سخنى ديگر
خواننده عزيز، اين بحث بيش از اين قابل اطاله است، ولى چون ظرافت ولطافت آن زياد است وبا اندک لغزش قلم، مطلب نامفهوم وبلکه ممکن است اشتباه عرضه شود، از آن بيمناکم که عبارات والفاظم رسا نباشد ومطلب را چنانکه حق آن است، نرساند. تا اين حد هم که توضيح دادم، چون کافى وخالى از قصور بيان نيست، معذرت مى خواهم وبا استشهاد به اين شعر با مضمون محتوى:
وان قميصا خيط من نسج تسعه
|
|
وعشرين حرفا عن معاليه قاصر
|
سخن را به گونه ديگرى که تعقيب بحث وموجب مزيد معرفت وبصيرت شود، ادامه مى دهيم: انسان در بين تمام انواع موجودات ممکنه، استعداد ترقى وکمالش از همه بيشتر است وچنانست که از حضرت صادق -عليهالسلام
- روايت شده است: «الصوره الانسانيه هى اکبر حجج الله على خلقه، وهى الکتاب الذى کتبه بيده وهى الهيکل الذى بناه بحکمته، وهى مجموع صور العالمين وهى المختصر من العلم فى اللوح المحفوظ
».(۴۸)
يعنى: صورت انسانيت بزرگترين حجت هاى خدا بر خلق او است وآن کتابى است که خدا با دست توانائى خود آن را نوشته وآن هيکلى است که به حکمت خود آن را بنا کرده وآن مجموع صورت جهانها وعوالم است وآن مختصر علومى است که در لوح محفوظ است. بر اساس همين شرافت وشان واستعداد، انسان نيازش به تربيت الهى وبارش باران رحمت وفيض ربوبى از همه بيشتر است. نياز يک کوزه به آب به همان مقدار است که شاعر گفته:
گر بريزى بحر را در کوزه اى
|
|
چند گنجد قسمت يک روزه اى
|
اما نياز جوى ونهر ورودخانه به مقدار ظرفيت آنها است. انسان به رحمت بيشتر، به علم زيادتر، به تربيت متعالى تر محتاج است، چنانکه رودخانه ودريا به آب بيشتر نياز دارند:
آب کم جو تشنگى آور بدست
|
|
تا بجوشد آبت از بالا وپست
|
موجودات بر حسب استعداداتى که براى کمالات دارند، وبر حسب سعه درکى که به سعه فقر وحاجت خود داشته باشند، از فيوضى غيبى وعنايات لا ريبى بهره مند خواهند شد. بديهى است فقر نبات به تربيت، از فقر جماد بيشتر است، يعنى قابليت قبول تربيت در آن زيادتر است، وفقر ونياز حيوان هم از نبات بيشتر، چنانکه فقر وحاجت انسان از کل ممکنات زيادتر و وسيع تر است، وفقر افراد انسان نيز به حسب ذات وبعضى عوارض وامور غير اختيارى متفاوت است، وبه حسب جهل وعملشان تفاوت مى کند.
جاهل اگر چه فقر علمى دارد، آن چنانکه عالم احساس فقر مى کند احساس نمى کند يک دانشجو يا يک طلبه، با ياد گرفتن چند اصطلاح، بسا گکان کند که همه علوم را ياد گرفته است، در حالى که يک نفر فقيه وعالم وفيلسوف هر چه علمش زيادتر مى شود، فقر و نياز و وابستگى و تعلق خود را به خدا بيشتر درک مى کند، و تواضع و فروتنيش زيادتر مى شود، و خود را در برابر علم الهى چون قطره اى از دريا واز آن کمتر وفرمايه تر مى يابد، وزبان حالش اين شعر خواهد شد:
يکى قطره باران ز ابرى چکيد
|
|
خجل شد چو پهناى دريا بديد
|
که جائى که دريا است من کيستم
|
|
ور او هست حقا که من نيستم
|
از اين جهت است که امام انسان ما فوق (نه ما فوق انسان) وممکن ما فوق (نه ما فوق ممکن) است رئيس فقر است يعنى تمام هويتش فقر واحساس نياز به خداى بى نياز است وچون بيشترين استعدادها را دارد، بيشترين نيازها را به خدا دارا است ولذا به کسب بيشترين عنايات وعطيات واضافات الهيه به حکم العطيات بقدر الابليات نايل است.
از دعاهائى که از امامانعليهمالسلام
روايت شده است واز حالاتشان در هنگام دعا وعبادت، استفاده مى شود که چنان عرض فقر ومسکنتى که از آنان در درگاه خدا ظاهر شده، از ديگران، - حتى بزرگترين فلاسفه الهى - ديده نشده است. واين شعور به فقر ونياز وخود را نديدن وچيزى نشمردن در آن بزرگواران چنان شدت و رسوخ داشته است که احساس حاجت به خدا ولطف وکرم او از بزرگترين ومتعالى ترين درجات ايشان بوده است آنان عزت خود را به عبوديت وپرستش وبندگى او مى دانستند که در مقام مناجات عرضه مى داشتند: الهى کفى لى عزا ان اکون لک عبدا وکفى لى فخرا ان تکون لى ربا وحجت خود را فقر خود قرار مى دادند، وبه آن از خدا حاجت مى طلبيدند که: الهى حجتى حاجتى ووسيلتى فاقتى حقا بايد سير قافله ممکنات و کاروان انسانيت براى وصول به اين مقام و براى نزديک شدن به اين مقام و شباهت يافتن به صاحبان اين مقام باشد، که اگر اين نباشد مسير آنان لغو وپوچ و بيهوده خواهد شد و عالم به آن گونه که اگزيستانسياليست ها وسارترها ومارکسيست ها وملحدان ديگر معتقدند، هيچوجه تفسير وتوجيهى نخواهد داشت، وهمان بهتر که با بمب هاى ويران کننده يکباره آن را ويران ونابود کنند، و به اين مرارت ها وجنگ ها وکشمکش ها و ناکامى ها و ناراحتى ها وفلاکت ها پايان دهند، وهمه را وآيندگان را از اين تاريک خانه ووحشت کده خلاص سازند.
اما اگر بشر به منتهاى واقعى مسير جهان ومسير انسان آگاه شد، ونظام امامت وانسان کامل وکمال انسان را شناخت، آگاهى مى يابد واميدوار مى شود، وبه زندگى وکمال وترقى علاقمند مى گردد، وعالم را با معنى وبا محتوا مى شناسد، معنائى که جمال حقيقت را به انسان نشان مى دهد وعالم را گلستان وبا روح وبا هدف معرفى مى نمايد. چه زيبا وچه با حقيقت است حرکت جهان که به سوى شخصيت هائى مانند ابراهيم ومحمد وعلى وفاطمه و حسن و حسين مى رود، و افرادى مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و شهيدانى چون حمزه و جعفر و پاکبازان و فداکارانى چون شهيدان کربلا، وکوبندگان ستمگران چون حجر بن عدى وعمرو بن حمق وميثم ورشيد هجرى، ودانشمندان وعلمائى مانند زراره ومحمد بن مسلم وابن ابى عمير وزکريا بن آدم قمى وکلينى و صدوق وشيخ مفيد و سيد مرتضى و رضى و شيخ طوسى و علامه حلى و شهيدين و شيخ انصارى وميرزاى شيرازى و آيت الله بروجردى، و هزارها افراد از اين قبيل در هر رشته از کمال انسانى، به دنيا تحويل مى دهد.
از نظر يک نظام سوسياليستى، سير جهان وسير انسان به سوى جامعه اى است منهاى درک هاى انسانى ومعنويات، سير به سوى جامعه اى که فردى مثل استالين در آن ديکتاتور وفرمانروا، وعملا وبى منازع مدعى خدائى باشد، يا فرعون ديگر مثل برژنف زمامدار باشد که کشورى ضعيف را که در همسايگى او قرار دارد، مورد هجوم وحشيانه قرار دهد واز زمين و هوا به کشتار مردم و ويران کردن خانه هاى مردم مستمند روستاها وشهرها بپردازد ومدرن ترين اسلحه ها را براى زير يوغ گرفتن يک ملت آزاده بکار برد وبيش از يک ميليون انسان از کوچک وبزرگ وزن ومرد را قتل عام وبيش از يک ميليون نفر را از خانه وکاشانه آواره سازد، وهنوز هم که هنوز است، دست از سر آنها بر ندارد وچنان نشان دهد که تا کشورشان را تصرف نکند، اگر چه بقيمت جان تمام مردم باشد، تصميم سبعانه خود را نخواهد شکست.
چنين جامعه اى با چنين رهبران خونخوار وبى ايمان به شرف انسانيت، اگر هم در بين خودشان با استضعاف ديگران وغارت مستضعفان خوراک ومسکن وسائر وسائل رفاه مادى را فراهم کنند، از يک دام دارى آماده وپر از کاه وعلف، که در آن همه ارزشهاى متعالى انسان پوچ وبى معنى ومسخره باشد، بيشتر نخواهد بود.
واما از نظر نظام سرمايه دارى هم بهتر از اين نيست که هدف سير آن، سير به سوى خود کامگى ها وحيوانيت وشهوات وآزادى هاى غير سالم ونامحدود وطبقه بندى وتبعيض واستثمار وکاخ سفيد وآن تجملات، وحکومت کندى هاى شهوتران وآلوده دامان وکارتر وهنر پيشه اى چون ريگان ونوکرهاى صهيونيسم وسرمايه داران خون آشام است.
حتما هدف جهان را هر چه بگويند، ومقصد جهان را هر چه بدانند، اين جامعه ها واين نظامها - که در آنها سرنوشت بشريت در اختيار دو نفر وحشى درنده قرار دارد که جز از جهت ترس بسوى يک ديگر حمله نمى کنند - نمى باشد، واين رژيم ها که بخش عمده محصول زحمت وتلاش انسانها را صرف تجهيزات جنگى وساختن سلاح ها مخرب ووحشتناک براى ادامه استکبار واستعلاى خود مى نمايند، نيست.
واگر اين هدف باشد (که هرگز نيست) جا دارد همه با فرشتگان هم زبان شوند وبگويند:(
أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ
)
.(۴۹)
نظام الهى امامت به همه اين پرسش ها پاسخ مى دهد ووجود امام همه اين ايرادات را از ميان مى برد، وبر همه کاخ نشين ها واستکبارها واستعلاها واستعباد انسانها، که در عصر ما بزرگترين وستمکارترين وبرترى جوترين آنها حکومت مارکسيسم وملحد شوروى ورژيم استعمارگر وصهيونيسم پرور امريکا است، خط بطلان مى کشد وعلو وبرترى جوئى را، حتى در کمترين جلوه اش، به شدت محکوم مى سازد وشعار و بنياد رابطه خود را با مردم وهر قوى و نيرومندى را با ضعيف، اين آيه مى داند:(
تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ
)
.(۵۰)
ما اين دار آخرت را براى آنانکه در زمين اراده علو وفساد وسرکشى ندارند قرار مى دهيم وعاقبت نيک مخصوص پرهيزکاران است.
پس هر کجا ذره اى علو خواهى وبرترى جوئى بر ديگران است، آنجا نظام امامت مستقر نيست. طغيان وديکتاتورى وزور واستبداد - حتى در يک ده ويک خانه واز يک کدخدا ويک سرپرست خانواده - به هر صورت وبه هر شکل محکوم است، واينان از بهشت خدا محرومند وعاقبت نيک وپايان خوب براى کسانى است که از مظاهر گردنکشى وخود برگزينى وفخر واعتبار فروشى واستضعاف وکوچک شمردن ديگران پرهيز مى نمايند.
نظام امامت يعنى حرکت همه براى على وبه سوى روش على وحکومت على ومهدى،عليهماالسلام
. در اين نظام است که حکومت به عنوان يک هدف مقصود نيست وهر کس هم آن را به عنوان يک هدف بخواهد، شايسته حکومت وهيچ منصبى در اين نظام نيست، بلکه حکومت وسيله اقامه عدل ودفع باطل وستم واحقاق حقوق واجراء احکام وترقى واقعى انسانها وکمک به ضعفا وتامين رفاه وامنيت وآزادى همگان است:(
الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُور
ِ)
.(۵۱)
رهبران اين نظام امامت، افرادى هستند که خدا مى فرمايد: اگر آنها را در زمين متمکن وصاحب نيرو گردانيم، نماز را بر پا داشته وزکوه را مى دهند وامر به معروف ونهى از منکر مى نمايند و پايان کارها با خدا است.
در پرتو اين نظام است که زندگى اصالت مى يابد، معنى پيدا مى کند وبراى آن سير وکوشش وحرکت وکار وتلاش با ارزش وعقلانى خواهد شد.
والا بشر کجا مى رود؟ وکجا مى رود؟ به سوى بمب هاى اتم وئيدروژن وجنگ هاى جهانسوز؟ يا به سوى دنياى مادى وصنعتى، وتمدنى که اين همه بدبختى ها وفشارها وعياشى ها وتجمل پرستى ها وتبعيضات را به وجود آورده است؟ يا به سوى نژاد پرستى واستعمار آمريکا؟ يا به سوى جامعه حيوانى وماشينى ومسلوب الاختيار کمونيسم که در آن آزادى وانسانيت به معانى حقيقى ومتعاليش قابل درک نيست؟ کدام يک از اين نظام ها وسازمان ها مى تواند هدف نهائى وپاسخگوى روح وسيع بشر باشد؟
بشر به هر کدام رسيد، گمشده خود را در آن نيافت. اين سازمان هاى بين المللى است که هر کدام زير نفوذ يک ابر قدرت قرار دارند وبه اسم حق، باطل، وبه اسم عدل، ظلم، وبه نام همزيستى مسالمت آميز وحسن همجوارى، توطئه وخيانت وتجاوز به همسايه، مى نمايند، واز هيچ گونه عمل خلاف قواعد انسانى روى گردان نمى باشند. اين سازمان ملل است که علاوه بر هزار ويک ايراد که به آن وارد است، بارزترين نشان اساس خبيث آن - که حفظ منافع زورمندان واستضعاف گران است - حق وتو است که پنج حکومت مستکبر وجهان خوار وعامل عمده فساد دنيا وعقب ماندگى مستضعفان، در اين سازمان دارند.
اين حق غير شرعى وخلاف عدالت، اين پنج حکومت را مسلط مى سازد از اجراء هر تصميمى که مخالف منافع خودشان باشد، جلوگيرى نمايند وآن را وتو کنند، ديگر اين مطرح نيست که چرا اين حق براى آنها باشد؟ وچرا حکومت هاى ديگر وکوچک اين حق را نبايد داشته باشند؟
وچرا در تمام افريقا يک کشورى داراى اين حق نيست؟ همه اين سخنان ونقشه هائى که ابر ستمگران براى فريب عوام يا بهانه داشتن وبهانه ساختن براى مداخله در امور ديگران عنوان مى کنند، فاقد حقيقت وارزش است، چنانکه وقتى که سازمان ملل تشکيل شد ودولتها در آن قبول عضويت مى کردند، خطاب به حضرت ولى عصر - عجل اله تعالى فرجه - در ضمن اشعارى عرض کرده ام:
منشور سازمان ملل حرف است
|
|
چون نيستش حقيقت ومبنائى
|
آوازه عدالت وآزادى
|
|
اسم است وهيچ نيست مسمائى
|
تا کى به جان ومال بشر دارند
|
|
اين رهزنان حکومت وآقائى
|
واقعا اگر اميد به رسيدن به حکومت جهانى - مهدىعليهالسلام
- وبر قرار شدن نظام امامت در محدوده هاى کشورى ومنطقه اى در تحت ولايت نواب عام آن حضرت فقهاء عادل نباشد، هيچ گونه اميدى براى بشر باقى نخواهد ماند وتمام سعى وتلاش هاى او بيهوده وبى نتيجه خواهد شد. اين آزمايش هائى که بشر از رژيمهاى گوناگون کرده واين که به هر رژيمى روى مى آورد، آن را بر آورده خواسته هاى واقعى خود نمى بيند، موجب مى شود که وقتى منادى آسمانى مردم را به حکومت جهانى مهدى - سلام الله عليه - بخواند جمعيت هاى محروم وگروه هاى مستضعف در همه جهان از آن استقبال نمايند، وحکومت الهى را به جاى تمام اين حکومتهاى گوناگون از جان ودل بپذيرند.
چنان که در روايات قريب به اين مضمون روايت شده است که هنگامى حکومت مهدىعليهالسلام
اعلام وبرقرار مى شود که تمام حکومت ها ورژيم ها را بشر امتحان کرده باشد، وناتوانى ها ونارسایى ها و مفاسد و معايب آنها را دانسته وفهميده باشد که در حقيقت برايش يک راه ويک اميد بيشتر باقى نمانده باشد.
متن روايت اين است: «لن يبق اهل بيت لهم دوله الا ولوا قبلنا حتى لا يقول احد وانا لو ولينا لعدلنا مثل هؤلاء
».(۵۲)
بديهى است در چنين وضعى که همه از کارسازى رژيم ها ومکتبهاى گوناگون مايوس شدند، دعوت الهى مهدى -عليهالسلام
- را از جان ودل مى پذيرند ومستضعفان جهان به يارى آن حضرت که منصور به رعب ومويد به نصر خدا است بر مى خيزند ومستکبران را از صحنه مداخله در امور جوامع بشرى بر کنار مى نمايند.
ودر چنان جهانى که پر از استکبار واستضعاف شده وهمه چشم به راه ومنتظر يک حرکت ونهضت وبيرون آمدن دست غيبى از آستين مصلح جهان وموعود پيغمبران باشند، ناگهان وعده الهى محقق مى شود ومهدى موعود که علائم ونشانى ها وخصوصياتش در صدها حديث بيان شده است ظهور مى فرمايد وعالم را پر از عدل وداد مى کند: «فيملا الارض قسطا وعدلا بعد ما ملئت ظلما وجورا
».(۵۳)
در اينجا سخن را در اين رساله به پايان مى رسانيم وخوانندگان کاوشگر ومعرفتجو را به کتاب هاى محققين علما وآگاهان به کتاب وسنت ومعارف آل محمد - صلوات الله عليهم - ارجاع مى دهيم، فقط به پرسشى که ممکن است براى بعضى در رابطه با مطالب گذشته پيش بيايد در خاتمه اين رساله جواب مى دهيم: پرسش اين است که آنچه گفته شد از وابستگى جهان به وجود امامعليهالسلام
در صورتى صحيح است که امام وحجت همراه با وجود عالم، همواره وحتى قبل از خلقت آدم وحوا، وجود داشته باشد، اما در صورتى که سلسله حجج الهيه به وجود آدم منتهى شود، يا به عبارت ديگر از او آغاز گردد، سائر اجزاء عالم، قبل از خلقت حجج، چه وابستگى به وجود آنها خواهند داشت وچگونه اين وابستگى قابل توجيه است؟
پاسخ اينکه: اولا بر حسب بعضى از توجيهات که ياد آور شديم، حتى اگر شخصى که اکمل واشرف کاينات است و وجود جهان وابسته به او است بعد از خلقت عالم وبه صورت يک جزء و يک واحد از اجزاء عالم آفريده وموجود شود، وابستگى سائرين به و جود او قابل انکار نخواهد بود وبه قول خاقانى همان وجود او، بعد از اينکه جهان مراحلى را طى کرد، دليل بر کمال او است، خاقانى گويد:
اگر چه بعد همه در وجودش آورد
|
|
وجود آخر او بر کمال او است گوا
|
نه سوره از پس ابجد همى شود مرقوم
|
|
نه معنى از پس اسما همى شود پيدا
|
نه روح را پس ترکيب صورت است نزول
|
|
نه شمس را از پى صبح صادق است ضياء
|
وثانيا بر حسب اخبار معتبره، انوار پيغمبر اکرم وائمه طاهرين - صلوات الله عليهم اجمعين - پيش از همه خلق شده اند.(۵۴)
واول ما خلق الله، آن بزرگواران بوده اند، واز حضرت مولى امير المؤمنينعليهالسلام
نقل شده است که فرمود: کنت مع الانبياء سرا، کما کنت مع محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
جهرا.(۵۵)
رواياتى که در گزارش معراج حضرت رسول -صلىاللهعليهوآلهوسلم
- وارد شده وهمچنين بعضى احاديثى که در تفاسير آياتى مثل(
وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ
)
(۵۶) وارد شده نيز بر اين دلالت دارند که انوار خمسه طيبه وسائر ائمه معصومينعليهمالسلام
پيش از ظهور وتجلى آنها در اين جهان آفريده شده اند، وبعضى از پيامبران، مانند حضرت ابراهيم خليل اللهعليهمالسلام
به ديدار وزيارت آن انوار نايل شده وبه آن بزرگواران در حوائج مهم وشدايد متوسل شده وخدا را به حق آنها خوانده اند، ويکى از نکته ها واسرار اينکه عيسىعليهالسلام
با آن مقام کلمه اللهى وروح اللهى، بر حسب اخبار متواتره که از طريق سنى وشيعه روايت شده است، به حضرت مهدى - ارواحنا فداه - در نماز اقتدا مى کند، همين موضع بلند وعلو رتبه وکمال آن حضرت است که بايد حتى مثل عيسى به آن مقتداى جهانيان اقتدا نمايد.
ومويد اين مطلب حديث معروف از رسول اکرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
است که فرمود: لو کان موسى حيا لما وسعه الا اتباعى(۵۷) وحديث آدم ومن دونه تحت لوائى وچه نيکو سروده شده است:
جهان روشن از لمعه روى او
|
|
شب قدر تارى ز گيسوى او
|
چو سازد لواى خلافت بلند
|
|
در آرد سر عاصيان در کمند
|
نهالى است از گلشن اصطفا
|
|
ثمر بخش اصحاب صدق وصفا
|
سرشته به آب کرامت گلش
|
|
محيط علوم لدنى دلش
|
مه رايتش ثالث ماه وخور
|
|
ز عدلش شود جمله آفاق پر
|
چو گردد به محراب اين مقتدا
|
|
کند پور مريم بدو اقتدا
|
وچون در اين موضوع اگر بخواهيم بسط سخن بدهيم وپيرامون اين روايات وتحقيقات ولطائف ومطالبى که علماء اهل تحقيق فرموده اند، سخن بگوئيم، از وضع اختصارى که در اين رساله منظور است خارج خواهيم شد، با تقديم درود به صاحب مقام ولايت عظمى وامامت کبرى، حضرت بقيه الله، صاحب العصر و ولى الامر، حجه بن الحسن العسکرى، وکليه شيعيان ومؤمنان به ولايت آن حضرت، و منتظران ظهور آن يگانه رهبر و ولى امر - کل ارواح العالمين له الفداء - و ضمن عرض ضراعت و مسکنت، با اين سه بيت شعر، خطاب به آستان فرشته پاسبان آن ولى دوران وقطب زمان نموده، رساله را پايان مى دهيم:
دل دردمند عاشق، ز محبت تو خون شد
|
|
نه کشى به تيغ هجرت، نه بوصل مى رسانى
|
نمى روم ز ديار شما به کشور ديگر
|
|
برون کنيدم از اين در آيم از در ديگر
|
من ار چه هيچ نيم هر چه هستم آن توام
|
|
مرا مران که سگى سر بر آستان توام
|
واين چند بيت را نيز از اشعار مرحوم آيت الله والد، که تضمين اشعار معروف خواجه حافظ شيرازى است، اضافه مى کنم:
اى زيب ده عالم، مجموعه زيبائى
|
|
سر حلقه جن وانس، سر دفتر دانائى
|
در پرده غيبت چند، اى مهر جهان پائى
|
|
اى پادشه خوبان، داد از غم تنهائى
|
دل بى تو بجان آمد، وقت است که باز آئى
|
|
اى عشق تو اول فرض، در مذهب اسلامى
|
جان مى دهمت گر باد، آرد ز تو پيغامى
|
|
صحراى تجلى را، از مهر بنه گامى
|
اى درد توام درمان، در بستر ناکامى
|
|
واى ياد توام مونس، در گوشه تنهائى
|
اميد وصال تو، اى دوست جوانم کرد
|
|
عشق تو مرا فارغ، از هر دو جهانم کرد
|
باز آ که فراق تو، بى تاب وتوانم کرد
|
|
مشتاقى ومهجورى، دور از تو چنانم کرد
|
کز دست بخواهد شد، پايان شکيبائى
اللهم عجل فرجه وسهل مخرجه وزين الارض بطول بقائه واجعلنا من انصاره واعوانه والمجاهدين بين يديه وصل عليه وعلى آبائه الطاهرين.
وآخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين
۲۳ ربيع المولود ۱۴۰۱
لطف الله صافى