خورشید غایب - مختصر نجم الثاقب پیرامون حضرت مهدی (عج)

خورشید غایب - مختصر نجم الثاقب پیرامون حضرت مهدی (عج)0%

خورشید غایب - مختصر نجم الثاقب پیرامون حضرت مهدی (عج) نویسنده:
محقق: رضا استادی
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

خورشید غایب - مختصر نجم الثاقب پیرامون حضرت مهدی (عج)

نویسنده: ثقة المحدثين ميرزا حسن نورى
محقق: رضا استادی
گروه:

مشاهدات: 13734
دانلود: 3621

توضیحات:

خورشید غایب - مختصر نجم الثاقب پیرامون حضرت مهدی (عج)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 61 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13734 / دانلود: 3621
اندازه اندازه اندازه
خورشید غایب - مختصر نجم الثاقب پیرامون حضرت مهدی (عج)

خورشید غایب - مختصر نجم الثاقب پیرامون حضرت مهدی (عج)

نویسنده:
فارسی

روايات شيعه اماميه از رسول خدا و ائمه اطهار عليهم‌السلام بر امامت مهدى عليه‌السلام

و اما روايات اماميه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمهعليهم‌السلام بر اين كه مهدى موعود، امام دوازدهم، حجه بن الحسن العسکریعليهما‌السلام است، زياده از آن است كه بتوان احصاء كرد و ذكر تمام موجود، موجب تطويل است، و بحمد الله در بسيارى از كتب احاديث عربيه و فارسيه موجود است؛ خصوص مجلد نهم (چاپ سنگى) بحار و ترجمه آن از عالم فاضل، آقا رضا بن ملا نصير بن ملا عبدالله بن العالم الجليل ملا محمد تقى مجلسىرحمه‌الله عليه و مجلد سيزدهم (چاپ سنگى) بحار و ترجمه آن، ولكن در اينجا به ذكر چند حديث، قناعت مى كنيم:

اول: سليم بن قيس هلالى، از اصحاب اميرالمؤمنينعليه‌السلام در كتاب خود روايت كرده كه از خود آن جناب، شنيد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در بيان اولى الامر كه: تو يا على! اول ايشانى...

آن گاه شمردند تا امام حسن العسکریعليه‌السلام پس فرمود: آن گاه پسر او حجت قائم اوصياى من، و خلفاى من و منتقم از اعداى من كه پر مى كند زمين را از عدل و داد، چنانكه پر شده از جور و ظلم.

دوم: فضل بن شاذان نيشابورى روايت كرده از سهل بن زياد از عبدالعظيم بن عبدالله حسنى كه گفت: داخل شدم بر سيد خود، على بن محمد - يعنى امام على نقىعليه‌السلام -؛ چون نظر حضرت بر من افتاد، فرمود: مرحبا به تو اى ابوالقاسم! حقا كه تو دوست مايى.

گفتم: يابن رسول الله! اراده دارم كه به تو عرض كنم معالم دين خود را اگر پسنديده تو باشد، بر آن ثابت باشم تا آن كه ملاقات كنم با خداى خود.

آن حضرت فرمود كه: بياور آنچه دارى يا اباالقاسم!

گفتم كه: مى گويم: خداى تبارك و تعالى يكى است و او را مثل و مانند نيست، و خارج از دو حد است كه آن حد ابطال و حد تشبيه است، و او سبحانه و تعالى جسم نيست، و صورت نيست، عرض نيست، و جوهر نيست؛ بلكه او جل جلاله، جسم دهنده جسم ها و صورت بخشنده صورت ها و آفريننده اعراض و جوهر هاست، و پروردگار هر چيزى و مالك و جاعل و محدث آن چيز است؛

مى گويم كه محمد، بنده و رسول اوست و خاتم پيامبران است و بعد از او، تا روز قيامت، پيغمبرى نيست؛ و مى گوييم كه شريعت او، ختم كننده شريعت است و بعد از آن شريعت، تا روز قيامت، شريعتى نيست؛

و مى گويم كه امام و خليفه و ولى امر بعد از او، امير المؤمنين، على بن ابى طالبعليه‌السلام است، و بعد از او، فرزند او حسن، و بعد از او، حسين، پس على بن الحسين، پس محمد بن على، پس جعفر بن محمد، پس موسى بن جعفر، پس على بن موسى، پس محمد بن علىعليه‌السلام ، پس تو اى مولاى من!

امامعليه‌السلام فرمود: بعد از من، امام و خليفه و ولى امر، فرزند من حسن است؛ پس مردمان را عقيده چگونه است درباره جانشين بعد از او؟

گفتم: بر چه وجه است آن، اى مولاى من؟!

فرمود: از آن جهت كه نبينند شخص او را و حلال نباشد بر زبان آوردن نام او تا خروج كند و پر گرداند زمين را از عدل و داد، آن چنان كه پر شده باشد از جور و ظلم.

عبدالعظيمعليه‌السلام گفت: پس گفتم: اقرار كردم - يعنى به امامت حضرت امام حسن و خلف او (يعنى امام زمان) نيز قائل شدم - و مى گويم كه دوست اين امامان، دوست خداست و دشمن ايشان، دشمن خداست و طاعت ايشان - يعنى فرمان بردارى نمودن از ايشان - طاعت و فرمان بردارى خداست و معصيت ايشان - يعنى نافرمانى نمودن ايشان - معصيت و نافرمانى خداست؛

مى گويم كه معراج حق است، و پرسش در قبر حق است، و بهشت حق است، و دوزخ حق است، و صراط حق است، و ميزان حق است، و قيامت حق و آينده است، و شكى در آن نيست و خداى تعالى خواهد برانگيخت هر كسى را كه در قبرهاست؛ و مى گويم كه فرائض واجبه، بعد از ولايت و دوستى خدا و رسول و ائمه، نماز است و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر.

امامعليه‌السلام فرمود: اى ابوالقاسم! به خدا قسم كه اين اعتقاد كه تو دارى و عرض كردى، دين خداست؛ آن دينى كه پسنديده است آن را از براى بندگان خود؛ ثابت باش بر آن كه خداى تعالى ثابت بدارد تو را به قول ثابت در دنيا و در آخرت.

سوم: و نيز روايت كرده از محمد بن عبدالجبار كه گفت: گفتم به خواجه و مولاى خود، حسن به علىعليه‌السلام كه: اى فرزند رسول خدا! فداى تو گرداند مرا خداوند! دوست مى دارم كه بدانم اسم امام و حجت خدا بر بندگان خدا، بعد از تو كيست؟

آن حضرت فرمود: امام و حجت بعد از من، پسر من است كه هم نام و هم كنيه رسول خداست و آخرين خلفاى اوست.

گفتم: كيست او؟ يعنى آن امام كه پسر توست، از كه بوجود خواهد آمد؟

فرمود: از دختر پسر قيصر پادشاه روم. بدان و آگاه باش كه زود باشد كه متولد گردد، پس غايب شود از مردمان غايب شدنى دراز؛ بعد از آن ظاهر شود و بكشد دجال را و پر كند زمين را از عدل و داد، همچنان كه پر شده باشد از جور و ظلم. و حلال نيست احدى را كه پيش از خروج او، او را به نام و كنيه ذكر كند.

و فرمود: صلوات خدا بر او باد!.

چهارم: و نيز روايت كرده از احمد بن اسحاق بن عبدالله الاشعرى كه گفت: شنيدم از حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام كه مى گفت: حمد و سپاس آن خداوندى را كه مرا از دنيا بيرون نبرد تا به من نمود (نشان داد) خلف را كه بعد از من است و شبيه ترين مردمان است به حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از روى خلق و خلق.

محافظت خواهد نمود خداوند تعالى او را در زمان غايب بودنش، و بعد از آن، او را ظاهر خواهد گردانيد؛ پس پر خواهد كرد زمين را از عدل و داد، همچنان كه پر شده باشد از ظلم و جور.

پنجم: و نيز روايت كرده از محمد بن على بن حمزه بن الحسين بن عبيدالله بن العباس بن على بن ابى طالب كه گفت: شنيدم از امام حسن عسكرىعليه‌السلام كه مى گفت: متولد شد ولى، خدا و حجت خدا بر بندگان خدا و خليفه بعد از من، در شب نيمه شعبان سال ۲۵۵ در طلوع فجر.

اول كسى كه او را شست، رضوان، خازن بهشت بود با جمعى از ملائكه مقربين كه او را به آب كوثر سلسبيل شستند. بعد از آن شست او را عمه من حكيمه خاتون، دختر امام محمد بن على رضاعليه‌السلام (يعنى دختر امام جوادعليه‌السلام )».

از محمد بن على - كه راوى اين حديث است - پرسيدند از مادر صاحب الامرعليه‌السلام ؛ گفت: مادرش مليكه بود كه در بعضى از روزها، او را سوسن، و در بعضى از ايام، ريحانه مى گفتند، و صيقل و نرجس نيز از نام هاى او بود.

ششم: در كفايه المهتدى در احوال مهدىعليه‌السلام نقل كرده از كتاب غيبت حسن بن حمزه علوى طبرى كه فرمود: شيخ ابوعلى محمد بن همام در كتاب نوادر الانوار خود گفته كه: خبر داد ما را محمد بن عثمان بن سعد زيات گفت: شنيدم پدرم مى گفت كه از حضرت ابو محمد - يعنى امام حسن عسكرىعليه‌السلام - پرسيدند از معنى حديثى كه روايت كردند از پدران گرامى آن حضرت كه ايشان فرمودند: خالى نمى ماند زمين از حجتى كه خداى را باشد بر خلق، تا روز قيامت؛ هركس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مرده است مردن جاهليت؛ آن حضرت فرمود كه: اين حق است، همچنان كه روز حق است؛ يعنى چنان كه روز ظاهر و روشن است؛ اين حديث نيز، مبين و مبرهن است.

پس گفتند: اى فرزند رسول خدا! كيست حجت و امام بعد از تو؟

فرمود: فرزند من، امام و حجت است بعد از من؛ هركس بميرد و او را نشناخته باشد؛ مرده است مردن جاهليت؛ يعنى حكم آنها را دارد كه زمان اسلام را در نيافته و كافر مرده اند.

آگاه باش كه او را غايب شدنى خواهد بود كه حيران خواهند شد در آن، جاهلان، و هلاك خواهند شد در آن، مبطلان، و دروغ خواهند گفت در آن، وقت گذران (يعنى كسانى كه وقت خاصى براى ظهور آن حضرت تعيين مى كنند).

بعد از آن، خروج خواهد نمود؛ گويا نظر مى كنم به علم هايى (پرچم هايى) كه مى درخشد و حركت مى كند در بالاى سر او در نجف كوفه.

شيخ ابو على مذكور، از اعيان علماى ماست، و اين كتاب، معروف به كتاب انوار است، و از آن غالب محدثين نقل مى كنند، و شهيد اول مكرر از آن در مجموعه هاى خود نقل مى كند و محمد بن عثمان و پدرش از وكلاى معروف امام زمانند.

هفتم: على بن حسين مسعودى در اثبات الوصيه روايت كرده از سعيد بن عبدالله، از هارون بن مسلم، از مسعده، به اسناد خود از حضرت كاظمعليه‌السلام كه فرمود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : خداوند عزوجل، برگزيد از روزها، روز جمعه را، و از شب ها، شب قدر را، و از ماه ها، ماه رمضان را، و برگزيد مرا از رسولان، و برگزيد پس از من، على را، و برگزيد پس از على، حسن و حسين را، و برگزيد پس از ايشان، نه تن را كه نهمين ايشان، قائم ايشان است، و او ظاهر و باطن ايشان است.

هشتم: و نيز روايت كرده از حميرى به اسناد خود، از ابن ابى عمير، از سعيد بن غزوان، از ابى بصير، از ابى جعفر باقرعليه‌السلام كه فرمود: از ما، بعد از حسين نه تن هستند كه نهم ايشان، قائم ايشان است، و او افضل ايشان است.

نهم: و نيز روايت كرده از حميرى، از اميه بن على قيسى، از هيثم تميمى كه گفت: فرمود ابو عبداللهعليه‌السلام : هرگاه پى در پى شد سه اسم محمد و على و حسن (امام نهم و دهم و يازدهم، نامشان به ترتيب، محمد و على و حسن است) چهارم ايشان قائم ايشان است.

دهم: و نيز روايت كرده به سند مذكور، از يكى از روايان، از جابر جعفى، از حضرت باقرعليه‌السلام ، از جابر بن عبدالله انصارى كه گفت: داخل شدم روزى بر (محضر) حضرت فاطمه، دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه در جلو او لوحى بود كه روشنايى آن، ديده ها را خيره مى كرد؛ در آن سه اسم بود در ظاهر آن، و در باطن آن سه، و در يك طرف آن سه اسم و در طرف ديگر، سه اسم كه ديده مى شد از ظاهر او، آنچه در باطن او بود، و ديده مى شد از باطن او، آنچه در ظاهر او بود؛ پس شمردم نام ها را ديدم دوازده است. گفتم: كيستند اينها؟

فرمود: اين نام هاى اوصياست از فرزندان من كه آخر ايشان قائم است.

جابر گفت: پس ديدم در آن، محمد را در سه موضع، و على را در سه موضع؛ يعنى على بن ابى طالب و على بن الحسين و على بن موسى الرضا، و محمد بن على الباقر و محمد بن على الجواد و محمد بن الحسن امام زمانعليه‌السلام .(٣۹)

باب ششم: برخى از معجزات صادره از آن بزرگوار

امامت آن حضرت، به معجزات باهرات و خوارق عادات - كه از آن جناب صادر شده در ايام غيبت صغرى و رفت و آمد خواص و نواب، نزد آن حضرت - ثابت مى شود و به آن، ثابت شود حيات و مهدويت آن جناب؛ زيرا در ميان مسلمين، كسى نباشد كه آن جناب را در زمانى، امام داند و غير او را مهدى موعود داند.

و معجزات آن حضرت بسيار است و اكابر دانشمندان معروف به صلاح و صدوق و فضل، در نزد خاصه و عامه، آنها را نقل كرده اند.

شيخ جليل، فضل بن شاذان در غيبت خود روايت كرده از احمد بن محمد بن ابى نصر، از حماد بن عيسى، از عبدالله بن ابى يعفور كه گفت: حضرت ابو عبدالله جعفر بن محمدعليه‌السلام فرمود: هيچ معجزه اى از معجزات پيغمبران و اوصياى ايشان نيست، مگر آن كه ظاهر خواهد گردانيد خداى تعالى مانند آن را به دست قائم ما، به جهت اتمام حجت بر اعداء.

اول: در كفايه المهتدى نقل كرده از شيخ ابو عبدالله، محمد بن هبه الله طرابلسى، در كتاب فرج كبير(۴۰) كه روايت نمود به سند خود از ابى الاديان - كه يكى از چاكران حضرت عسكرىعليه‌السلام بود - كه او گفت: به خدمت آن حضرت شتافتم، آن جناب را بيمار و ناتوان يافتم. آن جناب نامه اى چند نوشته، به من داد و فرمود: اين نامه ها را به مدائن رسان و به فلان و فلان از دوستان ما بسپار و بدان كه بعد از پانزده روز ديگر، به اين بلده خواهى رسيد و آواز نوحه از خانه من خواهى شنيد و مرا در غسلگاه خواهى ديد.

ابوالاديان مى گويد كه گفتم: اى مولاى من! چون اين واقعه عظيم روى دهد، حجت خدا و راهنماى ما چه كس خواهد بود؟

فرمود: آن كسى كه جواب نامه هاى مرا از او طلب نمايد.

گفتم: زياده از اين هم اگر نشانى مقرر فرمايى، چه شود؟

فرمود: آن كسى كه بر من نماز گزارد، او حجت خدا و راهنما و امام و قائم به امر است بعد از من.

پس نشانى بيشترى از آن سرور، طلب نمودم؛ فرمود: آن كسى كه خبر دهد به آنچه در هميان (كيسه پول) است.

پس، هيبت آن حضرت مرا مانع آمد كه بپرسم كه: چه هميان و كدام هميان و چه چيز است در هميان؟.

پس، از سامره بيرون آمدم و نامه ها را به مداين رسانيدم و جواب آن مكاتيب را گرفتم و بازگشتم، و روز پانزدهم بود كه داخل سامراء شدم، بر وجهى كه آن حضرت، به معجزه از آن خبر داده بود، آواز نوحه از خانه آن سرور شنيدم و نعش او را در غسلگاه ديدم و برادرش جعفر را بر در خانه آن حضرت ديدم كه مردمان دور او جمع شده بودند و به او تسليت مى گفتند.

با خود گفتم: اگر امام بعد از امام حسن، او باشد، پس از امر امامت، باطل خواهد شد؛ زيرا مى دانستم كه نبيذ (شراب) مى آشامد و طنبور مى زند و قمار مى بازد.

پس، او را تسليت گفتم و هيچ چيز از من نپرسيد و جواب نامه ها نطلبيد. بعد از آن، خادمى بيرون آمد و به جعفر گفت: اى خواجه من! برادر تو را كفن كردند؛ برخيز و بر او نماز گزار!

برخاست و به آن خانه در آمد و شيعيان، گريان به آن منزل در آمدند؛ در آن حال، امامعليه‌السلام را كفن كرده بودند و بر روى نعش گذاشته بودند؛ جعفر پيش رفت كه نماز بگزارد؛ چون قصد آن كرد كه تكبير بگويد، ديدم كودكى پيدا شد، گندم گون و مجعد موى، رداى او را كشيد و فرمود: اى عمو! من به نماز كردن بر پدر خود از تو سزاوارترم!

جعفر، متغير اللون به كنار رفت، و آن برگزيده، بر پدر بزرگوار نماز گزارد و او را در پهلوى مرقد پدر بزرگوارش، امام على نقىعليه‌السلام دفن نمود.

بعد از آن، به من خطاب فرمود: جواب هاى نامه ها را بياور!

جواب هاى نامه ها را دادم به او و با خود گفتم: اين دو نشان! و نشان هميان ماند.

نشسته بوديم كه چند تن از قم رسيدند و از حال امام پرسيدند و دانستد كه آن حضرت رحلت نموده؛ گفتند: جانشين او كيست؟ جعفر را نشان دادند؛ پس بر او سلام كردند و تسليت گفتند و گفتند: نامه ها داريم و مالى است با ما كه گفته اند به آن حضرت برسانيم؛ چه بايد كنيم؟

جعفر گفت: به خادمان من بسپاريد!

گفتند: به ما بگوى كه نامه را چه كسان نوشته اند و مال چقدر است؟

جعفر، خشمناك برخاست و جامه هاى خود را تكانيد و گفت: مى خواهند كه از غيب خبر دهم!

آن جماعت، حيران شده بودند، كه خادمى بيرون آمد و گفت: اى اهل قم! و يك يك را نام برد كه با شما نامه فلان و فلان است و هميانى است كه در آن هزار دينار است و از آن جمله، ده دينار مطلاست.

پس نامه را با آن هميان به آن خادم دادند و گفتند: بى شبهه، آن كسى كه او را فرستاده، او امام است.

دوم: روايت كرده از محمد بن يحيى فارسى، از شخصى كه آزاد كرده خديجه، دختر حضرت جوادعليه‌السلام بود، او گفت: قومى از سادات از اهل مدينه قائل بودند به حق يعنى امامت امامان شيعه، پس مى رسيد به ايشان، هداياى ابى محمد عسکری در وقت معينى؛ پس چون حضرت وفات كرد، برگشتند گروهى از ايشان، از اعتقاد به خلف - يعنى امام زمان (عجل الله تعالى فرج الشريف) -؛ پس وارد شد آن هدايا بر آن كسانى كه ثابت مانده بودند بر اعتقاد به آن جناب بعد از پدر بزرگوارشعليهما‌السلام و قطع شد از باقى، و ديگر بر ايشان برنگشت.

سوم: و نيز روايت كرده از ابى الحسن، احمد بن عثمان عمرى، از برادرش، ابى جعفر، محمد بن عثمان كه گفت: مردى از اهل سودا(۴۱) - كه اطراف كوفه است - مال بسيارى حمل مى كرد از براى صاحب الزمانعليه‌السلام ؛ پس حضرت رد نمود مال را بر او و به او گفت: حق پسر عموهاى خود را از آن بيرون كن! و آن چهارصد درهم است.

در دست او مزرعه اى بود از فرزندان عوميش، پس بعضى از منافع آن را به آنها داد و بعضى را نگاه داشت؛ وقتى نظر كرد در حساب مال ديد كه آنچه از پسر عموهايش با اوست، چهارصد درهم است؛ چنانكه حضرت فرموده بود.

و نيز روايت كرده از ابى الحسن عمرى كه گفت: حمل نمود مردى از قائلين به حق يعنى امامت امامان شيعه، مالى را به سوى صاحب الزمانعليه‌السلام ، مفصلا(۴۲) با نامه هاى قومى از مؤمنين، و ميان هر دو اسم را فاصله گذاشته بود، و از غير ايشان، ده اشرفى برده بود به اسم زنى كه مؤمنه نبود؛ پس جميع مال را قبول فرمود، و نوشت در هر فاصله اى، رسيد مال آن شخص را و آن ده اشرفى را برگرداند بر آن زن، و در زير اسم او نوشت:( وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّـهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ ) (۴٣) .

چهارم: و نيز روايت كرده از عبدالله سفيانى كه گفت: مالى از جانب مرزبانى به آن حضرتعليه‌السلام رساندم كه در آن بود دست بند طلايى؛ پس همه را قبول فرمود و دست بند را رد كرد و امر فرمود به شكستن آن.

پس آمدم به نزد مرزبانى و به او گفتم آنچه را به آن را از او بيرون آورديم و فرستاديم نزد آن حضرت؛ پس قبول فرمود.

پنجم: و نيز روايت كرده از على بن سنان موصلى، از پدرش كه گفت: چون حضرت ابو محمدعليه‌السلام وفات كرد، جماعتى از قم و بلاد جبل، با اموالى كه معمولا مى آوردند، وارد شدند.

ايشان را خبرى از فوت آن حضرت نبود؛ پس چون رسيد به سامراء و سوال كردند از آن جناب، به آنها گفتند كه وفات؛ گفتند: پس از او كيست؟

گفتند: جعفر، برادرش.

پس از او سوال كردند؛ (و سراغ جعفر را گرفتند) گفتند: براى سير و تنزه بيرون رفته و در زورقى (قايقى) نشسته در دجله، شرب خمر مى كند و با او سرايندگانند.

آن قوم با يكديگر مشورت كردند و گفتند: اين صفت امام نيست.

بعضى از ايشان گفتند: برويم و اين اموال را برگردانيم به صاحبانشان.

ابوالعباس محمد بن احمد بن جعفر حميرى قمى گفت: تامل كنيد تا جعفر برگردد و در امر او تفحص كنيم.

چون برگشت، داخل شدند بر او سلام كردند و گفتند: اى سيد ما! ما از اهل قوم هستيم، در ما جماعتى از شيعه و غير شيعه اند و ما حمل مى كرديم براى سيد خود، ابو محمد عسکری اموالى.

گفت: كجاست آن مال ها؟

گفتند: با ماست.

گفت: تحويل نماييد آن را به نزد من!

گفتند: براى اين اموال، جسرى (پلى) است كه راه به آن است.

گفتند: آن چيست؟

گفتند.... ما هر وقت مال ها را مى آوريم، سيد ما مى فرمود كه همه مال فلان مقدار است؛ از فلان، اين مقدار، و از نزد فلان، آن قدر، تا آن كه تمام نام هاى مردم را مى برد و مى فرمود كه بر نقش مهر كيسه ها چيست.

جعفر گفت: دروغ مى گوييد! و بر برادرم مى بنديد چيزى را كه نمى كرد؛ اين علم غيب است.

پس آن قوم سخن جعفر را شنيدند، بعضى به بعضى نگاه كردند.

پس گفت: اين مال را برداريد به نزد من آريد!

گفتند، ما قومى هستيم كه ما را اجاره كردند.

ما آن را از سيد خود حسنعليه‌السلام ديده بوديم؛ اگر تو امامى، آن مال ها را براى ما وصف كن، وگرنه به صاحبانش بر مى گردانيم، هر چه مى خواهند در آن مال ها بكنند! جعفر رفت نزد خليفه - و او در سامراء بود - و از ايشان شكايت كرد؛ چون در نزد خليفه حاضر شدند، خليفه به ايشان گفت: اين اموال را بدهيد به جعفر!

گفتند: اصلح الله الخليفه! ما اجبير و وكيل صاحبان اين اموال هستيم، و ما را امر كردند كه تسليم نكنيم آنها را مگر به علامت و دلالتى كه عادت، بر همين جارى شده بود با ابى محمدعليه‌السلام .

خليفه گفت: چه بود آن دلالتى كه با ابى محمدعليه‌السلام بود؟

آنها گفتند: وصف مى كرد براى ما اشرفى ها را و صاحبان آن را و اموال را و مقدار آن را؛ وصف مى كرد، مال ها را به او تسليم مى كرديم، و چند مرتبه بر او وارد شديم، و اين بود علامت ما بر او، و حال وفات كرده، پس اگر اين مرد، صاحب اين امر است، پس به پا دارد براى ما آنچه را به پا مى داشت براى ما برادر او، وگرنه مال را بر مى گردانيم به صاحبانش كه آن را فرستادند به توسط ما.

جعفر گفت: يا اميرالمؤمنين! اينها قومى دروغ گويند و بر برادرم دروغ مى بندند، و اين، علم غيب است.

خليفه گفت: آن قوم، رسولانند؛( مَّا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ ) ؛ جعفر، مبهوت شد و جوابى نيافت، و آن جماعت گفتند: اميرالمؤمنين بر ما احسان كند و فرمان دهد به كسى كه به ما را بدرقه كند تا از اين بلد بيرون رويم.

پس به شخصى امر كرد ايشان را بيرون كرد؛ چون از بلد بيرون رفتند، پسرى به نزد ايشان آمد كه نيكوترين مردم بود در صورت، پس ايشان را صدا كرد كه: اى فلان! و اى فلان، پسر فلان! اجابت كنيد مولاى خود را!

پس به او گفتند: تو مولاى مايى؟! گفت: معانهج البلاغه الله! من بنده مولاى شمايم؛ برويد به نزد آن جناب!

گفتند: با او رفتيم تا آن كه داخل شد به خانه مولاى ما، امام حسنعليه‌السلام پس ديديم فرزند او قائم را، بر سريرى نشسته، كه گويا پاره ماه است، و بر بدن مباركش جامه سبزى بود؛ سلام كرديم بر آن جناب، و سلام ما را جواب داد.

آن گاه فرمود: همه مال، فلان قدر است و مال فلان، چنين است، و پيوسته وصف مى كرد تا آن كه جميع مال را وصف كرد، و وصف كرد جامه هاى ما را، و سوارى ما را، و آنچه با ما بود از چهار پايان.

پس افتاديم به سجده براى خداى تعالى، و زمين را در پيش روى از بوسيديم؛ آن گاه سؤال كرديم از هر چه مى خواستيم و او جواب داد.

اموال را حمل كرديم به سوى آن جناب، و ما را امر فرمود كه ديگر چيزى به سوى سامراء حمل نكنيم تا براى ما شخصى را در بغداد منصوب فرمايد كه اموال را به نزد او حمل كنيم، و از نزد او، توقيعات بيرون بيايد.

گفتند: پس، از نزد آن جناب مراجعت كرديم و عطا فرمود به ابو العباس، محمد بن جعفر حميرى قمى، مقدارى از حنوط و كفن، و به او فرمود: خداوند، بزرگ نمايد اجر تو را در نفس تو.

راوى گفت: چون ابو العباس به عقبه همدان رسيد، تب كرد و وفات نمود.

و بعد از آن، اموال حمل مى شد به بغداد، نزد كسانى كه حضرت منصوب كرده بود، و بيرون مى آمد از نزد ايشان، توقيعات.

ششم: در كتاب عيون المعجزات نيز روايت كرده از محمد بن جعفر كه گفت: بيرون رفت يكى از برادران ما به عزم عسکر - يعنى سامراء - براى امرى از امور، گفت: پس وارد عسکر شدم و من ايستاده بودم در حال نماز نمازى كه ديدم مردى آمد و كيسه اى مهر كرده در پيش روى من گذاشت و من نماز مى خواندم.

چون از نماز فارغ شدم و مهر آن كيسه را شكستم، ديدم در آن رقعه اى است كه شرح شده در آن، آنچه من براى آن بيرون آمده بودم، پس از عسکر مراجعت كردم.

هفتم: و نيز روايت كرده از محمد بن احمد كه گفت: شكايت كردم از يكى از همسايگان خود كه متأذى بودم از او، و از شر او ايمن نبودم؛ توقيع مبارك صادر شد كه: به زودى كفايت امر او، خواهد شد؛ پس، خداى تعالى منت گذاشت بر من به مردن او در روز دوم.

هشتم: و نيز روايت كرده از ابى محمد ثمالى، گفت: نوشتم براى دو. مقصد، و خواستم كه بنويسم در مقصد سوم خود، پس در نفس خود گفتم: شايد آن جنابعليه‌السلام اين را كراهت داشته باشد؛ پس توقيع شريف رسيد در آن دو مقصد و آن مقصد سوم، كه در نفس خود پنهان كردم و آن را ننوشته بودم.

نهم: و نيز روايت كرده كه: توقيعى رسيد درباره احمد بن عبدا لعزيز كه او مرتد شده، و متبين شد ارتداد او بعد از اصول توقيع، به يازده روز.

دهم: و نيز روايت كرده از على بن محمد صميرى، كه نوشت و درخواست كفنى كرد؛ آن حضرت نوشت به او كه: تو محتاج مى شوى به آن، در سال هشتاد (ظاهرا يعنى دويست و هشتاد)، و اما دو جامه براى او فرستاد؛ پس وفات كرد در سال هشتاد(۴۴) .

باب هفتم: برخى از تكاليف مردم نسبت به امام ولى عصرعليه‌السلام

اول: مهموم بودن براى آن جناب عليه‌السلام در ايام غيبت و مفارقت .

و در عيون از جناب امام رضاعليه‌السلام روايت است كه در ضمن خبرى متعلق به آن جناب فرمود: چه بسيار مؤمنه و چه بسيار مومنى كه متاسف و حيران و محزونند در وقت فقدان ماء معين، يعنى حضرت حجتعليه‌السلام .

در فقرات شريفه دعاى ندبه معروفه كه در عيد غدير و قربان و فطر و روز جمعه و شب آن بايد خواند، اشاره شده به اين مطلب كه حاصل مضمون بعضى از آن فقرات، اين است:

كاش مى دانستم كه تو در كجا اقامت نمودى؟ و كدام زمين و خاك، تو را (در) برگرفته؟ آيا به رضوى جاى دارى يا ذى طوى؟ گران است بر من كه خلق را ببينم و تو ديده نشوى، و نشنوم از تو، نه آوازى و نه رازى.

گران است بر من، كه احاطه كند به تو بلا، نه به من، و نرسد به تو از من، نه ناله اى و نه شكايتى.

جانم فداى تو؛ غايبى كه از ما كناره ندارى!

جانم فداى تو؛ دور شده اى كه از ما دورى نگرفتى!

جانم فداى تو؛ كه آرزوى هر مشتاق و آرزومندى از مرد و زن كه تو را ياد آورند و ناله كنند!

گران است بر من، كه من بر تو بگيريم و خلق، از تو دست كشيده باشند.

گران است بر من، آن كه جارى شود بر تو آنچه جارى شده، نه بر ايشان.

آيا معينى هست كه طولانى كنم با او گريه و ناله را؟

آيا جزع كننده اى هست كه من او را بر جزعش يارى كنم هر گاه كه خلوتى شد؟

آيا به چشمى خاشاكى رفته (كنايه از بسيارى گريه است)؟ كه چشم من او را بر آن حالت مساعدت كند؟ آيا به سوى تو راهى هست - اى پسر احمد! - كه به حضور جنابت مشرف شوند؟

آيا متصل مى شود روز ما به فرداى او كه محظوظ شويم و بهره بريم؟

كى وارد مى شويم بر چشمه سارهاى سيراب كننده كه سيراب شويم؟

كى سيراب مى شويم از آب گواراى تو؛ كه تشنگى به طول انجاميد؟

كى صبح و شام، به خدمتت خواهيم رسيد؟

كى تو ما را مى بينى و ما تو را، و حال آن كه لواى ظفر و نصرت برافراشته شده (باشد)؟

تا آخر دعا، كه نمونه اى است از درد دل آن كه جمى از چشمه محبت آن جناب نوشيده، و سزاوار است او را كه به امثال اين كلمات، درد دلى كرده و بر آتش هجرانش، كفى از آب شور (يعنى اشك در چشم) بپاشد.

دوم: از تكاليف قلبيه، انتظار فرج آل محمدعليه‌السلام

در هر آن، و انتظار ظهور دولت قاهره و سلطنت ظاهره مهدى آل محمدعليه‌السلام ، و پر شدن زمين از عدل و داد و غالب شدن دين اسلام بر جميع اديان (مى باشد) كه خداى تعالى به نبى اكرم ودر خبر داده و وعده فرمود؛ بلكه بشارت آن را به جميع پيغمبران و امت ها داده كه: روزى خواهد آمد كه جز خداى تعالى كسى را پرستش نكنند، و چيزى از دين نماند كه از بيم احدى، در پرده ستر و حجاب بماند، و بلا و شدت، از حق پرستان برود؛ چنان كه در زيارت مهدى آل محمدعليه‌السلام است كه:

«السَّلاَمُ عَلَى الْمَهْدِیِّ الَّذِی وَعَدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الْأُمَمَ أَنْ یَجْمَعَ بِهِ الْکَلِمَ وَ یَلُمَّ بِهِ الشَّعَثَ وَ یَمْلَأَ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً وَ یُمَکِّنَ لَهُ وَ یُنْجِزَ بِهِ وَعْدَ الْمُؤْمِنِینَ

ترجمه: سلام بر مهدى! آن كه (خدا) و عده داد به او جميع امت ها را كه جمع كند به وجود او كلمه ها را - يعنى اختلاف را از ميان ببرد و دين يكى شود - و گرد آورد به او پراكندگى ها را، و پر كند به او زمين را از عدل و داد و انفانهج البلاغه فرمايد به سبب او، وعده فرجى كه به مومنين داده.

شيخ نعمانى در كتاب غيبت روايت كرده از علاء بن سيابه از ابى عبدالله، جعفر بن محمدعليهما‌السلام كه فرمود: كسى كه بميرد از شما و منتظر باشد اين امر را مانند كسى است كه در خيمه اى باشد كه از آن حضرت قائمعليه‌السلام است.

و نيز روايت نموده از ابو بصير از آن جناب كه فرمود: آيا خبر ندهم شما را به چيزى كه قبول نمى كند خداوند عملى را از بندگان، مگر به آن؟ گفتم: بلى! پس فرمود: شهاده ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله، و اقرار به آنچه خداوند امر فرموده و دوستى ما، و بيزارى از دشمنان ما، و انقياد و تسليم امامان معصوم بودن، و ورع، اجتهاد، و آرامى، و انتظار كشيدن براى قائمعليه‌السلام .

آن گاه فرمود: به درستى كه براى ما دولتى است كه خداوند آن را مى آورد هر وقتى كه خواست.

آنگاه فرمود: هر كسى كه خوش دارد كه از اصحاب قائمعليه‌السلام باشد، پس انتظار كشد، و عمل كند با ورع و محاسن اخلاق در حالى كه انتظار دارد.

پس اگر بميرد و قائمعليه‌السلام پس از او خروج كند، هست براى او از اجر، مثل اگر كسى كه آن جناب را درك كرده؛ پس كوشش كنيد و انتظار كشيد هنيئا هنيئا براى شما اى عصابه مرحومه (يعنى اى گروهى كه مشمول رحمت خدا هستيد).

و شيخ صدوق در كمال الدين روايت كرده از آن جناب كه فرمود: از دين ائمه است ورع و عفت و صلاح و انتظار داشتن فرج آل محمدعليهم‌السلام .

و نيز از جناب رضاعليه‌السلام روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: افضل اعمال امت من، انتظار فرج است از خداوند عزوجل.

نيز روايت كرده از اميرالمؤمنينعليه‌السلام كه فرمود: منتظر امر ما، مانند كسى است كه در خون خود غلطيده باشد در راه خداوند.

شيخ طبرسى در احتجاج روايت كرده كه توقيعى از حضرت صاحب الامرعليه‌السلام بيرون آمد، به دست محمد بن عثمان، و در آخر آن مذكور است كه: دعا بسيارى كنيد براى تعجيل فرج؛ به درستى كه فرج شما در آن است.

و شيخ برقى در محاسن از آن جناب روايت كرده كه به مردى از اصحاب فرمود كه: هر كه از شما بميرد با دوستى اهل بيت و انتظار كشيدن فرج، مثل كسى است كه در خيمه جناب قائمعليه‌السلام باشد.

و در روايت ديگر: بلكه مثل كسى است كه با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد.

و در روايت ديگر: مانند كسى است كه در پيش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شهيد گردد.

و نيز از جناب صادقعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: هر كه انتظار برد ظهور حجت دوازدهمى را، مانند كسى كه شمشير خود را برهنه كرده و در پيش روى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، دفع دشمنان آن حضرت مى كند.

و برقى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: افضل عبادت مؤمن، انتظار كشيدن فرج حق است.