امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری جلد ۲

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری0%

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری

نویسنده: محمد دشتى
گروه:

مشاهدات: 14925
دانلود: 2743


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 103 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14925 / دانلود: 2743
اندازه اندازه اندازه
امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری جلد 2

نویسنده:
فارسی

۹ - برخورد مسالمت آميز با طلحه و زبير

طلحه و زبير با اينكه در صف اول بيعت كنندگان با حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام بودند، و با آن حضرت بيعت كردند، اما وقتى ديدند كه پست ها تقسيم شد، و آنها به مقاصد شخصى خود نرسيدند، دست به توطئه زدند.

روزى كه شنيدند عايشه در مكه مردم را برضد امام علىعليه‌السلام تحريك مى كند، خدمت حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام رسيدند و با نفاق و دوروئى گفتند:

اجازه بدهيد تا براى سفر عمره به مكه برويم.

و سوگندهاى فراوان خوردند كه در بيعت با امام علىعليه‌السلام وفا دارند.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام به آنها اجازه داد و رفتند.

ابن عباس فوراً بر امام علىعليه‌السلام وارد شد و گفت:

اين دو تن قصد توطئه دارند، چرا به آنها اجازه خارج شدن از مدينه را دادى؟ چرا آنها را زندانى نكردى؟

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود:

ابن عباس، من برأساس عدالت حكومت مى كنم، چگونه افرادى را كه هنوز عمل خلافى را مرتكب نشده اند، زندانى يا مورد آزار قرار دهم، من با اينكه از اهداف شوم آنها كاملاً آگاهى داشتم، و مى دانستم سفر عمره بهانه است، به آنها اجازه دادم كه بروند.(۸۴)

۱۰- نگران از كشته شدن دشمن

يكى از شورشگران جمل، زبير بود كه در ميدان جنگ با راهنمائى امام علىعليه‌السلام كناره گرفت و راهى مدينه شد.

عمر بن جرموز، در بين راه او را در حال خواب مشاهده كرد، شمشيرى برسر او زد كه بيدار نشد، و آنگاه سر او را از بدن جدا كرد و خدمت حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام آورد.

وقتى نگاه امام علىعليه‌السلام به سر بريده زبير افتاد، ناراحت شد و خطاب به سر بريده زبير فرمود:

چرا از فرمان امام خود سرپيچى كردى؟

سپس شمشير زبير را گرفت و تكانى داد و فرمود:

با اين شمشير چه اندوه هاى فراوانى را از چهره پيامبر زدودى؟

عمر بن جرموز گفت:

يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام جايزه مرا بده.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام پاسخ داد:

از رسول خداعليه‌السلام شنيدم كه فرمود:

كشنده زبير را به آتش دوزخ بشارت ده.

ابن جرموز ناراحت شده، از امام علىعليه‌السلام فاصله گرفت و در جنگ نهروان به دست حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام كشته شد.(۸۵)

زيرا وقتى زبير به اشتباهات خود اعتراف كرد، و از ميدان جنگ فاصله گرفت، و به راه خود مى رفت، نبايد كشته مى شد.

فصل دوم: تلاش در هدايت دشمن

۱ - تلاش در هدايت خليفه اول

گرچه پس از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ سران سقيفه قدرت را به دست گرفتند، و مخالفان را سركوب كردند، اما حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام دست از هدايت آنان برنداشت، مانند:

الف - روزى با خليفه اول به روش صحيحى مناظره فرمود.

از او پرسيد: ابابكر تو را به خدا قسم مى دهم كه درست بيانديشى.

آيا خورشيد براى تو هنگام غروب جهت خواندن نماز عصر بازگشت؟! يا براى من؟

خليفه اول گفت: براى تو.

امام علىعليه‌السلام فرمود: اگر تو و مردم گواهى مى دهيد كه براى من بازگشت، پس چرا حقائق را ناديده مى انگاريد؟(۸۶)

ب - روزى ديگر دست خليفه اول را گرفت و به بهانه قدم زدن، آرام آرام او را به طرف مسجد قبا برد، و بسيارى از واقعيت ها را بيان كرد، كه سرانجام خليفه اول به حقانيت امام علىعليه‌السلام اعتراف كرد.

«اما ديگر فايده اى نداشت و حاكمان كودتائى راهى جز تداوم سلطه گرى هاى خود نمى ديدند».(۸۷)

ج - در يك مناظره ديگر، ادعاها و شعارهاى خليفه اول و همدستان او را به ارزيابى گذاشت و فرمود: راستى ابابكر، حكومت تو چگونه پديد آمد و قانونى است؟

اگر مى گوئى به وسيله شورا حكومت بر مردم را در دست گرفته اى؟

مى پرسم: كدام شورا؟ كه اكثر مشاورين حاضر نبودند!

و اگر ادعاى خويشاوندى با پيامبر را دارى، هستند كسانى كه خويشاوندى نزديكتر و والاترى با رسول خدا دارند، پس چرا تو بايد از آنها پيشى بگيرى؟(۸۸)

ان كنت بالشُّورى ملكت امورهم

فكيف بهذا و المشيرون غيَّب

ان بالقربى حججت خصيصهم

فغيرك أولى بالنَّبى و أقرب(۸۹)

۲- تلاش در هدايت زبير در ميدان جنگ

طلحه و زبير از سران جنگ جمل بودند، در صورتى كه سوابق درخشانى در جنگ هاى صدر اسلام داشتند و همواره از دوستان حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام به شمار مى آمدند،

پس از آنكه خليفه سوم كشته شد، با اصرار فراوان طلحه و زبير، امام علىعليه‌السلام خلافت را پذيرفت.

اما پس از استقرار حكومت حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام ، چون درخواست هاى سياسى، اقتصادى فراوانى از امام علىعليه‌السلام داشتند كه به آنها پاسخ مناسبى داده نشد، سرانجام تسليم هواى نفسانى شده، جنگ جمل را تدارك ديدند.

در ميدان جنگ، حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام زبير را صدا زد، جلو آمد و گفت: در أمانم؟

امام علىعليه‌السلام فرمود: آرى.

و امام او را به ياد جنگ احد و روزگار جهاد و مبارزه در راه اسلام انداخت.

و فرمود:

زبير يادت هست در كنار هم بوديم، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از جلوى ما رد شد، سلام كرديم، و تو ابراز علاقه فراوانى كردى، و پيامبر فرمود:

«زبير روزى مى آيد كه تو با على مى جنگى، و تو ستمكار خواهى بود.»

زبير كمى به فكر فرو رفت، سپس گفت:

آرى فراموش كردم، و اگر اين حديث را به ياد مى آوردم، هرگز براى جنگ با تو اقدام نمى كردم، حال از ميدان جنگ فاصله مى گيرم.

امام علىعليه‌السلام فرمود: چه فايده اى دارد، تلاش كن تا اين مردم طرفدار شما دست از جنگ بردارند.

زبير گفت:

اين كار امكان ندارد، آنقدر به دروغ برضد شما سخن گفتم كه هم اكنون اگر آشكارا از شما حمايت كنم، مرا خواهند كشت.

آنگاه زبير شرمنده نزد عايشه رفت و گفت: با على نمى جنگم.

عبداللَّه فرزند زبير او را به ترسو بودن متهم كرد كه؛

مى خواهى از جنگ فرار كنى.

زبير از اين اتهام ناراحت شده، نيزه او را گرفت و به سپاه حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام حمله كرد تا شجاعت خود را نشان دهد.

امام علىعليه‌السلام به لشگريانش فرمود:

زبير با خدا عهد كرد كه با شما نجنگد، راه را براى او باز بگذاريد تا شجاعت خود را نشان دهد.(۹۰)

زبير پس از حمله برق آسا به سپاه امام علىعليه‌السلام به خيمه خود رفت و اسباب و وسائل خود را برداشته، راه مدينه را در پيش گرفت كه در بين راه كشته شد.

آيا اينگونه فتنه انگيزى و پخش شايعات و تحريك مردم و شعله و ر كردن آتش جنگ و سپس پشيمان شدن و ادعاى توبه داشتن، ارزش دارد؟

آيا دو دسته از مسلمانان را به جان هم انداختن و سپس پاى خود را از ميان كشيدن، سودى خواهد داشت؟

بايد تلاش كرد تا دروغ يا شايعه اى رواج پيدا نكند، آتش فتنه اى شعله نگيرد و خون هاى بى گناهان برزمين نريزد.

فصل سوم: شيوه هاى جذب دشمن

۱ - شيوه جذب نامه رسان معاويه

آنها كه در شهرهاى دور مى زيستند و امام علىعليه‌السلام را نديده بودند، و آنانكه فريب دشمن را خورده و اسير تبليغات مسموم و شايعات دروغين گرديدند، نسبت به حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام حالت گريز داشتند.

اما وقتى به امام علىعليه‌السلام نزديك مى شدند، و اخلاق پيامبر گونه او را مشاهده مى كردند، در شگفت مانده، جذب خورشيد ولايت شده و براى همه عمر در صف عاشقان ولايت قرار مى گرفتند.

در تاريخ اسلام آمده است كه:

بسيارى از اهل كتاب كه خدمت حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام آمدند و مسلمان شدند.

بسيارى از مخالفان فريب خورده، در همان برخورد اول شيفته امام علىعليه‌السلام گرديدند.

بسيارى از هيئت هاى اعزامى دشمن كه در صف ياران حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام باقى ماندند.

يكى از آنان، نامه رسان معاويه، مردى از قبيله بنى عبس است.

معاويه مى خواست ضمن رساندن نامه اى تهديد آميز، مردى خشن، و بد زبان و بى باك و شرورى را به كوفه و درون ياران امام علىعليه‌السلام اعزام كند كه در حضور اصحاب به حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام اهانت كند، تهمت بزند، فحاشى نمايد و برگردد.

كه براى اين مانور تبليغى، سياسى، مرد عبسى را كه بدزبان و خشن و شرور و بى باك بود برگزيد، نامه را به او داد و سفارشات لازم را كرد.

وقتى نامه رسان معاويه وارد كوفه شد و در جمع اصحاب علىعليه‌السلام قرار گرفت، نقش خود را آغاز كرد و با درشتى و بدگوئى هرچه خواست گفت، و شايعاتى از شام عنوان كرد، و قتل خليفه سوم را به امام علىعليه‌السلام نسبت داد و گفت: شاميان از تو انتقام مى گيرند.

اصحاب به خشم آمدند و خواستند او را ادب كنند، حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام با اشاره مانع شد.

صلة بن زفر عبسى از جاى برخاست و فرياد بر سر او كشيد، كه در برابر اميرالمؤمنينعليه‌السلام چه مى گوئى.

امام علىعليه‌السلام فرمود: دست نگهداريد.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام با او با نرمش و مهربانى برخورد كرد.

حرف هاى او را گوش داد و او را تا آخر تحمل كرد.

شايعات و تهمت هاى شاميان را از زبان او شنيد و مستدل و گويا پاسخ داد و مانع از تعرض ياران شد.

آزادى بيان او را تأمين كرد و تندى هاى او را با مهربانى پاسخ گفت.

سرانجام مرد عبسى در برابر اخلاق امام علىعليه‌السلام شرمنده شد، مدتى در فكر فرو رفت و شايعاتى كه پيرامون حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام شنيده بود را بررسى نمود و ديد كه واقعيت ندارد، مجذوب شد و برخاست و گفت:

يا اميرالمؤمنين با شنيدن تهمت ها و شايعات فراوان عليه شما قلب من از دشمنى و كينه تو مالامال بود، اما امروز كه تو را ديدم، و اخلاق تو را مشاهده كردم، اكنون هيچ آفريده اى را مثل شما دوست نمى دارم، من در جمع ياران تو مى مانم و هرگز به شام برنمى گردم، تا روزى كه در ركاب تو شربت شهادت نوشم.

وقتى اين خبر به معاويه رسيد، اندوه عظيمى او را فراگرفت، زيرا مرد عبسى اسرار نظامى معاويه را مى دانست.(۹۱)

۲ - آزاد گذاشتن آب براى دو لشگر(۹۲)

پيش از آغاز جنگ صفين لشگريان معاويه زودتر وارد صحراى صفين شدند، و رودخانه بزرگ فرات را محاصره كردند تا امام علىعليه‌السلام را در محاصره اقتصادى قرار دهند، برخى از سياستمداران، معاويه را از محاصره آب نهى كردند و گفتند:

على كسى نيست كه تشنه بماند.

اما معاويه در غرور خود باقى بود.

وقتى سپاه حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام وارد صحراى صفين شد، آن حضرت خط شكنانى را به فرماندهى امام مجتبىعليه‌السلام آماده ساخت و اين سخنرانى را ايراد فرمود:

«قد استطعموكم القتال، فأقرُّوا على مذلَّةٍ، وتأخير محلَّةٍ؛ أو روُّوا السُّيوف من الدم اء ترووا من الماء .

فالموت في حياتكم مقهورين، والحياة في موتكم قاهرين. ألاَ وَإنَّ معَاويَةَ قَادَ لمَةً من الغواة، وعمَّس عليهم الخبر، حتَّى جعلوا نحورهم أغراض المنيَّة(۹۳)

فرمان خط شكستن و آزاد كردن آب فرات

«شاميان با بستن آب شما را به پيكار دعوت كردند.

اكنون بر سر دو راهى قرار داريد، يا به ذلت و خوارى بر جاى خود بنشينيد، و يا شمشيرها را از خون آنها سيراب سازيد تا از آب سيراب شويد، پس بدانيد كه مرگ در زندگى توام با شكست، و زندگى جاويدان در مرگ پيروزمندانه شماست.

آگاه باشيد! معاويه گروهى از گمراهان را همراه آورده و حقيقت را از آنان مى پوشاند، تا كوركورانه گلوهاشان را آماج تير و شمشير كنند.»(۹۴)

سربازان امام علىعليه‌السلام در همان حملات آغازين آب را آزاد كردند، وقتى فرات از محاصره لشگريان معاويه خارج شد، برخى پيشنهاد دادند كه آب را برروى معاويه همانند آنان ببنديم.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام پاسخ داد:

«نه، ما براى آب نمى جنگيم، آب را آزاد بگذاريد، تا هر دو سپاه از آن استفاده كنند، كه تنها تيزى شمشيرهاى شما، براى آنان كافى است.»

با اين حركت پيامبر گونه امام علىعليه‌السلام ، بسيارى هدايت شدند، و از لشگرگاه معاويه فرار كرده به اردوگاه حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام پيوستند.(۹۵)

۳ - ترتيب جلسه پرسش و پاسخ

پس از جنگ جمل امام علىعليه‌السلام بر منبر مسجد جامع بصره و بر منبر مسجد شهر كوفه، نشست و ضمن سخنرانى افشاگرانه به مخالفان آزادى بيان داد تا اشكالات و اعتراضات را بيان دارند.

آنگاه با بزرگوارى حرف هاى آنان را مى شنيد.

تندى و بدگوئى ها را تحمل مى كرد، و سپس تك تك سؤالات يا تهمت ها و شايعات را پاسخ مى داد، كه نقش مؤثرى در هدايت دل ها داشت.

يكى از آنها ابوبردة بن عوف ازدى از دوستان خليفه سوم بود، كه در پاى منبر حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام بلند شد و اشكالات و شايعات را مطرح كرد و پاسخ شنيد و سرانجام گفت:

«اى اميرالمؤمنينعليه‌السلام تاكنون دچار شك و ترديد بودم، اما اكنون هدايت گرديدم.»(۹۶)

۴- عفو عايشه

روش برخورد امام علىعليه‌السلام با دشمن قبل از آغاز نبرد، پيامبرگونه بود، كه تلاش در هدايت آنها داشت، و پس از آغاز تجاوز دشمن، قاطعانه ريشه هاى فساد را بر مى كند، و پس از ا تمام جنگ و تسليم دشمن باز هم پدرانه، و با بزرگوارى و محبت برخورد مى كرد.

در جنگ جمل عايشه آن همه از مردم را فريب داد كه هزاران خون بى گناهان ريخته شد، و فتنه ها پديد آمد، و شعارهاى دروغين فراوانى را مطرح كرد، و مردم را برضد حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام شوراند.

اما آنگاه كه امام علىعليه‌السلام پيروز شد، او را عفو كرد، و كريمانه از زشتى هاى او چشم پوشيد.

و دوازده هزار درهم به عايشه عطا فرمود تا به مدينه باز گردد، و چهل زن از قبيله عبدالقيس را فرمان داد تا لباس رزم پوشيده، كلاه برسر گذارند و عايشه را به مدينه برسانند.

چون چهل تن از زنان عبدالقيس لباس رزم برتن و كلاه خود برسر، و نقاب بر چهره داشتند، و عايشه از اين شيوه اطلاع نداشت، در طول راه نگران بود و مى گفت:

چون به مدينه رسم از على شكايت خواهم كرد.

پس از آنكه عايشه را به منزلش در مدينه رساندند، نقاب ها و كلاه خودها را از روى و سر باز كردند، وقتى عايشه فهميد همه آن محافظان زن بودند، بسيار شرمنده شد و از بزرگوارى علىعليه‌السلام در شگفت ماند، گرچه كينه هاى درونى او درمان نيافت.(۹۷)

از اين الگوى رفتارى درس مى گيريم كه:

با دشمن شكست خورده بايد كريمانه رفتار كرد.

و متناسب با شئون و آداب دشمن بايد با او رفتار نمود.

و دل ها را بايد با محبت آرام كرد نه با كينه توزى.

و هدف اساسى، هدايت دشمن است، نه خون ريزى.

۵ - برخورد متناسب با شئون اسيران

فاتحان و لشگركشان دنيا آنگاه كه سرزمينى را فتح مى كردند، يا لشگرى را شكست مى دادند، به ارزش هاى اخلاقى توجهى نداشتند،

عزيزان را ذليل و بزرگان قوم را به خاك ذلت مى نشاندند.

اما اميرالمؤمنينعليه‌السلام در برخورد با اسيران، رفتارى متناسب با آداب و رسوم و شئون ارزشى آنان مى نمود، و اجازه نمى داد با شاهزادگان و فرزندان بزرگان اقوام به گونه اى تحقيرآميز برخورد كنند، مانند:

الف - وقتى فرزندان و دختران و زنان پادشاهان ايران را پس از فتح ايران به مدينه نزد خليفه دوم بردند و آنها تصميم داشتند كه اسيران را چون ديگر اسراء بفروشند يا به سربازان اهداء كنند، حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام دخالت كرد و فرمود چنين رفتارى با فرزندان بزرگان يك قوم ناپسند است، آنها را در ازدواج و انتخاب همسر آزاد بگذاريد.

ب - چون خليد (يكى از فرماندهان امام علىعليه‌السلام ) به استان خراسان رفت، و در نيشابور، شاهزادگان فرارى ايران با ايشان نبرد كردند و شكست خوردند، خليد دختران و شاهزادگان ايران را به كوفه خدمت حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرستاد.

امام علىعليه‌السلام آنان را در ازدواج و انتخاب همسر آزاد گذاشت، و به سرپرست ايرانى اسيران نرسى دستور خوشرفتارى و مهربانى داد، تا متناسب شئون آنان به آنها لباس و غذا و مسكن دهند.(۹۸)

۶ - عفو و بخشش دشمن

روزى ابوهريره (آن منافق دنياپرست كه جعل حديث مى كرد تا رضايت خلفاء و معاويه را جلب كند)، خدمت حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام رسيد، و با الفاظى اهانت آميز به امام علىعليه‌السلام جسارت كرد، اما حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام سكوت كرد و پاسخى نداد.

اما روز ديگر دوباره خدمت امام علىعليه‌السلام رسيد و تقاضاى كمك كرد.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام نيازهاى او را داد.

يكى از ياران امام علىعليه‌السلام اعتراض كرد، و گفت: يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام اين مرد منافق است و ديروز به شما اهانت كرد، چرا به او اموالى مى بخشى؟

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود:

«انى لَأَسَتَحيى أن يَغلبَ جَهله علمى، وَ ذَنبه عَفوى، وَ مَسألَته جودى »

«من از خدا شرم مى كنم كه نادانى او بر علم عفو من، و درخواست او بر كرم من غلبه كند.»(۹۹)

فصل چهارم: روش برخورد با دشمن

۱ - آزادى مردم در بيعت با امام علىعليه‌السلام

الف - پس از آنكه مهاجران و انصار و عموم مجاهدان در يك اجتماع با شكوه، و حضور عمومى با حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام بيعت كردند.

كه در نهج البلاغه، شور و عشق و هيجان مردم مدينه را امام علىعليه‌السلام اينگونه بيان مى فرمايد:

«وبسطتم يدي فكففتها، ومددتموها فقبضتها، ثمَّ تداككتم عليَّ تداكَّ الْإبل الْهيم على ح ياضها يوم وردها، حتَّى انقطعت النَّعل، وسقط الرداء، ووطئ الضَّعيف، وبلغ من سرور النَّاس ببيعتهم إيَّاي أن ابتهج بها الصَّغير، وهدج إليها الكبير، وتحامل نحوها العليل، وحسرت إليها الكعاب(۱۰۰)

ويژگى هاى بيعت مردم با امام

«دست مرا براى بيعت مى گشوديد و من مى بستم، شما آن را به سوى خود مى كشيديد و من آن را مى گرفتم، سپس چونان شتران تشنه كه به طرف آبشخور هجوم مى آورند بر من هجوم آورديد، تا آن كه بند كفشم پاره شد، و عبا از دوشم افتاد، و افراد ناتوان پايمال گرديدند، آنچنان مردم در بيعت با من خشنود بودند كه خردسالان شادمان، و پيران براى بيعت كردن لرزان به راه افتادند، بيماران بر دوش خويشان سوار، و دختران جوان بى نقاب به صحنه آمدند.»

پس از بيعت عمومى مردم، امام علىعليه‌السلام به عبداللَّه بن عمر فرمود: برخيز و بيعت كن.

گفت: بيعت نمى كنم تا همه بيعت كنند.

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: پس عهد كن كه مخالفت نكنى.

پاسخ داد: هيچ عهدى نمى كنم.

برخى برآشفتند كه او را آزار دهند، امام علىعليه‌السلام فرمود: او را آزاد بگذاريد، در كودكى بد اخلاق بود، حال كه بزرگ شد بد اخلاق تر شده است.(۱۰۱)

ب - حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام پس از بيعت عمومى مردم، خطاب به سعد بن ابى وقاص فرمود: بيعت كن.

سعد گفت: مرا به حال خود واگذار تا همه افراد جامعه بيعت كنند، قول مى دهم كه كارى در مخالفت تو انجام ندهم.

امام علىعليه‌السلام فرمود: او را به حال خود واگذاريد.

آنگاه محمد بن مسلمه را آوردند، امام خطاب به او فرمود: بيعت كن.

گفت: رسول خدا به من فرمود: وقتى مردم اختلاف كردند، شمشير خود را بر سنگ احد زده بشكنم و از مردم كناره گيرم.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: چنان كن كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود.

آنگاه اسامة بن زيد را آوردند كه بيعت نكرده بود و گفت: من از تو اطاعت مى كنم.

وقتى همه افراد مردم بيعت كردند، من هم بيعت مى كنم، امام علىعليه‌السلام او را نيز آزاد گذاشت.

آنگاه ياران حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام نام گروهى را بردند كه بيعت نكرده بودند و گفتند:

يا اميرالمؤمنين آنان هنوز بيعت نكرده اند.

امام علىعليه‌السلام پاسخ داد كه: مرا با كسانى كه به من گرايش ندارند حاجتى نيست.(۱۰۲)

در صورتى كه براى بيعت خليفه اول چه خون ها ريختند، و چه قتل عام ها صورت دادند و مخالفان را چگونه تصفيه كردند.

اينكه ادعا مى كردند تا همه افراد جامعه بيعت كنند، اين ادعا، دروغين و غير ممكن است.

در تمام جوامعه بشرى هيچگاه همه افراد يك جامعه بر انتخاب موضوعى كاملاً وحدت ندارند و امام علىعليه‌السلام نيز اين حقيقت را آشكارا در خطبه ۱۷۳ بيان فرمود:

« أمين وحيه، وخاتم رسله، وبشير رحمته، ونذير نقمته.

أيُّها النَّاس، إنَّ أحقَّ النَّاس بهذا الْأمْر أقْواهمْ عليْه، وأعْلمهمْ بأمْر اللَّه فيه.

فإن شغب شاغبٌ استعتب، فإن أبى قوتل.

ولعمري، لئن كانت الْإمامة لا تنْعقد حتَّى يحْضرها عامَّة النَّاس، فما إلى ذلك س بيلٌ، ولكن أهلها يحكمون على من غاب عنها، ثمَّ ليس للشَّاهد أن يرجع، ولاَ للغَائب أَن يَختَارَ.

ألاَ وَإني أقَاتل رَجلَين: رَجلاً ادَّعَى مَا لَيسَ لَه، وَآخَرَ مَنَعَ الَّذي عَلَيه.»

«پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ امين وحى پروردگار، و خاتم پيامبران، و بشارت دهنده رحمت، و بيم دهنده كيفر الهى است.

ويژگى هاى رهبر اسلامى

اى مردم! سزاوارترين اشخاص به خلافت، آن كه در تحقق حكومت نيرومندتر، و در آگاهى از فرمان خدا داناتر باشد، تا اگر آشوب گرى به فتنه انگيزى برخيزد، به حق باز گردانده شود، و اگر سرباز زد با او مبارزه شود.

به جانم سوگند! اگر شرط انتخاب رهبر، حضور تمامى مردم باشد هرگز راهى براى تحقق آن وجود نخواهد داشت، بلكه آگاهان داراى صلاحيت و رأى، و اهل حل و عقد (خبرگان ملت) رهبر و خليفه را انتخاب مى كنند، كه عمل آنها نسبت به ديگر مسلمانان نافذ است، آنگاه نه حاضران بيعت كننده، حق تجديد نظر دارند و نه آنان كه در انتخابات حضور نداشتند حق انتخابى ديگر را خواهند داشت.

آگاه باشيد! من با دو كس پيكار مى كنم، كسى چيزى را ادعا كند كه از آن او نباشد، و آن كس كه از اداى حق سرباز زند.»

۲ - كشتن براى خدا

در جنگ خندق وقتى عمروبن عبدود به ميدان آمد، و هماورد طلبيد و فريادها زد.

كسى به جنگ او نرفت، چون همه او را مى شناختند كه دلاورى بى نظير است.

سه بار پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از اصحاب خود يارى طلبيد، جز علىعليه‌السلام كسى جواب نداد، سرانجام حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام به ميدان رفت.

ابتدا عمرو ضربتى بر سر مبارك امام علىعليه‌السلام زد، حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام جا خالى داد و سر را بست و حمله كرد، و پاى او را قطع كرد و بر روى سينه او نشست، تا سر او را از بدن جدا نمايد، عمرو جسارت كرد و آب دهان به صورت امام علىعليه‌السلام انداخت.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام از روى سينه عمرو برخاست مقدارى قدم زد و بازگشت، تا سر عمرو را جدا كند.

عمرو پرسيد: چرا از روى سينه من بلند شدى؟

فرمود: چون آب دهان به صورت من انداختى، عصبانى شدم، اگر در آن حال تو را مى كشتم، براى خدا نبود، صبر كردم تا در حالت عادى، فقط براى خدا سرت را جدا كنم.(۱۰۳)

۳ - جوانمردى در برهنه نكردن جسد حريف

در روزگاران گذشته، اگر دلاورى بر حريف پيروز مى شد، اسلحه و زره و لباس او را تصاحب مى كرد كه اين يك قانون جنگى بود.

اما پس از كشتن عمروبن عبدود، امام علىعليه‌السلام لباس او را از بدنش خارج نكرد.

وقتى خواهر عمرو بر سر جنازه اش آمد، گفت:

براى تو گريه نمى كنم، زيرا جوانمردى بى نظير بر تو غلبه كرده است(۱۰۴) ، اگر شخص ديگرى تو را كشته بود، تا زنده بودم براى تو گريه مى كردم.

لو كان قاتل عمرو غير قاتله

بكيته ابداً ما دمت فى الْأبد

لكنَّ قاتله من لا نظير له

و كان يدعى ابوه بيضة البلد

زره عمرو سه هزار درهم ارزش داشت، براى همين جهت عمر به حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام اعتراض كرد، كه چرا زره او را در نياوردى؟

امام علىعليه‌السلام فرمود: شرم كردم بدن او را برهنه بگذارم.(۱۰۵)

۴- ضرورت پاسخ دادن به ادعاهاى دشمن

طبيعى است كه دشمن براى فريب دادن افكار عمومى، در آستانه جنگ، يا در تداوم نبرد، و پس از جنگ، به انواع تهمت ها، و شايعات دامن مى زند، كه بايد دقيقاً ادعاى دشمن را پاسخ داد.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در نامه هاى گوناگونى، سران جمل را هدايت و به ادعاهاى آنان پاسخ فرمود.(۱۰۶)

و معاويه و ديگر سردمداران جنگ صفين را نيز هدايت كرد و به انواع ادعاها، و تهمت ها و شايعات آنها پاسخ مناسب داد، مانند: نامه ۶، ۷، ۹، ۱۰، ۱۷، ۲۸، ۳۲، ۳۷، ۳۹، ۴۸، ۴۹، ۵۵، ۶۴، ۶۵، ۷۳، ۷۵.

و در چند نامه ارزشمند، منحرفان خوارج نهروان را نيز هدايت و به شايعات و ادعاهاى آنان جواب هاى دندان شكن دادند، مانند: نامه ۷۷.

۵ - برخورد متناسب با شئون اسيران

(مراجعه شود به فصل سوم)

۶ - نفرين كردن به دشمن متجاوز

الف - نفرين در نماز

درست است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و امام علىعليه‌السلام كانون مهر و محبت الهى بودند، اما اگر چونان جراح با تجربه غده اى چركين را ريشه كن نمى كردند، امنيت اجتماعى و سلامت جامعه مورد تهديد قرار مى گرفت، از اين رو با متجاوزين سخت و خشمناك و با بندگان خدا دوست و مهربان بودند.

نقل شده كه در دوران جنگ، و تجاوزات عوامل معاويه به مرزهاى عراق، و حمله و غارت اموال حجاج بيت اللَّه، حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در هر قنوت نماز، معاويه و عمروعاص و ابو اعور سلمى، و حبيب و عبدالرحمن بن خالد و ضحاك بن قيس، و وليد را لعنت مى كرد.

چنانكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پس از نماز كفار و منافقين را نفرين مى كرد.(۱۰۷)

ب - نفرين و عذاب

در آستانه جنگ جمل كه امام علىعليه‌السلام سعى داشت فريب خوردگان را هدايت كند.

از اصحاب و ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كه مردم آنها را مى شناختند، استفاده مى كرد تا دست از فتنه انگيزى بردارند.

روزى حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در جمع كسانى كه در غدير خم حضور داشتند، فرمود:

آيا شما مردم در آن روز بوديد و شنيديد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود:

«من كنت مولاه فعلىٌّ مولاه؟ »

«هر كس من پيامبر و امام او هستم، على هم امام او است؟»

دوازده نفر بلند شدند و شهادت دادند.

أنس بن مالك نيز در صحراى غدير بود، اما سكوت كرد، و چون فردى سرشناس و معروف بود، امام علىعليه‌السلام او را براى هدايت ناكثين انتخاب كرد، به او فرمود:

أنس! تو در آنروز بودى، امروز چرا گواهى نمى دهى؟

منافقانه پاسخ داد: امروز پير شدم و فراموش كردم.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: خدايا اگر أنس بن مالك دروغ مى گويد، او را به بيمارى برص مبتلا كن كه هرگز نتواند با عمامه سفيدى آن را بپوشاند.

و امام علىعليه‌السلام در حكمت ۳۱۱ فرمود:

«إني أنسيت ذلك الْأمْر، فقال عليه‌السلام :

إن كنت كاذباً فضربك اللَّه بها بيضاء لاَمعَةً لاَ توَاريهَا العمَامَة(۱۰۸)

«اگر دروغ مى گويى خداوند تو را به بيمارى برص (سفيدى روشن) دچار كند كه عمامه آن را نپوشاند.»

طلحة بن عمير پس از نقل اين خبر گفت:

به خدا سوگند زنده بودم و أنس بن مالك را ديدم كه پيشانى و صورت او به بيمارى برص مبتلا شد و لكه هاى زشت سفيد گونه چهره او را پر كرد كه تا آخر عمرش نقاب مى زد و در اجتماعات حاضر مى گرديد.(۱۰۹)