خاتمه: اسمای حسنای الهی
علت ذكر اسمای حسنی
دوست دارم این كتاب را به دو دلیل با ذكر نامهای نیك خداوند خاتمه بدهم:
1
-
مقصود از نوشتن این كتاب، آگاهی دادن بر چیزهایی است كه موجب اجابت دعا می گردند و خدای تبارك و تعالی هم می فرماید:
(
ولله الا سماء الحسنی فادعوه بها
)
.
یعنی: نامهای نیك مخصوص خداست، پس او را با آن نامها بخوانید و دعا كنید
.
شیخ صدوق
رحمهالله
از عبد السلام بن صالح هروی از امام علی بن موسی الرضا
عليهالسلام
(از پدرانش از حضرت علی
عليهالسلام
) نقل كرده است كه فرمود:
826 -
(
قال رسول الله
صلىاللهعليهوآلهوسلم
: ان الله عزوجل تسعه و تسعون اسما من دعا الله بها استجاب له، و من احصاها دخل الجنه.
)
یعنی: خداوند عزیز و جلیل، نود و نه نام دارد كه هر كس او را با آن نامها بخواند، دعایش اجابت می گردد و هر كس كه آنها را بشمارد دو حفظ نماید، وارد بهشت می شود
.
2
-
این رساله شرافت باید و پایانش چون مشك خوشبو گردد.
بعد از ذكر آن اسماء شرحی به صورت فشرده بر آن می نگارم، نه آنقدر مختصر كه به مفهوم اخلال وارد آید و نه آنقدر طولانی كه ملال آور گردد.
معانی این اسماء باید برای شنونده و گوینده و حافظ و نویسنده اش مانند عقیده ای ثابت و استوار باشد تا به حقیقت توحید برسد و شاید به همین معنا اشاره كرده باشد شیخ صدوق
رحمهالله
(در شرح حدیث فوق) كه در معنای شمردن و حفظ كردن فرموده: منظور احاطه داشتن و استوار ماندن بر معنای نامهای الهی است نه اینكه منظور، صرف شمارش باشد
.
و نیز شیخ صدوق
رحمهالله
با سندیش تا سلیمان بن مهراناز حضرت صادق
عليهالسلام
از پدرش حسین بن علی
عليهالسلام
از پدرش علی بن ابی طالب
عليهالسلام
از پدرش حسین بن علی
عليهالسلام
از پدرش علی بن ابی طالب
عليهالسلام
روایت كرده است كه فرمود:
827 -
(
قال رسول الله
صلىاللهعليهوآلهوسلم
: ان الله تبارك و تعالی تسعه و تسعین اسما مائه الا واحدا من احصاها دخل الجنه، و هی.
)
الله، الواحد، الاحد، الصمد، الاول، الاخر، السمیع، البصیر، القدیر، القاهر، العلی، الاعلی، الباقی، البدیع، الباری ء، الاكرم، الظاهر، الباطن، الحی، الحكیم، العلیم، الحلیم، الحفیظ، الحق، الحسیب، الحمید، الحفی، الرب، الرحمن، الرحیم، الذاری، الرازق، الرقیب، الرووف، الرائی، السلام، المومن، المهیمن، العزیز، الجبار، المتكبر، السید، السبوح، الشهید، الصادق، الصانع، الطاهر، العدل، العفو، الغفور، الغنی، الغیاث، الفاطر، الفرد، الفتاح الفالق، القدیم، الملك، القدوس، القوی، القریب، القیوم، القابض، الباسط، قاضی الحاجات، المجید، المولی، المنان، المحیط، المبین، المقیت، المصور، الكریم، الكبیر، الكافی، كاشف الضر، الوتر، النور، الودود، الوهاب، الناصر، الواسع، الهادی، الوفی، الوكیل، الوارث، البر، الباعث، التواب، الجلیل، الجواد، الخبیر، الخالق، خیر الناصرین، الدیان، الشكور، العظیم، اللطیف الشافی.
یعنی: رسول خدا
صلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: برای خداوند تبارك و تعالی نود و نه اسم می باشد
-
یكی كمتر از صد تا
-
كه هر كس آنها را بشمارد و حفظ نماید، داخل بهشت می شود، آن اسمها از این قرارند: الله، واحد،....
شرح اسمای حسنی
1
-
الله:
مشهورترین نام خداوند متعال و در مقام ذكر و دعا، برترین مقام را داراست. و سایر نامها به سوی این نام متوجه اند.
2 و 3
-
الواحد، الاحد:
این دو اسم به معنای نفی اجزاء می باشند و با هم چند فرق دارند:
الف
–
واحد
به تنها
بالذات گویند و احد به تنهای بالمعنی.
ب
–
واحد
موردش
اعم است، چون هم به عاقلان گفته می شود، هم به غیر عاقلان، اما احد، فقط به عاقلان گفته می شود.
ج
–
واحد
در حساب
و عدد (به عنوان شماره یك می آید اما احد چنین نیست.
4
-
الصمد:
آن آقایی كه مقصود و تكیه گاه در تمام كارها و نیازها و گرفتاریهاست.
اصل صمد به معنای قصد است كه در عرب گویند: صمدت هذا الامر، یعنی آهنگ آن كار را كردم
.
و نیز در معنایش گفته شد، كه صمد آن كسی است كه جسم و شكم ندارد.
5
-
الاول:
آن است كه بر همه چیز پیشی گرفته، موجودی كه قبل از وجود خلق دائما بوده و چیزی قبل از او نیست.
6
-
الاخر:
آنكه بعد از فنای، خلق، باقی است (البته باید دقت كنی كه:) آخر به معنای چیزی كه انتها دارد، نیست، همچنانكه اولهم بمعنای چیزی كه ابتدا دارد، نمی باشد، پس تنها او اول و آخر است.
7
-
السمیع:
یعنی شنونده ای كه كلام مخفی و سخن در گوشی را می شنود كلام آشكار و سخن پنهان و حرف زدن و سكوت كردن نزد او مساوی است.
گاهی اوقات شنیدن به معنای پذیرفتن و اجابت كردن نیز می آید؛ چون او كسی است كه تو به را از بندگانش می پذیرد و دعا را می شنود (و اجابت می كند) و نیز گفته شده كه سمیعیعنی عالم به شنیدنیها كه عبارتند از صداها و حروف، ثبوت این معنا برای او ظاهر است به دو دلیل:
1
-
چیزی از صداهای مخلوقاتش از او غایب و پنهان نیست.
2
-
او به هر چیز معلومی عالم است كه یكی از آن معلومات، صداهای مخلوقات می باشد.
8
-
البصیر:
او بیننده است؛ یعنی به چیزهای مخفی آگاه است. و نیز گفته شده بصیر یعنی عالم به دیدنیها.
9
-
القدیر:
به معنای قادر و توانگر است كه از قدرت و توان بر چیزی گرفته شده، پس هیچ چیز طاقت سرپیچی از مراد او را ندارد دو نمی تواند از اراده و فرمان او، سرباز زند.
10
-
القاهر:
كسی است كه بر گردنكشان غالب است و بندگان را با مرگ، مغلوب می سازد، در جایی كه او اراده داشته باشد، چیزی طاقت سرپیچی را ندارد.
11
-
العلی:
كسی كه از او صاف مخلوقات منزه است و از توصیف شدن بدان برتر.
گاهی اوقات نیز به معنای كسی است كه به واسطه قدرت بر خلق یا برتر از آنهاست یا برتر است از اینكه شبیه و مانندی داشته باشد. و نیز برتر است از و سوسه های جاهلان و افكار گمراهان، پس او متعالی است از آنچه ستمكاران درباره اش می گویند.
12
-
الا علی:
به معنای غالب است، همانند كلام خداوند متعال به حضرت موسی
عليهالسلام
:
(
لا تخف انك انت الا علی
)
.
یعنی: نترس، همانا فقط تو غالب و چیره ای.
و گاهی اوقات به معنای تنزه (و منزه بودن) از شبیه ها و ضدها نیز می باشد.
13
-
الباقی:
كسی است كه عوارض نابودی بر او پدید نمی آید و بقایش نامتناهی است و محدود نمی باشد.
بقای خداوند متعال و دوامش چون بقا و دوام بهشت و جهنم نیست، چون بقای او ازلی و ابدی است، اما بقای آن دو ابدی غیر ازلی است.
ازلی به معنای آن است كه همیشه بوده و ابدی یعنی همیشه خواهد بود، بهشت و جهنم بعد از اینكه نبودند، خلق می شوند (یعنی سابقه عدم و نیستی دارند) فرق بین این دو همین است.
14
-
البدیع:
كسی است كه مخلوقات را بدون وجود مشابه قلبی به صورت نو ظهور، خلق كرد.
بدیع بر وزن فعیل به معنای مفعل است؛ نظیر الیم به معنای مولمو بدع به اول در هر چیزی گویند، نظیر كلام خداوند كه می فرماید:
(
قل ما كنت بدعا من الرسل
)
.
یعنی: ای پیامبر! بگو من در میان انبیا، نو ظهور نیستم
.
یعنی من اولین پیامبر كه نیستم (بلكه قبل از من پیامبرانی آمده اند).
15
-
الباری ء:
یعنی خالق، گفته می شود برا الله الخلق؛ یعنی خدا خلق را آفرید، همچنانكه (درباره او) گفته می شود:
باری ء النسم. یعنی: خالق نسیم
.
هو الذی فلق الحبه و برا النسمه: یعنی: او كسی است كه دانه را شكافت و نسیم را خلق كرد
.
و باری ء البرایا؛ یعنی: خالق مخلوقات. و بریه نیز به معنای مخلوقات و مردم می باشد.
16
-
الاكرم:
به معنای كریم است كه گاهی اوقات افعل به معنای فعیل می آید مانند:
(
هو اهون علیه
)
.
یعنی: آن كار (خلقت دوباره انسان در قیامت) برای خدا آسانتر است
.
یعنی: آسان است (نه آسانتر؛ زیرا اینگونه نیست كه برخی از كارها برای خدا آسان و برخی دیگر آسانتر باشد)
(
ولا یصلیها الا الا شقی
)
.
یعنی: اهل شقاوت به جهنم در نیفتند
.
(
وسیجنبها الا تقی
)
.
یعنی: اهل تقوا را از جهنم دور می دارند
.
منظور از اشقی و اتقی در این دو آیه، شقی و تقی می باشند، همچنین (دو كلمه اعز و اطول) در شعر زیر:
ان الذین سمك السماء بنی لنا بیتا قوائمه اعز و اطول
.
یعنی: آن كسی كه آسمان را بر افراشت، بر ایمان خاندان ساخته كه پایه هایش سخت و بلند است..
17
-
الظاهر:
(آشكار است) با حجتهای روشن و برهانهای نورانی و نشانهایی كه دلالت بر ربوبیت و صحت یكتایش دارد كه هیچ موجودی نیست مگر آنكه شهادت به هستی او می دهد، و هیچ مخلوقی نیست مگر آنكه پرده از توحیدش بر می دارد كه شاعر می گوید:
و فی كل شی ء له ایه تذل علی انه واحد
.
یعنی: در هر چیزی برای خداوند نشانه ای وجود دارد كه دلالت بر وحدانیتش می كند
.
گاهی اوقات، ظاهر به معنای غالب و چیره نیز می آید؛ نظیر آیه قرآن:
(
فاصبحوا ظاهرین
)
.
یعنی: (اهل ایمان) چیره گردیدند
.
18
-
الباطن:
یعنی كسی است كه از نظرها و دسترسی خاطرات و افكار، پنهان است، پس او، هم ظاهر است و هم مخفی؛ ظاهر است از طریق دلایل و نشانها، ولی ذاتش از اوهام و خیالات بشر مخفی می باشد؛ یعنی ذاتش محجوب و پوشیده ولی از طریق نشانه ها آشكار است، پس او كسی است كه مخفی است، اما بی پرده و ظاهر است، ولی بدون نزدیكی.
ممكن است كلمه باطناز بطون به معنای خبر باشد، بطانه الرجلبه كسانی می گویند كه محرم اسرار انسانند، هم آنان از سرائر و آگاهند و هم وی از خصوصیات آنان با خبر می باشد، بنابر این، خدا باطن است یعنی به اسرار بندگان عالم است، پس او از رازهای قلوب آگاه و از امور غیبی با اطلاع است.
19
-
الحی:
به كسی گویند كه هم دارای فعل است و هم ادراك، بنابر این، خدا ذاتا حی است، نه مرگ و نیستی در او راه دارد و نه نیازمند حیاتی كه به واسطه آن زنده بماند.
20
-
الحكیم:
یعنی كسی كه خلقت اشیاء را محكم انجام داده است و محكم كردم خلقت اشیاء به معنای تدبیر محكم و متقین و تصویر و اندازه گیری نیكو می باشد.
گفته شده كه حكیمیعنی عالم و حكمدر لغت به معنای علممی باشد؛ چون ذات اقدس الهی فرموده:
(
یعطی الحكمه من یشاء
)
.
یعنی: او به هر كه بخواهد، حكمت عطا می كند
.
و نیز حكیمكسی است كه كار قبیح انجام نمی دهد و عمل لازم را ترك نمی نماید. و حكیمكسی است كه هر چیزی را در موضع مناسب خود قرار می دهد تا در مقدراتش جای اعتراض باقی نماند و بر تدبیرش خشم كنند.
21
-
العلیم:
به امور مخفی و اسراری كه مخلوقات عالم آنها را درك نمی كنند، آگاهی دارد كه خود فرموده است:
(
و هو علیم بذات الصدور
)
.
یعنی: او به آنچه در دلها می گذرد، آگاه است
.
(
لا یعزب عنه مثقال ذره فی السموات ولا فی الارض
)
.
یعنی: به اندازه ذره ای در آسمانها و زمین، از خدا پنهان نیست
.
جزئیات معلومات را هم قبل از ایجاد و هم بعد از آن می داند.
22
-
الحلیم:
كسی كه اهل گذشت و مهلت دادن است، نه جهالت جاهل تغییری در او ایجاد می كند، نه غضب غضب كننده و نه عصیان عاصی.
23
-
الحفیظ:
او كسی است كه آسمانها و زمین و آنچه بین آن دو است را حفظ می كند، او كسی است كه بنده اش را از هلاكت و تشویش حفظ می نماید و در پرتگاهها نگاهش می دارد.
24
-
الحق:
یعنی هستی و وجودش تحقق پیدا كرده است، به طور كلی هر چیزی كه هستی و وجودش صحیح باشد، حق است، همچنانكه گفته می شود بهشتحق است، یعنی وجود دارد، جهنمحق است؛ یعنی وجود دارد.
25
-
الحسیب:
یعنی كافی همچنانكه می گویند: حسبك درهم یعنی یك درهم تو را كافی است و نیز مانند كلام خداوند متعال:
(
حسبك الله و من اتبعك من المومنین
)
.
یعنی: (ای پیامبر!) خدا و مومنانی كه پیروات می كنند، تو را بس است
.
او تو را كافی است.
حسیببه معنای حسابگر نیز می آید، مانند كلام خداوند متعال كه می فرماید:
(
كفی بنفسك الیوم علیك حسیبا
)
.
یعنی: امروز تو خودت برای حساب كشیدن از خود، كفایت كننده ای.
یعنی خودت حسابرسی كن.
و حسیببه معنای شمارنده و عالم نیز می باشد.
26
-
الحمید:
یعنی محمود، كسی كه به واسطه كارهایش استحقاق ستایش را دارد، هم در خوشیها و هم در سختیها، هم در شداید و هم در آسایش.
27
-
الحفی:
به معنای عالم است كه خداوند متعال فرموده است:
(
یسالونك كانك حفی عنها
)
.
یعنی: از تو درباره قیامت می پرسند، گویا تو از آن آگاهی.
یعنی گویا تو وقت آمدنش را می دانی.
و گاهی اوقات حفی به معنای لطف كننده است؛ یعنی كسی كه لطف و نیكی می كند.
28
-
الرب:
هر كس كه مالك چیزی باشد، او رب آن است و آیه قرآن نیز به این معناها اشاره دارد كه می فرماید.
(
ارجع الی ربك
)
.
یعنی: (حضرت یوسف به فرستاده ملك گفت) به سوی رب خود باز گرد
.
یعنی به آقا و مالكت رجوع كن.
در جنگ جنین (وقتی آثار شكست لشكر اسلام هویدا شد) یكی از مسلمانان گفت: اگر مردی از قریش رب من شود بهتر از این است كه مردی از قبیله هوا زن (كه مشغول جنگ با لشكر اسلام بودند) رب من گردد.
منظور این فرد آن بود كه اگر مردی از قریش مالك من شود بهتر از این است كه مردی از هوا زن مالك من گردد.
اگر به غیر از خداوند متعال، ربگفته شود، جایز نیست بر آن الف و لاموارد گردد؛ زیرا الف و لام، دلالت بر عموم می كنند و حال آنكه كسی مصدقان ربوبیت عمومی برای تمام مخلوقات نیست، بلكه باید كلمه ربرا به آن مملوك اضافه كرد، پس او فقط نسبت به آن مضاف الیه مالك است (نظیر رب الابل یعنی مالك اشتر)
ربانیونمنسوب به عبودیت و بندگی برای رب اند، چون از همه چیز به سوی او منقطع شده اند و به خدمات در محضر او نزدیكند.
ربیون
به صبر كنندگان با انبیا و همراهان آنان گفته می شود.
29
-
الرحمن:
كسی كه بر تمامی خلقش رحمت دارد، چون او صاحب رحمتی است كه همه مخلوقات را در روزی و وسایل زندگیشان در بر می گیرد. این رحمت عام مومن و كافر و صالح و فاسق را شامل می شود.
30
-
الرحیم:
رحیم است نسبت به مومنین و آنان را به رحمت خود اختصاص داده كه می فرماید:
(
و كان بالمومنین رحیما
)
.
یعنی: خداوند با مومنان مهربان است
.
رحمان و رحیم صیغه مبالغه اند و از رحمت مشتق می باشند كه رحمت خود به معنای نعمتاست، خداوند متعال می فرماید:
(
و ما ارسلناك الا رحمه للعالمین
)
.
یعنی: نفرستادیم تو را جز رحمتی برای دو جهان
.
یعنی تو را به عنوان نعمتی برای عالمین فرستادیم.
غیر از ذات اقدس الهی، دیگران را می توان رحیم نامید، ولی رحمان خیر؛ چون رحمان یعنی كسی كه بر برداشتن گرفتاریها قدرت داشته باشد و حال آنكه مخلوقاتی كه رحیم اند قدرت برداشتن هر بلا و گرفتاری را ندارند.
بر قرآن و باران هم رحمت اطلاق می شود و انسان نازك دل را نیز رحیم گویند، چون به خاطر نازك دلی اش رحمت بسیار دارد كه كمترین حدش دعا كردن و ناراحت شدن برای دیگران است، اما رحمتبه معنای رقت درباره خداوند متعال ندارد، بلكه به معنای ایجاد نعمت برای خلق و دفع بلاها از آنان است.
معنایی كه بتواند شامل هر دو قسم گردد این است كه رحمت یعنی رها یافتن از اقسام آفات و رساندن خیر به نیازمندان.
31
-
الذاری ء:
به معنای خالق است، الله ذرا الخلق و براهم؛ یعنی: خدا خلق را آفرید
.
در این كلمه، بیشتر اوقات، همزه آخرت، حذف می شود ویاء با كسره قبلش به صورت مدی تلفظ می گردد (یعنی گفته می شود الذاری)
32
-
الرزق:
كسی كه عهده دار روزی است و قائم به قوت همه می باشد تا آنها را بر پا دارد، روزی اش همه مخلوقات را در بر گرفته و اختصاصی به مومن و نیكوكار ندارد بلكه كافر و بدكار را نیز شامل می شود.
33
-
الرقیب:
نگاهدارنده ای كه چیزی از او غایب نیست، آیه قرآن هم بدین معناست كه می فرماید:
(
ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید
)
.
یعنی: انسان هیچ كلامی نمی گوید مگر آنكه در كنار او مراقبی حاضر است.
34
-
الرووف:
یعنی كسی كه رافت و مهرش را بندگان می رساند.
گفته شده رافت رساتر است از رحمت و گفته شده كه رافت اخص است از رحمت و رحمت اعم از آن می باشد.
35
-
الرائی:
به معنای عالم است و رویت به عمل گویند كه آیه قرآن می فرماید:
(
الم تركیف فعل ربك بعاد
)
.
یعنی: آیا ندیدی كه پروردگار تو با قوم عاد چه كرد؟
.
یعنی آیا نمی دانی؟
گاهی اوقات رائی به معنای بیننده و رویت به معنای دیدن هم آمده است.
36
-
السلام:
یعنی دارای سلام است.
سلام كه جزء اوصاف خداوند متعال است یعنی او كسی است كه از هر عیبی سالم و از هر آفت و نقصی مبرا می باشد.
گفته شده به معنای مسلمان است، چون انسان از او در سلامت است (و از جانبش آزاری نمی رسد).
سلام و سلامت مانند رضاع و رضاعت است (كه هر دو مصدر به یك معنا می باشند).
در آیه قرآن كه می فرماید:
(
لهم دار السلام
)
.
یعنی: دار السلام برای بهشتیان است
.
جائز است منظور از سلام، خداوند متعال بوده و خانه به او نسبت داده شده و جایز است كه بهشت، سلام نامیده شده باشد، چون كسی كه به آنجا می رود، از تمام آفات دنیا در سلامت می باشد، پس آنجا دار السلام است.
37
-
المومن:
ایمان در لغت به معنای تصدیق است، پس مومن یعنی تصدیق كننده، یعنی كسی كه هم وعده الهی و هم گمانهای بندگان مومنش را تصدیق می كند و آرزوهایشان را نا امید نمی گرداند.
و نیز مومن؛ یعنی كسی كه به مردم از ظلم و جور، امان می دهد. حضرت صادق (
عليهالسلام
) فرمود:
828
-
(
سمی الباری ء عزوجل مومنا لانه یومن عذابه من اطاعه، وسمی العبد مومنا لانه یومن علی الله عزوجل فیجیر الله مانه
)
.
یعنی: خالق عزیز و جلیل را مومن نامیدند؛ چون او كسی را كه اطاعتش نماید از عذابش در امان نگه می دارد و بنده را مومن نامیدند؛ چون او از خداوند متعال در امان است و خدا هم به او امان می دهد
.
38
-
المهیمن:
یعنی شاهد و گواه. آیه قرآن هم بدین معناست كه می فرماید:
(
مصدقا لما بین یدیه من الكتاب و مهیمنا علیه
)
.
یعنی: (قرآن) تصدیق كننده كتابهایی است كه پیش از آن بوده اند و شاهد بر آنهاست
.
پس خدا مهیمناست؛ یعنی شاهد است بر خلق كه چه می كنند و چه می گویند، حتی به اندازه مثقال ذره ای از او پنهان نمی باشد، نه در زمین و نه در آسمان. گفته شده مهیمنیعنی امینو گفته شده مهیمن یعنی رقیب بر چیزی و حافظ آن.
و نیز گفته شده كه مهیمننامی از نامهای خداوند عزیز و جلیل در كتابهای آسمانی گذشته است.
39
-
العزیز:
نه آن موجود استواری گویند كه مغلوب نمی شود. در این نام هم چیزی معادل و مانند خدا نیست.
در مثل گفته شده: من عزیز؛ یعنی هر كه غالب شد، ربود
.
آیه قرآن كه از دشمن حكایت می كند؛
(
و عزنی فی الخطاب
)
.
یعنی: در دعوا بر من غلبه یافت
.
یعنی در جواب دادن به سخن، بر من چیره گشت.
و گاهی اوقات به ملكهم گفته می شود؛ همچنانكه برادران یوسف بد و گفتند:
(
یا ایها العزیز
)
.
یعنی: ای عزیز مصر!
.
یعنی: ملكا!
40
-
الجبار:
یعنی اوست كه فقر و شكستگی خلق را جبران كرده، وسایل زندگی و روزی را بر عهده گرفته است.
گفته شده جبار به معنای عالی و برتر از خلق و در هم كوبنده ستمگران است.
و نیز گفته شده جبار به معنای چیره ای است كه دست كسی به او نمی رسد؛ چنانچه به نخلی كه بدان دسترسی نیست جبار می گویند.
جبر بدین معناست كه انسان را بر كاری مجبور كنند كه حضرت صادق
عليهالسلام
فرمود:
829
-
(
لا جبر ولا تفویض و لكن امر بین الامرین
)
.
یعنی: به جبر است و نه تفویض، بلكه چیزی میان آن دو است.
منظور حضرت این است كه خداوند سبحان، بندگانش را بر گناهان مجبور نساخته، امر دین را به آنان واگذار هم ننموده است تا مردم درباره اش بر اساس نظرات و قیاسهای خود سخن بگویند، بلكه خداوند عزیز و جلیل، حدود را معین و توصیفش كرده و دین را تشریع و واجب و سنت را بر آن اضافه و تكمیلش نموده است، پس با تعیین و توصیف حدود، دیگر جایی برای تفویض و واگذاری باقی نمی ماند.
41
-
المتكبر:
یعنی خدا از او صاف مخلوقات برتر است.
و نیز در معنایش گفته شده: خداوند متكبر است بر مخلوقاتی كه در برابر عظمت حق، سر پیچی می كنند و زیر بارش نمی روند.
متكبر از كبریا مشتق شده و كبریا اسم است برای تكبر و تعظم.
42
-
السید:
به معنای ملكمی باشد، به بزرگ و عظیم قوم السید می گویند. كه بر آنان آقایی دارد. به قیس بن عاصمگفتند: چه شد كه آقای قومت شدی؟ گفت: به بخشش و آزار نرساندن و خدا را یاری كردن.
پیامبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود:
830
-
(
علی سید العرب
)
.
یعنی: علی آقای عرب است
.
عایشه پرسید: یا رسول الله! مگر تو سید عرب نیستی؟ فرمود:
(
انا سید ولد ادم و علی سید العرب
)
.
یعنی: من آقای فرزندان آدمم و علی آقای عرب است.
پرسید یا رسول الله! سید به چه معناست؟ فرمود:
(
هو من افترضت طاعته كما افترضت طاعتی
)
.
یعنی: او كسی است كه طاعتش واجب است همچنانكه طاعت من واجب می باشد
.
پس بنابر این حدیث سید، یعنی آن ملكی كه طاعتش واجب است.
43
-
السبوح:
یعنی او از هر چه كه سزاوار توصیف بدان نیست، منزه است.
سبوح بر وزن فعول است و در كلام عرب و غیر از سبوح و قدوس، كلمه ای بدین وزن نیامده و هر دو به یك معنا هستند.
44
-
الشهید:
یعنی او كسی است كه چیزی از او غایب نیست، به او شاهد و شهید و عالم و علیم گفته می شود؛ یعنی گویا او حاضر و شاهدی است كه چیزی از او پنهان نمی باشد.
شهید به معنای علیم هم آمده است كه خداوند متعال می فرماید:
(
شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكه
)
.
یعنی: خدا و ملائكه شهادت می دهند كه معبودی جز او نیست.
یعنی خدا عالم است و می داند.
45
-
الصادق:
یعنی كسی كه وعده اش راست است و ثواب كسی كه بوعده اش عمل كند را كم نمی نماید.
46
-
الصانع:
سازنده همه چیز اوست كه هر مصنوعی را ساخته یعنی خالق هر مخلوق و ایجاد كننده هر موجود تازه است، این معنا می رساند كه چیزی به خدا شباهت ندارد، زیرا ما تا كنون ندیدیم فعلی به فاعل شباهت داشته باشد، هر موجودی غیر از او فعل و صنعت اوست و تمام آنها دلیل بر یگانگی و تنهایی اویند، و نیز شاهد است بر اینكه او به خلاف خلقش می باشد و شریكی ندارد.
عیون فی جفون فی فنون بدت و اجاد صنعتها الملیك
بابصار التغنج طامحات كان حداقها ذهب سبیك
علی قصب الزمرد مخبرات بان الله لیس له شریك
.
یعنی: چشمها در پلكها در فنون كه ظاهر شد و آن ملك نیك آنه را ساخته (خیره گشته است).
با چشمهایی كه در حال نظر كردن، در كرشمه و نازند، گویا حدقه ایشان طلایی به قالب ریخته است
.
بر سرنی سبز خبر می دهند كه برای خدا شریكی نیست
.
47
-
الطاهر:
یعنی كسی كه از امثال و اضداد و همسر و اولاد و حدوث و نابودی و سكون و انتقال و طول و عرض و نازكی و سفتی و گرما و سرما و خلاصه از اوصاف مخصوص مخلوقات پاك است و از صفات ممكنات برتر، پس او برتر و بزرگوار و منزه است از اینكه دانشی بر او احاطه پیدا كند یا در خیالی بگنجد.
48
-
العدل:
او كسی است كه هوی و هوس او را متمایل نمی كند كه در حكمش ستم نماید.
عدالت وقتی به انسان نسبت داده شود؛ یعنی كسی كه سخن و كردار و قضاوتش مورد در رضایت باشد.
49
-
العفو:
یعنی محو كننده گناهانی كه موجب هلاكت انسان می شود و تبدیل كننده آن به حسناتی چند برابر.
عفو بر وزن فعول از عفو است كه به معنای گذشتن از گناه و ترك مجازات فرد بدكار است.
و گفته شده كه عفو از عفت الریح الاثر (باد اثر را برد) است؛ یعنی آن را مندرس و محو نمود.
50
-
الغفور:
یعنی او كسی است كه مغفرتش بسیار است. و منظور از آن آمرزش گناهان در آخرت و گذشت از عقوبت می باشد كه از غفر به معنای پوشیدن گرفته شده است، مغفر (كلاه خود) را نیز به همین مناسبت نامگذاری كرده اند، چون سر را می پوشاند.
(باید توجه داشت) كه مبالغه در عفو بیشتر است از مبالغه در غفور؛ چون پوشاندن چیزی ممكن است همراه با بقای اصلش باشد، اما محو یعنی از بین بردن آن و نابودی تمام آثارش.
51
-
الغنی:
یعنی كسی كه ذاتا از خلقش بی نیاز است و حاجتی بر او عارض نمی گردد؛ چون او كامل است و بر ابزار و آلات قادر. و غیر از او همه محتاجند كه لا اقل در اصل وجود به او نیاز دارند، پس او غنی مطلق است (و هیچ نیازی ندارد).
52
-
الغیاث:
به معنای فریاد رس می باشد، او را به اسمی كه مصدر است نامیدند، چون بسیار به فریاد بیچارگان می رسد و دعای اهل اضطرار را اجابت می نماید.
53
-
الفاطر:
كسی كه مخلوقات را آفرید و ساختن هر چیزی را آغاز نمود بدون وجود سابقه قبلی، پس او فاطر همه چیز است؛ یعنی خالق و مبدع آنهاست.
54
-
الفرد:
یعنی كسی كه در ربوبیت و خداوند یكتاست و نیز به معنای موجود یگانه ای است كه شریكی همراه او وجود ندارد.
55
-
الفتاح:
یعنی حاكم بین بندگانش.
زمانی گفته می شود: فتح الحاكم بنی الخصمین (حاكم بین دو دشمن فتح كرد) كه بین او دو قضاوت نماید. و به همین معناست آیه قرآن كه می فرماید:
(
ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و انت خیر القاتحین
)
.
یعنی: پروردگارا! میان ما و قوممان به حق، راهی بگشا كه تو بهترین راهگشایان هستی.
یعنی بین ما حكم كن.
و نیز فتاح یعنی كسی كه روزی و رحمت را برای بندگانش می گشاید.
56
-
الفالق:
او كسی است كه رحم را شكافت و حیوان از آن بیرون آمد، هسته را شكافت و گیاه از آن بیرون آمد و نیز را برای هر چه از آن خارج می شود شكافت، قرآن كریم می فرماید:
(
و الارض ذات الصدع
)
.
یعنی: و سوگند به زمین شكافت برادر
.
و تاریكی را برای صبح و آسمان را برای باران و دریا را برای موسی
عليهالسلام
كه می فرماید:
(
فانفلق فكان كل فرق كالطود العظیم
)
.
یعنی: دریا شكافت و آب هر قطعه دریا مانند كوهی بزرگ بر روی هم قرار گرفت
.
57
-
القدیم:
او در هر نوع تقدمی بر همه چیز مقدم است، البته نه بدان معنا كه وجودش اولی داشته باشد، او سابقه عدم و نیستی ندارد.
58
-
الملك:
كسی كه مالكیتی جامع دارد به شكلی كه تمام اقسام آن را شامل می شود.
ملكوتهم یكی از اقسام ملك الهی است كه به آخر آن حرف تاء اضافه گردیده است، همچنانكه در دو كلمه رهبوت و رحموت اضافه گردیده است.
عربها می گویند: رهبوت خیر من رحموت؛ یعنی اگر بترسی، بهتر از آن است كه مورد ترحم قرار بگیری.
59
-
القدوس:
بر وزن فعول از قدس به معنای پاكیزگی است.
قدوس یعنی پاكیزه از عیبها و منزه از مثل و فرزند.
تقدیس به معنای تطهیر و تنزیه است و آیه قرآن كه از قول ملائكه می فرماید:
-
(
و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك
)
.
یعنی: ما به ستایش تو تسبیح می گوییم و تو را تقدیس می كنیم
.
یعنی تو را به طهارت نسبت می دهیم.
(
نسبحك و نسبح لك
)
به یك معناست.
خطیره القدس محلی است كه از چركها و دردها و مرضهایی كه در دنیا می باشند پاك است.
و گفته شده: قدوس نامی از نامهای خدای عزیز و جلیل در كتابهای آسمانی گذشته است.
60
-
القوی:
به معنای قادر نیز می آید، كسی كه بر چیز قوی شد؛ یعنی بر آن قدرت پیدا كرد.
قوی یعنی كسی كه نیرویش كامل است و عجز بر او مسلط نمی شود، پس او قوی است و درمانده نمی شود و یاری نمی طلبد.
61
-
القریب:
او اجابت كننده است كه خود فرمود:
(
اجیب دعوه الداع
)
.
یعنی: ندای كسی را كه (مرا) بخواند اجابت می كنم
.
به معنای عال به وسوسه های قلبها هم می آید؛ یعنی پرده و فاصله ای میان او و آن وسوسه وجود ندارد كه می فرماید:
(
و نحن اقرب الیه من حبل الورید
)
.
یعنی: ما از رگ گردن به انسان نزدیكتریم
.
او نزدیك است، ولی بدون هیچ گونه تماسی. و از خلقش جداست، ولی بدون هیچ مسافتی، بلكه در عین جدایی اختلاط داشته و در عین اختلاف با بندگان به آنان مشابهت دارد.
نزدیك شدن به او، با پیمودن راه و مسافت نیست، بلكه را طریق طاعت فرامینش و اعتقادی نیك می باشد.
بنابر این، خداوند تبارك و تعالی نزدیك است، ولی نزدیكی او با نقل و انتقال نیست، چون او از طریق قطع مسافت نزدیك نمی شود و با گذشتن از هوا برتری نمی یابد، چگونه چنین چیزی ممكن است در حالی كه او قبل از خلقت پایین و بالا و قبل از توصیف به بالایی و پاینی، وجود داشته است.
62
-
القیوم
یعنی او بر پا و با دوام است بدون نابودی.
و نیز در معنایش گفته شده كه او از طریق توجه و رسیدگی قیم بر هر چیز می باشد.
قیام نیز به همان معناست، این دو بر وزن فعول و فیعال می باشند.
قمت بالشی ء: یعنی خودت حفاظت و اصلاح و تدبیر آن چیز را بر عهده گرفته ای می گویند: ما فیها من دیور ولا دیار، یعنی در آنجا دیور و دیاری نیست
.
63
-
القابض:
یعنی او كسی است كه روزی را بر اساس حكمت و لطفش از فقرا گرفته، آنان را از طریق صبر می آزماید و پاداش گرانبهایی را برایشان ذخیره می سازد.
گفته شده قابض یعنی كسی كه از طریق مرگ، ارواح را قبضه می كند.
و گفته شده قابض از قبض به معنای ملك است، چنانكه می گویند: فلانی در قبضه فلانی است؛ یعنی در ملك اوست، یا این چیز در قبضه من است و آیه قرآن هم بدین معناست كه می فرماید:
(
و الارض جمیعا قبضته یوم القیامه
)
.
یعنی: در روز قیامت زمین بیجا در قبضه اوست
.
این آیه به معنای همان آیه است كه می فرماید:
(
وله الملك یوم ینفخ فی الصور
)
.
یعنی: و در آن روز كه در صور بدمند، فرمانروایی از آن اوست.
(
والامر یومئذلله
)
.
یعنی: و در آن روز، فرمان از آن خدا می باشد
.
64
-
الباسط:
اوست كه روزی را می گشاید تا به سبب رحمت و بخشش و كرم و فضلش احتیاجی باقی نماند.
65
-
القاضی:
یعنی اوست كه بر بندگانش حكم می كند تا در برابر فرمانها و نهی ها و باز داشتنها و رضایتهایش فرمانبردار باشند كه از قضا مشتق شده است.
نسبت دادن قضا به خداوند متعال، می تواند سه معنا داشته باشد:
اول
-
به معنای حكم كردن و ملزم نمودن؛ نظیر آیه:
(
و قضی ربك الا تعبدوا الا ایاه
)
.
یعنی: پروردگارت حكم كرد كه جز او را نپرستید
.
گفته می شود: قاضی بر او فلان قضاوت را كرد؛ یعنی حكم كرد و او را بدان ملزم نمود.
دوم
-
به معنای خبر دادن و اعلام كردن؛ نظیر آیه:
(
و قضینا الی بنی اسرائیل فی الكتاب
)
.
یعنی: و بنی اسرائیل را در كتاب، خبر دادیم
.
یعنی
-
آنان را با زبان پیامبرشان به این امر آگاه كردیم.
سوم
-
تمام كردن، مانند آیه.
(
فقضیهن سبع سموات فی یومین
)
.
یعنی: آنگاه هفت آسمان را در دو روز به اتمام رسانید و پدید آورد
.
گفته می شود فلانی حاجتش را قضا كرد، یعنی نیازش را بر اساس آنچه درخواست كرده بود، به اتمام رسانید.
66
-
المجید:
یعنی بخشایشگر و كریم.
می گویند مرد ماجد؛ یعنی با سخاوت و بخشایشگر.
گفته شده به معنای كریم و عزیز است. و آیه قرآن هم بدین معناست، آنجا كه می فرماید:
(
قرآن مجید
)
.
یعنی: (این) قرآنی است مجید
.
یعنی قرآنی است كریم و عزیز.
مجد در لغت یعنی رسیدن به شرف.
مجید گاهی اوقات به معنای ممجد می باشد؛ یعنی كسی كه خلقش او را تمجید و تعظیم نموده اند.
67
-
المولی:
یعنی یاری دهنده مومنین و كسی كه پاداش دادن و كرامت بخشیدن به آنان را بر عهده گرفته است كه خود فرمود:
(
الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور
)
یعنی: خدایا، یاور مومنان است، ایشان را از تاریكیها به نور می برد
.
گاهی اوقات به معنای اولی (یعنی شایسته تر) می باشد و كلام رسول خدا
صلىاللهعليهوآلهوسلم
(در غدیر خم) به همین معناست كه فرمود:
831
-
(
الست اولی منكم بانفسكم؟ قالوا: بلی یا رسول الله. قال: من كنت مولاه فعلی مولاه
)
.
یعنی: آیا! من بر شما از خودتان شایسته تر و سزاوارتر نیستم؟.
گفتند: بلی ای رسول خدا!
فرمود: هر كس كه من مولای او هستم، علی هم مولای اوست
.
یعنی هر كس كه من بر او شایسته تر از خودش هستم، علی هم چون من بر او شایسته تر از خودش می باشد.
گاهی اوقات به معنای ولی می باشد؛ یعنی كسی كه كاری را بر عهده گرفته و پایش ایستاده است، ولی طفلبه كسی گویند كه اصلاح امور و قیام برای كارهایش را بر عهده دارد، خدا هم ولی مومنین است، چون اصلاح امور و قیام بر مهماتشان اعم از كارهای دنیایی و دینی را بر عهده دارد.
68
-
المنان:
یعنی عطا كننده و بخشنده، آیه قرآن هم بدین معناست كه می فرماید:
(
فامنن او امسك بغیر حساب
)
.
یعنی: بی حساب ببخش یا نگهدار
.
69
-
المحیط:
یعنی كسی كه بر همه چیز احاطه دارد، دایره علم و هم دایره قدرتش تمام موجودات را در بر گرفته، بنابر این، او موجودی است كه عملش بر تمام اشیاء احاطه دارد:
(
لا یعزب عنه مثقال ذره فی السمواتن ولا فی الارض ولا اصغر من ذلك ولا اكبر الا فی كتاب مبین
)
.
یعنی: به قدر ذره ای یا كوچكتر و یا بزرگتر از آن در آسمانها و زمین از خدا پنهان نیست و همه در كتاب مبین آمده است
.
(
قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربی ولو جئنا بمثله مددا
)
.
یعنی: بگو اگر دریا برای نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود، دریا به پایان می رسد ولی كلمات پروردگار من به پایان نمی رسد، هر چند دریای دیگری به كمك آن بیاوریم
.
(
ولو ان ما فی الارض من شجره اقلام و البحر یمده من بعده سبعه ابحر ما نفدت كلمات الله
)
.
یعنی: و اگر همه درختان روی زمین قلم شوند و دریا مركب و هفت دریای دیگر به كمكش بیایند، كلمات خدا پایان نمی یابد
.
و قدرتش نیز همینطور، بنابر این هیچ مقدوری
-
هر چه بزرگ باشد
-
از حیطه قدرتش خارج نیست، مورچه و زنبور، طفل شیر خوار و عرش عظیم، موجود لطیف و موجود جسمانی و بالاخره هر بزرگ و كوچكی نزد او مساوی است كه:
(
و هو علی كل شی ء قدیر
)
.
یعنی: او بر هر كاری تواناست
.
(
ما خلقكم ولا بعثكم الا كنفس واحده
)
.
یعنی: آفرینش همه شما و باز، زنده كردنتان، تنها مانند زنده كردن یك تن است
.
(
انما امره اذا اراد شیئا یقول له كن فیكون
)
.
یعنی: چون خدا بخواهد چیزی را بیافریند، فرمانش این است كه می گوید:
موجود شود، پس موجود می شود
.
70
-
المبین:
یعنی او از طریق آثار قدرت و آیاتی كه ظاهر كننده حكمت اوست، آشكار و روشن است، او كسی است كه تدبیرش را ظاهر و بیانش را واضح نموده است.
71
-
المقیت:
یعنی مقتدر.
درباره زبیر بن عبد المطلب گفته شده:
و ذی ضغن كففت النفس عنه و كنت علی مساءته مقیتا
.
یعنی: بسا صاحب كینه ای كه خود را از او باز داشتم و حال آنكه بر بدی رساندن به او توانا بودم
.
مقیت در زبان قریش به این معناست.
گفته شده مقیت به معنای حفیظ است، یعنی كسی كه نسبت به هر چیزی آن مقدار حفاظت را كه لازم دارد، اعمال می كند.
و گفته شده مقیت یعنی كسی كه قوت و غذا، اعطا می نماید.
و نیز گفته شده مقیت یعنی حافظ و مراقب.
72
-
المصور:
یعنی او خدایی است كه مخلوقاتش را بر صورتهای مختلف آفرید تا از این طریق، همدیگر را بشناسند كه فرمود:
(
و صوركم فاحسن صوركم
)
.
یعنی: شما را صورت بخشید و آن صورتهایتان را نیكو ساخت.
73
-
الكریم یعنی:
جواد و بخشنده.
می گویند مرد كریم؛ یعنی بخشنده.
گفته شده كریمیعنی عزیز، همچنانكه گفته می شود فلانی نزد من از دیگری كریم تر است، یعنی عزیزتر است، آیه قرآن هم بدین معناست كه می فرماید:
(
انه لقران كریم
)
.
یعنی: هر آینه این قرآنی است كریم؛ یعنی عزیز.
74
-
الكبیر:
یعنی آقا! به بزرگ قوم گفته می شود آقای قوم.
كبیر اسم است برای تكبیر و عظمت داشتن.
75
-
الكافی:
هر كس كه بر خدا توكل نماید، او احتیاجاتش را بر عهده می گیرد و به دیگری واگذارش نمی نماید كه خود فرمود:
(
و من یتوكل علی الله فهو حسبه
)
.
یعنی: كس هر كه بر خدا توكل نماید او كفایتش می كند؛ یعنی وی را كافی است.
76
-
كاشف الضر:
یعنی او گشایش می دهد و افراد درمانده را
-
اگر او را بخواند
-
اجابت می نماید و بدی را از آنان بر می دارد
.
77
-
الوتر:
یعنی فرد، هر چیز فردی را وتر گویند.
78
-
النور:
او كسی است كه نابینا به واسطه نور او بینا می شود و گمراه به واسطه هدایت او ارشاد می گردد.
نور به معنای روشنائی است، در واقع خداوند منیر (یعنی نور دهنده) است. مصدر را بر او اطلاق كرده اند، چون منشا نور، اوست، یا چون اهل آسمانها و زمین به واسطه نور او به مصالح و رشد خود هدایت می شوند؛ همچنانكه به واسطه نور، هدایت می شوند. و یا چون او نور را نورانی كرده و خلقش نموده لذا این نام بر او اطلاق گردیده است.
79
-
الوهاب:
یعنی كسی كه زیاد می بخشد و عطا می نماید.
80
-
الناصر:
ناصر و نصیر به یك معناست، نصرت یعنی یاری.
81
-
الواسع:
او كسی است كه بی نیازی او فقرهای بندگانش را و روزی او تمام مخلوقاتش را در بر می گیرد.
گفته شده واسع یعنی بی نیاز و سعه (كه مصدر آن است) به معنای غنا می باشد. و اینكه گفته می شود فلانی از سعه اش می بخشد؛ یعنی از غنایش می بخشد.
وسع یعنی تلاش و مقدورات انسان، می گویند: به قدر وسعت انفاق كن
.
82
-
الودود:
از ود مشتق شده، یعنی او بندگان صالح خود را دوست دارد، از آنان راضی است و اعمالشان را قبول می كند.
گاهی اوقات بدین معناست كه او بندگان صالح خود را نزد خلقش محبوب می كند همچنانكه خود می فرماید:
(
سیجعل لهم الرحمن ودا
)
.
یعنی: خداوند رحمان آنان (مومنین) را محبوب می گرداند
.
در اینجا فعول به معنای مفعول آمده، همچنانكه مهیببه معنای مهیوب است (یعنی چیز ترسناك) بنابر این، و دود در اینجا به معنای مو دود یعنی محبوب است.
83
-
الهادی:
یعنی كسی كه با هدایتش بر تمام مخلوقات منت نهاد و با نور و توحیدش آنها را احترام نمود؛ چون همه را بر فطرت توحید آفرید و آنها را بر مقصود و مرام خود، راهنمایی نمود و از طریق عقل و الهام دلیلها و نشانها، قدرت رسیدن به توحید را به آنان عطا فرمود، پیامبرانی فرستاد كه با حجتهای اكید، تایید گردیده اند:
(
لیهلك من هلك عن بینه و یحیی من حی عن بینه
)
.
یعنی: تا هر كس كه هلاك می شود به دلیلی هلاك شود و هر كس كه زنده می ماند، به دلیلی زننده بماند
.
هدایت سایر بندگان را می توان از این آیه به دست آورد كه فرمود:
(
فهدیناهم فاستحبوا العمی علی الهدی
)
.
یعنی: ما آنان را هدایت كردیم ولی آنان كوری را بیشتر از هدایت دوست می داشتند
.
نتیجه آنكه:
اولا
-
انسان را به واسطه نور توحید كه بر آن خلقش فرمود، احترام نمود كه خود فرمود:
(
فطرت الله التی فطر الناس علیها
)
.
یعنی: فطرتی است كه خداوند همه را بدان فطرت بیافرید
.
و رسولش فرموده:
(
فطرتی است كه خداوند همه را بدان فطرت بیافرید
)
.
و رسولش فرموده:
832
-
(
كل مولد یولد علی الفطره و انما ابواه یهودانه و ینصرانه و یمجسانه
)
.
یعنی: هر نوزادی بر اساس فطرت توحیدی متولد می شوند، این پدر و مادر اویند كه وی را یهودی، یا مسیحی و یا مجوسی می نمایند
.
ثانیا
-
پیامبران را فرستاد و نور دین و هدایت را بر افراشت.
ثالثا
-
خلق را هم نسبت به دین ترغیب و تشویق نمود و هم از ترك آن بیم داد.
و رابعا
-
از طریق امداد و لطف و... به آنان توفیق مضاعف عطا نمود.
او خدایی است كه سایر حیوانات را نیز به مصالحشان هدایت نمود و چگونگی طلب روزی و جلب شادمانی و دفع ضرر را الهامشان فرمود.
84
-
الوفی:
یعنی او به عهد و وعده خود وفا می نماید.
85
-
الوكیل:
یعنی او متولی ماست و بر حفظ ما قیام كرده، این معنا وكیل بر مال است.
گاهی اوقات به معنای تكیه گاه و پناهگاه نیز آمده، بنابر این، توكل یعنی اعتماد و التجاء.
گفته شده وكیل یعنی كفیل بر روزی بندگان و كسی كه به مصالح آنان قیام نموده است كه خود فرموده است:
(
حسبنا الله و نعم الوكیل
)
.
یعنی: خدا ما را بس است و خوب وكیلی است
.
یعنی برای كارهایمان خوب كفیلی است و قیام نموده است.
86
-
الوارث:
یعنی او كسی است كه تمام املاك، بعد از نابودی صاحبانشان، به او می گردد؛ چون بعد از فنای خلق تنها او باقی می ماند و بعد از مرگشان، مورایث و املاكشان به او باز خواهد گشت.
87
-
البر:
یعنی بر بندگانش عطوف و به آنان احسان نموده، برش تمام خلق را در بر گفته است.
گاهی اوقات به معنای صادقهم می آید كما اینكه گفته می شود: برت یمین فلان؛ یعنی سوگند فلانی راست بود. یا می گویند صدق فلان و بر؛ یعنی فلانی راست گفت
.
88
-
الباعث:
یعنی او كسی است كه خلق را بعد از مرگشان بر می انگیزاند و بعد از وفاتشان بر می گرداند و برای جزاء و بقا، زنده شان می كند.
89
-
التواب:
یعنی كسی كه توبه را می پذیرد و از گناهان عظیم در می گذرد به شرط آنكه بنده از آن گناهان توبه نموده باز گردد كه هرگاه توبه بنده تكرار شد، قبول خداوند نیز تكرار می گردد.
90
-
الجلیل:
از جلال و عظمت گرفته شده و معنایش عظمت قدرت و بزرگی مقام است، او جلیلی است كه هر جلیل دیگری غیر از او، همه كوچكند.
91
-
الجواد:
یعنی بخشنده و نیكوكار، كسی كه زیاد می بخشد و زیاد نیكی می رساند.
فرق بین جواد و كریماین است كه كریمكسی است كه در صورت درخواست می بخشد، ولی جواد كسی كه است كه بدون درخواست، عطا می نماید، عكس این نیز گفته شده است.
جود به معنای سخاست، مرد جواد؛ یعنی مرد سخی، اما به خداوند متعال سخی گفته نمی شود؛ چون اصل سخاوت به نرمش بر می گردد، می گویند: زمین سخاویه یا كاغذ سخاویه، در صورتی كه آن زمین یا كاغذ نرم باشند و انسان سخی را سخی گفتند؛ چون در برابر نیازها نرم می شود.
92
-
الخبیر:
یعنی كسی كه دقایق اشیاء و ریزه كاریهایش را می داند.
می گویند: فلانی عالم خبیری است؛ یعنی به اندرون چیزی دانا و از حقیقتش با اطلاع است، خبر یعنی علم، می گویی من از آن با خبرم؛ یعنی بدان عالم هستم.
93
-
الخالق:
یعنی كسی كه خلق را آغاز نمود و آنها را بدون وجود مثل و مانند قبلی، ساخت كه خود فرمود:
(
هل من خالق غیر غیر الله
)
.
یعنی: آیا جز خدا آفریننده دیگری هست؟
.
گاهی مراد از خلق، تقدیر و اندازه گیری است، چنانكه از قول حضرت عیسی
عليهالسلام
حكایت می كند:
(
انی اخلق لكم من الطین كهیئه الطیر
)
.
یعنی: برایتان از گل چون پرنده می سازم
.
یعنی من برایتان اندازه گیری می كنم، ولی در اصل خداوند خالق و ایجاد كننده آن است.
94
-
خیر الناصرین:
یعنی او یاری رسانی خود را بسیار تكرار می كند؛ همچنانكه او را خیر الراحمیننیز می نامید؛ چون رحمتش زیاد است.
95
-
الدیان:
یعنی او كسی است كه بندگان را به سبب اعمالشان جزاء می دهد.