تهذيب و عبوديت
تهذيب و عبوديت
كسى كه خود ساخته و مهذب باشد به مرحله عبوديت و تسليم محض در برابر حق تعالى و احكام الهى مى رسد و آن چه را كه پيامبران و امامان معصوم (ع) مى گويند مى پذيرد. چنين كسى چون نفس خود را پاكيزه كرده ديگر مسئله منيت و خود خواهى در او راه ندارد و هر چه را كه خسرو كند، نيكو مى داند.
اختلافى هست ميان بزرگان در اين كه : اوامر و نواهى در قرآن و شريعت براى چيست ؟
برادران اهل سنت مى گويند : اوامر و نواهى چيزى است كه خدا از ما خواسته است .
ولى شيعه اين حرف و اين نظر را نمى پسندد و معتقد است : بايد يك مصلحت تامه ملزمه اى در كار باشد، اگر چه ما آن را نفهميده باشيم . تمام دستورها و قوانين خداوند به جهت مصلحتى است كه ما از آن اطلاع نداريم و...
اما قول سومى هم در اين جا وجود دارد و آن اين كه مى گويند. نظر فقهاى اسلام درست است اما يك حرف بالاترى در اين جا وجود دارد و آن اين كه : خداوند امر و نهى كرده است تا روح تعبد در ما زنده شود؛ به عبارت ديگر، امر و نهى خدا براى اين است كه ما در برابر حق تسليم شويم . مثلا حج از عبادت هاى بسيار مهم و بزرگ است و ارتباطى ناگسستنى با مسائل سياسى و اجتماعى دارد، امام روح تعبد در آن موج مى زند.
انسان وقتى كه درباره اعمال حج مى انديشد، فلسفه بسيارى از اعمال آن را نمى فهمد؛ مثلا فلسفه احرام بستن و طواف كردن چيست ؟ به چه جهت بايد طواف كنيم ؟ سعى بين صفا و مروه چه حكمتى دارد؟ رمى جمره ، ماندن در عرفات ، ماندن در مشعر، ماند در منى و... براى چيست ؟ نمى دانيم ، تنها اين را مى فهميم كه اين اعمال روح تعبد و روح تسليم را در ما زنده مى كند و اين بالاترين فضيلت است .
تعبد و عبوديت به اندازه اى اهميت دارد كه خداوند در نماز، آن را بر رسالت مقدم داشته است : اشهد ان محمدا عبده ورسوله . يعنى پيامبر ابتدا عبد است و مقام عبوديت را دارد، آن گاه رسالت .
شخصى خدمت امام صادق (ع) رسيد و عرض كرد : يابن رسول الله !اين انارى كه در دست شماست اگر آن را نصف كنى و يك قسمش را حلال كنى و قسم ديگرش را حرام ، من مى پذيرم و تسليم حرف شما هستم . اين است معناى تسليم و عبوديت در برابر احكام خدا. اين تسليم از آن روست كه حكم امام صادق (ع) حكم خداست .
از آن چه گفته شد دانستيم كه تهذيب ، امر بسيار مهمى است كه قرآن و پيامبران ، به آن بسيار توصيه كرده اند. اين تهذيب در سامان دهى كار مردم و رسيدگى به امور آنان ، نقش كليدى دارد. كسانى كه متصدى امور مردم و مسئول گره گشايى از كار آنان هستند به تهذيب بيشتر نياز دارند. آنان اگر خود ساخته باشند با دل سوزى ، دقت ، همه جانبه نگرى و وظيفه شناسى به كارها مى پردازند، اما اگر مهذب نبودند با بى تفاوتى ، سهل انگارى ، سطحى نگرى و كاغذ بازى با امور برخورد مى كنند. طبيعت اداره ها اين چنين است كه هر كارمندى بايد از مسئول مافوق خود دستور بگيرد و با قانون ها و ماده ها و تبصره ها پيش برود، طبعا چنين كارى با پيچ و خم رو به رو مى شود و گاه خستگى و دل زدگى به وجود مى آورد، اگر كارمندى مهذب و پاكيزه و داراى قلب سليم باشد، بى هيچ گونه دلسردى و بدون اين كه قوانين را پشت سر بگذارد، و قانون شكنى كند، مشكلات را حل مى كند و ارباب رجوع را راضى و خشنود به خانه مى فرستد.
مردم اگر با چنين كارمندانى رو به رو شوند- اگر كارشان هم حل نشود- باز راضى اند، چرا كه تلاش صادقانه و خالصانه آن ها را ديده اند.
نابسامانى هايى كه در پاره اى از جاها ديده مى شود معلول آن است كه انسان هاى غير مهذب به كار گماشته شده اند.
وقتى مى گوييم مهذب ، منظورمان فقط تقيد افراد به نماز و روزه نيست بلكه همه جنبه ها را در بر مى گيرد؛ فى المثل اگر فردى را به كارى گماشته اند و او مى بيند كه انجام آن ها در توان او نيست ، وظيفه اش آن است كه كنار برود و ميدان را براى افراد شايسته ترى باز كند. اگر چنين كرد او خود ساخته و مهذب است .
امانت دارى و حفظ اموال بيت المال از مصاديق ديگر تهذيب است . فردى كه مسئوليتى دارد و اموال كم يا زيادى در اختيارش هست بايد پروا داشته باشد و آن ها را در راه صحيح و به طور حساب شده و با برنامه ، مصرف كند.
معلم و استادى كه تدريس مى كند و شاگردان زيادى با او سر و كار دارند بايد مهذب باشد تا با وجدان سالم و روش صحيح ، استعدادهاى دانش آموزان و دانشجويان را پرورش دهد و آن ها را براى فرداى جامعه آماده سازد. هم چنين عالمان و دانشوران بايد نفس خود را تهذيب كنند، كه اگر چنين شد، عالم اصلاح خواهد شد.
بدين ترتيب نقش تهذيب در سامان دهى صحيح كارها و اداره امور جامعه روشن مى شود و به عظمت قرا : و تعاليم انبيا- كه اين همه بر تزكيه نفس تاكيد كرده اند- پى مى بريم .
خدمت گزارى و آرامش
خدمت به مدرم از جنبه هاى مختلفى براى آدمى موثر است ، يكى از آن جنبه ها آرامش روحى و روانى است ؛ يعنى كسى كه در انديشه گره گشايى از كار مردم است وجدانش دائما او را يارى مى كند و اكسير آرامش را به او هديه مى دهد. همه مردم به دنبال كسب آرامش اند، اما راه هاى آن را گم كرده اند، معمولا در تكاپو هستند تا با پول و امكانات مادى آن را به دست آورند. روشن است كه رفاه ، آسايش و خوشى مرهون پول و قدرت نيست ، چه بسيار افرادى كه تمكن و قدرت و شخصيت و پول دارند اما به اندازه اى
غم ، غصه ، دلهره و اضطراب خاطر و نگرانى آنان را احاطه كرده كه اگر مرگ خريدنى بود تمام هستى خود را مى دادند و آن را مى خريدند. عكسش را هم فراوان مى بينيم كه انسانى خانه و يا فرشى كه روى آن بنشيند ندارد اما با نشاط و روحيه است و طمانينه و وقار دارد.
از نظر قرآن ، كسى رفاه و آسايش دارد كه امنيت دل دارد :
الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن وهم مهتدون ؛(١٠٠)
و از نشانه هاى او اين كه از نوع خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدان ها آرام گيريد و ميان شما دوستى و رحمت نهاد.
تشكيل خانواده براى آن است كه آرامش دل پيدا شود، اگر خانه ناامن شد زندگى تلخ مى شود، وقتى معنويت بر خانواده اى حاكم نشد زن و شوهر حقوق يكديگر را رعايت نمى كنند، مرد پرخاشگر و زن زبان دراز مى شود و زندگى را به جهنم تبديل مى كنند.
گناه ، غم و غصه مى آورد، اضطراب و نگرانى به همراه دارد، وقتى مى بينيد كسى خانه اى چون قصر دارد، رياست و قدرت دارد، حسرت نخوريد.
و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء(١٠٢)
يا كارهايشان مانند تاريكى هايى است كه در دريايى ژرف است كه موجى آن را مى پوشاند و روى آن موجى ديگر است و بالاى آن ابرى است تاريكى هايى است كه بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است . هر گاه انسان غرق شده دستش را بيرون آورد، به زحمت آن را مى بيند و خدا به هر كسى نورى نداده باشد او را هيچ نورى نخواهد بود.
گناه بزرگ آن است كه مسئوليت هايى كه به دوشمان گذاشته شده انجام ندهيم و در فكر حل مشكلات مردم نباشيم . آرامش خاطر و آسايش وجدان براى يك كارمند و يا منصب دار آن است كه در پست و سمتى كه هست به خوبى انجام وظيفه كند. اگر نكند بى شك مرتكب گناه عظيم گشته كه عاقبت آن نيز از كف دادن آرامش و راحتى وجدان است .
در آخر سوره كهف چند آيه وارد شده كه از متشابهات قرآن است و بايد بگوييم يك دنيا علم در اين چند آيه موجود است و مسئله قضا و قدر جبر و تفويض و تجسم اعمال را به خوبى حل مى كند. در اين سوره داستانى درباره خضر و موسى است كه بسيار خواندنى است : آن دو، وارد شهر يا دهى شدند و درخواست غذا كردند اما مردم به آنان ندادند و گرسنه از ده بيرونشان كردند. در بيرون ده به ديوار شكسته اى برخورد كردند، حضرت خضر گفت : بايد اين ديوار را تعمير كنيم موسى با اين كه به حضرت خضر قول داده بود كه اعتراضى نكند امام باز هم نتوانست تحمل كند، لذا به حالت اعتراض گفت : به ما غذا ندادند و حالا ديوار شان را هم تعمير كنيم .
حضرت خضر در تفسير اين قضيه فرمود : زير آن ديوار، مالى از دو بچه يتيم مدفون است ، براى اين كه اين مال از بين نرود و به دست بچه يتيم ها برسد آن را تعمير كردم . در همين آيه مى فرمايد : (و كان ابوهما صالحا) براى اين كه پدر و مادرش شايسته و صالح بودند.
خوبى پدر و مادر باعث شد كه حضرت خضر و موسى آن ديوار را تعمير كنند. اين آيه شريفه به ما مى فهماند كه اگر مى خواهيم آينده اولاد و فرزندانمان تامين شود، بايد خدمت گزار جامعه باشيم و تا مى توانيم به مردم درمانده و بينوا، و افرادى كه جز خدا پناهى ندارند خدمت كنيم . خداوند بيناست و بر تمامى كردارهاى بندگان نظارت دارد. وقتى كه از ما كردار صحيح و خدمات صادقانه ببيند خودش را راه هاى فراوانى كه دارد ما را تامين مى كند.
بسيار رخ داده است كه پدر و مادرى آينده فرزندانشان را از نظر مادى تامين نكرده و مرده اند و هنگام مردن چيزى نداشته اند، اما آن شايستگى و شخصيتى را كه براى فرزندان خود به ارث گذاشته بودند آنان را به مقام والا رسانيده و در جامعه عزيزشان كرد.
يكى از خلفاى بنى عباس به عالم و دانشمندى گفت : به من نصيحتى كن ، عالم گفت : عمر بن عبد العزيز وقتى مرد، بچه هايش شام نداشتند، امام از آن جا كه وى خدمت بسيارى به جامعه كرد بچه هايش عزيز شدند، امام از خلفاى بنى اميه ديدم كسى (مروان حمار) را كه وقتى مرد شمش هاى طلايش را با تبر تقسيم كردند و طولى نكشيد ديدم كه بچه هاى او به گدايى افتاده اند.
اگر تامين آينده و خوشبختى و سعادت فرزندت را مى خواهى در جامعه خدمت گزار باش ، در صورتى كه مردم آزار باشى و ظلم كنى ، مكافات اين ظلم ها دست و پايت را مى گيرد، و فرزندانت نيز در زندگى خير نمى بينند.
اگر خوشبختى و سعادت فرزندانت را مى خواهى و تنها به فكر تامين دنيايشان نيستى ، اگر قصد دارى تحصيلات عالى را ادامه دهند و پست هاى مهم اجتماعى را بگيرند، اگر مى خواهى از او تاجر يا صنعت گر بسازى و يا اگر دنيا را براى او به ارث بگذارى ، تا زمانى كه به وظايفش آشنا نسازى ، مسائل شرعى ، اجتماعى و اخلاقى اسلام را به او نياموزى ، نتيجه اى ندارد، اول نماز، بعد شغل و تجارت و پست هاى اجتماعى و سياسى .
آسايش و رفاه ، ثروت و دارايى در زندگى ، آسودگى خاطر و آرامش وجدان نمى آورد. شهيد مطهرى مى فرمود : شخصى از نظر مال و تمكن و ازنظر شخصيت در سطح عالى بود و همه ما حسرت مى خورديم و مى گفتيم اين آدم چقدر خوشبخت است !تا اين كه روزى در ضمن صحبت به او گفتم چر بچه دار نمى شوى ؟ داشتن اولاد خوب است ، عصبانى شد و گفت : آقا!چه مى گويى ؟!خودم بدبخت شدم بس است ، نمى خواهم اولادم نيز بدبخت شوند. ديدم زندگى برايش به قدرى تلخ است كه حاضر نيست داراى اولاد شود!
شما تصور نكنيد حال كه كشورهاى متمدن ، از نظر مادى و نظم اجتماعى و پيشرفت صنعتى تكامل يافته اند، آسودگى خاطر و آرامش وجدان هم دارند، هرگز چنين نيست ، بلكه مردم اين كشورها، هر شبانه روز چندين ميليون قرص خواب آور مى خورند تا چند ساعتى به خواب روند و استراحتى بكنند.
آرى ، خدمت گزار مردم بودن و كارهاى آنان را سنجيده و صادقانه انجام دادن ، سبب آرامش است . اين حالت روحى را در همه انسان هاى خدوم به روشنى مشاهده مى كنيم . خدمت به مردم ، خدمت به خداست و كسى كه به خدا خدمت كرد، در آرامش است .
حساب رسى از منصب داران در قيامت
از نظر قرآن و روايات ، در روز قيامت حساب خواص و افراد منصب دار و متنفذ غير از حساب عموم مردم است ، براى خواص پرونده جداگانه اى تشكيل مى شود و سخت گيرى هايى كه به آنان مى شود به عوام و عموم مردم نمى شود.
در روايات آمده است كه خداوند در روز قيامت هفتاد گناه از جاهل مى آمرزد قبل از آن كه يك گناه از عالم آمرزيده شود. به قول باباطاهر، مردم عوام با يك حساب و كتاب مختصر و با يك شفاعت رستگار مى شوند :
خداوندا به حق هشت و چارت
اگر گويند شتر ديدى ؟ نديدى
مردم عادى در بهشت از نعمت هاى پروردگار استفاده مى كنند اما حساب خواص اين نيست ، خواص در صورت رستگارى جايشان اگر عندالله نباشد لااقل بهشت رضوان و بهشت عدن است ، جاى او نزد پيغمبر اكرم (ص) است :
و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا؛(١٠٤)
در حقيقت ، مردم پرهيزگار در ميان باغ ها و نهرها در قرارگاه صدق نزد پادشاهى توانا هستند.
آنان كه تقوا در دلشان رسوخ كرده و مهذب شده اند بهشت برايشان كوچك و جايگاه آنان نزد خداوند است . اين مقام عنداللهى را من و شما و بزرگ تر از ما نمى تواند درك كند مگر اين كه خود به آن مقام برسد :
فلان تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعملون ؛(١٠٦)
و خدا همه نام ها را به آدم آموخت ، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود. همين آدم ابوالبشر- اولين پيامبر خدا در روى زمين - با اين مقام بلندش به خاطر يك ترك اولى به اندازه اى سقوط كرد كه با آن همه مقام توبيخ شد و درجه اش از او گرفته شد و رانده درگاه خدا شد (وعصى آدم ربه فغوى) (١٠٨)
لذا گره ها يكى پس از ديگرى گشوده شد تا اين كه به گمشده اش رسيد.
نمونه هايى از توبه خواص
حضرت يوسف : ايشان مصيبت هاى زيادى ديد و زجرهاى فراوانى كشيد. به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبائى براى حضرت يوسف ٢٤ زمينه گناه به وجود آمد كه اگر يكى از آن صحنه ها براى افراد معمولى و غير خواص پيش مى آمد خود را مى باختند و تسليم گناه مى شدند اما آن حضرت براى فرار از گناه ، زندان را به جان خريد و گفت :
رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه ؛ (١١٠)به ياد من هم باش ؛ نزد شاه بگو كه يك بى گناهى در زندان است ، به او هم توجهى كن و...
به فرموده قرآن آن شخص رفت و فراموش كرد كه از يوسف هم چيزى بگويد، تا اين كه بعد از چند سال به يادش آمد.
روزى جبرئيل نزد يوسف آمد خطاب به او فرمود :
چه كسى تو را از چاه نجات داد؟ چه كسى از دست برادرانت خلاص نمود؟ چه كسى از دام زليخا رهايى ات بخشيد؟
هر چه جبرئيل پرسيد، يوسف جواب داد : خداوند متعال . در آخر جبرئيل پرسيد : چرا به آن شخص گفتى : (واذكرنى عند ربك) و از خدا كمك نخواستى و به او پناه نبردى ؟ يوسف از اين كارش توبه كرد- البته يوسف هميشه در حال توبه بود، انابه و ناله داشت و براى اين كارش چندين سال (حدود هشت سال) ديگر در زندان باقى ماند. چرا؟ مگر يوسف چه جرمى مرتكب مى شويم و اين گونه خطاها برايمان بسيار عادى است . نكته همان است كه چنين عملى از مقام شامخ يوسف دور و بعيد است .
حضرت زكريا : وى تلاش فراوان كرد تا قومش را هدايت كند اما نتيجه اى نگرفت ، و كارش به جايى رسيد كه او راتعقيب كردند تا به قتل برسانند، در حال فرار بود، ديد چيزى نمانده است به دست قومش گرفتار شود، خطاب به درخت سيبى كه در پيش رويش بود گفت : به فريادم برس ! درخت به امر خداوند باز شد و زكريا رفت لاى تنه آن درخت و مردم نتوانستند پيدايش كنند، از سوى خداوند خطاب شد :
زكريا! چرا به درخت متوسل شدى و به خداوند پناه نياوردى ؟ زكريا گير كرد و در جواب ماند، به خاطر همين كارش اره دو سر آوردند و درخت را با زكريا از وسط بريده و نصف كردند، البته بعد خداوند سالمش كرد ولى به هر حال كيفر آن كارش را ديد.
حضرت يونس : اين پيامبر بزرگوار سال ها براى هدايت قومش كوشيد اما هيچ نتيجه اى نگرفت تا جايى كه قومش مستوجب عذاب شدند، به حضرت يونس خطاب شد :
اى يونس !آنان ديگر لياقت زنده ماندن را ندارند و بايد عذاب شوند؛ يونس اين مطلب را به قومش خبر داد كه به زودى هلاك خواهيد شد و عذاب خدا بر شما نازل مى شود، اما در اين ميان يونس كارى كرد كه نبايد مى كرد و آن اين كه : بدون اذن پروردگار از شهر بيرون رفت . لذا براى اين كارش تنبيه شد، چرا كه رخى از افراد قومش آن گاه كه آثار عذاب را ديدند به ديگران گفتند : بياييد توبه كنيم ، از همين رو به سراغ يونس رفتند و هر چه گشتند او را نيافتند. آنان دريافتند كه پناهى جز خدا ندارند و لذا به پيشگاه او توبه كرده و از گذشته خود پشيمان شدند، خداوند توبه آنان را پذيرفت و عذاب نازل نشد.
مطلب اين جاست كه آن قوم با آن همه لجاجت و سر سختى و گناه با يك يا الله و خدايا! اشتباه كردم از عذاب خلاص شدند، اما يونس با آن همه خدمت و بندگى در راه خدا بايد براى يك ترك اولى مجازات شود. لذا وقتى در كشتى نشسته بود تا به آن طرف دريا برود نهنگى كه مامور خدا بود، آمد و در مقابل كشتى سد شد، چيزى نمانده بود كه كشتى را غرق كند، تصميمشان بر اين شد كه قرعه بزنند و به نام هر كس در آمد او را طعمه ماهى كنند و از دست آن حيوان خلاصى يابند. قرعه زدند به نام يونس در آمد، مرتبه دوم باز به نام يونس ... تا سه مرتبه قرعه زدند هر سه بار به نام يونس در آمد. يونس وقتى قضيه را چنين ديد خود را به دريا انداخت و نهنگ او را بلعيد، از آن جا كه ماهى مامور خدا است اجازه هضم كردن يوسف را نداشت و فقط او را در شكم خود نگه داشت . يونس متوجه شد كه خروجش از شهر اشتباه بوده و خطايى صورت داده است ، لذا در شكم ماهى ، دست به توبه و انابه و استغاثه برداشت :
فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ؛(١١٢)
و اگر او از زمره تسبيح كنندگان نبود، قطعا تا روزى كه برانگيخته مى شوند در شكم آن ماهى مى ماند.
از اين سخن خداوند فهميده مى شود كه يونس به خاطر آن كارش استحقاق آن را داشته كه تا روز قيامت مجازات شود، اما توبه كرد و توبه اش پذيرفته شد و اين بسيار تكان دهنده است .
نظير اين قضايا در قرآن در و تاريخ فراوان آمده است . نقل شده كه پيامبر از بنى اسرائيل وارد شهرى شد، در همان ابتداى ورود ديد كه يك عالم عابد و زاهدى زير آوار رفته و سرش بيرون مانده و در همين حال مورچه ها سرش را خورده اند. تعجب كرد از اين كه عالم عابد و زاهدى زير آوار رفته و سرش بيرون مانده و در همين حال مورچه ها سرش را خورده اند. تعجب كرد از اين كه عالم عابد و زاهدى كه هفتاد سال در راه خدا قدم برداشته و رياضت كشيده است ، چرا بايد اين گونه بميرد؟ در همين هنگام مطلع شد كه حاكم ظالم آن شهر مرده و تشييع جنازه مهمى از او كرده اند! با خدا مناجات كرد و بيان داشت : خدايا چه حكمتى در كار است ؟ عالم زاهد بايد آن گونه بميرد و حاكم ظالم اين گونه با عظمت و جلال دفن شود؟!خطاب شد آن عالم چند روز قبل حاجتى داشت و براى رفع آن به اين حاكم ظالم مراجعه كرد، و نبايد چنين مى كرد (و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار) (١١٤)
و هر كس به خدا شرك ورزد چنان است كه گويى از آسمان فرو افتاده و مرغان شكارى او را ربوده اند يا باد او را به جايى دور افكنده است .
شرك در اين جا شرك عملى است ، يعنى زندگى انسان هاى فاسق و شقى ، همراه با ناراحتى و غم و غصه و توام با وحشت و اضطراب است . غم گذشته ها را مى خورند، از آينده نگرانى دارند، هنگام خواب ، خوردن و در موقعيت هاى ديگر، هميشه مضطرب و نگرانند.
اما انسان هاى خوب به عكس انسان هاى بد و پست ، به فرموده قرآن علاوه بر اين كه به بهشت مى روند در اين دنيا نيز يك زندگى پاك و با عزت دارند :
من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مومن فلنحيينه حيوة طيبة و لنجرزينم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون ؛(١١٦)
و كسانى كه كافر شده اند پيوسته به سزاى آن چه كرده اند مصيبت كوبنده اى به آنان مى رسد يا نزديك خانه هايشان فرود مى آيد.
افرادى كه كفر عملى دارند، مثلا نماز نمى خوانند، روزه نمى گيرند و خلاصه واجبات را ترك مى كنند و مرتكب محرمات مى شوند انسان هاى شرور و ظالمند و به جامعه با عينك بدبينى مى نگرند گفتار و كردارشان با مردم ناشايسته و غير اسلامى است .
زندگى توام با گناه ، بدبختى و فلاكت است و نبايد فريب وضع ظاهرى آنها را خورد، چرا كه همين جاه و جلال ظاهرى براى او نقمت و درد سر است . قرآن مى فرمايد :
فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم انما يريد الله ليعذبهم بها فى الحيوة الدنيا؛(١١٨)
بچشيد عذاب را، اين چيزى است كه خود تهيه كرده و فرستاده ايد.
٣- نوع سوم تجسم اعمال ، تبديل عمل به موجود متناسب با عمل است ؛ توضيح آن كه : مرحوم صدر المتالهين در آسفار، تناسخ را رد مى كند؛ معناى تناسخ اين است كه يك عده اى از فلاسفه ، از روان شناسان و روان كاران ، مخصوصا كسانى كه ادعاى احضار روح دارند، مى گويند : هر گاه انسان بميرد روح او بر جسم ديگرى منتقل مى شود. بنابراين قول ، اكنون روح ما كه در اين جا نشسته ايم روح انسان هاى قبلى است و زمانى كه از دنيا برويم روحمان به اجسام ديگرى منتقل مى شود.
بعضى معتقدند كه اگر انسان بدكار باشد، روح او به جسم حيوانى يا آدم بدبختى ، و اگر خوشبخت ، باشد روحش به يك حيوان خوبى كه براى مردم نافع است منتقل مى شود، و اگر آدم خوبى باشد روحش به كالبد آدم مقدسى ، خواهد رفت . اين معناى تناسخ است . مرحوم صدر المتالهين تناسخ را باطل مى كند و با مبانى فلسفى مى گويد : تناسخ محال است ؛ يعنى اگر چيزى بخواهد از فعل به قوه بر گردد اين محال است .
قرآن مى فرمايد : بعضى در قبر مى گويند : ما را برگردانيد تا آدم خوبى شويم خطاب مى شود محال است كه برگرديد.
قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت (١٢٠)
حاجى كم است و سر و صدا زياد است .
در اين حين نفهميدم كه امام (ع) چه مى فرمايد، لذا امام (ع) چشم ملكوتى به من عطا كردند و فرمودند : نگاه كن ، از ميان انگشتان دست مباركش به طرف مطاف نگريستم ؛ ديدم كه آدم بسيار كم است و هر چه هست حيوان است ، به صورت هاى موش ، گاو و پلنگ و خرگوش و...
روزى عايشه خدمت پيامبر اكرم (ص) نشسته بود كه زنى آمد و از پيامبر مسئله اى پرسيد، پيامبر جوابش را داد، وقتى زن رفت عايشه غيبت او را كرد و گفت : يا رسول الله چه زن كوتاه قدى بود!تا غيبت كرد رنگ مبارك پيامبر تغيير كرد و فرمود : عايشه !چرا غيبت كردن ؟ چرا چيزى گفتى كه اگر نزد خودش مى گفتى به او بر مى خورد، چرا شخصيتش را كوبيدى ؟ زود استفراغ كن ؛ در اين هنگام ، حالت استفراغ براى عايشه پيدا شد و مقدارى گوشت گنديده از دهانش بيرون افتاد، گفت : يا رسول الله ! من گوشت نخورده بودم ، اين چه بود؟!
حضرت فرمود : مگر قرآن نخوانده اى كه مى فرمايد :
و لا يغتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان ياكل لحم اخى ميتا فكرهتموه ...؛ (١٢٢)آن كسى كه سگ است از الان سگ است ، منتهى پرده رويش را پوشانده است و چشم ملكوتى نيست كه ببيند، روز قيامت چشم ها تيز بين و حقيقت بين مى شود و آن گاه خودش را مى بيند كه آدم است يا نه ، ديگران همه او را مى بينند كه آدم است يا نيست .
به فرموده قرآن داد و فرياد و خدا خداى بعضى از جهنميان بلند مى شود و به آنان خطاب مى شود : (اخشئوا فيها و لا تكلمون) (١٢٤)
از غيبت بپرهيز، چرا كه آن ، خورش سگ هاى جهنم است .
استاد بزرگوار ما رهبر عظيم الشان انقلاب در درس هاى اخلاقى خود حداقل سالى يك يا دو مرتبه اين ورايت را به ما تذكر مى داند. آرى ، آن كه غيبت كند، چنين كارى برايش ملكه مى سازد و اين ملكه او را به صورت سگ مى كند. اين سگ در جهنم گرسنه مى شود و غذا مى خواهد، در اين حالت همان غيبت هايى كرده ؛ يعنى همان گوشت هاى گنديده اى كه خورده ، در جهنم برايش غذا مى شود.
خوى هاى زشت ، گرگ مى شود و انسان را در قبر مى درد. گرگ ها از كجا مى آيند و چه كسى آن ها را درست مى كند؟ آن ها نتيجه بد اخلاقى ها، ظلم ها، جنايت ها، رشوه ها، رباها، مال مردم خوردن ها و بالاخره تجاوزها است .
قرآن مى فرمايد : دسته اى از مردم به صورت الاغ وارد محشر مى شوند :
واما الذنى شفوا ففى النار لهم فيها زفير وشهيق ؛ (١٢٦)
خداوند مى فرمايد : اگر كسى توبه كند و از گذشته بدش پشيمان شود و به سوى خدا باز گردد ناله و انابه كند و از گناهانى كه مرتكب شده در مقابل سرافكنده شود، قطره اشكى از چشم بعد از آن حال خجالت زدگى بريزد، تمام گناهان و بدى هايش نابود مى گردد، بلكه به جاى آن ثواب و اجر داده مى شود : (يبدل الله سيئاتهم حسنات). (١٢٨)نامه عمل مرا بخوانيد و ببينيد كه چه پرونده درخشانى دارم ! و ديگر آن شرمندگى و سرافكندگى تبديل به سربلندى و سرافرازى مى شود.
از اهميت و ارزش توبه همين بس كه خداوند به وسيله پيامبرش به توبه كننده سلامى مى فرستد :
و اذا جائك الذين يومنون باياتنا فقل سلام عليئكم ؛(١٣٠)
اى بنده هاى گنه كار من ؟ بر نفس خويش اسراف كرديد، از رحمت من مايوس نشويد، توبه كنيد، اگر توبه كنيد تمام گناهان شما را مى آمرزم .
پيامبر (ص) در ذيل همين آيه مى فرمايد :
التائب من الذنب كمن لا ذنب له ؛ (١٣٢)
از رحمت خدا مايوس نشويد ، چون اگر كسى از رحمت خدا مايوس شود گناهش به حد كفر است و مايوس نمى شوند از رحمت خدا مگر كافران .
عدم توفيق در توبه
مرحوم صدوق (چ) در كتاب عيون اخبار الرضا روايتى از امام رضا (ع) نقل مى كند كه اين روايت بسيار اميدوار كننده است . راوى مى گويد : وقتى حضرت رضا (ع) در مشهد بودند در يكى از روزهاى ماه مبارك رمضان نزد حميد بن قحطبة (كه يكى از سران لشكر هارون الرشيد بود) رفتم ، ديدم روزه اش را مى خورد به من هم تعارف كرد كه بيا غذا بخور، گفتم من روزه هستم و عذرى ندارم ! مسلما تو عذرى دارى كه روزه ات را مى خورى .
گفت نه من عذرى ندارم !گفتم : اگر عذر ندارى چطور روزه ات را مى خورى ؟ گفت : من مى دانم ؟ خداوند مرا نمى آمرزد، ديگر براى چه روزه بگيرم ، من كه به جهنم خواهم رفت چه طبقه اول باشد و چه طبقه آخر. علتش را پرسيدم ، جواب داد : قضيه مفصلى دارم و آن اين كه : شبى در خانه ام خوابيده بودم كه نيمه هاى شب هارون مرا خواست ، رفتم . هارون به من گفت چه مقدار و تا كجا با من هستى ؟ گفتم تا حد جان و مالم ، گفت برگرد برو به خانه ات ؛ برگشت ولى هنوز به خانه ام نرسيده بودم كه دوباره مرا برگرداندند، اين بار ديدم هارون غضبناك نشسته و شمشيرى روى زانويش گذاشته است ، خطاب به من گفت : تا كجا با من هستى ؟ گفتم تا خدا جانم ، مالم و ناموسم گفت برگرد. اين بار نيز هنوز به منزلم نرسيده بودم كه براى سومين بار به نزد هارون باز گرداندند، پرسيد چقدر با من هستى ؟ گفتم تا حد جانم ، مالم و ناموسم و دينم . گفت : همين را خواستم ، شمشير را داد به من و گفت : اين غلام هر چه گفت گوش كن .
راه افتاديم و آمديم در خانه اى كه سه اتاق داشت . غلام در يكى از اتاق ها را باز كرد ديدم كه بيست نفر جوان از اولاد حضرت زهرا غل و زنجير به دست و پا داشتند. آنان را سر چاهى آورد و به من گفت : گردن آنان را بزن . گردن آنان را زدم و در چاه ريختم . در اتاق دوم را باز كرد ديدم بيست جوان ديگر از فرزندان زهرا در آن اتاق هستند. كه به دست و پاى آنان نيز غل و زنجير است . سر آنان را نيز زدم و به چاه انداختم . اتاق سوم را باز كرد ديدم بيست نفر پيرمرد ريش سفيد كه آنان نيز از فرزندان زهرا بودند، گردن آنان را نيز يك يك زدم تا نوبت رسيد به آخرين نفر. آن آخرى نگاه تندى به من كرده گفت : اگر در روز قيامت مادرم زهرا بگويد چرا ما را كشتى چه جواب مى دهى ؟ اين جا بود كه بدنم لرزيد، غلام گفت : تو كه كار را تمام كردى چرا معطلى ؟ گردن او را هم زدم و سرش را به داخل چاه انداختم . حال با اين همه جرم و گناه خداوند چگونه مرا مى آمرزد؟! (١٣٤)وزير و ياور هم برايش تعيين مى كند و مى فرمايد : وقولا له قولا ليا سفارش فرعون را به موسى مى كند كه : اى موسى با زبان خوش و نرم با فرعون حرف بزن و تندى نكن ، من دوست دارم او اصلاح شود، توبه كند يتذكر او يخشى اين لطف خدا است كه موسى را چهل سال تربيت كرده و پيامبرش مى كند تا شايد فرعون به دست او اصلاح شود و توبه كند.
علماى علم اخلاق براى تصفيه نفس سير و سلوكى دارند و براى اين سير و سلوك منزلى تعيين كرده اند و مى گويند اگر كسى بخواهد به سوى خدا سير كند و مقام عنداللهى بيابد قدم اول توبه است . و اگر كسى توبه واقعى كند در يك لحظه ممكن است راه پنجاه ساله را طى كند.
مرحوم محقق همدانى يكى از علماى علم اخلاق است و شاگردهايى عالى مقام و بزرگى نظير مرحوم قاضى ، ملكى ، كربلائى و ديگران تحويل جامعه داده است ، بزرگان مى گويند در زمان اين مرحوم محقق همدان در نجف شخصى بوده به نام عبد فرار، يعنى بنده فرارى ، آن عبد به قول امروزى ها) آدم لاابالى و لاتى بوده و همه از او مى ترسيدند و حتى وقتى وارد صحن مطهر حضرت اميرالمومنين (ع) مى شده مرم از ترسشان برايش راه باز مى كردند. اين عبد فرار چه كار خوبى كرده بود؟ نمى دانم ، ولى مسلما كارى كه مورد رضايت خدا باشد انجام داده بوده است ، لذا وقتى وارد صحن شد طبق معمول برايش راه باز كردند، در اين حين مرحوم محقق همدانى از آن طرف مى آمد اين عبد وقتى به ايشان رسيد سلام نكرد و راه رفتنش نيز غير عادى بود و مانند انسان هاى متكبر با غرور حركت مى كرد. مرحوم محقق يك نگاه تندى به او كرند و فرمودند اسم تو چيست ؟ او هم مغرورانه گفت : مرا نمى شناسى ؟!من عبد فرارم ، تا گفت من عبد فرارم مرحوم محقق فرصت را غنيمت شمرده و جرقه را زدند، فرمودند : افررت من الله ورسوله ؟ از چه كسى فرار كردى ؟ از خدا و يا پيامبرش ؟ عبد فرار از همين جا متلاطم شد و به كلى تغيير مسير داد و توبه واقعى كرد.
از آن به بعد مرتب با خودش زمزمه مى كرد : افررت من الله ورسوله ؟ تا اين كه حدود نيمه هاى شب در حالى كه اين زمزمه را بر لب دشت جان به جان آفرين تسليم كرد. مرحوم محقق همدانى فرمودند كه يكى از اولياى خدا از دنيا رفته است و از مردم خواست كه در تشييع جنازه اش شركت كنند. اين عالم بزرگوار جلو افتاده و شاگردانش پشت سرش به سوى خانه عبد فرار راه افتادند.
محقق با دست خودش او را غسل داد و در دفن او نيز شركت نمود و بالاخره راه چندين ساله را در يك لحظه پيمود.
روايت داريم كه بنده اى زياد گناه كرده بود، به حضرت موسى خطاب شد كه اين مرد را از شهر بيرون كن ، حضرت موسى نيز اين دستور را اجرا كرد و او را تبعيد نمود. آن شخص گناه كار در بيابان در اثر مشقت و زجر زياد بسيار ضعيف گرديد و بيمارى گريبان گيرش شد. امام صادق (ع) مى فرمايد : اين شخص جمله اى گفت و آن اين كه :
يا من له الدنيا و الاخرة ؛ ارحم من ليس له الدنيا و الاخرة ؛
اى كسى كه دنيا و آخرت از آن تو است ، رحم كن به كسى كه نه دنيا دارد و نه آخرت .
اين جملات زيبا را زمزمه كرد و مرد، به موسى خطاب شد كه يكى از اوليا و دوستان ما از دنيا رفته است ، برو و او را دفن كن .
حضرت موسى با اصحابش آمدند ديدند كه همان جوان است ، گفت : خدايا!تو به من دستور دادى كه اين جوان را تبعيد كنم و من او را از شهر بيرون كردم ، آيا واقعا اين جوان فاسد بود؟ خطاب شد آرى ، بد بود اما تحول پيدا كرد و توبه نمود، نه تنها گناهانش آمرزيده شد كه از اولياى ما گرديد.
حق الله و حق الناس
گناهان دو نوع است : يكى گناهانى كه مربوط به حق الله است و ديگرى مرتبط با حق الناس . گناهان مربوط به حق الله نيز دو گونه است : يكى آن ها كه جبران پذير و قضا كردنى نيست مگر با توبه كردن ؛ مثل دروغ گفتن ، كه گناه بسيار بزرگى است ، به اندازه اى كه قرآن مى فرمايد :
انما يفترى الكذب الذين لا يومنون بايات الله و اولئك هم الكاذبون ؛(١٣٦)
و برخى از مردم كسانى اند كه سخن بيهوده را خريدارند تا مردم را بى هيچ دانشى از راه خدا گمراه كنند.
در آيه ديگر بت پرستى با مجالس ترانه و ساز و آواز كنار هم آمده است .
فاجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور؛ (١٣٨)
كه معناى كفر در اينجا اين است كه در دنيا مى شود چيزى به او فروخت و چيزى از او خريد و مى شود به او زن داد و از او زن گرفت (البته زن دادن نهى شده است) اما در آخرت تارك الصلاة در زمره يهوديانست و با غير مسلمانهاست .
امام صادق (ع) در حال احتضار بود كه دستور داد تمام قوم و خويشان دورش جمع شوند، آخرين جمله اى كه فرمود : اين بود كه :
لا تنال شفاعتنامن استخف بالصلاة ؛ (١٤٠)
پس واى بر نمازگزاران كه از نمازشان غافلند.
امام صادق (ع) مى فرمايد :
ويل چاهى است در جهنم ، آنان كه نماز را سبك مى شمارند جايگاهشان در آن چاه است .
بنابراين گناه بسيار بزرگ است اما اگر توبه كند، گويى گناه را مرتكب نشده است ، تنها فرقى كه با قسم اول دارد اين است كه توبه در اين جا مثل توبه دروغ گفتن ، شراب خوردن ، قمار بازى كردن و سار و آواز شنيدن نيست بلكه در اين جا بايد تمام نمازهايش را قضا كند.
اگر كسى عمدا روزه ماه مبارك رمضان را بخورد گناه بسيار بزرگى را مرتكب شده است ، به حدى كه اگر حاكم شرع ببيند واجب است در روز اول بر او ٢٥ تازيانه بزند، روز دوم باز اگر ديد بايد ٢٥ تازيانه به او بزند و روز سوم اگر روزه اش را علنى بخورد بايد او را اعدام كنند. روزه خوارى با اين همه اهميتش با توبه آمرزيده مى شود. (البته به شرط اين كه قضايش را بگيرد).
قسم دوم گناهان هم مرتبط با حق الناس است كه اين هم دو قسم است : يكى مربوط به مال مردم است كه گناهش بسيار بزرگ است به حدى كه بايد به خداوند پناه ببريم . در روايت آمده است كه در روز قيامت چهل نماز مقبول را به كسى مى دهند كه يك درهم از كسى طلب دارد و خداوند قسم خورده است كه : به عزت و جلالم سوگند از مال مردم نخواهم گذشت .
ديگرى هم مربوط به شخصيت و آبروى افراد است ؛ يعنى گناهى است كه با آن آبروى يك فرد محترم از بين رفته است ؛ در اين صورت توبه هنگامى پذيرفته مى شود كه حلاليت بطلبيم و به هر صورت ممكن ، آبرو و شخصيت او را اعاده نماييم . كاركنان ادارات بايد نيك بدانند كه با هر دو حق ، به ويژه حق الناس ، سر و كار دارند.
قرآن مى فرمايد :
انما التوية على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب ...(١٤٢)
توبه كسانى كه گناه مى كنند تا وقتى كه مرگ يكى از ايشان در رسد مى گويد : اكنون توبه كردم قبول نيست و نيز توبه كسانى كه در حال كفر مى ميرند.
خداوند در دو مورد توبه را قبول نمى كند : يكى توبه اى كه دم مرگ باشد و ديگرى مردن در حالت كفر.
در اين جا سوالى پيش مى آيد و آن اين كه آيا اين مطالب با سخنان گذشته منافات ندارد كه گفتيد گناه انسان هر چه بزرگ باشد، هر وقت توبه كند، توبه اش قبول است .
براى فهم مطلب توضيحى لازم است :
افرادى كه در حال كفر بميرند و معاند باشند بهشت نخواهند رفت و اگر معاند نباشند نه به بهشت مى روند و به به جهنم ، زيرا جهنم براى معاند و لجوج است ، كافرانى كه در جهل مركب باشند و بميرند نه به بهشت مى روند و به به جهنم ، ولى چيزى كه هست اين كه توبه آنان نيز قبول نمى شود، در روز قيامت عفو و رحمت و شفاعت براى غير كافر و غير مشرك است ، زيرا آنان استعداد شفاعت و مورد عفو قرار گرفتن را ندارند.
و لا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط؛(١٤٤)
مى گويد : پروردگارا، مرا باز گردانيد شايد من در آن چه انجام نداده ام كار نيكى صورت دهم ، نه چنين است ، اين سخنى است كه او گوينده آن است .
بنابراين آن گاه كه پاى انسان در تله و دام گير كند و پشيمان شود سودى ندارد، زيرا كه اين پشيمانى ، به معناى توبه نيست ، توبه آن است كه در انسان تلاطم و تحول درونى ايجاد شود، از گناه در محضر خدا خجلت زده گردد.
به پيامبر اسلام عرض كردند كه جوانى در حال احتضار است و وضعش بسيار بد است ، حضرت به بالينش آمده و فرمودند : جوان !بگو لا اله الا الله نتوانست بگويد، گناه چشم و گوش او را كور و كر كرده بود، پيامبر پرسيدند : اين جوان مادر دارد؟ گفتند : بله يا رسول الله !فرمود : بگوييد بيايد، وقتى مادرش آمد حضرت فرمود : از جوانت راضى هستى ؟ گفت : نه يا رسول الله !آدم بدى بود.
حضرت فرمود : از او راضى باش ، و بالاخره پيامبر دل آن مادر را به دست آورده و از جوان راضى اش كرد، بعد فرمود : جوان بگو لا اله الا الله چشمانش باز شد گفت لا اله الا الله پيغمبر فرمودند : چه مى بينى ، گفت : يكه آدم بد هيكل بسيار مخوف و وحشتناك كه دست بر گلويم گذاشته و فشار مى دهد، به طورى كه نمى توانم حرف بزنم ، پيامبر فرمود : بگو :
يامن يقبل اليسير ويعفو عن الكثير، اقبل منى اليسير واعف عنى الكثير؛
پي نوشت ها
1) بحار الانوار، ج 74، ص 285
2) انشراح 94، آيه 1
3) عبس 80 آيه 4-3
4) وسائل الشيعه ، 8، ص 558، ح 1
5) ممتحنه 60 آيه 6
6) نهج البلاغه ، خطبه 209
7) يوسف 12آيه 92
8) واقدى ، المغارى ، ج 2، ص 838، بحارالانوار، ج 21، ص 107
9) ابن هشام ، السيرة النبوبه ، ج 1، ص 25، ابن اثير، الكامل فى التاريخ ، ج 2، ص 47
10) ابن اثير، همان ص 47
11) يوسف 12 آيه 92
12) نزع الشيطان بينى و بين اخوتى بوسف 21 آيه 100
13) شيخ طوسى ، اختيار الرجال ، ص 433
14)بقره 2 آيه 132
15)مائده 5 آيه 55
16) مستدرك ، حاكم ، ج 30، ص 32، بحار الانوار، ج 20، 216
17)سيره حلبى ، ج ، ص 192، تاريخ طبرى ، ج 2، ص 100
18)بقره آيه 207
19)اصول كافى ، ج 1 ص 61
20)همان .
21)بينه 98 آيه 5
22) كهف 18آيه 110
23) تحف العقول ، ص 79
24) وسائل الشيعه ، ج 12، ص 42، ح 1
25)ر.ك روضات الجنات ، ج 8، ص 150
26) زمخشرى ، الكشاف ، ج 4، ص 670، قرطيى ، ج 10، ص 6922، روح المعانى ، ج 29 ص 158
27) الانسان 76 آيه 8
28) بحارالانوار، ج 70، ص 210
29) نهج البلاغه ، نامه 53
30) ديلمى ، ارشاد القلوب ص 136، باب السخاء الجود.
31) صديق مرتبه چهارم از ايمان و تقوا است و به آن مقام نمى رسد مگر اندكى از مردم .
32) بحار الانوار، ج 72، ص 311
33)فرقان 25 آيه 70
34) بحار الانوار، ج 74، ص 55
35) فجر آيه 14
36)فروع كافى ، ج 7، ص 543، وسائل الشيعه ، ج 13، ص 303
37) نساء 3 آيه 34
38) نهج البلاغه ، نامه 53
39) وسائل الشيعه ، ج 11، ص 559، ح 2
40) بحار الانوار، ج 73، ص 392
41) نهج البلاغه ، صبحى صالح ، حكمت 176
42) وسائل الشيعه ، ص 558، ج 1
43) طه 20 آيه 24
44)همان ، آيات 25-28
45) نهج البلاغه صبحى صالح ، حكمت 176
46) بحار الانوار، ج 77، ص 171
47) همان ، ج 75، ص 283
48) شهيد ثانى ، منية المريد، ص 59
49) طه 20، آيه هاى 24-28
50) شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 313
51)شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 188
52) الامام على صوت العدالة الانسانيه ، ج 1، ص 15
53)تاريخ طبرى ، ج 2، ص 78، سيره ابن هشام ، ج 1، ص 350
54) نهج البلاغه ، خطبه 226
55) بحار الانوار، ج 87، ص 427
56) همان ، ج 73، ص 135، ح 140
57)بحار الانوار، ج 67، ص 207
58) فصلت 41 آيه 30
59) عنكبوت 29، آيه 2
60) نهج البلاغه صبحى صالح ، خطبه 16
61) بقره 2 آيه 156
62)معارج 70 آيه 20
63) بحار الانوار، ج 72، ص 29، ح 26
64) توبه 9 آيه 33
65) انبياء 21 آيه 105
66) قصص 28 آيه 5
67) انشراح 94 آيه 5-6
68) همان آيه ، 33
69)همان آيه 33
70) نور 24 آيه 30
71) احزاب 33 آيه 32
72) همان آيه 33
73) شرح ابن ابى الحديد، ج 18، ص 205
74) مائده 5 آيه 32
75) نساء 4 آيه 96
76) بحار الانوار، ج 67، ص 71، ح 35
77) همان : ص 72، ج 21
78) بقره 2 آيه 30
79)همان ، آيه 31
80)حجر 15 آيه 29
81) جائيه 45 آيه 13
82) انشقاق 84 آيه 6
83) علق 96 آيه 8
84) نجم 53 آيه 42
85) اسراء 17 آيه 70
86) احزاب آيه 72
87) شرح اسماء الحسنى ،ص 287؛ مفاتيح الجنان ،ص 67 و 191
88) عوالى اللثالى ، ج 4،ص 7
89) انفال آيه 22
90) جمعه آيه 2
91) شمس آيه
92) شعراء آيه 88
93) نحل آيه 36
94) همان ، آيه 69
95) وسالئ الشيعه ، ج 7،ص 292،ح 15
96) فصلت آيه 7
97) توبه آيه 103
98) همان آيه 112
99) انعام آيه 82
100) روم آيه 21
101) نور آيه 39
102) همان ، آيه 40
103) نساء آيه 69
104) قمر آيه 55 و 54
105) سجده آيه 17
106) بقره آيه 31
107) طه آيه 121
108) يوسف آيه 64
109) يوسف آيه 33
110) همان آيه 42
111) انبياء آيه 87
112) صافات آيه 143 و 144
113) هود آيه 113
114)حج آيه 31
115)نحل آيه 97
116) رعد آيه 31
117) توبه آيه 55
118) آل عمران آيه 182
119) مومنون آيه 99.
120) بحار الانوار، ج 27،ص 181
121) حجرات آيه 12
122) ق آيه 22
123) مومنون آيه 108
124) وسائل الشيعه ، ج 8،ص 600 و ح 16
125) هود آيه 106
126) اصول كافى ج 2،ص 435
127) فرقان آيه 70
128) حاقه آيه 19
129)انعام آيه 54
130) زمر آيه 53
131) وسائل الشيعه ، ج 11،ص 358،ح 8
132) يوسف آيه 87
133) عيون اخبار الرضا.
134) طه آيه 24
135) نحل آيه 105
136) لقمان آيه 6
137) حج آيه 30
138) بحار الانوار ج 30، (ص) 673
139) همان ، ج 47،ص 7
140) ماعون آيه 40
141) نساء آيه 17
142) همان آيه 18
143) اعراف آيه 40
144) مومنون آيه 99
145) بحار الانوار، ج 71،ص 75