الرَّبيع، إلى أن انْتكث عليْه فتْله، وأجْهزع ليه عمله، وكبت به بطنته!»

«آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابابكر، جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه مى دانست، جايگاه من در حكومت اسلامى، چون محور سنگ هاى آسياب است كه بدون آن آسياب حركت نمى كند؛ او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلند اى ارزش من نتوانند پرواز كرد، پس من رداى خلافت، رها كرده، و دامن جمع نموده از آن كنارگيرى كردم، و در اين انديشه بودم، كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پا خيزم؟

يا در اين محيط خفقان زا و تاريكى كه به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى دارد.

پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر ديدم، پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود، و با ديدگان خود مى نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى برند!

تا اينكه خليفه اول، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد.

(سپس امام مثلى را با شعرى از أعشى عنوان كرد.)

مرا با برادر جابر حيان چه شباهتى است؟

من همه روز را در گرماى سوزان كار كردم و او راحت و آسوده در خانه بود!!

شگفتا! ابابكر كه در حيات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد ديگرى در آورد؟

هر دو از شتر خلافت سخت دوشيدند و از حاصل آن بهرمند گرديدند.

سرانجام اولى حكومت را به راهى در آورد، و به دست كسى عمر سپرد، كه مجموعه اى از خشونت، سختگيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود، زمامدار مانند كسى كه بر شترى سركش سوار است، اگر عنان محكم كشد، پرده هاى بينى حيوان پاره مى شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى كند.

سوگند به خدا مردم در حكومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمى گرفتار آمده بودند، و دچار دورويي ها و اعتراض ها شدند، و من در اين مدت طولانى محنت زا، و عذاب آور، چاره اى جز شكيبايى نداشتم، تا آن كه روزگار عمر هم سپرى شد.(۲۶)

سپس عمر خلافت را در گروهى قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان مى باشم!!

پناه به خدا از اين شورا!

در كدام زمان من با اعضاء شورا برابر بودم؟ كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟

ناچار باز هم كوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گرديدم، يكى از آنها با كينه اى كه از من داشت روى برتافت،(۲۷) و ديگرى دامادش(۲۸) را بر حقيقت برترى داد و آن دو نفر ديگر كه زشت است آوردن نامشان(۲۹) تا آن كه سومى به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخورى باد كرده، همواره بين آشپزخانه و دستشويى سرگردان بود، و خويشاوندان پدرى او از بنى اميه بپا خاستند، و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه اى كه بجان گياه بهارى بيافتد، عثمان آنقدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد، و أعمال او مردم را برانگيخت، و شكم بارگى او نابودش ساخت.»(۳۰)

عملكرد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در مدينه

در تبيين مسائل سياسى و حكومتى و بسنده نكردن به مسائل عبادى، اخلاقى و ارسال سفير نزد پادشاهان و سلاطين و انجام قضاوت، همه بيانگر اهميت مساله حكومت و رهبرى سياسى جامعه اسلامى بود.

و اين واقعيت را نيز مى دانيم كه:

نه احكام اسلام اختصاص به عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ داشته و نه نياز به حكومت، اختصاص به دوران خاصى دارد؛ لذا بايد احكام اسلام تا قيامت اجرا شود.

بنابراين ولايت و حكومت از امورى نيست كه زوال و سستى در آن راه يابد و پاسخى است به نياز جامعه در جهت امنيت و حاكميت قسط و عدالت و ارزش هاى انسانى، الهى كه نبايد از آن غفلت كرد.(۳۱)

۴ - آيات قرآن

با وجود دليل عقلى و قطعى مبنى بر ضرورت حكومت، حال به بررسى برخى از آيات قرآن مى پردازيم و روشن است كه؛

آنچه از كتاب و سنت ذكر خواهد شد در حقيقت بيانات ارشادى است كه مؤيد دليل عقلى قطعى مى باشد آياتى كه در زمينه ضرورت حكومت ذكر مى شود، بيانگر آنست كه متصدى امر جامعه، بايد داراى معيارها و صفات خاصى باشد؛

امين باشد،

عادل و با ورع باشد،

به قوانين الهى آگاهى داشته باشد،

و مصالح و مفاسد را شناخته،

نسبت به اوضاع و احوال زمان بصيرت داشته باشد.

مانند:

( قالَ اجْعَلْنِي عَلى‌ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ) .(۳۲)

«يوسف گفت: مرا سرپرست گنجينه هاى سرزمين (مصر) قرار ده كه نگهدارنده و آگاهم.»

اين آيه و ديگر آيات مربوط به ماجراى حضرت يوسف، ضرورت حكومت و صفات رهبرى مدير، مدبر و آگاه بر جوامع انسانى را آشكار مى كند كه در صورت محرومت از چنين حكومتى چه بسا جامعه ضررهاى جبران ناپذيرى را متحمل گردد.

كه فرمود:

( يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ...) (۳۳)

«اى داود ما تو را خليفه در زمين قرار داديم پس در ميان مردم به حق داورى كن.»

و آنگاه به صفات و ويژگى هاى حاكم اشاره كرد كه:

الف -( ...إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ ...) (۳۴)

«پيامبر بنى اسرائيل به آنها گفت: خدا او (طالوت) را بر شما برگزيده و او را در علم و (قدرت) جسم وسعت بخشيده.»

ب -( فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ) .(۳۵)

«سپس به اذن و فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزيمت واداشتند و داود جالوت را كشت و خداوند حكومت و دانش او را بخشيد و از آنچه مى خواست به او تعليم داد، و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى كرد زمين را فساد فرا مى گرفت ولى خداوند نسبت به جهانيان لطف و احسان دارد.»

آيات فوق بيانگر اين است كه اگر حكومت مقتدر و نيرومند نباشد تا جلوى طاغيان و سركشان را بگيرد، زمين پر از فساد مى شود و حكومت عادل يكى از عطاياى الهى است كه جلوى مفاسد فرهنگى و اجتماعى را مى گيرد.

كه فرمود:

( الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ ...) (۳۶)

«همان كسانى كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم، نماز را به پا ميدارند و زكات ميدهند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند.»

اين آيه به طور ضمنى بيانگر اين است كه برپا داشتن نماز و اداى زكات و ساير فرايض دينى تنها در سايه حكومت ميسر است و انسان هاى الهى هنگامى كه به حكومت دست يابند فرايض را برپا مى دارند.

۵ - روايات

در زمينه ضرورت حكومت روايات زيادى از معصومينعليه‌السلام وارد شده است، كه به تنهائى به تدوين كتاب هاى مفصلى نياز دارد، به ناچار در اين قسمت به نهج البلاغه و سخنان امام علىعليه‌السلام مى پردازيم.

امام علىعليه‌السلام در پاسخ به خوارج مى فرمايد:

«لابُدَّ لِلنّاسِ مِن أَمِیرٍ بَرٍّ أَو فاجِرٍ »

رهنمودهاى حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام گوياى آن است كه حكم دو مرحله دارد:

يكى مرحله تشريع كه منحصر به خداوند است و ديگرى مرحله اجراست كه ناگزير بايد به دست انسان ها صورت گيرد كه خداوند پيامبرانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و اشخاصى را با معيارهاى الهى براى اين مهم منصوب كرده است؛ بنابر اين خوارج دچار خلط و اشتباه شدند.

آشكار است كه مفهوم حديث اين نيست كه امير نيكوكار و بدكار يكسانند، بلكه منظور اينست كه در درجه اول بايد زمامدارى عادل و نيكوكار پيدا كرد و اگر نشد، وجود زمامدار ظالم از هرج و مرج بهتراست.(۳۷)

در جاى ديگر حضرت اميرعليه‌السلام چنين مى فرمايد:

«والٍ ظلومٍ غشوم خيرٌ من فتنةٍ تدوم

«زمامدار ظالم و ستمگر بهتر است از فتنه و هرج و مرجى كه پيوسته در جامعه وجود داشته باشد.»

راز اين امر آن است كه اگر دسترسى به حكومت عادل نباشد، حداقل حكومت ظالم براى حفظ و بقاى خود مجبور است امنيت را حفظ كند و كشور را از تجاوز و دشمنان محفوظ نگاه دارد.

در صورتى كه اگر اصل حكومت برداشته شود همه چيز درهم مى ريزد و افراد مفسد و ظالم اموال مردم را تاراج مى كنند و خون بى گناهان را مى ريزند.

امام علىعليه‌السلام در سخنرانى ها و نامه هاى گوناگون در سراسر نهج البلاغه به ضرورت حكومت و ضرورت حاكميَّت قانون در جوامع بشرى و در امت اسلامى تذكرات ارزشمندى ارائه فرمودند.

امام علىعليه‌السلام در خطبه ۱۶۹ ضرورت حكومت و قانون را اينگونه توضيح دادند:

« إنَّ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ رَسُولاً هَادِياً بِكِتَابٍ نَاطِقٍ وَ أَمْرٍ قَائِمٍ، لاَ يَهْلِكُ عَنْهُ إِلا هَالِكٌ، وَ إِنَّ الْمُبْتَدَعَاتِ الْمُشَبَّهَاتِ هُنَّ الْمُهْلِكَاتُ، إِلا مَا حَفِظَ اللَّهُ مِنْهَا. وَ إِنَّ فِي سُلْطَانِ اللَّهِ عِصْمَةً لِأَمْرِكُمْ، فَأَعْطُوهُ طَاعَتَكُمْ غَيْرَ مُلَوَّمَةٍ وَ لاَ مُسْتَكْرَهٍ بِهَا. وَ اللَّهِ لَتَفْعَلُنَّ أَوْ لَيَنْقُلَنَّ اللَّهُ عَنْكُمْ سُلْطَانَ الْإِسْلاَمِ، ثُمَّ لاَ يَنْقُلُهُ إِلَيْكُمْ أَبَداً حَتَّى يَأْرِزَ الْأَمْرُ إِلَى غَيْرِكُمْ.

إِنَّ هَؤُلاَءِ قَدْ تَمَالَئُوا عَلَى سَخْطَةِ إِمَارَتِي، وَ سَأَصْبِرُ مَا لَمْ أَخَفْ عَلَى جَمَاعَتِكُمْ: فَإِنَّهُمْ إِنْ تَمَّمُوا عَلَى فَيَالَةِ هَذَا الرَّأْيِ انْقَطَعَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ، وَ إِنَّمَا طَلَبُوا هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَداً لِمَنْ أَفَأَهَا اللَّهُ ، عَلَيْهِ، فَأَرَادُوا رَدَّ الْأُمُورِ عَلَى أَدْبَارِهَا، وَ لَكُمْ عَلَيْنَا الْعَمَلُ بِكِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى وَ سِيرَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلّى اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِه وَ الْقِيَامُ بِحَقِّهِ وَ النَّعْشُ لِسُنَّتِهِ.

«همانا خداوند پيامبرى راهنما را با كتابى گويا، و دستورى استوار برانگيخت، هلاك نشود جز كسى كه تبهكار است و بدانيد كه بدعت ها به رنگ حق در آمده و هلاك كننده اند، مگر خداوند ما را از آنها حفظ فرمايد، و همانا حكومت الهى حافظ امور شماست، بنابراين زمام امور خود را بى آن كه نفاق ورزيد يا كراهتى داشته باشيد به دست امام خود سپاريد.

به خدا سوگند! اگر در پيروى از حكومت و امام، اخلاص نداشته باشيد، خدا دولت اسلام را از شما خواهد گرفت كه هرگز به شما باز نخواهد گردانيد و در دست ديگران قرار خواهد داد.

همانا ناكثين عهدشكن به جهت نارضايتى از حكومت من به يكديگر پيوستند، و من تا آنجا كه براى جامعه احساس خطر نكنم صبر خواهم كرد، زيرا آنان اگر براى اجراى مقاصدشان فرصت پيدا كنند، نظام جامعه اسلامى متزلزل مى شود، آنها از روى حسادت بر كسى كه خداوند حكومت را به او بخشيده است به طلب دنيا برخاسته اند؛ مى خواهند كار را به گذشته باز گردانند.

حقى كه شما به گردن ما داريد، عمل كردن به كتاب خدا (قرآن)، و سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و قيام به حق و بر پاداشتن سنت اوست.»(۳۸)

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

«لَا یَسْتَغْنِی أَهْلُ کُلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلَاثَةٍ یَفْزَعُ إِلَیْهِمْ فِی أَمْرِ دُنْیَاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِکَ کَانُوا هَمَجاً فَقِیهٍ عَالِمٍ وَرَعٍ وَ أَمِیرٍ خَیِّرٍ مُطَاعٍ وَ طَبِیبٍ بَصِیرٍ ثِقَة »

«اهل هر شهرى از سه چيز بى نياز نيستند تا در امور دنيا و آخرت به آن پناه برند.

اگر اينها را از دست دهند سقوط مى كنند: فقيه آگاه و با تقوا، امير خوب مورد اطاعت و طبيب بينا و مورد اعتماد.»(۳۹)

انواع حكومت ها

حكومت ها در يك نگاه كلى به دو نوع، حكومت الهى و طاغوتى، تقسيم مى شوند.

۱ - حكومت الهى

حكومت الهى، حكومت قانون است و حكومت امانتى در دست حاكمان بشمار مى آيد.

در اين حكومت منبع قانون، خداوند است كه براساس حكمت، مصالح و شناختى كه از ابعاد وجودى انسانى دارد، براى او دستورالعمل زندگى صادر مى فرمايد.

حكومت مطلوب الهى در تفكر شيعى، حكومتى است كه در آن حاكم اسلامى داراى يكسرى ويژگى هاى ارزشى باشد.

در حكومت ايده آل دينى، حاكم اسلامى بايستى داراى ملكه عصمت باشد، علاوه بر آن از مديريت و علم به قوانين برخوردار باشد تا جامعه را اداره كند.

از آنجا كه در تفكر اسلامى حكومت از اهميت شايانى برخوردار است، در عصر غيبت كه جامعه از حضور امام معصوم محروم است امر حكومت به اشخاصى واگذار شده كه شباهت بيشترى به امام معصوم داشته باشند.

در عصر غيبت، حكومت به اسلام شناسانى كه داراى ملكه تقوا و ورع باشند و توان مديرت اداره جامعه را نيز داشته باشند واگذار شده است، پس حاكميت ارزش هاست كه مجرى قوانين الهى است و انسان هاى كامل با ارزش ها و ويژگى هايى كه دارند مى توانند مجرى احكام خدا باشند و با اجراى قوانين الهى فرد و جامعه را به تكامل رسانند.

امام علىعليه‌السلام نسبت به ره آورد اجراى قانون در جامعه اسلامى در خطبه ۲۱۶ چنين توضيح فرمودند:

« فإذا أدَّت الرَّعيَّة إلى الوالي حقَّه، وأدَّى الوالي إليها حقَّها عزَّ الحقُّ بينهم، وقامت مناهج الدين، واع تدلت معالم العدل، وجرت على أذلالها السُّنن، فصلح بذلك الزَّم ان، وطمع في بقاء الدَّولة، ويئست مطامع الْأعْداء.

وإذا غلبت الرَّعيَّة واليها، أو أجحف الوالي برعيَّته، اختلفت هنالك الكلمة، وظهرت معالم الجور، وكثر الْإدْغال في الدين، وتركتْ محاجُّ السُّنن، فعمل بالْه وى، وعطلت الْأحْكام، وكثرتْ علل النُّفوس، فلَا يسْتَوْحَش لعَظيم حقٍّ عطل، ولاَ لعَظيم بَاطلٍ فعلَ! فَهنَالكَ تَذلُّ الْأَبْرَار، وَتَعزُّ الْأَشْرَار، وَتَعْظم تبعات اللَّه سبحانه عند العباد

«و آنگاه كه مردم حق رهبرى را اداء كنند، و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزت يابد، و راه هاى دين پديدار، و نشانه هاى عدالت برقرار، و سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پايدار گردد، پس روزگار اصلاح شود، و مردم در تداوم حكومت اميدوار، و دشمن در آرزوهايش مأيوس مى شود.

اما اگر مردم بر حكومت چيره شوند، يا زمامدار بر رعيت ستم كند، وحدت كلمه از بين مى رود، نشانه هاى ستم آشكار، و نيرنگ بازى در دين فراوان مى گردد، و راه گسترده سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ متروك، هواپرستى فراوان، احكام دين تعطيل، و بيماري هاى دل فراوان گردد، مردم از اينكه حق بزرگى فراموش مى شود، يا باطل خطرناكى در جامعه رواج مى يابد، احساس نگرانى نمى كنند، پس در آن زمان نيكان خوار، و بدان قدرتمند مى شوند، و كيفر الهى بر بندگان بزرگ و دردناك خواهد بود.»(۴۰)

حكومت الهى، يا حفظ شرايط فوق، مى تواند در قالب هاى گوناگونى تحقق يابد، البته چون حاكميت در پرتو قانون الهى است طبيعى است در شكل هايى قابليت تحقق دارد كه كرامت انسان ها حفظ شود و تعدى از قانون الهى صورت نگيرد.

همانگونه كه متذكر شديم، حكومت الهى، استبدادى و يا توتاليتر نيست، زيرا در حكومت استبدادى ملاك قانون خواست حاكم است،

اما حكومت اسلامى، حاكميت قانون الهى است، و حاكميت در حكومت الهى از آن خداوند است و همه افراد از جمله پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و ائمهعليهم‌السلام و در عصر غيبت حاكمان اسلامى، تابع خداوند هستند.

قرآن كريم در اين باره مى فرمايند:

( وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ ) (۴۱)

«اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ چيزى بر ما مى بست (مى افزود) او را با قدرت تمام او را از ميان برمى داشتيم، سپس رگ گردن او را قطع مى كرديم.»

در حكومت الهى كار ويژه حكومت صرفاً ايجاد امنيت و يا رفاه نيست، بلكه حاكم اسلامى نقش هدايت و نجات جامعه از گمراهى و حركت به سوى آرمان هاى الهى را نيز دارد و تلاش مى كند تا ضمن ايجاد محيطى مساعد، زمينه رشد فضائل اخلاقى بر اساس ايمان، تقوا، عدالت و فسادزدايى را مهيا كند.

حكومت اسلامى، با حفظ اصولى كه در منابع اسلامى آمده، قابل اجرا است.

امام علىعليه‌السلام وظائف حاكم و رهبر در جامعه اسلامى را بگونه اى شايسته و متكامل در خطبه ۱۰۵ چنين توضيح مى دهند:

«إنَّه ليس على الْإمام إلَّا ما حمل منْ أمْر ربه: الْإبْلَاغ في الْمَوْعظَة، وَالْإجْتهَاد في النَّصيحة، والْإحْياء للسُّنَّة، وإقامة الْحدود على مسْتحقيها، وإصْدار السُّهْمان على أهلها .

فبادروا العلم من قبل تصويح نبته، ومن قبل أن تشغلوا بأنفسكم عن مستثارالع لم من عند أهله، وانهوا عن المنكر وتناهوا عنه، فإنَّما أمرتم بالنَّهي بعدالتَّن اهي! »

«همانا بر امام واجب نيست جز آن چه را كه خدا امر فرمايد، و آن، كوتاهى نكردن در پند و نصيحت، تلاش در خيرخواهى، زنده نگهداشتن سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ، جارى ساختن حدود الهى بر مجرمان، رساندن سهم هاى بيت المال به طبقات مردم، است.

پس در فراگيرى علم و دانش پيش از آن كه درختش بخشكد تلاش كنيد، و پيش از آن كه به خود مشغول گرديد از معدن علوم (اهل بيتعليهم‌السلام ) دانش استخراج كنيد، مردم را از حرام و منكرات بازداريد، و خود هم مرتكب نشويد، زيرا دستور داده شديد كه ابتدا خود محرمات را ترك و سپس مردم را بازداريد.»(۴۲)

در نظام جمهورى اسلامى ايران، شكل جمهورى بگونه خاصى پذيرفته شده است.

از سوئى حكومت در ايران، جمهورى است، يعنى، اداره كشور بر آراء عمومى متكى است، انتخاب رهبران عالى جامعه، اعم از رهبرى، رياست جمهورى و نمايندگان مجلس به صورت مستقيم يا غيرمستقيم با مردم است و رئيس جمهور و نمايندگان مجلس براى مدت معينى انتخاب مى شوند.

از سوى ديگر، اسلاميت، قيدى است كه بيانگر محتواى حكومت اسلامى است.

تفاوت جمهورى در ايران با جمهورى ديگر با قيد اسلامى بودن آشكار مى شود.

با توجه به اين قيد، طبيعى است كه حاكميت الهى است، در حالى كه در جمهورى سكولار غربى حاكميت از آن مردم است.

در نظام اسلامى مشروعيت حكومت ناشى از خداوند است و رجوع به آراء مردم نيز در چارچوب احكام اسلامى است.

به هرحال اسلاميت بيانگر محتواى حكومت و جمهوريت بيانگر شكل آن است.