امام علی (علیه السلام) و امور نظامی و دفاعی / الگوهای رفتاری جلد ۴

امام علی (علیه السلام) و امور نظامی و دفاعی / الگوهای رفتاری0%

امام علی (علیه السلام) و امور نظامی و دفاعی / الگوهای رفتاری نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

امام علی (علیه السلام) و امور نظامی و دفاعی / الگوهای رفتاری

نویسنده: محمد دشتى
گروه:

مشاهدات: 13211
دانلود: 2738


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 142 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13211 / دانلود: 2738
اندازه اندازه اندازه
امام علی (علیه السلام) و امور نظامی و دفاعی / الگوهای رفتاری

امام علی (علیه السلام) و امور نظامی و دفاعی / الگوهای رفتاری جلد 4

نویسنده:
فارسی

فصل سوم: تاكتيك هاى نظامى

۱ - روش شكستن حلقه محاصره دشمن

در يكى از روزهاى نبرد در صفّين كه سواره نظام حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام باسواره نظام معاويه، درگيرى سختى پيدا كردند، سپاه معاويه به دليل پيشروى سپاه امام علىعليه‌السلام در قلب لشگر شاميان، آنها را محاصره كرده، به تدريج حلقه محاصره تنگ ترمى شد و حدود هزار نفر از سواره نظام به گونه اى محاصره شدند كه ديده نمى شدند.

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام دست به تاكتيك نظامى جالبى زد، با صداى بلند فرمود:

«أَلا رَجُلٌ يَشْرى نَفْسَهُ للَّهِ ِوَ يَبيعُ دُنْياهُ بِآخِرَتِهِ ؟»

«آيا مردى نيست كه جان خود را به خدا بفروشد، و آخرت را با دنيا بخرد؟»

عبداللَّه بن حارث جعفى، در حالى كه بر اسبى شبرنگ، سوار بود، و غرق در آهن بود كه تنها ديدگان، او را مى ديدند، نزد امام آمد و گفت: من آمده ام هر فرمانى بدهى اجراء كنم.

امام علىعليه‌السلام او را دعا كرد و تاكتيك نظامى خود را براى شكستن محاصره بيان داشت كه:

تو بر سپاه شام حمله كن و خود را به ياران ما برسان و به آنها بگو، شما از آن سو تكبير بگوئيد و ما از اين سو، شما از آن سو حمله كنيد، و ما از اين سو، بگونه اى كه يكى از جوانب حلقه محاصره دشمن از دو سو تحت فشار قرار گيرد، تا دَرهم شكسته شود.

عبداللَّه بن حارث جُعفى حمله كرد و خود را به ياران رساند و نقشه حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام عملى شد.

آنگاه امام علىعليه‌السلام با ياران خود با فريادهاى اللَّه اكبر حمله را آغاز كردند و حلقه محاصره را شكستند و لشگريان سواره نظام با پيروزى بازگشتند و شاميان با دادن ۷۰۰ كشته عقب نشينى كردند.

سپس امام علىعليه‌السلام در ميان اصحاب خود فرمود:

امروز چه كسى از همه غنى تر است؟

گفتند: شما يااميرالمؤمنين!

حضرت فرمود: نه، بلكه عبداللَّه بن حارث جُعفى از همه غنى تر است.(۵۶)

۲ - استفاده از أصل غافلگيرى

الف - اصل غافل گيرى در جنگ ذات السَّلاسل

شورشيان سلاسل قلّه ها را گرفته و راه ها را نااَمن كرده بودند، و به كاروان ها يورش مى آوردند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ابتداء خليفه اوّل را با ۷۰۰ نفر اعزام كرد، امّا موفّق نبود، و تعدادى كشته داد و فراركرد، بار ديگر خليفه دوّم با تعدادى از سربازان رفتند و شكست خوردند، عمرو عاص گفت:

يا رسول اللَّه جنگ با حيله و نيرنگ توأم است، مرا بفرست، تا پيروز برگردم.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به او فرماندهى داد، امّا او نيز شكست خورد.

سرانجام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: تنها على است كه در برابر دشمن فرار نمى كند.

علىعليه‌السلام با تاكتيك هاى نظامى حساب شده اى به جنگ شورشيان سلاسل رفت.

شب ها راه مى رفت، و روزها پنهان مى شد، كه خليفه دوم و خالد بن وليد بارها اعتراض كردند و گفتند كه: اين جوان ما را در ميان مار و عقرب بيابان به كشتن مى دهد.

و در طول راه، عمرو عاص و خليفه اوّل نيز اعتراض كردند، امّا حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام توجّهى نكرد، تا آنكه شب هنگام نزديك منطقه شورشيان رسيد، دستور داد؛

با استفاده از تاريكى شب، قلّه اطراف را تصرّف كنند و آنها را در محاصره بگيرند، صبح كه هوا روشن شد صداى تكبير دلاوران و شيهه اسبان همه را وحشت زده بيدار كرد و شورشيان فهميدند كه محاصره شدند.

در آغاز امام علىعليه‌السلام به آنها پيشنهاد صلح داد، نپذيرفتند و گفتند: تو هم مانند آن سه نفر شكست مى خورى.

جنگ آغاز شد، امّا شورشيان ديگر راه گُريز نداشتند، تپّه ها و قلّه ها در دست سپاهيان اسلام بود، وقتى تعدادى از شجاعان آنها به دست علىعليه‌السلام كشته شدند، و سپاه اسلام تهاجم را آغاز كرد، آنها عقب نشينى را آغاز كردند.

تعدادى فرار كرده، و بسيارى تسليم شدند و كليد گنج ها را آوردند، و أمان خواستند و به خانه هاى خود رفتند.

و دسته اى اسير گرديدند و سپاه اسلام پيروزمندانه به مدينه بازگشت.

امّ سلمه مى گويد: رسول خدا در منزل من خوابيده بود كه ناگهان بيدار شد.

گفتم: يا رسول اللَّه شما را چه مى شود؟

فرمود: جبرئيل نازل شد و خبر پيروزى علىعليه‌السلام را آورد.

و آنگاه سوره عاديات نازل شد.

( وَالْعادِياتِ ضَبْحاً ) (۵۷)

«سوگند به اسب هائى كه نفس هايشان به شماره افتاد.»(۵۸)

ب - اصل غافل گيرى، در جنگ با يهوديان بنى النّضير

وقتى يهوديان بنى النّضير پيمان خود را با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شكستند و دست به ترور ناموفّق زدند و عمرو بن جحّاش مى خواست از پشت بام سنگ بزرگى بر پيامبر فرود آورد كه خدا آن حضرت را نجات داد.

مسلمانان براى جنگ با يهوديان آماده شدند، و قبيله بنى النّضير را محاصره كردند.

وقتى خيمه رسول خدا را در منطقه نظامى برپا مى كردند، ناگاه تيرى به خيمه رسيد، حضرت دستور دادند كه خيمه را پائين تر نصب كنند، اصحاب متوجّه شدند كه امام علىعليه‌السلام در ميان آنها نيست، به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله گفتند كه على غائب است، فرمود: مشغول كارى است كه به نفع شماست.

چند لحظه بعد علىعليه‌السلام با سرِبريده يك يهودى مهاجم از راه رسيد.

علّت را پرسيدند.

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام جواب داد: وقتى تير به خيمه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رسيد، فوراً اطراف را بازرسى كردم، اين يهودىِ تيرانداز را با ۹ نفر ديدم كه با شمشيرهاى كشيده، مخفيانه به سوى ما مى آمدند، آنها را دور زدم و با شتاب خود را به تيرانداز رسانده او را كشتم، با اين حمله سريع و غافلگير كننده بقيّه افراد گريختند.(۵۹)

۳ - واقع نگرى در عمليّات نظامى

وقتى سپاه امام علىعليه‌السلام به اطراف شهر بصره رسيد و در آنجا توقّف كرد تا طرفداران امام علىعليه‌السلام از قبائل گوناگون به لشگريان امام بپيوندند، بسيارى از سران قبائل، و بزرگان كوفه و بصره با حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام ملاقات كردند.

روزى احنف بن قيس با خويشاوندان خود خدمت امام علىعليه‌السلام رسيد و پس از گفتگوهاى فراوان به امام گفت:

قوم و قبيله من به درستى حقيقت را نمى شناسند اگر بخواهم آنها را براى كمك شما در اين جنگ بكشانم دويست سوار به سوى تو خواهند آمد.

امّا اگر من و طرفداران شما به خانه باز گرديم و در جنگ شركت نكنيم شش هزار شمشير را از توباز خواهم داشت.

حال چه كنم؟ دويست مرد به كمك بياورم؟

يا شش هزار شمشير را از تو دور سازم؟

امام علىعليه‌السلام فرمود: شش هزار شمشير را از من باز دارى نيكوتر است، به خانه ات باز گرد.(۶۰)

گاهى برخى از موضع گيرى ها، حمله هاى بى مورد، جذب نيروهاى بى فايده، مشكلاتى به وجود مى آورد كه در پيروزى يا شكست نقش تعيين كننده اى دارد.

درست است كه درصورت جذب نيروهاى قبيله احنف، دويست مرد جنگى به سربازان حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام مى پيوستند، امّا ساير افراد قبيله را نمى شد از شركت در نبرد باز داشت، و آنان جذب نيروهاى دشمن مى گشتند.

كه با واقع بينى امام علىعليه‌السلام يك قبيله با هزاران مرد جنگى بى طرف باقى ماندند.

۴ - پاسخ مناسب به دشمن

در آغاز نبرد از لشگرگاه معاويه، دلاور جسورى به نام ابن صباح حميرى به ميدان آمد و مبارز طلبيد، يكى از دلاوران سپاه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام به جنگ او رفت كشته شد، دومى و سومى هم كشته شدند، و جنگاور شامى زياد مغرور شد و مى رفت تا تزلزل در سپاه امام علىعليه‌السلام ايجاد كند.

اينجا امام علىعليه‌السلام شخصاً به ميدان رفت، و دريك چشم برهم زدن ابن صباح را كشت، فوراً دلاور ديگرى از سپاه شام به ميدان آمد كه كشته شد، و سومى هم كشته شد، آنگاه حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در ميان دو لشگر باصداى بلند فرمود:

اگر شما در قتل و خونريزى پيشدستى نمى كرديد، ما به روى شما شمشير نمى كشيديم.(۶۱)

۵ - استفاده از پرچم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در جنگ

صعصعة بن صوحان مى گويد:

در جنگ صفّين وقتى اميرمؤمنانعليه‌السلام پرچم هائى براى فرماندهان برافراشت، پرچم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را كه در جنگ هاى زمان آن حضرت برافراشته مى شد، بيرون آورد و برافراشت، كه پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله تا آن روز برافراشته نشد. وقتى نگاه مهاجر و انصار به پرچم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله افتاد به ياد جنگ هاى بدر و اُحد و احزاب افتادند، كه شور و شوق فراوانى در آنها پديد آمد، و صداى گريه آنان بلند شد.

وقتى امام پرچم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را به دست قيس بن عباده سپرد.

اصحاب به ياد دوران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله افتاده، گفتند:

«هذا الّلواءُ الَّذى كُنّا نَحُفُّ بِهِ مَعَ النَّبىِّ وَ جَبْرِيلُ لَنَا مَدَدٌ »

«اين همان پرچمى است كه پيرامون آن با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله گرد مى آمديم و جبرئيل ياور ما بود.»(۶۲)

۶ - قدردانى از آسيب ديدگان جنگ

وقتى سران جَمَل، بصره را محاصره كردند، فرماندارِ امامعليه‌السلام ، عثمان بن حُنيف را دستگير نموده، موهاى ريش و سر او را كندند و پس از زجر و كتك زدن هاى فراوان، او را به حالِ خود گذاشتند.

فرماندار امام به سوى مدينه حركت كرد كه در سرزمين ربذه به اردوگاه امام رسيد.

پس از سلام خطاب به امام گفت:

با ريش از خدمت شما به فرماندارى بصره رفتم، در حالى كه بدون ريش بازگشتم.

امام وقتى عثمان حنيف را با سر و صورت خونين مشاهده فرمود از او قدردانى كرده، و فرمود: «اَصَبْتَ أَجْراً وَ خَيْرَاً »

تو به پاداش عمل خود و نيكى هاى آن رسيده اى.(۶۳)

۷ - آزادى اسيران در جنگ

آزادى اسيران كه در قانون بين الملل نيز آمده است، يكى از رفتارهاى ارزشمند انسانى است، كه سران قدرتمند و حاكمان مستبدّ كمتر به آن توجّه دارند.

امام علىعليه‌السلام در نبرد صفّين دست به ابتكاراتى زد كه دوست و دشمن را شيفته خود كرد.

يكى از آنها آزاد كردن تعدادى از اسيران شامى بود كه معاويه نيز ناچار شد، تعدادى از اسراى كوفيان را باز گرداند.(۶۴)

۸ - نبرد بى أمان با منحرفان

الف - پرهيز از آغازگرى در جنگ

امامعليه‌السلام دانست كه باقيمانده خوارج قابل هدايت نيستند و بيش از اين هم تكليف نداشت تا با آنها احتجاج كند.

و از جنگ نيز هراسى نداشت.

زيرا به فتح و پيروزى خود يقين داشت.

بعضى از ياران امامعليه‌السلام از مداراى بيش از حد او با دشمن راضى نبودند ولى چون نتايج آن ظاهر گشت دورانديشى آنحضرت را ستودند.

زيرا امامعليه‌السلام اگر با خوارج مدارا نمى كرد و بدون اتمام حجّت، به آنها حمله مى نمود، هشت هزار نفرى كه قابل هدايت بودند و به اردوى امام پيوستند، از بين مى رفتند.

امام درباره خوارج فرموده بود كه:

بيش از ده نفر از آنها زنده نخواهد ماند و از شما كمتر از ده نفر كشته خواهد شد.

امامعليه‌السلام آيه مباركه:( قُلْ هَلْ اُنَبِّئُكُمْ بِالأَخْسَرِينَ اَعْمالاً )

«بگو آيا به شما خبر دهم كه زيانبارترين اَعمال كدام است؟» را خواند كه در حق اهل نهروان معنى شده بود و به ياران خود فرمود:

شما آغاز به جنگ نكنيد.

امّا منادى خوارج فرياد كشيد، آيا كسى از شما مشتاق رفتن به بهشت نيست؟

و در پى آن، همه خوارج يكجا فرياد بر آوردند: پيش به سوى بهشت.

و بر سپاه اميرالمؤمنينعليه‌السلام حمله ور شدند و مردى را از سپاه امام شهيد كردند.

ب - فرمان جنگ

امامعليه‌السلام با مشاهده آن يورش كوركورانه، فرمود:

«اللَّه اكبر، الان ديگر قتال با آنها حلال است.»

پس فرمان جنگ داد.

در آن هنگام بسيارى از فريب خوردگان با يارى وجدان خودشان چشم باز كرده و به خطاى خود پِى بردند و فرياد زدند:

«التّوبه، التّوبه يا اميرالمؤمنين »

امامعليه‌السلام فوراً دستور داد، پرچم امان بوسيله ابوايّوب انصارى در جاى مخصوصى نصب گردد تا پشيمان شده ها به لشگر امام بپيوندند كه دو هزار نفر مأمور محافظت از آن منطقه گرديدند.

و از جانب آن حضرت ندا دادند كه:

هركسى از خوارج توبه كند و در زير اين پرچم پناه آورد در امان است.

و هر كسى به شهر داخل شود و يا از اين جمع جدا شود و به جانب مداين و يا كوفه حركت كند در امان است.

ما پس از آنكه قاتلان برادران خود را كشتيم، نيازى به ريختن خون شما نداريم.(۶۵)

در اين حال فروة بن نوفل اشجعى صدا زد و گفت:

به خدا، سوگند من نمى دانم ما براى چه با امام علىعليه‌السلام در ستيزيم، من صلاح مى بينم كه از اين جنگ منصرف شوم تا زمانيكه بر حقيقت كار آگاه گردم و آنگاه يا به جنگ او برخيزم و يا در متابعت او كمر طاعت بندم.

در اينحال او را ديدند كه با پانصد سوار از كارزار كنار رفت.

و عدّه اى ديگر از صف هاى خوارج جدا شده به سوى كوفه شتافتند

و طايفه اى به شهر مدائن داخل شدند.

و پشيمان شده ها دسته دسته متفرّق شدند تا از دوازده هزار نفر لشگر خوارج، چهار هزار نفر باقى ماند.(۶۶)

(به روايت طبرى تعداد دوهزار و هشتصد نفر با عبداللَّه بن وقب باقى مانده بودند.)

بدين ترتيب بيش از هشت هزار نفر در حالى كه عَرَق شَرم از پيشانى آنها مى چكيد، به زير پرچم ولايت اسلام در آمدند.

امام علىعليه‌السلام به آنها دستور داد در كنار ميدان قرار گيرند و هيچكدام از آنها حق شركت در جنگ را ندارند.

بقيه افراد خوارج كه چهار هزار نفر يا كمتر بودند در شك و ترديد لغزيدند و تسليم جهل و عناد و لجاجت خود شدند و با عبداللَّه بن وهب راسبى و حرقوص بن زهر بر گمراهى خود اصرار ورزيدند،(۶۷) كه جنگ آغاز شد.

پس از آغاز نبرد، عبداللَّه بن وهب از روى شقاوت و دشمنى امام را به مبارزه فرا خواند.(۶۸)

در آن حال امامعليه‌السلام قدم به صحنه كارزار گذاشت و با ضربت ذوالفقار او را به جهنّم فرستاد.

و در تداوم نبرد در ظرف مدّتى كمتر از يك ساعت، تمامى خوارج به استثناى نُه نفر (كه فرار كرده بودند) به دست مبارزان اسلام به هلاكت رسيدند.(۶۹)

ج - جستجوى جسد سران خوارج و افشاى نفاق آنان

چون جنگ پايان يافت، امامعليه‌السلام دستور داد در ميان كشتگان خوارج بگردند و ببينند كه آيا حرقوص (ذوالثّديه) كشته شده است يا نه؟

عدّه اى به جستجو رفته و بازگشتند و اظهار داشتند كه چنين كسى را نيافتيم.

امام فرمود: به خدا سوگند دروغ نمى گويم و به من دروغ نگفته اند، استر (الاغ) پيامبر خدا را برايم بياوريد.

امام سوار شد و با ياران خود به جستجوى آن پرداختند، تا كناره رودخانه رسيدند كه از آنجا تا ساحل پر از كشته بود، امامعليه‌السلام از مركب فرود آمد و از ميان كشتگان انباشته شده، جسد حرقوص را پيدا كرد.

امامعليه‌السلام سجده شُكر به جا آورد و تكبير گفت و فرمود: تا كنون دروغ نگفته ام.

و ياران امام نيز تكبير گفتند.(۷۰)

بعضى از مردم كه درباره جنگ با خوارج در شكّ و ترديد بودند با مشاهده پيكر ناپاك ذوالخويصره (ذوالثّديه) در ميان كشتگان خوارج به يقين رسيدند و دريافتند كه آنها همه گمراه مى باشند.

چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از ارتداد خوارج و ذوالثّديه قبلاً به مسلمانان خبر داده بود و فرموده بود كه ذوالثّديه را علىعليه‌السلام خواهد كشت، از اين رو به ياد آن روزى افتادند كه: پيامبر خدا مشغول تقسيم اموالى از غنائم حُنين بود كه مردى از طايفه بنى نميم به نام ذوالخويصره (ذوالثّديه) معترضانه به پيامبر خدا گفت: عدالت را رعايت كن.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله خطاب به او فرمود:

«وَيْلَكَ وَمَنْ يَعْدِلُ اِذا لَمْ اَعْدِلٌ »

«واى بر تو، اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد؟»

خليفه دوّم گفت: يا رسول اللَّه به من اجازه بده تا گردنش را بزنم.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: او را رها كن و به حال خود واگذار، زيرا او را يارانى است كه شما نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنها كم و ناچيز مى شماريد ولى با اينحال آنها از دين فرار مى كنند همان گونه كه تير از كمان فرار مى كند.

در اين هنگام آيه شريفه:

( وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِى الْصَّدَقاتِ فَاِنْ اُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ اِنْ لَمْ يُعْطُوا مِنْها اِذا هُمْ يَسْخَطُونَ )

«در ميان آنها (منافقان) كسانى هستند كه در (تقسيم) غنائم به تو ايراد مى كنند، اگر از صدق به آنها بدهند راضى مى شوند و اگر ندهند خشم مى گيرند.»(۷۱) نازل شد و به اينگونه افراد اندرز داد.

در تفسير مجمع البيان پس از نقل جريان ذوالثّديه اضافه مى كند كه: پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: هر وقت خروج كردند آنها را بكشيد.(۷۲)

در سفينه البحار، بعد از بيان اين مطلب، در خاتمه مى نويسد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: خداوند بعد از من به وسيله محبوبترين خلق خود، او را به هلاكت مى رساند.(۷۳)

گزارشات پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از فتنه اين مرد كافر و فتنه جو و پيروانش در ميان اصحاب و مسلمانان چنان مشهور بود كه وقتى خبر كشته شدن ذوالثّديه با دست اميرالمؤمنينعليه‌السلام به سعد وقاص رسيد از بيعت نكردن با حضرت علىعليه‌السلام پشيمان شد و دانست كه تخلّف او از بيعت، تخلّف از حق بوده است.(۷۴)

از عايشه روايت شد وقتى شنيد كه خوارج كشته شده اند پرسيد كشنده آنها كيست؟

و چون به او گفتند علىعليه‌السلام است در فكر فرو رفت و از علّت تفكّرش سؤال كردند و گفتند آيا روايتى از رسول خدا دارى؟

گفت: آرى از او شنيدم كه فرمود: اينها (خوارج) بدترين مردم و از دين خارج شدگان هستند، رحمت خدا بر على باد كه او با حق همراه بود.(۷۵)

در اين رابطه دو روايت از عايشه به شرح زير نقل شده است؛

۱ - در مسند احمد بن حنبل از مسروق نقل شده كه عايشه به من متوجه شد و گفت تو از همه فرزندانم بر من محبوب ترى آيا در نزد تو از مُخْدَج(۷۶) (ذوالثّديه) خبرى هست؟

گفتم بلى او را على بن ابيطالب در بالاى نهر تامرّا(۷۷) به هلاكت رسانيد.

عائشه به صدق گفتار من، از من شاهد طلبيد، من عدّه اى را براى شهادت جمع كردم، و ايشان در حضور او با گواهى خود سخن مرا تأييد كردند.

راوى مى گويد: عائشه را به صاحب قبر (پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ) سوگند دادم كه آيا درباره مُخْدَج از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله سخنى شنيده اى؟

عائشه گفت: آرى شنيدم كه آن حضرت فرمود: ايشان بدترين و شرورترين مردمند كه به دست تواناى بهترين خلق خدا كشته مى شود.(۷۸)

۲ - ابن ابى الحديد در شرح خود از كتاب صفّين مدائنى از مسروق نقل مى كند كه:

عايشه به من چنين گفت: اى مسروق من مى دانستم كه ذوالثّديه (مُخْدَج) را على بن ابيطالب كشته بود، لعنت خداوند بر عمروعاص باد كه به من نوشت ذوالثّديه را در اسكندريّه من به قتل رساندم!.

واقعيّت ها را چرا نگويم؟ بايد بگويم من از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيدم كه فرمود: ذوالثّديه را (مُخْدَج) بعد از من بهترين خلق خواهد كشت.(۷۹)

د - شناساندن منافقان حافظ قرآن

اميرالمؤمنينصلى‌الله‌عليه‌وآله شبى از مسجد كوفه به سوى خانه خويش حركت مى كرد در حالى كه كميل بن زياد از دوستان خاصّ آن حضرت، او را همراهى مى كرد، در اثناء راه از كنار خانه مردى گذشتند كه صداى تلاوت قرآنش بلند بود كه آيه:

( اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ) (۸۰) را با صداى حزين و آهنگ دلنشين مى خواند، كُميل در دل خود از حال اين مرد بسيار لذّت برد و از حالت معنوى او در تعجّب فرو رفت بى آنكه چيزى بر زبان براند، امامعليه‌السلام متوجّه شده، خطاب به كُميل فرمود: اى كميل صداى قرائت و ناله حزين اين مرد مايه اعجاب تو نشود، او از اهل دوزخ است و من به زودى خبر آنرا به تو خواهم داد.

كميل بن زياد از دو جهت در شگفت ماند، نخست از اين جهت كه امامعليه‌السلام همان لحظه از نيّت باطنى او اطلاع يافت و ديگرى آن بود كه آن حضرت از دوزخى بودنِ اين مرد ظاهر الصّلاح خبر داد.

مدّتى گذشت، در روز جنگ جَمَل اميرالمؤمنينعليه‌السلام در حالى كه شمشيرى در دست داشت، با نوكِ شمشير به سرى كه به زمين افتاده بود، اشاره كرد و فرمود:

اى كميل،( اَمَّنْ هُوَ قانِتُ آناءَ الْلَّيْلِ ) يعنى اين همان شخصى است كه در آن شب قرآن تلاوت مى نمود و حال او تو را به تعجّب واداشته بود.

كميل به خاك افتاد و قدم هاى آن حضرت را بوسيده و استغفار كرد.(۸۱)

۹ - فرمان مداواى مجروحين

پس از خاتمه نبرد نهروان، امامعليه‌السلام دستور داد مجروحين خوارج را از ميان كشته شدگان جدا كنند و به خانواده شان تحويل دهند، زيرا كشتن مجروح را سزاوار نمى دانست پس آنها را به وابستگانشان تحويل دادند.

امام نسبت به دسته ديگرى از مجروحان از آنها تعهّد گرفت و فرمود:

آنها را با خود ببريد و طبابت نمائيد بعد از بهبودى در كوفه پيش من برگردانيد.(۸۲)

ياران اميرالمؤمنينعليه‌السلام از او پرسيدند: آيا براستى خداوند نسل خوارج را تا آخر دهر قطع نمود؟

امامعليه‌السلام فرمود:

«كَلاّ وَاللَّهِ اِنَّهُم نُطَفٌ فى اَصلاب الْرجالِ وَ قَراراتِ النِّساءِ كُلَّما نَجَمَ قَرْنٌ قُطِعَ حَتّى يَكُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلاّبينَ »(۸۳)

«سوگند به خدا چنين نيست، آنان نطفه هائى هستند در پشت مردان و رَحِمِ زنان، هر زمان از آنها شاخى بلند گردد شكسته خواهد شد تا اينكه سرانجام دزد و راهزن مى شوند.»

فيض الاسلام در شرح خود مى نويسد:

آن نه نفرى كه از خوارج فرار كردند و به شهرها پراكنده شدند، هر كدام مذهبى اختيار نموده و آنرا ترويج كردند، و سرانجام در راه ها به دزدى و راهزنى مشغول شدند.(۸۴)

پس از فراغت از امور جنگ، امامعليه‌السلام دستور داد تا تمام غنائم جنگى را جمع آورى كردند.

كلّيه ادوات جنگى و مركب هاى دشمن را در ميان نظاميان اسلام تقسيم كردند.

ولى زنان و كنيزان و غلامان دستگير شده را با اموال ديگر خوارج به وارثان و صاحبان آنها رساندند.(۸۵)

آنگاه امامعليه‌السلام خطاب به كشته هاى خوارج فرمود:

«بُؤْساً لَكُمْ، لَقَدْ ضَرَّكُمْ مَنْ غَرَّكُمْ .

فقيل له: مَنْ غَرَّهُمْ يَا أَمِيرَ المؤْمنين ؟

فقال: الشَّيْطَانُ الْمُضِلُّ، وَالْأَنْفُسُ الْأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ، غَرَّتْهُمْ بِالْأَمَانِيِّ، وَفَسَحَتْ لَهُمْ بِالْمَعَاصِي، وَوَعَدَتْهُمُ الْإِظْهَارَ، فَاقْتَحَمَتْ بِهِمُ النَّارَ

«بدا به حال شما! آن كه شما را فريب داد به شما زيان رساند.»

(پرسيدند چه كسى آنان را فريفت؟ اى اميرالمؤمنينعليه‌السلام ، فرمود:)

«شيطان گمراه كننده، و نفسى كه به بدى فرمان مى دهد، آنان را با آرزوها مغرور ساخت، و راه گناه را بر ايشان آماده كرد، و به آنان وعده پيروزى داد، و سرانجام به آتش جهنّم گرفتارشان نمود.»

سؤال كردند يا اميرالمؤمنين چه كسى آنها را فريب داده.

فرمود: شيطان و نفس بدكردارشان كه آنها را با آرزوهاى باطل فريب داده و به ورطه هلاكت انداخت.(۸۶)

و آنگاه رهنمود داد و فرمود:

«لا تَقْتُلُوا الْخَوارِجَ بَعْدى فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَاَحْطَائَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْباطِلَ فَاَدْرَكَهُ

«بعد از من با خوارج جنگ نكنيد زيرا كسى كه در پى حق برود و اشتباه كند مانند كسى نيست كه باطل را بخواهد و به آن برسد»

يعنى خوارج طالب حق بودند ولى اشتباه كردند و روى زمين فساد به راه انداخته و مردان و زنان بى گناه را كشتند.

اگر به چنين خيانت هائى دست نمى زدند شايد مستحق چنين هلاكتى نمى شدند برخلاف معاويه و پيروانش كه هدف عمده آنها باطل و گمراهى بود و كشتن آنها بر همه مسلمانان واجب بود.(۸۷)

۱۰ - آگاهى سياسى امام و آمادگى براى نبرد با معاويه

وقتى اميرالمؤمنينعليه‌السلام از جنگ نهروان فراغت يافت، فرمود:

«اَيُّهَا النّاسُ فَإنِّى فَقَأتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ وَلَمْ يَكُنْ لِيَجْتَرِىَ عَلَيْها اَحَدٌ غَيْرى بَعْدَ اَنْ ماجَ غَيْهَبُها وَ اشْتَدَّ كَلَبُها

«اى مردم من چشم فتنه و فساد را كور كردم و غير از من كسى بر دفع آن فتنه و فساد بعد از اينكه ظلمت و تاريكى آن بالا گرفته و رو به افزايش نهاده وشرّ و سختى آن همه جا را فرا گرفته و هارى آن فزونى يافته بود، جرأت نداشت.»(۸۸)

امام علىعليه‌السلام مى خواهد بفرمايد:

اگر من با نهضت خارجى گرى در دنياى اسلام مبارزه نمى كردم، ديگر كسى پيدا نمى شد كه جرأت كند با اين چنين جمعيّتى كه پيشانيشان از كثرت عبادت پينه بسته بود بجنگد.(۸۹)

بنا به نقل ناسخ، غائله خوارج در روز نهم صفر سال چهل هجرى مصادف با نوروز ايرانيان پايان يافت.(۹۰)

امامعليه‌السلام براى اينكه مردم را به سوى دشمن اصلى متوجّه سازد، با جمله كوتاهى فرمود:

«اِنَّ اللَّهَ قَدْ احْسَنَ بِكُمْ وَ اَعَزَّ نَصْرَكُمْ فَتَوَجَّهوا مِنْ فُورِكُمْ هذا اِلى عَدُوُّكُم

«همانا خداوند بر شما احسان كرد و پيروزى عزّت بخش را نصيبتان قرار داد اكنون با اين آمادگى به سوى دشمن اصلى خود (يعنى معاويه و يارانش) حركت نمائيد.»

جمعى همراه اشعث بن قيس در پاسخ گفتند:

«يا اميرالمؤمنين تيرهاى ما تمام و شمشيرهاى ما كند و سرنيزه هايمان فرسوده گرديده، بهتر است كه ما را به كوفه برگردانى تا تجهيزات جنگى خود را اصلاح نموده، تجديد قوائى بكنيم، شايد در اين مدّت هم بر عدّه ما بيفزائى تا با نيروئى بهتر و تازه نفستر به سوى دشمن بشتابيم.»

امامعليه‌السلام آنها را به اردوگاه نخيله سوق داد و به آنها سفارش كرد؛

تا زمانى كه به سوى دشمن رهسپار مى شوند در اردوگاه خود بمانند و خود را براى جهاد مهيا سازند و كمتر با زن و بچّه خود مراوده و ملاقات داشته باشند.

سپاهيان امام چند روزى را در آنجا ماندند ولى بعداً يكى پس از ديگرى جسته و گريخته به شهر مى رفتند تا اينكه جز فرماندهان سپاه كسى با علىعليه‌السلام باقى نماند، حضرت با مشاهده اين وضع، ناگزير وارد شهر كوفه گرديدند.(۹۱)