200 داستان از فضایل، مصایب و كرامات حضرت زینب (س)

200 داستان از فضایل، مصایب و كرامات حضرت زینب (س)0%

200 داستان از فضایل، مصایب و كرامات حضرت زینب (س) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

200 داستان از فضایل، مصایب و كرامات حضرت زینب (س)

نویسنده: عباس عزيزى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 14983
دانلود: 4358

200 داستان از فضایل، مصایب و كرامات حضرت زینب (س)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 10 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14983 / دانلود: 4358
اندازه اندازه اندازه
200 داستان از فضایل، مصایب و كرامات حضرت زینب (س)

200 داستان از فضایل، مصایب و كرامات حضرت زینب (س)

نویسنده:
فارسی

 

در كتاب حاضر، دويست داستان از فضايل، مصايب و كرامات حضرت زينب كبری (ع) بيان شده است. در بخش پايانی نيز، اشعاری در مدح اهل بيت (ع) نقل شده است. برخی از مباحث مطرح شده در كتاب عبارت اند از: ولادت و پرورش زينب (س)، فصاحت و بلاغت زينب (س)، مصايب حضرت زينب (س) در سرزمين كربلا، مصايب حضرت زينب (س) در اسارت و كرامات حضرت زينب (س).

گزيده اشعار در منقبت زينبعليها‌السلام

دختر درياى نجات

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

چاك شده سينه گل از غمت

اى همه شب ناله گل همدمت

سينه به سينه غم تو راز شد

شاهد شب هاى پر آواز شد

گوهر درياى عفافى شما

در حيايى و عزيز خدا

آن كه دلش با تو هم آوا شده

موج شكن در دل دريا شده

با تو حديث غم ياران شنيد

نغمه پر درد بهاران شنيد

وارث اشك و غم و آه على!

دفتر صبرى و نگاه على

با تو شده كاخ ستم واژگون

گشته به درياى عدم رهنمون

در حيا را چو تو خود مظهرى

آينه دار ره هر باورى

با تو زمين فخر فروشد به صبر

دست بشويد ز تمناى ابر

غيرت آن دست بريده تويى

ناله آن زخم چكيده تويى

گرچه برادر به فراتش رسيد

آب بديد و لب خود را نديد

تشنه اگر وارد پيكار شد

سير به دست شه كرار شد

كرب و بلا بود و عطش در خروش

ناله گل بود و غرورى خموش

طفل عطش سينه خون را مكيد

كرب و بلا در شطى از خون دميد

با يادش؛ ظهر عاشورا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

زينب! بيار آب گلوى حسين را

پر كن تو شور اشك سبوى حسين را

ظهر است ويك نسيم كه آشفته میكند

با دست هاش مشرق موى حسين را

زينب! غبار فاجعه نزديك مى شود

زينب! ببين! مقابل روى حسين را

در ناگهان ضربه يك تيغ، يك تبر

پر شد فضاى باغچه بوى حسين را

زينب! به اهل كوفه، به نامردمان بگو

آرى! خدا خريد گلوى حسين را

كاروان اشك

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مى نويسم نامه اى با اشك و خون

از زبان داغ داران قرون

كاروان اشك و محمل هاى آه

در ميان لاله ها مى جست راه

لاله ها از سينه هاى چاك چاك

مى دميد از سينه گلگون خاك

بال هاى سوگ در پرواز بود

پرده هاى آه در آواز بود

كاروان را طاقت اين راه نيست

از دل زينب كسى آگاه نيست

دست ها در آرزوى پيكرند

مرغكان عشق، بى بال و پرند

دشت مى گريد در آغوش غروب

واى از سيماى مدهوش غروب!

ساقه هاى نيزه گل داده ست، آه!

دست ها هر سوى افتاده است، آه!

مى دود در لاله ها خون حسين

واى از رخسار گلگون حسين

زينب و بدرود مهمانان خاك

زينب و گلزخم هاى چاك چاك

جامه هاى زخم بر اندامشان

پيشگامان رهايى، نامشان

هر طرف سروى به خاك افتاده است

وين طلوع سرخ هر آزاده است

پيشگامان، ارغوانى گشته اند

لاله رويان، جاودانى گشته اند

تا اربعين...

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

دل اگر عزم جنون تازى كند

سر به روى نيزه جانبازى كند

دل اگر در سينه گردد عشقباز

سر به روى نيزه گردد سر فراز

دل اگر در عاشقى دلداده است

سر به روى نيزه بردن ساده است

چون جنون در دشت دل گل مى كند

با لب نى سر تغزل مى كند

ظهر عاشورا، عزيز بوتراب

شد به جنگ آخرين پا در ركاب

نقل شيرين جنون در باده كرد

ذوالجناح عشق را آماده كرد

بعد از آن بهر وداع آخرين

راند سوى خيمه ها سلطان دين

ابتداى كار، آن شاه شهيد

روبه روى خيمه زينب رسيد

ماه بانوى حرم بيرون بيا!

دختر تيغ دو دم بيرون بيا!

خواهرم! اين جنگ جنگى ديگر است

در طريق عشق، خط آخر است

يادگار مادرم، زينب، بيا!

خواهر غم پرورم زينب، بيا!

چون كه زينب، اسم خواهر را شنيد

از نهانگاه حرم بيرون دويد

در مقابل ديد اسب شاه را

بر كشيد از سينه داغ آه را

ديد زينب، يادگار ذوالفقار

بار ديگر كرده عزم كارزار

ناگهان سرتاسرش آتش گرفت

اشك در چشم ترش آتش گرفت

زانوانش ناتوان، خم شد، نشست

پايه هاى آسمان گويى شكست

بر زمين دستى و دستى بر كمر

پا شد از نو زينب خونين جگر

بر گل روى برادر رو نمود

گريه بر آن چشم و آن ابرو نمود

به شكوه گيسوانت يا حسين!

به دو قوس ابروانت يا حسين!

جان صد زينب به قربان سرت

يك تقاضا دارد از تو خواهرت

مادر ما، دختر ختم رسل

آن كه پر پر شد به تيغ غم چو گل

چند دفعه لحظه هاى آخرش

گفت با اين دختر غم پرورش

زينب من! در زمين كربلا

مى شود سر از حسين من جدا

پيش از آن كه وقت را از كف دهى

بر گل افتد قد آن سرو سهى

دست بگشا و گلويش را ببوس

آن گلوى غنچه بويش را ببوس

جان صد زينب به قربان سرت

يك تقاضا دارد از تو خواهرت

خم بشو، قدرى الف را دل كن

زينبت را غرق عشق و حال كن

اى به قربان قد و بالاى تو

خواهر محنت كش تنهاى تو

خم بشو، قربان عطر و رنگ و روت

تا ببوسم غنچه ناز گلوت

شد پياده از فراز قاچ زين

تكسوار عاشقى، سلطان دين

خم شد و بازوى خواهر را گرفت

خواهر غمديده را در برگرفت

آفتاب آمد قرين ماهتاب

گوييا گل شد هم آغوش گلاب

دست دور گردن خواهر فكند

گريه اهل حرم آمد بلند

خواهرم، زينب، تو اى سنگ صبور!

قد بكش، بشكوه، اى كوه غرور!

گر چه غمگينى، به ظاهر شاد باش

مرهم زخم دل سجاد باش

اى زبانت، ذوالفقار حيدرى

در نگاهت، صولت پيغمبرى

شانه هايت وارث حلم حسن

بعد از اين، هستى رسول خون من

تازه اين آغاز فصل عاشقى ست

خواهرم كار تو اصل عاشقى ست

گر رسول خون من باشى، خوش است

باز هم مجنون من باشى، خوش است

باز هم روشن ترين كوكب بمان

زينب من! باز هم زينب بمان

بعد از آن رو كرد بر اهل حرم

كاى عزيزان، اهل بيت رنج و غم!

بانوان بى قرينه... الوداع

ام ليلا و سكينه... الوداع

موسم موعود پيغمبر رسيد

فصل سرخ سينه و خنجر رسيد

ماه بانوى حرم، بيرون بيا!

دختر تيغ دو دم، بيرون بيا!

ذوالجناح آمد چه زينى، واژگون

ذوالجناح آمد، چه يالى، غرق خون

ذوالجناح آمد، نگاهش پر غبار

ذوالجناح آمد، وليكن بى سوار

آنكه بر نى نور حق را منجلى ست

بى گمان راءس حسين بن على ست

سرنگو، خورشيد روى نيزه رفت

جا به جا لرزيد پشت عرش هفت

سر به ريوى نيزه ديدن مشكل است

خاصه آن سر، كه جگر گوشه دل است

آه از آن دم كه ميان قتلگاه

زينب آمد بر فراز نعش شاه

تا به نعش بى سرش نزديك شد

آسمان در چشم او تاريك شد

ديد با چشمش ولى باور نداشت

تن همان تن بود، اما سر نداشت

گفت: اى نعشى كه اين سان بى سرى

تو همان نو باوه پيغمبرى؟

گفت: اى فرزند زهراى بتول!

حاجى حج جنون، حجت قبول

ناگهان خورشيد را بر نيزه ديد

مشت زد چاك گريبان را دريد

اى برادر! بى تو روز و شب مباد

در زمانه بعد از اين زينب مباد

اى برادر! كاشكى زينب نبود

جان خواهر! كاشكى زينب نبود

بعد از اين از كربلا تا شام تار

مى شوم بر ناقه عريان سوار

بعد از اين اى چلچراغ خانه ام

تازيانه مى خورد بر شانه ام

ناله من تا مدينه مى رود

خار در پاى سكينه مى رود

حرفها از اين و آن خواهم شنيد

طعنه ها از كوفيان خواهم شنيد

كوفه، شهر گول و نيرنگ و فريب

كوفه، شهر آشنايان غريب!

بعد از اين ماييم و فصل بى كسى

بعد از اين ما و غم و دلواپسى

اى سر سلطان دين، اى تاج نور!

كى روا باشد كه باشى در تنور؟

طاقتم كو، بنگرم چوب يزيد

مى خورد كنج لب شاه شهيد

اين همه داغ و بليه مشكل است

ديدن مرگ رقيه مشكل است

ياد از ديروز و از آن آب و تاب

آه از فردا و از شام خراب

اى كه معجر مى ربايى از سرم

زينبم من، دختر پيغمبرم

روزگارى، روزگارى داشتم

سايه سار از ذوالفقار ما چه شد؟

گر چه روزى اين چنين موعود بود

گوهر غلطان در خون... الوداع

الوداع... اى پور ختم المرسلين

تا به ديدار دگر، تا اربعين

ميلاد حضرت زينبعليها‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

تو مهر روشن و اوج خصال آينه اى

عيار پاكى و حسن كمال آينه اى

تو صبح صادق فجرى، شكوه آينه اى

تو حرف روشن و پاك زلال آينه اى

در آسمان اصالت به كهكشان مانى

گواه مريم و صبح وصال آينه اى

به صبروحلم محمد شجاعتت چوعلى ست

به زهد فاطمه مانى، مثال آينه اى

تويى پيام رسان قيام عاشورا

تو مهر صلح حسن، هم مقال آينه اى

ولادت تو بود رويش صلابت و حجب

تويى طراز نجابت جمال آينه اى

تو الگويى به زنان و تو شمس نسوانى

تو زيورى به زمان و مدال آينه اى

تو شعر سبز شگونى، تو بحر خوش يمنى

بهار حسين و، الحق كه فال آينه اى

پيام مكتب تو درس هر پرستار است

تو شعر سبز بهار، اعتدال آينه اى

تو زيب صبر و شكوهى فرشته تقوا

تو قهرمان زنانى، جلال آينه اى

طنين صاعقه مانى به بزم بد خواهان

تو سيف ايزد و چونان هلال آينه اى

غزل به وصف تو گر مختصر كند «قدسى»

به قدر وسع و توان و مجال آينه اى

پيام خون حضرت زينبعليها‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى به دل داغ برادر ماند و زينب

يك كربلا غم در برابر ماند و زينب

وقتى شهادت حرف آخر را رقم زد

غمنامه تنهاى بى سر ماند و زينب

وقتى خزان بر سرخى آلاله ها زد

صحرايى از گل هاى پرپر ماند و زينب

وقتى كه آتش با قساوت همزبان شد

در خيمه ها توفان آذر ماند و زينب

وقتى غزالان حرم هر سو رميدند

موى پريشان، ديده تر ماند و زينب

وقتى فضا خالى شد از پرواز ياران

يك آسمان بى كبوتر ماند و زينب

تا كربلا در كربلا مدفون نگردد

در نينوا فرياد آخر ماند و زينب

ديديم جاى گريه، جاى ناله كردن

«قد قامت» غوغاى ديگر ماند و زينب

دست على از آستينش شد نمايان

روح شجاعت هاى حيدر ماند و زينب

هنگامه اى ديگر به پا شد كربلا را

اوج تعهد، حفظ سنگر ماند و زينب

تكميل نهضت در بيانش جلوه گر شد

وقتى پيام خون رهبر ماند و زينب

زينب؛ پاسدار لاله ها

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مسوخت چوشمع و پايدارى میكرد

دل از مژه جاى اشك جارى مى كرد

شب دختر شير حق به جاى عباس

از عترت عشق پاسدارى مى كرد

با پاى برهنه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

زان فتنه خونين كه به بار آمده بود

خورشيد ولا، بر سر دار آمده بود

با پاى برهنه، دشت ها را زينب

دنبال حسين، سايه وار آمده بود