بعضى از كرامات و مقامات سيد مهدى قزوينى
مولف مى گويد: اين كرامات و مقامات از سيد مرحوم بعيد نبود؛ زيرا دارا شد از فضايل و مناقب، مقدارى كه جمع نشد در غير او از اعلماى ابرار.
اول: آن كه آن مرحوم بعد از آن كه هجرت كردند از نجف اشرف به حله مستقر شدند در آنجا، شروع نمودند در هدايت مردم و اظهار حق و ازهاق باطل، و به بركت دعوت آن جناب، از داخل حله و خارج آن، زياده از صد هزار نفر از اعراب، شيعه مخلص اثنا عشرى شدند، و شفاها به حقير فرمودند: چون به حله رفتيم، ديديم شيعيان آنجا از علائم اماميه و شعار شيعه، جز بردن اموات خود به نجف اشرف، چيزى ندارند، و از ساير احكام و آثار، عارى و برى؛ حتى از تبرى از اعداء الله.
و به سبب هدايت او، همه از صلحا و ابرار شدند، و اين فضيلت بزرگى است كه از خصايص اوست.
دوم: كمالات نفسانيه كه در آن جناب بود؛ از صبر و تقوا و رضا و تحمل مشقت عبادت و سكون نفس و دوام اشتغال به ذكر خداى تعالى.
هرگز در خانه خود، از اهل و اولاد و خدمتگزاران، چيزى از حوايج نمى طلبيد، و اجابت دعوت مى كرد و در ليمه ها و ميهمانى ها حاضر مى شد، لكن به همراه كتبى بر مى داشت و در گوشه مجلس، مشغول تأليف خود بود و از صحبت هاى مجلس، ايشان را خبرى نبود، مگر آن كه مساله پرسند و او جواب گويد.
و رسم آن مرحوم در ماه مبارك رمضان چنين بود كه نماز مغرب را با جماعت در مسجد مى خواند، آن گاه نافله مقررى مغرب را - كه در ماه رمضان از هزار ركعت در تمام ماه حسب قسمت، به آن شب مى رسد - مى خواند و به خانه مى آمد و افطار مى كرد و بر مى گشت به مسجد، به همان نحو نماز عشاء را مى خواند و به خانه مى آمد و مردم جمع مى شدند؛ اول، قادرى حسن الصوتى با لحن قرآنى، آياتى از قرآن كه تعلق داشت به وعظ و زجر و تهديد و تخويف مى خواند؛ و به نحوى كه قلوب قاسيه را نرم، و چشم هاى خشك شده را تر مى كرد.
آن گاه ديگرى به همان طور، خطبه اى از نهج البلاغه مى خواند.
آن گاه سومى قرائت مى كرد مصائب ابى عبداللهعليهالسلام
را.
آن گاه يكى از صلحا مشغول خواندن ادعيه ماه مبارك مى شد و ديگران متابعت مى كردند تا وقت خوردن سحر.
پس هر يك به منزل خود مى رفت.
و بالجمله در مراقب و مواظبت اوقات و تمام نوافل و سنن قرائت - با آن كه بسيار پير بود - آيت و حجتى بود در عصر خود.
و در سفر حج - رفت و برگشت - با آن مرحوم بودم و در مسجد غدير
و جحفه با ايشان نماز خوانديم و در مراجعت، دوازدهم ربيع الاول سال ۱٣۰۰، تقريبا پنج فرسخ مانده به سماوه، داعى حق را لبيك گفت و در نجف اشرف، در جنب مرقد عموى مكرم خود مدفون شد و بر قبرش قبه عاليه بنا كردند.
و در حين وفاتش در حضور جمع كثيرى از موالف و مخالف ظاهر شد از قوت ايمان و طمأنينه و از اقبال و صدق يقين آن مرحوم مقامى كه همه متعجب شدند و كرامت باهره اى كه بر همه معلوم شد.
سوم: تصانيف رايقه بسيارى در فقه و اصول و توحيد و امامت و كلام غير اينها كه يكى از آنها، كتابى است در اثبات بودن شيعه، فرقه ناجيه كه از كتب نفيسه است؛ طوبى له و حسن مآب
.
باب دوازدهم: در جمع بين حكايات و قصه هاى گذشته و بين روايتى كه در تكذيب مدعى مشاهده آن جنابعليهالسلام
، در غيبت كبرى رسيده است
شيخ صدوقرحمهالله
در كمال الدين و شيخ طبرسىرحمهالله
در احتجاج روايت كرده اند كه: بيرون آمد توقيع به سوى ابى الحسن سمرى كه:
اى على بن محمد سمرى! بشنو! خداوند اجر برادران تو را در تو بزرگ گرداند، پس به درستى كه تو فوت خواهى شد، از حال تا شش روز؛ پس جمع كن امر خود را و وصيت مكن به احدى كه قائم مقام تو باشد بعد از وفات تو؛ پس به تحقيق كه واقع شد غيبت تامه؛ پس ظهورى نيست مگر بعد از اذن خداى تعالى، و اين بعد از طول زمان و قساوت قلوب و پر شدن زمين است از جور.
و زود است كه مى آيد مدعى شود مشاهده را پيش از خروج سفيانى و صحيفه
، پس او كذاب و مفترى است؛ ولا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم.
و نيز در چند خبر ديگر اشاره به اين مطلب فرموده اند.
و جواب از اين خبر به چند وجه است:
جواب اول آن كه: اين خبر كه سندش ضعيف است و غير آن، خبر واحد است كه جز ضمن و گمان از آن حاصل نشود و موجب جزم و يقين نباشد؛ پس قابليت ندارد كه معارضه كند با وجدان قطعى، كه از مجموع قصص و حكايات - كه تعدادى از آنها در باب يازدهم نقل شده - پيدا مى شود؛ هر چند از هر يك از آنها پيدا نشود؛ بلكه برخى از آن حكايات دارا بود كرامات و خارق عاداتى را كه ممكن نباشد صدور آنها از غير آن جنابعليهالسلام
.
پس چگونه رواست اعراض از آنها به جهت وجود خبر ضعيفى كه ناقل آن كه شيخ طوسى است، به آن در همان كتاب عمل نكرده؛ پس چه رسد به غير او.
و علماى اعلام - از قديم تا حال - امثال آن حكايت را قبول دارند و در كتب ضبط فرموده اند و به آن استدلال كرده اند و از يكديگر گرفته اند و از هر كس اطمينان به صدق كلام او را داشته اند، تصديق كرده اند.
جواب دوم آن كه: شايد مراد از اين خبر، تكذيب كسانى باشد كه مدعى مشاهده اند با ادعاى نيابت و رساندن اخبار از جانب آن جنابعليهالسلام
به سوى شيعه؛ چنان كه سفراى خاص آن حضرت در غيبت صغرى داشتند.
و اين جواب، از علامه مجلسى در كتاب بحار است.
جواب سوم آن كه: زين الدين على بن فاضل، به سيد شمس الدين عرض كرد كه: اى سيد من! ما روايت كرديم احاديثى از مشايخ خود، از صاحب الامرعليهالسلام
كه آن حضرت فرمود: هر كه در غيبت كبرى گويد كه مرا ديده، به تحقيق كه دروغ گفته، پس چگونه در ميان شما كسى است كه مى گويد من آن حضرت را ديده ام؟
سيد شمس الدين گفت: راست مى گويى؛ آن حضرت اين سخن را فرمود در آن زمان، به سبب بسيارى از دشمنان، از اهل بيت خود و غير ايشان از فراعنه زمان از خلفاى بنى عباس؛ حتى آن كه شيعيان در آن زمان، يكديگر را منع مى كردند از ذكر كردن احوال آن جناب، و اكنون زمان طول كشيده و دشمنان از او مايوس گرديدند.
جواب چهارم آن كه: علامه طباطبايى بحر العلومرحمهالله
در كتاب رجال خود در شرح شيخ مفيد، بعد از توقيعات مشهوره، به اين عبارت فرمود كه: اشكال مى شود در مورد اين توقيع ها به سبب وقوع آنها در غيبت كبرى و جهالت آن شخص كه اين توقيعات را رسانده و دعوى كردن او، مشاهده را بعد از غيبت صغرى.
و ممكن است دفع اين اشكال به اين كه مشاهده كه ممنوع شده، اين است كه مشاهده كند امامعليهالسلام
را و در حالى كه مشاهده مى كند آن جناب را بداند كه اوست حجتعليهالسلام
، و براى ما معلوم نشده كه آورنده توقيع ها، دعوى اين مطلب را كرده باشند.
و نيز علامه بحر العلوم در كتاب فوايد خود، در مساله اجتماع فرموده:
و بسا مى شود كه براى بعضى از علماى ابرار، علم به قول امامعليهالسلام
بعينه حاصل شود بر وجهى كه منافى نباشد با امتناع رويت امام زمانعليهالسلام
در مدت غيبت.
پس متمكن نمى شود از تصريح نسبت آن قول به امامعليهالسلام
؛ پس اظهار مى كند آن قول را به عنوان اجماع، تا جمع كرده باشد ميان اظهار حق و نهى از افشاى مثل اين سر.
و شايد مراد ايشان از اين كلام، وجه آينده باشد.
جواب پنجم آن كه: باز علامه بحر العلوم، در رجال، بعد از كلام سابق فرموده كه: و گاهى هست كه منع شود امتناع مشاهده در شان خواص - هر چند دلالت دارد بر آن ظاهر اخبار - به سبب دلالت عقل و دلالت بعضب از آثار.
شايد مراد از آثار، همان حكايات سابقه است كه از جمله آنها است حكايت خمد ايشان.
يا خبرى است كه نقل شده از اميرالمؤمنينعليهالسلام
كه فرمود:
صاحب الامر ظاهر مى شود و نيست در گردن او از براى احدى بيعتى و نه عهدى و نه عقدى و نه ذمه اى؛ پنهان مى شود از خلق تا وقت ظهورش.
راوى عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! ديده نمى شود پيش از ظهورش؟
فرمود: بلكه ديده مى شود وقت ولادتش و ظاهر مى شود براهين و دلايل، و مى بيند او را چشم هاى عارفين به فضل او كه شاكرين كاملين هستند؛ بشارت مى دهند به وجود او به كسانى كه شك دارند در او.
شيخ طوسى و شيخ صدوق و ابى جعفر، محمد بن جرير طبرى به سندهاى معتبره روايت كرده اند قصه على بن ابراهيم بن مهزيار را و كيفيت رفتن او را از اهواز به كوفه و از آنجا به مدينه و از آنجا به مكه و تفحص كردن او، از حال امام عصرعليهالسلام
و رسيدن او را در حال طواف، خدمت جوانى كه او را برد به همراه خود و در نزديك طايف در مرغزارى كه رشك بهشت برين بود، به خدمت امامعليهالسلام
رسيد.
و به روايت طبرى، چون به خدمت آن جوانى كه يكى از خواص، بلكه از نزديكان خاص امام زمانعليهالسلام
بود، رسيد، آن جوان به او گفت: چه مى خواهى اى ابوالحسن؟!
گفت: امام محجوب از عالم را.
گفت: آن جناب محجوب نيست از شماها، ولكن محجوب كرده آن جناب را از شما بدى كردارهاى شما....
در اين كلام، اشاره است به اين كه اگر كسى را عمل بدى نباشد و كردار و گفتار خود را از قذارت معاصى و آنچه منافى سيره اصحاب آن جناب است، پاك و پاكيزه كرده باشد، براى او حجابى نيست از رسيدن خدمت آن جناب.
و علماى اعلام و مهره اخبار و علم كلام، تصريح فرموده اند بر امكان رؤيت در غيبت كبرى.
و سيد مرتضى در تنزيه الانبيا در جواب آن كسى كه گفته: هر گاه امام غايب باشد به نحوى كه نرسد به خدمت او احدى از خلق، و منتفع نشود به او، پس چه فرق است ميان وجود او و عدم او؟
فرموده: اول چيزى كه در جواب او مى گوييم، اين كه: ما قطع نداريم كخ نمى رسد خدمت او احدى، و ملاقات نمى كند او را بشرى، و اين امرى است كه معلوم نشده، و راهى نيست به سوى يقين كردن به آن....
و نيز در جواب آن كه گفته: هر گاه علت در پنهان شدن امام، خوف اوست از ظالمين، و تقيه او از معاندين، پس اين علت، زايل است در حق مواليان و شيعيان او؛ پس واجب است كه ظاهر شود از براى بعضى از اولياى خود، و اين امرى است كه نمى شود يقين كرد به نبودن آن و امتناع آن؛ هر كسى از حال خود خبر دارد؛ راهى نيست براى او به سوى فهميدن حال غير خود.
و در كتاب مقنع
كه رساله مختصرى است در غيبت، قريب به اين مضمون را فرموده اند.
شيخ طوسى در كتاب غيبت در جواب سوال مذكور مى فرمود: او آنچه سزاوار است كه جواب داده شود از اين سوالى كه آن را از مخالف نقل كرديم، اين كه مى گوييم: ما كه عمل نداريم بر پنهان بودن آن جناب از جميع اولياى خود، بلكه جايز است ظاهر شود از براى اكثر ايشان.
و نمى داند هيچ انسانى مگر حال خود را؛ پس اگر ظاهر شد براى او، پس شباهت او رفع شده، و اگر ظاهر نشد براى او، پس مى داند كه آن جناب ظاهر نشده براى او، به جهت امرى كه راجع است به او؛ يعنى براى معانى است كه در اوست؛ هر چند نمى داند آن مانع را، و به جهت تقصيرى است كه از طرف اوست....
و سيد رضى الدين، على بن طاووس، در چند جا، از كتاب كشف المحجه به كنايه و تصريح، دعواى اين مقام را - يعنى خدمت امام زمانعليهالسلام
رسيدن را - كرده؛ در يك جا فرموده: بدان اى فرزند من محمد! كه غيبت مولاى ما مهدىعليهالسلام
كه متحير نمود مخالف و بعضى از موافقين را، از جمله دليل هاست بر ثبوت امامت آن جناب و امامت آباء طاهرين اوعليهمالسلام
؛ زيرا كه تو هرگاه واقف شدى بر كتب شيعه و غير شيعه - مثل كتاب غيبت ابن بابويه و كتاب غيبت نعمانى و مثل كتب شفا و جلا و مثل كتاب حافظ ابى نعيم در اخبار مهدى و صفات او و حقيقت بيرون آمدن او و ثبوت او، و كتاب هايى كه اشاره كردم به آنه در كتاب طرايف - مى بايد آنها يا بيشتر آنها را كه متضمن است اين مطلب را كه او غايب خواهد شد غيبت طولانى؛ تا اين كه بر مى گردد از امامت او بعضى از كسانى كه قابل بودند به آن؛ پس اگر غيبت نكند اين غيبت را، طعنى خواهد بود در امامت پدران آن جناب و خودش.
پس غيبت، حجت شد براى ايشان و براى آن حضرت بر مخالفين او، در اثبات امامتش و صحت غيبتش؛ با آن كه آن جنابعليهالسلام
حاضر است با خداى تعالى بر نحو يقين، و جز اين نيست كه غايب شده از آن كه ملاقات نكرده او را از خلق، به جهت عدم متابعت از آن حضرت، و عدم متابعت پروردگار عالميان.
و در جاى ديگر فرموده است كه: اگر ادراك كردم موافقت توفيق تو را از براى كشف نمودن اسرار براى تو، مى شناسانم تو را از خبر مهدىعليهالسلام
چيزى را كه مشتبه نشود، و مستغنى شوى به اين، از دليل هاى عقليه و از روايات.
به درستى كه آن جنابعليهالسلام
زنده و موجود است بر نحو تحقيق، معذور است از كشف امر خود، تا آن كه اذن دهد او را تدبير خداوند رحيم شفيق؛ چنان كه جارى شده بود بر اين، عادت بسيارى از انبياء و اوصيا؛ پس بدان اين را به نحو يقين، و بگردان اين را عقيده و دين خود؛ به درستى كه پدر تو، شناخته آن جناب را واضح و روشن تر از شناختن نور خورشيد آسمان.
و راه باز است به سوى امام، براى كسى كه خداوند - جل جلاله - عنايت خود را به او اراده نموده.
شيخ محقق جليل، شيخ اسدالله شوشترى كاظمينى، در كتاب كشف القناع در ضمن اقسام اجماع، غير از اجماع مصطلح و معروف، مى فرمايد: سوم از آنها اين كه حاصل شود براى يكى از سفراى امام غايبعليهالسلام
علم به قول امام، به جهت نقل كردن مثل او براى او در نهانى، يا به سبب توقيع و مكاتبه، يا به شنيدن از خود آن جناب، شفاها بروجهى كه منافى نباشد با امتناع رويت در زمان غيبت، يا حاصل شود آن علم از براى بعضى از حاملان اسرار ايشان و ممكن نباشد او را تصريح كردن بر آنچه او بر آن مطلع شده است.
جواب ششم آن كه: آنچه مخفى و مستور است بر انام، مكان و مستقر آن جنابعليهالسلام
است؛ پس راهى نيست به سوى آن از براى احدى و نمى رسد به آنجا بشرى، و نمى داند آن را كسى حتى خاصان و مواليان و فرزندان آن جناب.
پس منافات ندارد ملاقات و مشاهده آن جناب در اماكن و مقامات - كه ذكر شد پاره اى از آنها - و ظهور آن حضرت در نزد مضطر مستغيث ملتجى شده به آن جناب، كه اجابت ملهوف، و اغاثه مضطر، يكى از مناصب آن جناب است.
و مويد اين احتمال، خبرى است كه روايت شده در كافى از اسحاق بن عمار كه گفت: فرمود ابو عبداللهعليهالسلام
كه: از براى قائمعليهالسلام
دو غيبت است؛ يكى از آنها كوتاه است... و ديگرى طولانى، كه در دومى نمى داند مكان آن جناب را مگر خواص از مواليانش.
و شيخ نعمانى از اسحاق بن عمار روايت كرده كه گفت: شنيدم كه ابو عبدالله، جعفر بن محمد عليهماالسلام مى فرمايد: از براى قائمعليهالسلام
دو غيبت است؛ يكى از آنها طولانى است و ديگرى كوتاه است؛ در يكى از عالم است به مكان او در آن غيبت، خاصه از شيعيان او، و در ديگرى عالم نيست به مكان او خاصه مواليان او در دين او.
مخفى نماند كه اين خبر اسحاق، همان خبر اسحاق مروى در كافى است، و در بعضى نسخ چنان است كه ذكر كرديم، و در بعضى، مطابق نسخه كافى است، و به هر دو نسخه خبر، جوابى است از اصل مقصود؛ چه بنابر خبر كافى دلالت دارد بر آن كه خاصان از مواليانش در غيبت كبرى، عالمند به مستقر و مكان آن جناب، پس مويد جواب پنجم باشد، و بنا بر بعض نسخ نعمانى، مراد آن خواهد بود كه خاصان، در آن وقت، عالم نيستند به محل اقامه آن حضرت؛ پس نفى نمى كند مشاهده و رؤيت را در اماكن ديگر؛ و الله تعالى هو العالم.