امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری جلد ۲

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری0%

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری

نویسنده: محمد دشتى
گروه:

مشاهدات: 14933
دانلود: 2743


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 103 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14933 / دانلود: 2743
اندازه اندازه اندازه
امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری

امام علی (علیه السلام) و مسائل سياسى / الگوهای رفتاری جلد 2

نویسنده:
فارسی

فصل دهم: آگاهى سياسى

۱ - دور انديشى امام علىعليه‌السلام در حكميَّت

اهل عراق به علىعليه‌السلام گفتند: اى اميرالمؤمين، ما كتاب خدا را ميان خود و شاميان حكم قرار مى دهيم.

علىعليه‌السلام فرمود: اين مكر و خدعه از جانب آنهاست، با آنها پيكار و مبارزه كنيد تا به امر الهى و حكم او برگردند.

آنها از اين امر خوددارى كردند.

اهل عراق، ابو موسى أشعرى را و اهل شام عمرو بن عاص را حكم قرار دادند.

در صورتى كه حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام به اهل عراق فرمود:

عبداللَّه بن عباس را حكم نماييد.

گفتند: سوگند به پروردگار دو نفر از قبيله مضر در يك جا اجتماع نكنند.

سرانجام چون ابوموسى و عمرو با يكديگر اجتماع نمودند، عمرو، ابوموسى را فريب داد، و كار را بدانجا كشاندند كه اهل كوفه سرافكنده شده و آنگاه اعتراض خوارج بالا گرفت، زيرا به امام علىعليه‌السلام مى گفتند:

مردان را در دين خدا حكم قرار دادى و حال آنكه خدا مى فرمايد: حكم جز از آن خداوند نيست.

آنگاه خوارج اجتماع كردند و وحدت مسلمانان را درهم شكستند و پرچم اختلاف را برافراشتند.

خون ها ريختند و دست به راهزنى ها زدند.

خباب بن أرت(۱۵۲) را سربريدند و شكم زنش را در حالى كه آبستن بود، دريدند، در حالى كه با مشاهده قرآن هاى بالاى نيزه شاميان فريب خوردند و اصرار در پذيرش حكميت داشتند، اما آنگاه كه نيرنگ عمروعاص در آنها كارگر افتاد، حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام را متهم مى كردند و به راه هاى انحرافى كشانده شدند.

۲ - آگاهى سياسى در نبرد صفين

الف - بعد از ليلة الهرير آن شبى كه جنگ عمومى تا صبح تداوم يافت و لشگريان شام تار و مار شدند و بسيارى در فرات غرق گرديدند، با حيله و تزوير عمرو عاص، سپاه شام دست از جنگ كشيدند و قرآن ها را بالاى نيزه زدند كه بسيارى از لشگريان امام علىعليه‌السلام فريب خوردند و باور كردند كه:

معاويه و شاميان صلح طلب هستند.

معاويه و شاميان پشيمان شدند و راه هدايت را مى پيمايند.

كه اينگونه شك و ترديدها در لشگر حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام تزلزل ايجاد كرد.

امام علىعليه‌السلام با هشيارى كامل فرمود:

فريب نخوريد، شاميان صلح طلب نيستند، مى خواهند در اين چند قدمى پيروزى، جان سالم بدر ببرند، و خود را نجات دهند و حالت نه جنگ و نه صلح را تداوم دهند.

و رهنمود داد كه:

«عباد اللَّه و امضوا على حقكم و صدقكم، انَّهم ليسوا باصحاب دينٍ و لا قرآنٍ »

«اى بندگان خدا، در تداوم حق و راستى خود بكوشيد كه شاميان نه اهل دين و نه اهل قرآن مى باشند».(۱۵۳)

ب - پس از قرار دادن قرآن ها بالاى نيزه ها و ايجاد تزلزل در لشگريان كوفه، عده اى از منافقان چند چهره گرد و غبار فتنه را پراكندند و دست به يك كودتاى نظامى در درون ارتش حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام زدند.

به امام علىعليه‌السلام فشار مى آوردند كه جنگ بايد تعطيل شود و به حكميَّت بايد رو بياوريم و مصرانه از حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام مى خواستند مالك را از خط مقدم نبرد فراخواند، در حالى كه لشگر مالك پيشروى كرده و به نزديكى خيمه فرماندهى معاويه رسيده بود و نزديك بود كه كار جنگ با نابودى معاويه يكسره شود.

اما اشعث بن قيس ها و ديگر منافقان نفوذى دست از فشار سياسى برنداشتند و تهديد كردند يا مالك را برگردان و يا با تو مى جنگيم.

امام علىعليه‌السلام با هشيارى كامل به مالك پيام داد كه: «اقبل الىَّ فانَّ الفتنة قد وقعت »

«مالك بازگرد كه فتنه در لشگريان تحقق يافت.»(۱۵۴)

زيرا كودتاى نظامى در درون ارتش حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام خطراتى مهم پديد مى آورد، گرچه متاركه جنگ در آن شرائط حساس بسيار غمب ار بود و پيروزى سپاه امام علىعليه‌السلام تنها به چند ضربه شمشير بستگى داشت، اما براى مقابله با فتنه ها چاره اى جز متاركه جنگ نبود.

ج - پس از تحميل حكميَّت، و سرپيچى از فرمان حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام ، آنگاه كه ابوموسى أشعرى فريب خورد، و عمرو عاص نيرنگ هاى خود را تحقق بخشيد و با دوروئى و تزوير همه چيز را به بازى گرفت.

گروهى حزب خوارج را تشكيل دادند و بر ضد حكومت امام علىعليه‌السلام شورش كردند كه چرا حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام حكميَّت را پذيرفت؟

و گروهى ديگر پشيمان شدند كه چرا بر امام علىعليه‌السلام فشار ايجاد كرده و در آستانه پيروزى، تلخى شكست را چشيدند.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در چند سخنرانى حساب شده ماجراى حكميت را افشا كرد.

اول - سخنرانى افشاگرانه امام علىعليه‌السلام با ياران

فريب خورده:

«و قد قام اليه رجل من أصحابه، فقال: نهيتنا عن الحكومة ثم أمرتنا بها، فلم ندر أىٌّ الامرين ارشد؟ فصفق (ع) اءحدى يديه على الاءخرى، ثم قال:

هذا جزاء من ترك العقدة!

أما واللَّه لو أنى حين أمرتكم به حملتكم على المكروه الَّذى يجعل اللَّه فيه خيراً، فإن استقمتم هديتكم و ان اعوججتم قوَّمتكم، وإن أبيتم تداركتكم، لكانت الوثقى و لكن بمن و اءلى من؟

أريد أن أداوى بكم و أنتم دائى، كناقش الشَّوكة بالشَّوكة، و هو يعلم أنَ ضلعها معها!

اللّهمَّ قد ملَّت أطباء هذا الدَّاء الدَّوى، و كلَّت النَّزعة بأشطان الَّركى!»

«پس از ليلة الهرير يكى از ياران حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام بپاخاست وگفت: تو ما را از مسئله حكميت نهى كردى، سپس به آن امر فرمودى. ما نفهميديم كدام يك از اين دو دستور صحيح است؟

امام علىعليه‌السلام (از اين سخن ناراحت شد و) دست ها را بهم زد.

و سپس فرمود:

اين جزاى كسى است كه بيعت را ترك كند! و پيمان بشكند!

به خدا سوگند هنگامى كه شما را دستور به جهاد (با لشگر معاويه) دادم، شما را وادار به همكارى كردم كه خوشايندتان نبود.

ولى خداوند خيرتان را در آن قرار داده بود، اگر شما در برابر اين دستور تسليم شده بوديد، به هنگامى كه در مسير حق گام برمى داشتيد رهبرتان بودم، و اگر منحرف ميشديد شما را به راه باز مى گرداندم و اگر خوددارى مى كرديد كسانى را به جاى شما مى گماردم، و به هر حال براى من اطمينان بخش بود اما (افسوس كه شما هرگز تسليم فرمان من نبوديد) من با كمك چه كسى بجنگم؟ و به كه اعتماد كنم؟

(عجبا!) من ميخواهم به وسيله شما بيماري ها را مداوا كنم، اما شما خود درد منيد!

من به كسى مى مانم كه بخواهد خار را به وسيله خار بيرون آورد، با اينكه مى داند خار همانند خار است.

بار خدايا! طبيبان اين درد جانكاه خسته شده اند، بازوى تواناى رادمردان در كشيدن آب همت از چاه وجود اين مردم كه دائماً فروكش مى كند، ناتوان گرديده است.»(۱۵۵)

دوم - سخنرانى امام علىعليه‌السلام براى هدايت خوارج

هنگامى كه خوارج در مخالفت خود در مسئله حكميَّت پافشارى داشتند حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام به لشگرگاه آنان آمد و چنين فرمود:

« أكلُّكم شهد معنا صفين؟

فقالوا: منّا من شهد و منّا من لم يشهد، قال: فامتازوا فرقتين، فليكن من شهدص فين فر قةً، و من لم يشهدها فرقةً، حتى اكلم كلاًّ منكم بكلا مٍ.

و نادى النّاس، فمن امسكوا عن الكلام، و انصتوا لقولى، و اقبلوا بأفئدتهم الىَّ، فمن نشدناه شهادةً فليقل بعلمه فيها. ثمَّ كلَّمهم عليه السَّلام بكلامٍ طويلٍ، من جم لته أن قالعليه‌السلام :

ألم تقولوا عند رفعهم المصاحف حيلةً و غيلةً، و مكراً و خديعةً إخواننا و اهل دعوت نا، استقالونا و استراحوا الى كتاب اللَّه سبحانه، فالرَّأية القبول منه م والتَّن فيس ع نهم؟ فقلت لهم:

هذا الاْمْر ظاهره ايمانٌ، و باطنه عدْوانٌ، و أوَّله رحْمةٌ، و آخره ندامةٌ فاقيموا على شأنكم، و الزموا طريقتكم، و عضُّوا الجهاد بنواجذكم و لا تلتفتوا الى ناعقٍ نعق إن أجيب أضلَّ، و إن ترك ذلَّ:

و قد كانت هذه الفعلة، و قد رايتكم أعطيتموها. و اللَّه لئن أبيتها ما وجبت على فريضتها، و لا حمَّلنى اللَّه ذنبها و واللَّه إن جئتها إنى للمحقُّ الَّذى يتَّبع؛ و إنَّ الكتاب لمعى، ما فارقته مذ صحبته: فلقد كنّا مع رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ، و إنَّ القتل ليدور على الْآباء و الْاءبْناء و الْإخْوان و الْقربات (الْقرباء)، فما نزْدادوا على كل مصيبةٍ و شدَّةٍ الاّ ايماناً و مضيّاً على الحق، و تسليماً للاْءمْر، و صبْراً على مضض الجراح و لكنّا انَّما اصبحنا نقاتل إخواننا فى الاْسْلام على ما دخل فيه منْ الَّزيغ و الْإعْوجاج، و الشُّبْهة و التَّأويل.

فإذا طمعنا فى خصلةٍ يلمُّ اللَّه بها شعثنا، و نتدانى بها الى البقيَّة فيما بيننا، رغبنا فيها، أمسكنا عمّا سواها.»

«آيا شما همه در صفين همراه ما بوديد؟

گفتند: بعضى از ما آرى و بعضى خير، فرمود: پس به دو گروه تقسيم شويد، آنها كه در صفين بودند يك طرف، و آنها كه نبودند در سوى ديگر، تا با هر كدام با سخنى كه شايسته آنهاست گفتگو كنم.

آنگاه مردم را ندا داد و فرمود:

از سخن گفتن خوددارى كنيد، به حرف هايم گوش فرا دهيد و با دل هايتان به سوى من آئيد و هر كس را كه سوگند دادم درباره آنچه گواهش ميگيريم، با علم خود شهادت دهد.

سپس با آنان سخنانى طولانى را بازگو كرد (كه قسمتى از آن اين است):

مگر آنوقت كه از روى حيله و مكر و خدعه و فريب قرآنها را بر سر نيزه بلند كردند، نگفتيد:

برادران ما هستند و اهل آئين ما؟ از ما مى خواهند كه از آنان بگذريم و راضى به حكومت كتاب خدا شده اند، پس نظر ما اين است كه حرفشان را قبول كنيم و دست از آنان برداريم، اما من به شما گفتم كه اين امر ظاهرش ايمان است و باطنش دشمنى و عدوان، آغازش رحمت است و پايانش ندامت؛ بر همين حال باقى باشيد و از راهى كه پيش گرفته ايد منحرف نشويد، و در جهاد دندان ها را روى هم فشار دهيد؛ و به هر صدائى اعتنا نكنيد، چه اينكه اينها صداهائى است كه اگر پاسخش گوئيد، گمراه مى كند، و اگر رهايش سازيد خوار و ذليل مى گردد، متاسفانه وضع چنان شد كه شما رأى حكميت را به آنها داديد.

به خدا سوگند اگر من از اين كار ابا داشتم، مقررات آن بر من واجب نبود، و گناهى از اين رهگذر بر دوش من قرار نداشت و سوگند به خدا اگر آن را مى پذيرفتم باز هم حق با من بود، و مى بايست از من پيروى شود؟

چه اينكه كتاب خدا با من است (و كتاب خدا حق را به من مى دهد) من از آن هنگامى كه با آن آشنا شده ام از آن جدا نگشته ام، ما با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بوديم، و قتل و كشتار گرداگرد پدران، فرزندان، برادران و خويشاوندان دور مى زد، از وارد شدن هر مصيبت و شدتى چيزى جز بر ايمان و گام برداشتن در راه حق و تسليم فرمان خدا و شكيبائى و استقامت بر درد و سوزش جراحت ها نمى افزوديم، ولى هم اكنون با برادران اسلامى خويش بواسطه تمايلات نابجا و كجى ها و انحرافات و شبهات و تأويلات ناروا مى جنگيم، پس هرگاه احساس كنيم چيزى باعث جمع پراكنده ما است.

و به وسيله آن به هم نزديك مى شويم و باقيمانده پيوندها را محكم مى سازيم، ما به آن تمايل نشان مى دهيم، و آن را گرفته و غيرش را رها مى سازيم.»(۱۵۶)

۳ - علل انتخاب شهر كوفه

پس از جنگ جمل و خطر آفرينى هاى معاويه در شام، و دورى زياد شهر مدينه از مرزهاى عراق و شام، امام علىعليه‌السلام را بر آن داشت تا با ملاحظه اين مسائل و با آگاهى كاملى كه آن حضرت داشت، نماينده اى براى اداره شهر بصره بگمارد كه بتواند جلوى قضاياى احتمالى را بگيرد، به همين منظور بهترين و عالم ترين افراد خاندانش، عبداللَّه بن عباس را كه در آن روز از هر جهت مورد اعتماد بود به فرماندارى بصره تعيين فرمود.(۱۵۷)

و يكى از زيركترين أعراب زياد بن أبيه را نزد او به عنوان مشاور و كاتب معين كرد.(۱۵۸)

و خود آن حضرت نيز تصميم گرفت به جاى مدينه طيبه، كوفه را مركز خلافت اسلامى قرار دهد.

مدينه اى كه از مهاجرت پيامبر و يارانش با آغوش باز استقبال كرد.

مدينه اى كه براى اسلام و مسلمين مركزيت داشت و موجب پيشرفت آن گرديد.

مدينه اى كه براى حسن و حسينعليه‌السلام بستر ولادت و مهد تربيت بود.

مدينه، آن شهر مقدسى كه پيكر پاك پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و فاطمه زهرا (س) را در برگرفته بود، طبعاً ترك گفتنش براى اميرالمؤمنينعليه‌السلام دشوار بود، ولى در آن روز ناچار روى يك سلسله مصالح اسلامى، كوفه را براى خلافت اسلامى به جاى مدينه برگزيد.

بنابه نقل مسعودى و ديگران، حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در روز دوازدهم رجب سال سى و شش با سپاه ظفرمند خود وارد كوفه شد(۱۵۹) و در محله رحبه(۱۶۰) مسكن گرفت و مردم كوفه از كوچك و بزرگ از آن حضرت به گرمى استقبال كردند.

امام علىعليه‌السلام از آنجا به مسجد آمد و دو ركعت نماز تحيت بجا آورده آنگاه بر روى منبر قرار گرفت.(۱۶۱)

و بعد از ثناى خداوند بزرگ، خطاب به مردم چنين فرمود:

« الحمد للّه الَّذى نصر وليَّه و خذل عدوَّه و اعزَّ الصّادق الْمحقَّ و اذلَّ الكاذب المبطل عليكم.

يا اهل هذا المصر اصيكم بتقوى اللَّه و طاعة من اطاع اللَّه من اهلبيت نب ى كم،الَّذين هم اولى بطاعتكم فيما اطاعوا اللَّه فيه من المنتحلين المدَّعين القائلين ال ينا يتفضَّلون بفضلنا و يجاهدوننا امرنا و ينازعوننا حقَّنا ويدافعوننا عنه وقد ذاقوا و بال ما اجترموا فسوف يلقون غياً الا انَّه قد قعدمن نص ر تى منكم رجالٌ و انا عليهم عاتبٌ زارٍ فاهجروهم و اسمعهم ما يكرهون حتى يعتبونا و نرى منهم مانحبُّ.»

«سپاس خدا را كه بر دوست و ولى خود نصرت بخشيد و دشمن را خوار و ناتوان ساخت و راستگوى حق را عزت و شرافت داد و دروغ گوى تبه كار را ذليل نمود.

اى اهل شهر و ساكنان اين ديار، تقوى و ترس از خدا را بشمار سفارش مى كنم و نيز سفارش مى كنم پيروى كسانى را كه از پيروان خدايند.

و از اهل بيت پيامبرتان كه ايشان براى فرمانبردارى سزاوارترند از كسانى كه همواره مردم را به سوى خود مى خوانند و با ارزش هاى معنوى ما بر ديگران فخر فروشى مى كنند و امر ما را انكار مى نمايند و حق مارا پايمال مى سازند و از استفاده آن جلوگيرى مى نمايند، آرى آب تلخ بدرفتارى خود را چشيدند و به زودى نيز به سرانجام بدبختى خود مى رسند، و تعدادى از مردان شما از يارى ما دست برداشتند و مرا از خود ناراحت نموده ند، اينك شما پيروان ما هم از ايشان دورى گزينيد و به درشتى با آنها سخن گوئيد تا از كردار خويش شرمنده شوند (بلكه) ما آنچه را كه از آنها انتظار داشتيم ببينيم.»(۱۶۲)

۴ - سياستمدارى امام علىعليه‌السلام

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام با استفاده از وحى الهى، و رهنمودهاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و ذهن و انديشه بى نظير خود هم جامعه را و هم مردم را به خوبى مى شناخت، با انواع روش ها و شيوه هاى سياستمدارى آشنا بود، دشمنان را به خوبى مى شناخت و راه هاى مقابله با انواع توطئه ها را مى دانست، اما در بكارگيرى آن احتياط مى كرد، و در اجراى روش هاى سياسى اصول گرا بود.

به مرزهاى تعيين شده ارزش هاى اخلاقى و شرع مقدس، احترام مى گذاشت.

چون بسيارى از سياستمداران آن روز با سياست توحيدى آشنا نبودند و در عمل به ارزش هاى دين بيگانه بودند، به معاويه و روش هاى سياسى او چشم مى دوختند كه از انجام هر عملى باكى ندارد، مى گفتند: معاويه زيرك است يا سياستمدارتر است.

در صورتى كه:

معاويه هرچه در امور سياسى مى دانست به كار مى گرفت و محدوديتى نداشت، در صورتى كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام آنچه را كه مى دانست در محدوده شرع مقدس به كار مى گرفت و خواسته هاى اطرافيان را در مرز دين پاسخ مى گفت.

با توجه به برخى فرازهاى نهج البلاغه علىعليه‌السلام ، اين مطلب ثابت مى شود، جامعه اى كه علىعليه‌السلام در آن مى زيست تصور صحيحى از سياست و سياستمدار نداشت كه آن حضرت را به بى سياستى متهم مى كرد.

در اينجا برخى از سخنان مطرح مى شود كه در آن به اين توهم مردم پاسخ داده شده و فرق سياست حقيقى و غير حقيقى، بيان شده است و بر ارتباط تنگاتنگ (سياست و دين) كه همان سياست الهى است، تأكيد مى شود كه فرمود:(۱۶۳)

« أيُّها النَّاس، إنَّ الوفاء توأم الصدق، ولاَ أَعلَم جنَّةً أَوقى منه، وَمَا يَغدر مَن عَلمَ كيف االمرجع.

ولقد أصبحنا فى زمانٍ قد اتَّخذ أكثر أهله الغدر كيساً، ونسبهم أهل الجهل فيه إ لى حسن الحيلة.

ما لهم! قاتلهم اللَّه!

قد يرى الحوَّل القلَّب وجه الحيلة ودونها مانعٌ من أمر اللَّه ونهيه، فيدعها رأي عينٍ بعد القدرة عليها، وينتهز فرصتها من لاَ حَريَجةَ لَه في الدين.»

پرهيز از حيله و نيرنگ

«اى مردم! وفا و راستى. همزاد يكديگرند، كه سپرى محكمتر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم، آنكس كه از بازگشت خود به قيامت آگاه باشد خيانت و نيرنگ ندارد.

اما امروز در محيط و زمانه اى زندگى مى كنيم كه بيشتر مردم حيله و نيرنگ را، زيركى مى پندارند. و افراد جاهل آنان را اهل تدبير مى خوانند.

چگونه فكر مى كنند؟ خدا بكشد آنها را!

چه بسا شخصى تمام پيش آمدهاى آينده را مى داند، و راه هاى مكر و حيله را مى شناسد ولى امر و نهى پروردگار مانع اوست و با اينكه قدرت به انجام آن را دارد آن را به روشنى رها مى سازد، اما آنكس كه از گناه و مخالفت با دين پروا ندارد از فرصت ها براى نيرنگ بازى استفاده مى كند.»

جملات فوق نشان مى دهد كه سياست دان به معناى رايج آن مرادف با مفهومى غير الهى است و سياست، غير سياست توحيدى بوده است، اما درد دين، و پايبندى امام علىعليه‌السلام به اصول شريعت، مانع از هرگونه اقدامات دلخواه است، حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام اين مطلب را در فرازهاى ديگر نهج البلاغه روشنتر بيان مى دارد مانند:

«واللَّه ما معاوية بأدهى مني، ولكنَّه يغدر ويفجر. ولولاَ كَرَاهيَّة الغَدرلَكنت من أد هى النَّاس، ولكن ك لُّ غدرةٍ فجرةٌ، وكلُّ فجرةٌ كفرةٌ. ولكل غادرٍ لواءٌ يعرف به يوم القيامة .

واللَّه ما أ ستغفل باثكيدة، ولاَ أستَغمَز بالشَّديدَة

«سوگند به خدا! معاويه از من سياستمدارتر نيست، اما معاويه حيله گر و جنايتكار است، اگر نيرنگ ناپسند نبود من زيركترين افراد بودم، ولى هر نيرنگى گناه، و هر گناهى نوعى كفر و انكار است، روز رستاخيز در دست هر حيله گرى پرچمى است كه با آن شناخته مى شود، به خدا سوگند من با فريبكارى غافلگير نمى شوم، و با سخت گيرى ناتوان نخواهم شد.»(۱۶۴)

ابن ابى الحديد در ادامه خطبه فوق مى گويد:

بعضى خيال كرده اند معاويه از علىعليه‌السلام سياستمدار تر بود ولى اين درست نيست، زيرا سياستمدارانى همچون معاويه هرگز به هدف خود نخواهند رسيد مگر اينكه طبق نظريه خود به مقدماتى كه لازم مى بينند عمل كنند، خواه موافق دين و شريعت باشد يا نباشد.اما سياست امام علىعليه‌السلام مقيد به حق و عدالت و دين شريعت بود و در تمام موارد هرجا كه با آئين موافق نبود اقدام نمى كرد ولى معاويه مقيد به اين اصل نبود...(۱۶۵)

علىعليه‌السلام در جنگ هايش جز به آنچه با كتاب و سنت موافق بود، اقدام نمى كرد، حال آنكه معاويه علاوه بر آن، خلاف كتاب و سنت را نيز عمل مى كرد و تمامى انواع و اقسام حيله ها اعم از حلال و حرامش را به كار مى بست و در جنگ چنان عمل مى كرد كه شاه هند در مقابل كسرى و شاهان چين در مقابل زمامداران ترك عمل مى كردند.

ولى علىعليه‌السلام به سربازانش دستور مى داد: شما شروع به جنگ نكنيد، مجروحان را به قتل نرسانيد، در بسته اى را باز نكنيد؛ اين مسيرشان بود...

حال آنكه سايرين از استعمال هيچ حربه اى براى پيروزى در جنگ فروگذار نمى كردند...

و حتى مسموم كردن دشمن، پراكندن شايعات كذب در ميان مردم، آشفته كردن افكار مردم و ترساندن بعضى ديگر نيز دست مى زدند.

و البته كه گريزگاه هاى كذب بيش از صدق است و اسباب حرام بيش از حلال است، پس آنكه به راه هاى حلال اكتفاء كند باب بسيارى تدابير را بر خود مى بندد... و علىعليه‌السلام اين چنين بود و لذا بود كه عوام الناس با ديدن كثرت مكايد و حيله هاى معاويه دچار اين توهم شدند كه معاويه از علىعليه‌السلام سياستمدار تر است... ولى حقيقت اين است كه امام طريق پيشرفت را خوب مى دانست و اين طرفداران وى بودند كه در اثر سرپيچى از فرمان آن حضرت در دام نيرنگ معاويه مى افتادند.(۱۶۶)

آنجا كه كوته بينى، و عدم بصيرت مردم، دست حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام را از اجراى تدابير و پيش بينى هاى سياستمدارانه اى كه با اصول بنيادين تفكر دينى ايشان نيز منافاتى نداشت مثل رأى امام علىعليه‌السلام در جريان قرآن بر سر نيزه زدن مى بست، آيا مى توان گفت، ديگران سياستمدارتر بودند؟

يكى از سياستمداران معاصر غربى در اين زمينه مى نويسد:

هر شخصى كار آمد در زمان مخصوصى و براى زمان مخصوصى زائيده شده. بنابر اين، ميدان عملياتى كه در اختيار اوست محدود مى باشد،وضعيت زمان او با وضعيت زمان اجداد يا نوادگان او يكسان نبوده، از اينرو وظيفه و هدف او هم با آنها يكى نخواهد بود.

علاوه بر اين، وسعت دائره عمليات هر سياستمدار بسته به فراخور شخصيت وى و خصلت هاى ملت و وضعيت محيط و استعداد رجالى است كه با آنها بايستى كار كند.(۱۶۷)

و خود امام علىعليه‌السلام همين وضعيت را به زبان شعر اين چنين بيان مى دارد:

رأيت العقل عقلين متبوعٌ و مسموعٌ

و لن ينفع مسموعٌ اذا لم يك متبوعٌ(۱۶۸)

«عقل را دو نوع يافتم، عقلى كه تبعيت مى شود و آنكه فقط پيامش شنيده مى شود و البته كه اين نوع اگر تبعيت نشود بى فايده خواهد ماند.»

۵ - توجه به آگاهى سياسى مردم

مردى از ياران اميرالمؤمنينعليه‌السلام در جريان جنگ جمل سخت در ترديد قرار گرفته بود.

او دو طرف را مى نگريست، از يك طرف حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام را مى ديد و شخصيت هاى بزرگ اسلامى را كه در ركاب امام علىعليه‌السلام شمشير مى زدند.

و از طرفى همسر نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ، عايشه را مى ديد كه قرآن درباره زوجات آن حضرت مى فرمايد:

( أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ ) (۱۶۹)

«همسران او مادران امتند.»

و در ركاب عايشه، طلحه را مى ديد از پيشتازان در اسلام، مرد خوش سابقه و تيرانداز ماهر ميدان جنگ هاى اسلامى و مردى كه به اسلام خدمت هاى ارزنده اى كرده است.

و باز زبير را مى ديد، خوش سابقه تر از طلحه، آنكه حتى در روز سقيفه از جمله متحصنين در خانه علىعليه‌السلام بود.

اين مرد در حيرتى عجيب افتاده بود كه يعنى چه!؟

آخر علىعليه‌السلام و طلحه و زبير از پيشتازان اسلام و فداكاران سخت ترين دژهاى اسلامند، اكنون رو در رو قرار گرفته اند؟ كداميك به حق نزديكترند؟ در اين گيرو دار چه بايد كرد؟! سرانجام محضر اميرالمؤمنينعليه‌السلام شرفياب شد و گفت:

«ايمكن ان يجتمع زبيرٌ و طلحةٌ و عائشةٌ على باطلٍ؟ »

(آيا ممكن است طلحه و زبير و عايشه بر باطل اجتماع كنند؟)

شخصىت هايى مانند آنان از بزرگان صحابه رسول اللَّه چگونه اشتباه مى كنند و راه باطل را مى پيمايند، آيا ممكن است؟

امام علىعليه‌السلام در جواب او سخنى دارد كه دكتر طه حسين دانشمند و نويسنده مصر مى گويد:

سخنى محكمتر و بالاتر از اين يافت نمى شود. بعد از آنكه وحى خاموش شد و نداى آسمانى منقطع شد، سخنى به اين بزرگى شنيده نشده است.(۱۷۰)

فرمود:

«انَّك لملبوسٌ عليك، انَّ الحقَّ و الباطل لا يعارفان باقدار الرجال، اعرف الحقَّ تعرف اهله، و اعرف الباطل تعرف اهله

«حقيقت بر تو مشتبه شده. حق و باطل را با ميزان قدر و شخصيت افراد نمى شود شناخت.

اين صحيح نيست كه تو اول شخصيت هائى را مقياس قرار دهى و بعد حق و باطل را با اين مقياس ها بسنجى، اشخاص نبايد مقياس حق و باطل قرار گيرند.

اين حق و باطل است كه بايد مقياس اشخاص و شخصيت آنان باشند.»

در چشمه سار نهج البلاغه

۱ - اصول سياست و آئين كشوردارى

نامه ۵۳

سياسى، اخلاقى، اقتصادى، نظامى، عبادى

« كَتَبَهُ لِلا شْتَرِ النَّخِعِّي - رَحِمَهُ اللّهُ - لَمَا وَلاَهُ عَلى مِصْرَ وَ أَعْمالِها حِينَ اضْطَرَبَ أَمْرُ أَمِيرِها مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ، وَ هُوَ أَطْوَلُ عَهْدٍ كَتَبَهُ وَ أَجْمَعُهُ لِلْمَحاسِنِ.»

(نامه به مالك اشتر، هنگامى كه او را به فرماندارى مصر برگزيد، آن هنگام كه اوضاع محمد بن ابى بكر متزلزل شد، و از طولانى ترين نامه هاست كه زيباييهاى تمام نامه ها را دارد).

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

«هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُاللَّهِ عَلِيُّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مَالِكَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِي عَهْدِهِ إِلَيْهِ، حِينَ وَلا هُ مِصْرَ: جِبَايَةَ خَرَاجِهَا، وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا، وَاسْتِصْلاَحَ أَه ْلِهَا، وَ عِمَارَةَ بِلاَدِهَا

بنام خداوند بخشنده و مهربان، اين فرمان بنده خدا على اميرمؤمنان، به مالك اشتر پسر حارث است، در عهدى كه با او دارد، هنگامى كه او را به فرماندارى مصر بر مى گزيند تا خراج آن ديار را جمع آورد، و با دشمنانش نبرد كند، كار مردم را اصلاح، و شهرهاى مصر را آباد سازد.

۱- ضرورة بناء الذات

«أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ، وَ إِيْثَارِ طَاعَتِهِ، وَاتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِي كِتَابِهِ، مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ، الَّتِي لاَ يَسْعَدُ أَحَدٌ إِلا بِاتِّبَاعِهَا، وَ لاَ يَشْقَى إِلا مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا، وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَسُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ؛ فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ، قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ، وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ. وَ أَمَرَهُ أَنْ يَكْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ عِنْدَ الشَّهَوَاتِ، وَ يَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ،فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ اللَّهُ ثُمَّ اعْلَمْ، يَا مَالِكُ، أَنِّي قَدْ وَجَّهْتُكَ إِلَى بِلاَدٍ قَدْ جَرَتْ عَلَيْهَا دُوَلٌ قَبْلَكَ، مِنْ عَدْلٍ وَ جَوْرٍ، وَ أَنَّ النَّاسَ يَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِكَ فِي مِثْلِ مَا كُنْتَ تَنْظُرُ فِيهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلاَةِ قَبْلَكَ، وَ يَقُولُونَ فِيكَ مَا كُنْتَ تَقُولُ فِيهِمْ، وَ إِنَّمَا يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِينَ بِمَا يُجْرِي اللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ. فَلْيَكُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَيْكَ ذَخِيرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ، فَامْلِكْ هَوَاكَ وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لاَ يَحِلُّ لَكَ، فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا أَحَبَّتْ أَوْ كَرِهَتْ

۱- ضرورت خودسازى

«او را به ترس از خدا فرمان مى دهد، و اينكه اطاعت خدا را بر ديگر كارها مقدم دارد، و آن چه در كتاب خدا آمده، از واجبات و سنت ها را پيروى كند، دستوراتى كه جز با پيروى آن رستگار نخواهد شد، و جز با نشناختن و ضايع كردن آن جنايتكار نخواهد گرديد.

به او فرمان مى دهد كه خدا را با دل و دست و زبان يارى كند، زيرا خداوند پيروزى كسى را تضمين كند كه او را يارى دهد، و بزرگ دارد آن كس را كه او را بزرگ شمارد. و به او فرمان مى دهد تا نفس خود را از پيروى آرزوها باز دارد، و به هنگام سركشى رامش نمايد، كه: همانا نفس همواره به بدى واميدارد جز آن كه خدا رحمت آورد.(۱۷۱)

پس اى مالك بدان! من تو را به سوى شهرهايى فرستادم كه پيش از تو دولت هاى عادل يا ستمگرى بر آن حكم راندند، و مردم در كارهاى تو چنان مى نگرند كه تو در كارهاى حاكمان پيش از خود مى نگرى، و درباره تو آن مى گويند كه تو نسبت به زمامداران گذشته مى گويى، و همانا نيكوكاران را به نام نيكى توان شناخت كه خدا از آنان بر زبان بندگانش جارى ساخت. پس نيكوترين اندوخته تو بايد اعمال صالح و درست باشد، هواى نفس را در اختيارگير، و از آن چه حلال نيست خويشتن دارى كن، زيرا بخل ورزيدن به نفس خويش، آن است كه در آن چه دوست دارد، يا براى او ناخوشايند است، راه انصاف پيمايى.»