• شروع
  • قبلی
  • 3 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1574 / دانلود: 202
اندازه اندازه اندازه
اخلاق در اداره

اخلاق در اداره

نویسنده:
فارسی
اخلاق در اداره


اخلاق در اداره

نويسنده : آيت الله حسين مظاهرى

مقدمه

فطرت آدمى كمال خواه و خداجوست ، از همين رو انسان مى كوشد تا خود را به سوى تكامل ببرد و استعدادهايش را به رشد برساند.در اين فرايند، مجموعه عوامل تشويق كننده و نيز باز دارنده در وجود او به فعاليت اند و هر يك او را به سويى مى برند. هرگاه كه عوامل باز دارنده بر انسان غلبه كند، فلسفه وجودى اش توقع انسان تا حد حيوانيت تنزل مى كند. انسانى كه بايد رو به خدا مى داشت و به او نظر مى كرد و هدفى جز رضايت و رضوان حضرت حق نداشت اكنون فقط به خور و خواب و شهوت مى انديشد و از آسمان و آن سوى طبيعت بريده است .
در اين جا است كه نقش بزرگ انبياى الهى و امامان معصوم عليه السلام مشخص مى شود؛ آنان با تذكرهاى به موقع و انذارها و بشارت هاى خود رابطه انسان را با خدا، مردم ، پدر و مادر، معلم و استاد، همسايه و دوست ، فاميل و حتى ارتباط او را با همه هستى مشخص مى كنند و هدف هاى عالى را به ياد مى آورند.اين تذكرها و اندرزها و تبشيرها همان است كه آن را اخلاق مى ناميم ، اساسا همه پيامبران براى اين مبعوث شدند تا رفتارها و كردارهاى مردم را تصحيح كنند و آنان را به اخلاق نيكو برانگيزانند و پيامبر ما صلى الله عليه و آله آخرين آنها بود كه براى تكامل چنين اخلاقى مبعوث شد چنان كه خود ايشان مى فرمايد : انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق ؛ ممن بر انگيخته شدم تا مكارم اخلاق را تكامل بخشم .
ادامه رسالت پيامبران و امامان معصوم عليه السلام را عالمان دينى بر عهده دارند تا اخلاق را به طور همه جانبه در خانه ، مدرسه ، كارخانه و اداره تعليم دهند و همگان را به وظايف خويش آشنا سازند. اين مهم در روزگار ما خود را به صورت يك نياز مبرم و ضرورى نشان داده و در اداره ها و سازمان هاى گوناگون كارآيى دارد.
از همين رو بر آن شديم تا سلسله مباحث اخلاقى را براى كاركنان ادارات برگزار كنيم .
كتاب حاضر، متشكل از مجموعه بحث هاى اخلاقى است كه فقيه متتبع و معلم اخلاق ، حضرت آية الله مظاهرى در جمع كاركنان اداره ها مطرح كرده اند كه پس از پياده شدن از نوار، استخراج منابع ، مستند سازى و ويرايش به صورتى كه اكنون ملاحظه مى كنيد در آمده است . انتشار اين اثر به مناسبت هفته دولت است از اين رو آن را به شهداى گرانقدر دولت به ويژه دو شهيد والا مقام رجائى و باهنر تقديم مى كنيم .
ياد آور مى شويم كه اين گونه بحث هاى اخلاقى را با حضور اساتيد ارجمند، آيات عظم ، جوادى آملى ، احمدى ميانجى (ر٠)، شاه آبادى ، مؤ من ، استادى ، اشتهاردى و تهرانى پيگيرى و برگزار كرده ايم و به زودى در مجموعه ديگرى به چاپ خواهد رسيد.
محمد جواد خالقى شهريور ١٣٨١

ارزش كار اداريان

اقتصاد هر مملكتى متوقف بر كار است : كار توليدى ، كار توزيعى و كار خدماتى . از نظر اسلام ، قرآن و روايات اهل بيت عليه السلام كارهاى خدماتى - نظير اداره ها - اهميت بيشترى دارد؛ يعنى اسلام كه مردم را بر كار توليدى و كار توزيعى مثل تجارت سفارش كرده ، به كار خدماتى بيشتر اهميت داده و تاءكيد نموده است ؛ تا جايى كه مى توان گفت : عبادتى بالاتر از خدمت به جامعه نيست .
ثواب كار خدماتى ، از نماز شب ، روزه مستحبى ، حج و حتى از جهاد بالاتر است ؛ در روايتى آمده است :
قضاء حاجة المؤ من يعدل سبعين حجة مبرورة ؛ (٢)
اى پيامبر آيا براى تو سينه ات را نگشاده ايم .

برافروخته شدن پيامبر از توهين به مسلمانان

لعله يزكى او يذكر فتنفعه الذكرى (٤)
اگر كسى به مسلمانى توهين كند گناهش همانند آن است كه جنگ با خدا كرده باشد.

پيامبر بهترين الگوى خدمت گزارى و دريادلى

درست است كه كسى نمى تواند مثل پيغمبر باشد، اما بايد بكوشد تا شباهتى به آن حضرت پيدا كند.
لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر (٦)
خداوند بر پيشوايان حق واجب شمرده كه بر خود سخت گيرند و همچون طبقه ضعيف مردم باشند.
شخصى از علاقه مندان پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم گرفت پولى به آن حضرت بدهد، به شرط آن كه براى فقيران و ضعيفان مصرف نكند بلكه براى خودش پيراهنى تهيه نمايد؛ لذا عرض كرد.
يا رسول الله ! اين شش درهم را آورده ام براى شما تا با آن يك پيراهن براى خود تهيه كنى . پيامبر صلى الله عليه و آله شش درهم را به على داد و فرمود : برو پيراهن بخر. على عليه السلام رفت و پيراهنى خريد. وقتى پيراهن را آورد، پيامبر نگاهى به پيراهن كرده و ديدند گران قيمت است ؛ رو به على كرده و فرمود : مى توانى اين پيراهن را ببرى و عوض كنى و ارزان ترش را بخرى ؟! على عليه السلام جواب داد : بله يا رسول الله . ولى پيامبر صلى الله عليه و آله احساس كرد كه اين كار براى على سنگين است ، لذا فرمود : بيا با هم برويم . رفتند و پيراهن را پس دادند و يك پيراهن به دو درهم خريدند و رسول گرامى آن را همان جا پوشيدند. در بازگشت به فقيرى برخوردند كه گرسنه بود و غذا نداشت ، دو درهمش را به آن فقير دادند تا شكم گرسنه اش را سير كند.
سپس به كنيزى رسيدند كه غمگين و ناراحت بود، فرمودند : چرا ناراحتى ؟ گفت : دو درهم به من داده اند كه با آن متاعى بخرم و آن را گم گرده ام . پيامبر صلى الله عليه و آله دو درهم باقى مانده را نيز به او داد، اما ديد كه باز هم ناراحت است ، فرمود؛ چرا ناراحتى ؟ كنيز گفت : دير كرده ام اگر به خانه برگردم كتكم مى زنند. فرمود : بيا با هم برويم تا تو را شفاعت كنم .
پيغمبر صلى الله عليه و آله در زد و سلام كرد. اما جواب نيامد، دفعه دوم و سوم سلام كرد، سرانجام زنى كه بسيار مؤ دب بود آمد و در را گشود و عرض ‍ كرد. يا رسول الله ! همان دفعه اول فهميدم و صداى شما را شناختم ، دير كردنم به خاطر آن بود كه دوست داشتم سلام شما را مكرر بشنوم .
پيغمبر فرمود : آمده اين دختر بچه را شفاعت كنم . زن جواب داد : اى رسول خدا! اين كنيز را به خاطر شما در راه خدا آزاد كردم . پيامبر بسيار خوشحال شد و فرمود : عجب پول با بركتى بود! برهنه اى را پوشاند، گرسنه اى را سير كرد و كنيزى را آزاد نمود. آرى ، پيامبر از اين كه دل دختر بچه اى را به دست آورده و گرسنه اى را سير كرده است خوشحال مى شود.
براى مؤ سس حوزه علميه قم مرحوم شيخ عبدالكريم حائرى قدس سره خانه اى خريدند، طولى نكشيد كه ايشان خانه را فروخت و صرف حوزه كرد. خانه ديگرى خريد، آن را نيز فروخته و صرف حوزه كرد. دفعه سوم ديگر خانه را به نام ايشان نخريدند بلكه به نام فرزندان ايشان خريدند كه نتواند بفروشد.

تاءثر پيامبر صلى الله عليه و آله از ناراحتى اسير غير مسلمان

در جنگ بدر اسيران را گرفتند و شب را زير زنجير گذراندند، پيغمبر فرمود : ديشب خوابم نبرد از اين كه ناله عباس را مى شنيدم ! نكته را دقيق در ذهنتان مجسم كنيد تا به عظمت مطلب پى ببريد كه پيامبر صلى الله عليه و آله با دوازده هزار نيروى مجهز آمده و مكه را تسخير كرده ، مكه اى كه مردم آن ٧٤ جنگ بر پيغمبر تحميل كردند، مكه اى كه هند جگر خوار با شوهرش ‍ ابوسفيان در مقابل پيامبر ايستاده ، در چنين موقعيتى است كه براى آن حضرت خبر آوردند كه : يا رسول الله ! رزمنده اى تند و احساساتى پرچم به دست گرفته ، و در كوچه ها شعار مى دهد :
اليوم يوم الملحمة :
امروز روز انتقام است .
پيامبر به على فرمودند : برو و پرچم را از دستش بگير و در كوچه ها بگرد و به همه اعلام كن كه :
اليوم يوم المرحمة :
امروز روز بخشش و عفو است .
پيامبر از اين كه توانست توسط على بت ها را بشكند، بسيار خوشحال بود، در مقابل خانه خدا ايستاد و آن خطبه معروف و پرافتخار را خواند، ايشان در فرازى از آن خطبه فرمود : لااله الله وحده وحده ... اسرار از ترس ‍ مى لرزيدند، پيامبر رو به آنان فرمود :
چه كنم با شما؟ همگى گفتند : هر چه كنى بجاست . بكشى ، اموالمان را مصادره كنى و...پيامبر اين آيه را قرائت كرد : لاتثريب عليكم اليوم ...(٨)
اگر به اين حوادث دقت كنيم براى ما درس است . پيغمبر زمانى كه كسى را نداشت جز خديجه و على ، و براى ارشاد و تبليغ حركت مى كرد دلش براى همه مى تپيد، آن حضرت حتى براى ابوسفيان ها، ابوجهل ها و براى كافران رذلى كه مسلمان نمى شدند گريه مى كرد.
كفار قريش بچه ها و اراذل و اوباش را وادار كرده بودند كه هر وقت پيغمبر از خانه بيرون آمد، سنگ بارانش كنند و به آنان سفارش كرده بودند كه سنگ را به جاهاى حساس آن حضرت نزنند كه كشته شود، چون اگر پيغمبر كشته مى شد اختلاف بين قريش و ساير طوائف عرب به وجود مى آمد. مى خواستند ايشان را زجركش كنند، لذا سنگ ها را به ساق پاى آن بزرگوار مى زدند (١٠)
خدايا، قوم مرا هدايت كن و آنان را عذاب نكن ، چون نمى فهمند.
اين شعار پيامبر است كه بايد هميشه در خاطره ها بماند؛ انبياى الهى و ائمه طاهرين عليهم اسلام نيز چنين بودند.

سعه صدر حضرت يوسف عليه السلام

قرآن مى فرمايد : وقتى كه برادران حضرت يوسف او را شناختند، از آن جهت كه جنايتشان خيلى بزرگ بود خجالت مى كشيدند و حضرت يوسف فرمود :
لا تثريب عليكم اليوم (١٢)، پدرم ! برادرانم را ببخش و از آنان درگذر.
اين روش يك انسان الهى است ، پس كوشش كنيم تا اين گونه باشيم .
برادران ! مسئوليت حساس و خطيرى به عهده شما گذارده شده است ، اگر بخواهيد اين انقلاب كه با خون جگر خوردن هاى فراوان به پيروزى رسيده به جايى برسد بايد حداقل شباهتى به انبيا و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله پيدا كنيد، اگر - خداى نخواسته - بخواهيد به زمان طاغوت شباهت داشته باشيد؛ يعنى كاغذ بازى كنيد و مردم را پشت در اداره ها و سازمان ها نگهداريد و اعتنا به مراجعه كنندگان نكنيد و...ضربه به انقلاب زده ايد، و خون شهيدان را پايمال نموده ايد.

اهميت گره گشايى از كار مردم

هارون الرشيد حاكمى ظالم و مغرور بود كه وقتى ابر بالاى سرش مى آمد مغرورانه مى گفت : اى ابر! ببار، هر جا كه ببارى بر مملكت من باريده اى و به راستى هم همينطور بود؛ يعنى آن زمان كه آمريكا كشف نشده بود و تقريبا دو سوم دنياى منهاى آمريكا تحت سلطه اسلام بود. همين هارون ، وزيرى به نام على بن يقطين داشت ، وى از شيعيان راستين و از دوستداران واقعى ائمه اطهار بود، كه زير پرچم ظلم بود و زجر مى كشيد، مرتب به امام موسى بن جعفر عليه السلام نامه مى نوشت كه : آقا! من زير پرچم ظلم زجر مى كشم ، آيا مى توانم خودم را از منصب وزارت هارون خلاص كنم ؟ امام عليه السلام سفارش مى كرد كه بايد در منصب خود باقى بمانى ، چون كفاره گناه تو خدمت به مسلمان است ، اگر بتوانى گره اى از كار مسلمانى بگشايى كفاره گناهانت را پرداخته اى . (١٤)
عمل ، هر چه كه كوچك باشد، اگر خلوص را به همراه خود داشته باشد ارزش پيدا مى كند، حتى ارزشش از دنيا و آنچه در آن است بيشتر و بزرگ تر مى شود.
اميرالمؤ منين عليه السلام انگشترى به فقير داد كه ارزش پولى چندانى نداشت ، اما از آن جا كه خالصانه بود به قدرى اهميت يافت كه در قرآن آيه ولايت در خصوص اين عمل نازل شد.
انما وليكم الله و رسوله والذين يؤ منون الذين يقيمون الصلوة ويؤ تون الزكوة وهم راكعون ...(١٦)
ارزش عبادت ضربه على در جنگ خندق كه بر عمر بن عبدود وارد كرد از عبادت جن و انس بالاتر است .
يعنى از زمان خلقت آدم عليه السلام تا روز قيامت عبادت مردم بلكه جن و انس يك طرف ، و ثواب آن ضربه شمشير در طرف ديگر :
على عليه السلام در راه اسلام بسيار جنگيد و شمشيرهاى فراوانى زد و در همه آن نبردها اخلاص داشته است ، اما آن ضربه اش استثنايى است .
يا اين كه در ليلة المبيت على عليه السلام به جاى پيامبر در بستر خوابيد و آن حضرت را از خطر رهانيد و زمينه هجرتش را فراهم كرد.اين كار براى على ، ساده و كوچك است ، چون شجاعت و دليرى على عليه السلام فوق اين كارهاست ، اما همين عمل به اندازه اى ارزش پيدا مى كند كه آيه اى درباره اش نازل مى شود (١٨)
و از ميان مردم مراد على عليه السلام است كسى است كه از جان خود در راه رضاى خدا مى گذرد مانند شبى كه على عليه السلام به جاى پيغمبر صلى الله عليه و آله در بستر خوابيد و خدا دوست دار چنين بندگانى است .
گاهى قضيه به عكس مى شود، يعنى چه بسا كار خوبى از جهت مادى و تاءثير گذارى بسيار بزرگ و وسيع است ولى از آن جا كه رنگ خلوص به خود نمى گيرد در نزد خداوند هيچ ارزشى ندارد و به مال مگسى نمى ارزد. اگر خداى ناكرده عملى رنگ ريا و تظاهر داشته باشد، نه تنها باطل ، كه گناهى بس بزرگ و در حد كفر است .
در روايت آمده است كه : كسى را در صف محشر مى آورند و به او مى گويند : چه كاره بودى ؟ جواب مى دهد : من هفتاد سال براى رضاى خدا درس دين مى آموختم و از معصومين عليه السلام براى مردم حديث مى خواندم و آنان را موعظه مى كردم و....
خطاب مى شود : درست است كه هفتاد سال چنين كردى اما تنها براى خدا نبوده بلكه به خاطر اين بود كه به تو بگويند بارك الله ! چه عالم خوبى است ! و يا براى اين بود كه شهرتى پيدا كنى و براى خودت موقعيت اجتماعى كسب نمايى (٢٠)
اين مطلب نزد همه فقها مسلم است كه ريا و تظاهر اگر در عمل عبادى باشد مثل نماز و روزه و...آن را باطل مى كند و بايد دوباره به جا آورده شود.و اگر عمل ، عبادى نباشد و در صورت خالص نبودن پوچ و بى ارزش است .
قرآن كريم اهميت زيادى به خلوص داده و مى فرمايد :
وما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الذين ؛ (٢٢)
پس هر كسى به لقاى پروردگار خود اميد دارد بايد به كار شايسته بپردازد و هيچ كس را در پرستش شريك نسازد.
آرى ، اگر كسى بخواهد به مقام لقاى پروردگار برسد؛ يعنى مقامى كه خدا بر دل او حكومت داشته باشد، تمام بت ها را شكسته و جز خدا هيچ چيز و هيچ كس در دلش نباشد بايد به مقام اخلاص برسد، و در هر كارى فقط خدا را در نظر بگيرد.
عزيزان ! بياييد خود را اصلاح كنيم . ريا و تظاهر را از خود دور سازيم . ريا دل را تاريك و عمل را باطل مى سازد و انسان را از جامعه طرد. مى كند. هيچ كس انسان رياكار و زبان باز را دوست ندارد. انسان ظاهر ساز مى كوشد تا خود را بالا ببرد اما هم در ميان مردم منفور مى شود و هم از نظر خدا مى افتد. رنگ خلوص ، رنگ بسيار زيبايى است ؛ بياييد كارى كنيم كه همگى در زندگى به اين رنگ ، مزين باشيم . انسان مى تواند به تمام كارهايش رنگ اخلاص و عبادت بدهد. با خوردن ، آشاميدن ، خوابيدن و... ثواب كسب كند. روايت داريم كه : اگر زنى سفره اى پهن كند، غذايى آماده نمايد، ظرفى بشويد و...ثواب يك شهيد در نامه عملش نوشته مى شود (٢٤)
كارگرى كه براى اداره خانواده اش تلاش مى كند، هم چون مجاهد فى سبيل الله است .
بديهى است اين همه اجر و ثواب ، زمانى است كه كار براى رضاى خدا بوده و رنگ خلوص داشته باشد. كار اگر براى خدا باشد براى هر قطره آبى كه در غسل جنابت ريخته مى شود ملكى ماءمور و براى او تا روز قيامت استغفار و طلب بخشش مى كند.
نقل مى كنند كه بعضى از بزرگان ، مانند شهيد، سيد بن طاوس ، كاشف الغطاء و...تمام كارهايشان يا واجب بوده ، يا مستحب ، حرام و مكروه و حتى مباح نداشته اند، چون به تمام كارهايشان رنگ عبادت و خلوص ‍ مى دادند.
انسان الهى مى خوابد تا خستگى را از تن دور كرده و آمادگى براى كار پيدا كند. مى خورد تا نيرو بگيرد؛ حال اگر طلبه و محصل است براى تحصيلش ، اگر ادارى است براى راه انداختن كارهاى ارباب رجوعش ، و اگر كارگر است براى كار كردن و به حركت در آوردن چرخ ‌هاى اقتصاد جامعه و...شما هم مى توانيد فعاليت كنيد، كاردان باشيد، با مردم مدارا كنيد، تا مى توانيد گره از كار مردم بگشاييد، با اخلاق اسلامى برخورد كنيد و سعى نماييد كه همه اين ها را براى خدا انجام دهيد.

نتايج اخلاص

گفتيم كه انسان هاى الهى با عمل خالصانه به مقام بلندى در معنويت و سلوك ، دست يافته اند؛ به طورى كه كارهاى شان يا واجب است يا مستحب ؛ يعنى حرام و يا مكروه در زندگى ندارند و به كارهاى مباحشان نيز رنگ عبادت و خلوص مى دهند. شما اگر نمى توانيد در همه كارهايتان چنين باشيد حداقل در اداره و محل كار خود به وظيفه انسانى و الهى تان عمل كنيد و آن را فى سبيل الله و براى رضاى خدا و به حساب عالم آخرت به جا آوريد.
استاد بزرگوار علامه طباطبائى رحمة الله بارها مى فرمودند : خلوص اكسير عجيبى است . در علوم غريبه گفته اند كه اكسير، ماده اى است كه اگر به مس ‍ بخورد آن را طلا مى كند. نمى دانم چنين چيزى درست است يا خير و آيا مى شود مس را طلا كرد يا نه ، اما مى دانم كه اگر به عمل انسان ، رنگ خلوص ‍ بخورد - اگر چه عمل خيلى كوچك هم باشد نزد خدا بسيار بزرگ جلوه مى كند.
در اين جا گوشه اى از اعمال خالصانه عالمان دين و نتايج آن را نقل مى كنيم :
علامه مجلسى رحمة الله از بزرگان و از اهل خلوص است . مرحوم سيد جزايرى كه از شاگردان ايشان بوده مى گويد : با علامه معاهده كرده بوديم كه هر كدام اول از دنيا رفتيم به خواب ديگرى بياييم . علامه قبل از من رحلت كرد، مدتى نگذشت كه به خوابم آمد، ديدم خيلى بشاش و با نشاط است ، پرسيدم : وضعيت چگونه است ؟ كدام يك از اعمالت بيشتر به دردت خورد؟ گفت كارهاى من همه اش مفيد بود اما دو يا سه تاى آن اگر چه كوچك بود ولى خيلى به دردم خورد.
يكى اين كه : در يك روز ابرى در حال رفتن به مسجد بودم ، آسمان غريد و تگرگ بسيار تندى باريد، ناگهان ديدم كه بچه گربه اى - در حالى كه تگرگ بر سرش مى كوبيد - از ين طرف به آن طرف مى دويد و درمانده شده بود، من براى رضاى خدا آن بچه گربه را زير عبايم گرفتم تا اين كه تگرگ تمام شد و رهايش كردم . اين عمل در عالم آخرت و در شب اول قبر خيلى به دردم خورد.
دومين عملى كه در عالم آخرت برايم چاره ساز بود اين بود كه : روزى در راه ، در حالى كه سيبى در دستم بود مى رفتم و يك بچه يهودى - كه در آغوش مادرش بود - سيب را در دست من ديد و دلش خواست و من نيز براى رضاى خدا سبب را به او دادم .
سومين عمل اين بود كه : روزى از راهى عبور مى كردم ديدم جمعيتى اطراف شخصى را گرفته اند و به او اهانت مى كنند. جريان را پرسيدم ، گفتند : اين آقا ورشكست شده و به مردم بدهكار است و اين ها طلبكاران هستند كه دورش را گرفته اند. جلو رفتم و ضامن شدم . و او را از دست آن ها نجات دادم . و دل انسان گرفتارى را به دست آوردم . (٢٦)
و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا (٢٨)
اگر مصمم شويم كه ريشه ريا و تظاهر را از دل خود بركنيم مرتبه اول خلوص ‍ را پيمود و مى توانيم گاهى به تاءسى از اميرالمؤ منين و حضرت زهرا اعمال خالص انجام دهيم .
چه زيباست كه انسان گاهى به ياد آورد با چهره اى خجلت زده و شرمنده به سراغ خدا رود و لحظاتى با او خلوت كند و اشكى بريزد. و يا براى رضاى او دل انسانى را به دست آورد. اگر كارى هم انجام مى دهد براى جلب رضايت پروردگار باشد؛ نه نظر به بهشت داشته باشد و نه ترس از جهنم . اگر كسى بتواند به اين مرحله برسد مطمئن باشد كه همان اعمال خالصش هر اندازه هم كه كوچك باشد او را به رستگارى مى رساند.
هر كدام از ما از همين لحظه مى توانيم براى كسب اخلاص تلاش كنيم ؛ يعنى زمانى كه از خانه قدم بيرون مى گذاريم بگوييم : خدايا! براى خدمت به خلق تو مى خواهم به اداره و محل كار بروم . و هنگامى كه وارد محل كار شدى با خدايت پيمان ببندى كه خدايا! براى رضا و خشنودى تو مى خواهم با بندگانت - كه ارباب رجوع من هستند. برخورد انسانى داشته باشم ، و به خاطر تو مى كوشم كه مشكل انسان هاى گرفتار را حل كنم . ابتدا فقط لفظ است و سپس كم كم لفظ در عقل رسوخ مى كند و سرانجام به دل راه پيدا مى كند پروردگار عالم عنايت و توجهش را شامل انسان مى كند و اعمالش ‍ به تدريج رنگ اخلاص به خود مى گيرد و در روز قيامت در صف دوستان و محبان اميرالمؤ منين عليه السلام قرار مى گيرد.
علامه بحرالعلوم عليه السلام روزى بالاى منبر رفت ؛ در حالى كه بسيار شاد و خوشحال به نظر مى رسيد، در حضور شاگردانش ادعا كرد كه : من توانستم ريشه ريا از دل بر كنم و خلوص را جايگزين آن گردانم ، مدت ها بود كه كم توفيق شده بودم ، حال خواندن قرآن و نماز شب و راز و نياز را نداشتم ، يك حالت سستى در عبادت در وجود من ايجاد شده بود، از اين وضع تعجب مى كردم تا اين كه سرانجام خوابى ديدم و در خواب خطاب به من گفتند : شكت عنك عصفورة فى الحضرة ؛ اين حالتى كه در تو به وجود آمده به خاطر اين است كه گنجشكى پيش خدا از تو شكايت كرده است .
از خواب بيدار شدم و به خاطرم رسيد كه چند روز قبل در حال رفتن بودم كه ديدم بچه گنجشكى در دست بچه اى است و دارد با او بازى مى كند و من در حالى كه مى توانستم آن بچه گنجشك را نجات دهم چنين نكردم و با بى تفاوتى از كنار آن گذشتم و با ديدن اين خواب فهميدم كه آن سلب توفيق ها به خاطر اين قضيه بوده است . بعد از بيدارى ، بسيار ناراحت و متحير بودم كه چه كنم ، آن بچه گنجشك كه مرده است من چگونه آن اشتباه را جبران كنم ؟! با يك حالت گرفتگى و پريشانى راهى صحرا شدم ، اتفاقا از عنايت خدا، ديدم كه مارى در حال شكار بچه گنجشكى است عصايم را بلند كردم و مار را متوارى ساختم و بچه گنجشك را از خطر نجات دادم ، از زمين برداشته و نوازشش كردم ، شب بعد در خواب ديدم كه به من مى گويند :
شكرت عنك عصفورة فى الحضرة ؛
بچه گنجشكى نزد خدا از تو قدردانى و تشكر كرد.
بعد از اين خواب بود كه آن حالت بى نشاطيم بر طرف شد.
نقل مى كنند كه يكى از بزرگان گفته است : جهت زيارت ، به حرم مطهر امام حسين عليه السلام رفتم ، همين طور كه زيارت مى خواندم داشتم با آن حضرت حرف مى زدم ؛ يعنى امام را مى ديدم كه ناگاه ديدم جوانى وارد حرم شد و رو به ضريح سلام كرد. امام حسين عليه السلام جوابش را داد و براى او تعظيم كرد اما خود جوان اين صحنه را نمى ديد و من ناظر جريان بودم ، تعجب كردم ، اين جوان چه كرده كه تا اين اندازه مورد عنايت امام عليه السلام قرار گرفته است ؟!
جوان بعد از زيارت از حرم خارج شده و در حال رفتن بود كه به دنبالش راه افتادم و در جاى خلوتى از او پرسيدم : تو كيستى و چگونه به اين مقام رسيده اى ؟
گفت : كدام مقام ؟
گفتم : وقتى به امام حسين عليه السلام سلام كردى آن حضرت جوابت را داد و برايت تعظيم كرد. معلوم است كه تو مقامى والايى نزد خدا دارى ؛ چه كار خالصانه اى را براى او انجام داده اى ؟!
جوان گفت : من باديه نشين هستم ، پدرم از من خواست كه با دختر برادرش ‍ ازدواج كنم و من با اين كه ميل باطنى به اين ازدواج نداشتم تسليم خواست پدرم شده و براى رضاى خدا آن را پذيرفتم ، در شب زفاف متوجه شدم كه همسرم آنچه را كه بايد يك دختر داشته باشد ندارد و من به خاطر خدا پا روى نفسم گذاشتم و آبروى او را حفظ كرده و حيثيت او را نريختم . تا اين كه چندى قبل پدرم در حالى كه قدرت و توان رفتن نداشت از من خواست كه او را به زيارت امام حسين بياورم ، و من او را به دوش گرفته و به كربلا آوردم . پدرم بعد از زيارت ، از دنيا رحلت نمود، ساعاتى قبل ، او را دفن كرده و براى وداع با اباعبدالله عليه السلام به اين جا آمدم .
آرى ، انسان كار را براى خدا و به خاطر رضاى او به جا آورد آن چنان عزيز مى شود كه امام حسين عليه السلام برايش تعظيم مى كند.

پرهيز از منت گذارى

اميرالمؤ منين عليه السلام منشور بسيار ارزشمندى به مالك اشتر و در واقع خطاب به سياست مداران و حكومت گران و نيز تمام كسانى كه به نحوى با ارباب رجوع سر و كار دارند نوشته است . اين منشور، افتخارى براى عالم اسلام است كه حتى آن را منشور سازمان ملل مقايسه كرده و به اين نتيجه رسيده اند كه اين دو منشور از نظر محتوا و دقت در عدالت اجتماع با هم قابل قياس نيستند؛ منشور سازمان ملل ، منشورى است كه متفكران دنيا از كشورهاى مختلف بعد از جنگ جهانى دوم گرد هم آمدند، دو سال فكر كردند و تلاش نمودند تا آن را نوشتند.اما اميرالمؤ منين آن منشور را زمانى نوشت كه مالك اشتر سوار بر مركب ، و مهياى رفتن براى حكومت بود.
على عليه السلام در اين منشور به مالك اشتر مى فرمايد :
اياك و المن على رعيتك باحسانك ...فان المن يبطل الاحسان ؛ (٣٠)
در مورد ديگرى نقل كرده اند كه : كسى خدمت امام حسين عليه السلام آمد و گفت : حسين جان ! من قرضى دارم و توان پرداخت آن را ندارم ، و لذا فكر كردم كه بايد آبرو بفروشم تا قرضم را ادا نمايم ، و اين آبرو را به چه كسى بفروشم كه بهتر از شما باشد! اينك نزد تو آمده ام تا اين معامله را با تو انجام دهم .
امام حسين عليه السلام بسيار ناراحت و غمگين شد، از جاى برخاست و به منزل رفت و پول آورد، اما هنگام دادن پول وارد اتاق نشد بلكه در را كمى باز كرد و دست مبارك خود را به طرفش بردند و فرمودند : لازم نيست آبرو بفروشى ، مثل اين كه اصلا پولى به تو نداده ام . و هنگام پول دادن نگذاشت كه چشم او به چشمش بيفتد.
ممكن است به ذهن بسيارى از افراد، خطور كند كه : امامان ما در تاريكى شب و يا غير مستقيم به بيچارگان ، رسيدگى مى كردند تا ريا از آنان سر نزد، اما به يقين مى توان گفت كه قضيه اين نيست ، زيرا يا درباره آن بزرگواران معنا ندارد، بلكه مى خواستند كه طرف مقابل خجالت نكشد.

گاو نه من شير نباشيم !

برادر و خواهرى كه مسئوليتى را پذيرفته اى ، كار ارباب رجوع را به فردا و فرداها موكول نكن ، اگر در ساعت ادارى رجوع كرده ، وظيفه تو است كه گره از كارش بگشايى ، و اگر خارج از ساعت ادارى است ، بزرگوارى كرده و مشكلش را حل نما، و مواظب باش كه منت نگذارى .
در ميان عوام مشهور است كه مى گويند : بعضى گاو نه من شير هستند؛ بعضى از گاوها شير زيادى مى دهند، اما وقتى كه مى خواهى شير را از زير پستانش بردارى يك لگد مى زند و همه شيرها را به زمين مى ريزد! كسى ؟ كارى و خدمتى براى شخصى انجام مى دهد و منت بر سرش مى گذارد همانند گاو نه من شير است كه زحمتش را كشيده و وظيفه اش را انجام داده ، اما با يك منت همه را نابود كرده است .فرق گاو با انسان منت گذار، اين است كه : گاو فقط نتيجه و حاصل زحمتش را نابود مى كند اما انسان با منت گذاشتن ، علاوه بر اين كه پاداش عملش را باطل و نابود مى كند، مرتكب گناه نيز مى شود، منت گذاشتن ، اجر و ثواب را حبط و محو مى كند.
مسلمانان نبايد كارهاى خوب خود را به رخ ديگران بكشد و منت بر سر آنان بگذارد، كه مثلا من براى به ثمر رسيدن انقلاب فدا كارى كردم ، جان فشانى نمودم ، زندان رفتم و...احترام خانواده معظم و عزيز شهدا و مفقودين و هم چنين جانبازان و آزادگان بر همه ما واجب و لازم است و آنان افتخارى براى جامعه ما هستند، آنان نيز بايد مواظب باشند كه بر ديگران منت نگذارند كه اگر چنين كنند اجر و ثواب خود را حبط كرده و شهدا را از خودشان ناراحت خواهند نمود و در نتيجه گناه بزرگى در نامه عملشان ثبت خواهد شد.

پرهيز از عجب

يكى از صفات رذيله و زشتى كه ما همگى بايد از آن دورى بجوييم و مواظب باشيم كه با متصف شدن به آن اعمال خود را حبط نكنيم عجب است .
اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد : عمل خود را بزرگ حساب نكنيد كه اگر چنين نموديد، نور حق از آن عمل مى رود. و به فرموده قرآن چنين عملى مربوط به جهنم است ، هم خود عمل و هم صاحبش .
علماى علم اخلاق نسبت به عجب ، حساسيت خاصى داشته و بر اجتناب از آن پافشارى بسيارى نموده اند :

فرق عجب و ريا

فرق ميان عجب و ريا اين است كه :
ريا در عمل است ؛ يعنى انسان عمل را در ظاهر براى خدا انجام مى دهد اما در واقع و حقيقت براى تظاهر و نشان دادن خود است تا اين كه به او اعتماد و او را آدم خوبى حساب نمايند.
اما عجب يعنى عمل را بزرگ ديدن و به آن باليدن ، كارى كه انجام مى دهد آن كار در نظرش بزرگ جلوه كند.
رسول گرامى و امامان عليه السلام ما در شب ها گريه ها داشتند و از خدا طلب عفو و بخشش مى كردند. دعاى كميل از اول تا آخر، آه و ناله است ، سر تا پايش گريه و اقرار به تقصير است . اين حالت كه براى پيامبران و معصومين رخ مى دهد به خاطر همين است كه عبادت خود را نمى بينند، هر چه عمل مى كنند باز خود را قاصر دانسته و عملشان را هيچ مى دانند.
امام صادق عليه السلام مى فرمايند :
دو نفر وارد مسجد شدند كه يكى فاسق بود و ديگرى صديق (٣٢)
شخص گناه كار، اگر واقعا براى تقصيرش بنالد و تلاطم درونى پيدا كند نه تنها فسقش زايل مى شود كه به مقام بلند و والايى نيز مى رسد، پرونده سياهش بسته و پرونده درخشانى برايش باز مى شود.
الا من تاب و امن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات (٣٤)
سبك باران رستگارند و سنگين باران در هلاكت .
راوى ادامه مى دهد كه : به ساختمان آقاى استاندار (سلمان) نظر كردم و ديدم كه استاندارى او يك مغازه كرايه كرده است و آن جا، هم محل كارش ‍ است و هم منزلش . (معلوم مى شود زن و بچه نداشته يا آنان را پيش خود نبرده است). ديدم يك پوستينى انداخته و روى آن خوابيده است كه اين پوستين ، هم فرش او است و هم رختخوابش . يك كاسه گلى دارد كه در غذا خوردن از آن استفاده مى كند.و يك آفتابه گلى براى تطهير و وضويش . يك قلم و دوات هم براى خدمت كردن به جامعه اش . با اين وضع و حالش ‍ مى نالد و مى گويد سنگين بارم ، سنگين بارم .
سلمان بايد به درجه منا اهل البيت برسد چرا كه عجب ندارد، اگر چه تمام عمرش را عبادت كرده و بنده مطيع خدا بوده ، اما باز خود را مقصر مى داند.

ايستگاه خطرناك

در روز قيامت چندين گردنه است بازرسى وجود دارد؛ يعنى زمانى كه انسان وارد صف محشر مى شود بايد در هفتاد مورد حساب و كتاب پس ‍ بدهد. يكى از ايستگاه ها خطرناك است و آن ايستگاه مرصاد نام دارد. در اين ايستگاه ، بازرسى كننده خود خداوند است .
ان ربك لبالمرصاد(٣٦)
راوى مى گويد : بعد از ظهر در حالى كه آفتاب گرم و سوزان بود از خانه بيرون آمدم ، ديدم على در وسط آفتاب ايستاده است ، جلو رفتم و عرض ‍ كردم : يا على ! همه در استراحتند شما هم استراحت كنيد، در اين گرماى سوزان چرا اين جا ايستاده اى ؟ فرمود : مى ترسم شخصى مشكلى داشته باشد و خجالت بكشد در خانه ام را بزند.
راوى مى گويد : در همين حال ، زنى آمد خدمت على و فرياد بر آورد : يا على ! به فريادم برس . حضرت فرمود : چه شده است ؟ گفت : شوهرم مرا از خانه بيرون كرده است .
اميرالمؤ منين به طرف خانه آن زن راه افتاد و فرمود : بيا برويم شما را آشتى دهم . زن راه افتاد آمد پشت در! على در زد، جوان بى ادبى پشت در آمد - هم از لحاظ لباس بى ادب بود و هم از لحاظ گفتار - اميرالمؤ منين سلام كرده و با زبان خوش فرمودند : اين زن است و زير دست تو است بايد به او خدمت كنى و دلش را به دست آورى ، چرا در اين هواى گرم از خانه ات بيرون رانده اى ؟ جوان عصبانى شده رو به زنش كرد و گفت : شكايت را نزد نامحرم برده اى ؟ اگر به خانه بيايى آتشت خواهم زد.
على وقتى اين جمله را شنيد پيراهن جوان را گرفت و به او سختى كرد. جوان در اين گير و دار على را شناخت ، به التماس افتاد، آقا! اشتباه كردم ديگر تكرار نمى كنم و...على عليه السلام رهايش كردند و فرمودند : توبه ات اين است كه با همسرت سازش كنى .
آرى ، همه در استراحتند اما على عليه السلام به فكر ديگران است ، اما با اين حال ، از قصور و تقصيرش مى گويد، مى نالد و غش مى كند. هزار ركعت نماز مى خواند ولى باز فرياد و ناله اش بلند است ؛ از خوف خدا به حالت اغما مى افتد و از صداى ناله اش نه اهل خانه كه ديگران بيدار مى شوند.
اگر خداى نكرده شيطان وسوسه اى كرد و خواست شما را از راه عجب به جهنم بكشاند على را به ياد آوريد و خود را با او مقايسه كنيد، خواهيد ديد كه كارهاى شما در مقابل كارهاى على ذره و قطره اى است در مقابل دريا. اگر مى خواهيد سير و سلوكى داشته باشيد، اگر مى خواهيد به رستگارى برسيد، اگر مى خواهيد اهل بهشت شويد بايد دو چيز را در نظر داشته باشيد :
١- خلوص و يك رنگى بر زندگى ، بر كار ادارى و خلاصه بر تمام اعمال شما حاكم باشد.
٢- مواظب باشيد كه شيطان با عجب ، شما را به انحراف نكشاند.
البته بديهى است كسى كه خدمت به خلق خدا كند، كسى كه نماز شب بخواند و يا هر عمل نيك ديگر انجام دهد خوشحال مى شود، تنها چيزى كه هست اين كه : انسان نبايد به عمل خود ببالد و آن را بزرگ بيند.

ويژگى هاى مديران موفق

هر جامعه اى هر چند كه كوچك باشد - مانند جمعيت يك خانواده - اگر بخواهد متشكل و منظم باشد، بايد رئيس و سرپرست داشته باشد، در غير اين صورت ، بى نظمى و هرج و مرج در آن جامعه حاكم مى شود.
قرآن كريم نير اين مطلب را پذيرفته است ؛ منتها به اين تغيير، بلكه به تغييرهاى مختلف ديگر بيان فرموده است ، مثلا به جاى رياست كلمه قوام به كار مى برد و مى فرمايد :
الرجال قوامون على النساء (٣٨)
مواسات ، قانون بسيار مهمى است ، و كپى شده از عالم تكوين است . مواساتى كه اسلام دارد از عالم تكوين نشاءت گرفته است . انسان اعضاى مختلفى دارد : پا، دست ، چشم و...در بين اعضا، سر به منزله رئيس است در بدن . لذا مى گويند : سر انسان از اعضاى رئيسه است . بين سر و بقيه اعضاى بدن قانون مواسات و برابرى حاكم است و سر هيچ گاه تحميل كننده بر بقيه اعضاى بدن نيست و با آنان مستبدانه بر خورد نمى كند.
سعدى عليه الرحمه بسيار عالى سروده است كه :

بنى آدم اعضاى يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند چو عضوى به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار توكز محنت ديگران بى غمى نشايد كه نامت نهند آدمى

اين شعار برگرفته از روايات است ؛ مرحوم كلينى حدود پنجاه روايت در اين زمينه در جلد دوم اصول كافى آورده است . اين همان قانون مساوات است ؛ يعنى اگر خارى به پا فرو رود مثل اين است كه به چشم فرو رفته باشد، نه تنها پا ناراحت است كه ديگر اعضا نيز با پا همناله مى شوند. اين جاست كه فعاليت همگانى براى نجات پا شروع مى شود، و رئيس بدن ، يعنى سر به دست ، چشم مغز و...فرمان مى دهد تا با دقت تمام آن تيغ و خار را از پا در آورند. هيچ يك از اعضا بى تفاوت نبوده و خود را كنار نمى كشند، بلكه سر - كه رئيس بدن است - مى گويد : درد پا درد من است ، لذت و خوشحالى پا لذت و خوشحالى من است . دستور اسلام در عالم تشريع نيز چنين است ، و مسلمانان بايد چنين باشند.
پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود :
من اءصبح ولم يهتم باءمور المسلمين فليس بمسلم ؛ (٤٠)
اگر كسى از راه گناه و خلاف چيزى را به دست آورد، مسلما اميد او قطع مى شود و به ضد مطلوب خود مى رسد.

٤ - پرهيز از تندخويى

رئيس تندخو و نامهربان ، گذشته از اين كه در مسند مديريت ناموفق بوده و شكست مى خورد، مصيبت فشار قبر را نيز براى خود خريده است .
معاذ، جوان پاك و خوبى است ، جبهه رفته و براى اسلام پيكارهاى فراوان نموده است ، زمانى كه از دنيا رفت فرشتگان به قدرى در تشييع جنازه اش ‍ شركت نموده اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : زمين در تشييع معاذ از ملائكه پر شده است . رسول گرامى اسلام در تشييع و غسل و كفنش ‍ شركت كردند، و با دست مبارك خود بر قبر گذاشتند، اما زمانى كه قبر را با خاك پر نموده و روى آن را پوشانيدند، پيامبر رو به اصحاب كرده و فرمودند : قبر چنان فشارى به معاذ داد كه استخوان هاى سينه اش در هم شكست ، اصحاب تعجب كردند و پرسيدند : يا رسول الله ! معاذ كه انسان خوبى بود. پيامبر فرمود : آرى ، آدم خوبى بود، بهشت هم مى رود، اما در خانه با زير دستانش رفتار تندى داشت و تندخو بود.

٥ - سعه صدر

دريا دلى و سعه صدر، از صفات لازم يك مدير است . با اين ابزار است كه مسئولان و مديران مى توانند با حوادث رو به رو شوند و مشكلات مردم را درك كنند. از همين روست كه اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
آلة الرياسة سعة الصدر؛ (٤٢)
عزيزان ! به خاطر داشتن ميز رياست يا معاونت ، مغرور نشويد و خود را گم نكنيد، اين عنوان ها همه هيچ است .
يكى از كرامت هاى بزرگ رهبر عظيم الشاءن انقلاب همين است كه : من بعضى از اوقات وقتى خدمت ايشان مى رفتم همان تلطف ها و همان نگاه هايى را مى ديدم كه در سال هاى ١٣٣٥ و ١٣٣٦ ديده بودم و ذره اى تفاوت نكرده بود.
روزى حضرت امام قدس سره به شهيد رجائى ، خدمت گذار صميمى ، صادق و وارسته ملت فرمود :
آقاى رجائى ! اين رياست جمهورى چيزى نيست كه انسان به واسطه آن گول بخورد!...از كجا معلوم من و تو تا يك ساعت ديگر زنده باشيم و بخواهيم به رياست جمهوريمان بنازيم .


نتايج سعه صدر

نتايج سعه صدر

هنگامى كه حضرت موسى عليه السلام مبعوث به رسالت شد خداوند خطاب به او فرمود :
اذهب الى فرعون انه طغى (٤٤)
موسى گفت : پروردگارا! سينه ام را گشاده گردان و كارم را براى من آسان ساز و از زبانم گره بگشاى تا سخنم را بفهمند.
اين ترتب و پشت سر آوردن به ما مى فهماند كه اگر كسى دريا دل باشد كارها بر او آسان مى شود و اگر كسى سعه صدر داشته باشد، اراده اش قوى مى گردد. وقتى اراده اش قوى شد تسلط بر اعصاب پيدا مى كند و در نتيجه با آرامش و حوصله حرف مى زند. و با مراجعه كنندگانش برخورد منطقى مى كند و آنان را راضى و خوشحال راه مى اندازد.
به جراءت مى توان گفت كه تاءثير سعه صدر، از هر قدرت و مكنتى و از هر لشكر مجهزى براى انسان بيشتر است ، در روان شناسى معيارى وجود دارد به نام قانون فشار كه اگر بخواهند شخصيت و سعه صدر و تسلط بر اعصاب كسى را ارزيابى كنند تا كار و پست كليدى را به او محول كنند، ابتدا او را با قانون فشار، آزمايش مى كنند. نحوه امتحان هم به اين صورت است كه : او را در جاى ناراحت كننده و آزار دهنده اى مى نشانند و يك لامپ قوى در مقابل چشمانش روشن مى كنند؛ به طورى كه از نظر جسم او را صد در صد ناراحت مى كنند، سپس دو يا سه نفر با او مشغول حرف زدن مى شوند، ابتدا سؤ ال پيچش مى كنند و هنوز يك سؤ ال را جواب نداده سوال دوم و سوم و...، خطاب به او شروع مى كنند به حرف هاى ركيك و تند و تمسخرآميز، تا جايى كه از نظر روحى نيز صد در صد عصبانى اش ‍ مى كنند، در چنين وضعى شخص سه حالت پيدا مى كند :
١- به هيچ وجه كنترلش را از دست ندهد؛ يعنى بر اعصابش مسلط باشد و هيچ اثرى جسمى و روحى روى او نگذارد.
٢- كنترل خود را از دست بدهد، به گريه بيفتد و بدنش بلرزد و هم چون انسان هاى ترسو و وحشت زده باشد.
٤- انسانى است وسط، نه آن چنان شجاع و با شهامت كه هيچ اثر جسمى و روحى در وجودش نگذارد و نه آن چنان ترسو و بزدل كه وحشت زده باشد و بلرزد، بلكه حالتى بين اين دو است ؛ يعنى خود خورى مى كند، ناراحت مى شود اما خود باخته نمى شود، همه را در دل نگه مى دارد و چيزى نمى گويد.
روان شناسان مى گويند : نمره انسان هاى قسم اول بيست است . گروه دوم رفوزه هستند و نمى توان كارها و پست هاى كليدى را به آنان واگذار نمود. گروه سوم هم نمره متوسط دارند؛ به اين گروه نيز نمى توان كارهاى حساس ‍ را محول كرد.
اين قانون ، قانون بسيار خوبى است . بهتر از اين ، معيارى است كه اميرالمؤ منين عليه السلام براى ما تعيين كرده و فرموده است كه :
الة الرياسة سعة الصدر؛ (٤٦)
به كسى كه به تو بدى مى كند خوبى كن ، زيرا آدم بد به جزاى عملش خواهد رسيد.
اگر مى خواهيد كسى را كه به شما بدى كرده است بكوبيد، با او با عطوفت و مهربانى برخورد كنيد و به دست مكافاتش بسپاريد، مطمئن باشيد كه اگر بدى او زياد شد و از حد گذشت ، به جزاى عملش خواهد رسيد.
مرحوم شهيد ثانى عليه السلام در منية المريد اين روايت را آورده و قضيه اى هم برايش نقل مى كند و مى فرمايد : كاسبى بود ساده لوح كه هرگاه حاكم وقت از رو به روى مغازه اش مى گذشت ، او مى آمد و در مقابل حاكم مى ايستاد و مى گفت : اءحسن الى من اءساء اليك ؛ فان المسى ء يجزيه اساءته (٤٨)
آرى ، جا دارد؟ اين آيه را هر روز بخوانيم و با خود زمزمه كنيم كه :
رب اشرح لى صدرى ويسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى (٥٠)
ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه اش مى گويد :
على آن كسى است كه حاضر نشد يك دروغ بگويد و به آزادى آن دروغش خلافت ثلث جهان را به دست آورد. وقتى كه در آن شوراى كذايى ، پيرمرد آن شورا، يعنى عبدالرحمن بن عوف دستش را به اميرالمؤ منين داد و گفت : يا على با تو بيعت مى كنم به شرط اين كه به كتاب خدا و سنت رسول الله و به روش شيخين عمل كنى ، اميرالمؤ منين دستش ‍ را كشيد و گفت : نه ، من بيعت مى كنم به شرط اين كه به كتاب خدا و به سنت رسول الله و به اجتهاد خودم عمل كنم . عبدالرحمن پيشنهادش را تا سه مرتبه تكرار كرد اما جواب منفى شنيد.
ابن ابى الحديد مى گويد : على عليه السلام مى توانست بهاين پيشنهاد عبدالرحمن جواب مثبت دهد و و خلافت جهان اسلام را به دست گيرد و بعد به روش شيخين عمل نكند؛ همان كارى كه عثمان كرد.به گفته ابن ابى الحديد على نمى توانست چنين كارى كند چرا كه او حقيقت محض است و حاضر نيست حتى يك دروغ بگويد ولو كه ثلث جهان مال او باشد. (٥٢)
على در محراب عبادت ، به خاطر شدت در عدل ورزى ، كشته شد.
اين جمله از يك غير مسلمان به دنيا مى ارزد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به تنهايى در مقابل تمام كفار قريش قد علم كرد، چرا كه هدف دارد، راه را تشخيص داده است ، شعار تواءم با عمل دارد. لذا سيزده سال مصيبت هاى كمر شكن قريش را به جان خريد تا به هدفش ‍ برسد. كفار وقتى از راه اذيت و آزار و شكنجه موفق نشدند و ابوطالب عمومى پيامبر را خواستند و به او گفتند : پسر برادرت از ما چه مى خواهد، او تمام منافع ما را به خطر انداخته است ، به او بگو كه اگر زن مى خواهى بهترين و زيباترين زن هاى حجاز را در اختيارت بگذاريم تا اول متمول و پولدار حجاز باشى ! و اگر رياست مى خواهى فرمانروايى حجاز از آن تو باشد و همه طوائف زير دست تو باشد! اتفاقا پيغمبر نه زن داشت و نه پول و نه رياست ، يك بچه يتيم بى كس كه حضرت ابوطالب ، بزرگش كرده بود.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند : به آنان بگو كه اگر كره ماه را در دست راست من و خورشيد را در دست چپم بگذاريد دست از هدفم بر نمى دارم . بگوييد : لا اله الا الله نه پول مى خواهم ، نه رياست و نه زن .
اين است معناى قاطعيت چنين انسانى ولو تنها هم كه باشد به هدفش ‍ مى رسد.
وقتى ديدند تطميع ، كار ساز نيست ، از راه تهديد وارد شدند؛ مثلا ياسر و سميه - پدر و مادر عمار را كه مسلمان شده بودند - براى ارعاب ديگران آوردند و يك پاى سميه را به يك شتر و پاى ديگرش را به شتر ديگر بستند و هر يك از شترها را به طرف راندند و آن زن قهرمان را كه حاضر نشد از ايمانش دست بردارد، به دو نصف كردند. اول شهيد كه اسلام داد همين زن قهرمان ، يعنى سميه ، مادر عمار بود.
سپس به سراغ ياسر آمدند، به وى تازيانه مى زند و او را بر روى ريگ هاى داغ و سوزان بيابان مى انداختند و آن قدر مى زدند تا غش مى كرد و بعد با ريختن آب او را به هوش مى آوردند و باز تازيانه مى زدند، تا اين كه سرانجام زير تازيانه به شهادتش رساندند.
كفار هر چه بيشتر مسلمانان را شكنجه و آزار مى كردند، آنان با استقامت تر مى شدند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همان شعار هميشگى خود يعنى لا اله الا الله را تكرار مى كرد. ديدند نمى شود؛ پيامبر و مسلمانان را تبعيد كردند؛ باز به هدفشان نرسيدند، بالاخره سه سال آنان را در شعب ابوطالب زندانى كردند - از بين مسلمين فقط حضرت خديجه خارج از شعب ابى طالب بود - و از بيرون شعب غذاى مختصرى به مسلمانان مى رساندند؛ به طورى كه بچه ها در اثر تشنگى مردند، زن ها از گرسنگى و تشنگى پوست گذاشتند، فرياد زن ها و بچه ها از سرما و گرما بلند بود و پيران از بين رفتند. پيامبر چنين وضعى را تحمل مى كرد و مى فرمود : قولوا الا اله الا الله تفلحوا... (٥٤)
دنيا با بلا و مصيبت ، پيچيده شده است .
همان طور كه اگر انسانى در آب باشد، آب محيط بر اوست ، انسان نيز در دنيا به وسيله گرفتارى و مصيبت ها احاطه شده است و تنها چيزى كه هست اين كه مشكل ها بزرگ و كوچك بوده و انواع مختلف دارد. امروز به رنگى است و فردا به رنگ ديگر :
على عليه السلام در جاى ديگر مى فرمايد :
الدنيا بحر عميق قد غرق فيها ناس كثير؛ (٥٦)
دنيا دو روز است ؛ يك روز به نفع و بر وفق مراد تو، و روز ديگرش به ضرر تو است .
ما بايد قبل از هر چيز درك كنيم كه : زندگى همراه با مشكلات است . در اداره و در اجتماع با سختى ها و گرفتارى هاى متعدد رو به رو خواهيم بود و بايد آن ها را يكى پس از ديگرى حل كنيم ، و بر موج ها سوار شده ، آن ها را پشت سر بگذاريم ؛ نه آن كه تسليم امواج شده و خود را به امواج بسپاريم . هم چنين بايد بدانيم كه : رسيدن به موفقيت و كمال ، مرهون مشكلات است ؛ و تنها بدين وسيله بتوان به هدف رسيد. به قول حافظ.

ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد

از ديدگاه قرآن و روايات اهل بيت عليهم السلام اگر كسى بخواهد به كمال برسد بايد با مصيبت ها و مشكلات دست و پنجه نرم كند.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد :
البلاء للولاء...؛ (٥٨)
در حقيقت ، كسانى كه گفتند : پروردگار ما خداست ، سپس ايستادگى كردند، فرشتگان بر آنان فرود مى آيند و مى گويند : هان ، بيم مداريد و غمگين مباشيد و به بهشتى كه وعده يافته بوديد شاد باشيد. در زندگى دنيا و در آخرت دوستانتان ماييم و هر چه دلهايتان بخواهد در بهشت براى شماست و هر چه خواسته باشيد در آن جا خواهيد داشت .
بسيار هستند كه حتى سواد الفبا ندارند اما چشم و گوش ملكوتى دارند و اينان نيز مى توانند عالم ملكوت را تسخير كنند.
يكى از دوستانم نقل مى كرد پيرمرد بى سوادى مريض بود، رفتم بالاى سرش گفتم : خدا شفايت بدهد. گفت : نه ، من با اين مرض نمى ميرم ، هر وقت كه مرگم نزديك شد خبرت مى كنم ، مى گويد : روزى كسى را به دنبالم فرستاد، رفتم به بالينش ، خطاب به من گفت : امشب ، شبى است كه از اين عالم مى روم ، اما فعلا تو برو و بخواب ، هنگام مرگ خبرت مى كنم .
سه ساعت از نيمه شب گذشته بود كه صدايم كرد، آمدم و در كنارش ‍ نشستم ، به پسرش گفت : مرا بلند كن و بنشان ، پسرش او را بغل كرد و بر زمين نشاند، در همين لحظه بود كه گفت : السلام عليك يا رسول الله السلام عليك يا اميرالمؤ منين تا رسيد به حضرت بقية الله عليه السلام بعد از اتمام ، سلام ، اين جمله را گفت : خدايا! تو خود فرمودى كه پيرمرد را احترام كنيد، حال ، من يك پيرمرد گنهكارم و به پيشگاه تو آمده ام خدايا! احترامم كن ...و از دنيا رفت .
اگر بى صبرى و ضعف از خود نشان دهى ، به جايى نمى رسى ، اگر زحمت ٢٣ ساله پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نبود صداى اسلام به جايى نمى رسيد. اگر صبر و استقامت شيعه نبود، ولايت و فقاهت همانند امروز سر بلند نمى شد.
مردم ايران در اثر صبر و استقامت و تحمل ناگوارى ها بود كه توانستند انقلاب اسلامى را به پيروزى برسانند.
بنابراين ، شما مسئولان ، مديران و كارمندان و كاركنان عزيز اداره و سازمان ها كه حل مشكل و گرفتارى جامعه به دست شما است ، صبر و استقامت داشته باشيد، ارباب رجوع را از خود و انقلاب نرنجانيد، درست است كه توقعات بى جا زياد است و كمبودها فراوان و راضى كردن مردم كارى مشكل است اما چه بايد كرد؟ ارباب رجوع مقصر نيست . چرا كه گرفتار است ، تو هم مقصر نيستى چرا كه بيش از اين در اختيارت نيست ، مسئولان بالاتر از تو هم مقصر نيستند، چرا كه آنان نيز تمام تلاش را مى كنند؛ حرف اين است كه اگر ارباب رجوع به خواسته اش نمى رسد لااقل فحش هم نشود، با عصبانيت و خشونت با او برخورد نشود، بلكه با خوش ‍ رويى و منطق قانع شود و با رضايت از نزد تو برگردد.

مديران و امتحان الهى

به فرموده قرآن كريم تمام انسان ها بايد امتحان شوند و در اين امتحان نمرات انسان ها بررسى مى شود كه كدام يك نمره ممتاز و قبولى و كدام يك نمره مردودى گرفته اند. اين امتحان براى اين نيست كه براى خداوند ثابت شود كه چه كسى آدم خوبى است و چه كسى بد، بلكه براى اين نيست كه ما بفهميم كارنامه عملمان چگونه است . خداوند با اين امتحان ، خوبى و بدى خودمان را به ما مى نماياند.
احسب الناس ان يقولوا آمنا وهم لا يفتنون و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا وليعلمن الكاذبين ؛(٦٠)
بسيارى از ما مردم از عهده امتحان خوب برنيامديم ، پروردگار عالم به وسيله اين انقلاب به ما فهماند كه چكاره ايم !

انواع امتحان ها

ولنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال والانفس و الثمرات و بشرالصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا الله و انا اليه راجعون . اولئك عليهم صلوات من ربهم ورحمة و اولئك هم المهتدون (٦٢)
به راستى كه انسان ، بسيار آزمند و بى تاب ، خلق شده است ، چون صدمه اى به او رسد عجز و لابه كند و چون چيزى به او رسد بخل ورزد.
نعمت و نقمت هر دو وسيله آزمايش و امتحان انسان است .
از نظر على عليه السلام رياست خوب است اما براى اثبات حق و از بين بردن باطل ، براى اين كه با آن گره اى از مشكلات مسلمانان باز شود.
بنابراين ، آن رياستى بد است كه انسان را جهنمى كند، انسان را به زمين بزند. همين طور بقيه نعمت ها مثل پول ، علم و..
براى عارف ، فقر از الطاف خفيه است ؛ چرا كه اگر با فقر بسازد خداوند برا او درود مى فرستند : اولئك عليهم صلوات من ربهم .
اما همين فقر، بعضى ها را به كفر مى كشاند :
كاد الفقر اءن يكون كفرا.(٦٤)
او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست ، فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند، هر چند مشركان ، خوش نداشته باشند.
آرى ، اين آيت الهى ، نويد مى دهد كه دين اسلام به دست مظلومين و مستضعفين ، جهانى خواهد شد، يعنى به دست آنان كه هميشه شكنجه شده و يا كشته داده اند، به دست آنان كه در يك دستشان قرآن است و در دست ديگرشان ولايت ، و همواره در زندگى مظلومند.
در آيه ديگر مى فرمايد :
ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكران الارض يرثها عبادى الصالحون ؛(٦٦)
و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين ، فرو دست شده بودند منت نهيم و آنان را پيشوايان مردم گردانيم و ايشان را وارث كنيم .
خداوند خواسته است كه پرچم اسلام به دست مستضعفين در روى كره زمين برافراشته شود. و مستضعف حكومت جهانى پيدا كند. قوانين اسلام سرتاسر جهان را بگيرد. از اين كه قرآن اين همه تكرار مى كند كه : حكومت ، از آن مستضعفين خواهد بود. نكته اش اين است كه : اى شيعه ! از ابتدا مظلوم بوده اى ، از روزى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از دنيا رفت و سقيفه بنى ساعده تشكيل شد ١١٤ نفر از عاقلان ، عالمان و فهميده ها با سقيفه بنى ساعده مخالفت كردند، از جمله : اباذر، سلمان ، عمار و...و زنانى چون : زهرا، فضه خادمه ، ام سلمه و...
اين ١١٤ نفر و گروهى شدند به نام حزب الله و از همان آغاز تشكيل ، شهيد دادند و زجر كشيدند، محسن سقط شد. زهرا رنج كشيد، اميرالمؤ منين عليه السلام در بدترين وضعيت قرار گرفت ، در مقابل چشمانش زهرا را زدند و ساكت ماند و خود آن بزرگوار فرموده است . سخت ترين لحظه براى من زمانى بود كه در مقابل ديدگانم زهرا را زدند و من هيچ نگفتم .
در نهج البلاغه مى فرمايد : ٢٥ سال صبر كردم مثل كسى كه استخوان در گلو و خار در چشمش باشد.
شيعه تا كنون شكنجه هاى فراوان ديده ، ظلم هاى فراوان كشيده است ، قضيه كربلا و...تا سرانجام اين جنگ تحميلى به جرم شيعه بودن از طرف استكبار به شما تحميل شده است ، يا واقعه جمعه خونين مكه به همين علت اتفاق افتاد.
خداوند مى تواند بدون اين درد سرها و مشكلات دين خون را در جهان پياده كند و پيامبرش را به تمام دنيا مسلط نمايد و...اما سنت خدا اين است كه : انسان هاى لايق به كمال برسند. به قول شهيد مظلوم بهشتى رحمة الله ، بهشت را به بهاء دهند نه به بهانه اگر بهشت مى خواهى ، اگر لقاى پروردگار را مى خواهى بايد سختى بكشى . باز قرآن مى فرمايد :
فان مع العسر يسرى ، ان مع العسر يسرى (٦٨)
و چون از زنان چيزى خواستيد از پشت پرده از آنان بخواهيد اين براى دل هاى شما و دل هاى آنان پاكيزه تر است .
و دليلش را چنين آورده كه : اگر زن و مرد نامحرم با يكديگر تماس نداشته باشند براى دل هر دو بهتر است ؛ يعنى تماس كه در دل ، طمع به وجود آورده و سرانجام فساد ايجاد مى كند.
در خصوص بيرون رفتن زنان از خانه قرآن مى فرمايد : .
وقرن فى بيوتكن ولا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى ..(٧٠)
اى پيامبر به مردان با ايمان بگو چشمان خود را از نگاه به نامحرم بپوشانند.
اگر انسان احتمال دهد كه نگاهش منجر به فساد مى شود بايد نظر نكند، مى فرمايد اگر نگاه شهوت انگيز نبوده و موجب فساد هم نباشد باز هم بيش ‍ از اندازه نبايد نگاه كرد.
اين كه قرآن مى فرمايد مرد از زن نامحرم و زن از مرد نامحرم چشم بپوشند و به يكديگر نظر نكنند، دو معنا در آن هست :
الف : نگاهت را كنترل كرده و به اندازه ضرورت نظر كن ؛
ب : سر به زير باش و به زن نگاه نكن و چشم هايت را به چشمان زن نينداز.
در هر حال خداوند مى فرمايد : نظر كردن مرد و زن نامحرم به يكديگر بايد به اندازه ضرورت بوده و از روى شهوت و ريبه نباشد.
مطلب ديگرى كه در قرآن آمده درباره حرف زدن زن است كه زن در حرف زدن بايد با احتياط باشد و خود را كنترل نمايد و صدايش را نازك ، لطيف و شهوت انگيز نكند :
فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض (٧٢)
و مانند روزگار جاهليت قديم ، زينت هاى خود را آشكار مى كنيد.
نكته اى كه در آيه شريفه وجود دارد و تكان دهنده است اين كه مى فرمايد : خانم ! تو مسلمانى ، جالب شدن و جلب نظر كردن ، كار جاهليت است و از رفتارهاى زنان غير مسلمان است ، آنان در دوران جاهليت در كوچه و بازار به گونه اى حركت مى كردند كه مردان به آنان نگاه كنند.
اى بانوان محترم كارمند، معلم ، طبيب ، پرستار، براى شما كه مسلمان و پيرو قرآن هستيد، پوشيدن جوراب و چادرهاى آن چنانى حرام است ، پوشيدن كفشى كه صدا دارد و رهگذران را به خود جلب كند حرام است و خلاصه اين كه هر نوع آرايشى كه نظر نامحرم را جلب نمايد از ديدگاه اسلام حرام است ، اين فتواى تمام مجتهدان و مراجع است و هيچ اختلافى در آن نيست .
پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه حضرت زهرا نشسته بودند كه ابن ام مكتوم وارد شد، تا خواست داخل اتاق شود فاطمه زهرا عليها اسلام پشت پرده رفت . پيامبر براى اين كه به ما هم بفهماند فرمود : زهرا جان ، ابن ام مكتوم كه نابينا است ، چرا پشت پرده رفتى ؟ زهرا گفت : يا رسول الله ! من كه چشم دارم ، پيامبر به قدرى خوشحال شد كه فرمود : من به قربان تو.
اسلام نمى گويد كه زن ، اجتماعى نباشد و در اجتماع وارد نشود، معلم و دكتر و....نباشد. بلكه مى گويد زن بايد عفيف و در مقابل نامحرم ، متكبر و با قاطعيت باشد.
صفت ديگرى كه براى زن گفته شده اين است كه بايد ترسو باشد؛ يعنى در مواقع خلوت تنها از خانه بيرون نيايد و به ماشينى كه جز راننده و يا افراد نامحرم نيستند سوار نشود. خلاصه در هر جايى كه احتمال بسيار ضعيف مى دهد كه ممكن است عفتش لكه دار شود بايد با عصاى احتياط راه برود. پنجاه بلكه هفتاد درصد از فسادها در اثر بى احتياطى خانم ها در عفت است .
چه بسيار ديده شده كه يك تبسم ، عمل منكر و نامشروعى را به دنبال داشته است و يك نگاه چه مصيبت هايى را به بار آورده است .

نتيجه كردارهاى مديران و كاركنان اداره ها

اعمال انسان ها از جهت تاءثير دو قسم است :
افرادى كه گفتار و كردارشان به حساب خودشان گذاشته مى شود؛ مثلا اگر كاسبى گران فروشى مى كند و مشترى اش كم مى شود و مردم ديگر به مغازه اش نمى روند، و در جامعه به عنوان گران فروشى شناخته مى شود. خانمى كه لاابالى است و حجاب خود را حفظ نمى كند، در نظر مردم ، زن بى بند و بارى است . شخصى كه ربا مى خورد و جامعه به عنوان رياخوار و پست مطرح مى شود.
گناه اين دسته از مردم به خودشان بر مى گردد و عكس العمل زيادى ندارد، اما گروهى هستند كه گناهانشان تنها به خودشان مربوط نيست و مردم تنها به خود آنان بدبين نمى شوند؛ بلكه اين گروه باعث منفور شدن يك جمعيت مى شوند؛ مثلا اگر يك روحانى بد باشد. همه را به سوى بدى مى كشاند : اذا فسد العالم فسد العالم عكسش نيز همين طور است ، يعنى اگر يك روحانى خوب باشد در گسترش خوبى ها مؤ ثر است و مردم را به روحانيت خوش بين مى كند.
مديران و كاركنان اداره هم اين گونه هستند؛ يعنى رئيس يك اداره يا معاونش و يا بالاخر هم كارمندى كه داراى ارباب رجوع است اگر بد باشند و با ارباب رجوع با خشونت و تكبر برخورد كنند، مردم اين بدى را به حساب خود آنان نمى گذارند، بلكه به حساب انقلاب مى گذارند و اين جا است كه گناه بسيار بزرگ مى شود، كارمند و مديرى كه مى تواند در عرض ‍ چند دقيقه كار انسان گرفتارى را انجام دهد و نمى كند گناه بسيار بزرگى را مرتكب شده است .
در روايات آمده است . امام صادق عليه السلام شيعيان را در منى نصيحت مى كرد، فرمود : اى شيعيان ما! اين قدر دل پيغمبر را نشكنيد، و ما را اذيت نكنيد در اين ميان يكى از شيعيان تعجب كرد و از جا برخاست و عرض ‍ كرد : يا بن رسول الله ، ما كى دل پيغمبر را شكستيم ، كى شما را آزرديم ؟ امام عليه السلام فرمودند : مگر تو نبودى كه ديروز بر مركب سوار بودى و شخصى بين راه مانده بود و گفت : من خسته ام مرا نيز سوار كن و تو بى اعتنا رد شدى و با اين كارت دل پيغمبر را شكستى !
و اما آن گناهى كه از اين هم بزرگتر است اين كه كار شما به نام انقلاب تمام مى شود و باعث بدبينى مردم به انقلاب سست مى شود. اين وضع ممكن است . عده اى را به كفر بكشاند؛ يعنى به گونه اى با آنان برخورد شود كه آرزوى حكومت طاغوت را كنند و بگويند زمان شاه بهتر از الان بود! و اين واقعا كفر است و گناه تمام آنان به گردن كسى است كه مردم را به نحوى ناراحت كرده و دل آنان را شكسته است . بسيار تاءسف انگيز است كه امروز عده اى مردم را به نحوى و به گونه اى به انقلاب بدبين مى سازند و باعث مى شوند كه اعتقاد مردم به روحانيت و انقلاب سست شود و پشت سر آنان حرف بزنند.
شقرانى كه از اولاد شقران غلام رسول خدا صلى الله عليه و آله است مردى شراب خوار بود، روزى بر در منصور دوانيقى ايستاده بود تا كمكى بگيرد. در اين حين ديد كه امام صادق عليه السلام از خانه منصور بيرون مى آيد و امام وى را مى شناخت ، شقرانى نزد حضرت آمد و از وى كمك خواست ، امام عليه السلام به شقرانى احترام كرده و براى انجام كار او به خانه منصور بازگشت خواسته او را براى منصور بازگو نموده و عطاى او را گرفته و آورد در آستين شقرانى نهاد سپس فرمود :
يا شقران ؛ ان الحسن من كل احد حسن وانه منك اءحسن ؛ لمكانك منا، و ان القبيح من كل اءحد قبيح و هو منك اقبح ؛ لمكانك منا؛ (٧٤) قرآن در آيه ديگر هم مى فرمايد :
هر كسى مؤ منى را به عمد بكشد مجازاتش آتش جهنم است كه در آن جاويد و هميشگى معذب خواهد بود : من بقتل مؤ منا متعمدا فجزاؤ ه جهنم ...(٧٦)
شرافت و احترام مؤ من از احترام كعبه ؛ بيشتر است .
باز در جاى ديگر مى فرمايد :
ان المؤ من اءعظم حرمة عند الله و اءكرم علوا من ملك مقرب ؛ (٧٨)
من در زمين خليفه اى خواهم گماشت .
اگر نبود براى انسان جز اين درجه و امتياز، برايش كافى بود.
بالاتر از اين ، آن كه در همين سوره چند آيه بعد مى فرمايد :
وعلم آدم الاسماء كلها (٨٠)
يعنى وقتى از روح خود در انسان دميدم و انسان كامل شد به فرشتگان امر نمودم كه به آدم سجده كنيد همگى سجده كردند مگر ابليس كه به خاطر تكبرش سجده نكرد و به خاطر اينكه ملك نبود و از جنيان بود : كان من الجن بى ادبى كرد، اگر ملك بود، اين گونه بى ادب نبود.اين مطالب مى رساند كه خداوند به انسان مى فرمايد : اى انسان ! هر كس با تو مبارزه كند رانده درگاه من است و از ديده من او مستكبر است ، آن كس كه به تو سجده نكند و در مقابلت متواضع نشود، كافر است .
امتياز ديگر انسان ، اين كه خداوند در آيه اى مى فرمايد :
وسحر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعا (٨٢)
اى انسان ، حقا كه تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى كرد.
در آيه هاى ديگر مى فرمايد : ان الى ربك الرجعى (٨٤)
اگر چه حركت در اين مسير دشوار و پرمشقت است اما نتيجه اش لذت بخش و شيرين است به حدى كه كسى - حتى ملائكه مقرب خدا - نمى تواند آن را درك كند.
كرامت انسان و برترى آن بر موجودات ديگر امتياز ديگرى است كه خداوند به انسان داده است .
ولقد كرمنا بنى آدم وحملناهم فى البر و البحر ورزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا(٨٦)
ما امانت الهى و بار تكليف را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم ، پس ‍ از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسناك شدند، ولى انسان آن را برداشت ، راستى او ستمگرى نادان بود.
به نظر بنده ، شايد اين امانت ، قلب انسان باشد، زيرا ما از روايات مى فهميم كه دل انسان عرش خدا است : قلب المومن عرش الرحمان (٨٨)
عالم هستى نمى گنجد كه من در آن باشم ، اگر مى خواهى مرا بيابى جايگاهم دل و قلب مومن است .
اما چيزى كه تاسف آور است مطلب ذيل آيه است كه مى فرمايد : انه كان ظلوما جهولا؛ به راستى او ستمگرى نادان بود.
آرى ، انسان با آن همه امتياز و درجه ، بسيار جاهل نيز هست ، انسان خودش ‍ را نشناخته است و نمى داند كه اين همه مقام دارد، چون مقام و منزلت خود را درك نمى كند در منجلاب شهوت غوطه ور است ، عمر ارزشمند خود را تنها در جمع آورى ماديات صرف مى كند و... انسان همانند آن بچه خردسالى است كه وقتى در گرانبهايى را به دستش دهند مدتى با آن بازى مى كند، بعد هم كه خسته شد با سنگى يا با جسم سخت ديگرى آن را مى شكند، خداوند مى فرمايد انسان خود را نمى شناسد و خيلى جاهل است و به خود ستم مى كند، انسانى كه بايد از نعمت توبه استفاده كند و به مقام تخليه و سپس به مقام تحليه و سرانجام به مقام تزكيه و... برسد، مثل كرم ابريشم دور خود را مى تند و در آخر خفه مى شود و يا به قول امير المومنين (ع) مثل كرم مستراح است كه در عذره مى لولد تا خفه شود.
اولياى خدا دنيا را شناخته اند، اگر كسى نزد ابن سيرين كه تعبير خواب مى داند برود و بگويد من خواب ديده ام كه به مستراح افتادم و لباس و بدنم متنجس شده است ، او چنين تعبير مى كند كه : پول زيادى به تو مى رسد دنيا به تو روى مى آورد و...! او مى خواهد بگويد كه مال حرام به اندازه اى پست و بى ارزش است كه در عالم معنا عذره اى بيش نيست .
انسان از طرفى اگر بخواهد سير صعودى كند به جايى مى رسد كه جز خدا نبيند و اگر بخواهد سير نزولى كند به حدى سقوط مى كند كه از ميكروب سرطان مضرتر و از سگ درنده پست تر و... مى گردد.
ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون (٩٠)
اوست آن كس كه در ميان بى سوادان فرستاده اى از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد.
پيامبر (ص) و هم چنين تمامى انبياى الهى آمده اند تا ابتدا مردم را مهذب كنند و سپس سطح معلومات آنان را بالا ببرند. در ميان ما مصطلح است آموزش و پرورش ، ولى قرآن مى فرمايد : پرورش و آموزش و اين خودسازى و تهذيب و پرورش بسيار مهم است ، از اين رو آيه مذكور در قرآن تكرار شده است و تكرار، دليل بر تاكيد است .
بنابراين ، نخستين هدف از بعثت پيامبران مهذب نمودن مردم است . پيامبر آمده است تا ريشه رذايل را بركند و فضايل را جاى آن بنشاند.

رستگاران

سوره و الشمس در قرآن از جهتى منحصر به فرد است و همانند آن در قرآن نيست ، در اين سوره خداوند براى كى مطلب ، يازده قسم خورده و چندين تاكيد آورده است . آرى ، بعد از يازده قسم مى فرمايد :
قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها؛(٩٢)
روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمى دهد مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد.
من اهان وليا فقد بار زنى بالمحاربة ؛
تهذيب و عبوديت

تهذيب و عبوديت

كسى كه خود ساخته و مهذب باشد به مرحله عبوديت و تسليم محض در برابر حق تعالى و احكام الهى مى رسد و آن چه را كه پيامبران و امامان معصوم (ع) مى گويند مى پذيرد. چنين كسى چون نفس خود را پاكيزه كرده ديگر مسئله منيت و خود خواهى در او راه ندارد و هر چه را كه خسرو كند، نيكو مى داند.
اختلافى هست ميان بزرگان در اين كه : اوامر و نواهى در قرآن و شريعت براى چيست ؟
برادران اهل سنت مى گويند : اوامر و نواهى چيزى است كه خدا از ما خواسته است .
ولى شيعه اين حرف و اين نظر را نمى پسندد و معتقد است : بايد يك مصلحت تامه ملزمه اى در كار باشد، اگر چه ما آن را نفهميده باشيم . تمام دستورها و قوانين خداوند به جهت مصلحتى است كه ما از آن اطلاع نداريم و...
اما قول سومى هم در اين جا وجود دارد و آن اين كه مى گويند. نظر فقهاى اسلام درست است اما يك حرف بالاترى در اين جا وجود دارد و آن اين كه : خداوند امر و نهى كرده است تا روح تعبد در ما زنده شود؛ به عبارت ديگر، امر و نهى خدا براى اين است كه ما در برابر حق تسليم شويم . مثلا حج از عبادت هاى بسيار مهم و بزرگ است و ارتباطى ناگسستنى با مسائل سياسى و اجتماعى دارد، امام روح تعبد در آن موج مى زند.
انسان وقتى كه درباره اعمال حج مى انديشد، فلسفه بسيارى از اعمال آن را نمى فهمد؛ مثلا فلسفه احرام بستن و طواف كردن چيست ؟ به چه جهت بايد طواف كنيم ؟ سعى بين صفا و مروه چه حكمتى دارد؟ رمى جمره ، ماندن در عرفات ، ماندن در مشعر، ماند در منى و... براى چيست ؟ نمى دانيم ، تنها اين را مى فهميم كه اين اعمال روح تعبد و روح تسليم را در ما زنده مى كند و اين بالاترين فضيلت است .
تعبد و عبوديت به اندازه اى اهميت دارد كه خداوند در نماز، آن را بر رسالت مقدم داشته است : اشهد ان محمدا عبده ورسوله . يعنى پيامبر ابتدا عبد است و مقام عبوديت را دارد، آن گاه رسالت .
شخصى خدمت امام صادق (ع) رسيد و عرض كرد : يابن رسول الله !اين انارى كه در دست شماست اگر آن را نصف كنى و يك قسمش را حلال كنى و قسم ديگرش را حرام ، من مى پذيرم و تسليم حرف شما هستم . اين است معناى تسليم و عبوديت در برابر احكام خدا. اين تسليم از آن روست كه حكم امام صادق (ع) حكم خداست .
از آن چه گفته شد دانستيم كه تهذيب ، امر بسيار مهمى است كه قرآن و پيامبران ، به آن بسيار توصيه كرده اند. اين تهذيب در سامان دهى كار مردم و رسيدگى به امور آنان ، نقش كليدى دارد. كسانى كه متصدى امور مردم و مسئول گره گشايى از كار آنان هستند به تهذيب بيشتر نياز دارند. آنان اگر خود ساخته باشند با دل سوزى ، دقت ، همه جانبه نگرى و وظيفه شناسى به كارها مى پردازند، اما اگر مهذب نبودند با بى تفاوتى ، سهل انگارى ، سطحى نگرى و كاغذ بازى با امور برخورد مى كنند. طبيعت اداره ها اين چنين است كه هر كارمندى بايد از مسئول مافوق خود دستور بگيرد و با قانون ها و ماده ها و تبصره ها پيش برود، طبعا چنين كارى با پيچ و خم رو به رو مى شود و گاه خستگى و دل زدگى به وجود مى آورد، اگر كارمندى مهذب و پاكيزه و داراى قلب سليم باشد، بى هيچ گونه دلسردى و بدون اين كه قوانين را پشت سر بگذارد، و قانون شكنى كند، مشكلات را حل مى كند و ارباب رجوع را راضى و خشنود به خانه مى فرستد.
مردم اگر با چنين كارمندانى رو به رو شوند- اگر كارشان هم حل نشود- باز راضى اند، چرا كه تلاش صادقانه و خالصانه آن ها را ديده اند.
نابسامانى هايى كه در پاره اى از جاها ديده مى شود معلول آن است كه انسان هاى غير مهذب به كار گماشته شده اند.
وقتى مى گوييم مهذب ، منظورمان فقط تقيد افراد به نماز و روزه نيست بلكه همه جنبه ها را در بر مى گيرد؛ فى المثل اگر فردى را به كارى گماشته اند و او مى بيند كه انجام آن ها در توان او نيست ، وظيفه اش آن است كه كنار برود و ميدان را براى افراد شايسته ترى باز كند. اگر چنين كرد او خود ساخته و مهذب است .
امانت دارى و حفظ اموال بيت المال از مصاديق ديگر تهذيب است . فردى كه مسئوليتى دارد و اموال كم يا زيادى در اختيارش هست بايد پروا داشته باشد و آن ها را در راه صحيح و به طور حساب شده و با برنامه ، مصرف كند.
معلم و استادى كه تدريس مى كند و شاگردان زيادى با او سر و كار دارند بايد مهذب باشد تا با وجدان سالم و روش صحيح ، استعدادهاى دانش آموزان و دانشجويان را پرورش دهد و آن ها را براى فرداى جامعه آماده سازد. هم چنين عالمان و دانشوران بايد نفس خود را تهذيب كنند، كه اگر چنين شد، عالم اصلاح خواهد شد.
بدين ترتيب نقش تهذيب در سامان دهى صحيح كارها و اداره امور جامعه روشن مى شود و به عظمت قرا : و تعاليم انبيا- كه اين همه بر تزكيه نفس ‍ تاكيد كرده اند- پى مى بريم .

خدمت گزارى و آرامش

خدمت به مدرم از جنبه هاى مختلفى براى آدمى موثر است ، يكى از آن جنبه ها آرامش روحى و روانى است ؛ يعنى كسى كه در انديشه گره گشايى از كار مردم است وجدانش دائما او را يارى مى كند و اكسير آرامش را به او هديه مى دهد. همه مردم به دنبال كسب آرامش اند، اما راه هاى آن را گم كرده اند، معمولا در تكاپو هستند تا با پول و امكانات مادى آن را به دست آورند. روشن است كه رفاه ، آسايش و خوشى مرهون پول و قدرت نيست ، چه بسيار افرادى كه تمكن و قدرت و شخصيت و پول دارند اما به اندازه اى
غم ، غصه ، دلهره و اضطراب خاطر و نگرانى آنان را احاطه كرده كه اگر مرگ خريدنى بود تمام هستى خود را مى دادند و آن را مى خريدند. عكسش را هم فراوان مى بينيم كه انسانى خانه و يا فرشى كه روى آن بنشيند ندارد اما با نشاط و روحيه است و طمانينه و وقار دارد.
از نظر قرآن ، كسى رفاه و آسايش دارد كه امنيت دل دارد :
الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن وهم مهتدون ؛(١٠٠)
و از نشانه هاى او اين كه از نوع خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدان ها آرام گيريد و ميان شما دوستى و رحمت نهاد.
تشكيل خانواده براى آن است كه آرامش دل پيدا شود، اگر خانه ناامن شد زندگى تلخ مى شود، وقتى معنويت بر خانواده اى حاكم نشد زن و شوهر حقوق يكديگر را رعايت نمى كنند، مرد پرخاشگر و زن زبان دراز مى شود و زندگى را به جهنم تبديل مى كنند.
گناه ، غم و غصه مى آورد، اضطراب و نگرانى به همراه دارد، وقتى مى بينيد كسى خانه اى چون قصر دارد، رياست و قدرت دارد، حسرت نخوريد.
و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء(١٠٢)
يا كارهايشان مانند تاريكى هايى است كه در دريايى ژرف است كه موجى آن را مى پوشاند و روى آن موجى ديگر است و بالاى آن ابرى است تاريكى هايى است كه بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است . هر گاه انسان غرق شده دستش را بيرون آورد، به زحمت آن را مى بيند و خدا به هر كسى نورى نداده باشد او را هيچ نورى نخواهد بود.
گناه بزرگ آن است كه مسئوليت هايى كه به دوشمان گذاشته شده انجام ندهيم و در فكر حل مشكلات مردم نباشيم . آرامش خاطر و آسايش وجدان براى يك كارمند و يا منصب دار آن است كه در پست و سمتى كه هست به خوبى انجام وظيفه كند. اگر نكند بى شك مرتكب گناه عظيم گشته كه عاقبت آن نيز از كف دادن آرامش و راحتى وجدان است .
در آخر سوره كهف چند آيه وارد شده كه از متشابهات قرآن است و بايد بگوييم يك دنيا علم در اين چند آيه موجود است و مسئله قضا و قدر جبر و تفويض و تجسم اعمال را به خوبى حل مى كند. در اين سوره داستانى درباره خضر و موسى است كه بسيار خواندنى است : آن دو، وارد شهر يا دهى شدند و درخواست غذا كردند اما مردم به آنان ندادند و گرسنه از ده بيرونشان كردند. در بيرون ده به ديوار شكسته اى برخورد كردند، حضرت خضر گفت : بايد اين ديوار را تعمير كنيم موسى با اين كه به حضرت خضر قول داده بود كه اعتراضى نكند امام باز هم نتوانست تحمل كند، لذا به حالت اعتراض گفت : به ما غذا ندادند و حالا ديوار شان را هم تعمير كنيم .
حضرت خضر در تفسير اين قضيه فرمود : زير آن ديوار، مالى از دو بچه يتيم مدفون است ، براى اين كه اين مال از بين نرود و به دست بچه يتيم ها برسد آن را تعمير كردم . در همين آيه مى فرمايد : (و كان ابوهما صالحا) براى اين كه پدر و مادرش شايسته و صالح بودند.
خوبى پدر و مادر باعث شد كه حضرت خضر و موسى آن ديوار را تعمير كنند. اين آيه شريفه به ما مى فهماند كه اگر مى خواهيم آينده اولاد و فرزندانمان تامين شود، بايد خدمت گزار جامعه باشيم و تا مى توانيم به مردم درمانده و بينوا، و افرادى كه جز خدا پناهى ندارند خدمت كنيم . خداوند بيناست و بر تمامى كردارهاى بندگان نظارت دارد. وقتى كه از ما كردار صحيح و خدمات صادقانه ببيند خودش را راه هاى فراوانى كه دارد ما را تامين مى كند.
بسيار رخ داده است كه پدر و مادرى آينده فرزندانشان را از نظر مادى تامين نكرده و مرده اند و هنگام مردن چيزى نداشته اند، اما آن شايستگى و شخصيتى را كه براى فرزندان خود به ارث گذاشته بودند آنان را به مقام والا رسانيده و در جامعه عزيزشان كرد.
يكى از خلفاى بنى عباس به عالم و دانشمندى گفت : به من نصيحتى كن ، عالم گفت : عمر بن عبد العزيز وقتى مرد، بچه هايش شام نداشتند، امام از آن جا كه وى خدمت بسيارى به جامعه كرد بچه هايش عزيز شدند، امام از خلفاى بنى اميه ديدم كسى (مروان حمار) را كه وقتى مرد شمش هاى طلايش را با تبر تقسيم كردند و طولى نكشيد ديدم كه بچه هاى او به گدايى افتاده اند.
اگر تامين آينده و خوشبختى و سعادت فرزندت را مى خواهى در جامعه خدمت گزار باش ، در صورتى كه مردم آزار باشى و ظلم كنى ، مكافات اين ظلم ها دست و پايت را مى گيرد، و فرزندانت نيز در زندگى خير نمى بينند.
اگر خوشبختى و سعادت فرزندانت را مى خواهى و تنها به فكر تامين دنيايشان نيستى ، اگر قصد دارى تحصيلات عالى را ادامه دهند و پست هاى مهم اجتماعى را بگيرند، اگر مى خواهى از او تاجر يا صنعت گر بسازى و يا اگر دنيا را براى او به ارث بگذارى ، تا زمانى كه به وظايفش آشنا نسازى ، مسائل شرعى ، اجتماعى و اخلاقى اسلام را به او نياموزى ، نتيجه اى ندارد، اول نماز، بعد شغل و تجارت و پست هاى اجتماعى و سياسى .
آسايش و رفاه ، ثروت و دارايى در زندگى ، آسودگى خاطر و آرامش وجدان نمى آورد. شهيد مطهرى مى فرمود : شخصى از نظر مال و تمكن و ازنظر شخصيت در سطح عالى بود و همه ما حسرت مى خورديم و مى گفتيم اين آدم چقدر خوشبخت است !تا اين كه روزى در ضمن صحبت به او گفتم چر بچه دار نمى شوى ؟ داشتن اولاد خوب است ، عصبانى شد و گفت : آقا!چه مى گويى ؟!خودم بدبخت شدم بس است ، نمى خواهم اولادم نيز بدبخت شوند. ديدم زندگى برايش به قدرى تلخ است كه حاضر نيست داراى اولاد شود!
شما تصور نكنيد حال كه كشورهاى متمدن ، از نظر مادى و نظم اجتماعى و پيشرفت صنعتى تكامل يافته اند، آسودگى خاطر و آرامش وجدان هم دارند، هرگز چنين نيست ، بلكه مردم اين كشورها، هر شبانه روز چندين ميليون قرص خواب آور مى خورند تا چند ساعتى به خواب روند و استراحتى بكنند.
آرى ، خدمت گزار مردم بودن و كارهاى آنان را سنجيده و صادقانه انجام دادن ، سبب آرامش است . اين حالت روحى را در همه انسان هاى خدوم به روشنى مشاهده مى كنيم . خدمت به مردم ، خدمت به خداست و كسى كه به خدا خدمت كرد، در آرامش است .

حساب رسى از منصب داران در قيامت

از نظر قرآن و روايات ، در روز قيامت حساب خواص و افراد منصب دار و متنفذ غير از حساب عموم مردم است ، براى خواص پرونده جداگانه اى تشكيل مى شود و سخت گيرى هايى كه به آنان مى شود به عوام و عموم مردم نمى شود.
در روايات آمده است كه خداوند در روز قيامت هفتاد گناه از جاهل مى آمرزد قبل از آن كه يك گناه از عالم آمرزيده شود. به قول باباطاهر، مردم عوام با يك حساب و كتاب مختصر و با يك شفاعت رستگار مى شوند :

خداوندا به حق هشت و چارت
اگر گويند شتر ديدى ؟ نديدى
مردم عادى در بهشت از نعمت هاى پروردگار استفاده مى كنند اما حساب خواص اين نيست ، خواص در صورت رستگارى جايشان اگر عندالله نباشد لااقل بهشت رضوان و بهشت عدن است ، جاى او نزد پيغمبر اكرم (ص) است :
و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا؛(١٠٤)
در حقيقت ، مردم پرهيزگار در ميان باغ ها و نهرها در قرارگاه صدق نزد پادشاهى توانا هستند.
آنان كه تقوا در دلشان رسوخ كرده و مهذب شده اند بهشت برايشان كوچك و جايگاه آنان نزد خداوند است . اين مقام عنداللهى را من و شما و بزرگ تر از ما نمى تواند درك كند مگر اين كه خود به آن مقام برسد :
فلان تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعملون ؛(١٠٦)
و خدا همه نام ها را به آدم آموخت ، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود. همين آدم ابوالبشر- اولين پيامبر خدا در روى زمين - با اين مقام بلندش به خاطر يك ترك اولى به اندازه اى سقوط كرد كه با آن همه مقام توبيخ شد و درجه اش از او گرفته شد و رانده درگاه خدا شد (وعصى آدم ربه فغوى) (١٠٨)
لذا گره ها يكى پس از ديگرى گشوده شد تا اين كه به گمشده اش رسيد.

نمونه هايى از توبه خواص

حضرت يوسف : ايشان مصيبت هاى زيادى ديد و زجرهاى فراوانى كشيد. به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبائى براى حضرت يوسف ٢٤ زمينه گناه به وجود آمد كه اگر يكى از آن صحنه ها براى افراد معمولى و غير خواص ‍ پيش مى آمد خود را مى باختند و تسليم گناه مى شدند اما آن حضرت براى فرار از گناه ، زندان را به جان خريد و گفت :
رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه ؛ (١١٠)به ياد من هم باش ؛ نزد شاه بگو كه يك بى گناهى در زندان است ، به او هم توجهى كن و...
به فرموده قرآن آن شخص رفت و فراموش كرد كه از يوسف هم چيزى بگويد، تا اين كه بعد از چند سال به يادش آمد.
روزى جبرئيل نزد يوسف آمد خطاب به او فرمود :
چه كسى تو را از چاه نجات داد؟ چه كسى از دست برادرانت خلاص نمود؟ چه كسى از دام زليخا رهايى ات بخشيد؟
هر چه جبرئيل پرسيد، يوسف جواب داد : خداوند متعال . در آخر جبرئيل پرسيد : چرا به آن شخص گفتى : (واذكرنى عند ربك) و از خدا كمك نخواستى و به او پناه نبردى ؟ يوسف از اين كارش توبه كرد- البته يوسف هميشه در حال توبه بود، انابه و ناله داشت و براى اين كارش چندين سال (حدود هشت سال) ديگر در زندان باقى ماند. چرا؟ مگر يوسف چه جرمى مرتكب مى شويم و اين گونه خطاها برايمان بسيار عادى است . نكته همان است كه چنين عملى از مقام شامخ يوسف دور و بعيد است .
حضرت زكريا : وى تلاش فراوان كرد تا قومش را هدايت كند اما نتيجه اى نگرفت ، و كارش به جايى رسيد كه او راتعقيب كردند تا به قتل برسانند، در حال فرار بود، ديد چيزى نمانده است به دست قومش گرفتار شود، خطاب به درخت سيبى كه در پيش رويش بود گفت : به فريادم برس ! درخت به امر خداوند باز شد و زكريا رفت لاى تنه آن درخت و مردم نتوانستند پيدايش كنند، از سوى خداوند خطاب شد :
زكريا! چرا به درخت متوسل شدى و به خداوند پناه نياوردى ؟ زكريا گير كرد و در جواب ماند، به خاطر همين كارش اره دو سر آوردند و درخت را با زكريا از وسط بريده و نصف كردند، البته بعد خداوند سالمش كرد ولى به هر حال كيفر آن كارش را ديد.
حضرت يونس : اين پيامبر بزرگوار سال ها براى هدايت قومش كوشيد اما هيچ نتيجه اى نگرفت تا جايى كه قومش مستوجب عذاب شدند، به حضرت يونس خطاب شد :
اى يونس !آنان ديگر لياقت زنده ماندن را ندارند و بايد عذاب شوند؛ يونس ‍ اين مطلب را به قومش خبر داد كه به زودى هلاك خواهيد شد و عذاب خدا بر شما نازل مى شود، اما در اين ميان يونس كارى كرد كه نبايد مى كرد و آن اين كه : بدون اذن پروردگار از شهر بيرون رفت . لذا براى اين كارش تنبيه شد، چرا كه رخى از افراد قومش آن گاه كه آثار عذاب را ديدند به ديگران گفتند : بياييد توبه كنيم ، از همين رو به سراغ يونس رفتند و هر چه گشتند او را نيافتند. آنان دريافتند كه پناهى جز خدا ندارند و لذا به پيشگاه او توبه كرده و از گذشته خود پشيمان شدند، خداوند توبه آنان را پذيرفت و عذاب نازل نشد.
مطلب اين جاست كه آن قوم با آن همه لجاجت و سر سختى و گناه با يك يا الله و خدايا! اشتباه كردم از عذاب خلاص شدند، اما يونس با آن همه خدمت و بندگى در راه خدا بايد براى يك ترك اولى مجازات شود. لذا وقتى در كشتى نشسته بود تا به آن طرف دريا برود نهنگى كه مامور خدا بود، آمد و در مقابل كشتى سد شد، چيزى نمانده بود كه كشتى را غرق كند، تصميمشان بر اين شد كه قرعه بزنند و به نام هر كس در آمد او را طعمه ماهى كنند و از دست آن حيوان خلاصى يابند. قرعه زدند به نام يونس در آمد، مرتبه دوم باز به نام يونس ... تا سه مرتبه قرعه زدند هر سه بار به نام يونس در آمد. يونس وقتى قضيه را چنين ديد خود را به دريا انداخت و نهنگ او را بلعيد، از آن جا كه ماهى مامور خدا است اجازه هضم كردن يوسف را نداشت و فقط او را در شكم خود نگه داشت . يونس متوجه شد كه خروجش از شهر اشتباه بوده و خطايى صورت داده است ، لذا در شكم ماهى ، دست به توبه و انابه و استغاثه برداشت :
فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ؛(١١٢)
و اگر او از زمره تسبيح كنندگان نبود، قطعا تا روزى كه برانگيخته مى شوند در شكم آن ماهى مى ماند.
از اين سخن خداوند فهميده مى شود كه يونس به خاطر آن كارش استحقاق آن را داشته كه تا روز قيامت مجازات شود، اما توبه كرد و توبه اش پذيرفته شد و اين بسيار تكان دهنده است .
نظير اين قضايا در قرآن در و تاريخ فراوان آمده است . نقل شده كه پيامبر از بنى اسرائيل وارد شهرى شد، در همان ابتداى ورود ديد كه يك عالم عابد و زاهدى زير آوار رفته و سرش بيرون مانده و در همين حال مورچه ها سرش ‍ را خورده اند. تعجب كرد از اين كه عالم عابد و زاهدى زير آوار رفته و سرش ‍ بيرون مانده و در همين حال مورچه ها سرش را خورده اند. تعجب كرد از اين كه عالم عابد و زاهدى كه هفتاد سال در راه خدا قدم برداشته و رياضت كشيده است ، چرا بايد اين گونه بميرد؟ در همين هنگام مطلع شد كه حاكم ظالم آن شهر مرده و تشييع جنازه مهمى از او كرده اند! با خدا مناجات كرد و بيان داشت : خدايا چه حكمتى در كار است ؟ عالم زاهد بايد آن گونه بميرد و حاكم ظالم اين گونه با عظمت و جلال دفن شود؟!خطاب شد آن عالم چند روز قبل حاجتى داشت و براى رفع آن به اين حاكم ظالم مراجعه كرد، و نبايد چنين مى كرد (و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار) (١١٤)
و هر كس به خدا شرك ورزد چنان است كه گويى از آسمان فرو افتاده و مرغان شكارى او را ربوده اند يا باد او را به جايى دور افكنده است .
شرك در اين جا شرك عملى است ، يعنى زندگى انسان هاى فاسق و شقى ، همراه با ناراحتى و غم و غصه و توام با وحشت و اضطراب است . غم گذشته ها را مى خورند، از آينده نگرانى دارند، هنگام خواب ، خوردن و در موقعيت هاى ديگر، هميشه مضطرب و نگرانند.
اما انسان هاى خوب به عكس انسان هاى بد و پست ، به فرموده قرآن علاوه بر اين كه به بهشت مى روند در اين دنيا نيز يك زندگى پاك و با عزت دارند :
من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مومن فلنحيينه حيوة طيبة و لنجرزينم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون ؛(١١٦)
و كسانى كه كافر شده اند پيوسته به سزاى آن چه كرده اند مصيبت كوبنده اى به آنان مى رسد يا نزديك خانه هايشان فرود مى آيد.
افرادى كه كفر عملى دارند، مثلا نماز نمى خوانند، روزه نمى گيرند و خلاصه واجبات را ترك مى كنند و مرتكب محرمات مى شوند انسان هاى شرور و ظالمند و به جامعه با عينك بدبينى مى نگرند گفتار و كردارشان با مردم ناشايسته و غير اسلامى است .
زندگى توام با گناه ، بدبختى و فلاكت است و نبايد فريب وضع ظاهرى آنها را خورد، چرا كه همين جاه و جلال ظاهرى براى او نقمت و درد سر است . قرآن مى فرمايد :
فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم انما يريد الله ليعذبهم بها فى الحيوة الدنيا؛(١١٨)
بچشيد عذاب را، اين چيزى است كه خود تهيه كرده و فرستاده ايد.
٣- نوع سوم تجسم اعمال ، تبديل عمل به موجود متناسب با عمل است ؛ توضيح آن كه : مرحوم صدر المتالهين در آسفار، تناسخ را رد مى كند؛ معناى تناسخ اين است كه يك عده اى از فلاسفه ، از روان شناسان و روان كاران ، مخصوصا كسانى كه ادعاى احضار روح دارند، مى گويند : هر گاه انسان بميرد روح او بر جسم ديگرى منتقل مى شود. بنابراين قول ، اكنون روح ما كه در اين جا نشسته ايم روح انسان هاى قبلى است و زمانى كه از دنيا برويم روحمان به اجسام ديگرى منتقل مى شود.
بعضى معتقدند كه اگر انسان بدكار باشد، روح او به جسم حيوانى يا آدم بدبختى ، و اگر خوشبخت ، باشد روحش به يك حيوان خوبى كه براى مردم نافع است منتقل مى شود، و اگر آدم خوبى باشد روحش به كالبد آدم مقدسى ، خواهد رفت . اين معناى تناسخ است . مرحوم صدر المتالهين تناسخ را باطل مى كند و با مبانى فلسفى مى گويد : تناسخ محال است ؛ يعنى اگر چيزى بخواهد از فعل به قوه بر گردد اين محال است .
قرآن مى فرمايد : بعضى در قبر مى گويند : ما را برگردانيد تا آدم خوبى شويم خطاب مى شود محال است كه برگرديد.
قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت (١٢٠)
حاجى كم است و سر و صدا زياد است .
در اين حين نفهميدم كه امام (ع) چه مى فرمايد، لذا امام (ع) چشم ملكوتى به من عطا كردند و فرمودند : نگاه كن ، از ميان انگشتان دست مباركش به طرف مطاف نگريستم ؛ ديدم كه آدم بسيار كم است و هر چه هست حيوان است ، به صورت هاى موش ، گاو و پلنگ و خرگوش و...
روزى عايشه خدمت پيامبر اكرم (ص) نشسته بود كه زنى آمد و از پيامبر مسئله اى پرسيد، پيامبر جوابش را داد، وقتى زن رفت عايشه غيبت او را كرد و گفت : يا رسول الله چه زن كوتاه قدى بود!تا غيبت كرد رنگ مبارك پيامبر تغيير كرد و فرمود : عايشه !چرا غيبت كردن ؟ چرا چيزى گفتى كه اگر نزد خودش مى گفتى به او بر مى خورد، چرا شخصيتش را كوبيدى ؟ زود استفراغ كن ؛ در اين هنگام ، حالت استفراغ براى عايشه پيدا شد و مقدارى گوشت گنديده از دهانش بيرون افتاد، گفت : يا رسول الله ! من گوشت نخورده بودم ، اين چه بود؟!
حضرت فرمود : مگر قرآن نخوانده اى كه مى فرمايد :
و لا يغتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان ياكل لحم اخى ميتا فكرهتموه ...؛ (١٢٢)آن كسى كه سگ است از الان سگ است ، منتهى پرده رويش را پوشانده است و چشم ملكوتى نيست كه ببيند، روز قيامت چشم ها تيز بين و حقيقت بين مى شود و آن گاه خودش را مى بيند كه آدم است يا نه ، ديگران همه او را مى بينند كه آدم است يا نيست .
به فرموده قرآن داد و فرياد و خدا خداى بعضى از جهنميان بلند مى شود و به آنان خطاب مى شود : (اخشئوا فيها و لا تكلمون) (١٢٤)
از غيبت بپرهيز، چرا كه آن ، خورش سگ هاى جهنم است .
استاد بزرگوار ما رهبر عظيم الشان انقلاب در درس هاى اخلاقى خود حداقل سالى يك يا دو مرتبه اين ورايت را به ما تذكر مى داند. آرى ، آن كه غيبت كند، چنين كارى برايش ملكه مى سازد و اين ملكه او را به صورت سگ مى كند. اين سگ در جهنم گرسنه مى شود و غذا مى خواهد، در اين حالت همان غيبت هايى كرده ؛ يعنى همان گوشت هاى گنديده اى كه خورده ، در جهنم برايش غذا مى شود.
خوى هاى زشت ، گرگ مى شود و انسان را در قبر مى درد. گرگ ها از كجا مى آيند و چه كسى آن ها را درست مى كند؟ آن ها نتيجه بد اخلاقى ها، ظلم ها، جنايت ها، رشوه ها، رباها، مال مردم خوردن ها و بالاخره تجاوزها است .
قرآن مى فرمايد : دسته اى از مردم به صورت الاغ وارد محشر مى شوند :
واما الذنى شفوا ففى النار لهم فيها زفير وشهيق ؛ (١٢٦)
خداوند مى فرمايد : اگر كسى توبه كند و از گذشته بدش پشيمان شود و به سوى خدا باز گردد ناله و انابه كند و از گناهانى كه مرتكب شده در مقابل سرافكنده شود، قطره اشكى از چشم بعد از آن حال خجالت زدگى بريزد، تمام گناهان و بدى هايش نابود مى گردد، بلكه به جاى آن ثواب و اجر داده مى شود : (يبدل الله سيئاتهم حسنات). (١٢٨)نامه عمل مرا بخوانيد و ببينيد كه چه پرونده درخشانى دارم ! و ديگر آن شرمندگى و سرافكندگى تبديل به سربلندى و سرافرازى مى شود.
از اهميت و ارزش توبه همين بس كه خداوند به وسيله پيامبرش به توبه كننده سلامى مى فرستد :
و اذا جائك الذين يومنون باياتنا فقل سلام عليئكم ؛(١٣٠)
اى بنده هاى گنه كار من ؟ بر نفس خويش اسراف كرديد، از رحمت من مايوس نشويد، توبه كنيد، اگر توبه كنيد تمام گناهان شما را مى آمرزم .
پيامبر (ص) در ذيل همين آيه مى فرمايد :
التائب من الذنب كمن لا ذنب له ؛ (١٣٢)
از رحمت خدا مايوس نشويد ، چون اگر كسى از رحمت خدا مايوس شود گناهش به حد كفر است و مايوس نمى شوند از رحمت خدا مگر كافران .

عدم توفيق در توبه

مرحوم صدوق (چ) در كتاب عيون اخبار الرضا روايتى از امام رضا (ع) نقل مى كند كه اين روايت بسيار اميدوار كننده است . راوى مى گويد : وقتى حضرت رضا (ع) در مشهد بودند در يكى از روزهاى ماه مبارك رمضان نزد حميد بن قحطبة (كه يكى از سران لشكر هارون الرشيد بود) رفتم ، ديدم روزه اش را مى خورد به من هم تعارف كرد كه بيا غذا بخور، گفتم من روزه هستم و عذرى ندارم ! مسلما تو عذرى دارى كه روزه ات را مى خورى .
گفت نه من عذرى ندارم !گفتم : اگر عذر ندارى چطور روزه ات را مى خورى ؟ گفت : من مى دانم ؟ خداوند مرا نمى آمرزد، ديگر براى چه روزه بگيرم ، من كه به جهنم خواهم رفت چه طبقه اول باشد و چه طبقه آخر. علتش را پرسيدم ، جواب داد : قضيه مفصلى دارم و آن اين كه : شبى در خانه ام خوابيده بودم كه نيمه هاى شب هارون مرا خواست ، رفتم . هارون به من گفت چه مقدار و تا كجا با من هستى ؟ گفتم تا حد جان و مالم ، گفت برگرد برو به خانه ات ؛ برگشت ولى هنوز به خانه ام نرسيده بودم كه دوباره مرا برگرداندند، اين بار ديدم هارون غضبناك نشسته و شمشيرى روى زانويش ‍ گذاشته است ، خطاب به من گفت : تا كجا با من هستى ؟ گفتم تا خدا جانم ، مالم و ناموسم گفت برگرد. اين بار نيز هنوز به منزلم نرسيده بودم كه براى سومين بار به نزد هارون باز گرداندند، پرسيد چقدر با من هستى ؟ گفتم تا حد جانم ، مالم و ناموسم و دينم . گفت : همين را خواستم ، شمشير را داد به من و گفت : اين غلام هر چه گفت گوش كن .
راه افتاديم و آمديم در خانه اى كه سه اتاق داشت . غلام در يكى از اتاق ها را باز كرد ديدم كه بيست نفر جوان از اولاد حضرت زهرا غل و زنجير به دست و پا داشتند. آنان را سر چاهى آورد و به من گفت : گردن آنان را بزن . گردن آنان را زدم و در چاه ريختم . در اتاق دوم را باز كرد ديدم بيست جوان ديگر از فرزندان زهرا در آن اتاق هستند. كه به دست و پاى آنان نيز غل و زنجير است . سر آنان را نيز زدم و به چاه انداختم . اتاق سوم را باز كرد ديدم بيست نفر پيرمرد ريش سفيد كه آنان نيز از فرزندان زهرا بودند، گردن آنان را نيز يك يك زدم تا نوبت رسيد به آخرين نفر. آن آخرى نگاه تندى به من كرده گفت : اگر در روز قيامت مادرم زهرا بگويد چرا ما را كشتى چه جواب مى دهى ؟ اين جا بود كه بدنم لرزيد، غلام گفت : تو كه كار را تمام كردى چرا معطلى ؟ گردن او را هم زدم و سرش را به داخل چاه انداختم . حال با اين همه جرم و گناه خداوند چگونه مرا مى آمرزد؟! (١٣٤)وزير و ياور هم برايش تعيين مى كند و مى فرمايد : وقولا له قولا ليا سفارش فرعون را به موسى مى كند كه : اى موسى با زبان خوش و نرم با فرعون حرف بزن و تندى نكن ، من دوست دارم او اصلاح شود، توبه كند يتذكر او يخشى اين لطف خدا است كه موسى را چهل سال تربيت كرده و پيامبرش مى كند تا شايد فرعون به دست او اصلاح شود و توبه كند.
علماى علم اخلاق براى تصفيه نفس سير و سلوكى دارند و براى اين سير و سلوك منزلى تعيين كرده اند و مى گويند اگر كسى بخواهد به سوى خدا سير كند و مقام عنداللهى بيابد قدم اول توبه است . و اگر كسى توبه واقعى كند در يك لحظه ممكن است راه پنجاه ساله را طى كند.
مرحوم محقق همدانى يكى از علماى علم اخلاق است و شاگردهايى عالى مقام و بزرگى نظير مرحوم قاضى ، ملكى ، كربلائى و ديگران تحويل جامعه داده است ، بزرگان مى گويند در زمان اين مرحوم محقق همدان در نجف شخصى بوده به نام عبد فرار، يعنى بنده فرارى ، آن عبد به قول امروزى ها) آدم لاابالى و لاتى بوده و همه از او مى ترسيدند و حتى وقتى وارد صحن مطهر حضرت اميرالمومنين (ع) مى شده مرم از ترسشان برايش راه باز مى كردند. اين عبد فرار چه كار خوبى كرده بود؟ نمى دانم ، ولى مسلما كارى كه مورد رضايت خدا باشد انجام داده بوده است ، لذا وقتى وارد صحن شد طبق معمول برايش راه باز كردند، در اين حين مرحوم محقق همدانى از آن طرف مى آمد اين عبد وقتى به ايشان رسيد سلام نكرد و راه رفتنش نيز غير عادى بود و مانند انسان هاى متكبر با غرور حركت مى كرد. مرحوم محقق يك نگاه تندى به او كرند و فرمودند اسم تو چيست ؟ او هم مغرورانه گفت : مرا نمى شناسى ؟!من عبد فرارم ، تا گفت من عبد فرارم مرحوم محقق فرصت را غنيمت شمرده و جرقه را زدند، فرمودند : افررت من الله ورسوله ؟ از چه كسى فرار كردى ؟ از خدا و يا پيامبرش ؟ عبد فرار از همين جا متلاطم شد و به كلى تغيير مسير داد و توبه واقعى كرد.
از آن به بعد مرتب با خودش زمزمه مى كرد : افررت من الله ورسوله ؟ تا اين كه حدود نيمه هاى شب در حالى كه اين زمزمه را بر لب دشت جان به جان آفرين تسليم كرد. مرحوم محقق همدانى فرمودند كه يكى از اولياى خدا از دنيا رفته است و از مردم خواست كه در تشييع جنازه اش شركت كنند. اين عالم بزرگوار جلو افتاده و شاگردانش پشت سرش به سوى خانه عبد فرار راه افتادند.
محقق با دست خودش او را غسل داد و در دفن او نيز شركت نمود و بالاخره راه چندين ساله را در يك لحظه پيمود.
روايت داريم كه بنده اى زياد گناه كرده بود، به حضرت موسى خطاب شد كه اين مرد را از شهر بيرون كن ، حضرت موسى نيز اين دستور را اجرا كرد و او را تبعيد نمود. آن شخص گناه كار در بيابان در اثر مشقت و زجر زياد بسيار ضعيف گرديد و بيمارى گريبان گيرش شد. امام صادق (ع) مى فرمايد : اين شخص جمله اى گفت و آن اين كه :
يا من له الدنيا و الاخرة ؛ ارحم من ليس له الدنيا و الاخرة ؛
اى كسى كه دنيا و آخرت از آن تو است ، رحم كن به كسى كه نه دنيا دارد و نه آخرت .
اين جملات زيبا را زمزمه كرد و مرد، به موسى خطاب شد كه يكى از اوليا و دوستان ما از دنيا رفته است ، برو و او را دفن كن .
حضرت موسى با اصحابش آمدند ديدند كه همان جوان است ، گفت : خدايا!تو به من دستور دادى كه اين جوان را تبعيد كنم و من او را از شهر بيرون كردم ، آيا واقعا اين جوان فاسد بود؟ خطاب شد آرى ، بد بود اما تحول پيدا كرد و توبه نمود، نه تنها گناهانش آمرزيده شد كه از اولياى ما گرديد.

حق الله و حق الناس

گناهان دو نوع است : يكى گناهانى كه مربوط به حق الله است و ديگرى مرتبط با حق الناس . گناهان مربوط به حق الله نيز دو گونه است : يكى آن ها كه جبران پذير و قضا كردنى نيست مگر با توبه كردن ؛ مثل دروغ گفتن ، كه گناه بسيار بزرگى است ، به اندازه اى كه قرآن مى فرمايد :
انما يفترى الكذب الذين لا يومنون بايات الله و اولئك هم الكاذبون ؛(١٣٦)
و برخى از مردم كسانى اند كه سخن بيهوده را خريدارند تا مردم را بى هيچ دانشى از راه خدا گمراه كنند.
در آيه ديگر بت پرستى با مجالس ترانه و ساز و آواز كنار هم آمده است .
فاجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور؛ (١٣٨)
كه معناى كفر در اينجا اين است كه در دنيا مى شود چيزى به او فروخت و چيزى از او خريد و مى شود به او زن داد و از او زن گرفت (البته زن دادن نهى شده است) اما در آخرت تارك الصلاة در زمره يهوديانست و با غير مسلمانهاست .
امام صادق (ع) در حال احتضار بود كه دستور داد تمام قوم و خويشان دورش جمع شوند، آخرين جمله اى كه فرمود : اين بود كه :
لا تنال شفاعتنامن استخف بالصلاة ؛ (١٤٠)
پس واى بر نمازگزاران كه از نمازشان غافلند.
امام صادق (ع) مى فرمايد :
ويل چاهى است در جهنم ، آنان كه نماز را سبك مى شمارند جايگاهشان در آن چاه است .
بنابراين گناه بسيار بزرگ است اما اگر توبه كند، گويى گناه را مرتكب نشده است ، تنها فرقى كه با قسم اول دارد اين است كه توبه در اين جا مثل توبه دروغ گفتن ، شراب خوردن ، قمار بازى كردن و سار و آواز شنيدن نيست بلكه در اين جا بايد تمام نمازهايش را قضا كند.
اگر كسى عمدا روزه ماه مبارك رمضان را بخورد گناه بسيار بزرگى را مرتكب شده است ، به حدى كه اگر حاكم شرع ببيند واجب است در روز اول بر او ٢٥ تازيانه بزند، روز دوم باز اگر ديد بايد ٢٥ تازيانه به او بزند و روز سوم اگر روزه اش را علنى بخورد بايد او را اعدام كنند. روزه خوارى با اين همه اهميتش با توبه آمرزيده مى شود. (البته به شرط اين كه قضايش را بگيرد).
قسم دوم گناهان هم مرتبط با حق الناس است كه اين هم دو قسم است : يكى مربوط به مال مردم است كه گناهش بسيار بزرگ است به حدى كه بايد به خداوند پناه ببريم . در روايت آمده است كه در روز قيامت چهل نماز مقبول را به كسى مى دهند كه يك درهم از كسى طلب دارد و خداوند قسم خورده است كه : به عزت و جلالم سوگند از مال مردم نخواهم گذشت .
ديگرى هم مربوط به شخصيت و آبروى افراد است ؛ يعنى گناهى است كه با آن آبروى يك فرد محترم از بين رفته است ؛ در اين صورت توبه هنگامى پذيرفته مى شود كه حلاليت بطلبيم و به هر صورت ممكن ، آبرو و شخصيت او را اعاده نماييم . كاركنان ادارات بايد نيك بدانند كه با هر دو حق ، به ويژه حق الناس ، سر و كار دارند.
قرآن مى فرمايد :
انما التوية على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب ...(١٤٢)
توبه كسانى كه گناه مى كنند تا وقتى كه مرگ يكى از ايشان در رسد مى گويد : اكنون توبه كردم قبول نيست و نيز توبه كسانى كه در حال كفر مى ميرند.
خداوند در دو مورد توبه را قبول نمى كند : يكى توبه اى كه دم مرگ باشد و ديگرى مردن در حالت كفر.
در اين جا سوالى پيش مى آيد و آن اين كه آيا اين مطالب با سخنان گذشته منافات ندارد كه گفتيد گناه انسان هر چه بزرگ باشد، هر وقت توبه كند، توبه اش قبول است .
براى فهم مطلب توضيحى لازم است :
افرادى كه در حال كفر بميرند و معاند باشند بهشت نخواهند رفت و اگر معاند نباشند نه به بهشت مى روند و به به جهنم ، زيرا جهنم براى معاند و لجوج است ، كافرانى كه در جهل مركب باشند و بميرند نه به بهشت مى روند و به به جهنم ، ولى چيزى كه هست اين كه توبه آنان نيز قبول نمى شود، در روز قيامت عفو و رحمت و شفاعت براى غير كافر و غير مشرك است ، زيرا آنان استعداد شفاعت و مورد عفو قرار گرفتن را ندارند.
و لا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط؛(١٤٤)
مى گويد : پروردگارا، مرا باز گردانيد شايد من در آن چه انجام نداده ام كار نيكى صورت دهم ، نه چنين است ، اين سخنى است كه او گوينده آن است .
بنابراين آن گاه كه پاى انسان در تله و دام گير كند و پشيمان شود سودى ندارد، زيرا كه اين پشيمانى ، به معناى توبه نيست ، توبه آن است كه در انسان تلاطم و تحول درونى ايجاد شود، از گناه در محضر خدا خجلت زده گردد.
به پيامبر اسلام عرض كردند كه جوانى در حال احتضار است و وضعش ‍ بسيار بد است ، حضرت به بالينش آمده و فرمودند : جوان !بگو لا اله الا الله نتوانست بگويد، گناه چشم و گوش او را كور و كر كرده بود، پيامبر پرسيدند : اين جوان مادر دارد؟ گفتند : بله يا رسول الله !فرمود : بگوييد بيايد، وقتى مادرش آمد حضرت فرمود : از جوانت راضى هستى ؟ گفت : نه يا رسول الله !آدم بدى بود.
حضرت فرمود : از او راضى باش ، و بالاخره پيامبر دل آن مادر را به دست آورده و از جوان راضى اش كرد، بعد فرمود : جوان بگو لا اله الا الله چشمانش باز شد گفت لا اله الا الله پيغمبر فرمودند : چه مى بينى ، گفت : يكه آدم بد هيكل بسيار مخوف و وحشتناك كه دست بر گلويم گذاشته و فشار مى دهد، به طورى كه نمى توانم حرف بزنم ، پيامبر فرمود : بگو :
يامن يقبل اليسير ويعفو عن الكثير، اقبل منى اليسير واعف عنى الكثير؛
پي نوشت ها

1) بحار الانوار، ج 74، ص 285
2) انشراح 94، آيه 1
3) عبس 80 آيه 4-3
4) وسائل الشيعه ، 8، ص 558، ح 1
5) ممتحنه 60 آيه 6
6) نهج البلاغه ، خطبه 209
7) يوسف 12آيه 92
8) واقدى ، المغارى ، ج 2، ص 838، بحارالانوار، ج 21، ص 107
9) ابن هشام ، السيرة النبوبه ، ج 1، ص 25، ابن اثير، الكامل فى التاريخ ، ج 2، ص 47
10) ابن اثير، همان ص 47
11) يوسف 12 آيه 92
12) نزع الشيطان بينى و بين اخوتى بوسف 21 آيه 100
13) شيخ طوسى ، اختيار الرجال ، ص 433
14)بقره 2 آيه 132
15)مائده 5 آيه 55
16) مستدرك ، حاكم ، ج 30، ص 32، بحار الانوار، ج 20، 216
17)سيره حلبى ، ج ، ص 192، تاريخ طبرى ، ج 2، ص 100
18)بقره آيه 207
19)اصول كافى ، ج 1 ص 61
20)همان .
21)بينه 98 آيه 5
22) كهف 18آيه 110
23) تحف العقول ، ص 79
24) وسائل الشيعه ، ج 12، ص 42، ح 1
25)ر.ك روضات الجنات ، ج 8، ص 150
26) زمخشرى ، الكشاف ، ج 4، ص 670، قرطيى ، ج 10، ص 6922، روح المعانى ، ج 29 ص 158
27) الانسان 76 آيه 8
28) بحارالانوار، ج 70، ص 210
29) نهج البلاغه ، نامه 53
30) ديلمى ، ارشاد القلوب ص 136، باب السخاء الجود.
31) صديق مرتبه چهارم از ايمان و تقوا است و به آن مقام نمى رسد مگر اندكى از مردم .
32) بحار الانوار، ج 72، ص 311
33)فرقان 25 آيه 70
34) بحار الانوار، ج 74، ص 55
35) فجر آيه 14
36)فروع كافى ، ج 7، ص 543، وسائل الشيعه ، ج 13، ص 303
37) نساء 3 آيه 34
38) نهج البلاغه ، نامه 53
39) وسائل الشيعه ، ج 11، ص 559، ح 2
40) بحار الانوار، ج 73، ص 392
41) نهج البلاغه ، صبحى صالح ، حكمت 176
42) وسائل الشيعه ، ص 558، ج 1
43) طه 20 آيه 24
44)همان ، آيات 25-28
45) نهج البلاغه صبحى صالح ، حكمت 176
46) بحار الانوار، ج 77، ص 171
47) همان ، ج 75، ص 283
48) شهيد ثانى ، منية المريد، ص 59
49) طه 20، آيه هاى 24-28
50) شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 313
51)شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 188
52) الامام على صوت العدالة الانسانيه ، ج 1، ص 15
53)تاريخ طبرى ، ج 2، ص 78، سيره ابن هشام ، ج 1، ص 350
54) نهج البلاغه ، خطبه 226
55) بحار الانوار، ج 87، ص 427
56) همان ، ج 73، ص 135، ح 140
57)بحار الانوار، ج 67، ص 207
58) فصلت 41 آيه 30
59) عنكبوت 29، آيه 2
60) نهج البلاغه صبحى صالح ، خطبه 16
61) بقره 2 آيه 156
62)معارج 70 آيه 20
63) بحار الانوار، ج 72، ص 29، ح 26
64) توبه 9 آيه 33
65) انبياء 21 آيه 105
66) قصص 28 آيه 5
67) انشراح 94 آيه 5-6
68) همان آيه ، 33
69)همان آيه 33
70) نور 24 آيه 30
71) احزاب 33 آيه 32
72) همان آيه 33
73) شرح ابن ابى الحديد، ج 18، ص 205
74) مائده 5 آيه 32
75) نساء 4 آيه 96
76) بحار الانوار، ج 67، ص 71، ح 35
77) همان : ص 72، ج 21
78) بقره 2 آيه 30
79)همان ، آيه 31
80)حجر 15 آيه 29
81) جائيه 45 آيه 13
82) انشقاق 84 آيه 6
83) علق 96 آيه 8
84) نجم 53 آيه 42
85) اسراء 17 آيه 70
86) احزاب آيه 72
87) شرح اسماء الحسنى ،ص 287؛ مفاتيح الجنان ،ص 67 و 191
88) عوالى اللثالى ، ج 4،ص 7
89) انفال آيه 22
90) جمعه آيه 2
91) شمس آيه
92) شعراء آيه 88
93) نحل آيه 36
94) همان ، آيه 69
95) وسالئ الشيعه ، ج 7،ص 292،ح 15
96) فصلت آيه 7
97) توبه آيه 103
98) همان آيه 112
99) انعام آيه 82
100) روم آيه 21
101) نور آيه 39
102) همان ، آيه 40
103) نساء آيه 69
104) قمر آيه 55 و 54
105) سجده آيه 17
106) بقره آيه 31
107) طه آيه 121
108) يوسف آيه 64
109) يوسف آيه 33
110) همان آيه 42
111) انبياء آيه 87
112) صافات آيه 143 و 144
113) هود آيه 113
114)حج آيه 31
115)نحل آيه 97
116) رعد آيه 31
117) توبه آيه 55
118) آل عمران آيه 182
119) مومنون آيه 99.
120) بحار الانوار، ج 27،ص 181
121) حجرات آيه 12
122) ق آيه 22
123) مومنون آيه 108
124) وسائل الشيعه ، ج 8،ص 600 و ح 16
125) هود آيه 106
126) اصول كافى ج 2،ص 435
127) فرقان آيه 70
128) حاقه آيه 19
129)انعام آيه 54
130) زمر آيه 53
131) وسائل الشيعه ، ج 11،ص 358،ح 8
132) يوسف آيه 87
133) عيون اخبار الرضا.
134) طه آيه 24
135) نحل آيه 105
136) لقمان آيه 6
137) حج آيه 30
138) بحار الانوار ج 30، (ص) 673
139) همان ، ج 47،ص 7
140) ماعون آيه 40
141) نساء آيه 17
142) همان آيه 18
143) اعراف آيه 40
144) مومنون آيه 99
145) بحار الانوار، ج 71،ص 75