امام على (ع) و علم و هنر/ الگوهاى رفتارى، جلد 6

امام على (ع) و علم و هنر/ الگوهاى رفتارى، جلد 60%

امام على (ع) و علم و هنر/ الگوهاى رفتارى، جلد 6 نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام
صفحات: 59

امام على (ع) و علم و هنر/ الگوهاى رفتارى، جلد 6

نویسنده: محمد دشتی رحمة الله عليه
گروه:

صفحات: 59
مشاهدات: 3916
دانلود: 233

توضیحات:

امام على (ع) و علم و هنر/ الگوهاى رفتارى، جلد 6
  • سرآغاز

  • اول - الگوهاى رفتارى و عنصر زمان و مكان

  • دوم - اقسام الگوهاى رفتارى

  • ضرورت ها

  • اوّل - جايگاه مباحث علمى‏

  • 1 - دو نظريه معروف‏

  • 2 - راه‏هاى اثبات علم جاودانه‏

  • 3 - راه‏هاى شناخت‏

  • 4 - انواع علوم‏

  • مقدمه

  • الف - رازهاى كشف شده‏

  • ب - رازهاى علمى در حال كشف‏

  • ج - رازهاى فوق درك بشرى (فراسوى علم)

  • دوم - هنر از ديدگاه نهج‏البلاغه‏

  • هدفدارى هنر

  • بررسى جوانب گوناگون هنر

  • 1 - هنر سخنورى‏

  • 2 - هنر نويسندگى‏

  • 3 - هنر قصه نويسى‏

  • 4 - هنر و جاذبه شعر

  • 5 - طرح‏هاى نوين آموزشى

  • 6 - نمايشنامه، فيلمنامه‏

  • فصل اول : رهنمودهاى علمى امام على (ع)

  • علوم و آگاهى‏هاى امام على (ع)

  • 1 - آزمايش جبرئيل و علم امام على (عليه السلام)

  • 2 - خبر از شهادت امام حسين (عليه السلام)

  • 3 - سيرى در برخى از جوانب آگاهى‏هاى امام على (عليه السلام)

  • الف - اعتراف عائشه به علم امام على (عليه السلام)

  • ب - اعتراف ابن عباس

  • ج - گواهى ابن عباس به بى همانند بودن علم امام على (عليه‏السلام)

  • د - عائشه و ارجاع دادن مردم به امام على (عليه السلام)

  • ه - اعتراف خليفه دوم به علم امام على (عليه السلام)

  • و - خليفه دوم و استفاده از علم امام على (عليه السلام)

  • ز - پيروى امام على (عليه السلام) از دانش پيامبر (صلى الله‏عليه و اله وسلم)

  • ح - گواهى پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) به برترى امام على (عليه السلام)

  • ط - گواهى پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) به هدايتگرى امام على (عليه السلام)

  • ى - اعتراف حسن بصرى و ابى الطفيل به علم امام على (عليه السلام)

  • ك - گواهى ابى طفيل به علم امام على (عليه السلام)

  • ل - گواهى كميل بن زياد به گستردگى علوم امام على (عليه‏السلام)

  • م - ارزش علم و عالم از ديدگاه امام على (عليه السلام)

  • 4 - خبر از انتقام گرفتن مختار

  • 5 - خبر از خيانت عمر سعد

  • 6 - آگاهى از شهادت خويش

  • 7 - خبر از شهادت امام رضا (عليه السلام) در خراسان

  • 8 - آگاهى به تعداد كوفيان هوادار

  • 9 - خبر از آينده بصره‏

  • 10 - خبر از آينده خونين كوفه‏

  • 11 - خبر از قتلگاه خوارج‏

  • 12 - خبر از جنايتكاران كربلا

  • 13 - خبر از آينده شرم آور مروان‏

  • 14 - خبر از سرانجام بنى اميه‏

  • جلوه‏هاى علوم علوى

  • اول - ريشه هاى پيدايش

  • 1- علم غيب و وحى الهى

  • 2- علوم و آموزش‏هاى پيامبر

  • 3- كتاب‏ها و نوشته‏هاى امام على (عليه السلام)

  • 4- كتاب هائى كه در اختيار امام بود

  • دوم - گستردگى علم امام على (عليه السلام)

  • اقسام و جوانب علوم علوى

  • 1 - آگاهى از علوم گوناگون

  • 2 - آگاهى امام على (عليه السلام) به كتب آسمانى

  • 3 - پاسخ دادن به هرگونه سئوال‏

  • 4 - خبرها و مباحث شگفتى آور علمى‏

  • ترويج فرهنگ قرآنى

  • 1 - شعر يا قرآن

  • 2 - جمع‏آورى قرآن

  • 3 - رونق علم نحو براى حفظ قرآن

  • 4 - پرداخت حقوق به قاريان قرآن

  • 5 - تلاش در جمع آورى قرآن

  • 6 - قرائت قرآن

  • 7 - دارويى از قرآن‏

  • 8 - استغفار

  • 9 - امان از عذاب خدا

  • 10 - پاداش بيمارى‏

  • 11 - تعريف زهد

  • 12 - تفسير خوف و رجاء

  • امام و اقسام علوم‏

  • 1 - پرهيز از برخى اقسام علوم

  • 2 - اشاره هائى به علم روانشناسى

  • 3 - مردم شناسى

  • 4 - علم وراثت (نقش روحيّات مادر در روان كودك)

  • روش هاى تحقيق‏

  • 1 - ارزش و جايگاه تجربه

  • 2 - يك تجربه عملى

  • 3 - رواج علم حديث

  • 4 - تلاش در كسب دانش

  • 5 - نوشتن و جمع آورى حديث

  • 6 - حفظ كتب علمى

  • 7 - تلاش در كسب دانش از پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم)

  • 8 - تدوين و تأليف كُتُب علمى

  • 9 - تأليف كتاب اطلاعات عمومى

  • 10 - كتاب امام على (عليه السلام)

  • علوم كاربردى‏

  • 1 - علم شيمى و فيزيك

  • 2 - علم حساب و رياضى

  • 3 - نقش علم رياضى در قضاوت

  • 4 - نمونه‏هايى از علوم كاربردى‏

  • 1- صرف و نحو

  • 2 - لغت‏

  • 3 - فصاحت و بلاغت‏

  • 4 - علوم جغرافيا

  • 5 - پاسخ به پرسش‏هاى رياضى‏

  • 6 - نكات علمى نسبت به هيئت و نجوم (ميتورولوژى)

  • 7 - رهنمودهايى در طب و بهداشت‏

  • 8 - مباحثى پيرامون كيميا

  • 9 - خط و خطاطى‏

  • پاسخ به پرسش ها

  • اول - پاسخ به شبهات‏

  • دوم - پاسخ به سئوالات عمومى‏

  • سوم - پاسخ به سئوالات شرعى‏

  • چهارم - توضيح اصطلاحات شرعى‏

  • پنجم - پاسخ به مسائل حيوانات‏

  • ششم - پاسخ به مسائل تربيتى‏

  • استفاده‏از علم غيب در حل نزاع ها

  • 1 - حل اختلاف دو همسر جوان‏

  • 2- اثبات پاكدامنى دخترى جوان

  • 3 - اثبات مادر بودن زنى جوان

  • فصل دوم : رهنمودهاى آموزشى، هنرى‏

  • استفاده از نمايش در آموزش

  • 1 - نمايش و آموزش

  • 2 - نمايشى كردن محاكمه قضائى‏

  • 3 - كاربرد هنر نمايش در فلسفه احكام‏

  • هنرهاى كاربردى‏

  • 1 - هنر خطاطى

  • 2 - تشويق و هديه دادن به شاعر

  • تبليغاتى ، آموزشى‏

  • 1 - سفرهاى تبليغى

  • 2 - استفاده از جاذبه هاى معنوى در تبليغ

  • 3 - فصاحت و بلاغت در سخنورى

  • 4 - هنر سخنورى

  • 1 - خطبه بى الف‏

  • 2 - خطبه بدون نقطه‏

  • در چشمه سار نهج‏البلاغه

  • 1 - حديث شناسى‏

  • خطبه 210 نهج‏البلاغه‏

  • 1 - اقسام احاديث رواج يافته‏

  • 2 - اقسام راويان حديث‏

  • 3 - انواع صحابة رسول الله (صلى الله عليه و اله وسلم)

  • 3 - اقسام اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و اله وسلم)

  • 2 - زيبائى‏هاى هستى

  • خطبه 211 نهج‏البلاغه

  • شگفتى آفرينش پديده‏ها

  • خطبه 1 نهج‏البلاغه

  • 1 - عجز انسان از شناخت ذات خدا

  • 2 - دين و شناخت خدا

  • 3 - آفرينش جهان

  • 4 - فلسفه بعثت پيامبران (نبوّت عامّه)

  • 5 - فلسفه بعثت پيامبر خاتم (صلى الله عليه و اله وسلم)

  • 6 - ضرورت امامت پس از پيامبران الهى‏

  • 7 - ويژگى‏هاى قرآن و احكام اسلام‏

  • 8 - فلسفه و ره‏آورد حج

  • 3 - نژاد شناسى

  • خطبه 234 نهج‏البلاغه

  • علل تفاوت‏ها ميان انسان‏ها

  • 4 - روح شناسى

  • حكمت 108 نهج‏البلاغه

  • شگفتى‏هاى روح آدمى

  • 5 - مردم‏شناسى

  • حكمت 87 نهج‏البلاغه

  • ارزش استغفار (طلب بخشش از خدا)

  • 1 - اقسام مردم (مردم شناسى)

  • 2 - ارزش‏هاى والاى دانش‏

  • 3 - ارزش دانشمندان‏

  • 4 - اقسام دانش پژوهان‏

  • 5 - ويژگى‏هاى رهبران الهى‏

  • حكمت 17 نهج‏البلاغه

  • ضرورت رنگ كردن موها

  • 6 - انسان شناسى‏

  • قسمتى از خطبه 1

  • شگفتى آفرينش آدم (عليه السلام) و ويژگى‏هاى انسان كامل‏

  • آدم (عليه السلام) و داستان بهشت‏

  • 7 - علم نجوم

  • خطبه 79 نهج‏البلاغه

  • 1 - پرهيز از توجه به غير خدا

  • 2 - پرهيز دادن مردم از ستاره‏شناسى‏

  • علم الامام (عليه السلام)

  • قسمتى از خطبه 189 نهج‏البلاغه

  • علم بى كران امام (عليه السلام)

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 59 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 3916 / دانلود: 233
اندازه اندازه اندازه
امام على (ع) و علم و هنر/ الگوهاى رفتارى، جلد 6

امام على (ع) و علم و هنر/ الگوهاى رفتارى، جلد 6

نویسنده:
فارسی
سرآغاز


الگوهاى رفتارى جلد ٦ - «امام على (ع) و علم و هنر»

محمد دشتي رحمة الله عليه

سرآغاز

نوشتار نورانى و مبارك و ارزشمندى كه در پيش روى داريد، تنها برخى از الگوهاى رفتارى آن يگانه بشريّت، باب علم نبىّ، پدر بزرگوار امامان معصوم (عليهم السلام)، تنها مدافع پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) به هنگام بعثت و دوران طاقت فرساى هجرت، و جنگ‏ها و يورش‏هاى پياپى قريش، و نابود كننده خط كفر و شرك و نفاق پنهان، اوّل حافظ و جامع قرآن، و قرآن مجسّم، حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است. كه همواره با قرآن بود، و با قرآن زيست و از قرآن گفت، و تا بهشت جاويدان، در كنار چشمه كوثر و پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) ، وحدتشان جاودانه است.
مباحث ارزشمند آن در حال تكامل و گسترش است، نورانى است، نورِ نور است، و عطرآگين از جذبه هاى عرفانى وشناخت و حضور است، كه با نام هاى مبارك زير، در آسمان پُر ستاره انديشه‏ها خواهد درخشيد مانند :
١ - امام على (عليه السلام) و اخلاق اسلامى‏
الف - اخلاق فردى‏
ب - اخلاق اجتماعى‏
ج - آئين همسردارى‏
٢ - امام على (عليه السلام) و مسائل سياسى‏
٣ - امام على (عليه السلام) و اقتصاد
الف - كار و توليد
ب - انفاق و ايثارگرى‏
ج - عمران و آبادى‏
د - كشاورزى و باغدارى‏
٤ - امام على (عليه السلام) و امور نظامى‏
الف - اخلاق نظامى‏
ب - امور دفاعى و مبارزاتى‏
٥ - امام على (عليه السلام) و مباحث اطّلاعاتى و امنيتّى
٦ - امام على (عليه السلام) و علم و هنر
الف - مسائل آموزشى و هنرى‏
ب - مسائل علمى و فرهنگى‏
٧ - امام على (عليه السلام) و مديريّت‏
٨ - امام على (عليه السلام) و امور قضائى‏
الف - امور قضائى‏
ب - مسائل جزائى و كيفرى‏
٩ - امام على (عليه السلام) و مباحث اعتقادى‏
١٠ - امام على (عليه السلام) و مسائل حقوقى‏
١١ - امام على (عليه السلام) و نظارت مردمى (امر به معروف ونهى از منكر)
١٢ - امام على (عليه السلام) و مباحث معنوى و عبادى
١٣ - امام على (عليه السلام) و مباحث تربيتى
١٤ - امام على (عليه السلام) و مسائل بهداشت و درمان‏
١٥ - امام على (عليه السلام) و تفريحات سالم‏
الف - تفريحات سالم‏
ب - تجمّل و زيبائى‏
مطالب و مباحث هميشه نورانى مباحث ياد شده، از نظر كاربردى مهّم و سرنوشت سازند، زيرا تنها جنبه نظرى ندارند، بلكه از رفتار و سيره و روشهاى الگوئى امام على (عليه السلام) نيز خبر مى‏دهند،
تنها داراى جذبه قال نيست كه دربردارنده جلوه‏هاى حال نيز مى‏باشد.
دانه هاى انگشت شمارى از صدف‏ها و مرواريد هاى هميشه درخشنده درياى علوم نَبَوى است‏
از رهنمودها وراهنمائيهاى جاودانه عَلَوى است‏
از محضر حقّ و حقيقت است‏
و از زلال و جوشش هميشه جارى واقعيّت هاست‏
كه تنها نمونه‏هائى اندك از آن مجموعه فراوان و مبارك را در اين جزوات مى‏يابيد و با مطالعه مطالب نورانى آن،
از چشمه زلال ولايت مى‏نوشيد
كه هر روز با شناسائى منابع جديد در حال گسترش و ازدياد و كمال و قوام يافتن است. (١)
و در آينده به عنوان يك كتاب مرجع و تحقيقاتى مطرح خواهد بود تا :
چراغ روشنگر راه قصّه پردازان‏
و سناريو نويسان فيلم نامه‏ها و طرّاحان نمايشنامه‏ها
و حجّت و برهان جدال احسن گويندگان و نويسندگان متعهّد اسلامى باشد،
تا مجالس و محافل خود را با ياد و نام آن اوّل مظلوم اسلام نورانى كنيم .
كه رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و اله وسلم) فرمود :
نَوِّروُا مَجالِسَكُم بِذِكرِ عَلِىّ بنِ اَبى‏طالِب‏
(جلسات خود را با نام و ياد على (عليه السلام) نورانى كنيد)
با كشف و شناسائى الگوهاى رفتارى امام على (عليه السلام) حقيقتِ چگونه بودن؟! براى ما روشن مى‏شود
و آنگاه چگونه زندگى كردن ؟! نيز مشخص خواهد شد.
پيروى از امام على (عليه السلام) و الگو قرار دادن راه و رسم زندگى آن بزرگ معصوم الهى،بر اين حقيقت تكيه دارد كه با مطالعه همه كتب و منابع ومآخذ روائى و تاريخى و سياسى موجود كشف كنيم كه :
امام على (عليه السلام) چگونه بود؟
آنگاه بدانيم كه :
چگونه بايد باشيم
زيرا خود فرمود :
اَيُّهَا النّاسُ اِنّى وَاللّهِ ما أَحُثُّكُم عَلى طاعَةٍ اِلاَّ وَ أَسبِقُكُم الَيهَا، وَ لا أَنهاكُم عَن‏مَعصِيَةٍ اِلاّ وَ أَتَناهى‏ قبلَكُم عَنها (٢)


۱
اول - الگوهاى رفتارى و عنصر زمان و مكان

(اى مردم! همانا سوگند به خدا من شما را به عمل پسنديده‏اى تشويق نمى كنم جز آنكه در عمل كردن به آن از شما پيشى مى‏گيرم، و شما را از گناهى باز نمى دارم جز آنكه پيش از نهى كردن، خود آن را ترك كرده‏ام)
پس توجه به الگوهاى رفتارى امام على (عليه السلام) براى مبارزان و دلاورانى كه با نام او جنگيدند، و با نام او خروشيدند، و هم اكنون در جاى جاى زندگى، در صلح و سازندگى، در جنگ و ستيز با دشمن، در خودسازى و جامعه سازى و در همه جا بدنبال الگوهاى كامل روانند، بسيار مهمّ و سرنوشت ساز است تا در تداوم راه امام (ره) بجوشند، و در همسوئى با امير بيان بكوشند، كه بارها پيامبر اسلام (صلى الله عليه و اله وسلم) فرمود :
آنانكه از على پيروى كنند اهل نجات و بهشتند
و به على (عليه السلام) اشاره كرد و فرمود :
اين على و پيروان او در بهشت جاى دارند (٣)
و اميدواريم كه كشف و شناسائى الگوهاى رفتارى امام على (عليه السلام) آغاز مباركى باشد تا اين راه تداوم يابد، وبه كشف و شناسائى الگوهاى رفتارى ديگر معصومين (عليهم السلام) بيانجامد.
در اينجا توجّه به چند تذكّر أساسى لازم است.

اول - الگوهاى رفتارى و عنصر زمان و مكان

رفتارهاى امام على (عليه السلام) برخى اختصاصى و بعضى عمومى است، كه بايد در ارزيابى الگوهاى رفتارى دقت شود.
گاهى عملى يا رفتارى را حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در شرائط زمانى و مكانى خاصى انجام داده است كه متناسب با همان دوران و شرائط خاص‏قابل ارزيابى است، و الزامى ندارد كه ديگران همواره آن را الگو قرار داده و به آن عمل كنند، كه در اخلاق فردى امام على (عليه السلام) نمونه‏هاى روشنى را جمع آورى كرده‏ايم، و ديگر امامان معصوم (عليهم السلام) نيز توضيح داده‏اند كه :
شكل و جنس لباس حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) تنها در روزگار خودش قابل پياده شدن بود، ام ا هم‏اكنون اگر آن لباس‏ها را بپوشيم، مورد اعتراض مردم قرار خواهيم گرفت.
يعنى عُنصر زمان و مكان، در كيفيت‏ها تأثير بسزائى دارد.
پس اگر الگوهاى رفتارى، درست تبيين نگردد، ضمانت اجرائى ندارد و از نظر كاربُردى قابل الگوگيرى يا الگوپذيرى نيست، مانند :
- غذاهاى ساده‏اى كه امام ميل مى‏فرمود، درصورتى كه فرزندان و همسران او از غذاهاى بهترى استفاده مى‏كردند.
- لباسهاى پشمى و ساده‏اى كه امام مى‏پوشيد، اما ضرورتى نداشت كه ديگر امامان معصوم (عليهم السلام) بپوشند.
- در برخى از مواقع، امام على (عليه السلام) با پاى برهنه راه مى‏رفت، كه در زمان‏هاى ديگر قابل پياده شدن نبود.
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) خود نيز تذكر داد كه :
لَن تَقدِروُنَ عَلى‏ ذلِك وَلكِن اَعينوُنى بِوَرَعٍ وَاجتَهاد
( شما نمى توانيد همانند من زندگى كنيد، لكن در پرهيزكارى و تلاش براى خوبى‏ها مرا يارى دهيد.) (٤)
وقتى عاصم بن زياد، لباس پشمى پوشيد و به كوه‏ها مى‏رفت و دست از زندگى شُست و تنها عبادت مى‏كرد، امام على (عليه السلام) او را مورد نكوهش قرار داد، كه چرا اينگونه زندگى مى‏كنى؟
عاصم بن زياد در جواب گفت :
قَالَ : يَا أَمِيرَ المُؤمِنِينَ، هذَا أَنتَ فِي خُشُونَةِ مَلبَسِكَ وَجُشُوبَةِ مَأكَلِكَ!
(عاصم گفت، اى اميرمؤمنان، پس چرا تو با اين لباس خشن، و آن غذاى ناگوار بسر مى‏برى؟)
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :
قَالَ : وَيحَكَ، إِنِّي لَستُ كَأَنتَ، إِن اللَّهَ تَعَالَى‏ فَرَضَ عَلَى‏ أَئِمةِ العَدلِ أَن يُقَدِّرُوا أَنفُسَهُم بِضَعَفَةِ الناسِ، كَيلاَ يَتَبَيغَ بِالفَقِيرِ فَقرُهُ! (٥)
واى بر تو، من همانند تو نيستم، خداوند بر پيشوايان حق واجب كرده كه خود را با مردم ناتوان همسو كنند، تا فقر و ندارى، تنگدست را به هيجان نياورد، و به طغيان نكشاند.

دوم - اقسام الگوهاى رفتارى

بعضى از رفتارهاى امام على (عليه السلام) زمان و مكان نمى‏شناسد، و همواره براى الگوپذيرى ارزشمند است، مانند :
١ - ترويج فرهنگ نماز
٢ - اهميّت دادن به نماز اوّل وقت‏
٣ - ترويج فرهنگ اذان
٤ - توجّه فراوان به باز سازى، عمران و آبادى و كشاورزى و كار و توليد
٥ - شهادت طلبى و توجّه به جهاد و پيكار در راه خدا
٦ - حمايت از مظلوم و...
زيرا طبيعى است كه كيفيت‏ها متناسب با زمان و مكان و شرائط خاص فرهنگ و آداب و رسوم اجتماعى در حال دگرگونى است.
گرچه اصول منطقى همان كيفيت‏ها، جاودانه اند، يعنى همواره ساده زيستى، خودكفائى، ساده پوشى ارزشمند است، اما در هر جامعه اى چهار چوب خاص‏خودش را دارد، پس كمى ت‏ها و اصول منطقى الگوهاى رفتارى ثابت، و كيفيت ها، و چگونگى الگوهاى رفتارى متغير و در حال دگرگونى است.

ضرورت ها

اوّل - جايگاه مباحث علمى‏

١ - دو نظريه معروف‏

براى علم و آگاهى، تعريف‏هاى گوناگونى كرده‏اند كه ارزيابى درست هر كدام، نقش تعيين كننده‏اى در مبحث علمى دارد.
برخى علم را با تئورى‏ها و انواع نظريه‏ها و برداشت‏ها و نتيجه‏گيرى‏ها، يكسان مى‏دانند و معيار و ملاك ثابت و روشنى براى مَحك زدن فرضيه‏ها و تئورى‏ها ندارند.
و چون فرضيه‏ها و تئوريها كهنه مى‏شوند و جاى خود را به فرضيه‏هاى جديد مى‏سپارند، و هر روز كهنه به نو تبديل مى‏گردد، باور كرده‏اند كه :
علم انسان به جهل تبديل مى‏شود.
و دانش بشرى ثبات و قوامى ندارد.
در نتيجه انسانها همواره در حال تجربه و آزمايش قرار دارند و نمى‏توانند به تكيه گاههاى ثابتى تكيه زنند.
زيرا با روش‏هاى تجربى (پراگماتيسمى) و اصالت عمل (پوزيتويسم) نمى‏توانند همه واقعيت‏هاى نظام هستى را كشف كنند، و به آنچه كه شناختند و كشف كرده‏اند نيز نمى‏توانند پاى بند باشند و به آنها اصالت بخشند.
اما ديدگاه توحيدى پيامبران الهى و اسلام، و ديدگاه نهج‏البلاغه، نسبت به علم و آگاهى داراى معيارها و ملاكها و باورها و اصول فكرى جاودانه‏اى مى‏باشد.
در اين تفكر :
الف - واقعيت‏هاى ثابت گوناگونى در سراسر نظام هستى موجود است.
(مانند فرمول پيدايش آب، كه از هيدروژن و اكسيژن پديد مى‏آيد)
ب - واقعيت‏ها را مى‏توان شناخت.
ج - روش‏ها و شيوه‏هاى دقيقى براى شناخت واقعيت‏ها وجود دارد.
د - چون واقعيت‏ها اصيل و جاودانه‏اند شناختى كه بر اساس واقعيت‏ها باشد ثابت و جاودانه است.
(فرمول پيدايش آب تغييرپذير نيست)
بنابراين علم و آگاهى جاودانه، باورهاى جاودانه، فرمول‏هاى جاودانه، محاسبات جاودانه، تحليل‏ها و راه حل‏هاى جاودانه، وجود دارد، و كهنگى نخواهد پذيرفت.
و همواره در طول عصرها براى همه نسل‏ها قابل استفاده خواهد بود.
چون واقعيت‏ها وجود دارند و قابل شناخت مى‏باشند، بشر توانسته است به انواع علوم و فنون آگاهى پيدا كند، انواع محاسبات را بشناسد و جهان را با انواع اختراعات خود دچار تحول چشمگيرى سازد، و هر روز مراحل تازه‏اى از راه تكامل را به خوبى بپيمايد.
اگر واقعيت‏ها وجود نداشت و قابل شناخت نبود و يا جاودانه نبود، و هر روز كهنه به نو تبديل مى‏شد، از اختراعات و اكتشافات بشرى خبرى نبود،
و شيوه‏هاى صحيح درمان و بهداشت وجود نداشت.
و راه‏هاى تكامل و ترقى شناخته نمى‏شد.
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) نسبت به اين حقيقت فرمود :
اَيُّهَا الناسُ مَن سَلَكَ الطريقَ الوَاضِحَ وَرَدَ المَاءَ وَ مَن‏خَالَفَ وَقَعَ فِى التِّيهِ
اى مردم، آن كس كه از راهى آشكار رود، به آب خواهد رسيد، و آن كس كه از بى‏راهه رود منحرف شده، به حيرت و سرگردانى دچار خواهد شد. (٦)

٢ - راه‏هاى اثبات علم جاودانه‏

براى اثبات نظريه دوم (جاودانگى علم) راه‏هاى فراوانى وجود دارد.
هم مى‏توان با مطالعه در ويژگى‏هاى نظام هستى اين حقيقت را اثبات كرد،
و هم مى‏توان با مطالعه در ويژگى‏هاى تن آدمى با اين حقيقت آشنا شد.
در نظام هستى، نظم دائمى و عمومى و هدفدار و سيستميك وجود دارد.
قانون عمومى و دائمى و هدفدار وجود دارد.
محاسبات دقيقِ رياضى عمومى و دائمى و هدفدار وجود دارد.

۲
٣ - راه‏هاى شناخت‏

كه تداوم حركت‏هاى منظم و پايدار و قانونمند، بر واقعيت‏هاى ياد شده تكيه دارد و خواهد داشت.
در تن آدمى نيز نظم و قانون و فعل و انفعالات شيميائى دقيق، جذب و دفع قانونمند، و عوامل رشد و تداوم حيات از نظر بيولوژى و فيزيولوژى فراوان وجود دارد كه قابل بحث و بررسى است
و همه آن واقعيت‏ها اين حقيقت را ثابت مى‏كند كه :
اگر انسانى يا پژوهشگرى يا مؤسسه تحقيقاتى مجهزى، آن همه از واقعيت‏ها، قانونمندى‏ها، هدفدارى‏ها را، بتواند بدرستى كشف كند،
شناسائى كند،
علم و آگاهى بدست آمده جاودانه است.
رنگ كهنگى نخواهد پذيرفت.
گرچه تئورى‏ها و فرضيه‏ها از بين مى‏روند، و نتيجه‏گيرى‏هاى غلط دوام نمى‏آورد.
اما چه ارتباطى با علم دارد؟
در تفكر دوم، هر تئورى و فرضيه‏اى علم نمى‏باشد زيرا با واقعيت‏هاى نظام هستى انطباق ندارد،
و اگر فرضيه‏اى يا نظريه‏اى با انواع تجربه‏ها و آزمايش‏ها به نتيجه برسد و با واقعيت‏ها انطباق پيدا كند ئ در مراحل نهائى تحقيق به حقيقت بپيوندد،
علمِ جاودانه است،
و جاويدان خواهد ماند. مانند :
بسيارى از محاسبات رياضى‏
بسيارى از فرمول‏هاى كشف شده در علم شيمى و فيزيك‏
بسيارى از محاسبات دقيق نجومى در علم ميترولوژى‏
بسيارى از محاسبات دقيق در زمين شناسى‏
بسيارى از محاسبات دقيق در فيزيولوژى انسانى، در طب و درمان و بهداشت‏
چون واقعيت‏هاى ثابت داريم انسان‏ها توانستند علم طب را كشف و بازسازى و به تكامل برسانند.
چون واقعيت‏هاى ثابت وجود داشتند و قابل شناخت بودند انسان توانست هزاران اختراع و اكتشاف را به ثبت رسانده، خدمات اساسى به بشريت ارائه دهد و به انواع علوم و فنون مجهز گردد.

٣ - راه‏هاى شناخت‏

با اثبات اين حقيقت كه :
الف - جهان سراسر واقعيّت‏هاى جاودانه است.
ب - و واقعيّت‏ها قابل شناخت مى‏باشند.
آنگاه راه‏هاى شناخت به عنوان جدّى‏ترين مسئله فرهنگ بشرى مطرح خواهد شد كه در اينجا به برخى از شيوه‏ها و روش‏هاى شناخت اشاره خواهد شد.
مانند :
اول - روش‏هاى تجربى
دوم - روش‏هاى عقلى و فلسفى
سوم - علم غيب و ارتباط با وحى الهى
بسيارى از دانشمندان با روش‏هاى تجربى و آزمايش‏هاى فراوان و مداوم، با واقعيّت‏هاى جهان آفرينش آشنا مى‏شوند،
با ٦٠ سال مطالعه و تجربه، يك واقعيّت علمى كشف مى‏كنند،
يك ويروس را شناسائى مى‏كنند،
مالاريا را و درمان او را مى‏شناسند.
ميكروب را كشف و ديدگاه انسان‏ها را به جهان ناديدنى‏ها سوق مى‏دهند.
و بسيارى ديگر از دانشمندان با روش‏هاى عقلى در منطق و فلسفه، موفّق مى‏گردند كه بسيارى از رازهاى نهفته در نظام هستى را كشف كنند و بگويند چون در درون هسته اتم پروتون با بار مثبت وجود دارد، پس الكترون با بار منفى نيز بايد وجود داشته باشد.
و اين بايد قضاوت منطق و فلسفه و عقل جوّال يك انسان پژوهشگر است كه با همين روش‏ها و شيوه‏ها و ملاك‏ها توانسته است در سفرهاى فضائى موفّق گردد،
يك پاى انسان در كره ماه و زهره باشد و پاى ديگرش در قعر اقيانوس‏ها، در جهت دادن ناوهاى اتمى و زير دريائى‏هاى فوق مُدرن نقشه داشته، كه در همه جا حضور فعّال دارد و همواره به اهداف علمى خود دست رسى پيدا كرده است و اين روش‏ها و شيوه‏ها همواره قابل ارزيابى و بكارگيرى است.
راه سوّمى نيز براى شناخت انسان وجود دارد كه مى‏تواند به انواع شناخت و علم و آگاهى مطلوب دست رسى پيدا كند و آن وحى الهى، و دست رسى به علم غيب است،
كه پيامبران الهى و رسول گرامى اسلام و حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) از اين چشمه زلال و هميشه جارى سيراب مى‏شدند، انواع علوم و آگاهى را مى‏گرفتند و به بشريّت تشنه حقيقت مى‏رساندند.
وحى الهى تنها كانال صحيح و مطمئن فراگيرى انواع علوم و آگاهى‏هاى ضرورى است كه توانسته است بشريّت را هواره از جهل و نادانى نجات بخشد، و دستورالعمل صحيح زندگى را به انسانها بياموزد، و همگان را از شناخت و آگاهى‏هاى لازم سرشار كند.
از اين رو قرآن كريم تنها منبع علم و آگاهى است كه نظير ندارد و حكم هر ترو خشكى در قرآن است.
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در خطبه ١٨ فرمود :
وَاللَّهُ سُبحَانَهُ يَقُولُ : مَا فَرطنَا في الكِتَابِ مِن شَى‏ءٍ
وَفِيهِ تِبيَانٌ لِكُلِّ شَي‏ءٍ.
وَذَكَرَ أَن الكِتَابَ يُصَدِّقُ بَعضُهُ بَعضاً، وَأَنهُ لاَ اختِلاَفَ فِيهِ فَقَالَ سُبحَانَهُ : وَلَو كَانَ مِن عِندِ غَيرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اختِلَافاً كَثِيراً.
وَإِن القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَبَاطِنُهُ عَمِيقٌ، لاَ تَفنَى‏ عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنقَضِي غَرَائِبُهُ، وَلاَ تُكشَفُ الظُّلُمَاتُ إلا بِهِ.
در حالى كه خداى سبحان مى‏فرمايد : ما در قرآن چيزى را فرو گذار نكرديم (٧)
و فرمود : در قرآن بيان هر چيزى است (٨)
و يادآور شديم كه : بعضِ قرآن گواهِ بعضِ ديگر است و اختلافى در آن نيست.
پس خداى سبحان فرمود : اگر قرآن از طرف غير خدا نازل مى‏شد اختلافات زيادى در آن مى‏يافتند (٩)
همانا قرآن داراى ظاهرى زيبا، و باطنى ژرف و ناپيداست، مطالب شگفت‏آور آن تمام نمى‏شود، و اسرار نهفته آن پايان نمى‏پذيرد، و تاريكى‏ها بدون قرآن بر طرف نخواهد شد. (١٠)
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) از زبان رسول خدا و كانال وحى الهى به همه علوم و فنون و آگاهى‏هاى ضرورى دست مى‏يابد كه در كتابى به نام كتاب على (عليه السلام) و الجامعه و جَفر كبير انواع علوم و فنون و آگاهى‏هاى لازم را جمع آورى كرده در اختيار ديگر امامان معصوم (عليهم السلام) مى‏گذارد.
و باب علم نبى مى‏گردد.
و بر منبر و سخنرانى‏هاى عمومى نداى :
سَلُونى‏ قَبلَ اَن تَفقِدُونى‏ (١١)
سر مى‏دهد.
چون جهان سراسر واقعيّت است.
و واقعيّت‏ها قابل شناخت مى‏باشد.
امام على (عليه السلام) از كانال وحى، انسان را، جهان پيرا
مون انسان را، واقعيّت‏هاى موجود نظام را مى‏شناسد و معرّفى مى‏كند و دانشمندان جهان نيز با عصاى تجربه توان شناخت بسيارى از واقعيّت‏ها را پيدا مى‏كنند.
چون ميكروب‏ها وجود دارند و قابل شناخت و درمان مى‏باشند، امام على (عليه السلام) از كانال وحى الهى، به بسيارى از بيمارى‏ها و راه‏هاى درمان آن اشاره مى‏فرمايد و طبيبان جهان با سالها تحقيق در هزاران آزمايش به آن واقعيّت‏ها دست رسى پيدا مى‏كنند.
امام على (عليه السلام) در چهارده قرن قبل، ارتباط بيمارى وبا با آب را در يك سخنرانى حكيمانه مطرح فرمود كه پاستور پس از قرن‏ها، با تجربه و تلاش به آن حقيقت رسيد.
امام على (عليه السلام) در خطبه ١٦٢/٥ و خطبه ١٧٥ به اين حقيقت اشاره كرده‏اند، كه محلّ رشد و تكثير انگل وَبا در آب است؛
وَجَدَحُوا بَينى‏ وَ بَينَهُم شِرباً وَبيئاً
(خدايا قريش سرچشمه آبِ بين من و خود را وَبا آلوده كردند.) (١٢)
در تغذيه و بهداشت غذائى، امام با برخوردارى از وحى الهى، مسائل را هشدار مى‏دهد يا غذاهايى را سفارش مى‏فرمايد كه پس از ١٤ قرن، هم اكنون دانشمندان عصر ما، با تلاش‏هاى مداوم به اسرار پنهان آن رسيده و آن را به تجربه گذشته‏اند.

٤ - انواع علوم‏

مقدمه

پس شيوه‏هاى تجربى و فلسفى هر كدام مى‏توانند راه كشف واقعيّت را تداوم داده سرانجام با ديدگاه وحى نزديك گردند.
بنابر اين اظهارات وحى گونه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در بخش علم و هنر و در ارائه ديدگاه‏هاى علمى، و طرح علوم و فنون از نظر كاربردى، به سه دسته تقسيم مى‏گردد.


۳
الف - رازهاى كشف شده‏

الف - رازهاى كشف شده‏

برخى از ديدگاه‏هاى علمى امام على (عليه السلام) در طب و درمان در انسان‏شناسى در فيزيك و شيمى، در نجوم، در رياضى، در فلسفه و حكمت هم اكنون با تلاش ساليان طولانى دانشمندان جهان كشف شده و قابل شناخت است.
كه برخى از آنها در همين كتاب بگونه روشنى آمده است مانند :
رهنمودهاى علمى امام (عليه السلام)
علوم و آگاهى‏هاى امام (عليه السلام)
اقسام و جوانب علوم عَلَوى‏
امام و اقسام علوم‏
امام و علوم كاربردى‏
استفاده از علم غيب در حل نزاع‏ها(١٣)

ب - رازهاى علمى در حال كشف‏

برخى ديگر از اظهارات علمى حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) پس از قرن‏ها هم اكنون در حال كشف و شناسائى است.
گرچه اطّلاعات كافى و لازمى را هنوز بدست نياورده‏اند، امّا در حال كشف و شناسائى است و هر روز پرده از اسرار علمىِ دستورالعمل‏هاى آن حضرت برداشته مى‏شود.
چون روانشناسى در حال گسترش و تخصّصى شدن است و بسيار ريز شده و به صورت كاربردى در آمد، هم اكنون دانشمندان جهان، مبحث روانشناسى تغذيه را باور كرده‏اند كه غذاها تنها پروتئين و انواع ويتامين‏ها به انسان نمى‏دهد، بلكه غذاها داراى روان خاصّى بوده در روح و جان آدمى نيز تأثير مى‏گذارند كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اين رابطه ده‏ها رهنمود و هشدار و دستورالعمل دارد كه فرمود :
شير خر نخوريد.
گوشت بُز به فرزندان خود كمتر بدهيد.
و لقمه حرام در رحم شما و در نطفه شما تأثير دارد.(١٤)

ج - رازهاى فوق درك بشرى (فراسوى علم)

دسته‏اى از علوم و اظهارات علمى حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فوق درك عقل بشر مى‏باشد كه انسانها نمى‏توانند با محدود بودن عقل، و محدود بودن ابزار علمى، به رازهاى نهفته آن دست يابند،
گرچه مى‏دانند اين دسته از اظهارات، حكيمانه است،
داراى علل و عوامل است.
منطبق با واقعيّت‏هاى نظام هستى است.
امّا براى كشف و درك آن محدوديّت دارد، و عاجز است.
امام در خطبه ١٩٢ اظهار مى‏دارد كه به هنگام نزول وحى؛
ناله شيطان را مى‏شنيد؛
و نزول فرشته وحى را مى‏ديد،
و نور وحى را مشاهده مى‏فرمود،
كه اظهار داشت :
وَلَقَد كُنتُ أَتبِعُهُ اتِّبَاعَ الفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ، يَرفَعُ لِي فِي كُلِّ يَومٍ مِن أَخلاَقِهِ عَلَماً، وَيَأمُرُنِي بِالْإِقْتِدَاءِ بِهِ. وَلَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ، وَلاَ يَرَاهُ غَيرِي.
وَلَم يَجمَع بَيتٌ وَاحِدٌ يَومَئِذٍ فِي الْإِسْلَامِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه و اله وسلم) وَخَدِيجَةَ وَأَنَا ثَالِثُهُمَا. أَرَى‏ نُورَ الوَحيِ وَالرِّسَالَةِ، وَأَشُمُّ رِيحَ النُّبُوةِ.
وَلَقَد سَمِعتُ رَنةَ الشيطَانِ حِينَ نَزَلَ الوَحيُ عَلَيهِ (صلى الله عليه و اله وسلم) فَقُلتُ : يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هذِهِ الرنةُ؟ فَقَالَ :
هذَا الشيطَانُ قَد أَيِسَ مِن عِبَادَتِهِ. إِنكَ تَسمَعُ مَا أَسمَعُ، وَتَرَى‏ مَا أَرَى‏، إِلَّا أَنَّكَ لَستَ بِنَبِيٍّ، وَلكِنكَ لَوَزِيرٌ وَإِنكَ لَعَلَى‏ خَيرٍ.
و من همواره با پيامبر بودم چونان فرزند كه همواره با مادر است،(١٥)پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) هر روز نشانه تازه‏اى از اخلاق نيكو را برايم آشكار مى‏فرمود، و به من فرمان مى‏داد كه به او اقتداء نمايم، پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) چند ماه از سال را در غار حراء مى‏گذراند، تنها من او را مشاهده مى‏كردم، و كسى جز من او را نمى‏ديد، در آن روزها، در هيچ خانه مسلمانى راه نيافت جز خانه رسول خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) كه خديجه هم در آن بود و من سوّمين آنان بودم، من نور وحى و رسالت را مى‏ديدم، و بوى نبوّت را مى‏بوييدم.
من هنگامى كه وحى بر پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) فرود مى‏آمد، ناله شيطان را شنيدم، گفتم اى رسول خدا، اين ناله كيست؟
گفت : شيطان است كه از پرستش خويش مأيوس گرديد و فرمود :
على! تو آن چه را من مى‏شنوم، مى‏شنوى، و آن چه را كه من مى‏بينم، مى‏بينى، جز اينكه تو پيامبر نيستى، بلكه وزير من بوده و به راه خير مى‏روى.(١٦)
آيا اين دسته از اظهارات معنوى امام كه فراسوى علم است را مى‏توان كشف كرد؟
و راز نهفته آن را شناخت؟
مجموعه مباحثى كه در اين كتاب با نام امام على (عليه السلام) و علم و هنر تقديم عاشقان ولايت مى‏شود در سه دسته از معارف ياد شده قرار خواهد داشت كه راز علمى و فلسفى برخى از آنها كشف شده، و برخى ديگر در حال كشف و بعضى غير قابل كشف مى‏باشد.

دوم - هنر از ديدگاه نهج‏البلاغه‏

هدفدارى هنر
بررسى جوانب گوناگون هنر
هنر سخنورى
هنر نويسندگى
هنر قصّه نويسى
هنر شعر
طرح‏هاى نوين آموزشى
نمايشنامه
به نام اوّل هنرمند آغازگر هستى
هنر براى خلق زيبائى ها است.
هنر رهنمود آفريدگار زيبا و پديدآورنده جمال و زيبائى است.
هرچه خوب و زيباست در اوست، و از اوست، و براى اوست.
خداى آفريننده، زيباست و زيبائى‏ها را دوست دارد، و مى‏خواهد ما نيز زيبا باشيم و زيبا بگوئيم.
زيبا بنويسيم،
و زيبا سخن گفته و زيبا بسرائيم.
با خُلق و خُوى زيبا حَسَن با ديگران برخورد كنيم و از هرگونه پليدى و بدى دور باشيم.
اول هنرمند و خالق هنرهاى زيبا، خداست.
هرچه آفريد و سامان داد خوب و زيبا و هدفدار و ارزشمند است.
هيچ كس نمى‏تواند ادعا بكند كه چيزى نازيباست.
و نه يك بيولوژيست مى‏تواند در زيبائى پديده‏ها ترديد داشته باشد.
همه با علم و عقل و عرفان اعتراف دارند كه :
هرچه آفريده شده است، زيبا و حكيمانه و هدفدار است.
و آنچه مى‏خواهيم و مى‏خواستيم وجود دارد.
و تمام خواسته‏ها و پرداخته‏هاى الهى حساب شده، ظريف و زيبا و هنرمندانه است.
وقتى از نگرش زيبائى‏هاى طبيعت و نشانه‏ها در هستى بسراغ انسان مى‏آئيم و نيازمنديهاى انسان را بررسى مى‏كنيم مى‏بينيم كه :
پيامبران الهى را نيز كامل و بدون عيب، و زيبا آفريده و انتخاب كرده است كه يكى از صفات پيامبران بى‏عيب و نقص بودن، زيبا بودن است.
زيباترين انسان‏ها، مدل كامل انسانهاى زيبا در جسم و روح، در صورت و معنا، پيامبران الهى مى‏باشند.
در امامت و امامان معصوم نيز اين اصل جاودانه است.
امام هم بايد بى عيب و نقص باشد.
يكى از صفات حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز اين است كه زيبا و كامل باشد.
جسم و اندام امام على (عليه السلام)، روح و روان امام، همه مظهر زيبائى و جمال الهى است.


۴
هدفدارى هنر

حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) قرآن كه مى‏خواند، هيچ صدائى و هيچ قارى قرآنى ياراى مقابله با او را نداشت، وقتى صداى قرآن امام سجاد (عليه السلام) به خيابان مى‏رسيد، مردم چنان مجذوب مى‏شدند كه صف طولانى در كوچه ايجاد مى‏شد.
زيبا مى‏خواندند.
زيبا بودند،
زيبا حرف مى‏زدند،
و شعرهاى زيبا مى‏سرودند،
و با خوشروئى و تواضع با مردم برخورد مى‏كردند.
وقتى از امام صادق (عليه السلام) پرسيدند :
چرا اسماعيل فرزند شما جانشين شما نيست؟
حضرت فرمود :
امام بايد از هر نظر بى عيب و نقص باشد در حالى كه كف دست اسماعيل پُر شده است،
يعنى كمال و زيبائى جسم و جان ولى‏اللَّه، و رهبر انسانها مورد توجه است كه :
اللَّهُ جَمِيلٌ وَ يُحِبُّ كُل جَمال
(خدا زيباست و هر نوع زيبائى را دوست دارد.)

هدفدارى هنر

حال با توجه به زيبائى‏ها و هفدارى سراسر هستى مى‏شود به هنر و زيبائى‏ها توجه كامل نداشت؟
راه زيبا سرودن، زيبا گفتن، زيبا نوشتن، و درست انديشيدن را ياد نگرفت؟
و نسبت به رسالت هنر، و نقش آفرينى آن بى‏تفاوت ماند؟
در منابع روائى شيعه و در نهج‏البلاغه انواع هنر مورد توجه است، زيرا :
پل ارتباطى انسان‏ها با واقعيت‏ها هنر است.
هنر واقعيت‏ها را براى تمام اقشار جامعه قابل درك مى‏كند.
به همه مى‏شناساند كه ممكن است يك بحث سنگين كلامى يا فلسفى را همه اقشار جامعه نتوانند درك كنند، بشناسد، اما اگر از جاذبه هنرى شعر، يا قصه يا نمايشنامه، يا طرح‏هاى آموزشى يا بيان تجسمى دراماتيك استفاده شود همه مردم با آن واقعيت آشنا مى‏شوند.
رسالت هنر، همگانى كردن واقعيت‏هاست،
كه امام معصوم(ع) فرمود :
وَ اِن مِنَ الشِّعرِ لِحِكمَة
(همانا برخى از اشعارها حكيمانه‏اند)
رسالت هنر سيراب كردن همه مردم در تمام سطوح فكرى است.
براى اينكه ديدگاه‏هاى اسلامى، اخلاق اسلامى، جهان بينى اسلامى، فلسفه اسلامى، فقه اسلامى، احكام اسلامى جهانى شود، قابل فهم و درك ملل و اقوام گوناگون گردد همه بدانند، و همه واقعيت‏ها را بشناسند :
بايد از جاذبه هنرى شعر استفاده كرد.
بايد از جاذبه فيلم‏ها كمك گرفت و به تمام دنيا صادر كرد.
بايد به شيوه‏هاى غير گفتارى روى آورد.
بايد از قصّه‏نويسى و قصّه پردازى آغاز كرد.
بايد از طرح‏هاى آموزشى نوين بهره جست.
بودند ملت‏هائى كه با شنيدن اشعار حافظ و سعدى با اسلام آشنا شدند و ايمان آوردند.
بودند انسان‏هائى كه با ديدن يك فيلم، حقانيت اسلام را به خوبى درك كردند،
و از آن پس به مطالعه و تحقيق پيرامون اسلام روى آوردند.
مگر رمز و راز نفوذقرآن، در جامعه جاهلى اعراب چه بود؟
سران شرك چرا سعى داشتند كسى قرآن نخواند؟
و فراوان تلاش مى‏كردند كه آيات قرآن بگوششان و به گوش زن و فرزندان آنها آشنا نگردد؟
مى‏گفتند جاذبه سحر دارد.
چرا به تجار تازه وارد دستور مى‏دادند پنبه در گوش كنند تا آيات قرآن را نشنوند؟
كه اگر بشنوند مجذوب مى‏گردند.
راز جاذبه جاودانه قرآن هم به هنرنمائى خدا در آيات اعجاز آورش نهفته است.
قرآن يك كتاب هنرى است.
قرآن يك كتاب قصه است،
قصه‏هاى زيبا و هدفدار، متناسب با روح و فطرت آدمى است،
از دل مى‏گويد،
از جان و فطرت مى‏جوشد،
و از انواع جاذبه‏هاى هنرى بهره مى‏گيرد.
چرا نهج‏البلاغه و ديگر منابع روائى ما جاودانه مانده‏اند؟
چرا يك مسلمان و يك شيعه و انواع فرق اسلامى، جرج جرداق مسيحى، دانشمندان و يهودى و دشمنان قسم خورده امام على (عليه السلام)، همه و همه مجذوب فصاحت و بلاغت كلام حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) شدند؟
و معاويه حفاظ خود را ناشناخته به كوفه مى‏فرستاد تا خطبه‏هاى زيباى امام على (عليه السلام) را حفظ كرده به او برسانند در سخنرانى‏هاى خود مورد استفاده قرار دهد و مى‏گفت :
على با فصاحت و بلاغت به قريش آبرو داده است.
و جرج جرداق مسيحى مى‏گويد :
من ٢٠٠ بار نهج‏البلاغه را خوانده‏ام و هنوز سيراب نشدم
نهج‏البلاغه با جاذبه‏هاى هنرى در دنيا، در دلها، در دانشگاه‏هاى كشورهاى غير اسلامى راه يافته است.
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) يك هنرمند است، زيباست و زيبا سخن مى‏گويد.
دل‏ها را تكان مى‏دهد،
جان‏ها را نورانيت مى‏بخشد،
از عمق و ژرفاى حقيقت مى‏گويد،
و در انتقال واقعيت‏ها به مردم از انواع جاذبه‏ها بهره مى‏گيرد.
از اين‏رو جاودانه است، همواره راهگشاى انسانهاست.

بررسى جوانب گوناگون هنر

١ - هنر سخنورى‏

يكى از هنرهاى ارزشمند كه هم مى‏تواند احساس مردم را و هم عقل و جان انسانها را سيراب كند، آرمان ببخشد،
درمان كند، جهت و هدف تكاملى بدهد، فن خطابه و سخنورى است.
گاهى يك سخنرانى سرنوشت دولتى را رقم زده است، و جان و جهان را تغيير داده است. درخشندگى نهج‏البلاغه با جاذبه سخنورى در محدوده فصاحت و بلاغت عَلَوى بسيار شگفتى آور است.
در يك سخنرانى خطبه قاصعه(١٧)جان‏ها را عوض مى‏كرد، اشك‏ها را جارى مى‏ساخت و دلها را بهم گره مى‏زد،
و در يك سخنرانى آن هم در لشگر دشمن، صف خوارج نهروان را شكافت كه اكثر آن فريب خوردگان پشيمان شدند و به اردوى امام على (عليه السلام) پيوستند.(١٨)
و در پرتو يك سخن اخلاقى امام على (عليه السلام)، يار دلدارش، همام ناله‏اى زد و قالب تهى كرد.
قال : فصعق همام صعقة كانت نفسه فيها.


۵
٢ - هنر نويسندگى‏

فقال أمير المؤمنين (عليه السلام) :
أَمَا وَاللَّهِ لَقَد كُنتُ أَخَافُهَا عَلَيهِ. ثُم قَالَ : أَهكَذَا تَصنَعُ المَوَاعِظُ البَالِغَةُ بِأَهلِهَا ؟
فقال له قائل : فما بالك يا أمير المؤمنين؟ فقال (عليه السلام) :
وَيحَكَ، إِن لِكُلِّ أَجَلٍ وَقتاً لاَ يَعدُوهُ، وَسَبَباً لاَ يَتَجَاوَزُهُ. فَمَهلاً، لاَ تَعُد لِمِثلِهَا، فَإِنمَا نَفَثَ الشيطَانُ عَلَى‏ لِسَانِكَ!
(سخن امام كه به اينجا رسيد، ناگهان همّام ناله‏اى زد و جان داد. امام على (عليه السلام) فرمود : )
سوگند بخدا من از اين پيش‏آمد بر همّام مى‏ترسيدم.
سپس گفت : آيا پندهاى رسا با آنان كه پذيرنده آنند چنين مى‏كند؟
(شخصى رسيد و گفت : چرا با تو چنين نكرد؟
امام على (عليه السلام) پاسخ داد : )
واى بر تو، هر أجلى وقت معيّنى دارد كه از آن پيش نيافتد و سبب مشخّصى دارد كه از آن تجاوز نكند، آرام باش و ديگر چنين سخنانى مگو، كه شيطان آن را بر زبانت رانده است.(١٩)
شما در كجاى تاريخ سراغ داريد كلماتى چنان پُر جاذبه باشد؟
چنان در ژرفاى جان آدمى نفوذ كند كه شنونده قالب تهى كند؟
روزى اصبغ بن نباته در حضور امام بپاخاست كه سخن بگويد، اما نتوانست.
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به ويژگى هنرى خود در سخنورى اشاره فرمود كه :
أَلاَ وَإِن اللِّسَانَ بَضعَةٌ مِنَ الْإِنْسَانِ، فَلَا يُسْعِدُهُ الْقَوْلُ إِذَا امتَنَعَ، وَلاَ يُمهِلُهُ النُّطقُ إِذَا اتسَعَ. وَإِنا لَأُمَرَاءُ الكَلاَمِ، وَفِينَا تَنشبَت عُرُوقُهُ، وَعَلَينَا تَهَدلَت غُصُونُهُ.
وَاعلَمُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ أَنكُم فِي زَمَانٍ القَائِلُ فِيهِ بِالحَقِّ قَلِيلٌ، وَاللِّسَانُ عَنِ الصِّدقِ كَلِيلٌ، وَاللازِمُ لِلحَقِّ ذَلِيلٌ.
أَهلُهُ مُعتَكِفُونَ عَلَى‏ العِصيَانِ، مُصطَلِحُونَ عَلَى‏ الْإِدْهَانِ، فَتَاهُم عَارِمٌ، وَشَائِبُهُم آثِمٌ، وَعَالِمُهُم مُنَافِقٌ، وَقَارِنُهُم‏مُمَاذِقٌ.
لاَ يُعَظِّمُ صَغِيرُهُم كَبِيرَهُم، وَلاَ يَعُولُ غَنِيُّهُم فَقِيرَهُم.
(هنگامى كه جُعدة بن هبيرة نتوانست در حضور امام (عليه السلام) سخن بگويد فرمود : )
١ - فصاحت و بلاغت اهل بيت :
آگاه باشيد، همانا زبان پاره‏اى از وجود انسان است، اگر آمادگى نباشد سخن نمى‏گويد، و به هنگام آمادگى، گفتار او را مهلت نمى‏دهد، همانا ما اميران سخن مى‏باشيم، درخت سخن در ما ريشه دوانده، و شاخه‏هاى آن بر ما سايه افكنده است.
٢ - علل سقوط جامعه انسانى
خدا شما را رحمت كند، بدانيد كه همانا شما در روزگارى هستيد كه گوينده حق اندك، و زبان از راستگويى عاجز، و حق طلبان بى‏ارزشند، مردم گرفتار گناه، و به سازشكارى هم داستانند، جوانشان بداخلاق، و پيرانشان گنهكار، و عالمشان دورو، و نزديكانشان سودجويند، نه خردسالانشان بزرگان را حرمت مى‏نهند و نه توانگرانشان دست مستمندان را مى‏گيرند.(٢٠)
پس اگر يكى از كانال‏هاى ارتباطى ما با مردم فن خطابه است، پس بايد اين هنر را درست بياموزيم.

٢ - هنر نويسندگى‏

امام على (عليه السلام) در نهج‏البلاغه در ٧٩ نامه، با استفاده از هنر نويسندگى، به گونه‏اى شگفتى‏آور، دل و جان دوست و دشمن را تغيير داده است.
دوست را آگاهى داد.
و دشمن را با نوشته‏هاى اخلاقى سياسى، هشدارگونه به تفكر واداشت و در عمق جان او نفوذ كرد.
امام به منشى خود ابى رافع به هنر خطاطى اشاره مى‏كند كه امروزه تمام ماشين‏هاى تايپ، ناچار شدند كه آن واقعيت‏ها را بكار گيرند، رهنمود داد كه :
أَلِق دَوَاتَكَ، وَأَطِل جِلفَةَ قَلَمِكَ، وَفَرِّج بَينَ السُّطُورِ، وَقَرمِط بَينَ الحُرُوفِ : فَإِن‏ذلِكَ أَجدَرُ بِصَبَاحَةِ الخَطِّ.
روش نويسندگى
(امام على (عليه السلام) به نويسنده خود عبيداللَّه بن ابى رافع دستور داد : )
در دوات، ليقه بينداز، نوك قلم را بلندگير، ميان سطرها فاصله بگذار، و حروف را نزديك به يكديگر بنويس، كه اين براى زيبايى خط سزاوارتر است.(٢١)

٣ - هنر قصه نويسى‏

حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) هم در سخنرانى‏ها و هم در نامه‏ها داستانهاى گذشتگان و ماجراهاى تلخ و شيرين زمان را بسيار جالب و روشن با استفاده از هنر تجسمى بيان فرموده است كه شگفتى آور است.
امام در بسيارى از خطبه هاى نهج‏البلاغه و نامه‏ها، زير واژه ماضين تاريخ و قصه هاى شنيدنى از زندگى گذشتگان را مطرح فرموده است.
در نامه ٣١/٢٥ نهج‏البلاغه اظهار فرمود :
أَي بُنَي، إِنِّي وَإِن لَم أَكُن عُمِّرتُ عُمُرَ مَن كَانَ قَبلِي، فَقَدنَظَرتُ فِي أَعمَالِهِم، وَفَكرتُ فِي أَخبَارِهِم، وَسِرتُ فِي آثَارِهِم؛ حَتى‏ عُدتُ كَأَحَدِهِم؛ بَل كَأَنِّي بِمَا انتَهَى‏ إِلَي مِن‏أُمُورِهِم قَد عُمِّرتُ مَعَ أَولِهِم إِلَى‏ آخِرِهِم، فَعَرَفتُ صَفوَ ذلِكَ مِن كَدَرِهِ، وَنَفعَهُ مِن ضَرَرِهِ، فَاستَخلَصتُ لَكَ مِن كُلِّ أَمرٍ نَخِيلَهُ، وَتَوَخيتُ لَكَ جَمِيلَهُ، وَصَرَفتُ عَنكَ مَجهُولَهُ، وَرَأَيتُ حَيثُ عَنَانِي مِن أَمرِكَ مَا يَعنِي الوَالِدَ الشفِيقَ، وَأَجمَعتُ عَلَيهِ مِن أَدَبِكَ أَن يَكُونَ ذلِكَ وَأَنتَ مُقبِلُ العُمُرِ وَمُقتَبَلُ الدهرِ، ذُو نِيةٍ سَلِيمَةٍ، وَنَفسٍ صَافِيَةٍ،
پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عُمر نكرده‏ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثارشان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ام، بلكه با مطالعه تاريخ آنان، گويا از اوّل تا پايان عمرشان با آنان بوده‏ام، پس قسمت‏هاى روشن و شيرين زندگى آنان را از دوران تيرگى شناختم، و زندگانى سودمند آنان را با دوران زيانبارش شناسايى كردم، پس از هر چيزى مهم و ارزشمند آن را، و از هر حادثه‏اى، زيبا و شيرين آن را براى تو برگزيدم، و ناشناخته‏هاى آنان را دور كردم، پس آنگونه كه پدرى مهربان نيكى‏ها را براى فرزندش مى‏پسندد، من نيز بر آن شدم تو را با خوبيها تربيت كنم، زيرا در آغاز زندگى قرار دارى، تازه به روزگار روى آوردى، نيّتى سالم و روحى با صفا دارى.(٢٢)

٤ - هنر و جاذبه شعر

گرچه در نهج‏البلاغه اشعار اندكى گرد آمده است، اما نشان مى‏دهد كه امام على (عليه السلام) در سرودن اشعار قَوى پنجه است.
هم در نيايش به صورت شعر با خداى خود حرف مى‏زند و هم در بحث و گفتگوى سياسى با سرودن شعر دشمن را محكوم مى‏سازد.
روزى در برخورد با خليفه اول به او فرمود :
وَاعَجَبَاهُ! أَتَكُونُ ال خِلاَفَةُ بِالصحَابَةِ وَ لاتَكُونُ بِالصحابَةِ وَالقَرَابَةِ؟
و روي له شعر في هذا المعنى :

فَإِن كُنتُ بِالشُّورَى‏ أُمُورَهُم
فَكَيفَ بِهذا وَ المُشِيرُونَ غُيبُ؟
وَإِن كُنتُ بِالقُربَى‏ حَجَجتَ خَصِيمَمُم
فَغَيرُكَ أَولَى‏ بِالببِيِّ وَ أَقرَبُ
معيار امامت؟
شگفتا! آيا معيار خلافت صحابى پيامبر بودن است؟ امّا صحابى بودن و خويشاوندى ملاك نيست؟
(از امام شعرى در همين مسئله نقل شد كه به خليفه اوّل فرمود : )
اگر ادعا مى‏كنى با شوراى مسلمين به خلافت رسيدى، چه شورايى بود كه رأى دهندگان حضور نداشتند؟ و اگر خويشاوندى را حجّت مى‏آورى، ديگران از تو به پيامبر نزديك‏تر و سزاوارترند.(٢٣)(٢٤)
و در سخنرانى‏هاى خود هرجا كه لازم بود از سروده‏هاى ديگران نيز بهره مى‏گرفت.
مانند : خطبه ٣ نهج‏البلاغه، كه حضرت در سخنرانى خود از شعر أعشى استفاده كرده است :

شَتانِ مَا يَومى‏ عَلَى كُورِهَا
وَ يَومَ حَيانَ اَخى‏ جَابِرٍ
مرا با برادر جابر، حيّان چه شباهتى است،
من هر روز در گرماى سوزان كار مى‏كردم و او راحت و آسوده در خانه مى‏زيست.
امامان معصوم(عليهم السلام) شعر و شاعر را مى‏پروراندند،
به شعر و هنر آرمان و هدف مى‏بخشيدند.
امام حسين (عليه السلام) در ميدان عاشورا در رجزهاى حماسى از جاذبه هنرى شعر استفاده كرد.
حضرت زهرا (سلام الله عليه) در شب عروسى با اشعار بسيار زيبا على (عليه السلام) را ستود و اوج شادى و احترام را به همسرش شناساند كه فرمود :

١ - أَضحَى الفِخارُ لَنا وَ عِزٌّ شامِخٌ
وَلَقَد سَمَونا فى‏ بَنى‏ عَدنانِ
٢ - نِلتَ العُلا وَ عَلَوتَ فى‏ كُلِّ الوَرى‏
وَ تَقاصَرَت عَن مَجدِكَ الثقلانِ
٣ - أَعنى‏ عَلِيّاً خَيرَ مَن وَطَأَ الثرى‏
ذَالمَجدِ وَالاءِفضالِ وَالاءِحسانِ
٤ - فَلَهُ المَكارِمُ وَالمَعالى‏ وَالحِبا
ماناحَتِ الاَطيارُ فى‏ الاَغْصانِ


۶
٥ - طرح‏هاى نوين آموزشى

(١ - افتخار و عزّت والا، از آنِ ما شد و ما در ميان فرزندان عدنان سربلند شديم.
٢ - تو به بزرگى و برترى رسيدى و از همه آفريده‏ها والاتر شدى و جنّ و أنس از عظمت تو عقب ماندند.
٣ - منظورم على است، بهترين كسى كه گام بر خاك نهاده است، بزرگوار و داراى احسان و نيكى .
٤ - والايى‏هاى اخلاقى و بزرگى‏ها از آن اوست، تا آنگاه كه مرغان بر شاخه‏ها به ترنّم مشغولند.)(٢٥)
امام رضا (عليه السلام) به شاعر سربردار اهلبيت : توجه دارد در مجلس او مى‏نشيند.
به اشعار او گوش فرا مى‏دهد،
و شعر و قصيده كميت را تكميل مى‏كند
و حزن و اندوه مسلمين را با جاذبه هنرى شعر به همگان مى‏فهماند كه :
وَ قَبرٌ بِطُوسٍ يَا لَهَا مِن مُصيبَةٍ
و قبرى در طوس (خراسان) قرار خواهد داشت، كه واى از مصيبت‏هاى آن.
و تا آنجابه جاذبه هنرى شعر توجه دارد كه فرمودند :
هر كس شعرى درباره خاندان رسالت : بسرايد، خانه‏اى در بهشت براى او بنا خواهد گرديد.

٥ - طرح‏هاى نوين آموزشى

(٢٦)

٦ - نمايشنامه، فيلمنامه‏

در منابع روائى شيعه و در نهج‏البلاغه، توجه فراوانى به فيلم و نمايشنامه و بيان تجسمى شده است.
در حضور امام صادق (عليه السلام) وقتى از خدا مى‏پرسند،
امام صادق (عليه السلام) تخم مرغى را كه بچه‏اى با او بازى مى‏كرد، مورد توجه قرار مى‏دهد،و عظمت علمى و حياتى آن را يك‏يك مطرح كرده، سپس خدا را به اثبات مى‏رساند و عقل و انديشه را به قضاوت فرا مى‏خواند.
روزى ديگر از خدا مى‏پرسند،
امام اَنارى را بر مى‏دارد مى‏شكافد و شگفتى چينش دانه‏ها، پرده‏ها، و پوست انار با بيانى ساده تشريح مى‏كند و آنگاه به اثبات خدا مى‏پردازد.
وقتى از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) يك مطلب كلامى و فلسفى مى‏پرسند، امام به جاى بحث گفتارى به نمايشنامه، به نمايش روى مى‏آورد.
علماى مسيحى پرسيدند :
چرا به هر طرف روى بياوريم روبروى خدائيم؟
مگر هر چيزى پُشت و رو ندارد؟
امام على (عليه السلام) به جاى بحث و مناظره گفتارى، در حياط منزل آتش روشن مى‏كند و آنها را در اطراف آتش قرار داده و از آنها پرسيد :
كدام يك از شما رو در روى آتش قرار دارد؟
همه گفتند :
روبروى آتش ايستاده‏ايم.
آنگاه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) نتيجه مى‏گيرد كه :
هر چيزى كه پُشت و رو ندارد، شعله، نور، هر طرف آن بايستى رو در روى آن قرار دارى،
خداوند بزرگ وجود مادّى ندارد :
اللَّهُ نُورُ السمَوَاتِ وَ الْأرْضِ‏
در هرجا كه باشيد رو در روى خدا ايستاده‏ايد، پس نبايد خداوند جهان را با موجودات مادى تشبيه كنيد.
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) اول كسى است كه با ترتيب نمايش، و صحنه‏هاى نمايشى مشكلات قضائى و دادرسى را حل كرد.
و كاربرد نمايش در قضا را به اثبات رساند.
امام على (عليه السلام) براى اينكه يك بحث اخلاقى را درست مطرح كند در آغاز از زيبائى‏هاى طاووس سخن مى‏گويد.(٢٧)
و براى اثبات خداى يگانه پديده‏هاى گوناگون هستى، از مورچه كوچك و فيل بزرگ سخن مى‏گويد.(٢٨)
و آنگاه برهان أثر و مؤثر را مطرح مى‏كند.(٢٩)
بنابراين حال كه دشمنان اسلام از كانال انواع هنر مى‏خواهند تهاجم كنند بايد جاذدبه‏هاى هنرى را بشناسيم و با فعال بودن در صحنه هنر از انقلاب و آرمان خود دفاع كنيم.
(الگوهاى رفتارى اميرالمؤمنين على (عليه السلام))

فصل اول : رهنمودهاى علمى امام على (ع)

علوم و آگاهى‏هاى امام على (ع)

١ - آزمايش جبرئيل و علم امام على (عليه السلام)

روزى حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بر بالاى منبر فرمود :
سلُونى قَبلَ ان تفقِدوُنى(٣٠)
ازمن بپرسيد قبل از آنكه مرا نيابيد
پير مردى بلند شد و گفت :
يا على من چه كسى هستم ؟
امام نگاهى به آسمان و زمين كرد، و نگاهى به جوانب و اطراف نمود و سپس فرمود :
تو جبرئيلى.
و جبرئيل غائب شد.
(فنظر الى السماء ثم نظر الى الارض ثم نظر الى المشرق و المغرب و قال انت جبرئيل)
اين خبر به گونه ديگرى نيز نقل شده است؛
علامة بن حسنويه الحنفى الموصلى مى‏گويد :
روزى حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بر منبر كوفه فرمود :
اَيُّها النّاسُ اَسألُونى‏ قَبلَ اَن تَفقِدُونى‏، اَسالُونى‏ عَن‏طُرُقِ السماواتَ فَأَنَا اَعرَفُ بِها مِن طُرُقِ الْأرْضِ.
فَقامَ اِلَيهِ رَجُلٌ مِن وَسَطِ القَومِ،
فَقَالَ لَهُ : اَينَ جِبرَئيلُ هذِهِ السَّاعَةُ ؟
فَنَظَرَ اِلى‏ المَشرَقِ وَ المَغرِبِ وَ السمواتِ وَ الْاَرْضِ، فَقالَ (عليه السلام) اَنتَ‏جِبرَئيلٌ، فَغابَ الشّيخُ.
اى مردم پيش از آنكه مرا نيابيد از من سئوال كنيد از راه‏هاى آسمان‏ها، زيرا كه من به راه‏هاى زمين آشناترم.
در اين حال از ميان جمعيّت مردى برخاست و گفت اى على، در اين ساعت جبرئيل كجاست؟
امام به سوى آسمان و زمين و به جانب مشرق و مغرب نظر انداخت و چون او را نديد به جانب او متوجّه شد و فرمود : اى شيخ جبرئيل توئى!!
راوى گويد :
در اين حال آن مرد از ميان مردم به صورت طائرى به پرواز در آمد.
مردم فرياد كشيدند و گفتند : ما به يقين شهادت مى‏دهيم بر اينكه تو خليفه پيامبر خدا هستى.(٣١)

٢ - خبر از شهادت امام حسين (عليه السلام)

امام على (عليه السلام) در سرراه خود به سوى ميدان صفين به سرزمين كربلا رسيد، در آنجا فرود آمد و مقدارى از خاك آن را برداشت و بوئيد و فرمود :
واهاً لَكِ أيتُها التُّربَةُ، لَيُحشَرَن مِنكِ قَومٌ يَدخُلُونَ الجَنةَ بِغَيرِ حِسابٍ
آه اى زمين كربلا، هرآينه مردانى از تو در روز قيامت محور مى‏گردند كه بدون حسابرسى وارد بهشت مى‏شوند.(٣٢)


۷
٣ - سيرى در برخى از جوانب آگاهى‏هاى امام على (عليه السلام)

٣ - سيرى در برخى از جوانب آگاهى‏هاى امام على (عليه السلام)

الف - اعتراف عائشه به علم امام على (عليه السلام)

عائشه گفت :
امّا على (عليه السلام) عالم‏ترين مردم به سنّت است.

ب - اعتراف ابن عباس

سعيدبن جُبَير از ابن عباس روايت كرده است كه او گفت :
هرگاه مطلبى از على به ما مى‏رسيد، آن را با چيزى برابر نمى‏كرديم.

ج - گواهى ابن عباس به بى همانند بودن علم امام على (عليه‏السلام)

جُبَير از ضحاك بن مزاحم و او از عبداللَّه بن عباس روايت كرده است كه او گفت :
وَ اللَّهِ لَقَد أُعطِىَ عَلِىّ بن ابيطالِبٍ، تِسعَةَ أعشارِ العِلمِ وَ أيمُ‏اللَّهِ لَقَد شارَكَهُم فِى العُشرِ العاشِرِ
سوگند به پروردگار نُه دَهُم علم به على (عليه السلام) داده شده و على (عليه السلام) در آن يك دَهُم نيز با ديگران شريك است .

د - عائشه و ارجاع دادن مردم به امام على (عليه السلام)

شُريح بن هانى از عائشه درباره مسح بر روى كفش پرسيد، عائشه گفت :
به نزد على برو و از او بپرس.

ه - اعتراف خليفه دوم به علم امام على (عليه السلام)

عبدالرحمن بن اذنيه، از پدرش اذنية بن مسلَمَه عبدى، روايت كرده است كه گفت :
به نزد خليفه دوّم آمدم و از او پرسيدم :
از كجا عُمره كنم؟
گفت :
اِيتِ عَلِيّاً، فَسَلهُ
نزد على بيا و از او بپرس .

و - خليفه دوم و استفاده از علم امام على (عليه السلام)

مالك، از ثور بن ازيد ديلمى، روايت كرده است كه :
خليفه دوم درباره مردى كه شراب خورد به مشورت پرداخت، پس على بن ابيطالب (عليه السلام) به او فرمود :
عقيده دارم كه او را هشتاد تازيانه بزنى، زيرا انسان وقتى شراب خورد، مست مى‏شود و چون مست شود، هذيان مى‏گويد و چون ياوه مى‏گويد افترا مى‏بندد.
(حد افتراء ٨٠ ضربه شلاّق است.)
آنگاه خليفه دوم دستور داد تا بر شرابخوار هشتاد تازيانه زدند .

ز - پيروى امام على (عليه السلام) از دانش پيامبر (صلى الله‏عليه و اله وسلم)

بخارى روايت كرده است كه ما را حديث كرد عبداللَّه بن عبد الوهاب و او از خالدبن حارث و او از سفيان بن سعد نَخَعى، شنيدم كه مى‏گفت :
از على بن ابيطالب (عليه السلام) شنيدم كه مى‏گفت :
نمى‏خواهم حدّى بر احدى اقامه كنم كه بميرد و من از آن در پيش خود اندوهگين شوم، مگر شرابخوار را، زيرا كه رسول اللَّه (صلى الله عليه و اله وسلم) آن را سنّت گذارده است.

ح - گواهى پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) به برترى امام على (عليه السلام)

مَعمَر از ابن طاووس و او از پدرش و او هم از عبداللَّه بن حَنطَب روايت كرده است كه :
پيامبر خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) براى جماعتى از قبيله ثقيف، كه به نزد او آمده بودند، فرمود :
لَاَبعَثَن رَجُلاً مِنّى
يا اسلام مى‏آوريد و يا اينكه مردى از خود را به سوى شما مى‏فرستم.
و ادامه داد :
مِثلَ نَفسى‏ فَليَضرِبَن أعناقَكُم أو لَيَسبين ذِرارِيكُم
مردى را گسيل مى‏كنم مانند خود كه يا شما را گردن زند و يا فرزندان شما را اسير كند.
خليفه دوم پس از شنيدن سخن رسول خدا (عليه السلام) به دوستانش مى‏گفت :
سوگند به پروردگار امارت را آرزو نكردم مگر در آن روز. و شروع كردم سينه جلو ببرم به اميد آنكه پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) بگويد : كه آن مرد اين است.
كرد و فرمود :
آن مرد اين است، خودش هست هُوَ هذا، هُوَ هذا

ط - گواهى پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) به هدايتگرى امام على (عليه السلام)

عمار دُهنى از ابى زبير و او از جابر روايت كرد كه او گفت :
ما منافقين را جز از راه دشمنى آنها با على (عليه السلام) نمى‏شناختيم.
و يزيد ابى زياد روايت كرد از اسحاق بن كعب بن عُجرَه و او از پدرش كه او گفت :
رسول اللَّه (صلى الله عليه و اله وسلم) فرموده است :
على در ذات حق سخت گير و خشن است .
و از حُذيفه روايت شده است كه پيامبر خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) فرمود :
اگر على (عليه السلام) را ولايت دهند، پس او هادى و مهدى است.

ى - اعتراف حسن بصرى و ابى الطفيل به علم امام على (عليه السلام)

مردى از حسن بصرى درباره على (عليه السلام) پرسيد.
پس او گفت :
سوگند به او، على (عليه السلام) تيرى اصابت كننده از تيرهاى خداوند عليه دشمنان خدا بود، او ربّانى اين امّت بود.
اين فضيلت اوست و اين سابقه اوست و اين خويشاوندى او با رسول خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) است.
او از امر خدا غافل نبود و جاى ملامت در دين خدا نداشت و سارق مال اللَّه نبود.
پروردگار قرآن را عزيمت اعمالش قرار داده بود و او هم از آن به گلستان‏هايى دل انگيز دست يافت.
اين است على بن ابيطالب (عليه السلام) اى فرزند
معاويه آنچه را كه از او سئوال مى‏شد، مى‏نوشت تا آن را از على بن ابيطالب بپرسد.
چون خبر شهادت على (عليه السلام) به او رسيد، گفت :
فقه و علم با مرگ پسر ابى طالب از ميان رفت.
عتبه برادر معاويه به او گفت :
مبادا اهل شام اين سخن را از تو بشنوند.
معاويه پاسخ داد :
اين را از خود ناديده گير.
چه نيكو گفته‏اند كه :
أَلفَضلُ ما شَهِدَت بِهِ الاءَعداءُ
(فضيلت آن است كه دشمن به آن گواهى دهد)


۸
ك - گواهى ابى طفيل به علم امام على (عليه السلام)

ك - گواهى ابى طفيل به علم امام على (عليه السلام)

مَعمَر بن وهب بن عبداللَّه روايت كرد از ابى طُفيل كه او گفت :
على (عليه السلام) را ديدم كه ايراد خطبه مى‏كرد و مى‏فرمود :
بپرسيد از من، سوگند به پروردگار مرا از چيزى نپرسيد، مگر آنكه شما را از آن خبر دهم.
از من درباره كتاب خدا بپرسيد.
سوگند به خدا هيچ آيه اى نباشد، مگر اينكه من مى‏دانم كه آن در شب نازل شده است يا در روز، در دشت نازل شده است يا در كوه.

ل - گواهى كميل بن زياد به گستردگى علوم امام على (عليه‏السلام)

ابوحمزه ثمالى از عبدالرحمن بن جلدب روايت كرد كه كميل بن زياد نَخَعى گفت :
على بن ابيطالب (عليه السلام) دست مرا گرفت و به ناحيه جبان برد.
چون به صحرا در آمد، نَفَسِ بلندى كشيد و فرمود :
يا كُمِيلُ، اِن هذِهِ القُلُوبَ أوعِيَةٌ فَخَيرُها أوعاها يا كُميلُ اِحفِظ عَنّى ما أقُولُ :
النّاسُ ثِلاثِةٌ، عالِمٌ رَبّانى‏، و مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبيلِ نَجاةٍ، وَ هَمَجٌ رَعاعٌ، لِكُلِّ ناعِقٍ أتباعٌ يَميلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ، لَم‏يَس تَضيئُوا بِنُورِ العِلمِ، وَ لَمَ يَلجَوؤا اِلى‏ رُكنٍ وَثيقٍ.(٣٣)
اى كميل : اين دلها مانند ظرفهاست و بهترين آنها نگهدارنده ترين آنهاست. اى كميل، حفظ كن آنچه را كه مى‏گويم : مردم سه دسته اند : عالم ربّانى، آموزنده اى كه بر سبيل نجات و رهايى است، و مگسان كوچك و ناتوان كه از هر آواز كننده‏اى پيروى مى‏نمايند و با هر بادى مى‏روند. از نور دانش روشنائى نگرفته‏اند و به پايه اى استوار پناه نبرده اند.
يا كُمِيلُ : اَلعِلمُ خَيرُ من المالِ.
اَلعِلمُ يَحرِسُكَ، وَ اَنتَ تَحرُسُ المالَ وَ المالُ تَنقُصُهُ النفَةُ، وَ العِلمِ يَزكُوا عَلَى الانفاقِ.
يا كُمِيلُ : مَعرِفَةُ العِلمِ دَينٌ يَدانُ بِهِ يَكسِبُهُ الطَّاعَةَ فِى حَياتِهِ وَ جَميلَ الاءُحدُوثَةِ بَعدَ وَفاتِهِ وَ مَنفَعَةُ المالِ تَزُولُ بِزَوالِهِ.وَ العِلمُ حاكِمٌ وَالمالُ مَحكُومٌ عَلَيهِ.
يا كُمِيل : ماتَ خُزّانُ المالِ، وَ العُلَماءُ باقُونَ ما بَقِىَ الدهرُ. أعيانُهُم مَفقُودَةٌ وَ اَمثالُهُم فى‏ القُلُوبِ مَوجُودَةٌ.
اى كميل، دانش بهتر از مال است. علم تو را حراست مى‏كند و تو مال را نگهبانى. مال از انفاق نقصان مى‏پذيرد و دانش با انفاق افزون مى‏گردد. آشنايى با دانش دينى است كه بدان در روز قيامت پاداش داده مى‏شود و اين‏امر براى انسان اطاعت در زندگى و ياد نيكو را پس از مرگش به دست‏مى‏آورد.
منفعت مال با زوالش از ميان مى‏رود. علم فرمانرواست و مغلوب.
اى كميل، اندوزندگان دارايى از ميان مى‏روند و حال آنكه دانشمندان باقى هستند تا زمانى كه روزگار پا برجاست. وجودهاى دانشمندان گم شده و صورتهاى آنها در دلها موجود است.
ثُم قالَ : ها اِن هيهُنا عِلماً وَ أشارَ اِلى‏ صَدرِهِ لَو أصَبتُ لَهُ حَمَلَةً بَلَى‏ أصَبتُ‏
لَقِنا غَيرَ مَأمُونٍ يَستَعمِلُ آلَةَ الدِّينِ فى‏ طَلَبِ الدُّنيا وَيَستَظهِرُ بِحُجَجِ اللَّهِ عَلى‏ اَولِيائِهِ وَ بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى مَعاصِيهِ، أو مُنقاداًلِحَمَلَةِ العِلمِ، لا بَصيرَةَ لَهُ فى‏ أنحائِهِ.
يَنقَدِحُ الشكُّ فى‏قَلبِهِ بَأَولِ ناعِقٍ مِن شُبهَةٍ. اِلاَّ لا ذا وَ لا ذاكَ. فَمَن هُوَ مَنهُومٌ بِاللذاتِ، سَلِسُ القِيادِ اِلى‏ الشهَواتِ وَ مُغرَمٌ بِالجَمعِ وَ الْإدِّخارِ وَ لَيْسَ مِنْ دُعاةِ الدّينِ أقرَبُ شَبَهاً بِهِ الاْءنْعامُ يَمُوتُ العِلمُ بِمُوتِ حامِلِيهِ.
آنگاه فرمود :
هان : اينجا علم فراوانى است با دست خويش به سينه اش اشاره فرمود اگر براى آن حاملان و آموزندگانى مى‏يافتم.
بلى مى‏يابم تيزهوش و زيركى را كه ابزار دين را براى كسب دنيا بكار مى‏بندد و با حجّت‏ها و براهين خداوند بر دوستانش برترى مى‏جويد و با نعمتهاى پروردگار بر گناهان خود مى‏افزايد، و يا مى‏يابم فرمانبردارى را كه از اصحاب و حاملان دانش فرمان مى‏برد ولى در پهلوانش بصيرتى به علم ندارد، با نخستين كسى كه به ندا در مى‏دهد شك و ترديد در دل او زبانه مى‏كشد.
پس نه اهل امانت است و نه آن. يا كسى است كه آزمند لذّت‏ها و فرمانبردار شهوات است و يا كسى است كه به مال اندوزى شيفته مى‏باشد و از دعوت كنندگان به دين نيست و شبيه ترين چيز به چهار پايان است، آرى دانش اين چنين با مرگ صاحبانش از ميان مى‏رود.
ثُمَ قالَ : اللهُم لا تَخلُو الْاَرْضَ مِنْ قائِمِ بِحُجةٍ إمّا ظاهِراً مَشهُوراً وَ اِمَّا خائِفًا مَغمُوراً، لِئَلاَّ تَبطُلَ حُجَجُ اللَّهُ وَ ميثاقُهُ، كَم وَ أينَ ؟ أولئِكَ الْاَقلُّونَ عَدَداً، وَ الاْءَعْظَمُونَ قَدَراً، بِهِمْ يَحْفَظُ اللَّهُ حُجَجَهُ حَتَّى يُودِعُها فى‏ اَشباهِهِم، هَجَمَ بِهِمُ العِلمُ عَلَى حَقائِقِ الْاُمُورِ.
فَباشِرُوا رُوحَ اليَقينِ، وَ استَلانُوا ما آستَوعَرَ المُترَفُونَ و أنِسُوا بِما استَوحَشَ مِنهُ الجاهِلُونَ، صَحِبُوا الدُّنيا بِأبدانٍ أرواحُها مُعَلقَةٌ بِالَْمحَلِّ الْاَعْلى‏، يا كُمِيْل، أُولئِكَ خُلَفاءُ اللَّهِ فى‏ أرضِهِ، وَ الدُّعاةِ اِلى‏ بدينِهِ، آه، آه، شَوقاًاِلَيهِم وَ اِلى‏ رُؤيَتِهِم، وَاستَغفِرُوا اللَّهَ لَناوِلَهُم.
آنگاه فرمود :
پروردگارا، زمين تهى نمى‏ماند از كسى كه حجّت و دين خدا را برپا دارد و آن كس يا آشكار ومشهور است و ياترسان بر اثر تَبَه كارى و پنهان است.
تا اينكه حجّت‏ها و پيمان خداوند باطل نگردد. اينان چقدرند و كجايند.
آنان از لحاظ شماره اندكند و از جهت قدر و منزلت با عظمتند. پروردگار با آنها حجّتهاى خويش را حفظ مى‏كند تا اينكه آنها اين حجّتها را در مانندهاى خود بسپارد.
دانش و بصيرت با هم براى حقايق امور به آنها روى آورده. پس آنها روح اليقين را لمس كرده اند و آنچه را كه ناز پروردگار به نعمت دشوار مى‏دانند آسان شمرده اند و به آنچه كه از آن نادانها وحشت كرده اند، خوى گرفته اند و با بدنهايى كه روحهاى آنها به جاى بسيار بلند آويخته است در دنيا زندگى مى‏كنند.
اى كميل، اينان جانشينان پروردگار در روى زمين هستند و دعوت كنندگان به دين او مى‏باشند. آه، آه، بسيار اشتياق به آنها و به ديدار آنها دارم.

م - ارزش علم و عالم از ديدگاه امام على (عليه السلام)

شريك عبداللَّه بن ابى نَمِز روايت كرده است از سعيد بن مسيب كه على بن ابيطالب (عليه السلام) فرموده است :
إن مِن حَقِّ العالِمِ أن لا تُكثِرَ عَلَيهِ السُؤالَ، وَ لا تُعَنِّتَهُ فى‏ الجَوابِ. وَ لا تُلِح عَلَيهِ اِذا كَسَلَ، وَ لا تَأخُذَ بِثَوبِهِ اِذا نَهَضَ وَ لاتُشيرُ اِلَيهِ بِيَدِكَ، وَ لا تُفشِىَ لَهُ سِرّاً.
وَ لا تَغتاوِبَن عِندَهُ أحَداً وَلا تُطلُبَن عَثرَتَهُ، فَاِن زَل انتَظَرتَ أوبَتَهُ، وَ قَبِلتَ مَعذِرَتَهُ، وَ أن تُوَقِّرَهُ، وَتُعَظِّمَهُ لِلَّهِ، وَ لا تَمشِىَ أمامَهُ وَ اِن كانَت لَهُ حاجَةٌ سَبَقتَ القَومَ إلى‏ خِدمَتِهِ، وَ لا تَتَبرَمَن مِن طُولِ صُحبَتِهِ، فَاِنما هُوَ بِمَنزِلَةِ النخلَةِ، تَنتَظِرُ ما سَقَطَ عَلَيكَ مِنها مَنفَعَةً وَ اِذا جِئتَ فَسَلِّم عَلَى القَومِ وَ خُصهُ بِالتحِيةِ وَ احفَظهُ شاِهداً وَ غائِباً وَليَكُن ذلِكَ كُلُّهُ لِلَّهِ، فَاِن العالِمَ أعظَمُ أجراً مِنَ الصَّائِمَ القائِمَ الُْمجاهِدِ فى‏ سَبيلِ اللَّهِ تَعالى‏ وَ اِذا ماتَ الْعالِمُ انثَلَمَت فِى الْإسْلامِ ثُلمَةٌ اِلى‏ يَومِ القِيامَةِ لا يَسُدُّها اِلاَّ خَلَفٌ مِثلُهُ‏وَ طالِبُ العِلمِ تُشَيِّعُهُ المَلائِكَةُ مِنَ السماءِ.
از جمله رعايت حقوق عالم آن است كه بر او سؤال بسيار نكنى و در جواب با او عناد نورزى و بر او پافشارى ننمائى هنگامى كه كسل وخسته باشد و جامه او را نگيرى هنگامى كه برخيزد و به او با دستت اشاره نكنى و نزد او رازى را افشا ننمايى. در نزد او از كسى غيبت مكن‏و خطا و لغزش او را جستجو مكن. زيرا اگر لغزش و خطا نمود انتظار بازگشت و جبران آن را داشته باش و عذرش را بپذير.
و از حق عالم آن است كه او را براى خدا توقير و تعظيم كنى و جلوتر از او قدم بر ندارى و اگر او را حاجتى بود، پيش از همه قوم و جماعت به خدمت آن بپردازى.
از بسيارى مصاحبت با او دلتنگ مشو، زيرا اوبه منزله درخت خرمايى است كه انتظار منفعت دارى از آنچه كه از آن بر تو فرو مى‏ريزد.
و هرگاه بيايى بر جماعت سلام كن و او را به‏سلام مخصوص گردان. او را در حضور و پنهان حفظ كن و همه اين كارها بايد براى خدا باشد.
زيرا كه اجر عالم از روزه دارى كه شب زنده دارى مى‏كند و در راه خداوند متعال مجاهدت مى‏نمايد بيشتر است. و چون عالم از دنيا رود در اسلام ثلمه اى شكافى ايجاد گردد كه آن را جانشينى جز مانند او جبران نكند. طالب علم را فرشتگان تشييع مى‏كنند.

٤ - خبر از انتقام گرفتن مختار

حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :
هم چنانكه بعضى از بنى‏اسرائيل اطاعت كردند و مورد اكرام قرار گرفتند و بعضى از آنها كه عصيان ورزيدند، معذّب شدند، حال شما مسلمانان هم چنان ميباشد.
عرض كردند :
يا اميرالمؤمنين (عليه السلام) عاصيان چه كسانند؟
فرمود :
اَلذينَ اَمَرُوا بِتَعظِيمِنا اَهلَ البَيتِ وَ تَعظيمِ حُقُوقِنا، فَخانُوا وَ خالَفُوا ذلِكَ وَ جَحَدُوا حُقُوقِنا وِ استَخَفُّوا بِها وَ قَتَلُوا اَولادَنا، اَولاد رَسُولَ اللَّه (صلى الله عليه و اله وسلم) الذى‏ اَمَرُوا بِاِكرامِهِم وَ مَحَبتَهِم.
يعنى معصيت كاران جماعتى هستند كه مأمور شدند به تعظيم ما اهل بيت رسالت و تعظيم حقوق ما، پس خيانت نمودند و مخالفت نمودند اوامر الهى را، و حقّ و حقوق ما را انكار كردند و سبك شمردند آنرا،و فرزندان ما كه فرزندان رسول خدا مى‏باشند كه مأمور شدند به اكرام و دوستى آنها، به قتل رسانيدند.
عرض كردند :
يا اميرالمؤمنين (عليه السلام) اين كار شدنى است؟.
قالَ بَلَى‏ خَبَراً وَ امرَاً كائِناً سَيَقتُلُونَ وَ لَدَى هذَينَ الحَسَن وَ الحُسِين(ع)
فرمود آرى حتماً خواهد شد اين خبرى است حقّ وراست و امرى است شدنى زود است كه اين دو پسر من حسن و حسين (عليهما السلام) را خواهند كشت.
سپس فرمود :
وَ سَيُصيبُ الذينَ ظَلَمُوا رِجزاً فِى الدُّنيا بِسُيُوفٍ بَعضَ مَن يُسَلِّطُهُ اللَّهُ تَعالى عَلَيهِم لَلاِنتِقامِ بِما كانُوا يَفسُقُون، كَما اَصابَ بَنى‏ اِسرائيلَ الرِّجزَ، قيلَ وَ مَن هُوَ قالَ : غُلامٌ من ثَقيفِ يُقالُ لَهُ الُْمخْتارِ بنِ ابى‏عُبَيدَة.
يعنى زود است در يابد ستمكار را عذابى و نكالى در دنيا به شمشيرهاى بعض از كسانى كه خداوند متعال بر ايشان مسلّط مى‏گرداند براى انتقام كارهاى ايشان به سبب معصيتى كه مى‏نمودند، هم چنانكه بنى‏اسرائيل را نيز آن عذاب و بليّت رسيد : عرض كردند آن مرد انتقام‏گيرنده كدام كس باشد، فرمود جوانى است از قبيله ثقيف كه او را مختار بن ابى عبيده خوانند.(٣٤)

٥ - خبر از خيانت عمر سعد

روزى حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در جمع اصحاب فرمود :
سَلُونى‏ قَبلَ اَن تَفقِدوُنى‏، فَوَاللَّهِ لا تَسأَلوُنى‏ عَن شَيىٍ مضى وَ لا عَن شَيىٍ يَكوُنُ اِلاَّ نَبأتُكُم بِهِ
بپرسيد از من قبل از آنكه مرا نيابيد، سوگند به خدا چيزى از گذشته يا آينده نمى‏پرسيد مگر آنكه به شما خبر خواهم داد.
هزاران افسوس كه دانش پژوهان ژرف‏نگر، اندك بودند و قدرِ آن مجسمه علم و تقوا را نمى‏شناختند.
سعد وقاص بلند شد و گفت :
اى على! بگو در سر و صورت من چند تار مو وجود دارد؟
(حال اگر امام تعداد واقعى موهاى او را مى‏فرمود، آيا او مى‏توانست درك كند كه عدد كامل است يا ناقص؟)
امام على (عليه السلام) فرمود :
فرزندى در خانه تو در حال رشد كردن است كه فرزند من حسين را در كربلا به شهادت مى‏رساند.
و اين را بدان كه خال موئى در سر و صورت تو وجود ندارد، جز آنكه شيطانى در ريشه آن لانه كرده است.(٣٥)


۹
٦ - آگاهى از شهادت خويش

سعد وقاص مى‏خواست فضيلت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) را زير سئوال ببرد، اما امام با طرح يك خبرى غيبى او و خاندان او را رسوا كرد و در آينده، همه ديدند كه عمر سعد به عنوان فرمانده كل نيروهاى عبيداللَّه بن زياد، به كربلا رفت و امام حسين (عليه السلام) و يارانش را به شهادت رساند.

٦ - آگاهى از شهادت خويش

الف - عمر بن شبه از ضحاك بن مخلد نقل كرد كه او گفت :
از پدرم شنيدم كه مى‏گفت :
عبدالرّحمن بن ملجم در يكى از شورش‏ها جلو آمد تا به امام على (عليه السلام) حمله كند، آن حضرت او را باز داشت و فرمود :

اُريدُ حَياتهُ و يُريدُ قِتلى
عَذيركَ مَن خَليلِكَ مِن مُرادٍ(٣٦)
من زندگى او را مى‏خواهم و او كشتن مرا اراده مى‏كند، پس بياور كسى را از دوستت كه تو را از جهت مقصود و غرض معذور بدارد .
به امام على (عليه السلام) گفته شد :
چه چيزى تو را از كشتن او باز مى‏دارد؟
حضرت فرمود :
او هنوز مرا نكشته است.
نزد امام على (عليه السلام) آمدند و گفتند :
ابن ملجم شمشيرش را مسموم مى‏كند و مى‏گويد :
او به زودى تو را ناگهان خواهد كشت.
آن چنان كه عرب آن را به يكديگر نقل كنند.
امام على (عليه السلام) نزد ابن ملجم كسى را فرستاد و فرمود :
چرا شمشيرت را به سمّ آلوده مى‏كنى؟
گفت :
از براى دشمن خودم و دشمن تو.
پس حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) او را رها كرد و فرمود :
او هنوز مرا نكشته است.
ب - عبداللَّه بن حبيب ابو عبدالرحمن سُلمى گفته است :
نزد حسن بن على (عليه السلام) در خانه پدرش آمدم و او قرآن مى‏خواند و آن در همان روزى بود كه على (عليه السلام) شهيد شده بود.
پس امام حسن (عليه السلام) به من گفت كه او از پدرش همان صبح زود شنيده است كه مى‏فرمود :
مَلَكَتنِي عَينِي وَأَنَا جَالِسٌ، فَسَنَحَ لِي رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه و اله وسلم) ، فَقُلتُ : يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَاذَا لَقِيتَ مِن‏أُمتِكَ مِنَ الْأَوَدِ وَاللدَدِ؟
فَقَالَ : ادعُ عَلَيهِم
فَقُلتُ : أَبدَلَنِي اللَّهُ بِهِم خَيراً مِنهُم، وَأَبدَلَهُم بِي شَرّاً لَهُم‏مِنِّي.
(همان گونه كه نشسته بودم، خواب چشمانم را ربود، رسول خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) را ديدم،پس گفتم اى رسول خدا! از امّت تو چه تلخى‏ها ديدم و از لجبازى و دشمنى آنها چه كشيدم؟
پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) فرمود : نفرينشان كن. گفتم :
خدا بهتر از آنان را به من بدهد، و به جاى من شخص بدى را بر آنها مسلّط گرداند.(٣٧)
كلمه أود يعنى كجى و انحراف و لدد يعنى دشمنى و خصومت، و اين از فصيحترين كلمات است.
آنگاه امام على (عليه السلام) از خواب بيدار شد و مؤذن به نزد او آمد و او را از وقت نماز آگاه ساخت.
امام براى نماز صبح به مسجد رفت كه توطئه منافقان شكل رفت، و خورشيد ولايت در خون خود غلطيد.
ج - ابن هادى از عثمان بن صُهيب و او از پدرش روايت كرد كه رسول خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) به على (عليه السلام) فرمود :
مَن أشقَى الاولينَ
شقى ترينِ اوّلين كيست ؟
على (عليه السلام) فرمود :
آنكه شتر صالح را پِى كرد.
پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) فرمود :
صَدَقتَ فَمَن أشقَى الاخِرين ؟
راست گفتى، شقى ترين آخرين كيست ؟
فرمود : نمى‏دانم.
پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) فرمود :
الذى‏ يَضرِبُكَ عَلَى هذِهِ
كسى است كه فرقِ سرِ تو را براى حق با شمسير مى‏زند
و حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بسيار مى‏فرمود :
ما يَمنَعُ أشقاها أو : ما يَنتَظِرُ أشقاها أن يَخضِبَ هذِهِ مِن‏دَمِ هذا
چه چيزى شقى ترين آن قبيله را باز مى‏دارد يا چرا شقى ترين آن قبيله منتظر است از اينكه موهاى ريش مرا با خون سرم رنگين كند؟
د - اِعمَش از حبيب بن ابى ثابت و او از ثعلبه حِمانى روايت كرده كه او گفت :
از على بن ابيطالب (عليه السلام) شنيدم كه مى‏فرمود :
وَ الذى‏ فَلَقَ الحَبةَ وَ بَرَأَ النسَمَةَ لَتَخضَبنَ هذِهِ مِن دَمِ هذا
سوگند به آنكه دانه را شكافت وجان را آفريد، اين ريش از خون سرم رنگين خواهد شد.
مرادش سرش بود.
و بكر بن حماد تاهرتى در اين رابطه سروده است : (٣٨)

١ - وَ هَز عَلِىٌّ بِالعَراقَينِ لِحيَةً
مُصيبَتُها جَلت عَلَى كُلِّ مُسلِمٍ
٢ - فَقالَ : سَيائيها حادِثٌ
وَ يَخضِبُها أشقَى البَرِيةِ بِالدمِ
٣ - فَباكَرَهُ بِالسيفِ يَمينُهُ
لِشُؤمِ قَطامٍ عِندَ ذاكَ ابنُ مُلجَمِ
٤ - فَيا ضَربِةً مِن خاسِرٍ ضَل سَعيُهُ
تِبِوِّأَ مِنها مَقعَداً فى‏ جَهَنمِ
٥ - فَفازَ أميرُالمُؤمِنينَ بِحَظِّهِ
وَ إن طَرَقَت فيهِ الخُطُوبُ بِمُعظَمِ
٦ - ألا إنما الدُّنيا بَلاءٌ وَ فِتنَةٌ
حَلاوَتُها شيبَب بِصابٍ‏(٣٩) وَ عَلقَمِ
١ - على (عليه السلام) در عراق عرب و عجم محاسنى را تكان داد كه مصيبتش براى هر مسلمانى عظيم و دشوار شد.
٢ - پس على (عليه السلام) فرمود : به زودى از سوى خدا بر آن ريش حادثه اى خواهد آمد و شقىّ ترين مردم آن را با خون رنگين خواهد كرد.
٣ - پس ابن ملجم براى شومى قطام در سپيده سحر با شمشير على (عليه السلام) را استقبال نمود. پس دست او شَل باد.
٤ - شگفت از ضربت زيانكارى كه سعيش سبب ضلالت شد و او از آن ضربت در نشيمنگاهى در جهنّم جاى گرفت.
٥ - اميرالمؤمنين (عليه السلام) با بهره خويش رستگار گرديد، اگرچه به كشته شدن او دريايى از مصايب روى آورد.
٦ - آگاه باشيد دنيا براى آزمايش و امتحان است و شيرينى آن به تلخى آميخته است.


۱۰
٧ - خبر از شهادت امام رضا (عليه السلام) در خراسان

٧ - خبر از شهادت امام رضا (عليه السلام) در خراسان

حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) با استفاده از علم غيب به اذن خدا حوادث آينده را مى‏دانستند و بسيارى از تحولات سياسى، نظامى، اجتماعى آينده را بيان داشتند.
كه يكى از آنها شهادت امام رضا (عليه السلام) در خراسان است.
ده‏ها سال قبل از تولد امام رضا (عليه السلام) فرمود :
سَيُقتَلُ رَجُلٌ مِن وُلدى‏ بِاَرضِ خُراسان، اِسمُهُ اِسمى‏، وَ اءسمُ اَبيهِ اِسمُ ابنُ عِمرانٍ موسى ألا فَمَن زَارَهُ فى‏ غُربَتِهِ غَفَرَاللَّه لَهُ ذُنُوبَهُ.
( در آينده شخصى از فرزندان من در خراسان شهيد مى‏گردد كه اسم او اسم من است على (عليه السلام) على بن موسى الرّضا (عليه السلام) و اسم پدرش اسم موسى بن عمران است، آگاه باشيد هركس او را در غربت و تنهائى زيارت كند، خدا گناهان او را مى‏آمرزد ).(٤٠)

٨ - آگاهى به تعداد كوفيان هوادار

ابن عباس مى‏گويد، وقتى امام على (عليه السلام) با سربازانش وارد منطقه ذى قار(٤١)شد.
در آنجا توقف فرمود تا هواداران امام از شهر كوفه به آن حضرت ملحق گردند، در آن لحظات حساس آن حضرت فرمود :
از شهر كوفه ٦٥٦٠ نفر بدون كم و زياد به يارى من خواهند آمد.
چون حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) تعداد كوفيان را دقيقاً اعلام فرمود، براى برخى از افراد جاى سئوال بود، و من خود تصميم گرفتم به هنگام ورود كوفيان آنها را شمارش كنم.
١٥ روز در آن منطقه مانديم تا انكه صداى شيهه اسبان بلند شد و لشگر كوفه به ما نزديك شدند.
من بلند شده به شمارش آنها پرداختم ديدم تعداد كوفيان ٦٥٦٠ نفر همان عددى كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به ما فرمود مى‏باشد بى اختيار اللَّه اكبر گفتم.(٤٢)

٩ - خبر از آينده بصره‏

پس از فتح بصره و فرونشاندن شورش اصحاب جَمَل امام على (عليه السلام) به مدت يك ماه در آنجا اقامت فرموده و سخنرانى‏هاى لازمى با مردم داشتند.
در يكى از سخنرانى‏ها (خطبه ١٢٨ نهج‏البلاغه) نسبت به آينده بصره افشاگرى فرمودند :
الإخبار عن حوادث المستقبلية بالبصرة
يَا أَحنَفُ، كَأَنِّي بِهِ وَقَد سَارَ بِالجَيشِ الذِي لاَ يَكُونُ لَهُ غُبَارٌ وَلاَ لَجَبٌ، وَلاَ قَعقَعَةُ لُجُمٍ، وَلاَ حَمحَمَةُ خَيلٍ. يُثِيرُونَ الْأَرْضَ بِأَقْدَامِهِمْ كَأَنهَا أَقدَامُ النعَامِ.
قال الشريف : يومئ بذلك إلى صاحب الزّنج.
ثم قال عليه السلام : وَيلٌ لِسِكَكِكُمُ العَامِرَةِ، وَالدُّورِ المُزَخرَفَةِ التِي لَهَا أَجنِحَةٌ كَأَجنِحَةِ النُّسُورِ، وَخَرَاطِيمُ كَخَرَاطِيمِ الفِيلَةِ، مِن أُولئِكَ الذِينَ لاَ يُندَبُ قَتِيلُهُم، وَلاَيُفقَدُ غَائِبُهُم. أَنَا كَابُّ الدُّنيَا لِوَجهِهَا، وَقَادِرُهَا بِقَدرِهَا، وَنَاظِرُهَا بِعَينِهَا.
صفات الأتراك‏
كَأَنِّي أَرَاهُم قَوماً كَأَن وُجُوهَهُمُ الَْمجَانُّ الْمُطَرقَةُ ، يَلبَسُونَ السرَقَ وَالدِّيبَاجَ، وَيَعتَقِبُونَ الخَيلَ العِتَاقَ. وَيَكُونُ هُنَاكَ استِحرَارُ قَتلٍ حَتى‏ يَمشِيَ الَْمجْرُوحُ عَلَى‏ المَقتُولِ، وَيَكُونَ المُفلِتُ أَقَل مِنَ المَأسُورِ!
فقال له بعض أصحابه : لقد أُعطيت يا أمير المؤمنين علم الغيب! فضحك (عليه السلام)، وقال للرجل، وكان كلبياً :
العِلم بالغيب‏
يَا أَخَا كَلبٍ، لَيسَ هُوَ بِعِلمِ غَيبٍ، وَإِنمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِن ذِي عِلمٍ. وَإِنمَا عِلمُ الغَيبِ عِلمُ الساعَةِ، وَمَا عَددَهُ اللَّهُ سُبحَانَهُ بِقَولِهِ :
إِن اللَّهَ عِندَهُ عِلمُ الساعَةِ، وَيُنَزِّلُ الغَيثَ، وَيَعلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ، وَمَا تَدرِي نَفسٌ مَاذَا تَكسِبُ غَداً، وَمَا تَدرِي نَفسٌ بِأَيِّ أَرضٍ تَمُوتُ...
فَيَعلَمُ اللَّهُ سُبحَانَهُ مَا فِي الْأَرْحَامِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى، وَقَبِيحٍ أَو جَمِيلٍ، وَسَخِيٍّ أَو بَخِيلٍ، وَشَقِيٍّ أَو سَعِيدٍ، وَمَن‏يَكُونُ فِي النارِ حَطَباً ، أَو فِي الجِنَانِ لِلنبِيِّينَ مُرَافِقاً. فَهذَا عِلمُ الغَيبِ الذِي لاَ يَعلَمُهُ أَحَدٌ إِلااللَّهُ.
وَمَا سِوَى‏ ذلِكَ فَعِلمٌ عَل مَهُ اللَّهُ نَبِيهُ فَعَلمَنِيهِ، وَدَعَا لِي بِأَن يَعِيَهُ صَدرِي، وَتَضطَم عَلَيهِ جَوَانِحِي.
١ - پيشگويى امام على (عليه السلام) نسبت به حوادث بصره‏
اى أحنف! گويا من او را مى‏بينم كه با لشگرى بدون غبار و سر و صدا، و بدون حركات لگام‏ها، و شيهه اسبان، به راه افتاده، زمين را زير قدمهاى خود چون گام شتر مرغان در مى‏نوردند،(٤٣)پس واى بر كوچه‏هاى آباد و خانه‏هاى زينت شده بصره كه بالهايى چونان بال كركسان و ناودانهايى چون خرطوم‏هاى پيلان دارد.
واى بر اهل بصره كه بر كشتگان آنان نمى‏گريند، و از گمشدگانشان كسى جستجو نمى‏كند، من دنيا را برو، بر زمين كوبيده و چهره‏اش را بخاك ماليدم، و بيش از آن چه ارزش دارد، بهايش نداده‏ام، و با ديده‏اى كه سزاوارست به آن نگريسته‏ام.
٢ - وصف ترك‏هاى مغول‏
گويا آنان را مى‏بينم با رخسارى چونان سپرهاى چكّش‏خورده، لباس‏هايى از ديباج و حرير پوشيده، كه اسب‏هاى اصيل را يدك مى‏كشند و آنچنان كشتار و خونريزى دارند كه مجروحان از روى بدن كشتگان حركت مى‏كنند و فراريان از اسير شدگان كمترند.
(يكى از اصحاب گفت : اى اميرمؤمنان تو را علم غيب دادند؟
امام على (عليه السلام) خنديد و به آن مرد كه از طايفه بنى كلب بود فرمود : )
٣ - جايگاه علم غيب‏
اى برادر كَلبى! اين اخبارى كه اطّلاع مى‏دهم علم غيب نيست، علمى است كه از دارنده علم غيب (پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) ) آموخته‏ام، همانا علم غيب علم قيامت است، و آن چه خدا در گفته خود آورده كه :
(علم قيامت در نزد خداست، خدا باران را نازل كرده و آن چه در شكم مادران است مى‏داند، و كسى نمى‏داند كه فردا چه خواهد كرد؟ و در كدام سرزمين خواهد مُرد؟)(٤٤)
پس خداوند سبحان، از آن چه در رَحِم مادران است، از پسر يا دختر، از زشت يا زيبا، سخاوتمند يا بخيل، سعادتمند يا شقى آگاه است، و آن كسى كه آتشگيره آتش جهنّم است يا در بهشت همسايه و دوست پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) است، از همه اينها آگاهى دارد، اين است آن علم غيبى (ذاتى) كه غير از خدا كسى نمى‏داند.
جز اينها، علومى است كه خداوند به پيامبرش تعليم داده (علم غيب اكتسابى) و او به من آموخته است، پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) براى من دعا كرد كه خدا اين دسته از علوم و اخبار را در سينه‏ام جاى دهد و اعضاء و جوارح بدن من از آن پُر گردد.(٤٥)
و در خطبه ١٣ به سيل ويرانگرى كه بصره را فرا مى‏گيرد خبر داد و فرمود :
كُنتُم جُندَ المَرأَةِ، وَأَتبَاعَ البَهِيمَةِ؛ رَغَا فَأَجَبتُم، وَعُقِرَ فَهَرَبتُم. أَخلاَقُكُم دِقَاقٌ، وَعَهدُكُم شِقَاقٌ، وَدِينُكُم نِفَاقٌ، وَمَاؤُكُم زُعَاقٌ، وَالمُقِيمُ بَينَ أَظهُرِكُم مُرتَهَنٌ بِذَنبِهِ، وَالشاخِصُ عَنكُم مُتَدَارَكٌ بِرَحمَةٍ مِن رَبِّهِ. كَأَنِّي بِمَسجِدِكُم كَجُؤجُؤِ سَفِينَةٍ قَد بَعَثَ اللَّهُ عَلَيهَا العَذَابَ مِن‏فَو قِهَا وَمِن تَحتِها، وَغَرِقَ مَن فِي ضِمنِهَا.
و رواية : وَايمُ اللَّهِ لَتَغرَقَن بَلدَتُكُم حَتى‏ كَأَنِّي أَنظُرُ إِلى‏ مَسجِدِهَا كَجُؤجُؤِ سَفِينَةٍ، أَو نَعَامَةٍ جَاثِمَةٍ.
و رواية : كَجُؤجُؤِ طَيرٍ فِي لُجةِ بَحرٍ.
و رواية أخرى‏ : بِلاَدُكُم أَنتَنُ بِلاَدِ اللَّهِ تُربَةً : أَقرَبُهَا مِنَ المَاءِ، وَأَبعَدُهَا مِنَ السمَاءِ، وَبِهَا تِسعَةُ أَعشَارِ الشرِّ، الُْمحْتَبَسُ فِيهَا بِذَنْبِهِ، وَالخَارِجُ بِعَفوِ اللَّهِ. كَأَنِّي أَنظُرُ إِلَى‏ قَريَتِكُم هذِهِ قَد طَبقَهَا المَاءُ ، حَتى‏ مَايُرَى‏ مِنهَا إِلاشُرَفُ المَسجِدِ، كَأَنهُ جُؤجُؤُ طَيرٍ فِي لُجةِ بَحرٍ!
عوامل سقوط جامعه
(روانشناسى اجتماعى مردم بصره)
شما سپاه يك زن بوديد، و پيروان حيوان شتر عايشه، تا شتر صدا مى‏كرد مى‏جنگيديد، و تا دست و پاى آن قطع گرديد فرار كرديد، اخلاق شما پَست، و پيمان شما از هم گُسسته، دين شما دورويى، و آب آشاميدنى شما شور و ناگوار است، كسى كه ميان شما زندگى كند به كيفر گناهش گرفتار مى‏شود، و آن كس كه از شما دورى گزيند مشمول آمرزش پروردگار مى‏گردد، گويا مسجد شما را مى‏بينم كه چون سينه كشتى غرق شده است، كه عذاب خدا از بالا و پايين او را احاطه مى‏كند، و سرنشينان آن همه غرق مى‏شوند.
و در روايتى است :
سوگند به خدا، سرزمين شما را آب غرق مى‏كند، گويا مسجد شما را مى‏نگرم كه چون سينه كشتى يا چونان شتر مرغى كه بر سينه خوابيده باشد بر روى آب مانده است.
و در روايت ديگر :
مانند سينه مرغ روى آب دريا.
و در ورايت ديگرى آمده :
خاك شهر شما بد بُوترين خاكهااست، از همه جا به آب نزديكتر(٤٦) و از آسمان دورتر، و نُه دَهم شرّ و فساد در شهر شما نهفته است، كسى كه در شهر شما باشد گرفتار گناه، و آن كه بيرون رود در پناه عفو خداست.
گويى شهر شما را مى‏نگرم كه غرق شده، و آب آن را فرا گرفته، چيزى از آن ديده نمى‏شود، مگر جاهاى بلند مسجد، مانند سينه مرغ بر روى امواج آب دريا!(٤٧)

١٠ - خبر از آينده خونين كوفه‏

حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در تداوم پند دادن‏ها و هشدار مردم كوفه به آينده خونين آن اشاره فرمودند كه چگونه شهر كوفه را با كشتارهاى خونين هدف قرار مى‏دهند، در خطبه ١١٦ فرمود :
أَمَا وَاللَّهِ، لَيُسَلطَن عَلَيكُم غُلاَمُ ثَقِيفٍ الذيالُ المَيالُ؛ يَأكُلُ خَضِرَتَكُم ، وَيُذِيبُ شَحمَتَكُم، إِيهٍ أَبَا وَذَحَةَ!
الوَذَحَةُ : الخُنفُسَاءُ. وهذا القول يومئُ به إلى الحجاج، وله مع الوذحة حديث ليس هذا موضع ذكره.
خبر از خونريزى حجاج بن يوسف ثقفى‏
آگاه باشيد! به خدا سوگند پسركى از طايفه ثقيف (حجّاج بن يوسف) بر شما مسلّط مى‏گردد كه هوسباز و گردنكش و ستمگر است، سبزه‏زارهاى شما را اموال و دارائى‏ها مى‏چرد و چربى شما را آب مى‏كند.
ابو وَذَحه : بس كن.(٤٨)
(وَذَحه، نوعى سوسك است، چون ماجرايى با حَجّاج دارد، او را ابووذحه خطاب فرمود، كه اينجا جاى آوردن آن نيست مى‏گويند وَذَحَه، سوسك مخصوصى است حَجّاج را گزيد كه بدنش وَرَم كرد و مُرد)
امام على (عليه السلام) در سخنرانى ديگر در خطبه ١٠١ از قتل و كشتار عبدالملك در كوفه خبر مى‏دهد كه :
فَوَالذِي فَلَقَ الحَبةَ، وَبَرَأَ النسَمَةَ، إِن الذِي أُنَبِّئُكُم بِهِ عَنِ النبِيِّ الْأُمِّيِّ (صلى الله عليه و اله وسلم) ، مَا كَذَبَ المُبَلِّغُ، وَلاَ جَهِلَ السامِعُ.
لَكَأَنِّي أَنظُرُ إِلى‏ ضِلِّيلٍ قَد نَعَقَ بِالشامِ، وَفَحَصَ بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي كُوفَانَ.


۱۱
١١ - خبر از قتلگاه خوارج‏

فَإِذَا فَغَرَت فَاغِرَتُهُ، وَاشتَدت شَكِيمَتُهُ، وَثَقُلَت فِي الْأَرْضِ وَطْأَتُهُ، عَضتِ الفِتنَةُ أَبنَاءَهَا بِأَنيَابِهَا، وَمَاجَتِ الحَربُ بِأَموَاجِهَا، وَبَدَا مِنَ الْأَيامِ كُلُوحُهَا، وَمِنَ الليَالِي كُدُوحُهَا.
فَإِذَا أَينَعَ زَرعُهُ، وَقَامَ عَلَى‏ يَنعِهِ، وَهَدَرَت شَقَاشِقُهُ، وَبَرَقَت بَوَارِقُهُ، عُقِدَت رَايَاتُ الفِتَنِ المُعضِلَةِ، وَأَقبَلنَ كَالليلِ المُظلِمِ، وَالبَحرِ المُلتَطِمِ.
هذَا، وَكَم يَخرِقُ الكُوفَةَ مِن قَاصِفٍ وَيَمُرُّ عَلَيهَا مِن‏عَاصِفٍ! وَعَن قَلِيلٍ تَلتَفُّ القُرُونُ بِالقُرُونِ، وَيُحصَدُ القَائِمُ، وَيُحطَمُ الَْمحْصُودُ!
خبر از حوادث خونين آينده‏
سوگند به آن كس كه دانه را شكافت، و جانداران را آفريد، آن چه به شما خبر مى‏دهم از پيامبر امّى (صلى الله عليه و اله وسلم) است‏(٤٩) نه گوينده دروغ گفت و نه شنونده ناآگاه بود
گويا مى‏بينم شخص سخت گمراهى‏(٥٠) را كه از شام فرياد زند و بتازد و پرچم‏هاى خود را در اطراف كوفه بپراكند، و چون دهان گشايد، و سركشى كند، و جاى پايش بر زمين محكم گردد، فتنه فرزند خويش را بدندان گيرد، و آتش جنگ شعله ور شود، روزها با چهره عبوس و گرفته ظاهر شوند و شب و روز با رنج و اندوه بگذرند
و آنگاه كه كشتزار او به بار نشست، و ميوه او آبدار شد، و چون شتر مست خروشيد، و چون برق درخشيد، پرچمهاى سپاه فتنه از هر سو به اهتزاز درآيد، و چونان شب تار و درياى متلاطم به مردم روى آورند.
از آن بيشتر، چه طوفان‏هاى سختى كه شهر كوفه را بشكافد، و چه تند بادهايى كه بر آن وزيدن گيرد، و به زودى دستجات مختلف بجان يكديگر يورش آورند، آنها كه بر سر پا ايستاده‏اند درو شوند، و آنها كه بر زمين افتادند لگد مال گردند.(٥١)
و در خطبه ١٣٨ فرمود :
و منها : حَتى‏ تَقُومَ الحَربُ بِكُم عَلَى‏ سَاقٍ، بَادِياً نَوَاجِذُهَا، مَملُوءَةً أَخلاَفُهَا، حُلواً رَضَاعُهَا، عَلقَماً عَاقِبَتُهَا.
أَلاَ وَفِي غَدٍ - وَسَيَأتِي غَدٌ بِمَا لَا تَعرِفُونَ يَأخُذُ الوَالِي مِن‏غَيرِهَا عُمالَهَا عَلَى‏ مَسَاوِئِ أَعمَالِهَا، وَتُخرِجُ لَهُ الْأَرْضُ أَفَالِيذَ كَبِدِهَا ، وَتُلقِي إِلَيهِ سِلماً مَقَالِيدَهَا، فَيُرِيكُم كَيفَ عَدلُ السِّيرَةِ، وَيُحيِي مَيِّتَ الكِتَابِ وَالسُّنةِ.
منها : كَأَنِّي بِهِ قَد نَعَقَ بِالشامِ، وَفَحَصَ بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي كُوفَانَ، فَعَطَفَ عَلَيهَا عَطفَ الضرُوسِ، وَفَرَشَ الْأَرْضَ بِالرُّؤُوسِ. قَدْ فَغَرَت فَاغِرَتُهُ، وَثَقُلَت فِي الْأَرْضِ وَطْأَتُهُ، بَعِيدَ الْجَوْلَةِ، عَظِيمَ الصولَةِ.
وَاللَّهِ لَيُشَرِّدَنكُم فِي أَطرَافِ الْأَرْضِ حَتى‏ لَا يَبْقَى‏ مِنْكُمْ إِلا قَلِيلٌ، كَالكُحلِ فِي العَينِ، فَلاَ تَزَالُونَ كَذلِكَ، حَتى‏ تَؤُوبَ إِلَى‏ العَرَبِ عَوَازِبُ أَحلاَمِهَا! فَالزَمُوا السُّنَنَ القَائِمَةَ، وَالْآثَارَ الْبَيِّنَةَ ، وَالْعَهْدَ القَرِيبَ الذِي عَلَيهِ بَاقِي النُّبُوةِ.
وَاعلَمُوا أَن الشيطَانَ إِنمَا يُسَنِّي لَكُم طُرُقَهُ لِتَتبِعُوا عَقِبَهُ.
در آينده آتش جنگ ميان شما افروخته مى‏گردد، و چنگ و دندان نشان مى‏دهد، با پستانهايى پرشير، كه مكيدن آن شيرين، امّا پايانى تلخ و زهرآگين دارد به سوى شما مى‏آيد
آگاه باشيد! فردايى كه شما را از آن هيچ شناختى نيست، زمامدارى حاكميّت پيدامى‏كند كه‏غيراز خاندان حكومت‏هاى امروزى است (حضرت مهدى عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف) عمّال و كارگزاران حكومتها را بر اعمال بدشان كيفر خواهد داد، زمين ميوه‏هاى دل خود (معادن طلا و نقره) را براى او بيرون مى‏ريزد، و كليدهايش را به او مى‏سپارد، او روش عادلانه در حكومت حق را به شما مى‏نماياند، و كتاب خدا و سنّت پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) را كه تا آن روز متروك ماندند، زنده مى‏كند.
خبر از تهاجم خونين عبدالملك مروان به كوفه
گويى او را مى‏بينم كه از شام فرياد برمى‏آورد، و با پرچم‏هايش پيرامون كوفه را پر مى‏كند، و چونان شتر خشمگين به كوفه يورش مى‏آورد، زمين را با سرهاى بريده فرش مى‏كند، دهانش گشاده، گام‏هايش را سخت و سنگين بر زمين مى‏كوبد، تاخت و تاز او بى‏امان و پايدار و هجومش سخت و دشوار است.
به خدا سوگند! شما را در اطراف زمين مى‏پراكند، آنگونه كه اندكى از شما باقى خواهد ماند چونان باقيمانده سرمه در اطراف چشم، و اين وضع خونبار تداوم يابد تا آن كه عقل از دست رفته عرب باز آيد،(٥٢)پس بايد بر سنّت پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) باقى مانيد كه برپاست، و بر آثار رسالت تكيه نماييد، كه آشكار است، به عهد نزديكى كه بسته‏ايد وفادار مانيد كه يادگار پيامبر بر آن تكيه دارد، و بدانيد اين شيطان است كه راه‏هايش را هموار مى‏نمايد تا قدم بر جاى قدم‏هايش نهيد و راهش را پى‏گيريد.(٥٣)

١١ - خبر از قتلگاه خوارج‏

در آستانه جنگ با خوارج و حركت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به منطقه نهروان، يكى از ياران خدمت آن حضرت رسيد و بشارت داد كه خوارج با شنيدن آمدن شما به منطقه فرار كردند، از رودخانه عبور كرده‏اند.
امام على (عليه السلام) او را سوگند داد كه آيا خوارج از نهر عبور كرده‏اند.
گفت : آرى‏
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :
لَمّا عَزَمَ عَلى‏ حَربِ الخَوارِج، وَ قيلَ لَهُ : إن القَومَ عَبَروا جِسرَ النهرَوان !
مَصَارِعُهُم دُونَ النُّطفَةِ، وَاللَّهِ لاَ يُفلِتُ مِنهُم عَشَرَةٌ، وَلاَيَهلِكُ مِنكُم عَشَرَةٌ.
يعني بالنطفة ماء النهر، وهي أفصح كناية عن الماء و إن كان كثيراً جماً. و قد أشرنا إلى ذلك فيما تقدّم عند مضيّ ما أشبهه.
(به هنگام حركت براى جنگ با خوارج شخصى گفت، خوارج از پل نهروان عبور كردند، امام على (عليه السلام) فرمود : )
خبر از قتلگاه خوارج‏
قتلگاه خوارج اين سوى نهر است، به خدا سوگند از آنها جز ده نفر باقى نمى‏ماند، و از شما نيز ده نفر كشته نخواهد شد.(٥٤)
(منظور امام از نطفه آب نهر است كه از فصيح‏ترين كنايه در رابطه با آب هر چند زياد و فراوان باشد.)
و فرمود :
سوگند به خدائى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد پيش از آنكه آنها به منطقه (اِثلاث) و (فضر بوازن) برسند، خدا آنها را خواهد كشت
در اين خبر غيبى، هم قتلگاه خوارج و هم تعداد كشته‏هاى آنها و تعداد فراريانشان را دقيقاً بيان فرمود.
جوانى كه همراه امام على (عليه السلام) بود با خود گفت :
آيا على (عليه السلام) علم غيب دارد؟
وقتى به منطقه نظامى رسيدم بايد اظهارات امام را شخصاً بررسى كنم.
وقتى حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به خوارج نزديك شد، همه با ناباورى ديدند كه آنها از نهر عبور نكرده و اين سوى پُل نهروان آماده جنگ مى‏باشند.
آن جوان با شگفتى تمام از اسب پياده شد و خود را بر پاى امام على (عليه السلام) افكند و گفت :
من نسبت به شما دچار شك و ترديد بودم امّا هم اكنون به يقين رسيده‏ام مرا ببخش.
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :
اِن اللَّهَ هَُوَالذِى‏ يَغفِرَ الذُّنُوب
همانا تنها خدا گناهان را مى‏بخشد
در پايان جنگ كه كشته‏ها را شمارش كردند ديد كه : رقم كشته‏هاى خوارج و فراريان آنها و آمار شهداى لشگر امام على (عليه السلام) همان است كه آن حضرت اطلاع داده بود، آنگاه فرياد اللَّه اكبرها بلند شد.(٥٥)

١٢ - خبر از جنايتكاران كربلا

ثابت ثمالى از سويد بن غفله نقل مى‏كند كه :
روزى اميرالمؤمنين (عليه السلام) در مسجد كوفه مشغول سخنرانى بود كه شخصى برخاست و گفت :
اى اميرمؤمنان من از (وادى القرى) مى‏گذشتم ديدم كه (خالد بن عرفطة) از دنيا رفت براى او استغفار كنيد.
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) سخنرانى را قطع كرد و فرمود :
او نمرده و نمى‏ميرد تا هنگامى كه سرلشگر گروه گمراهى شود كه پرچمدار آن (حبيب ابن حمار) است.
شخضى برخاست و گفت :
يا اميرالمؤمنين : حبيب ابن حمار من هستم و من از شيعيان و دوستداران شما مى‏باشم.
امام على (عليه السلام) به او نگاه كرد و فرمود :
تو حبيبى؟
پاسخ داد : آرى.
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :
اَما وَاللَّهِ اِنكَ لَحامِلُها وَ لَتَحمَلَنها وَ لَتَدخُلَن بِها مِن هذا الباب
(اشار الى باب الفيل بمسجد الكوفه)

۱۲
١٣ - خبر از آينده شرم آور مروان‏

سوگند به خدا تو حمل كننده آن پرچمى و آنان را از اين در مسجد (باب الفيل) وارد خواهى كرد.
ثابت ثمالى در ادامه مى‏گويد :
من زنده بودم كه خالد سرپرست و حبيب پرچمدار لشگرى بود كه براى كشتن امام حسين (عليه السلام) به كربلا رفتند و از (باب الفيل) وارد مسجد كوفه گرديدند.(٥٦)

١٣ - خبر از آينده شرم آور مروان‏

در حكومت خليفه سوم بسيارى از حد خورده‏ها، يهودى زاده‏هاى شكست خورده، به دستگاه او جذب شدند كه توانستند ضربه‏هاى مهلكى به امت اسلامى بزنند، يكى از آنها (مروان) يهودى فرزند (حَكَم) بهودى بود كه رسول خدا او را به بيرون شهر مدينه تبعيد كرد، اما مروان توانست داماد خليفه سوم شده در كادر رهبرى نفوذ كند كه در قتل خليفه سوم نيز دست داشته و در جنگ جَمَل شركت كرده بود، وقتى دستگير شد و او را خدمت امام على (عليه السلام) آوردند گفت :
يا اميرالمؤمنين با تو بيعت مى‏كنم.
اينجا بود كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) از آينده او و فرزندانش خبر داد.
أَوَ لَم يُبَايِعنِي بَعدَ قَتلِ عُثَْمانَ؟ لاَ حَاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ! إِنهَا كَفٌّ يَهُودِيةٌ، لَو بَايَعَنِي بِكَفِّهِ لَغَدَرَ بِسُبتِهِ أَمَا إِن لَهُ إِمرَةً كَلَعقَةِ الكَلبِ أَنفَهُ.
وَهُوَ أَبُو الْأَكْبُشِ الْأَرْبَعَةِ، وَسَتَلْقَى‏ الْأُمةُ مِنْهُ وَمِنْ وَلَدِهِ يَوماً أَحمَرَ!
خبر غيبى از حكومت چهار فرمانرواى فاسد،
از پسران مروان‏
مگر پس از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرد؟ مرا به بيعت او نيازى نيست! دست او دست يهودى است، اگر با دست خود بيعت كند، در نهان بيعت را مى‏شكند.
آگاه باشيد، او حكومت كوتاه مدتى خواهد داشت، مانند فرصت كوتاه سگى كه با زبا ن بينى خود را پاك كند.
او پدر چهار فرمانرواست قوچ‏هاى چهارگانه(٥٧) و امّت اسلام از دست او و پسرانش روز خونينى خواهند داشت.(٥٨)

١٤ - خبر از سرانجام بنى اميه‏

بنى اميه پس از وفات رسول خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) در تلاش بودند تا حكومت و قدرت را در دست گيرند.
وقتى خليفه سوم قدرت را به دست گرفت، بنى‏اميه به آروزى ديرينه خود رسيدند و آنگاه كه امام على (عليه السلام) به خلافت رسيد آنها به تقويت معاويه پرداختند و جنگ صفين را طراح كردند.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) سلطه گرى بنى اميه و سپس نابودى آنها را خبر داد كه از شگفتى‏هاى علمى آن حضرت است، در خطبه ١٥٨ فرمود :
فَعِندَ ذلِكَ لاَ يَبقَى‏ بَيتُ مَدَرٍ وَلاَ وَبَرٍ إِلا وَأَدخَلَهُ الظلَمَةُ تَرحَةً، وَأَولَجُوا فِيهِ نِقمَةً. فَيَومَئِذٍ لاَ يَبقَى‏ لَهُم فِي السمَاءِ عَاذِرٌ، وَلاَ فِي الْأَرْضِ نَاصِرٌ. أَصْفَيْتُمْ بِالْأَمْرِ غَيْرَ أَهْلِهِ، وَأَورَدتُمُوهُ غَيرَ مَورِدِهِ.
وَسَيَنتَقِمُ اللَّهُ مِمن ظَلَمَ، مَأكَلاً بِمَأكَلٍ، وَمَشرَباً بِمَشرَبٍ، مِن مَطَاعِمِ العَلقَمِ، وَمَشَارِبِ الصبِرِ وَالمَقِرِ، وَلِبَاسِ شِعَارِ الخَوفِ، وَدِثَارِ السيفِ، وَإِنمَا هُم مَطَايَا الخَطِيئَاتِ وَزَوَامِلُ الْآثَامِ.
فَأُقسِمُ، ثُم أُقسِمُ، لَتَنخَمَنهَا أُمَيةُ مِن بَعدِي كَمَا تُلفَظُ النُّخَامَةُ، ثُم لاَ تَذُوقُهَا وَلاَ تَطعَمُ بِطَعمِهَا أَبَداً مَا كَر الجَدِيدَانِ!
پس از تسلّط فرزندان اميّه، خانه‏اى در شهر يا خيمه‏اى در بيابان باقى نمى‏ماند جز آن كه سمتگران بنى‏اميّه، اندوه و غم را بدانجا كشانند، و بلا و كينه توزى را در همه جا مطرح نمايند، پس در آن روز براى مردم نه عذرخواهى در آسمان و نه ياورى در زمين باقى خواهد ماند، زيرا نااهلان را به زمامدارى برگزيديد، و زمامدارى را به جايگاه دروغينى قرار داديد.
امّا به زودى خداوند از ستمگران بنى‏اميّه انتقام مى‏گيرد، خوردنى را به خوردنى، و نوشيدنى را به نوشيدنى، خوردنى تلخ‏تر از گياه عَلقَم، و نوشيدنى تلخ و جانگدازتر از شيره درخت صبر، از درون ترس و وحشت، و از بيرون، شمشير را بر آنها مسلّط خواهد كرد كه آنان مركبهاى عصيان و نافرمانى و شتران باركش گناهانند.
من پياپى سوگند مى‏خورم كه پس از من بنى‏اميّه خلافت را چونان خلط سينه بيرون مى‏اندازند، و پس از آن ديگر، تا شب و روز از پى هم در گردش است مزه حكومت را بار ديگر نخواهند چشيد.(٥٩)
و در تداوم اين افشاگرى در خطبه ١٦٦ فرمود :
افتَرَقُوا بَعدَ أُلفَتِهِم، وَتَشَتتُوا عَن أَصلِهِم. فَمِنهُم آخِذٌ بِغُصنٍ أَينََما مَالَ مَالَ مَعَهُ. عَلَى‏ أَن اللَّهَ تَعَالَى‏ سَيَجمَعُهُم‏لِشَرِّ يَو مٍ لِبَنِي أُمَيةَ، كَمَا تَجتَمِعُ قَزَعُ الخَرِيفِ! يُؤَلِّفُ اللَّهُ بَينَهُم، ثُم يَجمَعُهُم رُكَاماً كَرُكَامِ السحَابِ؛ ثُم يَفتَحُ لَهُم أَبواباً.
يَسِيلُونَ مِن مُستَثَارِهِم كَسَيلِ الجَنتَينِ، حَيثُ لَم تَسلَم‏عَلَى هِ قَارَةٌ، وَلَم تَثبُت عَلَيهِ أَكَمَةٌ، وَلَم يَرُد سَنَنَهُ رَصُّ طَودٍ، وَلاَ حِدَابُ أَرضٍ.
يُذَعذِعُهُمُ اللَّهُ فِي بُطُونِ أَودِيَتِهِ، ثُم يَسلُكُهُم يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ، يَأخُذُ بِهِم مِن قَومٍ حُقُوقَ قَومٍ ، وَيُمَكِّنُ لِقَومٍ فِي دِيَارِ قَومٍ.
وَايمُ اللَّهِ، لَيَذُوبَن مَا فِي أَيدِيهِم بَعدَ العُلُوِّ وَالتمكِينِ، كَمَا تَذُوبُ الْأَلْيَةُ عَلَى‏ النارِ.
آينده بنى اميه‏
مسلمانان، پس از وحدت و برادرى به جدايى و تفرقه رسيدند، و از ريشه و اصل خويش پراكنده شدند، تنها گروهى شاخه درخت توحيد را گرفتند، و به هر طرف كه روى آورد. همسو شدند، امّا خداوند مسلمانان را به زودى براى بدترين روزى كه بنى اميّه در پيش دارند جمع خواهد كرد، آن چنانكه قطعات پراكنده ابرها را در فصل پاييز جمع مى‏كند، خدا ميان مسلمانان ألفت ايجاد مى‏كند، و به صورت ابرهاى فشرده در مى‏آورد، آنگاه درهاى پيروزى برويشان مى‏گشايد، كه مانند سيلى خروشان از جايگاه خود بيرون مى‏ريزند،
(چونان سيل عِرَم كه دو باغستان شهر سَبا را درهم كوبيد، و در برابر آن سيل هيچ بلندى و تپّه‏اى برجاى نماند، نه كوه‏هاى بلند و محكم، و نه برآمدگى‏هاى بزرگ، توانستند برابر آن مقاومت كنند)
خداوند بنى اميّه را مانند آب در درون درّه‏ها و رودخانه‏ها پراكنده و پنهان مى‏كند، سپس چون چشمه‏سارها بر روى زمين جارى مى‏سازد، تا حق برخى از مردم را از بعضى ديگر بستاند، و گروهى را توانايى بخشيده در خانه‏هاى ديگران سكونت دهد.
به خدا سوگند! بنى اميّه پس از پيروزى و سلطه‏گرى، همه آن چه را كه به دست آوردند از كفشان مى‏رود، چنانكه چربى بر روى آتش آب شود.(٦٠)

جلوه‏هاى علوم علوى

اول - ريشه هاى پيدايش

پيش از آنكه پيرامون علم حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به ارزيابى بپردازيم بايد ريشه‏هاى پيدايش علوم علوى را بشناسيم كه امام على (عليه السلام) از كدام سرچشمه جارى علوم مى‏نوشيد؟
و علوم و اسرار نهان را از كجا دريافت مى‏فرمود؟

١- علم غيب و وحى الهى

١ - امام صادق (عليه السلام) فرمود :
جَعَلَ اللَّهُ بَينَهُ وَ بَينَ الْاِمامِ عَمُوداً مِنْ نُورٍ يَنْظُرُ اللَّهُ بِهِ اِلَى الْاِمامِ وَ يَنظُرُ الامامُ بِهِ اِلَيهِ، فَاِذا اَرادَ عِلمَ شَى‏ءٍ نَظَرَ فى‏ ذالِكَ النُّورِ فَعَرَفَهُ.
خداوند متعال مابين خود و امام ستونى از نور قرار داده كه از اين طريق به امام مى‏نگرد و امام از اين راه به پروردگارش، هرگاه بخواهد چيزى را بداند به آن ستون نور نظر مى‏افكند و آگاهى لازم را به دست مى‏آورد.(٦١)
٢ - از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شد كه فرمود :
اَنَا الذى‏ عِندى مَفاتيحُ الغَيبِ لا يَعلَمُها بَعدَ مُحَمدٍ غَيرى‏.
من آن كس هستم كه پيش من است كليدهاى غيب، و جز من پس از پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) كسى از آنها آگاه نيست.(٦٢)
٣ - در تفسير الرحمَنَ عَلمَ القُرآن مى‏فرمايد :
پيغمبر بيان علم قرآن را به اميرالمؤمنين على آموختند و آنچه بشر محتاج به آنست على ميدانست.
٤ - سلمان فارسى روايت مى‏كند كه :
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :
من داراى علم منايا و بلايا و وصايا و انساب و فصل خطاب و مولد اسلام و مولد كفر هستم من هستم كه فرق بين حق و بال مى‏دهم پس از من بپرسيد هر چه مى‏خواهدى تا روز قيامت براى شما شرح خواهم داد.
٥ - پيغمبر (صلى الله عليه و اله وسلم) فرمود :
وَ كُل شَى‏ءٍ اَحصَينَاهُ فى‏ اِمَامٍ مُبين
همه علوم اولين و آخرين را به امام آموخت.
هيچ علمى از ترو خشك عالم نيست كه على نداند و اگر نمى‏دانست چنين اعلامى نمى‏كرد كه :
بپرسيد از على هرچه مى‏خواهيد پيش از آنكه على را نبينيد.
٦ - و اين مفاخره نبود بلكه حقيقتى بود كه غير از على هيچكس جرئت چنين دعوى نداشت.
درباره علم على بن عباس مى‏گويد :


۱۳
٢- علوم و آموزش‏هاى پيامبر

فجمع اللَّه القرآن فى قلب على و جمعه على بعد موت رسول اللَّه (صلى الله عليه و اله وسلم) بسته اشهر
خداوند قرآن را در قلب على جمع نمود همانطور كه به قلب پيغمبر نازل كرد و پس از رحلت رسول خدا على در ظرف شش ماه قرآن را روى صحايفى نوشت كه محفوظ بماند.(٦٣)

٢- علوم و آموزش‏هاى پيامبر

الف - از عبداللَّه بن بريده نقل شده كه پيامبر خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) فرمود :
براى هر پيامبر، وصىّ و وارثى است، به تحقيق وصىّ و وارث من على بن ابيطالب است.(٦٤)
ب - از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
لَم يُعَلِّمَ اللَّه مُحَمداً (صلى الله عليه و اله وسلم) علِماً اِلاَّ وَ اَمَرَهُ أَن يُعَلِّمَهُ عَلِيّاً (عليه السلام)
پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) از خداوند متعال چيزى از علم ياد نگرفته است، مگر اينكه آن را به على (عليه السلام) ياد داد.(٦٥)
ج - شيخ جمال الدين محمد بن احمد الحنفى با اسناد خود از ابن مسعود نقل مى‏كند كه او گفت، پيامبر خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) فرمود :
چون خداوند آدم را خلق كرد، آدم (عليه السلام) از پيشگاه پروردگار درخواست نمود، پيامبران و جانشينان آنها را كه از نسل او پديدار مى‏شوند به او بنماياند، پس خداوند صحيفه‏اى فرو فرستاد، آدم (عليه السلام) نام آنها را در آن خواند تا رسيد به نام محمّد (صلى الله عليه و اله وسلم) ، ديد در كنار نام آن حضرت نام على بن ابيطالب (عليه السلام) نوشته شده است.
آدم (عليه السلام) سئوال كرد :
خدايا اين محمّد پيامبر است و بعد از او پيامبرى نخواهد آمد، پس اين نام كيست كه بعد از نام او نوشته شده است؟
صدائى كه شخص صدا كننده ديده نمى‏شد، به آدم چنين گفت :
صاحب اين نام على است، وصىّ و وارث علم پيامبر و شوهر دختر و پدر ذرّيّه اوست.(٦٦)
د - مير محمد صالح حنفى مشكين قلم، از خليفه دوم روايت مى‏كند :
آنگاه كه پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) در ميان اصحاب عقد برادرى بست و در حق على (عليه السلام) فرمود :
اين على در دنيا و آخرت برادر من است و خليفه من بر خاندان من مى‏باشد و وصىّ من در ميان امّت من و وارث علم من و ادا كننده دين من است.
مال او از مال من و مال من از مال اوست.
نفع و ضرر او، نفع و ضرر من است، هر آنكه دوست دارد او را، مرا دوست داشته و هر آنكه او را دشمن بدارد، البتّه مرا دشمن داشته است.(٦٧)
ه. - انس بن مالك نقل مى‏كند كه :
ما در خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) بوديم كه فرمود :
هم اكنون وارد مى‏شود بر شما مردى كه او سيّد اوصياء (بزرگ و سرور امامان) و رهبر زنان و مردان مؤمن، و قبله گاه عارفين و يارى دهنده دين و وارث علوم تمام پيامبران آسمانى است.
راوى مى‏گويد :
با خود گفتم، خدايا او را از انصار قرار بده، در اين حال ديدم على بن ابيطالب (عليه السلام) وارد شد.(٦٨)
به نقل خوارزمى، پيامبر خدا فرمود :
اى انس! اين شخص كيست كه وارد شد ؟
گفتم : على است.
رسول خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) برخاست و او را در آغوش كشيد، سپس عرق چهره او را پاك كرد.
و - پيامبر خدا خطاب به على (عليه السلام) فرمود :
اَنتَ اَخى‏ وَ وارِثى‏
تو اى على برادر و وارث من هستى .
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) عرض كرد :
يا رسول اللَّه، آنچه از تو ارث مى‏برم چيست ؟
پيامبر (عليه السلام) فرمود :
آنچه انبياء گذشته ارث دارند.
امام على (عليه السلام) پرسيد : آن ارث چه بود؟
پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) فرمود :
كتاب خدا و سنّت پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) (٦٩).
ز - پيامبر خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) فرمود :
على برادر و وزير و وصىّ و وارث و خليفه من و رهبر هر مؤمن است.(٧٠)
ح - ابى حمزه ثمالى مى‏گويد :
شنيدم از امام باقر (عليه السلام) كه فرمود :
در اواخر ايام عمر پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) ، خداوند به او چنين وحى فرمود :
فَاجعَلِ العِلمَ الذى عِندَكَ وَ الاءيمانِ وَ الْاِسْمِ الْاَكْبرِ وَ ميراثَ العِلمِ وَ آثارَ عِلمِ النُّبُوةِ فى‏ اَهلِ بَيتِكَ عِندَ عَلِىِّ بن ابيطالِبٍ.(٧١)
پس آنچه در نزد تو است از علم، ايمان، اسم كبير، ميراث علم و آثار نبوت، آنها را در اهل بيت خود نزدعلى بن ابيطالب قرار بده.
ط - از امام صادق (عليه السلام) روايت شد كه فرمود :
خداوند متعال همه علوم انبياء را به طريق وحى به پيامبر عزيزش تعليم داد.
و نيز تعليم داد از علوم، آنچه را كه به پيامبران پيشين تعليم نداده بود.
آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) آن همه از علوم و اسرار را تماماً به على (عليه السلام) بياموخت.
راوى پرسيد :
آيا على (عليه السلام) از بعضى پيامبران اعلم است؟
امام صادق (عليه السلام) در پاسخ فرمود :
خداوند هر آنكه را مى‏خواهد گوش‏هايش را باز مى‏كند، من مى‏گويم پيامبر خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) علاوه بر اينكه علوم و دانش تمام انبياء را جمع كرد و به آنها دانا بود، خداوند متعال علوم ويژه‏اى به او بخشيد كه گويا پيامبران پيشين از آن بهره‏اى نداشتند، بدون شك رسول خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) همه آن علوم را در نزد على به ارث گذاشت باز مى‏پرسى آيا على (عليه السلام) از بعضى پيامبران داناتر است؟!
سپس اين آيه را خواند :
الذى‏ عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الكِتابِ
كسى كه در نزد او علم كتاب است.
بعد انگشتان مباركش را باز كرد و بر سينه خود گذاشت و فرمود :


۱۴
٣- كتاب‏ها و نوشته‏هاى امام على (عليه السلام)

وَ عَندَنا وَ اللَّهِ عِلمُ الكِتابِ كُلُّهُ(٧٢)
به خدا سوگند همه علم در پيش ما است.
ى - اميرالمؤمنين (عليه السلام) خود فرمود :
سَلُونى‏ عَن اَسرارِ الغُيُوبِ فَاِنّى وارِثُ عُلُومِ الاَنبِيا وَ المُرسَلينَ.(٧٣)
از من سئوال كنيد از اسرار غيب، همانا من وارث علوم تمام پيامبران و رسولان هستم.
ك - ابن عباس گفته است كه :
علم پيامبر خدا از علم خداوند متعال است.
و علم امام على (عليه السلام) از علم پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) سرچشمه گرفته و علم من از علم على (عليه السلام) است.
سپس ادامه داد و گفت :
علم من و تمام اصحاب رسول اللَّه (صلى الله عليه و اله وسلم) در مقابل علم على نيست، مگر مانند قطره‏اى از هفت دريا.(٧٤)
ل - از ابن مسعود نقل شد كه گفت :
من در حضور پيامبر خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) بودم از على (عليه السلام) سئوال شد، فرمود :
حكمت به ده جزء تقسيم شده كه نُه جزء آن به على (عليه السلام) عطاء گرديده و تنها يك جزء آن به ديگران رسيد كه على (عليه السلام) در آن يك جزء هم از ديگران داناتر است.
و در جاى ديگر فرمود :
علم ده قسم است، نُه قسم آن در نزد على (عليه السلام) است و يك قسم آن براى ديگران است كه على (عليه السلام) در آن نيز از همه داناتر است.(٧٥)
م - از جمله احاديث مشهور كه در ميان خاصه و عامه به حد تواتر رسيده است اين حديث پيامبر است كه فرمود :
اَنَا مَدينَةُ العِلمِ وَ عَلِىٌّ بابُها وَ مَن اَرادَ العِلمِ فَليَأتِ البابَ (فَليَأتِ عَلِيّاً)(٧٦)
من شهر علم و دانش هستم، على دروازه آن است و هر كسى كه بخواهد به شهر علم بيايد بايد به سراغ على برود .
مولوى گويد :

چون تو بابى آن مدينه علم را
چون شعاعى آفتاب حلم را
باز باش اى باب بر جوياى باب
تا رسد از تو قشور اندر لباب‏(٧٧)
در روايت ديگر از امام حسن (عليه السلام) وارد شد كه جدم پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) فرمود :
اَنَا مَدينِةُ العِلمِ وَ عَلِىٌّ بابُها وَ هَل تَدخُلِ المَدينَةَ اِلاَّ مِن بابِها(٧٨)
من شهر علم و على (عليه السلام) درِ آن است و آيا براى ورود به شهر راهى جز درِ آن وجود دارد؟
ن - از ابن عباس نقل شده كه رسول اكرم (صلى الله عليه و اله وسلم) فرمود :
سِرتُ بَينَ يَدَى رَبّى‏ كَلمَنى‏ وَ ناجانى فَما عَلِمتُ شَيئاً اِلاَّ عَلمتُهُ عَلِيّاً فَهُوَ بابُ عِلمى‏(٧٩)
چون در شب معراج سير كردم و به قرب حقّ رسيدم، خداوند با من تكلّم كرد و نجوا نمود، من ياد نگرفتم چيزى را مگر اينكه آنرا به على (عليه السلام) نيز ياد دادم، پس على (عليه السلام) باب علم من است .
اين حديث به عبارات گوناگونى نقل شده.(٨٠)
س - پيامبر خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) فرمود :
اَعلَمُ امتى‏ مِن بَعدى‏ عَلِىُّ بن ابيطالِب
داناترين امّتم بعد از من على بن ابيطالب است.(٨١)

٣- كتاب‏ها و نوشته‏هاى امام على (عليه السلام)

از عجائب صفات على (عليه السلام) اين است كه بين علم و عمل و بين شمشير و قلم جمع كرده، فصاحت و بلاغت را در اسرار جنگ بيان فرموده و تأليفات على (عليه السلام) موجب شهرت جهانى او گشته است.
كمتر انسان با سوادى در جهان بشريت هست كه اهل مطالعه باشد و على را نشناسد.
كلمات گهربارش چون شمشير خونريزش صف بسته، فصاحت و بلاغتش چون هيبت و صلابتش لرزاننده بود، اميرالمؤمنين اولين كسى است كه به تأليف پرداخت و پس از او سلمان فارسى و ابوذر غفارى و اسبغ بن نباته و عبداللَّه بن ابى رافع به تأليف كتب اسلامى پرداختند.
تأليفات حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بنابر آنچه در كتب تاريخ آمده است، مانند :
١ - قرآن مجيد بر ترتيب نزول آيات
كه كامل‏ترين و صحيح‏ترين نسخه آن به خط كوفى حضور امام زمان است كه به وراثت به دست امام على (عليه السلام) سپرده شده و غالب مورخين از آن نام برده‏اند.
سليم بن قيس مى‏گويد :
امام على (عليه السلام) فرمود :
هيچ آيه‏اى بر پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) نازل نشده، مگر اينكه آن را براى من مى‏خواند و من با خطّ خود آن را مى‏نوشتم.
او از خدا مى‏خواست تا آن را به من بفهماند و در حافظه من قرار دهد.
و آنگاه كه آيات قرآن را حفظ كردم هيچيك از آنها را فراموش نكرده‏ام و نيز تأويل آيات را به من ياد مى‏داد، من هم آنرا حفظ مى‏كردم.
او براى من مى‏خواند و من مى‏نوشتم آنچه را كه خداوند به وى تعليم نموده بود از حلال و حرام، اوامر و نواهى، اطاعت و معصيت، آنچه كه بوده و خواهد بود تا روز قيامت، به من آموخت و من آنرا حفظ كردم و حتّى يك حرف از آنرا فراموش نكرده‏ام، سپس پيامبر خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) دست بر سينه‏ام گذاشت و به درگاه خداوند دعا كرد كه قلبم را از علم و فقه و فهم و حكمت و نور سرشار گرداند.(٨٢)
٢ - نوشته هاى شخصى
كه ٦٠ نوع از علوم قرآن را با ذكر مثال‏هاى روشن آورده است : (٨٣)
٣ - جامعه عَلَوى
كتابى است كه بر پوست نوشته شده و طول آن هفتاد ذراع است.
مطالب آن را پيغمبر (صلى الله عليه و اله وسلم) فرموده و حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) آن را نگاشته و اين اولين كتابى است كه در عهد پيغمبر (صلى الله عليه و اله وسلم) جامع علوم تأليف گرديد.
اين جامعه به منزله نقشه ايست كه براى خلقت و هدايت و ارشاد و تعليم و تربيت و علم به وقايع جهان بشريت تنظيم شده است.(٨٤)
٤ - كتاب جَفر
كه از تأليفات حضرت على (عليه السلام) و شامل همه علوم است و محقق در كتاب مواقف مى‏فرمايد :
جَفر و جامعه دو كتاب از آثار خطّى امام على مى‏باشد كه تمام حوادث جهان تا انقراض عالم در آن موجود است.(٨٥)

۱۵
٤- كتاب هائى كه در اختيار امام بود

٥ - صحيفه علويه‏
يا صحيفة الفرايض يا صحيفه كتاب الفرايض يا فرايض على (عليه السلام) نام كتابى است كه آن حضرت در اصول اخبار و واجبات احكام الهى نگاشته و اكثر اصحاب روايت و ثقات محدثين آن را خدمت امام محمد باقر و امام جعفر صادق ديده‏اند.(٨٦)
٦ - كتاب الزكوة
اين كتاب در زكات گوسفندان و شتران است كه نجاشى از آن نام برده.
٧ - ابواب فقه‏
كه على بن ابى رافع از اين كتاب نقل مى‏كند كه امام على (عليه السلام) ابواب فقه اسلامى را در آن بيان فرموده است.
٨ - كتاب الفقه
محمد بن قيس از اين كتاب نقل مى‏كند و آن را فقه محمدى ناميده كه امام على (عليه السلام) در آن احكام فقهى را تشريح فرموده است.
٩ - عهدنامه مالك اشتر
عهدنامه ايست كه براى مالك اشتر، حاكم مصر نوشته است،
اين رساله كوچك اما بسيار بزرگ و با اهميت، معروف به سياست نامه علوى است كه انواع سياست كشوردارى را بيان فرموده و در نهج‏البلاغه از اصبغ بن نباته روايت شده است.
١٠ - وصيت نامه‏
براى محمد بن حنفيه وصيت نامه‏اى تنظيم فرمود كه براى دين و دنياى هر مسلمان مفيد است و راوى آن اصبغ بن نباته است.
١١ - عجائب احكام
اين كتاب شامل قضايا و پيش آمدهاى عجيب است كه در زمان آن حضرت پيش آمده و يا نزد خلفاى گذشته آورده‏اند، مشكلاتى كه آنها از قضاوت آن درمانده و به حضرت امير مراجعه كرده‏اند و عبداللَّه بن ابى رافع آنها را جمع‏آورى كرده است.
١٢ - ودايع امامت
كتابى است شامل ودايع امامت، شامل (دستوالعمل‏ها، وصيّت نامه‏ها، هشدارهاى لازم) است كه به ائمه دين يكى بعد از ديگرى انتقال يافته و به ارث رسيده است كه اسرار امامت و وصايت در آن ثبت شده است.
در بحارالانوار از ارشاد مفيد و احتجاج طبرى روايت كرده كه حضرت امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمود :
دانستيم غابر و نكت در قلوب و نقر در اسماع و گوشها را، و به درستى كه نزد ماست جفراحمر و جفر ابيض و مصحف فاطمه (سلام الله عليه) و نزد ماست جامعه كه در آنست جميع آنچه مردم به آن احتياج دارند.
پس، از تفسير اين كلمات پرسيدند.
حضرت فرمود :
امّا غابر، پس علم به آنچه در گذشته واقع شده‏است، و امّا نكت در قلوب، پس آن الهام است‏
و امّا نقر در گوش‏ها، سخن ملائكه : است كه كلام ايشان را مى‏شنويم و شخص ايشان را نمى‏بينيم،
و امّا جَفر اَحمر ظرفى است كه در آن سلاح رسول خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) مى‏باشد و هرگز خارج نمى‏شود تا قائم ما اهل‏بيت قيام كند،
و امّا جفر ابيض ظرفى است كه در آن توراتِ موسى و انجيلِ عيسى و زبورِ داود و كتابهاى اوّليّه خداست‏
و امّا مصحف فاطمه (سلام الله عليه) در آنست آنچه حادث مى‏شود و پديد مى‏آيد و اسامى كسانى كه سلطنت مى‏كنند، تا اينكه قيامت برپا شود
و امّا جامعه، پس آن نامه ايست كه طول آن هفتاد ذراع است كه رسول خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) املاء و بيان كرده به دو لب مبارك و على بن‏ابيطالب (عليه السلام) به دست مبارك خود آنرا نوشته‏است‏
در آنست (به خدا سوگند) جميع آنچه مردم به آن احتياج دارند تا روز قيامت، حتّى اينكه در آن ديه جراحت و زخم و ديه نوع پوست و نصف آن يعنى پوست صورت باشد، چقدر است و پوست بدن باشد چقدر است.

٤- كتاب هائى كه در اختيار امام بود

كتب آسمانى پيامبران الهى
برخى مى‏پرسند كه :
منابع علوم حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كدامند؟
علامه مجلسى در ضمن غرايب معجزات امام على (عليه السلام) پاسخ مى‏دهد كه اميرالمؤمنين على (عليه السلام) فرمود :
وَ عِندى‏ مِائَةَ كِتَابٍ وَ اَربَعَةَ وَ عِشرُونَ كِتَاباً اَنزَلَ اللَّهُ تَعَالى‏ عَلَى شَيثِ بنِ آدَمَ خَمسينَ صَحيفَةَ. وَ عَلى‏ اِدريس النبِىّ (عليه السلام) ثَلثينَ صَحيفَةَ.
وَ عَلى‏ نُوح عِشرينَ صَحيفَةً.
وَ عَلى‏ اِبراهيم (عليه السلام) عِشرينَ صَحيفَةَ.
وَ التورةِ وَ الْإنْجيلَ وَ الزبُورَ وَ الْقُرْآن.
من ١٢٤ كتاب از كتب آسمانى را ديده‏ام كه نزد من موجود است بدين ترتيب :
از آدم ٥٠ كتاب‏
از ادريس ٣٠ كتاب‏
از نوح ٢٠ كتاب‏
از ابراهيم ٢٠ كتاب‏
به اضافه توراة - انجيل - زبور - فرقان و قرآن.
كه مجموعاً ١٢٤ كتاب مى‏شود كه كليه فرامين آسمانى و عهدهاى الهى براى بشر در اين كتب است كه روح كلّيه كتب قديم در قران است.
و قرآن در سينه على است.
و على قرآن ناطق است.
و بر همه كتُب آسمانى آگاهى لازم داشته است.(٨٧)
او مفسر و مبين و مدرس علوم قرآنى است.(٨٨)

دوم - گستردگى علم امام على (عليه السلام)

١ - هزار باب از علم نبوى‏
٢ - فراوانى علم امام على (عليه السلام)
فراوانى و گستردگى علم حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در موارد زير بايد به شناسائى گذاشت :
١ - شيخ سليمان حنفى با اسناد خود از اصبغ بن نباته نقل كرد كه گفت :
اِن رَسُول اللَّهِ، عَلمَنى‏ اَلفَ بابٍ، وَ كُلِّ باب مِنها يُفتَحُ اَلفَ بابٍ،
فَذاكَ ألف ألف بَابٍ، حَتّى عَلِمتُ ما كانَ وَ ما يَكُونُ اِلى‏ يَومِ القِيامَةِ و عَلِمتُ عِلمَ المَنايا وَ البَلايا وَ فَصلَ الخِطابِ.(٨٩)
همانا پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) تعليم داد به من از علم هزار باب كه از هر باب آن هزار باب براى من باز شد، در نتيجه يك ميليون باب علم بر من كشف گرديد، تا اينكه دانستم آنچه را كه واقع شده و آنچه را كه تا قيامت واقع مى‏شود، و دانستم علل گرفتارى‏ها و آرزوها، و جدا كردن حقّ از باطل.
٢ - علامه محدث هروى، در كتاب اربعين خود روايت كرد كه، امام على (عليه السلام) فرمود : عَلمَنى رَسُول اللَّهِ (صلى الله عليه و اله وسلم) اَلفَ بابٍ مِنَ العِلمِ فى‏ كُلٍّ بابٍ الفَ بابٍ.
پيامبر خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) هزار باب از علم بر من آموخت كه از هر باب بر من هزار باب ديگر گشوده شد.(٩٠)
٣ - از آن حضرت روايت شده كه فرمود :
عَلمَنى‏ رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه و اله وسلم) الفَ بابٍ مِنَ العِلمِ فَفَتَحَ لى‏ مِن كُلِّ بابٍ اَلفَ بابٍ.(٩١)


۱۶
اقسام و جوانب علوم علوى

(رسول خدا هزار باب علم به من آموخت كه از هر باب، هزار باب ديگر برويم گشوده شد).
٤ - از عبداللَّه بن مسعود روايت شده است كه گفت :
روزى پيامبر خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) را به خلوت طلبيد و با او رازهاى بسيار گفت، چون برگشت سئوال كردم :
ميان شما و پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) چه عهدى بسته شد؟
امام على (عليه السلام) فرمود :
پيامبر خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) هزار باب از علم بر روى من گشود كه از هر باب آن هزاران باب ديگر مفتوح گرديد.(٩٢)
٥ - و نيز على (عليه السلام) فرمود :
اَيُّها النّاسُ اِن رَسُولَ اللَّهِ (صلى الله عليه و اله وسلم) اَسَر اِلَى أَلفَ حَديثٍ، فى‏ كُلِّ حَديثٍ اَلفَ مِفتاحٍ.
اى مردم همانا پيامبر خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) اسرارى از هزار حديث بر من آموخت و از هر حديثى هزار باب از علم بر من گشوده شد كه از هر باب هزار كليد از اخبار عالم بود.(٩٣)
٦ - از امام صادق (عليه السلام) نقل شد كه فرمود :
پيامبر خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) در همان بيمارى كه به واسطه آن از دنيا رفت، به عايشه و حفصه فرمود :
دوست مرا به نزد من دعوت كنيد.
ايشان هر يك به سراغ پدر خود فرستادند، چون آمدند، رسول خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) به آنها توجهى نكرد و از آنها اعراض نمود.
رسول خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) بار ديگر فرمود :
دوست مرا بياوريد.
اين بار به سراغ على بن ابى طالب (عليه السلام) فرستادند، آن حضرت حاضر شد.
پيامبر خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) وقتى على (عليه السلام) ديد او را در آغوش كشيد.
سپس با او به گفتگو پرداخت.
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) چون از حضور پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) آمد از او سئوال كردند :
دوست تو با تو چه كرد؟
فرمود :
پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) هزار باب از علم به من آموخت كه از هر بابى هزار باب ديگر بر من گشوده شد.(٩٤)
٧ - اصبغ بن نباته مى‏گويد :
ما در كوفه در حضور اميرالمؤمنين (عليه السلام) بوديم، آن حضرت بيت المال را تقسيم مى‏كرد، در اين حال زنى از باقيمانده‏گان خوارج وارد شد و گفت :
يا اميرالمؤمنين عطاى هر طايفه را دادى، بجز طايفه ما كه چيزى به ما نرسيده است !!
امام على (عليه السلام) به او فرمود :
ساكت باش اى زن بدزبان و اى زنى كه حيض مى‏بينى، امّا نه مانند حيض ديدن ديگر زنان.
و زن از مسجد بيرون رفت.
عمرو بن حريث (يكى از مخالفين امام و از حاضرين بود) در پى او بيرون شد و به او گفت :
اى زن، على به تو حرف‏هائى را زد كه خيلى براى تو بَد بود.
زن پاسخ داد :
به خدا قسم على درباره من هرگز دروغ نگفته و آنچه را كه به من نسبت داده در من هست، به جز خالق من و مادرم كه مرا زائيده كسى از اسرار من آگاه نبوده است.
سپس عمرو به حضور حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) برگشت و عرض كرد :
يا اميرالمؤمنين (عليه السلام) من او را تعقيب كردم آنچه را كه به او فرمودى به همه آنها اعتراف نمود، آنها را از كجا دانستى؟
امام على (عليه السلام) فرمود :
همانا پيامبر خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) براى من تعليم داد هزار باب از حلال و حرام و آنچه را كه در گذشته واقع شده و آنچه را كه در آينده تا به روز قيامت واقع مى‏شود كه از هر باب هزار باب ديگر از علم بر من گشوده شد، حتّى دانستم علم منايا و بلايا، قضايا و فصل الخطاب، تا اينكه دانستم از زنان آنها را كه مردند و از مردان آنها را كه زن هستند.(٩٥)
٨ - اقيانوس بيكران علم‏
امواج اقيانوس بيكران علم و دانش در سينه مبارك اميرالمؤمنين (عليه السلام) گره خورده و در جوش و خروش بود، اما محيط نامساعد اجازه نمى‏داد تا آن همه از علوم فراوان و امواج متلاطم دانش را بيرون بريزد، كه فرمود :
اِن فى‏ صَدرى هذا لَعِلماً جَمّاً عَلمَنيهِ رَسُولُ اللَّهِ وَ لَواَجِدُ لَهُ حَفَظَةً
يَر عَونَهُ حَق رِعايَتِهِ عَنّى‏ كَما يَسمَعُونَهُ مِنّى‏ اِذاً لَأودَعتُهُم بَعضَهُ فَعُلِمَ بِهِ كَثيراً مِنَ العِلمِ.(٩٦)
همانا در سينه من دانش فراوانى است كه پيامبر خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) آنرا به من آموخته، اگر روزى براى آن حافظى پيدا كنم كه حقّ آن را رعايت نمايد و آنگونه كه از من شنيده به همان نحو آن را نقل كند، آنگاه بعضى از آن علوم را به آنها به عنوان امانت مى‏سپردم كه بواسطه آن چيزهاى فراوانى از علم دانسته مى‏شد.
٩ - باز در جاى ديگر مى‏فرمايد :
يَا كُمَيلُ، هَلَكَ خُزانُ الْأَمْوَالِ وَهُمْ أَحْيَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدهرُ : أَعيَانُهُم مَفقُودَةٌ، وَأَمثَالُهُم فِي القُلُوبِ مَوجُودَةٌ.
هَا إِن ها هُنَا لَعِلماً جَمّاً (وَأَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى‏ صَدرِهِ) لَو أَصَبتُ لَهُ حَمَلَةً! بَلَى‏ أَصَبتُ لَقِناً غَيرَ مَأمُونٍ عَلَيهِ، مُستَعمِلاً آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنيَا، وَمُستَظهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى‏ عِبَادِهِ، وَبِحُجَجِهِ عَلَى‏ أَولِيَائِهِ؛ أَو مُنقَاداً لِحَمَلَةِ الحَقِّ، لاَ بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحنَائِهِ، يَنقَدِحُ الشكُّ فِي قَلبِهِ لِأَولِ عَارِضٍ مِن‏شُب هَةٍ. أَلاَ لاَ ذَا وَلاَ ذَاكَ! أَو مَنهُوماً بِالل ذةِ، سَلِسَ القِيَادِ لِلشهوَةِ، أَو مُغرَماً بِالجَمعِ وَالْإِدِّخَارِ، لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّينِ فِي شَي‏ءٍ، أَقرَبُ شَي‏ءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السائِمَةُ! كَذلِكَ يَمُوتُ العِلمُ بِمَوتِ حَامِلِيهِ.
اللهُم بَلَى‏! لاَ تَخلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ ِللَّهِ بِحُجةٍ، إِما ظَاهِراً مَشهُوراً، وَإِما خَائِفاً مَغمُوراً، لِئَلا تَبطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَيِّنَاتُهُ.
وَكَم ذَا وَأَينَ أُولئِكَ؟ أُولئِكَ -وَاللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً، وَالْأَعْظَمُونَ عِندَ اللَّهِ قَدراً. يَحفَظُ اللَّهُ بِهِم حُجَجَهُ وَبَيِّنَاتِهِ ، حَتى‏ يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُم، وَيَزرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشبَاهِهِم. هَجَمَ بِهِمُ العِلمُ عَلَى‏ حَقِيقَةِ البَصِيرَةِ، وَبَاشَرُوا رُوحَ اليَقِينِ، وَاستَلاَنُوا مَا استَعوَرَهُ المُترَفُونَ، وَأَنِسُوا بِمَا استَوحَشَ مِنهُ الجَاهِلُونَ.
وَصَحِبُوا الدُّنيَا بِأَبدَانٍ أَروَاحُهَا مُعَلقَةٌ بِالَْمحَلِّ الْأَعْلَى‏. أُولئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرضِهِ، وَالدُّعَاةُ إِلَى‏ دِينِهِ.
آهِ آهِ شَوقاً إِلَى‏ رُؤيَتِهِم! انصَرِف يَا كُمَيلُ إِذَا شِئتَ.
(اى كميل! ثروت اندوزان بى‏تقوا مرده گرچه به ظاهر زنده‏اند، امّا دانشمندان! تا دنيا برقرار است زنده‏اند، بدنهايشان گرچه در زمين پنهان امّا ياد آنان در دلها هميشه زنده است. بدان، كه در اينجا (اشاره به سينه مبارك كرد) دانش فراوانى انباشته است، اى كاش كسانى را مى‏يافتم كه مى‏توانستند آن را بياموزند، آرى تيزهوشانى مى‏يابم امّا مورد اعتماد نمى‏باشند، دين را وسيله دنيا قرار داده، و با نعمت‏هاى خدا بر بندگان، و با برهان‏هاى الهى بر دوستان خدا فخر مى‏فروشند.
يا گروهى كه تسليم حاملان حق مى‏باشند امّا ژرف انديشى لازم را در شناخت حقيقت ندارند، كه با اوّل شبهه‏اى، شك و ترديد در دلشان ريشه مى‏زند، پس نه آنها، و نه اينها، سزاوار آموختن دانشهاى فراوان من نيستند. يا ديگرى كه سخت در پى لذّت بوده، و اختيار خود را به شهوت داده است، يا آن كه در ثروت اندوزى حرص مى‏ورزد، هيچكدام از آنان نمى‏توانند از دين پاسدارى كنند، و بيشتر به چهارپايان چرنده شباهت دارند، و چنين است كه دانش با مرگ دارندگان دانش مى‏ميرد.
آرى! خداوندا! زمين هيچگاه از حجّت الهى تهى نيست، كه براى خدا با برهان روشن قيام كند، يا آشكار و شناخته شده، يا بيمناك و پنهان، تا حجّت خدا باطل نشود، و نشانه‏هايش از ميان نرود، تعدادشان چقدر؟ و در كجا هستند؟
به خدا سوگند! كه تعدادشان اندك ولى نزد خدا بزرگ مقدارند، كه خدا به وسيله آنان حجّت‏ها و نشانه‏هاى خود را نگاه مى‏دارد، تا به كسانى كه همانندشان هستند بسپارند، و در دلهاى آنان بكارند، آنان كه دانش، نور حقيقت بينى را بر قلبشان تابيده، و روح يقين را دريافته‏اند، كه آن چه را خوشگذران‏ها دشوار مى‏شمردند، آسان گرفتند، و با آن چه كه ناآگاهان از آن هراس داشتند أنس گرفتند.
در دنيا با بدن‏هايى زندگى مى‏كنند، كه ارواحشان به جهان بالا پيوند خورده است، آنان جانشينان خدا در زمين، و دعوت كنندگان مردم به دين خدايند.
آه، آه، چه سخت اشتياق ديدارشان را دارم؟ كميل! هرگاه خواستى باز گرد.)(٩٧)

اقسام و جوانب علوم علوى

١ - آگاهى از علوم گوناگون

اول - علم تفسير


۱۷
امام علي و علم و هنر

يكى از علوم اسلامى، علم تفسير است، كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اين علم از همه استادتر بود و مسلمانان، اين علم را پس از رسول خدا (صلى الله عليه و اله وسلم) از آن حضرت گرفته اند.
هركس به كتب تفاسير مراجعه كند در مى‏يابد كه بيشترين نكات تفسيرى قرآن، از آن حضرت و عبداللَّه بن عباس نقل شده است
و ابن عباس نيز شاگرد امام على (عليه السلام) بوده است.
در اينجا توجه به برخى از نمونه‏ها ضرورى است، مانند :
١ - روزى به عبداللَّه بن عباس گفتند :
دانش تو نسبت به علم پسر عمّت على (عليه السلام) چگونه است؟
در پاسخ گفت :
چونان قطره بارانى در برابر اقيانوس بى‏كران.(٩٨)
٢ - حسن بصرى گفته است :
آگاهى على (عليه السلام) بر اسرار قرآن چنان بود كه گوئى كليد گشايش رموز قرآن در كف او نهاده شده و آنچه در قرآن و آنچه متّكى براساس قرآن است به وِى عطا گرديده است.(٩٩)
٣ - ابن عباس مى‏گويد :
فَجَمَعَ اللَّهُ‏القُرآنَ فى‏ قَلبِ عَلِىٍّ وَ جَمَعَهُ عَلِىٌّ بَعدَ مَوتِ رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه و اله وسلم) بِسِتةِاَشهُرٍ.
خداوند متعال قرآن را در قلب مبارك على (عليه السلام) جمع كرده و على (عليه السلام) پس از رحلت رسول اكرم (صلى الله عليه و اله وسلم) ، آنرا در ظرف شش ماه به صورت قرآن جمع آورى كرده است.(١٠٠)
٤ - از اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
وَاللَّهِ ما نَزَلَت آيَةٌ اِلاَّ وَ قَد عَلِمتُ فيمَ نَزَلَت وَ اَينَ نَزَلَت وَ عَلى‏ مَن‏
نَزَلَت، اِن رَبّى وَهَبَ لى‏ قَلباً عَقُولاً وَ لِساناً ناطِقَةً.
به خدا سوگند آيه‏اى نازل نگشته است، مگر اينكه من مى‏دانم براى چه، در كجا و در حقّ چه كسى نازل شده است، همانا پروردگارم‏براى من دل عاقل و زبان ناطق عطا فرموده است.(١٠١)
٥ - و نيز امام على (عليه السلام) فرمود :
وَاللَّهِ ما مِن آيَةٍ نَزَلَت فى‏ بَرٍّ وَ بَحرٍ اَو سَهلٍ اَو جَبَلٍ اَوسَماءٍ اَو اَرضٍ اَو لَيلٍ اَونَهارٍ اِلاّ وَ اَنَا اَعلَمِ فيمَن‏نَزَلَت وَ فى‏ اَىِّ شَيئىٍ نَزَلَت.
به خدا سوگند آيه‏اى نازل نشده در صحرا و يا دريا، در زمين هموار و يا در كوه، در زمين و يا در آسمان، در شب يا در روز، مگر اينكه من مى‏دانم در خصوص كدام شخص و براى چه چيز نازل شده است.(١٠٢)
٦ - و باز فرمود :
سَلُونى عَن كِتابِ اللَّهِ عَز وَ جَل، ما مَن آيَةٍ وَ اَنَا اَعلَمُ بِلَيلٍ نَزَلَت اَم بِنَهارٍ، أفى‏ سَهلٍ نَزَلَت اَم فى‏ جَبَلٍ.
مردم از من از قرآن خداى بزرگ بپرسيد، زيرا هيچ آيه‏اى از قرآن نيست مگر اينكه من از ديگران آگاهترم كه در شب نازل شده يا روز در زمين هموار يا در كوه‏ها.
راوى گويد : ابن الكواء در پشت سر من بود و گفت :
بگو مقصود از آيه :
و الذَّارياتِ ذَرواً فَلحامِلاتِ وِقراً فَالجارياتِ يُسراً فَالمُقَسماتِ اَمراً(١٠٣) چيست ؟
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :
واى بر تو، سئوال كن براى ياد گرفتن، نه براى خوار كردن و اذيّت رساندن. و امّا منظور از آيه و الذّارياتِ ذَوراً بادها است، و منظور از والحاملاتِ وَقراً ابرها است و معناى والجاريات يسراً كشتيهاست، و مقصود از والمقسّمات امراً فرشتگان است.
بدين ترتيب سئوالات بيشترى از امام على (عليه السلام) پرسيد.
و پرسيد :
آيا بيت المعمور را ديده‏ايد ؟ آن چيست ؟
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :
آن ضُراح(١٠٤)است كه در بالاى هفت آسمان و در زير عرش قرار گرفته و هر روز تعداد هفتاد هزار ملك در آن داخل مى‏شوند و تا قيامت بر نمى‏گردند.
پرسيد :
كيستند آنها كه خداوند در حقّ آنها مى‏فرمايد :
أَلَم تَرَ اِلَى الذينَ بَدلُوا نِعمَتَ اللَّهِ كُفراً وَ اَحَلُّوا قَومَهُم‏دارَ البَوارِ(١٠٥)
امام على (عليه السلام) فرمود :
ايشان فاجران قريش بودند كه من آنها را در روز بدر به هلاكت رسانيدم.
پرسيد : منظور از آيه :
الذينَ ضَل سَعيُهُم فِى الحَياةِ الدُّنيا وَ هُم يَحسَبُونَ اَنهُم يُحسِنُونَ صُنعاً(١٠٦) چيست ؟
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :
از آنهاست اهل حرورا خوارج نهروان
٧ - اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :
بدان، همه اسرار الهى در كتابهاى آسمانى است، و تمامى آنچه در كتب آسمانى است در قرآن كريم موجود مى‏باشد.
و هر آنچه در قرآن است در سوره فاتحة الكتاب موجود مى‏باشد،
و هرآنچه در فاتحة الكتاب موجود است، در بسم اللَّه الر حمن الرحيم نهفته است.
و آنچه در باء بسم اللَّه است در نقطه زير باء جاى گرفته است،
و من همان نقطه زير باء هستم.(١٠٧)
٨ - ابن عباس گويد :
شبى على (عليه السلام) دست مرا گرفت و با خود به قبرستان برده و فرمود :
اى فرزند عبّاس بخوان، پس من به خواندن بسم اللَّه شروع كردم.
آنگاه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) تا طلوع صبح از اسرار بسم اللَّه صحبت نمود.(١٠٨)
بعد اضافه كرد و فرمود :
اگر شب افزوده مى‏شد ما هم سخن را در تفسير باء بسم اللَّه مى‏افزوديم.(١٠٩)
باز فرمود :
لَو شِئتُ لَاُقَرتُ لَكُم ثَمانِينَ بَعيراً مِن مَعنى‏ الباءِ.


۱۸
٢ - آگاهى امام على (عليه السلام) به كتب آسمانى


اگر مى‏خواستم هرآينه باز مى‏كردم براى شما از معناى باء بسم اللَّه كه آن نوشته‏ها بار هشتاد شتر باشد.(١١٠)
دوم - علم كلام يا خداشناسى
هر كس در روايات باقى مانده از امام على (عليه السلام) بحث كند يا نهج‏البلاغه به خصوص خطبه‏هاى ١ و ٢ و ٩١ و ١٨٢ و ١٦٥ را مطالعه كند به اين حقيقت اعتراف مى‏كند كه چونان حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كسى نتوانسته خداشناسى را در ابعاد گوناگون و با روش‏هاى مختلف به جهانيان عرضه كند(١١١).
و در فِرَقِ اسلامى، سرآمد فرقه معتزله، كه ادعا دارند، علم كلام را مردم از آنها آموخته‏اند واصل بن عطا است.
و او شاگرد عبداللَّه پسر محمد حنفيه و محمد حنفيه نيز شاگرد پدرش اميرالمؤمنين على (عليه السلام) است.
همچنين فرقه اشعرى و طرفداران تفكر جبر منسوب به ابوالحسن اشعرى است،
و ابوالحسن شاگرد ابو على جبائى است،
و او نيز از شاگردان بزرگ معتزله واصل بن عطا است،
پس فرقه اشعرى نيز هرچه دارند از على بن ابيطالب (عليه السلام) مى‏باشند.
سوم - علم فقه
يكى ديگر از علوم اسلامى، علم فقه و احكام دين است، كه پايه و اساس آن از حضرت على (عليه السلام) مى‏باشد،
هر فقيهى كه در اسلام پيدا شده ريزه خوار سفره امام على (عليه السلام) بوده و همواره از فقه و دانش آن حضرت استفاده كرده است.
بسيارى از بزرگان فرقه هاى اسلامى به نحوى شاگرد حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بوده‏اند.
احمد بن حنبل (رئيس مذهب حنبلى) شاگرد شافعى (پيشواى مذهب شافعى) بوده و او نيز با دو واسطه شاگرد ابوحنيفه است و خود ابوحنيفه نيز شاگرد جعفر بن محمد باقر (عليه السلام) ششمين پيشواى شيعيان بوده و جعفر بن محمد نيز شاگرد پدرش امام محمد باقر و او با دو واسطه شاگرد جدش على (عليه السلام) بوده است، كه اكثر روايات فقهى را از آن حضرت نقل كردند.
با اين توضيح، شاگردان ابوحنيفه مانند : ابو يوسف و محمّد بن الحسن شيبانى و ديگران، فقه و احكام دين را از ابوحنيفه گرفته‏اند.
مالك بن انس (سر سلسله فرقه مالكى) نيز شاگرد ربيعة الرّاى و او هم شاگرد عكرمه و او نيز شاگرد عبداللَّه بن عبّاس است و عبداللَّه بن عباس هم از شاگردان ممتاز امام على (عليه السلام) بوده است.
اين چهار تن (ابوحنيفه، شافعى، احمد بن حنبل، مالك بن انس) كه از آنها نام برديم و گفتيم كه فقه و دانش خود را از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) ياد گرفته و شاگرد او بوده‏اند، فقهاى چهارگانه چهار مذهب اهل سنت مى‏باشند.
و اما فقه شيعه و بازگشت و ارتباط آن باشخص اميرالمؤمنين بسيار روشن است كه هزاران حديث فقهى از آن حضرت به يادگار مانده و راه گشاى فقهاى شيعه مى‏باشد.
و عبداللَّه بن عباس، فقه و احكام دين را از امام على (عليه السلام) گرفته است.
براساس اعتراف همه دانشمندان، خليفه دوم نيز در بسيارى از مسائل كه در حل آن عاجز مى‏ماند، به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) مراجعه مى‏كرد.
و مكرراً با صراحت مى‏گفت :
لَو لا عَلِىٌّ لَهَلَكَ العُمَرُ
اگر على نبود كه مسائل مشكله اسلام را حلّ كند عمر به هلاكت مى‏افتاد.
و همچنين گفته است كه :
لا بَقيتُ لِمُعضَلُةٍ لَيسَ لَها اَبُوحَسَنِ
خدا نكند من در مسئله مشكلى فرومانم و على نباشد كه آنرا حلّ كند.
و نيز روزى صحابه را مخاطب ساخت و گفت :
لا يَفتِيَن اَحَدُكُم فِى المَسجِدِ وَ عَلِىٌّ حاضِرٌ.
تا على (عليه السلام) حضور دارد كسى از شما فتوى ندهد.
و پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) به اصحاب خود فرمود :
اَقضاكُم عَلِىٌّ
على (عليه السلام) در قضاوت از همه شما آگاه‏تر است.(١١٢)
و پايه قضاوت‏هاى يادشده همان فقه اسلامى است، از اين رو امام على (عليه السلام) كه سرآمد فقهاى صحابه پيامبر است.
چهارم - عرفان
همه عرفاى جهان اسلامى، و فِرَق اسلامى اعتراف دارند كه از امام على (عليه السلام) عرفان آموخته‏اند،
عرفاى بزرگى چون :
شبلى،(١١٣)
جنيد بن بغدادى،(١١٤)
سرى سقطى،(١١٥)
و ابويزيد بن بسطامى
و معروف كرخى،(١١٦)
و غير آنها، به اين مطلب تصريح كرده‏اند.
پنجم - علم نحو و ادبيات عرب
يكى ديگر از علوم اسلامى، علم نحو و ادبيات عرب است،
همه مى‏دانند كه مبتكر اين فن حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است.
و در حقيقت آن حضرت بود كه اصول و قواعد علم نحو را براى ابوالاسود دوئلى انشاء و املاء كرد و از جمله فرمود :
كلام بر سه قسم است ؛ اسم و فعل و حرف.
و كلمه را به معرفه و نكره و انواع اعراب و حركات را به ضمّ و نصب و جرّ و جزم تقسيم كرد.
و اين كارى است شگفت آور، زيرا تقسيم بندى كلام و كلمه و حركات به صورت ياد شده و منحصر دانستن آنها در اين چند قسم، به طورى كه تا كنون كسى نتواند بر آن بيافزايد يا از آن بكاهد، امرى مهم و از شگفتى‏هاى علم امام است.(١١٧)
ابن خلكان و ديگران مى‏نويسند :
اوّل كسى كه علم نحو را به ابوالاسود دوئلى القا كرد و فوائد آن را به او تعليم داد، على بن ابيطالب (عليه السلام) بود.
سپس ابوالاسود نَحى‏ نَحوَهُ روش خود را به همان برگردانيد و براساس همان رهنمودها به تفريع فروعات آن پرداخت، بدين جهت اين علم، علم نحو ناميده شد.(١١٨)

٢ - آگاهى امام على (عليه السلام) به كتب آسمانى

الف - امام على (عليه السلام) فرمود :
اَنَا الذى‏ عِندى‏ اَلفُ كِتابٍ مِن كُتُبِ الْأنبِياء، اَنَا الْمُتَكَلِّمُ بِكُلِّ لُغَةٍ فِى الدُّنيا.
من آن كسى هستم كه هزار كتاب از كتاب‏هاى پيامبران در پيش من است، و با هر لغتى كه در دنيا است با آن سخن مى‏گويم .(١١٩)
ب - اصبغ بن نباته مى‏گويد : (١٢٠)
امام على (عليه السلام) روزى در ايام خلافت خود به سوى مسجد رفت، در حالى كه رداى پيغمبر را پوشيده و عمامه آن جناب را بر سر گذارده بود، بر روى منبر قرار گرفت و حمد و ثناى الهى را بجا آورد و مردم را پند داد، سپس با كمال وقار و آرامش به منبر تكيه داده و انگشتان را از هم باز نموده بر بالاى شكم خود قرار داد و فرمود :


۱۹
٣ - پاسخ دادن به هرگونه سئوال‏

سَلُونى‏ قَبلَ اَن تَفقِدوُنى‏، سَلُونى‏ فَاِن عِندى‏ عِلمُ الْأولينَ وَ الْاخِرينَ اَما وَ اللَّهِ لَوْ ثُنِىِّ لِىَ الْوَسادَةُ لَحَكَمْتُ بَيْنَ اَهْلِ التَورايَةِ بِتَوراتِهِم وَ بَينَ اَهلِ الْاِنجيلِ بِاِنْجيلِهِمْ
وَ بَينَ اَهلِ الزبُورِ بِزَبُورِهِم
وَ بَينَ اَهلِ الفُرقانِ (القُرآنُ) بِفرقانِهِم
حَتّى‏ يَنهى‏ كُلُّ كَتابٍ مِن هذِهِ الكُتُبُ
وَ يَقُولُ‏(١٢١)يا رَبِّ اِن عَلِيّاً قَضى‏ بِقَضائِكَ وَ اللَّهِ اِنّى‏ لَأعلَمُ بِالقُرآنِ وَ تَأويلِهِ مَن كُلِّ مُدعِ عِلمِهِ
وَ لَولا آيَةٌ فى‏ كِتابِ اللَّهِ تَعالى‏ لَاخبَرتُكُم بِما يَكُونُ اِلى‏ يَومِ القِيامَةِ.
ثُم قالَ : سَلُونى‏ قَبلَ اَن تَفقِدُونى‏ فَوَالذى‏ خَلَقَ الحَبِّةَ وَ بَرَأَ النسَمَةَ لَو سَاَلُْتمُونى‏ عَنْ آيَةٍ لَأخْبَرْتُكُمْ بِوَقْتِ نُزُولِها وَ فيمَ نَزَلَت
وَ اَنبَأتُكُم بِناسِخِها مِن مَنسُوخِها وَ خاصِّها مِن عامِّها وَ مُحكَمِها مِن مُتَشابِها وَ مَكّيها مِن مَدَنيها وَ اللَّهِ ما مِن‏فِئَةٍ تَضِلُّ اَو تَهدى‏ اِلاَّ اَعرَفُ قائِدِها وَ سائِقِها وَ ناعِقِها اِلى‏ يَومِ القِيامَةِ.(١٢٢)
اى مردم هرچه مى‏خواهيد از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد كه دانش گذشتگان و آيندگان در نزد من است.
سوگند به خدا اگر امكان داورى برايم حاصل شود، هر آينه حكم مى‏كنم ميان اهل تورات با تورات آنها،
و ميان اهل انجيل با انجيلشان
و ميان اهل زبور با زبورشان،
و ميان اهل قرآن با قرآن آنها،
و حقايق هر يك از اين كتب را براستى آشكار مى‏سازم،
به گونه‏اى كه اگر خداوند آن كتابها را گويا كند و به نطق آورد، اظهار مى‏دارند كه :
خدايا على به حكم واقعى داورى نمود.
به خدا سوگند، از تمام مردمى كه ادّعاى علم و دانش در مورد قرآن مى‏كنند من به حقايق و تأويلات آن از همه آنها واقف‏تر و داناترم،
اگر آيه‏اى نبود باز هم من، از تمام پيش آمدهائى كه تا روز قيامت مى‏شوند شما را با خبر مى‏ساختم.
پس از اين فرمود :
بپرسيد از من پيش از آنكه مرا نيابيد.
سوگند به آن خدائى كه دانه را مى‏شكافد و مردم را به هستى مى‏آورد، اگر يكايك آيات را از من بپرسيد به شما خواهم گفت كه :
چه وقت و براى چه كسى نازل شده و نيز از ناسخ و منسوخ، خاصّ و عامّ و محكم و متشابه، مَكّى و مَدَنى آنها خبر مى‏دادم.
به خدا سوگند كه فرقه‏هايى نيست كه تا روز قيامت گمراه شوند، يا هدايت يابند، مگر آنكه من مى‏دانم كه رهبر و پيش آهنگان و سوق دهنده و ندا كننده آنها كه خواهد بود.
ج - يكى از دانشمندان مسيحى بر آن حضرت وارد شد
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :
مَرحبا بر بحيراء اصغر
و پرسيد :
آيا كتاب شمعون صفا نزد شما موجود است ؟
عرض كرد : بلى
و رو به امام على (عليه السلام) كرد و گفت :
يا اميرالمؤمنين چگونه دانستى ؟
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :
يقيناً علم همه چيز و علم تفسير معانى در نزد ماست.
سپس بخشى از آن كتاب را خواند.
آن دانشمند چون اين را مشاهده كرد به شرف اسلام مشرف شد و در صفين در ركاب اميرالمؤمنين (عليه السلام) به شهادت رسيد.(١٢٣)
د - از امام محمد باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
آنگاه كه آيه
وَكُلُّ شيى‏ءٍ اَحصَيناهُ فى‏ اِمامٍ مُبينٍ‏(١٢٤)
ما علم هر چيزى را در امامى آشكار قرار داده‏ايم.
نازل گرديد، دو نفر از اهل مجلس برخاستند، گفتند :
يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و اله وسلم) آيا منظور از امام مبين تورات است؟
فرمود : نه،
گفتند : يا رسول اللَّه انجيل است؟
فرمود : نه،
در آن حال اميرالمؤمنين (عليه السلام) وارد شد.
پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) فرمود :
مقصود از امام مبين، اين على (عليه السلام) است كه :
اَحصى‏ اللَّه تَبارَكَ وَ تَعالى‏ فيهِ عِلمَ كُلِّ شَيى‏ءٍ.
خداوند متعال دانش هر چيز را در او جمع نمود، و نگاهداشت.(١٢٥)
ه. - امام على (عليه السلام) خود فرمود :
اَنَا الذى اَعلَمُ تَأويلَ القُرآنِ وَ الكُتُبِ السّالِفَةِ اَنَا المَرسُوخُ فى‏ العِلمِ.
من به تأويل قرآن و به كتابهاى ديگر پيشينيان از همه داناترم و از راسخان علم مى‏باشم.(١٢٦)

٣ - پاسخ دادن به هرگونه سئوال‏

يكى ديگر از روش‏هاى شناسائى درك جوانب علوم عَلَوى، توجه به كلمات وحى گونه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است، كه امام به هر سئوالى پاسخ داد و جز او كسى چنين ادعائى نكرد، و هر كس چنين گفت رسوا شد.
الف - خود آن حضرت فرموده است كه :
سَلونى‏ قَبلَ اَن تَفقِدُونى‏ وَلايَقُولُها بَعدى‏ اِلاَّ مُدعِ كَذّابٌ اَو مَجنُونٌ (١٢٧)
بپرسيد از من قبل از اينكه مرا از دست بدهيد، كسى پس از من سَلونى نمى‏گويد جز ادّعا كننده دروغ‏پرداز يا ديوانه
ب - ابن ابى الحديد مى‏گويد :
امّت اسلامى اجماع نموده‏اند بر اينكه اَحَدى از ياران پيامبر (صلى الله عليه و اله وسلم) و علماء و دانشمندان عالم، به جز على (عليه السلام) سلونى نگفته است.
و اين از ويژگى‏هاى آن حضرت است كه از آينده خبر مى‏داد.(١٢٨)


۲۰