حكومت جهانى مهدى (عج)

حكومت جهانى مهدى (عج)0%

حكومت جهانى مهدى (عج) نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه
صفحات: 7

حكومت جهانى مهدى (عج)

نویسنده: آيت الله ناصر مکارم شيرازی
گروه:

صفحات: 7
مشاهدات: 1950
دانلود: 201

توضیحات:

حكومت جهانى مهدى (عج)
  • همه افراد كنجكاو از خود مىپرسند

  • سير تكاملى جامعه ها

  • واكنشهاى اجتماعى

  • نشانه هايى از خود آگاهى مردم جهان

  • 2. گفتگو از خلع سلاح عمومى

  • 4. طرح حكومت اسلامى

  • 1. عشق به صلح و عدالت

  • مصلح بزرگ در ميان اقوام ديگر

  • جلوهگاه اين عقيده در كتب هنديان و برهمائيان

  • نشانه هايى در كتب عهد جديد (اناجيل وملحقّات آن)

  • شعاع اين فكر در ميان غربيها

  • انقلاب يا اصلاحات تدريجى

  • عيوب حكومت دموكراسى

  • آمادگيهاى عمومى

  • 2. آمادگيهاى اجتماعى

  • انتـظار

  • انتظار در اعماق سرشت آدمى

  • داوريهاى حساب نشده

  • انتظار يعنى آماده باش كامل

  • 2. خودياريهاى اجتماعى

  • مصلح بزرگ جهانى در منابع اسلامى

  • مصلح بزرگ جهانى در آيات قرآن

  • مصلح جهانى در منابع حديث اهل تسنّن

  • يك مدرك زنده

  • مهدى در منابع حديث شيعه

  • علائم ظهور

  • 2. دجّال (مرد پر تزوير و حيله گر!)

  • مهدى دوازدهمين جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)

  • 1. راز طول عمر

  • وجود افراد استثنايى

  • 2. فلسفه غيبت طولانى

  • 2. تكامل فرهنگى و صنعتى

  • 3. فلسفه وجود امام به هنگام غيبت

  • 1. اثر اميد بخشى

  • 3. تربيت يك گروه انقلابى آگاه

  • 5. ترسيم هدف آفرينش

  • آيا او با شمشير قيام مىكند

  • مفهوم شمشير

  • سه دوران

  • پيشرفت خارق العاده صنايع در آن عصر

  • پيشرفتهاى قضائى

  • نوسازى در تمام زمينه هاى فكرى و فرهنگى

  • مدّعيان دروغين

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 7 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1950 / دانلود: 201
اندازه اندازه اندازه
حكومت جهانى مهدى (عج)

حكومت جهانى مهدى (عج)

نویسنده:
فارسی
حكومت جهانى مهدى (عج)


حكومت جهانى مهدى (عج)

نويسنده : آيت الله ناصر مکارم شيرازي

حكومت جهانى مهدى (عج)

آن روز كه :
ابرهاى سياه ظلم و فساد آسمان جهان را بپوشاند
آن روز كه :
قدرتهاى اهريمنى جهانخواره پنجه هاى خود را در گلوى مردم رنجديده دنيا، هرچه بيشتر فرو برند
آن روز كه :
همه معيارها جز معيار مادّه و مادّه پرستى از ميزان سنجش افكار مردم پنهان گردد
آن روز كه :
امواج تبليغاتى نيرومند طاغوتهاى شرق و غرب براى تأمين منافع نامشروع خود هر حقّى را باطل و هر باطلى را حق جلوه دهد
و سرانجام آن روز كه :
تازيانه نامهربانيها؛ تنگ نظريها؛ جدائيها؛ تبعيضها و ستمها پشت خلق مستضعف جهان را مجروح سازد
آرى!
در آن لحظه چشمهاى پر اميدمان به تو ـ اى مصلح بزرگ جهان ـ دوختهشده
به انقلاب و حكومت جهانىات!
و از خدايت اين توفيق را براى ما بخواه كه خود را آنچنان بسازيم، از نظر وسعت فكر و انديشه، از نظر مبارزه و جهاد و از نظر قدرت اصلاح همه جانبه جهان، كه شايستگى شركت در آن برنامه عظيم انقلابى را داشته باشيم!
همه افراد كنجكاو...

همه افراد كنجكاو از خود مىپرسند

١ ـ آيا سرنوشت آينده بشريّت، صلح و عدالت و امنيّت و آزادى انسانها از چنگال هر گونه ظلم و ستم و تبعيض و استعمار است؟ يا آن گونه كه بعضى پيش بينى مىكنند هرج و مرجها روز افزون، فاصله ها بيشتر، ناهماهنگيها و نابسامانيها فراوانتر، و سرانجام يك جنگ اتمى يا فوق اتمى عالمگير، پايه هاى تمدّن انسانى را ويران خواهد ساخت، و اگر انسانهايى بر روى كره زمين باقى بمانند افرادى عقب مانده، معلول، بينوا و درمانده خواهند بود؟
٢ ـ اگر عقيده نخست صحيح است و سرانجام صلح و عدالت است به چه دليل؟
٣ ـ اگر بنا هست جهان به سوى «عدل» و «صلح» و «برادرى» گام بردارد، آيا اجراى اين اصول بدون انقلاب ممكن است؟ و به تعبير ديگر : آيا اصلاحات «تدريجى» و «رفورمها» توانايى بر دگرگون ساختن چهره عمومى جهان با اينهمه ناهنجاريها دارند؟
٤ ـ اگر لازم است انقلابى صورت گيرد آيا تنها از طريق قوانين مادّى امكانپذير است، يا بدون استمداد از اصول معنوى و ارزشهاى اصيل انسانى ممكن نيست؟
٥ ـ باز اگر قبول كنيم چنين انقلابى ـ به هر حال ـ انجام گرفتنى است، رهبر اين انقلاب چه صفاتى بايد داشته باشد؟
٦ ـ آيا اين انقلاب الزاماً به «حكومت واحد جهانى» مىانجامد؟
٧ ـ آيا آمادگيهاى خاصّى براى چنان حكومتى قبلا لازم نيست؟
٨ ـ اين آمادگيها در دنياى كنونى وجود دارد يا نه؟ و اگر ندارد آيا در حال حاضر، جهان به سوى اين آمادگيها گام برمىدارد يا به سوى عكس آن؟
٩ ـ آيا اين امور ـ به هر حال ـ با عقيده عمومى مذهب جهان نسبت به ظهور يك مصلح بزرگ آسمانى ارتباطى دارد؟
١٠ ـ اعتقاد عمومى مسلمانان به ظهور «مهدى» چگونه است و پيوند آن با اين مسائل سرنوشت ساز چيست؟
١١ ـ آيا اعتقاد به چنان ظهورى ما را به اصلاح عمومى جهان از طريق يك انقلاب همه جانبه نزديكتر مى سازد، يا آنچنان كه بعضى مىانديشند دور مىكند؟
١٢ ـ آيا اين فكر و عقيده عمومى مذاهب يك واقعيّت عينى است و مولود دلايل منطقى، يا يك تخيّل است براى اشباع كاذب تمايلات سركوفته انسانها در مسير گمشده عمومى يعنى «صلح» و «عدالت»؟... در اين كتاب كوشش شده، دور از تعصّبها و گرايشهاى افراطى و دور از پيشداوريهاى غير منطقى، به اين پرسشها پاسخ گفته شود؛ پاسخهايى كه از اعماق جان بجوشد، و با خرد سازگار باشد، وبتواند «عقل» و «عواطف» و «روح» و «جان» را سيراب سازد. مدّتها بود كه در زمينه بحثهاى فوق يادداشتهايى تهيّه كرده بودم ولى تراكم اشتغالات در قم اجازه «تشريح» و «تنظيم» و «تكميل» آن را نمىداد، و وسوسه هميشگى كه در نوشتن كتاب دارم مانع از آن بود كه به همان صورت انتشار يابد، و به راستى خام و ناپخته بود. ولى دست حوادث مرا به نقطهاى كه هيچگاه باور نمىكردم كشاند. بندر چاه بهار!... يعنى دور افتادهترين و بد آب و هواترين نقطه ايران كه از تهران حدود ٢٣٠٠ كيلومتر فاصله دارد و امكانات آن براى زيست بسيار محدود و اهالى به طرز غير قابل تصوّرى گرفتار محروميّتها هستند. خوشبختانه اين سفر اجبارى در فصل زمستان پيش آمد، زمستانى كه گاهى بهار و گاه بوى تابستان مىداد با آب و يخهايش و وسائل خنككنندهاش! از آنجا كه شايد ٩٠ درصد اهالى پيرو آئين تسنّن بودند فرصتى دست داد كه با بعضى از تحصيل كرده هاى آنها ـ به ياد ايّامى كه به حجاز مىرفتم ـ تماس بگيرم و جلساتى تشكيل شد كه اكثريّت قاطع آن را همين برادران دينى تشكيل مىدادند؛ و خوشبختانه محصول اين جلسات جالب و چشمگير بود.
در اين منطقه كويرى، در كنار آبهاى نيلگون درياى عمان، در زير اين آسمان پر ستاره شبهايش، و در اين گوشه تنهايى، طبعاً مجال و فرصت بيشترى براى مطالعه به دست آمد؛ و با استفاده از اين فرصت غير منتظره، يكى از نخستين بحثهايى كه مورد بررسى قرار دادم همين بحثها بود (و در كنار آن يك رشته مطالعات فقهى كه توفيق آن نيز به اين صورت در قم دست نمىداد)؛ و از مجموع چنين نتيجه گرفتم كه به مضمون «عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيئاً وَهُوَ خَيرٌ لَكُم» ديدن اين دوران «تبعيد» نيز شايد از جهات گوناگون لازم بوده است. اميدوارم بحثهاى اين كتاب بتواند پاسخى باشد به درخواست طبقه تحصيل كرده كه مىخواهند مسأله ظهور مصلح بزرگ جهانى را به گونه تحقيق مورد بررسى قرار دهند. و نيز اميدوارم مطالعه اين كتاب الهامهاى تازهاى به ما، در مبارزهاى كه در برابر «ظلم و فساد» در پيش گرفتهايم ببخشد، و اين مبارزه را تا سر حدّ قطع كامل دست جبّاران از اجتماعان ادامه دهيم. البتّه كاملا احتمال وجود نقايصى در محتويات اين كتاب مىرود بخصوص كه در اين زمينه كتاب تحقيقى بسيار كم نگاشته شده است. نگارنده بسيار متشكّر خواهد شد كه خوانندگان عزيز و صاحب نظران، نظرات اصلاحى و انتقادى خود را مستقيماً براى او (به آدرس قم ـ حوزه علميّه) ارسال دارند.
چاه بهار ـ ناصر مكارم شيرازى
ماه صفر ١٣٩٨ ـ بهمن ماه ١٣٥٦

آينده روشن

* ما به چند دليل آينده جهان را روشن مى بينيم :
١- سير تكاملى جامعه انسانى
٢- هماهنگى با نظام عمومى آفرينش
٣- واكنشهاى اجتماعى (قانون عكسالعمل)
٤- الزامهاى اجتماعى
٥- فطرت و «صلح و عدل جهانى»
آينده روشن

سير تكاملى جامعه ها

شك نيست كه در يك نظر ابتدائى قرائن گواهى مىدهد كه دنيا بهسوى «فاجعه» پيش مىرود؛ فاجعهاى كه زاييده : «ترك عواطف»؛ «افزايش فاصله ميان جوامع ثروتمند و فقير»؛ «شدت گرفتن اختلافات و برخوردهاى دولتهاى بزرگ و كوچك»؛ «سير تصاعدى جنايات» ؛ «نابسامانيهاى اخلاقى و روحى و فكرى» ؛ و «فراورده هاى نامطلوب و پيش بينى نشده زندگى ماشينى» و مانند آن است. فاجعهاى كه مقايسه وضع موجود با گذشته نزديك، چهره آن را مشخّص مى سازد؛ و عامل مؤثّرى براى نموّ جوانه هاى بدبينى در اعماق فكر خوشبينترين افراد محسوب مى گردد. آگاهان بين المللى مى گويند :
تنها حجم بمبهاى هستهاى موجود در زرّادخانه هاى دولتهاى بزرگ براى نابود ساختن تمام آباديهاى كره زمين ـ نه يك بار بلكه هفت بار ـ كافى است!
اين سلاحها را با آن هزينه هاى سرسام آور كه با ارقام نجومى قابل بيان است بى جهت نساختهاند، بازيچه نيست، براى مصرف در يك جنگ اتمى وحشتناك ساخته شده؛ و پيدا كردن بهانه براى شروع آن، در جهانى كه اينهمه برخورد مرزى و تزاحم منافع، و مناطق قابل انفجار وجود دارد كار مشكلى نيست.
در سران بزرگ امروز دنيا نيز «حسّ جاهطلبى» و «جنون قدرت» به اندازه كافى براى شروع چنين جنگى سراغ داريم!
بنابراين، پيش بينى مىتوان كرد كه در آيندهاى نه چندان دور «فاجعه بزرگ» روى دهد و احتمالا بشريّت در يك جنگ وسيع اتمى، يا بر اثر فقر اقتصادى ناشى از انحصارطلبى قدرتهاى بزرگ، يا پايان گرفتن منابع انرژى و يا غير قابل زيست شدن محيط زيست، از ميان برود! ولى در برابر اينهمه عوامل بدبينى ابتدايى، مطالعات عميقتر نشان مىدهد آينده درخشانى در پيش است : اين ابرهاى تيره و تار با غرّش تندرهاى وحشتانگيز سرانجام كنار خواهد رفت. اين شام سياه قيرگون را صبح سپيد اميدى به دنبال است. اين سرماى سوزان زمستان جهل و فساد و زور گويى و ستم، بهار شكوفان عدالتى در پى دارد. اين اندوه كشنده، اين طوفان مرگبار، و اين سيل ويرانگر، سرانجام، پايان مى گيرد، و اگر خوب بنگريم در افقهاى دور دست نشانه هاى ساحل نجات به چشم مىخورد!
نخستين دليل منطقى براى اين موضوع قانون سير تكاملى جامعه ها است : از آن روز كه انسان خود را شناخته هيچگاه زندگى يكنواخت نداشته، بلكه با الهام از انگيزه درونى ـ و شايد نا آگاه ـ كوشش داشته كه خود و جامعه خويش را به پيش براند. از نظر مسكن، يك روز غارنشين بود و امروز آسمانخراشهايى ساخته كه يكدستگاه آن مىتواند جمعيّتى معادل يك شهر كوچك را در خود جاى دهد ـ با تمام وسائل زندگى و همه امكانات لازم براى مردم يك شهر! از نظر لباس، يك روز از برگ درختان لباس مىدوخت ولى امروز هزاران نوع لباس با هزاران طرح، و هزاران شكل، در اختيار دارد و باز در جستجوى رنگها و طرحها و جنسهاى دگر است. يك روز غذايش فوق العاده ساده و محدود بود، امّا امروز بقدرى متنوّع و گوناگون شده كه تنها ذكر نام آنها نيازمند به يك كتاب بزرگ است. يك روز مركبش تنها پايش بود؛ امّا امروز بر سفينه هاى فضايى سوار مى شود و آسمانها را زير پا مى گذارد و از كرات ديگر ديدن مىكند. از نظر علم و دانش، يك زمان بود كه تمام معلومات او در يك صفحه كاغذ مى گنجيد ـ گرچه هنوز خط اختراع نشده بود ـ ولى امروز حتّى ميليونها كتاب در رشته هاى مختلف بيانگر علوم و دانشهاى او نيست.
آن روز كشف آتش، و اختراع جسم مدوّرى به شكل «چرخ»، و حربه نوك تيزى مانند «خنجر» براى او كشف و اختراع بزرگى محسوب مى گشت، و از اين كه با انداختن يك كنده درخت روى يك نهر توانسته از روى آن بگذرد بسيار خوشحال بود كه پلى ساخته است، امّا امروز صنايع سنگين و اختراعات حيرت انگيزش هر بينندهاى را گيج مىكند، و سيستم پيچيده مغزهاى الكترونيكى، او را در عالمى از رؤيا فرو مى برد. و عجيب اين كه به هيچيك از اينها قانع نيست و باز براى وصول به سطحى بالاتر و برتر، تلاش و كوشش مىكند، تلاشى پيگير و خستگىناپذير. از مجموع اين سخن، نتيجه مى گيريم كه عشق به تكامل در درون جان آدمى شعلهاى است جاودانه و خاموش ناشدنى، و در حقيقت يكى از امتيازات بزرگ انسان كه او را از حيوانات و جانداران ديگر يعنى جاندارانى كه ميليونها سال است درجا مىزنند و زندگى ظاهراً يكنواختى دارند جدا مىكند، همين موضوع است. و باز بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه اين نهاد بزرگ آرام نخواهد نشست، و همچنان انسان را در مسير تكاملها به پيش مىراند، و نيروهايش را براى غلبه بر مشكلات و نابسامانيها و ناهنجاريهاى زندگى كنونى بسيج مىكند. به سوى جامعهاى پيش مى برد كه «تكاملهاى اخلاقى» در كنار «تكاملهاى مادّى» قرار گيرد.
به سوى جامعهاى كه در آن از جنگ و خونريزيهاى ويرانگر و ضدّ تكامل اثرى نباشد. به سوى جامعه كه تنها «صلح و عدل» حاكم بر مقدّرات انسانها باشد، و روح تجاوزطلبى و استعمار كه مهمترين سدّ راه «تكامل مادّى و معنوى» او است، در آن مرده باشد. ممكن است كسانى بگويند كه تكاملهاى گذشته همه در جنبه هاى مادّى صورت گرفته، و دليلى ندارد كه سير تكاملى، معنويات را هم در بر گيرد. ولى پاسخ اين سخن روشن است زيرا : اوّلا، در تكاملهاى گذشته بسيارى از اصول معنوى و انسانى را نيز مىتوان يافت؛ مثلا، در علوم و دانشهاى بشرى كه در پرتو تكامل، پيشروى عظيم كرده است؛ علوم غير مادّى هم كم نيست؛ و فى المثل، اعتقاد بشر نخستين درباره «خدا» كه به صورت پرستش قطعات سنگ و چوب و حتّى بتهايى از خرما بود، هيچگونه شباهتى با درك يك دانشمند روشن ضمير خداشناس يا يك حكيم عارف ربّانى امروز، از اين مسئله، ندارد. ثانياً، تكامل در همه جا تكامل است؛ و عشقى را كه در درون وجود خود نسبت به آن مىيابيم هيچ حدّ و مرزى را به رسميّت نمى شناسد و در همه زمينه ها جوياى آن هستيم و در مسير آن پويا. از اين گذشته، اصول مادّى و معنوى از هم جدا نيستند؛ و فى المثل، روح ستيزهجويى و برترىطلبى، و تجاوز گرى، به همان اندازه زندگى مادّى انسانها را به هم مىريزد كه يك بمب اتمى پر قدرت! بلكه دومى بدون اوّلى به كار نخواهد رفت! و از اين جا مىفهميم كه اين تكامل در همه زمينه ها ادامه خواهد يافت. اين است كه نخستين بارقه اميد براى وصول به آيندهاى روشن و دنيايى پر از صلح و صفا، و برادرى و برابرى ـ در پرتو «قانون سير تكاملى جامعه ها» در نظرها پديدار مى شود.

هماهنگى با نظام آفرينش

جهان هستى تا آنجا كه مىدانيم مجموعهاى از نظامها است. وجود قوانين منظّم و عمومى در سرتاسر اين جهان دليل بر يكپارچگى و به هم پيوستگى اين نظام است. مسأله نظم و قانون و حساب در پهنه آفرينش يكى از اساسىترين مسائل اين عالم محسوب مى شود. فى المثل، اگر مى بينيم صدها دستگاه مغز الكترونيكى نيرومند دست به دست هم مىدهند تا با انجام محاسبات دقيق سفرهاى فضايى، راه را براى مسافران فضا هموار سازند و محاسبات آنها درست از آب در مىآيد و قايق ماه نشين در محلّ پيش بينى شده در كره ماه فرود مىآيد با اينكه كره ماه و زمين هر دو بسرعت در حركتند، بايد توجّه داشته باشيم كه اين جريان مديون نظام دقيق منظومه شمسى و سيّارات و اقمار آن است؛ زيرا اگر از سير ثابت و منظّم خود منحرف مى شدند، سرنوشت مسافران فضا دگرگون مى گشت و معلوم نبود به كدام نقطه پرتاب خواهند شد.
از جهان بزرگ، وارد عالم كوچك و كوچكتر و بسيار كوچك مى شويم؛ در اينجا ـ مخصوصاً در عالم موجودات زنده. نظم مفهوم زندهترى به خود مى گيرد و هرج و مرج در آن هيچ محلّى ندارد. مثلا، به هم خوردن تنظيم سلّولهاى مغزى انسان كافى است كه سازمان زندگى او را به گونه غم انگيزى به هم بريزد. در اخبار جرائد آمده بود كه يك جوان دانشجو بر اثر يك تكان شديد مغزى در يك حادثه رانندگى، تقريباً تمام گذشته خود را فراموش كرده است؛ در حالى كه از جهات ديگر سالم است، برادر و خواهر خود را نمى شناسد، و از اين كه مادرش او را در آغوش مىفشارد و مى بوسد وحشت مىكند، كه اين زن بيگانه با من چكار دارد! او را به زادگاهش مى برند؛ به اطاقى كه در آن بزرگ شده، به كارهاى دستى و تابلو نقّاشى خودش مىنگرد و مى گويد اين نخستين بار است كه چنين اطاق و تابلويى را مشاهده مىكند! شايد فكر مىكند از كره ديگرى به اين كره قدم گذارده است كه همه چيز براى او تازگى دارد. شايد از ميان چند ميليارد سلّول مغز او، تنها چند سلّول ارتباطى كه گذشته را با «حال» پيوند مىداده، از كار افتاده است، ولى همين به هم خوردن تنظيم جزئى، چه اثر وحشتناكى به بار آورده! يك اتم را بزرگ مىكنيم به شكل منظومه شمسى در مىآيد، و اگر فرضاً منظومه شمسى را كوچك كنيم همچون يك اتم خواهد شد، هر دو نظام واحدى دارند؛ بزرگترين منظومه ها، و كوچكترين منظومه ها! آيا در جهانى اينچنين، انسانى كه جزئى از اين كلّ است مىتواند يك وضع استثنائى به خود بگيرد، و به صورت وصله ناهمرنگى در آيد! آيا جامعه انسانى مىتواند با انتخاب «لانظام»، هرج و مرج، ظلم و ستم، نابسامانى و ناهنجارى، خود را از مسير رودخانه عظيم جهان آفرينش كه همه در آن با برنامه و نظم پيش مىروند كنار بكشد! آيا مشاهده وضع عمومى جهان ما را به اين فكر نمىاندازد كه بشريّت نيز خواه ناخواه بايد در برابر نظام عالم هستى سر فرود آرد، و قوانين منظّم و عادلانهاى را بپذيرد، و به مسير اصلى باز گردد؛ و همرنگ اين نظام شود!
نظرى به ساختمان دستگاه هاى گوناگون و پيچيده بدن هر انسانى مىافكنيم مى بينيم همه آنها تابع قوانين و نظم و حسابى هستند؛ با اين حال، چگونه جامعه بشريّت بدون پيروى از ضوابط و مقرّرات و نظام صحيح و عادلانه مىتواند بر قرار بماند! ما خواهان بقا هستيم و براى آن تلاش مىكنيم، منتها هنوز سطح آگاهى اجتماع ما به آن حد نرسيده كه بدانيم ادامه راه كنونى منتهى به فنا و نابودى ما مى شود؛ ولى كم كم به عقل مىآئيم، و اين درك و رشد فكرى براى ما حاصل مى گردد. ما خواهان منافع خويشتن هستيم، ولى هنوز نمىدانيم كه ادامه وضع فعلى منافع ما را بر باد مىدهد، امّا تدريجاً ارقام و آمار زنده و گويا را مثلا در ـ مورد مسابقه تسليحاتى ـ در برابر چشممان مى گذاريم و مى بينيم چگونه نيمى از فعّالترين نيروهاى فكرى و جسمانى جوامع جهان، و نيمى از ثروتها و سرمايه هاى بزرگ، در اين راه، به هدر مىرود؛ نه تنها به هدر مىرود بلكه در مسير نابود كردن نيم دوم به كار مىافتد! همزمان با افزايش سطح آگاهى ما، به روشنى مىيابيم كه بايد به نظام عمومى عالم هستى بپيونديم، و همانطور كه واقعاً جزئى از اين كل هستيم، عملا هم چنين باشيم؛ تا بتوانيم به اهداف خود در تمام زمينه هاى سازنده برسيم. نتيجه اينكه : نظام آفرينش دليل ديگرى بر پذيرش يك نظام صحيح اجتماعى در آينده، در جهان انسانيّت خواهد بود.

واكنشهاى اجتماعى

تنها در مباحث فيزيكى نيست كه ما به قانونى با نام «قانون عكس العمل» روبه رو مى شويم كه اگر فى المثل جسمى با فشار معيّنى به ديوار برخورد كند با همان نيرو و فشار به عقب رانده مى شود، بلكه در مسائل اجتماعى اين قانون را محسوستر مىيابيم. آزمونهاى تاريخى به ما نشان مىدهد كه همواره تحوّلها، و انقلابهاى وسيع، عكس العمل مستقيم فشارهاى قبلى بوده است؛ و شايد هيچ انقلاب گستردهاى در جهان رخ نداده مگر اين كه پيش از آن فشار شديدى در جهت مخالف وجود داشته است. به تعبير ديگر، هميشه تندرويها سرچشمه دگرگونيها شده است؛ مثلا :
١ ـ انقلاب علمى اروپا (رنسانس) ـ واكنشى در برابر يكهزار سال جهل وعقب ماندگى قرون وسطا، و فشارهائى كه از طرف متولّيان خرافى كليسا در جهت عقب نگاهداشتن مردم اعمال مى شد ـ بود، كه يكباره عوامل جهل را كنار زدند؛ و مشعل علم را برافروختند و پرچم دانش را در همه جا به اهتزاز در آوردند.
٢ ـ انقلاب كبير فرانسه به سال ١٧٨٩ ـ كه جهشى فوق العاده در جهت سياسى و اجتماعى بود در برابر استبداد و استعمار طبقاتى و زور گويى و خود كامگى رژيمهاى حاكم ظاهر گشت كه جامعه فرانسه و سپس جوامع ديگر اروپايى را وارد مرحله نوينى از تاريخ خود ساخت و حكومت قانون را ـ البتّه تا حدودى ـ جانشين زور و استبداد نمود.
٣ ـ انقلاب بر ضدّ بردگى ـ در سال ١٨٤٨ كه نخست از انگلستان آغاز شد ـ نتيجه طرز رفتار فوق العاده خشن و ضدّ انسانى برده داران با بردگان بود كه از يك سو آتش انقلاب را در خود بردگان، و از سوى ديگر در عواطف برانگيخته شده جامعه ها به سود بردگان، شعلهور ساخت؛ و نظام بردگى را در هم پيچيد، هر چند شكل ديگرى از بردگى كه مرموزتر و وسيعتر از آن بود جاى آن را گرفت و تحت عنوان «كمك به آبادى كشورهاى عقب مانده» آيين «استعمار به» وجود آمد! نظام بردگى در هر حال مى بايست برچيده شود، ولى طرز رفتار با بردگان آن را تسريع كرد.
٤ ـ انقلاب بر ضدّ استعمار، در عصر ما، واكنش مستقيم رفتارهاى ضدّ انسانى استعمارگران در مستعمرات بوده و هست؛ كه باعث شكفتن شعور اجتماعى مردم استعمار زده گرديد و پرچم مخالفت را با قدرتهاى استعمارى بر افراشتند، هر چند غالباً به استقلال كامل اقتصادى و اجتماعى و سياسى و فكرى نينجاميد؛ ولى وضع با سابق بسيار تفاوت پيدا كرده است.
٥ ـ انقلاب كمونيستى ـ در سال ١٩١٧ عكس العمل مظالم سرمايهداران و تجاوز بىحساب آنها به حقوق اكثريّت توده هاى زحمتكش و خلقهاى به زنجير كشيده شده بود؛ هر چند ـ چنانكه در جاى خود گفتهايم ـ اين انقلاب نيز به آزادى طبقات رنجديده منتهى نگرديد، و نظام استبدادى ديگرى تحت عنوان «ديكتاتورى پرولتاريا» كه در حقيقت ديكتاتورى تعداد انگشت شمارى سران حزب بود جاى آن را گرفت.
٦ ـ انقلاب بر ضدّ تبعيضات نژادى ـ كه هم اكنون در دنيا جريان دارد، واكنش فشارهاى شديد نژاد سفيد بر سياه پوستان، و محروميّت فوق العاده آنان از حقوق اجتماعى است. اگر تاريخ را ورق بزنيم و به عقب باز گرديم، در همه جا با مظاهر قانون عكسالعمل رو به رو مى شويم. تاريخ پيامبران پر است از يك سلسله تحوّلها كه زمينه آنها در اثر فشارهاى شديد اجتماعى از پيش فراهم شده بود، و پيامبران با تعليمات آسمانى خود اين انقلابها را رهبرى و بارور ساختند، و در مسير صحيح پيش بردند.
نه تنها در ميان سرگذشتهاى واقعى ملّتهاى جهان، نمونه هاى فراوانى براى اين قانون در تاريخ معاصر و قديم مىيابيم؛ بلكه در اسطوره ها و افسانه هاى اقوام نيز بازتاب اين قانون بخوبى ديده مى شود. در افسانه «ضحّاك مار دوش» و «كاوه آهنگر» آمده است كه خوراك مارهايى كه بر دوش او سبز شده بود مغز انسان بود و همه روز بايد مغز يا مغزهايى را از جمجمه ها بيرون كشند، و به مارها بدهند تا آرام بگيرند! حقيقت همين است كه مار زهر آگين و خوش خطّ و خال «استعمار» خوراكش مغزهاست؛ و استعمار فكرى ريشه و اساس همه استعمارها محسوب مى شود! سپس مى بينيم از ميان همين جامعه محرومى كه زير ضربات ضحّاك قرار داشت، آهنگرى كه فشار آتش را ديده و بازوى توانايش قادر به كوبيدن پتك انقلاب بود برخاست و از همان پيش بند آهنگرى كه مدّتها در برابر جرقّه هاى آتش مقاومت كرده، و فشارها را به خود پذيرفته بود، پرچم انقلاب ساخت، و دستگاه ضحّاك بيدادگر را در هم پيچيد و واكنش نهايى انجام پذيرفت! در «روانكاوى» و «روانشناسى» امروز نيز بحثى وجود دارد كه بازتاب ديگرى از اين قانون است. اين بحث به ما مى گويد : اگر اميال انسان به صورت مناسبى ارضا نشود، اين اميال سركوفته و واپس زده، از مرحله «شعور ظاهر» به مرحله «باطن» و ناشناخته روح، عقب نشينى مىكند، و در وجدان، ناآگاه (ضمير باطن) تشكيل عقده يا «كمپلكس» مىدهد؛ بلكه به عقيده بعضى ضمير باطن چيزى جز همين اميال واپس زده نيست! آنها در نهانگاه ضمير آدمى آرام نمىنشينند، و دائماً سعى دارند خود را به نحوى نشان دهند؛ عكس العمل اين عقده ها در افراد بسيار متفاوت است، ولى مىتوان گفت غالباً خود را در يكى از اشكال زير نشان مىدهند :
١ ـ از طريق ايجاد اختلال روانى و به هم زدن دستگاه خود آگاه فكر.
٢ ـ از طريق فرار و گريز از اجتماع وانزوا و بدبينى.
٣ ـ از طريق انتقامجويى ناآگاهانه از جامعهاى كه او را چنين ساخته!
٤ ـ از طريق ارضا در صورتهاى بدلى و خيالى.
٥ ـ از طريق «تصعيد» و پرواز به مراحل عاليتر! مثلا، فرض كنيد پسرى تمايل شديدى به دخترى پيدا كرده است و باز فرض كنيد بر اثر مخالفت شديد پدر و مادر او با ازدواج آنان نتوانسته است به وصال همسر مورد علاقهاش برسد، اين عشق سوزان از مرحله خود آگاه روح او، به شعور باطن، رانده مى شود و نه تنها نابود نمى گردد، بلكه بزودى واكنشهاى شديد از خود نشان مىدهد. ممكن است او را ديوانه كند؛ يا براى هميشه به انزوا بكشاند؛ يا از او يك انسان انتقامجو و جنايتكار خطرناك بسازد؛ يا او را به شعر و ادب متوجّه كند؛ و در جهان رؤياهاى شاعرانه به وصال محبوب برساند. امّا گاهى همين عشق مادّى ممكن است تبديل به يك عشق عميق آسمانى و الهى گردد؛ و از غير خدا دل بر كند و به صورت عارفى وارسته، با افكارى بلند و دور پرواز تجلى كند؛ و البتّه اين تفاوتها به خاطر تفاوتهاى ديگر روانى و آمادگيها و زمينه هاى مختلف روحى افراد است. بنابراين، ملاحظه مىكنيم كه فشارهاى روانى نيز همواره با انقلاب و واكنشى شديد روبه رو مى شود كه چهره ديگرى از قانون عكسالعمل است.
نتيجـه : اين قانون به ما مى گويد وضع كنونى جهان، آبستن انقلابى است. فشار جنگها، فشار مظالم و بيدادگريها، فشار تبعيضها و بيعدالتيها، توأم با ناكامى و سرخوردگى انسانها از قوانين فعلى براى از بين بردن يا كاستن اين فشارها، سرانجام واكنش شديد خود را آشكار خواهد ساخت. سرانجام اين خواستهاى واپس زده انسانى، در پرتو آگاهى روز افزون ملّتها، چنان عقده اجتماعى تشكيل مىدهد كه از نهانگاه ضمير باطن جامعه، با يك جهش برق آسا، خود را ظاهر خواهند ساخت و سازمان نظام كنونى جوامع انسانى را به هم مىريزند؛ و طرح نوينى ايجاد مىكنند. طرحى كه در آن نه از مسابقه كمرشكن تسليحاتى خبرى باشد؛ و نه از اينهمه كشمكشهاى خسته كننده و پيكارهاى خونين و استعمار و استبداد و ظلم و فساد و خفقان. و اين بارقه ديگرى است از آينده روشنى كه جامعه جهانى در پيش دارد.

الزامها و ضرورتهاى اجتماعى

منظور از «الزام اجتماعى» اين است كه وضع زندگى اجتماعى انسانها به چنان مرحلهاى برسد كه احساس نياز به مطلبى كند و آن را به عنوان يك «ضرورت» بپذيرد. اين را هم مىدانيم كه هر انسانى در آغاز چنان است كه مىخواهد از هر نظر آزاد باشد و هيچ گونه محدوديّتى در زندگى او وجود نداشته باشد، ولى كم كم مىفهمد كه اين گونه آزادى او را از بسيارى از امتيازات زندگى جمعى محروم مى سازد، و به خواستهاى اصيل او زيان مىرساند؛ و اگر قيد و بندهايى به نام «قانون» را نپذيرد، اجتماعى كه در آن زندگى مىكند گرفتار هرج و مرج مى شود و از هم متلاشى مى گردد. اينجاست كه تن به مقررات و اصول و قوانينى مىدهد. همينطور با پيشرفت جوامع؛ روز به روز بر ميزان اين قيد و بندها افزوده مى شود، و باز همه آنها را به عنوان «ضرورت» مىپذيرد. يك مثال ساده براى اين موضوع مىزنيم :
در مورد مقرّرات رانندگى و ترافيك، هنگامى كه وسيله نقليه سريعالسّيرى در اختيار انسان قرار مى گيرد، دلش مىخواهد آزادانه به هر جا مىخواهد برود؛ در هر جا مايل باشد توقّف يا پارك كند؛ با هر سرعتى براند؛ بر سر چهار راه ها بدون معطّلى به راه خود ادامه دهد؛ ولى بزودى مىفهمد اگر اين كار را او بكند، دليلى ندارد كه ديگران نكنند، و نتيجه آن هرج و مرج و انواع خطرهاست. لذا امروز هر كودكى مىداند اين موضوع درست نيست؛ بايد مقرّراتى در كار باشد، هر چند ساعتها او را از رسيدن به مقصدش عقب بيندازد؛ بايد جريمه و انضباط شديد (امّا عادلانه و عاقلانه!) در كار باشد وگرنه هر روز صدها نفر، جان خود، يا وسيله نقليه خويش را در اين راه از دست مىدهند. اين را مى گوييم «ضرورت» يا «الزام» اجتماعى. ولى مهم اين است كه يك «نياز واقعى» جامعه آنقدر آشكار گردد كه ضرورت بودنش را، همه يا حدّاقل متفكّران و رهبران جامعه بپذيرند؛ و اين در درجه اوّل بستگى به بالا رفتن سطح آگاهى و شعور اجتماعى مردم دارد، و سپس ارتباط با آشكار شدن نتايج نامطلوب وضع موجود جامعه و عدم امكان ادامه راه. به همين دليل، (مثلا) مى بينيم داد و فريادها در زمينه آلودگى محيط زيست به جايى نمىرسد، و كسى گوشش بدهكار اين نيست كه مقرّرات مربوط به پاكسازى محيط را بپذيرد؛ امّا هنگامى كه مردم ببينند فىالمثل، شهرى همانند تهران آنچنان گرفتار آلودگى هوا شده كه بيماريهاى پى در پى مردمش را تهديد مىكند؛ تنفّس كردن مشكل شده؛ چشمها مى سوزد؛ و به گفته آمارگران روزى ده نفر نابينا مى شوند؛ آب دهان ـ با چند ساعت رفت و آمد در شهر ـ سياه شده، آثار بيماريهاى پوستى و كم كم بيمارى دستگاه تنفس و ناراحتى قلب و كبد و مسموميّت آشكار گشته، اينجاست كه به عنوان يك ضرورت تن به مقرّرات شاق و كمرشكنى مىدهد، و از امورى مانند از كار انداختن كارخانه هايى كه با قيمت گزاف ساخته شده، كنار گذاشتن هزاران وسيله نقليه دود زا، و خوددارى كردن از بسيارى از فعّاليّتهاى پرسود اقتصادى كه موجب آلودگى هوا مى گردد، استقبال مىكند.
با توجّه به اين مثال به اصل سخن باز مى گرديم؛ شايد بسيارى از مردم در قرن ١٧ و ١٨، با مشاهده پيشرفتهاى چشمگير صنعتى، ترسيمى كه از قرن بيستم داشتند، ترسيم يك بهشت برين بود؛ فكر مىكردند با آهنگ سريعى كه رشد صنايع به خود گرفته روزى فرا خواهد رسيد كه : منابع زيرزمينى پشت سر هم كشف مى شود؛ نيروى «اتم» كه مهمترين و عظيمترين منبع انرژى است بالاخره با سرپنجه علم مهار مى گردد؛ انسان به رؤياى پرواز به آسمانها تحقق مى بخشد؛ با يك فشار آوردن روى يك دكمه خانهاش جاروب، غذا پخته، لباسها و ظرفها شسته، اطاقها در زمستان گرم و در تابستان سرد مى شود؛ با زدن يك دكمه زمين شكافته، بذر افشانده و سرانجام محصول آن با ماشينهاى مجهّز جمع آورى و پاك و بسته بندى و آماده مصرف مى گردد...؛ آنگاه انسان مىنشيند و از اينهمه آسايش و آرامش و راحتى لذّت مى برد! ولى باور نمىكردند كه انسان صنعتى و ماشينى زندگى مرفّهترى نخواهد داشت، بلكه پا به پاى پيشرفت تكنولوژى، سروكلّه نابسامانيهاى تازه و غول مشكلات جديد پيدا مى شود؛ عفريت «جنگهاى جهانى» سايه وحشتناك خود را بر كانونهاى ماشين و صنعت، خواهد افكند؛ و در مدّت كوتاهى آن را چنان در هم مىكوبد كه هرگز در خواب هم نمىديد! تازه مىفهمد زندگى او چقدر خطرناك شده است! اگر در گذشته سخن از جنگهايى در ميان بود كه در آن چند هزار نفر جان خود را از دست مىدادند، فعلا سخن از جنگى در ميان است كه بهاى آن نابودى تمدّن در كره زمين و بازگشت به عصر حجر است! كم كم مىفهمد براى حفظ وضع موجود، و پيروزيهاى بزرگ صنعتى و تمدّن؛ مقرّرات گذشته، هرگز كافى نيستند، و بايد تن به مقرّرات تازهاى بدهد. كم كم زمانى فرا مىرسد كه «وجود حكومت واحد جهانى» براى پايان دادن به مسابقه كمرشكن تسليحاتى؛ براى پايان دادن به كشمكشهاى روز افزون قدرتهاى بزرگ؛ براى كنار زدن دنيا از لب پرتگاه جنگ؛ به عنوان يك «ضرورت» و «يك واقعيّت اجتنابناپذير» احساس مى گردد كه بايد سرانجام اين مرزهاى ساختگى و دردسرساز بر چيده شود و همه مردم جهان زير يك پرچم و با يك قانون زندگى كنند! زمانى فرا مىرسد كه سطح شعور اجتماعى در جهان به مرحلهاى مىرسد كه به روشنى مى بينند توزيع ظالمانه ثروت به شكل كنونى كه در يك سوى دنيا و حتّى گاهى در يك طرف شهر، مردمى چنان مرفّه زندگى مىكنند كه سگ و گربه هاى آنها نيز بيمارستان و پزشك و دندانساز و اطاق مجلّل خواب دارند؛ ولى در طرف ديگر، مردمى از گرسنگى، همچون برگهاى زرد پائيزى روى زمين مىريزند؛ عاقبت وحشتناكى در پيش دارد؛ و بدون يك سيستم توزيع عادلانه ثروت، جهان روى آرامش نخواهد ديد؛ بلكه غنى و فقير، كشورهاى پيشرفته و عقب مانده هر دو در زحمت خواهند بود. هنگامى كه اين مسائل بر اثر آشكار شدن عكس العملهاى نامطلوب وضع موجود، و بالا رفتن سطح شعور عمومى، به مرحله يك «ضرورت» رسيد انقلاب و دگرگونى حتمى خواهد بود، همانطور كه در گذشته نيز چنين بوده است. بنابراين، «الزام اجتماعى» عامل مؤثّر ديگرى است كه با كاربرد نيرومند خود، مردم جهان را خواه ناخواه، به سوى يك زندگى آميخته با صلح و عدالت؛ پيش مى برد، و پايه هاى يك حكومت جهانى را براساس طرح تازهاى مىچيند.

نشانه هايى از خود آگاهى مردم جهان

سخن در اين بود كه آيا قرائن موجود نشان مىدهد كه سرانجام جهان، صلح است و عدالت، يا تباهى و نابودى نسل بشر؟ تا كنون از چهار طريق مدارك روشنى براى احتمال اوّل يافتهايم، ولى ممكن است در برابر اين سخن گفته شود كه اگر چنين است چرا هيچ نشانهاى در وضع كنونى دنيا، طرز زندگى انسان امروز، براى گام برداشتن به سوى چنان مقصدى مشاهده نمىكنيم، بلكه بعكس وضع موجود، بيشتر يأس آور است تا اميد بخش! ماهم قبول داريم كه نظر ابتدايى همين موضوع را تأييد مىكند؛ ولى دقّت بيشتر، نشان مىدهد كه انسان كنونى، نيز با تمام تجاوزها و ستمگريها و ويرانگريها، گامهايى به سوى آن هدف بزرگ برداشته و بر مىدارد، و نشانه هايى از خود آگاهى در فكر و زندگى او به چشم مىخورد. هرچند اين گامها، چندان بزرگ نيست، و حتّى بعضى از آنها زياد جدّى به نظر نمىرسد، ولى هر چه هست قدمى است قابل ملاحظه براى آمادگى فكرى محيط. نمونهاى از اين قرائن ذيلا از نظر شما مى گذرد :

١. تشكيل مجامع جهانى و تنظيم اعلاميّه حقوق بشر

مىدانيم جنگ جهانى اوّل و دوم كه بى شباهت به حالت جنون ادوارى در عالم بشريّت نبود، در برابر اثرات مرگبارش، آثار بيدار كنندهاى از خود به يادگار گذاشت. به دنبال جنگ جهانى اوّل، «جامعه ملل» تشكيل شد؛ اما چيزى نگذشت كه با غرّش توپهاى جنگ جهانى دوم، بقاياى آن در هم فرو ريخت. ولى همان تجربه كوتاه مدّت سبب شد كه پس از پايان جنگ جهانى دوم، اساس نسبتاً محكمتر براى يك مركز و مرجع جهانى، به نام «سازمان ملل متّحد» چيده شود، و منشور جالبى به عنوان «اعلاميّه حقوق بشر» تنظيم گردد. انكار نمىكنيم كه بسيارى از موادّ آن شبيه همان ضرب المثل معروف خودمان درباره «زنگ» و «گربه» است و كسى را نمىتوان پيدا كرد كه در شرايط كنونى اين زنگ به گردن آن گربه بياويزد؛ ولى اين را نيز نمىتوان انكار كرد كه اين گام با تمام نقايصش گام مهمّى است كه برداشته شده، و حدّاقل همه مردم جهان به درستى اين طرز فكر ايمان دارند، هرچند در عمل پايشان لنگ است! خوب ملاحظه كنيد آيا موادّ زير را كه از «اعلاميّه جهانى حقوق بشر» نقل كردهايم همانها نيست كه در بحثهاى گذشته دنبال آن مى گشتيم؟!
مادّه اول : تمام افراد بشر آزاد به دنيا مىآيند، و از لحاظ حيثيّت و حقوق با هم برادرند ـ همه داراى عقل و وجدان مى باشند؛ و بايد نسبت به يكديگر با روح برادرى رفتار كنند...
مادّه سوم : هر كس حق زندگى و آزادى و امنيّت شخصى دارد...
مادّه پنجم : احدى را نمىتوان تحت شكنجه، و يا مورد مجازات و رفتارى موهن و ظالمانه، يا برخلاف شؤون انسانيّت، قرار داد.
مادّه ششم : هر كس حق دارد كه در همه جا، به عنوان يك انسان، در برابر قانون شناخته شود.
مادّه هفتم : همه در برابر قانون مساوى هستند، و حق دارند بدون تبعيض و با رعايت تساوى حقوق، از حمايت قانون برخوردار شوند...
مادّه بيست و ششم : هر كس حق دارد از آموزش و پرورش بهرهمند شود،... آموزش و پرورش بايد طورى هدايت شود كه شخصيّت انسانى هر كس را به حدّ اكمل رشد آن برساند و احترام حقوق و آزاديهاى بشر را تقويت كند...
مادّه بيست و نهم : هر كس در مقابل آن جامعهاى «وظيفه» دارد، كه رشد آزاد و كامل شخصيّت او را ميسّر سازد. و بالاخره آخرين مادّه اين اعلاميّه جهانى راه را براى تمام سوءاستفاده جويان مى بندد :
مادّه سىام : هيچيك از مقرّرات اعلاميّه حاضر نبايد طورى تفسير شود كه متضمّن حقّى براى دولتى، يا جمعيّتى، يا فردى، باشد كه به موجب آن بتواند هر يك از حقوق و آزاديهاى مندرج در اين اعلاميّه را از بين ببرند، و يا در راه آن فعّاليّتى نمايند. مجدّداً يادآور مى شويم كه آنقدر خوش باور نيستيم كه اين شعارهاى زيبا و دلانگيز را كه در شرايط نابسامان دنياى كنونى، شبيه «رؤياى شيرين و دلپذيرى» است كه تا مرحله تحقّق خارجى فاصله بسيار دارد، امورى انجام يافته تصوّر كنيم، و يا ضعف و ناتوانى اين مجامع بزرگ جهانى را از حلّ بسيارى از مشكلات ناديده بگيريم. ولى نبايد همانند افراد منفى باف، وجود آن را كه دليل بر وارد شدن بشريّت در يك مرحله جديد تاريخى است ناديده بنگاريم. مىدانيم «سازمان ملل متّحد» در واقع حكم يك «سازمان مادر» را دارد، و از آن شعبى منشعب مى گردد كه يكى از آنها «شوراى امنيّت» است. تفاوت اين «فرزند» با آن «مادر» در آن است كه «آن» قدرت اجرايى ندارد و مصوّباتش يك سلسله توصيه هاى رسمى، به كشورهاى جهان است. به همين دليل، گاهى افراد بدبين، از اين مجمع جهانى، به عنوان «ميز خطابه» يا «تالار سخنرانى جهانى» يا «پارلمان بى دولت» و مانند آن تعبير مىكنند؛ ولى هر چه هست اين فايده را دارد كه همه كشورهاى جهان در رأىگيرى بر اساس «مساوات و برابرى» در آن شركت دارند، و مصوّباتش تأثير روانى و معنوى قابل ملاحظهاى در افكار عمومى مردم جهان دارد. امّا فرزندش «شوراى امنيت» توانايى كافى و قدرت اجرايى دارد! و اگر بخواهد مىتواند مصوّبات خود را پياده كند، ولى متأسّفانه قدرت كافى براى رأىگيرى ندارد؛ زيرا قدرتهاى پنجگانه (آمريكا و شوروى و چين و فرانسه و انگليس) كه عضو دائمى و ابدى! شورا هستند؛ هر يك به تنهايى مىتواند با رأى منفى خود همه تصميمها را خنثى كند؛ و اين حقّ «وتو» كه علامت يادگارى از عهد استعمار بر پيشانى اين مركز مهمّ جهانى است، آن را غالباً در تصميمهاى مهم فلج مى سازد! بنابراين، يكى قدرت اجرا دارد و تصويب نمىكند، و ديگرى تصويب مىكند و توانايى بر اجرا ندارد! امّا با تمام اين اشكالات همين «مركز نيم بند» سازمان ملل و دستاوردهايش، همين كانون پر سر و صداى كم اثر، اگر از انصاف نگذريم تا كنون توانسته است كارهايى ـ هر چند كوچك ـ انجام دهد؛ و قطع نظر از كارش، همين صورت ظاهرش، دليل بر اين است كه طرز فكر جديدى در دنيا در حال تكوين است كه از مراحل «نيمه جدّى» و يا حتّى شبيه به شوخى آغاز شده، و به سوى مراحل جدّىتر در حال حركت است؛ به دليل اينكه تمام كشورهاى جهان با تمام اختلافهايى كه در مكتب و روش دارند احساس نياز به وجودش مىكنند؛ و كنار رفتن از آن را بسيار بد مىدانند.

٢. گفتگو از خلع سلاح عمومى

گرچه اين موضوع هنوز به طور اساسى از دايره حرف و سخن و كميسيون و كاغذ بازى فراتر نرفته است؛ و هنوز آنچه بيرون كميسيونهاى خلع سلاح جهانى مى گذرد گواه بر «گسترش مسابقه تسليحاتى» است، ولى استقبال عموم مردم جهان، از اين پيشنهاد نشان مىدهد كه يك نوع خود آگاهى در وجدان جهانى پيدا شده است؛ و حدّاقل همه دولتهاى بزرگ و كوچك از اين كه قسمت بسيار عظيمى از ثروتهاى خود را صرف آهن پاره هاى ويرانگرى مىكنند كه نيرومندترين مغزهاى دانشمندان را براى توسعه و تكميل به خود مشغول ساخته در حالى كه در «مسائل عمرانى» به اين «سرمايه ها» و «مغزها» فوق العاده نيازمندند؛ و همه دست و پا مىكنند به نحوى خود را از اين دام بزرگ و خطرناك رهايى بخشند، و روزى فرا رسد كه آن سرمايه هاى عظيم انسانى و اقتصادى به مسائل زير بنايى، و به مراكز نيازها و دردها كشيده شوند. يكى از مراكز جهانى آمارى در زمينه هزينهاى كه هر يك از دولتهاى بزرگ جهان صرف نگهدارى سربازان خود مىكنند اعلام كرده بود ـ سربازانى كه جوانترين و زندهترين اعضاى پيكر اجتماعند ـ و به تعبير ديگر، هزينه سنگينى كه صرف از كار انداختن اين نيروى عظيم در هر سال مىكنند. و ارقام سرسام آورى شبيه ارقام نجومى ارائه داده بود كه نشان مىداد به هر حال در كنار اين برنامه هاى غلط، طرز فكرهاى نوينى در حال تكوين مى باشد؛ طرز فكرى كه مى گويد اين برنامه قابل ادامه نيست و بايد در آن تجديد نظر كرد. و اين خود گام ديگرى به سوى آن هدف بزرگ محسوب مى شود.

٣. حمله صلح!

در دنياى امروز همه سخن از صلح مى گويند؛ حتى جنگ طلبان مسلّم! چرا كه تنفّر از جنگ، همگانى گشته؛ و ويرانيهاى وحشت آور جنگهاى جهانى هنوز فراموش نشده، و هرگز فراموش نخواهد شد!
گرچه طرفدارى از صلح ـ هنوز مانند بسيارى از خواستهاى ديگر بشر ـ از حدود آرزو، فراتر نرفته؛ و همه جا به عنوان يك شعار مورداستفاده قرار مى گيرد، و حتّى آتش افروزان جنگ آن را يدك مىكشند؛ ولى به هر حال، اين وضع نشان مىدهد يك «تشنگى عمومى» نسبت به «آب حيات صلح» همگان را فرا گرفته، و به راستى توده هاى مردم جهان آن را به عنوان پايه اصلى براى پيشبرد همه برنامه ها مىطلبند. مخصوصاً با توجّه به اين كه جنگهاى امروز آنقدر پر خرج و ويرانگر است كه ممكن است كشورى تنها با چند روز جنگ علاوه بر تحمّل ميلياردها خسارت مالى و هزاران كشته و مجروح، ده ها سال از نظر اقتصادى و عمرانى عقب بيفتد. هرگز نبايد اين خواست عمومى را دست كم بگيريم؛ زيرا كه هر تحوّل و انقلابى نخست به صورت يك «آرزو» يك «خواست بدون پشتوانه» يا يك «شعار دلپذير» در اعماق فكرها جوانه مىزند؛ سپس به صورت يك «ضرورت» و يك «واقعيّت اجتنابناپذير» در مىآيد و تدريجاً اركان جامعه را دگرگون مى سازد. آتش بس جنگهاى سابق ويتنام و آمريكا، گويا طبق گفته خبرگزاريها ـ پانصد هزار بار! نقض شد، ولى سرانجام ديديم كه به مرحله جدّى و قطعى رسيد و ضرورتى كه مى بايست تحقّق يابد با پيروزى ويتنام تحقّق يافت.

٤. طرح حكومت اسلامى

(٢) بر آمده شاخهاى از شاخه هايش قد خواهد كشيد...
ذليلان را به عدالت حكم؛ و براى مسكينان زمين به راستى تنبيه (و مايه بيدارى) خواهد بود...
كمربند كمرش عدالت،
و وفا نطاق ميانش خواهد بود؛
و گرگ با بره سكونت داشته،...
و طفل كوچك راعى (شبان) ايشان خواهد بود...
و در تمامى كوه مقدّس من هيچ ضرر و فساد نخواهند كرد
زيرا كه زمين از دانش خداوند، مثل آبهايى كه دريا را فرو مى گيرند، پر خواهد شد.

نشانه هايى در كتب عهد جديد (اناجيل وملحقّات آن)

١ ـ در انجيل «متى»، فصل ٢٤، مىخوانيم :
چون كه برق از مشرق بيرون مىآيد و تا به مغرب ظاهر مى گردد، آمدن فرزند انسان نيز چنين خواهد بود...
خواهند ديد فرزند انسان را برابرهاى آسمان كه مىآيد با قدرت و جلال عظيم!
و فرشته هاى خود را (ياران خود را) خواهد فرستاد با صور بلند آواز.
و آنان برگزيدگانشان را جمع خواهند نمود.
٢ ـ و در انجيل «لوقا»، فصل دوازدهم، آمده است :
كمرهاى خود را بسته و چراغهاى خود را افروخته داريد، و شما مانند كسانى باشيد كه انتظار آقاى خود مىكشند، تا هر وقت بيايد و در را بكوبد بيدرنگ براى او باز كنيد!

اين عقيده در ميان چينيان و مصريان و مانند آنها

١ ـ در كتاب «علائم ظهور» (گردآورى يكى از دوستان صادق هدايت) در صفحه٤٧، مىخوانيم :
قسمت اعظم ترجمه متنهاى پهلوى «صادق» درباره ظهور و علائم ظهور است و اگر رويهمرفته نيز به همه متون پهلوى صادق توجّه كنيم بايد بگوييم تماماً جنبه مذهبى دارد.
... موضوع ظهور و علائم ظهور موضوعى است كه در همه مذاهب بزرگ جهان واجد اهمّيّت خاصّى است... به قول «صادق» : صرف نظر از عقيده و ايمان كه پايه اين آرزو را تشكيل مىدهد، هر فرد علاقهمند به سرنوشت بشريّت و طالب تكامل معنوى آن وقتى كه از همه نااميد مى شود و مى بيند كه با وجود اينهمه ترقّيات فكرى و علمى شگفتانگيز باز متأسّفانه بشريّت غافل و بيخبر، روز به روز، خود را به سوى فساد و تباهى مىكشاند، و بيشتر از خداوند بزرگ دورى مىجويد، و بيشتر از اوامر او سرپيچى مىكند، بنا به فطرت ذاتى خود متوجّه درگاه خداوند بزرگ مى شود و از او براى رفع ظلم و فساد يارى مىجويد!
از اين رو در همهقرون و اعصار آرزوى يك مصلح بزرگ جهانى در دلهاى خدا پرستان وجود داشته است و اين آرزو نه تنها در ميان پيروان مذاهب بزرگ، مانند زردشتى و يهودى و مسيحى و مسلمان سابقه دارد؛ بلكه آثار آن را در كتابهاى قديم چينيان، و در عقايد هنديان؛ و در بين اهالى اسكانديناوى و حتّى در ميان مصريان قديم؛ و بوميان و حتّى مكزيك؛ و نظاير آنها نيز مىتوان يافت.
لازم به يادآورى است كه كتاب «زند، و هومن يسن» و چند كتاب ديگر زردشتى و از جمله دو باب آخر جاماسب نامه مشتمل بر پيشگويى زردشت از زبان جاماسب حكيم به «گشتاسب» پادشاه وقت كه به آئين زردشت گرويد راجع به موعود آخر زمان، توسّط صادق هدايت از متن پهلوى به فارسى برگردانده شده، و به وسيله حسن قائميان دوست و هم قلم هدايت به نام «علائم ظهور» منتشر گرديده است.

شعاع اين فكر در ميان غربيها

١ ـ عقيده به ظهور يك رهايى بخش بزرگ و برچيده شدن بساط ظلم و ستم از ميان انسانها، و حكومت حق و عدالت منحصر به شرقيها و مذاهب شرقى نيست؛ بلكه يك اعتقاد عمومى و جهانى است كه چهره هاى مختلف آن در عقايد اقوام گوناگون ديده مى شود، و همه روشنگر اين حقيقت است كه اين اعتقاد كهن ريشهاى در فطرت و نهاد انسانى؛ و در دعوت همه پيامبران، داشته است. در كتاب «ديباچهاى بر رهبرى» ضمن بيان وجود انتظار ظهور يك منجى بزرگ در ميان اقوام مختلف غربى، و بهره بردارى پارهاى از افراد از يك چنين انتظار عمومى، نام پنج نفر از مدّعيان را كه از انگلستان برخاستند به عنوان : «جيمز نايلور» و «يوحنا سوثكات» و «ريچارد برادرز» و «جان نيكولز تام» و «هنرى جيمز پرينس» را ذكر مىكند، و از «برنارد باربر» جامعه شناس آمريكايى در رساله «نهضت منجى گرى» وجود چنين اعتقادى را، حتّى در ميان سرخ پوستان آمريكايى نقل كرده مى گويد :
در ميان قبائل سرخ پوست آمريكائى... اين عقيده شايع است كه روزى گرد سرخ پوستان ظهور خواهد كرد و آنها را به بهشت زمين رهنمون خواهد شد...
تنها تا پيش از سال ١٨٩٠ بالغ بر بيست نوع از اين نهضتها در تاريخ آمريكا ضبط شده است. در بحثى كه از كتاب «علائم الظّهور» سابقاً آورديم تصريح شده بود كه : آثار اين عقيده را در ميان اهالى اسكانديناوى و بوميان مكزيك و نظاير آنها نيز مىتوان يافت. (
۱
انقلاب جهانى

انقلاب جهانى

انقلاب يا اصلاحات تدريجى

تا كنون بحث در اين بود كه انسان به حكم نداى خرد، و الهام فطرت، به آيندهاى روشن مىنگرد، آيندهاى كه با امروز فرق بسيار خواهد داشت، و از اينهمه تيرهروزيها در آن اثرى نخواهد بود. ولى اكنون اين سؤال پيش مىآيد كه پيدايش چنان دگرگونى از طريق اصلاحات تدريجى بايد انجام گيرد؛ يا از طرق انقلابى و بنيادى؟ اصولا ـ و بطور كلّى ـ در مورد اينكه اصلاحات اجتماعى بايد از چه راه انجام پذيرد عقيده واحدى در ميان دانشمندان نيست؛ جمعى طرفدار اصلاحات تدريجى هستند كه به آنها «رفورميست» گفته مى شود. و در برابر آنها «انقلابيون» قرار دارند كه هيچ دگرگونى اساسى را در وضع جوامع انسانى بدون انقلاب ممكن نمىدانند. آنها معتقدند همانطور كه در طبيعت نيز تحوّلها، شكل جهش و انقلاب دارد، و تغييرات تدريجى «كمّى» به جايى مىرسد كه شكل «كيفى» به خود مى گيرد، و با يك جهش و انقلاب، جاى خود را به ضدّ خود مىدهد.
طرفداران اين اصل در همه دگرگونيهاى اجتماعى، شاخ و برگهاى زيادى براى چگونگى انقلاب و تحوّل اجتماعات درست كردهاند كه نه همه آنها مستدل است، و نه منطبق بر روند مسائل تاريخى و شواهد عينى، ولى نمىتوان انكار كرد كه اين اصل در موارد بسيارى قابل قبول است.
توضيح اينكه : آنچه به واقعيّت نزديكتر به نظر مىرسد اين است كه درجه فساد اجتماعات با هم متفاوت است، آنجا كه فساد به صورت همه گير، و همه جانبه در نيامده، اصلاحات تدريجى مىتواند اساس برنامه هاى اصلاحى را تشكيل دهد. امّا آنجا كه فساد همه جا را گرفت و يا در بيشتر سازمانهاى اجتماعى نفوذ كرد جز با يك انقلاب بنيادى و جهش، نمىتوان بر نابسامانيها چيره گشت. و اين درست به آن مىماند كه يك بناى با عظمت را با تعميرات تدريجى مرمّت مىكنند و شكوه نخستين را به آن باز مى گردانند؛ امّا هنگامى كه شالوده ها از درون رو به ويرانى گذارد؛ و پايه هاى اصلى در حال پوسيدن و فرو ريختن بود؛ آن را بكلّى در هم مىكوبند و بر ويرانه آن بنايى تازه بر پا مىكنند. شواهد زيادى بر درستى اين عقيده در دست داريم :
١ ـ اصلاحات تدريجى هميشه بر همان شالوده هاى قديمى گذارده مى شود و تأثير آنها وابسته به آن است كه شالوده هاى سالم باشد، و به تعبير ديگر، در «رفورمها» الگوها و ضوابط همان الگوها و ضوابط پيشين هستند و اين در آنجا به درد مىخورد كه الگوها سالم مانده باشند، در غير اين صورت به «نقش ايوان» پرداختن ثمرى ندارد چه اينكه «خانه از پاى بست ويران است». در اينجا بايد به سراغ الگوهاى جديد رفت و مسائل زير بنايى را در مسير دگرگونى مورد بررسى مجدّد قرار داد.
٢ ـ اصلاحات تدريجى غالباً از طرق مسالمتآميز مايه مى گيرد و تكيه خود را در بسيارى از موارد تنها روى «منطق» قرار مىدهد، و اين در حالى اثر دارد كه آمادگى فكرى و زمينهاى در اجتماع باشد ولى آنجا كه اين زمينه ها وجود ندارد، بايد از منطق انقلاب كه منطق «قدرت» است استفاده كرد؛ اگرچه در «تحوّلهاى انقلابى» نيز منطق نقش مؤثّرى دارد، ولى ضربه نهايى را «قدرتهاى انقلابى» وارد مىكنند. استفاده كردن از روشهاى غير انقلابى در جوامعى كه فساد در عمق آنها نفوذ كرده، سبب مى شود كه عناصر اصلى فساد از موقعيّت استفاده كرده، خود را در برابر «اصلاح طلبان» مجهّز سازند، و در برابر سلاحهاى آنها به «وسائل خنثى كننده» و «بازدارنده» مجهّز گردند؛ درست همانند ميكربهاى نيرومندى كه در برابر استعمال تدريجى «دارو» مصونيّت پيداكرده و به كار خود ادامه مىدهند؛ و جز در يك حمله برق آسا با داروهاى قوى از ميان نخواهد رفت!
٣ ـ در جامعه هايى كه فساد به ريشه نفوذ كرده، عناصر قدرتمند ضدّ اصلاح، تمام مراكز حسّاس اجتماع را در دست دارند و به آسانى مىتوانند هر طرح اصلاح تدريجى را عقيم كنند؛ مگر آن كه غافلگير شوند و پيش از آن كه «تشكّل» و «تجهيز بيشتر» يابند؛ با يك «حمله انقلابى» از هم متلاشى گردند!
٤ ـ نيروهاى عظيم اصلاحى و انقلابى را معمولا نمىتوان براى مدّت زيادى داغ و پرهيجان و آماده و يكصدا نگاهداشت؛ و اگر بموقع از آنها استفاده نشود ممكن است با گذشت زمان «كارائى و برندگى» خود را از دست دهند، و عناصر «ضدّ انقلابى» تدريجاً در صفوف و افكار آنها نفوذ كنند؛ لذا بهنگام نياز به اصلاحات گسترده و وسيع، بايد از وجود آنان حدّاكثر استفاده را، «سريع و برق آسا» نمود؛ و پيش از آن كه به خاموشى گرايند، و نيروهاى ارتجاعى از حدّت و هيجان آنها بكاهند، مورد بهره بردارى قرار گيرند.
٥ ـ تاريخ نيز نشان مىدهد كه اين دسته از اجتماعات، از طريق اصلاحات تدريجى سازمان نيافتهاند بلكه اصلاح آنها از طريق جهش و انقلاب بوده است. پيامبران بزرگ، و مردان اصلاح طلب جهان، به هنگام مواجهه با چنين جوامع، همواره روش انقلابى را در پيش گرفتند؛ و در ميدان جهاد و مبارزه تا آخرين حدّ قدرت گام نهادند. نوح؛ ابراهيم؛ موسى؛ عيسى ـ و مخصوصاً پيامبر اسلام ـ كه سلام خدا بر همه باد، همگى مردان بزرگ انقلابى بودند. مردان و زنان بزرگ ديگرى كه چهره تاريخ را عوض كردند و نقطه عطفى در مسير زندگى انسانها، يا اجتماع خود محسوب مى شوند؛ همه انقلابى بودند، و اين خود دليل زندهاى است كه اصلاح اينگونه جوامع جز از طريق انقلاب امكانپذير نيست. امّا در مورد اصلاح عمومى وضع جهان و برچيده شدن نظام كنونى كه بر اساس هدر دادن نيروهاى فعّال و تبعيض و ظلم و ستم بنا شده؛ و جانشين شدن يك «نظام عادلانه» خالى از اين نابسامانيها، وضع روشنتر است؛ زيرا اين انقلابىترين كارى است كه بايد در جهان صورت گيرد، و از هر انقلاب ديگرى وسيعتر و گستردهتر است. با اين حال، چگونه ممكن است از طريق اصلاحات تدريجى اين دگرگونى دامنه دار و بنيادى صورت پذيرد؟! اينجاست كه بايد صريحاً گفت : اگر بنا هست جهان كنونى پر از بيدادگرى و ظلم و فساد، از لبه پرتگاه فنا و نيستى كنار رود، بايد انقلابى وسيع در آن صورت گيرد. انقلاب در همه زمينه ها : در زمينه فكرى و فرهنگ و اخلاق؛ در زمينه اقتصاد و سياست؛ و در زمينه قوانين و برنامه ها؛ و يا سقوط در ميان شعله هاى سوزان يك جنگ عالمگير!

انقلاب مادّى يا معنوى؟

بحث ديگرى كه مىتواند مكمّل بحث گذشته باشد اين است كه با توجّه به دلايل متعدّدى كه نشان مىدهد سرانجام، زندگى بشر به روشنى مى گرايد، و ابرهاى تيره و تار ناامنى و بيعدالتى از آسمان تمدّن انسانها دامن بر مىچيند؛ اين سؤال پيش مىآيد كه آيا انقلاب وسيعى كه بايد اين برنامه را پياده كند از طريق تكامل قوانين مادّى صورت خواهد گرفت و يا حتماً بايد با استمداد از سرمايه هاى معنوى اين هدف تحقّق يابد؟ و به تعبير ديگر، آيا ادامه وضع «زندگى يك بعدى كنونى» و تكامل آن، توانايى اجراى چنان برنامهاى را دارد، يا دگرگونى بايد از همينجا آغاز گردد، و تكامل يك بعدى جاى خود را به تكامل چند بعدى، و همه جانبه بدهد : ارزشهاى انسانى زنده بشود. مسائل اخلاقى بطور وسيع به كار گرفته شود. ايمان و عواطف احيا گردد. و با استفاده از اين سرمايه ها، زندگى طغيانگر ماشينى و مادّى مهار شود؟ دقّت در ريشه هاى اصلى بدبختىها، و نابسامانيهاى كنونى، نشان مىدهد كه تكامل اين وضع در واقع تكامل بدبختيها است! و ادامه اين راه ادامه بحرانها خواهد بود. زيرا : عادلانهترين طرز حكومت در دنياى امروز حكومت دموكراسى و حكومت مردم بر مردم است، كه در غالب نقاط جهان نيز تنها نامى از آن به گوش مىخورد؛ فرض كنيد اين نوع حكومت به مفهوم واقعى در سراسر جهان پياده شود تازه آغاز مشكلات بزرگ است.
توضيح اينكه : در يك بررسى اجمالى مى بينيم چهار نوع حكومت در دنيا بيشتر نداريم :
١ حكومت استبدادى (در چهره اصلىاش) ـ منظور حكومت استبداد فردى است كه حال و وضعش در گذشته و حال روشن است، و در يك جمله كوتاه مىتوان گفت : هر نوع بردگى و بدبختى و سيه روزى و عقب ماندگى دامنگير نوع بشر شده، از اين نوع حكومت مرگآفرين سرچشمه گرفته است.
٢ حكومت استبدادى (در لباس دموكراسى) ـ يعنى همان حكومت خود كامه فردى خونخوار و جبّارى كه لباس دموكراسى را در بر مىكند، و عنوان آن را يدك مىكشد، و با راه انداختن «حزب و مجلس ساختگى» اداى دموكراسى را در مىآورد. همان حزب و مجلسى كه ليست مقامات و نمايندگان و رهبرانش قبل از تشكيل نوشته و آماده شده و بازيگرانش به ترتيب در پشت صحنه لباس در تن كرده و آماده كار مى شوند و به نوبت نقش خود را با ظاهر شدن در صحنه ايفا مىكنند. در پشت صحنه با هم بر سر يك سفره مىخورند و مىنوشند و مىخندند و مسخره مىكنند امّا روى صحنه كه آمدند يكى موافق و ديگرى مخالف، يكى در جناح پيشرو و ديگرى در جناح سازنده، يكى هماهنگ كننده اين جناح و ديگرى هماهنگ كننده آن جناح، جنگهاى زرگرى مضحكى براى فريب عوام ـ كه ديگر فريب اين بازيها را نمىخورند ـ راه مىاندازند؛ حتّى گاه براى تكميل اين صحنه با مشتهاى گره شده و قيافه درهم كشيده به يكديگر حمله مىكنند! اين نوع حكومت در تاريخ گذشته وجود نداشت؛ چرا كه مردمش و حتّى ديكتاتورهايش رك و راست بودند، و يا شايد عقلشان نمىرسيد كه مىتوان استبداد را در قالب دموكراسى ارائه داد. اين نوع حكومت پديده عصر ما است، عصر نفاقها، دو روئيها و عصر تغيير چهره ها! و ميوه تلخى است كه مغزش به گذشته تعلّق دارد و پوششاش به امروز، و تنها هدفش آن است كه تاريخ رهايى ملّتها و آزاديشان را چند روزى به عقب بيندازد و غير از آن كارى از آن ساخته نيست.
٣ حكومت استبدادى گروهى (ديكتاتورى پرولتاريا) ـ اين نوع حكومت در گذشته با اين محتوا وجود نداشت، و فرآورده عصر گسترش ماشينيزم و مخصوص كشورهاى كمونيستى است كه طبقه «پرولتاريا» (كارگر جديد) زمام امور را به دست مى گيرد و خواسته هاى خود را در تمام زمينه ها زير لواى ماركسيسم تحقّق مى بخشد. گرچه خود ماركسيستها هستند كه عنوان ديكتاتورى پرولتاريا را به عنوان شعار حكومتشان انتخاب كردهاند، ولى قطع نظر از مفاهيمى كه زير اين عنوان نهفته شده بايد ديد، آيا اين طبقه پرولتاريا است كه بر چنين جوامعى حكومت مىكند يا اعضاى كميته مركزى حزب و دبير كلّ آن؛ آنهم حزبى كه نه فراگير است و نه انتخاب آزادى در آن صورت مى گيرد و نه رنگ و بويى از دموكراسى دارد، و خود كامگى و استبداد سران گردانندگان حكومت، و توسّل به خشونت و سلب آزادى انسانها در آن چيزى نيست كه بر كسى پنهان باشد. آيا به هنگام تنظيم تاريخ و تهيّه ليست حكّام و زمامداران، آقاى استالين و خروشچف و مائو را جز در رديف سرسختترين مستبدّان تاريخ كه دوران حكومتشان يادآور رنجهاى جانكاه بشريّت است مىتوان جاى داد! درست است كه زمامداران در اين گونه جوامع گامهاى مؤثّرى در راه تعديل ثروت بر مىدارند و نيز درست است كه به دوران ثروتمندان افسانهاى پايان مىدهند، ولى آيا مىتوان از اين حقيقت روشن، چشم پوشيد كه آنها ميلياردها ثروتهاى كشور خود را در راه تحكيم پايه هاى قدرتشان صرف مىكنند؛ و به طور فعّال ما يشاء هرچه خواستند انجام مىدهند؛ و حقّ اظهار نظر و نقد و بررسى و اعتصاب و هر گونه توضيح خواهى را از مردم محيط خود مى گيرند.
٤ حكومت دموكراسى (در چهره اصيلش) ـ اين نوع حكومت كه عاليترين و كاملترين نوع حكومت در دنياى امروزش مىدانند، و حتّى ادّعا و اداى آن مايه مباهات بسيارى از زمامداران است، تا چه رسد به وجود عينى و خارجىاش؛ از نظر مفهوم در يك جمله خلاصه مى شود و آن اينكه : در اين سيستم حكومت، تمام مردم از هر گروه و قشرى ظاهراً با آزادى كامل مىتوانند به پاى صندوقهاى رأى رفته و نمايندگان واقعى خود را انتخاب كنند، و سرنوشت خويش را براى چند سال ـ تحت ضوابط خاصّى ـ به دست آنها بسپارند. آنها نيز با تبادل نظر و مشورت ظاهراً آزادانه قوانين و مقرّراتى را كه به عقلشان حافظ منافع آن مردم است وضع و مقرّر مىكنند. حال گاهى رئيس هيئت اجرايى وسيله اين نمايندگان انتخاب مى شود و گاهى مستقيماً بوسيله مردم كه «نخست وزير» يا «رئيس جمهورش» مىنامند.

عيوب حكومت دموكراسى

امّا با تمام امتيازاتى كه در اين طرز حكومت به چشم مىخورد، هنگامى كه به عمق و محصول نهايىاش مىانديشيم مى بينيم بر خلاف ظاهر زيبايش؛ چهره وحشتناكى دارد؛ زيرا :
١ ـ استثمار گروهى ـ نخستين محصول اين نوع حكومت يعنى حكومت «اكثريّتها» ـ با توجّه به اين كه اقلّيّتها هميشه نفرات محدود و ناچيزى نيستند كه بتوان در محاسبات گروهى آنها را ناديده گرفت ـ اين است كه استثمار دستجمعى را مجاز مى شمرد و به پنجاه و يك درصد جمعيّت مردم جهان اجازه مىدهد افكار و مقاصد خود را بر چهل و نه درصد جمعيّت تحميل كنند؛ و براى حفظ منافع اكثريّت، منافع گروه قابل ملاحظهاى كه تنها دو درصد، و يا حتّى گاهى يك درصد، با آنها تفاوت دارند، ناديده بگيرند. و اين ضربهاى است بزرگ بر عدالت و آزادى در جهان انسانيّت كه تحت عنوان مترقىترين نوع حكومت انجام مى گيرد.
٢ ـ اقلّيّتها در چهره اكثريّت ـ بدتر از آن اين كه در اين نوع حكومت غالباً «اقليّتها» در چهره «اكثريّت» ظاهر مى شوند، و عقائد خود را بر آنها تحميل مىكنند؛ به اين ترتيب كه صاحبان «زر» و «زور» با در دست داشتن وسائل ارتباط جمعى، و با تغذيه اهداف و مقاصد و برنامه ها و اشخاص مورد نظر خويش، به طور مستقيم و غير مستقيم، به مطبوعات تجارتى، راديوها و تلويزيونهاى بازارى، چنان اكثريّت را شستشوى مغزى مىدهند و افكار محيط را در مسير خواسته هاى خود منحرف مى سازند كه عملا حكومتى روى كار مىآيد كه تنها در مسير منافع اين اقلّيّت متكاثر (افزون طلبان قدرت و پول) گام بر مىدارد. به همين دليل، جاى تعجّب نيست كه در كشورهايى كه با اين سيستم اداره مى شود، حكومتها «معمولا» نماينده و حافظ منافع بورژواها و سرمايه داران بزرگند (هر چند ظاهراً انتخابات آزاد با مشاركت عموم مردم و مداخله كتبى در صندوقهاى رأى صورت مى گيرد).
البتّه اگر اكثريّت بتواند نخست اين گروه را از تخت قدرتشان پايين بكشد سپس انتخاباتى صورت گيرد، ممكن است اكثريّت واقعى حاكم بر مقدّرات جامعه باشند، ولى اين كار هم به اصطلاح سر از دور و تسلسل و محال در مىآورد. و اگر ما بتوانيم حكومت اكثريّت واقعى را بر اقلّيّت (فرضاً) به نحوى توجيه كنيم مسلّماً حكومت اقلّيّت استثمارگر بر اكثريّت استثمار شده به هيچوجه قابل توجيه نيست.
٣ ـ نامساوى در شرايط مساوى ـ در اين سيستم حكومتى هر كس در هر شرائطى داراى يك رأى است، يعنى : يك دانشمند بزرگ با يك فرد بيسواد كاملا مساوى است؛ همچنين يك سياستمدار آگاه و ورزيده و ملّى، با يك فرد نا وارد و فاقد تجربه؛ و يك انسان پاكدامن خوشنام با يك عضو دزد آلوده جانى... و اين يك نوع بيعدالتى آشكار است، چرا كه يكى از اين دو مىتواند هزاران برابر ديگرى سرنوشت ساز باشد. درست است كه اگر بخواهيم تفاوتهايى ميان افراد قائل شويم، با فقدان معيار و ضابطه روشن روبه رو خواهيم شد ولى هر چه هست اين يك نوع نارسائى است كه در طبيعت حكومت دموكراسى مادّى غربى نهفته است.
٤ ـ دنباله روى بجاى رهبرى ـ حكومتها و نمايندگان مجلس در اين سيستم حتماً خود را ملزم به رعايت خواسته هاى اكثريّت (بى هيچ قيد و شرط) مىدانند، چرا كه براى حال و آينده چشمشان به آنها دوخته است، و بدون اين دنباله روى موقعيّت و قدرتشان بخطر خواهد افتاد. بنابراين، در طبيعت اين طرز حكومت، مسأله رهبرى عملا جاى خود را به دنباله روى سپرده است، و مفاسد و مظالم و انحرافات و آلودگيهاى اجتماعى از هر نوع و هر قبيل كه مورد علاقه اكثريّت باشد، نه تنها دنبال، بلكه تشديد مى شود. با توجّه به اين واقعيّت، جاى تعجّب نيست كه فى المثل مى بينيم پارلمان انگلستان مسأله «همجنس گرايى»! را با نهايت تأسّف به عنوان يك قانون به تصويب مىرساند، چرا كه همجنس گرايان در آنجا نماينده بلكه نمايندگان دارند! با توجّه به آنچه گفته شد، تصديق خواهيد كرد تا چه اندازه اين حكومت ايده آل مادّى غير ايده آل است! زيرا : اولا، قوانين مادّى بفرض اين كه مفيد به حال ضعفا و موجب تعميم عدالت باشد هيچگونه ضمانت اجرايى ندارد، زيرا در محيطى كه تمام ارزشها طبق مقياسهاى مادّى تعيين مى گردد، موضوع «عدالت» براى زورمندان كه مستلزم گذشت از بسيارى منافع و امكانات مادّى است، مفهوم صحيح و عاقلانهاى ندارد؛ لذا در چنين محيطهايى تنها ضعفا دم از عدالت و مساوات مىزنند نه اقويا ولى اگر پاى ارزشهاى معنوى پيش آيد عدالت براى آنها نيز مفهوم پيدا خواهد كرد زيرا هنگام اجراى عدالت اگر چه قسمتى از منافع خود را از دست مىدهند امّا به جاى آن به يك ارزش معنوى و فضيلت خواهند رسيد. نمونه روشن اين مطلب سازمانهاى وسيع بينالمللى است كه پس از جنگ دوم جهانى به وجود آمده؛ اين سازمانها كه به اصطلاح مهمترين مركز براى تأمين صلح جهانى محسوب مى شود و سياستمداران متفكّر جهان در آن شركت دارند تا كنون همواره بهصورت بازيچهاى براى اعمال نفوذ دولتهاى بزرگ و يا بهصورت يك سالن كنفرانس و سخنرانى براى دولتهاى كوچك بوده كه فقط مىتوانستهاند قسمتى از حرفهاى خود را در آنجا بزنند. ثانياً، مطالعات تاريخى و تجربه نشان مىدهد كه حسّ افزونطلبى انسان هيچگاه از طريق مادّى اشباع نشده است؛ يعنى انسان هرگز به جايى نرسيده كه بگويد همين مقدار براى من كافى است. خواسته هاى انسان از اين نظر نامحدود است و امكانات مادّى هر قدر هم زياد باشد محدود است و اين وسائل محدود پاسخ آن خواسته هاى نامحدود را نمىدهد و همين «تضادّ خواسته ها و امكانات» است كه جنگ را به صورت يكى از لوازم هميشگى زندگى مادّى در آورده است. ولى اگر پاى معنويات ايمان به خدا و توجّه به ارزشهاى انسانى و اخلاقى و احساس مسؤوليّت در پيشگاه آن مبدأ بزرگى كه مافوق مادّيات و جهان مادّه است در دلها زنده شود، مىتواند اين غريزه را محدود ساخته و در مجراى صحيحى به كار اندازد و صلح و امنيّت را به جاى جنگ بنشاند. و به عبارت ديگر، غريزه فزونطلبى را مىتوان از طريق امور معنوى كه هيچگونه محدوديّتى ندارد اشباع كرد و آن تضادّى كه عامل اصلى جنگ و ظلم بود از ميان خواهد رفت.

آمادگيهاى لازم براى حكومت جهانى

آمادگيهاى عمومى

ما هر قدر خوشبين و اميدوار باشيم باز بايد بدانيم رسيدن به مرحلهاى از تاريخ كه در آن : همه انسانها زير يك پرچم گرد آيند، و سلاحهاى وحشتناك از جهان برچيده شود؛ و طبقات به مفهوم استعمارگر و استعمار شونده از ميان برود؛ و كشمكشها و بازيهاى خطرناك سياسى و نظامى ابرقدرتها براى هميشه به دست فراموشى سپرده شود و دنيا از نام چندش آور «ابرقدرت» و كابوس شوم نيروهاى جهنمى آنها رهايى يابد؛ و رقابتهاى ناسالم و ويرانگر اقتصادى جاى خود را به تعاون همگانى انسانها در راه بهتر و پاكتر زيستن دهد؛ ... هنوز زود است؛ و آمادگى عمومى لازم دارد. امّا از آنجا كه در عصر اخير تحوّلها و دگرگونيها به سرعت روى مىدهد نبايد آن را هم زياد دور بدانيم همانند يك رؤيا و خواب شيرين.
ولى در هر حال، براى اين كه دنيا چنان حكومتى را پذيرا گردد چهار نوع آمادگى لازم است.

١. آمادگى فكرى و فرهنگى

يعنى سطح افكار مردم جهان آنچنان بالا رود كه بدانند مثلا مسأله «نژاد» يا «مناطق مختلف جغرافيائى» مسئله قابل توجّهى در زندگى بشر نيست. تفاوت رنگها و زبانها و سرزمينها نمىتوانند نوع بشر را از هم جدا سازد. تعصّبهاى قبيلهاى و گروهى بايد براى هميشه بميرد؛ فكر مسخرهآميز «نژاد برتر» را بايد به دور افكند؛ مرزهاى ساختگى با سيمهاى خاردار! و ديوارهايى همچون ديوار باستانى چين! نمىتواند انسانها را از هم دور سازد. بلكه همان گونه كه نور آفتاب و نسيمهاى روحبخش، و ابرهاى باران زا، و ساير مواهب و نيروهاى جهان طبيعت به اين مرزها ابداً توجّهى ندارند و همه روى كره زمين را دور مىزنند و دنيا را عملا يك كشور مىدانند؛ ما انسانها نيز به همين مرحله از رشد فكرى برسيم. و اگر خوب دقّت كنيم مى بينيم اين طرز تفكّر در ميان آگاهان و روشنفكرهاى جهان در حال تكوين و تكامل است، و روز به روز بر تعداد كسانى كه به مسأله «جهان وطنى» مىانديشند افزوده مى شود. حتّى مسأله زبان واحد جهانى از صورت حرف بيرون آمده و زبان «اسپرانتو» به عنوان زبانى كه همه جهانيان را در آينده به هم پيوند دهد ابداع شده، و كتابهاى مختلفى به اين زبان نشر يافته است.

٢. آمادگيهاى اجتماعى

مردم جهان بايد از ظلم و ستم و نظامات موجود خسته شوند، و تلخى اين زندگى مادّى و يك بعدى را احساس كنند، و حتّى از اين كه ادامه اين راه يك بعدى ممكن است در آينده مشكلات كنونى را حل كند، مأيوس گردند. مردم جهان بايد بفهمند آنچه در قرن ١٨ و ١٩ ميلادى درباره آينده درخشان تمدّن بشرى در پرتو پيشرفتهاى ماشينى به آنها نويد داده مى شد، در واقع در باغ سبزى بيش نبود؛ و يا همچون سرابى در يك بيابان سوزان در برابر ديدگان مسافران تشنه كام. نه تنها صلح و رفاه و امنيّت مردم جهان تأمين نشد، بلكه دامنه مناقشات و ناامنيهاى مادّى و معنوى گسترش يافت. نه تنها وضع قوانين بظاهر جالب، ظلم و تبعيض و استعمار و شكافهاى عظيم طبقاتى را از جهان برنچيد، بلكه مفاسد پيشين، در مقياسهاى عظيمتر و اشكال خطرناكتر بروز كرد. پى بردن به عمق وضع خطرناك كنونى، نخست حالت تفكّر، سپس ترديد، و سرانجام يأس از وضع موجود جهان، و آمادگى براى يك انقلاب هه جانبه بر اساس ارزشهاى جديد به وجود مىآورد. اين چيزى است كه تا حاصل نگردد رسيدن به چنان مرحلهاى ممكن نيست، درست همانند دمل چركينى كه تا نضج نگيرد لحظه نشتر زدن آن فرا نخواهد رسيد.

٣. آمادگيهاى تكنولوژى و ارتباطى

بر خلاف آنچه بعضى مىپندارند كه رسيدن به مرحله تكامل اجتماعى و رسيدن به جهانى آكنده از صلح و عدالت، حتماً همراه با نابودى تكنولوژى جديد امكانپذير است، وجود اين صنايع پيشرفته نه تنها مزاحم يك حكومت عادلانه جهانى نخواهد بود، بلكه شايد بدون آن وصول به چنين هدفى محال است. براى ايجاد و سپس كنترل يك نظام جهانى، يك سلسله وسايل مافوق مدرن لازم است كه با آن بتوان جهان را در مدّت كوتاهى در نورديد و به همه جا سركشى كرد؛ از همه جا آگاه شد؛ و در صورت نياز امكانات لازم را از يك سوى جهان به سوى ديگر برد؛ و پيامها و اطّلاعات و آگاهيهاى مورد نياز را در كمترين مدت به همه نقاط دنيا رسانيد. اگر زندگى صنعتى به وضع قديم بازگردد، و مثلا براى فرستادن يك پيام از يك سوى جهان به سوى ديگر يك سال وقت لازم باشد، چگونه مىتوان بر جهان حكومت كرد و عدالت را در همه جا گسترد؟! اگر براى سركوب كردن يك فرد يا يك گروه كوچك متجاوز ـ كه مسلّماً حتى در چنان جهانى نيز امكان وجود دارد ـ مدّتها وقت براى مطّلع شدن حكومت و سپس مدّتها وقت براى فرستادن نيروى تأمين كننده عدالت لازم باشد، چگونه مىتوان حقّ و عدالت و صلح را در سراسر دنيا تأمين كرد؟! خلاصه، بدون شك چنين حكومتى براى برقرار ساختن نظم و
عدالت در سطح جهان نياز به آن دارد كه در آنِ واحد از همه جا آگاه و بر همه جا تسلّط كامل داشته باشد، تا مردم آماده اصلاح را تربيت و رهبرى كند؛ آگاه سازد؛ زنده و بيدار نگه دارد؛ و چنانچه افرادى ناصالح بخواهند سر برآورند آنها را بر سر جاى خود بنشاند. آنها كه غير از اين فكر مىكنند گويا به مفهوم حكومت جهانى نمىانديشند و آن را با حكومت در يك محدوده كوچك مقايسه مىكنند. اصولا دنيائى كه مىخواهد به چنين مرحلهاى برسد بايد آنچنان وسايل آموزش و تربيت در آن وسيع و گسترده و همگانى باشد كه قسمت عمده برنامه هاى اصلاحى را با «خود آگاهى» و «خود يارى» مردم پياده كند، و زنده كردن روح «خودآگاهى» و «خوديارى» عمومى و در سطح جهان نيازمند به نيرومندترين مراكز فرهنگى و وسايل ارتباط جمعى، و جامعترين كتب و مطبوعات، و مانند آن است، كه هيچ كدام از اينها بدون عاليترين و پيشرفتهترين وسائل صنعتى ممكن نيست. آرى! اگر بنا بود همه كارها با «معجزه» تحقّق پذيرد وجود چنين نظامى بدون وسايل پيشرفته صنعتى قابل تصوّر بود ولى مگر اداره زندگى مردم جهان با معجزه ممكن است؟ معجزه، استثنائى است منطقى در نظام جارى طبيعت، براى اثبات حقّانيّت يك آيين آسمانى، نه براى اداره هميشگى نظام جامعه. اين كار تنها بايد بر محور قوانين طبيعى صورت گيرد. البتّه در اين زمينه باز هم سخن خواهيم گفت.

انتـظار

مفهوم انتظار

«انتظار» يا «آينده نگرى» به حالت كسى گفته مى شود كه از وضع موجود ناراحت است و براى ايجاد وضع بهترى تلاش مىكند. فى المثل، بيمارى كه انتظار بهبودى مىكشد، يا پدرى كه در انتظار بازگشت فرزندش از سفر است، از بيمارى و فراق فرزند ناراحتند و براى وضع بهترى مىكوشند. همچنين تاجرى كه از بازار آشفته ناراحت است و در انتظار فرونشستن بحران اقتصادى مى باشد اين دو حالت را دارد : «بيگانگى با وضع موجود» و «تلاش براى وضع بهتر». بنابراين، مسأله انتظار حكومت حق و عدالت «مهدى» و قيام مصلح جهانى در واقع مركّب از دو عنصر است؛ عنصر «نفى» و عنصر «اثبات». عنصر نفى همان بيگانگى با وضع موجود؛ و عنصر اثبات خواهان وضع بهترى بودن است.

انتظار در اعماق سرشت آدمى

برخلاف گفته كسانى كه فكر مىكنند بذر اصلى انتظار ظهور يك مصلح بزرگ را شكستها و ناكاميها و نابسامانيها در سطح افكار مىپاشد، عشق به اين موضوع مربوط به اعماق وجود آدمى است؛ گاهى به گونه پررنگ، و گاهى كم رنگ. به تعبير ديگر، انسان از دو راه ـ از راه عاطفه، و از راه خرد ـ سر انجام در برابر چنين مسألهاى قرار مى گيرد و سروش اين ظهور را با دو زبان «فطرت و عقل» مى شنود. و به عبارت روشنتر، ايمان به ظهور مصلح جهانى جزئى از «عشق به آگاهى» و «عشق به زيبايى» و «عشق به نيكى» (سه بعد از ابعاد چهارگانه روح انسان) است كه بدون چنان ظهورى اين عشقها به ناكامى مى گرايد و به شكست محكوم مى شود. شايد اين سخن نياز به توضيح بيشترى داشته باشد و آن اينكه مىدانيم «عشق به تكامل» شعله جاويدانى است كه سراسر وجود انسان را در برگرفته؛ او مىخواهد بيشتر بداند؛ بيشتر از زيبائيها ببيند؛ بيشتر از نيكيها بهرهببرد و خلاصه آنچه مايه پيشرفت و برترى مىداند بيشتر فراهم سازد. هيچگاه پيدايش اين انگيزه ها را نمىتوان با عوامل اجتماعى و روانى پيوند داد. گرچه اين عوامل در تضعيف يا دامن زدن به آنها سهم مهمّى دارند؛ ولى اصل وجود آنها، جزء بافت روان انسانهاست و جزء ابعاد اصلى روح او؛ به دليل اين كه هيچ جامعه و هيچ ملّتى هرگز از اين انگيزه ها تهى نبوده است.
خلاصه، علاقه انسان به پيشرفت و تكامل، به دانايى و زيبايى، به نيكى و عدالت، علاقهاى است اصيل، هميشگى و جاودانى؛ و انتظار ظهور يك مصلح بزرگ جهانى آخرين نقطه اوج اين علاقه است. (دقّت كنيد!) چگونه ممكن است عشق به تكامل همه جانبه در درون جان انسان باشد و چنان انتظارى نداشته باشد! مگر پياده شدن تكامل جامعه انسانى بدون آن امكانپذير است! بنابراين، كسانى كه در زندگى گرفتار شكست و بحرانى نبودهاند چنين احساسى را در درون جان خود دارند... اين از يكسو. از سوى ديگر، همانطور كه اعضاى پيكر انسان به تكامل و پيشرفت وجود او كمك مىكند و عضوى در بدن نمىيابيم كه مطلقاً نقشى در اين حركت تكاملى نداشته باشد، خصايص روانى انسان نيز چنيناند؛ يعنى، هر كدام نقش مؤثّرى در پيشرفت هدفهاى اصيل او دارند. مثلا «ترس از عوامل خطرناك» كه در هر انسانى وجود دارد سپرى است براى حفظ او در برابر خطر.
«خشم» به هنگامى كه انسان منافع خود را در معرض تهديد مى بيند وسيلهاى است براى افزايش قدرت دفاعى و بسيج تمام نيروهاى ذخيره جسمى و روحى براى نجات منافعش از خطر؛ بنابراين، عشق به تكامل، عشق به صلح و عدالت، نيز وسيلهاى است براى رسيدن به اين هدف بزرگ و به منزله موتور نيرومندى است كه چرخهاى وجود انسان را در اين راه به حركت دائمى وا مىدارد؛ و او را براى رسيدن به جهانى مملو از صلح و عدالت كمك مىكند.
از سوى ديگر، احساسات و دستگاه هايى كه در جسم و جان وجود دارد نمىتواند هماهنگ با مجموعه عالم هستى نباشد؛ زيرا همه جهان هستى يك واحد به هم پيوسته است، و وجود ما نمىتواند از بقيه جهان جدا باشد. از اين به هم پيوستگى بخوبى مىتوانيم نتيجهگيرى كنيم كه هر عشق و علاقه اصيلى در وجود ما هست دليل بر آن است كه «معشوق» و «هدف» آن نيز در جهان وجود دارد واين عشق وسيلهاى است كه ما را به او نزديك مى سازد. يعنى اگر تشنه مى شويم و عشق به آب داريم دليل بر آن است كه «آبى» وجود دارد كه دستگاه آفرينش تشنگى آن را در وجود ما قرار داده است. اگر علاقهاى به جنس مخالف داريم دليل بر وجود جنسى مخالف در بيرون ماست؛ و اگر عشق به زيبايى و دانايى داريم دليل بر اين است كه زيبائيها و دانائيهايى در جهان هستى وجود دارد. و از اينجا به آسانى نتيجه مى گيريم كه اگر انسانها انتظار مصلح بزرگى را مىكشند كه جهان را پر از صلح و عدالت و نيكى و داد كند، دليل بر آن است كه چنان نقطه اوجى در تكامل جامعه انسانى امكانپذير و عملى است كه عشق و انتظارش در درون جان ماست. عموميّت اين اعتقاد در همه مذاهب نيز نشانه ديگرى بر اصالت و واقعيّت آن است زيرا چيزى كه زاييده شرايط خاص و محدودى است نمىتواند اينچنين عمومى باشد. تنها مسائل فطرى هستند كه از چنين عموميّتى برخوردارند؛ و اينها همه نشانه آن است كه از زبان عواطف و سرشت آدمى اين نغمه در جان او سرداده شده كه سرانجام مصلحى بزرگ جهان را زير پرچم صلح و عدالت قرار خواهد داد.

فلسفه انتظار

ممكن است براى شما نيز اين سؤال پيش آيد كه : سخن از آينده جهان بشريّت، چه نتيجهاى براى امروز ما مىتواند داشته باشد؟ امروز با هزاران مشكلات و گرفتارى دست بگريبانيم و بايد براى پيروزى بر اين مشكلات بينديشيم، ما را با فردا چه كار؟ آينده بالاخره خواهد آمد، خوب باشد يا بد، آنها كه تا آن روز زندهاند از مواهبش برخوردار مى شوند، و آنها كه نيستند خدا رحمتشان كند! به هر حال، اين مسأله فعلا «نسيه» است و اثر مثبت و سازندهاى در زندگى امروز ما ندارد! ولى اين سخن را كسانى مى گويند كه هميشه با ديد سطحى حوادث را مىنگرند، و تصوّر مىكنند امروز از ديروز و فردا جدا است؛ و جهان را مركّب از واحدهاى پراكنده و از هم گسسته مىپندارند. ولى با توجّه به اين كه ريشه هاى «حوادث امروز» در گذشته است و آينده را هم از امروز بايد بسازيم، و اين كه توجّه به يك آينده «تاريك» يا «درخشان» انعكاس فورى در زندگى امروز و موضعگيرىهاى مادر برابر حوادث دارد، روشن مى شود كه ما به خاطر امروز هم كه باشد بايد گذشته و آينده را مورد بررسى دقيق قرار دهيم و بزودى خواهيم ديد چه اندازه سازنده است اين انتظار بزرگ. امّا عجب اين كه، بعضى از نويسندگان نه تنها جنبه مثبت اين قضيّه را منكر شدهاند بلكه تصريح كردهاند كه در انتظار چنان آيندهاى بودن، اثرات منفى در كاربرد نيروهاى اجتماعى امروز دارد و آنها را كند مى سازد! و عجبتر اين كه، بعضى معتقدند ايمان به وجود يك آينده روشن، بازتابى از محروميّتهاى طبقه شكست خورده است كه غالباً در شكل مذهبى خود نمايى كرده. ولى انكار نمىتوان كرد كه عدّهاى كوته فكر از مسأله انتظار سوء استفاده كرده و به عنوان اين كه ما منتظر چنان ظهورى هستيم تمام مسؤوليّتها را از دوش خود برداشته و به جاى همه آنها، مسأله انتظار ـ آن هم محدود به زبان ـ گذاردهاند! براى بر طرف شدن هر گونه سوء تفاهم از طرفين لازم مىدانم قسمتى از رسالهاى را كه چندى قبل پيرامون اين موضوع نوشتهام از نظر خوانندگان عزيز بگذرانم :

داوريهاى حساب نشده

با اين كه جمعى از خاورشناسان اصرار دارند ايمان به وجود يك مصلح بزرگ جهانى را «واكنشى» از وضع نابسامان مسلمانان در دورانهاى تاريك تاريخ بدانند؛ و با اين كه جمعى از پژوهشگران شرقى و اسلامى كه تحت تأثير افكار غربيها قرار دارند به اين طرز تفكّر دامن مىزنند؛ و حتّى اصرار دارند كه ايمان به وجود «مهدى» و مصلح جهانى را يك فكر وارداتى تلقّى كنند كه از عقايد يهود و مسيحيان گرفته شده؛ و با اين كه جمعى از جامعه شناسان ماترياليست مىكوشند كه از مسأله انتظار ظهور مهدى، دليلى بر عقيده خود ترتيب دهند كه اين عقيده يك ريشه اقتصادى دارد و براى تخدير افكار توده هاى به زنجير استعمار كشيده ساخته و پرداخته شده است؛ با تمام اين گفتگوها، بايد توجّه داشت كه اعتقاد به چنين ظهورى يك ريشه فطرى در همه نهادها دارد كه در اعماق عواطف انسان نفوذ كرده است؛ و يك ريشه اصيل اسلامى كه در منابع مهمّ اسلامى ديده مى شود. ولى شايد مطالعات محدود اين پژوهشگران از يك سو، و علاقه به «توجيه مادّى» براى هر گونه فكر و عقيده مذهبى، از سوى ديگر، اين گونه افكار را به وجود آورده است. جالب اين كه جستجو گرانى از غرب، همچون «مارگلى يوت» به انكار احاديث اسلامى پيرامون مهدى (عليه السلام) برخاسته و مى گويد :
اين احاديث را هر گونه تفسير كنند، دليل قانع كنندهاى در دست نيست كه تصوّر كنيم پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) ظهور يك مهدى را براى احياء، تحقّق اكمال و تقويت اسلام، لازم و حتمى شمرده باشد؛ ليكن درگيرى آتش جنگهاى داخلى در ميان يك نسل واحد، پس از وفات پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و درهمى و آشفتگى جهان اسلام كه بر اثر اختلاف آنان با يكديگر روى داد، موجب اقتباس فكر ظهور «منجى» از يهود يا مسيحيان گرديد، كه به ترتيب در انتظار ظهور و بازگشت «مسيح» به سر مى برند.
نمىدانم «مارگلى يوت» چه كتابهايى از منابع اسلامى را در اين زمينه ديده و چگونه در تفسير آنها چيزى كه او را قانع كند نيافته است، در حالى كه در مهمترين منابع شيعه و اهل تسنّن درباره اين ظهور احاديث صريحى وجود دارد، و اين احاديث در سر حدّ تواتر است. چگونه همه دانشمندان و محقّقان اسلامى تقريباً بدون استثناء (جز افراد بسيار نادرى همچون ابن خلدون كه در مقدّمه تاريخ خود در احادث مهدى ترديد كرده) گفتگويى در صدور اين احاديث از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ندارند و تنها گفتگوها پيرامون شاخ و برگها و مسائل فرعى آن است، ولى تنها «مارگلى» نتوانسته قانع شود؟ اين سؤالى است كه خود او بايد پاسخ آن را بدهد. در اين ميان عدّه ديگرى مى گويند :
ما كار به عمل و انگيزه هاى اين انتظار عمومى نداريم، ما پى آمدهاى آن را مىنگريم كه سبب تحمّل دردها و شكيبايى در برابر نابسامانيها و تن در دادن به مظالم و ستمها؛ و فرار از زير بار مسؤوليت هاست. ما به اين مىنگريم كه اين انتظار، توده هاى رنجديده را در يك عالم رويايى فرو مى برد و از آنچه در اطراف آنها مى گذرد غافل مى سازد، و آنها را به تنبلى و فرار از تعهّدهاى اجتماعى تشويق مىكند.
و به عبارت ديگر، از نظر فردى عاملى است براى ركود و توقّف، و از نظر اجتماعى وسيلهاى است براى خاموش ساختن جنبشهاى ضدّ استعمارى و به هر صورت اثر منفى آن آشكار است. ولى به عقيده ما يك پژوهشگر آگاه كه نمىخواهد از دور قضاوت كند؛ بلكه خود را موظّف مى بيند كه از نزديك همه مسائل مربوط به «انگيزه ها و نتيجه ها» را بنگرد نمىتواند تنها به اين داوريهاى حساب نشده قانع شود. اكنون اجازه دهيد بيطرفانه انگيزه هاى انتظار و نتايج و پىآمدهاى آن را يك يك، مورد بررسى قرار دهيم و ببينيم عامل پيدايش آن شكست هاست و يا يك سلسله واقعيّتهاى فطرى و عقلانى است؛ و نتايج آن سازنده و مثبت است يا منفى و نامطلوب؟

آثار سازنده انتظار

آيا ايمان به چنين ظهورى انسان را آن سان در افكار رويائى فرو مى برد كه از وضع موجود خود غافل مى گردد، و تسليم هر گونه شرايطى مىكند؟ و يا اين كه به راستى اين عقيده يك نوع دعوت به قيام و سازندگى فرد و اجتماع است؟ آيا ايجاد تحرّك مىكند يا ركود؟ آيا مسؤوليّت آفرين است يا مايه فرار از زير بار مسؤوليّتها؟
وبالاخره آيا مخدّر است يا بيدار كننده؟ قبل از توضيح و بررسى اين سؤالات توجّه به يك نكته كاملا ضرورى است و آن اين كه سازندهترين دستورات و عاليترين مفاهيم هر گاه به دست افراد ناوارد، يا نالايق، يا سوء استفادهچى بيفتد ممكن است آن را چنان مسخ كنند كه درست نتيجهاى بر خلاف هدف اصلى بدهد و در مسير بر ضدّ آن حركت كند؛ و اين نمونه هاى بسيار دارد و مسأله «انتظار» بطورى كه خواهيم ديد در رديف همين مسائل است. به هر حال، براى رهايى از هر گونه اشتباه در محاسبه، در اين گونه مباحث، بايد به اصطلاح آب را از سرچشمه گرفت تا آلودگىهاى احتمالى نهرها و كانالهاى ميان راه در آن اثر نگذارد. به همين دليل، ما در بحث انتظار مستقيماً به سراغ متون اصلى اسلامى رفته و لحن گوناگون رواياتى را كه روى مسأله «انتظار» تأكيد مىكند مورد بررسى قرار مىدهيم تا از هدف اصلى آگاه شويم. اكنون با دقّت به اين چند روايات توجّه كنيد! كسى از امام صادق (عليه السلام) پرسيد چه مى گوييد درباره كسى كه داراى ولايت امامان است؛ و انتظار ظهور حكومت حق را مىكشد و در اين حال از دنيا مىرود؟ امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود :
هو بمنزلة من كان مع القائم فى فسطاطه ـ ثمّ سكت هنيئه
ـ ثمّ قال هو كمن كان مع رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم)؛ او همانند كسى است كه با رهبر اين انقلاب در خيمه او (ستاد ارتش او) بوده باشد ـ سپس كمى سكوت كرد ـ و فرمود مانند كسى است كه با پيامبر اسلام (در مبارزاتش) همراه بوده است. اين مضمون در روايات زيادى با تعبيرات مختلفى نقل شده است : در بعضى «بمنزلة الضّارب بسيفه فى سبيل اللّه؛ همانند شمشير زنى در راه خدا». و در بعضى ديگر «كمن قارع مع رسول اللّه بسيفه؛ همانند كسى است كه در خدمت پيامبر با شمشير بر مغز دشمن بكوبد.» در بعضى ديگر «بمنزلة من كان قاعداً تحت لواء القائم؛ همانند كسى است كه زير پرچم قائم بوده باشد.» و در بعضى ديگر «بمنزلة المجاهد بين يدى رسول اللّه؛ همانند كسى است كه پيش روى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) جهاد كند.» و در بعضى ديگر «بمنزلة من استشهد مع رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم)؛ همانند كسى است كه با پيامبر شهيد شود.» اين تشبيهات كه در مورد انتظار ظهور حضرت مهدى (عج) در اين روايات وارد شده بسيار پر معنى و روشنگر اين واقعيّت است كه يك نوع رابطه و تشابه در ميان مسأله «انتظار» و «جهاد» و مبارزه با دشمن، در آخرين شكل خود، وجود دارد. (دقّت كنيد!) در روايات متعدّدى نيز انتظار چنين حكومتى را داشتن، به عنوان بالاترين عبادت معرفى شده است. اين مضمون در بعضى از احاديث، از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و در بعضى از حضرت على (عليه السلام)نقل شده است؛ از جمله در حديثى مىخوانيم كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :
«افضل اعمال امّتى انتظار الفرج من اللّه عزّوجلّ؛ بالاترين اعمال امّت من انتظار فرج از ناحيه خدا كشيدن است.» و در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مىخوانيم :
«افضل العبادة انتظار الفرج» اين حديث اعم از اين كه انتظار فرج را به معنى وسيع كلمه بدانيم، و يا به مفهوم خاص يعنى انتظار ظهور مصلح جهانى باشد، اهمّيّت انتظار را در مورد بحث ما روشن مى سازد. اين تعبيرات همگى حاكى از اين است كه انتظار چنان انقلابى هميشه توأم با يك جهاد وسيع دامنهدار است. و اگر اعتقاد و انتظار حكومت جهانى مهدى به صورت ريشهدار حلول كند، سرچشمه دو رشته اعمال دامنه دار خواهد شد (زيرا اعتقادات سطحى ممكن است اثر آن از گفتار و سخن تجاوز نكند امّا اعتقادات عميق هميشه آثار عملى گستردهاى به دنبال خواهد داشت)؛ اين دو رشته اعمال عبارتند از : ترك هرگونه همكارى و هماهنگى با عوامل ظلم و فساد، و حتّى مبارزه و درگيرى با آنها از يك سو؛ و خودسازى و خوديارى و جلب آمادگيهاى جسمى و روحى و مادّى و معنوى براى شكل گرفتن آن حكومت واحد جهانى و مردمى، از سوى ديگر. و خوب كه دقّت كنيم مى بينيم هر دو قسمت آن كاملا سازنده و عامل تحرّك و آگاهى و بيدارى است. با توجّه به مفهوم اصلى «انتظار»، معنى روايات متعدّدى كه درباره پاداش و نتيجه كار منتظران نقل شده بخوبى درك مى شود. اكنون مىفهميم چرا منتظران واقعى گاهى همانند كسانى شمرده شدهاند كه در خيمه حضرت مهدى (عليه السلام) يا زير پرچم او است، يا كسى كه در راه خدا شمشير مىزند يا به خون آغشته شده يا شهيد گشته است. آيا اينها مراحل مختلف و درجات مجاهده در راه حقّ و عدالت نيست كه متناسب با مقدار آمادگى و درجه انتظار افراد است؟ يعنى همانطور كه ميزان فداكارى مجاهدان راه خدا و نقش آنها با هم متفاوت است، انتظار و خودسازى و آمادگى نيز درجات كاملا مختلفى دارد كه هر كدام از اينها با يكى از آنها از نظر «مقدّمات» و «نتيجه» شباهت دارد؛ هر دو جهادند و هر دو آمادگى مىخواهند و خودسازى. كسى كه در خيمه رهبر چنان حكومتى قرار گرفته يعنى در مركز ستاد فرماندهى يك حكومت جهانى است، نمىتواند يك فرد غافل و بىخبر و بىتفاوت بوده باشد؛ آنجا جاى هر كس نيست؛ جاى افرادى است كه بحق شايستگى چنان موقعيّت پر اهمّيّتى را دارند. همچنين كسى كه سلاح در دست دارد و در كنارِ رهبر اين انقلاب با مخالفان حكومت صلح و عدالتش مىجنگد، آمادگى فراوان روحى و فكرى و رزمى بايد داشته باشد.

انتظار يعنى آماده باش كامل

من اگر ظالم و ستمگرم چگونه ممكن است در انتظار كسى باشم كه طعمه شمشيرش خون ستمگران است! من اگر آلوده و ناپاكم چگونه مىتوانم، منتظر انقلابى باشم كه شعله اوّلش دامان آلودگان را مى گيرد! ارتشى كه در انتظار جهاد بزرگى است آمادگى رزمى نفرات خود را بالا مى برد و روح انقلابى در آنها مىدمد، و هر گونه نقطه ضعفى را اصلاح مىكند. چگونگى «انتظار» همواره متناسب با هدفى است كه در انتظار آن هستيم : انتظار آمدن يك مسافر عادى از سفر انتظار بازگشت يك دوست بسيار عزيز انتظار فرا رسيدن فصل چيدن ميوه از درخت و درو كردن محصول انتظار فرا رسيدن فصل تحصيلى مدارس... هر يك از اين انتظارها آميخته با يك نوع آمادگى است. در يكى بايد خانه را آماده كرده و وسايل پذيرايى فراهم ساخت؛ در ديگرى ابزار لازم و داس و كمباين و... در ديگرى كتاب و دفتر و قلم و لباس مدرسه و مانند آن.
اكنون فكر كنيد آنها كه انتظار قيام يك مصلح بزرگ جهانى را مىكشند در واقع انتظار انقلاب و دگرگونى و تحوّلى را دارند كه وسيعترين و اساسىترين انقلابهاى انسانى در طول تاريخ بشر است. انقلابى كه بر خلاف انقلابهاى اصلاحى پيشين جنبه منطقهاى نداشته و نه اختصاص به يك جنبه از جنبه هاى مختلف زندگى دارد؛ بلكه علاوه بر اين كه عمومى و همگانى است، تمام شؤون و جوانب زندگى انسانها را شامل مى شود؛ انقلابى است سياسى و فرهنگى و اقتصادى و اخلاقى. فعلا كار به اين موضوع نداريم كه دليل ما بر تحقّق يافتن چنين انقلابى چيست؟ اين را موكول به بحث ديگرى مىكنيم، زيرا هدف ما در اين بحث تنها نتايج و آثار چنين عقيده و چنان انتظارى است كه آيا به راستى آنچنان كه بعضى از ماترياليستها پنداشتهاند جنبه تخديرى دارد يا سازنده و حركت آفرين و اصلاحگر است. سابقاً گفتيم كه «انتظار» هميشه از دو عنصر «نفى» و «اثبات» تشكيل مى شود؛ ناراحتى از وضع موجود و عشق و علاقه به وضع بهتر. و در اينجا اضافه مىكنيم كه در هر انقلاب و تحوّل بنيادى نيز دو جنبه وجود دارد؛ جنبه نفى و جنبه اثبات. جنبه نخستين انقلاب كه همان جنبه «نفى» است، از ميان بردن عوامل اختلال و فساد و انحطاط و شستشو دادن لوح جامعه از نقشهاى مخالف است.
پس از انجام يافتن اين مرحله، نوبت به جنبه اثبات يعنى جانشين ساختن عوامل اصلاح و سازندگى مىرسد. تركيب دو مفهوم «انتظار» و «انقلاب جهانى» آنچه را قبلا گفتيم كاملا روشن مىكند؛ يعنى، كسانى كه در انتظار چنان انقلابى به سر مى برند اگر در دعوى خود صادق باشند (نه جزء منتظران دروغين خيالى) بطور مسلم آثار زير در آنها آشكار خواهد شد :

١. خودسازى فردى

حكومت جهانى مهدى قبل از هر چيز نيازمند به عناصر آماده و باارزش انسانى است كه بتوانند بار سنگين چنان اصلاحات وسيعى را در جهان بدوش بكشند؛ و اين در درجه اوّل محتاج به بالا بردن سطح انديشه و آگاهى و آمادگى روحى و فكرى براى همكارى در پياده كردن آن برنامه عظيم است؛ تنگ نظرىها، كوته بينيها، كج فكريها، حسادتها، اختلافات كودكانه و نابخردانه، و بطور كلّى هر گونه نفاق و پراكندگى با موقعيّت منتظران واقعى سازگار نيست. نكته مهم اينجاست كه منتظر واقعى براى چنان برنامه مهمّى هرگز نمىتواند نقش تماشاچى را داشته باشد؛ بايد حتماً در صف اصلاح طلبان واقعى قرار گيرد. ايمان به نتايج و عاقبت اين تحوّل هرگز به او اجازه نمىدهد كه در صف مخالفان باشد و قرار گرفتن در صف موافقان نيز محتاج به داشتن اعمالى پاك و روحى پاكتر، برخوردارى از شهامت و آگاهى كافى است.
من اگر ناپاك و آلودهام چگونه مىتوانم منتظر تحوّل و انقلابى باشم كه شعله اوّلش دامان مرا مى گيرد! من اگر ظالم و ستمگرم چگونه ممكن است در انتظار كسى بنشينم كه طعمه شمشيرش خون ستمگران است و من اگر فاسد و نادرستم چگونه مىتوانم در انتظار نظامى كه افراد فاسد و نادرست در آن هيچ گونه نقشى ندارند، بلكه مطرود و منفور خواهند بود، روزشمارى كنم! آيا اين انتظار براى تصفيه روح و فكر و شستشوى جسم و جان من از لوث آلودگيها كافى نيست! ارتشى كه در انتظار جهاد آزاديبخش به سر مى برد، حتماً به حالت آماده باش كامل در مىآيد؛ سلاحى كه براى چنين ميدان نبردى شايسته است به دست مىآورد؛ سلاحهاى موجود را اصلاح مىكند؛ سنگرهاى لازم را مى سازد؛ آمادگى رزمى نفرات خود را بالا مى برد؛ روحيه افراد خود را تقويت مىكند؛ و شعله عشق و شوق براى چنان مبارزهاى را در دل فرد فرد سربازانش زنده نگه مىدارد؛ ارتشى كه داراى چنين آمادگى نيست هرگز در انتظار به سر نمى برد و اگر بگويد دروغ مى گويد؛ انتظار يك مصلح جهانى به معنى آماده باش كامل فكرى و اخلاقى، مادّى و معنوى، براى اصلاح همه جهان است. فكر كنيد چنين آماده باشى چقدر سازنده است! اصلاح تمام روى زمين و پايان دادن به همه مظالم و نابسامانيها شوخى نيست! كار سادهاى نمىتواند باشد! آماده باش براى چنين هدف بزرگى بايد متناسب با آن باشد؛ يعنى بايد به وسعت و عمق آن باشد.
براى تحقّق بخشيدن به چنين انقلابى مردانى بسيار بزرگ و مصمّم و بسيار نيرومند و شكستناپذير، فوق العاده، پاك و بلند نظر، كاملا آماده و داراى بينش عميق، لازم است؛ و خودسازى براى چنين هدفى مستلزم به كار بستن عميقترين برنامه هاى اخلاقى و فكرى و اجتماعى است؛ اين است معنى انتظار واقعى؛ آيا هيچ كس مىتواند بگويد چنين انتظارى سازنده نيست!

٢. خودياريهاى اجتماعى

منتظران راستين در عين حال، وظيفه دارند كه علاوه بر اصلاح خويش، در اصلاح ديگران نيز بكوشند؛ زيرا برنامه عظيم و سنگينى كه انتظارش را مىكشند يك برنامه فردى نيست؛ برنامهاى است كه تمام عناصر تحوّل بايد در آن شركت جويد؛ بايد كار به صورت دستجمعى و همگانى باشد؛ كوششها و تلاشها بايد هماهنگ گردد و عمق و وسعت اين هماهنگى بايد به عظمت همان برنامه انقلاب جهانى باشد كه انتظار آن را دارند. در يك ميدان وسيع مبارزه دستجمعى هيچ فردى نمىتواند از حال ديگران غافل بماند؛ بلكه موظّف است هر نقطه ضعفى را در هر كجا ببيند اصلاح كند؛ و هر موضع آسيب پذيرى را ترميم نمايد؛ و هر قسمت ضعيف و ناتوانى را تقويت كند؛ زيرا بدون شركت فعّالانه و هماهنگ تمام مبارزين، پياده كردن چنان برنامهاى امكانپذير نيست. بنابراين منتظران واقعى علاوه بر اين كه به اصلاح خويش مىكوشند، وظيفه خود مىدانند كه ديگران را نيز اصلاح كنند. اين است اثر سازنده ديگر براى انتظار قيام يك مصلح جهانى! و اين است فلسفه آنهمه افتخارات و فضيلتها كه براى منتظران راستين شمرده شده است.

٣. حل نشدن در فساد محيط

هنگامى كه فساد فراگير مى شود، و اكثريّت و يا جمع كثيرى را به آلودگى مىكشاند، گاهى افراد پاك در يك بن بست سخت روانى قرار مى گيرند، بن بستى كه از يأس از اصلاحات سرچشمه مى گيرد. گاهى آنها فكر مىكنند، كار از كار گذشته و ديگر اميدى براى اصلاح نيست، و تلاش و كوشش براى پاك نگهداشتن خويش بيهوده است؛ اين نوميدى و يأس ممكن است آنها را تدريجاً به سوى فساد و همرنگى با محيط بكشاند، و نتوانند خود را به صورت يك اقلّيّتصالح در برابر اكثريّت ناسالم حفظ كنند، و همرنگ جماعت نشدن را موجب رسوايى بدانند. تنها چيزى كه مىتواند در آنها روح اميد بدمد و به مقاومت و خويشتن دارى دعوت كند و نگذارد در محيط فاسد حل شوند، اميد به اصلاح نهايى است؛ تنها در اين صورت است كه آنها دست از تلاش و كوشش براى حفظ پاكى خويش و حتّى براى اصلاح دگران بر نخواهند داشت. و اگر مى بينيم در دستورات اسلامى يأس از آمرزش. يكى از بزرگترين گناهان شمرده شده است و ممكن است افراد ناوارد، تعجّب كنند كه چرا يأس از رحمت خدا اين قدر مهم تلقى شده ـ مهمتر از بسيارى از گناهان ـ فلسفهاش در حقيقت همين است كه گناهكار مأيوس از رحمت، هيچ دليلى نمى بيند كه به فكر جبران بيفتد و يا لااقل دست از ادامه گناه بردارد، و منطق او اين است : «آب از سر من گذشته است، چه يك قامت چه صد قامت ـ من كه رسواى جهانم غم دنيا هيچ است ـ بالاتر از سياهى، رنگ دگر نباشد؛ آخرش جهنّم است من كه هم اكنون آن را براى خود خريدهام؛ ديگر از چه چيز مىترسم!» امّا هنگامى كه روزنه اميد براى او گشوده شود، اميد به عفو پروردگار و اميد به تغيير وضع موجود، نقطه عطفى در زندگى او پيدا مى شود و چه بسيار او را به توقّف كردن در مسير گناه و بازگشت به سوى پاكى و اصلاح دعوت مىنمايد. به همين دليل، اميد را مىتوان همواره به عنوان يك عامل مؤثّر تربيتى در مورد افراد فاسد شناخت؛ همچنين افراد صالحى كه در محيطهاى فاسد گرفتارند، بدون اميد نمىتوانند خويشتن را حفظ كنند. نتيجه اين كه، انتظار ظهور مصلحى كه هر قدر دنيا فاسدتر مى شود اميد ظهورش بيشتر مى گردد اثر فزاينده روانى در معتقدان دارد، و آنها را در برابر امواج نيرومند فساد بيمه مىكند؛ آنها نه تنها با گسترش دامنه فساد محيط مأيوستر نمى شوند، بلكه به مقتضاى :
وعده وصل چون شود نزديك
آتش عشق تيزتر گردد
وصول به هدف را در برابر خويش مى بينند و كوششهايشان براى مبارزه با فساد و يا حفظ خويشتن با شوق و عشق زيادترى تعقيب مى گردد. از مجموع بحثهاى گذشته چنين نتيجه مى گيريم كه اثر تخديرى انتظار تنها در صورتى است كه مفهوم آن مسخ و تحريف شود ـ همان گونه كه جمعى از مخالفان، تحريفش كردهاند؛ و جمعى از موافقان مسخش ـ امّا اگر به مفهوم واقعى در جامعه و فرد پياده شود، يك عامل مهمّ تربيت و خودسازى و تحرّك و اميد خواهد بود. از جمله مدارك روشنى كه اين موضوع را تاييد مىكند، اين است كه در ذيل آيه : «وعداللّه الّذين آمنوا منكم و عملوا الصّالحات ليستخلفنّهم فى الارض...؛ خداوند به آنها كه ايمان دارند و عمل صالح انجام مىدهند، وعده داده است حكومت روى زمين را در اختيارشان بگذارد...» از پيشوايان بزرگ اسلام نقل شده است كه منظور از اين آيه «هوالقائم و اصحابه؛ مهدى و ياران او» هستند. و در حديث ديگرى مىخوانيم : «نزلت فى المهدى؛ آيه درباره مهدى نازل شده است» در حالى كه در اين آيه مهدى و يارانش به عنوان «الّذين آمنوا منكم و عملوا الصّالحات» معرفى شدهاند. بنابراين تحقّق اين انقلاب جهانى بدون يك ايمان مستحكم، كه هر گونه ضعف و زبونى و ناتوانى را دور سازند و بدون اعمال صالحى كه راه را براى اصلاح جهان بگشايد، امكانپذير نيست و آنها كه در انتظار چنين برنامهاى هستند، هم بايد سطح آگاهى و ايمان خود را بالا ببرند و هم در اصلاح خويش و اعمال خود بكوشند. تنها چنين كسانى هستند كه مىتوانند نويد زندگى در حكومت او به خود دهند، نه آنها كه با ظلم و ستم همكارى دارند! و نه آنها كه از ايمان و عمل صالح بيگانهاند! نه افراد ترسو و زبونى كه بر اثر ضعف ايمان از همه چيز حتّى از سايه خود مىترسند! و نه افراد سست و بيحال و بيكارهاى كه دست روى دست گذارده و در برابر مفاسد محيط زندگى و جامعه شان سكوت اختيار كرده و كمترين تلاشى در راه مبارزه با فساد ندارند. آرى انتظار راستين اين است!

مصلح بزرگ جهانى در منابع اسلامى

صفات رهبر جهانى

در بحثهاى گذشته ظهور يك انقلاب بزرگ جهانى را در راه ريشهكنى ظلم و فساد، از يك ديدگاه وسيع مورد بررسى قرار داديم و به اين جا رسيديم كه : پيشبينى تحقّق چنان انقلابى از نظر منطق عقل و راهنمايى فطرت كاملا قابل قبول است. ولى بايد توجّه داشت كه دلائل عقلى تنها يك طرح كلّى را در اين زمينه ارائه مىدهد، و امّا مشخّص ساختن جزئيات اين طرح و اين كه رهبر چنان انقلابى چه كسى خواهد بود از اين راه ممكن نيست. همين قدر مىدانيم : اين انقلاب ـ يعنى بزرگترين رويداد تاريخ بشر و عظيمترين و گستردهترين انقلاب دنيا ـ حتماً به رهبرى كسى خواهد بود كه داراى صفات زير باشد.
١ ـ آگاهى فوق العاده وسيع و بينشى ژرف و عميق
٢ ـ ديد و نظرى صائب، و دورنگرى بى مانندى به وسعت جهان انسانيّت
٣ ـ دارا بودن طرحهاى پخته انقلابى در همه زمينه ها
٤ ـ شهامت و بلند نظرى و همّت فوق العاده
٥ ـ پاكى و تقوا و درستكارى به اندازه هدف وسيعش
٦ ـ نگريستن به همه ابعاد زندگى و محصور نشدن در بعد مادّى
٧ ـ روح بزرگى كه مافوق دسته بنديها، و گروه هاى متخاصم و تنگ نظريهاى منافع خصوصى و مافوق عادات و رسوم و مكتبها و مسلكهاى موجود باشد. ارتش انقلابى اين چنين رهبر نيز بايد آموزشى عالى ديده باشد تا بتواند به چنان طرح عظيمى جامه عمل بپوشاند. ناآگاهان؛ تنگ نظران؛ كوته بينان؛ ترسوها؛ كم همتان؛ آلوده ها؛ كم اراده ها؛ و عناصر غير انقلابى؛ در اين ارتش راهى نخواهند داشت! اكنون مىخواهيم اين بحث كلّى را تا همين جا رها ساخته و ظهور اين مصلح بزرگ جهانى را در منابع اسلامى مورد بررسى قرار دهيم، زيرا با تمام پيشگوييهائى كه تقريباً در همه منابع مذهبى دنيا در زمينه چنين ظهورى شده است؛ در هيچ مذهبى به اندازه اسلام از آن بحث نشده و در جزئيّات آن دقّت به عمل نيامده است. جالب توجّه اين كه، آنچه در منابع اسلامى در اين زمينه آمده مطابقت عجيبى با آنچه از طريق «خرد و فطرت» به آن مىرسيم دارد؛ اين توافق و هماهنگى داراى دو اثر است : از يك سو، ما را به داوريهاى خرد مؤمنتر مى سازد. از سوى ديگر، به اصالت تعليمات اسلام خوشبينتر مىكند.


۲
مصلح بزرگ جهانى در آيات قرآن

مصلح بزرگ جهانى در آيات قرآن

قرآن يعنى مهمترين منبع اسلامى، در اين زمينه مانند بسيارى زمينه هاى ديگر تنها يك بحث كلّى و اصولى دارد، بدون اين كه وارد جزئيات مسأله شود؛ و به تعبير ديگر، آيات قرآن همان را تعقيب مىكند كه در استدلالات عقلى و الهام فطرت داشتيم؛ يعنى، خبر از تحقّق يك حكومت عدل جهانى در سايه ايمان مىدهد. چند نمونه از آياتى كه اين بحث را مطرح ساخته ذيلا از نظر مى گذرانيم.
١ ـ در سوره انبياء (آيات ١٠٥ و ١٠٦) مىخوانيم :
ولقد كتبنا فى الزّبور من بعد الذّكر انّ الارض يرثها عبادى الصّالحون انّ فى هذا لبلاغاً لقوم عابدين. قبلا به مفهوم اين چند لغت بايد توجّه كرد :
«ارض» به مجموع كره زمين گفته مى شود و سراسر جهان را فرا مى گيرد؛ مگر اينكه قرينه خاصّى در كار باشد. «ارث» در لغت به معنى چيزى است كه بدون معامله و داد و ستد به دست كسى مىافتد، ولى در بعضى موارد از قرآن كريم، ارث به تسلّط و پيروزى يك قوم صالح بر ناصالحان؛ و در اختيار گرفتن مواهب و امكانات آنها گفته شده است. «زبور» در اصل به معنى هرگونه كتاب و نوشته است؛ ولى معمولا به كتاب «داوود» كه در عهد قديم از آن تعبير به «مزامير داود» شده اطلاق مى گردد؛ و آن مجموعهاى از مناجاتها و نيايشها و اندرزهاى داوود پيامبر است؛ اين احتمال نيز وجود دارد كه زبور تمام كتب آسمانى پيشين (قبل از قرآن) بوده باشد. «ذكر» در اصل به معنى هر چيزى است كه مايه تذكّر و يادآورى باشد ولى در آيه فوق به كتاب آسمانى موسى (عليه السلام) «تورات» تفسير گرديده به قرينه اين كه قبل از زبور معرّفى شده است، و طبق تفسير ديگرى «ذكر» اشاره به قرآن مجيد است زيرا كه در خود آيات قرآن اين عنوان به قرآن گفته شده (ان هو الاّ ذكر للعالمين (٥) همانگونه كه ملاحظه مىكنيد كلمه صالحون كه در قرآن آمده كلمه جامعى است كه هم «حكيمان» و هم «صدّيقان» و هم «متوكّلان» و هم «متبرّكان» را در بر مى گيرد .

استخلاف در زمين

در سوره نور، آيه ٥٥، مىخوانيم :
وعداللّه الّذين آمنوا منكم و عملواالصّالحات ليستخلفنّهم فى الارض كمااستخلف الّذين من قبلهم وليمكننّ لهم دينهم الّذى ارتضى لهم و ليبدّلنّهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننى لايشركون بى شيئاً و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون در اين آيه سه وعده صريح به آنها كه گروه افراد با ايمان و شايسته را تشكيل مىدهند داده شده است. و مىدانيم در هر وعده سه ركن وجود دارد : وعده دهنده كه در اينجا خدا است؛ و وعده گيرنده كه «الّذين آمنوا منكم و عملوا الصّالحات» يعنى مؤمنان صالح هستند؛ و موادّ مورد وعده كه امور سه گانه زير است :
١ ـ استخلاف فى الارض ـ «حكومت روى زمين به عنوان نمايندگى خدا» ؛ يعنى حكومت حق و عدالت.
٢ ـ تمكين دين ـ «نفوذ معنوى و حكومت قوانين الهى بر تمام پهنه زندگى»
٣ ـ تبديل خوف به امنيّت؛ و بر طرف شدن تمام عوامل ترس و ناامنى، و جايگزين شدن امنيّت كامل و آرامش در همه روى زمين. منظور از «تمكين دين» همانطور كه از ساير موارد استعمال كلمه تمكين بر مىآيد اين است كه تعليمات الهى بطور ريشهدار و پا بر جا در تمام شؤون زندگى نفوذ خواهد داشت، نه همانند الفاظ صلح و آزادى و حقوق بشر كه امروز بازيچه دست مدافعان قلاّبى آن است و تنها گلوهايشان را براى شعارهاى داغ در اين زمينه پاره مىكنند، و در خارج از آن اثرى نيست؛ گوئى الفاظى هستند رؤيايى كه جز در عالم خيال نمىتوان به آنها دست يافت. در آن روز تعليمات حياتبخش و آزاد كننده اسلام نه بشكل يك سلسله تشريفات خشك و صورى، و نه بگونه يك مشت الفاظ موميائى شده؛ بلكه به عنوان يك دكترين زندگى در همه جا ريشه خواهد دوانيد، و تلاش بازسازى به ريشه ها كشيده خواهد شد نه به شاخ و برگها و نقش ايوان. آن روز آگاهى و احساس مسؤوليّت جنبه عمومى خواهد داشت؛ و گسترش و تعميم آن مانع از آن خواهد بود كه افرادى با الفاظ بازى كنند، و مفاهيم سازنده را مسخ نمايند؛ چه اينكه اين گونه كارها تنها در جوامعى امكانپذير است كه آگاهى و احساس مسؤوليّت همگانى نيست، يا به سر حدّ نصاب نرسيده، و الاّ فرصتى براى اين بازيهاى كودكانه باقى نخواهد ماند. آن روز منافع شخصى و خصوصى مانع از قضاوت صحيح عمومى نخواهد شد، نه چون امروز كه پارهاى از محو كنندگان همه حقوق بشر، هنگامى كه بر كرسى خطابه در مجامع پر عرض و طول جهانى كه به اصطلاح براى دفاع از حقوق بشر تشكيل مى گردد، چنان داغ و پر هيجان سخنرانى مىكنند كه دهانها از تعجّب باز مىماند؛ حتّى اعلاميّه هاى موجود را در زمينه حقوق بشر (كه در واقع به هيچيك از آنها عمل نكرده است) ناقص و نارسا و غير كافى مى شمرد، و حتّى سردمداران حقوق بشر در دنيا، براى آنها كف مىزنند، چرا كه با هم دوستند و منافعشان بدون اين كار در خطر است. آرامش و امنيّت در آن روز آميخته با خوف نيست، نه چون امنيّتى كه گهگاه در جهان امروز پيدا مى شود، و زائيده ترسى از سلاحهاى مخوف و وحشتزا است. اين تعادل وحشت است نه امنيّت! اين آرامش ناشى از خوف عظيم از عواقب دردناك جنگ است نه آرامش واقعى! لذا هر روز تعادل وحشت به هم خورد پايه هاى اين امنيّت و آرامش كاذب نيز فرو خواهد ريخت. نتيجه اين وعده هاى سه گانه الهى فراهم شدن زمينه ها براى انسان سازى، و تكامل هر چه بيشتر در مفاهيم انسانى و بندگى خالص خداوند، و شكسته شدن همه بتها در تمام قالبها است (يعبدوننى لا يشركون بى شيئا).
بد نيست در اينجا نگاهى به گفته هاى مفسّران و آنچه در شرح نزول آيه فوق آمده است بيندازيم : بعضى از مفسّران معتقدند كه اين آيه هنگامى نازل شد كه ياران پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به مدينه هجرت كرده بودند. يك جنبش نوين آغاز شده بود، جنبشى كه لرزه بر اركان جامعه كهنه و پوسيده پر از خرافات و پر از جهل و ظلم و تبعيض جاهلى افكنده بود و طبعاً پرچمهاى مخالفت از هر سو برافراشته شد. گرچه ياران محدود امّا فداكار اين انقلاب الهى با بهرهگيرى از ديناميسم عظيم آئين جديد، ابتكار واقعى را در دست داشتند، ولى انبوه مخالفان و هياهوى آنها بقدرى زياد بود كه آهنگ حق طلبانه آنان در ميانشان گم مى شد. شدّت مخالفت قبايل بقدرى بود كه سربازان انقلابى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)هميشه در حال آماده باش بودند؛ هر شب با اسلحه مىخوابيدند و صبح با اسلحه و در لباس تنگ و سنگين جنگ بيدار مى شدند. ادامه اين وضع براى مدّت طولانى مسلماً ناراحت كننده بود، چگونه با زره و چكمه در كنار شمشير و سپر مىتوان خوابيد؟! آنهم خوابى توأم با بيدارى و بريده! گاهى آرزو مىكردند زمانى فرا رسد كه بتوانند يك شب آسوده در بستر استراحت كنند؛ و خطرى از ناحيه دشمن آنها را تهديد نكند. نه در موقع نماز وحشتى از حمله غافلگيرانه دشمن داشته باشند؛ و نه شبهنگام ترسى از شبيخون آنها، آزادانه خدا را بپرستند؛ و بتها را بشكنند و در سايه حكومت عدالت پرور قرآن زندگى آسودهاى داشته باشند. لذا گاهى از وضع خود ابراز نگرانى كرده و از يكديگر مىپرسيدند آيا چنان روزى فرا خواهد رسيد؟! در اين موقع آيه فوق نازل شد و به آنها بشارت داد : آرى چنان روزى فرا مىرسد، و اين وعده بزرگ خدا است؛ وعدهاى قطعى و تخلفناپذير! و در تاريخ اسلام ديدهايم چگونه با پيروزى كامل پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بر جزيره عرب آن روز فرا رسيد. اين شأن نزول براى آيه كاملا طبيعى به نظر مىرسد ولى ما كه با آيات مختلف قرآن و شأن نزولهاى آن آشنا هستيم مىدانيم هيچگاه مفاهيم وسيع آيات را نمىتوان در محدوده نزولها محصور ساخت؛ بلكه هميشه شأن نزول يكى از مصداقهاى آيه را تشكيل مىدهد. تخصيص يك آيه با شأن نزولش درست به اين مىماند كه اسلحهاى را كه به حكم ضرورت براى جنگ با دشمن تهيه مىكنيم پس از پايان آن جنگ كنار بگذاريم هر چند كاملا قابل استفاده و گرانقيمت و ناياب بوده باشد. البتّه در اواخر عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) قسمتى از مفهوم وسيع اين آيه جامه عمل بخود پوشيد، امّا پياده شدن تمامى مفهوم آن، و استخلاف در سراسر روى زمين، هنوز پياده نشده و جهان در انتظار آن است. آيه همه مؤمنان شايسته را در همه اعصار و قرون بشارت مىدهد كه سرانجام، حكومت جهان از آنِ شايستگان خواهد بود و براى هميشه بازيچه دست يك مشت خودخواه خود كامه استعمارگر كه دنيا را همانند يك توپ بازى به يكديگر پاس مىدهند نخواهد بود. لذا در روايات مىخوانيم كه اين آيه به قيام مهدى موعود تفسير شده؛ از جمله «طبرى» مفسّر ارزنده در «مجمع البيان» از امام سجاد (عليه السلام)نقل مىكند كه فرمود :
«هم واللّه شيعتنا اهل البيت يفعل اللّه ذلك بهم على يدى رجل منّا و هو مهدى هذه الامّه؛ اين گروه همان پيروان ما هستند كه خداوند به وسيله مردى از خاندان ما اين موضوع را تحقّق مى بخشد و او مهدى اين امّت است.» سپس همين مضمون را از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) نقل مىكند. بعد اضافه مىنمايد كه آيه مطلق است و خلافت همه روى زمين را شامل مى شود و چون اين وعده الهى هنوز تحقّق نيافته بايد منتظر آن بود. و در تفسير «برهان» ذيل همين آيه روايات متعدّدى از امام صادق (عليه السلام) و امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه اين آيه اشاره به قيام قائم (عليه السلام) است. يادآورى اين نكته نيز لازم است كه با توجّه به كلمه منكم وجود يك اقلّيّت شايسته و با ايمان و صالح كافى است كه به هنگام فراهم شدن زمينه ها دست به انقلاب وسيع جهانى خود بزنند، و با رهبرى همه جانبه آنها اين كشتى طوفان زده به ساحل نجات برسد.
٣ ـ در سوره توبه، آيه ٣٣، آمده است :
هوالّذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدّين كلّه ولو كره المشركون
براى معنى فهم اين آيه بايد نخست به آيه پيش از آن باز گرديم آنجا كه مى گويد :
يريدون ان يطفؤا نور اللّه بافواههم ويأبى الله الاّ ان يتمّ نوره و لو كره الكافرون؛ دشمنان مىخواهند نور خدا را با دهان
خود خاموش سازند ولى خدا مىخواهد نور خود را تكميل كند اگر چه كافران كراهت داشته باشند. از اين آيه بخوبى روشن مى شود كه اراده پروردگار بر تكامل نور اسلام تعلّق گرفته، و تكامل واقعى آن هنگامى خواهد بود كه بر سراسر پهنه جهان سايه افكند. سپس با وضوح بيشتر اين حقيقت را در آيه مورد بحث بازگو كرده مىفرمايد :
خداوند كسى است كه پيامبرش را با هدايت و آئين حق فرستاد تا او را بر همه اديان پيروز گرداند اگرچه مشركان ناخشنود باشند. همينوعده با تفاوت مختصرىدر آيه ٢٨، سورهفتح، تكرار شدهاست :
هوالّذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدّين كلّه و كفى باللّه شهيداً؛ او كسى است كه پيامبرش را با
هدايت و دين حق فرستاد تا بر تمامى اديان پيروزش گرداند، و همين بس كه خداوند گواه (اين وعده بزرگ) است. و بالاخره براى سومين بار اين وعده بزرگ را در سوره صف، آيه ٩، با همان تعبير سوره توبه ملاحظه مىكنيم :
هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدّين كلّه ولو كره المشركون از مجموع اين آيات كه در سه سوره از قرآن ذكر شده اهمّيّت اين وعده الهى اجمالا به دست مىآيد. ولى مهم اين است كه مفهوم جمله «ليظهره» در اينجا روشن گردد : اولا، ضمير «ه» آيا به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) باز مى گردد يا به «دين الحق»؟ در صورت اوّل مفهومش پيروزى پيامبر بر همه اديان است، در صورت دوم پيروزى آئين اسلام. امّا با توجّه به اين كه «دين الحق» نزديكتر است، طبق قواعد ادبى رجوع ضمير به آن صحيحتر به نظر مىرسد (اگرچه در نتيجه تفاوت چندانى نخواهد داشت). بعلاوه، پيروزى يك آئين بر آئينهاى ديگر، تعبير مناسبترى است تا پيروزى شخص بر آئينها. (دقّت كنيد) ثانياً، (و مهم همين قسمت است) منظور از ظهور در اينجا چيست؟ شك نيست كه «ظهور» در اينجا به معنى بروز و آشكار شدن نمى باشد بلكه به معنى غلبه و پيروزى است؛ زيرا يكى از معانى مشهور اين كلمه همين معنى است؛ در كتاب قاموس كه از منابع معروف لغت عربى است چنين آمده : ظهر به و عليه غلبه. در كتاب مفردات راغب نيز آمده است ظهر عليه غلبه. در آيات متعدّدى از قرآن مجيد كه در سوره مؤمن و كهف و «توبه» آمده اين كلمه به معنى «غلبه و پيروزى» استعمال شده است مانند :
كيف و ان يظهروا عليكم لايرقبوا فيكم الاّ و لاذمّة (٧)؛ اى گروه فرعونيان! امروز شما در روى زمين پيروزى داريد امّا...
انّهم ان يظهروا عليكم يرجموكم (٩)
٢ ـ در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) مىخوانيم :
انّ ذلك يكون عند خروج المهدى من آل محمّد فلا يبقى احدا الاّ اقر بمحمّد (١١)؛ بر سراسر روى زمين خانهاى از خشت و گل و خيمهاى (در بيابان باقى نمىماند) مگر اين كه آئين اسلام در آن ورود خواهد كرد. روايات ديگرى نيز در تفسير آيه فوق به همين مضمون وارد شده است. اين بود قسمتى از آيات قرآن مجيد كه صلح و عدالت جهانى و ايمان به توحيد و اسلام را در سراسر جهان تأكيد مىكند.

مصلح جهانى در منابع حديث اهل تسنّن

قبل از هر چيز توجّه به دو مطلب لازم است.
١ ـ بعضى مىپرسند با وجود قرآن، چه نيازى به احاديث و روايات داريم؟ و با توّجه به اين كه در قرآن بيان همه چيز هست (فيه تبيان كل شىء) چه مانعى دارد كه ما هم با آنها كه گفتند : «حسبنا كتاب اللّه؛ قرآن كتاب خدا ما را بس است» همصدا شويم؟ بخصوص كه مى شنويم كه در ميان احاديث صحيح، احاديث مجعول و نادرست نيز وجود دارد، و اين باعث بى اعتبار شدن همه آنها است. ولى با توجّه به اين كه ما مسلمان هستيم، يك مسلمان پايبند به قرآن نمىتواند به احاديث اسلامى كه از طرق صحيح رسيده عمل نكند زيرا : اولا، منكران سنّت و حديث صحيح، در واقع منكر خود قرآن محسوب مى شوند؛ چه اينكه، قرآن صريحاً گفتار پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را به عنوان يك منبع معتبر و واجب الاطاعه معرفى كرده و مى گويد :
ما اتاكم الرّسول فخذوه و مانهاكم عسنه فانتهوا (١٣)؛ هيچ مرد و زن با ايمان حق ندارد در برابر فرمان خدا و پيامبر سرپيچى كند!
من يطع الرّسول فقد اطاع اللّه و من تولّى فما ارسلناك عليهم حفيظاً (١٥) شخصى بنام ابومحمّد از كنيا سؤالى درباره ظهور مهدى منتظر از «رابطةالعالم الاسلامى» كه از متنفّذترين مراكز مذهبى حجاز و مكّه است كرده است. دبير كلّ رابطه، محمد صالح القزاز، در پاسخى كه براى او فرستاده است ضمن تصريح به اين كه «ابن تيميّه» مؤسّس مذهب وهّابيان نيز احاديث مربوط به ظهور مهدى را پذيرفته، متن رساله كوتاهى را كه پنج تن از علماى معروف فعلى حجاز در اين زمينه تهيّه كردهاند براى او ارسال داشته است. در اين رساله پس از ذكر نام حضرت مهدى و محلّ ظهور او، يعنى مكّه، چنين مىخوانيم :
... به هنگام ظهور فساد در جهان و انتشار كفر و ستم، خداوند به وسيله او (مهدى) جهان را پر از عدل و داد مىكند همانگونه كه از ظلم و ستم پر شده است.
او آخرين خلفاى راشدين دوازده گانه است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)خبر از آنها در كتب صحاح داده است.
احاديث مربوط به مهدى را بسيارى از صحابه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل كردهاند از جمله :
عثمان بن عفان؛ على بن ابى طالب؛ طلحة بن عبيداللّه؛ عبدالرّحمان بن عوف؛ عبداللّه بن عبّاس؛ عمّار ياسر؛ عبداللّه بن مسعود؛ ابوسعيد خدرى؛ ثوبان؛ قرة بن اساس مزنى؛ عبداللّه بن حارث؛ ابوهريره؛ حذيفة بن يمان؛ جابر بن عبداللّه؛ ابوامامه؛ جابر بن ماجد؛ عبداللّه بن عمر؛ انس بن مالك؛ عمر بن حصين؛ و امّ سلمه.
اينها بيست نفر از كسانى هستند كه روايات مهدى را نقل كردهاند و غير از آنها افراد زياد ديگرى نيز وجود دارند.
سخنان فراوانى نيز از خود صحابه نقل شده كه در آن بحث از ظهور مهدى شده كه آنها را نيز مىتوان در رديف روايات پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) قرار داد؛ زيرا اين مسأله، از مسائلى نيست كه با اجتهاد بتوان چيزى پيرامون آن گفت. (بنابراين، آنها نيز مطلب را از پيامبر شنيدهاند.)
سپس اضافه مىكند.
هم احاديث بالا كه از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده و هم شهادت و گواهى صحابه كه در اينجا در حكم حديث است، در بسيارى از كتب معروف اسلامى و متون اصلى حديث پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اعم از سنن و معاجم و مسانيد آمده است؛ از جمله :
سنن ابوداوود؛ سنن ترمذى؛ ابن ماجه؛ ابن عمرو الدانى؛ مسند احمد و ابن يعلى و بزاز؛ و صحيح حاكم و معاجم طبرانى (كبير و متوسّط) و رويانى و دار قطنى و ابونعيم در اخبار المهدى و خطيب در تاريخ بغداد و ابن عساكر در تاريخ دمشق و غير اينها. بعد اضافه مىكند :
بعضى از دانشمندان اسلامى در اين زمينه كتابهاى مخصوصى تأليف كردهاند از جمله :
ابونعيم در «اخبار المهدى»؛ ابن حجر هيثمى در «القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر»؛ شوكانى در «التّوضيح فى تواتر ماجاء فى المنتظر و الدّجال والمسيح»؛ ادريس عراقى مغربى در «المهدى»؛ ابوالعبّاس بن عبدالمؤمن المغربى در كتاب «الوهم المكنون فى الردّ على ابن خلدون».
و آخرين كسى كه در اين زمينه بحث مشروحى نگاشته مدير دانشگاه اسلامى مدينه است كه در چندين شماره مجله دانشگاه مزبور بحث كرده است.
عدهاى از بزرگان و دانشمندان اسلام از قديم و جديد نيز در نوشته هاى خود تصريح كردهاند كه احاديث در زمينه مهدى در سرحدّ تواتر است (و به هيچ وجه قابل انكار نيست) از جمله :
السّخاوى در كتاب «فتح المغيث»؛ محمّد بن احمد السّفاوينى در «شرح العقيده»؛ ابوالحسن الابرى در «مناقب الشّافعى»؛ ابن تيميه در كتاب فتاوايش؛ سيوطى در «الحاوى»؛ ادريس عراقى در تأليفى كه در زمينه «مهدى» دارد؛ شوكانى در كتاب «التّوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر...»؛ محمّد جعفر كنانى در «نظم المتناثر»؛ ابوالعبّاس بن عبدالمؤمن در «الوهم المكنون...». در پايان بحث مى گويد :
(تنها) ابن خلدون است كه خواسته احاديث مربوط به مهدى را با حديث بى اساس و مجعولى كه مى گويد «لا مهدى الاّ عيسى؛ مهدى جز عيسى نيست!» مورد ايراد قرار دهد؛ ولى بزرگان پيشوايان و دانشمندان اسلام گفتار او را رد كردهاند؛ بخصوص «ابن عبدالمؤمن» كه در ردّ گفتار او كتاب ويژهاى نوشته است كه از ٣٠ سال قبل در شرق و غرب انتشار يافته.
حفّاظ احاديث و بزرگان دانشمندان حديث نيز تصريح كردهاند كه احاديث مهدى مشتمل بر احاديث «صحيح» و «حسن» است و مجموع آن متواتر مى باشد.
بنابراين، اعتقاد به ظهور مهدى (بر هر مسلمانى) واجب است و اين جزء عقايد اهل سنّت و جماعت محسوب مى شود و جز افراد نادان و بى خبر يا بدعتگذار آن را انكار نمىكنند. به عقيده ما بحث فوق چنان روشن است كه نياز به هيچ گونه توضيح اضافى ندارد؛ با اين حال آيا آنها كه مى گويند عقيده به ظهور مهدى يك فكر وارداتى است در اشتباه بزرگى نيستند!
اينك متن اصلى نامه در اينجا متن عربى نامهاى را كه آقائى از «كنيا» به «رابطة العالم الاسلامى» كه يك مركز رسمى اسلامى در «مكّه» است درباره «مهدى منتظر» فرستاده و متن پاسخى را كه رئيس رابطه، زير نظر جمعى از علماى معروف حجاز تهيّه و ارسال داشته است از نظر خوانندگان محترم مى گذرانيم. و اين همان است كه ترجمه قسمت حسّاس آن را قبلا بدون كم و كاست از نظر گذرانديم. تنها نكتهاى كه ياد آورى آن در اينجا لازم است اين مى باشد كه «تفاوت مهمّى» كه اين نوشته با عقايد پيروان مكتب اهل بيت (عليه السلام) دارد اين است كه آنها نام پدر حضرت مهدى (عليه السلام) را «عبداللّه» ذكر كردهاند در حالى كه در كتب شيعه نام پدر بزگوارش بطور مسلّم «الامام الحسن العسكرى» است و سرچشمه اين اختلاف آن است كه در بعضى از روايات اهل سنّت جمله «اسم ابيه اسم ابى» (اسم پدرش اسم پدر من است) آمده در حالى كه قرائن نشان مىدهد كه اين جمله در اصل «اسم ابيه اسم ابنى» (اسم پدرش اسم فرزند من است) بوده، و بر اثر اشتباه در نقطه گذارى به اين صورت در آمده است. (اين احتمال را كنجى شافعى نيز در كتاب «البيان فى اخبار صاحب الزّمان» تأييد كرده است.) و در هر حال، آن جمله قابل اعتماد نيست زيرا : اولا، در اكثر روايات اهل سنّت اين جمله وجود ندارد. ثانياً، در روايت معروف ابن ابى ليلى مىخوانيم «اسمه اسمى و اسم ابيه اسم ابنى» ثالثاً، روايات متواتر از طرق اهل بيت (عليهم السلام) گواهى مىدهد كه نام پدرش «حسن» است. رابعاً، در بعضى از روايات اهل سنّت نيز تصريح شده كه او فرزند امام حسن عسكرى است. (براى توضيح بيشتر در اين زمينه به كتاب «منتخب الاثر» صفحات ٢٣١ تا ٢٣٦، باب ١١، و كتاب نورالابصار، مراجعه فرمائيد.)
الكرم ابومحمّد ـ المحترم (كنيا)
السلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته ـ اشارة الىخطابكم (المورخ فى٢١ يوما ١٩٧٦م) المتضمن عن موعد ظهور المهدى و فى اى مكان يقيم؟
نفيدكم باننا نوفرلكم مع خطابنا اليكم ما جاء من الفتوى فى مسأله المهدى المنتظر و قد قام بكتابته فضيلة الشيخ محمد المنتصر الكنانى واقرته اللجنه المكنونه من اصحاب الفضيله الشيخ صالح بن عثيين و فضيلة الشيخ احمد محمد جمال و فضيلة الشيخ احمد على و فضيلة الشيخ عبداللّه خياط. مدير اداره مجمع فقهى اسلامى : محمد منتصر كنانى
و قد دعم الفتوى بما ورد من احاديث المهدى عن الرسول (صلى الله عليه وآله وسلم) و ما ذكره ابن تيميه فى المنهاج بصحه الاعتقاد و ابن القيم فى المنار و ان شاء اللّه تعالى ستجدون فى الكتابه مطلبكم و ما يغنيكم عن مسأله المهدى انتم و من كان على نهجكم آملين لكم التوفيق والسداد. الامين العام محمد صالح القزاز
بعد التحيه
جوابا عما يسأل عنهالمسلم الكينى فى شأن المهدى المنتظر عن موعد ظهوره عن المكان الذى يظهر منه و عن ما يطمئنه عنالمهدى (عليه السلام)
هو محمد بن عبداللّه الحسنى العلوى الفاطمى المهدى الموعود المنتظر موعد خروجه فى آخر الزمان و هو من علامات الساعة الكبرى يخرج من الغرب و يبايع له فى الحجاز فى مكة المكرمه بين الركن والمقام ـ بين باب الكعبه المشرفه والحجر الاسود عند الملتزم و يظهر عند فساد الزمان و انتشار الكفر و ظلم الناس يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت جورا و ظلما يحكم العالم كله و تخضع له الرقاب بالاقناع تارة و الحرب اخرى وسيملك الارض سبع سنين و ينزل عيسى (عليه السلام) من بعده فيقتل الدجال او ينزل معه فيساعده على قتله بباب «اللّد» بارض فلسطين.
هو آخر الخلفاء الراشدين، الاثنى عشر الذين اخبر عنهم النبى صلوات اللّه و سلامه عليه فى الصحاح، و احاديث المهدى واردة عن الكثير من الصحابه يرفعونها الى رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) و منهم عثمان بن عفان؛ و على بن ابى طالب، وطلحة بن عبيداللّه، و عبدالرحمن بن عوف، و عبداللّه بن عباس؛ و عمار بن ياسر، و عبداللّه بن مسعود، و ابوسعيد الخدرى، و ثوبان، وقرة بن اياس المزنى، و عبداللّه بن الحارث بن جز، وابوهريره، و حذيفة بن اليمانى، جابر بن عبداللّه؛ و ابوامامه، و جابربن ماجد الصدفى؛ و عبداللّه بن عمر و انس بن مالك، و عمران بن حصينى، و ام سلمه.
هولاء عشرون منهم، ممن وقفت عليهم، و غيرهم، كثير، و هناك آثار عن الصحابه، مصرحة بالمهدى، من اقوالهم، كثيره جدا، لها حكم الرفع، اذ لامجال للاجتهاد فيها.
احاديث هؤلاء الصحابة التى رفعوها الى النبى (صلى الله عليه وآله وسلم)؛ والتى قالوها من اقوالهم اعتماد على ما قاله رسول اللّه و سلامه عليه ورواها الكثير من دواوين الاسلام؛ و امهات الحديث النبوى؛ من السنن، و المعاجم، والمسانيد منها.
سنن ابى داود، والترمذى، و ابن ماجه، و ابن عمروالدانى؛ ومسانيد احمد، و ابن يعلى؛ و البزاز، و صحيح الحاكم؛ و معاجم الطبرانى الكبير والالوسى والرويانى والدار قطنى فى الافراد، و ابونعيم فى اخبار المهدى، والخطيب فى تاريخ بغداد، و ابن عساكر فى تاريخ دمشق و غيرها.
و قد خص المهدى بالتاليف ابونعيم فى «اخبار المهدى» و ابن حجر الهيثمى فى القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر والشوكانى فى التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر و الدجال والمسيح؛ وادريس العرقى المغربى فى تاليفه «المهدى» وابوالعباس بن عبدالمؤمن المغربى فى كتابه «الوهم المكنون فى الرد على ابن خلدون».
و آخر من قرات له عن المهدى، بحثاً مستفيضا، مدير الجامعه
الاسلاميه، فى المدينه المنوره فى مجلة الجامعه؛ اكثر من عدد.
و قد نص على ان احاديث المهدى، انها متواتره، جمع من الاعلام قديما و حديثا منهم السخاوى فى «فتح المغيث»، و محمد بن احمد السفاوينى فى شرح العقيده و ابوالحسين الابرى فى «مناقب الشافعى» و ابن تيميه فى فتاواه والسيوطى فى الحاوى؛ و ادريس العراقى المغربى فى تأليف له عن المهدى، والشوكانى فى «التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر؛ و الدجال، والمسيح» و محمد بن جعفر الكنانى فى «نظم المتناثر فى الحديث المتواتر»، و ابوالعباس بن عبدالمؤمن المغربى فى «الوهم المكنون من كلام ابن خلدون» رحمهم اللّه و حاول ابن خلدون فى مقدمته ان يطعن فى احاديث المهدى، محتجا بحديث موضوع لا اصل له عند ابن ماجه لا مهدى الا عيسى. ولكن رد عليه الائمه والعلماء؛ و خصه بالرد شيخنا ابن عبدالمؤمن، بكتاب مطبوع متناول فى المشرق والمغرب منذ اكثر من ثلاثين سنه.
و نص الحفاظ والمحدثون على ان احاديث المهدى فيها الصحيح والحسن و مجموعها متواتر مقطوع بتواتره و صحته.
و ان الاعتقاد بخروج المهدى، واجب و انه من عقائد اهل السنة و الجماعة ولاينكر الاجاهل بالسّنّة، و مبتدع فى العقيده.
واللّه يهدى الى الحق و يهدى السبيل. مدير ادارة المجع الفقهى الاسلامى محمد المنتصر الكنانى
در اينجا لازم مىدانيم كه چند گفتار ديگر از چند نفر از علماى معروف اهل سنّت بر آنچه گذشت بيفزائيم :
١ ـ دانشمند معروف شيخ منصور على ناصف نويسنده كتاب «التاج» (١٧) يعنى، در ميان همه دانشمندان امروز و گذشته مشهور است كه سرانجام مردى از اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ظاهر مى شود كه بر تمام كشورهاى اسلامى مسلّط مى گردد، و مسلمانان از او پيروى مىكنند؛ و در ميان آنها عدالت را اجرا مىنمايد، و دين را تقويت مىكند... احاديث مهدى را بسيارى از بزرگان صحابه و محدّثين نقل كردهاند... و كسى كه همچون ابن خلدون آنها را ضعيف شمرده خطا كرده است.
٢ ـ خود «ابن خلدون» كه معروف به مخالفت با احاديث مهدى است نيز شهرت احاديث مهدى را در ميان همه دانشمندان اسلام نتوانسته است انكار كند آنجا كه مى گويد :
مشهور در ميان تمام مسلمانان در تمام اعصار و قرون اين بوده و هست كه در آخر زمان مردى از اهل بيت ظهور مىكند كه آئين اسلام را تأييد كرده و عدالت را آشكار مى سازد و مسلمانان از او پيروى مىكنند. (١٩) ؛ اخبار متواترى از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آمده كه مهدى از خاندان او است؛ او همه روى زمين را پر از عدل مىكند.
٤ ـ شيخ محمّد صبان (٢١)
٦ ـ نويسنده كتاب «التّاج» پس از اشاره به كتاب «شوكانى» عالم معروف اهل سنّت كه تمام آن پيرامون تواتر احاديث مربوط به مهدى و خروج دجّال و بازگشت مسيح است و بحث مشروحى در زمينه تواتر احاديث مربوط به مهدى (عليه السلام) مى گويد :
هذا يكفى لمن كان عنده ذرّة من الايمان و قليل من انصاف! (٢٣) آيا اينها سبب مى شود كه وجود مسيح را بكلّى ناديده بگيريم چرا كه از نام او سوء استفاده شده! خامساً، همانطور كه در بحث انتظار مشروحاً گفته شد، اعتقاد به قيام مهدى براى افرادى كه حقيقت آن را دريابند نه تنها موجب ركود و تنبلى نيست، بلكه مايه اميدوارى و دلگرمى در برابر مشكلات و حوادث سخت زندگى است؛ همانطور كه اعتقاد به خدا و قدرت بى پايان او به انسان در برابر مشكلات نيرو مى بخشد، و پناهگاه مطمئنّى در برابر عوامل يأس و نوميدى ايجاد مىكند، اعتقاد به ظهور مهدى نيز چنين اثرى دارد و اصولا انتظار قيام مهدى يك عامل نيرومند حركت و اصلاح جامعه است. حال بعضى معنى اين قيام را درست درك نكرده و به تنبلى و شانه خالى كردن از زير بار مسؤوليّت گرائيدهاند، تقصير عدم درك صحيح آنها است همانگونه كه در مسئله اعتقاد به خدا و نفوذ قدرت بى پايان او در جهان هستى نيز چنين اشتباهى براى بعضى افراد بى اطّلاع پيدا شده است. خلاصه اين كه، با اين بهانه هاى سست نمىتوان از يك واقعيّت مسلّم دست برداشت.

مهدى در منابع حديث شيعه

عقيده به وجود يك مصلح جهانى به نام «مهدى» در بين شيعه اماميّه موج بيشتر وگستردهترى دارد؛ زيرا اگر اهل تسنّن آن را به عنوان يك مسأله فرعى مسلّم پذيرفتهاند، شيعه آن را جزء اصول اصلى مىداند، چون سلسله امامان دوازده گانه، به او ختم مى گردد، و او خاتم الاوصياء است. بعضى از پژوهندگان مسائل اسلامى تعداد رواياتى را كه از طرق اهل تسنّن در اين زمينه وارد شده به ٢٠٠ حديث تخمين زدهاند، در حالى كه روايات وارده از طرق شيعه در اين موضوع شايد بالغ بر يكهزار حديث مى شود. اگر رواياتى كه از مصلح بزرگ جهانى سخن مى گويد نزد اهل تسنّن از روايات متواتره است نزد شيعه از «ضروريّات مذهب» محسوب مى شود. به همين دليل، دانشمندان شيعه بيش از دانشمندان اهل سنّت در اين زمينه كتاب نوشتهاند. اگرچه همّت نگارندگان غالباً جمع آورى روايات بوده، و جز در چند مسأله، در اين باره به تجزيه و تحليل نپرداختهاند؛ و شايد در عصر خود نيازى به آن نمىديدند. ولى به هر حال، در جمع آورى اين روايات زحمت فراوان كشيدهاند. از ميان كتبى كه در اين زمينه ـ و به همين سبك كه اشاره شد نگاشته شده ـ شايد سه كتاب زير كه دانشمندان معاصر به تأليف آن پرداختهاند جامعتر از همه باشد.
١ ـ كتاب «المهدى» (
۳
نشانه هاى آغاز انقلاب

نشانه هاى آغاز انقلاب

علائم ظهور

آيا براى نزديك شدن اين انقلاب جهانى نشانهاى در دست هست؟ آيا مىتوان پيش بينى كرد كه هم اكنون چنان انقلابى نزديك شده يانه؟ آيا مىتوان زمان اين انقلاب را جلو انداخت؟ اگر چنين امرى ممكن است با چه وسائلى مىتوان اين تاريخ را جلو كشيد؟ در برابر اين سؤالات بايد گفت كه پاسخ بيشتر آنها مثبت است. زيرا هيچ طوفان عظيمى در طبيعت بدون مقدّمه آغاز نمى گردد، و هيچ انقلابى در جامعه انسانى بدون نشانه هاى قبلى صورت نمى گيرد. در احاديث اسلامى نيز اشاره به يك سلسله علامتها و نشانه ها براى نزديك شدن آن رستاخيز عظيم آمده است كه مىتوان آنها را بردو گونه تقسيم كرد :
دسته اول، نشانه هائى كه كم و بيش در هر انقلابى به تناسب ابعاد آن قابل پيش بينى است. دسته دوم، جزئيّاتى است كه از طريق اطّلاعات و معلومات عادى نمىتوان به آنها پى برد و بيشتر شكل يك پيشگويى اعجازآميز را دارد. در اين جا، به «٣ نشانه مهم» از هر دو قسمت اشاره مىكنيم :

١. فراگير شدن ظلم و فساد

نخستين نشانهاى كه با مشاهده آن مىتوان نزديك شدن هر انقلابى ـ از جمله اين انقلاب بزرگ را ـ پيش بينى كرد گسترش ظلم و جور و فساد و تجاوز به حقوق دگران و انواع مفاسد اجتماعى و انحرافات اخلاقى است كه خود عامل توسعه فساد در جامعه است. طبيعى است فشار كه از حد گذشت انفجار رخ مىدهد، زيرا انفجارهاى اجتماعى همانند انفجارهاى ميكانيكى به دنبال فشارهاى شديد و زايد از حدّ است. گسترش دامنه هاى ظلم و فساد وسيله ضحّاكان هر زمان بذرهاى انقلاب را آبيارى مىكند، و كاوه هاى آهنگر را در كنار كوره هاى آتش پرورش مىدهد؛ كم كم بحران اوج مى گيرد و لحظه انقلاب نزديك مى گردد. در مورد نزديك شدن انقلاب بزرگ جهانى و ظهور مصلح بزرگ مهدى نيز مسأله همين گونه است. منتها همان طور كه سابقاً هم اشاره شد هيچ لزومى ندارد كه مانند افرادى منفى باف به فكر توسعه فساد و ظلم بيشتر بيفتيم، بلكه با توجّه به وجود مفاسد در مقياس وسيع و به حدّ كافى بايد در ساختن خود و ديگران و يك گروه نيرومند شايسته و شجاع و آگاه كه پرچمدار انقلاب باشد كوشش كنيم. به هر حال، اين موضوع در بسيارى از روايات اسلامى تحت عنوان «كما ملئت ظلماً و جوراً؛ همانگونه كه جهان از ظلم و جور پر شده باشد» آمده است. عين اين تعبير در بسيارى از احاديث كه در منابع شيعه و اهل سنّت آمده ديده مى شود. و از مجموع آنها استفاده مى شود كه از روشنترين نشانه هاى اين انقلاب همين موضوع است. در اين جا يك سؤال پيش مىآيد كه آيا «ظلم» و «جور» با هم تفاوتى دارند كه مخصوصاً روى اين دو عنوان كراراً تكيه شده است؟ از ريشه اين لغات استفاده مى شود كه تجاوز به حقوق دگران دوگونه است كه در ادبيات عرب براى هر كدام نامى جداگانه است. نخست آن است كه انسان، حقّ ديگرى را به خود اختصاص دهد و دسترنج دگران را غصب كند، اين را «ظلم» مى گويند. ديگر آن كه حقّ افرادى را از آنها گرفته، و به دگران دهد و براى محكم كردن پايه هاى قدرت خود، هوا خواهان خويش را بر مال يا جان يا نواميس مردم مسلّط كند و با تبعيضهاى ناروا كسب قدرت كند، اين را «جور» مى گويند.
نقطه مقابل «ظلم»، «قسط» و نقطه مقابل «جور»، «عدل» مى باشد. (٢٦)
ترجمه : امام صادق (عليه السلام) به يكى از ياران خود گفت :
١. هنگامى كه ببينى ظلم و ستم، همه جا فراگير شده؛
٢. قرآن فرسوده و بدعتهايى از روى هوا و هوس در مفاهيم آن آمده؛
٣. آئين خدا (عملا) بى محتوا شده هماننـد ظرفى كـه آن را واژگون سازند؛
٤. هنگامى كه ببينى اهل باطل بر اهل حق پيشى گرفتهاند؛
٥. مردان به مردان و زنان به زنان قناعت كنند؛
٦. افراد با ايمان سكوت اختيار كردهاند؛
٧. كوچكترها احترام بزرگترها را رعايت نمىكنند؛
٨. پيوند خويشاوندى بريده شده؛
٩. مداحى و چاپلوسى فراوان شده؛
١٠. آشكارا شراب نوشيده شود؛
١١. راه هاى خير منقطع و راه هاى شر مورد توجّه قرار گرفته؛
١٢. حلال تحريم شود؛ و حرام مجاز شمرده شود؛
١٣. قوانين و فرمانهاى دينى طبق تمايلات اشخاص تفسير گردد؛
١٤. از افـراد بـا ايمان چنـان سلب آزادى شـود كه جـز با دل نتوانند ابراز تنفّر كنند؛
١٥. سرمايه هاى عظيم در راه خشم خـدا (و فساد و ابتـذال و ويرانى) صرف گردد؛
١٦. رشوهخوارى در ميان كاركنان دولت رايج گردد؛
١٧. پستهاى حسّاس به مزايده گذارده شود؛
١٨. (بعضى از) مردان از خودفروشى زنان خود، ارتزاق كنند؛
١٩. قمار آشكار گردد (حتّى در پناه قانون)؛
٢٠. سرگرميهاى ناسالـم چنان رواج پيـدا كند كـه هيچكـس جرات جلوگيرى از آن نداشته باشد؛
٢١. شنيدن حقايق قرآن بر مردم گران آيد امّا شنيدن باطل سهل و آسان؛
٢٢. هنگامى كه ببينى همسايه، همسايه خود را از ترس زبانش احترام مىكند؛
٢٣. مساجد را به زيورها بيارايند؛
٢٤. براى غير خدا به حجّ خانه خدا بشتابند؛
٢٥. مردم سنگدل شوند (و عواطف بميرد)؛
٢٦. مردم طرفـدار كسى باشند كـه پيروز است (خـواه بـر حق باشد يا باطل)؛
٢٧. آنها كه به دنبال حلال هستند نكوهش شوند و آنها كه به دنبال حرامند مدح؛
٢٨. آلات لهو و لعب (حتّى) در مكّه و مدينه آشكار گردد؛
٢٩. اگر كسى اقدام به امر به معروف و نهى از منكر كند به او توصيه مىكنند كه اين كار وظيفه تو نيست؛
٣٠. مساجد پر از كسانى است كه از خدا نمىترسد؛
٣١. تمام همّت مردم شكم و فرجشان است؛
٣٢. امكانات مادّى و دنيـوى فراوان مى گردد و دنيـا به مـردم روى مىكند؛
٣٣. زنان خود را در اختيار افراد بى ايمان مى گذارند؛
٣٤. پرچمهاى حق پرستى فرسوده و كهنه مى گردد؛
٣٥. ويـرانگرى (بـه وسيله جنگها) بر عمران و آبـادى پيشى مى گيرد.
٣٦. در آمد زندگى بعضى تنها از طريق كم فروشى مى شود؛
٣٧. كسانى هستند با سرمايه فراوان در حالى كه در عمرشان حتّى يك مرتبه هم زكات نپرداختهاند.
٣٨. مردم عصرها در حال نشئه و صبحگاهان مستند؛
٣٩. هنگامى كه ببينى مردم همه به يكـديگـر نگاه مىكنند و از فـاسدان شرور تقليد مىنمايند؛
٤٠. هر سال فساد و بدعتى نو، پيدا مى شود؛
٤١. مردم و محافل همه پيرو ثروتمندان خود خواه مى شوند؛
٤٢. در حضـور جمع، همـانند بهائـم مرتكـب اعمال جنسـى مى شوند؛
٤٣. اموال زياد در غير راه خدا صرف مىكنند امّا در راه خـدا از كمى مضايقه دارند؛
٤٤. افرادى پيدا مى شوند كه اگر يك روز گناه كبيرهاى انجام ندهند غمگينند؛
٤٥. حكومت به دست زنان مىافتد؛
٤٦. نسيمهـا به سود منافقـان مىوزد و هيچ جريانى به سود افراد با ايمان نيست؛
٤٧. دادرسان بر خلاف فرمان خدا قضاوت مىكنند؛
٤٨. بر فـراز منابر دعوت به تقـوا مى شود ولى دعـوت كننـده خود به آن عمل نمىكند؛
٤٩. مردم نسبت به وقت نماز بى اعتنا مى شوند؛
٥٠. حتّى كمك به نيازمندان با توصيه و پارتى بـازى صورت مى گيرد، نه براى خدا؛ ... در چنين زمانى مراقب خويش باش و از خدا تقاضاى نجات و رهايى از اين وضع ناهنجار كن! (كه فرج نزديك است!)
همانطور كه گفتيم آنچه در بالا ذكر كرديم خلاصهاى از يك حديث طولانى است كه انگشت روى مفاسدى كه در آستانه انقلاب بزرگ فراگير مى شود گذارده. اين مفاسد رنگارنگ را مىتوان به سه گروه تقسيم كرد :
١ ـ مفاسد مربوط به مسائل حقوقى و حكومتها مانند گسترش ستم؛ پيروزى حاميان باطل؛ عدم آزادى بيان و عمل؛ تا آنجا كه افراد با ايمان گاهى تنها در دل مىتوانند از ظلم و ظالم ابراز تنفّر كنند؛ همچنين صرف سرمايه هاى عظيم در مصارف بيهوده يا زيانبار و ويرانگر؛ توسعه رشوه خوارى؛ به مزايده گذاردن پستها و منصبها؛ گرايش مردم ضعيف و فاقد فرهنگ سازنده به هر قدرتى كه پيروز گردد (هر كس كه باشد)؛ همچنين صرف ثروتها در طريق جنگها و مسابقات تسليحاتى ويرانگر و اهتمام به اين مسائل حتّى بيشتر از عمران و آبادى (تا آنجا كه هزينه هاى جنگى بر هزينه هاى عمرانى پيشى خواهد گرفت). و نيز هر سال راه هاى تازهاى براى فساد و ظلم و استثمار و استعمار ابداع مى گردد؛ و كمتر كسى در برابر ناهنجاريهاى اجتماعى احساس مسؤوليّت مىكند و حتّى به يكديگر توصيه مىكنند كه در برابر اين مسائل بى تفاوت باشند.
٢ ـ بخشى ديگرى از اين مفاسد مربوط به مسائل اخلاقى است؛ مانند : گسترش تملّق و چاپلوسى؛ چشم و هم چشمىها؛ تن دادن مردان به كارهاى بسيار پست (همانند ارتزاق از طريق خود فروشى همسر!) همچنين گسترش شراب و قمار و انواع سرگرميهاى ناسالم؛ گفتار بدون عمل؛ ريا كارى و ظاهر سازى و پارتى بازى حتّى در كمك به نيازمندان؛ ارزيابى شخصيّت افراد به حجم ثروتشان و مانند اينها.
٣ ـ قسمت ديگرى از اين مفاسد به جنبه هاى صرفاً مذهبى ارتباط دارد مانند تحميل خواسته هاى هوسآلود خويش بر قرآن و تفسير به رأى؛ و جهتگيريهاى شخصى و مادّى در مسائل مذهبى؛ ازدحام افراد آلوده و گناهكار در مساجد؛ اهمّيّت فوقالعاده به تزيين مساجد و خالى شدن آنها از محتوا، كوچك شمردن نماز و عدم توجّه به آن و مانند اينها. اگر خوب دقّت كنيم مى بينيم بسيارى از اين مفاسد بزرگ در مجتمعات كنونى جنبه عينى به خود گرفته است و انتظار بقيّه نيز مىرود؛ پس ما چه چيز براى فراهم ساختن زمينه آن انقلاب بزرگ كم داريم؟ پاسخ اين سؤال همان است كه سابقاً هم به آن اشاره شد؛ ما آگاهى كم داريم؛ و به تعبير ديگر، واكنشى سازنده و انقلابى در برابر اين گونه مفاسد. به هر حال، ظهور اين نشانه ها به تنهايى شرط تحقّق يافتن آن انقلاب بزرگ نيست؛ بلكه مقدّمهاى است براى بيدار ساختن انديشه ها؛ شلاّقهائى است براى بيدارى ارواح خفته و خواب آلود؛ وزمينهاى است براى فراهم شدن آمادگيهاى اجتماعى و روانى. جهانيان خواه ناخواه مجبور به تجزيه و تحليل ريشه هاى اين ناهنجاريها و همچنين نتايج و عواقب آنها خواهند شد و اين يك خودآگاهى عمومى را پايهگذارى مىكند و در پرتو آن يقين مىكنند كه ادامه وضع كنونى امكانپذير نيست؛ بلكه انقلابى بايد كرد. انقلابى در تمام زمينه ها براى بنيانگذارى يك نظام عادلانه الهى و مردمى. ذكر اين نيز نكته كاملا ضرورى است كه لزومى ندارد كه اين مفاسد در تمام نقاط جهان آشكار گردد؛ و اگر محيطهاى كوچكى پاك باشند اين شرط حاصل نباشد؛ بلكه معيار چهره نوعى مردم جهان است خواه در شرق باشد يا غرب؛ و به تعبير ديگر، اين حكم مانند بسيارى از احكام بر اساس روش غالب است.

٢. دجّال (مرد پر تزوير و حيله گر!)

هنگامى كه سخن از «دجّال» به ميان مىآيد، معمولا طبق يك سابقه ذهنى عاميانه، فقط ذهنها متوجّه شخص معيّن يك چشمى مى شود كه با جثّه افسانهاى و مركب افسانهاىتر، با برنامهاى مخصوص به خود پيش از آن انقلاب بزرگ مهدى ظهور خواهد كرد. ولى همانگونه كه از ريشه لغت دجّال از يك سو (٢٨)؛ هر پيامبرى بعد از نوح قوم خود را از فتنه دجال برحذر داشت، من نيز شما را بر حذر مىدارم!» مسلّماً انبياى پيشين به مردم عصر خود نسبت به فتنه دجّالى كه در آخر زمان آشكار مى شود و هزاران سال با آنها فاصله دارد هشدار نمىدادند. بخصوص كه در پايان حديث مىخوانيم :
«فوصفه لنا رسول اللّه فقال لعله سيدركه بعض من رآنى او سمع كلامى؛ سپس پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) صفات او را براى ما بيان كرد و گفت شايد پارهاى از آنها كه مرا ديدهاند يا سخن مرا شنيدهاند عصر او را درك كنند!» باحتمال قوى ذيل حديث اشاره به طاغيان و فريبكاران خطرناكى همچون بنى اميّه و افرادى همانند معاويه است كه در لباس «خالالمؤمنين» و عنوان «كاتب وحى» به مكر و فريب و تزوير و بيرون راندن مردم از صراط مستقيم به سوى آداب و سنن جاهلى، و زنده كردن نظام طبقاتى و حكومت استبدادى و خودكامه، و روى كار آوردن ناصالحان چاپلوس، و جنايتكاران بيباك، و كنار زدن صلحا و فضلا و مردان لايق، پرداختند. و نيز در حديث ديگرى در همان كتاب مىخوانيم : پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در مورد دجّال فرمود :
«ما من نبى الاوقد انذر قومه و لكن ساقول فيه قولا لم يقله نبى لقومه تعلمون انه اعور...؛ هيچ پيامبرى نبود مگر اين كه قوم خود را از فتنه دجّال بر حذر داشت، ولى من جملهاى درباره او مى گويم كه هيچ پيامبرى به قوم خود نگفته، من مى گويم او يك چشمى است!» تكيه روى زمان «نوح» در بعضى از اين احاديث، شايد به خاطر اشاره به دورترين زمان باشد؛ يا عدم وجود دجّالها در زمانهاى پيش از نوح به سبب اين باشد كه نخستين آئين و شريعت را نوح آورد، و يا به خاطر عدم نفوذ حيله ها و تزويرها در جوامع انسانى پيشين بوده است. به هر حال، توصيف دجّال به مرد «يك چشمى» تفسيرى دارد كه بزودى به آن مىپردازيم. جالب توجّه اين كه در پارهاى از احاديث آمده است كه پيش از ظهور مهدى (عليه السلام) ٣٠ دجال ظهور خواهد كرد! (٣٠)!؛ پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :
رستاخيز بر پا نمى شود مگر آن كه شصت نفر دروغگو ظهور خواهند كرد كه همه ادّعاى نبوّت مىكنند!» گرچه در اين روايت عنوان دجّال به ميان نيامده، ولى اجمالاً از آن بر مىآيد كه مدّعيان دروغين و فريبكار در آخر زمان محدود به يك يا چند نفر نخواهد بود. به هر حال، آنچه را نمىتوان در آن ترديد كرد اين است كه هنگام فراهم شدن زمينه هاى انقلاب، در هر جامعهاى كه باشد، افراد فريبكارى كه در واقع پاسدار نظامهاى فاسد و فرسودهاند براى نگاهدارى وضع موجود، و بهره بردارى از زمينه هاى فكرى و اجتماعى مردم به نفع اهداف نادرست خود، دست به تزوير و حيلهگرى مىزنند، و حتّى شعارهاى انقلابى مىدهند، و اين يكى از بزرگترين موانع راه اصلاح و انقلاب راستين است.
اينها دجّالانى هستند كه همه پيامبران، امّت خويش را از آنها بر حذر داشتند و نسبت به نقشه هاى فريبنده آنها هشدار دادند. منتها پيش از ظهور مهدى و آن انقلاب عظيم و وسيع و راستين، هر قدر زمينه هاى فكرى و روانى و اجتماعى در سطح جهانى آمادهتر مى گردد، فعّاليّت اين دجّالان كه يكى از بعد از ديگرى ظهور مىكنند افزايش مىيابد؛ تا در پيشرفت زمينه هاى انقلابى وقفه ايجاد نمايند و به هزار حيله و فن براى منحرف ساختن افكار دست زنند. البتّه هيچ مانعى ندارد كه يك دجّال بزرگ در رأس همه آنها باشد. و امّا نشانه هايى كه در بعضى از روايات براى او ذكر شده بى شباهت به تعبيرات سمبوليك و اشاره و كنايه نيست؛ مثلا، از روايتى كه مرحوم علاّمه مجلسى در بحار الانوار از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل كرده چنين استفاده مى شود كه او داراى صفات زير است :
١ ـ او يك چشم بيشتر ندارد كه در ميان پيشانىاش همچون ستاره صبح مىدرخشد! امّا همين چشم خون آلود است، گويى با خون تركيب شده!
٢ ـ او الاغ (مركب) سفيد تندروى دارد كه هر گام او يك ميل است و بسرعت زمين را طى مىكند!
٣ ـ او دعوى خدائى مىكند و هنگامى كه دوستان خود را به گرد خويش مىخواند صداى او را تمام جهانيان مى شنوند!
٤ ـ او در درياها فرو مىرود و خورشيد با او حركت مىكند، در پيش روى او كوهى از دود و پشت سرش كوه سفيدى قرار دارد كه مردم آن را موادّ غذايى مى بينند.
٥ ـ به هنگام ظهور او مردم گرفتار قحطى و كمبود موادّ غذايى هستند... (٣٢) و اين يكى از پيچيدهترين مسائل مربوط به اين قسمت است كه ظاهراً با علم روز سازگار نيست؛ زيرا طلوع آفتاب از مغرب مفهومش تغيير مسير گردش كره زمين است؛ اگر اين موضوع ناگهان صورت گيرد همه آب درياها و تمامى ساختمانها و موجودات سطح كره زمين به خارج پرتاب مى گردد و همه چيز به هم مىريزد، و اثرى از زندگى باقى نخواهد ماند، و اگر تدريجاً صورت گيرد طول شب و روز بقدرى زياد مى شود كه از يك ماه و دو ماه هم خواهد گذشت و باز نظام كائنات در زمين به هم خواهد ريخت! ولى در ذيل حديث بالا كه پيرامون نشانه هاى دجّال است تفسير جالبى براى اين موضوع ديده مى شود كه نشان مىدهد اين تعبير جنبه كنايه دارد. چرا كه راوى حديث «نزال بن سبره» از «صعصعة بن صوحان» مىپرسد اين كه اميرمؤمنان على (عليه السلام) در پايان سخنش پيرامون دجّال و مانند آن فرمود : «از حوادثى كه بعد از آن رخ مىدهد از من نپرسيد...» منظورش چه بود؟ صعصعه در پاسخ مى گويد :
«انّ الّذى يصلّى خلفه عيسى بن مريم هو الثّانى عشر من العترة التّاسع من ولد الحسين بن على، و هوالشّمس الطّالعة من مغربها (٣٤) گرچه از بعضى روايات بر مىآيد كه «سفيانى» شخص معيّنى از آل ابوسفيان و فرزندان او است؛ ولى از پارهاى ديگر استفاده مى شود كه سفيانى منحصر به يك فرد نبوده بلكه اشاره به صفات و برنامه هاى مشخّصى است كه در طول تاريخ افراد زيادى مظهر آن بودهاند.
از جمله در روايتى از امام على بن الحسين (عليه السلام) نقل شده :
«امر السّفيانى حتم من اللّه ولايكون قائم الاّ بسفيانى (٣٦)؛ ما و خاندان ابوسفيان دو خاندانيم كه در مورد برنامه هاى الهى با هم مخالفت داريم : ما گفته هاى پروردگار را تصديق كردهايم و آنها تكذيب كردند. ابوسفيان با رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) مبارزه كرد؛ و معاويه با على بن ابيطالب (عليه السلام)؛ و يزيد با حسين بن على (عليه السلام)؛ و سفيانى با امام قائم مبارزه خواهد كرد.»
در بحث گذشته نقش دجّالها را در مقابل انقلابهاى سازنده شناختيم، اكنون بايد با نقشه هاى شيطانى سفيانى آشنا شويم؛ زيرا براى تحقّق بخشيدن به مفهوم انتظار راستين شناخت همه «طرفداران» و «مخالفان» طرح اصلاح جهانى نهايت لزوم را دارد. ابوسفيان كه سر سلسله سفيانىها بود مشخّصات زير را داشت :
١ ـ سرمايه دارى بود كه از طريق غارتگرى و غصب حقوق دگران و ربا خوارى و مانند آن به نوايى رسيده بود.
٢ ـ قدرتمندى بود كه از طرق شيطانى كسب نفوذ و قدرت نموده، نقش رهبرى احزاب جاهلى را در مكّه و اطراف آن برعهده داشت؛ و همه شخصيّتش در اين دو خلاصه مى شد. پيش از ظهور اسلام براى خود رياست و حكومتى قابل ملاحظه داشت، امّا پس از ظهور اسلام همه اركان قدرتش متزلزل گرديد، چرا كه اسلام دشمن سرسخت همانها بود كه قدرت شيطانى ابوسفيانها بر آن قرار داشت؛ و جاى تعجّب نيست كه او دشمن شماره يك اسلام شد.
٣ ـ او مظهر نظام ظالمانه جامعه طبقاتى مكّه به شمار مىرفت و حمايت بى دريغش از بت و بت پرستى نيز به همين خاطر بود؛ زيرا بتها بهترين وسيله براى «نفاق افكندن و حكومت كردن» و «تحميق و تخدير توده هاى به زنجير كشده» و در نتيجه تحكيم پايه هاى قدرت ابوسفيانها بودند. مخالفت سرسختانه او با اسلام ـ چنان كه گفتيم ـ به همين دليل بود كه اسلام تمام پايه هايى را كه شخصيّت جهنمى او بر آن قرار داشت ويران مىكرد؛ لذا از هيچگونه تلاش و كوشش براى خفه كردن انقلاب اسلام فرو گذار نكرد. امّا سرانجام در جريان فتح مكّه آخرين سنگر قدرتش فرو ريخت و براى هميشه به كنار رفت و گوشه نشين شد؛ هر چند دست از تحريكات پنهانى برنداشت. او تمام اين صفات را ـ از طريق تربيت و توارث ـ به فرزندش معاويه و از او به نوهاش يزيد منتقل ساخت، و آن دو نيز برنامه هاى پدر را ـ منتها در شكل ديگر ـ تعقيب كردند هر چند سرانجام با ناكامى مواجه گشتند. ابوسفيان يك مرد بتمام معنى ارتجاعى بود كه از جنبش انقلابى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)سخت بيمناك بود؛ چرا كه اسلام طرحى همه جانبه براى دگرگون ساختن آن جامعه عقب افتاده، و به تمام معنى فاسد داشت؛ طرحى كه با اجراى آن محلّى براى زالوهائى همچون ابوسفيان و دار و دستهاش باقى نمىماند. و از اين جا مىتوانيم درك كنيم چرا فرزندان و اعقاب او كوشش داشتند رشته هاى اسلام را پاره كنند و مردم را به آئينهاى جاهلى باز گردانند، هر چند در زير چرخهاى آن سرانجام خرد شدند؛ ولى به هر حال، ضربه هاى سنگينى بر پيشرفت اسلام و مسلمين وارد ساختند. از اصل سخن دور نشويم، در احاديث گذشته خوانديم كه پيدا شدن ابوسفيان با اين مشخّصات بر سر راه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از ويژگيهاى انقلاب اسلامى نبود، در برابر هر قائم و مصلحى، ابوسفيانى با مشخّصاتِ سرمايه دار غارتگر، قدرتمند و ظالم، ارتجاعى و مروّج خرافات، وجود داشته، و دارد كه مىكوشد، تلاشهاى انقلابى قائم و مصلح را خنثى كند؛ در راه او سنگ بيندازد و حدّاقل تاريخ انقلابش را به عقب بكشاند. در برابر قيام مصلح بزرگ جهانى «مهدى» نيز «سفيانى» يا سفيانيها قرار خواهند داشت كه با قدرت جهنّمى شان سعى دارند در مسير انقلاب راستين مهدى وقفه ايجاد كنند؛ زمان را به عقب برگردانند يا لااقل متوقّف سازند؛ از بيدارى و برچيده شدن نظامهاى ظالمانه طبقاتى به نفع استثمار كنندگان جلوگيرى كنند. تفاوتى كه «سفيانى» با «دجّال» دارد شايد بيشتر در اين است كه دجّال از طريق حيله و تزوير و فريب، برنامه هاى شيطانى خود را پياده مىكند، امّا سفيانى از طريق استفاده از قدرت تخريبى وسيع خود اين كار را انجام مىدهد؛ همانگونه كه در اخبار آمده است كه او نقاط آبادى از روى زمين را زير پرچم خود قرار خواهد داد. (
۴
مهدى دوازدهمين جانشين پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)

مهدى دوازدهمين جانشين پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)

آنچه تا كنون پيرامون «مصلح بزرگ جهانى» و «برنامه هاى انقلابى مهدى» در اين كتاب مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته، قسمتى صرفاً در يك شكل كلّى عقلى، و بخش ديگرى در يك شكل كلّى اسلامى بوده است؛ ولى اعتقاد شيعه كه از مكتب اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) تغذيه مى شود، و يژگيهايى دارد كه در اين فصل مورد بررسى قرار مى گيرد؛ اين ويژگيها عبارتند از :
١ ـ عقيده شيعه بر اين است كه مهدى دوازدهمين جانشين پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و فرزند امام حسن عسكرى (عليه السلام) است؛ نامش «محمّد» و كنيهاش «ابوالقاسم» و لقبش «مهدى» و «صاحب الزّمان» و «قائم» مى باشد.
٢ ـ «مهدى» هم اكنون زنده است و چون تولّدش به سال ٢٥٥ هجرى بوده هم اكنون بيش از هزار سال از عمر او مى گذرد.
٣ ـ «مهدى» در عين اين كه در حال حيات است از نظرها پنهان مى باشد؛ يعنى، با اين كه از يك زندگى طبيعى برخوردار است، ولى بطور ناشناس در همين جهان زندگى دارد. امّا بقيه فرق اسلامى ـ جز معدودى ـ عقيده دارند كه او در آخر زمان متولّد مى گردد هرچند از دودمان پيامبر است؛ بنابراين، عمرى با اين غيبت طولانى براى او قائل نيستند؛ البتّه افراد كمى از اهل تسنّن نيز او را فرزند امام حسن عسكرى (عليه السلام) مىدانند. به هر حال، عقيده ويژه شيعه سه سؤال مهم را بر مىانگيزد :
سؤال اول سؤال معروف «طول عمر» است كه از قديم مطرح بوده است كه چگونه ممكن است انسانى اينهمه عمر كند؛ در حالى كه هيچ گاه نديدهايم سنّ انسانها از يكصد الى يكصد و ده بيست سال تجاوز كند! اين عمر طولانى با توجّه به حدّاكثر عمرهايى كه در اطراف خود مى بينيم چگونه سازگار است؟
سؤال دوم درباره فلسفه اين غيبت طولانى است كه چرا امام و رهبر جامعه اسلامى اينهمه مدّت در پرده غيبت بماند، سرّ اين كار چيست؟
سؤال سوم كه ارتباط نزديكى با سؤال دوم دارد ـ هر چند از آن جدا است ـ پيرامون فايده وجود امام (عليه السلام) در دوران غيبت است؛ هنگامى كه پيشوا با پيروان خود ارتباط نداشته باشد و مردم جهان نتوانند او را ببينند و از رهبريهاى او بهره گيرند، چه نقشى مىتوان براى او تصوّر كرد؟ و به تعبير ديگر، زندگى او در اين دوران يك زندگى خصوصى و شخصى است نه اجتماعى و در مقام رهبرى! در اين جا لازم است نخست به مدارك شيعه در زمينه اين اعتقادات سه گانه بپردازيم. سپس ببينيم سؤالات سه گانه فوق را چگونه مىتوان پاسخ داد. قبلا ذكر اين نكته لازم است كه دلايلى عقلى هيچ گاه نمىتواند انگشت روى شخص معيّنى در اين زمينه بگذارد، بلكه نتايج اين دلائل همواره كلّى است. روايات اهل تسنّن درباره مهدى نيز غالباً كلّى است؛ تنها از كسى از دودمان پيامبر است با لقب «مهدى» و با نام «محمّد» (همانند نام پيامبر اسلام) سخن مى گويد؛ باستثناى چند روايت كه تمام مشخّصات پدر يا اجداد او را نقل مىكند و با عقيده شيعه انطباق دارد، مانند دو روايت زير :
١ ـ «شيخ سليمان قندوزى» كه از علماى اهل سنّت است در كتاب معروف «ينابيع المودّة» از كتاب «فرائد السّمطين» از ابن عباس نقل مىكند كه مردى يهودى به خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آمد و سؤالات فراوانى كرد و پس از دريافت پاسخ خود نور ايمان در قلبش درخشيد و مسلمان شد؛ از جمله پرسيد : «وصىّ تو كيست؟ زيرا هر پيامبرى بايد وصى داشته باشد، همانگونه كه پيامبر ما موسى (عليه السلام) «يوشع بن نون» را وصى (و جانشين) خود قرار داد.»
پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در پاسخ اين سؤال فرمود :
«انّ وصيّى علىّ بن ابىطالب و بعده سبطاى الحسن و الحسين تتلوه تسعة ائمّة من صلب الحسين؛ وصى من علىّبن ابىطالب و پس از او دو فرزندزاده من حسن و حسين هستند و پس از حسين نه امام از نسل حسين خواهند بود.» مرد يهودى از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) خواهش كرد نامهاى آنها را بيان كند، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :
«اذا مضى الحسين فابنه على؛ فاذا مضى على فابنه محمّد؛ فاذا مضى محمد فابنه جعفر؛ فاذا مضى جعفر فابنه موسى؛ فاذا مضى موسى فابنه على؛ فاذا مضى على فابنه محمّد؛ فاذا مضى محمّد فابنه على؛ فاذا مضى على فابنه الحسن؛ فاذا مضى الحسن فابنه الحجّة محمّد المهدى فهولاء اثنا عشر...؛ هنگامى كه حسين در گذرد فرزندش على؛ و هنگامى كه على در گذرد فرزندش محمّد؛ و هنگامى كه محمّد در گذرد، فرزندش جعفر؛ و هنگامى كه جعفر وفات كند، فرزندش موسى؛ و هنگامى كه موسى از دنيا برود، فرزندش على؛ و هنگامى كه على ديده از جهان فرو بندد، فرزندش محمّد؛ و هنگامى كه محمّد رحلت كند، فرزندش على؛ و هنگامى كه على به جهان ديگر بشتابد، فرزندش حسن؛ و هنگامى كه حسن با دنيا وداع گويد، فرزندش الحجّة محمّد المهدى جاى او را خواهد گرفت؛ اينها دوازده نفرند (اوصيا و جانشينان من)...»
سپس از چگونگى مرگ و شهادت آنها مىپرسد و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) پس از توضيحاتى مىفرمايد :
«و انّ الثّانى عشر من ولدى يغيب حتّى لايرى، و يأتى على امّتى بزمن لايبقى من الاسلام الاّ اسمه؛ ولايبقى من القرآن الاّ رسمه فحينئذ يأذن اللّه تبارك و تعالى له بالخروج فيظهر اللّه الاسلام به و يجدّده...؛ دوازدهمين فرزند من پنهان مى گردد و ديده نمى شود و زمانى براى پيروان من فرامىرسد كه از اسلام جز نام و از قرآن جز خطوط باقى نمىماند؛ در اين هنگام، خداوند تبارك و تعالى به او اجازه قيام و خروج مىدهد و اسلام را به وسيله او آشكار و تجديد مىكند...» مرد يهودى پس از قبول اسلام اشعارى مى سرايد كه ضمن آن اشاره به جانشينان و اوصياى پيامبر كرده از جمله درباره آخرين آنها مى گويد :
«آخرهم يسقى الظماء و هوالامام المنتظر (٣٩)؛ اى على تو وصىّ منى؛ پيكار تو پيكار من، و صلح تو صلح من است؛ و تو امام و پدر امامان يازده گانهاى كه همگى پاك و معصومند؛ و از آنها «مهدى» است كه زمين را پر از عدل و داد مىكند.» امّا از طرق اهل بيت روايات فراوانى درباره مهدى (عليه السلام) و اين كه او يازدهمين فرزند على (عليه السلام) و نهمين فرزند امام حسين و فرزند بلافصل امام حسن عسكرى است وارد شده كه ذكر همه آنها مسلّماً بطول مىانجامد و از حوصله كتاب ما كه اساسش بر اختصار مى باشد بيرون است؛ لذا، اشاره به فهرستى از آن كرده و براى آگاهى بيشتر در اين زمينه شما را به كتاب «منتخب الاثر فى احوال الامام الثانى عشر» ارجاع مىدهيم (ترجمه مانندى از اين كتاب به نام «نويد امن و امان» نيز از همان مؤلّف محترم نشر يافته). در اين كتاب در زمينه پدر و اجداد مهدى (عليه السلام) رواياتى نقل شده كه بيشتر آن از طرف اهل بيت است؛ از جمله : ٩١ روايت درباره اين كه امامان و پيشوايان، دوازده نفرند كه نخستين آنها على (عليه السلام)و آخرين آنها مهدى (عليه السلام) است نقل شده. و ٩٤ روايت درباره اين كه آخرين امامان مهدى (عليه السلام) است نقل شده. و ١٠٧ روايت پيرامون اين كه ائمّه دوازده نفرند كه نه نفر آنها از فرزندان حسين (عليه السلام) است و نهمين آنها «قائم» است.
و ٥٠ حديث درباره نامهاى هر دوازده پيشوا كه آخرين آنها مهدى است و به اين ترتيب پيروان اين مكتب طبق اسناد فراوان فوق، مهدى (عليه السلام) را با تمام خصوصيّاتش مشخّص مى سازند. ولى ذكر اين نكته نيز لازم است كه در منابع معتبر و معروف حديث اهل سنّت احاديث فراوانى درباره امامان و خلفاى دوازده گانه (بطور كلّى و سربسته) وجود دارد و همانگونه كه سابقاً اشاره كرديم تفسير منطقى براى اين روايات جز با قبول نظريّه شيعه نمىتوان يافت. در بعضى از اين احاديث مانند حديث «صحيح بخارى» و «صحيح ترمذى» تعبير به اثنى عشر اميرا (٤١) و در صحيح ابى داود نيز اثنى عشر خليفه (٤٣) ولى براى يك بحث علمى و تحقيقى پيرامون مسأله طول عمر هيچ گاه نمىتوان به اين مقدار قناعت كرد بلكه بايد امور زير را مورد بررسى قرار دهيم و ببينيم : آيا عمر طبيعى حدّ ثابتى دارد؟ فيزيولوژى امروز در اين باره چه مى گويد؟ آيا راهى براى افزايش طول عمر هست؟ آيا تا كنون افراد استثنايى كه در ساختمان جسمى و روحى و اعضاى بدن، و حواسّ مختلف، و ساير صفات عمومى انسانها با دگران فرق داشته باشند ديده شدهاند؟ آيا تاريخ واقعاً كسانى را با عمرهاى طولانىتر از آنچه امروز مى بينيم به خاطر دارد؟ و از همه اينها گذشته، بايد ديد كسانى كه اين اشكال را طرح كرده چه كسانى هستند و برداشت آنها از مسائل مختلف مذهبى چيست؟

آيا عمر طبيعى حدّ ثابتى دارد؟

يك باطرى كوچك عمر معيّنى دارد؛ مثلا ٢٤ ساعت پشت سرهم كار مىكند؛ سپس نيروى آن تمام مى شود. يك لامپ برق مثلاً يكهزار ساعت كار مىكند سپس مى سوزد. يك اتومبيل ممكن است ٢٠ سال عمر كند. همچنين ساير مصنوعات انسانى عمرشان تقريباً معيّن است و حد متوسّطى دارد؛ البتّه اگر آنها را خوب نگهدارى كنند مقدارى بيشتر و اگر بد نگهدارى كنند مقدارى كمتر كار مىكند. در جهان طبيعت نيز همه گونه عمر داريم؛ در دل اتمها ذرّاتى وجود دارند كه يكهزارم ثانيه و گاهى يك «صد ميليونم ثانيه» بيشتر عمر نمىكنند، ولى در مقابل عمر كره زمين را به پنجهزار ميليون سال تخمين مىزنند! حال بايد ببينيم آيا عمر موجودات زنده در طبيعت مانند عمر فراورده هاى صنعتى ماست؟ مثلا يك انسان بطور متوسّط ٨٠ سال؛ يك كبوتر ٥ سال؛ يك حشره چند ماه؛ يك درخت چنار ١٥٠ سال و يك بوته گل ٦ ماه عمر مىكند؟ در گذشته گروهى از دانشمندان عقيده به وجود يك سيستم عمر طبيعى در موجودات زنده داشتند مثلا : پاولولف عقيده داشت عمر طبيعى انسان ١٠٠ سال است. مچينكوف عقيده داشت عمر طبيعى انسان ١٥٠ تا ١٦٠ سال است. كوفلاند پزشك آلمانى عقيده داشت عمر طبيعى انسان ٢٠٠ سال است.
فلوگر فيزيولژيست معروف عقيده داشت عمر طبيعى انسان ٦٠٠ سال است. بالاخره بيكن فيلسوف و دانشمند انگليسى رقم را از اين بالاتر برده و به ١٠٠٠ سال مىرساند. ولى اين عقيده از طرف فيزيولوژيستهاى امروز در هم شكسته شده و مسأله حدّ ثابت عمر طبيعى ابطال گرديده است. به گفته پروفسور اسميس استاد دانشگاه كلمبيا : «همان گونه كه سرانجام ديوار صوتى شكسته شده و وسائل نقليّهاى با سرعتى مافوق صوت به وجود آمد، يك روز ديوار سنّ انسان نيز شكسته خواهد شد و از آنچه تا كنون ديدهايم فراتر خواهد رفت!» دليل زندهاى كه براى اثبات اين عقيده مىتوان اقامه كرد آزمايشهايى است كه گروهى از دانشمندان روى گياهان يا حيوانات مختلف در آزمايشگاه ها به عمل آوردهاند و در شرايط خاصّ آزمايشگاهى توانستهاند گاهى عمر يك موجود زنده را به «دوازده برابر» افزايش دهند. مثلا آزمايشى كه روى گياهى كه معمولا عمرش دو هفته بيشتر نيست به عمل آمده نشان مىدهد كه مىتوان آن را تا شش ماه نگهداشت. اگر فرضاً چنين افزايشى روى عمر انسانها عملى شود انسانهايى وجود خواهند داشت كه بيش از يكهزار سال عمر كنند.
آزمايش ديگرى روى نوعى از مگس ميوه كه عمر بسيار كوتاهى دارد به عمل آوردهاند و توانستهاند عمر آن را به «نهصد برابر»! افزايش دهند. اگر فرضاً اين افزايش عجيب و خارق العاده روزى درباره انسان عملى شود، يك انسان بيش از هفتاد هزار سال! عمر خواهد كرد. البته غالب ما نه آرزوى چنين عمر خسته كننده و طاقتفرسايى داريم و نه اگر مجانى هم به ما بدهند مىپذيريم، كار به جايى رسيده كه شاعر مى گويد :
من از دو روزه عمر آمدم بجان، اى خضر چه مىكنى تو كه يك عمر جاودان دارى و بفرض كه ما حاضر به قبول آن باشيم كره زمين استعداد پذيرش اينهمه انسان را ندارد! ولى هدف ما مطالعه و بررسى علمى روى مسأله طول عمر است. مىدانيم امروز بسيارى از زيست شناسان مسأله افزايش طول عمر انسان را بطور جدّى مورد بررسى قرار دادهاند؛ اگر چنين چيزى امكانپذير نبود اين مطالعات بيهوده به نظر مىرسيد. دانشمندان غذا شناس عقيده دارند طول عمر رابطه نزديكى با طرز تغذيه و شرايط اقليمى دارد؛ آنها با مطالعه روى طول عمر ملكه زنبوران عسل كه چند برابر زنبوران معمولى عمر مىكند به اين جا رسيدهاند كه اين موضوع معلول ژله مخصوصى است كه زنبوران كارگر براى تغذيه ملكه فراهم مىكنند كه با عسلهاى معمولى فرق بسيار دارد؛ و جمعى به اين فكر افتادهاند كه با تهيّه مقدار فراوانى از اين ژله ممكن است عمر انسان را تا چند برابر مقدار كنونى افزايش داد. روانشناسان مى گويند طول عمر انسان بستگى زيادى به طرز تفكّر و عقايد او دارد و با داشتن يك سلسله روحيّات و عقايد سازنده و آرامبخش، طول عمر انسان افزايش مىيابد. گروهى از پزشكان عقيده دارند : پيرى يك نوع بيمارى است كه بر اثر تصلّب شرايين و يا «اختلال متابوليسم بدن انسان» پديد مىآيد؛ و اگر ما بتوانيم از طريق تغذيه صحيح و داروهاى مؤثّر بر اين عوامل پيروز شويم، پيرى را شكست خواهيم داد و از يك عمر طولانى برخوردار مى گرديم. همه اين گفتگوها اين مسأله را بطور وضوح ثابت مىكند كه افسانه «عمر طبيعى ثابت» يك افسانه دروغين بيش نيست؛ و براى عمر موجودات زنده حدّ معيّنى را نمىتوان در نظر گرفت. مخصوصاً با گشوده شدن راه آسمانها به روى بشر و آغاز سفرهاى فضايى، مسأله طول عمر به صورت جدّىترى مورد توجّه قرار گرفته؛ زيرا مسلّم شده كه عمرهاى كوتاه ما مناسب پيمودن فاصله هاى عظيم نجومى نيست. گاهى براى برداشتن يك گام كوچك در اين جهان پهناور با سفينه هاى فضايى كنونى عمر چند هزار ساله و يا براى راه هاى دورتر عمر چندين ده هزار سال لازم است؛ لذا، بعضى از دانشمندان به فكر شكل ديگرى از افزايش طول عمر افتادهاند و آن استفاده از سيستم انجماد است.
اين موضوع شايد نخستين بار با مشاهده بعضى از موجودات زندهاى كه در حال انجماد طبيعى حيات خود را حفظ كرده بودند كشف شد؛ مثلا، چندى پيش در لابهلاى يخهاى قطبى ماهى منجمدى پيدا كردند كه وضع طبقات يخ نشان مىداد مربوط به پنجهزار سال قبل است! ابتدا گمان مىكردند ماهى مرده است، امّا وقتى آن را در آب ملايم قرار دادند با كمال شگفتى شروع به حركت كرد؛ معلوم شد او در اين پنجهزار سال زنده بوده امّا با شعله بسيار كمرنگى از حيات و زندگى! از اينجا به فكر افتادند كه اگر بتوان اين روش را درباره انسان نيز به كار برد و مثلا سرنشين يك سفينه فضايى را كه به نقطه دور دستى مىفرستيم، در كابين خود در حال انجماد فرو بريم و پس از صدها يا هزاران سال كه به مقصد مىرسد، با يك سيستم خود كار، بدن او تدريجاً به حال عادى باز گردد، مشكل طول عمر در سفرهاى فضايى حل خواهد شد. هم اكنون بعضى از پزشكان به اين فكر افتادهاند كه اين سيستم را براى بيمارانى كه هنوز راه درمان بيمارى آنها كشف نشده، و مثلا مبتلا به سرطان هستند، پيشنهاد كنند كه چنين بيمارانى را با روش انجماد در يك حالت خواب عميق ـ يا مافوق خواب ـ فرو برند، و مثلا پس از دو قرن ديگر كه راه درمان اين بيماريها طبعاً كشف خواهد شد آنها را به حال عادى بازگردانند و درمان كنند. همه اين بحثها و طرحها و پيشنهادها نشان مىدهد كه از نظر علم امروز حدّ ثابتى براى طول عمر بشر و ساير موجودات زنده وجود ندارد و مقدار آن را مىتوان تغيير داد.

وجود افراد استثنايى

اگر از بحث گذشته چشم بپوشيم و فرض كنيم نوع انسان به طبع نخستين خود، حدّ ثابتى از عمر دارد؛ ولى با اين حال، اين موضوع را نمىتوان به همه افراد تعميم داد زيرا معمولا در ميان انواع موجودات زنده هميشه افراد استثنايى وجود دارند كه با استانداردها و ضوابطى كه در علوم طبيعى و تجربى ديدهايم مطابقت ندارند؛ و حتّى گاهى علم از تفسير وضع آنها عاجز مى گردد. در ميان افراد انسان اشخاصى ديده شدهاند با حواس و ادراكات يا نيروهاى فوق العاده و كاملا استثنايى : در ميان افراد يك نوع خاص از درخت يا حيوانات كه رشد و نموّ ظاهراً معيّنى دارند و يا عمر و سنّ ظاهراً محدود، افرادى ديده مى شوند كه تمام ضابطه ها و استانداردهاى نوع خود را مى شكنند و در يك شكل فوق العاده ظاهر مى شوند؛ مثلا :
١ ـ جهانگردانى كه از اسكاتلند ديدن كردهاند از درخت عجيب و شگفت انگيزى نام مى برند كه قطر تنه آن ٩٠ پاست و ميزان عمر آن را به پنجهزار سال تخمين زدهاند!
٢ ـ در كاليفرنيا درختى را مشاهده كردهاند كه طول قامتش حدود يك صد متر! و قطرش در طرف پايين حدود ١٠ متر، و عمرش را به شش هزار سال بر آورد كردهاند.
٣ ـ در ميان درختان جالب و متنوّعى كه در جزاير كانارى مىرويد درختى است از نوع عندم يا به تعبير ما «خون سياوش» كه توجّه دانشمندان را به خود جلب كرده است؛ درختى است كه مى گويند از زمان كشف اين جزيره (يعنى حدود پانصد سال پيش) تا كنون هيچ گونه تغييرى در رشد آن مشاهده نكردهاند! با اينحال به نظر مىرسد كه عمرى بسيار طولانى داشته باشد كه در اين مدّت، اثر گذشت زمان بر چهره آن آشكار نشده است؛ لذا، بعضى حدس مىزنند كه اين درخت قبل از خلقت آدم وجود داشته است!
٤ ـ در مناطق استوايى زمين، درختانى وجود دارند با عمر جاويدان! يعنى مرتباً در حال ريشه زدن و جوانه زدن هستند و هيچ گاه عمرشان پايان نمى گيرد.
٥ ـ در ميان نوع حلزونها، حلزونهايى ديده شدهاند با عمر چند هزار سال؛ و دانشمندان زيست شناس ماهيهايى كشف كردهاند كه عمر آنها را به سه ميليون سال تخمين مىزنند.
٦ ـ در ميان افراد انسان كسانى را مى بينيم با كارهاى شگفتانگيز كه باور كردن آن حتّى براى كسانى كه مشاهده كردهاند مشكل است. كيست كه در جرائد خبرهاى مختلفى درباره جوانى كه با نيروى خارقالعاده چشم خود اجسام فلزى مانند قاشق و چنگال را خم مىكرد بدون آن كه كوچكترين اشارهاى با دست به آن كند، نديده باشد! او اين عمليّات خارقالعاده خود را در برابر خبر نگاران و حتّى از تلويزيون در انگلستان اجرا كرد كه انگليسىهاى دير باور هم پذيرفتند حقّه و حيله خاصّى در كار نيست و اين يك وضع خاص و استثنايى محسوب مى شود. شرح حال جوان ايرانى خودمان را كه لامپ و شيشه را مانند نقل و نبات مىخورد شايد كمتر كسى است كه در جرائد نخوانده باشد، در حالى كه افراد عادى اگر بدون توجّه، مختصر خرده شيشهاى را لابهلاى غذا بخورند ممكن است كارشان به جرّاحى بكشد! درمطبوعات شرح حال فردى را خواندم كه با نيروى خارق العاده خود حيوانات درنده و وحشى را رام مىكرد و به راحتى به آنها نزديك مى شد. در حالات فيلسوف و طبيب معروف «بوعلى سينا» مىنويسد كه مى گفت : در موقعى كه به مكتب مىرفتم هر چه شاگردان براى استاد مىخواندند من حفظ مىكردم؛ در ده سالگى آنقدر از علوم فرا گرفتم كه در بخارا از من تعجّب مىكردند؛ در ١٢ سالگى بر مسند فتوا نشستم! و در شهر بخارا فتوا مىدادم؛ در سنّ ١٦ سالگى كتاب قانون را در علم طب تصنيف كردم (همان كتابى كه تا چند قرن كتاب درسى در دانشكده هاى پزشكى اروپا بود)؛ درباره حواسّ مختلف او از جمله ديد چشم يا قدرت شنوايى و مانند آن، داستانهاى حيرتانگيزى نقل شده كه در اين مختصر نمى گنجد. (٤٥)) همچنين درباره خضر و عمر فوق العاده طولانى او، غالباً سخنهايى شنيدهايم. شگفتآور اين كه گروهى همه اين مطالب را در جاى خود پذيرفتهاند، امّا هنگامى كه با عقيده شيعه در مورد طول عمر «مهدى» روبهرو مى شوند، انگشت حيرت به دهان مى گيرند، و سر خود را به علامت انكار تكان مىدهند، و لبخندهايى مىزنند كه مفهومش اين است كه اين گونه عقائد غير عاقلانه و غير منطقى هم مىتواند پيروانى داشته باشد؟!...
و اين است نمونه بارز يك بام و دو هوا! ولى همان گونه كه گفتيم مسأله طول عمر، قطع نظر از معتقدات مذهبى خدا پرستان درباره قدرت خداوند و مسأله اعجاز، با منطق علوم طبيعى روز كاملا قابل هضم است؛ تنها مشكلى كه در اين راه وجود دارد اين است كه ما راستى خود را از قيد و بند پيشداوريها، تعصّبهاى خاص، و عادات و رسومى كه به آن خو گرفتهايم آزاد كنيم، و تنها تسليم دليل و منطق باشيم و بحث حرّ و آزاد! ما هنگامى كه در جرائد مىخوانيم يك مرد اتريشى ١٤٠ سال از عمرش گذشته بود در حالى كه حتّى يك بار هم بيمار نشده بود! و يا مردى در كلمبيا در سنّ ١٦٧ سالگى كاملا جوانى اش محفوظ بود! و يا مردى در چين در سنّ ٢٥٣ سالگى مويش سياه بود! از اينها تعجّب مىكنيم؛ زيرا هر چه باشد بر خلاف افراد معمول و عادى است؛ ولى اگر منابع اين خبر مورد اطمينان باشند، و يا در همه مطبوعات به عنوان يك خبر قطعى ذكر شود آن را خواهيم پذيرفت. امّا چرا هنگامى كه در حديث مىخوانيم : «القائم هوالّذى اذا خرج كان فى سنّ الشيوخ و منظرالشّبان؛ قوىّ فى بدنه؛ هنگامى كه قائم خروج مىكند در سنّ پيران است امّا با چهره جوانان و از نظر جسمى نيز نيرومند است.» تعجّب مىكنيم. شيعه مى گويد : چگونه بر طرز فكر آنهايى كه براى نوح و مسيح، عمر طولانى قائلند، و در حالات بوعلى سينا اين ويژگيهاى عجيب را مىنويسند؛ و يا پس از مشاهده كج شدن اجسام فلزى با نگاه يك جوان، و يا مشاهده درختان و جانداران طويل العمر لبخند نمىزنيم، امّا هنگامى كه سخن از طول عمر مهدى (عليه السلام) به ميان مىآيد گروهى قيافه اعتراضآميز به خود مى گيرند و با اعجاب مى گويند مگر چنين عمر طولانى براى انسانى ممكن است! كوتاه سخن اين كه : مسأله طول عمر از مسائلى نيست كه بتوان در يك داورى منصفانه و منطقى بر آن خرده گرفت و يا آن را انكار كرد.

٢. فلسفه غيبت طولانى

گفتيم سؤال ديگرى كه در زمينه عقيده شيعه درباره مهدى (عليه السلام) پيش مىآيد، موضوع غيبت طولانى او است كه پس از قبول امكان عمر طولانى مطرح مى شود و آن اين كه : چرا مهدى ظهور نمىكند با اين كه فساد و ظلم بقدر كافى وجود دارد؟ چرا با قيام خود جهان را در مسير عدل و داد قرار نمىدهد؟ آخر تا كى بايد نشست و شاهد صحنه هاى ظلم و خونريزى و بيدادگرى مشتى تبهكار و از خدا بى خبر باشيم؟ چرا اينقدر غيبتش به طول انجاميده؟ او در حقيقت انتظار چه چيزى را، ديگر مىكشد؟ و بالاخره سرّ اين غيبت طولانى چيست؟
ولى بايد توجّه داشت گرچه اين سؤال معمولا از شيعه در مسأله غيبت مى شود، امّا با كمى دقّت متوجّه خواهيم شد كه ديگران هم از آن سهمى دارند؛ يعنى، به شكل ديگر متوجّه ساير معتقدان به ظهور يك مصلح بزرگ جهانى كه روزى بايد قيام كند و جهان را پر از عدل و داد سازد، مى گردد؛ هر چند عقيده شيعه را درباره طول عمر و غيبت قبول نداشته باشند. زيرا جاى اين پرسش از آنها باقى است كه چرا آن مصلح بزرگ تا كنون متولّد نشده و اگر شده است چرا قيام نمىكند و دنياى تشنه را با جام عدالت و دادگرى خويش سيراب نمى سازد؟ بنابراين، اشتباه بزرگى است اگر اين ايراد را تنها متوجّه شيعه بدانيم. و به تعبير ديگر، شك نيست كه مسأله طول عمر (بحث گذشته) و مسأله فلسفه وجود امام در زمان غيبت (بحث آينده) از سؤالاتى است كه تنها متوجّه شيعه مى گردد، امّا مسأله تأخير ظهور او مطلبى است كه همه معتقدان به ظهور آن مصلح جهانى بايد به آن بينديشند كه چرا با آمادگى جهان، آن ظهور بزرگ به وقوع نمىپيوندد؟ (دقّت كنيد) به هر حال، اين سؤال يك پاسخ كوتاه دارد و يك پاسخ مشروح؛ پاسخ كوتاه آن اين است كه براى تحقّق يك انقلاب همه جانبه در سطح جهان تنها وجود يك رهبر شايسته انقلابى كافى نيست بلكه آمادگى عمومى نيز لازم است؛ و هنوز متأسفانه دنيا آماده پذيرش چنان حكومتى نشده است و به محض آمادگى، قيام او قطعى است!
امّا توضيح اين سخن : اولا، بايد توجّه داشت ـ همان گونه كه سابقاً اشاره شد ـ برنامه قيام مهدى، همانند برنامه قيام همه پيامبران الهى، از راه بهرهگيرى از وسائل و اسباب طبيعى انجام مى گيرد، و هيچ گاه اعجاز اساس آن را تشكيل نمىدهد؛ معجزات جنبه استثنايى دارند و در روند برنامه هاى اصلاحى رهبر آسمانى ـ جز در موارد استثنائى ـ دخالت نخواهند داشت. به همين دليل، همه انبيا از سلاح روز، تربيت افراد لايق، مشورتهاى لازم، طرح نقشه هاى مؤثّر، تاكتيكهاى نظامى حساب شده، و خلاصه، فراهم ساختن هرگونه امكان مادّى و معنوى براى پيشبرد هدفشان استفاده مىكردند؛ و در انتظار اين نمىنشستند كه هر روز معجزهاى واقع شود و دشمن يك گام عقب نشينى كند، يا دوستان در پرتو اعجاز هر روز در مسير تكامل گامى به پيش بگذارند.
بنابراين، اجراى طرح حكومت حقّ و عدالت در سطح جهانى نيز بايد با استفاده از وسايل مادّى و معنوى لازم ـ جز در موارد استثنائى ـ تحقّق پذيرد. به تعبير ديگر، مهدى (عليه السلام) آئين و مذهب جديدى با خود نمىآورد بلكه او طرحهاى انقلابى اجرا نشده الهى را به مورد اجرا مى گذارد. رسالت او تنها ابلاغ و انذار و تعليم و تربيت و توصيه و تذكّر نيست. رسالت او اجراى همه اصولى است كه به ظلم و ستم و تبعيض، در سايه حكومت علم و ايمان پايان مى بخشد، و مسلّماً اجراى اين طرح بدون آمادگى يا آمادگيها ممكن نيست.
ثانياً، با توجّه به اصل اساسى بالا روشن مى شود كه چرا مى گوييم هنوز وجود اين آمادگى مسلّم نيست؛ چه اينكه، حدّاقل چند نوع آمادگى براى اين كار لازم است :

١. آمادگى پذيرش (آمادگى روانى)

مردم جهان بايد بقدر كافى تلخى اين وضع نابسامان و بى عدالتيها را درك كنند. مردم جهان بايد نارسائى و ضعف قوانين بشرى را براى اجراى عدالت اجتماعى لمس كنند. مردم جهان بايد اين حقيقت را بيابند كه تنها در سايه اصول و پيوندهاى مادّى و ضمانت اجرايى موجود و مقرّرات خود ساخته انسانها مشكل جهان حل نمى شود؛ بلكه مشكلات هر روز متراكمتر و به گونه كلاف سردرگمى پيچيدهتر مى گردد. مردم جهان بايد احساس كنند كه بحرانهاى كنونى زاييده نظامات كنونى است؛ و اين نظامات از حلّ بحرانها سرانجام عاجزند. مردم جهان بايد درك كنند كه براى وصول به اين هدف بزرگ، اصول و نظاماتى تازه لازم است كه متّكى به ارزشهاى انسانى و ايمان و عواطف بشرى و اخلاق باشد، نه تنها اصول خشك و بى روح و نارسايى مادّى. مردم جهان بايد به اين حد از رشد اجتماعى برسند كه بفهمند پيشرفت تكنولوژى الزاماً به مفهوم پيشرفت بشريّت و تأمين خوشبختى انسانها نيست؛ بلكه تكنولوژى پيشرفته تنها در صورتى ضامن نيكبختى و سعادت است كه زير چتر يك سلسله اصول معنوى و انسانى استقرار يابد و الاّ ـ همان گونه كه بارها ديدهايم ـ بلا آفرين خواهد بود و مايه ويرانگرى است. مردم جهان بايد دريابند صنايع اگر به صورت بتى در آيند برحجم مشكلات كنونى افزوده خواهد شد و به ابعاد ويرانى و ضايعات جنگها وسعت مى بخشد؛ بلكه بايد به شكل ابزارى در آيند تحت كنترل انسانهاى شايسته. بالاخره مردم جهان بايد تشنه شوند و تا تشنه نشوند به سراغ چشمه هاى آب نمىروند. و به تعبير ديگر، تا در مردم جهان تقاضائى نباشد، عرضه هر نوع برنامه اصلاحى، مفيد و مؤثّر نخواهد بود؛ كه قانون «عرضه و تقاضا» بيش از آنچه در مسائل اقتصادى مورد توجّه است در مسائل اجتماعى بايد مورد توجّه قرار گيرد. اين سؤال پيش مىآيد كه اين حالت عطش و تقاضا را چه عاملى بايد ايجاد كند؟ در پاسخ مى گوييم : قسمتى از آن را گذشت زمان، و بدون آن ممكن نيست، امّا قسمت ديگرى بستگى به تعليم و تربيت دارد؛ بايد با رستاخيز فكرى كه از طرف انديشمندان با ايمان و آگاهان مسؤول جامعه به وجود مىآيد، عملى گردد. آنها بايد با برنامه هاى انسان سازى خود، حدّاقل اين آگاهى را به مردم جهان بدهند كه با اين اصول و قوانين و روشهايى كه در دست دارند مشكلات اساسى حل نخواهد شد؛ و به هر حال، اين نيز نيازمند به زمان است.

٢. تكامل فرهنگى و صنعتى

از سوى ديگر گرد آورى تمام مردم جهان در زير يك پرچم، كوتاه ساختن دست زورمندان و قلدران در همه جا، گستردن تعليم و تربيت در آخرين حدّ امكان در همه سطوح، تفهيم كامل اين مسأله كه اختلاف زبان، و نژاد، و منطقه جغرافيايى و مانند آنها، دليل بر اين نيست كه مردم جهان نتوانند همانند برادران، در يك خانواده زندگى كنند؛ و در صلح و برادرى و عدالت زيست نمايند. و فراهم ساختن يك اقتصاد سالم و كافى براى همه انسانها، نياز به رشد فرهنگى و بالا رفتن سطح دانش بشرى از يك سو، و تكامل وسائل صنعتى از سوى ديگر دارد؛ وسائلى كه بتواند پيوند سريع و نزديك و دائمى ميان تمام نقاط جهان بر قرار سازد، كه آن هم بدون گذشت زمان ممكن نيست. چگونه ممكن است يك حكومت به وضع همه جهان رسيدگى كند اگر ارتباطات به كندى صورت گيرد؟ چگونه مىتوان با وسائلى كه فرستادن يك پيام با آن به نقاط دور افتاده جهان يك يا چند سال وقت لازم دارد دنيا را اداره كرد؟ از پارهاى از روايات كه شكل زندگى مردم جهان را در عصر قيام مهدى (عليه السلام) ترسيم مىكند ـ و بعداً بخواست خدا مشروحاً پيرامون آن بحث خواهد شد ـ استفاده مى شود كه پيشرفت تكنولوژى و صنعت مخصوصاً صنايع حمل و نقل و ارتباطى در آن عصر چنان خواهد بود كه قارّه هاى بزرگ جهان عملا به صورت چند شهر نزديك به هم در مىآيند؛ و شرق و غرب حتّى حكم يك خانه را پيدا مىكند؛ مشكل زمان و مكان بكلّى حل خواهد شد. البتّه ممكن است قسمتى از اين امور در پرتو يك جهش و انقلاب صنعتى در آن عصر صورت گيرد، ولى بالاخره يك نوع آمادگى علمى به عنوان زمينه بايد در آستانه چنان عصرى باشد.

٣. پرورش يك نيروى ضربتى انقلابى

سرانجام لازم است گروهى هر چند در اقلّيّت باشند در اين جهان پرورش يابند كه هسته اصلى ارتش انقلابى آن مصلح بزرگ را تشكيل دهند. بايد در ميان اين جهنّم سوزان، گلهائى برُويَد تا مقدّمه گلستانى گردد؛ بايد در اين شوره زار نهالهايى تربيت شوند تا پيام آور بهار براى دگران باشند. بايد افرادى فوق العاده آگاه، شجاع، دلسوز؛ فداكار و جانباز براى اين كار تربيت شوند هرچند نسلهايى براى اين منظور يكى پس از ديگرى بگذرند تا ذخاير اصلى آشكار گردد و عناصر اصلى انقلاب فراهم شود، و اين نيز زمان مىخواهد.
امّا اين كه چه كسى بايد عهده دار پرورش اينگونه افراد گردد؟ بايد به خاطر داشته باشيم كه اين برعهده همان رهبر بزرگ است كه به طور مستقيم يا غير مستقيم دست به چنين برنامهاى بزند (شرح بيشتر پيرامون اين موضوع بخواست خدا در بحث آينده خواهد آمد). در روايات اسلامى يكى از علل طولانى شدن غيبت امام (عليه السلام) مسأله امتحان و آزمون عمومى مردم؛ و انتخاب اصلح ذكر شده كه ممكن است اشاره به همين موضوع باشد. توضيح اينكه : آزمونهاى انسانى الهى، همچون آزمونهاى به خاطر آگاهى بيشتر به حال آزمون شوندگان نيست، بلكه به معنى پرورش استعدادها و آشكار ساختن شايستگيها و جدا شدن صفوف از يكديگر است. و به تعبير ديگر، هدف آنها تربيت و تكامل يا ايجاد آمادگى است؛ زيرا احاطه علمى خداوند نسبت به همه چيز هر گونه هدف آگاهىطلبى را از آزمونهاى الهى سلب مىكند. از مجموع اين بحث روشن شد كه چرا غيبت مهدى بايد اين گونه طولانى باشد.

٣. فلسفه وجود امام به هنگام غيبت

سؤال ديگرى كه درباره عقيده شيعه و ويژگيهاى آن، پيرامون وجود مهدى (عليه السلام) پيش مىآيد اين است كه : امام (عليه السلام) در هر حال رهبر و پيشوا است و وجود يك رهبر در صورتى مىتواند مفيد باشد كه تماسّ مداوم با پيروان خود داشته باشد؛ امام غائب از نظر، و ناپيدا، چگونه مىتواند نقش رهبرى خود را ايفا كند!؟ به تعبير ديگر، زندگى امام (عليه السلام) در دوران غيبت يك زندگى خصوصى است نه يك زندگى اجتماعى در صورت يك پيشوا، با اين حال حق داريم بپرسيم اين ذخيره الهى چه اثر عمومى براى مردم مىتواند داشته باشد و چه نوع بهرهاى مردم مىتوانند از وجود او ببرند؟ او به چشمه آب زلال حيات مىماند كه در ظلمات باشد و كسى را در دسترسى به وجود او باشد! بعلاوه، اصولا آيا مفهوم غايب شدن امام (عليه السلام) اين است كه وجودش به يك روح نامرئى يا امواج ناپيدا و اثيرى و امثال اينها تبديل شده؟ آيا اين با علم سازگار است؟ اين سؤال ـ بدون شك ـ سؤال مهمّى است؛ ولى اشتباه است كه گمان كنيم بى جواب مانده؛ امّا اجازه بدهيد نخست به پاسخ جمله اخير بپردازيم كه مايه سوء تفاهم ناجورى براى گروهى گرديده است و پس از روشن شدن آن به سراغ بقيّه سؤالها مىرويم. صريحاً بايد گفت، مفهوم غائب بودن امام (عليه السلام) ـ چنان كه اشاره كردهايم ـ هرگز اين نيست كه وجود امام (عليه السلام) در عصر غيبت يك وجود نامرئى و رؤيائى است كه به يك وجود خيالى و پندارى شبيهتر از يك وجود عينى باشد.
بلكه، او از نظر زندگى، يك زندگى طبيعى عينى خارجى دارد، منتها با عمرى طولانى؛ در ميان مردم و در دل جامعه ها رفت و آمد دارد؛ و در نقاط مختلف زندگى مىكند؛ و اگر استثنايى در زندگى او هست همين است كه او از يك عمر طولانى برخوردار است؛ همين و بس. او بطور ناشناس در جامعه انسانى زندگى مىكند، و هيچ كس درباره غيبت او جز اين نگفته است؛ و چقدر فرق است ميان «ناشناس» و «نامرئى»! حال كه اين سوء تفاهم برطرف شد، به سراغ اين موضوع مىرويم كه : بسيار خوب، ولى اين چنين زندگى ممكن است براى يك فرد عادى قابل توجيه باشد، امّا آيا براى يك رهبر ـ آنهم يك رهبر بزرگ الهى ـ قابل قبول است؟! شاگردى كه معلّم خود را نشناسد، بيمارى كه به وجود طبيب و مطبّ او پى نبرد، تشنهاى كه از چشمه آب بى خبر باشد ـ هر چند در نزديكى او قرار داشته باشد ـ چه بهرهاى مىتوانند ببرند؟! جالب اين كه : اين سؤال تنها امروز براى ما مطرح نيست؛ از روايات اسلامى بر مىآيد كه حتّى پيش از تولّد مهدى (عليه السلام) در عصر امامان پيشينش مطرح بوده و به هنگامى كه آنها سخن از مهدى و طول غيبتش به ميان مىآوردند، با چنين سؤال روبه رو مى شدند و با آغوش باز به آن پاسخ مى گفتند كه نمونهاى از آنها را ذيلا از نظر مى گذرانيم :

فايده وجود امام در دوران غيبت

(٤٧)؛ آرى سوگند به خدايى كه مرا به نبوّت برگزيده، مردم از نور رهبرى او در دوران غيبتش بهره مى گيرند همانگونه كه از خورشيد به هنگام قرار گرفتن پشت ابرها!» براى فهم اين كليد رمز، نخست بايد نقش خورشيد را بطور كلّى، و به هنگامى كه چهره تابناكش پشت ابرها پنهان مى گردد؛ دريابيم : خورشيد داراى دو نوع نور افشانى است : نور افشانى آشكار و نور افشانى مخفى يا به تعبير ديگر، نورافشانى «مستقيم» و نور افشانى غير «مستقيم».
در نورافشانى آشكار، اشعّه آفتاب بخوبى ديده مى شود، هر چند قشر ضخيم هوا كه اطراف كره زمين را پوشانيده همانند يك شيشه ضخيم كار مىكند؛ شيشهاى كه هم از شدّت تابش آفتاب مىكاهد و آن را قابل تحمّل مى سازد؛ و هم نور آفتاب را تصفيه مىكند و شعاعهاى مرگبارش را خنثى و بى اثر مى سازد، ولى به هر حال مانع از تابش مستقيم آفتاب نيست. ولى در تابش غير مستقيم، ابرها، همانند يك شيشه مات، نور مستقيم خورشيد را گرفته و پخش مىكنند. نور آفتاب مهمترين نقش را در دنياى حيات و موجودات زنده دارد : نور و حرارتى كه از خورشيد به هر سو پاشيده مى شود تنها انرژى خلاّق موتورهاى زندگى در گياهان و حيوانات و انسان است : رشد و نمو موجودات زنده؛ تغذيه و توليد مثل آنها؛ حسّ و حركت و جنبش؛ آبيارى زمينهاى مرده؛ غرّش امواج دريا؛ وزش حياتبخش بادها؛ ريزش دانه هاى زندگى آفرين باران و برف؛ صداى زمزمه آبشارها؛ نغمه هاى مرغان؛ زيبايى خيره كننده گلها؛ گردش خون در عروق انسان و طپش قلبها؛ عبور برق آساى انديشه از لابهلاى پرده هاى مغز؛ و لبخند شيرينى كه بر لب گلبرگ مانند يك كودك شيرخوار نقش مى بندد و... همه و همه بطور مستقيم يا غير مستقيم به نور آفتاب بستگى دارد و بدون آن همه اينها به خاموشى خواهد گرائيد، و اين موضوع را با كمى دقّت مىتوان دريافت. خوب، حالا اين سؤال پيش مىآيد كه آيا اين بركات و آثار زندگىبخش، مخصوص زمانى نيست كه نور بطور مستقيم مىتابد؟ پاسخ اين سؤال روشن است : نه؛ بسيارى از اين آثار در نور مات خورشيد از پشت ابرها نيز وجود دارد. مثلا در كشورها يا شهرهائى كه چندين ماه از سال ابرها سراسر آسمان را پوشانيدهاند آفتاب ديده نمى شود، ولى گرما؛ نمو و رويش گياهان؛ توليد انرژى لازم براى موتور حيات؛ رسيدن غلاّت و ميوه ها؛ خنديدن گلها و شكوفه ها وجود دارند. بنابراين، تابش خورشيد از پشت پرده ابرها قسمت مهمّى از بركات خود را در بر دارد؛ و تنها قسمتى از آثار آن كه نياز به تابش مستقيم دارد موجود نيست؛ مثلا مىدانيم تابش آفتاب اثر حياتى خاصّى روى پوست و ساير جهاز بدن انسان و موجودات زنده دارد و به همين دليل در كشورهايى كه از اين نظر در محروميّت به سر مى برند در روزهاى آفتابى بسيارى از مردم حمّام آفتاب مى گيرند؛ و در برابر اين نور حياتبخش برهنه مى گردند و با تمام ذرّات وجود خود كه تشنه اين هديه آسمانى است ذرّات اين نور را مىمكند. و نيز تابش مستقيم آفتاب، علاوه بر اين كه روشنايى و گرماى بيشترى مىآفريند، اثر خاصّى ـ به خاطر همان اشعّه ماوراى بنفش ـ در كشتن انواع ميكروبها و سالمسازى محيط دارد كه در نور غير مستقيم ديده نمى شود. از مجموع بحث بالا نتيجه مى گيريم كه هر چند پرده هاى ابر، بعضى از آثار آفتاب را مى گيرد ولى قسمت مهمّى از آن همچنان باقى مىماند. اين بود حال «مشبّه به» يعنى آفتاب، اكنون بازگرديم به وضع «مشبّه» يعنى وجود رهبران الهى در حال غيبت. اشعّه معنوى نامرئى وجود امام (عليه السلام) به هنگامى كه در پشت ابرهاى غيبت نهان است داراى آثار گوناگون قابل ملاحظهاى است كه علىرغم تعطيل مسأله تعليم و تربيت و رهبرى مستقيم، فلسفه وجودى او را آشكار مى سازد. اين آثار به صورت زير است :

١. اثر اميد بخشى

در ميدانهاى نبرد تمام كوشش گروهى از سربازان زبده و فداكار اين است كه پرچم، در برابر حملات دشمن همچنان سر پا در اهتزاز باشد؛ در حالى كه سربازان دشمن دائماً مىكوشند پرچم مخالفان را سرنگون سازند، چرا كه بر قرار بودن پرچم مايه دلگرمى سربازان و تلاش و كوشش مستمرّ آنها است. همچنين وجود فرمانده لشكر در مقرّ فرماندهى ـ هر چند ظاهراً خاموش و ساكت باشد ـ خون گرم و پر حرارتى در عروق سربازان به حركت در مىآورد، و آنها را به تلاش بيشتر وا مىدارد كه فرمانده ما زنده است و پرچممان در اهتزاز! امّا هر گاه خبر قتل فرمانده در ميان سپاه پخش شود يك لشكر عظيم با كارائى فوقالعاده يكمرتبه متلاشى مى گردد، گوئى آب سردى بر سر همه ريختهاند، نه، بلكه روح از تنشان بيرون رفته! رئيس يك جمعيّت يا يك كشور مادام كه زنده است، هر چند مثلا در سفر يا فرضاً در بستر بيمارى باشد، مايه حيات و حركت و نظم و آرامش آنها است؛ ولى شنيدن خبر از دست رفتن او گرد و غبار يأس و نوميدى را بر همه مىپاشد. جمعيّت شيعه طبق عقيدهاى كه به وجود امام زنده دارد، هر چند او را در ميان خود نمى بيند، خود را تنها نمىداند. (دقّت كنيد) او همواره انتظار بازگشت آن سفر كرده را كه قافله هاى دل همراه اوست مىكشد، انتظارى سازنده و اثر بخش، او هر روز احتمال ظهور او را مىدهد. اثر روانى اين طرز فكر در زنده نگهداشتن اميد در دلها و وادار ساختن افراد به خود سازى و آمادگى براى آن انقلاب بزرگ كه شرحش در بحث «انتظار» گذشت، كاملا قابل درك است.
امّا اگر اين رهبر اصلا وجود خارجى نداشته باشد و علاقهمندان مكتبش در انتظار تولّد و پرورش او در آينده باشند وضع بسيار فرق مىكند. و اگر يك نكته ديگر را به اين موضوع بيفزائيم مسأله شكل جدّىترى به خود مى گيرد، و آن اينكه : طبق اعتقاد عمومى شيعه كه در روايات بسيار زيادى در منابع مذهبى آمده است، امام به طور مداوم، در دوران غيبت، مراقب حال پيروان خويش است؛ و طبق يك الهام الهى از وضع اعمال آنها آگاه مى گردد و به تعبير روايات همه هفته برنامه اعمال آنها به نظر او مىرسد و از چگونگى رفتار و كردار و گفتار آنها آگاه مى گردد. (٤٩)؛ آرى هيچ گاه صفحه روى زمين، از قيام كننده با حجّت و دليل خالى نمىماند؛ خواه ظاهر و آشكار باشد، يا مخفى و پنهان، تا دلائل و اسناد روشن الهى ضايع نگردد، و به فراموشى نگرايد (و مسخ و تحريف نشود).» اكنون به توضيح اين سخن توجّه كنيد : با گذشت زمان و آميختن سليقه ها و افكار شخصى به مسائل مذهبى و گرايشهاى مختلف به سوى برنامه هاى ظاهر فريب مكتبهاى انحرافى، و دراز شدن دست مفسده جويان به سوى مفاهيم آسمانى، اصالت پارهاى از اين قوانين از دست مىرود و دستخوش تغييرات زيانبخشى مى گردد. اين آب زلال كه از آسمان وحى نازل شده با عبور از مغزهاى اين و آن تدريجاً تيره و تار گشته، صفاى نخستين خود را از دست مىدهد. اين نور پرفروغ با عبور از شيشه هاى ظلمانى افكار تاريك، كمرنگ و كمرنگتر مى گردد. خلاصه، با آرايشها و پيرايشهاى كوته بينانه افراد و افزودن شاخ و برگهاى تازه به آن، چنان مى شود كه گاهى بازشناسى مسائل اصلى دچار اشكال مى گردد!
و به گفته آن شاعر ـ كه البتّه همان گونه كه روش و سنّت شاعران است در شكل مبالغهآميزى مطرح شد ـ خطاب به پيامبر كرده مى گويد :
شرع تو را در پى آرايشند
دين تو را از پى پيرايشند
بس كه فزودند بر آن برگ و بر
گر تو ببينى نشناسى دگر
با اين حال، آيا ضرورى نيست كه در ميان جمع مسلمانان كسى باشد كه مفاهيم فناناپذير تعاليم اسلامى را در شكل اصلىاش حفظ و براى آيندگان نگهدارى كند؟ آيا مجدّداً وحى آسمانى بر كسى نازل مى شود؟ مسلّماً نه! باب وحى با مسأله خاتميّت براى هميشه بسته شد. پس چگونه بايد آئين اصيل حفظ گردد، و جلو تحريفات و تغييرات و خرافات گرفته شود و اين آئين براى نسلهاى آينده محفوظ بماند. آيا جز اين است كه بايد اين رشته بوسيله يك پيشواى معصوم ادامه يابد، خواه آشكار و مشهور باشد يا پنهان و ناشناس (لئلاّ تبطل حجج اللّه و بيّناته). مىدانيم در هر مؤسّسه مهمّى «صندوق آسيب ناپذيرى» وجود دارد كه اسناد مهمّ آن مؤسّسه را در آن نگهدارى مىكنند، تا از دستبرد دزدان محفوظ بماند؛ بعلاوه، هرگاه مثلا آتش سوزى در آنجا روى دهد از خطر حريق مصون باشد كه اعتبار و حيثيّت آن مؤسّسه پيوند نزديكى با حفظ آن اسناد و مدارك دارد. سينه امام و روح بلندش صندوق آسيبناپذير حفظ اسناد آئين الهى است كه همه اصالتهاى نخستين و ويژگيهاى آسمانى اين تعليمات را در خود نگاهدارى مىكند «تا دلائل الهى و نشانه هاى روشن پروردگار باطل نگردد و به خاموشى نگرايد». و اين ديگر از آثار وجود او ـ گذشته از آثار دگر ـ است.

٣. تربيت يك گروه انقلابى آگاه

بر خلاف آنچه بعضى فكر مىكنند، رابطه امام در زمان غيبت بكلّى از مردم بريده نيست؛ بلكه آن گونه كه از روايات اسلامى بر مىآيد گروه كوچكى از آمادهترين افراد كه سرى پر شور از عشق خدا، و دلى پر ايمان، و اخلاصى فوقالعاده براى تحقّق بخشيدن به آرمان اصلاح جهان دارند، با او در ارتباطند و از طريق اين پيوند تدريجاً ساخته مى شوند؛ و روح انقلابى بيشترى كسب مىكنند؛ انقلابى سازنده و بارور براى ريشه كن ساختن هر گونه ظلم و بيدادگرى در جهان! ممكن است آنها خودشان پيش از اين قيام از دنيا بروند ولى به هر حال آمادگى و تعليمات انقلابى را به نسلهاى آينده شان، و به ديگران منتقل مى سازند، و در پرورش گروه نهايى سهيم و شريكند. سابقاً گفتيم معنى غيبت امام اين نيست كه او به شكل يك روح نامرئى و يا اشعّهاى ناپيدا در مىآيد، بلكه او از يك زندگى طبيعى آرام برخوردار است؛ و به طور ناشناخته در ميان همين انسانها رفت و آمد دارد، و دلهاى بسيار آماده را بر مى گزيند؛ و در اختيار مى گيرد و بيش از پيش آماده مىكند و مى سازد.
افراد مستعد به تفاوت ميزان استعداد و شايستگى خود، توفيق درك اين سعادت را پيدا مىكنند؛ بعضى چند لحظه؛ و بعضى چند ساعت و چند روز؛ و بعضى سالها با او در تماس نزديك هستند! به تعبير روشنتر، آنها كسانى هستند كه آنچنان بر بال و پر دانش و تقوا قرار گرفته و بالا رفتهاند كه همچون مسافران هواپيماهاى دور پرواز بر فراز ابرها قرار مى گيرند؛ آنجا كه هيچ گاه حجاب و مانعى بر سر راه تابش جانبخش آفتاب نيست؛ در حالى كه ديگران در زير ابرها در تاريكى و نور كمرنگ به سر مى برند. حساب صحيح نيز همين است؛ من نبايد انتظار داشته باشم كه آفتاب را به پائين ابرها بكشم تا چهره او را ببينم؛ چنين انتظارى اشتباه بزرگ و خيال خام است؛ اين منم كه بايد بالاتر از ابرها پرواز كنم تا شعاع جاودانه آفتاب را جرعه جرعه بنوشم و سيراب گردم. به هر حال، تربيت اين گروه يكى ديگر از فلسفه هاى وجود او در اين دوران است.

٤. نفوذ روحانى و ناآگاه

مىدانيم خورشيد يك سلسله اشعّه مرئى دارد كه از تركيب آنها با هم، هفت رنگ معروف، پيدا مى شود؛ و يك سلسله اشعّه نامرئى كه به نام «اشعّه فوق بنفش» و «اشعّه مادون قرمز» ناميده شده است. همچنين يك رهبر بزرگ آسمانى خواه پيامبر باشد يا امام، علاوه بر تربيت تشريعى كه از طريق گفتار و رفتار و تعليم و تربيت عادى صورت مى گيرد، يك نوع تربيت روحانى و از راه نفوذ معنوى در دلها و فكرها دارد كه مىتوان آن را تربيت تكوينى نام گذارد؛ در آنجا الفاظ و كلمات و گفتار و كردار كار نمىكند بلكه تنها جاذبه و كشش درونى كار مىكند.
در حالات بسيارى از پيشوايان بزرگ الهى مىخوانيم كه گاه بعضى از افراد منحرف و آلوده با يك تماس مختصر با آنها بكلّى تغيير مسير مىدادند، و سرنوشتشان يكباره دگرگون مى شد، و به قول معروف با ١٨٠ درجه انحراف راه كاملا تازهاى را انتخاب مىكردند؛ يكمرتبه فردى پاك و مؤمن و فداكار از آب در مىآمدند كه از بذل همه وجود خود نيز مضايقه نداشتند! اين دگرگونيهاى تند و سريع و همه جانبه، اين انقلابهاى جهشآسا و فراگير، آنهم با يك نگاه يا يك تماس مختصر (البتّه براى آنها كه در عين آلودگى يك نوع آمادگى نيز دارند) نمىتواند نتيجه تعليم و تربيت عادى باشد بلكه معلول يك اثر روانى نامرئى و يك جذبه ناخودآگاه است كه گاهى از آن تعبير به «نفوذ شخصيّت» نيز مى شود. بسيار از كسان اين موضوع را در زندگى خود تجربه كردهاند كه به هنگام برخورد با افرادى كه روحهاى بزرگ و عالى دارند چنان بىاختيار و ناخود آگاه تحت تأثير آنان قرار مى گيرند كه حتّى سخن گفتن در برابر آنها برايشان مشكل مى شود؛ و خود را در ميان هالهاى مرموز و غير قابل توصيف از عظمت و بزرگى مى بينند.
البتّه ممكن است گاهى اين گونه امور را با تلقين و امثال آن توجيه كرد؛ ولى مسلّماً اين تفسير براى همه موارد صحيح نيست بلكه راهى جز اين ندارد كه بپذيريم كه اين آثار نتيجه شعاع اسرارآميزى است كه از درون ذات انسانهاى بزرگ برمىخيزد. سرگذشتهاى فراوانى در تاريخ پيشوايان بزرگ مى بينيم كه جز از اين راه نمىتوان آنها را تفسير كرد؛ داستان آمدن جوان آلودهاى نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و انقلاب ناگهانى روحى او. يا برخورد اسعد بن زراره بت پرست به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در كنار خانه كعبه و تغيير جهش آساى طرز تفكّر او. و يا آنچه دشمنان سرسخت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نام آن را سحر مى گذاردند و مردم را به خاطر آن از نزديك شدن به او باز مىداشتند، همه حاكى از نفوذ شخصيّت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)در افراد مختلف از اين طريق است. همچنين آنچه درباره تأثير پيام امام حسين (عليه السلام) روى فكر «زهير» در مسير كربلا نقل شده تا آنجا كه با شنيدن پيام امام حتّى نتوانست لقمهاى كه در دست داشت به دهان بگذارد، و آن را به زمين نهاد و حركت كرد. و يا كشش عجيب و فوق العاده كه «حرّبن يزيد رياحى» در خود احساس مىكرد، و با تمام شجاعتش همچون بيد مىلرزيد؛ و همين كشش سرانجام او را به صف مجاهدان كربلا كشانيد و به افتخار بزرگ شهادت نائل آمد. و يا داستان جوانى كه در همسايگى «ابوبصير» زندگى داشت، و با ثروت سرشار خود كه از خودش خدمتى به دستگاه بنى اميّه فراهم ساخته بود به عيش و نوش و بىبند و بارى پرداخته بود و سرانجام با يك پيام امام صادق (عليه السلام) بكلّى دگرگون شد، و همه كارهاى خود را در هم پيچيد و تمام اموالى را كه از طريق نامشروع گرد آورده بود به صاحبانش داد، يا در راه خدا انفاق كرد. و يا سرگذشت كنيز خواننده و زيبا و عشوه گرى كه هارون به گمان خام خود براى منحرف ساختن ذهن امام كاظم (عليه السلام) به زندان اعزام داشته بود؛ و منقلب شدن روحيّه او در يك مدّت كوتاه، تا آنجا كه قيافه و طرز سخن و منطق او هارون را به حيرت و وحشت افكند... همه و همه نشانه و نمونه هايى از همين تأثير ناخودآگاه است كه مىتوان آن را شعبهاى از «ولايت تكوينى» پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) يا امام (عليه السلام)دانست، چرا كه عامل تربيت و تكامل در اينجا الفاظ و جمله ها و راه هاى معمولى و عادى نيست، بلكه جذبه معنوى و نفوذ روحانى عامل اصلى محسوب مى شود.
اين برنامه ـ همان گونه كه گفتيم ـ منحصر به پيامبران و امامان نيست؛ بلكه رجال راستين و شخصيّتهاى بزرگ نيز به تناسب ميزان شخصيّت خود هالهاى از اين نفوذ ناخودآگاه اطراف خود ترسيم مىكنند، منتها قلمرو گروه اوّل با گروه دوم از نظر ابعاد و گسترش قابل مقايسه نيست. وجود امام (عليه السلام) در پشت ابرهاى غيبت نيز اين اثر را دارد كه از طريق اشعّه نيرومند و پردامنه نفوذ شخصيّت خود، دلهاى آماده را در نزديك و دور تحت تأثير جذبه مخصوص قرار داده به تربيت و تكامل آنها مىپردازد و از آنها انسانهايى كاملتر مى سازد. ما قطبهاى مغناطيسى زمين را با چشم خود نمى بينيم، ولى اثر آنها روى عقربه هاى قطب نما، در درياها راهنماى كشتيهاست؛ و در صحراها و آسمانها راهنماى هواپيماها و وسائل ديگر است. در سرتاسر كره زمين از بركت اين امواج مغناطيسى، ميليونها مسافر راه خود را به سوى مقصد پيدا كرده، يا وسائل نقليّه بزرگ و كوچك به فرمان همين عقربه ظاهراً كوچك از سرگردانى رهايى مىيابند. آيا تعجّب دارد اگر وجود امام (عليه السلام) در زمان غيبت با امواج جاذبه معنوى خود افكار و جانهاى زيادى را كه در دور يا نزديك قرار دارند هدايت كند، و از سرگردانى رهايى بخشد؟ ولى نمىتوان و نبايد فراموش كرد كه همان گونه كه امواج مغناطيس زمين روى هر آهن پاره بى ارزشى اثر نمى گذارد بلكه روى عقربه هاى ظريف و حسّاسى كه آب مغناطيس خوردهاند و يك نوع سنخيّت و شباهت با قطب فرستنده امواج مغناطيسى پيدا كردهاند اثر مى گذارند، همينطور دلهايى كه راهى با امام دارند و شباهتى را در خود ذخيره نمودهاند تحت تأثير آن جذبه غير قابل توصيف روحانى قرار مى گيرند. با در نظر گرفتن آنچه در بالا گفتيم، يكى ديگر از آثار و فلسفه هاى وجودى امام (عليه السلام) در چنين دورانى آشكار مى گردد.

٥. ترسيم هدف آفرينش

هيچ عاقلى بى هدف گام بر نمىدارد، و هر حركتى كه در پرتو عقل و علم انجام گيرد در مسير هدفى قرار خواهد داشت. با اين تفاوت كه هدف در كار انسانها معمولا رفع نيازمندى خويش و برطرف ساختن كمبودهاست، ولى در كار خدا هدف متوجّه ديگران و رفع نيازهاى آنهاست؛ چرا كه ذات او از هر نظر بى پايان است و عارى از هر گونه كمبود و با اين حال انجام دادن كارى به نفع خود، درباره او مفهوم ندارد. حالا به اين مثال توجّه كنيد : در زمينى مستعد و آماده، باغى پر گل و ميوه احداث مىكنيم؛ در لابه لاى درختان و بوته هاى گل ،علف هرزه هايى مىرويند؛ هر وقت به آبيارى آن درختان برومند مىپردازيم علف هرزه ها نيز از پرتو آنها سيراب مى شوند.
در اينجا ما دو هدف پيدا مىكنيم : هدف اصلى كه آب دادن درختان ميوه و بوته هاى گل است. و هدف تبعى كه آبيارى علف هرزه هاى بى مصرف مى باشد. بدون شك هدف تبعى نمىتواند انگيزه عمل گردد، و يا حكيمانه بودن آن را توجيه كند؛ مهم همان هدف اصلى است كه جنبه منطقى دارد! حال اگر فرض كنيم بيشتر درختان باغ خشك شوند و جز يك درخت باقى نماند، امّا درختى كه به تنهايى گلها و ميوه هايى را كه از هزاران درخت انتظار داريم به ما مىدهد بدون ترديد براى آبيارى همان يك درخت هم كه باشد برنامه آبيارى و باغبانى را ادامه خواهيم داد؛ گو اينكه علف هرزه هاى زيادى نيز از آن بهره گيرند، و اگر يك روز آن درخت نيز بخشكد آنجاست كه دست از آبيارى باغ مىكشيم هرچند علف هرزه ها بميرند.
جهان آفرينش بمانند همان باغ پر طراوت است و انسانها درختان و بوته هاى اين باغند. آنها كه در مسير تكاملند درختان و شاخه هاى پر برند. و آنها كه به پستى گرائيده و منحرف و آلودهاند علف هرزه هاى اين باغند. مسلّماً اين آفتاب درخشان، اين مولكولهاى حياتبخش هوا، اينهمه بركات زمين و آسمان، براى آن آفريده نشده است كه مشتى فاسد و هرزه به جان يكديگر بيفتند و به خوردن يكديگر مشغول شوند و جز ظلم و ستم و جهل و فساد محصولى براى اجتماع آنها نباشد؛ نه! هرگز هدف آفرينش نمىتواند اينها باشد! اين جهان و تمام مواهب آن ـ از ديدگاه يك فرد خداپرست كه با مفاهيمى چون علم و حكمت خدا آشناست ـ براى صالحان و پاكان آفريده شده است؛ همانگونه كه سرانجام نيز بطور كامل از دست غاصبان در خواهد آمد و در اختيار آنان قرار خواهد گرفت. (ان الارض يرثها عبادى الصالحون). باغبان آفرينش (جهان پهناور هستى) به خاطر همين گروه فيض و مواهب خود را همچنان ادامه مىدهد؛ هر چند علف هرزه ها نيز به عنوان يك هدف تبعى سيراب گردند و بهرهمند شوند؛ ولى بى شك هدف اصلى آنها نيستند. و اگر فرضاً روزى فرا رسد كه آخرين نسل گروه صالحان از روى زمين برچيده شوند، آن روز دليلى بر ادامه جريان اين مواهب وجود نخواهد داشت.
آن روز آرامش زمين به هم مىخورد، و آسمان بركات خود را قطع مىنمايد، و زمين از دادن بهره به انسانها مضايقه خواهد كرد! پيامبر يا امام، سمبل گروه صالحان و نمونه بارز انسان كامل است؛ يعنى، همان گروهى كه هدف اصلى آفرينش را تشكيل مىدهند و به همين دليل وجود او به تنهايى يا در رأس گروه صالحان، توجيه كننده هدف آفرينش و مايه نزول هر خير و بركت و ريزش باران فيض و رحمت خدا است؛ اعم از اين كه در ميان مردم آشكارا زندگى كند يا مخفى و ناشناس بماند. درست است كه افراد صالح ديگر نيز هر كدام هدفى هستند براى آفرينش، و يا به تعبير ديگر، بخشى از آن هدف بزرگ، ولى نمونه كامل اين هدف همين انسانهاى نمونه و مردان آسمانى مى باشند، هر چند سهم دگران نيز محفوظ است. و از اينجا روشن مى شود، آنچه در پارهاى از عبارات به اين مضمون وارد شده كه : «بيمنه رزق الورى و بوجوده تثبت الارض والسّماء؛ از بركت وجود او (يعنى حجّت و نماينده الهى) مردم روزى مى برند، و به خاطر هستى او آسمان و زمين برپاست!» يك موضوع «اغراقآميز» و «دور از منطق» و يا «شرك آلود» نمى باشد؛ همچنين، عبارتى كه به عنوان يك حديث قدسى خطاب به پيامبر از طرف خداوند در كتب مشهور نقل شده : «لولاك لما خلقت الافلاك؛ اگر تو نبودى آسمانها را نمىآفريديم» بيان يك واقعيّت است نه مبالغه! گوئى، منتها او شاهكار هدف آفرينش است و صالحان ديگر هر كدام بخشى از اين هدف بزرگ را تشكيل مىدهند. از مجموع آنچه در اين فصل تحت پنج عنوان گفته شد، چنين نتيجه مى گيريم : آنها كه دور نشستهاند و وجود امام را در عصر غيبت يك وجود شخصى و بدون بازده اجتماعى دانستهاند و به عقيده شيعه در اين زمينه تاخت و تاز كردهاند كه وجود چنين امامى چه نفعى در مقام رهبرى و امامت خلق مىتواند داشته باشد، آنچنان كه آنها گفتهاند نيست، و آثار وجودى او در اين حال نيز فراوان است.


۵
راه پيروزى آن مصلح بزرگ

راه پيروزى آن مصلح بزرگ

آيا او با شمشير قيام مىكند

مىدانيم شرط مهمّ پيروزى بر دشمن برترى نيروهاست؛ اين نيروها تنها شامل نيروهاى نظامى نمى شود؛ بلكه برترى از نظر قدرت روحى و ايمان به هدف، و استحكام پايه هاى اقتصادى و اجتماعى، همه در اين برترى شكل مى گيرند و نقش اساسى دارند. و اگر جامعهاى شكست خورده و در زنجير اسارت باقيمانده، دليلى جز غفلت از تلاش و كوشش در زمينه فراهم ساختن اين عوامل پيروزى و يا اشتباه در محاسبه نيروها ندارد. با در نظر گرفتن اصل اساسى بالا، پرسشهايى پيرامون قيام مصلح بزرگ جهانى پيش مىآيد :
١ ـ براى تحقّق يافتن عدالت جهانى و پيروزى ارتش طرفداران حقّ و عدالت بر يغما گران و زور گويان و خود كامگان و جبّاران، آيا رهبر اين نهضت بزرگ از سلاحهاى سنّتى اعصار پيشين استفاده مىكند (از اسلحه سرد)، در اين صورت چگونه مىتواند اين روش پيكار را به ديگران بقبولاند، و چنين سلاحى در برابر سلاحهاى پيشرفته و وحشتناك عصر ما كه به حكم يك بازيچه كوچك است، چگونه مىتواند ضامن پيروزى گردد؟ يا با سلاحى مدرنتر از آنچه امروز در اختيار پيشرفتهترين كشورهاى صنعتى است دست به مبارزه مىزند؟ اين سلاح چگونه و به چه وسيله در اختيار او و طرفدارانش قرار خواهد گرفت؟
٢ ـ از اين گذشته، در روايات اسلامى مىخوانيم. «او با شمشير قيام مىكند» و اين تعبير نشان مىدهد كه احتمال اوّل يعنى بهرهگيرى از سلاحهاى سنّتى به حقيقت نزديكتر است و با اين حال اشكال گذشته باز مى گردد كه : چگونه مىتوان سلاحهاى مدرن را بكلّى از كار انداخت و به عصر سلاح سرد بازگشت؟ آيا دنياى امروز در يك جنگ اتمى ـ آنچنان كه بعضى از دانشمندان پيش بينى كردهاند ـ احتمالا طورى در هم كوبيده مى شود كه چارهاى جز بازگشت به گذشته ندارد و سپس او قيام خواهد كرد؟ آيا اين احتمال قابل قبول است؟
٣ ـ باز سوال ديگرى پيش مىآيد كه اصولا و بطور كلّى، در عصر برترى نور بر ظلمت و عدالت بر بيدادگرى، آيا ماشينيزم مدرن با اينهمه وسائل رفاه و آسايشى كه براى بشريّت فراهم ساخته از ميان مىرود و انسانها به چندين قرن پيش بازگشت مىكنند؟ اين ارتجاع و عقب گرد باور كردنى است؟ و يا بعكس، نه تنها مىماند، بلكه با سرعت تكامل مىيابد، تكاملى كه توأم با پيشگيرى از جنبه منفى زندگى ماشينى و خطرات ناشى از آن خواهد بود؟ و به تعبير ديگر، ماشينيزم هم «تكامل» مىيابد و هم «تصفيه» مى شود! براى يافتن پاسخ اين سؤالها هم از منابع حديث مىتوان كمك گرفت و هم از دلائل عقلى چرا كه به هر دو ارتباط و پيوند دارد.
عقل مى گويد : بازگشت به عقب نه ممكن است و نه منطقى، و اين برخلاف سنّت آفرينش و اصل تكامل در زندگى انسانها است؛ بنابراين، هيچ دليلى وجود ندارد كه با جهش جامعه انسانى به سوى حقّ و عدالت، ترقّى و پيشرفت جامعه متوقّف گردد، و يا عقب نشينى كند، عقب گرد و گذشته گرائى با چنان پيشرفت و جهشى متناسب نيست. بنابراين، قيام يك مصلح بزرگ براى استقرار عدل و آزادى در سراسر جهان هيچ گاه سبب نمى شود كه جنبش صنعتى و ماشينى در شكل سالم و مفيدش بر چيده يا متوقّف شود. صنايع كنونى نه تنها بسيارى از گره ها را از زندگى انسانها گشودهاند، بلكه همانگونه كه در بحثهاى گذشته گفتيم يكى از پايه هاى استقرار حكومت واحد جهانى، نزديكى و بهم پيوستگى دنيا از نظر وسايل ارتباطى و پيوندهاى اجتماعى است و اين موضوع بدون تكامل صنعتى ممكن نيست. ولى شك نيست اين جنبش صنعتى و تكامل تكنولوژى الزاماً بايد از يك صافى دقيق بگذرد تا جنبه هاى ناسالم و زيانبخش آن حذف گردد، و سرانجام در مسير منافع انسانها و صلح و عدالت بسيج شود؛ يك حكومت طرفدار حقّ و عدالت اين كار را حتماً خواهد كرد. اين در مورد اصل پيشرفت صنعت و تكنولوژى. امّا در مورد سلاحها بايد گفت : براى استقرار چنان حكومتى بايد حكومتهاى خود كامه و بيدادگر از صحنه جهان خارج شوند؛ و براى خارج كردن آنها، لااقل در شرايط كنونى يك «سلاح برتر» لازم است؛ سلاحى كه شايد حتّى تصوّرش امروز براى ما ممكن نيست. آيا اين سلاح چيزى همانند يك «اشعّه مجهول و مرموز» است كه كار بردش ماوراى همه سلاحهاى كنونى است و مىتواند همه آنها را خنثى كند و نقشه استفاده ابرقدرتها را از آن عقيم بگذارد؟ يا يك نوع تأثير مرموز روانى و از كار انداختن دستگاه هاى فكرى آنها حتّى از راه هاى دور است كه نتوانند هيچ گونه فكرى براى استفاده از سلاحهاى مخرّب كنونى بكنند؟ و يا چيزى از قبيل احساس يك نوع ترس و وحشت فوق العاده كه مانع هر گونه تصميمگيرى در اين زمينه شود؟ و يا چيز ديگر...
نمىدانيم. و نمىتوانيم نوع اين سلاح را نه از نظر مادّى يا روانى بودن و نه از جهات ديگر تعيين كنيم؛ همين اندازه اجمالا مىتوانيم بگوئيم يك سلاح برتر خواهد بود. و نيز مىدانيم آن سلاح، سلاحى نيست كه گناهكار و بيگناه را با هم نابود كند و پايه هاى عدالت آينده، بر ظلم و ستم امروز بگذارد. اين از نظر تجزيه و تحليل عقلى.

و امّا از نظر منابع حديث

در منابع حديث تعبيرات جالبى ديده مى شود كه بطور ضمنى پاسخ رسا و روشنى براى سؤالات فوق در بر دارد؛ از جمله :
١ ـ از امام صادق (عليه السلام) چنين نقل شده :
«انّ قائمنا اذا قام اشرقت الارض بنور ربّها واستغنى العباد من ضوء الشّمس (٥١)؛ هنگامى كه كارها به صاحب اصلى ولايت (مهدى (عليه السلام)) برسد خداوند هر نقطه فرو رفتهاى از زمين را براى او مرتفع، و هر نقطه مرتفعى را پايين مى برد آنچنان كه تمام دنيا نزداو بمنزله كف دستش خواهد بود! كداميك از شما اگر در كف دستش موئى باشد آن را نمى بيند!»
امروز با نصب وسائل فرستنده بر فراز كوه ها، كمك به انتقال تصويرها به نقاط مختلفى از جهان مىكنند و حتّى از ماهواره ها نيز استفاده كرده مناطق وسيعترى را زير پوشش انتقال تصوير قرار مىدهند؛ تا همه كسانى كه دستگاه هاى گيرنده در اختيار دارند بتوانند از آن استفاده كنند. ولى عكس اين موضوع لااقل در حال حاضر عملى نيست؛ يعنى، تصويرها را از يك نقطه به نقاط مختلف جهان مىتوان منتقل ساخت ولى از همه نقاط نمىتوان به يك نقطه انتقال داد مگر اين كه در هر شهر بلكه در هر خانه، و در هر بيابان و كوه و صحرا و در هر گوشهاى از دنيا دستگاه هاى مجهّز فرستنده نصب گردد، تا بتوان از همه جهان آگاه شد و چنين چيزى با وسائل كنونى غير ممكن است. امّا از حديث فوق چنين برمىآيد كه در عصر قيام مهدى (عليه السلام) يك سيستم نيرومند و مجهّز براى انتقال تصويرها به وجود مىآيد كه شايد تصوّر آنهم امروز براى ما مشكل باشد، آنچنان كه تمام جهان بمنزله كف دست خواهد بود؛ نه موانع مرتفع، و نه گودى زمينها؛ مانع از رؤيت موجودات روى زمين نخواهد شد! بديهى است بدون يك چنين سلطه اطّلاعاتى بر تمام كره زمين، حكومت واحد جهانى و صلح و امنيّت و عدالت، به گونه همه جانبه، و سريع و جدّى، امكانپذير نخواهد بود؛ و خداوند اين وسيله را در اختيار او و تشكيلات حكومتش قرار مىدهد. باز تكرار و تأكيد مىكنم كه اين گونه امور كه با زندگى روزمرّه مردم سر و كار دارد بسيار بعيد است كه بر پايه اعجاز صورت گيرد بلكه بايد از طرق اسباب عادى و طبعاً بر اساس پيشرفت علم و صنعت باشد. اين نيز روشن است كه اين واحد اطّلاعاتى پيشرفته، نمىتواند در يك جامعه ظاهراً عقب افتاده بود باشد بلكه به موازات آن بايد ساير بخشهاى زندگى نيز به همان نسبت پيشرفته باشد، در همه زمينه ها و در همه شؤون، و حتّى نوع سلاحها.
٣ ـ از امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه فرمود :
ذخر لصاحبكم الصّعب!
قلت : و ما الصّعب؟
قال : ما كان من سحاب فيه رعد و صاعقة او برق، فصاحبكم يركبه، أَما انّه سير كب السّحاب و يرقى فى الأَسباب؛ اسباب السّماوات السّبع والارضين! (٥٣)؛ به اين جهت او مهدى ناميده شده است كه به امور مخفى و پنهان هدايت مى گردد؛ تا آنجا كه گاه به سراغ كسى مىفرستد كه مردم او را بىگناه مىدانندو او را به قتل مىرساند (زيرا از گناه نهايى او همانند قتل نفس كه موجب قصاص مى شود آگاه است!) و تا آنجا كه بعضى از مردم هنگامى كه درون خانه خود سخن مى گويند مىترسند ديوار بر ضدّ آنها شهادت دهد (و از خلافكاريها و توطئه آنان، حكومت مهدى را با خبر سازد!»
اين حديث نيز گواه بر آن است كه در دروان حكومت او در حالى كه نيكان و پاكان در نهايت آزادى به سر مى برند، خلافكاران چنان تحت كنترل هستند كه ممكن است با وسائل پيشرفتهاى امواج صوتى آنها از ديوار خانه هايشان باز گرفته شود و به هنگام لزوم مىتوان فهميد كه آنها در درون خانه چه گفتهاند! اين سخن شايد در يكصد سال پيش جز به عنوان يك معجزه قابل تصوّر نبود، اما امروز كه مى بينيم در بسيارى از كشورها چگونگى حركت اتومبيلها را در جادّه ها با دستگاه رادار از راه دور و بدون حضور پليس كنترل مىكنند؛ و يا مى شنويم دانشمندان توانستهاند از امواجى كه بر بدنه كوزه هايى كه در پارهاى از موزه هاى مصر وجود دارد صداى كوزه گران دو هزار سال پيش را زنده كنند، و يا مى شنويم كه دستگاه هائى وجود دارد كه از طريق امواج حرارتى (امواج مادون قرمز) كه از يك دزد يا يك قاتل در محلّى باقيمانده و خودش تازه از آنجا گريخته عكسبردارى كنند و او را از روى آن بشناسند؛ زياد شگفتآور نيست. از مجموع آنچه در بالا آورديم پاسخ سؤالات گذشته روشن مى گردد كه در عصر انقلاب جهانى مهدى (عليه السلام) نه فقط مسئله عقبگرد صنعتى وجود ندارد بلكه صنايع و تكنولوژى بطرز بى سابقهاى گسترش مىيابد ولى تنها در مسير منافع انسانها و تحقّق بخشيدن به آرمان حق طلبان و آزاديخواهان و تشنگان حقّ و عدالت.

مفهوم شمشير

تنها اين سؤال باقى مىماند كه پس اين همه تعبيرات مربوط به «قيام به شمشير» در مورد مهدى (عليه السلام) چه مفهومى دارد؟ حتّى در دعاهايى كه درس آمادگى براى شركت در اين جهاد آزادىبخش بزرگ مىدهد انتظار آن روز را مىكشيم كه با شمشير كشيده «شاهراً سيفه» در صفوف اين مجاهدين قرار گيريم. امّا حقيقت اين است كه «شمشير» هميشه كنايه از قدرت و نيروى نظامى بوده و هست همانگونه كه «قلم» كنايه از علم و فرهنگ است. شك نيست كه حتّى در ميدان جنگهاى سنّتى پيشين سلاحهاى مختلفى جز شمشير به كار مىرفته، همچون تير و نيزه و خنجر، ولى همواره مى گويند اگر در برابر فلان موضوع سر تسليم فرود نياريد «حواله شما با شمشير است» يا گفته مى شد «به زور شمشير حقّ خود را مى گيريم». يا از قديم معروف بوده «كشور با دو چيز اداره مى شود، قلم و شمشير» و همه اينها جنبه سمبوليك دارد و مفهوم آن تكيه بر قدرت و استفاده از نيروى نظامى است. ضربالمثلهاى زيادى امروز در اين زمينه در دست است؛ مى گويند :
«فلان كس شمشير را از رو بسته!» يعنى، آشكارا قدرت نمائى مىكند.»
«شمشير ميان ما و شما حكومت خواهد كرد!» اشاره به اين كه جز از راه جنگ مساله حل نمى شود.
«شمشيرها را غلاف نمىكنيم تا به هدف برسيم!» كنايه از اينكه مبارزه را تا آخر ادامه خواهيم داد.
«فلان كس شمشيرش را غلاف كرده!» يعنى، دست از مبارزه برداشته است.»
«فلان كس شمشير دو دم است!» يعنى، از دو سو مبارزه مىكند.» در تمام اين تعبيرات شمشير كنايه از قدرت و مبارزه است؛ در روايات اسلامى نيز مىخوانيم :
الجنّة تحت ظلال السّيوف؛ بهشت در سايه شمشيرهاست.
السّيوف مقاليد الجنّة؛ شمشيرها كليدهاى بهشتند!
همه اينها اشاره به جهاد و جانبازى و استفاده از قدرت است؛ و اين گونه تعبيرات سمبوليك از «شمشير» يا «قلم» در زبانهاى مختلف فراوان است. از اينجا روشن مى شود كه منظور از قيام مهدى (عليه السلام) به سيف، همان اتّكاى بر قدرت است؛ براى اينكه چنين گمان نشود كه اين مصلح بزرگ آسمانى به شكل يك معلم، يا يك واعظ، و يا راهنماى مسائل اجتماعى ظاهر مى شود و رسالت او تنها اندرز دادن مردم است. بلكه او يك رهبر دورنگر و دور انديشى است كه نخست از حربه منطق بهرهگيرى كافى مىكند، و آنجا كه گفتار حق سودى نبخشد كه در مورد بسيارى از زورگويان و جبّاران سودى هم نخواهد داد، دست به شمشير مىكند؛ يعنى، متوسّل به قدرت مى شود و ستمكاران را بر سرجاى خودشان مىنشاند؛ يا در صورت لزوم، وجود كثيفشان را از سر راه بر مىدارد؛ و شك نيست كه براى اصلاح گروهى از مردم جز اين راهى نيست كه گفتهاند : «النّاس لا يقيمهم الاّ السّيف؛ كار مردم جز با شمشير راست نشود!» و به تعبير ديگر، او تنها وظيفهاش روشنگرى و ارائه راه نيست بلكه وظيفه مهمترش ـ علاوه بر اين ـ اجراى قوانين الهى و به ثمر رساندن انقلاب تكاملى اسلام، و رساندن به مقصد و ايصال به مطلوب است. گرچه از گفتار بالا اين نكته نيز روشن شد، ولى تصريح به آن لازم به نظر مىرسد كه بر خلاف پندار بعضى كوته فكران كه چنين مىپندارند او به هنگام قيامش بىمقدّمه دست به سلاح مى برد و طبق آن افسانه دروغين «آنقدر خون مىريزد كه خون به ركابش مىرسد!» نخست از طريق رهبرى فكرى و روشنگرى در همه زمينه ها، مىپردازد. به تعبير رساى مذهبى «اتمام حجّت» مىكند آنچنان كه هر كس كمترين آمادگى براى پذيرا شدن منطقى آئين حق داشته باشد روشن شود، و تنها كسانى باقى بمانند كه جز از طريق توسّل به زور و خشونت اصلاحپذير نيستند. از قرائن روشن بر اين موضوع ـ گذشته از اين كه دليلش با خود آن است ـ اينكه مىدانيم روش او روش پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) است؛ او سيزده سال تمام در مكّه به دعوت پنهان و آشكار مشغول بود و آنها كه پذيراى حق بودند گرد او را گرفتند؛ ولى گردنكشان ياغى و زورمند كه اكثريّت توده نادان را به دنبال خود مىكشانيدند در برابرش بپا خاستند و او بناچار به مدينه آمد و با تشكيل حكومت اسلامى و فراهم ساختن قدرت، در برابر آنها ايستاد و راه خود به سوى يك دعوت عمومى گشود. گرچه در زمينه دعوت اسلام نيز سمپاشى زياد شده كه آئين شمشير است ولى بهترين سندى كه امروز در برابر آنها در دست است و خوشبختانه نتوانستهاند آن را بپوشانند يا از ميان ببرند همين قرآن است. اگر چهره اسلام يك چهره توسّل به خشونت و زور بود در قرآن براى اثبات حقايق اينهمه استدلال نمى شد؛ اينهمه در موضوع خداشناسى و معاد دو اصل اساسى اسلام تكيه روى دلائل گوناگون نمى شد؛ اينهمه متفكّران و صاحبان عقل و انديشه را به داورى نمىطلبيد؛ اينهمه سخن از علم و دانش نمى گفت؛ يك رژيم خشن نظامى استدلال نمىفهمد. و حتّى به هنگام توسّل به زور نيز موضع خود را با دلايل منطقى به عنوان يك ضرورت اجتنابناپذير مشخّص مى سازد. به هر حال، او در اين روش همانند پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) عمل مىكند، به اضافه اين كه در عصر او سطح افكار عمومى بالاتر آمده و توسّل به منطق ضرورت بيشترى دارد همان گونه كه در برابر خشونت روز افزون گردنكشان زورگو، خشونت لازم است. مسلّماً انقلاب او در پارهاى از قسمتها يك انقلاب خونين خواهد بود، و خونهاى كثيف كالبد جامعه بشرى با تيغ او بيرون خواهد ريخت و در هيچ جامعه فاسدى جز از اين راه اصلاحات بنيادى مايه نخواهد گرفت؛ ولى مفهوم اين سخن آن نيست كه او بى حساب خون مىريزد و بى دليل مىكشد؛ درست همانند طبيبى است كه در خون گرفتن از كالبد بيمار نهايت دقّت را به عمل مىآورد!

روش حكومت جهانى او

سه دوران

سه دوران مشخّص در مورد انقلابى بزرگ تاريخ بشر، مهدى (عليه السلام)وجود دارد :
١ ـ دوران آمادگى و انتظار و نشانه هاى ظهور
٢ ـ دوران تحقّق انقلاب و مبارزه با ظلم و فساد
٣ ـ دوران حكومت حقّ و عدالت
درباره دوران اوّل و دوم تا كنون سخن بسيار گفتهايم؛ و اكنون نوبت بحث پيرامون دوران سوم است كه نتيجه اين انقلاب وسيع و همه جانبه است، و على رغم اهمّيّتى كه اين موضوع دارد كمتر روى آن بحث شده است. به هر حال، تصوّر اينكه : جهانى به وجود آيد خالى از تبعيضها و اختلافهاى طبقاتى، و صفبنديهاى مفسده آفرين؛ خالى از جدائيها و پراكندگيها؛ خالى از جنگ و خونريزى و تجاوز؛ و خالى از خنده هاى مستانه استعمار گران، و ناله هاى محرومان به زنجير كشيده شده؛ راستى چه دلانگيز و آرامبخش و نشاط آفرين است! ولى مسلّماً همانقدر كه ترسيم چنين جهانى در افق خيال آسان است، از نظر عمل فوق العاده مشكل و طاقتفرساست، ولى به هر صورت بشريّت ناگزير است چنين راهى را بپيمايد و به آن واقعيّت عينى دهد كه در غير اين صورت راهى جز تباهى و نابودى ندارد. خطوط اصلى نظامات چنين جامعهاى در روايات اسلامى با اشاراتى كوتاه و پرمعنى ترسيم شده، و با اين كه عباراتى است كه از سيزده يا دوازده قرن پيش به دست ما رسيد، كاملا زنده و تازه است. و در اينجا به چند قسمت حسّاس آن اشاره مىكنيم :

پيشرفت برق آساى علوم در عصر مهدى (عليه السلام)

هيچ برنامه انقلابى بدون يك جهش فكرى و فرهنگى، پايا و پويا نخواهد بود و رشد و تكامل لازم را نخواهد يافت؛ لذا، بدون شك نخستين گام در تحقّق بخشيدن به چنين هدفى، اقدام به يك انقلاب فرهنگى است كه افكار را از دو سو به حركت در آورد : از طرفى، در زمينه علوم و دانشهايى كه مورد نياز يك جامعه آباد و آزاد و سالم است (اين از نظر مادّى و روبنائى). و از سوى ديگر، در زمينه آگاهى به اصول يك زندگى صحيح انسانى آميخته با ايمان در جهت معنوى و زير بنائى. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) چنين مىخوانيم :
«العلم سبعة و عشرون حرفاً فجميع ما جائت به الرّسل حرفان، فلم يعرف النّاس حتّى اليوم غير الحرفين، فاذا قام قائمنا اخرج الخمسة والعشرين حرفاً؛ فبثّها فى النّاس و ضمّ اليها الحرفين، حتّى يبثّها سبعة و عشرين حرفاً (٥٥)؛ هنگامى كه قائم ما قيام كند، دستش را بر سر بندگان مى گذارد و عقول آنها را با آن كامل و افكارشان را پرورش داده تكميل مىكند.» و به اين گونه در پرتو ارشاد و هدايت مهدى (عليه السلام) و در زير دست عنايت او مغزها در مسير كمال به حركت در مىآيند؛ و انديشه ها شكوفان مى گردند، و تمام كوته بينىها و تنگ نظريها و افكار پست و كوتاه كه سرچشمه بسيارى از تضادها و تزاحمها و برخوردهاى خشونتآميز اجتماعى است بر طرف مى گردد. مردمى بلند نظر، با افكارى باز، و سينه هائى گشاده ،و همّتى والا، و بينشى وسيع، پرورش مىيابند كه بسيارى از مشكلات اجتماعى را در روح خود حل مىكنند و جهانى از صلح و صفا مى سازند. و امروز نيز هر گونه اصلاح اجتماعى، در هر مقياسى، بستگى به اين دگرگونى فكرى و انقلاب روحى دارد.

پيشرفت خارق العاده صنايع در آن عصر

احاديث جالب و گويايى كه تحت شماره هاى ١ و ٢ و ٣ و ٤ در بحث گذشته تحت عنوان «راه پيروزى...» آورديم نشان مىدهد كه اين جهش علمى، صنايع و تكنولوژى را نيز در مقياس وسيعى شامل مى گردد. وسايل اطّلاعاتى آنقدر پيشرفته خواهد بود كه دنيا را همچون كف دست آشكار مى سازد؛ و به حكومت مركزى تسلّط كامل بر اوضاع جهان مى بخشد تا بموقع و بدون فوت وقت براى حلّ مشكلات جهانى بكوشد؛ و هر گونه فسادى را (عمدى و غير عمد) در نطفه خفه سازد. (٥٧) وسايل سريع السّيرى كه با وسايل كنونى قابل مقايسه نيست، نه فقط براى دور زدن كره زمين در يك زمان كوتاه، بلكه براى مسافرتهاى دور دست فضايى در اختيار آن حكومت قرار مى گيرد. (٥٩)؛ هنگامى كه قائم ما قيام كند خداوند آنچنان گوش و چشم شيعيان ما را تقويت مىكند كه ميان آنها و قائم (رهبر و پيشوايشان) نامه رسان نخواهد بود؛ با آنها سخن مى گويد و سخنش را مى شنوند، و او را مى بينند در حالى كه او در مكان خويش است (و آنها در نقاط ديگر جهان!)»
يعنى وسائل انتقال «صدا» و «تصوير» بطور همگانى و ساده و آسان در اختيار همه پيروان او قرار مى گيرد آنچنان كه چيزى به نام اداره پست در عصر حكومت او شيئى زائد محسوب مى گردد! و مسائل جارى اين حكومت، بدون نياز به كاغذ بازى ـ آنچنان كه راه و رسم دنياى امروز است و شايد نيمى از وقت و نيروى انسانى را تلف كرده و گردش همه كارها را كند مى سازد و رسيدن حق را به حق داران به تأخير مىاندازد ـ حلّ و فصل مى شود. همه دستورها وبرنامه ها باسيستم «شهود و حضور» ابلاغ و اجرا مى گردد. و چه عالى است چنين طرحى براى اداره جامعه هاى انسانى و حذف برنامه هاى زائد و دست و پا گير و وقت تلف كن!
حديث گوياى ديگرى كه در اين زمينه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده اين موضوع را به نحو بارزى تكميل مىكند؛ آنجا كه فرمود :
«انّ المؤمن فى زمان قائم و هو بالمشرق سيرى اخاه الّذى فى المغرب؛ و كذا الّذى فى المغرب يرى اخاه الّذى بالمشرق (٦١)؛ حكومت او شرق و غرب جهان را فرا خواهد گرفت؛ و گنجينه هاى زمين براى او ظاهر مى گردد و در سرتاسر جهان جاى ويرانى باقى نخواهد ماند مگر اين كه آن را آباد خواهد ساخت!»
و براستى بايد چنين شود زيرا ويرانيهاى زمين نه به خاطر كمبود نيروى انسانى است، و نه كمبود مالى، بلكه مولود ويرانگرى انسانها، و صرف بيهوده منابع مالى و انسانى و عدم احساس مسؤوليّت است؛ و هنگامى كه اينها در پناه يك نظام صحيح اجتماعى بر طرف گردد، اين آبادى حتمى است؛ بخصوص كه از پشتوانه منابع جديد فوق العادهاى نيز برخوردار خواهد بود. در حديث جالب ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مىخوانيم :
اذا قام القائم : حكم بالعدل
وارتفع الجور فى ايّامه
و امنت به السّبل
واخرجت الارض بركاتها
و ردّ كلّ حقّ الى اهله...
و حكم بين النّاس بحكم داوود (عليه السلام) و حكم محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم)
فحينئذ تظهر الارض كنوزها
و تبدى بركاتها
ولا يجد الرّجل منكم يومئذ موضعا لصدقته و لا لبرّه لشمول الغنى جميع المؤمنين... (٦٣)؛
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :
شما را به ظهور مهدى (عليه السلام) بشارت مىدهم؛ زمين را پر از عدالت مىكند همان گونه كه از جور و ستم پر شده است؛ ساكنان آسمانها و ساكنان زمين از او راضى مى شوند و اموال و ثروتها را بطور صحيح تقسيم مىكند.
كسى پرسيد : معنى تقسيم صحيح ثروت چيست؟
فرمود :
بطور مساوى در ميان مردم!
(سپس فرمود : )
و دلهاى پيروان محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) را پر از بى نيازى مىكند، و عدالتش همه را فرا مى گيرد؛ تا آنجا كه دستور مىدهد كسى با صداى بلند صدا زند هر كس نياز مالى دارد برخيزد، هيچكس ـ جز يك نفر بر نمىخيزد.
(سپس در ذيل حديث مىخوانيم كه امام دستور مىدهد مال قابل ملاحظهاى به او بدهند، امّا او بزودى باز مى گردد و پشيمان مى شود كه چرا آزمند و حريص بوده است.)
در تفسير اين حديث به چند نكته بايد توجّه كرد :
١ ـ منظور از رضايت ساكنان آسمان از حكومت او، يا اشاره به فرشتگان آسمان و ملائكه مقرّب پروردگار است؛ و يا اشاره به گسترش حكومت او بر كرات ديگر مسكونى و گشوده شدن راه آسمانها و مسافرتهاى فضايى به نقاط دور دست جهان است.
٢ ـ منظور از تقسيم عادلانه ثروت در شكل تقسيم مساوى ـ با توجّه به اين كه مىدانيم در اسلام كه مهدى (عليه السلام) حافظ و مروّج احكام آن است در برابر كار بيشتر و تلاش و لياقت فزونتر، سرمايه بيشترى پرداخته مى شود ـ يا اشاره به اموال بيت المال و اموال عمومى بطور كلّى است كه همگان در حكومت اسلامى در مقابل آن برابرند ـ چنانكه از سيره پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و على (عليه السلام) نقل شده، بعكس چيزى كه درباره دوران بسيارى از خلفا همانند عثمان خواندهايم كه انواع تبعيضها را روا مىداشتند! و يا اشاره به اين است كه در شرايط مساوى، امتيازات و پاداشها و اجرتها مساوى به افراد داده مى شود؛ بعكس آنچه در دنياى كنونى ديده مى شود كه يك كارگر در نقطهاى از جهان ممكن است ساعتى ده دلار مزد بگيرد امّا كارگر ديگر با همان شرايط و كيفيّت در مقابل كار ده ساعته خود حتّى يك دلار هم نگيرد و اين نهايت ظلم است كه مزد افراد در شرايط برابر، كاملا متفاوت باشد.
٣ ـ نكته ديگر اين كه، از ذيل حديث بخوبى استفاده مى شود كه در آن روز حتّى يك نفر محتاج و نيازمند وجود ندارد، به دليل اين كه آن يك نفر هم كه بر مىخيزد غناى روحى نداشته و گرفتار حرص و آز بوده و الاّ از نظر مادّى بى نياز بوده است؛ و مهم اين است كه او تحت رهبرى صحيح خود دلها را مملو از غناى معنوى و روانى مىكند؛ و اين خلق و خوى زشت «حرص» را از سرزمين دلها ريشه كن مى سازد؛ همان حرصى كه سرچشمه بسيارى از تلاشهاى بيهوده ثروت اندوزان تهى مغز است كه با داشتن هزاران برابر سرمايه مورد نياز زندگى خود و فرزندان خويش، باز هم دست و پا بر جمع ثروت فزونتر مىكنند؛ گوئى به بيمارى استسقا گرفتارند كه هر چه مىنوشند باز هم سيراب نمى شوند. يكى ديگر از عوامل، يا صحيحتر، از بهانه هاى جمع ثروت، كه عدم اطمينان به وضع آينده است، در پرتو عدالت اجتماعى او بكلّى از بين مىرود و هيچ كس نيازى در خود به ثروت اندوزى نمى بيند؛ زيرا هم امروز و هم آينده او تأمين شده است. باز در حديث ديگرى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مىخوانيم :
... حتّى تملأ الارض جوراً فلا يقدر احد يقول اللّه! ثم يبعث اللّه عزّوجل رجلا منّى و من عترتى فيملأ الارض عدلا كما ملأها من كان قبله جوراً و يخرج له الارض افلاذ كبدها و يحثو المال حثواً و لا يعدّه عداً؛ (٦٥) ؛
در پشت كوفه مسجدى بنا مىكند كه يكهزار در دارد، و خانه هاى كوفه به نهر كربلا و حيره مىرسد! و مىدانيم فاصله ميان اين دو شهر هم اكنون بيش از ٧٠ كيلومتر است.
٢ ـ از امام باقر (عليه السلام) مىخوانيم :
اذا قام القائم...
يكون المساجد كلّها جمّاء لاشرف لها كما كان على عهد رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم)
و يوسّع الطّريق الاَعظم فيصير ستّين ذراعاً
و يهدم كلّ مسجد على الطّريق
و يسدّ كلّ كوَّة الى الطّريق
و كلّ جناج و كنيف و ميزاب الى الطّريق (٦٧)؛
او كوفه را پنجاه و چهار ميل توسعه مىدهد تا آنجا كه عمارات آن به كربلا مىرسد، و كربلا (كوى شهيدان و قهرمانان و جانبازان راه خدا) مركز و كانون بسيارى از فعّاليّتها مى گردد...
٤ ـ روايات در زمينه پيشرفت كشاورزى و فزونى فراورده هاى زراعى و فزونى آبها و دامها و عمران و آبادى در تمام زمينه ها فراوان است. (٦٩)؛ لباس قائم (عليه السلام)چيزى جز پارچه خشن نيست و غذاى او نيز تنها غذاى ساده و كم اهمّيّت است!» نظير همين موضوع از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است. (٧١)؛ هنگامى كه قائم خروج كند امر تازه، و روش تازه و داورى تازهاى با خود مىآورد». روشن است كه تازگى اين برنامه ها و روشها و داوريها نه به خاطر آن است كه مذهب جديدى با خود مىآورد، بلكه آنچنان اسلام را از ميان انبوه خرافات، و تحريفها، و تفسيرهاى نادرست و تلقّىهاى غلط بيرون مىآورد كه بنائى كاملا نو و جديد جلوه مىكند. همچنين تازگى كتاب نه مفهوم آن است كه يك كتاب آسمانى جديد بر او نازل مى شود چرا كه امام قائم است و حافظ دين، نه پيامبر و آورنده آئين و كتاب جديد؛ بلكه قرآن اصيل فراموش شده را چنان از زواياى تحريفهاى معنوى، و تفسيرهاى نادرست بيرون مىكشد كه مىتوان نام كتاب جديد بر آن گذاشت.
شاهد اين گفتار علاوه بر صراحت قرآن در زمينه ختم نبوّت در آيه ٤٠ سوره احزاب و گذشته از رواياتى كه صريحاً مساله خاتميّت پيامبر اسلام را ثابت مىكند، احاديث متعدّدى است كه تصريح مىكند او با همان روش پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) و كتاب و سنّت و آئين او بر مىخيزد : يكى از دوستان امام صادق (عليه السلام) به نام «عبداللّه بن عطا» مى گويد : از امام پرسيدم روش و سيره مهدى (عليه السلام) چگونه است؟ امام در پاسخ فرمود :
«يصنع ما صنع رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) يهدم ما كان قبله كما هدم رسولاللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) امر الجاهليّة و يستأنف الاسلام جديداً؛
همان كارى را كه رسول خدا انجام داد، انجام مىدهد؛ برنامه هاى (نادرست) پيشين را ويران مى سازد، همانگونه كه رسول خدا اعمال جاهليّت را ويران ساخت؛ و اسلام را نوسازى مىكند.» در همان كتاب (اثبات الهداة) مىخوانيم كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :
«القائم من ولدى؛ اسمه اسمى و كنيته كنيتى و شمائله شمائلى؛ و سنّته سنتى؛ يقيم النّاس على طاعتى و شريعتى و يدعو هم الى الكتاب ربّى (٧٣)؛
دوازدهمين فرزندم از نظرها پنهان مى گردد و ديده نمى شود؛ و زمانى بر پيروان من خواهد آمد كه از اسلام جز نام و از قرآن جز نقشى باقى نماند؛ در اين هنگام خداوند بزرگ به او اجازه خروج مىدهد، و اسلام را با او آشكار و تجديد مىكند. صراحت اين اخبار بقدرى است كه ما را از هر گونه توضيح بى نياز مىكند.


۶
وحدت دين

وحدت دين

شك نيست كه اختلافات مذهبى با يك نظام توحيدى در تمام زمينه ها، سازگار نيست؛ زيرا همين اختلاف براى بر هم زدن هر نوع وحدت كافى است. بعكس، يكى از عوامل مهم وحدت، وحدت دين و مذهب است كه مىتواند مافوق همه اختلافها باشد، و نژادها و زبانها و ملّيّتها و فرهنگهاى گوناگون را در خود گردآورى و از آنها جامعه واحدى بسازد كه همگان در آن همچون برادران و خواهران باشند كه : «انّما المؤمنون اخوه» به همين دليل، يكى از برنامه هاى اساسى آن مصلح و انقلابى بزرگ، توحيد صفوف در سايه توحيد مذهب، است. ولى نبايد ترديد به خود راه داد كه اين توحيد نه ممكن است اجبارى باشد؛ و نه اگر امكان اجبار در آن بود، منطقى بود اجبارى شود. مذهب با قلب و روح آدمى سر و كار دارد و مىدانيم قلب و روح از قلمرو زور و اجبار بيرون است؛ و دست كسى به حريم آن دراز نمى شود. بعلاوه، روش و سنّت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ـ چنانكه قرآن هم گواهى مىدهد ـ بر اجبار نبوده كه : «لااكراه فى الدّين» لذا، همواره اسلام، اهل كتاب را به عنوان يك اقلّيّت سالم پذيرفته و از آنها مادام كه دست به تحريكاتى نزنند حمايت كرده است. با توجّه به اين كه در دوران حكومت آن مصلح بزرگ، همه وسايل پيشرفته ارتباط جمعى، در اختيار او و پيروان رشيد او است، و با توجّه به اين كه اسلام راستين با حذف پيرايه ها كشش و جاذبهاى فوقالعادهاى دارد، بخوبى مىتوان پيش بينى كرد كه اسلام با تبليغ منطقى و پيگير، از طرف اكثريّت قاطع مردم جهان پذيرفته خواهد شد؛ و وحدت اديان از طريق اسلام پيشرو، عملى مى گردد.
اين حقيقت را كه از راه دليل عقلى بالا در يافتيم، در روايات اسلامى نيز به روشنى ديده مى شود. «مفضّل» در ضمن حديثى طولانى از امام صادق (عليه السلام) چنين نقل مىكند :
«... فواللّه يا مفضّل ليرفع عن الملل و الاديان الاختلاف و يكون الدّين كلّه واحداً كما قال اللّه عزّوجلّ اِنَّ الدّين عنداللّه الاسلام... (٧٥) در ميان دو شير قرار گرفته كه حافظ و نگهبان اويند!
در حالى كه مىدانيم «محمّد حنفيّه» در سال ٨٠ يا ٨١ هجرى وفات كرد و در بقيع (گورستان معروف مدينه) به خاك سپرده شده، و خوشبختانه امروز ديگر سر و صدايى از اين گروه به گوش نمىرسد. سپس بعضى از خلفاى جبّار عباسى براى رسيدن به مقام خلافت و استفاده از عقايد پاك مذهبى گروهى از مردم ساده دل براى نيل به اين هدف، با توجّه به آمادگى ذهنى مردم مسلمان درباره مهدى موعود، با همين عنوان قدم به ميدان گذاردند و خود را مهدى معرفى كردند. ولى گذشت زمان نشان داد كه نه تنها مهدى نبودند، بلكه از ستمكارانى بودند كه بايد به دست مهدى و با شمشير او نابود شوند! اين امر همچنان ادامه يافت و هر از چندى، كسى مدّعى مهدويّت شد و گروهى را گرد خود جمع كرد و به گمراه ساختن آنها پرداخت؛ امّا اين مهدىهاى موسمى و فصلى، هيچكدام ديرى نپاييدند كه نقشه هايشان نقش بر آب شد! زيرا دعوى مهدويّت به همان اندازه كه براى جلب موقّت گروهى از عوام دلانگيز و رؤيايى است، خطرناك و دور از مصلحت سود جويان است، چون مهدى بايد جهان را پر از عدالت كند، و اين چيزى است كه زود مدّعيان دروغين را رسوا مىكند. در ميان اين مدّعيان دروغين همه گونه افراد بودند. در بعضى نشانه هاى بيمارى روانى و سبك مغزى و حدّاقل ساده لوحى ديده شده، در حالى كه بعضى جاه طلب و دنيا پرست بودند و به خاطر اشباع همين روحيّه، بدون مطالعه عواقب كار، اين دعوى را عنوان كردند.
بعضى ديگر، آلت دست دشمنان شناخته شده اسلام بودند كه از وجودشان براى انحراف فكر مسلمانان از مسائل حياتى كه با آن روبهرو بودند؛ و يا براى ايجاد تفرقه و نفاق و تضعيف قدرت مذهبى مخصوصاً قدرت روحانيّون كه همواره مزاحم سرسخت آنها بودند، استفاده مى شد. خلاصه، اين بازى ادّعاى مهدويّت همچنان ادامه يافت تا اين اواخر كه «سيّد محمّدعلى باب» را به روى صحنه آوردند. گرچه او در آغاز جرأت چنين ادّعائى را نداشت بلكه طبق اسناد زنده و گواهى سخنان خودش كه امروز در نوشته ها موجود است، مدّعى مهدويّت نبود، بلكه به همين مقدار قانع بود كه او را «باب» و «نائب خاصّ مهدى» بدانند. ولى با گذشت زمان و جمع شدن عدّهاى اطراف او، و تحريك آنها كه در پشت صحنه سر نخ اين برنامه را در دست داشتند، ادّعاى خود را به قائميّت (مهدويّت) تغيير داد. (٧٧) البتّه اين رشته سر دراز پيدا كرد، و جانشينان، او را عملا عقب زده و به يك شخصيّت درجه دو كه مقدّمه ظهور! ايشان بوده تبديل كردند و خود داعيه هاى بيشترى در سر پروراندند.
امّا تشعّب فرقه هاى آنها از يك سو (٧٩)؛ و از همه مهمتر فقدان محتواى قابل ملاحظه اى كه بتواند حتّى مردم كوچه و بازار را اشباع كند، در دعوت آنها، از سوى سوم؛ و روشنگريهايى كه از ناحيه گروهى از مسلمانان بيدار براى معرفى اين «حزب سياسى استعمارى» شد از سوى چهارم؛ خيلى زود وضع آنها را روشن ساخت.
البتّه هدف ما در اين بحث اين نيست كه پيرامون نقاط ضعف آنها بحث كنيم؛ كه اين موضوع در خور كتاب جداگانهاى است و خوشبختانه كتابهاى زيادى در اين زمينه نوشته شده كه بعضى از نظر محتوا كاملا جالب است. (٨١) ـ ناصر مكارم شيرازى
رمضان ١٣٩٨ مطابق با مرداد ١٣٥٧
تقاضاى ناشر : براى هرگونه پيشنهاد در مورد اين كتاب با نشانى زير مكاتبه فرماييد :
قم ـ خيابان شهدا، مطبوعاتى هدف



پي نوشت ها

(1) - بايد توجّه داشت كه نگارش اين كتاب قبل از انقلاب اسلامى ايران بوده است. غير از آنچه در بالا گفتم نشانه هاى ديگرى نيز در گوشه و كنار مجتمعات جهانى، از قبيل «بازارهاى مشترك» و «اتّحاديه هاى بزرگ جهانى» و هرگونه تمايل به زندگى گروهى و گرايش به وحدت، به چشم مىخورد كه مجموعاً نشان مىدهد جهان در راهى طولانى به سوى مقصدى كه گفتيم پيش مىرود؛ و وصول به چنان هدفى را به ما نويد مىدهد.
(2) - «يسى» به منى «قوى» نام پدر داوود است (نقل از قاموس مقدس).
(3) - در اين بخش از كتابهاى: «علائم الظّهور»؛ «شكوفه هاى اميد» و «ديباچهاى بر رهبرى» استفاده شده است.
(4) - سوره تكوير، آيه 27.
(5) - جمله هاى فوق را از ترجمه تورات كه در سال 1878 ميلادى توسّط مجمع ترجمه كتب مقدّسه به زبانهاى خارجى در لندن به فارسى بر گردانده شده، آورديم. و همانطور كه يادآور شديم از آيه اخير يعنى «انّ فى هذا لبلاغاً لقوم عابدين» استفاده مى شود كه حكومت روى زمين هدف نهايى صالحان و شايستگان نيست بلكه وسيلهاى است كه با آن به هدف نهايى يعنى تكامل انسان در همه زمينه ها خواهند رسيد زيرا بلاغ به معنى «چيزى كه با آن به هدفشان خواهند رسيد» مى باشد.
(6) - سوره توبه، آيه 8.
(7) - سوره مؤمن (غافر)، آيه 29
(8) - سوره كهف، آيه 20.
(9) - مجمع البيان، ذيل آيه 9، تفسير سوره صف.
(10) - تفسير برهان، ج 2، ص 121.
(11) - تفسير مجمع البيان، ذيل آيه 33، سوره توبه.
(12) - سوره حشر، آيه 7.
(13) - سوره احزاب، آيه 36.
(14) - سوره نساء، آيه 80.
(15) - به زمان نگارش كتاب توجّه شود.
(16) - اين كتاب كه اخيراً تأليف يافته و جمعى از دانشمندان بزرگ الازهر و مصر بر آن تقريظهاى مهمّى نگاشتهاند چنان كه در مقدّمهاش ذكر شده به منظور جمع آورى مجموعه قابل اطمينانى از «كتب پنجگانه حديث» كه مهمترين كتب حديث اهل تسنّن است تأليف گرديده.
(17) - التّاج، ج 5، ص 310.
(18) - ابن خلدون، چاپ بيروت، ص 311 (مطابق نقل محمود ابوريه در كتاب «اضواء على السّنة المحمّدية»).
(19) - نورالابصار، ص 157.
(20) - رساله صبان در حاشيه نورالابصار، طبع مصر، ص 138.
(21) - صواعق، ص 99.
(22) - التّاج، ج 5، ص 327.
(23) - قاموس مقدّس، ص 818.
(24) - اين كتاب به زبان فارسى نيز برگردانده شده است.
(25) - البتّه اين در صورتى است كه اين دو كلمه با هم ذكر شوند امّا اگر جداگانه ذكر شوند ممكن است هر دو يعنى قسط و عدل به يك معنى اطلاق مى گردد.
(26) - بحارالانوار، ج 52، ص 256 تا 260.
(27) - دجّال از ماده دجل (بر وزن درد) به معنى دروغگويى و حقّه بازى است.
(28) - صحيح ترمذى، باب ما جاء فى الدّجال، ص 42.
(29) - سنن ابى داوود.
(30) - بحارالانوار، ج 52، ص 209.
(31) - اقتباس از حديث صعصعة بن صوحان (بحار الانوار، ج 52، ص 192.)
(32) - بحارالانوار، ج 52، ص 194.
(33) - بحارالانوار، ج 52، ص 195.
(34) - به كتاب بحارالانوار، ج 53، صفحات 182 ـ 190 ـ 192 ـ 206 ـ 208 و 209 و كتابهاى ديگر مراجعه شود.
(35) - بحار، ج 52، ص 182.
(36) - بحارالانوار، ج 52، ص 190.
(37) - بحارالانوار، ج 52، ص 26.
(38) - ينابيع المودّة، ص 440.
(39) - همان مدرك، ص 85 ، (طبع اسلامبول).
(40) - صحيح بخارى، ص 175، (طبع مصر) و صحيح ترمذى، جلد دوم، صفحه 45 (طبع دهلى).
(41) - صحيح مسلم، ج 2، ص 191، (طبع مصر).
(42) - صحيح ابى داود، ج 2، كتاب المهدى، ص 207، (طبع مصر).
(43) - چندى قبل پيرمردى را در كرمان مشاهده كردم كه بخاطر عدم توانايى بر روزه ماه مبارك رمضان، پيرامون مسأله فديه سؤال مىكرد؛ عمر او را پرسيدم، گفت 29 سال دارد و چون ديد تعجّب كردم اضافه كرد صد را حساب نمىكنم اضافه بر صد را مى گويم يعنى 129 سال!
(44) - به كتاب «هدية الاحباب» و تواريخ ديگر، مراجعه شود.
(45) - سوره عنكبوت، آيه 14.
(46) - اين بخش كتاب، در ژاندارمرى نائين، كه به هنگام انتقال از تبعيدگاه مهاباد به تبعيدگاه انارك، يك روز در آنجا عملا زندانى بودم نوشته شد (روز 9 خرداد ماه 1357).
(47) - بحارالانوار، ج 52، ص 93.
(48) - اين روايات در تفسير برهان، در ذيل آيه «قل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله والمؤمنون» (سوره توبه، آيه 105) آمده است؛ و ما در جلد هشتم تفسير نمونه بحثى جالب پيرامون آن داريم.
(49) - نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 147.
(50) - بحار، ج 13، چاپ قديم، صفحه 176.
(51) - بحارالانوار، ج 52، ص 328.
(52) - بحار، ج 12، ص 182.
(53) - بحارالانوار، ج 13.
(54) - بحارالانوار، ج 52، ص 336.
(55) - بحارالانوار، ج 52، ص
(56) - به حديث دوم فصل گذشته مراجعه شود.
(57) - به حديث اولِ فصل گذشته مراجعه شود.
(58) - به حديث سومِ فصل گذشته مراجعه شود.
(59) - روضه كافى (مطابق نقل منتخب الاثر، ص 483).
(60) - منتخب الاثر، ص 483.
(61) - اسعاف الرّاغبين، باب دوم، ص 140 و 141.
(62) - بحارالانوار، ج 13.
(63) - نورالابصار فى مناقب آل بيت النّبى المختار، ص 156 و 157، چاپ مصر.
(64) - امالى شيخ (طبق نقل منتخب الاثر، صفحه 168).
(65) - بحارالانوار، ج 52، ص 330.
(66) - بحار، ج 52، ص 333.
(67) - بحار، ج 53، ص 12.
(68) - منتخب الاثر، صفحات 472 و 473 و 474.
(69) - منتخب الاثر، ص 307.
(70) - منتخب الاثر، ص 307.
(71) - اثبات الهداة، ج 7، ص 83.
(72) - اثبات الهداة.
(73) - منتخب الاثر، ص 98.
(74) - بحار الانوار، ج 53، ص 4.
(75) - «رضوى» بر وزن «رعنا» كوهى در نزديكى مدينه است؛ علّت ذكر نام اين كوه را در دعاى ندبه، در كتاب «پاسخ به پرسشهاى مذهبى» ذكر كردهايم.
(76) - در كتاب «ظهور الحق» كه مورد قبول اين فرقه است (در صفحه 173) مىخوانيم كه «باب» در اواسط سال 1265 در زندان ماكو طى نامهاى به ملاّ عبدالخالق نوشت «انا القائم الحق الّذى انتم بظهوره توعدون» و ملاّ عبدالخالق پس از اين جريان از ادّعاى او سخت ناراحت شد.
(77) - دليل بر ناراحتى روانى او علاوه بر محتويات كتابهاى او و الفاظ و عباراتى كه كاملا شبيه الفاظ يك بيمار روانى است، اين كه در كتاب «كشف الغطاء» از «ميرزا ابوالفضل گلپايگانى» كه از سران آنهاست مىخوانيم كه مجتهدين تبريز پس از بازجويى از «باب» در آن مجلس معروف گفتند: «سخنان تو خون تو را براى ما مباح مىكند امّا علّت اين كه دستور اعدام تو را نمىدهيم احتمال خبط دماغ تو است.»
(78) - تا كنون تعداد فرق آنها متجاوز از بيست فرقه شده است.
(79) - به كتابهاى «كينازدالگوركى» و «پرنس دالگوركى» و كتاب «بى بهائى باب و بها» مراجعه شود.
(80) - به كتابهاى «بهائى چه مى گويد» و «محاكمه و بررسى» و «گفتار خوش يارقلى» و «هدية النمّلة» و «پرنس دالگوركى» مراجعه فرمائيد.
(81) - آخرين تبعيدگاه مؤلّف در دوران ستمشاهى.


۷