دوم - طرد حاكمان دروغين
از ديدگاه امام علىعليهالسلام
هركس شرائط و ويژگى هاى تعيين شده در وحى الهى براى امامت و رهبرى را ندارد نمى تواند حاكم اسلامى باشد، كه در طرد معاويه در نامه ۱۰ نهج البلاغه به همين مسئله مهم اشاره مى فرمايد:
«وَ كَيْفَ أَنْتَ صانِعٌ إِذا تَكَشَّفَتْ عَنْكَ جَلابِيبُ ما أَنْتَ فِيهِ مِنْ دُنْيا قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزِينَتِها، وَ خَدَعَتْ بِلَذَّتِها. دَعَتْكَ فَأَجَبْتَها، وَ قادَتْكَ فَاتَّبَعْتَها، وَ أَمَرَتْكَ فَأَطَعْتَها. وَ إِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يَقِفَكَ واقِفٌ عَلى ما لا يُنْجِيكَ مِنْهُ مُنْجٍ، فَاقْعَسْ عَنْ هَذا الْأَمْرِ، وَخُذْ أُهْبَةَ الْحِسابِ، وَ شَمِّرْ لِما قَدْ نَزَلَ بِكَ، وَ لا تُمَكِّنِ الْغُواةَ مِنْ سَمْعِكَ، وَ إِلاّ تَفْعَلْ أُعْلِمْكَ ما أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِكَ فَإِنَّكَ مُتْرَفٌ قَدْ أَخَذَ الشَّيْطانُ مِنْكَ مَأْخَذَهُ، وَ بَلَغَ فِيكَ أَمَلَهُ، وَ جَرى مِنْكَ مَجْرَى الرُّوحِ وَالدَّمِ. وَ مَتى كُنْتُمْ يا مُعاوِيَةُ ساسَةَ الرَّعِيَّةِ، وَ وُلاةَ أَمْرِ الْأُمَّةِ، بِغَيْرِ قَدَمٍ سابِقٍ، وَ لا شَرَفٍ باسِقٍ، وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ سَوابِقِ الشَّقأِ! وَ أُحَذِّرُكَ أَنْ تَكونَ مُتَمادِيا فِي غِرَّةِ الْأُمْنِيِّةِ، مُخْتَلِفَ الْعَلانِيَةِ وَالسَّرِيرَةِ
.»
«چه خواهى كرد، آنگاه كه جامه هاى رنگين تو كنار رود؟ كه به زيبائى هاى دنيا زينت شده بود، دنيا تو را با خوشى هاى خود فريب داده، و به دعوت آن پاسخ داده اى، فرمانت داد و اطاعت كردى، همانا به زودى تو را وارد ميدان خطرناكى مى كند كه هيچ سپر نگهدارنده اى نجاتت نمى دهد.
اى معاويه از اين كار دست بكش، و آماده حساب باش، و آماده حوادثى باش كه به سراغ تو مى آيد، به گمراهان فرومايه، گوش مسپار، اگر چنين نكنى به تو اعلام مى دارم كه در غفلت زدگى قرار گرفته اى، همانا تو ناز پرورده اى مى باشى كه شيطان بر تو حكومت مى كند، و با تو به آرزوهايش مى رسد، و چون روح و خون در سراسر وجودت جريان دارد.
معاويه! از چه زمانى شما زمامداران امت و فرماندهان ملت بوديد؟ نه سابقه درخشانى در دين، و نه شرافت والايى در خانواده داريد، پناه به خدا مى برم از گرفتار شدن به دشمنى هاى ريشه دار، تو را مى ترسانم از اينكه به دنبال آرزوها تلاش كنى، و آشكار و نهانت يكسان نباشد.»
علل طرد معاويه از حكومت اسلامى در نامه ۱۰
۱ - فرو رفته در زينت ها «قد تبهجت بزينتها» نامه ۱۰/۱
۲ - فريب خورده لذت ها «و خدعت بلذتها» نامه ۱۰/۱
۳ - پاسخ دهنده به دعوت دنيا «دعتك فاجبتها» نامه ۱۰/۱
۴ - مطيع دنيا «وقادتك فاتبعتها» نامه ۱۰/۲
۵ - غفلت زده «ما اغفلت من نفسك» نامه ۱۰/۳
۶ - رفاه زده «فانك مترف» نامه ۱۰/۳
۷ - شيطان زده «اخذ الشيطان منك مأخذه» نامه ۱۰/۴ - ۳
۸ - تحت تسلط شيطان «وبلغ فيك امله» نامه ۱۰/۴
۹ - عدم لياقت رهبرى «متى كنتم... ساسة الرعية» نامه ۱۰/۵
۱۰ - عدم سابقه در اسلام «بغير قدم سابق» نامه ۱۰/۵
۱۱ - دور از شخصيت «ولا شرف باسق» نامه ۱۰/۵
۱۲ - اسير آرزوها «متمادياً فى غرة الأمنية» نامه ۱۰/۶
۱۳ - منافق بودن «مختلف العلانية والسريرة» نامه ۱۰/۶
۱۴ - جنگ طلب «وقد دعوت الى الحرب» نامه ۱۰/۷
۱۵ - كوردل «لتعلم اينا المرين على قلبه» نامه ۱۰/۷
۱۶ - ناآگاه به واقعيت ها «و المغطى على بصره» نامه ۱۰/۸
۱۷ - پذيرش دين با اكراه «ودخلتم فيه مكرهين» نامه ۱۰/۹
۱۸ - خونخواهى دروغين «ثائرا بدم عثمان» نامه ۱۰/۱۰
۱۹ - قاتل واقعى عثمان «ولقد علمت حيث وقع» نامه ۱۰/۱۰
امام علىعليهالسلام
در طرد و نقد حكومت سه نفر گذشته نيز به ويژگى هاى حاكم اسلامى توجه دارد و رفتار و شيوه هاى حكومتى آنان را به ويژگى هاى اسلامى بررسى مى فرمايد.
۱- نفى ويژگى ها در ابابكر
امام علىعليهالسلام
در خطبه ۳ نهج البلاغه نسبت به نفى ويژگى هاى حاكم اسلامى در ابابكر فرمود:
«أَما وَ اللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ(ابن ابی قحافه) وَ اِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلّى مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرِّحا. يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيلُ، وَ لا يَرْقى اِلَىَّ الطَّيْرُ؛ فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْبَاً، وَ طَوَيْتُ عَنْها كَشْحاً، وَ طَفِقْتُ أرْتَئى بَيْنَ أنْ أَصُولَ بِيدٍ جَذّاء أوْ أصْبِرَ عَلَى طَخْيَهٍ عَمْيأَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ. وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ، وَ يَكْدَحُ فِيها مُومِنٌ حَتّى يَلْقى رَبِّهُ! فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا أَحْجى، فَصَبْرَتُ وَ فِى الُعَيْنِ قَذىً، وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً، أَرى تُراثىِ نَهْباً، حَتّى مَضَى الاَوَّلُ لِسَبِيلِهِ، فَأَدْلى بِها الَى فُلانٍ بَعْدَهُ
.
ابوبکر و التلاعب بالخلافة ،ثم تمثل بقول الأعشی
:
شَتّانَ ما يَوْمِى عَلى كُوْرَها
|
|
وَ يَوْمُ حَيّانَ أَخِى جابِرٍ
|
فَيا عَجَبا!! بَيْنا هُوَ يَسْتَقِيلُها فِى حَياتِهِ إذْ عَقَدَها لِآخَرَ بَعْدَ وَفاتِهِ
لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَيْها
!
»
«آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابابكر، جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه مى دانست، جايگاه من در حكومت اسلامى، چون محور سنگ هاى آسياب است كه بدون آن آسياب حركت نمى كند، او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد، پس من رداى خلافت، رها كرده، و دامن جمع نموده از آن كنارگيرى كردم، و در اين انديشه بودم، كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود بپا خيزم؟ يا در اين محيط خفقان زا و تاريكى كه به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى دارد.
پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر ديدم، پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود، و با ديدگان خود مى نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى برند!
تا اينكه خليفه اول، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد.
(سپس امام مثلى را با شعرى از أعشى عنوان كرد)
مرا با برادر جابرحيان چه شباهتى است؟
من همه روز را در گرماى سوزان كار كردم و او راحت و آسوده در خانه بود!!
شگفتا! ابابكر كه در حيات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد ديگرى در آورد؟ هر دو از شتر خلافت سخت دوشيدند و از حاصل آن بهرمند گرديدند.»
علل عدم لياقت ابابكر براى تصدى رهبرى
۱ - آغازگر غصب خلافت «واللَّه لقد تقمصها» خ ۳ / ۱
۲ - خيانت آگاهانه «انه ليعلم ان محلى» خ ۳ / ۱
۳ - آغازگر انحراف «لقد تقمَّصها» خ ۳ / ۱
۴ - زمينه ساز حكومت عمر «فادلى... فلان بعده» خ ۳ / ۴
۵ - داراى سياست دو گانه «هو بينا هو يستقيلها» خ ۳ / ۵
۶ - تلاش در غصب خلافت «اذ عقدها لاخر بعد وفاته» خ ۳/۵
۷ - سپردن خلافت به نااهل «فصيرها... خشناء» خ ۳ / ۶
۸ - فرصت طلبى «لشد ما تشطرا ضرعيها» خ ۳ / ۶
۲- نفى ويژگى ها در عمر
امام در تبيين عدم لياقت عمر براى رهبرى اسلامى توضيح داد:
«
فصيَّرها في حوزةٍ خشناء يغلظ كلمها، ويخشن مسُّها، ويكثر العثار فيها، والاْعْتذار منْها، فصاحبها كراكب الصَّعْبة إنْ أشْنق لها خرم، وإنْ أسْلس لها تقحَّم.
فمني النَّاس - لعمر اللَّه - بخبطٍ وشماسٍ، وتلوُّنٍ واعتراضٍ؛ فصبرت على طول المدَّة، وشدَّة الْمحْنة؛ حتَّى إذا مضى لسبيله.
جعلها في جماعةٍ زعم أني أحدهم، فيا للّه وللشُّورى! متى اعترض الرَّيب فيَّ مع الْأ وَّل منْهمْ، حتَّى صرْت أقْرن إلى ه ذه النَّظائر! لكنى اسْففْت إذْ اسفُّوا، وطرت إذ طاروا؛ فصغا رجلٌ منهم لضغنه، ومال الْآخر لصهْره، مع هنٍ وهنٍ.»
«سرانجام اولى حكومت را به راهى در آورد، و به دست كسى عمر سپرد، كه مجموعه اى از خشونت، سختگيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود، زمامدار مانند كسى كه بر شترى سركش سوار است، اگر ع نان محكم كشد، پرده هاى بينى حيوان پاره مى شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى كند.
سوگند به خدا مردم در حكومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمى گرفتار آمده بودند، و دچار دوروئى ها و اعتراض ها شدند، و من در اين مدت طولانى محنت زا، و عذاب آور، چاره اى جز شكيبايى نداشتم، تا آن كه روزگار عمر هم سپرى شد.
سپس عمر خلافت را در گروهى قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان مى باشم!!
پناه به خدا از اين شورا!
در كدام زمان من با اعضاء شورا برابر بودم؟ كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟
ناچار باز هم كوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گرديدم
يكى از آنها با كينه اى كه از من داشت روى برتافت،
و ديگرى دامادش
را بر حقيقت برترى داد و آن دو نفر ديگر كه زشت است آوردن نامشان.»
علل عدم كارآيى خليفه دوم به شرح زير است:
۱ - ادامه غصب خلافت «فادلى... فلان بعده» خ ۳ / ۴
۲ - حكومت بر خلاف شرع «فادلى... فلان بعده» خ ۳ / ۴
۳ - داراى خشونت در گفتار «يغلظ كلمها فلان بعده» خ ۳/ ۶
۴ - داراى طبيعت خشن «فصيرها فى حوزة خشناء» خ ۳ / ۶
۵ - سخت گيرى در رفتار «و يخشن مسها» خ ۳ / ۶
۶ - داراى لغزش هاى پى در پى «و يكثر العثار فيها» خ ۳ / ۶
۷ - پوزش خواهى از خطاهاى پياپى «والا عتذار منها» خ ۳ / ۶
۸ - گرفتاركردن مردم «فمنى الناس... بخبط» خ ۳/۷
۹ - طراح شوراى دروغين «فيالله و للشورى» خ ۳ / ۸
۱۰ - يكى قراردادن امام با ديگران «جعلها فى جماعة» خ ۳/ ۸
۱۱ - فرصت طلبى «لشد ما تشطرا ضرعيها» خ ۳ / ۶
۳ - نفى ويژگى ها در عثمان
امام علىعليهالسلام
در تشريح عدم كارآيى و عدم لياقت عثمان براى تصدى رهبرى فرمود:
«إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ، بَيْنَ نَثِيلِهِ وَمُعْتَلَفِهِ، وَقَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ خِضْمَةَ الاِْبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ، إلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ، وَأَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ، وَكَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ!
»
تا آن كه سومى به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخورى باد كرده، همواره بين آشپزخانه و دستشويى سرگردان بود، و خويشاوندان پدرى او از بنى اميه بپا خاستند، و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه اى كه بجان گياه بهارى بيافتد، عثمان آنقدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد، و أعمال او مردم را برانگيخت، و شكم بارگى او نابودش ساخت.
علل عدم لياقت خليفه سوم به شرح زير است:
۱ - غصب خلافت «الى ان قام ثالث القوم» خ ۳ / ۱۰
۲ - خوش گذرانى «نافجاً حضنيه بين نثيله» خ ۳ / ۱۰
۳ - زنده كردن ارزش هاى جاهلى «قام معه بنو ابيه» خ ۳ / ۱۱
۴ - حيف و ميل بيت المال «يخضمون مال الله» خ ۳ / ۱۱
۵ - عامل قتل خويش «ان انثكت عليه فتله و اجهز» خ ۳/۱۱
۶ - شكمبارگى «و كبت به بطنته» خ ۳ / ۱۲