۵ - بحث و مناظره امام با سران خوارج
خوارج به ابن عباس گفتند:
به امام خود بگويد كه خودش به مباحثه با ما بيايد، اگر حجّت را بر ما تمام كرد، به او ملحق خواهيم شد.
الف - سخنرانى امام براى هدايت خوارج
از اين رو امامعليهالسلام
در مقابل خوارج قرار گرفت و فرمود:
اى گروهى لجوج و معناد و خودنما، شما را بر ضد ما برانگيخته و از راه راست منحرف نموده و از تشخيص حق محروم ساخته است، اين تندى و بى خردى شما را دچار بلاى عظيمى نموده است من به شما اخطار مى كنم كه شما هدف لعن و نفرين ملّت نشويد و اگر فردا همه كشته و بخون آغشته شويد و در كنار اين ديوار با تن بى جان و آلوده به كثافات بيفتيد، هيچ حجّت و برهان و عذرى پيش خداوند نداريد و نخواهيد داشت.
ب - بحث و مناظره با ابن الكوّاء
خوارج براى مناظره با اميرالمؤمنينعليهالسلام
عبداللَّه بن الكوّاء را از جانب خود انتخاب كردند.
امام به او فرمود: بعد از بيعت با من و راضى بودن به خلافتم و پس از جهاد با دشمنان خدا چه ايرادى را بر من وارد مى دانيد و چرا در جنگ جمل ايراد نگرفتيد و از من بيزارى نجستيد؟
سرزنش كوفيان و خوارج گمراه
ابن الكوّاء گفت: در وقعه جمل موضوع حكميّت هنوز پيش نيامده بود، تو كه بر حكميّت رضايت دادى، در حقيقت در حقّانيّت خود و در بطلان معاويه شك كردى، زيرا معناى تعيين حكمين اين بود كه حكمين نظر دهند و تعيين نمايند كه كدام يك از شما حق هستيد و آنگاه به نفع حق رأى بدهند، از اين رو از دين خارج شده اى.
امام علىعليهالسلام
در پاسخ او فرمود:
«إِنَّا لَمْ نُحَكِّمِ الرِّجَالَ، وَإِنَّمَا حَكَّمْنَا الْقُرْآنَ. هذَا الْقُرْآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْتُورٌ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ، لَا يَنْطِقُ بِلِسَانٍ، وَلاَبُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ
.
وَإِنَّمَا يَنْطِقُ عَنْهُ الرِّجَالُ. وَلَمَّا دَعَانَا الْقَوْمُ إِلَى أَنْ نُحَكِّمَ بَيْنَنَا الْقُرْآنَ لَمْ نَكُنِ الْفَرِيقَ الْمُتَوَلِّيَ عَنْ كِتَابِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى، وَقَدْ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ
:
(
فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ
)
فَرَدُّهُ إِلَى اللَّهِ أَنْ نَحْكُمَ بِكِتَابِهِ، وَرَدُّهُ إِلَى الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بِسُنَّتِهِ؛ فَإِذَا حُكِمَ بِالصَّدْقِ فِي كِتَابِ اللَّهِ، فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ بِهِ، وَإِنْ حُكِمَ بِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ
صلىاللهعليهوآله
، فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ وَأَوْلَاهُمْ بِهَا
.
وَأَمَّا قَوْلُكُمْ: لِمَ جَعَلْتَ بَيْنَكَ وَبَيْنَهُمْ أَجَلاً فِي التَّحْكِيمِ؟ فَإِنَّمَا فَعَلْتُ ذلِكَ لِيَتَبَيَّنَ الْجَاهِلُ، وَيَتَثَبَّتَ الْعَالِمُ
؛
وَلَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ فِي هذِهِ الْهُدْنَةِ أَمْرَ هذِهِ الْأُمَّةِ؛ وَلَا تُؤْخَذُ بِأَكْظَامِهَا، فَتَعْجَلَ عَنْ تَبَيُّنِ الْحَقِّ، وَتَنْقَادَ لِأَوَّلِ الْغَيِّ
.
إِنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ مَنْ كَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إِلَيْهِ - وَإِنْ نَقَصَهُ وَكَرَثَهُ - مِنَ الْبَاطِلِ وَإِنْ جَرَّ إِلَيْهِ فَائِدَةً وَزَادَهُ
.
فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ! وَمِنْ أَيْنَ أُتِيْتُمْ! اسْتَعِدُّوا لِلْمَسِيرِ إِلَى قَوْمٍ حَيَارَى عَنِ الْحَقِّ لَا يُبْصِرُونَهُ، وَمُوزَعِينَ بِالْجَوْرِ لَا يَعْدِلُونَ بِهِ، جُفَاةٍ عَنِ الْكِتَابِ، نُكُبٍ عَنِ الطَّرِيقِ
.
مَا أَنْتُمْ بِوَثِيقَةٍ يُعْلَقُ بِهَا، وَلَا زَوَافِرِ عِزٍّ يُعْتَصَمُ إِلَيْهَا. لَبِئْسَ حُشَّاشُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ! أُفٍّ لَكُمْ! لَقَدْ لَقِيتُ مِنْكُمْ بَرْحاً، يَوْماً أُنَادِيكُمْ وَيَوْماً أُنَاجِيكُمْ، فَلَا أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدِ النِّدَاءِ، وَلَا إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ النَّجَاءِ
!»
علل پذيرش حكميّت در صفّين
«ما افراد را داور قرار نداديم، تنها قرآن را به حكميّت داورى انتخاب كرديم.
(كه آنها بر سر نيزه كرده و داورى آن را مى خواستند)
اين قرآن، خطّى نوشته شده كه ميان دو جلد پنهان است، زبان ندارد تا سخن گويد، و نيازمند به كسى است كه آن را ترجمه كند، و همانا انسانها مى توانند از آن سخن گويند، و هنگامى كه شاميان ما را دعوت كردند تا قرآن را ميان خويش داور گردانيم، ما گروهى نبوديم كه به كتاب خداى سبحان پُشت كنيم، در حالى كه خداى بزرگ فرمود:
اگر در چيزى خصومت كرديد آن را به خدا و رسول بازگردانيد
بازگرداندن آن به خدا اين است كه كتاب او را به داورى بپذيريم، و بازگرداندن به پيامبرصلىاللهعليهوآله
اين است كه سنّت او را انتخاب كنيم، پس اگر از روى راستى به كتاب خدا داورى شود، ما از ديگر مردمان به آن سزاوارتريم، و اگر در برابر سنّت پيامبرصلىاللهعليهوآله
تسليم باشند ما بدان اولى و برتريم.
امّا سخن شما كه چرا ميان خود و آنان براى حكميّت داورى مدّت تعيين كردى؟ من اين كار را كردم تا نادان خطاى خود را بشناسد، و دانا بر عقيده خود استوار بماند، و اينكه شايد در اين مدّت آشتى و صلح، خدا كار امّت را اصلاح كند و راه تحقيق و شناخت حق باز باشد، تا در جستجوى حق شتاب نورزند، و تسليم اوّلين فكر گمراه كننده نگردند.
سرزنش كوفيان و خوارج گمراه
همانا برترين مردم در پيشگاه خدا كسى است كه عمل به حق در نزد او دوست داشتنى تر از باطل باشد، هر چند از قدر او بكاهد و به او زيان رساند، و باطل به او سود رساند و بر قدر او بيفزايد.
مردم! چرا حيران و سرگردانيد؟ و از كجا به اينجا آورده شديد؟ آماده شويد براى حركت به سوى شاميانى كه از حق روى گرداندند و آن را نمى بينند، و به ستمگرى روى آورده حاضر به پذيرفتن عدالت نيستند، از كتاب خدا فاصله گرفتند، و از راه راست منحرف گشتند.
افسوس اى كوفيان! شما وسيله اى نيستيد كه بشود به آن اعتماد كرد، و نه ياوران عزيزى كه بتوان به دامن آنها چنگ زد، شما بدنيروهايى در افروختن آتش جنگ هستيد، نفرين بر شما. چقدر از دست شما ناراحتى كشيدم، يك روز آشكارا با آواز بلند شما را به جنگ مى خوانم و روز ديگر آهسته در گوش شما زمزمه دارم، نه آزاد مردان راستگويى به هنگام فراخواندن و نه برادران مطمئنّى هستيد كه راز دار باشيد.»
سپس امامعليهالسلام
متوجه ابن الكوّاء شد و فرمود:
واى بر تو اى ابن الكوّاء! آيا من بيشتر مى فهمم يا پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
؟
ابن الكوّاء گفت: البته پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
فهميده تر بود.
امام علىعليهالسلام
فرمود: مگر قول خداوند عزّوجل را نشنيده اى كه از زبان پيغمبرش در روز مباهله فرمود: بيائيد فرزندان ما و شما و زن هاى ما و شما و نفوس ما و شما از خدا بخواهيم هر دسته از ما كه بر حق است دسته ديگر را نابود كند آيا خداوند در بر حق بودن پيغمبرصلىاللهعليهوآله
و در باطل بودن مسيحيان نجران شك و ترديد داشت؟
ابن الكوّاء گفت: اين آيه در مقام احتجاج با كفّار بود ولى تو در بر حق بودن خودت شك كردى و راضى به حكميّت شدى، بنابراين ما بايد در حق بودن تو مشكوك تر باشيم.
امام علىعليهالسلام
فرمود: من در حقّانيّت خود و ناحق بودن آنها ترديدى نداشتم نهايت امر اينكه براى آنها با انصاف پيش آمدم مانند پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
كه در مباهله با نصاراى نجران چنين كرد و به فرمان الهى فرمود:(
فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ
)
در حالى كه پيغمبر خداصلىاللهعليهوآله
در حقّانيت خود و كاذب و ناحق بودن آنها ترديد نداشت.
خداوند مى فرمايد:(
قُلْ فَأْتُوا بِكِتاب مِنْ عِنْدِاللَّهِ هُوَ اَهْدى مِنْهُما اَتَّبِعُهُ اِنْ كُنْتُم صادِقينَ
)
«شما هم از طرف خداوند كتابى بياوريد كه براى هدايت بشر بهتر ازين باشد تا از آن پيروى كنيم، اگر از راست گويان هستيد.»
آيا خداوند نعوذباللَّه نمى دانست كه آنها باطل و كافرند و نمى توانند بياورند؟
ابن الكوّاء گفت: اين هم احتجاجى است كه خداوند با كفّار كرده است.
پس از گفتگوهاى زياد، ابن الكوّاء به امامعليهالسلام
گفت: تو در تمام گفتارت راست مى گوئى ولى چون راضى به تحكيم شدى كافر گرديدى.
امامعليهالسلام
فرمود: واى بر تو، اوّلاً ابوموسى را من انتخاب نكردم شما بوديد كه او را انتخاب كرديد و من به حكميّت رضايت نداشتم، شما آنرا بر من تحميل كرديد و معاويه، عمروعاص را حَكَم قرار داد.
ابن الكوّاء گفت: ابوموسى كافر بود.
امامعليهالسلام
فرمود: چه وقت كافر بود، آيا وقتى كه او را فرستاديم و يا آنگاه كه آن رأى را داد؟
ابن الكوّاء گفت: آنگاه كه رأى داد.
امامعليهالسلام
فرمود: پس به گفته تو وقتى كه مسلمان بود او را حَكَم قرار داديم و او بعداً كافر شده است، بنابراين اگر پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
يكى از مسلمانان را مى فرستاد كه جمعى از كفّار را به راه راست هدايت كند و آن شخص مردم را به گمراهى سوق مى داد، آيا پيغمبر در اين حال گناهى كرده بود؟
ابن الكوّاء گفت: نه پيامبر مسئوليّتى در آن مورد نداشت.
امامعليهالسلام
فرمود: پس تقصير من چيست؟ اگر ابوموسى گمراه شده باشد آيا گمراهى ابوموسى به شما اجازه مى دهد كه شمشيرهاى خود را روى شانه هاى خود بگذاريد و متعرض مردم شويد؟ و گردن آنها را بزنيد، اين جز خسران و تبهكارى نيست، به خدا اگر شما يك پرنده را در اين كار بدون جهت بكشيد نزد خداوند گناهى بزرگ محسوب مى شود تا چه رسد به انسانيكه ريختن خون او حرام است.
وقتى سخن به اينجا رسيد و سران خوارج ديدند كه ابن الكوّاء مردى نيست تا بتواند در برابر منطق كوبنده امام مقاومت كند و مجادله نمايد، از هرسو سر در آوردند و فرياد زدند كه: با آنها سخن مگوئيد و مباحثه نكنيد، بلكه براى ملاقات خداوند متعال آماده شويد.
و اينگونه به امامعليهالسلام
اعلان جنگ كردند.
مثل اينكه خوارج از بيانات روشن امام به ناحقى خود پى برده بودند، ولى جهل و نادانى و عناد كه از لوازم اخلاق مردمان پست و از خود راضى مى باشد، مانع درك حقايق و قبول حق توسط آنها گرديد.
ابن اثير در كامل مى نويسد: در آن هنگام خوارج به سوى پُل حركت كردند.
برخى از ياران علىعليهالسلام
گفتند: كه آنها از رود گذشتند.
علىعليهالسلام
فرمود: هرگز از روز نخواهند گذشت.
براى اطّلاع دقيق ديده بانى فرستادند، رفت و برگشت و گفت: آنها از رود عبور كرده و در آن طرف رود خانه قرار گرفته اند.
مجدّداً گروهى را به عنوان مقدّمة الجيش فرستادند تا خبر صحيحى بياورند، طلايه داران لشگر، از بيم برخورد با آنها، نزديك نرفتند و بدين جهت اطّلاع دقيق بدست نياورده و برگشتند و از روى احتمال گفتند كه آنها از رود عبور كرده اند.
امام علىعليهالسلام
آن خبرها را تكذيب كرد و فرمود:
«مَصَارِعُهُمْ دُونَ النُّطْفَةِ، وَاللَّهِ لَا يُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ، وَلَا يَهْلِكُ مِنْكُمْ عَشَرَةٌ
.»
قتلگاه خوارج اين سوى نهر است، به خدا سوگند از آنها جز ده نفر باقى نمى ماند، و از شما نيز ده نفر كشته نخواهد شد.
(منظور امام از نطفه آب نهر است كه از فصيح ترين كنايه ها در رابطه با آب است.)
به هر حال سپاهيان امامعليهالسلام
به سوى آنها حركت كرده و نزديك ايشان رسيدند در اين هنگام صدق كلام امام به ايشان روشن شد و ديدند كه خوارج از پل رودخانه نگذشته اند و در اين سوى رودخانه اردو زده اند.
ج - اتمام حجّت با خوارج
امامعليهالسلام
از فرصت كمى كه به درگيرى مانده بود استفاده كرد و نزديك آنها رفت و فرمود:
ما خاندان نبوّت و جايگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان و عنصر رحمت و معدن علم و حكمت هستيم، ما افق روشن حجاز و عالم بشريّت هستيم، كه عقب افتادگان بسوى ما مى آيند و توبه كاران به جانب ما باز مى گردند. به شمااخطار مى كنم كه بدون دليل و برهانى از خداى خود، در كنار اين رودخانه كشته خواهيد شد.
آنگاه خطاب به شورشيان نهروان فرمود:
«
أَكُلُّكُمْ شَهِدَ مَعَنَا صِفِّينَ؟
فَقَالُوا: مِنَّا مَنْ شَهِدَ وَمِنَّا مَنْ لَمْ يَشْهَدْ.
قَالَ: فَامْتَازُوا فِرْقَتَيْنِ، فَلْيَكُنْ مَنْ شَهِدَ صَفِّينَ فِرْقَةً، وَمَنْ لَمْ يَشْهَدْهَا فِرْقَةً، حَتَّى أُكَلِّمَ كُلاًّ مِنْكُمْ بِكَلَامِهِ.
وَنَادَى النَّاسَ، فَقَالَ: أَمْسِكُوا عَنِ الْكَلَامِ، وَأَنْصِتُوا لِقَوْلِي، وَأَقْبِلُوا بِأَفْئِدَتِكُمْ إِلَيَّ، فَمَنْ نَشَدْنَاهُ شَهَادَةً فَلْيَقُلْ بِعِلْمِهِ فِيهَا.
ثُمَّ كَلَّمَهُمْ عَلَيْهِ السَّلَامُ بِكَلَامٍ طَوِيلٍ، مِنْ جُمْلَتِهِ أَنْ قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ:
أَلَمْ تَقُولُوا عِنْدَ رَفْعِهِمُ الْمَصَاحِفَ حِيلَةً وَغِيلَةً، وَمَكْراً وَخَدِيعَةً:
إِخْوَانُنَا وَأَهْلُ دَعْوَتِنَا، اسْتَقَالُونَا وَاسْتَرَاحُوا إِلَى كِتَابِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ، فَالرَّأْيُ الْقَبُولُ مِنْهُمْ وَالتَّنْفِيسُ عَنْهُمْ؟
فَقُلْتُ لَكُمْ: هذَا أَمْرٌ ظَاهِرُهُ إِيمَانٌ. وَبَاطِنُهُ عُدْوَانٌ، وَأَوَّلُهُ رَحْمَةٌ، وَآخِرُهُ نَدَامَةٌ. فَأَقِيمُوا عَلَى شَأْنِكُمْ، وَالْزَمُوا طَرِيقَتَكُمْ، وَعَضُّوا عَلَى الْجِهَادِ بِنَوَاجِذِكُمْ، وَلَا تَلْتَفِتُوا إِلَى نَاعِقٍ نَعَقَ:
إِنْ أُجِيبَ أَضَلَّ، وَإِنْ تُرِكَ ذَلَّ. وَقَدْ كَانَتْ هذِهِ الْفَعْلَةُ.
وَقَدْ رَأَيْتُكُمْ أَعْطَيْتُمُوهَا. وَاللَّهِ لَئِنْ أَبَيْتُهَا مَا وَجَبَتْ عَلَيَّ فَرِيضَتُهَا، وَلَا حَمَّلَنِي اللَّهُ ذَنْبَهَا. وَ وَاللَّهِ إِنْ جِئْتُهَا إِنِّي لَلْمُحِقُّ الَّذِي يُتَّبَعُ؛ وَإِنَّ الْكِتَابَ لَمَعِي. مَا فَارَقْتُهُ مُذْ صَحِبْتُهُ.
فَلَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِصلىاللهعليهوآله
، وَإِنَّ الْقَتْلَ لَيَدُورُ عَلَى الْآبَاءِ وَالْأَبْنَاءِ وَالْإِخْوَانِ وَالْقَرَابَاتِ، فَمَا نَزْدَادُ عَلَى كُلِّ مُصِيبَةٍ وَشِدَّةٍ إِلَّا إِيمَاناً، وَمُضِيّاً عَلَى الْحَقِّ، وَتَسْلِيماً لِلْأَمْرِ، وَصَبْراً عَلَى مَضَضِ الْجِرَاحِ.
وَلكِنَّا إِنَّمَا أَصْبَحْنَا نُقَاتِلُ إِخْوَانَنَا فِي الْإِسْلَامِ عَلَى مَا دَخَلَ فِيهِ مِنَ الزَّيْغِ وَالْإِعْوِجَاجِ، وَالشُّبْهَةِ وَالتَّأْوِيلِ. فَإِذَا طَمِعْنَا فِي خَصْلَةٍ يَلُمُّ اللَّهُ بِهَا شَعَثَنَا، وَنَتَدَانَى بِهَا إِلَى الْبَقِيَّةِ فِيَما بَيْنَنَا، رَغِبْنَا فِيهَا، وَأَمْسَكْنَا عَمَّا سِوَاهَا.»
(پس از پافشارى خوارج در شورشگرى، امامعليهالسلام
به قرارگاهشان رفت و فرمود:)
آيا همه شما در جنگ صفّين بوديد؟
گفتند بعضى بوديم و برخى حضور نداشتيم.
فرمود: به دو گروه تقسيم شويد، تا متناسب با هر كدام سخن گويم.
دو دسته شدند، امام ندا در داد كه:
ساكت باشيد، به حرف هايم گوش فرا دهيد و با جان و دل به سوى من توجّه كنيد، و هر كس را براى گواهى سوگند دادم با علم گواهى دهد
آنگاه سخنان طولانى مطرح فرمود كه:
(برخى از آن خطبه اين است)
سياست استعمارى قرآن بر سر نيزه كردن
آنگاه كه شاميان در گرما گرم جنگ، و در لحظه هاى پيروزى ما، با حيله و نيرنگ، و مكر و فريبكارى قرآن ها را بر سر نيزه بلند كردند شماها نگفتيد كه: (شاميان، برادران ما و هم آيين ما هستند؟ از ما مى خواهند از خطاى آنان بگذريم. و راضى به حاكميّت كتاب خدا شده اند، نظر ما اين است كه حرفشان را قبول كنيم و از آنان دست برداريم؟)
امّا من به شما گفتم كه: اين توطئه ظاهرش ايمان و باطن آن دشمنى و كينه توزى است، آغاز آن رحمت و پايان آن پشيمانى است، پس در همين حال به مبارزه ادامه دهيد، و از راهى كه در پيش گرفته ايد منحرف نشويد، و در جنگ دندان بر دندان فشاريد، و به هيچ ندايى گوش ندهيد، زيرا اگر پاسخ داده شوند گمراه كننده اند، و اگر رها گردند خوار و ذليل شوند، كه همواره چنين بود.
امّا دريغ! شماها را ديدم كه به خواسته هاى شاميان گردن نهاديد، و حكميّت را پذيرفتيد.
سوگند بخدا! اگر از آن سر باز مى زدم مسؤول پى آمدهاى آن نبودم، و خدا گناه آن را در پرونده من نمى افزود.
بخدا سوگند! اگر هم حكميّت را مى پذيرفتم به اين كار سزاوار پيروى بودم زيرا قرآن با من است، از آن هنگام كه يار قرآن گشتم از آن جدا نشدم.
وصف ياران جهادگر پيامبرصلىاللهعليهوآله
ما با پيامبرصلىاللهعليهوآله
بوديم، و همانا جنگ و كشتار گرداگرد پدران، فرزندان، برادران و خويشاوندان ما دور مى زد، امّا از وارد شدن هر مصيبت و شدّتى جز بر ايمان خود نمى افزوديم، و بيشتر در پيمودن راه حق، و تسليم بودن برابر اوامر الهى، و شكيبايى بر درد جراحتهاى سوزان، مصمّم مى شديم.
هدف مبارزه با شاميان
امّا امروز با پيدايش زنگارها در دين، كژى ها و نفوذ شبهه ها در افكار، تفسير و تأويل دروغين در دين، با برادران مسلمان خود به جنگ خونين كشانده شديم، پس هرگاه احساس كنيم چيزى باعث وحدت ماست و به وسيله آن با يكديگر نزديك مى شويم، و شكاف ها را پُر و باقيمانده پيوندها را محكم مى كنيم، به آن تمايل نشان مى دهيم، آن را گرفته و ديگر راه را ترك مى گوييم.
خوارج گفتند: درست است امّا چرا در صفّين در برگ قرار دادنامه، سمت اميرالمؤمنينعليهالسلام
بودنت را از خود سلب كردى و آن را از صلحنامه محو نمودى؟ جائى كه تو خود را اميرالمؤمنين نمى دانى بر ما لازم است كه تو را بر خود امير واجب الاطاعة ندانيم.
امام علىعليهالسلام
فرمود: من در اين كار از پيغمبرصلىاللهعليهوآله
پيروى كردم.
آنگاه كه در صلحنامه حديبيّه نام مبارك پيامبر خدا را اينگونه نوشتيم.
محمد رسول اللَّه.
از مشركين، سهيل بن عمرو اعتراض كرد و گفت ما او را رسول اللَّه نمى شناسيم بايد فقط نامش را بنويسيد.
سرانجام هر چه شد آنها قبول نكردند كه پيامبر محترم به ناچار كلمه رسول اللَّه را از صلح نامه خودش محو كرد و فرمود:
(به هر حال چه اين كلمه نوشته شود و يا نوشته نشود، من پيغمبر و رسول خدا هستم.)
من نيز اميرالمؤمنين هستم چه بنويسند و يا ننويسند.
سخن كه بدينجا رسيد، اكثر افراد خوارج با شنيدن استدلال مستدل و احتجاجات پى در پى امامعليهالسلام
آگاه شده و به لشگر امام پيوستند.