اسلام و سيماى تمدن غرب

اسلام و سيماى تمدن غرب0%

اسلام و سيماى تمدن غرب نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: فرهنگ
صفحات: 15

اسلام و سيماى تمدن غرب

نویسنده: سيد مجتبى موسوى لارى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

صفحات: 15
مشاهدات: 2530
دانلود: 198

توضیحات:

اسلام و سيماى تمدن غرب
  • مقدّمه دفتر

  • پيشگفتار

  • بخش اوّل : سير زندگى و تمدن بشر

  • ارزيابى تمدن كنونى غرب

  • علل پيشرفت مسيحيّت

  • فجايع دستگاه رهبرى كليسا

  • تبليغات مسيحيان بر ضد اسلام

  • اخلاق در جهان غرب

  • عبادت در كليسا

  • توسعه وحشتناك الكل

  • تناقضات زندگى در دنياى كنونى

  • وحشيگريها در عصر تمدّن

  • تبعيضات نژادى

  • تزلزل نظام خانوادگى

  • حيوان دوستى

  • تصوير كمبودها و بى مهريها

  • بخش دوم : پاسخ اسلام به مشكلات جهان

  • به سراغ اسلام برويم

  • كوته فكران

  • اسلام و مشكلات اقتصادى

  • نقش اسلام در تمدّن غرب

  • انقلاب فرهنگى

  • پزشكى

  • داروسازى

  • بيمارستان

  • شيمى

  • صنايع

  • رياضيات

  • جغرافيا

  • هنر

  • اسلام و نوشابه هاى الكلى

  • اسلام و ردّ تبعيضات گوناگون

  • اسلام دين آزادى و عدالت

  • انگيزه جهاد اسلامى

  • موقعيت خانواده از نظر اسلام

  • طلاق در اسلام

  • ازدواج موقّت

  • تعدّد همسر

  • مقالات منتشره پيرامون كتاب

  • غرب از ديدگاه يك مسلمان

  • تمدن غرب از ديدگاه اسلام

  • ديگران اينگونه ما را مىبينند

  • بررسى كتاب

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 15 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2530 / دانلود: 198
اندازه اندازه اندازه
اسلام و سيماى تمدن غرب

اسلام و سيماى تمدن غرب

نویسنده:
فارسی
مقدمه دفتر


اسلام و سيماى تمدن غرب

نويسنده : سيد مجتبى موسوى لارى

مقدمه دفتر

از لحظه اى كه پروردگار متعال، بشر را آفريد، دفتر سعادت و كمال او را با ارسال انبياء عظام و كتب آسمانى، گشود تا انسان بداند تنها راه رسيدن به كمالات عاليه انسانى به كار بستن دستورات الهى است.
متأسّفانه در عصر حاضر ـ عصر تمدن صنعتى و پيشرفت هاى تكنولوژى ـ غايت آمال انسان كسب ثروت، شهرت، رسيدن به رفاه است از هر راهى كه باشد و به هر كيفيتى كه بدست آيد. از اين رو بشر بيش از پيش از معنويت فاصله گرفته و به فرمايش قرآن كريم از حيوان پستتر شده است (... اُوْلئكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ اُولئكَ هُمُ الْغافِلوُنَ). (١)
در اين ميان استعمارگران در بهم ريختگى و ناامنى معنوى و فرهنگى در جامعه نقش اساسى دارند و از تمامى امكانات استفاده نموده تا هر چه بيشتر بر دنيا تسلّط يابند و هستى انسانها را در اختيار خود گيرند، گويا آنان مالك هستى مى باشند!
يكى از اين جهانخواران سلطهگر، شيطان بزرگ آمريكاست كه در قاموس او جايى براى انسانيت وجود ندارد گرچه با واژه هاى فريبند هاى چون عدالت، آزادى، دموكراسى و... جهان را فريب مى دهد و خود را دايه مهربانتر از مادر قلمداد مى كند امّا واقعيت، اين است كه وى جز ستم بر ديگران چيزى نمىخواهد.
كتاب حاضر، نوشت هاى در همين زمينه است كه گرچه در دهه چهل به رشته تحرير درآمده، امّا به لحاظ اصرار استكبار بر ادامه روش و سياست هاى غلط گذشته همچنان در خور توجّه مى باشد.
اين نوشتار پرده را از تمدّن پوشالى و دروغين غرب، كنار مى زند و انسانها را از اين خطر سهمگين آگاه مى سازد. به اميد آن روز كه جهان، جهان بدون ستم و آباد و آزاد از هوسها باشد. انشاء الله
اين دفتر، پس از بررّسى، ويرايش مجدّد و اصلاحاتى چند، آن را به زيور طبع آراسته و در اختيار علاقه مندان به معنويت قرار مى دهد، اميد كه مورد قبول پروردگار متعال قرار گيرد. ضمناً از همه محققان و دانشپژوهان تقاضا مى كنيم چنانچه انتقاد يا پيشنهادى دارند به آدرس : قم ـ دفتر انتشارات اسلامى ـ صندوق پستى ٧٤٩ بخش فارسى، ارسال دارند. با تشكر فراوان
دفتر انتشارات اسلامى
وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم

پيشگفتار

دنياى متمدّن امروز با ظاهرى آراسته كه هر روز جامعه بشريت را با افق هاى تاز هاى آشنا مى سازد، از محور حقايق زندگى به مقياس وسيعى كنار رفته، و با منطق خود كه بر پايه اصالت مادّه و نفى خدا استوار شده است، ثبات ارزش هاى جوامع انسانى را انكار مى كند; كيفيّت پرورش فكرى و روحى مردم در محيط هر دو اردوگاه جهانى شرق و غرب طورى است كه آنها را از عالم معنا غافل ساخته است، انسانى كه همواره براساس فطرت درونيش چشم خود را به جهان معنا دوخته بود، اكنون توجه خويش را به عالم سيّال مادّى معطوف داشته، و جنبه معنوى طبيعت، و نيز حقيقت ملكوتى خود را پندارى موهوم تلقّى مى كند، و بدين سبب كسب و افزايش هرچه بيشتر ثروت و رفاه مالى غايت آمال عمومى شده است; با چنين طرز تفكرى كه در اشكال گوناگون بر روابط فرد و اجتماع حكومت مى كند، نبايد سعادت واقعى را براى بشريّت انتظار داشت; مگر آنكه بت هاى كاذبى كه ساخته خود اوست شكسته شود، و با دگرگون شدن جوّ فكرى مردم، بار ديگر انسان، محتاج به جستجوى معبودى حقيقى گردد.
ما هرگز منكر توسعه تكنيك، سرعت ارتباطات، و تمام امكانات و تسهيلاتى كه تمدن كنونى به ارمغان آورده، نيستيم، و مزايا و فوايد آنرا قابل اغماض و چشم پوشى نمى دانيم، زيرا از اين راه شرايط بهتر و مساعدتر زندگى تأمين مى شود; ولى اين حقيقت بزرگ را نيز نمى توانيم ناديده بگيريم كه عمق روح انسان در برابر واقعيّتى بى نهايت قرار گرفته، و مبدّل ساختن سعادت معنوى انسان به يك رفاه صرفاً مادّى نمى تواند سبب شود
انسان براى مدّت مديدى احتياج عميق به آرامش درونى و اهميّت دين و پيامى كه حاصل آن است را فراموش كند، و از آنچه ذاتاً به آن نيازمند است غافل گردد.
مكتب هاى سياسى و اجتماعى عصر ما علىرغم ادعا هاى بشر دوستى و ترقى خواهىشان پس از روشن كردن آتش دو جنگ جهانى، و كشتار ميليونهانفر با قساوت و بىرحمى، كه خود نيز در شعله هاى آن سوختند; براى پيشگيرى از خطر ديگر، هنوز هم راهى معقول نيافتهاند; امكان دارد بار ديگر با يك محاسبه غلط نظامى يا سياسى آتش جنگ ديگرى روشن شود; و حتى كنترل همين ابزار وحشتناك و آتشينى كه با نيروى مرموز اتم اشباع شده، از دست مسؤولين امر هم بيرون رود، و در نتيجه بشريت در آتش خود افروخته بسوزد و به كلى نابود گردد.
متأسفانه ساليان درازى است كه ملل شرق در برابر جنبش صنعتى و ترقيّات تكنيكى و تفوّق اقتصادى غرب، احساس حقارت و خود باختگى مى كنند، به طورى كه تمام نيرو هاى خلاق، روحيّه خود را از دست داده، و به صورت يك جامعه بى روح و طفيلى درآمدهاند، و هرچه از دروازه غرب وارد مى شود، به عذر جبر زمانه به آن گردن مى نهند، و چون هنوز به اندازه كافى از لحاظ فكرى آشنايى با تمدّن جديد ندارند، فشار هاى نفسانى و خلأ نيستى را كه غربيان با آن مواجه هستند، به درستى درك نمى كنند، و چنين مى پندارند كه انسان بايد تمام حقايق ابدى و جاويدان را تسليم مد هاى فكرى روز و تمايلات اين عصر كند، هرچند اين تمايلات غير اصولى و طرز تفكر غلط و غير منطقى باشد.
بدون ترديد اجتماعى كه در خود احساس ضعف و زبونى كند، تحت تأثير اين عقده مرگبار هرگز براى تجديد حيات و جبران عقب ماندگى خويش تلاش و فعاليّت پيگير را آغاز نخواهد كرد، بجز با احياى ارزش هاى انسانى و بسيج همه امكانات به همين منظور راهى براى زنده كردن استقلال فكرى و روحى مردم وجود ندارد.
از سوى ديگر افكار نسل جديد كه در تصادم انديشه هاى گوناگون عصر حاضر قرار گرفته، هر روز به نحوى از اين رهگذر مسموم مى شود; در چنين شرايطى وظيفه
دانشمندان اسلامى بس خطيرو در عين حال حياتى است; و بايد بكوشند بر اساس منطق علمى و بحث دقيق، راه هدايت را به روى نسل جديد بگشايند، و معارف و فرهنگ اسلامى را كه شامل قلمروى بس وسيع و پهناور است، در دسترس آنان قرار دهند.
هرچند در سال هاى اخير فعاليّت هاى چشمگيرى از ناحيه انديشمندان در اين زمينه انجام شده، ولى هنوز ايدئولوژى اسلامى در حوزه فكر قشر هاى وسيعى از جوانان تحصيل كرده راه نيافته، و اين ميراث ارزنده و عظيم از ديدگاه آنان پوشيده مانده است.
در اين كتاب افكار مادّى جهان غرب با منطق نيرومند اسلام روبهروى هم قرار گرفته، و آنگاه به طرز جالبى مقايسه به عمل آمده است، اين مجموعه عهدهدار تجزيه و تحليل مسائل گوناگونى در زمينه اجتماعى، سياسى و اقتصادى از تمدّن غرب و اسلام است، كه با استفاده از مدارك و دلايل ياد شده به روشنى مى توان دريافت كه اسلام نه تنها در راه تأمين امنيّت اجتماع، محيط را براى اخذ و توسعه تمدّن جامع آماده مى كند، بلكه در تعاليم گرانقدر خود عنايت و توجه خاصى به سازش و تفاهم ملّيّت هاى مختلف مسلمان از يك سو، و دورى از تعصّب نسبت به ساير ملل ازسوى ديگرمبذول مى دارد، و بدين وسيله روابط بسيار نزديك ميان ملّتها برقرار مى سازد، و عوامل عمده و اساسى گسترش تمدّن را تقويت مى نمايد، و بالأخره همه عناصر مثبت و سازنده براى بنيان گذارى يك فرهنگ جهانى و انسانى را در قلمرو تمدّن خود داراست.
در اسلام بر خلاف مسيحيّت گذشته (دوران حاكميت انگزيسيون) هرگز ميان مباحث دين و دانش، نزاع و برخوردى پيش نيامد، بلكه به گواهى تاريخ دانشمندان بزرگى در پرتو اسلام در حدود شرايط زمان خود، در حقايق تجربى و علوم گوناگون، پيشرفت هاى قابل توجهى نمودند، و از لحاظ تحقيقات علمى و تكامل زندگى و قوانين منصفانه انسانى، در طىّ پنج قرن پيشاهنگ جهان بودند، آنچه اين مايه پيشرفت مادّى را براى مسلمانان ميسّر و امكان پذير ساخت، در واقع همان اسلام بود كه تا سرحد امكان مسلمين را به فرا گرفتن علم و دانش و فنون تشويق و ترغيب نمود، و نغمه جديدى در عصرى كه اسير تعصبات قومى و مذهبى بود، دميد و روح همكارى را جانشين تعصّب هاى بىمورد دنياى باستانى كرد.
هم اكنون نيز اسلام است كه مى تواند در جهانى كه تسليم سير ماديّات شده است، پيام هاى حيات بخش جاويدان خود را ارائه دهد، اسلام حامل پيامى است از متن واقعيّت براى آنچه در انسان فنا ناپذير و جاويدان است، و رسالت آن تأييد حقيقتى است كه همواره بوده و خواهد بود به همين سبب اين پيام، تازه و نوين است، و انسان درهر عصرى مى تواند در آن، هدف و معناى حيات خود را بازيابد، و با پيروى و گرايش به آن از طوفان زندگى مادى و بىروح و بىهدف كنونى نجات يابد.
اگر جامع هاى در راه پياده كردن اين برنامه عالى آسمانى كوشش و مجاهده نمايد، به طور مسلّم در هاى نيك بختى و سعادت واقعى به رويش گشوده مى شود، و زندگانى سالم و منظمى در قلمرو وسيع آن به دست خواهد آورد.
استقبال گرم طبقات مختلف از اين كتاب بهترين گواه بر اين حقيقت است كه خوشبختانه جامعه ما مخصوصاً نسل جوان به سوى واقع بينى تا حدى گامهايى برمى دارد، و طالب آثارى مى شوند كه ماهيّت تمدّن كنونى و جنبه هاى گوناگون آن را به آنها بشناساند.
اينك به خواست خداوند اين كتاب در معرض استفاده خوانندگان عزيز قرار مى گيرد، شك ندارم كه مطالعه اين مجموعه در روشن ساختن ذهن افراد، و تشريح چگونگى تمدّن غرب و اسلام سودمند خواهد بود، و در اصلاح بينش نسل جوان اثر فراوان خواهد داشت; اميد است خوانندگان با بىطرفى و تعمّق بيشترى به مباحث آن بذل توجه نمايند، و نيز جاى خوشوقتى است كه كتاب حاضر به وسيله يكى از دانشمندان بريتانيا در آن كشور به زبان انگليسى ترجمه شده و هم اكنون زير چاپ است و به خواست خداوند به زودى در دسترس علاقه مندان انگليسى زبان قرار مى گيرد.
قم شهريورماه ١٣٥٤
سيّد مجتبى موسوى لارى

بخش اوّل : سير زندگى و تمدّن بشر

هر قدر دانشمندان در زمينه آغاز نخستين طليعه زندگى و حيات، در روى كره زمين، بيشتر به كاوش و تحقيق مى پردازند، دامنه تاريخ پيدايش حيات، به دوران هاى دورترى كشيده مى شود و به همين سبب، اين مسأله صورت اسرار آميزترى به خود گرفته و بر ابهام و پيچيدگىاش، افزوده شده است.
با اين كه از پيدايش انسان روى زمين مدّت زيادى نمى گذرد و اين مدّت در برابر عمر زمين و وجود حيات در آن، بسيار ناچيز است، ولى بازهم اطلاعات روشنى در باره تحولات زندگى انسانها و ادوارى كه بر بشر ماقبل تاريخ، گذشته است، در دست نيست، در عين حال دانشمندان و باستان شناسان با مطالعه و تحقيقات در دل خاكها بر اساس وسايل، ابزار و آثار برجست هاى كه از انسان هاى گذشته به يادگار مانده، توانستهاند اطلاعات جالبى از وضع زندگى انسان در ادوار مختلف و گوناگون، در اختيار ما بگذارند. (٢)
آنان بر اساس همين تحقيقات، اعصار ماقبل تاريخ را به دوره هايى تقسيم مى كنند.
انسان در عصر حجر ـ طبق اظهارات باستان شناسان ـ براى ادامه حيات و رفع گرسنگى، به وسيله سلاح هاى ساده; مانند : سنگ و چوب به صيد و شكار مى پرداخت. پيوسته از ترس جانوران، دلش در اضطراب و وحشت مى تپيد و براى حفظ جان خويش از گزند آنها، به گوشه غارها پناه مى برد. تغييرات جوّى او را هراسناك مى كرد و از تاريكى، رنج فراوان مى برد، تا آن موقع بشر فقط يك شكارچى به حساب مىآمد كه براى پيروزى بر صيد، در جستجوى قدرت بود. و تمام استعدادش را در راه غلبه بر دشمن به كار مى برد; با اشكال ابتدايى از سنگ، چكّش و سرنيزه مى ساخت.
انسان، در امتداد اين دوره توانست آتشى بيفروزد و با آن غذايى طبخ كرده و بر تاريكى و ظلمت شب، پيروز شود، بدين منوال قرنها گذشت تا مراحل ابتدايى عصر حجر قديم را پشت سر گذاشت.
با ورود انسان به عصر حجر جديد، در قسمت هاى مختلف زندگى خود، تغييراتى داد، گرچه باز ابزار كار و وسايل زندگى، از سنگ تجاوز نمى كرد، اما ديگر از صورت ساده سابق خارج ساخته، آنها را منظم، صاف و صيقلى مى ساخت.
انسان از انباشته ساختن سنگ و چوب براى سكونت خويش، كلب هاى درست كرد و با استفاده از گل خميره شده، آتش و آفتاب، ظروف سفالين تهيه نمود. و تا حدّى به رموز كشاورزى و اهلى ساختن حيوانات، توفيق يافت. در اين مرحله، انسان ياد گرفت كه دانه بكارد، برخى از درختان را پرورش دهد، با تير و كمان بعضى از حيوانات را از پاى درآورد و بانيزه، ماهى شكار كند.
سپس انسان، به تدريج، عصر حجر را به كلى ترك گفته و سرگذشت خود را براى آيندگان بيادگار گذاشت و وارد دوره «فلزّات» گرديد.
در اين دوره بود كه تمدّن جوانه زد، زندگى انسان قيافه تاز هاى به خود گرفت و وارد مرحله نوينى گرديد. در اين مرحله جديد، ديگر او يك حيوان گرسنه كه دايماً در تكاپوى خوراك باشد، نبود، حوادث و رويداد هاى گوناگون، سبب شد كه توجه او از شكم، به دنياى اطراف خود معطوف شود، هرقدر در جنگ و نبرد با طبيعت بر تعداد فتوحاتش افزوده مى گشت، به همان نسبت حوائج و نيازمنديهايش نيز مضاعف
مى گرديد، خلاصه موجودى كه در ميدان بربريت قد بر افراشت، راهى را انتخاب نمود كه به تمدّن منتهى گرديد و در شرايطى كه محصور در جهل و نادانى بود، موفّق شد به سوى علم و دانش، را ه گريزى پيدا كند.
چيزى كه انسان را از ساير حيوانات متمايز مى سازد «عقل و ادراك» اوست كه شگفت انگيزترين پديده هاست. آرى، در پس ديدگان آدمى، عقل قرار داشت، در نهادش نيرويى احساس مى كرد كه او را به راه هاى تازه و بديع مى كشانيد و در هر گامى كه برمى داشت، در خاطرش يك نوع بىقرارى، حس كنجكاوى و اعتماد به نفس كم فروغى، نقش مى بست، آنچه پديد آورنده تاريخ است و خط و مشى انسان را تغيير داده، همه از كار هاى شگفت انگيز همين شىء نامرئى و غير قابل توصيف; يعنى «عقل انسان» است، انسان در پرتو همين موهبت، با دقّت اشيا را مشاهده مى كند، در باره آنها به تفكر مى پردازد و تجربه مىآموزد و اطلاعات را در جايگاه حيرت آورى در مغز، به نام «قوّه حافظه» انبار مى كند و در مواقع ماجراها، حوادث و رويداد هاى تازه از آنها بهرهبردارى و استفاده مى نمايد.
آنچه از روايات معصومين (عليهم السلام) به دست مىآيد، نشان مى دهد كه بسيارى از دانشها از طريق انبياى عظام در اختيار بشر قرار گرفته است. چهار هزار سال قبل از ميلاد، بشر در شؤون مختلف تمدّن، پيشرفت، الفبا و خط، صنعت بازرگانى و هنر را پديد آورد و عناصر مهم تمدّن، پايهگذارى شد، در اين دوره، دست به كار حجّارى و معمارى شد و براى ساختن ابزار و وسائل زندگى، «مس» و سپس «آهن» را استخدام نمود، دين بزرگى پا گرفت، حضرت ابراهيم (عليه السلام) در سرزمين «بابل» طلوع كرد و خداى جهان به او مأموريت داد تا رهبرى جامعه سرگشته بابل را به عهده بگيرد و مجدّانه با وضع موجود، به مبارزه برخيزد. ابراهيم كار رسالت را آغاز كرد و به جنگ با افكار و عقايد غير منطقى برخاست كه در نتيجه صاحبان آن افكار و دارندگان آن عقايد به صف بندى در برابر او پرداختند و از همه نيرومندتر، جبهه «نمرود» بود كه تبليغات ابراهيم را به صورت خطرى جدى در برابر خود مى ديد و لذا تمام قدرت خود را بر ضد او به كار
انداخت، ولى ابراهيم بانشر خداپرستى و ارائه برنامه هاى توحيد و همچنين مبارزات پيگير بر ضد طاغيان ستمگر، قدرت اهريمنى نمرود را در هم شكست و پس از مسافرت هاى طولانى و ورود به سرزمين حجاز، اساس خانه توحيد را با همكارى فرزندش اسماعيل بنيانگذارى كرد.
پس از گذشت دوره فلزّات، به دوران نخستين و مرحله اوّل تاريخ مى رسيم. تاريخ، تا ٧٥٠ سال قبل از ميلاد توانسته است حوادث را ثبت كند، دو قرن از تشكيل رژيم سلطنتى روم گذشت كه «زردشت» در ايران به نشر افكار خود پرداخت. «لائوتسه و كنفوسيوس» در ژاپن و چين و «بودا» در هند بساط فلسفه را پهن كردند. «ارسطو و افلاطون» در دامن يونان پرورش يافتند و بالأخره عيسى مسيح (عليه السلام) در شرايطى كه روح ماديگرى در سراسر زندگى مردم رخنه كرده بود، از طرف خداوند، مأمور اصلاح جامعه گرديد تابشريت را از منجلاب ماديّت يهود، نجات بخشد و براى از ميان بردن فساد و تباهى، به تهذيب اخلاق و روان مردم قيام كرد.
از مظاهر روشن اين دوره، وسايل ارتباط، ساختمانها، صنايع، و پزشكى است. از سال ٤٧٦ ميلادى دوره قرون وسطى آغاز گرديد.
اين دوره شاهد حوادث بسيارى است، كليسا علاوه بر قدرت روحانى، بر افكار اجتماع حاكم شد، خون ريزى، جهل، پراكندگى، وحشيگرى از مشخصات اين دوره در اروپاست، در اين دوره، تمدّن اسلامى در شرق پايه گذارى گرديد كه در بخش دوّم از آن به بحث خواهيم پرداخت.
دوره تجدد در سال ١٤٥٣ با ورود «سلطان محمّد فاتح» به استانبول و برچيده شدن بساط روم شرقى آغاز شد، دول انگلستان، فرانسه، آلمان و اتريش در اروپا پاگرفت، با كشف «قطبنما» و استفاده از آن و پيمودن اقيانوس اطلس، آمريكا را كشف كردند. از مظاهر اين دوره، نهضت فكرى و علمى، ايجاد روابط بين ملل و بسط قدرتها بود.
پس از انقلاب فرانسه در سال ١٧٨٩، دنيا دنياى صنعت شد، اكتشافات و اختراعات، به سرعت پيش رفت، و همه چيز رنگ نو گرفت و بالأخره باهمين انقلاب كبير، دنياى اروپا فصل تاز هاى در تاريخ خود گشود.
آنچه بدان اشاره گرديد، به جهان غير اسلام مربوط است وگرنه در دنياى اسلام، در دوران قرون وسطى، عرب گام هاى درخشان علمى در پرتو رهنمود هاى دين برداشته بود كه پيشرفت هاى دنياى غرب مبتنى بر آنهاست. (٣)

ارزيابى تمدّن كنونى غرب

دنيايى كه اكنون ما، در دامن تربيتش پرورش يافته و در آن زندگى مى كنيم، در مسير اجتماعى خود، قافله انسانيت را به مرحله شگفت انگيزى رسانيده است. بشر امروزى، در دوره تحوّل و انقلاب فكرى قرار گرفته و با نيروى عظيم علمى، كه به آن مجهز گرديده است، هر روز در شعاع انديشه خود، حوائج و نيازمندي هاى زندگى را بررسى نموده و در رفع آنها اقدام مى كند.
در اثر پيدايش صنايع و علوم، سهم زيادى از رنج و گرفتارى بشر ديروز كه به واسطه زبونى و ناتوانى در برابر مشكلات ابراز مى كرد، از ميان رفته; زيرا دانش و علم، قسمت اعظم بار مشقت انسان را بر دوش ماشين آلات صنعتى نهاده است و در نتيجه او سبكبار و آسودهتر، از مزاياى زندگى استفاده مى كند. و همچنين وجود وسايل و ابزار علمى، حجم فعاليّتها و قدرت مطالعه او را درباره كشف اسرار جهان پهناور، فوقالعاده زياد كرده است.
بديهى است گردش فعاليّت هاى زندگى بر اثر تراكم روز افزون كار، سرعتى بس عجيب به خود گرفته و همان «زمان» كه در گذشته ها واحد آن به شب و روز تقسيم مى شد و وقت، ارزشى نداشت، اكنون در دوره ما با مقياس دقيقه و ثانيه، اندازهگيرى مى شود و در مدّتى كوتاه كار هاى قابل توجه علمى صورت مى گيرد.
قبل از كشف نيروى برق و بخار، براى حركت كشتيها از نيروى باد استفاده مى شد، امّا امروز بر اثر تكميل ماشين هايى كه بانيروى برق و بخار حركت مى كند،
اقيانوسپيما هاى عظيم در اختيار انسان قرار دارد. امروز به جاى چهارپايان براى مسافرتها و حمل كالاها، از اتومبيلها، راهآهن، هواپيما هاى غولپيكر استفاده مى شود و مسافت هاى بسيار، در اندك مدّتى طى مى گردد، افكار بشر امروز در ميدان پهناور زمين، محصور نيست، بلكه پا را از افق زمين بالاتر گذاشته و به تسخير كرات ديگر، چشم دوخته است و بالأخره اوج آسمانها و اعماق درياها را جولانگاه خويش قرار داده است.
روزگارى بود كه بشر، اطلاعات ناقص و بسيار ناچيزى درباره اين جهان عظيم داشت، ولى امروز حقايق حيرت آور و جالبى درباره جهان هستى كشف كرده و با قدرت علم، تحقيق و جستجو در مظاهر طبيعت و موشكافى در لابهلاى آزمايشگاه ها، پرده از روى شگفتي هاى عالم و پر غوغاى موجودات ذرّهبينى برداشته است. لابراتوارها براى مطالعه علوم طبيعى، مجهز به انواع وسايل شده و ميكروسكپ هاى الكترونى، هزاران مرتبه حجم موجودات را بزرگتر از مقدار واقعى آنها نشان مى دهد.
خلاصه، مزايا وفرآورده هايى كه در عصر كنونى، دنياى غرب به مردم جهان عرضه كرده است، قابل اغماض و چشمپوشى نيست، هيچ كس نمى تواند اين همه وسايل توليد، افزايش منابع ثروت و كليه تسهيلاتى كه از ناحيه تمدّن معاصر پديد آمده، منكر باشد.
از نظر پزشكى و بهداشت، اين تحوّل و ترقى، شايان توجه و كاملاً چشمگير است. سابقاً علم پزشكى دوران ضعف و ناتوانى خود را مى گذرانيد و براى بسيارى از بيماريها دارويى وجود نداشت، هنوز كودكان به صحنه دنيا قدم نگذاشته بودند كه مورد حملات بيماري هاى گوناگون واقع مى شدند، برخى از آنها به ديار مرگ و نيستى رهسپار مى شدندو بعضى ديگر كه بيمارى، ضرباتى سهمگين به آنها وارد آورده بود، يك عمر را درمشقت و سختى مى گذرانيدند. هنوز خاطرات غم انگيز و ناگوار عصر هاى گذشته را نمى توان از ياد برد.
گرچه از وقتى كه بشر قدم در اين كره خاكى گذارده، زندگى او پيوسته در حال تغيير و تحوّل بوده و اين دگرگونى، اختصاص به زمان خاصى نداشته است، اما به قدرى در
عصر كنونى نيرو هاى ابتكارى علمى و فنى بشر، سريع و شگرف است كه اين قطعه از زمان امتياز خاصى يافته و عصر پيروزى و فتح علم و زمان تحوّل و تكامل ناميده شده است.
اضافه اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه با همه اين ترقّيات و پيشرفت هاى حيرت انگيز و كوشش دانشمندان علوم طبيعى به منظور شناسايى اسرار جهان، هنوز بيش از الفبايى از اسرار اين كتاب بزرگ، خوانده نشده است.
باكمال تأسف بايد اعتراف كرد كه تمدّن كنونى غرب، باهمه مظاهر چشمگير و قابل توجّهش، نارسايى و نقاط ضعف فراوان دارد كه در اهميّت و بزرگى از جنبه هاى مثبت آن كمتر نيست، همانگونه كه مى بايست از دانش و تمدّنى كه وسايل رفاه و آسايش جامعه را فراهم كرده و فصل نوينى در كتاب عمر بشر گشوده است، تقدير كنيم، نمى توانيم از دست رفتن فضايلى كه زندگى سعادتمندانه بشريت به آن بستگى دارد و در نتيجه، انحطاطهايى كه دامنگير جامعه متمدّن شده است را ناديده بگيريم.
مقام صنعتى غرب، در اوج ارتقا قرار گرفته و در اين زمينه، ابتكارات بشرى، سريع و پر دامنه انجام مى گيرد، اما زندگى معنوى و انسانى مردم به حدّ صفر رسيده است، به همان نسبت كه علم، پيشرفت كرده، اخلاق انسانى تنزّل نموده، عوامل اختلا ف و كشمكش، هر دم توسعه مىيابد.
غرب، ارزش هاى روحى و انسانى را رها نموده و زنجير عبوديت ماشين را به گردن افكنده است، ترديدى نيست كه بردگان ماشين به خوشبختى، سعادت و آسايش واقعى دست نخواهند يافت. دانش، زندگى را تحت نظامى در مىآورد و اين نظام، موجب رفاه مى گردد، اما سعادت و خوشبختى را ايجاد نمى كند، سعادت، كار دانش نيست بلكه سعادت، امر ديگرى است، دانش، مفيد و زيانبخش و زشت و زيبارا نمى شناسد، دانش فقط قادر است صحيح را از غلط تميز و تشخيص دهد، اگر نظام زندگى بشرى تنها نظام دانش باشد، جهنمى سوزان است. به گفته «برتراندراسل»; بايد «بايك چنين نظامى به شدّت مبارزه كرد».
در حالى كه تمدّن براى بشريت، هداياى ارزند هاى آورده، ولى يك بىبند و بارى مهلك و كشنده نيز باهزاران جنايت و مفاسد هولناك به همراه آورده است، آتش هوا و هوس هاى بى پايان بى رحمانه، تار و پود روح و جانها را مورد حمله قرار داده، آسايش فكرى و روحى و ايمنى را از مردم سلب كرده است، علم نه تنها در محيط حيات معنوى چراغى روشن نساخته، بلكه برتاريكى و تيرگى آن به شدّت افزوده است.
اين پيروزى و فتح علمى مانند فتح و پيروزي هاى جنگى، خسارات، تلفات، مصائب و بدبختى هاى غير قابل جبرانى در بر داشته است و هرگلى در باغ اين تمدّن مى رويد، دركنار آن خار جانگدازى هم سبز مى شود، اتومبيل، هواپيما، كارخانه ها، وسايل جرّاحى، ابزار آسايش و رفاه زندگى، ارمغان ارزنده تمدّن كنونى است، ولى بمب هاى كوبنده و مخرّب، گاز هاى كشنده، جتها، موشكها، اشعه هاى مرگ، توسعه جنايات و فجايع اخلاقى را نيز همينتمدّن، براى بشريت آورده است.
در دنياى متمدّن، عقل در خدمت منافع مادّى است و غير از منافع مادّى به چيز ديگرى نمىانديشد، لذا فضيلت مطلق نابود شده و بسيارى از مفاهيم اخلاقى به دست مرگ و فراموشى سپرده شده است و اين جراحت قابل التيام نيست.
با اينكه محيط زندگى ما از ميدان جنبشها و فعاليّت هاى علمى، دور است، ولى مظاهر تمدّن در محيط زندگى اجتماعى و محيط تعليم و تربيت ما راه يافته و سيلاب مظاهر تمدّن غرب باشدّتى فراوان به سوى ما جارى و سرازير است; زيرا امروز، مرز هاى كشورها به روى كليه افكار و اخلاق خارجى باز است و عادات و رسوم، از كشورى به داخل كشور ديگر رخنه مى كند، گرچه دانشها و افكار صحيح نيز مشمول همين قانون است، ولى فجايع و مفاسداخلاقى و روحى به واسطه تناسب با تمايلات شهوانى و غرايز سركش، سريعتر و عميق اثر خود را مى بخشد، لذا با اينكه از لحاظ پيشرفت هاى علمى و صنعتى، اجتماع ما شباهتى به ملل غرب ندارد، كاملترين نمونه مفاسد و بىبندوباري هاى غربى در آن ديده مى شود.
بزرگترين شكست اخلاقى يك جامعه اين است كه نيروى تشخيص خوبى و بدى را از دست بدهد، چنين اجتماعى هرگز به سعادت و خوشبختى دست نخواهد يافت.
متأسفانه، برخى از خود باختگان، فقط به ظواهر فريبنده تمدّن چشم مى دوزند و مصائب دردناك و بحران اخلاقى عصر كنونى را ناديده مى گيرند، دنياى متمدّن، جنبه هاى سطحى تمدّن خود را به صورت خوشگذرانىها در معرض نمايش قرار مى دهد و لذا اينگونه افراد وقتى در آن محيطها قرار مى گيرند، آن چنان قوه تفكيك جهات و جدا ساختن قضايا را از دست مى دهند كه كليه شيوه هاى ناپسند و خصلت هاى نادرست آنها را صحيح مى بينند و در برابر مظاهر پر زرق و برق و ظاهراً پرشكوه به طورى خود را گم مى كنند كه كوچكترين اختلاف در آداب و رسوم و گفتار خويش را باشيوه متداول در غرب به عنوان يك نقص خجلت آور احساس مى نمايند و به جاى پىجويى و تحقيق در رمز پيشرفت و وصول به همان مقاصد، يك سلسله فجايع اخلاقى و مفاسد روحى را با خود به ارمغان مىآورند، اين روح خود باختگى كه بارزترين عيوب و بزرگترين دليل عدم شخصيّت و استقلال فكرى است و توأم با بىاطلاعى از رسايى و زيبايى هاى فرهنگ مذهبى و ملّى است، اثر خود را در انحراف افكار آنها از معتقدات دينى مى بخشد و از آنجايى كه قدرت ندارند با يك مطالعه عميق و جامع الأطراف، قضايا را تجزيه و تحليل نموده، ميزان خوب و بد كارها را تشخيص دهند، منكر بسيارى از حقايق مى شوند.
ملل مختلف اروپا موفق شدند به اين تمدّن خيره كننده كنونى برسند بدون اينكه از آيين، آداب و رسوم خود دست بردارند. ژاپن نيز با حفظ آداب، مذهب، رسوم و همه چيز اختصاصى خود، مسير تكامل را پيش گرفت و برق آسا به سوى تمدّن پرواز كرد و در شمار ممالك مترقّى درآمد، اين كشور تنها در طول شصت سال توانست خود را از دايره كشور هاى عقب افتاده قرون وسطايى خارج ساخته و در رديف بزرگترين ملل متمدّن جهان جاى گيرد، ژاپن هرگز غربزده نشد. و چشم و گوش بسته مقلد مغرب زمين و اروپا نگرديد، بلكه با تعصب شديد در حفظ آيين و قوم، قوميّت و آثار گذشتگان خويش كوشيد و همچنان كه قرنها پيش عمل مى كرد، امروز هم مذهب قديمى خود
«شينتو» و «بودا» را مورد احترام و ستايش شديد خود قرار مى دهد; آن هم مذهبى كه پستىاش بر هر خردمندى پوشيده نيست.
ولى اين روشنفكران قلابى ماكه پايگاه فكرى مشخصى ندارند و از تجزيه و تحليل روشنترين مسأله اجتماعى و درك سادهترين دستورات مذهبى، عاجز و ناتوانند، هرگونه ايراد و انتقادى را درباره مذهب، با افتخار و مسرت كامل استقبال مى كنند تاثابت نمايند كه كاملاً روشن فكرند! اين گروه غفلت زده، هرگز نخواهند توانست در باره حقايق امورو واقعيات زندگى به طور آزاد بينديشند و با تلاش ذهنى، كاوش و جستجو، حقيقت را در يابند، اما نكته قابل توجه اينجاست كه توسعه فكرى بشر در شؤون مختلف زندگى مادّى و تحوّلات شگرف و جهش عظيمى كه در صحنه حيات بشر روى داده است، نتيجه كوششها و رنج هاى دانشمندانى است كه در گوشه آزمايشگاه ها سرگرم مجاهده علمى هستند و با سرپنجه و نيروى علم، قواى طبيعت را تسخير مى كنند، پيروزى در صحنه زندگى محصول تلاش مداوم است، مگر امكان دارد نتيجه هوسبازيها و بىبندو باري هاى بى حساب، پيشرفت روز افزون صنعت و اختراعات باشد؟ به علاوه تكامل در علوم مادى و معنوى هرگز به يك صورت نيست بلكه در دو جهت متفاوت قرار دارد و حتى ممكن است ترقى در يك جهت با سير قهقرايى در جهت ديگر همراه باشد.
يكى از اساتيد دانشكده هاى معروف اروپا چندى قبل، طى نطقى در يك كنفرانس علمى در تهران گفت : «غرب در معنويات نيازمند شرق است، معنويات شرق بسى غنى و پرمايهتر از غرب است، اگر شرقيها در علوم و صنعت از غرب استفاده مى كنند، بايد در معنويات، غرب از شرق استفاده كند».
جامعه بشرى به غير از فرهنگ صنعتى و تكنولوژى براى زندگى، احتياج به اصولى ديگر دارد، اگر سازمان سياسى و اجتماعى، جامعه بشرى را از فلسفه اصلى زندگى جدا سازد و زندگى عارى از آرمان هاى مشترك، به طور يكنواخت و مداوم در تلاش معاش سپرى گردد، خشونتى ظالمانه بر زندگى توده هاى بشرى حكمفرما خواهد گرديد.
متأسفانه دنياى بشريت امروز از حيث زندگى معنوى دوران كودكى خود را
مى گذراند و هنوز به حدّ رشد اخلاقى خود نرسيده است تا بتواند از ذخاير پر بهايى كه در دل طبيعت نهفته است در راه خوشبختى خويش استفاده نمايد و به همين علّت، مانند كودكان بيش از آنچه در بند واقعيات عقلى است، تحت نفوذ احساسات كودكانه مى باشد، در بيشتر شؤون زندگى انسانها، تعصب و احساسات، جايگزين عقل و منطق شده است، هنوز عقل و روح بشريت در چنگال خرافات و قيد و بند اوهام گرفتار است، اعم از اينكه اين اوهام و خرافات در صورت پرستش بتها پديدار گردد، يا در صحنه زندگى ملل مترقى و متمدّن به عنوان پرستش علوم مادّى بروز كند، بشريت پس از اين همه تجارب ناگوارى كه در طول نابسامانيها و انحرافات جديد مشاهده مى كند، در مىيابد كه چارهاش يا سر سپردن به راه راست و هدايت است، يا آنكه حتماً بايد به سوى نابودى رود.
جامعه شناس شهير «سوروكين» (٤) مى گويد :
«هر يك از جنبه هاى مهم زندگى، سازمان و تمدّن جامعه غربى، دستخوش بحرانى غير عادى شده است. كالبد و روح اين تمدّن، هر دو به شدّت بيمار است و به سختى نقط هاى كه مجروح نباشد در پيكر تمدّن غرب و يا عصبى كه به درستى انجام وظيفه كند، در سلسله اعصاب آن مى توان يافت.
ما آشكارا در برزخ ميان دو عصر به سر مى بريم; در پايان عصر محتضر فرهنگ مادّى، ديروزى پرشكوه و طلوع تمدّن معنوى فردايى زايا، ما در حال زندگى انديشه و عمل در واپسين دقايق روز طولانى تمدّنى مادّى به سر مى بريم كه مدّت شش قرن مى درخشيده است، هنوز پرتو هاى لرزان و كم فروغ خورشيد شامگاهى بر شكوه عصرى وداعگر مى تابد، ليكن اين روشنايى ديگر درخشانى نيست، فروغش اميد بخش و تابان نيست، در پرتو غروب در سايه هايى كه پيوسته ژرفى تيرگى شان فزونى مىيابند، در جهت يابى و تشخيص سالكان راه به مراتب دشوارتر مى گردد، شب يلداى برزخ مدنى با همه كابوسهايش با همه اشباح و سايه هاى دلهرهانگيزش، با همه هراسها و دهشت هاى دل آزار و جانكاهش، در برابر ما چهره مى نمايد.
با اين وصف، در ماوراى اين شب هول انگيز، صبح صادق فرهنگى نو; فرهنگى جامع و معنوى به احتمال زياد در انتظار خير مقدم به انسان هاى آينده است». (٥)
* * *
بسيار دور از واقع بينى است كه تمام آداب، رسوم، تشكيلات و فرم هاى ديگران (غرب) را يكجا چشم بسته بپذيريم و پيروى نماييم. مقلد تا هنگامى كه صرفاً مقلد است، زنجير اطاعت و احتياج به گردن خواهد داشت، ابتكار سرچشمه استقلال است، همانطور كه تقليد طفيلى گرى و مخرب استقلال مى باشد، البته اگر اخذ اقتباس صورت فعال داشته باشد و مثلاً وقتى انسان با يكدست چيزى مى گيرد، با دست ديگر با اصلاح و ترميم همان چيز را به دنياى علم و صنعت عرضه نمايد، درخور تحسين است.
بى شك هر چه ما در افكار و اخلاق، دچار هرج و مرج مى شويم و يا عقبگرد مى كنيم، به واسطه مخلوط شدن افكار خمود با افكار تقليدى است و به نسبت فاصله گرفتن از حالت اخلاقى و تاريخى خود و گرويدن به غرب، اين خطر بيشتر مى شود.
يكى از متفكرين بزرگ اسلامى مى گويد : «ما نمى گوييم كه عزلت فكرى و اجتماعى اختيار كنيم و از سير تمدّن كه به جبر تاريخ جلو مى رود بر كنار باشيم، ما در اين كاروان، سهيم و شريكيم بلكه خود ما مسلمانها بوديم كه سرمايه هاى هنگفت به جامعه تمدّن انسانى دادهايم و با اقدامات مثبت و فعّاليّت هاى بزرگ ما اين بنا پايه گذارى شده، ولى متأسفانه امروز به اين مطلب اهميّت نمى دهيم و ارزش خود و احترام تقدم خود را نگه نمى داريم، وقتى اين موفقيّت در نظر ما ارزش پيدا مى كند كه قلوب و افكار ما از احساسات بردگى و استعمار خلاص شود و داراى افكار پاك آزادمردان گردد! ليكن ناله ما از اين عادت گدايى خوار كنند هاى است كه بر آستانه آن بندهوار دست به سينه ايستادهايم و اين متاع هاى عاريتى را به صاحبش برنمى گردانيم، خوب بود كارى مى كرديم كه آنها هم از ما تبعيّت مى كردند.
اينجا براى تمدّن دو معنا هست : يكى آنكه سهام ممتازه خود را در بناى تمدّن از دست ندهيم و روش پايدار حياتى و ذاتى را كه از ريشه هاى زندگى خودمان سرچشمه گرفته به ضميمه تجربيات انسانى در فروع و تطبيقات زندگى، حفظ كنيم.
معناى دوّم : ظواهر تمدّن فريبنده ديگران را كه براى خودشان حاضر و آماده كردهاند و مشخصات معينى دارد، براى زندگى خود انتخاب نماييم، بدون آنكه در خصوص آن مطالعه و فكرى كنيم و تمدّن خود را در آن دخالت دهيم.
تمدّن اول به معناى تمدّنى است كه با افكار عالى انسانيّت سازگار است ولى به معناى دوّم، تمدّنى است كه فقط در خور ميمون هاى مقلد است!». (٦)
* * *
هرچند روح مادى گرى در ميان ملل متمدّن غرب به سر حد افراط رسيده و عملاً يك فرد اروپايى، در زندگى هدفى جز قرار دادن خود زندگى به مثابه هدف نهايى ندارد، در عين حال، بسيارى از مردم به معتقدات دينى خود پايبندند و پيوند علاقه خاصى به آيين خود يعنى همان آيين تحريف شده مسيحيّت ـ كه با انواع خرافات آميخته شده و قادر نيست نياز مندي هاى روانى و معنوى مردم را اشباع كند ـ دارند.
و عجيب است چنين دينى در دنياى مترقى حكومت مى كند و كادر روحى و معنوى تمدّن غربى را تشكيل مى دهد.
روز هاى يكشنبه كليه مؤسسات و مغازه ها تعطيل و از هر سو صداى ناقوس هاى كليسا ـ كه طنين مخصوص دارد ـ بگوش مى رسد و در كليساها طبقات مختلف مردم اجتماع كرده و به سخنان كشيش با كمال متانت، گوش مى دهند و از تلويزيون، برنامه هاى مخصوص مذهبى تحت نظر كليسا در مقابل تماشاكنندگان قرار مى گيرد، علاقه مندان به دين، نوعاً مقيدند نوزاد خود را هنگام تولد به كليسا ببرند تا مراسم نامگذارى به دست كشيش انجام شود و به گوش او اوراد مذهبى بخواند! رهبران دينى، مورد احترام مردمند و آنها را «پدر روحانى اجتماع» مى نامند، براى تأمين هزينه سنگين سازمان هاى مذهبى، دولت مستقيماً از مردم ماليات مى گيرد و مردم هم مايل باشند يا نباشند مجبورند ماليات دينى را بپردازند، دولت كليه وجوهى كهاز اين بابت مى گيرد، در اختيار كليسا مى گذارد و بدين ترتيب دستگاه روحانيت مسيح با بودجه كافى و تجهيزات كامل، اداره مى شود.
مطبوعات تحت نظر كميته مخصوصى به نام «كميته مطبوعات» كنترل مى شود. رُل اصلى اين كميته را كليسا بازى مى كند; برنامه هاى آموزشى دوره دبستان و دبيرستان تحت نظر روحانيون كليسا تنظيم مى شود، دانشآموزان مدارس تاسال نهم تحصيلى، مجبورند روز هاى يكشنبه در كليسا حاضر شوند و در برنام هاى كه مخصوص آنها تهيه شده و از درس و تعليمات دينى آنها محسوب مى شود، شركت نمايند. و عجب اينكه كودكانى كه مرتكب گناهى نشدهاند بايست به محل مخصوص گناهكاران بروند و در پيشگاه كشيش، اقرار به گناه نمايند.
فيلم هاى سينمايى نيز قبلاً از نظر كميت هاى كه مركب از روحانيون كليسا، پزشكان، جامعه شناسان، اقتصاد دانان و روان شناسان مى باشد مى گذرد و از تمام جنبه هاى مذهبى، روانى، اجتماعى و اقتصادى مورد بررسى و رسيدگى قرار خواهد گرفت و چنانچه مردود شناخته نشد، اجازه نمايش آن صادر مى گردد.
* * *
متأسفانه نويسنده به حكم اجبار در يكى از بيمارستان هاى كاتوليكى در آلمان بسترى بودم و به عنوان يك روحانى اسلامى مورد مراقبت و پذيرايى قرار مى گرفتم، در هر يك از اطاق هاى بيماران، يك مجسمه از حضرت عيسى (عليه السلام) نصب بود و نقاشيهايى از حضرت مريم و عيسى (عليهما السلام) به چشم مىخورد و عصرها مرتباً هنگام تعطيل شدن بيمارستان، براى شفاى بيماران دعا خوانده مى شد!
بعضى روزها در يكى از سالن هاى بيمارستان مى ديدم در كنار مجسمه حضرت عيسى; شمع روشن مى كردند، خوب در اين موضوع دقّت كنيد :
روشن كردن شمع در روز كنار مجسمه آن هم در مركز علم و دانش و سپس مقايسه كنيد اگر در كشور ما يك نفر عامى در شب تاريك بر آرامگاه امامزاد هاى شمع روشن كند، چگونه مورد استهزاى جوانان به اصطلاح تحصيل كرده ما قرار مى گيرد و او را متهم به ارتجاع و كهنه پرستى مى كنند، آنها به عقايد ديگران نيز احترام مى گذارند.
فراموش نمى كنم وقتى براى تزريق، خون مورد نياز بود، رئيس بيمارستان استفسار كرد، اسلام چه خونى براى تزريق تجويز كرده است، آيا براى مسلمانان جايز است از خون غير مسلمان استفاده كند؟ در هر صورت طبق دستور اسلام براى شما خون تهيّه مى كنيم!
در اجتماعات پيشرفته، مردم براى آزادى خود حدودى قايلند و از وسايل تمدّن و زندگى سوء استفاده نمى شود; مثلاً تلويزيون يك سلسله مسابقات ورزشى كلاس درسى، اوضاع طبيعى و طرز زندگى مردم كشور هاى دور دست را نمايش مى دهد و خلاصه بيشتر قسمتهايى است كه براى ازدياد اطلاعات عمومى مردم، مفيد است.
كسى حق ندارد تحت عنوان آزادى شخصى، صداى راديو را طورى بلند كند كه براى عابرين يا همسايه مزاحمت ايجاد نمايد، هيچ صاحب خان هاى مجازنيست با تشكيل دادن مجالس خصوصى شبنشينى تا نيمه هاى شب، همسايگان را تحت فشار و ناراحتى قرار دهد و اصولاً صداى راديو از هيچ نقطه شهر به گوش نمى رسد، درست به خاطر دارم روزى از نزديكى هتلى كه در آن اقامت داشتم، ناگهان صداى راديو در فضا طنين افكن شد، اين نخستين بارى بود كه در آن محيط، صداى راديو شنيدم آن هم صداى موسيقى ايرانى! و چون موضوع برايم كاملاً تازگى داشت، منتظر بودم تا در فرصتى مقتضى تحقيق كرده و از جريان آگاهى يابم، اتفاقاً روز بعد يكى از آقايان ايرانى كه در آن حوالى سكونت داشت به ملاقاتم آمد، من هم از فرصت استفاده كرده جريان روز گذشته را با وى در ميان گذاشتم، اگر تعجب نكنيد هموطن عزيز، لحظ هاى سكوت كرد و سپس با تبسمى آميخته به خجلت اعتراف نمود روز گذشته شخصاً دست به چنين ابتكارى زده است.
راستى جاى تأسف است كه در كشور ما نحوه استفاده از اين گونه وسايل از مجراى صحيح و اصولى خود منحرف شده و به وضع رسوايى درآمده است، مناظرى از تلويزيون (دوران شاه) مشاهده مى شود، همه مى دانند تا چه اندازه در سقوط اخلاقى اجتماع تأثير دارد و آثار نامطلوبى به جاى مى گذارد، با اين برنامه غلط و غير صحيحى كه اجرا مى گردد، بايد اعتراف كنيم تنها نتيجهاش براى تماشاكنندگان تباهى و خسارت معنوى است و بس.
صداى راديو از هر گوشه و كنارى شنيده مى شود و بقدرى ناراحت كننده است كه هر لحظه اعصاب و روح انسان را آزار مى دهد.
مخترعين و مكتشفين صنايع، هيچگونه تضمينى براى نوع بهره بردارى كه ممكن است از ابزار آنها صورت گيرد، در اكتشاف و اختراع خود قايل نشدهاند و براى آنها ممكن هم نبود كه چنين تضمينى را قايل شوند، آنها هرگز باور نمى كردند همين ابزارى كه مى توان از آن استفاده صحيح نمود، روزى به دست گروهى از مردم، در راه ايذا و ايجاد ناراحتى آنان به كار رود.
تمام پديده هاى صنعتى و وسايل و ابزار هاى علمى، بدون استثنا شامل اين جريان مى شود، چيزى كه بايد مورد توجه قرار گيرد، نحوه بهرهبردارى از اين گونه وسايل است و آن هم به نوع تربيت شخصى كه اين ابزار را در اختيار دارد، بستگى خواهد داشت، اصولاً بسيارى از مردم بى منطق هستند و در باره خيلى چيزها طرز تفكر غلط و ظالمان هاى دارند، بدبختى اينجاست كه اين گونه رفتارها خيلى زود به صورت يك بيمارى واگير به افراد ديگر ـ كه مزاجشان آمادگى دارد ـ سرايت مى كند و در بهرهبردارى هاى غلط از اين وسايل اشخاص با هم مسابقه مى گذارند و هركس مىخواهد با اين مسابقه در شكنجه و آزار ديگران سهمى بيشتر ببرد، اين است طرز استفاده اجتماع ما از تكامل وسايل مادى زندگى، ريشه اين نمونه هاى اسف انگيز را بايد در فقدان دانش و بينش جستجو نمود، آيا مى توان گفت جهالت و نادانى مردم در ايجاد چنين وضعى دخالت ندارد؟ آيا براى يك مسلمان عيب نيست كه تا اين اندازه از آداب و رسوم انسانيت و اصول اخلاقى فاصله بگيرد؟ و هيچ مرزى براى آزادى خود نشناسد، اين يك نحوه لجام گسيختگى و خودخواهى بيجاست كه به نام آزادى شخصى در اين مملكت عملى مى شود. نمىخواهيم بگوييم زندگى اروپايى خالى از نواقص است بلكه به عكس نواقص فراوانى دارد كه به تفصيل در باره آن به بحث خواهيم پرداخت، ولى لااقل اين جهات را رعايت مى كنند.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١) اعراف / ١٧٩.
٢) بنا به اظهار باستان شناسان بر بشر، ادوارى گذشته و تمدّن هاى پيشرفت هاى نيز بوجود آمده، ولى سرانجام منقرض شده است كه به دشوارى در اعماق زمين آثار مبهمى از آن مى توان يافت، ممكن است آخرين دور هاى كه هنوز باقيمانده است از آدم آغاز شده باشد. البته اين نظر، بر مبناى احتمال استوار است و قرآن، به طور صريح، اولين انسان را «آدم ابوالبشر» مى داند.
٣) ر.ك : كتاب تمدّن اسلام و عرب از گوستاولوبون و نيز مناظره با دكتر و پير از شهيد هاشمى نژاد.
٤) .PITIRIM A. SOROKIN
٥) خداوند دو كعبه، ص ١٩.
٦) اسلام و ديگران، ص ٤٢.


۱
علل پيشرفت مسيحيّت

علل پيشرفت مسيحيّت

در عصر كنونى، مذاهب و اديان موجود در جهان غير از اسلام، اعم از آسمانى و غير آسمانى به واسطه تحريفات و نواقص گوناگون، رشد و پيشرفتى ندارند، بلكه روز به روز به سوى انحطاط و سقوط پيش مى روند، تنها در اين ميان مسيحيّت است كه در سراسر جهان، تلاشها و كوششهاى قابل توجهى دارد، بنابر اين، در عصر ما تنها اسلام و مسيحيّت هستند كه در سراسر دنيا روبهروى يكديگر قرار دارند.
پيشرفت مسيحيّت، زاييده عامل خاصّى نيست، عوامل گوناگونى دست به هم داده و موقعيّت حسّاسى را براى آيين مسيح به وجود آورده است، توسعه دايره تبليغات، عامل نيرومندى براى پيشرفت يك دين محسوب مى شود به طورى كه مى تواند افكار جامعه را زير نفوذ گرفته و به سوى هدف مشخص بكشاند، چه انسان طبعاً تحت تأثير تلقين واقع مى شود و تبليغات در روحيه و زندگى وى، اثر عميقى مى بخشد.
در نهضت علمى و اجتماعى «رنسانس» در قرون اخير، اين مسأله به عنوان يك مسأله حياتى مورد توجه فراوان قرار گرفت، مقامات مذهبى مسيحيّت دست به يك رشته تبليغات دامنه دارى زده و با استفاده از نيروى سازمانى خود با تمام قوا كوشش مى كنند آيين خود را در همه نقاط جهان گسترش دهند.
از طرفى، تلاشهاى همه جانبه و امواج تبليغات مذهبى آنها ملل متمدّن را فرا گرفته و از سوى ديگر، علاقه و دلبستگى بيش از حد مردم به ماديّات شعاع فكرشان را محدود و نيروى تعمّق در امور معنوى را از آنها ربوده است، ظواهر فريبنده ماديّات همچون
پرده هاى تاريك و سياه بر افكار مردم گسترده و مجالى بر ايشان نگذارده است تا به جستجوى حقيقت بپردازند و پيرامون دين و مسائل روحى، تفحص و كنجكاوى كنند، از آن طرف دايره فعّاليّتهاى ما هم بسيار محدود و فاقد ضرورىترين وسايل تبليغاتى است و با وضع فعلى خود نمى توانيم اسلام را با تعاليم مقدس و چهره درخشانش به دنياى مترقى امروز عرضه كنيم و امتيازات آن را به بهترين وجهى روشن سازيم.
اينها عواملى است كه مسيحيّت را به جلو برده و سبب شده است يك سلسله اعتقادات مخالف منطق عقل در اعماق روح ملل غرب، ثابت و پايدار بماند.

فجايع دستگاه رهبرى كليسا

چون مسيحيّت، اصول، قوانين و سيستم خاصى براى اداره امور اجتماعى مردم نداشت و از اين لحاظ، كاملاً فقير و محروم بود، لذا سازمان روحانيّت مسيحى در مسائل اجتماعى، سياسى و حكومت، دخالتى نمى كرد.
اين وضع تا قرن ششم ميلادى ادامه داشت، امّا از سال ٧٥٦ ميلادى كه پادشاه فرانسه «قيصر»، قسمتى از سرزمينهاى تحت نفوذ خود را به پاپ واگذار كرد، زمان سلطنت، شكوه و جلال روحانيت مسيحى آغاز شد و دستگاه مذهبى آنها از لحاظ وضع اقتصادى و مالى، قوى و نيرومند گرديد و خواهى نخواهى به خاطر كسب قدرت و نفوذ، تصادمهايى بين رجال سياست و رهبران دينى بروز نموده و جنگ و ستيز بين پاپها و امپراتوران بر سر فرمانروايى مطلق بر اروپا شدت يافت.
از طرفى مردم كه كليسارا مظهر روحانيت مسيح مى دانستند، پشتيبان و هوادار سرسخت روحانيت شدند و روز به روز بر قدرت و نفوذ دستگاه كليسا افزوده گشت تا كار به جايى رسيد كه كليسا بلارقيب بر مردم اروپا حكومت و فرمانروايى خود را تثبيت كرد.
تا قبل از بروز اختلافات وسيع و دامنه دار مذهبى نصرانيّت، هريك از شهرهاى مسيحى را يك نفر «اسقف» اداره مى كرد و از اجتماع چند شهر، ولايتى تشكيل مىيافت كه سرپرستى ولايت را «خليفه» عهدهدار بود، پاپ رياست اعظم نصرانيت را به عهده داشت و در كليه امور مذهبى و عزل و نصب اسقفها و خلفا دخالت مى كرد، به
تدريج خلفاى مسيحى قسطنطنيه به فكر افتادند كه از زير نفوذ پاپ خارج گردند و براى خود حوزهاى مستقل و جداگانه تأسيس نمايند.
پس از چند بار نزاع شديد بين پاپ و خلفاى قسطنطنيه بالأخره در سال ١٠٥٢ ميلادى ميان آنها جدايى كامل افتاد و مسيحيّت به دو دسته تقسيم شدند، اروپاى شرقى از روحانيت قسطنطنيه تبعيت كردند و خود را «ارتدكس» ناميدند و اروپاى غربى ـ كه از لهستان تا اسپانياامتداد داشت ـ در اطاعت از «پاپ» باقى ماندند و خود را «كاتوليك» خواندند، اين دو مذهب كه داراى دو روش متباين بودند، پيوسته يكديگر را تكفير مى كردند.
در اوايل قرن شانزدهم ميلادى، مذهب ديگرى به نام «پروتستان» در اروپا پديد آمد روحانى مسيحى «مارتين لوتر» مؤسس اين مذهب و همكاران او در مورد بهشت فروشى و بخشش گناه، پرچم مخالفت با پاپ را برافراشتند، آنها مىخواستند كليسا را ت كرده و معايب و مفاسد آن را از بين ببرند.
اقدام «لوتر» بر ضد مقام پاپ و الغاى اصول كشيشى در اروپا طرفداران زيادى پيدا كرد و در نتيجه اين تحولات، مذهب ساده مسيح (عليه السلام) به سه شعبه متباين تقسيم شد.
با وجود قدرت مطلقه پاپ در اروپاى كاتوليك، در قرن دوازدهم و سيزدهم بدعتها در ميان مسيحيان زياد شد، ظهور و پيشرفت عقايدى كه از نظر پاپ مردود بود باعث تشويش پاپ و كاتوليكها گرديد و به منظور جلوگيرى از پيشرفت اينگونه مذاهب در سال ١٢١٥ از طرف پاپ، فرمانى صادر شد، به موجب آن ادارهاى به نام «انگيزيسيون» در تمام شهرهاى ممالك فرانسه، ايتاليا، اسپانيا، آلمان، لهستان و ساير كشورهاى مسيحى، تشكيل يافت و افرادى كه متهم به بدعت بودند به آنجا احضار گشته و محاكمه و مجازات مى شدند.
اين اداره و سازمان با قدرت اهريمنى خود از هرگونه تفكر آزاد، جلوگيرى مى كرد و آنچنان خفقان در افكار عمومى پديد آورده بود كه هرگاه كسى متهم مى شد كه داراى نظرات و عقايدى است مخالف نظرات و عقايد كليسا، انواع شكنجه هاى جهنمى
در حق او اجرا مى گرديد حتى مردگان نيز گاهى متهم به الحاد و كفرمى شدند و با تشريفات خاصّى، صندوق استخوان آنان را محاكمه مى كردند.
«ويل دورانت» در تاريخ تمدّن خود خصوصيّات محاكم تفتيش را چنين شرح مى دهد :
«محكمه تفتيش عقايد، قوانين و آيين دادرسى خاص به خود داشت، پيش از آنكه ديوان محاكمات در شهرى تشكيل شود، از فراز منابر كليساها «فرمان ايمان» را به گوش مردم مى رسانيد و از آنها مىخواست هركس ملحد، بىدين و بدعتگذارى را سراغ دارد به سمع محكمه تفتيش برساند اين محكمه تفتيش، مردم را به خبرچينى، متهم ساختن همسايگان، دوستان و خويشاوندان، تحريص و تشويق مى كردند.
به خبرچينان، قول رازپوشى كامل و حمايت داده مى شد و آن كس كه ملحدى را مى شناخت و رسوا نمى ساخت، يا در خانه خويش پنهان مى گشت و يا به لعن، تكفير و نفرين گرفتار مى شد.
گاهى مردگان نيز متهم به كفر و الحاد مى شدند! و آنها را نيز با تشريفات خاصى محاكمه مى كردند و اموال آنان را ضبط مى نمودند و وارثان آنان را از اموال او محروم مى كردند، كسانى كه از الحاد مردگان خبر مى دادند، سى تا پنجاه درصد اموال مردگان را به آنها مى دادند!
روشهاى شكنجه در جاها و زمانهاى مختلف، متفاوت بود، گاهى دست متهم را به پشتش مى بستند و سپس او را با آن مى آويختند و ممكن بود او را ببندند; چنانكه نتواند حركت كند و آنگاه چندان آب در گلويش مىچكاندند تا خفه شود. و ممكن بود طنابى چند بر اطراف بازوان و ساقهايش ببندند و چندان محكم كنند كه در گوشتهاى تنش فرو رود و به استخوان برسد». (١)
مقامات مذهبى مسيحى به طورى در اروپا صاحب قدرت شدند كه بيش از ده نفر از سلاطين و رجال بزرگ سياسى آلمان و فرانسه به وسيله پاپها تكفير گرديدند و به همين علت بعضى از زمامداران سقوط كردند و برخى هم ناچار به توبه شدند; مثلاً امپراتور آلمان «هانرى چهارم» در سال ١٠٧٥ به علت بى اعتنايى به فرمان پاپ از طرف «گرگوار هفتم» تكفير گرديد و از مقام سلطنت خود خلع شد، هانرى ناچار لباس توبهكاران را پوشيد و به پيشگاه پاپ شتافت. پاپ تا سه روز به او اجازه ورود نداد و پس از سه روز توبه او را پذيرفت!. (٢)
لويى هفتم، توسط پاپ «انيوسان دوّم» در سال ١١٤٠ ميلادى تكفير گشت و در سال ١٢٠٥ بين «ژان» پادشاه انگلستان و پاپ «انيوسان سوّم» اختلاف افتاد، ژان به اسقفها حمله نمود و پاپ حكم تكفير وى را صادر كرد، چندى نگذشت كه ژان مجبور شد چنين دستخطى را صادر كند : «مارا سروش غيبى چنين خبر داد كه كشور انگلستان و ايرلند را به عيسى و حواريون او ولى نعمت خودمان پاپ انيوسان و جانشينان كاتوليك وى واگذار كنيم ما از اين به بعد ممالك مزبور را از جانب پاپ و مقام روحانيت و به سمت نايب السلطنه در دست خواهيم داشت، ما را رأى بر اين قرار گرفت كه روحانيت روم، هر سال به دو قسط، هزار ليره انگليسى نقره از ما بگيرد. اگر ما يا يكى از اعقاب ما با مدلول اين دستخط مخالفت كنيم، از حق سلطنت براين مملكت محروم خواهيم بود». (٣)
«مارسل كاش» مى نويسد : «در اين دوره پنج ميليون نفر را به جرم فكر كردن و تخطى از فرمان پاپ بدار آويخته و تا سرحد مرگ در سياه چالهاى تاريك و مرطوب نگهداشتند، تنها از سال ١٤٨١ ـ ١٤٩٩ يعنى طى هجده سال بنا به دستور «محكمه تفتيش»، ١٠٢٠ نفر را زنده زنده سوزانيدند، ٦٨٦٠ نفر را شقه كردند و ٩٧٠٢٣ نفر را به قدرى شكنجه دادندكه نابود شدند». (٤)
«در قرون وسطى به دستور محكمه تفتيش عقايد، تنها ٣٥٠ هزار نفر از دانشمندان و متفكرين را زنده زنده سوزانيدند؟». (٥)
«ويكتور هوگو» نويسنده و شاعر معروف فرانسوى، ارباب كليسا و محاكم تفتيش عقايد را اينطور به باد انتقاد مى گيرد :
«حيات كليسا در تاريخ ترقى بشر نيست و در پشت صفحات تاريخ قرار دارد، او همان است كه «پرنيلى» را بخاطر اين سخن كه ستارگان از جاى خود نمىافتند، با ضربات شلاق، مجروح و زخمدار مى كند!
او همان است كه «كامپلاند» را به خاطر اين سخن كه غير از اين دنيا، دنياهاى ديگرى هم به تعداد بىشمار وجود دارد و به خاطر آنكه با كنايه و استعاره به راز آفرينش، اشاره هايى كرده بود، ٢٧ بار به زندان و شكنجه گرفتار مى كند!
او همان است كه «هاروى» را شكنجه مى دهد به جرم آن كه ثابت كرده بود در رگهاى بدن آدمى، مادّه سياله خون جريان دارد و خون بىحركت، در عروق زنده وجود نخواهد داشت!
اين همان است كه «گاليله» را به خاطر آنكه بر خلاف تورات و انجيل، از گردش زمين خبر مى دهد به زندان مىافكند!
اين همان است كه «كريستف كلمب» را به خاطر سرزمينى كه «سنت پل» در تورات و انجيل پيش بينى نكرده بود، زندانى مى نمايد; زيرا كشف قانون آسمان و گردش زمين لامذهبى بوده است، كشف يك سرزمين پيش بينى نشده، دشمنى با آيين مذهب كليسا به شمار مى رفت!
اين همان است كه «پاسكال» را به نام مبانى مذهب، «مونتى» را به نام مبانى اخلاق و «مولر» را به خاطر مبانى مذهبى و اخلاقى تكفير مى كند!». (٦)
كليسا از قدرت و نفوذ خود بر ضد مسلمانان نيز استفاده كرد و كشتار وحشيانهاى را به بهانه نجات بيت المقدس به راه انداخت، اين جنگها كه به نام «جنگهاى صليبى» ناميده مى شود، از سال ١٠٩٥ آغاز شد و در ١٢٧٠ طى هشت فقره جنگ، سرانجام، پايان يافت.
كينه توزى و تعصبات پاپ و كشيشها عامل اصلى اين جنگها بود، آنها با انواع فريبكارى، توده مردم اروپا را بر ضد مسلمين شورانيدند، قبل از شروع جنگ، پاپ «اوربن دوّم» كنگرهاى از كشيشها و پيشوايان مذهبى مسيحيان تشكيل داد و در آن كنگره تصميم نهايى براى جنگ با مسلمانان گرفته شد، پاپ به تمام اسقفها و كشيشها دستور داد كه مردم را به جنگ با مسلمانان بشورانند و خود نيز شخصاً در فرانسه پيروان خود را به جنگ تحريص مى نمود.
نخستين سپاه عظيم با شركت بيش از يك ميليون نفر براى تصرف بيت المقدس به حركت در آمده، اين سيل خروشان جمعيت كه گويا تمام اروپا به سوى آسيا در حركت است، از آغاز حركت همه كس را غارت مى كردند، آتش مى زدند، به دريا مى ريختند، مُثله مى نمودند و بدون استثنا نظاميان و غير نظاميان و حتى كودكان و زنان را از دم تيغ مى گذرانيدند، پس از سه سال در تاريخ ژوئيه ١٠٩٩ بيت المقدس را تصرف كردنددر حالى كه از آن سپاه عظيم فقط بيست هزار نفر باقى ماندند و مسيحيّت در اين جنگ با دادن بيش از يك ميليون نفر قربانى كه در اثر جنگهاى داخلى، بيماريهاى وبا و طاعون و برخوردهاى شديد با قبايل مسلمانان و غير مسلمانان در بين راه، به بيت المقدس دست يافت.
براى اينكه خوانندگان محترم به وحشيگريهاى اين سپاه مذهبى! خوب آشنا شوند، عين عبارت «گستاو لوبون» مورخ معروف فرانسوى را مى نويسيم :
«قبايح اعمال و كردار مجاهدين صليب در تمام اين لشگر كشىها حقيقتاً آنها را در رديف درندهترين و بىشعورترين وحشىهاى روى زمين قرار داده بود و رفتار آنان با هم عهدان خود، با دشمن، با رعاياى بىگناه، نظاميان، زنان، اطفال، پير و جوان يكسان و در يك رديف قرار گرفته بود، يعنى بدون امتياز، همه را غارت كرده و به قتل مى رسانيدند».
ضمناً از «روبرت» راهب كه خود شخصاً در اين وقايع حضور داشته، چنين نقل مى كند :
او مى گويد : «لشگر ما در گذرها و ميدانها و پشتبامها متصل در گشت و حركت بودند و مثل شير مادهاى كه بچّهاش را ربوده باشند از قتل عام لذّت مى بردند، اطفال را پارهپاره كرده، جوان و پير را در يك رديف از دم شمشير مى گذرانيدند! و محض تسريع در عمل چندين نفر را بايك ريسمان به دار مىآويختند! سپاهيان ما هرچه را كه مىيافتند فوراً مى ربودند شكم مرده ها را پاره كرده، پول و جواهراتى را كه سراغ داشتند بيرون مىآوردند و بالأخره «بوآمون» يكى از سران سپاه تمام مردمى كه در قصر جمع شده بودند احضار كرد، زن، مرد، پير، ناتوان و بيكاره را از دم شمشير گذرانيد و جوانان را براى فروش به انطاكيه فرستاد!». (٧)
«گودفروآدوبويون» فرمانده اين سپاه خون آشام در گزارشى به پاپ چنين نوشت :
«اگر مىخواهيد بدانيد با دشمنانى كه (مسلمانان) در بيت المقدس به دست ما افتادند چه معاملهاى شد، همين قدر بدانيد كه كسان ما در رواق سليمان و در معبد، در لجهاى از خون مى تاختند و خون تا زانوى مركب مى رسيد!». (٨)
اينها نمونه هايى از يك سلسله فجايعى است كه مسيحيان، نسبت به متفكرين و دانشمندان اروپا در قرون وسطى و همچنين نسبت به مسلمانان در جنگهاى صليبى، مرتكب شدند.
بالأخره فشار و شكنجه هاى انگيزيسيون در كشورهاى اروپايى دانشمندان و متفكرين را به ستوه آورد، آنها براى نجات و رهايى از اين اختناق و ستمگريهاى وحشيانه، مبارزه پيگيرى را بر ضد كليسا آغاز كردند.
مبارزه ميان دانشمندان و ارباب كليسا به تدريج به اوج شدّت خود رسيد و با همه اختناق فكرى و سانسور عقايد و افكار كه مقامات مذهبى براى روشن فكران پديد آورده بودند، روز به روز علوم طبيعى در حال پيشرفت و توسعه بود و بالأخره ارباب كليسا مجبور به عقب نشينى شدند و ميدان براى آزاد فكران و دانشمندان و طرفداران علم، خالى گرديد.
همين سخت گيريهاى بى دليل و جنايات شرم آور مقامات مذهبى مسيحى سبب گرديد، گروهى از دانشمندان به طور كلى از اديان بيزارى جويند و اين فكر براى آنان پيدا شد كه دين طرفدار اوهام و جهالت است و با علم و دانش سر ستيز و مبارزه دارد.
بالأخره هرچه بود فجايع شرم آور و رفتار وحشيانه محاكم تفتيش، ضربت هولناكى بر پيكر اديان آسمانى وارد ساخت و يك حس بدبينى و نفرت در افراد بى اطلاع از عقايد مذهبى نسبت به تمام اديان به وجود آورد.
همچنين روش كليسا با مردم رنجديده و محروم به خاطر ثروت و قدرت، واكنش شديدى در روسيه به وجود آورد و كمك فراوانى به پيروزى جنبش كمونيسم در آنجا كرد و سبب شد كه رهبران كمونيسم مبارزه دامنهدارى را با دين آغاز نموده و مذهب را دستاويز سرمايهداران براى استثمارطبقه كارگر معرفى نمايند.
«فردوف» در اين زمينه چنين مى نويسد : «كليسا در روسيه تزارى مالك اموال منقول و غير منقول بىحد و حصرى بود، املاك اختصاصىاش به ميليونها هكتار و سپرده هايش در بانكها به صدها ميليون روبل طلا بالغ مى شد، كليسا و معابد از جنگلها و چراگاه هاى وسيعى بهره بردارى مى كردند و درآمدهاى كلانى از ماهيگيرى، تجارت، صنعت و غيره داشتند.
كليسا كه در عين حال بزرگترين سرمايهدار، بزرگترين زميندار و بزرگترين بانكدار روسيه بود، بيرحمانه دهقانان را استثمار مى كرد و تمام اقدامات كارگران را براى بهبود شرايط كار، بدون ملاحظه تعقيب مى نمود و به اين ترتيب كينه ريشهدارى در كارگران و
دهقانان كه خادمين كليسا را طرفداران بردگى در لباس كشيشى مى ناميدند به وجود آورد». (٩) اين مسيحيّت كه روزى حافظ آداب و سنن كهنه و مظهر ارتجاع بود و با آن همه سوابق درخشان تاريخى! امروز براى تحكيم مبانى خود از تمام امكانات علم و تمدن، استفاده هاى شايانى مى كند.
ما غافليم كه تنها براى كليساى كاتوليكها چهار هزار هيأت تبليغاتى است كه در نقاط مختلف پراكنده مى شوند و جمعيّتهاى مبلّغ با بودجه كافى حتى در نقاط مجهول مانند : كنگو، تبت و مناطق وحشى نشين آفريقا كوششهاى تبليغاتى براى انتشار مسيحيّت مبذول مى دارند، تنها بودجه كليساى انگلستان در سال، مبلغى معادل نهصد ميليون تومان است! اگر تنها همين رقم را با تمام بودجه تبليغاتى خود مقايسه كنيم، بىنهايت متأسف خواهيم شد.
تاكنون انجيل را به بيش از هزار زبان ترجمه كردهاند، تنها در سال ١٩٣٧ سه مؤسسه نشر و پخش انجيل، قريب ٢٤ ميليون نسخه در آمريكا منتشر نموده است.
واتيكان داراى روزنامهاى است به نام «اوسر فاتورى رومانو» با تيراژ سيصد هزار نسخه در روز، به علاوه قريب پنجاه نشريه و مجلّه كه در هر ماه در چند ميليون نسخه چاپ و منتشر مى شود، تا به حال بيش از ٣٢ هزار دبستان، دبيرستان، دانشگاه و بيمارستان از طرف دستگاه مذهبى مسيحى تأسيس شده، در دنيا چهار دستگاه نيرومند فرستنده مخصوص تبليغات دينى مسيحى وجود دارد كه يكى در مركز واتيكان و اخيراً چهارمين آن در آديس آبابا افتتاح گرديده است، اصولاً تبليغات مسيحيان از سه طريق صورت مى گيرد : ترجمه كتب عهد جديد، ساختن كليساهاو معابد و ارسال جمعيتهاى تبليغ (جمعيتهاى تبشيريه) به نقاط مختلف جهان.
فرقه «پروتستان» مسيحى نيز به فعّاليّتهاى چشمگيرى پرداختهاند.
جريده «ريدرز دايجست» (١٠) مى نويسد : «تجديد فعاليّتهايى درباره پرداخت زكات يا «عشريه» (١١) كه يكى از سنن قديمى كليساست، باعث شده كه انقلاب و تحولى در زنده كردن كليساى پروتستان آمريكايى هم از لحاظ روحى و هم از جهت مادى، ايجاد كند.
از سال ١٩٥٠ به بعد حد اقل در ده حوزه مذهبى به اين فعاليّت دست زدهاند و نتايج عجيبى به دست آوردهاند، در بسيارى از جمعيتها همكاريها و فعاليّتها دوبرابر و سه برابر شده است، صدها ساختمان براى كليسا برپا شده و ميسيونرها و هيأتهاى اعزامى در داخل و خارج تقويت گرديدهاند و از همه مهمتر اين كه افراد جمعيّتها مانند خود جمعيتها درك كردهاند كه پيروى از اين سنّت ديرين، چه نتايج مسرّت بخش و اجر مترقبهاى در بر دارد!».
سازمان مذهبى مسيحى، نه از يهود و هندو مى ترسند، نه از بودايى; زيرا اينها اديانى است كه به واسطه مرتبط بودن به قومى معين نمى توانند به خارج از محيط خود نفوذ كنند، آنها فقط از ناحيه اسلام كه دوست و دشمن، طرز فكر و ايدئولوژى خاص آن را زنده و با كفايت شناخته اند، احساس خطر مى كنند، پاپ اعظم در سخنرانى افتتاحيه شوراى اسقفها در واتيكان گفت : «خطرى كه از ناحيه اسلام در آفريقا مسيحيّت و غربىها را تهديد مى كند، بيش از خطر كمونيسم براى جهان غرب در آفريقا است». (١٢)
با اينكه تبليغات مسلمانان در خارج، تقريباً صفر است ولى اسلام با معارف وسيع و قدرت تحركى كه از امتيازات اوست در برخى از نقاط جهان مخصوصاً در آفريقا در شوراى مزبور كه يك كنگره بينالمللى از روحانيون و كشيشهاى پنج قارّه جهان است، تقريباً در هر قرنى، يك بار تشكيل مى شود و منظور از تشكيل اين كنگره حلّ مشكلات جهان مسيحيّت است. اخيراً در اين شورا هفت هزار نفر از رهبران مذهبى كليساهاى جهان در واتيكان مقر سلطنت پاپ، اجتماع كردند و پيرامون مشكلاتى كه كليسا با آن مواجه است، به بحث و تبادل نظر پرداختند، اين كنگره در خلال يك سال در سه دوره اجلاسيه كه هر دوره آن مدّت دوماه است تشكيل مى گردد. طبق گفته منابع رسمى كليسايى، بودجه آن قريب ٦٥٠ ميليون لير ايتاليايى است!.
حال پيشروى است، اسلام بهترين پناهگاه سياهان رنجديده است و كليسا نمى تواند اين خطر را ناديده بگيرد.
طبق گزارش دو مؤسسه تحقيقاتى بلژيكى : «در ابتداى قرن بيستم ميلادى، فقط در يك ناحيه از «كنگو»، چهار هزار مسلمان بوده كه امروز تعداد آن در «مانيه ما»، «كيوو» و «استانلىويل» به ٢٣٦ هزار نفر رسيده است».
مجله «پرو» چاپ پاريس از قول «مارسل كاردر» كه يكى از متخصصين اروپايى مطالعه اسلام در آفريقاست، مى نويسد :
«اسلامى كه سابقاً مذهب امرا و شاهزادگان بود، امروز مذهب توده مردم شده است، مردمى كه چون سيل خروشان، متحرك بوده در پى زندگى بهتر و آرامترى مى باشند! آنچه را كه نمى توان در آن ترديد كرد اين است كه اسلام از آفريقاى شمالى به طرف جنوب آفريقا با سرعت و مداومت به جلو مى رود، آمار و واقعيتهاى انكار ناپذيرى اين موضوع را تأييد مى كند».
مجلّه «ريودو پاريس» (١٣) بعد از آنكه آمار مسلمانان، بتپرستان و مسيحىها را در آفريقا ذكر كرده و برترى تعداد مسلمانان را نشان مى دهد، مى نويسد :
«به طور كلى نيمى از سياهان آفريقايى را بايد مسلمان حساب كرد، اسلام با سرعت عجيبى پيش مى رود، چنانكه در هر سال به طور متوسط پانصدهزار نفر مسلمان
مى شوند، اين پيشرفت دنباله نفوذ اسلام در قديم نيست بلكه افزايش آن مربوط به شرايط عصر جديد مى باشد كه از صد سال اخير پيدا شده است.
در سال ١٩٥٠ چهار نفر از فارغ التحصيلان «دانشگاه الأزهر» يك مدرسه اسلامى در شهر «ماباكو» افتتاح كردند كه پيشرفت برقآسا داشت، ولى دولت فرانسه بلافاصله درب آن را بست».
«دكتر واكسياواگليرى» (١٤) استاد دانشگاه ناپل مى نويسد :
«چه علّت دارد كه با وجود آزاديهاى زيادى كه در كشورهاى اسلامى به افراد غيرمسلمان داده شده، و بااينكه در زمان حاضر به معناى واقعى هيچ گونه سازمان تبليغاتى در اسلام وجود ندارد، امّا با اين حال در برابر آثار و علايم محسوس ضعف و انكسار دين، در سالهاى اخير، كيش اسلام لاينقطع در آسيا و آفريقا پيشرفت مى كند، امروز نمى توان گفت كه شمشير فاتحين، راه را براى نشر اسلام، صاف مى كند، بلكه، بالعكس در منطقه هايى كه يك وقتى دولتهاى اسلامى حكومت مى كردند، فعلاً دولتهاى تازه از ساير اديان حكومت دارند و سالهاست كه سازمانهاى تبليغاتى نيرومندشان در ميان مسلمين فعاليت مى كنند، با اين حال نتوانستهاند اسلام را از زندگى مردم جدا كنند، چه نيروى معجز آسايى در اين دين نهفته است؟ چه نيروى ذاتى از اقناع و ارضايى با اين دين ممزوج شده است؟ كداميك از اعماق و زواياى روح بشر است كه با چنين جوش و خروش آن را استقبال مى كند و به اين نداى دعوت، لبيك اجابت مى گويد».
مسيحيان براى تباه ساختن مسلمانان دست به هر گونه اعمال خلافى مى زنند.
«استاد محمد قطب» مى نويسد : «يكى از شركتهاى كشتىرانى كه متعلق به انگليسيها است در جنوب آفريقا تأسيسات و سازمانى دارد، در كشتىهاى اين شركت، تعدادى مسلمان آفريقايى كار مى كردند، ولى اين شركت چون مسيحى است، لذا تاب آن را نياورد كه تعدادى از كارگران خود را مسلمان ببيند.
آنگاه براى تباه ساختن ايشان دست به كار عجيبى زد و آن اين كه بابت قسمتى از دستمزدشان چند شيشه نوشابه الكلى به آنان مى داد، از طرفى چون شراب در اسلام حرام است و آن را نمى توان خورد و نه مورد خريد و فروش قرار داد، از اين رو با شكستن اين شيشه ها كارگران مسلمان قسمت نسبتاً مهمى از دستمزد خود را به هدر مى دادند، سپس يكى از قانوندانان مسلمان، وضع ايشان را دريافت و سپس توصيه كرد كه از دريافت چنين دستمزدى ـ كه در دنيا نظير ندارد ـ امتناع ورزند و هرگاه شركت، به اعتراض آنان پاسخ نداد به دادگاه شكايت برند.
اما مى دانيد نتيجه چه شد همين كه شركت از اين امر آگاهى يافت تمام آنها را يكجا اخراج نمود». (١٥)
آرى اين است مفهوم بشر دوستى.
اكنون افق وسيعى براى كوششهاى مبلّغين اسلامى در آفريقا وجود داردكه اگر دستگاه تبليغاتى اسلام به طور جدى و سريع به كار افتد، توده هاى وسيع آفريقايى با دل و جان، اسلام را خواهند پذيرفت، آفريقا در جستجوى مذهبى است كه بتواند بين جنبه هاى مادى و معنوى، هماهنگى ايجاد نموده و مساوات و برابرى را در محيط اجتماع بر قرار سازد و مردم را به سوى صلح و آرامش و حقيقت دعوت كند.
بى شك، مسيحيّت كنونى نمى تواند چنين خواستهاى را تأمين سازد و به شدّت از اين نقطهنظر، فقير و ناقص است، حتى كليسا خود عامل تبعيض، اختلاف و تفرقه است. در آفريقا هنوز كليسا اجازه نمى دهد سياه و سفيد در يك عبادتگاه مشغول عبادت شوند! به طور كلى رفتار مسيحيان با سياهپوستان يك رفتار انسانى نيست.
«پاتريس لومومبا» رهبر فقيد كنگو در يكى از روزنامه هاى چاپ پاريس مى نويسد : «هرگز نفهميدم كه چرا در مدارس به ما تعليم مى دهند كه بايد اصول مسيحيت را محترم شمرد، در حالى كه در خارج از مدرسه، اروپاييان هرگونه عمل خلافى را مرتكب مى شدند و تمام اصول تمدّن و انسانيت را زير پا مى گذاشتند، تعليماتى كه در مدارس به ما مى دادند، با روشى كه اروپاييان نسبت به سياهپوستان، به كار مى بردند، تضاد بارزى داشت».
نه تنها مسيحيت از پيشرفت اسلام در قاره آفريقا نگران است بلكه ميسيونهاى مذهبى مسيحى در آمريكا كه ناظر اسلام آوردن مسيحيان سياهپوست آمريكا مى باشند بسيار ناراحتند و از هر وسيلهاى براى درهم كوبيدن اساس تشكيلات آنها استفاده مى كنند. امروز شايد كمتر روزنامه آمريكايى باشد كه برضد سياهپوستان تبليغ نكند، حتى برخى از سناتورهاى آمريكايى در مجلس سنا پس از حمله به مسلمانان سياهپوست از رئيس جمهورى خواستار انحلال سازمانهاى سياهپوستان مسلمان و غيرقانونى كردن اقدامات آنها شدند.
اما علىرغم همه كوششهايى كه براى جلوگيرى از اقدامات سياهپوستان مسلمان مى شود، تعداد بيشترى به آنها مى پيوندند و فعاليّتها و تشكيلاتشان نيرومندتر مى گردد. اكنون سازمان آنها در ٢٧ ايالت آمريكايى، هفتاد شعبه دارد و همچنين در شيكاگو و ديترويت داراى دو مركز فرهنگى اسلامى هستند، مراكز و مساجد متعددى بنا كردهاند و روزنامهاى نيز به نام كلمات محمّد (صلى الله عليه وآله) منتشر مى سازند، در برخى از شهرهاى آمريكا هنگام ترتيب دادن تظاهرات، شعارهاى مذهبى باخود حمل مى نمايند و در پيشاپيش جمعيت، تابلوى «لااله الا الله محمّد (صلى الله عليه وآله) رسول الله» به چشم مىخورد.
همه مسلمانان سياه، فرايض دينى خود را با كمال علاقهمندى انجام مى دهند، زنانشان مقيد به حجاب اسلامى هستند و عموماً در خريد گوشت وساير معاملات، سعى دارند از قصابيها و فروشگاه هاى اسلامى كه با علامت ماه و ستاره مشخص شده است، خريد نمايند. در فرا گرفتن زبان عربى بسيار علاقهمندند، به جوانان خود در مدارس و دانشكده ها توصيه مى كنند كه زبان قرآن را حتماً فرا گيرند، در ميان آنها قتل، دزدى و انحراف وجود ندارد و حتى به اعتراف دشمنان، زندگى تازه مسلمان سياه در پرتو اسلام به طورى تغيير مىيابد كه اعتيادات زشت و آلودگيها را ترك مى گويد.
مبشرين مسيحى كه در آفريقا سرگرم تبليغ هستند، نمىخواهند سياهان را ترقى دهند و مانند خود سازند، بلكه مىخواهند افرادى به وجود آورند كه تسليم كليسا و دولتهاى مطبوع آنان گردند، اين حقيقتى است كه استاد «وسترمان» (١٦) بيان داشته است. وى مى نويسد :
«موقعى كه سياه به اسلام مى گرود، جزء اعضاى عالى اجتماع مى گردد و به زودى اعتماد به نفس پيدا مى كند و موقعيت خود را درك مى نمايد و به سرعت مىفهمد كه يك عضو جهانى است، مى فهمد با اروپائيان در حدود معينى ارتباط دارد، سياهى كه قبلاً در ميان خاكروبه و خاشاك باكمال حقارت به سر مى برد، با اسلام آوردن، داراى مقامى مى شود كه خود اروپائيان براى او احترام قايل مى شوند.
اما موقعى كه سياه بت پرست به مسيحيت منتقل مى گردد، وضع خود را بر خلاف وضع مسلمانان سياه مى بيند; زيرا وضع ما (مسيحيان) بر پايه جدايى از سياهان بنا شده است و هر گاه با تمدّن ما روبهرو مى شوند آن را درك نمى كنند، ما هنوز به سياهان تعليم ندادهايم، آنان نيز درك نكردهاند كه خصايص ممتازى دارند; زيرا ما خود را موظف نديدهايم كه توجهى به تمدّن سياهان كنيم و آن را ترقى دهيم و وضع آنان را با تمدّن خود تطبيق كنيم، ما هرگاه مىخواهيم سياه را مجسم سازيم، با وضع ناپسندى او را به اروپا معرفى مى كنيم و او را يك اروپايى بد قيافه مى دانيم ولى اسلام او را يك سياه آفريقايى كه پيش خود محترم است و بين ديگران احترام دارد، معرفى مى نمايد، بر فرض اينكه سياه متمدّن اروپايى را بنگريم، آن مساوات اجتماعى كه اسلام ذاتاً به او داده است براى او نمى بينيم.
عدهاى از اروپائيان هستند كه نمى توانند حقيقت زير را ناديده بگيرند، سياهان مسيحى در نظر اين آقايان آنقدر بىارزش هستند كه با سياه بىدينى كه در ميان خار و خاشاك زندگى مى كند، فرق ندارد.
همين عده هستند كه منتظر فرصتى مى باشند تا برترى سياهان مسلمان را بر سياهان مسيحى آشكار سازند، از اين رهگذر است كه ما باكمال وضوح درك مى كنيم كه آفريقائىهايى كه در زمانهاى اخير، تعليمات مسيحى ديدهاند، مبلّغ اسلام گرديدهاند و چون سياهان آفريقا اميد به تساوى خود با برادران دينى اروپايى خود را ندارند، استعداد مسلمان شدن براى آنان پيدا مى شود و مىفهمند كه دين منحصر به فرد آفريقا، «اسلام» است». (١٧)

تبليغات مسيحيان بر ضد اسلام

اصحاب كليسا از نفوذ معنوى اسلام سخت بيمناك و نگرانند و براى لكه دار ساختن حيثيت جهانى اسلام، بر ضد آن، دست به تبليغات دامنه دارى زده و احياناً از تهمت و افترا نسبت به ساحت مقدس دين اسلام فروگذار نمى كنند و مىخواهند از هر راهى شده آفتاب حقيقت را بپوشانند و كارى كنند كه مردم دنيا آهنگ حقانيت اسلام را نشنوند.
براى نمونه، شبى از تلويزيون آلمان اوضاع كشور اسلامى يمن، وضع مساجد، طرز اداى نماز و عبادت اسلامى را نمايش داده بودند، گوينده تلويزيون پيرامون محروميتهاى مردم آن سرزمين به تفصيل سخن گفت، سپس حمله خود را متوجه اسلام كرده و ادامه داد : «اسلام در سر راه پيشرفت و ترقى اين ملّت، مشكلات فراوانى ايجاد كرده و آنها را دويست سال از قافله تمدّن، عقب انداخته است، توقف در مراحل ابتدايى و ضعف و عقب ماندگى در شرايط كنونى، مظهر برنامه هاى اسلام است و محروم ماندن اين ملّت از تحوّل و انقلابى كه در شؤون مختلف مردم دنيا به وجود آمده است، معلول عقايد مذهبى و پيروى آنها از دستورات دينى است!!».
فكر كنيد اين تبليغات مسموم و نقشه هاى ماهرانه كه انسان مى تواند از پشت پرده بخواند، در روحيه مردم اروپا كه در مسائل مربوط به عقايد مسلمانان روشن نيستند و احياناً اگر اطلاعاتى داشته باشند، بسيار ناچيز است، چه انعكاسى خواهد بخشيد و قضاوتهاى بىمطالعه آنها در باره اسلام چگونه خواهد بود؟! آيا اين گونه حقكشيها جز
خيانت به نوع بشر چيز ديگرى هست؟
بايد به اين تبليغات چىها گفت : اگر عدم پيشرفت مردم يمن در مراحل زندگى مادى را بايد در مذهب آنها جستجو كرد، پس چرا مردم در جنوب ايتاليا كه پاپ در آنجا حكمرانى دارد، از مزاياى تمدّن جديد بىبهرهاند و افراد در نهايت فقر و بدبختى زندگى مى كنند؟و غالباً براى تأمين زندگى خود به كشورهاى مجاور هجوم برده و به كارگرى در ساختمانها اشتغال مىورزند.
چرا كشور يونان كه يك كشور اروپايى و غير مسلمان است، از بيشتر كشورهاى اسلامى، عقب افتادهتر است؟
در حالى كه يونان تا قبل از پيدايش مسيحيّت، راه تكامل و ترقّى را مى پيمود، اما از روزى كه آيين مسيح را پذيرفت، راه انحطاط و سقوط را در پيش گرفت، تا وقتى كه يونان با آن عظمت، زير پرچم سلطنت عثمانى قرار گرفت.
چرا برخى از كشورهاى آسيايى غير مسلمان در شرايطى زندگى مى كنند كه به مراتب از كشورهاى اسلامى، اسف انگيزتر است؟ در صورتى كه مسلمانان در پارهاى از نقاط مانند «بوسنى» در بسيارى از جهات بر مسيحيان كاتوليك و ارتدكس برترى دارند، بيشتر مسلمانان روسيه ازمسيحيان مجاور خود كمتر نيستند، مسلمانان چين بر بودايىها برترى و تقدم دارند، به طورى كه مى گويند : اعراب ساكن جزيره سنگاپور از نظر مادى، از ساكنين آن جزيره و حتى انگليسها جلوترند.
بيشتر دستگاه تبليغاتى كشورهاى غربى حقايق را معكوس جلوه داده و مطالب بى اساس را به خورد مردمى مى دهند كه از اصول اوليّه اسلام نيز كوچكترين اطلاعى ندارند، اين قبيل تبليغات سوء، تلاشهايى است كه از طرف وابستگان به سازمان روحانى كليسا در باره اسلام به عمل مىآيد.
متفكر و نويسنده بزرگ «محمد قطب» مى گويد : «بايكى از فرستادگان سازمان ملل در مصر، مدت چند ساعت در خصوص برنامه هاى اسلام صحبت كردم، سرانجام روشنفكر غربى گفت : گاهى مى بينم از اسلام حقى و حقيقتى را بيان مى كنى اما چه كنم
كه نمى توانم از فوائد تمدّن امروز محروم بمانم; زيرا خيلى مشتاقم كه با هواپيماهاى فلك شكاف سفر كنم...
متعجبانه به او گفتم چه تو را از لذايذ تمدّن امروز باز مى دارد؟ در پاسخم گفت : مگر اقتضاى اسلام شما اين نيست كه من به زندگى چادر نشينى و بيابانگردى برگردم و با آن ابزار وحشيانه صحرا نشينى زندگى كنم!!». (١٨)
در آلمان در هتلى اقامت داشتم كه مدير آن تحصيلات عاليه دكتراى خود را در انگلستان و فرانسه به پايان رسانده بود و به زبان عربى نيز آشنايى داشت، وى مى گفت : من مردى موحدم، پروردگار يكتاى خود را به خوبى شناخته و به او ايمان كامل دارم، اما آن خدايى كه مكتبهاى دينى به پيروان خود معرفى كرده و مردم را به پرستش و عبادت در پيشگاهش دعوت مى كنند، براى من قابل قبول نبوده و ابداً با منطق عقل سازگار نمى بينم، فكر و ادراك روشن مى داند كه اينها برخلاف فطرت بشرى راه مى پيمايند.
آنگاه در حالى كه تأثر و اندوه از چهرهاش نمايان بود، اضافه كرد : بايد اساس يكتاپرستى را در جهان پىريزى و مسير افكار تاريك و منحرف دستجات گوناگون بشرى را عوض كرد و سطح معارف انسانى را تا حد توحيد خالص، ارتقا داد.
اين شخص از توحيد خالص اسلام و تفاوت ريشه دارى كه ميان قرآن مقدس و تورات و انجيل تحريف شده موجود است به كلى بى خبر بود و تصور مى كرد قرآن هم مانند كتب عهدين خدا را معرفى كرده و با مسأله حلول نيز سروكار دارد!!.
بعداً جزوهاى كه به زبان آلمانى در اصول دين اسلام نگاشته شده بود در اختيار وى گذاشتم تا مورد مطالعه قرار دهد.
متأسفانه برخى از هموطنان ما به عنوان يك نفر مسلمان در خارج مرتكب اعمالى مى گردندكه موجب بدبينى غربىها به اسلام مى شود، همين آقاى مدير هتل ياد شده، در اثر مشاهده پارهاى اعمال از ايرانيان، هيچ فرد ايرانى را در هتل خود نمى پذيرفت، با كوشش و اصرار يكى از دوستان كه سابقه آشنايى با وى داشت، قبول كرد كه من به طور موقت چند روزى آنجا بمانم، در طى چند روز اقامت، اعتمادش فوقالعاده نسبت به من جلب شد، اين اعتماد فقط به واسطه اين بود كه خلافى از من مشاهده نكرده بود، نه اينكه كار فوق العادهاى براى جلب اعتمادش انجام داده باشم، مكرر از من تمجيد مى نمود (چون سخنان او مبالغه آميز بود از ذكر آن خود دارى شد) حتى گاهى به وسيله هديهاى احساسات و علاقه خود را نسبت به من ابراز مى داشت، هرگاه ميهمانى بر او وارد مى شد، اتاق مرا در اختيار ميهمانش قرار مى داد و خواهش مى كرد كه شب را در اتاق خصوصى خودش به سر برم، اتاقى كه تمام اوراق و اسناد بهادار روى ميز كارش انباشته شده بود.
مدّتى گذشت تا ضرورتى ايجاب كرد به جاى ديگر تغيير مكان دهم، مدير هتل نشانى مرا گرفت و از آن پس هرگاه ايرانيان به وى مراجعه مى كردند تلفنى ازمن سؤال مى نمود و مى گفت : اگر شما ضمانت اخلاقى مى كنيد تا من آنها را بپذيرم من هم به خاطر اينكه هموطنان به زحمت نيفتند چنين ضمانتى را مى كردم (چون براى مسافرين تازهوارد كه قبلاً جا را رزرو نكردهاند، پيدا كردن اتاق و منزل اوايل شب بسيار مشكل است).
شبى، چند تن از مسافران تازهوارد ايرانى كه جايى پيدا نكرده بودند، روانه آنجا ساختم و طبق معمول ضامن حسن اخلاق و رفتار آنها شدم، اما صبح فردا تلفن زنگ زد و آقاى مدير هتل بالحنى كه تأثر و ناراحتى از آن مى باريد، از من گله كرد و گفت : فرستادگان ديشب شما بسيار مردمان بدى بودند و مرا سخت ناراحت كردند، با شرمندگى از وى معذرت خواستم و تصميم گرفتم كه ديگر اشخاص را به آنجا معرفى نكنم!
* * *
هم اكنون فرصت بسيار مناسبى براى اسلام در اين موقعيت كه دنيا لحظات حساسى را مى گذراند، پيش آمده كه مى توان قلوب ملل متمدّن را تسخير كرد، در عصر حاضر براى اعلام مواد و برنامه هاى روانبخش اسلام و شناساندن ويژگيهاى اين آيين مقدس،
شرايط تا حد زيادى مساعد و آماده است، درست است كه سازش يك دين با خواسته هاى فطرى بشر سبب پيشرفت سريع آن مى شود، اما موفقيت در بسط و گسترش جهانى آن با توجه به تناسب اوضاع محيط به كادر تبليغاتى جديد و نقشه صحيحى نيازمند است كه متأسفانه در محيط ما هنوز تبليغات ارزش واقعى خود را به دست نياورده است، ديگر حركت هاى فردى و فعاليتهاى ناقص و خالى از هرگونه نقشه و تشكيلات صحيح به نتيجه ثمر بخشى نخواهد رسيد و احياناً اگر اثرى داشته باشد، بسيار اندك خواهد بود و در برابر صفوف فشرده و نيروهاى متمركز مخالف ياراى مقاومت ندارد.
اشتباه ما توجه نكردن به اهميت عظيم تبليغات و سازماندارى است. و با وجود نيروى حيرتانگيزى كه در فرهنگ اسلامى براى تحول و پيشروى نهفته است، معالوصف، خاصيت تحولانگيز معارف اسلامى در اثر عواملى در ميان ما نابود شده و با داشتن صحيحترين و ارزندهترين قوانين و ايدئولوژى، دچار جمود عجيبى هستيم، همين موضوع سبب شده است كه ميدان وسيعى در اختيار عوامل ضداسلامى قرار گيرد.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١) «ويل دورانت» تاريختمدّن، ج ١٨، ص ٣٥١.
٢) «آلبرماله»، تاريخ، ج ٣، ص ٢٤٧.
٣) «مارسل كاش»، تاريخ تحولات اجتماعى، ج ٢، ص ١٤١.
٤) همان، ص ١٤٣.
٥) دائرة المعارف، قرن بيستم، ج ٦، ص ٥٩٨.
٦) تاريخ آزادى فكرى، ص ١٤٧.
٧) تمدّن اسلام و عرب، ص ٤٠٧.
٨) آلبرماله، تاريخ، ج ٣، ص ٢٢٦.
٩) مذهب در اتحاد جماهير شوروى، ص ٧.
١٠) .Reader's Digest
١١) . Tithe
١٢) روزنامه Suddeutscher zeitunq
١٣) .Revue de paris
١٤) . D.r.L.V. Vaglieri
١٥) اسلام و نابسامانىهاى روشنفكران، ص ٢٩١.
١٦) . Westermann
١٧) الاستعمار والتبشير.
١٨) اسلام و نابسامانىهاى روشنفكران، ص ٢٩٨.


۲
اخلاق در جهان غرب

اخلاق در جهان غرب

اصولاً زندگى غربىها يك زندگى ماشينى و بدون روح و حرارت است، با اينكه بشر متمدّن در اثر پيشرفت در شؤون مختلف زندگى مادّى، بسيارى از گرفتاريهاى گذشته را از ميان برده و قدم بزرگى به طرف رفاه و آسايش برداشته است، اما تجلّى روح ماديگرى در تمام مظاهر حيات توجه مردم را از شناسايى و درك بسيارى از حقايق باز داشته و سبب شده است كه جهات معنوى و اخلاقى به دست فراموشى سپرده شود.
آشفتگيها و ناگواريهاى تازهاى را كه تمدّن فعلى به همراه آورده است، هرگز نمى توان ناديده گرفت تاكنون تمام اختراعات و اكتشافاتى كه براى تسهيل زندگى و پيشرفت تمدّن به وجود آمده، نتوانسته است از تشويشها و ناراحتيهاى فكرى بشر بكاهد و با رفع مشكلات و بحرانهاى خطرناك اجتماعى، خوشبختى و سعادت را براى جامعه بشريت به ارمغان بياورد.
انسان، علاوه بر نيازمنديهاى گوناگون جسمى، يك عطش معنوى و تقاضاى روحى نيز دارد و به همان اندازه كه شيفته لذايذ جسمانى است، به دنبال تأمين حوايج معنوى و پناهگاه فكرى مى گردد كه بايد كليد رفع اينگونه نيازمنديها را در ماوراى مادّه جستجو كرد. تحديد افكار انسانى در چهار چوبه ماديّت يك نوع خطاى نابخشودنى است و با آفرينش ويژه وى وفق نمى دهد.
نخستين فصل سعادت بخش زندگى كه بزرگترين آرمان بشريت است، وقتى شروع مى گردد كه فكر در سير تكاملى خود از مرحله تمدّن مادى بگذرد و به موازات ترقيّات
اعجاب آميز صنعتى و علمى، استعدادهاى درونى و نيروهاى روحى وى به جريان افتاده
و از اين منبع كمالات انسانى، بهره بردارى صحيح بشود. زيرا بدون موازنه بين اين دو نمى توان سعادت انسانيت را صددرصد در زمينه تمدّن به دست آورد.
ما از مشاهده عيوب اخلاقى و اجتماعى متوجه مى شويم كه عوامل تكامل بشرى آن طورى كه شايسته است، توسعه همه جانبه نيافته و بشر امروز در تشخيص و شناسايى عوامل خوشبختى دچار اشتباه گرديده است.
در تاريخ، هيچ قومى را نمى توان يافت كه فساد به تمام زواياى زندگى آنها رخنه كرده و هيچ نقطه سالمى بر ايشان باقى نمانده باشد، در محيط امروز دنياى غرب نيز با وجود اين همه مفاسد اخلاقى، هنوز فضايلى باقى مانده است، غالب مردم به امانت، صحت عمل و راستى پايبندند، اما اين فضايل، سيئات و رذائل آنها را جبران نمى كند.
به علاوه، گرچه اين اوصاف همه از فضايل اخلاقى به شمار مى روند، ولى مى توان آنها را به منظور مقاصد گوناگون و بر اساسهاى مختلفى انجام داد، در دنياى غرب اين سرمايه هاى اخلاقى، دستخوش جدايى از دين گرديده و از برنامه آسمانى به دور افتاده است، و لذا فاقد هرگونه ارزش و مزيت معنوى است.
اين علاقه به جلب منفعت است كه آنها را به درستكارى و صحت عمل واداشته و خويشتن را ملزم به رعايت آنها مى دانند، مردم اين اخلاقيات را از دريچه منافع مادى نگريسته و وسيله و ابزار پيشرفت در كارهاى خود مى شناسند، اما اگر اينگونه صفات و مكارم اخلاقى، منافع مادى در بر نداشته باشند، داراى ارزش و اعتبارى نيست، بنابراين، همه جا اخلاق به عنوان يك وسيله جلب منفعت ميان مردم ردّوبدل مى شود.
اما در مورد عفت جنسى، غرب كاملاً از حريم اخلاق، گام بيرون نهاده و تباهى در اين خصوص به اوج شدت خود رسيده است، مسلماً هيچ كس در ابتداى امر ترديدى نداشت كه عفت جنسى، يك ارزش اخلاقى است و پشت پا زدن به آن، تباهى و انحراف در زمينه اخلاق مى باشد، ولى به تدريج اين حقيقت را فراموش كردند، يا گمراه
كنندگانى آمدند و آن را از ياد مردم بردند.
* * *
اكنون پاكدامنى به كلى ارزش خود را از دست داده و گويى از صحنه جامعه، كنارهگيرى كرده است! و نوعاً براى كنترل اخلاق، ضمانت اجرايى وجود ندارد.
دوستى مى گفت : روزى دختر جوانى در بخش مخصوص راديو آلمان مشكل خود را به اين صورت مطرح ساخت و تقاضاى راهنمايى نمود : من دخترى هستم كه سالهاست با پسر جوانى طرح دوستى ريختهام، اما با گذشت زمان و در اثر معاشرتهاى مداوم و پى در پى، مهر و عواطفم نسبت به او روبه نقصان گذارده است، لذا تصميم گرفتهام باب معاشرت و ارتباط را با جوان ديگرى باز كنم، آيا مى توانم با حفظ اين رفيق، تصميم خويش را عملى سازم؟ يا به همين جوان اكتفاكرده و از تجديد رفيق، صرف نظر نمايم!!
راهنماى برنامه راديو آلمان در جواب وى چنين گفت : شما تا قبل از سن ٢٨ سالگى با آزادى بدون قيد و شرط با يك رفيق يا بيشتر معاشرت و آميزش كنيد و از اين جهت هيچ گونه ترديد و اضطراب خاطر به خود راه ندهيد!!
اين نكته قابل توجه است كه ترويج فحشا از ناحيه مقاماتى صورت مى گيرد كه وظيفه آنها نجات جامعه از سقوط اخلاقى است، به جاى اينكه نفوس بشرى را تهذيب و اصلاح نموده، به عفت، تقوا و فضيلت سوق دهند، خود رهبر انحراف و ناپاكى شده، از گمراهى مردم پشتيبانى مى نمايندو دستور گسستن قيود اخلاقى را صادر مى كنند و تحت عنوان روابط خصوصى قبل از ازدواج و يا رفيق قانونى، مفهوم واقعى فحشا را تغيير داده و به عنوان طرفدارى از آزادى مطلق، اين حرفه پليد را از دايره بى عفتى خارج مى سازند و مردم را به ارتكاب آنچه مخالف شرف، تقوا و فضيلت است، تشويق مى نمايند.
«ويل دورانت» (١) جامعه شناس شهير مى نويسد : «زندگى شهر نشينى طورى شده كه آدمى را از انديشيدن به ازدواج باز مى دارد در حالى كه همه وقت انگيزه هاى شهوت
جنسى مردم را به داشتن رابطه جنسى، حريصتر مى كند و در ضمن، اجراى اين تمايل را به طرق نامشروع سهلتر مى گرداند.
تمدنى كه ازدواج را حتى براى مردان به تأخير انداخته تا آنكه گاهى جوانى به سن سى سالگى رسيده و هنوز فاقد زندگى زناشويى است، در اين حال راه گريزى جز آن نيست كه جسم آدمى دستخوش هيجانات گردد و نيرويش در مقام خويشتندارى از نارواها ضعيف و در نتيجه امر پاكدامنى كه روزى فضيلت بشمار مى رفت اكنون به باد تمسخر گرفته شود.
البته در چنين شرايطى حيا كه روزى زيبايىهاى انسان را زيباتر جلوه مى داد به كلى از انظار ناپديد شده و مردان به شمارش گناهان خود مباهات مى كنند، زنها با ادعاى مساوات با مردان، وارد جريانات هوسانگيز و عشقهاى نامحدودى مى شوند و آنگاه روابط آن دو قبل از بستن عقد ازدواج، كارى عادى جلوه مى كند. با آنكه خيابانها از وجود روسپيان خالى مى شود، ولى اين نه از ترس پليس است، بلكه زنان آماتور ولگرد، بازار آنها را كساد مى كنند». (٢)
فطرت آدمى خواهان آن است كه نيروهاى وى را كنترل نموده و به نحو متعادلى به مصرف برساند، گام نهادن در جاده خلاف مسير فطرت، ثمرات و نتايج ناگوارى به بار مىآورد و هرگز با پايمال شدن قوانين فطرت، ديگر آرامش و خوشبختى كه انسان در پرتو آزادى جستجو مى كند، عايدش نخواهد گرديد.
غرب، زمينه هاى شهوت رانى را در محيط خود براى عموم آماده ساخته، ولى با اين وصف، آيا شهوت پرستان از اين بىبند و بارى و آزادى مطلق، تا كنون اشباع شده و عطش بىپايانشان فرونشسته است؟ آيا اين همه جرم و انتحار، فشار اعصاب، ديوانگيها، اضطرابهاى هميشگى، مولود همين آزادى و بىبند و باريهاى جنسى نيستند؟
كشور سوئد بعد از بيست سال آزادى كامل جنسى، در ميان جوانان آنها، چنان فجايع وحشتناك بروز كرد كه دانشمندان و مقامات مسؤول آنجا را به سختى دچار وحشت كرد، به طورى كه اين پديده وحشتناك و طغيان خطر ناك اجتماعى در پارلمان سوئد، مورد بررسى قرار گرفت و نخست وزير اين كشور با صراحت كامل گفت : «براى جبران اشتباهى كه بيست سال تمام ادامه داشته است، مدّت چهل سال وقت لازم داريم!».
مردم تحت تأثير اصول گمراه كننده «فرويد» كه شؤون انسان را به حيوانيت و كليه رفتارش را به انگيزه جنسى توجيه مى نمود، در لجنزار تمايلات جنسى غوطه زدند، بدين ترتيب شؤون جنسى از اخلاق جدا شد و از روزى كه عفّت به سراشيبى تباهى در افتاد، ديگر مرزى براى باز ايستادنش تصور نگرديد، آمارهاى ذيل نتيجه اينگونه تعليمات است :
«طبق آمار منتشره از طرف دولت آلمان غربى در عرض چند سال اخير، بر اثر معاشرت سربازان دول فاتح، با زنان آلمانى، دويست هزار كودك نامشروع (٣) در آن كشور به وجود آمده و اكنون تحت سرپرستى دولت آلمان قرار دارند، از اين عده، پنج هزار كودك سياهپوست هستند.
به طورى كه آلمانيها خود تعريف مى كنند، اين مقدار تقريباً يك دهم مقدار كودك غير مشروعى است كه از سقط جنين و يا هلاكت به دست مادران، جان به سلامت به در برده و به دست دولت افتادهاند.
همچنين بايد توجه داشت كه اين مقدار سهم آلمان باخترى است و از آلمان شرقى، آمار صحيحى در دست نيست ولى با حدس قريب به يقين مى توان گفت كه در آلمان شرقى اگر بدتر از اين نباشد بهتر از اين نيست». (٤)
وضع كشورهاى ديگر غربى نيز دست كمى از آلمان ندارند،دردناكتر از همه گزارشى است كه به شوراى امور اخلاقى «نوتهامپتون» تسليم شده است، در اين گزارش افشا شده كه در «نوتهامپتون» واقع در مركز انگلستان، تعداد نوزادان نامشروع بيشتر از پنجاه در صد از حد متوسط كودكان اين ناحيه مى باشد، همچنين توضيح داده شده است كه افزايش كودكان نامشروع از وقتى آغاز گرديده كه اين ناحيه از صورت كشاورزى بيرون آمده و به سرعت صنعتى شده است». (٥)
روانشناس معروف «ديل كارنگى» مى نويسد :
«يكى از انجمنهاى علمى آمريكا آمارى از خيانتهاى شوهران نسبت به زنان تهيه كرده كه انواع اين خيانتها در آن ملحوظ بوده و كوشيده بودند در تهيه اين آمار، شوهرانى را در نظر بگيرند كه از طبقات مختلف و داراى سنين مختلف هستند.
اين آمار نشان داد كه تقريباً نيمى از شوهران به زنان خود خيانت مى كنند و گروهى مرتب اين كار را انجام مى دهند، اما نصف ديگر شوهران اگر امانت زناشويى را مراعات مى كنند، از روى ناچارى است، يا از ترس افتضاح، يا از پيش نيامدن فرصت است كه به زنان خود خيانت نمى كنند، چند سال پيش نيز كه براى مدّت كوتاهى مكالمه هاى تلفنى نيويورك بازرسى شد، ملاحظه گرديد كه بسيارى از زنان نيز به شوهران خود خيانت مى كنند». (٦)
«از تمام بيمارستانهاى ايالات متحده ٦٥٠ بيمارستان تنها به امراض مقاربتى اختصاص داده شده در حالى كه معادل يك و نيم برابر افرادى كه در اين بيمارستانها معالجه مى شوند به پزشكهاى خانوادگى و خصوصى مراجعه مى كنند!». (٧)
«هرسال در آمريكا تعداد سى الى چهل هزار كودك در اثر بيماريهاى مقاربتى
مىميرند و ميزان تلفاتى كه از اين بيماريها در ايالات متحده واقع مى شود، از مجموع تلفاتى كه از كليه امراض مختلف غير از «سل» حاصل مى شود، بيشتر است». (٨)
به طورى كه مجله «سكسولوژى» در سرمقاله دسامبر ١٩٦٠ مى نويسد :
«مسأله افزايش اطفال نامشروع نسبت به سالهاى پيش، موجب گرفتارى بزرگى براى دولت آمريكا شده است، برطبق آمارى كه منتشر شده در سال ١٩٥٧ بيش از دويستهزار طفل نامشروع در آمريكا بوده و در عرض بيست سال گذشته، پنج درصد افزايش يافته است». (٩)
«بيلان! كورتاژهاى يك ساله ايالت متحده آمريكا بالغ بر يك ميليون فقره است كه شصت و پنج درصد آن مربوط به مناسبات نامشروع و روابط آزاد و پنجاه درصد آن مربوط به دختران شوهر نكرده است!». (١٠)
«دكتر مولنز» ـ كه در ناحيه جنوبى لندن مشغول طبابت است ـ مى گويد :
«از هر پنج دختر انگليسى كه به كليسا مى روند، يك نفر حامله است، هرسال در لندن پنجاه هزار سقط جنين جنايى انجام مى گيرد و از هر بيست كودكى كه متولد مى شود، يكى از آنها نامشروع است و با وجود اينكه سال به سال شرايط زندگى بهتر مى شود، هر سال بر تعداد چنين اطفالى افزوده مى شود».
«دكتر مولنز» عقيده دارد كه اطفال غير قانونى بيشتر در خانواده هاى مرفه به دنيا مىآيند و دخترانى كه در خانواده هاى ثروتمند پرورش يافتهاند، بيشتر به طور غيرقانونى صاحب اولاد مى گردند». (١١)
اين نمونه ها نشانه اين حقيقت است كه بشر متمدّن در ميدان تاريك غريزه جنسى زندانى شده است، كار هوسبازى آنان به جايى رسيده كه بسيارى از ارزشهاى اخلاقى و انسانى كه ممكن است در روابط خانواده ها باشد، فراموش شده و هيچ حد و مرزى را به رسميت نمى شناسد.
چند سال پيش در جرايد تهران، ماجرايى نوشته شد كه در ايالت «اُياهو»ى آمريكا گروهى از انسانها! زنان خود را به مدّت سه هفته بايكديگر عوض كردند!! و به عنوان دوستى به يكديگر هديه نمودند! اين قضيه سر و صدايى در آمريكا به پا كرد و به جرم جريحه دار ساختن عفت عمومى و شايع نمودن فحشا، اعضاى اين گروه به پاى ميز محاكمه كشيده شدند.
اين همه نا بسامانيها تنها در يك ناحيه از زندگى مردم; يعنى مسائل جنسى پديد آمده است.
در ميان هر ملّتى افكار مربيان و روشهاى بزرگان قوم در تكوين عقايد مردم و طرز تفكر فردى، اثر مستقيم دارد و بدون ترديد، نشر و اشاعه مفاسد از طرف اين طبقه كه خود ضامن رهبرى اجتماع هستند، در ويرانى اخلاق عمومى از هر چيز بيشتر است و چون هر فرد طبق جاذبه طبيعى تمايل به شهوات نفسانى دارد، تلقينات سوء مربيان بيش از هر دستور اخلاقى سرعت تأثير داشته و در دستگاه فكرى او اثر مى گذارد، شخصى كه در آغوش مكتب بىبند و بارى در يك چنين محيطى پرورش يابد، قهراً در خود احساس آزادى مطلق و بىحساب مى كند، عفت و پاكدامنى ديگر در نظر او مفهومى نداشته و فكرش جز در محيط شهوات نفسانى، جولان نخواهد كرد.
آنهايى كه از رذايل اخلاقى جانبدارى مى كنند، در حقيقت نسل عاصى و خوشگذرانى را بار مىآورند كه در آستانه هواهاى نفسانى، عنصرى ناتوان و زبون باشند و به سهولت از قيام به تكاليفى كه عقل و وجدان از آنها خواسته است، شانه خالى نمايند.
«كندى» در سال ١٩٦٢ اعلام داشت : «آمريكا آينده دردناكى پيدا خواهد نمود، چه جوانان بى بند و بار و غرق در شهواتند و ديگر حاضر نيستند وظايفى را كه به آنان محول مى گردد به خوبى انجام دهند; مثلاً از ميان هر هفت تن جوانى كه به سربازى اعزام مى شوند، شش تن نالايق و سست از آب در مىآيند و اين بدان سبب است كه افراط در شهوترانى، استعدادهاى بدنى و روانى آنان را كاسته است».
«خروشچف» نيز مانند كندى در سال ١٩٦٢ چنين تصريح كرد : «آينده شوروى
در خطر است و جوانان هرگز آتيه اميد بخشى ندارند، چه بى بند و بار و اسير شهوات گشتهاند».
عجيب است انسان در عصر پيشرفت علم و صنعت، در برابر اين مشكل كه سرگردانى نسل جوان است به زانو در آمده و هر روز پديدهاى خاص از درون اين تمدّن صنعتى خسته كننده و بىروح زاييده مى شود.
يك روز دسته «بيتلها» با حركات نامنظم و ناموزون ظهور مى كنند و ديوانهوار گروه هاى جوانان به دنبال آنها روان مى شوند، روز ديگر گروه «هيپىها» مانند علفهاى هرزه در مراكز تمدّن ماشينى مى رويند و انقلابى بر ضد تمدّن خشك مادى به پا مى كنند، ارزشهاى معنوى و اخلاقى و مقدسات را بىاساس و موهوم دانسته و زندگى معقولانه را به باد استهزا مى گيرند و پس از گسستن قيد و بندها و روگردانى ازعصر، همچنان در حال حيرت و سرگردانى باقى مانده و هيچ نوع تكيه معنوى و پناهگاه روحى را براى خود نمىيابند.
همين پديده هاى اجتماعى و ميزان تأثّرپذيرى جوانان در برابر اينگونه عوامل انحراف و حساسيت عجيب آنها در مقابل مظاهر فساد و آلودگى، نشاندهنده اين حقيقت است كه تمدّن فعلى با شرايط موجودش كه افراد اجتماع را به صورت چرخ و پيچ و مهره هاى يك ماشين در آورده، قادر نيست خواسته هاى فطرى و روحى انسانها را اقناع كرده و به احساسات معنوى و عواطف انسانى آنها، پاسخ صحيحى بدهد.
افزايش خودكشيها نيز معلول همين وضع موجود است، با اينكه مردم از لحاظ زندگى مادى در رفاه و آسايشند، اما تعداد خودكشيها مرتباً روبه افزايش مى رود.
«بنا به گزارش پليس در سال ١٩٧٦ بيش از دههزار نفر در آلمانغربى، خودكشى كردهاند، در همين سال نيز بيش از شش هزار نفر از مردان و بيش از هفت هزار نفر از زنان در آلمان دست به خودكشى زده كه آنها را نجات دادهاند». (١٢)
در جامعه فرانسه ـ كه سابقهاش در تمدّن جديد از همهجا بيشتر است ـ اقلاً در هر سال ٣٥ هزار نفر دست به خودكشى مى زنند!!.
«مصرف مواد مخدر در بين جوانان آمريكايى به طور وحشتناكى گسترش يافته است، پليس نيويورك اخيراً جسد ٣٨ جوان شانزده تا ٣٥ ساله را پيدا كرده است كه بر اثر استعمال مواد مخدر، جان سپردهاند، بعضى قربانيان اين مواد حتى وقت آن را پيدا نكردهاند كه سرنگ را از بازوى خود خارج كنند، در ميان معتادين به مواد مخدر، مصرف كنندگان هروئينى در درجه اوّل قرار دارند، در حال حاضر تنها يكصد هزار نفر در نيويورك به هروئين اعتياد دارند، به اين معنا كه از هر هشتاد نفر يك نفر مرفينى است.
در ميان طبقه ثروتمند، هنرپيشگان مقام اوّل را دارند يكى از پزشكان نيويوركى گفته است : «يكى از معروفترين هنر پيشگان آمريكايى در ٢٤ ساعت، دهبار مواد مخدر به خودش تزريق مى كند و بهاى هر يك مواد مخدر، به شصت دلار مى رسد».
پزشك آمريكايى اضافه كرده است : «بسيارى از شخصيّتهاى معروف كه رسماً به سبب سكته قلبى بدرود حيات مى گويند، از مواد مخدر جان مى سپارند». (١٣)
«در يك كشور متمدّن مانند آمريكا در هر ٢٥ دقيقه يك جرم بزرگ و در هر ٢٤ ساعت، سه قتل نفس و پنج عمل منافى با عفت با قهر و غلبه و سى فقره سرقت بزرگ و سه هزار فقره سرقت كوچك انجام مى گيرد، در همين كشور متمدن، بودجه هنگفت و سرسام آورى معادل با چهار بيليون دلار براى مبارزه با تبهكاران و اجراى قانون اختصاص دادهاند و در حدود صد ميليون دلار خرج پيشگيرى از وقوع تبهكاريها در شهر نيويورك مى شود». (١٤)
اين همان روش زندگى خودباختگانى است كه دم از انديشه و فرهنگ و تعالى مى زنند، مردم را به سوى آن مىخوانند و افتخار رهبرى اين دعوت را به عهده دارند!

عبادت در كليسا

هرچند كليسا با نيروى تبليغاتى و قدرت عظيم خود، در شؤون فرهنگى و اجتماعى جوامع غربى، دخالت مى نمايد، مع الوصف اين تعليمات مذهبى در ت اخلاق و پاكى دل مردم اثر قابل ملاحظهاى نبخشيده و نتوانسته است ورشكستگى روحى آنها را ترميم و هوسهاى بى پايان اين بشر لجام گسيخته را محدود كند. آيينى كه پيروان خود را براى ارتكاب اعمال ناپسند، به ميزان زيادى آزاد گذارده، چگونه مى تواند گريبان آنها را از چنگال عصيان و پليديها نجات داده، فساد اخلاق موجود را ريشه كن كند و آثار انحطاط را از بين ببرد؟
عبادت و تزكيه نفس و رسيدن به مدارج عاليه انسانيت كه صرفاً بايد به منظور تقرب به خدا و از طريق خلوص نيّت انجام گيرد، از مجراى واقعى خود منحرف شده و با آلودگيها توأم گرديده است.
مسيحيّت نه تنها در عقايد، دچار خرافات گشته، بلكه در اين مذهب، مفهوم عبادت و نيايش به درگاه خداوند، حقيقت خود را از دست داده است، اگر تعجب نكنيد در كليسا سالن رقص مى سازند تا جوانان هوسباز را به عبادت متمايل ساخته و از اين رهگذر، نسل جوان را به دام كليسا بيندازند!
عبادتگاه كه بايد حريم عفّت، تقوى و مهد پرورش صفات پسنديده باشد، به چنين وضع اسف انگيزى افتاده است.
رهبران دينى نيز كه بايد همچون سدّى استوار، جلو سيل فساد اخلاق را بگيرند،
خود كاملاً تحت تأثير انحطاط اخلاقى محيط قرار گرفتهاند، با چنين وضع اسف بارى، مى توان درك كرد كه مسيحيّت از ايجاد يك تحوّل و رستاخيز اخلاقى در دنياى غرب، كاملاً ناتوان است و چنين دستگاهى نمى تواند بشر را از انديشه هاى پاك نسبت به خداشناسى برخوردار كند و منشأ نجات جهان از بحرانهاى اخلاقى باشد. خبر ذيل، بيان كننده روش گردانندگان دستگاه مذهبى مسيحيّت است :
«پدران روحانى، با رقص و موزيك در محيط كليسا، گمراهان را هدايت مى كنند، پدر روحانى ٣٥ ساله كليساى «فرانسيس ميوز» در مونترال كانادا موسيقىدان زبردستى است! و مخصوصاً در تصنيف و نواختن آهنگها مهارت خاصى دارد! و تاكنون ١٥٠٠ آهنگ ساخته، اين آقاى كشيش، مشغول فعّاليّتهاى مذهبى و هنرى به طور مخلوط است». (١٥)
آيا انجام اين اعمال در جايگاه عبادت، مسخره كردن دين و مذهب نيست؟
عبادت يكى از عاليترين دستورات تربيتى انبياى خداست، هيچكس نمى تواند بدون توجه به خدا از مفاسد دنياى پر آشوب مادى و آلودگيهايى كه از علاقه بيش از حد و نامعقول به ماديّات سر مى زند، بر كنار بماند، چه معرفت به ذات خداوند محور اصلى و نقطه اتكاى سراسر زندگى آدمى است كه بدون آن هيچ بنايى در سازمان زندگى انسان به راستى نمى گرايد.
عبادت است كه انسان را از قيد و بندهاى شهوات آزاد و به سعادتهاى معنوى و مقام قرب الهى نايل مى سازد، ملاحظه فرماييد يك چنين حقيقت پر ارزش و گرانبهايى چگونه دستخوش اميال نفسانى گروهى هوسباز شده است.
دريدن پرده هاى غفلت و بىخبرى و ايجاد يك تحوّل و انقلاب عظيم روحى و معنوى، يكى از فلسفه هاى بزرگ عبادات اسلامى است. خوب است در مقايسه بين عبادات مسلمين با مسيحيان يك قضاوت عادلانه را از زبان يك دانشمند مسيحى به نام «استاهوود كاب» (١٦) بشنويد :
«... همچنين فرصت يافتم كه در مسجد اياصوفيه، شاهد انجام مراسم مذهبى و نماز باشم، قسمت مهم اين مراسم، عبارت از «ركوع» و «سجود» بود، نمازگزاران هنگام نماز، بايد به كرّات به حال ركوع، خم شوند و سپس به سجده درآيند و در حين انجام اين اعمال منظم، كلمات مقدسى را در ستايش خداوند بر زبان جارى سازند.
عظمت پر شكوه خضوع و خشوع اين نمازگزاران در حين نماز، مرا شديداً تحت تأثير قرار داد... در حقيقت من هيچگاه اين همه بى ريايى در ستايش، عمق در تسليم و خلوص در عبوديت نسبت به ذات خداوند، در هيچيك از كليساهاى مسيحى نديده بودم.
بعدها من به همراهى تنى چند از خارجيان ديگر، افتخار حضور داشتم كه از يك بالكن، انجام مراسم احياى شب «ليلة القدر» را كه مى گويند در آن قرآن از آسمان بر پيامبر اسلام نازل شده است، مشاهده نمايم، صحن اياصوفيا از انبوهى بالغ بر پنج هزار نمازگزار مملو بود كه ركوع و سجودشان همه، در يك حركت و ريتم و (آهنگ) مطلق و منظم انجام مى گرفت.
موج صداى آهسته و ملايم خم شدن آنان به حال ركوع، باز كردن و نهادن كف دستهاى خود بر زمين در حال سجود و سپس برخاستن دسته جمعى و تكبير توأمشان با هم و همه همچون حركت خفيف، ولى پر عمق و در هم فشرده و به هم پيوسته بالهاى امواج بزرگى از پرندگان مى نمود.
منظرهاى باشكوه و بىنظير، پر ابّهت و در عين حال، خوف انگيز جلوه مى كرد، علاوه بر عمق ستايش و خضوعى كه در مراسم عبادت مسلمانان وجود داشت، همچنين اينمراسم، از يك روحمطلق آزادمنشى، دمكراسى، برابرىو عدمتبعيض برخوردار بود.
من شاهد بودم كه حمالى دورهگرد، بر روى قاليهاى ارزنده و تميز، شانه به شانه در كنار يك «پاشا» و جامه هاى گرانقدرش با هماهنگى و فراغ كامل از نگرانى و رعايت حال وى ايستاده، با وى آزادانه ركوع و سجود مى رود، من «سياهان» تنومند و زشت سيمايى مى ديدم كه در كنار شيكپوش ترين تركان شهر، به انجام مراسم مذهبى اشتغال داشتند.
اسلام از آغاز پيدايش خود، يك كيش برادرى پر نفوذ، به شمار مى رفته است و تا اين زمان نيز اين منش و خصوصيّت خود را از دست نداده است». (١٧)
بزرگترين اشتباهى كه دنياى غرب در زمينه دين و مذهب مرتكب شده، اين است كه مذهب را يك امر باطنى و شخصى پنداشته كه با واقعيّت زندگى، هرگز رابطهاى ندارد، همين انحراف در عقيده، بر تمام صحنه هاى زندگى آنها سايه شوم خود را گسترده و كردار و رفتارشان را آلوده ساخته است، در محيطى كه اينگونه بحران عقيدتى پديد مىآيد، در متن زندگى نيز انحرافاتى به وقوع مى پيوندد و واقعيت در آستانه تمايلات و شهوات نفسانى، قربانى مى شود و در نتيجه، فساد و تباهى همهجا را فرا خواهد گرفت.
علاوه بر اين، با چنين طرز تفكرى همواره در داخل نفس انسان ميان ارزشهاى معنوى نزاع و كشمكش در مى گيرد; يعنى بايد انسان از نظر منطق دين و برنامه روحانى خود، موضوعى را مطرود بداند و همان را در زندگى عملى خويش لازم و ضرورى تشخيص دهد.
هر كردار و پندارى در شعاع عقيده، رنگ خاصى به خود مى گيرد و اصولاً زندگى چيزى غير از عقيده نيست، جدا ساختن دين از دنياى خارج و يا عقيده از احكام، يك خطاى بزرگ و غير قابل گذشتى است. «در پير» آمريكايى در كتاب «نزاع بين دين و دانش» اين اشتباه را چنين بازگو مى كند :
«كُنستانتين» كسى كه آيين مسيحيت را در امپراتورى رم، رسمى و حتمى فرض نمود، بسيارى از مفاهيم بت پرستى را به منظور جلب نظر بتپرستان كه به آيين جديد در آيند، با مسيحيّت درآميخت.
تنها چيزى كه ياد آورى آن در اينجا ضرورى است اين است كه دراروپاى مسيحى; چه در قرون وسطى يا در قرون جديد ـ كه منكر خدا گرديد ـ اين پندار غلط رايج بود كه مسأله دين، تنها رابطه فرد با خداى خويشتن است و ديگر نقشى در متن زندگى ندارد. و به عبارت ديگر : آنان چنين مى پندارند كه عقيده هرچه هست مربوط به قلب و اعماق دل آدمى است، اما محيط زندگى كاملاً از عقيده جداست.

توسعه وحشتناك الكل

مصرف سرسام آور مشروبات الكلى و استعمال روز افزون آن در انحطاط روحى اجتماع، مهمترين نقش را بازى مى كند و به همين سبب، آثار شوم و ناهنجارى كه پيوسته از جهت اخلاق، روان، دين و بهداشت، در افراد و جامعه هاى بشرى، بسط و توسعه مى دهد، هرگز قابل انكار نيست، هيچ خردمند و دانايى نمى تواند چنين واقعيت تلخى را ناديده بگيرد، سالى نيست كه اين سمّ مهلك، جمعيّت انبوهى از ديوانگان الكلى را به تيمارستانها روانه نسازد و هزاران نفر را به قتل، خودكشى، خيانت، دزدى، رسوايى و پردهدرى، وادار نكند.
بيشتر افراد مىخواهند با نوشيدن مواد الكلى، از چنگال دشواريها و غمها خلاصى يابند، ولى در واقع آنها بدين وسيله سند شكست و ناتوانى خويش را در برابر مشقّات و سختيهاى زندگى امضا مى كنند و به جاى استقبال از مشكلات زندگى، در مقابل فشار ناملايمات، زانو مى زنند.
هر ساعت صداى وحشت انگيز ناملايمات و مشكلات زندگى در گوش آنها طنين مىاندازد، به بادهنوشى پناه مى برند تا براى نجات از افكار ملالت بار زندگى، در عالم اوهام و خيال، نقشه يك جهان خالى از اين سختيها و مشقات را طرح نموده و مدّت كوتاهى، خود را در آنجا مشغول سازند.
اين بهانه هايى كه بشر را به ميگسارى و بادهنوشى تحريك مى كنند، هرگز مجوز ميگسارى نخواهند بود، وجود مى و باده خود دليل بر بيمارى اجتماع است كه مى توان
با تربيت فكرى و روحى، اين بيمارى هستى سوز را درمان كرد.
انسان خردمند مى كوشد تا از باده علم و دانش سرمست شود، نه بادهاى كه عقل را زايل كند و جنون آورد و انسان را به درجه بهايم از منزلت و علم پايين بكشاند.
در «هامبورگ» نگارنده روزى از يكى از معابد يهود ـ كه بسيار مجلل بود ـ ديدن كرد، سبك ساختمان و شكوهى كه داشت، هر بينندهاى را به خود جلب مى كرد، به وسيله سرپرست معبد، از قسمتهاى مختلف آن ديدن به عمل آورديم، چيزى كه در آن ميان، ما را دچار حيرت ساخت، تماشاى سالنى بود كه براى صرف مشروبات الكلى اختصاص داده بودند! لحظاتى بهت آميخته به تأثر مارا فراگرفت، آنگاه از وى پرسيديم مگر در معبد هم نوشابه هاى الكلى صرف مى شود؟ در حالى كه قيافه جدى به خود گرفت، پاسخ داد آرى، امّا نه به طور عمومى و همگانى! بلكه افراد مخصوصى در اينجا حضور به هم مى رسانند و به مىخوارگى مشغول مى گردند!
توسعه روز افزون الكل، رهبران، دانشمندان و مجامع گوناگون بهداشتى و طبى غرب را متوحّش ساخته و براى مبارزه با آن سازمانهايى مانند «سازمان مبارزه با الكل» تشكيل دادهاند، اما براى مبارزه با اينگونه پديده هاى ناهنجار اجتماعى، چنين سازمانهايى عاجز و ناتوان است; زيرا با همه اين اقدامات، روز به روز مصرف اين سم خانمان سوز افزايش مىيابد و بيم آن مى رود كه طبقات فعال و نسل جوان امروز، به يك مشت افراد الكلى ناتوان تبديل گردد. آمار ذيل يكى از نشانه هاى روشن مفاسد و بدبختىهاى ناشى از الكل است.
فرانسه به موجب تحقيقات اطبا در بيست و چهارمين كنگره بين المللى مبارزه با الكل، در باره اثر الكل در روح و عقل، آمار زير را فاش كرد :
«بيست درصد از زنان و شصت درصد از مردانى كه به بيمارستانها مراجعه كردهاند، اعتياد به الكل داشتهاند و هفتاد درصد ديوانگان و چهل درصد از بيماران آميزشى، در نتيجه استعمال الكل بوده است.
در انگلستان در اثر تحقيقات دانشمندان به ثبوت رسيده كه تقريباً ٩٥ درصد ديوانگان، ديوانه مشروبات الكلى مى باشند». (١٨)
«وزير بهدارى فرانسه، آمارى درباره تلفات ناشى از الكل در فرانسه منتشر كرده است كه جرايد فرانسه آن را آمار تكان دهنده نام گذاردهاند.
در اين آمار، خاطر نشان شده است كه تعداد تلفات در اثر افراط در مصرف الكل در سال ١٩٥٦ بالغ بر بيست هزار نفر بوده، دبير كل كميته بين المللى مبارزه باالكل اعلام كرد كه ٢٥ درصد از مخاطرات و سوانح كار و ٥٧ درصد از تصادفات اتومبيل در فرانسه به علّت استعمال الكل رخ داده است». (١٩)
«يوانكاره» رئيس جمهور فرانسه كه رياست جمعيّت ضد الكل را نيز داشت در موقع جنگ بين المللى، ضمن بيانيهاى كه انتشار داد، چنين مى نويسد :
«اى فرزندان فرانسه! بزرگترين دشمن شما مشروبات الكلى است، پيش از آنكه با آلمان زد و خورد نماييد، بامشروبات بجنگيد، خسارت جانى و مالى كه در نتيجه مشروبخوارى، در سال ١٨٧٠ متوجه كشور فرانسه شد، به مراتب بيشتر از تلفات و خسارتهاى حاصله از جنگ فعلى است، مشروباتى كه به مذاق شما لذيذ مى باشد، زهر قاتل است، شما را زود پير كرده و نصف عمر شما را از بين مى برد و بدن شما را مورد حملات امراض و ناتوانيهاى پى در پى قرار مى دهد».
«در بيمارستانهاى فرانسه چهل درصد بيماريها را بيماريهاى ناشى از الكل، تشكيل داده است و پنجاه درصد ديوانه هاى تيمارستانها نيز در نتيجه استعمال مواد الكلى، مبتلا به جنون شده اند و در بيمارستانهاى كودكان فرانسه، باز علت پنجاه درصد از بيماريهاى اطفال آنان در نتيجه الكليك بودن پدر و مادر است.
شصت درصد مخارج دادگسترى فرانسه مربوط به الكليسم است، به طورى كه خزانه دولت فرانسه هرسال بابت مخارج بيمارستانها، تيمارستانها و ساير بنگاه هايى از اين قبيل ٣٢٥ ميليارد فرانك قديم ضرر استعمال الكل را مى دهد.
الكل سبب زياد شدن مرگ و مير در انسان مى شود، به طورى كه ٥٥ درصد مرگها در مردان و ٣٠ درصد در زنها از الكل سرچشمه مى گيرد، ٩٥ درصد قاتلين بچه ها الكليك هستند و شصت درصد جوانهاى فاسد از پدر و مادر الكليك به وجود آمدهاند». (٢٠)
«در يك سال قريب به ٠٠٠/١٥٠ نفر از مجرمين كه گناهشان از استعمال مسكرات ناشى شده به محاكم قانونى آلمان جلب شدهاند و همچنين در سال ١٨٧٨ ميلادى به اندازه ٥٤٣٤٨ حكم قطعى درباره زنان گناهكار كه گناهشان از استعمال الكل سر زده است، از دادگاه هاى آلمان صادر شده در حاليكه اين رقم وحشتناك در سال ١٩١٤ به ٦٠٣١ رسيده بود».
يكى از وزراى «اتازونى» در سخنرانى خود گفت : «آمريكا در مدّت ده سال هجده هزار ميليون خرج مشروبات نموده و در نتيجه آن، صد هزار جوان را به دارالمساكين فرستاده و ١٥٠ هزار مجرم به زندان انداخته و ١٥٠٠ نفر را كشته و دو هزار نفر را به خودكشى واداشته و دويست هزار زن را بيوه نموده و يك ميليون طفل را بىپدر گذارده است».
كنگره بين المللى مبارزه با الكل اعلام كرد : «خسارت الكل از نظر اقتصاد نيز بسيار جالب دقّت است، طبق بازرسى دقيق الكل، ١٢٨ ميليارد فرانك بر بودجه دولت (غير از خسارات شخصى) تحميل مى نمايد، بدين ترتيب كه ده ميليارد مخارج بيمارستانها، چهل ميليارد مخارج تعاون عمومى وخيريه، هفده ميليارد مخارج امنيّت اجتماعى، شصت ميليارد خرج دادگسترى و زندان، علاوه بر اين قريب يازده ميليارد ديگر هم به ضرر خزانه دولت است كه از مصرف انگور خام كم مى شود، در صورتى كه فروش الكل فقط ٥٣ ميليارد فرانك براى دولت فرانسه نفع دارد، پس ملاحظه مى كنيم چه اندازه از نظر اقتصاد براى دستگاه دولتى زيان آور است». (٢١)
ديروز شروع اقدامات شديد بر ضد مىخوارگى و مست بازى در شوروى اعلام شد، اين مبارزه بر ضد الكليسم براى رفع آثار سوء آن بر اقتصاد شوروى است.
حدود دوهفته پيش، معاون نخست وزير شوروى گفته بود : «به زودى اقداماتى بر ضد الكليسم در شوروى به عمل مىآيد».
«روزنامه پراودا» نوشته است : «نوشيدن الكل در شوروى بر تعداد جنايات، غيبت از كار و نقص انضباط كارخانه ها افزوده است. انتظار مى رود در آينده اقدامات شديدترى بر ضد مىخوارگى افراطى صورت گيرد». (٢٢)
طبق تحقيقاتى كه به عمل آمده، بسيارى از سوانح هوايى و سقوط هواپيماها نتيجه مستى خلبانان است.
«دكتر كلمنت كورن گولد» ـ كه متخصص روان شناسى صنعتى است ـ ضمن تحقيقاتى كه به عمل آورده، آمارى تهيّه كرده است كه بىشك علل سقوط هواپيماهاى مذكور را نشان مى دهد.
«دكتر گولد»، ضمن اين آمار نشان مى دهد كه اكثر سوانح هوايى كه در خطوط هوايى آمريكا روى مى دهد، تلفات هوايى در ميان صاحبان هواپيماها و هليكوپتر خصوصى نيز فراوان است.
«دكتر گولد»، پس از بررسيهاى لازم و مطالعه در گزارشهاى مأمورين فنى و تحقيق و رسيدگى به علل سقوط هواپيماهاى تجارتى و مسافربرى، به اين نتيجه رسيده است كه اكثر هواپيماهايى كه سقوط مى كنند بر اثر نقص فنى ناگهانى يا مست بودن خلبان و كمك خلبان روى داده است.
نظريه مذكور، مخصوصاً ميان خلبانان آمريكايى، بيش از ساير نقاط جهان صدق مى كند، چون اكثر هواپيماهايى كه تا كنون در اثر مستى سقوط كردهاند، داراى خلبانان آمريكايى بودهاند.
از كالبد شكافى كه روى بدن و باقى مانده اجساد خلبانان هواپيماهايى كه سقوط كردهاند، به عمل آمده، اكثراً نشان مى دهد كه خلبانان مذكور ضمن پرواز، مشروبات الكلى خوردهاند.
از هنگامى كه ضايعات و سوانح هواپيمايى زياد شده، مسؤولين امور، به فكر پيدا كردن ريشه هاى آن شدهاند و بالأخره به اين راز وحشتناك پى بردند كه بسيارى از هواپيماهايى كه در سالهاى اخير سقوط كردهاند، علت العلل سقوط، مستى خلبان يا عشق بازى او با مهماندار بوده است.
بدين ترتيب، فجايع هوايى را نيز در سالهاى اخير بايد ناشى از الكل و فريب زنان دانست، صدمات الكل در روى زمين كم بود كه حالا به طور غير مستقيم نيز عدهاى بىگناه را كه شايد در تمام زندگيشان حتى لب به مشروبات الكلى نزدهاند، فدا و تباه مى سازد. (٢٣)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١) . will durant
٢) لذات فلسفه.
٣) ناگفته نماند كه اصطلاح فرزند نامشروع در غرب، به معناى فرزندى است كه حاصل تجاوز به عنف باشد. بنابراين، فرزندى كه حاصل عدم ازدواج رسمى است، از نظر غربيان، نامشروع به حساب نمىآيد!
٤) خواندنيها، سال ١٥، شماره١١.
٥) طلاق و تجدد، ص ٣٤.
٦) آيين كاميابى.
٧) دائرة المعارف بريتانيا، ج ٢٣، ص ٤٥.
٨) قوانين جنسى، ص ٣٠٤.
٩) اطلاعات، شماره ١٠٤١٤.
١٠) سپيد و سياه، شماره ٣٧٠.
١١) كيهان، شماره ٥٣٥٦.
١٢) مجله تندرست.
١٣) اطلاعات، شماره ١٣٠١٥.
١٤) روح بشر، ص ٣٢.
١٥) اطلاعات هفتگى، شماره ١٠٨٩.
١٦) .stahwood cobb
١٧) خداوند دوكعبه، ص ٢٢٧.
١٨) مجلّه تندرست.
١٩) مجله تندرست، شماره ١٢، سال ٥.
٢٠) خواندنيها، شماره ٧، سال ٢٦.
٢١) مجلّه تندرست، سال ٥، شماره ١٢.
٢٢) اطلاعات، شماره ١٣١٠٨.
٢٣) خواندنيها، شماره ٣٧، سال ٢٦.


۳
تناقضات زندگى در دنياى كنونى

تناقضات زندگى در دنياى كنونى

توسعه روز افزون سرمايهدارى و انقلاب صنعتى در همه شؤون مخصوصاً در زندگى مادّى مردم، شكاف عميقى به وجود آورد، پيشرفت صنايع و تكنيك، سرمايه هاى بزرگ را به صورت كمپانىها، كارتلها، تراستها در آورد، يك دسته از افراد، زندگى افسانهاى و تجمّلى پيدا كرده، داراى همه چيز شدند حتى به طور باور نكردنى براى سگ و گربه خود نيز وسايل زندگى تهيه كردند. در مقابل دسته ديگر كه درآمد آنها كفاف زندگى عادى آنان را نداده، از دسترسى به وسايل اوليّه زندگى محروم شدند.
اين ستم جانكاه و ظلم عظيم كه مولود سازمانهاى اجتماعى دنياى كنونى است، براى وجدانهاى بيدار متفكرين، بسيار رنجآور و دردناك است.
غالب بدبختيهايى كه در گذشته در دايره كوچكى دامنگير بشر بود، امروز در يك مقياس وسيع و جهانى، به سراغ او آمده است، در جهان ما در بسيارى از مسايل جنبه هاى افراط، تفريط و تناقض فاحش، با وضع نفرت انگيز و زنندهاى خودنمايى مى كند.
كوشش براى ترقى اقتصادى در كشورهاى پيشرفته، نه تنها در يك مقياس جهانى و به نفع عموم انسانها صورت نمى گيرد، بلكه چون فقط در انديشه پيشبرد اقتصاد خود هستند، حتى به قيمت سقوط برخى از ملّتها و كشورهاى ديگر تمام مى شود و روز به روز شكاف طبقاتى وسيعتر مى گردد، فقر و گرسنگى، امروز در بسيارى از نقاط جهان بيداد مى كند، طبق آمار منتشر شده : «مسأله تغذيه جهانى، در دونكته آشكار مى گردد :
١ ـ از دوهزار و پانصد ميليون انسان در كشورهاى كم رشد، پانصد ميليون نفر به اندازه كافى غذا ندارند و از كمبود خوراك، رنج مى برند.
٢ ـ يك هزار و پانصد ميليون نفر غذاى كامل نمىخورند و در تغذيه آنها نقصان وجود دارد.
نتيجه مستقيم يا غيرمستقيم وضع فوق، آن است كه سالانه بالغ بر هشت ميليون نفر از گرسنگى مىميرند.
فقط در برزيل سالانه ٢٥٠ هزار كودك بر اثر كمبود غذا مىميرند، در هند اين مرگ و مير به تناسب افزايش جمعيت بالا مى گيرد، پس مانده غذاى يك خانواده معمولى آمريكايى برابر با خوراك چهار روز يك خانواده هندى است. (١)
در چنين شرايطى، جمعى مغرور و سبكسر براى در دست داشتن كنترل قيمتها و به وجود آوردن كمبود مصنوعى، با قساوت و بىرحمى ميليونها تن از مواد غذايى كه مى تواند جان ميليونها گرسنه را از خطر مرگ نجات بخشد، نابود مى سازند كه اگر جلو اينگونه اسراف و تبذيرها و اعمال غير انسانى گرفته شود، گرسنهاى در دنيا باقى نخواهد ماند، شاهد گوياى اين موضوع آمار اسف انگيزى است كه در جرايد انتشار يافته است :
در سال ١٩٦٠، صد و بيست و پنج ميليون تن نان در انبارهاى آمريكا از بين رفت، همين يك قلم خوراك، كافى بود تا يك سال تمام، بيش از پانصد ميليون جمعيت هندى را سير نگهدارد، همه ساله مقادير بسيار عظيمى از مواد غذايى را آمريكا نابود مى سازد، فقط براى آنكه منابع خود و قدرتش را محفوظ نگهدارد، در سالهاى اخير فشار دستگاه هاى كاپيتاليستى غرب جهت ادامه قحطى و گرسنگى موجود در جهان افزايش يافته است.
وقتى آمريكا مواد خوراكى را در انبارهاريخته و مى گذارد فاسد شود، نه تنها گرسنگى را توسعه مى دهد بلكه كشورهاى ديگر را مجبور مى سازد تا غذا را به قيمت گزاف بخرند و بفروشند و از اين راه به اقتصاد آنها لطمه فراوان مى زند، اين ثروتهاى بر باد رفته و حرام شده كه توسط عدهاى قدرت طلب خودخواه از نقاط مختلف كره زمين به سرقت رفته است، در واقع سلاح هاى مؤثرى است كه از آنها به منظور قتل ميليونها انسان بىگناه استفاده مى شود». (٢)
«برتراندراسل» فيلسوف شهير مى نويسد : «درخلال چهارده سال گذشته، آمريكا چهار ميليارد دلار پول براى خريد مازاد گندم كشاورزان خود پرداخته است، ميليونها تن گندم، جو، ذرّت، پنير و كره در انبارهاى دولتى آمريكا مانده و فاسد گرديده است، تا قيمتها را در بازار جهانى بالا نگاه دارند، اكنون كوه هاى بزرگى از كره و پنير را با رنگ، غير قابل مصرف مى سازند كه مبادا قيمت لبنيات تنزل پيدا كند».
ادامه اين وضع آينده وحشتناك و قابل انفجارى در پيش خواهد داشت، مگر اينكه فرمول زندگى مردم اين سامان عوض شود، انگيزه اصلى اين اعمال ننگآور و شيطانى، چيزى جز انحطاط و فقر فوقالعاده شديد اخلاقى نيست و تمدّن صنعتى منهاى اخلاق و ايمان يك چنين وضع اسف آورى را به بار آورده است.
جامعه شناس و فيلسوف شهير «سوروكين» (٣) مى گويد : «با وجود توسعه وسايل فنى، صنعتى و تكنيكى، هنوز ما به مراتب بيش از زمان ديگر احساس فقر اخلاقى و انسانى مى كنيم و جامعه هاى صنعتى پيشرفته كمتر مى توانند دعوى برترى اخلاقى نسبت به جوامع تنگدست و عقب مانده نمايند، تمدّن مادى امروزى، پر از تناقض و تضاد است; تناقض در گفتار و كردار، تناقض در پندار و اعتراف، تناقض در انديشه و احساس.
فرهنگ مادى، در منشورهاى گوناگون حقوقى خويش برابرى تمام انسانها را عموماً قاطعانه اعلام مى دارد، ليكن در عمل، انواع تبعيضها، بىعدالتيهاى اخلاقى، فكرى ، مذهبى، اقتصادى، سياسى، روانى، اجتماعى و خانوادگى را نه تنها در قلمرو خويش تحميل مى كند بلكه متعصبانه خود، آنهارا اعمال مى نمايد، مدعى دمكراسى است; حكومت مردم بر مردم براى مردم را شعار سياسى خود مى داند، ولى در عمل، حكومت (اليگارشى) حكومت خود برتربينان و خودكامگان را تا حد اعلاى ديكتاتورى فردى و استبدادى، ميدان مى دهد.
در سخن، خواهان كاميابى و خوشبختى همگان است، ليكن در عمل، احساس ناكاميها، شكستها، نگرانيها و بدبختيها را توسعه مى دهد، تمدّن مادى در آموزشهاى خود خويشتن پرستى و خود خواهى را مطرود مى شمارد و ديگر خواهى و جمعگرايى را تشويق مى كند، در حالى كه انواع خود شيفتگى، بىاعتنايى به سرنوشت ديگران قساوتهاى فردى و گروهى، استثمار و بهرهجويى سوداگرانه و جاه طلبانه از همنوعان در آن بيش از هر زمان ديگر ميدان تجلى يافته است». (٤)
با اينكه كشورهاى توسعه يافته ٢٥ درصد مردم جهان را تشكيل مى دهند، صاحب ٨٥ درصد ثروت جهانند و كشورهاى عقب افتاده با اينكه ٧٥ درصد هستند تنها پانزده درصد ثروت جهان را در اختيار دارند و اين فاصله با گذشت زمان، بيشتر مى شود در همين كشورهاى ثروتمند نيز ثروتهاى كلان در دست گروه معدودى است، در آمريكا يك كميته تحقيق مجلس سنا در سال ١٩٤٦ اثبات كرد كه : «تنها پنج درصد از شركتهاى عظيم آمريكا متجاوز از هشتاد درصد سرمايه كليه صنايع را در اختيار دارند و بيش از شصت درصد كليه كارگران صنايع را به خود اختصاص دادهاند و ٨٤ در صد سود خالص كليه كارخانه ها را منحصر به خود ساختهاند». (٥)
رئيس سازمان جهانى خواربار و كشاورزى ملل متحد مى گويد : «هنوز در حدود دو سوم از سكنه جهان در حال گرسنگى مدام به سر مى برند و حدود يك ميليارد و نيم از افراد انسان، براى نجات از چنگال اين وحشتناك ترين بلاى اجتماعى، معاش كافى به دست نمىآورند». (٦)
«دو كاسترو» ضمن بيان علل گرسنگى ميليونها مردم محروم جهان مى گويد : من يك بار با «ترومن» رئيس جمهور اسبق آمريكا صحبت كردم و از او خواستم تا ترتيبى اتخاذ شود كه اضافه توليد كشاورزى و غذايى آمريكا در اختيار يك مركز بين المللى مخصوص توزيع مواد غذايى قرار گيرد تا در ميان محرومين جهان تقسيم شود.
او گفت : «به عنوان رئيس جمهور آمريكا نمى تواند با اين پيشنهاد موافقت كند; زيرا اقدامات كمكى نمى تواند از اغراض سياسى منفك و جداباشد!!».

وحشيگريها در عصر تمدّن

هر چند برخى از جامعه شناسان را عقيده براين است كه جنگ از زندگى بشر انفكاك ناپذير است و حيات آدمى از ابتداء توأم با ستيز، تصادم و خونريزى بوده، ولى محققين از جامعه شناسان و دانشمندان روانشناس، اين نظريه را رد كرده و مى گويند : جنگ از پديده هاى اجتناب ناپذير جوامع بشرى نيست بلكه انحرافات اخلاقى و نابسامانى اجتماعى و اقتصادى است كه به نبردهاى خونين منجر مى شود و لذا بايد علل جنگ را در خارج از طبيعت بشرى جستجو نمود و با تعليم و تربيت صحيح و اساسى و سامان دادن اوضاع اجتماعى، علل و موجبات آن را از ميان برد و از ضربه هاى عظيم و جبران ناپذيرى كه از اين راه به جامعه انسانى وارد مى شود، جلوگيرى كرد.
علىرغم پيروزيهاى بى سابقه و درخشانى كه در دانش و صنعت، نصيب مردم قرن ما شده است، نبردهاى خونين و خانمان برانداز قرن بيستم كه براى توسعه طلبى، مطامع مادى و اشباع تمايلات طغيانگر گروهى از افراد صورت مى گيرد، غير انسانى ترين جنگهاى تاريخ بشر است ، اگر نظرى كوتاه به كارنامه سياه اين جنگها و حوادثى كه در مدّت هفتاد سال كه از قرن بيستم مى گذرد، بيفكنيم، براى ما آشكار مى شود جناياتى كه در اين مدّت كوتاه از بشر متمدّن سرزده، شايد از تمام جناياتى كه در تاريخ پرماجراى بشر صورت گرفته، بيشتر باشد.
دنياى غرب كه داراى وسايل صنعتى و بمبهاى اتمى است با نيروى دانش، بشر را به خاك و خون مى كشد و مناطق آباد روى زمين را به ويرانه ها تبديل مى سازد، از اين
رهگذر ناله هاى ستمديدگان به دنبال ضعف فكرى و سقوط اخلاقى غرب به آسمان بلند است.
محصول دو جنگ جهانى ناشى از تضاد منافع مادى دول استعمارى، نتايج شوم و اسف بارى براى بشريت به بار آورد كه به هيچ وجه نمى توان لكه هاى جنايت و قساوت و بىرحمى را از دامان جنگ افروزان اين قرن شست.
ارقام عجيب اين وقايع مخوف به قرار زير است :
جنگ جهانى اول ١٥٦٥ روز ادامه داشت. تعداد كسانى كه در ميدانهاى اين جنگ كشته شدند، بالغ بر نه ميليون نفر، تعداد افرادى كه ناقص و از كار افتاده شدند، حدود بيست و دو ميليون نفر، تعداد مفقودالأثرها بالغ بر پنج ميليون نفر شمارش شده است، اين تلفات مربوط به ميدان جنگ است، در صورتى كه تلفات در شهرها فوقالعاده بيشتر از مجموع تلفات و زخميهاى ميدان جنگ بوده است.
مجموع هزينه اين جنگ را «چهار صد هزار ميليون دلار» برآورد كردهاند، طبق حساب مؤسسه (وقف كارنگى براى صلح بين المللى) با اين رقم بودجه ممكن بود، براى هر يك از خانواده هاى ممالك انگلستان، ايرلند، اسكاتلند، بلژيك، روسيه، آمريكا، آلمان، كانادا و استراليا يك خانه آبرومند با مقدار كافى اثاث منزل تهيّه نمود! (٧)
جنگ بين المللى اوّل باتلفات و خسارات فوق العاده پايان يافت اما هنوز ناله و فرياد بازماندگان بركشتگان خود خاموش نشده بود و ويرانه ها آباد نگرديده بود كه ناگهان جنگ دوّم جهانى، قيافه وحشتناك خود را نمايان ساخت و در اندك مدّتى مردم دنيا را به آتش و خون كشيد.
در جنگ بين المللى دوّم، ٣٥ ميليون نفر كشته بيست ميليون نفر از داشتن دست و پا محروم گرديدند، هفده ميليون ليتر خون بر زمين ريخت، دوازده ميليون نفر از ضايعه سقط جنين به خانواده هاى بشر آسيب وارد گشت، در اين جنگ سيزده هزار دبستان و دبيرستان و شش هزار دانشگاه و هشت هزار لابراتوار منهدم و ويران گرديد و ٣٩٠ هزار ميليارد گلوله در هوا منفجر شد!
در سال ١٩٤٥ دو بمب اتمى كوچك از طرف آمريكايىها در جنگ ژاپن پرتاب شد، يكى را روى شهر «هيروشيما» و ديگرى را سه روز بعد روى شهر «ناكازاكى» منفجر كردند، در هيروشيما هفتاد هزار نفر بكلى نابود گرديدند و به همين مقدار هم مجروح شدند. و در شهر «ناكازاكى» قريب به چهل هزار نفر كشته و همين مقدار هم زخمى شدند. خانه ها آسيب فراوان ديد و كودكان بىگناه و حتى حيوانات زيادى قربانى اين فاجعه گرديدند و پس از پنج روز ژاپنىها در مقابل آمريكايىها تسليم بلاشرط شدند، خبرى در اواخر جنگ بين المللى دوم در جرايد به اين مضمون انتشار يافت :
«دولت شوروى از كارخانه هاى آمريكا خواسته است كه چهار ميليون پا براى سربازانى كه در جنگ، پاى خود را از دست دادهاند، بسازد، از اين خبر وحشتناك، به خوبى ميزان ساير اعضايى كه در اثر جنگ از ميان رفته است، دانسته مى شود.
لازم است بدانيد اين سفارش شوروى به آمريكا پس از اقدامات كارخانه هاى خود شوروى براى ساختن پاهاى مصنوعى است و چون كارخانه هاى شوروى نتوانست مقدار احتياجات را جواب گويد، به آمريكا متوصل شد.
و ديگر آنكه با در نظر گرفتن اين سفارش به ميزان تلفات نفوس و ميزان نقص غير قابل جبران ساير اعضاو كشته شدن سربازان ممالك اروپايى غير از شوروى و عوارض شوم ديگر، مى توان حدث زد كه چه وضع ديوانه كنندهاى در اثر جنگ پديدار شد».
بمبى كه در اوت ١٩٤٥ به «هيروشيما و ناكازاكى» ريخته شد، فقط ٢٣٥ واحد اورانيوم و ٢٣٩ واحد پلوتونيوم و ٣٣٥ هزار مواد منفجرهTNT داشت، يك بمب اتمى عادى، پنج هزار مرتبه قوىتر از بمبى است كه به هيروشيما ريخته شد و يك بمب هيدروژنى پنج ميليون مرتبه شديدتر از بمب اتمى است، يك بمب اتمى كافى است كه شهرهاى نيويورك، پاريس، لندن، و مسكو را با خاك يكسان كند، براى انتقال بمب لازم نيست كه سرباز فداكارى هواپيما را از شبكه هاى دفاعى عبور دهد، باموشكهاى
هدايت شونده تا دوهزار مايل مى توان بمب را به هر نقطهاى كه بخواهند فرود آورند، هر آزمايش اتمى در مسافتى قريب به هفت هزار مايل مؤثر است.
خطر بمبهاى «مگاتنى» طبق تحقيقات دكتر «لينوس پولينگ» شيميدان معروف آمريكايى برنده جايزه نوبل، طورى است كه با دههزار بمب مگاتنى در ساعت اول جنگ ١٧٥ ميليون از ساكنين كشورهاى پر جمعيت از بين مى روند.
بايد تذكر داد كه در حال حاضر، آمريكا ٢٤٠ هزار، اتحاد شوروى، هشتاد هزار وانگلستان قريب پانزده هزار بمب مگاتنى دارند!.
يكى از اعضاى پيشين ستاد ارتش آمريكا به نام «نومان» (٨) درباره جنگ آينده مى نويسد : «تلفات جنگ آينده اختصاصى به سپاهيان جنگى ندارد، بلكه آن جنگ به نابودى همه ملتها تمام خواهد شد، حتى زنها و كودكان نيز از آفات آن جنگ در امان نخواهند بود; زيرا عقول دانشمندان فيزيك، وظايف جنگى را از سپاهيان انسانى گرفته، به تركيبات فيزيكى و آلات جنگى بى شعور تفويض كردهاند و آن سلاحهاى جنگى بىشعور، فرقى بين افراد جنگجو و غير جنگجو نمى گذارند.
اكنون ديگر دشمنان در ميدانهاى جنگ يا قلعه ها به جنگ يكديگر نمى روند، بلكه ميدان جنگ به شهرها و روستاها كشيده شده است; زيرا بر طبق نظريات جديد، نيروى اصلى دشمن در سپاه نيست بلكه در شهرهاى آباد و بازارهاى تجارتى و كارخانه ها متمركز است، پس اگر جنگى اتفاق افتاد، اين اماكن به وسيله نيروى هوايى،بمباران خواهد شد، بمبهايى كه حامل مواد منفجره و گازهاى سمى و ميكروبهاى مولّد بيمارى مى باشند».
اين همه نابسامانىها و بدبختيهايى كه در اثر اين دو جنگ بر سر مردم سايه افكند و دنيا را در گرداب بلاانداخت كوچكترين اثرى در اخلاق ملل غرب نكرد، اخلاقى كه از ثروت مادّى و مشروبات الكلى مست شده بود، عوض نگرديد و بالأخره از دو تجربه تلخ و دردناك گذشته، عبرت نگرفت، در حال حاضر هر روز جنگ تازهاى در گوشه اى از جهان روشن مى شود و بيم آن مى رود كه جنگهاى منطقهاى به يك جنگ بزرگ جهانى تبديل شود و اساس مدنيت و انسانيت را يكسره نابود سازد.
ملل متمدّن امروز، قسمت عمده ذخاير فكرى و نيروى بدنى و سرمايه هاى عظيمى كه بايد در راه رفاه و آسايش عمومى به كار افتد، صرف تهيه خطرناكترين وسايل نابودى خود مى كنند; زيرا اين همه تسليحات خطرناك كه هر روز مقادير قابل توجهى از بودجه آنها را مى بلعد، براى بازيچه روى هم انبار نكردهاند.
«برتراندراسل» فيلسوف انگليسى مى گويد : «اين دولتهايى كه امروز براى پرتاب موشك و فرستادن اقمار مصنوعى به ماه و گرد ماه با يكديگر مسابقه مى دهند، سرانجام اين مسابقه، براى نابودى دنيا خواهد بود، اگر در گذشته جنگ، غارت و آدمكشى، از ضروريات اجتماع بود، اما امروز همين جنگ و خونريزى، مانع و رادع مهمّى در پيشرفت و ترقى اجتماع است و در آينده بسيار نزديك، اسباب بدبختى و اضمحلال و بالأخره وسيله انقراض بشريت را فراهم مىآورد، و مسابقه توليدات اقتصادى كه امروز در عالم رواج دارد، خود يكى از عوامل نابودى اجتماع است».
طبق نوشته مجله «تحقيقات اقتصادى» دنيا در نيمه اول قرن بيستم چهار هزار ميليارد دلار خرج تسليحات و جنگ كرده است كه با همين پول امكان داشت طى همين پنجاه سال به تمامى افراد روى زمين مجاناً غذا داد و براى پانصد ميليون خانوار; يعنى دو ثلث جمعيت جهان، خانه هاى راحت ساخت.
از يك طرف در دنيايى زندگى مى كنيم كه دو ثلث مردم آن هنوز با مشكل گرسنگى يا كم غذايى روبرو هستند و هنوز بىسوادند، در چنين دنيايى است كه ساليانه ١٢٠ ميليارد دلار خرج مصارف نظامى مى شود!!
به عبارت ديگر، هر شبانه روزى كه مى گذرد حدود ٣٥٠ ميليون دلار، يا به پول خودمان دو ميليارد و هشتصد ميليون تومان از دسترنج بشر خرج مصارف تخريبى مى گردد، اين مبلغ به تصديق بزرگترين متخصصين اقتصادى جهان، معادل دو ثلث عايدى ملّى كشورهاى در حال رشد است.
اين رقم، معادل ارزش تمامى كالاهاى صادراتى جهان در سال است، اين رقم نصف جمع كل سرمايه هايى است كه همه ساله در جهان تشكيل مى شود...
طبق اطلاعاتى كه از طرف فدراسيون جهانى كارگران جمعآورى شده است، هفتاد درصد پرسنل علمى جهان به نحوى از انحا براى صنايع جنگى كار مى كنند.
سلاحهاى مخرب و نابود كننده امروز به اندازهاى وحشت زاست كه اگر جنگ سومى درگير شود خود به خود مفهوم پيروزى از ميان خواهد رفت، زيرا در اين جنگ غالب و مغلوبى باقى نمىماند و در مدّتى بسيار كوتاه بايد فاتحه انسانيت را خواند!
دانشمند شهير روسى «پىتريم آ. سوركين» مى گويد : «مسأله اساسى زمان ما در حقيقت اين نيست كه «كاپيتاليسم» بهتر است يا كمونيسم، ناسيوناليسم برترى دارد يا انتر ناسيوناليسم؟ بلكه مسأله واقعى عصر ما جانشينى مرحلهاى ديگر از فرهنگ بشرى در مقام فرهنگ مادى كنونى است، همان طور كه من بارها تذكر دادهام، زمان ما عصر برزخ انتقال مدنى، انتقال و تحوّلى اجتناب ناپذير است.
در طى جنگ جهانى اوّل و دوّم به كرّات شنيديم كه هر گروه مدعى بود كه اگر گروه ديگر ازميان برود، صلح و آرامش برقرار خواهد شد، در جنگ اوّل، بسيارى مى پنداشتند كه اگر «قيصر آلبرت ويكتور ويلهلم» امپراتور آلمان از ميان برداشته شود، يا انگليس نابود گردد، جنگ پايان خواهد يافت. در جنگ دوّم نيز همچنين تصور مى رفت كه اگر «هيتلر» نمى بود، يا استعفا مى داد يا كشته مى شد و يا «چرچيل» سكته مى كرد و يا «موسيلينى» از مادر نمى زاد و يا «هيروهيتو» از مقام خدايى ژاپن تنزل مىيافت و يا «تروتسكى» به جاى «استالين» زمام امور شوروى را در دست مى داشت، در آن صورت كارها همه به مراد دل مى گشت و هرگز جنگى آغاز نمى شد.
در صورتى كه اينك همه آنها از ميان رفتهاند، ليكن بدبختانه، هنوز تب بحران جنگ همچنان ادامه دارد و بشريت به مراتب نگران تر از پيش است; زيرا در حقيقت
اينان قيصر ويلهلم، هيتلر، موسيلينى، چرچيل و يااستالين نبودند كه بحران سده بيستم را به وجود آورده بودند، بلكه آنها خود زاده بحران و آلت فعل آن به شمار مى رفتند، اگر آنها نمى بودند هيتلرها، موسيلينىها، استالينها، روزولتهاو چرچيلهاى ديگر و احياناً به مراتب خشن ترى در جاى آنها پديد مىآمدند.
اينان به مثابه جوشهاى چركين كالبدى هستند كه خونش كثيف شده باشد، جوشهاى چنين كالبدى را مى توان فشار داد و برداشت، ليكن جوشهاى ديگرى به سرعت در جاى آنها خواهند روييد، مگر آن كه به درمان اساسى خون بيمار بپردازند». (٩)
دنيايى كه براى جلوگيرى از ظلم و تعدى به حيوانات «جمعيّت حمايت از حيوانات» را تشكيل مى دهد، دنيايى كه به خاطر نجات بيمارى دردمند از قلب مرده و مصنوعى استفاده مى كنند، اما شب و روز بمبهاى آتشزا بر سر مردم بىپناه مى ريزد و با سلاحهاى مدرن، گروه گروه را به كام مرگ و نيستى مى سپارد.
جهانى كه با ايجاد «سازمان ملل»، «كنوانسيون اروپايى حقوق بشر» خود را دشمن ستمگر و پشتيبان مظلوم معرفى مى كند، شاهد مرگ هزاران درماندهاى است كه از فرط گرسنگى و كمبود غذا جان مى دهند و يا در شعله هاى آتش جنگهايى كه زائيده سياستهاى متضاد است، مى سوزند و نابود مى شوند.
آيا اين همه محافل و انجمنهايى كه به صورتهاى گوناگون به نام دفاع از حقوق انسانى تشكيل مى شود و بسيارى از اعضاى آن جنگ را تقبيح مى كنند، خود آتش افروزان جنگ نيستند؟ آيا آنهايى كه مى گويند بايد هر نوع اختلاف را از راه «ديپلماسى» حلّ نمود و مرتب دم از صلح جهانى مى زنند، خود در زير همين عنوان، تحميلات و فشارهاى دور از انصاف و انسانيت را نسبت به ديگران روا نمى دارند؟
پيشوايان مذهبى مسيحى نيز آنچه به نظر مردم دنيا خوشايند است دستاويز خود قرار داده و به نام دين تبليغ مى نمايند و آن صلح خواهى و تقبيح جنگ و خونريزى است، اين حربهاى كه پيشوايان مذهب مسيح دم از آن مى زنند، نمى تواند اساس درستى داشته باشد، چه صلح خود به خود معنا ندارد، اگر قرار باشد با جنگ و خون ريزى مبارزه شود، بايد با علل بروز جنگ و خونريزى مبارزه كرد، به علاوه هنوز سالخوردگان اروپا خاطره سازش ننگين كليساى روم با جنايتكاران نازيسم و فاشيسم را فراموش نكردهاند!!.

تبعيضات نژادى

تئورى «تبعيضات نژادى» كه مستند به مبدأ فكر و ايده يكى از نويسندگان متفكر و يا فيلسوفى است، به مساوات، و برابرى ملّتها اعتقادى ندارد، طرفداران و مروجين «برترى نژادى» خواستار آنند كه بهترين و نيرومندترين نژاد در جهان پيروز شود و نژادهاى ضعيف و پست، به پيروى و اطاعت از آنها گردن نهند.
گذشته از اينكه چنين طرز تفكرى با فلسفه حيات بشرى و اصول آزادى فردى و اجتماعى به كلى ناسازگار است و خود موجب انحطاط و عدم رشد ملل ضعيف خواهد گرديد، اصولاً از نظر علمى و تاريخى، بسيارى از محققين و فلاسفه معاصر، تفوّقنژادى را امرى موهوم و ساختگى و بى اساس مى داند.
«بايد دانست كه بعضى از محققين روى اين اصل كه تا كنون نژادى خالص ديده نشده و به علاوه هيچ گونه تحقيق علمى، اين امر نژادى را كاملاً مسلم و روشن نساخته است، معتقدند كه داستان نژاد آريايى، افسانهاى بيش نيست و به هيچ وجه مسلم نيست كه در تاريخ واقعاً نژادى به نام «آريايى» وجود داشته باشد، آنچه مسلم است، زبانهاى آريايى وجود داشته، و اغلب ديده مى شود كه نژادهاى مختلف به زبان واحد تكلم مى كنند» (١٠).
يكى از علل جنگ خونين جهانى دوّم، ظهور فلسفه «ناسيونال سوسياليسم» در آلمان هيتلرى بود كه بر اساس برترى نژادى، پىريزى گرديده بود، هدف نهايى هيتلر توسعه اراضى آلمان و ايجاد يك دولت نيرومند و مقتدر «ژرمنيك» در مركز اروپا بود، اين رژيم در دوران حكومت جابرانه خود، با تشكيل كنگره هاو تبليغات وسيع و دامنه دار، نيروى ملى را به خود جلب نمود و از آنها به نفع مقاصد توسعه طلبانه خود، بهرهبردارى فراوان كرد.
«دكتر گوستاو لوبون» مى گويد : «يكى از مبادى كه نقش مهمّى را در اجتماع بازى كرد مبدأ نژادى است، سياستمداران گذشته خيلى به آن اهميّت مى دادند و محور سياست آنها بود و مبدأ كشمكشهاى خونين و بالأخره موجب صلح مسلح گرديد و عاقبت به ويرانيهاى بىنهايت منجر شد.
چيزى كه باعث انتشار فوق العاده اين مبدأ گرديد، اين خيال بود كه قوىترين و محفوظ ترين ملل از مخاطر، ملتى است كه اراضى آن وسيعتر و جمعيتش زياد تر باشد، در صورتى كه اينگونه ملل به مغلوبيت نزديكترند». (١١)
هنوز در مترقى ترين كشورهاى جهان، طرز فكر امتياز سفيد بر سياه و ارزش مقياسهاى پوسيده نژادى، نفوذ فوق العاده دارد، در مهد تمدّن، رنگ سياه، جرم است و عملاً سياهپوستان از بسيارى از آزاديهاى مشروع و حقوق انسانى محرومند. در بعضى از ايالات متحده آمريكا طبق قانون، نه تنها سياهپوست حق ازدواج با سفيد پوست را ندارد، بلكه مدرسه، دانشگاه، بيمارستانهاى سياهپوستان از سفيد پوستان جداست ورود آنها به مجامع عمومى و مهمانخانه ها و سالنهاى غذا خورى سفيد پوستان ممنوع است و در اتوبوسها و وسايل نقليه عمومى حق ندارند با سفيد پوستان در يك صندلى بنشينند، شرم آورتر آنكه در برخى كليساها سياهان براى انجام مراسم مذهبى حق ورود و شركت در عبادت را ندارند!
رئيس جمهور اسبق آمريكا در فوريه ١٩٦٣ در كنگره اعلام داشت : «بدون توجه به ايالت خاصى، هركودك سياهپوستى كه امروزه در آمريكا متولد مى شود نصف يك كودك سفيد پوست اين شانس را دارد كه به دبيرستان وارد شود، يك سوّم اين شانس را دارد كه به دانشگاه راه يابد، يك سوّم اين موفقيّت را دارد كه متخصص فنى شود، در حالى كه دو برابر شانس را دارد كه بيكار بماند!».
بر اساس مطالعات مجله «اخبار و گزارشهاى جهان» در يازده ايالت آمريكا سياهان از حق رأى، تهيه محل سكنى، آزادى در رستوران، مغازه، كافه و خلاصه همه شؤون زندگى محرومند، در كليه مدارس آلاباما، مى سىسىپى و كاروليناى جنوبى، براى نمونه يك سياهپوست هم ديده نمى شود!
از سال ١٩٥٤ كه ديوان عالى كشور آمريكا رأى داد تا سياهپوستان نيز بتوانند از مدارس يكسان استفاده كنند،فقط ٤ درصد دانشآموز سياهپوست در مدارس سفيدپوستان پذيرفته شدهاند و در بسيارى موارد، ثبت نام يك سياهپوست با جنگ و جدال و مداخله نيروهاى انتظامى همراه بوده است». (١٢)
سفيد پوستان طى مبارزات پيگير خود بر ضد سياهان، وحشيانهترين فجايع و انواع ستمگرى را درباره آنها انجام مى دهند و اعمالى از آنها سر مى زند كه انسان را به ياد تبهكاريها و جنايات قرون وسطى مىاندازد.
تصويب اعلاميه جهانى حقوق بشر نتوانسته است به اين بيدادگريها پايان دهد و در زمان تسخير فضا، دنيا در آتش تعصبات قومى و نژادى فرو رفته و اختلاف رنگ، انسانها را در فاصله هاى سرسام آورى دور از هم نگهداشته است.
فيلسوف شهير «سوركين» (١٣) مى گويد : «من با اين شعر مخالفم كه مى گويد : شرق، شرق است و غرب، غرب و اين هردو به هم نخواهند رسيد! چرا به هم نخواهند رسيد؟ چه فرقى بين انسانهاست؟ پس از دو هزار سال كه «مسيح» آمده و گفته است : فضيلت و انسانيت به نيت، عمل نيك و محبت بستگى دارد، حالا ما بشرهاى متمدّن قرن بيستم، تازه برترى و فضيلت انسانها را منوط به نوع خون و رنگ پوست آنها مى دانيم!
مى گفتند «هيتلر» بد بود، به برترى نژادى معتقد بود، ولى حالا هرطرف را نگاه مى كنيم، پر است از هيتلرهاى كوچكى كه اگر دستشان برسد روى آن خداى مرحوم يا ملعون نازيها را سفيد خواهند كرد، نگاه كنيد به جنوب آفريقا، نگاه كنيد به همين آمريكا، همه جا پراست از تبعيض نژادى! من اصلاً معتقدم كه جنگ ما در ويتنام هم يكنوع «جنگ نژادى» است كه بر اثر احساس برترى نژاد سفيد غربى، نسبت به نژاد زرد آسيايى درگير شده است». (١٤)
در آفريقاى جنوبى سياهپوستان سه چهارم جمعيت اين كشور را تشكيل مى دهند، در عين حال سفيد پوستان با خشونت و شدّت به سياست تبعيض نژادى خود ادامه مى دهند، در اين كشور سياست تبعيض نژادى بر قانونى مبتنى است به نام «آپارتيد» كه ميان سياهپوستان و سفيد پوستان جدايى كامل جسمانى افكنده است.
به موجب اين قانون، سفيد پوستان از سياهپوستان، هنديهاى مهاجر دورگه ها، جدا زندگى مى كنند و اين موضوع در شناسنامه هاى آنها قيد مى شود.
شناسنامه يك تبعه آفريقاى جنوبى، علاوه بر شاخص هويت او مشخص كننده نژاد وى نيز هست. نژادهاى مختلف در اتوبوسها، قطارهاى مختلف، مسافرت مى نمايند، به كليساها و رستورانهاى جداگانه مى روند از ايستگاه هاى تاكسى و كيوسكهاى تلفن جداگانه استفاده مى كنند، به بيمارستانهاى متفاوتى مى روند و در گورستانهاى جداگانهاى به خاك سپرده مى شوند!
در اين كشور ازدواج سفيد پوستان با سياهپوستان قدغن است و عاملين به طرزى وحشيانه تنبيه مى گردند غير سفيد پوستان در منطقه سفيد پوستان نمى توانند كارهاى فنى به عهده بگيرند، بلكه به كارهاى پست با دستمزدى كم گمارده مى شوند.
در آفريقاى جنوبى، طبقه بندى نژادى يك شخص، حائز اهميت است، چه اين طبقهبندى، حدود اختيارات و آزاديهاى وى را معين مى كند كه كجا و چگونه مى تواند زندگى كند، با چه كسى مجاز است ازدواج نمايد و چه كارى مى تواند بر عهده بگيرد و از چه نوع تعليم و تربيتى مى تواند بر خوردار شود، گاهى اوقات تعداد زندانيان در اين كشور به رقم نيم ميليون نفر مى رسد.
از نظر قضائى، سرنوشت سياهان در دست قضات سفيد پوست است و هيچ قانونى از آنها حمايت نمى كند، در جرايد در مورد رأى يكى از دادگاه هاى اين كشور خبرى به اين مضمون انتشار يافت :
«در يك خانواده سفيد پوست در يك شهر آفريقاى جنوبى دخترى سياهپوست متولد شده، او اتفاقاً سياهپوست است و دادگاه نژادى آفريقاى جنوبى فقط به خاطر اينكه يك سياهپوست حق ندارد عضو يك خانواده سفيد پوست باشد، رأى داد : بايد اين دختر از خانودهاش اخراج شود، او بايد محله سفيد پوستها را رها سازد و به محله سياهپوستان «ژوهانسبورك» برود، دادگاه گفته : دختر فقط مى تواند به عنوان كلفت در خانه پدرش استخدام شود!
پدر و مادر او در برابر اين جنايت بزرگ، به كلى گيج و مبهوت شدهاند، پدر او گفته چنانچه تلاش من براى احقاق حق دخترم و تثبيت وضع او در خانوادهام با شكست روبرو شود و بالاترين مراجع قانونى آفريقاى جنوبى، دخترم را از اين رأى ضد انسانى رها نكنند، او را با آنهايى كه در خارج از اين مملكت حاضر به قبول او گردند، خواهم سپرد!». (١٥)
حادثه «شارپويل» نمونهاى از جنايات سفيد پوستان آفريقاى جنوبى نسبت به سياهپوستان است. «روز ٢١ مارس ١٩٦٠ در چند شهر آفريقاى جنوبى تظاهراتى به منظور اعتراض به لزوم همراه داشتن شناسنامه صورت گرفت، در شارپ ويل عدهاى از آفريقايىها با آرامش تمام از مقابل كلانترى محل عبور كردند، تا پليس آنها را به علت همراه نداشتن شناسنامه توقيف كند، پليس به جاى توقيف، آنها را به مسلسل بست كه در اين واقعه ٦٩ نفر كشته و ١٨٠ نفر مجروح شدند». (١٦)
نام اين همه رفتار ضد انسانى و وحشيانه چيست و از كدام عاطفه بشرى الهام مى گيرد؟ آيا از اين جنايات و اعمال خشونت آميز، غير از بردگى منظور ديگرى دارند؟ مگر پيروى اجبارى جمعيتى از جمعيت ديگر، غير از حقيقت بردگى است؟ كدام بردگى پس از آن همه جنب و جوشها در جهان لغو شد؟ و كدام دست عدالت بر قانون بردگى خط بطلان كشيد؟
نويسنده معروف آمريكايى «هارى هاريود» در كتاب آزادى زنگيان، چنين مى نويسد : «درست است كه بردگى به آن شكل كه در قرون وسطى متداول بود، از ميان رفته است، ولى به شكل طبقه بندى هنوز در نظام اجتماعى ما باقى مانده و كوشش مى شود سياهان در سطح پايينترى نگهداشته شوند.
گاهى در طى قوانين جائرانه، حقوق آنان پايمال مى گردد و بعضى اوقات بدون اعتنابه ظاهر سازى دستگاه دولت و احياناً بدون اطلاع، به اندك بهانهاى از طرف مردم محكوم و بى پروا كشته مى شوند».

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١) مجله فردوسى، مورخ ٢٨/٧/٤٨.
٢) روشنفكرى، ص ٧١٩.
٣) . A . sorokin
٤) خداوند دو كعبه، ص ١٤٥ و ١٤٦.
٥) ساموئيل كينك (Samuel Konig) جامعه شناسى، ص ١٥٧.
٦) ژوزوئه دو كاسترو، انسان گرسنه، شماره ٨، ص ٢٦.
٧) جهان در قرن بيستم.
٨) . neumann
٩) خداوند دو كعبه، ص ١٥٠ ـ ١٥١.
١٠) تاريخ اديان، ص ٢١٩.
١١) مبانى روحى تطور ملل، ص ١٩٤.
١٢) تهران مصور، شماره ١١٧٤.
١٣) . A . Sorokin
١٤) خداوند دو كعبه، ص ١٩٨.
١٥) كيهان، شماره ٧٠١٣.
١٦) اطلاعات، شماره ١٣١٤٩.


۴
تزلزل نظام خانوادگى

تزلزل نظام خانوادگى

زندگى خانوادگى كه بخش كوچكى از زندگى اجتماعى است، و ريشه و اساس جامعه هاى بزرگ را تشكيل مى دهد، بيش از هر چيز به مهر و عواطف نيازمند است. فصول گوناگون زندگى انسان ازمحيط خانه شروع و در همينجابه پايان مى رسد. وقتى محيط خانه به كانون خوشبختى و آسايشگاه دلپذير و آرام، تبديل مى شود كه زندگى آنها بر محور پيوند قلبى اعتماد و اطمينان متقابل چرخيده، صميميّت پيرامون معاشرتهاى آنان سايه افكند. خلاصه هرقدر پيوندهاى روحى و اخلاقى ميان اعضاى خانواده محكمتر باشد به همان نسبت سعادت و خوشبختى در آن محيط بيشتر خواهد بود، چه انسان در صحنه پرغوغاى حيات، فوقالعاده به آسودگى خيال و آرامش فكر احتياج دارد.
قبل از انقلاب صنعتى كه ملل غرب، مراحل ساده زندگى را طى مى كردند، محيط خانواده آنها لطف و صفاى ويژهاى داشت، مردان براى تأمين معيشت به كارهاى خارج مى پرداختند، زنان تربيت و پرورش كودكان خويش را بر هر چيز ترجيح مى دادند و فعاليّتهاى آنان از محيط خانواده تجاوز نمى كرد.
توسعه صنايع كه قهراً احتياج به افراد زيادى داشت، نخستين ثمرش اين بود كه زن و مرد، كوچك و بزرگ را به مراكز صنعتى ادارات دولتى، تجارتخانه ها و ساير مؤسسات عمومى كشانيد و به طور كلى وضع شهرى را واژگون كرد و موجبات تلاش و فعاليّتهاى بيشترى را به خاطر بهتر زيستن و سرو صورت دادن به ظواهر زندگى فراهم نمود.
به دنبال اين تغيير وضع، تفرقه و جدايى ميان اعضاى خانواده پديد آمد، پيوند زناشويى سست شد، مهر و عواطف خويشاوندى به طور فاحشى كاهش يافت، و زن را در علاقهمندى به محيط خانواده و عشق به فرزند، دچار شك و ترديد ساخت; بانوانى كه محفل دل خود را تا آن زمان به بزرگ كردن چند فرزند روشن ساخته بودند، علاقه خود را از دست دادند و ديگر توقع تربيت اولاد و خانه دارى از آنان بيجا و غير قابل عمل بود.
چون زنان بيشتر نيروهاى خود را صرف كار مى كنند، ديگر قادر نيستند تلاشها و كوششهاى خويش را تنها صرف خانه كنند و به همين سبب، زن، دو شغل دارد; يكى به عنوان كارمند و كارگر در مراكز صنعتى و اداره و يكى به عنوان زن و مادر در خانه، لذا زنان وقت لازم، فرصت كافى و فراغت خاطر براى نظم داخلى خانه و سامان دادن به وضع آن را ندارند، بانويى كه نيروهايش پراكنده شود و ناچار به حضور سر ساعت در كارخانه و اداره باشد، درمحيط منزل حاصلى جز سهل انگارى، ملالت و خستگى نمى تواند داشته باشد.
از طرف ديگر، آزادى عمل مطلق و بى حد و حصر، بلاى خانمانسوزى بود كه سايه شوم و سنگين خود را بر سر اجتماع افكند، اصل اساسى عفت و پاكدامنى را از ميان بسيارى از خانواده ها ريشهكن ساخت و جز بدبختى و از هم پاشيدگى نتيجه اى به بار نياورد. و نيز بسيارى از اصول اخلاقى و شؤون فاميلى و اجتماعى كه بيشتر روى مبادى دين و فضيلت بود به تدريج از ميان رفت، امروز ازدياد آمار طلاق و قوس صعودى آن به صورت يكى از مشكلات بزرگ اجتماعى ملل متمدّن جلوه كرده و آنها را در يك بنبست خطرناك گرفتار ساخته است، به طورى كه نمى توانند براى تعديل و جلوگيرى از ازدياد آن چارهاى پيدا كنند.
اندك اختلاف سليقه بين زن و مرد، زمينه جدال و تنازع را فراهم مى كند و اختلافات و كشمكشهاى دامنهدار ميان آنها درگير مى شود و براى يك سلسله موضوعات باور نكردنى و مضحك، اساس خانواده ها به طرز رقتبارى از هم مى پاشد،
بديهى است وقتى ابرهاى هوا و هوس افق زندگى زناشويى را فرا گرفت، آن وحدت و يگانگى فيمابين به مرور زمان نابود مى شود و مقدس ترين مسائل، فداى مضحكترين هوسها مى گردد.
منشأ برخى از طلاقها مسائل كوچكى است كه حل آن به سهولت امكان پذير است، اندكى گذشت و فداكارى، شكاف موجود را از بين مى برد و آتش اختلاف را فرو مى نشاند، اغماض و گذشت از ناحيه هريك از زن و مرد بروز كند، كاملاً مى تواند در استحكام پيوند زناشويى آنان مؤثر واقع شود و اصل و داد و محبّت را عميق و پايدار سازد.
يكى از آقايان ايرانى اظهار مى داشت : دراين چند سال اخير كه در آلمان اقامت نمودهام تمام همسايگانم بلااستثنا كارشان به طلاق كشيده و زن و شوهر از يكديگر جدا شدهاند!
«از مدّتى به اين طرف به منظور مبارزه با طلاق، مراكز راهنمايى براى حل مسائل خانوادگى و ازدواج در منطقه آلمان شرقى، تأسيس گشته و پزشكان و حقوقدانان نيز در اين زمينه فعاليّت زيادى ابراز مى دارند، مطبوعات نيز ستونهاى مخصوصى به اين امر اختصاص دادهاند، علت اصلى قوس صعودى طلاق را اشتغال روز افزون زنان به كار خارج از خانه مى دانند.
قلّت درآمد خانواده ها موجب شده كه قريب به هفتاد درصد از زنان شوهردار، براى تأمين معاش در اين منطقه به كار اشتغال ورزند، شصت درصد از اين عده، داراى اولاد هستند، طبيعى است كه كار خارج، از يك طرف و امور خانه و بچه دارى از طرف ديگر، آنچنان فشارى بر اعصاب زن وارد مىآورد كه منجر به نزاعهاى دايم بين زن و شوهر و سرانجام وقوع طلاق مى گردد». (١)
«تولستوى» دانشمند شهير روسى مى گويد :
«علت كثرت و وفور طلاق را بايد اختيارات زياد زنان در طلاق با توجه به روحيه
متلوّن و طبع زود رنج آنان دانست، گرچه از علل و عوامل ديگر چون خستگى اعصاب مرد و زن در اثر ماشينى شدن كارها و معاشرت و اختلاط زياد زن و مرد كه خود به خود از جانبى موجب تكثير روابط نامشروع و از جانبى ديگر موجب بروز كدورت در خانواده ها مى شود و نيز كاركردن زنان در خارج از خانه و امثال اينها نبايد غفلت نمود».
«چند سال پيش هنگامى كه يكى از باشگاه هاى نيويورك از ازدواجها و طلاقهاى شهر نيويورك و واشنگتن آمارى تهيه مى كرد، مسؤولين باشگاه متوجه شدند كه از پنجاه سال پيش تاكنون، هنرمندان! اين دو شهر بزرگ كه رقم بزرگى را تشكيل مى دادند، از تمام طبقات ديگر بيشتر طلاق گرفتهاند، نتايجى كه در مورد هنرمندان نيويورك و واشنگتن به دست آمد، مسؤولين باشگاه را بر آن داشت كه يك آمارگيرى نيز از ازدواج و طلاقهاى شصت ساله در هوليوود به عمل آورند، ولى تعداد طلاق در تاريخ آن شهر آنقدر زياد و سرسامآور بود كه اشخاص مزبور از انتشار آن خوددارى كردند». (٢)
«در گزارشى كه اخيراً در مطبوعات انگلستان منتشر شد، خاطر نشان گرديد كه سال گذشته، طلاق در انگلستان ركورد طلاق را در جهان شكست، نيمى از حوادث طلاق به علت خيانت و نصف ديگر، به علل مختلف صورت گرفت». (٣)
يكى از نويسندگان درباره كثرت طلاق در آمريكا مى نويسد : «اگر حد متوسط طلاق را در هر صد فقره ازدواج در آمريكا در ده سال بين ١٨٨١ ـ ١٨٩٠ يك واحد فرض كنيم، در سالهاى ١٩٤٠ ـ ١٩٤٩ ده برابر شده است و به طور تخمين از چهار ازدواج يكى به طلاق منجر مى شود.
در ايالت كاليفرنيا در سال ١٩٥٦ در مقابل ٨٧٤٥٢ فقره ازدواج، ٤٢٤٧١ فقره طلاق; يعنى در برابر هر دو ازدواج، يك فقره طلاق رخ داده است...». (٤)
مجله «واك» (٥) چاپ آمريكا مى نويسد : «در كشور سوئد در ده سال اخير، ميزان طلاق ده درصد و در پنجاه سال اخير، هزار درصد افزايش يافته است». (٦)
دادگاه هاى فرانسه در سال ١٨٩٠ به ٩٧٨٥ فقره طلاق حكم دادند كه هفت هزار آن به درخواست زنان بوده است و اكنون اين نسبت كه بيش از هفتاد درصد مى باشد، بدون شك فزونى يافته است ... .
مشكل جديدى كه پس از جنگ جهانى اوّل و بخصوص بعد از دوّمين جنگ بينالملل، از تعداد ازدواجها كاسته، فساد اخلاقى است كه دامنگير طبقه جوان شده است، اين امر، آنها را به لااباليگرى و زندگى آزاد سوق داده و باعث افزايش طلاق نيز گرديده است.
«ژ.دوپلسى» پس از اينكه آمار ازدواج مطلقه ها را در سالهاى مختلف مقايسه مى كند و نشان مى دهد كه تعداد ازدواج آنان بسيار افزوده شده، اضافه مى كند : «افزايش نسبى ازدواج مطلقه ها نسبت به كسانى كه براى اولين بار ازدواج مى كنند، مسلماً مربوط به كثرت طلاق پس از جنگ ١٨ ـ ١٩١٤ مى باشد». (٧)
«سال گذشته در فرانسه سىهزار مورد طلاق پيشآمد و چون هرسال اين رقم روبه زيادى است، فدراسيون خانواده هاى فرانسوى از دولت درخواست كرده است كه قانون مخصوص ١٩٤١ را كه در سال ١٩٤٥ لغو شد، در اين باره اجرا كند، مطابق مفاد اين قانون، طلاق در سه سال اول ازدواج مطلقاً و به هر عنوان ممنوع است.
همين مقررات در انگلستان با دو استثناى زير عمل مى شود : خشونت و وحشيگرى فوق العاده از طرف مرد، خيانت و فساد بىاندازه از طرف زن». (٨)
«زنهاى آمريكايى اكثراً پس از دوماه، يا پس از هشت ماه يا پس از ٢٦ ماه از شوهرانشان جدا مى شوند و هرسال ١٥٠ هزار طفل، قربانى طلاق مى گردند».
مطابق يك حساب ديگر هم اكنون در آمريكا سه ميليون كودك وجود دارد كه پدران و مادرانشان به عللى از يكديگر جدا شدهاند. (٩)
«لوسون» نويسنده معروف آمريكايى ضمن بيان آمارهاى وحشتزاى طلاق در آن كشور مى نويسد : «هركسى كه اندك مايهاى از بشر دوستى در او باشد، از اين وضع موحش آمار طلاق، در رنج بوده و در فكر علاج است، چيزى كه بيشتر قابل نظر و دقّت است آنكه هشتاد درصد اين طلاقها بنابه تقاضاى زنان واقع شده و مى شود و افزايش طلاق را نيز بايد از همين جا جستجو كرد و بالأخره آن را حتماً محدود ساخت».
متأسفانه در كشور ما نيز ميان طبقاتى كه پيروى بىقيد و شرط از غرب را مبناى زندگى خود قرار دادهاند، طلاق افزايش سرسام آورى پيدا كرده است.
«در ده سال گذشته تنها در تهران، بيش از هزار و چند طلاق، بخاطر دعواى زن و شوهر برسر مخارج آرايش، صورت گرفته است، البته تعداد طلاقهايى كه روى جهت فوق در تهران صورت گرفته بيش از اين مقدار است، ارقام بالا از آنچه در ستون جرايد خبرى منعكس شده، جمعآورى شده است». (١٠)
«طبق آمار رسمى، ازدواج در تهران در سال ١٣٣٩، ١٥٣٣٥ فقره و طلاق همين سال ٤٨٣٩ فقره بود; يعنى تقريباً از هر سه ازدواج، يك طلاق صورت گرفته است». (١١)
و به طورى كه خبر نگاران جرايد از دفاتر ازدواج و طلاق، كسب اطلاعات نمودهاند ٧٦ درصد اين طلاقها بنا به درخواست زنان مد پرست و پيرو تمدّن غرب و هنرمند! صورت گرفته است و اين افزايش طلاق، اعلام خطر بزرگى است كه نمى توان آن را ناديده گرفت و به طور قطع با نفوذ فحشا و تمدّن خانمانسوز جديد، در تمام نقاط كشور، رقم طلاق روبه افزايش خواهد گذاشت و نظام بسيارى از خانواده ها در زير تازيانه هوسهاى گوناگون و شهوات نابود كننده، متلاشى خواهد شد، مگر آنكه اجتماع به سنن متقن و استوار اسلامى، باز گردد.

حيوان دوستى!

علاقه به سگ و نگهدارى از آن، در ميان برخى از خانواده هاى غربى، جنون آميز است، يكى از دانشجويان ايرانى كه در رشته پزشكى در آلمان تحصيل مى كرد، مى گفت : روزى خطر بيمارى كرم كدوى سگ (١٢) را به صاحب خانهام كه به سگ خود علاقه مخصوصى داشت و مرتباً او را مى بوسيد و در بغل مى گرفت، گوشزد كردم، اما او سخنان مرا باور نكرد، ناچار كتاب پزشكى را به نظر وى رساندم، پس از مطالعه، دچار حيرت و شگفتى شد، پرسيد اگر تماس باسگ اينقدر خطرناك است، پس چرا پزشكان و اساتيد دانشگاه ها خودشان به سگ علاقهمندند و با سگ خود دائماً تماس دارند و در منزل خويش جاى مى دهند؟
در پاسخ وى گفتم : خيلى چيزهاست كه از نظر پزشكى و بهداشتى زيان بخش اعلام شده، اما در عين حال بسيارى از آقايان پزشكان به جاى تبعيّت از عقل و علم و دانش، از هوسهاى خود پيروى نموده، رعايت احتياط و حفظ سلامت خود را نمى كنند!
نشريه ارگان «جمعيت ملّى حمايت حيوانات ايران» از يكى از مجلات آمريكايى نقل مى كند كه : مجلّه مزبور از تمام خوانندگان سگ دوست خود كه غالباً از ميان خانمها هستند، تقاضا كرد به سؤالات زير صادقانه پاسخ دهند :
١ ـ آيا سگتان را بيشتر دوست مى داريد يا همسرتان را؟!
٢ ـ اگر شما و سگتان هردو گرسنه شويد و غذا اندكى بيش موجود نباشد، آن را به سگتان مى دهيد يا خودتان ميل مى كنيد؟!
٣ ـ آيا سگتان در اطاق شما مىخوابد؟!
٤ ـ اگر سگتان بميرد، واقعاً گريه مى كنيد؟!
٥ ـ آيا براى سگ خود شخصيّت «فوق حيوانى» قايل هستيد؟!
٦ ـ اگر سگتان پاى كودكتان را گاز بگيرد و كودكتان هم سنگى به او بزند و يكى در حال گريه و ديگرى در حال زوزه كشيدن باشد، كداميك را فوراً مورد تفقد قرار مى دهيد؟!
٧ ـ اگر سگتان و شوهرتان هردو باهم بيمار شوند، اوّل براى كدام يك پزشك مىآوريد؟!
٨ ـ آيا در اداره مرتباً به فكر سگ خود هستيد؟!
پاسخ سؤالات فوق پس از مطالعه و بررسى ٧٥ هزار نامه، چنين بود :
١ ـ در حدود دو سوم از خوانندگان جواب داده بودند كه همسرمان را وقتى دوست مى داريم، كه سگمان را دوست داشته باشد!؟ عدهاى هم آشكارا نوشته بودند كه سگشان همه چيز آنهاست!
٢ ـ شصت هزار نفر گفته بودند : غذا را به سگ مى دهند; چون اگر آنها از گرسنگى بميرند، سگ وجودش بالاتر از آنهاست!
٣ ـ چهل و نه هزار خواننده ـ كه بيشتر آنها زن بودند ـ نوشتند :
البته ما سگ خود را در اطاق خود مىخوابانيم هرچه باشد بهتر از كس ديگرى است !
٤ ـ دو سوم خوانندگان نوشتند : اگر سگ بميرد، برايش گريه مى كنند و حتى نذر هم مى كنند!
٥ ـ تقريباً تمام خوانندگان نوشتند :
براى سگ خود اهميت فوق حيوانى قائلند و او را داراى شخصيّت معنوى مى دانند!
٦ ـ در مورد سؤال ششم نوشتند :
سعى مى كنيم هر دو را آرام كنيم.
٧ ـ در پاسخ اين سؤال نوشتند :
اوّل دامپزشك را خبر مى كنند و بعد پزشك را!!
٨ ـ تمام خوانندگان ادارى نوشتند :
سگ اهميّتى بيش از آن دارد كه انسان در اداره به يادش نباشد ما همه جا به ياد او هستيم!
راستى عجيب است كه براى سگ مقام معنوى قايل مى شوند و در مرگش ناله و زارى مى كنند، اما هزاران انسان كه به خاطر كسب آزادى و استقلال قيام مى نمايند و بىرحمانه بر سر آنها بمبهاى آتشزا مى ريزند، قلب انسانهاى متمدّن را جريحه دار نمى سازد، سگ را در اطاق خواب خود جاى مى دهند، ولى به ميليونها انسان به جرم داشتن رنگ سياه اجازه ورود به مجامع عمومى را نمى دهند، اگر سگ بيمار شود، فوراً دامپزشك را خبر مى كنند و در معالجهاش اقدام مى نمايند، ولى گروه گروه انسان از فرط گرسنگى، فقر و بيمارى جان مى دهند، ولى نهاد اين انسانها از اين حوادث، دردناك نمى گردد.
در آمريكا مغازه هاى مخصوص سگها اخيراً ده نوع ادكلن مخصوص سگها را به معرض فروش گذاشته، در اين مغازه ها حتى خمير دندان مخصوص سگهابه فروش مى رسد، افرادى كه مايل باشند مى توانند از اين مغازه ها بهترين لوازم آرايش را براى سگ خويش خريدارى نمايند.
گزارش مجلّه «تايم» در باره ارقام عجيب سگها در شهرهاى بزرگ حاكى از شدّت علاقه مردم به اين حيوان است :
«برخى از شهرهاى بزرگ جهان به معناى تحت اللفظى كلمه نيز محل زندگى سگان شده است به خصوص لندن، توكيو و مكزيكوستى; در شهرهاى بزرگ، سگ آنقدر فراوان گرديده كه باعث اختلال در زندگى و آلودگى محيط شده است.
تعداد كودكان گزيده شده توسط سگ، روبه افزايش است و پارس سگها شهرهاى بزرگ را كه شلوغ هستند شلوغتر مى كند، توكيو ٢٨٠ هزار، لوسآنجلس ٣٠٠ هزار، نيويورك ٥٠٠ هزار، لندن ٧٠٠ هزار و مكزيكوسيتى بيش از يك ميليون سگ دارند و به طور كلى سگها دارند دنيا را به هم مى ريزند». (١٣)
مجله «انى مال» چاپ فرانسه مى نويسد :
«در آمريكا صاحبان سگها هرسال سيصد ميليون دلار خرج هزينه آرايش و لباس سگهاى خود مى نمايند!
در شهرهاى نيويورك، سانفرانسيسكو، شيكاگو و لوس آنجلس، سالنهاى مخصوصى وجود دارد كه فقط سگهاى مردم را آرايش مى نمايند تعداد اين سالنها در شهرهاى نام برده بىشمار است و تقريباً هميشه شلوغ است و آرايشگران بايد در مدارس مخصوص، مدّت ششماه الى يك سال كارآموزى نمايند تا به دريافت ديپلم آرايش سگ موفق شوند، تقريباً در تمام شهرهاى بزرگ آمريكا يك الى سه و چهار قبرستان مخصوص سگ نيز وجود دارد كه بازارشان سخت گرم است و هر سال از بابت كفن و دفن سگها و مراسمى كه به خاطر آن صورت مى گيرد، درآمد كلانى دارند».
در همين آمريكا كه براى آرايش سگ چه پولهايى خرج مى شود، پنج ميليون نفر انسان بيكار وجود دارد كه رنج مى كشند و براى تأمين زندگى خود از دست زدن به هر كارى روگردان نيستند.
شكى نيست كه حمايت از حيوانات و جلوگيرى از آزار آنها يك اقدام انسانى است ولى آيا نبايد انسانهاى رنج كشيده بىپناه به اندازه حيوانات از عطوفت و مهر انسانهاى متمدّن برخوردار شوند؟
از اين همه تناقض راستى انسان دچار حيرت مى شود، در دنياى ما روزانه هزارها نفر از گرسنگى جان مى دهند ولى صدها ميليون دلار خرج آرايش سگها مى شود، از مشاهده اين تناقضات غير انسانى و خودخواهى بىجاى انسان قرن بيستم فرياد دانشمندان واقعبينى چون «دكتر كارل» بلند مى شود و به دنياى متمدّن اعلام مى كند :
«طرح تمدّن انسانى را از نو بريزيد زيرا تمدّن عصر كنونى انسان را از امتيازات برجسته انسانى، عارى ساخته است». (١٤)

تصوير كمبودها و بى مهريها

زن از لحاظ سازمان بدن و وظايف بيولوژى، داراى وضع خاصى است.
دستگاه آفرينش، او را با مصالح مخصوصى مجهّز كرده و موظف است كه نقش خود را به خوبى در صحنه زندگى ايفا كند، در موازات كيفيّت و قابليّت جسمانى زن، خصايص مادرى يك نوع كيفيّت عاطفى، فكرى و عصبى خاصّى در روان او پديد مىآورد كه مهمترين وظيفهاش سرپرستى دقيق و نوازش فرزند است كه از نظر روانى، كمال اهميّت را دارد، خواسته هاى مداوم طفل و پرورش غرايز لطيفش در پناه عاطفه سوزان و احساسات شديد مادر تأمين مى شود و هيچ چيز نمى تواند جاى آن را پر كند، هيچگاه احساسات و عواطف كودك در كودكستانها و شيرخوارگاه ها هرچند مجهّز و طبق اصول بهداشتى باشد، ارضا نمى گردد، كودكانى كه در سايه محبّت و عواطف مادر پرورش نيافته و از نوازشهاى مخصوص مادرى محروم شدهاند، به انواع عقده هاى روانى گرفتار مى شوند، اما زن در دنياى مغرب زمين در اثر اشتغال به كارهاى خارج از خانه، از مرز طبيعى وظيفه خود گام بيرون نهاده و با منحرف ساختن نيروى عظيم خويش از مجراى صحيح و طبيعى، يكى از سنن مسلم حيات و طبيعت را در هم شكسته است.
بى شك نظام كمونيزم و تمدّن مادّى غرب هيچ كدام قادر به تغيير طبايع بشرى نيستند، آنها زن را از مقام اصلى و وظيفه اوليش خلع كرده و همين امر سبب پيدايش يك سلسله مفاسد روحى، اجتماعى و اخلاقى شده است.
آشفتگيها و پريشانىهايى را كه به علّت عقده روانى در كودكان محروم از عواطف مادرى، پديد مىآيد به هيچ طريقى نمى توان جبران كرد.
روانشناسان مى گويند : «پرورشكارى كه شغل را تنها به خاطر امرار معاش اختيار كرده و ذوق وشوقى براى تربيت ندارد و به كودكان با نظر عناد مى نگرد و بىحوصله، عصبى و فاقد اعتماد به نفس است، نمى تواند هيجانها و عواطف كودكان را در مسير صحيح سوق دهد». (١٥)
«دكتر الكسيس كارل» (١٦) دانشمند شهير در مورد اشتباه و خطاى خانواده هاى اروپايى چنين مى گويد :
«خبط بزرگ اجتماع امروزى در اين است كه از سنين كوچكى، كودكستان و دبستان را جايگزين كانون خانواده و دامان مادر كرده است، اين امر را بايد معلول خيانت زنان دانست، مادرانى كه كودكان خود را به كودكستان مى سپارند، تا به شغل ادارى و هوا و هوس و تفننات ادبى و هنرى خود بپردازند و يا فقط وقت خود را صرف بازى بريج (١٧) و سينما به بطالت بگذرانند، سبب خاموشى اجاقهاى خانوادگى كه كودكان در آنها بسى چيزها فرا مى گيرند، مى شوند، رشد كودكانى كه در ميان خانواده خود به سر مى برند، بيشتر از اطفالى است كه در مدارس شبانه روزى بين همسالان خود زندگى مى كنند، كودك به زودى شالوده خصايص بدنى، عاطفى و روانى خود را در قالب شرايط محيط مى ريزد و بدين جهت از كودكان همسن خود، كم چيز ياد مى گيرد و وقتى به صورت واحد گمنامى در مدرسه تنزل نمايد، خوب رشد نمى كند براى پرورش صحيح، هر فرد، محتاج به تنهايى نسبى و توجه اجتماع كوچك خانوادگى است». (١٨)
اين يك گزارش ازنابسامانيهاى خانوادگى و رنجهاى فراوان زنان درجامعه متمدن است كه در اثر زير پا گذاشتن وظايف اصلى خود و پرداختن به كارهاى خارج، دامنگير آنان شدهاست.
«در آمريكا ٢٥ درصد از زنانى كه به دادگاه هاى طلاق مراجعه مى كنند، دچار انواع و اقسام بيماريهاى روانى هستند، هرسال ١٥٠ هزار طفل، قربانى جدايى پدر و مادرانشان مى شوند.
امروزه، زن آمريكايى خسته مى شود و به خانه باز مى گردد، آزموده است كه تلاش او در جامعه شهرى، نتيجهاى جز بيمارى روانى ندارد، ليكن فىالواقع زن آمريكايى در خانه هم رنج مى برد، ميليونها نفر از آنها در خانه مرتب قرص مىخورند به سراغ روانشناس مى روند و خلاصه خستهاند و اين خستگى، زاده فعاليّت شديد در صحنه اجتماع است، اجتماع ماشينى و پر هياهو و وسيع.
دكتر «جرج مالى» روانشناس جوانان مى گويد :
بسيارى از ناهنجاريهاى روانى جوانان يادگار عهد طفوليّت است و مادران مسؤولآنند، طفل دروغ پرداز، طفلى كه جانوران بيگناه را شكنجه مى كند و هر طفلى كه قانون جامعه را مقدس نمى شمارد، از مادرش مراقبت نديده است. اينك حرفه اصلى زنان آمريكا خانه دارى شده است». (١٩)
ارتباط و مودّت قلبى بين پدر، مادر و فرزند، ضعيف است، فرزندان به واسطه كمبود محبّت، مسؤوليت و تكليفى نسبت به والدين در خود احساس نمى كنند. بسيار اتفاق مىافتد كه سالها اعضاى خانواده، يكديگر را ملاقات نمى نمايند، طرز رفتار والدين نسبت به كودكانى كه به سنين بالا تقريباً هجده سالگى مى رسند، نامطلوب و خشن مى شود مكرر ديده مى شود كه والدين، فرزندان خود را همين كه به سن قانونى رسيدند، از منزل اخراج مى كنند و آنها ناچارند خانه پدرى را ترك كرده و به تنهايى زندگى كنند، چنانچه والدين اجازه دهند فرزندانشان نزد آنها بمانند، بايد مخارج روزانه خود را بپردازند و حتى اگر احياناً ظرفى شكستند، بايست بلافاصله از پول خود خريدارى كرده و به جاى آن بگذارند، اين گونه رفتار مخصوصاً در روحيه دختران، اثر بسيار نامطلوبى دارد و اغلب رنج تنهايى را به ماندن در خانه پدر و مادر، ترجيح مى دهندو در اثر تنهايى و دورى از خانواده و نداشتن يك مربى دلسوز و تماس با جوانان، به انواع مفاسد، آلوده مى شوند.
مناسبات دوستانه و روابط مردم با يكديگر، سرد و از عواطف عميق و ريشه دار خالى است، محبّت قلبى كه يك رابطه عاطفى و روشنى بخش زندگى است، گويى درميان چرخهاى ماشينهاى صنعتى متلاشى شده است، اصولاً از ايثار، گذشت، همدردى، خبرى نيست و شايد عدد دوستان هركس از شماره انگشتان دست، تجاوز نكند.
دنياى متمدّن در حقيقت براى برقرارى تشكيلات نوين و منظم اجتماعى خود، منابع انسانيت را در نفوس بشر خشكانده و اين منابع را در قالبهاى خشك و بىجانى ريخته است، همكارى افراد با يكديگر به حكم قانون است، در حالى كه قلباً از يكديگر دورند، اگر كسى دچار مشكلى شود، ديگران حاضر به گرهگشايى از كار وى نيستند و ممكن نيست به خاطر او متحمّل كمترين خسارت مادى گرديده و يا خود را به زحمت و رنج بيندازند، مگر آنكه وظيفه قانونى آنها مانند «پليس» اقتضاى چنين همكارى و مساعدتى داشته باشد، اما بدون اينكه اين همكارى را به صورت اجراى يك عمل خير و وظيفه وجدانى تلقّى كند.
اوقاتى كه نگارنده در بيمارستان بسترى بودم، با اينكه ملاقات كنندگان از من زياد نبودند، اما در عين حال من بيش از همه بيماران آلمانى كه در آن بخش بسترى بودند، عيادت كننده داشتم وهمين موضوع براى كاركنان بيمارستان، بسيارجالب واعجاب آميز بود، چه به ندرت مى ديدم كه يك فرد آلمانى حتى از بيمار فاميل خود عيادت نمايد!!
بد نيست دراينجا حادثه جالبى را به عنوان يك شاهد زنده براى شما نقل كنم تا به ميزان مهر و عواطف ملل متمدّن پى ببريد : چند سال قبل، يكى از اساتيد دانشگاه آلمان در حضور سرپرست جمعيّت اسلامى هامبورگ به شرف اسلام فايز گشت، پس از مدّتى
تازه مسلمان در اثر عارضه بيمارى، در يكى از بيمارستانها بسترى گرديد، سرپرست جمعيّت اسلامى پس از استحضار از حال وى، در بيمارستان از او عيادت كرد، اما بر خلاف انتظار با چهره افسرده و غمگين پروفسور مواجه گرديد و علّت افسردگى و ناراحتى را از مشاراليه جويا شد، پروفسور كه تا آن لحظه سخنى نمى گفت و سرگرم افكار ملالت بار خويش بود، لب به سخن گشود و ماجراى شگفتانگيز و تأسفآور خود را اينطور شرح داد :
امروز زن و فرزندم به ملاقاتم آمدند، از بخش مربوطه بيمارستان به اطلاع آنها رسيد كه من مبتلابه سرطان شدهام، هنگام توديع و خروج از بيمارستان، آنها مرا مخاطب ساخته و گفتند : طبق اطلاعى كه هم اكنون به ما رسيد شما در اثر ابتلاى به سرطان در آستانه مرگ قرار گرفتهايد و از عمرتان بيش از چند روز ديگر باقى نيست، ما براى آخرين بار با شما توديع مى كنيم و از عيادت مجدد شما معذرت مىخواهيم!!
آنگاه بيمار به سخنان خود اينطور ادامه داد : هرگز اين ناراحتى محسوس و عذاب روحى من براى آن نيست كه درهاى اميد برويم بسته شده و از ادامه حيات مأيوس گشتهام، بلكه اين رفتار دور از انصاف و غير انسانى كه از زن و فرزند خود مشاهده كردم، مرا سخت تحت فشار و ناراحتى قرار داده است.
سرپرست جمعيت اسلامى در حالى كه تحت تأثير حالت اسفانگيز او قرار گرفته بود، اظهار داشت : چون در اسلام عيادت نمودن از بيمار، بسيار تأكيد شده، من هرگاه فرصتى يابم به ملاقات شما خواهم آمد و وظيفه دينى خود را انجام خواهم داد، از اين بيان بر قيافه دردناكش شعفى زايد الوصف پرتو افكند.
وضع بيمار به تدريج رو به وخامت مى رفت و پس از ايّامى چند زندگى را بدرود گفت، براى انجام مراسم دينى و دفن، عدّهاى از مسلمانان به بيمارستان رفته و جنازه تازه مسلمان را به قبرستان حمل نمودند، اما قضيّه به همين جا خاتمه نيافت، مقارن دفن، ناگهان جوانى كه آثار عصبانيّت از چهرهاش نمايان بود با عجله از راه رسيد و پرسيد : جنازه پروفسور كجاست؟ در جوابش گفتند : مگر شما با متوفى نسبتى دارى؟ گفت :
آرى، او پدر من است و آمدهام جنازهاش را براى تشريح تحويل بيمارستان بدهم; زيرا چند روز قبل از فوت، جنازه پدرم را به مبلغ سى مارك (قريب شصت تومان) به بيمارستان فروختهام!! اگر چه براى اين موضوع، اصرار و پا فشارى زيادى كرد، ولى چون با مخالفت و عدم رضايت حضّار، روبه رو گرديد، ناچار از تعقيب قضيّه منصرف شد، بعد كه از شغل وى صحبت به ميان آمد، جوان گفت : صبحها در يكى از كارخانجات مشغول كارم و عصرها هم آرايشگرى سگ مى كنم!!
اين حادثه ـ كه يك واقعيّت تلخى است ـ مى رساند كه تا چه حدّ، مهرو عواطف انسانى در جامعه متمدّن رو به نابودى گذارده است.
امروز سير قهقرايى بشريّت از نظر فضايل اخلاقى و طغيان مفاسد اجتماعى، غيرقابل انكار است، متفكّرين بزرگ، ضمن اعتراف به اين حقيقت تلخ، به فكر چارهجويى افتاده و از ادامه اين وضع ناگوار، به سختى رنج مى برند، آنها درد را به خوبى درك نموده و لزوم مبارزات اساسى را عليه خودسريهاو بىبندوباريها و ساختن يك دنياى نوين بر اساس ايمان و فضيلت، احساس كردهاند.
كسانى كه خود در اين نوع زندگى، غرقند، متوجه شدهاند كه اين نوع زندگى يك نوع زندگى توخالى است و هرگز نمى تواند سعادت را به بشريّت هديه كند، خوب است اين اعتراف جالب و صريح را از زبان رئيس جمهور فعلى آمريكا هنگام اداى سوگند بشنويد :
«ما خود را در كالاها غنى مىيابيم، اما روحيه متزلزلى داريم، درحالى كه با دقّتى درخشان به ماه مى رسيم، اما اينجا در زمين، گرفتار تشتتى خرد كنندهايم!
ما گرفتار جنگيم، صلح مىخواهيم، نفاق ما را از هم گسيخته اما در پى اتفاقيم!
گرداگرد خويش، زندگانىهاى توخالى مى بينيم، در آرزوى ارضا شدن هستيم، در برابر بحرانى معنوى كه دامنگير ما شده، احتياج به پاسخى معنوى داريم و براى يافتن چنان جوابى، بايد فقط به خودمان بنگريم، هنگامى كه به نداى وجدان گوش فرا دهيم، خواهيم ديد كه چيزهاى ساده و اساسى; مانند خوبى، عفّت، عشق و مهربانى را گرامى مى دارد!».
«دكتر الكسيس كارل» فيزيولوژيست و دانشمند شهير فرانسوى مى نويسد :
«ما به دنيايى احتياج داريم، كه در آن، هركس بتواند از نو جايى فراخور خود پيدا كند و مادى و معنوى از هم جدا نباشد و بدانيم چگونه زندگى كنيم; زيرا كمكم فهميدهايم كه راهروى در جادّه زندگى، بدون قطبنما و هادى، خطرناك است. عجب اينكه توجه به اين خطر مارا وادار به جستجوى وسايلى براى تشكيلات عقلانى زندگى نكرده است، حقيقت اين است كه شماره كسانى كه هم اكنون به عظمت خطر توجّه دارند، بسيار ناچيز است.
قسمت اعظم مردم امروزى، به هواى دل خود رفتار مى كند و از تسهيلات مادّى كه تكنولوژى توانسته براى او فراهم بياورد، سرمست است و حاضر نيست از هيچيك از مزايايى كه تمدّن جديد به وجود آورده است، دست بشويد و چشم بپوشد; همچون آب رودخانهاى كه در درياچه يا شنزارها و يا باتلاقها فرو مى رود، زندگى نيز سراشيب تمنيّات ما را پيروى مى كند و به طرف همه قسم فساد و پستى مىلغزد; چنانچه امروز به طرف سودجويى و ارضاى تمنيّات و تفريحات مى گرايد.
به جاى آن كه تشكيلات خود را بر مفاهيم علمى; يعنى حقيقت واقع بالاببريم، ما آنها را در غالب ايدئولوژيها ريختهايم، بدين جهت دنيايى ايجاد شده است كه نمى تواند احتياجات حقيقى ما را ارضا كند و ما براى هميشه در آن بيگانه خواهيم ماند، انسان متجدد براى ماده، اولويت قايل شده و معنويت را در برابر اقتصاد، قربانى كرد و آسايش را بر نيرو و شادى، ترجيح داد.
ما امروز در جاده زمان، به تصادف ترقيات تكنولوژى بدون آنكه به احتياجات اصلى جسم و جان خود توجه كنيم، پيش مى رويم، با آنكه در جهان مادى، غوطه وريم، ما خود را مستقل از آن مى پنداريم و نمىخواهيم بفهميم كه براى ادامه زندگى بايستى نه بر وفق هوا و هوس بلكه به مقتضاى طبيعت اشيا و خود، رفتار كنيم، چندين قرن است كه بشريت متمدّن در اين گرداب مىلغزد و فرو مى رود.
انسان ماشينى مخلوق ليبراليسم و ماركسيسم است نه طبيعت، انسان براى ايجاد و مصرف ساخته نشده، بلكه از آغاز تكاملش به عشق جمال و حس مذهبى و كنجكاوى فكرى و تصور خلاّقه و حس فداكارى و زندگى قهرمانى اقبال كرده است، اگر انسان را فقط به فعاليّت اقتصاديش منحصر كنند; مانند آن است كه قسمت بزرگى را از وى بريده باشند، بنابر اين، ليبراليسم و ماركسيسم هر دو تمايلات اصلى طبيعى را پايمال مى كنند». (٢٠)
اگر دنياى كنونى بخواهد ريشه همه اين مفاسد و انحطاط را بسوزاند، راهى ندارد جزاينكه از تعليمات آسمانى انبياى خدا الهام بگيرد، آرى تا وقتى كه فضاى عقل بشر را توفان شهوات، تاريك ساخته و پليديها چون زنجيرى به دست و پاى او پيچيده و مانع سير صعودى و سعادت انسانى است، به نجات بشريت اميدى نيست، تنها با ايجاد انقلاب در افكار و انديشه هاى خفتگان وادى ضلالت، درهم كوبيدن فساد و تباهى، امكانپذير و ميسّر مى گردد. خلاصه تا به انسانيّت واقعى و ارزشهاى معنوى بذل توجه خاصى نشود، قيافه واقعى سعادت در افق زندگى بشر، نمودار نخواهد شد.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١) كيهان، شماره ٦٩٢٦.
٢) طلاق و تجدد، ص ٩٤ و ٩٥.
٣) كيهان، ٢٨ فروردين ٣٩.
٤) روزنامه كيهان.
٥) . Wake
٦) جامعه شناسى، ص ٢٩٥.
٧) طلاق و تجدد، ص ٩٢.
٨) خواندنيها، سال ٢٥، شماره ١٠٣.
٩) اطلاعات هفتگى، شماره ١٢٠٦.
١٠) اطلاعات هفتگى.
١١) روزنامه دنيا.
١٢) . Kysteshydatigues
١٣) اطلاعات، شماره ١٣٢٤١.
١٤) راه و رسم زندگى، ص ١٠.
١٥) روانشناسى كودك، ص ٢٩٧.
١٦) . DR . alexis Carrel
١٧)«بريج» بازى دسته جمعى با ورق كه در آن، هر بازيكن هميشه يك تن شريك روبهروى خود دارد و آن دو بايد به نفع يكديگر بازى كنند. در اين بازى معمولاً چهارتن بازى كنند (فرهنگ معين).
١٨) انسان موجود ناشناخته، ص ٢٦٠.
١٩) اطلاعات هفتگى، شماره ١٢٠٦، نقل از منابع خارجى.
٢٠) راه و رسم زندگى، ص ١٥ و ٣٤.


۵
بخش دوم : پاسخ اسلام به مشكلات جهان

بخش دوم : پاسخ اسلام به مشكلات جهان

به سراغ اسلام برويم

در يك سلسله بحثهاى گذشته، تجزيه و تحليلى از تمدّن غرب به عمل آورديم، اكنون موقع آن رسيده است كه بررسى خود را درباره تمدّن اسلامى آغاز كنيم. ما اين نكات را بدان جهت مورد توجه قرار مى دهيم تا از راه مقايسه معلوم گردد كه اسلام، چه روش منطقى و متينى در همه زمينه ها به عالم بشريت پيشنهاد كرده است.
با استمداد از خداوند متعال، اميدواريم اين بحث براى افرادى كه با گرمى و خلوص در جستجوى حقايق و ايده هاى اسلامى بوده و از روى صدق، جوياى حقيقت هستند از هر جهت مفيد و آموزنده باشد.
گرچه دامنه بحث هر يك از عناوينى كه انتخاب شده، بسيار وسيع و نيازمند شرح و بسط زيادى است، ولى براى آنكه خوانندگان از مباحث آن احساس خستگى نكنند، به طور فشرده طرح و مورد تجزيه و تحليل قرار گرفت تا به منزله كليدى باشد كه تا حدودى مارا به حقيقت رهنمون گردد.
* * *
نظريه اسلام در هماهنگى، تكامل و شمول تمام جنبه هاى روحى و همه جنبه هاى زندگى و حيات، از لحاظ عمق و جامعيت، بىمانند ترين نظامى است كه تا كنون به دست بشريت رسيده; زيرا كليه راه هاى خيرو سعادت را داراست و با روح طبيبانه خود، تمام دردهاى بشر را درمان مى كند و متانت احكام آن در تمام شؤون اجتماع تاجايى كه عقل انسانى پيش مى رود، كاملاً روشن و محسوس است.
اصيل ترين هدف قوانين اسلام تربيت و تكامل همهجانبه انسان است و چون هيچ واقعيتى را در عالم تربيت نمى توان ناديده گرفت، از اين رو متوجه كليه واقعيتهايى است كه تماس با وجود آدمى دارد.
اسلام، در باره تصور ماهيت انسان، هرگز به اشتباهات بشر امروز و نظامهاى فاسد كنونى آلوده نشده است، همين نظامهايى كه در تعيين موقعيت انسان چنان به راه خطا مى روند كه گاهى او را تا مقام الوهيت بالا برده، تا در اين صورت فقط به غرور بىجا و خودخواهى خويش تكيه زند و گاهى او را تا نازلترين مراحل بردگى سقوطش مى دهند، هرگونه قدرت و اراده را از وى سلب نموده و در برابر جبرهاى طبيعى و مادّى، عاجز، ناتوان و بيچارهاش مى دانند.
اما اسلام، انسان را در جايگاه واقعى خود قرار داده و او را با بهترين و زيباترين شكلى كه سزاوار است، معرفى مى نمايد و موقعيت ممتاز و خاص وى را در برابر ساير موجودات، تثبيت مى كند.
بشر در آيينه اسلام، آفريدهاى است كه مقامى بس رفيع داشته و در ميان ساير مخلوقات، شاخص و بىنظير است.
اسلام، خاطرنشان مى سازد كه حيات بشر با مقراض مرگ قطع نمى شود و حيات او يك حيات جاودانى و متصل و جنبه دنيوى و اخروى از يكديگر جدا شدنى نيست و به واسطه پيوستگى كاملى كه ميان روح و بدن برقرار است، هرگز ميان عنصر روح و عنصر بدن، شكاف و جدايى ايجاد نمى گردد و لذا برنامه درخشان دو جهان را ارائه داده و مىخواهد انسان ابدى را تربيت كند و اين روشى است كه از نيروى عمومى دستگاه عظيم آفرينش، الهام مى گيرد.
با اينكه ابديّت بر اساس نواميس عمومى و تغيير ناپذير جهان در تمام جوانب مكتب غنى و پر مايه اسلام، عقايد، احكام و اخلاق، پرتو افكنده است، در عين حال در مسير پيشرفت و تكامل، باب آزادى فكر و انديشه و اجتهاد را در مسائل روز و موضوعات مورد نياز جامعه ها با استناد به اصول كلى باز گذاشته است، تا بتوان اوضاع و احوال متغيّر و متحوّل زندگى را با اصول ثابت و تغيير ناپذير شريعت، وفق داد.
درنظر اسلام، بشر داراى انگيزه هايى است كه به ماديّت مربوط مى گردد و نيز خواسته ها و تمايلات ديگرى دارد كه گسستن قيود ماديّات، ارتقا وتعالى، هدف آن است، جسم، عقل و روح انسانى هريك داراى خواسته هايى هستند كه بايد باكمال واقعبينى، بدان توجه گردد بدون آنكه مصلحتى بر مصلحت ديگر، ترجيح داده شود.
اسلام، بافقدان موازنه مخالف است و سعادت انسان را با يك ديد همه جانبه و توجّه به مجموعه تمايلات مادّى و معنوى، ملاحظه مى كند و بدون اينكه چيزى از تمايلات فطرى انسان را سركوب كرده و در كشاندن وى به تعالى، رشته هاى اتصال او را با ماديّت قطع نمايد، به طهارت و پاكى طبيعت آدمى تا سرحد امكان، توجّه دارد. خلاصه، اسلام در ميان دو قطب متضاد يك سلسله عقايد و نظامهايى كه در راه سركوبى غرايز انسانى وضع گرديده و در مقابل افكار افراطى آزادى مطلق حيوانى كه گروهى از روانشناسان نظير «فرويد» از آن حمايت و طرفدارى مى نمايند، قرار گرفته است.
اسلام، يك تئورى خيالى در عالم تصورات نيست و نيامده است روشهاى زندگى را تصحيح كند، بلكه خود موجد زندگى پر معنا بوده و فرهنگ جامع الاطراف آن داراى امتياز تحرك و سازندگى است و تنها سيستم زندهاى است كه در باره زندگى، طرز فكر جامعى دارد و به مراتب مترقّىتر و بالاتر از طرز فكر مادّى حاكم بر دو اردوگاه شرق و غرب است و مى تواند ايدئولوژى نيرومند تر، جامعتر و كاملترى را جايگزين مسلكها و مكتبهاى ديگر بنمايد كه از نقطه نظر، پهناورى افق، بر همه آنها امتياز و تفوق دارد.
اسلام، طرز تفكر مادّى محض را طرد كرده و اولويّت مادّه، اقتصاد و اصالت لذّت را اساس خوشبختى و ملاك اصيل سعادت نمى شناسد و در طبيعت اصول خود، انديشهاش درباره زندگى با نظامهاى موجود در جهان كنونى كه هيچگونه هدف عالى زندگى و نتيجه غير مادى را نمى پذيرند، اختلافى كلى و اساسى دارد.
اسلام، انسان را در چهار چوب ماديّات و امور اقتصادى محبوس نمى كند; زيرا اساس دعوتش جامع تر و وسيع تر از آن است كه در چهار ديوارى اصلاحات اقتصادى محدود گردد، بلكه از نواحى گوناگون ديگر، حيات و تمايلات عالى وى نيز غافل نيست و رژيم زندگى و روش خود را بر پايه اصول معنوى، روحى، اخلاقى و مقرراتى كه بر دستگاه آفرينش عمومى و خصوصى انسان قابل تطبيق است، قرار داده و در عين برقرارى تعاون و همكارى اجتماعى، ارزش زندگى را به افق بالاتر از اين افقهاى نزديك مادّى مى برد، فرد و اجتماع را از تنگناى هدفهاى كوچك و پست، خارج مى سازد و آنها را در ميدان هدفهاى عالى زندگى، به تلاش و كوشش وامى دارد. و نيروهاى بشرى را به سوى تحوّل، ترقى، پيشرفت و تكاملى كه ناموس خلقت براى او در نظر گرفته است، مى كشاند.
تربيت اسلامى بر اين اساس استوار است كه عواطف انسانى را تهذيب و ت نموده و آن را در مجراى معقول و صحيح به كار اندازد و در اين زمينه براى تأمين هدف خود، با بصيرت تمام گامهايى به جلو بر مى دارد.
عوامل محركه زندگى را كه در مزاج و طبيعت آدمى وجود دارد، با خواسته هاى فطرى و نيازمنديهاى اصيل و ريشهدار وى در يك نظم مخصوص در مىآورد و بر مراعات هر كدام به جاى خود و به نوبه خود اهتمام مىورزد، تمايلات تند رو را با وسايل مختلف كنترل و مهار مى كند تا اين غرايز نتوانند عقل را زندانى نموده، سرنوشت وجود آدمى را به كلى در اختيار خود بگيرند و بدين ترتيب، شؤون انسان را از در افتادن به ورطه هولناك افراط، باز مى دارد و در عين حال سهم معقولى از كاميابى را براى هر فردى جايز و روا مى شمارد.
بنابر اين، انسان در بناى زندگى و پيشرفت حياتى، پيوسته يك قسمت از نيروهاى خود را صرف برقرارى زندگى و قسمت ديگر را در پاسخ گويى به خواسته هاى معنوى و تمايلات روانى خود به كار خواهد برد.
هرگاه در نهاد افراد چنين هماهنگى پديد آمد، فرد و اجتماع هر دو منظم گرديده و در پندار، رفتار و سلوك خويش متعادل مى شوند و سراسر زندگى انسان به راستى مى گرايد.
چون اساس اين تربيت بر شالوده تعقل پى ريزى شده، از اين رو دعوت دينى به سوى يك سلسله عقايد پاك و خالى از شائبه اوهام و قوانين و مقررات عملى و فضايل اخلاقى است كه انسان بانيروى تعقل خدادادى، واقعيت و صحت آن را درك مى كند.
همه تعاليم و تكاليف وى در چهارچوبه قدرت و نيروى هر فردى است، هنگام تشريع امورى نفياً يااثباتاً، تمام امكانات و شرايط طبيعت بشرى را در نظر مى گيرد و انسان را در اعمال و رفتار به بيش از آنچه در نيروى خود دارد، مكلف نمى سازد و هر كس بر طبق اراده و توانايى كه در زمينه سقوط يا تكامل دارد، مسؤول انجام وظايفى است كه در روز باز خواست، برابرش به او پاداش مى دهند.
* * *
اصيل ترين منبع حقوق امروز اراده هاى عمومى است، تكيهگاه قانون در سيستم دمكراسى دنياى كنونى، خواست اكثريت (پنجاه و يك درصد) مردم است و در تعيين سرنوشت اجتماع، هيچ عامل ديگرى را غير از اراده هاى عمومى به رسميت نمى شناسند، دراينگونه رژيم ها خواست اقليت (چهل و نه درصد) مردم را مردود و بى ارزش دانسته و آزادى عمل را از آنها سلب مى كنند، هرچند نظر اقليت درست و منطبق با واقع باشد. خلاصه، دنياى متمدّن «حاكميت اراده انسان» را مقدس ترين اصل اجتماعى شناخته است، هيچگاه اين قدس و عظمت از اراده عمومى جدا نمى گردد و برگشت تمام ارزشهاى مادى و معنوى منوط به اراده ملّى خواهد بود.
اما زمام وضع و تشريع در اسلام، منوط به اراده خداوند جهان است، نه بر اساس تمايلات و عواطف بىبند و بار اكثريت افراد.
از نظر اسلام، مقام قانون گذارى و تشريع، از مقام الوهيت هرگز منفك و جدا نيست، شعاع تصور اسلام درباره الوهيت و حاكميت، بسيار گسترده و وسيع است بطورى كه سراسر جهان، زندگى و شؤون آدمى را فرا مى گيرد، چنانكه پرستش مختص
ذات بى همتاى اوست، همچنين حاكميت مطلق و جعل قوانين و صدور اوامردر قلمرو بندگان، فقط از شؤون خداوند است و هيچ فردى، حق وضع قوانين يا صدور حكمى را به دلخواه خود ندارد.
چگونه مى توان خدارا سزاوار پرستش مطلق دانست، در حالى كه از غير خدا دستورات نظام زندگى خود را گرفت و در همه جا تابع احكام و دستورات غير او بود؟
بنابر اين، هيچ فردى نمى تواند در موضوع حاكميت، خود را انباز خدا بداند و در عرض قوانين الهى، قانونگذار شود.
اسلام، هدفش اين است كه در تمام شؤون جامعه انسانى، مقتضاى حق اجرا شود; زيرا حق منحصراً به حالات و اوضاع اجتماعى، يا سياسى، يا اقتصادى اختصاصى نيافته، بلكه اين لباس زيبا و پرارزش، تنها به قامت خود انسان دوخته شده است.
* * *
همانطوركه ساختمان وجود انسان پيچيده و اسرار آميز است، مقررات و قوانين مربوط به زندگى آدمى نيز چنين مى باشد، هيچكس نمى تواند ادعا كند كه به طور كامل و دقيق، از تمام اسرار وجود انسان و كيفيّات پيچيده اجتماعى كه ناشى از وضع خاص روحى و جسمى افراد و روابط آنها با يكديگر است، اطلاع دارد و يا از لغزش، گناه، خطا و اشتباه مصون بوده و به تمام معنا از عوامل سعادت و نيكبختى انسان آگاه است.
نظر به محدوديت علم و دانش بشر، با همه تلاش و كوششى كه از طرف دانشمندان براى كشف اسرار وجود انسان به عمل آمده، اين موضوع همچنان به صورت معمايى باقى مانده است.
«دكتر آلكسيس كارل» دانشمند معروف با الهام از دانش روز، چنين مى نويسد : «راستى نوع بشر، كوشش فراوانى در راه شناختن خويش مبذول داشته، ولى با وجود آنكه مطالب بسيارى در اين زمينه از طريق دانشمندان، فلاسفه، بزرگان، و حتى شعرا، به دستمان آمده، تازه ما توانستهايم جهات معينى از جهان درون خود را بشناسيم، ما انسان را سراپا درك نكردهايم بلكه او به نظر ما موجودى مركب از اجزايى است كه آنها را ابزار و وسايل ما مشخص ساختهاند، گرداگرد هريك از اين اجزا را هاله هايى احاطه كرده كه باز از ميانشان حقايق ناشناختهاى نظر مارا به خود جلب مى كنند.
حقيقت اين است كه نادانى ما بسى شديد است، چه بسيارى از سوالاتى كه حتى براى اهل فن; يعنى آن كسانى كه به مطالعه نوع بشر پرداختهاند پيش مىآيد، غالباً بىجواب مانده و اين به علّت آن است كه حوزه هاى نامحدودى در دنياى درون ما وجود دارد كه هنوز تسخير نگرديده است.
بديهى است تمام آنچه دانشمندان در مطالعه انسان به دست آوردهاند، بسيار ناچيز بوده به طورىكه ما در خودشناسى غالباً مراحل ابتدايى را سير مى كنيم». (١)
پس بنابراين، با عدم شناخت كامل اسرار وجود انسان، ممكن نيست بشر بتواند قوانينى تنظيم كند كه با منافع نوع انسانى، صددرصد تطبيق نمايد و براى حل انبوه مشكلات بشرى، راه حلّ عادلانهاى پيدا كند، آشكار ترين دليل، سرگردانى و حيرت دانشمندان و حقوق دانها در برابر مشكلات تازه و بنبستهايى است كه هر روز گريبانگير آنها مى شود، و قوانين تدوين شده مرتباً در معرض تغيير و فعل و انفعالات قرار مى گيرد، علاوه بر اين، قانونگذاران بشرى تحت تأثير خواسته ها و اميال نفسانى و غرايز خودخواهى، منفعت طلبى، حب جاه و مقام و افكار مخصوصى كه از شرايط محيط و طرز زندگى ناشى مى شود، مى باشند، بدين سبب در وضع قانون، نظريات و خواسته هاى شخصى را دخالت داده و هنگام تنظيم قانون، دانسته يا ندانسته محور افكارشان متوجه جهتى مى شود كه نظر شخصى آنان را تأمين كند.
«منتسكيو» مى نويسد : «هيچ قانون گذارى كه در قانون نظر خصوصى نداشته باشد، وجود ندارد، علتش اين است كه هر قانون گذارى، داراى عواطف و افكار مخصوصى است و در حين وضع قانون، مىخواهد نظريات خود را در آن بگنجاند.
«ارسطو» در وضع قوانين گاهى مىخواست احساسات، حقد و حسد خود را نسبت به افلاطون تسكين بدهد و زمانى علاقه و محبت خود را نسبت به اسكندر ظاهر سازد.
«افلاطون» از استبداد ملّت آتن بيزار بود و اين نفرت در قوانين او محسوس است، مقصود اين است كه قانون، همواره با عواطف و احساسات قانونگذاران برخورد مى نمايد و گاهى هم قانون مطلقا و به طور كامل تحت تأثير عواطف و نظريات خصوصى قانون گذاران قرار مى گيرد». (٢)
در دنياى كنونى نيز شعارهاى آزادى، برابرى، اراده ملى، كلماتى توخالى بيش نيستند و نمى توانند بر حقايق سرپوش بگذارند، اراده ملّت در وضع قوانين چهره ظاهرى و خيالى سياست در عصر جديد است، ولى در واقع اين اراده زمامداران است كه پيوسته چهره واقعى آن را تشكيل مى دهد.
«هنرى فورد» نويسنده انگليسى درباره اوضاع كشور خويش ـ كه مادر دمكراسى جهان به شمار مى رود ـ چنين مى گويد :
«هنوز به خاطر داريم حادثهاى را كه بر اثر اعتصاب عمومى در انگلستان به سال ١٩٢٦ رخ داد، دولت با تمام قوا كوشيد تا اين اعتصاب را در هم بشكند و آنگاه قانونى كه به دست سرمايهداران وضع گرديده بود، اعلام كرد كه چنين اعتصابى بر خلاف اصول مملكت بوده، دستجات پليس و هنگهاى ارتش باكمك گلوله و تانك به جان مردم افتادند.
همزمان راديوها و روزنامه ها شروع به تبليغ كرده، دولت را خدمتگذار كارگران معرفى نمودند و سپس سنديكاهاى كارگرى را به مصادره اموال و زندانى كردن رهبرانشان تهديد كردند».
بيانات «خروشچف» در كنگره بيست و دوّم كميته مركزى حزب كمونيست شوروى، ماهيت نظام ديكتاتورى كارگرى را نيز آشكار مى سازد، وى چنين مى گويد :
«در گذشته يعنى آن موقع كه فرد، پرستش مى شد (مقصودش دوره استالين بود) مفاسدى در رهبرى حزب، دولت و شؤون اقتصادى پديد آمد، چه آنان اوامرى صادر مى كردند، حقايقى پايمال مى نمودند، كارها بااحتياط صورت مى گرفت، نسبت به آينده بيم در كار بود و در اين شرايط تعداد زيادى چاپلوس، خاكسار، نادرست و خلافگو به ظهور آمدند».
اين شكل عادى اين سيستم حكومتها در شرق و غرب است، اما در صورت ظاهر از اراده ملّت، حكومت پارلمانى، كميته هاى ملّى و خواسته هاى مردم و اينگونه ماسكهاى فريبنده دم مى زنند.
قوانين در اين نظامهاى فاسد چه سرمايهدارى و چه كمونيستى، چون بر اساس دستورات آسمانى استوار نگرديده، ناگزير در همه حالات، برمبناى تمايلات و منافع زمامداران وضع مى شود.
«ژان ژاك روسو» مى نويسد : «براى كشف بهترين قوانين كه به درد ملل بخورد، يك عقل كل لازم است كه تمام شهوات انسانى را ببيند ولى خود هيچ حس نكند، با طبيعت هيچ رابطهاى نداشته باشد، ولى آن را كاملاً بشناسد، سعادت او مربوط به ما نباشد، ولى حاضر شود به سعادت ما كمك كند». (٣)
با توجه به حقايق ياد شده، بهترين قانون گذار صلاحيت دار كه به عاليترين وجه، شرايط را دارا است،خداوند بزرگ، آفرينندهانسان است كه از تماماسرار وجود او آگاه است، در اجتماعات بشرى منافعى ندارد و از همه افراد انسان، بىنياز مى باشد، لذا بايد اصول قوانين صحيح اجتماعى را از كسى آموخت كه مستقيماً از اين مبدأ الهام مى گيرد و تعليماتش از فروغ وحى سرچشمه گرفته و به علم نامحدود خداوندى، متكى است.
* * *
يك تفاوت اساسى كه بين قوانين الهى و قوانين بشرى وجود دارد، اين است كه اساس قوانين و مقررات موضوعه بشرى همان نظم اجتماع است و قلمرو و مقررات آنها از اين مرز تجاوز نمى كند و در مورد چگونگى حالات شخص، سبك فكر انسان و صفات و مزاياى روحى و ساير شؤونى كه به اجتماع مربوط نيست، دخالتى ندارد و به اصلاح پليديها و آلودگىهاى باطنى مادامى كه به مرحله عمل نرسيده و منشأ اخلال نظم جامعه نشود، علاقهمند نيست، هرچند يك فرد در تمام شؤون فكرى و روحى، ناپاك و آلوده و پر از نواقص گوناگون باشد، قوانينى كه امروز بر دنياى غرب حكومت مى كند فقط ناظر اعمال مردم است و نظرى به پاكى و طهارت قلبهاى مردم ندارد، اما شعاع نظر اسلام نسبت به حيات و زندگى، بسيار وسيع و دامنه دار است و مقررات خود را بر اساس تكامل فردى و اجتماعى پىريزى كرده است.
اسلام، علاوه بر توجه به نظم اجتماع، خواستار تكامل، تربيت و اصلاح حالات و شؤون زندگى فرد است و شخصيّت معنوى فرد را اصيل دانسته و به تكامل آن توجه اصلى نموده است.
هدف اسلام اين است كه اجتماع منظم باشد، اخلاق پاك، فكر و عمل صحيح، روان هم متكامل باشد، لذا در همه شؤون دستور دارد و به معناى وسيع خود، همه جا حكومت مى كند.
اسلام مىخواهد همانطور كه بين پديده هاى كوچك و بزرگ دستگاه آفرينش و نواميس طبيعى، سازش و نظم بر قرار است، همچنين بين زندگى مادى و معنوى، بين افراد و جوامع و بين پديده هاى فكرى نيز نظم صحيحى برقرار باشد و انسان از مدار اين مقررات كه منطبق بر نظام آفرينش است، تخلّف نكند، چه سرپيچى از آن موجب درهم ريختگى و آشفتگى همه شؤون انسانى خواهد گرديد.
در قوانين بشرى سازمانهاى انتظامى و اجرايى، مأمور اجراى قانون مى باشند، اما در اسلام، ضامن اجراى قانون، ايمان عميق و ريشه دار مردم است و مسلمان روى نيروى معنوى و ايمانى، وظايف قانونى خود را در مكانى كه جز خداوند، هيچكس او را نمى بيند، به بهترين وجهى انجام مى دهد و تنها در موارد محدودى براى افراد سست عقيده و منافق، توسل به قواى انتظامى ضرورت پيدا مى كند. خلاصه، اسلام به پاكى دل و نيكى عمل هر دو توجه دارد و عملى را پاك دانسته و مستحق پاداش مى داند كه متكى به خلوص بوده و از منبع ايمان، سرچشمه گرفته باشد.
دادستان ديوان كشور آمريكا در مقدمه كتاب «حقوق در اسلام» مى نويسد :
«قانون در آمريكا فقط يك تماس محدودى با اجراى وظايف اخلاقى دارد، درحقيقت يك شخص آمريكايى درهمان حال كه ممكن است يك فرد مطيع قانون باشد، ممكن است از حيث اخلاق يك فرد پست و فاسدى هم باشد، ولى برعكس آن، در قوانين اسلامى، سرچشمه و منبع قانون، اراده خداوند است، ارادهاى كه بر رسول او محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) مكشوف و عيان گرديده است، اين قانون و اين اراده الهى، تمام مؤمنين را جامعه واحدى مى شناسد گرچه از قبايل و عشاير گوناگون تشكيل يافته و در مواضع و محلهاى دور و مجزاى از يكديگر واقع شده باشند، در اينجا مذهب، نيروى صحيح و سالم، التصاق دهنده جماعت مى باشد، نه ملّيت و حدود جغرافيايى، در اينجا خود دولت هم مطيع و فرمانبردار قرآن است و مجالى براى قانونگذارى ديگرى باقى نمى گذارد چه رسد به اينكه اجازه انتقاد، شقاق و نفاق بدهد، به نظر مؤمن، اين جهان، دهليزى است به جهان ديگر كه جهان بهتر باشد و قرآن; قواعد، قوانين و طرز سلوك را نسبت به يكديگر و نسبت به اجتماع آنها معين مى كند تا آن تحول سالم را از اين عالم به عالم ديگر، تأمين نمايد».
با اينكه طرز تفكر غربيها نسبت به اسلام كوتاه و گاهى همراه با تحريف واقعيّات و غرض ورزى بوده است، در عين حال بسيارى از متفكرين آنها عمق و اصالت تعليمات اسلام را در يافته و در برابر بنيان گذار اسلام و تعاليم پر ارج آيين او از تحسين و خضوع خود دارى نكردهاند.
بديهى است كه ستايش يك دانشمند مسلمان از قوانين و نظامهاى اسلامى، شگفت آور نيست، اما اگر يك شخصيّت بزرگ علمى غير مسلمان با اينكه گرفتار تعصّبات مذهبى خود مى باشد، باز به عظمت و بزرگى از اسلام و رهبر عاليقدرش ياد كند، حايز اهميّت فراوانى است، تنها چيزى كه آنها را در برابر اين آيين مقدس، به تعظيم، احترام و خضوع واداشته، قوانين مترقى و نظامهاى حيرت انگيزى است كه شخصيّت بزرگ جهان انسانيت و پيشواى عاليقدر اسلام، به جهان بشريت، هديه كرده است.
منظور ما از نقل گفتار بزرگان غرب در اينجا اين نيست كه بخواهيم افتخارات مذهب خود را از زبان بيگانگان بشنويم، بلكه هدف اين است كه دراين واقعيت بزرگ، براى جويندگان حقيقت، جاى هيچگونه ترديدى باقى نماند.
«دكتر واگليرى» (٤) پروفسور معروف ايتاليايى و استاد دانشگاه ناپل، راجع به قرآن مقدس چنين مى نويسد :
«ما در اين كتاب، مخزنها و ذخايرى از دانش مى بينيم كه مافوق استعداد و ظرفيت باهوشترين اشخاص و بزرگترين فيلسوفان و قويترين رجال سياست است، به دليل تمام اين جهات است كه قرآن نمى تواند كار يك مرد تحصيل كرده باشد، آن هم مردى كه تمام عمرش را در ميان جامعه غيرمهذبى گذرانيده كه از محيط مردان دانش و دين، بسيار دور بودهاند، اين مرد كسى بود كه هميشه اصرار مىورزيد فردى است مانند ساير افراد بشر و در اين صورت، بدون كمك خداوند مقتدر، نمى توانست معجزاتى انجام دهد، منشأ و مصدر قرآن، فقط ممكن بود از ساحت آن خدايى سرچشمه گرفته باشد كه علم وى به آنچه در آسمانها و زمين است، احاطه دارد».
«برنارد شاو» (٥) در كتاب «محمّد رسول خدا» (٦) مى نويسد : «من هميشه نسبت به دين محمّد (صلى الله عليه وآله) به واسطه خصلت عجيب زنده بودنش، نهايت احترام را داشتهام. به نظر من، اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغيّر زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد، من پيشبينى مى كنم كه از هم اكنون آثار آن پديدار شده است كه ايمان محمّد (صلى الله عليه وآله) مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود.
روحانيون مسيحى مذهب قرون وسطى در نتيجه جهالت يا تعصّب، شمايل تاريكى از آيين محمد (صلى الله عليه وآله) رسم مى كردند، او به چشم آنها از روى كينه و عصبيت ضد مسيح جلوه كرده بود، من درباره اين مرد فوق العاده، مطالعه كردم و به اين نتيجه رسيدم كه نه تنها ضد مسيح نبوده، بلكه بايد او را ناجى بشريت ناميد. به عقيده من، اگر مردى مثل او رهبرى جهان نو را به عهده بگيرد در حل مشكلات آن پيروز خواهد گشت و صلح و سعادت را كه آرزوى بشر است، عملى و تأمين مى نمايد».
«ولتر» (٧) كه ابتدا يكى از سر سخت ترين مخالفين اسلام بود و در مورد رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) قضاوتهاى ناروايى داشت، بعد از چهل سال، مطالعات مذهبى، فلسفى و تاريخى، حقيقت را دريافت و صريحاً اعلام داشت :
«دينى كه محمّد (صلى الله عليه وآله) آورد، بىشك از مسيحيّت برتر بود، در آيين او هرگز به كفر جنون آميز مسيحيان دچار نگشتند و يك خدا را سه خدا و سه خدا را يك خدا ندانستند، ايمان به خدايى يكتا تنها اصل آيين محمّد (صلى الله عليه وآله) بود، دين اسلام وجود خود را به فتوحات و جوانمرديهاى بنيانگذارش مديون است، در صورتى كه مسيحيان با كمك شمشير و تل آتش، آيين خود را به ديگران تحميل مى كنند، پروردگارا! كاش تمام ملتهاى اروپا، مسلمانان را سرمشق قرار مى دادند». (٨)
«ولتر»، درباره يكى از بزرگان و نوابغ مورد احترامش «مارتين لوتر» مى گويد : «لوتر لياقت آن را ندارد كه بند كفش محمّد (صلى الله عليه وآله) را بگشايد».
«محمّد (صلى الله عليه وآله) بى گمان مردى بسيار بزرگ بود و مردانى بزرگ نيز در دامن فضل و كمال خويش پرورش داد، قانون آورى خردمند، سلطانى دادگر، پيامبرى پرهيزگار بود و بزرگترين انقلاب روى زمين را پديد آورد». (٩)
«تولستوى» فيلسوف شهير روسى مى گويد : «اين فخر براى محمّد (صلى الله عليه وآله) بس است كه ملت پست و خونريزى را از چنگال اهريمنان عادات نكوهيده رهانيده و راه ترقى را به روى آنان باز كرد. شريعت محمد (صلى الله عليه وآله) به علّت توافق آن با عقل و حكمت، در آينده جهانگير خواهد شد». (١٠)

كوته فكران

پس از آن همه ترقيّات شگرف علمى و تلاش دانشمندان در كشف اسرار اين جهان، هنوز بسيارى از مسائل بدوى بر بشر مجهول مانده است به طورى كه معلومات انسان در برابر انبوه مجهولاتش اصلاً به حساب نمىآيد.
امروز، متفكرين بزرگ در تشخيص الفباى زندگى اجتماعى، سياسى و اقتصادى، دچار حيرت و سرگردانى شده و داراى عقايد و آراى مختلفى هستند و از اين جهت دنيا به دو قطب كاملاً متضاد تقسيم گرديده است، هر دو دسته از اين دانشمندان در اثبات درستى مرام و عقيده خود و اشتباه و خطاى عقيده طرف مقابل، هزاران كتاب و مقاله به رشته تحرير كشيدهاند، هركدام روش ديگرى را موجب بد بختى و هرج و مرج مى داند و راه خود را تنها راه خوشبختى و سعادت معرفى مى كند، بديهى است كه همه اين نظرات متناقض نمى تواند صحيح و درست باشد، در عين حال هر دو دسته در زمينه پيشرفتهاى علمى و صنعتى به موفقيّتهاى قابل توجهى نايل آمدهاند.
كسانى كه تصور مى كنند همانطورى كه ملل غرب از راه علم، به ترقيّات شگفتانگيزى رسيده، همان قدر هم از لحاظ راه و رسم زندگى انسانى، موفقيتهاى شايانى كسب كردهاند، سخت در اشتباهند.
هرگز نمى توان موفقيّتهاى علمى يك جامعه و ترقيّات و پيشرفتهاى آنها در يك ناحيه از زندگى را دليل بر صحت كليه روشهاى زندگى آنان دانست.
پيشرفتهاى صنعتى و تكنولوژى مربوط به پشتكار، مطالعه و صرف نيرو در همان خصوص است، همان طورى كه ممكن است يك فيزيكدان ماهر و يا يك پزشك برجسته و حاذق، از امور معمارى و نقشهكشى، كمترين اطلاعى نداشته باشد، هيچ مانعى ندارد، كه يك جامعه با همه ترقيات شگرف صنعتى، از لحاظ اسلوب زندگى، آداب اجتماعى، اخلاق و فضايل انسانى، منحط باشد. با مشاهده انواع مفاسد و نابسامانىها و نواقص گوناگون در سيستمهاى جهان غرب، درك مى كنيم كه آنها در بيشتر عناصر تمدّن، فكر، دانش، مذهب، حكومت، اخلاق، به طور صحيح، پيش نرفته و به تكامل نرسيدهاند.
«دكتر كارل»، نواقص تمدّن كنونى را چنين بازگو مى كند : «تمدّن امروز در موقعيّت دشوارى قرار گرفته چه آن هرگز با نهاد ما هماهنگ نيست; زيرا اين تمدّن بر اساس شناسايى حقيقت نهاد ما پديد نيامده و تنها، مولود اوهام اكتشافات علمى، تمايلات مردم، نظرات و مشهودات آنان مى باشد، اين تمدّن با آنكه با كوشش خود ما تحقق يافته ولى نسبت به وضع و ساختمان ما بى تناسب است، اهل نظر، شالوده تمدّنهايى به منظور نفع رسانى به بشر مى ريزند ولى اينها جز با وضع ناقص يا تصوير مغشوشى از انسان، سازگار نمىآيد.
در اين باره بايد انسان را مقياس هر چيز قرار داد در حالى كه اينان به عكس اين حقيقت رفتار مى كنند، انسان به خودى خود قادر به روبه راه ساختن جهان خويش نيست چه او به تنهايى هيچ پديدهاى را به خوبى نمى تواند شناخت.
از اين رو پيشرفت عظيمى كه علوم غير زيستى بر علوم زيست شناسى پيدا كرده، يكى از بزرگترين جنايات بشرى است، ما گروه نگونبختى هستيم; چون از نظر اخلاق و عقل، منحط گشتهايم، اكنون اگر در ملتها و اجتماعاتى كه صنايع و علوم غير زيستى را به اوج خود رساندهاند بنگريم، مى بينيم چنان به سستى و ضعف گراييدهاند كه بسى زودتر از سايرين به حال توحش اوّليه خود باز خواهند گشت». (١١)
تكامل و تعالى آدمى در نواحى گوناگون، به يك سلسله تعاليم صحيح و جامع كه متكى به واقعيات حيات و خالى از هرگونه خطا و اشتباه باشد، نيازمند است و اين جز در سايه پيروى از تعليمات پيامبران خدا كه از طريق وحى به مبدأ جهان هستى ارتباط دارند، امكان پذير نيست.
اگر اخلاق، متكى به يك نيروى مافوق طبيعت نباشد و از ماوراى ماده الهام نگيرد و تنها بر اساس تربيت، بنيان گذارى شود، قابل دوام و پيشرفت نخواهد بود.
از وقتى كه بشر قدم به عرصه گيتى گذارده و شالوده تمدّن را ريخته است، نداى رسايى از اعماق وجودش به نام «دين» بلند بوده و اين حقيقت پيوسته حافظ مقررات و نظم اخلاقى بوده است.
توسعه فجايع ضد انسانى، حقكشيها، بيدادگريها، استعمار، خونريزيها، جنگها در دنياى امروز گواه بر اين حقيقت است كه هرگز دولتها و قوانين آنها نمى توانند جاى عواطف، ايمان و احساسات بشرى را بگيرند و در نظام اجتماعى، عدالت، سعادت، صلح و صفا را ايجاد نمايند. علم و دانش با همه ترقياتش بدون همبستگى با دين، قدرت حل كليه مشكلات زندگى و جلوگيرى از انحرافات و فجايع و اداره صحيح نظام اجتماع را ندارد.
«ويل دورانت» فيلسوف و جامعه شناس آمريكايى مى نويسد : «ولى آيا دولت چنان قدرت و پايه اقتصادى و اخلاقى دارد كه بتواند همه مواريث علمى، اخلاقى و هنرى يك قوم را كه عصاره و تار پود تمدّن اوست، حفظ كند و بر آن بيفزايد و به آيندگان منتقل كند و يا دولت با ماشين كنونى كه دارد، به خودى خود به دستهايى از طبقه دوم و سوم خواهد افتاد كه علم در نظرشان كفر است و هنر، سرى غريب و بيگانه؟!
چرا بر بزرگترين شهرهاى آمريكا، كوچكترين مردان حكومت مى كنند؟ چرا راه اداره از گذر تشكيلاتى است كه فاقد حسن سياست، وطن خواهى و دلسوزى است؟
چرا فساد و تقلب در انتخابات و حيف و ميل اموال عمومى چنان شايع شده است كه كشف و آشكار شدن آن ديگر اثرى در تحريك خشم و عمل مردم ندارد؟
چرا عمل اساسى دولت، امروز به جلوگيرى از جرايم منحصر شده است و چرا دولت در عين معاهدات صلح، تدارك جنگ مى بيند؟
اين دولت همان مؤسسهاى است كه كليسا و خانواده بايد حمايت از تمدّن را به عهده او واگذار كنند»؟! (١٢)
جامعه غرب، نظر به محدوديت نيروهايش تا ميزان معيّنى مى تواند هرج و مرج اخلاقى و امواج شكننده آن را تحمّل كند، اما ادامه اين روش زنگ يك خطر قطعى است; زيرا هنگامى تمدّن بر اساس خود استوار مىماند كه تعادل بين اسباب، هدف، قدرت و اوصاف، محفوظ بماند، ولى وقتى اين تعادل به هم خورد و تبهكارى به آخرين مرحله شدّت خود رسيد، ديگر در چنين شرايط ظلمانى، هيچ نيكى قادر به خودنمايى نخواهد بود و سر انجام سرنوشت اين انحطاط و ناهماهنگى كه ويرانى و انهدام است، فرا خواهد رسيد، هيچ ملّت و قومى را در ادوار حيات و زندگى بشر نخواهيد يافت كه در عين شهوت پرستى و آلودگى اخلاقى، نيرومند و پايدار مانده باشد.
همانطور كه در طول تاريخ در اثر چنين هرج و مرجهايى، امپراتورى بزرگ روم سقوط كرد و زانوى ذلّت به زمين زد، مجد و عظمت يونان در هم شكست و به همين سرنوشت نكبت بار مبتلا شد، ملّت عيّاش و شهوتران فرانسه نيز در برابر نخستين ضربت نازيها به زانو درآمد و قدرت و شوكت خود را از دست داد، به موجب يادداشتى كه يكى از ژنرالهاى معروف فرانسه نوشته، قسمت اعظم شكست اين ملت كهن سال و متمدّن را به عيّاشى و شهوت رانى افراطى هموطنان خود نسبت مى دهد.
«شپگلر» آلمانى به سقوط و زوال تمدّن در مغرب زمين معتقد است و صريحاً اعلام مى دارد كه سرزمينهاى ديگرى در آينده، شاهد تمدّن درخشان خواهند شد، از كجا معلوم كه بار ديگر اين تمدّن به مشرق زمين يعنى مهد نخستين خود باز نگردد، ولى خود به خود، به دنبال فروريزى كاخ تمدّن گمراه، سرنوشت مردم به دست يك نظام عادلانهاى نخواهد افتاد، بلكه از ميان رفتن و سقوط هر تمدّنى براى مردم فرصتى است تا به سوى برنامه الهى راه پيدا نموده و به اين حقيقت عالى بگروند و زندگى را بر اساس نيكى بنانهند، اما اگر از اين موقعيّت حساس استفاده نشد و فرصت استقبال از برنامه الهى و مرام صحيح را مردم از دست دادند، نه تنها بر زندگى آنها نيكى سايه نمىافكند، بلكه از دامن يك گمراهى به گمراهى ديگرى در خواهند افتاد.
متأسفانه امروز، نشانه و علايم عقده حقارت در برابر تفوق صنعتى غرب و تأثير مرگبار آن درتمام شؤون زندگى ملل شرق نمايان است و از در و ديوارشان احساس حقارت مى بارد، بسيارى از مسلمانان به طورى افكار و مبادى تمدّن غربى در آنها رسوخ كرده كه مىخواهند همه چيز را با عينك غربى مشاهده كنند و معتقدند براى پيشرفت و ترقى، بايد قدم به قدم از اصول و فروع، آداب، اخلاق، قوانين، حقوق و بالأخره همه چيز آنها تقليد كرد و در برابر افكار آنان، چشم و گوش بسته، تسليم شد و بى چون و چرا حلقه بندگى ملل غرب را در گوش كرد.
تمكن علمى غرب به طورى محيط فكرى آنها را اشغال كرده كه به آسانى و افتخار و مباهات شخصيّت، اراده، سرمايه هاى مادّى و معنوى، سنن و آداب مذهبى و ملّى را به خاك پاى آنان تقديم نموده و پيروى از نمودهاى مختلف تمدّن را وظيفه هر ترقى خواهى مى دانند، اين حالت، بزرگترين عامل اسارت، ذلّت، بدبختى و عاطل كردن نيروى مادى و معنوى مسلمانان است و غافلند كه علم و دانش غرب قادر نيست مسائلى را كه تحت فكرو قياس نيامده حل كند، مهمترين مسائلى كه بشر با آن روبهرو است از آن مسائلى نيستند كه بتوان پاسخ آنها را در آزمايشگاه ها يافت. بديهى است كه اين كوته فكران نمى توانند باطرز تفكر اسلامى بينديشند و با ديده اسلامى، حوادث جهان را بنگرند، با اينكه به جامعه مسلمين بستگى دارند، ولى دين در دست آنها به كلى قيافه خود را از دست داده و از تعاليم، فرهنگ و تمدّن اسلامى بيگانهاند و همواره مىخواهند احكام و قوانين اسلامى و آداب و رسوم مسلمين را با مقياسهاى غربى بسنجند.
يكى از متفكرين برجسته اسلامى مى گويد : «عذر ما چيست درصورتى كه نظام ديگرى باشد كه ما را در ذيل كاروان تمدّن، جاى نمى دهد; نه در جبهه كمونيستى و نه در جبهه سرمايه دارى، بلكه هم عدالت اجتماعى كامل در داخل كشور ما ايجاد مى كند و هم شخصيّت بين المللى به ما مى دهد، نظامى كه حيثيّت گذشته ما را در مجامع دولتهاى ديگر به ما بر مى گرداند، هم ما را و هم جامعه بشريت را از بلاى جنگ خانمان سوز نجات مى بخشد.
حرف ما چيست وقتى در همين دين خودمان، قوانين و مقرراتى باشد كه مشكلات داخلى ما را حل مى كند، به علاوه هيچگاه نمى گذارد كه بر سفره انسانيت جاى گدايان ذليل را بگيريم، بلكه ما را در دستگاه تمدّن صاحب سهم مى نمايد، صاحب سهمى كه خود به دستگاه كمك مى كند و سرمايه هايى هم كه از خودش دارد اندك و ناچيز نمى باشد؟.
من تعجب مى كنم چطور ممكن است انسانى خود را از جايگاه شرافت، به ميدان ذلّت افكند، چطور ممكن است انسانى حاضر شود دست بخشنده خود را به دست گدايى تبديل كند، من نمىفهمم كدام انسانى است كه مقام فرماندهى خود را بدهد و فرمانبرى را اختيار كند، در حالى كه مى تواند طريق صحيح را انتخاب نمايد، اگر با حسّ حقارت و ذلّت در ضمير خود، مبارزه كند.
بدون شك ما سرمايه هايى از خودمان داريم كه به جامعه تمدّن بشرى اعطا كنيم، آنگونه نيستيم كه جبهه شرق و غرب مىخواهند به ما تلقين كنند كه عقب مانده و بىچارهايم، بلى آنها مىخواهند ما اين طور فكر كنيم تا جاى حس اعتماد ما را اضطراب و جاى اميد ما را يأس و نااميدى بگيرد تا مانند شكارهاى خود باخته، گاهى در چنگال اين و گاهى در دام آن، گرفتار باشيم.
از جهت ديگر ما آنقدر تجربه كرديم كه از تجربه كردن، سير شديم، اين مظاهر تمدّن پر باد و ظاهر آراسته را كه مانند گدايان از اينجا و آنجا گرفتيم، در تمام شؤون زندگى، حيات فكرى، اجتماعى و قانونى خود به كار بستيم تا آنجاكه وضع امروز ما به صورت يك «كارنوال» مضحكى در آمده، هم در طرز فكر و قيافه اجتماعى ما، هم در شكل خوراك و پوشاك ما.
براى نمونه قوانينى را ياد آور مى شويم كه ابتدا از فرانسه يا از ساير دول اروپا گرفتيم و پس از آن مرتباً هر گاه احتياج به وضع قانون براى زندگى خود داشتهايم، از قوانين ممالك مختلف، اقتباس كردهايم، در اينجا تضادى است دايمى ميان روح قوانينى كه ما از خارج گرفتهايم و روح ملّتى كه اين قوانين را براى او درست مى كنيم ملّت به هركس كه از قانون تخلف كند، نشان افتخار مى دهد و او را قهرمان مى شناسد و از هيچگونه كمك و تشويق درباره او دريغ نمى نمايد، ميزان اين تشويق هم به اندازه نفرتى است كه نسبت به دولتهاى مجرى قانون دارد و در اعتماد خود نسبت به هيأتهاى حاكمه بخل روا مى دارد و يا از كمك خود در جمع ادله، قراين و شهادات، مضايقه نمى نمايد.
چرا اين طور است؟ مى گويند چون مردم، عامى و جاهلند! ولى خير! علّت جهل نيست، تحصيل كرده ها هم به قانون جواب مثبت نمى دهند، علت حقيقى، تنافر ميان ملت و روح قانون در عاريتى بودن آن است; زيرا اين قوانين به هيچ وجه از مقتضيات اجتماعى، سوابق تاريخى، شعور ملى و اعتقادات مردم كمك و نيرو نگرفته، بلكه از محيطى آمده كه با روح اين ملّت از هر جهت بيگانه است، از جمعيتى است كه براى خود تاريخ، دين، احتياجات و موقعيتهاى خاص دارد، ماداميكه قانون به روحيه ملت و احتياجات آن جواب مثبت ندهند، ملت هرگز حاضر به اطاعت و اخلاص نخواهد شد». (١٣)
«هاكنج» دانشمند معروف آمريكايى و استاد دانشگاه «هاروارد» در كتاب خود چنين مى نويسد :
«راه پيشرفت كشورهاى اسلامى اين نيست كه از نظامها و ارزشهاى غرب تقليد كنند و آن را در زندگى خودشان به كار بندند، عدهاى مى پرسند آيا در اسلام اين نيرو وجود دارد كه افكار جديدى توليد كند و قوانين و دستورات ممتاز و مستقلى براى بشر
عرضه بدارد كه كاملاً با احتياجات و مقتضيات زندگى جديد، موافق باشد؟ پاسخ اين است كه در نظام اسلامى نه تنها هرنوع استعداد و آمادگى براى پيشرفت و تكامل وجود دارد، بلكه قابليّت تطور نظام اسلامى از بسيارى از نظامهاى ديگر بيشتر است، مشكل كشورهاى اسلامى اين نيست كه در آيين اسلام ابزار پيشرفت نيست، بلكه اين است كه در اين كشورها تمايل و اراده لازم براى استفاده از اين ابزار پيشرفت وجود ندارد، من با كمال واقع بينى درك مى كنم كه شريعت اسلامى كليه مبادى و اصول لازم براى پيشرفت و تكامل را در بر دارد». (١٤)
يك روز، رعايت دستورات و مقررات اسلام و ترك معاصى و محرمات دينى داراى چه نتايج بسيار پر ارزش و آرامش و صلح و صفاى كم نظيرى در اجتماع است، خبر ذيل نمونهاى از يك آرامش وصف نشدنى در اثر يك روز رعايت مقررات مذهبى به پاس بزرگداشت شهادت مولاى متقيان على (عليه السلام) است كه بر شهر بزرگ و پر جمعيت تهران سايه افكند. روزنامه ها در باره اين موضوع چنين نوشتند :
«تهران ديروز آرام و بىحادثه بود، پزشك قانونى بيكار مانده بود و در كلانتريها از پرونده و متهم خبرى نبود. ديروز آرامترين روز سال بود و تقريباً هيچ حادثهاى رخ نداد، اداره پزشكى قانونى تهران ديروز حتى يك جسد براى معاينه نداشت، پزشك كشيك گفت : تمام روز حتى يك جسد به اداره پزشكى قانونى نياوردند.
در ٢٤ ساعت گذشته، هيچ حادثهاى كه منجر به مرگ كسى شود، در تهران اتفاق نيفتاد. و به قول معروف «آب از آب تكان نخورد». در كلانتريها و پاسگاه هاى ژاندارمرى نيز اين وضع حكمفرما بود، مأمورين كلانتريها مى گفتند : اكثر مردها ديروز در خانه هايشان بودند و اگر اختلافى بين آنها و همسرانشان اتفاق مىافتاد به احترام شهادت مولاى متقيان على (عليه السلام) از ادامه آن صرف نظر مى كردند، به همين دليل پروندهاى درباره اختلافات زناشويى تشكيل نشد». (١٥)
«مطابق آمار اداره پزشكى قانونى، در سال، ٢٥٢٥ جسد در تهران كالبد شكافى شده است و به طور متوسط روزانه شش الى هشت نعش در آنجا كالبد شكافى مى شود و جواز دفن، صادر مى گردد، البته در روزهاى «سوگواريهاى مذهبى» اين تعداد به نحو فاحشى كاهش مىيابد، كما اينكه در هفته گذشته، در روز شهادت مولاى متقيان (١٣ ديماه ٤٥) حتى يك جسد هم به اداره پزشكى قانونى آورده نشد و اين امر مى رساند كه معتقدات مذهبى، هنوز هم قوى است و زمانى كه كاباره ها و مراكز فسق و فجور و مشروب فروشيها بسته باشد، اجتماع چگونه رو به سلامت گرايش پيدا مى كند». (١٦)
چه نيرويى توانست اين آرامش فوق العاده را به محيط اجتماع ببخشد؟ راستى اگر در اجتماع، قوانين و مقررات اسلامى اجرا شود و مردم تكاليف دينى خود را به خوبى انجام دهند چگونه جامعه سالم و سعادتمندى بوجود مىآيد و چه آرامش، امنيت، صلح و صفاى شگفت انگيزى در محيط زندگى مردم، حكم فرما خواهد گرديد.
آيا دول غرب، با پول و قدرت كافى، هرگز مى توانند در سال، يك ساعت چنين آرامشى را در محيط زندگى خود برقرار سازند؟ در سراسر جهان غرب، يك شهر بزرگ و يا كوچك وجود ندارد كه حتى يك ساعت از ساعات، حيات خود را بدون قتل، جنايت، دزدى، تصادف و... سپرى سازد كه تهران پر جمعيت در مدت ٢٤ ساعت به مناسبت سالروز شهادت پيشواى مذهبى پشت سر گذاشت، آيا مى توان هرگز بهاى چنين آرامش، صلح و صفايى را پرداخت؟ اينجاست كه با يك دنيا تأسف بايد گفت :

سالها دل طلب جام جم از ما مى كرد *** آنچه خود داشت زبيگانه تمنا مى كرد!
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١) دكتر آلكسيس كارل، انسان موجود ناشناخته.
٢) روح القوانين، ص ٥٩٣.
٣) قرارداد اجتماعى، ص ٣٣٦.
٤) . Dr. laura . Vacciea . vaglieri
٥) . Bernard . shaw
٦) . mohammad a postolof allah
٧) . voltare
٨) اسلام از نظر ولتر، ص ٩٩.
٩) كليّات ولتر، ج ٢٤، ص ٥٥٥.
١٠) كتاب قهرمانان.
١١) آلكسيس كارل، انسان موجود ناشناخته.
١٢) لذّات فلسفه، ص ٣٢٦ و ٣٢٧.
١٣) اسلام و ديگران، ص ٤١، ٤٢، ٤٨ و ٤٩.
١٤) روح سياست جهانى.
١٥) كيهان، ١٤ ديماه ١٣٤٥.
١٦) خواندنيها، شماره ٣٧، سال ٢٧.


۶
اسلام و مشكلات اقتصادى

اسلام و مشكلات اقتصادى

مسأله اقتصاد و بهرهبردارى از مواهب طبيعى، يكى از ضرورى ترين مسائلى است كه همواره با زندگى و حيات نوع انسان، همراه بوده است، حوايج و نيازمنديهاى ابتدايى بشر هميشه در متن زندگى انسانها قرار داشته، منتها به مقتضاى زمان، در طول قرنها در تغيير و تحوّل بوده است، در دوران بسيار قديم، استفاده از موادّ طبيعت و كسب معاش، شكل ساده و ابتدايى داشته است، اما به تدريج به موازات همبستگى مردم با يكديگر و ترقى ملتها، تحت شرايط مخصوص و به صورت قوانين و نظامهاى ويژهاى در آمد و در حدود چهار قرن پيش; يعنى اوايل عصر سرمايهدارى، علم اقتصاد بر مبناى تجزيه و تحليل حيات اقتصادى، تدوين شد.
پيشرفت حيرت انگيز تمدّن در قرن اخير و انقلاب صنعتى و تكنولوژى و ترقى و تكامل وسايل ارتباط و رشد ملتها سبب گرديد كه علم اقتصاد به عنوان مهمترين عامل تحوّلات و دگرگونيهاى اجتماعى معرفى گردد و سيستمهاى «كاپيتاليسم» و «كمونيسم» در دو بلوك شرق و غرب پايه گذارى شود. همه درگيريها و كشمكشهاى دنياى شرق و غرب بر محور اين مسأله مىچرخد كه چگونه معمّاى اقتصاد بشر، حل خواهد شد؟ و كدام سيستم اقتصادى مى تواند گره گشاى اقتصاد ماشينى دنياى امروز باشد؟ و كدام راه براى توزيع ثروت بين عوامل توليد، عادلانهتر است؟.
مهمترين طريقى كه متفكّرين جهان براى ازميان بردن شكاف عظيم طبقاتى در پيش گرفتند، يكى الغاى سرمايه دارى و دوّم تأمين حداقل معيشت براى عموم است. مكتب
«ماركسيسم» يك رويه انقلابى است كه انقلاب اكتبر آن را در شوروى به مرحله اجرا در آورد، اما روش دوّم، امروز به صورتهاى گوناگون در بيشتر كشورهاى مغرب زمين، معمول مى باشد.
«كمونيسم» مدعى است كه مى تواند ستمگريهاى استثمار را از ميان ببرد و به مشكلات اقتصادى جهان پاسخ گويد و راه حل مشكلات اقتصادى را در فسخ مالكيت خصوصى و اشتراكى شدن كليه ابزار توليد مى داند و معتقد است در همه ادوار تاريخ، مالكيّت فردى با ظلم و بيداد گرى همراه بوده و لذا با الغاى سرمايه هاى بزرگ و در آوردن ابزار توليد از مالكيت طبقه «بورژوا» و ملى كردن آن و توزيع عادلانه ثروت، وضع اقتصاد بهبود مىيابد و با محو طبقات، ظلمهاى ناشى از سرمايه دارى از ميان مى رود و جامعهاى به وجود مىآيد كه از يك طبقه تشكيل شده و در كليه امور، هماهنگى و تساوى خواهند داشت.
در اينجا سؤالى مطرح مى شود كه آيا براى ايجاد طبقه واحد، يكسان نمودن يك عامل كافى است؟ در حالى كه عوامل متنوع و گوناگون، علت پيدايش طبقات اجتماع مى شود، چه بسيار طبقاتى كه از ريشه نظامى، مذهبى و سياسى منشأ مى گيرد، پس براى وحدت طبقه، بايد تمام عوامل مختلف را يكسان نمود و اين حقيقت روشنى است كه در داخل ممالك سوسياليستى، گرچه طبقهاى به عنوان بورژوا (سرمايهدار) وجود ندارد ولى طبقات مختلفى به نام كارگر، كشاورز، كارمند و حزبى وجود دارد كه سطح زندگانى آنها باهم كاملاً متفاوت است، مگر در اتحاد شوروى حقوق يك پزشك با يك پرستار مساوى است؟ آيا يك كارگر ساده همان مزد را دريافت مى كند كه براى يك مهندس تعيين شده است؟ به علاوه، اختلافات از لحاظ فكر، ايده، تمايل، عاطفه، قواى بدنى بين افراد اجتماع، همواره وجود خواهد داشت و اين اختلافات را توارث براى هميشه حفظ خواهد كرد.
يكى از بزرگان مكتب كمونيسم مى گويد : «عملاً ممكن نيست كه ما بتوانيم مساوات مطلق را اجرا نماييم و كار دانشمندان و متفكرين، سياسيون و مخترعين را تا درجه يك
كار بسيط تنزل دهيم; زيرا اين كار، عاقبتى جز جمود فكرى و تعطيل زندگى عقلى و فنى، ندارد». (١)
«كاپيتاليسم» هم ادعا دارد كه فقط در سايه سرمايه دارى است كه گره سردرگم اقتصاد ماشينى، گشوده مى شود، لذا عنوان مالكيت فردى را الغا ننموده بلكه براى توازن ميزان كار و مزد و محدود كردن فاصله طبقاتى، حداقل معيشت را براى طبقات ضعيف تأمين كردهاند. (٢)
ولى آيا با اين اقدامات اصلاحى، شكاف و فاصله عظيم طبقاتى از بين رفته است؟ آيا اين شكل اختلاف طبقاتى و تجمّلات افسانهاى براى افراد سرمايهدار موجب نفرت و نارضايتى طبقه محروم اجتماع نمى شود؟ آيا آنها بايد براى هميشه با همين اختلافات در اين رژيم باقى بمانند؟ و با چنين فاصله عظيمى كه روز به روز توسعه مىيابد، در گزارش مزبور، همچنين گفته شده كه بر مبناى اظهارات وزير كشاورزى آمريكا، داير بر عدم توانايى در تهيّه مواد غذايى لازم براى اين ده ميليون آمريكايى، دولت آمريكا بايد مسؤوليت تأمين مواد غذايى اين عده را خود عهده دار گردد (از : يونايتد پرس انتر نشنال ٢٢/٢/٤٧).
مشكلات اجتماع حل مى شود؟
در رژيمهاى سوسياليسم و كاپيتاليسم، مقياسهاى مادى را شالوده زندگى انسانها قرار داده و مشكلات اقتصادى و اجتماعى را بدون توجه به معنويات و اخلاقيات انسان، مورد مطالعه قرار مى دهند، در نظر آنها ازدياد ثروت، هدف اصيل و منظور اساسى است و حقيقتى را ماوراى آن نمى بينند، اما اسلام با جهان بينى خاص و فلسفه كلّى خود، انسان را از تمام جنبه ها مورد توجه كامل قرار داده و علاوه بر سر و سامان بخشيدن به وضع زندگى مادّى اجتماع، اصل فضايل اخلاقى و كمالات روانى را به طور كامل در تمام قوانين و احكام خود، در نظر گرفته و ثروت را در راه تحقق يافتن كليه خواسته ها و هدفهاى فطرى انسانها به كار مى برد، از خصايص ممتاز مكتب اقتصادى اسلام، بالابردن سطح انديشه و ارزش فكر انسان و پيوند او با مبدأ عالم هستى و ايمان به جهان ماوراى ماده است.
قانون در جهان غرب، پشتيبان نظام سرمايه دارى است و در مقابل كارگران، منافع سرمايه داران را رعايت مى كند، در شوروى به طورى كه خود مى گويند، قانون براى از ميان بردن مالك و سرمايه دار و برترى دادن به گروه «كارگران» است.
اما ريشه نظام و مقررات اسلامى، از منبع وحى الهى است و مولود افكار قانونگذاران بشرى نيست تا طبقهاى را بر طبقه ديگر ترجيح داده و نسبت به مصالح گروه ديگر، تعدّى و تجاوز نمايد.
قوانينى است كه به خاطر مصلحت طبقه خاصّى به وجود نيامده و از هوا و هوس گروه بخصوصى الهام نگرفته است; قوانينى است كه خداى بزرگ و مالك همه افراد بشر براى عموم و به نفع عموم وضع كرده است، در اين صورت صحبت از حق حاكميت و فرمانروايى طبقه خاصّى در ميان نيست و لذا اسباب انحراف از عدالت به طور كلى در آن وجود ندارد.در اسلام زمامدارى كه واجد شرايط زمامدارى و حكومت باشد، كانديداى دسته و گروه خاصّى از اجتماع نيست، بلكه او خود فردى از افراد ملّت محسوب مى شود و هرگز نمى تواند بر زيان دستهاى قوانينى بگذارد و منافع گروه معينى
را تأمين كند، او قدرتى كه در اختيار دارد، فقط براى آن است كه در راه اجراى دستورات الهى مصرف گردد بنابر اين، جز در سايه اجراى قوانين خداوند، صاحب هيچگونه قدرتى نيست.
در اين صورت است كه هيأت حاكمه از غرور و نخوت ناشى از تسلط و نفود قانون گذارى پايين مىآيد و مى بيند كه او بايستى مجرى قوانينى باشد كه خداوند براى او و ديگران به طور يكسان و مساوى تشريع كرده است، بدون شك در اين صورت، استقلال واقعى و آزادى كامل مردم تحقق مى پذيرد و افراد جامعه به عدالت مطلقه، اطمينان حاصل نموده و آرامش خواهند يافت.
با توجه به نقايصى كه در مكتبهاى ياد شده مشاهده مى شود، بايد راه و روش اسلام را در مقابل اين قوانين و آرا در نظر گرفت، با اينكه اسلام با مالكيت بى قيد و شرط شخصى، كه موجب آزادى مطلق و بىحساب و مالكيت نامحدود و نامشروع رژيم كاپيتاليسم است و اجتماع نمى تواند جلو تجاوزات و تعديات فرد را بگيرد، مخالف مى باشد و بر خلاف نظام سرمايه دارى كه فرد را قابل احترام دانسته و در نظام اقتصادى خود شخصيّت اجتماع را به مقياس وسيعى ناديده گرفته است، اجتماع را از نظر دور نداشته و براى آن ارزش اساسى قايل شده است، در عين حال، الغاى مالكيت فردى را كه موجب سلب استقلال و آزادى شخصى است مردود مى شمارد و بر خلاف نظام اقتصادى كمونيزم كه كليد رزق مردم را به دست حكومت مى سپارد و در آن، فرد داراى هيچگونه ارزش و احترامى نيست، هرگز اجازه نمى دهد، فرد به عنوان اينكه فرد است، فداى اجتماع شود و مردم در برابر يك شكم سير، برده حكومت گردند.
كمونيستها معتقدند مالكيّت فردى يك امر فطرى نيست، بدون اينكه دليلى بر اثبات اين فرض داشته باشند. مى گويند در جوامع اوّلى بشرى، مالكيت خصوصى وجود نداشته و همه افراد در سايه تعاون، محبّت و برادرى زندگى مى كردهاند و نخستين كارفرما كمونيزم بوده است و شدّت علاقه مردم به مالكيت فردى كه در دنياى كنونى ديده مى شود، به تدريج پديد آمده است.
ولى حق اين است كه مالكيت فردى هيچگونه ارتباطى به محيط زندگى نداشته و مربوط به اكتساب و تربيت نيست، بلكه همراه با پيدايش آدمى، پديد آمده و با سرشـت وى رابطه مستقيم دارد و مانند سـاير خواسته هاى فطرى انسان، نمى توان با آن مبارزه كرد.
«فيلسين شاله» مى نويسد : «اگر قلمرو و مالكيت چنين وسيع شده و حد و حدودى براى آن نمى توان معين كرد و در طول تاريخ، به انحاى مختلف، توسعه پيدا كرده، دليلش اين است كه بستگى نزديكى بين مالكيت و غريزه جبلى و طبيعى انسان موجود است، انسان طبعاً مايل است آنچه را كه نيازمنديهايش را برآورد، در اختيار داشته باشد; زيرا تا اشيايى نباشد، انسان خود را كاملاً آزاد نمى داند.
دليل سوم مالكيت فردى، «دليل اخلاقى» است، از نظر اخلاقى، بنيان مالكيت بر كار و صرفه جويى گذاشته شده، چيزى كه به وسيله كوشش انسانى، ساخته مى شود، دنباله شخصيت اوست و مانند خودش قابل احترام مى باشد».
«شاله» مهمترين عامل پيشرفت اقتصاد، تكثير و توليد سرمايه اجتماعى را مالكيت فردى مى شناسد و مى نويسد : «ولى مهمترين برهان مالكيت نفع اجتماع است. جامعه به كار فرد نياز دارد، براى اينكه اين كار صورت بگيرد، محركى لازم دارد و بهترين مشوق جهت توسعه فعاليت، «مالكيت» است. سود جامعه در اين است كه مردم پس اندازى داشته باشند; يعنى به بالابردن و افزودن سرمايه اجتماعى كمك كنند، پس جامعه بايد به مردم حق تصاحب پسانداز خودشان را بدهد، مالكيت تنها عاملى است كه بدون هيچگونه زور و اجبار، مردم را واميدارد كه كار كنند و پسانداز نمايند». (٣)
اسلام نيزدر قانون گذارى خود از اين خواسته فطرى كه عامل مؤثرى براى رونق و پيشرفت زندگى است، پشتيبانى نموده و با نهاد بشر همانگونه كه هست، رفتار مى كند و اموالى كه از مجارى صحيح و قانونى تحصيل شود جزو اموال قانونى شخص دانسته و آن را متعلق به عامل توليد مى داند.
اسلام، اين نظريه را رد مى كند كه از لحاظ ذات و طبيعت، مالكيت فردى، منشأ ستمگرى، ظلم و تعدى بوده باشد و علت اينكه مالكيت فردى در اروپا و دنياى غرب توأم با ظلم و ستمگرى شده، اين است كه اختيار قانون گذارى در آنجا به دست طبقه مالك و سرمايهدار است و پيداست كه در اين صورت، همه قوانين بر محور مصالح و منافع اين طبقه دور خواهد زد و قبلاً ياد آور شديم كه در اسلام، قانونگذار مطلق خداست و لذا هيچ مزيّتى را براى دستهاى تشريع نمى كند و هيچگاه قانونى به نفع طبقه مالك و زيان طبقه رنجبر، وضع نمى نمايد و به همين سبب، زمانى كه قوانين اسلام اجرا مى شد، مالكيت فردى وجود داشت اما توأم با هيچگونه تجاوز و ظلمى نبود.
از نظر اسلام، انتزاع كارخانه ها از دست مؤسسين آنها كه با تحمل مشقّات و زحمات زياد، تأسيس نمودهاند، با توسل به زور روا نيست; زيرا اين عمل مباين و مخالف با امنيت اجتماعى و احترام به حقوق افراد است و در كارها روح ابتكار و علاقه را از ميان مى برد، ولى حكومت مى تواند اداره صنايع بزرگ و تأسيس كارخانه ها به لحاظ تحكيم مبانى عدالت اجتماعى و رعايت منافع و مصالح ملى و اقتصادى خود، به عهده بگيرد.
بالأخره نظام اقتصادى اسلام به فرد و اجتماع، هردو اصالت بخشيده و براى حل مشكلات و تنظيم حيات اقتصادى، بر اساس عدالت اجتماعى، مكتب خاصى را بر اساس يك اقتصاد آزاد و مالكيت نسبى در حدود استقلال فرد و مصالح اجتماعى، پى ريزى كرده و تا مرز منافع جامعه، مالكيت فردى را به عنوان يك اصل طبيعى و براى جوابگويى به خواست فطرى عميق بشرى در باره تملك مال پذيرفته است تا همه افراد، تلاشها و فعاليّتهاى خود را براى بهرهبردارى از وسايل زندگى و توليد بيشتر انجام دهند، اما شرايطى در زمينه اين شكل مالكيت مقرر داشته تا باب ظلم و تعدى به روى مردم گشوده نشود و فرد نتواند از آزادى خود سوء استفاده كرده و منافع اجتماعى را پايمال كند، البته يك چنين محدوديتهايى براى آزادى، زيانبخش نيست; زيرا زندگى اجتماع
و وجود قانون با محدوديت و جلوگيرى از بىبند و بارى ملازم است و اين گونه محدوديتهاى عقلايى متضمن بقاى زندگى اجتماعى و مانع از گسيخته شدن اساس آن مى گردد.
اسلام، در زمينه مالكيت فردى، بىبندو بارى را كاملاً محدود كرده و مالكيتى را به رسميّت مى شناسد كه به وسايل مشروع و صحيح پيدا شود، بر خلاف تحصيل ثروت از راه غير قانونى و نامشروع كه انسان مالكيت و تسلطى نسبت به آن نخواهد داشـت. اسلام، درآمد و سود از طريق اجحاف، تقلب، احتكار و ظلم و از ميان بردن هستى ديگران را اجازه نمى دهد و كسب ثروت از راه خلاف عدالت را كه از خوى تجاوزكار و سود جوى انسانها سرچشمه مى گيرد، از حدود شرع خارج مى سازد.
پس حق مالكيت فردى در اسلام به هيچوجه بر اساس ربا، احتكار، چپاول، غصب، تقلب، رشوه و دزدى پايه گذارى نشده و نبايد اينها براى كسى وسيله ثروت اندوزى قرار گيرند، با يك چنين محدوديتها و قيد و شرطهايى كه اسلام براى كسب مال حلال مقرر داشته، قهراً ثروت به ميزان تراكم زيانبخشى كه در نظام سرمايهدارى وجود دارد، نخواهد رسيد و جامعه اسلام از آثار و نتايج سوء سرمايه دارى كه به بحرانهاى سخت و غير قابل اجتناب مىانجامد، بر كنار خواهد ماند.
نظام سرمايه دارى همان مالكيت فردى افسار گسيخته كه به حكم تطور اقتصادى به شكل كنونى در آمده باشد، نيست; زيرا توسعه و نفوذ سرمايه دارى مبنى بر يكى از دو عامل ربا و احتكار است; چون مورخين اقتصاد، قايلند سيستم سرمايه دارى كه در آغاز كار، صورت ساده و سودمندى داشته، در مراحل تطوّر و انتقال، به تدريج با استفاده از قرضه هاى داخلى متكى به ربا، به صورت زيانبار كنونى درآمده است. و همچنين رقابتهاى سخت سرمايه دارى كه به ورشكستگى شركتهاى كوچك و به هم پيوستن آنها به منظور ايجاد شركتى بزرگ، مىانجامد، روشى است كه منتهى به احتكار مى شود و بىشك ، ربا و احتكار كه بزرگترين فاجعه سرمايه دارى و پليدترين عامل جمع ثروت است، از نظر اسلام ممنوع و تحريم گرديده است، همان ربايى كه از هر سو، ثروتهاى بىحساب را به جيب سرمايه داران سرازير مى كند و مردم را به محروميت و بدبختى مى نشاند.
راه ديگر براى ايجاد توازن اقتصادى بين طبقات مختلف و ممانعت از تجمّع ثروت، تشريع قانون مالياتى مانند زكات و خمس مى باشد، كه بر اموال مردم بسته شده و هر سال قسمتى از سرمايه و سود مالداران را مى كاهد.
يكى ديگر از راه هاى جلوگيرى از تمركز سرمايه و تعديل و عمومى كردن ثروت، قوانينى است كه طبق آن، قسمتى از منابع ثروت در دست دولت اسلامى قرار مى گيرد و به اصطلاح، ملّى به معناى واقعى كلمه خواهد شد; مانند جنگلها، نيزارها و مراتع، اراضى موات، كوه ها با همه اشجار و معادنى كه دربر دارند، موقوفات عامه، اموال مجهول المالك، اراضىاى كه بدون جنگ به مسلمانان واگذار شده، كفارات، ارث اشخاصى كه بدون وارث درگذشتهاند و ... هرچند برخى از آنها اختصاص به پيشواى مسلمانان دارد، ولى پيشواى مسلمين در مصارف عمومى، صرف خواهد كرد، قانون ارث نيز يكى ديگر از عوامل توزيع ثروت بر هر نسلى است.
از طرف ديگر، احترام به مالكيت فردى در اسلام تا جايى است كه جامعه اسلامى با خطر مواجه نگردد و حالات اضطرارى پيش نيايد، امّا چنانچه جامعه در حال اختلال بوده و حالت استثنايى پيش آمد، حكومت عادل اسلامى با (شرايط مقرره) طبق اختياراتى كه دارد براى نجات از عاقبت سوء وضع موجود و اداره اجتماع و رفع ضروريات توده مسلمان، هر وقت مصلحت اقتضا كند و در صلاح اجتماع اسلامى باشد، مالكيت فردى را تعديل مى نمايد، اين حق و اختيار در چهارچوب قوانين كلى اسلام براى حكومت تثبيت شده است، زمامدار اسلام نمى تواند ناظر تمركز ثروت در دست يك عده انگشت شمار باشد و در برابر محروميت و گرسنگى گروهى، سكوت نمايد; زيرا اين وضع با اصول صريح و مسلّم اسلام مباينت كامل دارد، اسلام، به اين سرمايهدارى زننده كه امروز در جهان غرب پديد آمده، صحّه نمى گذارد و اجازه نمى دهد سرمايه داران در راه اشباع حرص و آز خود، بردگى، جنگ و استعمار را رايج سازند.
قرآن كريم مىفرمايد : «نظامهايى كه براى تقسيم و توزيع مال برقرار نموديم به خاطر اين است كه نزد گروهى از ثروتمندان شما، ثروت متمركز نگردد». (٤)
اينجا به لحاظ اينكه زيان اجتماع، زيان فرد است، هيچگونه تعارضى ميان حقوق فرد و اجتماع پديد نمىآيد، پس بنابراين، در عين حال كه اسلام، مالكيت فردى را محترم شمرده و به تمايلات طبيعى انسانها پاسخ مثبت داده و همه مزاياى مالكيت فردى را كه سرمايه دارى، طرفدار آن مزايا است، برقرار مى سازد، در موارد ضرورت، از اموال فرد، به نفع اجتماع، بهرهبردارى مى كند.
گرچه اسلام وسايل جلوگيرى از تجاوزات و تعدّيات سرمايه دارى را از لحاظ قانونى تأمين نموده، اما تنها به قانونگذارى در اين خصوص اكتفا نكرده است، بلكه از نظر اخلاقى نيز مردم را وادار به انفاق و بخشش در راه خدا مى كند و دعوت اخلاقى را با قانون، هماهنگ مى سازد، دستورات بسيار محكم و متين اخلاقى در اين زمينه به طورى آموزنده و محرك عواطف و احساسات پاك انسانى است كه شخص مسلمان نمى تواند دربرابر درماندگى همكيشان خود، بىتفاوت بماند.
اسلام، بااسراف، تبذير، عيّاشى و خوشگذرانى كه در اثر تمركز ثروت بىحساب در دست گروهى به وجود مىآيد، به شدّت مبارزه مى كند. همچنين بخل و امساك ثروتمندان و خوددارى آنان از انفاق در راه خدا را محكوم نموده و ظلم و تعدى كارفرما درباره كارگر و اجير كه منجر به فقر عمومى مى شود، تحريم مى كند، اين دعوت عالى روحى، سبب ارتباط انسان با خدا و پيدايش عواطف پاك انسانى در ضمير آدمى مى شود، به طورى كه شخص براى پاداش اخروى و جلب رضايت پروردگار،
همه لذايذ و ثروتها در نظرش بى ارزش خواهد شد; چرا كه سوء نيت، حرص، طمع و انواع بى عدالتيها و ستمگريها در نتيجه بى ايمانى به روز رستاخيز و گسيخته شدن رابطه خلق از خداست،در اين هنگام، وجدان آدمى، حالتى دگرگون مى گيرد و به دنبال اين انحراف، در روابط انسان با جهان و زندگى و در رابطه شخص با همنوعانش، نوسان پديد مىآيد.
تاريخ، هرگز نشان نداده در جايى، انحراف در پرستش خداوند روى دهد، بدون اينكه انحرافاتى در افكار و پندار آدمى و در روابط انسانها با يكديگر ايجاد نشود، ممكن نيست انسانى با خدا رابطه نزديك داشته باشد و در عين حال، عنان گسيخته در راه ظلم و تجاوز به حقوق ديگران بتازد و براى انباشتن ثروت و مال، با بندگان خدا راه ستيزجويى را در پيش گيرد.
در اسلام، نظارت كامل بر منافع فرد و اجتماع به عهده حكومت است و موظف است با قاطعيت از آزاديهاى غلط جلوگيرى كرده و با قدرت هرچه تمامتر، قوانين را اجرا كند، به علاوه، نشر فضايل اخلاقى در اجتماع و نظارت بر پاك گرداندن جامعه از انحرافات و پليديها، براى عموم افراد نيز يك حكم الزامى است و بالأخره در متن زندگى شخصيت فرد را به عنوان يك عنصر فعال و مثبت و سازنده، مى پذيرد.
اين نظام اسلامى كه فاقد زيانهاى بلوك سرمايه دارى است، به مراتب ازنظام كمونيستى نيز عادلانه تر است و از افراط به چپ و يا تفريط به راست بركنار است و در افق بالاترى از سرمايه دارى و كمونيستى، قرار دارد كه مى تواند با تعادل و توازن خاص خود، در ميان دو جبهه شرق و غرب با چهره اجتماعى خاصى، بدرخشد.
نكته حساس و قابل توجه اين است كه نظام دقيق و مترقّى اسلام، يك نظام بديع ابتكارى است و در روزگارى پىريزى شده كه دنيا معناى عدالت اجتماعى را نمى شناخته و براى عامل اقتصادى، هيچگونه وزن و اعتبارى قايل نبوده است.
در ديدگاه اسلام، انسان هيچگاه برده جبر اقتصاد يا ساير جبرهانيست، بلكه تنها نيروى فعّال و مثبت اين جهان مى باشد و بدون اين كه در برابر تحوّلات جبرى اقتصاد، بردهاى ناتوان واقع گردد، خود با اختيار و اراده، بنيان اقتصاد خويش را پىريزى مى كند. بزرگترين امتياز اسلام از ساير روشهاى اقتصادى اين است كه در آن تحول جبرى وجود ندارد تا از اين رهگذر، زندگى مردم شكل خاصّى بگيرد و آنگاه به حكم همين جبر اقتصادى، يك طبقه درصدد استثمار طبقات ديگر اجتماع برآيد.
گروهى از فلاسفه و متفكرين قرن كنونى; مانند «ويليام جيمز» فيلسوف آمريكايى «هارولد لاسكى، جان استراشى و برتراندراسل» فلاسفه انگليسى، «والتر ليپمن» نويسنده معروف آمريكايى و برخى ديگر از متفكرين بزرگ، هم نظام سرمايه دارى و هم رژيم كمونيستى را مورد انتقاد قرار داده و در صدد يافتن راه معتدلى بر آمده و هريك نظراتى ابراز داشتهاند، آنها مى گويند : نظام كمونيستى حريّت و آزادى طبيعى و اراده را از افراد سلب نموده و درتمام امور فردى و اجتماعى، به حكومت، اختيار تام و مطلق اعطا مى كند و در نتيجه شخصيت و روح ابتكار فرد، در چنين محيط خفقان آور و تاريكى، از بين مى رود و تكامل فردى، از رشد و ترقى باز مىماند.
همچنين، دمكراسى سرمايهدارى كه آزاديهاى فردى در آن به حدّ افراط رسيده است، هماهنگى اجتماعى را بر هم مى زند و گروهى سرمايه دار مقتدر تمام منابع ثروت و دستگاه هاى توليدى را قبضه نموده و در اختيار خود مى گيرند و مردم را تابع اراده اقتصادى خويش ساخته و در دستگاه هاى سياسى و حكومتى، اعمال نفوذ مى نمايند.
به همين علّت، براى بشريّت، ضرورت دارد كه راه سومى را برگزيند كه از افراط و تفريط هردو نظام بركنار باشد و منافع فرد و اجتماع را به طريقى عادلانه تأمين كند، ولى فلاسفه و متفكرينى كه نواقص سيستمهاى دنياى كنونى را به خوبى درك كردهاند، كدام راهى را مى توانند پيشنهاد كنند كه عادلانه تر از راهى باشد كه اسلام در چهارده قرن پيش ارائه داده است؟
همان راه معتدل و حد وسطى كه از يك طرف، به فرد، آزادى معقولى اعطا مى نمايد و از سوى ديگر، ديو سركش سرمايه دارى را كاملاً مهار مى كندو بالأخره راهى كه قادر است بشريت را از سرگشتگى و بدبختى نجات دهد.
قوانين و نظامهاى اسلامى در طول قرنهاى گذشته، كلّيه نيازمنديهاى جوامع اسلامى را بر آورد و زندگى اجتماعى توده هاى عظيم اسلامى را با ملّيّتها و نژادهاى گوناگون در سرزمينهاى وسيع و گسترده، منظم ساخت، هيچگاه جامعه اسلامى در دورانهاى گذشته در مسأله قانون گذارى، نيازى به بيگانگان پيدا نكردند، در عصر كنونى نيز با همه تحولات و دگرگونيهايى كه در جهان پديد آمده، همين نظامهاى ارزنده مى تواند جوامع اسلامى را رهبرى كرده و به تمام نيازمنديهاى آنها پاسخ صحيح و اساسى بدهد.
آيينى كه كلّيه مظاهر حيات و نيازمنديهاى مادى و حوايج روحى را مورد توجه و دقت خاص قرار داده و براى همه شؤون، نظامى بديع، متوازن و متقن وضع كرده است، چنين آيينى كه منطبق و هماهنگ با سنن و قوانين زندگى است، دستخوش كهنگى و انقراض نخواهد شد.
مبادى و اصول محكم و پاك اسلامى، پيشروتر از تمام مبادى و اصولى است كه بشريت شناخته و بر همه قوانين و تعليمات ديگر از نقطه نظر انسانى بودن و نرمش برترى كامل دارد و هنگامى كه مبادى و اصول اجتماعى اسلام، در برابر مكتبهايى كه مردم را به سوى خود مىخوانند، مورد ارزيابى قرار گيرد، اصالت و تفوق اين تعاليم و فاصله و جدايى موجود بين سيستم الهى براى بشر و رژيمهايى كه ساخته انسانهاست، برما روشن و آشكار خواهد شد.
«در سال ١٩٥١ ميلادى، دانشكده حقوق پاريس، هفتهاى را براى بررسى فقه اسلامى معين كرد، مسؤولان كار، به دانشمندان جهان اسلام پيشنهاد كردند، نظر فقه اسلامى را درباره چند موضوع كه نام مى بريم بيان كنند و در باره قسمتهاى ديگر فقه اسلامى نيز اگر خواستند بحث كنند.
موضوعات تعيين شده عبارت بود از :
١ ـ طرق اثبات مالكيت در فقه اسلامى.
٢ ـ موارد و شرايط ضبط املاك خصوصى براى مصالح اجتماعى و عمومى.
٣ ـ مسؤوليت جنايى.
٤ ـ تأثير متقابل مذاهب فقهى اسلامى در يكديگر.
رئيس كانون وكلاى پاريس كه رياست اين كنفرانس را به عهده گرفته بود، در آخرين جلسه چنين اظهار داشت : نمى دانم ميان فكرى كه سابقاً درباره جمود حقوق اسلامى و عدم صلاحيت استناد به آن درمسائل نوظهور و قوانين جديد داشتيم و آنچه در اين كنفرانس فهميديم و شنيديم را چگونه جمع كنيم؟ در اين كنفرانس، بدون ترديد به ما ثابت شد كه حقوق اسلامى از عمق و اصالت و دقّت خاصى بر خوردار است، دامنه آن، بسيار وسيع است و صلاحيت دارد به تمام احتياجات و حوادث عصر ما پاسخ مثبت دهد، هفته مخصوص فقه اسلامى پايان يافت در حالى كه اين تصويبنامه را صادر كرده بود : بدون ترديد، فقه اسلامى، اين ارزش را دارد كه از منابع قانون گذارى جهان حاضر قرار بگيرد، در اقوال و آراى مختلف مذاهب فقه اسلامى، سرمايه هاى حقوقى فراوانى وجود داردكه مورد هرگونه اعجاب است.
فقه اسلامى در پرتو اين آرا مى تواند جوابگوى همه احتياجات زندگى جديد باشد».

نقش اسلام درتمدّن غرب

افرادى كه در برابر پيشرفتهاى اخير صنعتى اروپا، خود را باختهاند، ذخاير فنّى، فرهنگى و تحقيقات علمى مسلمانان و اثر قاطع آن را در جنبش اخير غرب، فراموش كرده و يا ناديده مى گيرند.
حركتى كه اسلام به بشريّت داد، چنان نيرومند و سازنده بود كه در كوتاهترين مدّت، عقب افتادهترين ملل روى زمين را پيش افتادهتر از همه نمود و امواج آن تا مدّتها به جهانيان، حيات تازه، ترقى و روشنى بخشيد.
بزرگترين معجزه اسلام اين بود كه در محيطى پر از جهل و نادانى فرود آمد و از آن ملّت خارج از صف انسانيت، ملتى ساخت كه شالوده خود را بر سبكى نوين كه هرگز از جبرهاى امور طبيعى الهام نمى گرفت، پىريزى كردند، در اين هنگام بود كه تمام شؤون زندگى مردم به راستى گراييده، بزرگترين جنبش تاريخى به تحقق پيوست و بدون اينكه عوامل مادى يا محيطى عهدهدار اين تحول گردند، بشريت از قيد و بندهاى مذلّت آور و نكبت بار رها گشت.
آرى بجز اسلام، هرگز عامل ديگرى آنجا وجود نداشت تا زندگى و شؤون مردم را اينگونه به راستى پيوند دهد.
روزى كه اسلام قدم به زندگى مردم گذاشت، همه چيز را دگرگون كرد، دگرگونى در احساس و ادراك، دگرگونى در فكر و انديشه، دگرگونى در تمام شؤون زندگى و روابط فرد و اجتماعات، پديد آورد.
اسلام در قرن دوّم طلوع خود، خيلى سريع ولى آرام و طبيعى پيش مى رفت، از
سواحل درياى مديترانه تا صحراى آفريقا و از كرانه هاى اقيانوس اطلس تا ديوار چين را در بر گرفت و بر وسيعترين و نيرومندترين قدرتهاى حاكم آن روز جهان، دست يافت، در شمال، سربازان مسلمان «جبال پيرنه» (٥) را پس از فتح اندلس، زير پا گذارده و به شهرهاى مرزى فرانسه مى رسيدند و دسته ديگر در ناحيه شرقى پس از فتح سند و پنجاب، به سوى چين پيشروى مى كردند.
اين فتح و پيروزيها كه با رعايت دقيق ترين اصول انسانى توأم بود، درمقام مقايسه با تمام جنبشهايى كه تا كنون در جهان به وقوع پيوسته، كاملاً منحصر به فرد است، اجتماع اسلامى، آن واقعيت شگفتى كه پديد آورد، تنها در سرزمين جزيرة العرب متمركز نبود، ملّت مسلمان هركجا كه گام نهاد، پيام اميد بخش آيين اسلام و اصول حياتبخش عدل انسانى و مساوات و برابرى را براى مردم، به ارمغان برد.
اسلام پس از درهم كوبيدن قدرتهاى ضد انسانى و وحشيانه آن روز، در پناه حكومت عادلانه خود، به نشر حقايق و تنوير افكار ملل مغلوب پرداخت و با تدبير و روشن بينى خاص، قلوب مردم را به حقايق اسلام متوجه نمود و با منطق روشن و عمق تعليماتى خود، در اديان سرزمينهاى تسخير شده، نفوذ كرده و در عقايد ملل آن روز، تأثير فوق العاده بخشيد، به طوريكه مذاهب معمول، به تدريج سنگرها را تخليه كرده و عقب نشينى كردند; بت پرستان در حجاز، زردشتيان در ايران و مسيحيان در مصر و شام، اسلام را شايسته پذيرش و قبول تشخيص داده و به آن گرويدند.
درميان ملّت عرب، پيش از اسلام، عواملى كه اساس يك چنين تمدّنى باشد، هرگز به چشم نمىخورد و زمينه مساعدى كه نويد بنيانگذارى چنين تمدّن شكوهمندى بدهد، به طور كلى وجود نداشت، محيطى كه اعراب در آن مى زيستند، فاقد علم، دانش و اقتصاد بود، علاوه بر اين، آنها از لحاظ شرايط جغرافيايى در وضع بسيار نامساعدى قرار داشتند.
ما مى توانيم در صفحات جاويد و روشن تمدّن اسلامى، مؤثر ترين و عاليترين ادوار تمدّن بشرى را به وضوح ببينيم كه همه، حاكى از افكار عميق و كوشش بىپايان مسلمانان در طلب دانش است، آنها باب روش تجربى را گشودند، به طورى كه در مدّتى كوتاه، نمونه بارز و نتيجه آن تلاشها به خوبى در اندلس تازه مسلمان، آشكار گرديد، حقايق تاريخى گواه بر اين حقيقت است تمدّنى كه در سايه اسلام پديد آمد، با تمدّنهاى پيشين يا معاصر آن، هرگز قابل مقايسه نبود، دشمنان اسلام هيچگاه نمى توانند انكار كنند كه براى اسلام، دوران بسيار عظيم و تاريخى از لحاظ توسعه روحى، مادى و عقلى بوده است كه در ترقى ملّتها اين سرعت عجيب و شگفت انگيز، به راستى در تاريخ بشرى، بى نظير است.
اسلام براى تقدم علمى، فكرى و تحصيل نيروى مادى، در خلال اين مدّت طولانى، هيچگاه خود را نيازمند هرج و مرج اخلاقى و ابتذال و شهوترانى نديد، بلكه اين تمدّن عميق و درخشان كه در پرتو الهامات آسمانى در جهان تجلى كرد، علاوه بر دگرگون ساختن ظواهر زندگى مردم عصر، به اعماق روح ملّتها نيز نفوذ نمود و با يك جهش و انقلاب عظيم، اساس پليديها، خرافات، تعصّبات جاهليت را واژگون ساخت و سجاياى اخلاقى و ملكات انسانى را جايگزين آنها كرد.
در دوره تاريك قرون وسطى كه اروپا در چنگال نظام تحميلى و فشار كليسا، دست و پا مى زد و وحشيگرى، ظلمت و پراكندگى، سرتاسر اروپا را در بر گرفته بود، اسلام، تمدّن همه جانبهاى آورد كه طرح تكامل صنعتى و علمى دوره پس از «رنسانس» را پى ريزى كرد.
در همين زمان بود كه «گاليله» (٦) را به جرم ابراز عقيده درباره كرويت زمين، به پيروى از نظريات «كپرنيك» (٧) به محاكمه كشيدند و او را مجبور ساختند تا از عقيده خود برگردد و چنين توبه كند :
«من گاليله در هفتادمين سال زندگى در مقابل حضرات شما (خطاب به پاپ و كشيشان) به زانو در آمدهام و در حالتى كه كتاب مقدس (انجيل) را پيش چشم دارم و با دستهاى خود آن را لمس مى كنم، توبه كرده و ادعاى خالى از حقيقت حركت زمين را انكار مى نمايم و آن را منفور و مطرود مى دانم». (٨)
«بيكن» (٩) فيلسوف معروف، به دستور «ادوارد اول» (١٠) پادشاه انگليس از بحث كردن در علم شيمى، محروم گرديد و نگذاشتند در دانشگاه «آكسفورد» در موضوع اين علم، سخنرانى كند، سپس او را به پاريس تبعيد نمودند تا زير نظر كليسا قرار گيرد، در آن قرن، توجه و علاقه « بيكن» را به علم و دانش، جزء كوته نظرى مى پنداشتند، بحث در فهم و شناسايى اشيا را مربوط به ارتباط با شياطين ميدانستند، به همين سبب به بيكن رو كرده فرياد مى زدند : «دست اين جادوگر را كوتاه كنيد، اين مسلمان را از كار بيندازيد!».
از نظر تاريخ، نقش اسلام در پىريزى نهضت علمى اروپا يك واقعيت غير قابل انكارى است. مورخين و دانشمندان غربى به طور صريح و روشن، اين حقايق را بازگو مى كنند، ما در اينجا به گوشهاى از پيشرفتهاى علمى و فنّى مسلمين از زبان دانشمندان غرب، اشاره مى كنيم.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١) شهيد محمّد باقر صدر، اقتصادنا، ج ٢، ص ٢١٦.
٢) در صورتى كه اين ادعا را صد در صد بپذيريم، ولى خوب است به اين گزارش هم توجه كنيم : يك هيأت بررسى مواد غذايى پس از نه ماه مطالعه و رسيدگى، گزارش داد كه ده ميليون آمريكايى، از گرسنگى رنج مى برند، رئيس هيأت از رئيس جمهور آمريكا خواست كه نظر به اهميت مسأله، وضع فوق العاده اعلام كند و به ٢٥٦ شهر در ٢٠ ايالت آمريكا كه بيشتر در معرض خطر گرسنگى هستند، كمكهاى فورى و رايگان بنمايد. هيأت ٢٥ نفرى كه گزارش آنها هيجان شديدى در محافل آمريكايى به وجود آورد، در ماه ژوئيه گذشته بررسيهاى خود را آغاز نمود، اين هيأت به توصيه «والتر رويتر» رئيس سازمان مبارزه با گرسنگى آمريكا تشكيل شده، وى همان كسى است كه رئيس اتحاديه كارگران اتومبيل سازى آمريكا نيز مى باشد. او كليه مخارج اين هيأت را به عهده داشته است. هيأت مزبور، در گزارش خود، علت گرسنگى ده ميليون آمريكايى را وجود جنگ و ديگر مناقشات اجتماعى و اقتصادى در جامعه آمريكا بر شمرده و اضافه كرده است كه بر اثر هرج و مرج حاصله از جنگ، اين عده قادر نيستند مواد غذايى را از بازارها ابتياع نمايند.
٣) تاريخ مالكيّت، ص ٩٤.
٤) حشر/ ٧ : (ما أَفاءَ اللهُ عَلى رَسوُلِهِ مِنْ اَهْلِ القُرَى فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى و... كَىْ لايَكوُنَ دُوْلَةً بَيْنَ الاْغْنِياءِ مِنْكُمْ...).
٥) «جبال پيرنه» : سلسله جبالى است واقع بين دو كشور فرانسه و اسپانيا كه تقريباً ٤٨٠ كيلومتر طول دارد و آن به منزله ديوارى است بين دو كشور مذكور كه به سختى مى توان از آن عبور كرد ... (فرهنگ معين مادّه پيرنه).
٦) . galilee
٧) .copernic
٨) تاريخ علوم.
٩) .Bacon
١٠) .Advard


۷
انقلاب فرهنگى

انقلاب فرهنگى

اسلام، از ابتداى طلوع خود، به حمايت و طرفدارى از علم و دانش، برخاست. تحصيل دانش را بر هر فردى لازم شمرد و براى همگانى شدن فرهنگ و آموزش و پرورش، احتكار علم را ممنوع ساخت و دانشمندان و اساتيد علم را به آموزش شاگردان و توسعه و گسترش فرهنگ و دانش، تشويق و ترغيب نمود.
پيشواى عاليقدر اسلام، علاوه بر اينكه از لحاظ اخلاقى و تكاليف فردى، براى ترويج علم و فرهنگ، همه گونه ترغيب و تشويقهاى لازم را مى نمود، عملاً نيز از هر موقعيتى براى بالابردن سطح معلومات مسلمانان و توسعه سواد و دانش، استفاده مىفرمود، اين يك نمونه تاريخى به خوبى نشان دهنده اين حقيقت است كه تا چه اندازه، پيشواى اسلام براى آشنا ساختن مردم، به سواد و دانش، اهتمام داشتهاند.
پس از پايان جنگ بدر و پيروزى مسلمانان، گروهى از مشركين در اين جنگ به اسارت مسلمانان درآمده بودند، در ميان آنها افرادى ديده مى شدند كه به منظور خريدن و آزاد ساختن خويش، مالى در اختيار نداشتند، اما از نعمت سواد برخوردار بودند، رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) دستور فرمود هر كدام از مشركين در برابر آزادى خود، بايد ده نفر از مسلمانان را سواد خواندن و نوشتن بياموزد، طبق دستور پيغمبر عمل شد و بدين وسيله گروهى از ياران رسول خدا (صلى الله عليه وآله) خواندن و نوشتن را آموختند.
على (عليه السلام) ضمن يك رشته سخنان پر ارج خود، توسعه علم و دانش و گسترش و بسط فرهنگ را از وظايف حكومت اسلامى مى شمارد آنجا كه مىفرمايد : «اى مردم! من بر
شما حقى دارم و شما نيز بر من حقى، اما حق شما بر من اين است كه همواره شما را
اندرز و نصيحت نموده و خير خواهتان باشم و سرمايه هاى ملى و حقوقتان را زيادتر كنم و براى آنكه در جهل و نادانى نمانيد و در مقام عمل، خوشرفتار و مؤدّب باشيد، نسبت به آموزش و پرورش و تعليم و تربيت شما قيام كنم». (١)
«مأمون» خليفه عباسى، در سال ٢١٥ هجرى «بيت الحكمه» را كه يك انجمن علمى بود و يك رصد خانه و كتابخانه عمومى داشت، در بغداد به وجود آورد و براى اينكار، دويست هزار دينار كه به پول آن روز بيش از هفت ميليون تومان است، خرج كرد و گروهى از مترجمان ورزيده را كه به زبانهاى بيگانه و علوم مختلف، آشنايى كامل داشتند; مانند : «حنين، بختيشوع، ابن طريق، ابن مقفع، حجاج بن مطر، سرجيس راسى و...» در آنجا گماشت و از بيت المال براى آنها مقررى معين كرد. (٢)
«مأمون» افرادى مانند «ابن طريق» و «حجاج بن مطر» را كه آشنايى به زبانهاى مختلف داشتند، به كشورهاى بيگانه اعزام داشت تا هر نوع كتب علمى، طبّى، فلسفى، رياضى و ادبى را كه به زبانهاى هندى، پهلوى، كلدانى، سريانى، يونانى، لاتينى، فارسى، نوشته شده بود، تهيّه كرده و به بغداد بفرستند، آنها طبق دستور مأمون، كتابهاى پر ارزش زيادى جمع آورى نموده و به بغداد نزد مأمون فرستادند تا جايى كه مى نويسند : كتابهاى ارسال شده آنها بالغ بر صد بار شتر بوده است». (٣)
زمانىكه در سرتاسر اروپا يك مركز فرهنگى يافت نمى شد، مسلمانها در سرزمينهاى خود، داراى مراكز علمى و فرهنگى فراوان بودند و در تمام شعبه هاى علوم، متخصص و افراد ورزيده داشتند، با آغاز جنگهاى صليبى، امواج درخشان فكرى و تمدّن اسلامى به خارج از مرزهاى اسلام سرازير شد و اروپا از سرچشمه علوم مسلمين، سيراب گرديد.
«دكتر گوستاو لوبون» مى نويسد :
«در آن روزگارى كه كتاب و كتابخانه براى مردم اروپا ارزش و مفهومى نداشت و در جميع صومعه ها نزد تمام كشيشهاى اروپا بيش از پانصد جلد كتاب كه همه آنها هم كتب مذهبى بوده، يافت نمى شد كشورهاى اسلامى به حد كافى، كتاب و كتابخانه داشتند تا جايى كه در كتابخانه بيت الحكمه بغداد، چهار ميليون و در كتابخانه سلطنتى قاهره، يك ميليون و در كتابخانه طرابلس شام، سه ميليون كتاب موجود بوده است و تنها در اسپانيا ساليانه حدود هفتاد تا هشتاد هزار جلد كتاب تهيّه مى شده است». (٤)
«جى لواسترانژ» مى نويسد : «دانشگاه مستنصريه، ساختمانى داشت بسيار با شكوه و مزيّن، داراى اثاثيّه عالى و محلى بسيار وسيع كه روى هم رفته نظير آن در دنياى اسلامى ديده نشده بود. اين دانشگاه داراى چهار مدرسه جداگانه حقوق بود، هر مدرسهاى داراى ٧٥ شاگرد بود و هركدام استادى داشت كه شاگردان را مجاناً تعليم مى داد، اين چهار استاد، هر يك حقوق ماهيانهاى داشتند و به هر يك از اين سيصد شاگرد، يك دينار طلا ماهيانه داده مى شد، علاوه بر اين، آشپزخانه دانشگاه، به كلّيه شاگردان و استادان، روزانه جيره معينى نان و گوشت مى داد.
طبق اظهار «ابن الفرات» در آنجا كتابخانهاى بود كه كتب ارزشمند و ناياب در رشته هاى مختلف علوم، در آن بود و كتب آن در دسترس شاگردان قرار داشت، قلم و كاغذ، از دانشگاه داده مى شد و هر كه مىخواست از روى كتب، يادداشتهايى بر مى داشت. دانشگاه، حمام و بيمارستان مخصوص داشت، پزشك بيمارستان، هر روز صبح، دانشگاه را باز ديد مى كرد و براى بيماران، نسخه مى نوشت. انبارهاى مدرسه پر از مواد خوراكى، آشاميدنى و دارو بود و بايد اين واقعيت را در نظر گرفت كه اين همه توسعه وسايل علم ودانش در اوايل قرن سيزدهم ميلادى بوده است». (٥)
«دكتر ماكس ميرهوف» مى نويسد : «در استانبول بيشتر از هشتاد كتابخانه در مساجد هست كه ده ها هزار كتاب و نسخ خطى قديمى در آن موجود است. در قاهره، دمشق، موصل، بغداد و همچنين در ايران و هند، كتابخانه هاى بزرگ ديگرى حاوى آثار برجسته وجود دارد كه تا كنون از اين كتابهاى نفيس و گرانبها فهرستى برداشته نشده و شماره آنهايى كه چاپ و تفسير گشته، بسيار كم است، حتى فهرست كتابخانه «اسكرپال» در اسپانيا كه شامل قسمت بزرگى از كتب و رسائل علوم اسلامى در مغرب است، هنوز كامل نيست. البته در اين چند سال اخير، آنچه كشف شده روشنايى جديدى بر تاريخ قديم علوم دنياى اسلامى افكنده است، ولى مسلماً اين كشفيات، هنوز كافى نيست و دنيا در آينده بيشتر به اهميّت علوم اسلامى پىخواهد برد». (٦)
«دكتر گوستاو لوبون» مى نويسد : «جديتى كه مسلمانان در فرا گرفتن علوم از خود نشان دادند، حقيقتاً حيرت انگيز است، آنها هروقت شهرى را مى گرفتند، نخستين اقدام آنها، بناى مسجد و آموزشگاه بوده است.
در بلاد معظمه، آموزشگاه هاى زيادى وجود داشته است; چنانكه «بنجامن توول» ـكه در سال ١١٧٣ ميلادى وفات كردهـ مى نويسد : من در اسكندريه بيست آموزشگاه را ديدم كه دائر بوده است.
علاوه بر آموزشگاه هاى عمومى در بغداد، قاهره، قرطبه و غيره، دانشگاه هايى تأسيس يافته بودند كه در آنها لابراتوار، رصدخانه، كتابخانه هاى بزرگ و ساير ادوات تحقيق مسائل، وجود داشت; چنانكه در اندلس، هفتاد كتابخانه عمومى موجود بوده است. در قرطبه در كتابخانه «الحاكم دوّم»، ششصد هزار جلد كتاب وجود داشت كه ٤٤ جلد آن مخصوص فهرست كتابخانه بوده، در صورتى كه «شارل عاقل»، در چهارصد سال بعد كه كتابخانه دولتى پاريس را تأسيس نمود، بعد از زحمتهاى زياد، فقط توانست نهصد جلد كتاب جمعآورى كند كه يك ثلث آن هم كتابهاى مذهبى بوده است». (٧)
«خدمت مسلمين اين نبود كه علم را از راه تحقيق و اكتشاف ترقى داده، روح مخصوص به قالب آن بدمند، بلكه به وسيله تحرير و نگارش كتب و مدارس عاليه، آن را در دنيا اشاعه و انتشار دادند، از جمله به دنياى علوم و فنون و معارف اروپا از اين راه احسانى نمودند كه واقعاً نمى توان براى آن حدى تصورنمود; چنانكه دريكى از ابواب آتيه تحت عنوان آثار علمى و ادبى مسلمين، بيان خواهيم كرد كه آنها تا چندين قرن استاد اروپا بوده و فقط به وسيله آنان، علوم و فنون قديمه يونان و روم در اروپا شايع گرديد». (٨)
«در اواخر قرون وسطى كه اروپا در آتش جهل و نادانى مى سوخت و مردم، در بيچارگى و بدبختى عجيبى به سر مى بردند، سلاطين و رجال آن سامان، براى معالجه به كشورهاى اسلامى مىآمدند و دانشجويان آنها براى كسب علم و دانش و معرفت، به سوى دانشگاه هاى اسلامى مى شتافتند و سرزميهاى اسلامى، با داشتن دانشگاه هايى مانند دانشگاه قاهره، بغداد، قسطنطنيه، قرطبه و اسكندريه كه با مدرنترين وسايل تحقيق و آزمايش آن روز، مجهز بوده، در جهان دانش، احساس غرور و عظمت مى كرد». (٩)
«ژوزف ماك كاپ» در باره ترقى و پيشرفت فرهنگى مسلمين قرون اوليّه مى نويسد : «حتى طبقه پايين اجتماع، تشنه خواندن كتاب بودند، كارگران به غذاى كم و جامه ژنده قناعت مى كردند براى آنكه بتوانند تا آخرين شاهى خود را كتاب خريدارى نمايند. يكى از كارگران، كتابخانهاى داشت كه دانشمندان، با كمال ذوق بدانجا مى شتافتند، غلامان آزاد شده و يا غلام زادگان را بيشتر، جزء دانشمندان نامى آن زمان در وفيات الاعيان ابن خلكان، مى بينيم، بسيارى از زنان را نيز در زمره مشاهير آن زمان مىيابيم». (١٠)
«نهرو» در مورد تمدّن خيره كننده و پيشرفتهاى علمى و جنبش فرهنگى مسلمين در اندلس چنين مى نويسد : «قرطبه، شهرى بسيار بزرگ بود كه يك ميليون نفر جمعيت داشت. اين شهر به يك باغ بزرگ شباهت داشت كه طول آن حدود بيست كيلومتر بود و حومه آن حدود چهل كيلومتر مى شد. گفته مى شود كه شصت هزار كاخ، قصر و منزل پرشكوه و دويستهزار خانه كوچكتر در اين شهر بود و هشتاد هزار مغازه و دكان و ٣٨٠٠ مسجد و هفتصد گرمابه عمومى داشت، ممكن است اين ارقام، اغراقآميز باشد اما لااقل تصورى از اين شهر براى ما به وجود مىآورد.
در اين شهر كتابخانه هاى فراوان وجود داشت. معتبرترين و مهمترين آنها كتابخانه سلطنتى امير بود كه چهارصد هزار نسخه كتاب داشت. دانشگاه قرطبه در سراسر اروپا و حتـى در آسياى غربى مشهور بود و مدارس مجانى و رايگان براى فقيران نيز بسيار بود.
يكى از مورخان مى گويد : در اسپانيا تقريباً همه كس خواندن و نوشتن را مى دانست در حالىكه در اروپاى مسيحى، صرف نظر از طبقه روحانيان مذهبى، حتى اشخاصى كه از عاليترين طبقات هم بودند، در جهل كامل بسر مى بردند». (١١)

پزشكى

«دكتر ميرهوف» درباره پيشرفت مسلمين در پزشكى مى نويسد :
«در جنگهاى صليبى، مسلمين به پزشكان اروپايى مىخنديدند; زيرا معلومات آنهارا بسيار پست و ابتدايى مى دانستند.
مسيحيان كتابهاى : ابن سينا، جابر، حسن بن هيثم و رازى را به لاتينى ترجمه كردند كه اكنون ترجمه هاى آنها در دست است، اگر چه مترجمين آنها معلوم نيست و در قرن شانزدهم كتابهاى ابن رشد و ابن سينا در ايتاليا ترجمه شد و اين كتابها در دانشگاه ها ى ايتاليا و فرانسه تدريس مى گرديد». (١٢)
«بعد از مرگ رازى، طولى نكشيد كه بوعلى سينا (٣٧٠ ـ ٤٢٩) مانند خورشيدى در جهان دانش درخشيد، گرچه بيشتر، او را يك نفر فيلسوف و فيزيكدان مى شناسند، ولى باز نفوذ طبّ او در اروپا، حيرت انگيز است». (١٣)
«البته غير از رازى و ابن سينا، پزشكان عاليقدرى مانند : ابوالقيس اندلسى، ابنزهر اندلسى، عباس ايرانى، على بن رضوان مصرى، ابن بطلان بغدادى، ابومنصور موفق هراتى، ابن وفيد اسپانيايى، ماسويه بغدادى، على بن عيسى بغدادى، عمار موصلى و ابن رشد اندلسى در نواحى مختلف اسلامى وجود داشتند و رساله ها و كتابهاى ارزنده و نفيسى از خود به يادگار گذاشته اند كه همه آنها بارها به زبان لاتينى و غيره ترجمه شده و مورد استفاده دانشمندان اروپا قرارگرفتهاند». (١٤)
«مسلمانان در بسيارى از علوم، گوى سبقت را از هم عصريان خود ربودند و چشم دنياى اروپا را خيره ساختند، آنگاه كه مسلمانان وارد اروپا گرديدند، هنوز دنياى اروپا ميكروب وبا را كشف نكرده بود و همه مردم اسپانيا مى گفتند وبا يك بلاى آسمانى است كه به جهت تنبيه بندگان گنهكار از آسمان نازل مى گردد، ولى پزشكان مسلمان ثابت كردند كه طاعون، چيزى غير از مرضى مسرى نيست». (١٥)
«دكتر ميرهوف» در باره كتاب «قانون» ابن سينا مى نويسد : «كتاب قانون، يكى از شاهكارهاى پزشكى در عالم اسلام به شمار مى رود، در اواخر قرن پانزدهم، اين كتاب شانزده مرتبه در اروپا چاپ و منتشر گرديد كه پانزده دفعه آن به لاتينى و يكى به عبرى بود. و در قرن شانزدهم، بيشتر از بيست دفعه چاپ شد. و از همين جا اهميت كتاب قانون بوعلى به خوبى به دست مىآيد.
تفسيرهايى كه براى آن به لاتينى و عبرى نوشته شده بسيار است، اين كتاب تا نيمه دوّم قرن هفدهم بارها به چاپ رسيد و مدت مديدى جزء كتابهاى درسى به شمار مىآمد و شايد هيچ كتاب طبّى تا كنون به اين اندازه رواج نداشته است. و با اين همه پيشرفتهاى پزشكى، هنوز هم مورد مطالعه و استفاده دانشمندان است». (١٦)
«ويل دورانت» مى نويسد : «معروفترين و متقدمترين طبيب اسلامى محمد بن زكرياى رازى است، او متجاوز از دويست جلد كتاب و رساله تأليف كرده كه اغلب آنها طبى و بى نهايت سودمند و جالب توجه است، مهمترين و ارزندهترين كتابهاى او دو كتاب زير است :
١ ـ «آبله و سرخك» اين كتاب ابتدا به لاتينى و سپس به زبانهاى ديگر اروپايى، ترجمه گرديد و از سال ١٤٩٨ تا ١٨٦٦ يعنى چهار قرن، چهل مرتبه به زبانهاى گوناگون به چاپ رسيد.
٢ ـ «الحاوى الكبير»اين كتاب محصول يك عمر مطالعه و آزمايشهاى طبى اوست كه مشتمل بر تمام مسائل علم طب و در حدود بيست جلد است كه فعلاً ده جلد آن بيشتر در دست نيست و پنج جلد از مجموعه كتاب «الحاوى» مربوط به امراض و بيماريهاى چشم بوده است. اين كتاب در ١٢٧٩ ميلادى به لاتين ترجمه شد و تنها در سال ١٥٤٢ پنج بار به طبع رسيد و مهمترين مرجع علم طب در جهان، محسوب مى شد و يكى از نه كتابى بوده كه كتابخانه دانشكده طب پاريس را در سال ١٣٩٤ تشكيل مى داد». (١٧)
«ترقى فن جراحى نيز از دانشمندان اسلام شروع شد و مدارس طبّى اروپا تا ازمنه اخير، بر روى تصانيف آنها دائر بود و حتى داروى بيهوشى كه از اكتشافات خيلى جديد شمرده مى شود، بر جراحان اسلامى پوشيده نبود و با «بذر البنج» مريض را بيهوش مى كردند». (١٨)
«رازى، روشهاى تازهاى از قبيل استعمال آب سرد در تب دايم، استعمال بادكش در سكته، مرحم جيوه و استفاده از روده حيوان در بخيه زدن زخم و ... كشف كرد». (١٩)
«كتابهاى بوعلى سينا به تمام زبانهاى دنيا ترجمه شده و تا مدت شش قرن، اصل و مبناى طب شناخته گرديد. و مخصوصاً در دارالفنون فرانسه و ايتاليا، فقط كتابهاى بوعلىسينا جزء كتب درسى در طب مقرر شده بود. و در فرانسه، پنجاه سال بيشتر نگذشته است كه كتب ياد شده از برنامه هاى درسى خارج شده است». (٢٠)
«دانشمندان اسلامى، چيزهاى تازهاى در علم پزشكى و جرّاحى به وجود آوردند كه تفصيل آنها را بايستى در كتب مبسوط به دست آورد و از آن جمله است : تشخيص بيمارى سل از راه ناخن، معالجه يرقان، جلوگيرى از خون ريزى به وسيله آب سرد، خرد كردن و بيرون آوردن سنگ مثانه و كليه، جراحى فتق و ...». (٢١)
بزرگترين جراحان اسلامى ابوالقاسم اندلسى معروف به ابوالقيس است كه در قرن يازده ميلادى مى زيسته و بسيارى از آلات جرّاحى را شخصاً اختراع نمود كه تصاوير آنها در كتب او موجود است.
«هالر» مى نويسد : «تمام جراحانى كه بعد از قرن چهاردهم آمدهاند، منابع علمى آنها كتب ابوالقيس بوده است، كتابهاى او بارها به زبان لاتينى به طبع رسيده و آخرين چاپ آن در سال ١٨١٦ ميلادى صورت گرفته است». (٢٢)

دارو سازى

«دكتر گوستاولوبون» مى نويسد : «مسلمين در طرز معالجات، اكتشافات چندى نموده كه از آن جمله در تب (تيفوئيد)، آب سرد استعمال مى نمودند كه بعد از چند قرن كه متروك بود، دوباره اروپا آن را معمول مى دارد. مسلمانان در فرمول تركيبى و شيميايى گويى موجد و مخترع مى باشند و بيشتر تركيبات آنها تا اين زمان ميان ما معمول مى باشد.
مسلمين در استعمال داروها طرق خاصى را كه اكتشاف نمودند، بعد از ساليان دراز، امروز تمام آنها به نام اكتشافات جديد ميان ما معمول مى باشد.
آنها مانند امروز، درمانگاه هاى مجانى داشتند كه روزهاى مخصوص، مردم بدانجا مراجعه مى نمودند و براى نقاطى كه بناى بيمارستان در آنجا ميسور نبود، اطبا را در اوقات مخصوص با دوا و ساير اسباب لازم به آن نقاط مىفرستادند». (٢٣)
«جرجى زيدان» مى نويسد : «دانشمندان اروپا كه در رستاخيز علمى اخير خود در فنّ دارو سازى مطالعه و تحقيق نمودند، دريافتند كه مسلمانها پايه گذار اين علم بودهاند و آنها بودند كه براى نخستين بار، طريقه دارو سازى را ترتيب داده و داروهاى تازهاى پيدا كردند. آنها نخستين مردمى هستند كه به طرز امروز، داروخانه باز كردند و به قول ماك كاپ، تنها در بغداد، شصت دارو فروشى به خرج خليفه داير بود». (٢٤)
و دليل اين مطلب آنكه هنوز اسامى پارهاى از داروها و گياهان كه اروپائيان دارند، همان اسامى عربى، هندى، فارسى است كه عربها وضع كردهاند. (٢٥)

بيمارستان

«جرجى زيدان» مى نويسد : «هنوز قرن سوّم به پايان نرسيده بود كه در مكه و مدينه و ساير شهرستانها، بيمارستانها ساخته شد و مقتدر عباسى و وزيرانش در ساختمان آنها با يكديگر مسابقه گذاشتند و تنها در بغداد در مدّت كمى، چهار بيمارستان مهم تأسيس گرديد، تا آنكه در سال ٣٦٨ هجرى، در قسمت غربى بغداد، عضد الدوله ديلمى، بيمارستان عضدى را ساخت كه داراى ٢٤ پزشك متخصص بود و هر كدام در رشته مخصوصى تخصص داشتند و به واسطه مزايايى كه اين بيمارستان دارا بود، تا مدّتى سرآمد تمام بيمارستانهاى اسلامى، به شمار مى رفت». (٢٦)
«بيمارستانهاى اسلامى آن روز، در كمال نظم و ترتيب اداره مى شد و بدون توجه به ملّيّت و مذهب و شغل، همه بيماران، با نهايت دقت معالجه مى شدند و هر مرضى، سالن يا سالنهاى مخصوصى داشت، طب و دارو سازى در همان محل تدريس مى شد و شاگردان، علاوه بر تحصيل علمى، تمرين عملى نيز داشتند. مسلمانان، بيمارستانهاى سيار مثل امروز داير كرده بودند و با شتر و قاطر آن را به اين طرف و آن طرف مى بردند، از آن جمله در اردوى سلطان محمود سلجوقى، بيمارستانى بود كه چهل شتر آن را مى كشيد». (٢٧)
«دكتر گوستاو لوبون» مى نويسد : «بيمارستانهاى مسلمين، موافق اصول حفظ الصحه و بهداشت بنا شده و از بيمارستانهاى امروز اروپا بهتر بوده است، اين بيمارستانها خيلى وسيع و جريان هوا و آب در آنها زياد بوده است، وقتى كه به محمد بن زكرياى رازى دستور داده شد كه بهترين نقطه بغداد را از حيث آب و هوا براى بناى بيمارستان انتخاب نمايد، او براى اين منظور، امتحانى كه به عمل آورد، محققين امراض مسريه امروز هم آن را تصديق دارند، او نقاط مختلفه شهر را در نظر گرفت و در هر نقطهاى قطعه گوشتى را آويزان كرد و آن نقطهاى كه گوشت ديرتر در آن عفونت برداشت، اجازه دادكه بيمارستان را در همان نقطه بنا كنند.
بيمارستانهاى مسلمين مانند بيمارستانهاى امروز، براى بيماران، داراى سالنهاى بزرگ بوده و اطاقهايى هم به محصلين براى تحصيل طب اختصاص مى دادند و مقصودى هم كه از اين كار داشتند اين بود كه محصلين طب از معاينه مرض استفاده نموده و به وسيله تجربه و مشاهده، تحصيلات خود را تكميل نمايند.
مسلمين مانند امروز براى ديوانگان بيمارستانهاى مخصوصى تأسيس كرده بودند و داروخانه هاى مجانى داشتند». (٢٨)
«ماك كاپ» مى نويسد : «در قاهره، بيمارستان بسيار بزرگى درست كرده بودند كه در آن فواره هاى آب، باغچه هاى پر از گل و چهار حياط بزرگ وجود داشته، و هر بيمار بيچاره در آن پذيرفته مى شد و پس از بهبودى، پنج سكّه طلا دريافت مى كرد». (٢٩)
«در شهر قرطبه، ششصد مسجد، نهصد حمام عمومى، پنجاه بيمارستان همگانى وجود داشت». (٣٠)

شيمى

«جابر بن حيان» شاگرد امام صادق (عليه السلام) يكى از شخصيّتهاى بزرگ علمى است كه در فنّ شيمى، مهارت فوق العاده داشته است.
«ماكس ميرهوف» درباره او مى گويد : «جابر، در تمام دنيا به پدر كيمياى عرب معروف است. هنوز حدود صد جلد كتاب شيمى از جابر در دست است و نفوذ كتب او در تاريخ كيميا و شيمى اروپا آشكار مى باشد». (٣١)
«مرحوم علاّمه سيّد هبة الدين شهرستانى» مى نويسد : «من پنجاه جلد از كتب جابر را به خط قديم ديدهام كه در همه آنها هر موضوع علمى را كه بيان مى كند، به امام صادق (عليه السلام) نسبت مى دهد».
سپس علاّمه شهرستانى اضافه مى كند : «پانصد جلد از كتب جابر، به چاپ رسيده و بيشتر آن فعلاً در كتابخانه هاى برلن و پاريس موجود است و دانشمندان اروپا، جابر را به استاد حكمت لقب دادهاند و نام او را با عظمت ياد مى كنند. دانشمندان اروپا همه اعتراف دارند كه نوزده عنصر ازعناصرى كه تا به امروز كشف شده، جابر آن را كشف كرده است. جابر مى گويد : برگشت تمام اين عناصر به يك عنصر است و آن عبارت از عنصر قوى برق و آتش است كه در باطن كوچكترين ذرّه از ذرّات ماده مستور است. اين گفته جابر، با نيروى عجيب الكترون كه در دايره اتم كشف گرديده است، نزديك به يكديگرند و با هم مطابقت مى كنند». (٣٣)
«دكتر گوستاو لوبون» مى نويسد : «مسلمانها يك سلسله موادى را كشف كردند كه در استعمالات روزانه شيمى و صنعت، محل حاجت مى باشد، اگر چه دانشمندان اسلامى، غالباً داراى اين علم بودند، ولى جاى تأسف است كه بسيارى از تأليفات آنان كه در اين زمينه بوده، مفقود شده است، از ديدن تركيبات شيميايى در كتب موجوده آنها به دست مىآيد كه در اين فن پايه فكر و دامنه معلومات آنها تا چه اندازه وسيع و دامنهدار بوده است، در رنگ سازى، استخراج فلزات، ساختن فولاد، چرم سازى، مهارتى كه داشتهاند، ثابت مى كند كه آنها در پيشه و هنر هم از علم شيمى استفاده مى كردهاند.
اينكه در كتب شيمى مى نويسد : لاوازيه، موجد اين علم است، درست نيست; زيرا هميشه بايد به اين نكته توجه داشت كه هيچ علمى اعم از شيمى يا غير آن، دفعتاً به وجود نمىآيد; چنانكه اگر لابراتوارهاى هزار سال پيش مسلمين و اكتشافات مهمه آنها در اين علم نمى شد، هيچ وقت لاوازيه نمى توانست قدمى به جلو بگذارد». (٣٤)
«جرجى زيدان» مى نويسد : «شكى نيست كه مسلمين با تجربيات و عمليات خويش، علم جديد شيمى را پايه گذارى كردند، آنها بودند كه بسيارى از تركيبات شيمى را كشف كردند و بر اساس آن، اكتشافات شيمى جديد، استوار گرديد. دانشمندان اقرار دارند كه مسلمين، اسيد نيتريك، اسيد سولفوريك، اسيد نيترو، هيدرو كلريك، پوتاس، جوهر نشادر، نمك نشادر، نيترات دارژان، كلوريد سولفوريك، نيترات پوتاس، الكل، قليا، زرنيخ، بوريك و غيره را كشف كردند.
علاوه براين، علماى شيمى اسلام چيزهايى را كشف كردند كه اجمالاً به ما رسيده، ولى از چگونگى آنها هنوز هم اطلاع درستى نداريم». (٣٥)
«سر اراوارد» در تاريخ شيمى مى نويسد : «در زمان خلفاى عباسى، علم شيمى، پيشرفتهاى قابل ملاحظهاى نمود و مسلمين، تقطير، تبخير، تصعيد را به كار مى بردند و براى نخستين بار، سديم، كربن، كربنات، دوپطاس، كلريد و آمونيم، سولفاد و پتاسيم و آلمينيوم، سولفات فريك، برات دو سديم، نيترات دو كواريور، مركوريك سالفيد، كروسيوسابليميت را مى دانسته و به كار مى برده اند». (٣٦)
«دكتر ميرهوف» درباره «رازى» چهره درخشان شيمى مى نويسد : «كتاب بزرگ صنعت كيمياى او در اين اواخر، در كتابخانه يك شاهزاده هندى پيدا شد، رازى در اين كتاب، مواد مختلف را طبقه بندى كرده و خواص شيميايى هر يك را به درستى شرح مى دهد». (٣٧)
«ويل دورانت» مى نويسد : «شيمى به عنوان يكى از علوم، تقريباً از ابتكارات مسلمانان است; زيرا آنها مشاهده دقيق و تجزيه علمى و توجه به ثبت نتايج را بر محصول كار يونانيان كه ـ چنانكه مى دانيم ـ به بعضى تجربيات و فرضيات مبهم انحصار داشت، بيفزودند، تعداد زيادى از مواد را تجزيه كردند، درباره سنگها تأليفاتى داشتند، مواد قليايى و اسيدها را امتياز دادند، درباره صدها داروى طبّى، تحقيق كردند و صدها داروى تازه ساختند، از فرضيه تبديل فلزات عادى به طلا و نظاير آنها به شيمى واقعى دست يافتند، با بسيارى از كتابهاى دانشمندان اسلامى كه مؤلف برخى از آنها شناخته نشده و به زبان لاتينى ترجمه شده، علم شيمى در اروپا پيشرفت كرده است». (٣٨)

صنايع

در عصر هارون، خليفه عباسى، «ساعت»، نخستين اثر بزرگ صنعتى بود كه به وسيله مسلمانان، اختراع شد. هارون ساعت اختراعى را به عنوان هديه براى «شارلمان» (٣٩)پادشاه فرانسه فرستاد.
«دكتر گوستاو لوبون» در باره اين موضوع مى نويسد : «هداياى زيادى، هارون الرشيد به وسيله سفير شارلمان پادشاه فرانسه و امپراتور مغرب زمين، براى او هديه فرستاده بود كه از همه مهمتر، ساعتى بوده است كه وقت را نشان مى داد و سر هر ساعتى زنگ مى زد، شارلمان و مصاحبين او از ديدن اين ساعت، مات و مبهوت شده بودند و در تمام دربار او يكنفر يافت نمى شد كه كيفيت ساخت آن را بفهمد چيست؟ (٤٠) وقتى مسلمانان اندلس به وسيله مسيحيان، قتلعام و يا اخراج شدند و اين كشور به تصرف مسيحيان درآمد، صنايع آنجا سقوط كرد».
«دكتر گوستاو لوبون» مى نويسد : «انحطاط اندلس بعد از اخراج عرب به اندازهاى شديد بوده كه شايد در تمام صفحات تاريح قومى، به طور نمونه پيدا نشود كه به اين سرعت تا اين درجه انحطاط پيدا كرده باشند.
علم، فنون، فلاحت، زراعت، حرفه و بالأخره همه آن چيزهايى كه اسباب ترقى يك كشور است، دفعتاً از نظرها غايب گرديدند.
كارخانه هاى بزرگ بسته شد، امور زراعتى يكسره مختل گرديد، اراضى حاصلخيزى كه بود، تمام باير ماند، قهراً شهرها هم كه بدون زراعت و حرفه، معمور و آباد نمىماند، روبه خرابى نهاد. شماره نفوس «مادريد» كه بالغ بر چهارصد هزار نفر بود، به دويست هزار نفر تقليل يافت.
در «اشبيليه» كه از دولت مسلمانان ١٦٠٠ كارخانه دائر بوده و ١٣٠٠٠٠ كارگر در آنها كار مى كردند، به سيصد كارخانه منحصر شد و به موجب اطلاعى كه از طرف هيأت مقننه به «فيليپ» چهارم رسيد، معلوم مى شود كه شماره نفوس آن به يك چهارم رسيده بود». (٤١)
همين دانشمند فرانسوى، مسلمانان را مخترع كاغذ پنبهاى معرفى مى كند و چنين مى نويسد : «در قرون وسطى تا مدتها تحريرهاى اروپا روى پوست بوده است و آن به قدرى هزينه برمى داشت كه مانع از انتشار و اشاعه كتاب مى گرديد و در عين حال، به قدرى كمياب شده بود كه گروه رهبانان روم و يونان، تأليفات قديمى را جمع آورى نموده كلمات آن را پاك مى كردند و به جاى آن، مسائل مذهبى مى نگاشتند و اگر مسلمانان كاغذ را اختراع نكرده بودند، همين رهبانها تمام كتابهاى قديم را كه زير نظر آنان قرار گرفته بود، بر باد مى دادند و همين اختراع مسلمين، به حقيقت خدمت پرارزشى به عالم دانش كرد».
«كاسيرى» (٤٢) در كتابخانه «اسكوريال» (٤٣) كتابى از كاغذ به دست آورد كه در سال ١٠٠٩ ميلادى نوشته شده و در كتابخانه اروپا از قديمى ترين كتب خطى شناخته مى شود و از اين كتاب، معلوم مى گردد كه مسلمانان قبل از همه به جاى پوست، كاغذ مصرف نمودهاند.
آنگاه در باره كسانى كه اختراع كاغذ ابريشمى را به چينىها نسبت مى دهند بعد از اعتراف به اين موضوع، اضافه مى كند : «كاغذ ابريشمى به درد آن روز اروپا نمىخورد; چون در اروپا ابريشم نبود، پنبه بود، مسلمانان بودند كه كاغذ پنبه را اختراع كرده و از اين جهت اروپا را مرهون خود ساختند و از كاغذ كتابهاى قديمى مسلمين به دست مىآيد كه آنها اين فن را تا نهايت درجه، ترقى داده و حتى بهتر از آنها تا كنون كاغذى ساخته نشده است و اين حقيقت نيز ثابت است كه از كهنه، كاغذ ساختن كه بسى دشوار و نيازمند به دستكارى بسيارى است، اختصاص به مسلمانان داشته است». (٤٤)

رياضيات

«بارون كارول دوو» مى نويسد : «مسلمانان، موفقيتهاى بزرگى در علوم گوناگون به دست آوردند، آنها استعمال اعداد را به مردم آموختند ...
آنان جبر و مقابله را به صورت علم صحيحى در آوردند و آن را ترقى دادند، سپس اساس هندسه تحليلى را بجا گذاشتند، بدون شك آنها مخترع مثلثات سطحى و كروى بودند كه در حقيقت در يونان وجود نداشت.
در دورانى كه دنياى مسيحى مغرب، با بربريت در جنگ و جدال بود، اعراب (مسلمان) همچنان سرگرم مطالعه علوم بودند و در حفظ معنويات خويش، مى كوشيدند». (٤٥)
«مسلمين در ظرف مدتى كم، در علوم رياضى، ترقيّات فراوان كردند و در هندسه، جبر، مثلثات و غيره كشفيات بسيار نمودند و مسلم است كه قسمت عمده علوم رياضى امروز، از بين مسلمانان به اروپا رفت و بهترين دليل آن، اين است كه اصطلاحات فنون مزبور، هنوز به صورت عربى باقى مانده; چنانكه لغت «Algebra»، «الجبر» عربى است. و ارقام معمولى حساب را در زبان فرانسوى «Cipher» يعنى رقم عربى مىخوانند.
علماى رياضى بزرگى دراسلام پيدا شده و كشفهاى مهمى نمودند، كه هنوز نيز در دنيا مورد توجه است، كشف اسطرلاب «Astrolabe» را مسلمانان كردند، مثلثات و اصطلاحات آن را علماى رياضى عرب يا ايرانى كشف نمودند، بزرگانى نظير «ابوريحان بيرونى و خيام» از ميان ايرانيان مسلمان برخاستند و در فنون رياضى، آثار بسيارى از خود به جاى نهادند.
«ولز» انگليسى در كتاب «آزمايش در تاريخ عمومى» مى گويد : «تمام علوم رياضى را از مسلمانان داريم». (٤٦)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ٢، ص ١٨٩.
٢) ويل دورانت، تاريختمدّن، ج ١١، ص ١٤٧.
٣) دائرة المعارف قرن بيستم، ج ٦، ص ٦٠٩.
٤) تاريخ تمدّن اسلام و عرب، ج ٣، ص ٣٢٩.
٥) ميراث اسلام، ص ٢٣٠.
٦) ميراث اسلام.
٧) تمدّن اسلام و عرب، ص ٥٥٧ ـ ٥٥٨.
٨) همان، ص ٥٦٢.
٩) دائرة المعارف قرن بيستم، ج ٦.
١٠) عظمت مسلمين در اسپانيا، ص ١٧٠.
١١) جواهر لعل نهرو، نگاهى به تاريخ جهان، ص ٤١٣.
١٢) ميراث اسلام، ص ١٣٢.
١٣) همان، ص ١١٦.
١٤) همان، ص ١١٨.
١٥) همان، ص ١٢٨.
١٦) همان، ص ١١٦.
١٧) ويل دورانت، تاريخ تمدّن، ج ٧، ص ٧٥٩.
١٨) تمدّن اسلام و عرب، ص ٦٣٧.
١٩) همان، ص ٦٣٠.
٢٠) همان، ص ٦٣٣.
٢١) تاريخ تمدّن اسلام، ج ٧، ص ٧٨.
٢٢) تمدّن اسلام و عرب.
٢٣) تمدّن اسلام و عرب، ص ٦٥ ـ ٦٣٧.
٢٤) عظمت مسلمين در اسپانيا، ص ١٨٣.
٢٥) تاريخ تمدّن اسلام، ج ٣، ص ٢٧٩.
٢٦) تاريخ تمدّن اسلام، ج ٣، ص ٢٧٩.
٢٧) همان، ج ٣، ص ٢٨٢.
٢٨) تمدّن اسلام و عرب، ص ٦٣٥.
٢٩) عظمت مسلمين در اسپانيا، ص ١٨٣.
٣٠) جهان اسلام، ص ٨٢ ـ ٨٣.
٣١) ميراث اسلام، ص ١١٢.
٣٣) الدلائل و المسائل.
٣٤) تمدّن اسلام و عرب، ص ٦١٢.
٣٥) تاريخ تمدّن اسلام، ج ١، ص ٢٧٩.
٣٦) عظمت مسلمين در اسپانيا، ص ١٨١.
٣٧) ميراث اسلام، ص ١٢.
٣٨) ويل دورانت، تاريخ تمدّن، ج ١١، ص ١٥٥.
٣٩) . Charlemagne
٤٠) تمدّن اسلام و عرب.
٤١) تمدّن اسلام و عرب.
٤٢) . CasiCrie
٤٣) . Escorial
٤٤) تمدّن اسلام و عرب.
٤٥) ميراث اسلام، ص ٢٩٣.
٤٦) مجموعه انتشارات تبليغات اسلامى.


۸
جغرافيا

جغرافيا

مورخ شهير فرانسوى «دكتر گوستاو لوبون» مى نويسد : «مسلمانان در كشتيرانى هميشه دلير بودهاند و از مسافرت به نقاط دوردست، هيچ گونه تزلزل و اضطرابى به خود راه نمى دادند، آنها در اوايل حكومت اسلام، روابط بازرگانى خود را با كشورهاى دور دست مانند چين و بعضى از قسمتهاى شوروى و مناطق دور افتاده آفريقا برقرار نموده كه در آن زمان، اروپائيها به هيچ وجه به اين موضوع پى نبرده بودند». (١)
«سليمان» سفرنامه خود را انتشار داد و اين سفرنامه نخستين كتابى بود كه در اروپا راجع به چين منتشر گرديد و در اوايل اين قرن هم سفرنامه ياد شده به زبان فرانسه ترجمه شد .
«ابن حوقل» يكى از دانشمندان بزرگ جغرافيايى اسلام است و در كتاب خود مى گويد : «من طول و عرض زمين را در اين كتاب نوشتم و كليه كشورها و مرزهاى اسلامى را شرح دادم و در مورد هر كشور، نقشهاى هم ضميمه آن ساختم كه نقاط گوناگون آن كشور را نشان مى دهد، مسائل مربوط به هر كشور مانند شهرها، قصبات، رودخانه ها، درياچه ها، محصولات، انواع زراعتها، راه ها، فاصله آن با كشور يا كشورهاى همسايه، كالاهاى بازرگانى و بالأخره امورى كه علم جغرافيا را از نظر پادشاهان و وزرا و يا افراد هر طبقه، جالب و قابل توجه نشان مى دهد، همه آنها را در اين كتاب شرح دادم». (٢)
سپس مورّخ نامبرده، پس از ذكر نام عدهاى از دانشمندان جغرافيايى اسلام مانند : «ابوريحان بيرونى، ابن بطوطه و ابوالحسن» اضافه مى كند :
«مسلمانان در جغرافيا ترقيات و پيشرفتهاى زيادى كردند و سبب اصلى اين پيشرفت يكى مسافرت و سياحت آنها بوده و ديگر معلومات و اطلاعاتى بود كه از علم هيئت داشتند». (٣)

هنر

دانشمند و مورّخ نامى فرانسوى «دكتر گوستاو لوبون» مى نويسد : «مساجد و آموزشگاه ها و يا مهمانسراهاى اسلامى را كه ملاحظه مى كنيم مىفهميم كه در اسلام، دين با تمدّن به طورى با هم آميخته شده كه نمى توان هيچيك را از ديگرى جدا نمود، ذوق فنّى هر ملّتى را از اينجا مى توان پىبرد كه اقتباسهايى كه مى كنند، با گامى سريع به مقتضيات خود، تغييرات اساسى در آن داده و به رنگ، روحيات و نيازمنديهاى خود آنها را رنگ آميزى نموده و به صورت يك صنعت جداگانه در آورند.
و به موجب شواهد بسيارى كه در دست است، تا كنون هيچ ملّتى نتوانسته است در اين جهت بر مسلمين پيشى گيرد; چنانكه از مشاهده و ديدن بناها و ساختمانهاى قديم، نيروى ابداع و ابتكار آنها را به خوبى مى توان درك كرد و بهترين نمونه همانا «مسجد قرطبه» است كه در بناى آن از معمارى محلى استفاده نموده و در عين حال روشهاى تازه و شيوه هاى نوينى هم در آن به كار بردهاند.
منبّت كارى چوب، عاج و صدف از صنايعى است كه مسلمانان آن را فوق العاده ترقى دادهاند، مساجد قديمى، درهاى زيبا، منبرهاى خاتمكارى،سقفهاى منبت شده، پنجره و دريچه هاى تورى شكل و امثال آنها يادگارهايى است كه از مسلمانان باقيمانده و حتى امروز هم بدون صرف هزينه هاى بسيار، نظير آن را نمى توان ساخت.
آنها در فنّ كندهكارى عاج، اطلاعات كافى داشتند; چنانكه ميز كليساى «سنت
ايزيدور دولئون» (٤) و صندوق عاجى كه در قرن يازدهم براى پادشاه «اشبيليه»
ساختهاند، شاهد زندهاى بر ادعاى ماست و همچنين جعبه عاج متعلق به كليساى «بايو» (٥)كه در قرن دوازدهم ساخته شده و ظاهراً در گير و دار جنگهاى صليبى، اروپائيها آن را از مصر آوردند، جعبه ياد شده با نقره منبت كارى شده و روى آن هم زركوبى كردهاند.
چيزى كه بسيار موجب شگفتى است، اين است كه آنها ظريف ترين كارها را با ابزار و آلات ساده و در عين حال خشن انجام مى دادند و همين خود، بهترين نشانه فطانت و ذوق فنّى آنهاست. زيور آلات و مرصّع كاريهايى كه امروز در دمشق و قاهره ديده مى شود، با اينكه با مرصّع كاريهاى دوره خلفاى اسلامى، قابل مقايسه نيست، در عين حال مى توانيم بگوييم كه در حال حاضر در اروپا صنعتگرى پيدا نمى شود كه با ابزار و آلات ساده قديم كه در شرق استعمال مى كنند، بتواند مانند صنعتگران شرق از عهده منبت كارى يك تخت و يا مرصّع كارى يك كوزه يا دستبندى برآيد.
مسلمانان در فن كاشى كارى نيز مانند معمارى، باگامهاى سريعى جلو رفته و به درجهاى تكميل نمودندكه بعدها كسى نتوانست در رديف آنها قرار گيرد.
اوايل قرن دهم ميلادى بود كه در «اندلس»، مسلمانان شروع به مصرف كردن كاشيهاى مينا كارى نمودند، آنان براى اين منظور كارخانه هايى تأسيس كردند كه كاشيهاى محصول آنها به تمام دنيا صادر مى شد. كاشيهاى مينا كارى قرن سيزدهم كه در كاخ «الحمراء» به طرز بىنظيرى به كار رفته از نظر ما گذشته، آنها مانند جواهر درخشان و داراى پرداز فلزى مى باشند، كاشيهاى مزبور مانند كاشيهاى ايتاليايى كه بعداً به نام «مجالكا» معروف شده، براق و درخشان است و ايتاليايىها كاشىكارى را از مسلمانان آموختند، يكى از يادگارهاى بزرگ مسلمين در كاشىكارى، گلدان مشهور «قصر الحمراء» است اين گلدان داراى يك متر و نيم ارتفاع و بدايعى در آن به كار برده شده است. (٦)
«دكتر ماكس ميرهوف» مى گويد : «ذخائر علم و دانش ملل اسلامى، اكنون رفته رفته آشكار مى گردد و مورد استفاده عموم قرار مى گيرد، البته در اين چند سال اخير، آنچه كشف شده، روشنايى جديدى بر تاريخ قديم علوم دنياى اسلامى افكنده است، ولى مسلّماً اين كشفيات، هنوز كافى نيست و دنيا در آينده بيشتر به اهميت علوم اسلامى پىخواهد برد.
علوم عرب (مسلمانان) مانند ماه تابانى تاريكترين شبهاى اروپاى قرون وسطى را منور ساخت و چون علوم جديد ظاهر گشت، ماه بىرنگ شد، ولى همان ماه بود كه ما را در شبهاى تار هدايت كرد تا به اينجا رسانيد و مى توانيم بگوييم كه هنوز هم تابش آن با ماست». (٧)
بسيارى ديگر از مورخين و دانشمندان اروپايى و آمريكايى درباره تأثير عميق علوم گوناگون اسلامى در نهضت علمى غرب، مطالب و حقايق جالبى ابراز داشتهاند.
استاد دانشگاه كامبريج «جان برند ترند» مى نويسد : «هنگامى كه قسمت اعظم اروپا از لحاظ مادى و معنوى گرفتار بدبختى و اضمحلال بود، مسلمين اسپانيا، تمدّن باشكوهى ايجاد و وضع اقتصادى منظم و مرتبى به وجود آوردند.
اسپانياى مسلمان، رل قطعى و مهمى را در ترقى و نشو و نماى صنايع، علوم، فلسفه و شعر، بازى كرده و در قرن سيزدهم، كار به جايى رسيد كه نفوذ آن بزرگترين دانشمندان و متفكرين اروپا همچون «تماس اكيناس» و «دانته» را تحت تأثير قرار داد، پس بايد اسپانيا را مشعلدار تمدّن اروپا خواند». (٨)
«چمبر» دانشمند انگليسى مى نويسد : «الحق قلم از بيان اينكه مسلمين چقدر آداب و رسوم انسانيت و سعادت زندگانى همراه خود آورده و داخل خاك ما كردند و تا چه درجه، باعث ترقى و تربيت اروپائيان شدند، عاجز است.
اگر مسلمانان به فرماندهى «طارق بن زياد» در سال ٧١١ ميلادى به كنار جبل الطارق فرود نمىآمدند و از آنجا رهسپار سرزمينهاى اروپا نمى شدند، معلوم و آشكار مى گرديد كه ما مردم اروپا چه زيانها مى ديديم و تا چه اندازه از پيشرفتهاى كنونى دور مىافتاديم». (٩)
«بوگولد» دانشمند انگليسى مى گويد : «دانشگاه هاى اسلامى در بغداد و اندلس، به دانشجويان خارجى يهودى و مسيحى، خوشامد مى گفت و هزينه تحصيلات آنها را از خزانه دولتى مى داد و آنها را محترم مى داشت، صدها جوان اروپايى از اين آزادى و كمك مسلمين استفاده كرده و در آن مراكز علمى، به تحصيل علوم و معارف مى پرداختند».
«درابر» مورّخ شهير آمريكايى مى نويسد : «دانشمندان مسلمين در اغلب علوم قديم و جديد، دست داشتند و آنها را در علوم ميكانيك و موازين مايعات ايذر و ستانيك، علم مرتبات و حركات اوليه ديناميك، حل مسائل شيمى و فيزيك و مباحث تقطير، تصعيد و ت مهارتى كامل بود.
در دانشگاه هاى اسلامى از كلّيه علوم، فيزيك، شيمى و هيئت گرفته تا دروس كشاورزى، امدادو اخلاق، فيلسوفهاى بزرگ وجود داشت و دانشگاهى ديده نشده كه مانند دانشگاه اسلامى شش هزار دانشجو داشته باشد».
«فيليپ حتى» مى گويد : «در قرطبه ميلها راه سنگ فرش بود كه از خانه هاى دو طرف روشنى مى گرفت در صورتى كه لندن و پاريس حتى هفت قرن بعد از آن تاريخ، چنين وضعى نداشت.
قرنها بعد اگر كسى جرأت مى كرد و در يك روز بارانى پاريس از آستانه خانه بيرون مى شد تا قوزك، به گل مى رفت، موقعى كه دانشگاه آكسفورد نظر مى داد كه استحمام، يك رسم بت پرستى است، نسلهاى متوالى از دانشوران قرطبه از استحمام در حمامهاى مجلل بهرهور شده بودند». (١٠)
«برولث» در كتاب «انسان سازى» (١١) چنين مى نويسد : «بىشك مى توان اصل هر فرعى را كه در افق سرزمينهاى اروپا تابيد، به عوامل فرهنگى اسلامى بازگشت داد. دانش هديهاى بود كه تمدّن عرب اسلام به دانش جديد بخشيد و با آنكه مى توان اصل هر فرعى را كه در افق سرزمينهاى اروپا تابيده، به عوامل فرهنگى اسلامى بازگشت داد، ولى اهميت اين عوامل، وقتى آشكارتر مى شود كه اثرات آن را در پيدايش اين نيروى عظيمى كه جهان جديد را مجهز به نيروى شگرفى نموده، مشاهده كنيم، نيرويى كه در علوم طبيعى و روح كاوش علمى نهفته است.
آنچه دانش ما مديون دانش عرب (مسلمين) است، اكتشافات ناگهانى و افكار نورسته نيست، بلكه مطلب بسى بالاتر از اين است كه ما تصور مى كنيم، چه دانش ما هستى خود را در گرو دانش عرب دارد، ما به خاطر داريم كه چگونه دانش ما با روزگار قديم ما بيگانه بوده و اصلاً آنجا دانشى وجود نداشت.
آنچه ما به نام دانش مىخوانيم، همه در اروپا بر اثر روشهاى جديدى كه در زمينه آزمايش و مشاهده و اندازهگيرى پديد آمد، تحقق گرفت و رياضيات بدانگونه تحول يافت كه هرگز در يونان شناخته نمى شد، آرى، اين روح فعّال و اين روشهاى علمى را عرب به جهان اروپا ارمغان آورد».
* * *
ماكه وارث يك تمدّن درخشان و با عظمت اسلامى هستيم، چرا امروز در چنين شرايطى زندگى مى كنيم؟ چه شد كه ما از مقام رهبرى جهانيان ساقط شديم و تمدّن و علوم نيروى سياسى ما ضعيف گشت و سير ترقى ما متوقف شد، جايمان را با غربيها عوض كرديم و ما در مصنوعات و علوم نيازمند آنها شديم و آنها بى نياز گشتند؟!
چه باعث شد كه مسلمين با آن همه سوابق درخشان كه در شرق و غرب عالم داشتند، بايد امروز با اين سرافكندگى روزگار خود را بگذرانند؟
كار ملّت اسلام با صورت سازى و به صدا در آوردن طبل توخالى رونق نگرفت، بلكه طرز تربيت اسلام بود كه اين تطور و تحول عجيب را به وجود آورد، اجتماعى كه از همه نظامهاى اجتماعى دور بودند و تمام نيروها و قواى آنها در راه نفاق و اختلاف و كشمكش به كار مىافتاد، به اين سرعت شگرف، داراى وحدت، عظمت و اتحاد كلمه شدند و در زمان كوتاهى فرمانرواى ملّتهاى بزرگ گرديدند و قدرت و حكومت آنها بر سر دولتهاى نيرومند، سايه افكند.
سازمان يك ملّت نيرومند، به پايه هاى اساسى، محكم، اصول، آداب، اخلاق و نظامهاى كامل نيازمند است تا قابل بقا و پيشرفت باشد، اسلام با توپ و تانك و اسلحه به ملّت، قدرت و توانايى نداد، بلكه عملاً تقويت افكار را شروع نمود و انديشه ها را در صراط مستقيم واقعيت قرار داد و روح عدالت، الفت، برادرى را در كالبد اجتماع دميد.
تاريخ، به خوبى نشان مى دهد كه مسلمانان هرگاه از روح تعليمات آسمانى خود، فاصله گرفتند، امواج زبونى و بدبختى، آنها را در بر گرفت، مسلمانانى كه در گذشته اساس يك تمدّن شكوهمند و خيره كننده را پىريزى كردند به طور قطع، به روح اسلام نزديك تر از ما بودند، هنگامى كه قوس حيات فردى و اجتماعى كشورهاى اسلامى، سير صعودى خود را از دست دادو خورشيد فروزان تمدّن اسلامى در سراشيبى افول قرار گرفت كه توازن بين علم، فكر، مادّه و روح نابود گرديد، پرچم تلاش و فعاليّت و جهاد از دست مسلمانان افتاد و ملل غرب آن را به دوش گرفتند و مشغول پيشروى شدند تا اينكه افكار و علوم تمدّنشان در جهان نفوذ كرد، بدون آنكه توصيهاى يا نامى در كتب مذهبى و دستورات دينى خود در اين موضوع داشته باشند.
در زمينه صفات و مزاياى اخلاقى نيز وضع مسلمين دگرگون شد، صميميّت، صحت عمل، صداقت و راستى و ساير مزاياى اخلاقى، يكى پس از ديگرى از وجودشان رخت بربستند، وقتى مسلمانان از اين مرزها گذشتند، ديگر با اسلام وداع كردند! آنگاه ره گمراهى در پيش گرفتند، گمراهى و انحراف از برنامه مقدس آسمانى كه از نخستين روز اعلام آن، رهايى از هرگونه مظاهر تباهى، جهل و بدبختى بود.
اگر مسلمانان از اسلام اصيل و واقعى دور نمى شدند، در ميان اجتماع متحد آنها، آن شكاف عميق پديد نمىآمد، بلكه موفق مى شدند تمام كشورهاى گيتى را فتح كنند و امروز آيين ديگرى غير از اسلام در جهان حكومت نمى كرد.
«لاكاس» كه از همراهان «ناپلئون» در جزيره «سنت هلن» بود، مى گويد :
«هنگامى كه ناپلئون در مصر به سر مى برد مكرر اظهار شگفتى مى كرد كه چگونه پيغمبر اسلام و ساير رجال تاريخى اسلام، موفق شدند در كشورهاى بيگانه به آسانى قدم گذارده و آن مناطق را زير نفوذ خود در آورند؟
همين عامل، سبب خوشبينى امپراتور نسبت به اسلام گرديد و همان اوقات اظهار مى داشت من دين اسلام را اختيار خواهم كرد».
اكنون به طور كلى، نظام اسلامى از ميدان نظام اجتماعى، از صحنه سياست و از چهار چوب قوانين دول اسلامى و از دايره زندگى مسلمانان كنار گذاشته شده است .
از نقطه نظر اساس و ريشه، اجتماع اسلامى با اين اجتماع كنونى، تفاوت بسيار دارد; زيرا هر اجتماعى كه تابع نظامها، قوانين و مقررات غير اسلامى باشد، اساساً اجتماع اسلامى نيست.
خلاصه، در حال حاضر، جامعه مسلمانان نه داراى افكار اسلامى هستند نه اخلاق اسلامى، هيچ يك از شعب تمدّن آنها طبق روش اصولى و صحيح اسلامى بنيانگذارى نشده; خلاصه، بين اسلام و عمل، رابطهاى باقى نمانده است، بنابراين، اين انحطاط و شكست را بايد به حساب مسلمين گذاشت نه اسلام .
مسلمين امروز براى اينكه بتوانند در انقلاب جهان به صورت مؤثرى سهيم شوند، بايد وضع جهان را درك كرده و موقعيت خود را ارزيابى نمايند و براى جبران عقب ماندگى و اصلاحات عمومى خود، شروط رسالت روحى و رسالت مادى را در نظر بگيرند تا به نتيجه برسند.
خلاصه، تا مسلمانان به سرچشمه گواراى تمدّن اسلامى و مصدر حقيقى تعليمات گرانبهاى اسلام، رجوع نكنند، قدرت و عظمت ديرينه خود را باز نمىيابندو همچنان از كاروان بشريت، عقب خواهند ماند، مسلمين بايد به اسلام اصيل و كامل كه شامل دنيا و آخرت است، برگردند و پيوند خود را با طرز فكر اسلامى استوار ساخته و پيمانى را كه در گرويدن به اسلام با خود و خدا بستهاند، محترم شمارند و اين راهى است كه بارديگر مى تواند مسلمانان را به همان عظمت و بزرگى وشرافت برساند.

اسلام و نوشابه هاى الكلى

سازمان تعليم و تربيت اسلام، يك سازمان اجتماعى جهانى است كه در زمينه مدنيّت، سعادت انسانى را تأمين مى كند، دعوت اسلامى بر پايه خطاب به عقل، وجدان و درون استوار است، بسيارى از آيات قرآن كريم با سبك استدلالى، معارف اعتقادى و عملى را بيان كرده و با دلايل كافى، هدفها و مقاصد خود را به غريزه واقع بينى انسان عرضه مى نمايد، در حقيقت اسلام براى نيروى احساس كننده و مدركه در وجود آدمى، ارزش و اعتبار خاصى قايل شده است.
اسلام مىخواهد بشرى كه از پديده هاى دستگاه آفرينش است و به وسيله نيروى عقل و خرد، از صف حيوانات جدا گرديده، با ادراك و شعور فطرى به سوى مقصدى كه در ساختمان وجود وى پيشبينى گرديده و به دست عقل سپرده شده است، پيش برود.
اسلام اداره امور زندگى فردى و اجتماعى را به دست عقل سپرده و به قدرى به اين موهبت عظيم، اهميت و ارزش داده كه آن را راهنما و حجت درونى معرفى مى كند و از هر چيزى كه تلاش عقل را خنثى نموده و فعاليّت طبيعى اين موهبت خدا دادى را مختل سازد، به شدّت جلوگيرى نموده و حتى يك لحظه اجازه تباه ساختن آن را نمى دهد.
«مشروبات الكلى» از جمله امورى است كه مستقيماً روى دستگاه عقل اثر مى گذارد و آثار شومى را از جهت اخلاق، بهداشت و روان در جوامع بشرى به بار مىآورد، كدام ضايعه براى آدمى اسفناكتر از آن است كه به وسيله ميليونها ليتر
مشروبات الكلى، تعقل و ادارك صحيح و پاكش از دست برود و از مسير ناموس تكامل جهان، منحرف شود، از جامعهاى كه عقل و ادراكش يعنى مميز انسانيت خويش را با استعمال مشروبات الكلى از دست مى دهد، نبايد انتظار سعادت و خوشبختى عمومى داشت.
قانونگذار مصلحت انديش اسلام، مصرف مسكرات را كه مزاحم و كشنده عقل است، شديداً قدغن كرده و حتى اجازه نوشيدن يك قطره از آن را هم نداده است.
اجتماعى كه اسلام در آن، شراب را تحريم كرد، يك اجتماع شرابخوار بود و اين عادت زشت و نامطلوب درميان آنها رواج كامل داشت، دنياى چهارده قرن قبل را به نظر بياوريد كه جهل و فساد، پنجه به انديشه و نهاد مردم افكنده بود، بدبختى، خودخواهى، شرارت و تباهى درميان مردم حكمفرما بود، در چنين محيطى يك رجل آسمانى و يك مرد الهى قيام كرد و بر اساس ايمان و تقوا پايه هاى سعادت بشر را استوار نمود و با دستورات پر ارج و عميق خود، شاهراه حيات را به جامعه نشان داد.
موفقيت اسلام در ترك اين عادت عمومى و اجراى حكم تحريم، بسيار حيرت آور است.
البته اسلام براى ريشه كن ساختن اين عادت پليد، راه تدريج و مدارا را در پيش گرفت و براى نخستين بار به مفاسد فردى و اجتماعى آن به طور سر بسته اشاره كرد و از آن به عنوان «اثم» نام برد. (١٢)
ولى براى آخرين بار به طور صريح و روشن، مفاسد و زيانهاى آن را گوشزد نموده و حكم تحريم قطعى آن صادر گرديد.
«شراب مسكر، در ميان شما ايجاد كينه و دشمنى نموده و شما را نسبت به مقدسات قوانين و مقرراتى كه پايبندى آنها يگانه راه سعادت شما است، بىاعتنا و بىبند و بار مى كند». (١٣)
وقتى آيه تحريم نازل شد، گروهى در همان حين، مشغول ميگسارى بودند كه پس از استماع اين حكم، بىتأمّل در معابر و كوچه ها خُمهاى شراب را شكسته و محتويات آن را بر زمين ريختند.
«انس بن مالك» مى گويد : «وقتى آيه نازل شد، ما در منزل ابى طلحه مجلس شرابى داشتيم، در آن هنگام منادى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ندا كرد : اى گروه مسلمين! آگاه باشيد كه شراب حرام شد و بايد در كوچه ها ريخته شود. ابو طلحه از من تقاضا كرد و گفت تو هم شرابها را بيرون بريز و من طبق دستور او عمل كردم و شرابهارا به كوچه ريختم، بعضىها ظرفهاى شراب را در كوچه ها مى شكستند و بعضى ديگر آنها را به وسيله آب، تطهير كردند، به قدرى در كوچه هاى مدينه شراب ريخته شد كه تامدّتها هر گاه باران مى باريد، رنگ و بوى شراب در زمين ظاهر مى گشت». (١٤)
به طورى اين قانون در ميان مسلمين نفوذ كرد، وقتى در سرزمينهايى كه به دست سپاه اسلام گشوده مى شد، در مدّتى كوتاه بساط ميگسارى برچيده مى گشت، با اين كه در اين زمان، درميان مسلمانها انواع مفاسد و تبهكاريها ـ كه ارمغان مدنيّت است ـ ريشه دوانيده، مع الوصف هنوز ميليونها مسلمان در گوشه و كنار جهان يافت مى شوند كه تا آخرين دقايق حيات و زندگى، لب به مى آلوده نمى كنند و حتى تصور ميگسارى در مغز آنان خطور نمى نمايد.
يكى از نواقص قوانين بشرى اين است كه تلوّن انسانى در قانون، اثر مى بخشد و با تلوّن قانون، زندگى و حيات بشر در معرض دگرگونى واقع مى شود، به دو تجربه قابل توجه، دقّت فرماييد :
اوّل : تجربهاى كه آمريكا مىخواست با وضع قانون تحريم مسكرات و با اعمال زور، مردم را به ترك اين عادت زيانبخش ـ كه سر چشمه بسيارى از تباهيها و بدبختيها است ـ وادارد و اخلاق و رفتار جامعه را اصلاح كند.
دوّم : تجربهاى كه در صدر اسلام با نزول آيه تحريم در ميان مسلمانان واقع شد، اين دو حادثه را مى توان با هم مقايسه نمود و از آنها عبرت گرفت.
قبل از الحاق ماده هجدهم اصلاحى به قانون اساسى آمريكا، (١٥) تبليغات وسيع و دامنهدارى از طرف گروهى از مردم خيرخواه اجتماع بر ضد شرابخوارى در آن كشور آغاز گرديد، آنها مدّت ده سال به وسيله تأليف كتب و نشان دادن فيلمهاى گوناگون از زندگى نكبت بار افراد الكلى و ايراد سخنرانى، مفاسد و زيانهاى روحى، جسمى، اخلاقى و اقتصادى مشروبات الكلى را به مردم گوشزد نموده و با كوششى خستگى ناپذير، ملّت آمريكا را از ميخوارگى برحذر مى داشتند.
از آغاز نهضت تا سال ١٩٢٥، حدود شصت و پنج ميليون دلار خرج تبليغات شد و در نتيجه بنا به خواست اكثريت مردم آمريكا به مجلس قانونگذارى پيشنهاد شد كه قانون منع شرابخوارى را تصويب كند، پس از بررسى دقيق موضوع و ملاحظه نفع و زيان آن، قانون تحريم در كنگره و مجلس سناى آمريكا به تصويب رسيد.
اما هنوز قانون به مرحله عمل در نيامده بود كه مردم علاقهمند و معتاد به الكل عوض شدند و دست از عقيده قبلى خود برداشتند، به دنبال آن، ميخانه هاى سرّى دائر شد و زيانبخش ترين مشروبات در آن جا به فروش و به مصرف مى رسيد.
مردم براى فرار از مجازات قانونى به وسايل مختلف، به خريد و فروش مشروبات اقدام نمودند، به طورى مراكز قاچاق مشروب فروشى زياد شد كه به چندين برابر سابق رسيد، قبل از تصويب اين قانون، تعداد كارخانجات مشروب سازى، بالغ بر چهارصد كارخانه بود، اما هفت سال پس از تحريم، هشتاد هزار بنگاه سرّى مشروب سازى به وجود آمد، به تدريج پاى كودكان پسر و دختر نيز به اين مراكز باز شد، گروهى مشروب فروش دورهگردبراى يافتن مشترى، به منازل مردم، گردشگاه ها، مدارس و مسافرخانه ها رفت و آمد مى كردند، كم كم شراب قاچاق از شهرها به روستاها نيز سرايت كرد، آمار جرايم و جنايات روبه افزايش گذاشت، طبق آمار ديوان قضايى آمريكا در مدت سيزده سال در راه اجراى قانون تحريم مشروبات، دويست نفر كشته شدند، نيم ميليون نفر زندانى گرديدند و در حدود چهارصد ميليون ليره اموال مردم مصادره شد و از قانون شكنان و متخلفين، بيش از يك ميليون و نيم ليره جريمه اخذ گرديد.
جرائم و جنايات در ميان كودكان نيز زياد شد به حدى كه قضات آمريكا اعلام داشتند : در تاريخ كشور ما سابقه ندارد اينقدر كودكان در حال مستى، دستگير شوند، طبق گزارش مأمورين، از سال ١٩٢٠ تا مدت هشت سال عربدهجويى و شرابخوارى جوانان، افزايش سريع داشته و تعداد مبتلايان به الكل، به سه برابر قبل از تحريم، بالغگرديد.
در اثر افزايش مصرف نوشابه هاى الكلى، بيمارى و مرگ، قوس صعودى پيمود، در سال ١٩١٨ قبل از تصويب قانون تحريم، در نيويورك تعداد بيماران ناشى از الكل به ٣٧٤١ نفر و مردگان به ٢٥٢ نفر مى رسيد، اما پس از تحريم در سال ١٩٢٧، تعداد افرادى كه در اثر نوشيدن مشروبات الكلى بيمار شدند، بالغ بر يازدههزار نفر و مردگان به رقم ٧٥٠٠ نفر رسيد.
خلاصه : با تمام خسارتهاى مالى و جانى كه «آمريكا» تحمل كرد، اجراى قانون تحريم مسكرات، با شكست روبرو گرديد، دولت، عقبنشينى كرد و قانون تحريم را پس گرفت، ابتدا در آوريل ١٩٣٣ مصرف مشروباتى كه ٣٢ درصد الكل داشت، تجويز گرديد، ولى پس از چند ماه، اوايل دسامبر ١٩٣٣ اعلاميه رسمى صادر گشت و طبق آن، ماده هجدهم اصلاح قانون اساسى، مبنى بر تحريم مشروبات الكلى، لغو گرديد
و مردم دنياى متمدّن پس از آنكه چهارده سال از قانون تحريم، رنج بردند، دوباره به سوى باده نوشى آزاد باز گشتند.
زمانى در «انگلستان» نيز به علت افزايش سرسامآور نوشابه هاى الكلى، زمام داران وقت به منظور كاهش دادن مصرف مشروبات، مالياتهاى سنگين بر آن وضع نموده، به تصويب پارلمان رسانيدند، پس از تصويب اين قانون، چنان انگليسيها به هيجان آمدند كه به علامت عزا و اعتراض، مؤسسات و مغازه ها را تعطيل كردند، دولت هم به ناچار، از تصميم خود و اجراى قانون، صرف نظر كرد.
اين تزاحم و تضاد در وضع قانون گذارى، مولود تضاد خير و مصلحت اجتماع با تمايلات و هوسهاى آنان است در اسلام تنها سلامت و سعادت جامعه در نظر گرفته شده و به هيچ وجه به خواسته ها، تمايلات و هوسهاى مردم توجهى نشده است.
هرقدر دامنه علم، وسعت و گسترش مىيابد و آزمايشات، تحقيقات و تجربيات بيشترى به عمل مىآيد، زيانهاى گوناگون الكل، روشنتر مى گردد، گذشته از قتلها، بىعفتىها، اختلافات خانوادگى و ضايعات اجتماعى كه الكل موجب آنها مى شود، در قلمروطب نيزضربه هاى مهلك الكل برپيكرسلامت بشر، موضوعى غيرقابل انكار است.
با اينكه از يكى دو قرن به اين طرف، ميليونها كتاب و هزاران مجلّه اختصاصى به زبانهاى مختلف درباره زيانهاى الكل انتشار يافته و اقدامات و فعاليتهاى قابل توجهى براى جلوگيرى از آن به عمل آمده است، مع الوصف، همه آن اقدامات با نتيجهاى كه اسلام به وسيله يك حكم قطعى تحريمى از آن گرفت، هرگز قابل مقايسه نيست و حتى به عنوان نمونه نتوانستهاند مردم يك شهر را از اين بلاى خانمانسوز نجات دهند.
اما در صدر اسلام، نه مجلس و تشكيلاتى به وجود آمد و نه كسى بر ضد مسكرات، تبليغاتى به راه انداخت و نه اسلام براى اجراى قانون تحريم خود، حتى يك دينار خرج كرد، فقط رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به مسلمانان اعلام كرد كه خداوند، شراب را حرام فرموده است، اين حكم وقتى ابلاغ شد كه براى ملّت عرب، لذّتى بالاتر از صرف شراب نبود و در ميان كلّيه جوامع آن روز، به غير از عدهاى از يهوديان، ميخوارگى معمول بود و مردم به اين سم مهلك، مبتلابودند.
هنوز صداى پيغمبر (صلى الله عليه وآله) خاموش نشده بود كه مردم، از آن دست كشيدند و براى هميشه با اين مايع لعنتى، وداع كردند.
يكى از امتيازات بزرگ قوانين الهى بر قوانين بشرى اين است كه سازمانهاى قانون گذارى بشرى، براى احساسات و عواطف انسانها حسابى باز نمى كنند و راهى براى دعوت مردم در رعايت نمودن قانون و عمل بر طبق مقررات، ندارند. خود دارى مردم از قانون شكنى و تجاوز از مرزهاى مقررات، تنها به خاطر ترس از مجازات و گرفتارى در چنگال دستگاه هاى جزايى است، اما مكتب الهى، روى عواطف انسانيّت تكيه مى كند و در نخستين مرتبه، عمل به قوانين را از طريق صفات عاليه انسانى از مردم مىخواهد و از كلّيه نيروهاى درونى و عواطف انسانى در عمل به مقررات استفاده مى كند.
مردم از قانون و مجازات، وحشت مى نمايند، ولى مخفيگاه هايى هم دارند كه قانون به هيچ وجه در آنجا نافذ نيست، انسان به حكم طبيعت به دنبال لذائذ مى رود، ولى صرفاً به خاطر دولت از لذائذ و كامجويىها صرف نظر نخواهد كرد، بلكه با تمام قوا مى كوشد، هوس دل را نيز در خفاى قانون، سيراب كند.
اگر دولت در صدد تعقيب جرايم اخلاقى به وسيله قوانين عرفى بر آيد، مسلماً نمى تواند كليه جرايم را ببيند و مجرمين را تعقيب نمايد، در اين صورت، اثبات بسيارى از جرايم غير ممكن گرديده و مجرمين بدون مجازات، خواهند ماند.
تا وقتى در درون توده مردم، دادگاه و محكمهاى تشكيل نيافته و وسايل محدوديت خواسته ها و تمايلات آنها فراهم نگرديده است، هر گامى به سوى اصلاح، با شكست مواجه خواهد گرديد.
اگر مردم به خدا ايمان داشته و از كيفر آن نيروى مخلد و جاويدى كه آفريننده نظام هستى است و در تمام شؤون زمين و آسمان، نافذ است، بترسند، به كجا فرار مى كنند و كدام مخفيگاه است كه خدا آنجا نباشد؟
و لذا جز به وسيله ارتباط با خدا هيچ تضمينى براى خود دارى و امتناع مردم از انجام بسيارى از جرايم وجود ندارد، در اثر ايمان به خدا تصوير زندگى كمال مىيابد; زيرا وقتى انسان معتقد شد كه با تمام شدن اين زندگى، همه چيز پايان نمى پذيرد، آرامش خاصّى در روانش به وجود مىآيد و در سراسر زندگى، به اعتدال گام بر مى دارد.
علاوه بر اين، قانون خدايى يك دستور العمل ثابت و غير متزلزل را در كليه امور به دست انسان مى دهد كه به هيچ وجه در آن تلوّن راه ندارد و از طوفان تغيير و انقلاب بر كنار است، ممكن نيست چيزى كه ديروز حرام و قدغن بوده، امروز بلامانع شود; زيرا اين قوانين بر اساس واقع بينى وضع شده و هدفى جز اجراى حق ندارد و حق هم امرى ثابت و از تحول و تزلزل بر كنار است و لذا قوانين و مقرراتى كه نمايش دهنده حق است، بايد ثابت و پايدار بماند و خواست ، اراده و تمايلات گوناگون مردم نمى تواند به حدود آن تجاوز و تعدى كند.
دنياى متمدّن امروز، افتخار مى كند كه آزادى اراده را براى افراد انسان تأمين كرده و در وضع قوانين خود، «حاكميّت اراده ملى» را به عنوان يك اصل مقدس، پذيرفته است.
اما با تجزيه و تحليل در اساس و مبناى اين مدعا، روشن مى شود كه حاكميت اراده و آزادى مردم «اكثريت»، خود مستلزم محكوميت اراده و سلب آزادى از مردم «اقليت» است (دقت كنيد).
بدين ترتيب، هرگاه اكثريت مثلاً ٥١ درصد مردم، خواستار وضع قانونى باشند كه اقليت ٤٩ درصد مردم با آن نظر موافق ندارند، دراين صورت قانون بنا به خواست اكثريت تصويب و به مورد اجرا در مىآيد و اقليت به حكم اجبار بايد نظر اكثريت را بپذيرد و به آن تن دردهد، بديهىاست، اين يك پذيرش اجبارى است كه به هيچوجه مورد رضايت اقليّت نيست.
حال ببينيم مگر اقليّت، انسان نيست كه بايد از حق آزادى محروم شود و ارادهاش هيچگونه ارزش و اعتبارى نداشته باشد؟ مگر حقيقت بردگى غير از محروم ساختن عدّهاى از حق آزادى است؟ آيا تحميل عقيده اكثريت بر اراده و عقيده اقليّت غير از اسارت گروهى از مردم در چنگال گروهى ديگر است؟ و آيا غير از اين مى تواند مفهومى داشته باشد؟
پس به حقيقت در متن اين آزادى، «بردگى» نهفته است.
اما در قوانين الهى، مردم از اسارت و بردگى همنوع آزاد گشتهاند، در آنجا مسأله اراده اقليّت و اكثريت مطرح نيست، اين قوانين بر مبناى مصالح عموم و به نفع عموم پىريزى گرديده و هدف آن، تأمين سعادت و نيك بختى جامعه بشرى است.
به عقيده يك شخص ديندار، چون قانون گذار مطلق خداست و ايمان دارد كه اطاعت و فرمانبردارى از آن قوانين، در مسير مصالح و خير او و منافع ملتهاست، به همين سبب مراقب اعمال خويش است كه همواره در چهار چوب اطاعت خداوند و دستورات و مقررات الهى باقى بماند و بدون اين كه نيروى قاهرى بالاى سرش باشد در ظاهر و خفا به مرز ممنوعات نزديك نمى شود.
آزمايشات مكرر در مورد قوانين بشرى، ثابت مى كنند اين گونه قوانين كه از افكار بشرى سرچشمه گرفته است، قادر نيست انگيزه اخلاقى را در وجود انسانها تحريك نموده و آنها را بر شهوات و اميال نامطلوب خود، غالب و پيروز گرداند. جهان انسانيّت هر قدر در علوم و فنون پيشرفت كند و سطح افكار ملل بالا برود باز هم در چنگال اهريمنى هوا و هوس، گرفتار خواهند بود، نجات از بند تمايلات شهوانى و جلوگيرى از زشتيها و پليديها فقط در سايه ايمان به خدا و گردن نهادن به قوانين الهى امكان پذير است، تجربه بشر در طول قرنهاى متمادى اين حقيقت را به اثبات رسانيده است يا بايد به هدايت خداوند گرويد و يا در درياى شهوات و اميال گوناگون، غوطه خورد.
در اينجا اعترافهاى چندتن از دانشمندان غير مسلمان در مورد ارزندگى قانون تحريم مسكرات اسلام را نقل مى كنيم.
يكى از دانشمندان انگليسى مى گويد : «از محاسن قانون اسلام، حرمت شراب است; زيرا فرزندان آفريقا كه از آن خوردند، به جنون نزديك گرديدند و آنان كه در اروپا
دائمالخمر باشند، عقلشان از دست مى رود، بايد شراب براى آفريقائيان حرام گردد و اروپائيان كيفر دردناكى نسبت به ضررى كه زدهاند، ببينند. اصولاً شراب در سرزمينهاى شمال، انسان را كودن و نافهم مى گرداند و در سرزمينهاى جنوبى، ديوانه مى سازد». (١٦)
«ولتر» مى گويد : «دين محمد (صلى الله عليه وآله) آيينى است معقول، جدى، پاك و دوستدار بشريّت، معقول است از اين جهت كه هرگز به جنون شرك گرفتار نگشت و براى خدا همدست و همانند نساخت و اصول خود را بر پايه اسرارى متناقض و دور از عقل استوار نكرد، جدى است از اين جهت كه قمار، شراب، وسايل لهو و لعب را حرام دانست و به جاى آنها پنج نوبت نماز در روز تعيين نمود، پاك است به اين جهت كه تعدادى بى حصر زنانى را كه بر بستر فرمانروايان آسيا مىآرميدند، به چهار زن محدود كرد، دوست دار بشريت است به اين جهت كه زكات و كمك به همنوع را از سفر به حج واجب تر شمرد، اين همه، نشانه هاى حقيقت اسلام است». (١٧)
«مسيو جول لابوم» مى گويد : «عربها در شرابخوارى افراط مى كردند و به قمار بازى مباهات مى نمودند، مرد هرچه مىخواست زن مى گرفت و هرگاه مىخواست طلاق مى داد، اين زنان بيوه، جزء تركه مرد حساب مى شدند و بعد از در گذشت مرد، فرزندان وى آنها را به زنى مى گرفتند، اسلام همه اين رسمها ]ى فاسد[ را بر انداخت». (١٨)
«پروفسور ادوار مونته» مى گويد : «قرآن، قربانى انسان، قتل دختران، استعمال مسكرات، بازى قمار كه در ميان اعراب متداول بود، قدغن كرد و در نتيجه ترقياتى كه از اين اصلاحات پديد آمد، آنقدر بزرگ بود كه محمد (صلى الله عليه وآله) را از بزرگترين نيكوكاران بشر، قلمداد مى كند». (١٩)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١) تمدّن اسلام و عرب، ص ٦٣٠.
٢) كتاب جغرافيا.
٣) تمدّن اسلام و عرب.
٤) . Saint Isidore Hispalensis
٥) . Bayeux
٦) تمدّن اسلام و عرب.
٧) ميراث اسلام،ص ١٠٠، ١٠١ و ١٣٤.
٨) ميراث اسلام، ص ١٥٢.
٩) فتوح العرب و كنوز الادب، ص ٢٦.
١٠) تاريخ عرب، ج ١، ص ٦٧٣.
١١) . Making of Humanity
١٢) اعراف/ ٣٣ : (قُلْ اِنَّما حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ اْلإِثْمَ وَ الْبَغْىَ بِغَيْرِ الْحَقِّ...).
١٣) مائده/ ٩١ : (اِنَّما يُريدُ الشَّيطانُ اَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ العداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِى الْخَمْرِ وَ المَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ اَنْتُمْ مُنْتَهُونَ).
١٤) محدث بحرانى، البرهان فى تفسير القران.
١٥) ماده هجدهم بند يك : يك سال پس از تصويب اين ماده، توليد، فروش و حمل مشروبات مسكره در داخل و ورود آنها به كشور و صدور آنها از كشورهاى متحده و كليه مناطق و سرزمينهايى كه تحت حاكميت كشورهاى متحده آمريكا است، به منظور شرب، ممنوع خواهد بود.
١٦) طنطاوى، تفسير، ج ١، ص ١٩٦.
١٧) اسلام از نظر ولتر.
١٨) دائرة المعارف فريد و جدى.
١٩) افكارو عقايد.


۹
اسلام و ردّ تبعيضات گوناگون

اسلام و ردّ تبعيضات گوناگون

چنانكه پايه مسائل فكرى و عقيدهاى اسلام بر اساس توحيد گذارده شده، زيربناى اجتماع اسلامى نيز اصل توحيد را تشكيل مى دهد، از نظر اسلام، انسانيت يك واحد بزرگ و تمام انسانها اعضاى يك جامعه مى باشند. بر اساس يك تحول وسيع فكرى، همه عوامل تشتت، اختلاف و پراكندگى انسانها در اين جامعه بزرگ از ميان مى رود و رشته هاى برادرى انسانى و عواطف و الفت، انبوه بىشمار افراد بشر را به هم پيوند مى دهد.
چون اسلام طرح يك جامعه انسانى را بر مقياسى جهانى ريخت، از اين رو براى امورى كه قوميت ويژهاى را به وجود مىآورد و موجب جدايى و امتياز انسانها از يكديگر مى شود; مانند، زبان، نژاد، اشتراك در فرهنگ و آداب و رسوم، هيچگونه حسابى باز نكرد و اين گونه عوامل را اساس جدايى و مخل به وحدت جامعه خواند، نخستين همبستگى، تعاون و احترام متقابل درميان افراد كه بايد در جامعه جهانى اسلام و ميان افراد بىشمار و گروه هاى مختلف انسانها، حكمفرما باشد، از همين اصل بزرگ و فكر عميق و بلند، سرچشمه مى گيرد و اسلام، جامعه جهانى خود را واقع بينانه بر چنين اصلى استوار، بنيان مى نهد و براى محكوم نمودن انواع تبعيضات و اين كه هيچ فردى به واسطه رنگ، نسب، نژاد و زبان، بر فرد ديگر برترى ندارد، روى اين موضوع تكيه كرده كه همه افراد بشر از يك ريشه آفريده شدهاند، زن و مرد، سياه و سفيد، فقير و ثروتمند، متمدّن و وحشى، در امتيازات اصلى انسانيت با هم شريكند و از نظر آفرينش، وحدت و
يك پارچگى ميان آنها موجود است و به يك ريشه و اصل بر مى گردند.
«از (مخالفت) با خدايى كه همه شما را از يك تن آفريده، بپرهيزيد». (١)
بدين وسيله «قوميّت» و «ناسيوناليسمهاى» محلّى و ملّى را موهوم شمرده و به هرنوع برترى، نژاد پرستى و افتخار به رنگ، زبان و ساير امتيازات بى اساس، خاتمه بخشيده است.
اختلاف رنگ و زبان را از نشانه هاى قدرت آفريدگار شمرده و مردم را به مطالعه و دقّت در اين مطلب وامى دارد كه چگونه به واسطه يك سلسله عوامل تكوينى و طبيعى، بشرى كه از يك عنصر و ريشه پديد آمده، رنگ و چهره آنها متنوع و گوناگون گرديده و به زبانهاى مختلف، سخن مى گويند.
«از نشانه هاى قدرت اوست، آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف زبانها و رنگهاى شما به حقيقت كه در آنها براى دانشمندان، آيات و نشانه هاى بزرگ است». (٢)
«مردم، امت و ملت يگانهاى بودند، سپس ما پيامبران را به سوى آنان برانگيختيم تا آنها را به پاداشهاى نيك بشارت دهند و از كيفر گناه و اعمال ناپسند، بترسانند». (٣)
در اين آيه به اين نكته تصريح شده كه جدايىها و پراكندگىهاى موجود در نخستين جامعه بشرى، وجود نداشته بلكه آنها از وحدت و تعاون كامل و يكپارچگى برخوردار بودهاند.
پيشوا و امام مسلمين على (عليه السلام) در فرمان تاريخى خود خطاب به مالك اشتر اين حقيقت را چنين گوشزد فرموده است :
«هان اى مالك! دل خود را جايگاه رحمت براى ملت خود قرار بده، با آنها كمال محبت و عطوفت را داشته باش، هرگز براى آنان همچون حيوان درّندهاى كه جان و مال آنان را تباه كنى، مباش; چه آنان يكى از دو دستهاند; يا برادر دينى تو و يا انسانى همانند و برابر تو هستند». (٤)
با اين ديد وسيع، تمام نژادهاى مختلف با فرهنگها و زبانهاى گوناگون از اعضاى جامعه اسلامى، محسوب مى شوند.
از طرفى اتحاد و پيوستگى افراد در سايه وحدت فكرى، روحى و يگانگى در عقيده و هدف، استوار خواهد ماند و هيچ نوع وحدتى جز در سايه آن سامان نمى پذيرد، اگر يك جامعه، فاقد محور فكرى و عقيدهاى باشد، پيوندهاى الفت آنها سست و لرزان بوده و هنگام تضاد با منافع مادّى مبدّل به اختلاف، نفاق و كشمكش خواهد گرديد، بنابراين، نيرومندترين و استوارترين رابطه ميان ملّتها پيوند مذهبى است كه طبقات، نژادها و اقوام گوناگون را به بهترين وجهى به هم مربوط مى سازد.
اسلام، پيوستگى تمام افراد را به اين وسيله تأمين كرد و زنجيرهاى تشتت، تفرقه و اختلافات را گسست و در دعوت خود براى تحكيم مبانى وحدت و يگانگى، افراد جامعه با ايمان را برادر يكديگر خواند، پيوند برادرى، محكم ترين و طبيعى ترين پيوند ميان افراد بشر است، هرچند پيوند پدر و فرزندى، نيرومندتر از رابطه برادرى است، ولى ميان پدر و فرزند، مساوات كامل وجود ندارد و از نظر مراتب و احترام و شخصيّت، تساوى ميان آن دو موجود نيست.
پس پيوند برادرى، مظهر كامل علاقه و دلبستگى شديد ميان دو فرد انسانى است كه در يك سطح و يك افق زندگى مى نمايند، بدين سبب قرآن در دعوت خود، مىخواهد عاليترين مراتب محبت به صورت متقابل و صميمى ترين دوستيها را ميان مسلمانان بر قرار كند و لذا آنها را برادر يكديگر خوانده و با اين تعبير، افراد جامعه اسلامى را به لطيفترين دوستى و زيبا ترين مساوات، راهنمايى نموده است.
اين برادرى مذهبى، يك عنوان تشريفاتى نيست، بلكه هدف از تشريع اين عنوان، اين است كه هر مسلمانى به وظايف اخوت كه بزرگترين مظهر تجلّيات برادرى است، نسبت به افراد ديگر، اقدام كند.
بى شك اعتقادات هر كس نزد او از هر چيز محبوبتر و ارزندهتر است و اين پيوستگى افراد مسلمان كه از وحدت روحى و عقيدهاى سرچشمه مى گيرد، حتى از برادرى طبيعى نيز عميقتر و بالاتر است، وقتى دو نفر، داراى هدف مشترك بوده و وحدت فكرى در ميان آنان باشد، از برادر تنى به هم نزديكتر خواهند بود; زيرا بالاترين نزديكيها نزديكى دلهاست.
«افراد با ايمان، برادر يكديگرند، ميان برادران خود صلح بر قرار كنيد. و از نافرمانى خدا بپرهيزيد تا مورد ترحم خداوند قرار گيريد». (٥)
پيامبر اسلام فرمود : «افراد جامعه با ايمان از لحاظ عاطفه و مهر، مانند يك بدن هستند، هرگاه عضوى از آن، دچار دردى گردد، ساير اعضا با بيدارى و ناراحتى، مراتب همدردى خود را اعلام مى دارند، همچنين هرگاه فرد مسلمانى به درد و محنتى دچار شد، بر تمام افراد جامعه لازم است به كمك او شتافته و شريك غم او گردند». (٦)

اسلام دين آزادى و عدالت

آزادى از تسلط بيدادگران و جبّارانى كه در راه خود خواهى و اغراض خصوصى خويش، نيروهاى خلاّقه بشرى را استخدام مى كنند، شرف و آبرو، جان و مال مردم را
مى ربايند و آنها را برده خود مى سازند تا از روى مذلّت و اجبار، تمايلاتشان را گردن نهند، در نظامهاى ديكتاتورى، سرمايه دارى و كارگرى، اين گونه بردگى را به مردم تحميل مى كنند و اجتماع را با فشارو قهر، به پيروى از قوانين و مقررات خلاف حق و عدالت، وا مى دارند.
اسلام به وسيله منحصر ساختن همه شؤون قدرت به ذات اقدس خداوند، مردم را از بند اسارت جبّاران، طاغيان و بردگى همنوع رها ساخته تا بتوانند به آزادى واقعى دست يابند، آزادى مطلقى كه در پرتو هيچ نظامى نصيبشان نخواهد گرديد.
اسلام، مىخواهد مردم در خود احساس شرف انسانى كنند و اين احساس، جز در سايه برابرى تمام افراد اجتماع در مقام پرستش و عبوديت خداوند، تحقق نمى پذيرد، چه در اين صورت است كه هيچ كس نمى تواندافراد اجتماع را در برابر اراده خود، خاضع و فرمانبردار ساخته و خويشتن را صاحب اختيار و برتر از ديگران نشان دهد.
اسلام، به ارزشهاى كلّى و انسانى اعتبار داده و هدف وسيعش نگهبانى و حفظ حقوق طبيعى انسانها و بر قرارى تعادل در تمام شؤون زندگى فردى و اجتماعى است، قانون در جامعه اسلامى، عاليترين تساوى را براى عامّه مردم تضمين كرده و همه در برابر قانون، داراى شرايط يك نواخت مى باشند.
اگر اسلام به عنصر قوميّت و مليّت و يا روى يك نژاد تكيه مى كرد، هرگز به چنين پيشرفت درخشان و خيره كنندهاى نايل نمىآمد، همين امتياز، رمز پيشرفت سريع اين آيين بود كه در مدتى كمتر از يك قرن، در نصف بيشتر جهان آن روز نفوذ كرد و در تمام نقاط به عنوان يك جنبش معنوى و ايدهآل با استقبال گرم و پر هيجان مردم روبه رو گرديد و اقوام و ملل گوناگون به سوى آن، گرايش خاصى پيدا كردند.
تاريخ به خوبى نشان مى دهد كه در هر عصرى، نوعى از افكار و عقايد بى اساس و موهوم كه مهمترين و ريشهدارترين آنها را برترى نژادى، ملّيت پرستى، يا استفاده سوء از عقايد دينى و احساسات مذهبى، مى توان شمرد، مانع از وحدت جامعه ها گشته و همواره آتش جنگ و ستيز را ميان گروه هاى مختلف انسانى، روشن نموده است و در ايجاد نزاع و كشمكشهاى وسيع و دامنه دار نقش مهمى را عهده دار بوده است.
اسلام قبل از آنكه عوامل اختلاف را اصل بشناسد، عوامل وحدت و قدر مشترك در انسانيت و در ايمان را اصل شناخت مسلمان قرار داده و به يهودى، مجوسى و نصرانى مى گويد : «چرا با هم اختلاف داريد، بياييد با هم بگوييد خدا يكى است».
«بگواى پيروان كتب آسمانى! بياييد به يك اصل مشترك كه ميان ما و شماست عمل كنيم و آن اينكه غير خدا را عبادت و بندگى نكنيم، براى او شريك قائل نشويم و برخى از ما برخى ديگر را به جاى خدا ارباب و صاحب اختيار خود ندانيم». (٧)
امروز نيز ملّتهايى كه خواستار وحدت، يگانگى، عدالت، آزادى و رهايى از استعمار و تبعيضات هستند، بايد تمنيات و گمشده خود را در پرتو نظامات اسلام جستجو كنند; زيرا در سايه اسلام، وحدت ملل و مساوات افراد انسانى، تحقق مى پذيرد و گروه ها و نژادهاى بشرى، اعم از سياه و سفيد، زرد و سرخ مى توانند در برابرى انسانى و آزادى كامل، زندگى كنند.
از نظر اسلام، برترى بين مردم هميشه به دو اصل اساسى علم و عمل است و امتياز، تنها بر محور فضيلت اخلاق و پاكى روح، دور مى زند، اسلام شالوده شخصيت و شرافت را بر اساس تقوى استوار كرده و جز به وسيله آن براى هيچكس مزيّت و فضيلتى نشناخته است، خداوند مىفرمايد :
« (همه نزد ما يكسان مى باشيد) گرامى ترين شما نزد ما باتقواترين شماست». (٨)
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) با صراحت كامل اعلام كرد : «عرب را بر عجم و سفيد را بر سياه امتيازى نيست مگر روى اصل تقوا و فضيلت روحانى». (٩)
هنگامى كه پيامبر اسلام، مكّه را فتح كرد، گروه متكبّر و خودخواه عرب ـكه زبان و نژاد را مايه فخر و امتياز خويش مى دانستند ـ را مخاطب ساخته، چنين فرمود :
«سپاس خدا را كه در سايه تعليمات عاليه اسلام، از شما آثار دوران جاهليت، فخر فروشى، تكبر و نخوت را برداشت، هان! بدانيد همه در پيشگاه خداوند دو دستهاند : دستهاى باتقوا كه در دربار الهى گرامى مى باشند و دستهاى متجاوز و گناهكار كه در پيشگاه او پست و سر افكندهاند».
مردى خدمت امام هشتم (عليه السلام) معروض داشت : «كسى در روى زمين يافت نمى شود كه پدرانش بالاتر و شريفتر از پدران تو باشند. امام فرمود : بزرگى و شرف آنها به تقوا بوده و همت آنان، طاعت پروردگار».
اين مرد مىخواست قائل به برترى نَسبى براى امام شود، ولى آن حضرت فوراً طرز فكر او را محكوم كرد و برترى تقوايى را به وى گوشزد فرمود.
ديگرى نيز خدمت آن حضرت، عرض مى كند : سوگند به خدا! تو بهترين مردم جهان هستى.
امام مىفرمايد : «اى مرد! سوگند مخور، بهتر از من كسى است كه تقوايش از من بيشتر باشد و خداوند را بهتر اطاعت نمايد، به خدا سوگند! هنوز اين آيه نسخ نشده است كه مىفرمايد : گرامى ترين شما نزد ما با تقواترين شماست». (١٠)
همان تقوايى كه عين حريّت است; نه محدوديت، زيرا محدوديت، انسان را از موهبت و سعادت محروم مى سازد، اما تقوا زره روح است، به آدمى مصونيت مى دهد و آزادى معنوى مى بخشد و او را از قيد بندگى و رقيّت هوا و هوس آزاد ساخته و زنجيرهاى شهوت، خشم، حرص و طمع را از گردنش بر مى دارد.
تقوا در زندگى اجتماعى نيز آزادى بخش بشر است، آنكس كه رشته بندگى پول و مقام را به گردن افكنده است، از جنبه اجتماعى نمى تواند زندگى آزادى داشته باشد.
مولاى متقيان على (عليه السلام) مىفرمايد : «تقوا، كليد درستى، پاكى و اندوخته روز رستاخيز است، آزادى از قيد و بند هر رقيّت است، نجات و رهايى از هر بدبختى است، انسان به وسيله تقوا به هدف خويش دست مىيابد و از شرّ دشمن، خلاصى خواهد يافت و به آمال و آرزوهاى خويش نايل خواهد گرديد». (١١)
در آن دنياى تيره ظلمانى كه نزاع و كشمكشهاى طبقاتى و نژادى باشدت هرچه تمامتر درميان مردم وجود داشت و امتيازات منافى با عقل و آزادى و فضيلت با يك مقياس وسيع و دامنه دار، رايج بود، در روزگارى كه ضعفا و تهيدستان يكسره از كليه حقوق فردى و اجتماعى محروم بودند و توده ملّت، زير چنگال خونين اشراف و فرمانروايان دست و پا مى زدند، پيشواى عاليقدر اسلام، با شهامتى بىنظير، تمام امتيازات و تبعيضات ناروا و موهوم و سنّتهاى غلط را ملغا كرد و مساوات و برابرى كامل را براى تمام افراد، اعلام نمود و در سايه بندگى خدا همه گونه آزادى معقول را به مردم اعطا كرد، به طورى كه طبقات محروم اجتماع كه قدرت ابراز هيچگونه عكسالعملى در مقابل اراده و خواست بزرگان و اشراف مقتدر نداشتند، در سايه عدل قوانين زنده كننده اسلام، نيرو گرفتند و دوش به دوش رؤسا و بزرگان قوم، به حركت در آمدند.
كسانى كه تصور مى كنند ساير مكتبهاى اجتماعى دنيا از زجر كشيده هاى محروم اجتماع بشرى و ستمديده ها، آنچنان كه اسلام مى تواند، قادرند دفاع كرده و با ياغيان، زور گويان و ستمگران مبارزه نمايند، كاملاً در اشتباهند و از حقيقت اسلام، چيزى را درك نكردهاند.
در حقيقت، اسلام، انسانىترين و كاملترين شكل عدالت اجتماعى را كه هيچ سيستم و مكتب اجتماعى نتوانسته است تا كنون عملى سازد، به وجود آورد، حتى كمونيستها كه خود دشمن دين و مذهب هستند به نهضت عظيم اسلام و نقش مؤثّر و اساسى تعليمات آن در آزاد ساختن و نجات ملتها با صراحت كامل، اعتراف مى كنند.
نشريه تئوريك حزب توده ايران چنين مى نويسد : «پديده اسلام در اوايل قرن هفتم مسيحى، يكى از وقايع بسيار عمده تاريخى است كه چهره مدنيّت بشر را دگرگون كرده و در سير تكاملى بعدى آن، اثر عميقى باقى گذاشته است، اين واقعه بزرگ يعنى پيدايش اسلام كه فتوحاتش در كمتر از يك قرن، از جانبى تا ساحل «لوآر» و از جانب ديگر تا ساحل «سند و جيحون» گسترش يافت، باب شگرف و شگفتى در كتاب زندگى انسان است.
در خود جزيرة العرب، مراكزى براى پخش ايدئولوژيهاى مذهبى يهود و مسيحى بود، اعراب مكه و قبايل باديه نشين نيز بت پرست بودند، مكّه، مركز تجارت، مركز استثمار رباخواران، مركز تحول سيستم قبيلهاى به فئوداليسم، مركز بيدارى حسّ ناسيوناليسم عرب و مركز تصادم كيشهاى گوناگون بود.
اسلام، در آغاز در ميان سوداگران كوچك، زارعين و بردگان انتشار يافت و جنبش دموكراتيك بر ضد اليگارشى ربا خواران بود و به همين جهـت، مجبور به ترك مكّه شد.
مذهب اسلام، از جانبى به تمام معنا داراى مختصات مذاهب ديگر است، اما از طرف ديگر اسلام داراى جنبه هاى سرزنده و مادى بود، گريزش از رهبانيّت و توجهش به تساوى نژادها و قبايل و تساوى نسبى حقوق زن و مرد و حمايت از بردگان و بى چيزان و راه ماندگان و سادگى اصول آن، آن را از مذاهب ديگر ممتاز مى سازد و بدان يك صبغه نهضت اجتماعى متحرك و جاندار مى دهد.
اسلام، مانند ضربتى سنگين، بر مغز هيأت حاكمه خون خوار مغرور، فرود مىآمد، دهقانان و پيشه وران شهر نشين، آن را مانند رحمتى و نجاتى تلقى كردند، اسلام ضربت كافى را در موقع مستعد و مقتضى، بر پيكر عظيم و پوسيده امپراتوريها وارد ساخت و آنها از اين ضربت، فرو ريختند و در عرض دو سده، امپراتورى عظيمى از مرز چين تا اسپانيا به وجود آمد». (١٢)
هنگامى كه روش پيشوايان اسلام را با رفتار زمامداران كشورهاى سوسياليست و آزاد دنياى كنونى مى سنجيم، به خوبى مى بينيم كه تفاوت اين نوع حكومتها با اسلام از زمين تا آسمان است، اسلام در آرمان خود، يك نظام ضد طبقاتى است، بيگانه و خويشاوند، رئيس و مرؤوس را نمى شناسد.
وقتى به على (عليه السلام) پيشواى مسلمين، گزارش مى رسد كه مجلس ضيافتى در بصره به افتخار فرماندار و نمايندهاش «عثمان بن حنيف» ترتيب يافته، بر آن حضرت سخت گران مىآيد كه ميان فرماندار، با طبقه اشراف شهر، روابط خصوصى بر قرار شود و موجب احراز امتيازات مخصوصى براى ارباب قدرت گردد، لذا نامه اعتراض آميزى به فرماندار خود عثمان بن حنيف مى نگارد و به شدّت او را مورد نكوهش و سرزنش قرار مى دهد. (١٣)
اسلام در مبارزه با تبعيض نژادى، پيشرو تر از تمام مكتبهاى جهان است، گرچه امروز در سراسر جهان، فرياد برابرى سفيد و سياه و مساوات از نظر قانون بلند است، اما بين گفتار و عمل، فاصله بسيار مى باشد و تبعيضات گوناگون هنوز بر همان اساس عصر تاريك بشرى پا برجاست، آيا اين همه عناوين فريبنده برابرى، مساوات، آزادى كه در پشت آنها تلخترين و ناگوارترين حقايق، نهفته و پنهان است، چه نفعى براى بشريّت در بر دارد؟ آيا مى توان با همه اين فجايع و امتيازات ناروا، ملل متمدّن امروز را پايه گذار آزادى و منادى حريّت معرفى كرد؟
منشور آزادى و برابرى بشر كه پس از جنگ جهانى دوّم كلّيّه دول متنفذ و با قدرت، آن را تصويب كردند و همچنين اعلاميه حقوق بشر كه پس از انقلاب فرانسه تصويب شد، تا جايى قابل اجراست كه با منافع خصوصى و منطقهاى و تمايلات آنها موافق باشد و گرنه به بهانه هاى مختلف، از زير بار آن، شانه خالى مى كنند.
هنوز درك اين معنا براى بسيارى از مردم كشورهاى متمدن، دشوار است كه اختلاف رنگ و نژاد، سبب فضيلت و برترى نمى شود. هيچگاه در تاريخ طولانى اسلام مسألهاى به نام «تبعيض نژادى» مطرح نگرديد و در دنياى ديروز و امروز سياهپوستان در تمام مجامع دينى و اجتماعى اسلامى، بدون كمترين احساس ناراحتى، شركت مىجويند و از حقوق مساوى در تمام شؤون اجتماعى برخوردارند، پيشواى بزرگ اسلام اين تساوى و برابرى را در دنياى تاريك چهارده قرن پيش عملاً نشان داد و به خاطر تحقـق بخشيدن به اين آرمان، دختر عمه خود را به ازدواج «زيد بن حارثه» ـ كه غلامى بود ـ در آورد.
روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) با حالى رقّت انگيز به «جويبر» كه مردى سياهپوست و فقير، ولى از پرهيزكاران اصحاب به شمار مىآمد، نگريست و فرمود : «جويبر! چه خوب بود كه همسرى اختيار مى كردى تا شريك زندگيت گردد و در امر دنيا و آخرت به تو كمك كند».
جويبر عرض كرد : پدر و مادرم فداى تو باد! كدام زن حاضر است به همسرى من در آيد؟ من كه نه حسب و نه نسب و نه مال و جمال دارم، چه زنى ميل زناشويى با من خواهد داشت؟
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : «خداوند آقايى كسانى را كه در زمان جاهليّت، بىجهت بر مردم آقايى مى نمودند، ملغا ساخت و به آنهايى كه در دوران قبل از اسلام، محروم و بيچاره بودند، شرف و آقايى بخشيد، آنانى كه در عصر تاريك جهالت، ذليل بودند، از راه اسلام، عزيز گشتند، به وسيله اسلام، كاخهاى موهوم خودپسندى و تفاخر قبيلگى و نژادى دوران سياه جهالت، واژگون گرديد، امروز ديگر همه مردم سفيد و سياه، قريش و عرب و عجم، برابرند، همه از فرزندان آدم و آدم هم انسانى است كه خداوند او را از خاك آفريده، محبوبترين مردم در پيشگاه خداوند، مطيعترين و پرهيزكارترين آنها است».
اى جويبر! امروز كسى را برتر از تو نمى دانم، مگر آنكه پرهيزكارى و اطاعتش از خداوند از تو بيشتر باشد!
سپس فرمود : «بيدرنگ نزد زياد بن لبيد ـ كه شريف ترين مردم قبيله بنى بياضه است
ـ مى روى و مى گويى : رسول خدا مرا فرستاده و به تو دستور داده دخترت را به عقد من در آورى! در اين موقع، زياد با جمعى از مردم قبيله در خانه نشسته بودند، جويبر اجازه گرفت و به حضّار سلام كرد و سپس زياد را مخاطب ساخت و گفت :
من از جانب پيشواى اسلام براى تأمين حاجتى كه به شما دارم، حامل پيامى هستم، آن را به طور آشكار بگويم يا خصوصى و در خفا؟
زياد گفت : نه، چرا در خفا؟ آشكار بگو كه من پيام پيغمبر را مايه افتخار و مباهات خود مى دانم.
جويبر گفت : نبى اكرم پيغام فرستاده كه دخترت را به عقد همسرى من در آورى!
زياد پاسخ داد : ما انصار دختران خود را با اشخاصى كه همشأن ما نيستند تزويج نمى كنيم، برگرد و عذر مرا به سمع مبارك پيغمبر برسان.
جويبر برگشت تا ماجرا را به عرض رسول خدا برساند، در اين موقع زياد پشيمان شد و كسى را فرستاد و جويبر را از ميان راه برگرداندند و او را مورد نوازش قرار داد و گفت : اينجا باش تا من برگردم. سپس خود به حضور پيغمبر شرفياب شد و گفت : پدر و مادرم فداى تو باد! جويبر از جانب شما پيامى آورد، خواستم شخصاً شرفياب شوم و عرض كنم كه ما انصار دختران خود را جز به افراد همشأن خود تزويج نمى كنيم.
پيشواى اسلام فرمود : «اى زياد! جويبر مردى با ايمان است، مرد مؤمن، همشأن زن مؤمنه است و مرد مسلمان، همشأن زن مسلمان، دخترت را به همسرى او در آور و از دامادى او ننگ مدار!».
زياد، به خانه برگشت و جريان را به اطلاع دخترش رسانيد، دختر گفت : پدر جان! به صلاحديد و فرمان پيغمبر، جويبر را به دامادى خود بپذير. زياد از نزد دختر خارج گشت و دست جويبر را گرفت و به ميان رجال قبيله آورد و دختر خود را به همسرى او در آورده، صداق و جهيزيه عروس را نيز شخصاً به عهده گرفت و به دستور زياد، خانهاى با وسايل و لوازم زندگى در اختيار جويبر قرار دادند و بدين گونه، دختر يكى از بزرگترين اشراف قبيله را به همسرى مرد سياهپوست تهىدستى كه تنها به زيور ايمان به خدا و معرفت، آراسته بود، در آوردند.
در مجلسى، سه نفر مسلمان، از سه مليّت مختلف : «سلمان ايرانى، صهيب رومى و بلال حبشى» دور هم گرد آمده بودند، ناگاه شخصى به نام «قيس» وارد شد، وقتى اين مرد عرب، موقعيت ممتاز اين سه مسلمان پاكدل و با تقوا را به ياد آورد، گفت :
اوس و خزرج از عرب بودند كه با خدمات و فداكاريهاى خود، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را يارى نمودند، ديگر اين سه نفر بيگانه چه مى گويند و چه كسى آنها را به يارى پيغمبر دعوت كرده است؟
هنگامى كه سخنان قيس، به عرض پيغمبر رسيد، سخت برآشفت و مردم را به اجتماع در مسجد دعوت كرد و به جمعيت چنين خطاب فرمود : «خدا يكى است، پدر شما يكى است، دين شما يكى است و عربيّت شما (كه به آن افتخار و مباهات مى كنيد) نه از ناحيه پدر شماست و نه از طرف مادرتان، عربيت فقط زبان شماست».
رسول اكرم براى درهم كوبيدن اساس قوميّت و اجراى قانون برابرى، همه عكسالعملها را تحت نظر داشت. روزى مرد مسلمانى كه سياه زاده بود، به حضور پيغمبر شرفياب شد، «ابوذر غفارى» كه با وى سابقه كدورتى داشت، در حضور آن حضرت گفت : «اى فرزند سياه!».
پيشواى اسلام از شنيدن اين سخن، سخت غضبناك شد و به ابوذر فرمود : «آيا به سياهى مادرش او را تحقير مى كنى؟».
ابوذر از اعتراض پيغمبر دست و پاى خود را گم كرد و از اين لغزش، سخت پشيمان گرديد و براى جبران اين سخن ناروا اظهار ندامت نمود و صورت خود را به خاك ماليد تا رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از لغزش وى در گذشت.
دانشمند شهير فرانسوى «دكتر گوستاو لوبون» (١٤) مى نويسد : «در بين مسلمين، مساوات و برابرى در نهايت درجه كمال مى باشد، اين مساوات كه در اروپا با كمال حرارت و هيجان ذكر شده و ورد زبان طبقات گوناگون مردم است، ولى جز در كتب، اثرى از آن در خارج مشهود نيست، در بين مسلمين، عملاً وجود داشته و جزء معاشرت شرقى قرار گرفته است.اختلاف سخت و شديد بين دستجات و طبقاتى كه انقلابى در اروپا ايجاد كرده، در ميان مسلمين وجود ندارد، در اسلام امتيازات شخصى، طبقهاى و خانوادگى به طور كلّى ملغا و تمام مسلمين در نظر پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) برادر و برابر مى باشند.
در جهان عرب، چنين شخصيتى پيدا شد كه تمام اقوام و قبايل مختلف را تحت «كلمه واحده» جمع نمود و آنان را به زنجير محكم قوانين و نظامات مخصوصى، مقيد و پابند ساخت. مسلمين از هر مملكت و نژادى باشند، نسبت به هم اجنبى نيستند; مثلاً يك نفر مسلمان چينى به واسطه اسلامش، در كشور اسلامى همان حق را دارد كه يكنفر عرب بومى آن را داراست، اگر چه پيروان اسلام از نظر مليّت و نژاد، اختلاف زيادى باهم دارند، ولى به وسيله مذهب، يك نوع رابطه معنوى خاصّى بين آنها موجود است كه آنان را به آسانى مى توان تحت لواى واحد جمع نمود». (١٥)
«مسيو لوپلاى» (١٦) مى نويسد : «در نظامات مربوط به اصلاح حال كارگران و رنجبران، نتايج سوء و محظوراتى را كه اروپا دچار آن شده، درجامعه مسلمين پديد نيامده است و ميان آنها يك سلسله نظامات عمدهاى است كه به وسيله آن، صلح و آشتى بين غنى و فقير، بر قرار مى باشد و همين قدر كافى است كه بگوييم :
آن قومى كه اروپا مدعى است بايد وى را تعليم داده، تربيت كند، واقعاً بايد از او درس بگيرد، در اسلام، طبقات ممتاز و مناصب موروثى وجود ندارد و اصول نظامات سياسى اسلام، بسيار ساده است و تمام كسانى كه زير نظر آن نظامات، اداره مى شوند، از وضيع و شريف، غنى و فقير، سياه و سفيد، باهم مساوى و برابرند». (١٧)
«گب» دركتاب خود مى نويسد : «اسلام هنوز قدرت دارد كه براى انسان، خدمت عالى و بزرگى را انجام دهد. و اصولاً هيچ سازمان و گروهى جز اسلام وجود ندارد كه بتواند در جمع بين نژادهاى گوناگون بشرى، درجبهه واحدى كه پايه آن بر مساوات استوار است، پيروزى درخشانى به دست آورد، جامعه بزرگ اسلامى در آفريقا، هند و اندونزى و بلكه همين جامعه كوچك در چين و اين جامعه ناچيز در ژاپن، همه و همه نشان مى دهد كه اسلام، همچنان قدرتى را دارد كه در همه اين نژادها و طبقات و عناصر گوناگون نفوذ كند، هنگامى كه اختلافات دول بزرگ شرق و غرب در ترازوى سنجش قرار گيرد، براى ريشه كن كردن اختلافات، چارهاى جز پناه بردن به اسلام، نخواهد بود».
تعاليم اسلام در مراسم حج نيز به اساس وحدت فكر و عمل استوار شده و از امتيازات ظاهرى در آنجا اثرى ديده نمى شود، خانه كعبه تمام فرقه هاى مختلف مسلمان را با جاذبه عجيبى به سوى خود مى كشاند، و عموم مردم به طور مساوى از يك قانون عمومى پيروى مى كنند و بدون هيچگونه امتيازى، سفيد و سياه، سرخ و زرد در انجام اين مراسم با عظمت و شكوه، در صف واحدى در كنار يكديگر به عبادت مى پردازند.
«فيليپ هيتى» (١٨) استاد دانشگاه «پرينستون» چنين مى نويسد : «تأسيس فريضه حج در اسلام، در طول اعصار و قرون، يكى از عوامل مهم اجتماعى گرديده است و بزرگترين سبب وحدت جامعه در بين ملل مسلمان مى باشد; زيرا بر هر فرد مسلمانى واجب است كه حداقل يك بار در عمر خود (در صورت استطاعت) اين سفر مقدس را انجام دهد، اين اجتماع بزرگ كه مؤمنان جهان از چهار گوشه روى زمين جمع مى شوند و هم ديگر را برادر مىخوانند، تأثير عظيمى در آنها دارد كه منكر نتوان شد.
در پيشگاه رب، افراد زنگى، بربر، چينى، ايرانى، ترك، هندى، شامى، عربى، غنى، فقير، عالى و دانى، دست برادرى به يكديگر داده و به كلمه واحد «شهادتين» متكلمند، در ميان تمام اديان جهان، ظاهراً اسلام است كه حد و فاصله را مابين خون، نژاد، قوميت و رنگ برداشته و در چهار ديوار جامعه اسلام ايجاد يگانگى نموده است، به طورى كه تنها خط فاصل مابين افراد بشر در نظر اسلام، فقط همان مسأله كفر و ايمان است و بس. شكى نيست كه اين اجتماع عظيم، ساليانه در موسم حج به اين منظور، بزرگترين خدمت را انجام مى دهد و دين و مذهب الهى را در ميان ميليونها بشر ـ كه در اماكن مختلف زندگى مى كنند ـ منتشر مى سازد». (١٩)
متأسفانه، امروز همبستگى اسلامى، در برخى از كشورهاى اسلامى در زير فشار شعارهاى گوناگون نژادى و تعصب احساسات ناسيوناليستى، به شدت آسيب ديده و گرايش خاصى به جنبه هاى قومى و ملى پيدا شده است كه به هيچ وجه با روح و هدف اسلام، سازگار نيست.
در نظام قضايى اسلام نيز شاهكارهاى برابرى و تساوى به نحو وضوح مشاهده مى شود كه يك نمونه از آن در دادرسى و روش دستگاه قضايى دنياى متمدّن امروز يافت نمى شود، با اينكه تساوى همهافراد در برابر قانون از هدفهايى است كه جهان متمدن در نظام اجتماعى خود داشته و در راه وصول به آن تلاش مى كند.
حتى در تاريكترين روزگارهاى تاريخ هم شعله هاى فروزانى كه اسلام، در درون و وجدان افراد، روشن ساخته بود، خاموش نگرديد و در حقيقت، بيدارى درونى آنها به حد نهايت دقت و مواظبت رسيده بود.
خليفه عباسى، هارون الرشيد در يك ماجرا و قضيه بايد در حضور قاضى سوگند ياد كند و «فضل بن ربيع» به نفع وى شهادت مى دهد، ولى قاضى شهادت وى را نمى پذيرد، خليفه عصبانى شده مى گويد : «چرا شهادت وى را قبول نكردى؟ قاضى مى گويد : من شنيدم كه او به تو مى گويد : من غلام و بنده تو هستم، اگر راست مى گويد كه شهادت بنده به نفع مولاى خود پذيرفته نيست و اگر دروغ مى گويد، شهادت دروغگورا نمى پذيريم».
«منصور» خليفه مقتدر عباسى، براى سفر حج، تعدادى شتر كرايه كرد. ولى پس از انجام عمل و مراسم حج به عناوينى از پرداخت كرايه امتناع ورزيد، شتر بانان، از تجاوز منصور نسبت به حقوق خود، به قاضى مدينه شكايت كردند، قاضى بلا فاصله منصور خليفه را به دادگاه رسمى احضار نمود و او را در حالى كه در كنار شتربانان نشسته بود، محاكمه كرد و پس از محكوميت خليفه، كرايه را از او گرفته و در همان مجلس، به شتر بانان پرداخت.
«دكتر گوستاولوبون» دانشمند شهير فرانسوى، درباره امور قضايى اسلام چنين مى نويسد : «انتظام امور قضايى و ترتيب محاكمات در ميان مسلمين، بسيار مختصر و ساده است، يك نفر كه از طرف پادشاه عصر، به سمت قضاوت منصوب مى شود، تمام دعاوى را شخصاً رسيدگى نموده و خاتمه مى دهد و حكم او هم قطعى است، متداعيين شخصاً بعد از احضار، به محكمه حاضر شده، قضايا را شرح داده و دلايل خود را اقامه مى كنند و بعد از طرف قاضى، در همان جلسه قضاوت شده و حكم در همان مجلس صادر مى شود.
در مراكش، اتفاق افتاد من در يك دادگاهى كه قاضى مشغول رسيدگى دعوا بود، حضور به هم رسانيده و اين مجلس و طرز قضاوت را تماشا كردم قاضى، در مكانى متصل به دارالحكومه كه اطراف آن باز بود، بر مسند قضاوت نشسته و هر كدام از طرف دعوا با شهود، در جاى خود قرار گرفته و مطالب خود را در الفاظ مختصر و ساده بيان مى كردند، بعضى موارد كه يكنفر به مجازات با تازيانه محكوم شده بود، در پايان جلسه همانجا حكم را اجرا مى نمودند.
بزرگترين فايده اين طرز قضاوت اين است كه وقت صاحبان دعوا تلف نمى شود و خسارت كمر شكنى كه به واسطه پيچ و خمهاى زياد دادگاهى امروز ما به مراجعين وارد مى شود، لااقل در اينجا آن خسارت وجود ندارد و با وجود جريان ساده و بدون تشريفات، كليه احكام صادره به طور عدالت و انصاف صادر مى شود». (٢٠)
وقتى كه افراد يك جامعه مطمئن باشند قانونى كه بر آنان حكومت مى كند، قانون الهى و از طرف خداوند عادل است و زمامدارى كه عهده دار اداره امور مردم است، داراى حقوقى مساوى با آنان مى باشد و قاضى هم كه بر مسند قضاوت تكيه زده، حكم خود را از قانون خدايى مى گيرد، نه الهام از هوا و هوس، در اين صورت ريشه تشويشها و نگرانيهاى ناشى از تعديات و بىعدالتيها قطع مى شود و تمام افراد اجتماع از يك آرامش، امنيت و اطمينان همه جانبه برخوردار خواهند گرديد.
اگر دنيا بخواهد جلو بىعدالتيها را بگيرد و از چنگال اهريمنى تبعيضات گوناگون نجات پيدا كرده و در صلح و آرامش بسر برد، بايد از تعاليم گرانقدر، اصول و نظامات اجتماعى و سياسى اسلام الهام بگيرد، اتحاديه ها و پيمانهاى گوناگون در دنياى كنونى چون در دايره محدودى قرار دارد و بر محور قوميّت منطقه هاى جغرافيايى و نژاد دور مى زند، هرگزنمى تواند مشكلات كنونى دنيا را حل كند و تمام ملل روى زمين را با آنهمه اختلافاتى كه دارند، به هم مربوط ساخته و آنها را به هم فكرى و همكارى براى ساختن يك دنياى نوين بر اساس عدالت و مساوات، دعوت كند.
از طرف ديگر حس «ناسيوناليسم جديد» كه امروز در بسيارى از كشورها تقويت مى شود، خود منشأ تشتت و پراكندگى و نزاع و كشمكشهاى بيشترى در ميان ملتهاى جهان شده است.
«لويس ل .سنايدر» استاد دانشگاه آمريكا اين حقيقت را چنين بيان مى كند : «در پرتو ناسيوناليسم جديد، كشمكشهاى بىشمارى درباره مرزهاى تاريخى و طبيعى به پا شد و مناسبات اقتصادى و فرهنگى كه از ديرزمانى ميان آنان برقرار بود، از هم گسيخته گشت و نتيجهاش كه احساس ناامنى بود در بسيارى از موارد به محدوديت آزادى فردى و افزايش تسليحات جنگى و شدّت يافتن تيرگى روابط بين المللى منجر گشت.
استقلال و حاكميت با آنكه در آخرين دهه قرن بيستم توسعه يافت و از مقدسات به شمار مىآمد، اما آنچنان نبود كه براى وسيعترين آزادى فردى و مطمئنترين صلح بينالمللى، راه اطمينان بخش باشد». (٢١)
تنها وسيلهاى كه مى تواند همه را زير پرچم واحد گرد آورده و اين خدمت گرانبها را به جامعه بشرى نمايد، همان يگانگى و اتحادى است كه بر محور ايمان به خداوند و فضايل روحى و اخلاقى بچرخد; زيرا در چنين اتحادى، روح برادرى و صميميت بيدار مى شود و دلها و فكرها به هم مربوط گرديده و امتيازات مادى و اختلافات قومى و جغرافيايى و نژادى نمى تواند خللى در آن پديد آورد.
به حكم اشتراك در ايمان به خداى يگانه و اعتقاد به اصول اساسى اسلامى و احساس مسؤوليت باطنى در مقابل وظايف بشرى، همه افراد اجتماع در جامعه اسلامى با انواع نژادها، زبانها، عادات و رسوم گوناگون محلّى با اختلاف سطح عجيب از مزاياى زندگى آرام و توأم با همدردى و همكارى و حسن تفاهم عميق، برخوردار مى گردند.
اسلام براى بالا بردن اجتماع به سطح عالى انسانيّت بسيار علاقهمند است و مىخواهد همكارى و پيوستگى مسلمانان با يكديگر، بر مبناى محبّت و عواطفى پرنفوذ بوده و قلوب آنها با احساسات پاك انسانى به يكديگر مربوط باشد، خداوند افراد بشر را نيافريده كه قلباً ميان آنها شكافهاو فاصله هاى عميقى وجود داشته باشد و يا حداقل رابطهشان قطع و همديگر را نشناسند.
«شما را دستهجات و قبيله هايى قرار داديم تا اينكه همديگر را بشناسيد». (٢٢)
برادرى اسلامى يك مسأله توخالى نيست، بلكه واقعيتى است بسيار پر ارزش كه بايد منشأ همه گونه محبّت متقابل و مهرو عواطف گردد تشكيل جوامع مختلف و پيدايش قبايل و نسبتها و فاميلها به منظور امكان برقرارى روابط عميق ميان افراد انسانى و تعالى و تكامل در سايه اين روابط و پيوستگيهاست.
با اينكه امروز، روح ماديت و سودجويى در اثر نفوذ افكار غلط غربى در محيطهاى اسلامى، توسعه يافته، ولى هنوز بر محيط زندگى بسيارى از افراد مسلمان، بيش از هرچيز، عواطف انسانى، فضيلت و صميميت سايه افكنده است، به همين سبب «لاينتر» فيلسوف معروف، تحت تأثير اينگونه مزاياى روحى مسلمانان واقع شده و چنين مى گويد :
«شفقت، ملاطفت، غريب نوازى، مهر و مهمان نوازى طبيعى شرقيان، خاصّه به افزايش تعليمات عاليه اسلام در اين ابواب، صفا و رونقى خاص به آنان داده كه از اين جمله، اندكى نيز در محيط مادى و مردان سنگين دل و منفعت پرست اروپايى يافت نمى شود».

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١) نساء / ١ : (... اِتَّقوُا رَبَّكُمُ الَّذى خَلَقَكُمْ مِّن نَفْس واحِدَة...).
٢) روم / ٢٢ : (وَمِنْ آياتهِ خَلْقُ السَّمَواتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلافُ اَلْسِنَتِكُمْ وَاَلْوانِكُمْ اِنَّ فِى ذلِكَ لاَيات لِلْعالِمينَ).
٣) بقره / ٢١٣ : (كانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبيِّنَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرينَ...).
٤) نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه ٥٣ : «... (يا مالك!) و أشعر قبلك الرحمة للرّعية والمحبة لهم و اللطف بهم، و لاتكونن عليهم سبعاً ضارياً تغتنم اكلهم، فانّهم صنفان : اما اخ لك فى الدين، و اما نظيرٌ لك فى الخلق ...».
٥) حجرات / ١٠ : (اِنَّمَاالْمُؤمِنُونَ اِخْوَةٌ فَاَصْلِحُوا بَيْنَ اَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).
٦) سفينة البحار، ج ١، ص ١٣ : «عن النَّبى (صلى الله عليه وآله)قال انما المؤمنون فى تراحمهم و تعاطفهم بمنزلة الجسد الواحد اذا اشتكى منه عضو واحد تداعى له سائر الجسد بالحمى و السّهر».
٧) آلعمران / ٦٤ : (قُلْ يا أهلَ الْكِتاب تَعالَوْا اِلى كَلِمَة سَواء بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ اَلاّ نَعْبُدَ اِلاَّ اللهَ وَ لانُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضَاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ...).
٨) حجرات / ١٣ : (... اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ اَتْقيكُمْ ...).
٩) وسائل الشيعه، ج ١٤، ص ٤٤، ح ١.
١٠) محدث بحرانى، البرهان فى تفسير القرآن، ج ٤، ص ٢١٠.
١١) نهج البلاغه، خطبه ٢٢٧.
١٢) ماهنامه مردم، شماره دوم، سال سوم.
١٣) نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه ٤٥ : «أَمّا بَعْدُ : يَا ابْنَ حُنَيْف فَقَدْ بَلَغَنِى أَنَّ رَجُلاً مِّن فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعاكَ إِلى مَأْدَبَة فَأَسْرَعْتَ إِلَيْها ...».
١٤) . d.r gustave lebon
١٥) تمدّن اسلام و عرب، ص ١٤٦، ٥١٦ و ٥١٧.
١٦) . M.u. Leplay
١٧) تمدّن اسلام و عرب، ص ٥١٥ و ٥١٦.
١٨) . philip - hitti
١٩) اسلام از نظرگاه دانشمندان غرب، ص ٢٣٩ ـ ٢٤٠.
٢٠) تمدّن اسلام و عرب.
٢١) جهان در قرن بيستم، ص ٣٤ ـ ٣٥.
٢٢) حجرات / ١٣ : (...وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا...).


۱۰
انگيزه جهاد اسلامى

انگيزه جهاد اسلامى

هدف اسلام از جنگها، مبارزات و نهضت عمومى بر ضد مشركان، انگيزه مادّى مانند كشورگشايى، توسعه طلبى و براى هدفهاى استعمارى و تسلط بر منابع اقتصادى ديگران نبوده و در اين زمينه، حساب اسلام از همه شيوه ها و مكتبها جداست و هدفهايى بس عميق و انسانى و بزرگ را تعقيب مى كند.
اسلام در آغاز طلوع خود با خاصيّت سازندگى و تحول انگيزش، وضع موجود اشراف، مغروران و ستمگران را تهديد مى كرد و لذا نيروى مخالف، متشكل و بسيج شدند تا جلوى نشر و اشاعه اين آيين نوظهور را گرفته و از پيشرفت عقيده و ايدئولوژى اسلام جلوگيرى نمايند، در آن محيط از تمام امكانات و وسايل و نيروهاى مادّى برضد اسلام استفاده كردند و حتى افرادى كه به حقيقت اين آيين پى برده و به آن مى گرويدند، به وضع رقت بارى شكنجه مى ديدند.
قريش با ياران پيغمبر (صلى الله عليه وآله) قطع رابطه كرد و مدت سه سال آن حضرت و كسانش به يكى از كوه هاى مكه پناه برده، متحمّل هرگونه رنج و مشقتى شدند و حتى گاهى براى قوت لايموت، معطّل مىماندند.
پيامبر اسلام پس از آنكه در مدينه استقرار يافت و در برابر مشركان، اجتماع نيرومندى تشكيل داد، باز هم مشركين آرام ننشستند و همواره موجوديت اسلام از طرف آنها در معرض هجوم، مخاطره و حمله قرار مى گرفت، در چنين شرايطى، مسلمانان مأموريت يافتند كه از موجوديت خود دفاع كنند.
بيشتر غزوات رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) داراى جنبه دفاعى بود و گروه هايى كه براى سركوب كردن و پراكنده ساختن اجتماعاتى كه به فكر دسته بندى و حمله به مدينه بودند، اعزام مى گرديدند، در واقع هدف، پاسخ به حملات دشمن بود و غالباً به اين منظور صورت مى گرفت كه پيش از آنكه مخالفين موفق به تجهيز قوا براى حمله به مدينه گردند، آنها را در هم بكوبند و جنبشهاى ضد اسلامى كه در ميان عوامل مخرب در حال تكوين بود، در نطفه خفه سازند.
در اين آيات، نخستين انگيزه تشريع جهاد كه همان پاسخ به تعرضات دشمنان و زورگويان است، بيان گرديده است :
«به كسانى كه در راه خدا جهاد مى كنند، اجازه دفاع داده شده; زيرا آنان افراد ستم ديدهاند، خداوند بر يارى آنان تواناست، آنان كسانى هستند كه بدون سبب از ديارشان اخراج شدهاند (جرم آنان اين بود) كه مى گفتند پروردگار ما خداست». (١)
«با كسانى كه با شما نبرد مى كنند، در راه خدا با آنان بجنگيد، ولى مراقب باشيد كه از حد تجاوز نكنيد». (٢)
از آنجا كه اسلام يك مكتب جهانى و براى همه بشريت است و بايد به همه انسانها فيض برساند، نمى تواند خود را در مرزهاى جغرافيايى يك منطقه محصور سازد، بلكه بايد تمام بشريّت را از چنگال شرك و آلودگى روحى نجات داده و كلمه حق و رسالت جهانى خود را به گوش تمام توده ها در سراسر اقطار جهان، برساند.
اصولاً هر نظام و آيينى كه بخواهد نظامات كهن و عقايد فاسد را در هم بريزد و نظام نوينى را جايگزين نظامات پوسيده و كهنه سازد، بدون جنگ و مبارزه، به ثمر نخواهد رسيد، مگر انقلابات جهانى در طى تاريخ، بدون درگيرى و جنگ، جامه عمل به خود پوشيده و به نتيجه رسيده است؟
ما مى توانيم با يك مطالعه اجمالى در انقلاب فرانسه، انقلاب هند، نهضت استقلال طلبانه مردم آمريكا و انقلاب روسيه براى برچيدن نظام كهن، به اين حقيقت پى ببريم، مگر اين انقلابات بدون جنگ و خون ريزى به ثمر رسيد و براى انقلابيون، سهل و ساده تمام شد؟
چون هدف اسلام دگرگون كردن عادات و افكار فاسد و انحرافى و لغو امتيازات موهوم بود، چنين نهضت و انقلاب وسيع در ميان كلّيه قشرهاى اجتماع، خواه و ناخواه، مورد تعرض گروه هايى كه بر مطامع و سود مادى آنها لطمه وارد مى شود، قرار خواهد گرفت و طبعاً جنگ و درگيرى را به دنبال خواهد داشت.
براى اشاعه و گسترش يك مكتب جهانى كه نظر اصلاحى به تمام شؤون مردم دارد، تنها نيروى قلم و بيان، صددرصد نتيجه بخش نيست، نيروى قلم و بيان به هر اندازه نيرومند و برّنده باشد، نمى تواند در ايجاد يك محيط آزاد و از ميان بردن همه عوامل فساد، انحراف و بدبختى جامعه،نقش كاملاً مؤثّرى داشته باشد.
گروهى از مردم چنان در عادات و رسوم انحرافى خود پا فشارى مى كنندكه در هدايت آنها هيچ منطق و برهان كوبندهاى مؤثر واقع نمى گردد و جز در پرتو قدرت و زور، دست از عادات زشت و روشهاى خرافى و باطل خود بر نمى دارند و تسليم حق و حقيقت نمى گردند، پيامبر اسلام اين واقعيت را چنين بيان مىفرمايد :
«نيكى و خير در سايه قدرت و شمشير است و (برخى از) مردم جز در سايه قدرت، به حق تن در نمى دهند». (٣)
اگر نيروهاى مخالف و تشكيلات منظم نظامى آنها در برابر نفوذ و بسط حق و دين الهى، سدى نيرومند ايجاد كرده و جلو نشر حقايق را گرفتند، آيا جز توسل به قدرت نظامى، راه ديگرى وجود دارد؟
در موقعيتى كه زمينه آزادى تفكر و امكان انتخاب راه صحيح و اصولى زندگى از مردم سلب شده بود، دستور جنگ و توسل به قدرت نظامى صادر شد و اسلام براى سركوبى ستمگران و زور گويانى كه مانع از دعوت آزاد اسلامى مى شدند مبارزه مسلحانه را آغاز كرد تا اختناق فكرى محيط از ميان برود و از هر نوع عوامل مخرب و منفى، آزاد و خالى گردد و توده هاى بشرى در فضاى آزاد فكرى بتوانند با اراده و اختيار، راه صحيح زندگى را انتخاب كنند، چه در غير اين صورت هرگونه حقيقت در نطفه خفه خواهد گرديد.
جنگى را كه اسلام آغاز مى كند، در حقيقت جنگ آزادى بشريت به معناى واقعى كلمه است، براى آزاد ساختن عقل از بند اسارت خرافات و اوهام و آزادى انسان از هرگونه قيد و زنجير غير انسانى است، جنگى است دور از هوسها و زورگويىها و امور مادى، جنگ بر ضد تبهكارانى است كه با نام خدا مبارزه مى كنند و در روى زمين، فساد و تباهى بر پا مى دارند و انسانها را از بهرهمندى از عدالت و نورانيتى كه در نام خدا وجود دارد، محروم مى سازند.
اسلام در راه تثبيت مقياسها و ارزشهاى بشرى، نبرد مى كند و عدالت، عزّت و سربلندى را براى بشر به ارمغان مىآورد.
اسلام خير و سود عموم مردم را اراده مى كند و مىخواهد موجبات فساد و عواملى را كه سبب از كار افتادن خير عمومى مى شود، از ميان ببرد، بدون اينكه نفع خاصّى را در نظر بگيرد و يا هواى نفسى را اعمال كند.
هنگامى كه مسلمانان در مكّه فقط به خاطر پذيرفتن اسلام، زير شكنجه و فشار مشركين قرار گرفته بودند، به موجب يك دستور آسمانى، مسلمانان موظّف شدند توده هاى مظلوم را از سلطه و چنگال ستمگران مكه رها سازند و عوامل اسارت و استعمار فكرى را از راه توسل به نيروى نظامى از بين ببرند تا جامعه نوظهور اسلامى، در محيطى آزاد، موجوديت خود را حفظ كرده و به رشد خود ادامه دهد :
«چرا در راه خدا به جهاد بر نمىخيزيد در صورتى كه جمعى ناتوان از زن و مرد و
كودك شما در مكه اسير ظلم بيدادگرانند. آنها كه مى گويند پروردگارا! ما را ازمحيط ستمكاران نجات بده و رهايمان بخش و از جانب خود براى ما پيشوا، ياور و مددكارى فرست». (٤)
جنگ در انظار، مفهومى غير از كشتن، بستن، نابودى دشمن، شقاوت و بىرحمى ندارد، اما تفسير اسلام درباره جنگ، چيز ديگرى است، اسلام مى گويد : جنگ يعنى مبارزه با ستمگران، فساد و تباهيها و ريشهكن ساختن ظلم، تجاوز و احياى حق و حقيقت و خلاصه، آخرين راه براى محو و نابودى گمراهى و بسط فضيلت و عدالت است.
اساس دعوت اسلام اين است كه مردم از پرستش هرنوع معبودى جز خدا آزاد شوند و بر افكار و قلوب اجتماع چيزى جز قوانين، اراده و شرايع خداوند حكومت نكند، چه انحرافى بالاتر از اين كه بشر در برابر سنگ، چوب و موجودات بىشعور، به پرستش و كرنش بپردازد و خويش را بيچاره و زبون سازد، اين بزرگترين انحراف از مسير صحيح فطرت و عقل انسانى است و اينكه قبل از آغاز جنگ مقرر شده كه مسلمانان دشمن را دعوت به اسلام نمايند، خود هدف و منظور را روشن مى سازد.
هنگامى كه نيروى اسلام با سپاهيان ايران براى جنگ روبه رو شدند، رستم فرخزاد كه فرماندهى سپاه ايران را به عهده داشت، نمايندهاى از سعدوقاص فرمانده ارتش مسلمين درخواست كرد كه تا به وسيله گفتگو از هدف جهاد اسلامى، استحضار حاصل كند، نماينده مسلمانان هدف جهاد اسلامى را براى وى چنين بيان داشت :
«ما آمدهايم بندگان خدا را از پرستش و بندگى معبودهاى باطل منع كرده و به عبادت و بندگى پروردگار يكتا و رسالت پيامبر او (محمّد (صلى الله عليه وآله)) دعوت كنيم. ما آمدهايم بندگان خدا را از بندگى مخلوق نجات داده و به بندگى خدا سوق دهيم. ما آمدهايم شما را به اعتقاد به روز رستاخيز دعوت نموده، از محدوديت و فشار دنيا برهانيم و عدل و دادگرى را جانشين سنّتها و آيينهاى باطل، ظلم و بيدادگرى سازيم».
درمدت سه روز، سه نماينده از طرف سپاه مسلمين با رستم به مذاكره پرداختند، در عين حال سخنان همه يكى بود. و همچنين همه در پايان سخنان خود تأكيد كردند كه اگر دعوت ما را بپذيريد ما از همين جا برمى گرديم، اين شما و اين هم كشورتان.
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام) فرمود : «نبرد و جنگ را با هيچ كس آغاز مكن تا او را به اسلام دعوت كنى، به خدا سوگند! اگر پروردگار، يك نفر را به وسيله تو هدايت كند، براى تو بهتر است از اينكه آنچه خورشيد بر آن مى تابد، مال تو باشد». (٥)
منطق اسلام در جنگ بر مبناى جهاد در راه خدا و نزديكى و قرب به حق و نيل به سعادت ابدى استوار شده و هرگز به مسلمين نگفته است، پيكار كنيد، كشورگشايى نماييد و ملتها را مستعمره و بنده خود سازيد و لذا اينگونه نبردها هرگز با كشورگشايىهاى زورمندان در طول تاريخ كه در فتوحات خود داراى هيچگونه انگيزه الهى و حق طلبى نبوده و جز مطامع مادّى و برترى جويى و استعمار، هدفى ديگر نداشتهاند، قابل قياس نيست.
مسلمانان جنگ را به منظور عبادت و وظيفه خطير دينى انجام مى دهند. آنها در راه برترى و اعتلاى كلمه حق، نبردى پىگير و بىامان داشتند و معتقد بودند وقتى نام خدا سراسر روى زمين را فرا گرفت، بساط هر گونه ظلم و بيدادگرى برچيده مى شود و مساوات كامل بين همه افراد بشر برقرار خواهد گرديد. خداوند افراد رزمندهاى كه در ميدانهاى چنين جنگى جان فشانى مى كنند، دوست مى دارد.
«خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او در صف واحدى; صفى همچون بنيانى محكم و بههم پيوسته، جهاد مى كنند». (٦)
وقتى دستهاى از مجاهدين كه بنا به عادات ناپسند جاهليت، به غنايم مادى چشم دوخته بودند، به شدّت مورد سرزنش و توبيخ قرار گرفتند :
«شما مال و متاع دنيا مىخواهيد، ولى خداوند براى شما آخرت را خواهان است». (٧)
بى شك، اين مزيت بزرگ اسلام در ميدان مبارزات بشرى در راه عدالت، شرافت انسانى و آزادى است.
«دكتر مجيد خدورى» مى نويسد : «بايد توجه داشت كه جهاد در اسلام به منزله ابزارى در نظر گرفته شده است كه بدين وسيله «دار الحرب» را به «دار الاسلام» مبدّل سازند. و اگر روزى اين منظور حاصل مى شد، دار الحرب و غايت وجودى جهاد، جز در مورد مبارزه و سركوبى دشمنان داخلى اسلام، منتفى مى گرديد و جنگهاى داخلى نيز بالأخره از بين مى رفت.
بنابراين، مى توان گفت كه در تئورى قانونگذارى اسلام، جنگ، بالذات هدف نبوده، بلكه براى تأسيس و تأمين صلح، وسيله نهايى شناخته شده است». (٨)
در مقررات جنگى اسلام، جنبه اخلاق به طور كامل رعايت شده و در ميدان نبرد و كشمكشهاى مرگبار، عطوفت، بزرگوارى و اخلاق مسلمين كاملاً چشمگير بوده است، به حدى برنامه نظامى اسلام توأم با شرافت، اخلاق و جوانمردى است كه نمونه آن در هيچيك از قوانين جنگى و نظامى كشورهاى متمدّن امروز به چشم نمىخورد، اسلام در راه حفظ نفوس و منع كشتار، قدمهاى برجستهاى برداشته و تا سرحد امكان از خونريزى جلوگيرى كرده است.
در جهاد اسلامى ترك مخاصمه و اعلام آتش بس، منحصر به تسليم شدن دشمن نيست، بلكه كافى است مسلمانان از اخلال و شرّ دشمن ايمن گردند و متعهّد شوند كه از تجاوز و تعدى به حقوق و مقدسات جامعه اسلامى خوددارى نموده و دست از طغيان، فساد و فتنه بردارند.
در جبهه جنگ اگر يك نفر از مجاهدين با دشمن معاهدهاى منعقد مى سـاخت و يابه او امان مى داد، حتى براى بزرگترين مقام اسلامى جايز نبود، اين معاهده را نقض كند.
اسلام، در جبهه جنگ، خرابكارى، سوختن، نابود كردن مزارع، بستن آب و خوراك به روى دشمن را قدغن كرده و به كودكان، پيران، زنان، ديوانگان و بيماران، مصونيت كامل داده و خون آنان را محترم شمرده است. مسلمانان حق ندارند در ميدان نبرد، به خاطر ضربه زدن به دشمن، دست خود را به خون اين گروه بيالايند و همچنين مجاز نيستند متعرض نمايندگان و سفراى دشمن شوند.
«پرفسور محمد حميد الله» استاد دانشگاه پاريس در كتاب خود چنين مى نويسد : «محمد (صلى الله عليه وآله) بر بيشتر از يك ميليون ميل مربع، حكومت مى كرد، اين مساحت خاك، معادل تمام خاك اروپا منهاى روسيه بود و به طور قطع در آن روزها اين محوطه، مسكن ميليونها جمعيت بود، در ضمن تسخير اين منطقه وسيع، يكصد و پنجاه نفر از افراد مخالف، در ميدانهاى جنگ از بين رفته بودند، تلفات مسلمين روى هم رفته براى مدّت ده سال در هر ماه يك نفر شهيد بود، اين اندازه احترام به خون بشر، در داستانهاى بشرى امرى است بى نظير». (٩)
در اينجا فرازهايى كهبيان كننده اين حقيقت است، به عنوان نمونه مىآوريم.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) هنگامى كه لشگريان را به جنگ مىفرستاد به آنها چنين سفارش مىفرمود : «برويد به نام خدا، در راه خدا، با كمك خدا و بر روش فرستاده خدا. خيانت و مكر نكنيد، اعضاى بدن كسى را نبريد، پيران و از كار افتادگان، زنان و كودكان را به قتل نرسانيد، جز در موارد ضرورت و ناچارى. درختى را قطع نكنيد، هر يك از شما چه پايينترين يا شريفترين افراد، در صورتى كه به كسى پناه داد، آنكس مصونيت دارد تا سخن حق را بشنود، اگر پيرو شما گرديد، برادر شما خواهد بود و گرنه حتماً او را به پناهگاه خود برسانيد و در هر حال از خداوند كمك و يارى بخواهيد». (١٠)
على (عليه السلام) براى ارتش خود هنگامى كه آماده پيكار با لشگر معاويه بود، چنين دستورى را صادر فرمود : «هر گاه دشمن درميدان نبرد فرار كند، او را تعقيب ننماييد و به قتل نرسانيد، افرادى كه نيروى دفاع از آنها سلب شده و يا با بدنى مجروح در ميدان جنگ افتادهاند، نبايد مورد آزار و تجاوز قرار دهيد، به زنان مصونيت دهيد و موجبات ناراحتى و زحمت آنان را فراهم نسازيد».
گاهى ممكن است در گيرودار جنگ، دشمن مرتكب اعمالى شود كه حس انتقام جويى مسلمانان تحريك گردد، در اين موقعيت حسّاس نيز مسلمانان بايد هدف اصلى خود را كه دفاع از حريم حق و فضيلت است، فراموش ننموده و بر هيجانات و احساسات خود غلبه كنند. همه، اين داستان را شنيدهايم كه در يكى از نبردهاى سخت، امير مؤمنان (عليه السلام) بر حريف خود ضربتى وارد آورد و او را نقش زمين كرد و روى سينهاش نشست، دشمن در اين لحظه آب دهن را به صورت آن حضرت انداخت، بلافاصله على (عليه السلام) از روى سينه دشمن برخاست، وقتى سبب را پرسيدند، فرمود : «عمل ناهنجار او مرا خشمگين ساخت، اگر در چنين وضعى به حيات او خاتمه مى دادم، تحت تأثير احساسات شخصى بودم و من نخواستم از او انتقام بكشم و نيّات پاك و بى آلايش خود را آلوده كنم».
اسلام يك احساس انسانى نسبت به تمام افراد بشر در دل همگان پديد آورد و در هيچ شرايطى بىعدالتى را تجويز نكرد، مسلمانانىكه به خاطر خداوند عادل، پيكار مى كنند، حق ندارند از مرز عدالت تجاوز كرده و به فكر تعدى افتند، اسلام هرگونه فشار و تعدى به دشمن را به مقدار تجاوز دشمن محدود نموده و صريحاً اين موضوع را به مجاهدين، خاطر نشان مى سازد، اين نداى قرآن است كه مى گويد :
«هركس به شما تعدى و تجاوز كرد، شما پاسخ او را به مقدار تجاوز او بدهيد و از عذاب خدا بپرهيزيد و بدانيد كه خداوند با متقيان و پرهيزكاران است». (١١)
«مبادا دشمنى با گروهى شما را وادار بر بىعدالتى كند، دادگرى پيشه كنيد كه به تقوا نزديكتر است». (١٢)
«هرگز دشمنى با افرادى كه شما را به مسجد الحرام راه ندادند، به تجاوز وادارتان نكند». (١٣)
اسلام براى اين آمده كه در سرتاسر روى زمين، به تمام معنا عدالت را بگستراند، عدالت اجتماعى و عدالت بين المللى را در ميان جوامع بشريّت بر پا دارد و به همين علت، حتى اگر دستهاى از مسلمانان بخواهند از مسير حق و عدالت منحرف شده و راه ستمگرى و تجاوز را در پيش گيرند، بايد به دستور اسلام حتى با جنگ و مبارزه، مسلمانان متجاوز و زور گو را سركوب كرد.
«اگر دو دسته از مؤمنان با يكديگر جنگ كنند، ميان آنان صلح و آشتى بر قرار سازيد و اگر يكى بر ديگرى تجاوز نمود، با طبقه متجاوز و زورگو جنگ نماييد تا به فرمان خدا باز گردد و اگر به فرمان خداوند بازگشت، ميان آنان با كمال عدل و داد صلح و آشتى دهيد، به راستى خداوند افراد دادگر را دوست مى دارد». (١٤)
نكته قابل توجه مستفاد از آيه اين است كه به اصلاح كنندگان تأكيد مى كند، اصلاح ميان متخاصمين بايد با عدالت محض و دادگرى كامل توأم باشد تا هركدام از طرفين به طور دقيق به حق مشروع خود برسند; زيرا در چنين مواردى كه جنگ و نزاع با تجاوز و تعدى شروع شده است، اگر مصلحين كه مىخواهند از طريق كدخدا منشى غايله را پايان دهند، سعى و تلاش خود را بر اصرار به گذشت و اغماض قرار داده و رضايت يكى از طرفين را به گذشت از حق خود به نفع ديگرى، جلب نمايند، ممكن است همين گذشت مشروع، روح تجاوز و تعدى را در افرادى كه با جنگ و زور گويى كسب امتياز كردهاند، تقويت كند و معمولاً هم در مقام اصلاح، متجاوزين را با دادن امتيازى قانع مى سازند.
گرچه گذشت و صرف نظر كردن از حق خويش يك عمل مطلوبى است، ولى در چنين مواردى خواه و ناخواه در روحيه شخص متجاوز، اثر نامطلوبى باقى خواهد گذاشت، در حالى كه هدف اسلام اين است كه بساط زور و بىعدالتى از ميان جامعه اسلامى، برچيده شود و مردم اطمينان يابند كه هيچكس با تجاوز و زور گويى چيزى را به دست نخواهد آورد.
روش انسانى و جوانمردى مسلمين نسبت به ملل مغلوب، سبب شد كه هر كجا قدم مى گذاشتند، افكار عمومى از آنان استقبال مى كرد و حسن رفتارشان دلهاى مردم را مى ربود، مردم سرزمين حمص، دروازه هاى شهر را بر روى ارتش «هرقل» بستند، ولى در مقابل به مسلمانان پيام فرستادند كه حكومت، عدل و دادگسترى آنان از ستمگرى و زورگويى روميان برايشان محبوبتر است و هنگامى كه ارتش مسلمين به فرماندهى «ابوعبيده» به سرزمين اردن رسيدند، مسيحيان آنجا نامهاى به اين مضمون براى مسلمانان نوشتند :
«اى مسلمانان! شما نزد ما از روميان محبوبتريد، گرچه آنها همكيش ما هستند ولى شما نسبت به ما با وفاتر، عادلتر، مهربانتر و نيكوكار تريد، آنها نه تنها بر ما تسلط يافتند، بلكه منازل ما را نيز به تاراج بردند!».
شرق شناس معروف «فيليپ حتى» در مورد اشغال اسپانيا از طرف مسلمين مى نويسد : «لشگر اسلام به هر نقطهاى كه قدم مى گذاردند، مردم آنها را با آغوش باز مى پذيرفتند و براى آنها آذوقه و آب فراهم مى كردند و سنگرهاى خود را يكى پس از ديگرى تخليه مى نمودند فلسفه اين عمل نيز براى كسانيكه از جنايات و ستمگريهاى سلاطين ويزيگوت اطلاع درستى دارند، بسى واضح و آشكار است». (١٥)
مسلمين در سرزمينهاى اشغالى، مردم را مجبور به ترك دينشان نمى ساختند. نظام اجتماعى اسلام آزادى كامل در عقيده براى اقلّيتهاى رسمى مذهبى تضمين كرده و در عبادات و نيايشها و روش زندگى داخلى آنها با اسلام هيچگونه برخوردى ايجاد نمى كند و خلاصه عقيده اسلامى و عقايد مذهبى ديگر، از يك حقوق قانونى بهرهمند خواهند شد.
مالياتى كه به عنوان زكات از مسلمانان اخذ مى گردد، هم جنبه ماليات دارد و هم عبادت، اما اسلام پيروان مذاهب ديگر را براى پرداخت آن، مكلف نساخته است، بلكه آنان به جاى زكات، ماليات ديگرى به نام «جزيه» مى پردازند كه عنوان عبادت و فريضه مذهبى اسلامى ندارد تا آنان به انجام يك عبادت اسلامى، مجبور نگردند.
و با پرداخت همين ماليات «جزيه» از حمايت و پشتيبانى كامل حكومت اسلامى برخوردار گرديده و از تمام تسهيلات و مزايايى كه حكومت اسلامى براى افراد ملت فراهم مى كرد، استفاده مى نمودند.
بنابراين نظام اسلامى نه تنها در مورد احوال شخصى، بلكه در دايره وسيع قانونگذارى نيز دقيق ترين احساسات وجدانى پيروان اديان آسمانى ديگر را ملاحظه كرده است، حتى در قانون جنايى، مدنى و بازرگانى، امورى كه مربوط به عقايد مذهبى باشد را، به طور كامل رعايت كرده تا اين اقليت ها در اين موارد، به آنچه ارتباط به عقيده دينى آنان دارد، آزادى كامل داشته باشند.
قرآن، رفتار و چگونگى روابط مسلمانان را با پيروان اديان ديگر مشخص مى سازد و احسان و محبت به توده هاى غيرمسلمان را مورد تمجيد قرار مى دهد و تنها محبت و دوستى با ملتهاى غير مسلمان كه نسبت به مسلمانان، روش خصمانه و تجاوزكارانه داشته و نسبت به اسلام و مسلمين به صورت آشكار و پنهان دشمنى و خصومت مىورزند، ممنوع كردهاست.
«خداوند شمارا از نيكى و احسان به افراد غيرمسلمانى كه در كار دين با شما نبرد و پيكار نكرده و از سرزمينتان بيرون نكردهاند، منع نمى كند، خداوند، انصافگران را دوست مى دارد، خدا تنها از دوستى كسانى نهى مى كند كه به خاطر دينتان با شما جنگيده و از ديار و وطنتان بيرون راندند و در اين كار، اصرار ورزيدند، كسانى كه با اين افراد، دوستى و يارى كنند به حقيقت ستمكارند». (١٦)
خط مشى اسلام با اقليتهاى مسيحى و يهودى كه در قلمرو حكومت اسلامى مى زيستند، همواره بر اساس پيمانهاى دو جانبه و همزيستى مسالمت آميز بود و با وجود تمام قدرتى كه داشتند، هيچگاه نسبت به آنها دست به اعمال خشونت آميز نمى زدند، يهودىهاى اطراف مدينه در زمان حيات پيغمبر (صلى الله عليه وآله) تا وقتى كه بر پيمانهاى دو جانبه عمل مى نمودند، بدون كوچكترين ظلم و خشونت، در كنار مسلمانان زندگى مى كردند و پس از رحلت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) در زمان خلفا نيز همين رويه، معمول بود.
پيشواى گرامى اسلام مىفرمود : «هركس ذمّى را آزار دهد، مرا آزار داده است».
«آگاه باشيد كسى كه با هم پيمان غير مسلمان، ستم روا دارد و يا او را به تكاليف طاقت فرسا وادارد و يا مالى را بدون رضايت وى از او بگيرد، در روز قيامت من با او احتجاج مى كنم».
«على (عليه السلام) در دوران خلافتش، روزى پيرمردى نابينا و ناتوانى را مشاهده كرد و از حال وى استفسار فرمود، اصحاب به عرض رسانيدند : او مردى است نصرانى كه در ايام جوانى و توانايى بدنى، در دواير حكومت، به خدمت مشغول بود.
حضرت فرمود : در روزگار جوانى او را به كار واداشتيد و چون پير و ناتوان گرديد از حق خويش محرومش كرديد! سپس متصدى بيت المال را احضار فرمود و دستور داد امور زندگى و معيشت او را از بيت المال تأمين نمايند». (١٧)
«دكتر واگليرى» (١٨) استاد دانشگاه ناپل، چنين مى گويد :
«زندگى ملل مغلوب و حقوق مدنى و ثروت مردم به طورى مورد حمايت حكومت اسلامى قرار گرفت كه تقريباً نظير حقوقى بود كه مسلمين از آن برخوردار بودند، اعراب فاتح در اوج قدرت و پيروزى، هميشه حاضر بودند به دشمنان خود بگويند : دست از جنگ برداريد و يك ماليات معتدلى بپردازيد، آنگاه از حمايت كامل ما برخوردار باشيد و همان حقوقى را خواهيد داشت كه خودمان داريم. اگر به گفته هاى محمّد (صلى الله عليه وآله) و يا به فتوحات مسلمين صدر اسلام توجه كنيم، به سهولت خواهيم ديد كه تهمت تحميل اسلام با زور و شمشير، چقدر كذب و نارواست. قرآن مى گويد : «در امر دين، نبايد اكراه و اجبارى باشد». (١٩)
تاريخ اسلام، نمونه هاى متعددى از بردبارى و مداراى مسلمانان كه نسبت به پيروان اديان رسمى از خود نشان دادهاند، در دسترس ما گذاشته است، همانطور كه پيغمبر شخصاً به مسيحيان نجران تضمين داد كه معابد آنها مورد حمايت قرار خواهد گرفت و به يكى از فرماندهان نيرويى كه به يمن اعزام داشته بود، فرمان داد به هيچ يك از يهوديان در محيط خود آسيب نرساند، به همان طريق مسلمين با پيروان اديان بيگانه رفتار مى نمودند و به آنها آزادى عمل مى دادند تا به آداب و سنن مذهبى خود عمل كنند و با پرداخت ماليات (جزيه) كه از ماليات مسلمانان كمتر بود، از حمايت كامل دولت اسلامى به نحو مطلوب برخوردار گردند.
«آدم منز» مستشرق معروف مى نويسد : «آنچه ممالك اسلامى را از اروپاى مسيحى امتياز بخشيده، وجود عدّه زيادى از اقليّتهاى مذهبى غير مسلمان است كه در سرزمينهاى اسلامى، آزادانه به سر مى برند، در صورتى كه در اروپاى مسيحى، چنين چيزى هرگز وقوع نداشت. و نيز مشاهده مى شود كه كنيسه و معابد اديان ديگر، همواره در سرزمينهاى اسلامى به طورى آزاد بودند كه گويا از قلمرو حكومت مسلمين خارج است. و اين آزادى بر اثر يك سلسله پيمانها و حقوقى بود كه يهوديان و مسيحيان كسب نموده بودند، اين گونه همزيستى و مسالمت براى اروپاى قرون وسطى، هرگز قابل درك نبود». (٢٠)
«جان ديون پورت» نويسنده و مستشرق معروف مسيحى مى نويسد : «اسلام اصول عدالت مطلق را نه فقط ميان پيروانش بلكه در ميان كسانى كه مغلوب قواى اسلام مى شدند و در پناه حكومت اسلامى زندگى مى كردند، برقرار كرد، علماى ساير اديان را از پرداخت كليه مالياتهاى ثابتى كه بر كليسا يا دستگاه روحانيت تحميل شده بود و همچنين از انواع مالياتهايى كه به طبقه حاكمه پرداخت مى شد، معاف نمود». (٢١)
«دكتر گوستاولوبون» مورخ و دانشمند فرانسوى مى نويسد : «مسلمين در طول چند قرن، كشور اندلس را از نظر علمى و مالى به كلى منقلب نموده و آن را تاج افتخارى برسر اروپا قرار داده بودند. و اين انقلاب نه تنها در مسائل علمى و مالى، بلكه در اخلاق نيز بوده است. آنها يكى از خصايل ذيقيمت، عالى و انسانى را به نصارا آموختند و يا كوشش داشتند كه بياموزند و آن همزيستى مسالمت آميز با پيروان اديان بيگانه بوده است، سلوك آنان با اقوام مغلوب تا اينقدر ملايم بود كه رؤساى اساقفه اجازه داشتند براى خود، مجالسى مذهبى تشكيل دهند، چنانچه در اشبيليه در سال ٨٧٢ ميلادى، در قرطبه سال ٨٥٢ ميلادى مجالس تحقيق و بررسى مذهبى، داير كرده بودند.
از كليساهاى زيادى هم كه در دوره حكومت اسلامى بنا شده، مى توان پى برد كه آنها ديانت اقوام مغلوب را تا چه اندازه احترام مى كردند بسيارى از مسيحيان اسلام را پذيرفتند، در صورتى كه براى اين كار ضرورتى در كار نبوده است.
در حكومت مسلمين، نصارا و يهود، در حقوق با مسلمين، شريك و برابر بوده و در دربار خلافت، مى توانستند هر شغل و مقامى را دارا باشند». (٢٢)
خوب است فتوت، جوانمردى و آزادگى مسلمانان را با اعمال ننگين و شرم آور مسيحيان در جنگهاى صليبى مقايسه كنيم تا به مفهوم واقعى جنگ از نظر اسلام، واقف گرديم. تصرف بيت المقدس به دست مسيحيان در جنگهاى صليبى، بسيار وحشيانه انجام گرفت و در آن روز، ننگينترين كشتار و وقيحترين اعمال نسبت به ساكنين اين شهر، به دست مسيحيان به وقوع پيوست، در ميدانها و معابر بيت المقدس، از دستها، پاها و سرها تلهايى تشكيل يافت! دههزار نفر كه به مسجد عمر پناهنده شده بودند، طعمه شمشير واقع شدند، به قدرى خون در معبد سليمان جارى شد كه تا زانوى اسبها را مى گرفت و در آن خونها اجساد مقتولين، غوطه مىخورد. (٢٣)
«كلارك» نويسنده اروپايى مى گويد : «به طور قطع و مسلّم، جهان اخلاق، خير و بركتى از جنگجويان صليبى نديد; زيرا قواى مهاجم هيچ ملّتى در هيچ عصر و زمانى در هرزگى، شرارت، بىشرمى، شهوت رانى، فسق و فجور، بيشتر از اين دسته كه به نام جنگ مقدس رفته بودند، نبوده است.
جنگجويان صليبى، مارك ابدى روى موهوم پرستى و خرافات عمومى گذاشتند، خفيفترين و شديدترين نمونه هاى تعصب را تشويق و ترويج كردند، جنگ يك وظيفه مقدسى شده بود و به جاى دعا، احسان و كارهاى خير، قتل نفوس مسلمين و خونريزى، كفّاره گناهان و خطيئات شناخته مى شد!». (٢٤)
بعد از حكومت ٨٨ ساله صليبيّون در فلسطين، مسلمانان به فكر استرداد فلسطين افتادند و جنگ را آغاز كردند، اروپا براى حفظ تسلط خود بر بيت المقدس، آنچه نيرو در اختيار داشت به سوى آسيا فرستاد، ولى كارى از پيش نبردند و سرانجام پايه هاى حكومت صليب در فلسطين به دست سردار بزرگ و رشيد اسلام «صلاح الدين ايوبى» واژگون شد و سپاهيان صليب، به خاك اروپا مراجعت كردند.
در اكتبر ١١٨٧ ميلادى (رجب ٥٨٣ هجرى) كه بيت المقدس تسليم ارتش اسلام گرديد و دروازه هاى شهر، به روى سربازان فداكار اسلامى گشوده شد، پادشاه سلحشور و خردمند، «صلاح الدين ايوبى» در عوض كشتار دسته جمعى مسلمين و بىرحميهاى سپاهيان صليب، عفو عمومى را اعلام و از قتل، غارت و شكنجه مسيحيان جلوگيرى كرد و ديگرى بر افتخارات جهانگشايى اسلام افزود. در اين جنگهاى دردناك تمام ارتشيان اسلامى تحت تأثير روح نيرومند اسلامى بودند و رفتار آنها دور از هرگونه قساوت، بىرحمى و پستى بود.
صلاح الدين، اعلان كرد كه تمام مردم شهر در امن و امانند مشروط به اينكه مردها با پرداخت ده دينار و زنها با پنج دينار و كودكان با دادن دو دينار با تمام دارايى و ثروت خود به هر كجا كه مايل باشند بروند; چون بيت المقدس از ساير شهرهاى مملكت لاتن از امنيت بيشتر برخوردار بود و لذا فرماندهان و امرايى كه درنقاط ديگر مى زيستند، همسر و فرزندان خود را در اين شهر نگه مى داشتند، در اين ميان، اسقف بزرگ با اموال و دارايى بىحسابى قصد خروج از شهر را داشت، برخى از افراد به صلاح الدين پيشنهاد كردند كه دارايى او را مصادره كند و ميان مسلمانان تقسيم نمايد، صلاح الدين گفت : «ممكن نيست مرتكب چنين خيانتى شوم و بيش از ده دينار مقرر چيزى از او نخواهم گرفت».
«جان ديون پورت» مى نويسد : «وقتى كه صلاح الدين، سلطان سوريه براى بار دوّم اين شهر (بيت المقدس) را پس گرفت، بعد از تسليم شدن شهر، حتى يك نفر كشته نشد و حد اكثر ترحم را نسبت به اسيران مسيحى ابراز كرد». (٢٥)
وحشيگريهاى مسيحيان در غرب اندلس كمتر از ضربه هاى صليبىها در شرق نبود، پس از آن همه خدماتى كه مسلمانان در اسپانيا انجام دادند، رهبران مذهبى مسيحى فتوا به قتل پير و جوان، زن و مرد مسلمان دادند، به دستور پاپ، فيليپ دوّم، فرمان اخراج مسلمين را از سرزمين اسپانيا صادر نمود، اما قبل از آنكه مسلمانان موفق به ترك كشور خود شوند، به حكم كليسا سه چهارم آنها در خاك و خون غلتيدند و افرادى كه از اين حادثه دردناك، جان به در برده بودند، بعداً به دستور محكمه تفتيش عقايد، تمام آنها محكوم به اعدام شدند، در اين مدت، غريب سه ميليون مسلمان از دم تيغ تعصب مسيحيان گذشتند.
نويسنده معروف مسيحى «جان ديون پورت» مى نويسد : «كيست كه بر فقدان آخرين بقاياى آثار جوانمردى يعنى سقوط امپراتورى اسلام در اسپانيا سوگوارى نكرده باشد؟ كيست كه فضاى سينهاش نسبت به آن ملت شجاع و سخاوتمند، مملوّ از تمجيد و تكريم نباشد؟ همان ملتى كه در طول هشتصد سال حكومت بر اسپانيا، حتى تاريخ نويسان مخالفشان، نتوانستند راجع به آنها كوچكترين نمونهاى از ظلم و ستمگرى بنويسند.
كيست كه از تحريكات دستگاه مسيحيت، خجلت زده نشده باشد؟ مقصود همان تحريكاتى است كه در نتيجه آن قواى داخلى بر اثر تعصب عنيف و ستمگريهاى شيطانى بر ضد مسلمين، به هيجان آمدند و چنان مظالمى مرتكب شدند آن هم نسبت به كسانى كه در باره اين جمعيت يعنى اسپانيايى ها آن هـمه انسانيت و حـمايت ابراز كرده بودند؟». (٢٦)
«جرجى زيدان» مورخ معروف مى نويسد : «پس از پيروزى مسيحيان بر اندلس، مسلمانان را مجبور نمودند كه مانند يهوديان و زشت كاران، علامتى با خود همراه داشته باشند تا بدين وسيله شناخته شوند و سر انجام مسلمانان را ميان مرگ و قبول مسيحيّت، مخير ساختند». (٢٧)
«مسيحيان بشر دوست! پس از آنكه كشور اسپانيا را تصاحب كردند، مساجد مسلمين را تبديل به كليسا نمودند، آزادى در اقامه شعاير دينى را از مسلمانان سلب كردند، قبرستان آنان را خراب كردند، آنان را از استحمام و نظافت كه يك امر ضرورى است، منع كردند و حمامهاى آنان را ويران ساختند». (٢٨)
«در زمان هانرى چهارم، سيل مجاهدين اسپانيا كه بر ضد اهالى قصبه دولان، تحريك شده بودند، وحشيانه بر اهالى، هجوم آورده و تمام سكنه آنها را كه بالغ بر چهار هزار نفر مى شد، با دست خفه كردند!». (٢٩)
اين بود مفهوم صلح جويى مسيحيان در طول تاريخ!!.
در دنياى كنونى نيز وقتى به رفتار استعمار گران متمدن!با مللى كه در چنگال آنها گرفتار مى شوند، توجه كنيم، در مىيابيم كه چگونه عزت و شخصيت ملل مستعمره را پايمال نموده و آنها را از مزاياى واقعى تمدّن خود، محروم مى سازند، روشها و تعليمات و اقدامات مرئى و نامرئى آنها به طور كلى براى استعمار كردن روح، فكر و نفوس به كار مىافتد و براى حفظ مصالح خاص خود، توده ها را از آزادى تفكر به شدّت، محروم ساخته و آنها را در موقعيتى قرار مى دهند كه هرگز نتوانند در خلاف مسير اين مصالح، قدمى بردارند و هر جا كه ندايى به جستجوى عدالت واقعى برمىخيزد، در گلو خفه مى كنند.
طرفدارى از صلح، دستاويزى است كه دول بزرگ دايماً از آن دم مى زنند، آيا اين حاميان صلح، جنگ را كنار گذاشته و تمام اختلافات خود را با ديگران از طريق ديپلماسى حل مى كنند؟ آيا براى مانورهاى سياسى آنان، مى توان ارزشى قايل شد؟
اسلام، صلح را بر پايه تهذيب و كنترل انگيزه ها استوار نموده و آرامش را از درون و باطن افراد آغاز مى كند و به سوى صلح جهانى و صلح بين المللى پيش مى رود; زيرا وقتى درون و باطن افراد بشر از صلح و آرامش برخوردار نباشد، در جهان هرگز آرامشى بر قرار نخواهد شد. تا هنگامى كه بر افكار توده هاى بشرى، يك ضامن اجراى اخلاقى حكومت نكند، تمام تئوريها و سازمانهاى عريض و طويل، نقش بر آب خواهد بود و نخواهند توانست جامعه بشرى را به حالت صلح و همزيستى به صورت يك خانواده بزرگ اداره نمايند.
در حقيقت، فرد، نخستين سنگ بناى جامعه است، از اين رو، اسلام بذر آرامش را به وسيله ايمان و عقيده در وجدان افراد مى پاشد و بتدريج، همين ايمان و عقيده در رفتار و كردار او به صورت حقيقت روشنى، تجلى مى نمايد، چه دنياى واقعيت و تحقق همان ترجمه عملى جهان وجدان و درون است.
علاوه بر اين، تنها انسان را به عهده عقيده درونى و روحى خود وا نمى گذارد، بلكه تضمينها و مقررات اطمينان بخشى وضع مى كند كه در سايه آن، هر فردى چيزى جز عدالت و آرامش، احساس نمى نمايد، افرادى كه در محيط اسلامى به سر مى برند، كاملاً احساس خواهند كرد كه جان، عرض و مالشان در امان است و در واقع، افراد جامعه را در برابر حوادث، بيمه مى كند.
وقتى كه بعضى از مكتبها رابطه فرد با فرد ديگر را رابطه تزاحم و تصادم مى دانند و مى گويند : رابطه هر طبقه ديگر پيوسته بر مبناى اجبار، زور و فشار استوار است، در چنين جايى، اسلام مىخواهد رابطه همه آنها رابطه تعاون، امنيت، آرامش و پيوند آنها پيوند دوستى و محبّت باشد و به وسيله يك سلسله آداب فردى، اجتماعى و تعليمات درخشان اخلاقى، به اين هدف مقدس كمك مى كند و مانع بيدارى روح عداوت و كينه در دلها مى شود.
هنگامى كه تار و پود وجود مردم با احساسات لطيف و بىشائبه آشنا شد و در وجدان آنها حس برادرى و نزديكى بيدار گرديد، نور رحمت، نرمش و گذشت در قلوب افراد بشر روشن مى شود و عوامل اصلى نزاعها، جدايىها، كشمكشها، جنگ و بىعدالتيها به تدريج ضعيف و نابود خواهد گرديد و هماى صلح و صفا بر سر جامعه بال و پر خواهد گشود.
هيچ نظام و رژيمى در روى زمين نمى تواند براى همه افراد بشر و در تمام حالات، عادلانه عمل كند، عدالت اجتماعى در جهان به هر پايهاى برسد، هرگز قادر به رفع همه مظالمى كه بر مردم وارد مى شود، نخواهد بود.
اجراى عدالت به طور كامل در باره همه، چيزى است كه براى بشر با همه وسايلى كه در اختيار دارد، تحقق آن امكان ناپذير است; زيرا برخى مظالم در جهان به وقوع مى پيوندد كه عدالت زمينى قادر به درك آن نيست و حتى گاهى تعدى و بىعدالتىهايى صورت مى گيرد كه خود صاحب حق هم متوجه نمى شود كه به حقش تجاوز شده است.
وقتى مردم به عدالت مطلقه الهى كه در روز رستاخيز انتقام مظلومين را از ستمگران خواهد گرفت، معتقد نباشند، چه انتظارى مى توان داشت؟
* * *
حال ببينيم مفهوم صلح از نظر اسلام و دنياى متمدّن چيست؟
صلحى كه اسلام خواستار آن است با صلحى كه رهبران كشورهاى بزرگ و احزابى كه سرنوشت ملل نيرومند را در دست دارند، تفاوتى عميق و اساسى دارد; زيرا صلح آنان يعنى صلح، آشتى و سازش ميان دول بزرگ استعمارى كه به عنوان صلح بتوانند منابع ثروت كشورهاى كوچك را بين خود تقسيم نموده و مناطق جهان را زير نفوذ استعمارى خود، با خيال راحت در آورند.
به عبارت ديگر : منظور از صلح آنان، «باهم ساختن و ديگران را چاپيدن» است و به همين علت، كمترين اقدام مثبت و حسن نيّتى، در راه صلح واقعى از خود نشان نمى دهند و شعارها و تشكيل جلسات بحث و گفتگوها و مذاكرات، صرفاً يك عمل تشريفاتى شده و كوششهاى ظاهرى آنان بدون اخذ كمترين نتيجهاى، پايان مى پذيرد.
اما اسلام، صلحى را مىخواهد كه بر اساس تساوى حقوق ملل مختلف جهان، استوار بوده و صلح واقعى بدون كمترين تبعيضى، بر سر همه ملل جهان، خواه ضعيف و خواه نيرومند، سايه افكند، اسلام براى همه بشريّت، راه صلح واقعى، صلح همه جانبه و كامل را دور از هرگونه تجاوز و فسادى، ترسيم مى كند.
گرچه «منشور ملل متحد»، هدف خود را بر اساس صلح جهانى استوار كرده و براى از ميان بردن عوامل جنگ، اختلاف و اقدامات تهاجمى تلاش مى كند، اما اگر روزى هدف منشور در صلح جهانى تأمين شود، آيا آزادى اراده، فكر و انديشه براى ملتها تأمين مى شود؟ آيا در زمان صلح در ميان ملل، اختناق فكر و انديشه و استعمار وجود ندارد؟
بلوك شرق و اردوگاه سرمايه دارى مى گويند : خواستار برقرارى يك سيستم جهانى هستند، ولى آيا بدون آزادى، كدام سيستم جهانى مى تواند پابرجا شود؟
در اردوگاه شرق و غرب، مخالفين عقايد طبقه حاكمه عملاً حقّ حيات ندارند، آنها به جاى عرضه كردن طرز فكر و انديشه صحيح، مىخواهند با زور و فشار، مسلكها و عقايد ديگر را از بين ببرند.
اما اسلام تنها صلح را براى سعادت و خوشبختى انسانها كافى نمى داند، بلكه اصول و ارزشهاى كاملاً ويژهاى را اساس زندگى اجتماعى قرار داده و هدف جامعترى را در جهان تعقيب مى كند، اسلام مىخواهد آزادى افكار و انديشه هاى انسانها را نيز تأمين سازد تا جوامع بشرى بتوانند راه سعادت بخش و صحيح را در زندگى تشخيص داده و آن را برگزينند، به همين سبب تحميل عقيده و اكراه را در دعوت جهانى خود محكوم شمرده و تنها عامل پيشرفت و ايدئولوژى خود را در ميان ملل و توده هاى مختلف، عقل و رشد فكرى معرفى كرده است.
«اجبارى در پذيرفتن دين نيست; زيرا رشد و هدايت از راه گمراهى و ضلالت، جدا شده است». (٣٠)
«از جانب پروردگار، دلايل و روشناييهابه سوى شما آمده است، پس هركس حق را در پرتو اين دلايل ببيند، به نفع خويش ديده و هركس كه ديده خود را از ديدن حق، فروبندد، به زيان خويش عمل كرده و من مسؤول و مراقب شما نيستم (و شما را بر قبول ايمان مجبور نمى كنم)». (٣١)
«پندبده، وظيفه تو تنها تذكر است، تو بر آنها حق اكراه و اجبار ندارى». (٣٢)
اسلام، قائل به اصل آزادى عقيده است و پذيرفتن دين از راه اجبار را صحيح نمى داند. به علاوه، عقيده و ايمان، از امور قلبى است و بدون تمايلات باطنى انسان،هرگز با اجبار و فشار، تحقق نمى پذيرد. علل و عوامل گوناگونى در پديد آوردن افكار و عقايدمردم، مؤثّر است و لذا براى اصلاح و تغيير آن، بايستى از طريق تعليم و تربيت صحيح، منطق و استدلال وارد شد و گرنه اجبار و زور نمى توانند عقايدى را كه در حوزه فكر انسان به وجود آمده، از بين ببرند.
اسلام وقتى محيط را به وسيله قدرت نظامى آزاد كرد و هر نوع خفقان فكرى محيط را از ميان برد، مردم بدون احساس كمترين وحشت و ترسى مى توانند به آيين اسلام بگروند و يا آزادانه يكى از اديان آسمانى را بپذيرند، بنابر اين، هرگز اسلام، قدرت و زور را براى گرايش مردم به اسلام اعمال نكرده است.
مبشّران مسيحى; يعنى آن كسانى كه از وجود جهاد ابتدايى نتيجه گيرى كردهاند كه اسلام به زور شمشير، پيشرفت نموده، به طور قطع چنين استنباط مغرضانه، دور از واقعيّت است.
«اگر آنان چنين نتيجه غلطى را از قانون جهاد و غزوات پيامبر اسلام بگيرند، جاى تعجب نيست بلكه عجب اينجاست كه طرّاحان اين شبهه، كارى جز جنگ و خونريزى با يكديگر و چپاول و استعمار نداشتند و حتى مقدسها، پاپها و تارك دنياهاى آنها، چنان فشار و تحميل عقيده و انگيزيسيون بازى بر سر غير مسيحى و مسيحيان معروف به انحراف وارد آوردهاند كه از خشونتهاى تاتار و مغول، كمتر نبوده است». (٣٣)
پيمان «صلح حديبيه» كه پيامبر اسلام با مشركين قريش منعقد ساخت، براى برقرارى صلح عمومى و امنيت اجتماعى در محيط حجاز بود، مواد اين پيمان، خود منعكس كننده روح اسلام و اصول انسانى آن و پاسخ كوبندهاى است نسبت به غرض ورزانى كه مى كوشند علت پيشرفت اسلام را زور و اجبار قلمداد نمايند، يكى از مواد مهم اين پيمان چنين بود :
«هر فردى از افراد قريش، اگر از مكه فرار كند و بدون اجازه بزرگتر خود، اسلام را بپذيرد و به مسلمانان بپيوندد، پيامبر اسلام بايد او را به سوى قريش باز گرداند، ولى اگر فردى از مسلمانان به سوى قريش فرار كند، قريش متعهد نيست كه او را به مسلمانان تحويل دهد».
گروهى از مسلمانان از اين مادّه پيمان، ناراحت شدند و به رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) عرض كردند : چرا ما پناهندگان قريش را تحويل دهيم ولى آنها متعهد نباشند كه فرارى ما را تحويل دهند؟
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در پاسخ آنان فرمود :
«مسلمانى كه حاضر شود از زير پرچم اسلام خارج شده و به سوى شرك برود و آيين ضد بشرى و محيط بت پرستى را بر محيط سالم اسلام و آيين يكتا پرستى، ترجيح دهد، نشانه اين است كه از روى صدق، اسلام را نپذيرفته و ايمان او پايه درستى كه فطرتش را راضى سازد، نداشته است و چنين مسلمانى به درد ما نمىخورد، اگر ما پناهندگان قريش را تحويل مى دهيم مطمئن هستيم كه خداوند موجبات نجات و رهايى آنها را فراهم خواهد ساخت». (٣٤)
طبق سخنان پيامبر كه فرمود : «خداوند موجبات رهايى آنها را فراهم مى سازد»، در اثر يك سلسله حوادثى بعد از مدت كوتاهى، قريش خواستار القاى اين مادّه گرديدند.
وجود جنگهاو خونريزيها در نقاط مختلف جهان، خود مظهر روشنى از ناتوانى تمدّن مادّى در راه ساختن جهان بر اساس ارزشهاى انسانى و تأمين صلح جهانى است.
با اصول كلّى كه اسلام در مورد جنگ و صلح دارد، علل و عوامل پيدايش جنگهاى كنونى و همه آتش افروزان آن را محكوم شمرده و تمام جنگهايى كه جهان متمدّن به خاطر منافع مادّى خود و بردگى ملتها بر ضد بشريّت به راه انداخته است، تقبيح مى كند.
بدون ترديد تاوقتى كه ارزشهاى معنوى و انسانى و احترام به حقوق ديگران و تسليم در مقابل حق و حقيقت، بر افكار جامعه حاكم نباشد، ممكن نيست جهان، روى صلح و آرامش به خود ببيند، در دنيايى كه مقياسهاى اخلاقى و اصول انسانى در هم كوبيده شده، وضعى بهتر از اين نمى توان انتظار داشت.
هرقدر وسايل تكنولوژى و تمدّن مادّى، پيشرفت بيشترى مى نمايد و ملّتها به بهانه اينكه براى حفظ صلح بايد هميشه آماده جنگ بود، به تهيه خطرناكترين تسليحات مى كوشند، اين حقيقت بهتر روشن مى شود كه عاقبت بشريت بايد يكى از دو راه را انتخاب كند و راه سومى وجود ندارد، يانابودى كامل و ذوب شدن هستى ملّتها در آتش جنگ، يا ايمان به خدا و توجه به اصول اخلاقى و انسانى كه عاليترين ارمغان انبياى خدا براى جامعه بشريت است تا بشر در سايه آن به جاى اينكه آن همه نيروهاى شگرف و قواى بدنى و فكرى را در راه فنا و نابودى خود صرف كند، در راه خوشبختى خويش به كار اندازد. خلاصه : انسان بايد ميان خدا و تباهى، يا رستگارى و نابودى، يكى را برگزيند.
ما معتقديم، روزى بشر اين شايستگى را پيدا خواهد كرد كه به تمام اصول تعليمات پيشواى بزرگ اسلام، آشنا شود و بتواند از اين منبع سرشار در راه سعادت همه جانبه خود، بهرهبردارى كند; زيرا بشر از بحران گمراهى و بالأخره تباهى در زندگى خود، سرانجام گريزگاهى جز آن ندارد كه به دامان اسلام بياويزد همان طور كه «تولستوى» فيلسوف شهير روسى مى گويد : «شريعت محمّد (صلى الله عليه وآله) به علّت توافق آن با عقل و حكمت، در آينده جهانگير خواهد شد».

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١) حج / ٣٩ و ٤٠ : (اُذِنَ لِلَّذين يُقاتَلُونَ بِاَنَّهُم ظُلِمُوا وإنَّ اللهَ عَلى نَصْرِهِم لَقَدِيرٌ * اَلَّذِينَ اُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ اِلاّ اَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللهُ ...).
٢) بقره / ١٩٠ : (وَقاتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ).
٣) وسائل الشيعه، ج ١١، كتاب جهاد، باب ١.
٤) نساء / ٧٥ : (وَمَالَكُمْ لاَتُقَـتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَآءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَآ أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا).
٥) وسائل الشيعه، ج ٢، ص ٤٢١.
٦) صف / ٤ : (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَـتِلُونَ فِى سَبِيلِهِ< >ى صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَـنٌ مَّرْصُوصٌ).
٧) انفال / ٦٧ : (... تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنيا و اللهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ ...).
٨) جنگ و صلح در اسلام، ص ٢١٤.
٩) رسول اكرم در ميدان جنگ، ص ٩.
١٠) وسايل الشيعة، ج٢، ص ٤٢٤.
١١) بقره / ١٩٤ : (... فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ المُتَّقينَ).
١٢) مائده/ ٨ : (...وَلاَيَجْرِمَنَّكُمْ شَنَــَانُ قَوْم عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى...).
١٣) مائده / ٢ : (... وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَــَانُ قَوْم أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُواْ ...).
١٤) حجرات / ٩ : (وَإِنْ طَـآئِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُواْ فَأَصْلِحُواْ بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَيهُمَا عَلَى الاُْخْرَى فَقَـتِلُواْ الَّتِى تَبْغِى حَتَّى تَفِىءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَآءَتْ فَأَصْلِحُواْ بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُواْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ).
١٥) تاريخ عرب، ج ٢، ص ٦٣٨.
١٦) ممتحنه / ٨ و ٩ : (لاَ يَنْهَيكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَـتِلُوكُمْ فِى الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَـرِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُواْ إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا يَنْهَيكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَـتَلُوكُمْ فِى الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُم مِّن دِيَـرِكُمْ وَظَـهَرُواْ عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَمَن يَتَوَلَّهُمْ فَأُوْلئِكَ هُمُ الظَّـلِمُونَ).
١٧) وسائل، ج ١١، كتاب الجهاد، ص ٤٩.
١٨) . Dr. Iaura . vacciea vaglieri
١٩) بقره / ٢٥٥.
٢٠) روح الدين اسلامى.
٢١) عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ص ١٠٥ ـ ١٠٦.
٢٢) تمدّن اسلام و عرب، ص ٣٤٥.
٢٣) همان.
٢٤) عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ص ١٣٩.
٢٥) عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ص ١٣٩.
٢٦) عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ص ١٣٣.
٢٧) تاريخ تمدّن اسلام، ج ٤، ص ٢٨٢.
٢٨) عظمت مسلمين در اسپانيا، ص ٢٤٣.
٢٩) جنگهاى صليبى، ج ١، ص ٤٧.
٣٠) بقره / ٢٥٦ : (لاَ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ...).
٣١) انعام / ١٠٤ : (قَدْ جَآءَكُم بَصَآئِرُ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ ى وَمَنْ عَمِىَ فَعَلَيْهَا وَمَآ أَنَا عَلَيْكُم بِحَفِيظ).
٣٢) غاشية / ٢١ ـ ٢٢ : (فَذَكِّرْ إِنَّمَآ أَنتَ مُذَكِّرٌ * لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِر).
٣٣) اسلام، مكتب مبارز و مولد، ص ٩.
٣٤) بحار، ج ٢٠، ص ٣٣٤.


۱۱
موقعيت خانواده از نظر اسلام

موقعيّت خانواده از نظر اسلام

همان طور كه سازمان بدن انسان، از واحدهاى مختلفى تركيب يافته و رابطه طبيعى بين آنها وجود دارد، جامعه نيز از هسته ها و واحدهاى كوچك خانوادگى تشكيل شده است، وقتى بر روابط اعضاى خانواده ها حسن تفاهم، صميميّت و عواطف انسانى حكمفرما گردد و همه اعضاى آن به مثابه زنجير به هم پيوستهاى باشند كه ميان آنان اتحاد و پيوند خاصّى وجود داشته باشد، سازمانى كامل و صحيح در پرتو اين هماهنگى پديد مىآيد و در نتيجه بنيان يك اجتماع سالم و نيرومند پايه گذارى گرديده و نيروهاى آنان در مسير سعادت همگانى، بسيج مى شود.
برعكس، وقتى اين واحدهاى كوچك كه تشكيل دهنده اجتماع است، دستخوش هرج و مرج و آشفتگى گرديده و از راه اعتدال، فاصله گيرند، چرخهاى اجتماع نيز از رشد و تكامل باز مىمانند و پراكندگى و تشتّت، نظام اجتماع را از هم خواهد گسيخت.
انسان به مقتضاى آفرينش خود، سخت علاقه مند به بقا و ادامه حيات خويشتن است و براى نيل به اين تقاضاى درونى، از هر كوشش و تلاشى خود دارى نمى كند، بهترين و آسانترين وسيله براى تأمين هدف انسان، ايجاد نسل مى باشد; زيرا فرزند جزئى از وجود شخص و دنباله حيات و هستى آدمى است و پاسخ به اين تقاضاى شديد فطرت با تشكيل خانواده و عهدهدار شدن مسؤوليتهاى خانوادگى آغاز مى گردد.
قسمت مهمّى از فعاليت و كوشش، در گرداندن چرخهاى زندگى و تلاشهاى اقتصادى به خاطر علاقه به اداره زندگى خانوادگى، صورت مى گيرد.
در علل پيدايش خانواده، طرز تفكرهاى مختلف وجود دارد، در نظر برخى افراد
كه قايل به اصالت غرايز جنسى هستند، ازدواج و تشكيل خانواده تنها، وسيله تأمين هدفهاى جنسى و ارضاى هوسهاى شهوانى است. دسته ديگر كه تمايلات سودجويى دارند، به آن جنبه اقتصادى داده و چنين مى پندارند كه پيوند زناشويى، يك نوع تجارت و معامله بين دو خانواده است، اينگونه طرز فكرها با هدف اصلى از زناشويى كه يك ضرورت اجتماعى و به منظور حفظ نوع و بقاى نسل صورت مى گيرد، فاصله زياد دارد.
اصولا عاطفه و صفاى معنوى زن و شوهر، افسانه عامل اقتصادى را ـ كه بزرگترين تهمت بر فطرت و طبيعت آدمى است و برخى تنها آن را موجب نياز و احتياج زن به مرد مى دانند ـ كاملا طرد كرده و باطل مى سازد. از نظر اقتصادى و مالى با اينكه مرد به زن نيازى ندارد، اما بدون همسر، در زندگى، احساس نشاط و شادى نمى كند و اين حقيقتى است كه نياز و احساس درونى در اعماق روح و جان هر دو جنس، به وديعت گذاشته شده است، هر چند هدف اصلى همراه با خواسته ها و تمايلات جنسى و غالباً توأم با امور مادّى است.
«مولر لير» جامعه شناس آلمانى در مورد علل زناشويى، چنين اظهار نظر مى كند :
«سه عامل، افراد را به طرف ازدواج كشانيده است كه آنها عبارتند از : نياز اقتصادى، ميل به داشتن فرزند و عشق، اين عوامل با اينكه در كليه جوامع وجود داشته، اما اهميّت آنها در ادوار مختلف، متغيّر بوده است.
در جوامع اوليّه، علل اقتصادى اهميّت بيشترى داشته است و حال آنكه در مدنيّتهاى باستانى، زاد و ولد، در مدنيّتهاى امروزى، عشق مقام مهمتر را دارا بوده است». (١)
اسلام با تشويق به تشكيل خانواده كه بهترين وسيله براى حفظ عفت عمومى است، به نداى فطرت پاسخ مثبت مى دهد و زناشويى را يگانه وسيله پيدايش فرزندان درستكار و حفظ بقاى نوع شناخته است.
«خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد و براى شما از همسرانتان، فرزندان و نوادگان پديد آورد و چيزهاى پاكيزه روزى شما نمود». (٢)
اسلام، براى جلوگيرى از انحراف نيروى جنسى جوانان از مسير طبيعى و نجات آنان از فشار اين غريزه، به مسؤولين خانواده ها توصيه مى كند وسايل ازدواج جوانانى كه به حد رشد كافى رسيدهاند، فراهم سازند.
چه بسا ممكن است جوانانى كه شخصاً شرايط و امكانات تشكيل خانواده برايشان ميسّر نيست، در اثر فشار نيروى غريزى خود، در معرض فساد و تباهى قرار گيرند و لذا پدران و مادران را در قبال ازدواج فرزندان خود مسؤول دانسته و آنها را به انجام اين وظيفه وجدانى و انسانى كه موجب آرامش روح و حافظ اخلاق و ايمان فرزندانشان مى باشد، تشويق فراوان كرده است.
اسلام، معتقد است تشكيل كانون خانواده و به كار بستن قوانين ازدواج،تنها راه جلوگيرى از مفاسد افراط و تفريط جنسى و سعادتمندانه زيستن جامعه انسانى است.
روزى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در بالاى منبر، بياناتى به اين مضمون ايراد فرمود : «اى ملّت مسلمان! دختران شما به منزله ميوه رسيدهاى است بالاى درخت، اگر به موقع ميوه هاى مطبوع و تازه از درخت چيده نشود، تابش آفتاب و عوامل جوّى ديگر، آنها را فاسد و ضايع خواهد ساخت، و همچنين اگر پاسخ مثبت و صحيح به نداى غريزى دختران خود نداده و آنان را شوهر ندهيد و به وسيله ازدواج، سلامت مزاجشان را تأمين نكنيد، هرگز از انحراف و گرايش آنها به سوى فساد، ايمن نخواهيد شد، چه آنان نيز بشرند و بايد به نيازمنديهاى انسانى آنان پاسخ داد». (٣)
يكى از ياران امام پنجم به نام «على بن اسباط» طى نامهاى كه براى آن حضرت ارسال داشت، نوشت : «جوانان مناسب و شايستهاى براى دختران خود پيدا نمى كنم، تكليفم چيست؟».
حضرت در پاسخ وى مرقوم داشت : «در انتظار پيدا شدن جوانانى مباش كه از هر جهت مورد پسند و دلخواه باشند; زيرا پيامبر گرامى فرمود : اگر جوانانى براى ازدواج با دختران شما خواستگارى كردند كه جهات اخلاقى و مذهبى آنها مورد رضايت و پسند باشد، دختران خود را شوهر دهيد و در غير اين صورت از انحراف، طغيان و فساد دختران و پسران خود ايمن نباشيد». (٤)
پس، اسلام نه تنها مشكلى در سر راه ازدواج ايجاد نمى كند، بلكه از اين نيروى طبيعى به نفع اجتماع و براى زندگى فردى، بهره بردارى مى نمايد و علاوه بر اين كه به آرامش جسمى انسان در زندگى زناشويى توجه دارد، مىخواهد يكى از پايه هاى سعادت آدمى كه آرامش روحى، اخلاقى و فكرى است نيز در سايه پيوند ازدواج، تأمين سازد; زيرا شخصى كه در روحش تشويش و در جانش نگرانى و اضطراب است، هرگز ارزش واقعى سعادت را درك نخواهد كرد.
در نظر اسلام اين پيوند انسانى، پيوند مقدس دلها و عامل سكون و آرامش است، اين پيوند براى ايجاد استقرار و آسايش و راحتى است، براى آن است كه هر دو طرف بتوانند در سايه آن، زندگى آرام و سالمى را بنا كنند و لذا شكل بىآلايش و پاكى به آن مى دهد و در اعماق روان آنها بذر محبت و مهر مى پاشد و روح انسانيّت و نسيم رحمت را مى دمد.
«يكى از نشانه هاى وجود خداوند اين است كه از نوع خودتان براى شما همسرانى آفريده تا به آنها آرامش يابيد و ميان شما دوستى و مهربانى قرار داد و براى كسانى كه در اين دوستى و محبت تفكر مى كنند، نشانه هايى است». (٥)
اسلام، به منظور استحكام روابط اعضاى خانواده با يكديگر، قوانين و مقررات جامعى ارائه داده و روابط آنها را با دقيقترين اسلوبى، نظم مى بخشد.
قرآن كريم از «ازدواج» به عنوان «پيمان محكم» (٦) تعبير آورده و همه مسائل مادى را از هدف خود دور ساخته است و براى اينكه اعضاى خانواده از يك وحدت صورى و معنوى، برخوردار گرديده و روابط آنها بر محور همبستگى كامل بچرخد، وظايف و اداره اين سازمان را به طور عادلانه بين طرفين تقسيم نموده كه هر كدام به مقتضاى استعداد و فنّى كه در آن مهارت پيدا كرده، متعهد اداره قسمتى از كارهاى امور زندگى شود.
«زن و مرد نسبت به يكديگر حقوق متقابل دارند». (٧)
اسلام، در زمينه كار و مشاغل، امكانات طبيعى و سرشت زن و مرد را دقيقاً ملاحظه كرده است، از طرفى مرد، عهدهدار شؤون اقتصادى و توليدات مادّى و امور مربوط به آن مى گردد و از طرف ديگر، زن توليدات انسانى و پرورش نسل و نظارت در امر خانواده را به عنوان وظيفه اصلى خود، مى پذيرد.
اسلام، زن را عهده دار وظيفه فطريش كرده و در اين خصوص در حقش از هيچگونه حمايتى فروگذار ننموده است و مانع مى شود كه جنبه هاى طبيعى او فاسد و تباه شود و زن، هم در خانه و هم در خارج، رشته تلاشهايش با فعاليّت مداوم، پراكنده و گسسته گردد.
البته در موارد ضرورت فردى و اجتماعى، تجويز مى كند كه زن به كارهاى ديگرى كه از شؤون منزل خارج است، اقدام كند، ولى هرگز اجازه نمى دهد برخورد زن و مرد در صحنه اجتماع، بر اساس كامجويى و هوسرانى صورت پذيرد، زن با وضع زننده و تحريك آميز در صحنه اجتماع ظاهر شود و با مردان تماس بگيرد، همان تماس و آميزش جنون آميزى كه جز برانگيختن موجبات فساد و تباهى ، نتيجهاى به دنبال نخواهد داشت.
بىشك، هر سازمانى محتاج سرپرست و قيّمى است و خانه و خانواده نيز سازمانى است كه بى نياز از مقام مسؤول و سرپرست نيست و گرنه سازمان بى مسؤول دچار هرج و مرج گرديده و به نابودى خواهد گراييد و به همين علّت بايستى رياست خانواده و سرپرستى آن را به يكى از زن و مرد سپرد، حال ببينيم كدام يك از زن و مرد، شايستگى اين سرپرستى و قيمومت را دارند.
مرد در قبول مسؤوليتهاى اين سازمان و اداره شؤون فرزندان و قيام به وظايف سرپرستى و تحمّل بار سنگين قيمومت خانواده، از زن سزاوارتر و آمادهتر است و تنها اوست كه مى تواند با قدرت و استقامت، تمام بار مسؤوليت را به دوش كشد و كانون خانواده را از هرج و مرج و پريشانى، حفظ كند.
اين موضوع، به ثبوت رسيده كه زن بيشتر تابع انفعالات عاطفى است و از نظر جنبه هاى روانى، طورى آفريده شده كه در نهادش، عاطفه، عميقتر و شديدتر است، به طورى كه خيلى سريعتر از مرد دستخوش احساسات و هيجانات مى شود، در حالى كه مرد از نظر فطرت، بيشتر تابع عقل است.
بنابراين، براى قبول مسؤوليتها «فكر» سزاوارتر از «عاطفه» است و لذا اسلام مرد را براى رياست خانواده برگزيده است (٨) و اين منافات با مشورت، همكارى و تفاهم كامل ندارد و نمى توان نتيجهگيرى كرد كه مرد به دلخواه خود مى تواند مطلق العنان راه استبداد و خودسرى را در محيط خانه در پيش گيرد، با اين كه اسلام اين سرپرستى را به عهده مرد واگذار كرده، در عين حال آنها را از هرگونه اجحاف و زورگويى نسبت به زنان منع مى كند.
«با زنان خود به طور شايسته و دور از هرگونه اجحاف و تعدى، معاشرت نماييد». (٩)
درست است كه مسؤوليت امور خانواده به عهده مرد است، با اين حال، زن در محيط خانه، استقلال داخلى دارد و مسؤول تنظيم وسايل زندگى و تربيت فرزند مى باشد.
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : «مرد، نگهبان و مسؤول خانواده است، زن نيز مسؤوليت خانه، شوهر و فرزندان را به عهده دارد». (١٠)
اين كه پيوندهاى زناشويى در عصر ما اينقدر سست و بىدوام گرديده كه در برابر حوادث بى ارزش و كوچك، به آسانى از هم مى پاشد به علت اين است كه در اينگونه ازدواجها به واقعيات زندگى، توجهى نمى شود و اين پيوندها به دنبال يك سلسله رؤياها و افكار كودكانه و تصورات خام، بسته مى شود.
بسيارى از افراد در مسأله ازدواج، بدون در نظر گرفتن همفكرى، هماهنگى و توافق روحى بين زن و مرد، دنبال ثروت، شهرت و عناوين موهوم و ظاهر فريبنده مى روند و ارزشهاى معنوى و روحى را ناديده گرفته و مصالح واقعى خود را زير پا مى گذارند، چنين ازدواجهايى، آينده تاريك و اسف انگيزى خواهد داشت; زيرا تضاد عميق فكرى و روحى، زن و مرد را مانند دو قطب مخالف روبروى هم قرار داده و روز به روز شكاف و اختلاف طرفين را عميقتر و دامنه دارتر كرده و در روابط آنها يك نوع هرج و مرج و ناهماهنگى پديد مىآورد. حصول آرامش روحى و فكرى در زندگى خانوادگى به هماهنگى اخلاقى، فداكارى و مزاياى انسانى، روحى، تقوا و فضيلت طرفين بستگى دارد و در نظر گرفتن شرايط محيط و نشو و نماى زن و تطبيق افكار و اخلاق طرفين با يكديگر، از عوامل مهم تحكيم بنيان خانواده است.
وقتى افراد، داراى يك فكر مقدس و اصولى نباشند تا از يك ديدگاه صحيح، مسائل واقعى زندگى را مورد مطالعه قرار دهند، اين نابسامانيها هر روز رو به فزونى خواهد گذاشت.
با در نظر گرفتن همه مفاسدى كه از اين راه پيش مىآيد، اسلام چنين طرز تفكرى را كه جز بدبختى، اختلاف و كشمكش حاصلى ندارد، طرد مى كند، نظر اسلام در تشكيل خانواده، به ثروت، شهرت، ظاهر آراسته و امورى مادى نيست، بلكه ازدواج را بر محور ايمان، فضيلت، عفت و پاكدامنى قرار داده و به صفات و مزاياى روحى و پاكى نفس و پرهيزگارى زن و مرد، توجه خاص دارد.
پيشواى گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : «هركس بازنى فقط به خاطر زيباييش ازدواج كند، آنچه را كه دوست مى داشت در او نخواهد يافت. و هركس با زنى تنها به خاطر ثروتش ازدواج نمايد، خداوند او را به خود وا مى گذارد، بنابراين، بر شما لازم است كه همسر با ايمان و پاكدامنى را انتخاب كنيد». (١١)
«چنانكه در روايات اسلامى نسبت به مسأله ازدواج و تشكيل خانواده، تشويق و ترغيب نموده و هيچ سازمانى را محبوبتر از ازدواج نمى داند». (١٢)
و به شدّت از افرادى كه به علل غير صحيح و نامعقول از تشكيل خانواده، خود دارى مى كنند، نكوهش كرده و هرگونه بهانهاى كه منجر به تباه شدن و يا منحرف گرديدن قواى جنسى مى شود، محكوم مى نمايد.
«از آيين من است ازدواج و زناشويى، هركس از اين روش و آيين من، اعراض كند از من نخواهد بود». (١٣)
همچنين اسلام، با پيوند زناشويى با افرادى كه فاقد كمالات نفسانى و فضايل روانى باشند، موافق نيست و ازدواج با خانواده هايى را كه فاقد نجابت بوده و از تربيتهاى اخلاقى و مذهبى، بى بهرهاند، مصلحت نمى داند. پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :
«از ازدواج با سبزه ها و گلهايى كه كنار مردابهاى كثيف و آلوده مى رويند، بپرهيزيد; از آن حضرت سؤال شد يا رسول الله سبزه در كنار مردابهاى عفن چيست؟ فرمود : زن زيبايى كه در خانواده آلوده و بىبند و بار، تربيت يافته باشد». (١٤)
طبيعى است، كه چنين همسرانى كه به اصول و قوانين اخلاقى و مذهبى پايبند نيستند، سعادت و خوشبختى خانوادگى را تأمين نخواهند كرد و قهراً ثمره اين ازدواجها نيز فرزندانى هوسباز، زبون و فاقد آرامش روحى و امنيت خواهند بود.
بنابراين، اسلام به تأمين نيكبختى طرفين از لحاظ امور اخلاقى و عقلى، نظر خاص دارد و با نهى از پيوند ازدواج با خانواده هاى منحط و آلوده، از پيدايش نسل فاسد و منحرف نيز كاملاً جلوگيرى كرده است.
اگر جوانان هنگام انتخاب همسر، بر اساس قوانين و مقررات اسلامى به جاى توجه به ظواهر، به مسائل واقعى و حياتى توجه پيدا كنند و از پيروى افكار غلط و هوا و هوسهاى آلوده و زود گذر اجتناب نمايند، مسلماً از بدبختىها و نابسامانىهاى خانوادگى كه عرصه را بر هوا پرستان تنگ كرده، در امان خواهند ماند.
در عصر ما برخى از جوانان چنين مى پندارند كه راه صحيح انتخاب همسر اين است كه بايد به وسيله معاشرت و آميزش هاى امتحانى، همسر موافق و ايدهآل را بدست آورد و از اين راه سعادت و خوشبختى زندگى مشترك را تأمين كرد، در حالى كه اين گونه معاشرتها علاوه بر مفاسد و زيانهايى كه در بر دارد، راهى سودمند و مفيد براى تشخيص روحيات، صفات و خصايص همسر نيست; زيرا شناخت اخلاقيات و صفات و مزاياى هركس، مستلزم مرور زمان و معاشرتهاى طولانى است و به آسانى طى مقدارى معاشرت و رفت و آمد، نمى توان به اعماق و زواياى طبيعت كسى، پى برد.
وانگهى استعدادها و شخصيتهاى روحى هر فردى به وسيله حوادث و رويدادهاى زندگى، ظاهر و هويدا مى شود و اين صحنه هاى گوناگون زندگى است كه آشكار كننده شخصيت روحى انسان است.
به دست آوردن صفات و مزايايى مانند صبر و شكيبايى، متانت، برد بارى، قناعت، گذشت و فداكارى، هنگام فشار جانكاه روز گار تجلّى مى كند وگرنه اوقات خوشى، آسايش، تفريح و گردش، چگونه مى توان به اين گونه خصايص اخلاقى كسى، پى برد؟
آيا ملاقات در محيط مثلا سينما يا گردشگاه ها مى تواند معيارى براى شناساندن روحيات طرفين به يكديگر باشد؟ در حالى كه طرفين در معاشرتهاى مقدماتى سعى مى كنند بر نواقص خود پوششى بكشند و حتى به طور تصنعى، حالات نيكو و پسنديدهاى به خود بگيرند.
آيا جوانانى كه در شديدترين دوران عكسالعملهاى غرايز و بحرانىترين دوران عمر هستند مى توانند به وسيله معاشرت، تشخيص دهند كه هيچ نقطه ضعفى از نظر اختلاف روحى ميانشان وجود ندارد؟ در چنين شرايط و سنّى كه جوان به چيزى جز ارضاى تمايلات جنسى و تحقق بخشيدن به رؤياهايى از اين قبيل، نمىانديشد.
آيا جوانانى كه به وسيله معاشرت و با اين روش، همسر خود را انتخاب مى كنند، تا آخر عمر از اختلافات، كشمكشها و مشاجرات در امان خواهند بود؟ و ميان آنها و همسرانشان هيچگونه اختلافى بروز نخواهد كرد؟ و در سايه اين ازدواج از يك زندگى سعادتمند و مطبوع، دور از هرگونه تشاجر و نارضايتى، بر خوردار خواهند شد؟
واقعيات و حوادث، خلاف اين عقيده را اثبات مى كند.
چه بسيار ازدواجهايى اين چنين كه به تدريج هر يك به معايب و نواقصى كه در طرف مقابل وجود دارد پى مى برند، در صورتى كه در مراحل ابتدايى هيچگونه برخوردى به اين نواقص و معايب، نداشتهاند.
هر جوانى بايد اين حقيقت را بداند كه ميان دو نفر تطابق روحى از هر جهت، بسيار مشكل و شايد محال باشد، همانطورى كه از جنبه هاى ظاهرى نيز اتحاد در قيافه و
مطابقت شكلى، بسيار بعيد و يا ممتنع است.
به علاوه عواطف و احساسات گوناگونى كه در طرز فكر و آراى زن وجود دارد، خواهى نخواهى، خط مشى فكرى و عملى او را از مرد جدا و مشخص خواهد نمود.
اسلام نظر به اهميتى كه براى ازدواج قايل است، اجازه مى دهد هر فردى قبل از انجام عقد، ظاهر و قيافه همسر خود را ببيند و خصوصيات روحى و اخلاقى او را هم به وسيله افراد مطلع تا جايى كه مقدور و ميسّر است، به دست آورد.
سعادت خانواده در درجه اوّل، مربوط به كيفيت و نحوه روابط زن و مرد و همزيستى آنان با يكديگر است، هر قدر پيوندهاى روحى و اخلاقى ميان اين دو عضو اصلى خانه استوارتر باشد، به همان اندازه خوشبختى درآن خانه بيشتر خواهد بود، سعادت واقعى در اثر ملكات اخلاقى و فدا كارى زن و مرد به دست مىآيد و اين گذشت و فداكارى است كه بنيان خانواده را از تزلزل و انهدام، باز مى دارد.
اسلام علاوه بر قوانين حقوقى و مقررات جامعى كه براى زن و مرد در محيط خانواده، وضع كرده و به طريقى عادلانه وظايف و مسؤوليتهاى هر يك را مشخص مى سازد.
از نظر اخلاقى نيز به وسيله يك رشته تعليمات پرارزش، خانواده ها را به سوى سعادت واقعى سوق مى دهد.
از يك طرف به مرد توصيه مى كند كه از هيچگونه نيكى و خوشرفتارى نسبت به خانواده خود دريغ نورزد.
پيشواى عاليقدر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : «بهترين مردان امت من، افرادى هستند كه نسبت به خانواده خود، سختگيرى ننموده و نسبت به آنها كمال احسان و نيكى را مى نمايند». (١٥)
«بهترين فرد شما آن كسى است كه با خانواده خود خوشرفتارتر باشد، و من با خانواده خود از همه شما خوشرفتارترم». (١٦)
و از طرف ديگر، خوشرفتارى با شوهر را يك «جهاد مقدس»براى زن مى شمارد : «جهاد زن، خوب شوهر دارى است». (١٧)
يكى از عوامل مهمّى كه در شرايط كنونى موجب ركود فكرى تشكيل خانواده در ميان جوانان و پايين آمدن آمار ازدواج شده است، مهرهاى سنگين و تشريفات زايد و هزينه هاى سرسام آورى است كه چون بسيارى از جوانان قادر به تحمّل چنين هزينه هايى نيستند، آنها را از اقدام به اين امر، باز داشته است.
اين تقيّدات زايد و بى اساس اجتماعى در زمينه تشكيل خانواده، به هيچ وجه با هدف اسلام تطبيق نمى كند; زيرا اسلام براى تحقق يافتن اين امر حياتى، تسهيلات فراوانى قايل شده و با هرگونه عاملى كه ممكن است مردم را از انجام اين وظيفه باز دارد، به شدّت مبارزه نموده و دستور مى دهد ميزان مهر، كم و مقدمات ازدواج، به سادگى برگزار گردد.
پيشواى اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود :
«از خوش قدمى و ميمنت زن اين است كه خواستگاريش به سهولت انجام گيرد و مهريهاش كم باشد».
بدون ترديد، در موارد بروز اختلافات خانوادگى، زن با داشتن سلاح «مهريه سنگين»، در برابر مرد، لجاجت و سرسختى از خود نشان مى دهد و حاضر به گذشت نخواهد شد. و شايد همين لجاجتها به از هم پاشيدگى كانون خانواده منجر شود. و روشن است كه چنين ازدواجى تا چه اندازه ناميمون خواهد بود.
«روزى، جمعى از ياران رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شرفياب محضر آن حضرت بودند، ناگاه زن جوانى وارد شد و پس از عرض ادب گفت : يا رسول الله! ميل دارم با مرد جوانى ازدواج كنم. حضرت روبه حضار نمود و فرمود : چه كسى ميل دارد با اين زن ازدواج كند؟ مردى از ميان حضار پاسخ داد : من حاضرم. حضرت فرمود : مهر او را چه قرار مى دهى؟ در جواب گفت : براى مهر او چيزى در اختيار ندارم.
حضرت فرمود : نه.
زن بار ديگر آمادگى خود را براى ازدواج اعلام داشت، كسى از ميان جمعيت جوابى نداد، مگر جوانى كه از ثروت و مال، چيزى در اختيار نداشت، حضرت جوان را مخاطب ساخت و فرمود : آيا قرآن مى دانى؟ گفت : آرى، رسول اكرم فرمود : در مقابلِ تعليم مقدارى از قرآن كه به اين زن ياد دهى، او را به تو تزويج مى كنم». (١٨)
بنابراين، اسلام، مشكلات مالى را مانع از تشكيل خانواده نمى داند و اجازه مى دهد افراد مستمند و بى بضاعت نيز از قانون تشكيل خانواده استفاده نمايند و محروميت مالى، سبب محروميت ديگرى براى طبقه مستمند در زندگى نشود.
وحشت از فقر و گرفتارى نيز يكى از عواملى است كه سبب مى شود بسيارى از مردم از زير بار اين امر حياتى، شانه خالى كنند و تن به ازدواج ندهند. اسلام، اينگونه افكار نادرست و بهانه ها را نيز مانع از تحقق امر زناشويى ندانسته و به مردم نويد مى دهد كه خداوند، جبران محروميتهاى مادّى آنان را خواهد كرد.
«براى افراد لايق و شايستهاى كه همسر ندارند، وسايل ازدواج آماده كنيد، چنانچه فقير و نادار باشند، خداوند به لطف و كرم خود، آنان را بىنياز خواهد كرد». (١٩)
بى شك نيازمنديهاى زندگى، انسان را به تلاش و فعاليّت وامى دارد و هنگامى كه انسان مسؤوليت خانواده را به عهده گرفت، براى گرداندن چرخهاى زندگى و رفع نيازمندهاى خود و خانوادهاش، بر كوشش و فعاليّت خويش خواهد افزود و از اين جهت مى توان ازدواج را يكى از عوامل پيشرفت در صحنه زندگى دانست.
اما در كشورهاى غرب و متمدّن جهان، بىبند و بارى جنسى سبب بى علاقگى جوانان به تشكيل خانواده و بىاعتنايى آنان به مبانى فطرى و معنويت شده است و به تدريج اين اصل ضرورى اجتماعى را از ميان مى برد، گسترش وسايل عيّاشى و آزادى بىحساب و بدون مانع، محور زندگى جوانان را تغيير داده و با سرعت سرسام آورى، انحرافات را در ميان آنها بالا برده است.
توجه به كاهش آمار ازدواج و افزايش روز افزون اختلافات خانوادگى و طلاق، شاهد گوياى تزلزل بنيان خانواده در دنياى غرب است.
جامعه شناس شهير «ويلدورانت» مى نويسد : «چون ازدواج زن و مرد در اجتماع جديد، به معناى صحيح صورت نمى گيرد; زيرا تنها بر اساس رابطه جنسى استوار است، نه بر مبناى احساس پدرى، از اين رو به زودى به تباهى كشيده مى شود; چون چنين ازدواجهايى كه فاقد همبستگى با همنوع و با زندگى است، به سرعت گسسته مى گردد و آنگاه زن و مرد كه گويى دو جزء كاملاً جدا از همند، هر يك سر به گريبان خود فروبرده و در نتيجه، نوع دوستى كه در عشق وجود دارد، به خود پرستى كه بر اثر تحريك و فشار ماسكهاى دروغين پديد مىآيد، مبدّل مى گردد.
در اين صورت، تمايل مرد كه هر روز طعمه تازهاى مىيابد، به او باز مى گردد; چون ديگر آن انس كه وجودش را، سبكبار و آرام مى كند، فاقد گشته و همسرش چيز تازه و جديدى ماوراى آنچه تا كنون داشته و عرضه داشته، ندارد... .
ما در امواج دگرگونىها غوطه مىخوريم و بىشك، سرنوشت ما بدانجا منتهى مى شود كه در انتخابش، خود اختيارى نداريم.
از چيزهايى كه همگام با اين خروشى كه در رسوم، سنن و نظامها پديد آمده، رخ مى دهد، يكى هم اين است كه در شهرهاى بزرگ ما، مسأله تشكيل خانواده رو به زوال نهاده است; ازدواجى كه مرد را تنها به انديشه يك همسر قانع سازد، اهميت خود را فاقد گرديده است و بى شك تعداد زناشويىهايى كه براساس لذّت صورت مى گيرد، روز به روز افزون مى شود.
با آنكه در اين گير و دار، اغلب، مرد از آزادى بر خوردار مى شود، ولى زن نيز اينگونه زناشويىها را بدان جهت تأييد مى كند كه از تنهايى و خزيدن به كنجى بدون دمساز و همراز، آن را بهتر مى داند.
آرى، به زودى خلل شديدى در سطح زناشويى نمايان مى گردد، زن باعث تشويش مرد مى شود كه پيش از ازدواج، همديگر را بيازمايند، آنگاه با افزونى طلاق، قربانيان كاشانه هاى ويران شده، آشوبى در شهرها به پا مى كنند و سبك زناشويى كاملاً به صورت تازهاى در مىآيد». (٢٠)
* * *
كسانى كه امروز با شور و هيجان از آزادى زن در غرب بحث مى كنند، از نهضت اسلام در موضوع زن كه يك جهش انقلابى بود با در نظر گرفتن شرايط محيط آن زمان، بى خبرند. هركسى واقعيت، روح و تاريخ اين دين را به موازات همديگر بررسى كند، كاملاً درك مى كند كه تمدّن غرب بر جهش انقلابى اسلام در خصوص طبقه زن، چيزى اضافه نكرده، مگر آزادى براى فساد اخلاق و بىبند و بارى.
اما اسلام، جلو نشر فساد، هرزگى، لااباليگرى و ابتذال اخلاقى را مى گيرد، ولى آيا جلوگيرى از اينها زن را از ترقى و پيشرفت باز مى دارد؟ كداميك از اين امور سبب آبرو مندى و بالا بردن شخصيت زن و ترقى و تعالى او مى گردد؟
از نظر اسلام، زن و مرد براى اين منظور قدم به دايره هستى گذاردهاند كه به مدارج عاليه انسانى و كمالات روحى و معنوى، نايل گردند و بر خلاف كتب تحريف شده يهود و مسيحيت كه مى گفتند : «در ميان هزار نفر مرد، يك نفر محبوب خدا پيدا مى شود، اما يك زن هم در ميان تمام زنان جهان يافت نمى شود كه مشمول الطاف و عنايات خاصه
الهى واقع گردد!» (٢١)، با صراحت اعلام مى كند كه زن و مرد، هيچگونه امتيازى بر يكديگر ندارند، تنها ملاك فضيلت و امتياز افراد ـ اعم از مرد و زن ـ مزاياى روحى و كارهاى نيك و پسنديده است، آنهابه طور مساوى در روز رستاخيز، ثمرات و نتايج اعمال خويش را دريافت خواهند كرد و خلاصه نويد بخشش و پاداش را به هر دو به طور يكسان داده است :
«هركسى كه با ايمان باشد و كار شايستهاى بجا آورد چه زن باشد يا مرد، زندگى رضايت بخشى نصيبش مى كنيم و بهتر از كارهاى نيكى كه انجام داده، پاداش خواهيم داد». (٢٢)
در نظامات اسلام، زن و مرد مكمّل يكديگرند و ظرافت، درشتى و ساير مشخصات، موجب مزيّت يكى بر ديگرى نيست :
«خدا دعايشان را پذيرفت و گفت : من كار هيچ يك از شما را چه زن باشد يا مرد، ضايع و تباه نمى گردانم، بعضى از شما از بعضى ديگريد». (٢٣)
چه بسيار زنانى كه در اثر دارابودن فضايل نفسانى و اطاعت از فرمان عقل، به مدارج عاليه انسانيّت و مراحل نهايى سعادت، نايل مى گردند و در مقابل، چه بسا مردانى كه به واسطه پيروى از تمايلات و هوسها و انحراف دستورات عقل و خرد، به درّه بدبختى و شقاوت سقوط مى كنند.
پس از طلوع اسلام، شخصيّت حقوقى بانوان تا جايى ارتقا يافت كه به اعمال، رفتار و دستورات حكومت، نظارت و مداخله مى كردند اين نمونه تاريخى كه دانشمندان شيعه و سنّى نوشتهاند، شاهد گوياى اين حقيقت است :
«روزى خليفه دوّم (عمر) بر فراز منبر در برابر جمعيت انبوهى گفت : هركس بيش از پانصد درهم براى زنى مهر قرار دهد، من هر مقدار كه از «مهر السنّة» (پانصد درهم) زيادتر باشد، به بيت المال بر مى گردانم!
زنى از پاى منبر به او اعتراض كرد و گفت : اين دستور شما با فرمان خدا مخالف است كه مى گويد : «هرگاه به يكى از آنها به عنوان مهريه، مال بسيار دادهايد، چيزى از آنها پس نگيريد»، (٢٤) چگونه شما بر خلاف قانون الهى كه بيش از مهرالسنه را مجاز دانسته، فرمانى صادر مى كنيد؟
عمر به خطاىخود پى برد و گفت : مردىاشتباه كردو زنى به حقيقت سخن راند». (٢٥)
وقتى اين حادثه و ساير جريانات را با وضع رقت انگيز و اسفبار زنان قبل از اسلام، مقايسه كنيم، به خوبى درك مى كنيم كه اسلام تا چه پايه به شخصيت و استقلال بانوان توجه كرده كه زنى در برابر تصميم شخص خليفه، زبان به اعتراض مى گشايد و او را وادار مى سازد كه در اجتماع عمومى به اشتباه و خطاى خود اعتراف كند و از تصميم خلاف خويش، صرف نظر نمايد.
آرى، اين اسلام بود كه مردان را از مرتبه مالكيت زن پايين كشيد و زنان را از اسارت و بردگى، نجات بخشيد و به سطح بالا ارتقا داد و مساوات هر دو را در مقام انسانيّت، تثبيت كرد.
مساواتى كه ميان زن و مرد در اصل بشريّت و حقوق مربوط به همين اصل بر قرار كرد، يك مساوات فطرى و طبيعى بود، اما تساوى مطلق در ذات و ماهيّت آنها و در وظايف زندگى و طرق آن، تنها در عالم خيال امكان پذير است، اما در جهان خارج، هرگز صورت تحقق پيدا نخواهد كرد.
اسلام در قانونگذارى خود، هميشه نيازمنديهاى طبيعى و فطرت بشر را منظور داشته و به همين سبب زن و مرد را در مواردى كه تساوى آن دو منطبق با طبيعت و فطرت باشد، مساوى قرار داده و همچنين در جايى كه تفاوت ميان آنها بر طبق طبيعت و فطرت باشد، ميان آن دو تفاوت و فرق قايل گرديده است.
در سال ٥٨٦ ميلادى مجمع دينى فرانسه پس از بحث و گفتگو در خصوص زن، مقرر داشت كه : «زن، انسان است ولى براى خدمت به مرد آفريده شده است!».
تا چندى پيش، قوانين كشورهاى متمدّن اروپا، زن را از همه حقوق مربوط به مالكيت و تصرف در املاك، محروم مى داشت.
«طبق قانونى كه در حدود سال ١٨٥٠ در انگلستان وضع گرديد، زنان از اتباع كشور به حساب نمىآمدند و هيچگونه مالكيتى پيدا نمى كردندو حتى لباسهايى كه به تن داشتند، مالكش نبودند، «هانرى» هشتم به موجب فرمانى كه در انگلستان صادر كرد، زنان از مطالعه كتاب مقدس، ممنوع شدند!!». (٢٦)
در سال ١٨٨٢ قانونى در بريتانيا تصويب شد كه به موجب آن، امتياز بى سابقهاى نصيب زنان گرديد و آن اين بود كه حق داشتند پولى را كه به دست مىآورند، به ميل و دلخواه خود خرج كنند و مجبور نيستند به شوهر خويش تحويل دهند!
اما اسلام، استقلال اقتصادى زن و حق مالكيت و انواع تصرفات مالكانه او در چهارده قرن پيش، بدون نظارت و قيمومت مرد را تثبيت كرده و به زن حق داده است اموالى را كه از طريق كسب و تجارت، هبه و امثال اينها بدون كسب اجازه از شوهر و يا شخص ديگرى، هر نوع تصرفاتى در آن به عمل آورد و در حقيقت، اين يكى از مفاخر اسلام است.
«براى مردان از آن چيزهايى كه به دست آوردهاند بهرهاى و براى زنان نيز از آن چيزهايى كه كسب كردهاند، بهرهاى است». (٢٧)
علاوه بر حقوق مربوط به مالكيت، اسلام شخصيت، استقلال و آزادى زن را در مسأله ازدواج كه مهمترين و حساسترين مسائل زندگى اوست، تأمين نموده و به طور مطلق اين حق را در اختيار او قرار داده است و از اين رهگذر مى تواند مرد مورد نظر خود را انتخاب كند.
اين حقوق و مزايا كه به حكم ضرورت و در اثر فشار، زنان اروپايى در چندىپيش بدان دست يافتند، در قرنها قبل، اسلام بدون هيچگونه ضرورت و فشارى، به جامعه بانوان اعطا كرد.
بنابرآنچه گذشت، هيچ مشكلى از مشكلات مربوط به حيثيت و حيات زن نيست كه اسلام به بهترين وجهى آن را حلّ نكرده باشد.
امروز، گرچه وضع بسيارى از زنان در شرق، رضايت بخش نيست و اين نقص، ناشى از نقص نظام و قانون اسلامى نيست، بلكه اشكال كار مربوط به شرايط سياسى، اجتماعى، اقتصادى و همچنين نظام غير اسلامى است كه امروز بر جامعه مسلمين حاكم است و لذا سرچشمه اين نواقص را بايد در جاهاى ديگر جستجو كرد، نه در اسلام.
فقر عمومى، يكى از علل مهم نابسامانى و دشوارى وضع زنان در مشرق زمين است، مظالم اجتماعى، گروهى را در نهايت ناز و نعمت قرار داده و دسته ديگرى را به كام بدبختى و گرسنگى افكنده است، همين مظالم و فقر كشنده، نيروى مقاومت و تحمل را از مردان سلب كرده است، از اين رو، ناچار خشم و عقدهاى كه از اجتماع و محيط زندگى خود به دل گرفتهاند، براى فرو نشاندن آن، زهر عناد و خشم را در محيط خانه، به جان همسر و فرزندان خويش، خالى مى كنند.
زن بيچاره هم در چنين شرايطى قادر نيست، از حقوق شرعى خود استفاده كرده و جلوى تعدّى و تجاوز مرد را بگيرد، چه زن بيم دارد كه كارش به جدايى و متاركه انجامد و حتى بستگان و نزديكان وى هم نتوانند او را تحت كفالت و حمايت خويش، قرار دهند.
ترديدى نيست كه در اجتماع فقير و محروم، فضايل اخلاقى نابود مى شود، عواطف عاليه انسانى از ميان مى رود و زور و بىعدالتى، جاى همه فضايل و موازين اخلاقى را مى گيرد. پس نخستين عاملى كه زنان را در وضع نامناسب قرار داده، همين مشكل و «عامل فقر» است.
جاى هيچگونه ترديدى نيست كه اين بدبختيها را نظام اجتماعى اسلام به وجود نياورده و اين تيره روزى و نابسامانى از ناحيه اسلام پديد نيامده است.
اسلام، همان نظامى است كه با فقر و بىعدالتى مبارزه مى كند و در ميان طبقات مردم، ثروت را بر اساس عدالت، توزيع مى نمايد، اسراف و تجمل را تحريم و مظالم اجتماعى و فاصله طبقاتى را از ميان مى برد و نمى گذارد ظلم و بيداد اجتماع، مرد را در زير شكنجه محروميت و ناكامى قرار دهد تا در نتيجه، عقده هاى فشردهاى كه در دل و جانش كمين كرده، به زن و فرزند خويش ظلم و ستم روا دارد و زن نيز از ترس افتادن در كام فقر و بدبختى، از مطالبه حقوق خود صرف نظر كند.
آيا هيچ خردمند و منصفى مى تواند ادعا كند، اين رشته عقده ها كه در اعماق دل مرد متراكم شده و سبب گرديده است، زن و فرزند و اعضاى خانواده خويش را زير فشار تلخكامى قرار دهد از ناحيه اسلام پديد آمده؟
آيا دستورات اسلام بر اساس تهذيب نفس و رعايت عدالت و احترام و محبّت به همه مردم، مخصوصاً اعضاى خانواده، استوار نيست؟
اين همان اسلام بود كه بانوان را از وضع اسف انگيز، رقّت بار و انحطاط، نجات بخشيد و در پرتو آن نظام، مقام و حيثيت شايسته خود را احراز كردند.
اكنون ببينيم از نظر جهان متمدّن امروز، زن داراى چه مقام و ارزشى است؟
نه تنها مقام و موقعيت زن در عصر تمدّن بشر بالا نرفته، بلكه فوق العاده انحطاط پيدا كرده است; زيرا زن در دنياى كنونى، ابزارى براى اطفاى شهوات حيوانى مردها محسوب مى شود و از وجود آنها براى تبليغات گوناگون، وسايل سرگرمى از قبيل سينما، تلويزيون و فروش كالاها استفاده مى گردد.
امروز ملاك شهرت و شخصيّت زن، فضايل اخلاقى، معلومات و دانش كافى نيست، غالباً زنان باتقوا و دانشمند، گمنامند، احترام، شهرت و سود سرشار، نصيب زنانى
است كه به غلط نام «هنرمند!» روى خود گذارده و هيچگونه كار مثبتى در اجتماع انجام نمى دهند و هرگز منشأ اثرى براى مردم نبوده و نيستند، بلكه تحت اين نام، مرتكب هزار گونه هرزگى و آنچه مخالف تقوا، فضيلت و شرف است، مى گردند.
يك دانشمند آمريكايى از هوا پرستى و انحرافات فكرى اجتماع كنونى و ابتذال محيط خود، چنين درد دل مى كند : «در دنياى امروز، زنى كه سينه لختش را به مردم نشان مى دهد، يك ميليون دلار كسب مى كند! مردى كه بتواند با يك مشت ضربت، آدم بكشد، نيم ميليون دلار اجرت مى گيرد، ولى كسى كه براى نجات ميليونها نفر موهاى خود را سفيد كرده است، درآمدش براى مردن، زياد و براى زندگى كردن، كم است».
«پرفسور آلبرت كانلى» استاد روانشناس، طى مقاله تحقيقى جالبى مى نويسد :
«وقتى در سال ١٩١٩ بانوان مبارز انگليسى، براى بدست آوردن حق دخول به پارلمان مىجنگيدند و حتى از مرگ و زندان، ترسى نداشتند، كمتر كسى مى توانست حدس بزند كه آزادى مورد مطالبه آنها پس از نيم قرن به دست نوه هايشان، چنان شكل مبتذلى خواهد يافت كه شخصيت و مقام اجتماعى زن را به كلى متزلزل خواهد كرد.
اكنون اگر آن زنان مبارز، زنده بودند، قطعاً مى بايست براى برگرداندن آن آزادى و محروم كردن خود و همجنسان خود از آن، ميتينگ بدهند و تظاهرات راه بيندازند; زيرا تجربه پنجاه سال اخير نشان داده كه با دريافت آزادى، زنان نه تنها چيزى به دست نياوردهاند، بلكه احترام و موقعيّت سابق خود را نيز قربانى كردهاند». (٢٨)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١) جامعه شناسى ساموئل كينگ، ص ٢٣٢.
٢) نحل / ٧٢ : (وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُمْ بَنِينَ وَحَفَدَةً وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَـتِ...)
٣) وسائلالشيعه، ج ١٤، ص ٣٩، ح ٢.
٤) وسائل، ج ١٤، ص ٥١، باب ٢٨.
٥) روم / ٢١ : (وَمِنْ ءَايَـتِهِ ى أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِّنْ أَنْفُسِكُمْ أَزوَاجًا لِّتَسْكُنُواْ إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْمَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِى ذلِكَ لاََيـت لِّقَوم يَتَفَكَّرُونَ).
٦) نساء / ٢١ : (...وَأَخَذْنَ مِنكُم مِّيثَـقًا غَلِيظاً).
٧) بقره / ٢٢٨ : (وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِى عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ...).
٨) در قانون جديد فرانسه، ماده ٢١٣ نيز صراحت دارد كه : سرپرستى و زعامت خانواده به عهده مرد است.
٩) نساء / ١٩ : (... وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ...).
١٠) مجموعه ورام، ج ١، ص ٦ : «الرجل راع على اهل بيته و هو مسؤول عنهم فالمرأة راعية على اهل بيت بعلها و ولده و هى مسؤولة عنهم».
١١) وسائل الشيعه، ج ١٤، ص ٣١ : «من تزوج امرأة لايتزوجها الا لجمالها لم يرفيها ما يحب و من تزوجها لمالها لا يتزوجها الاّ له وكّله الله اليه فعليكم بذات الدين».
١٢) وسائل الشيعه، ج ١٤، ص ٣ : ما بنى بناء فى الاسلام احبّ الى الله عزّوجلّ من التزويج.
١٣) سفينة البحار،ج ١، ص٥٦١ : «من سنّتى التزويج فمن رغب عن سنّتى فليس منّى».
١٤) وسائل الشيعه، ج ١٤، ص ٢٩. تهذيب، ج ٢، ص ٢٢٧ : «عن رسول الله (صلى الله عليه وآله) : ايها الناس! ايّاكم و خضراء الدّمن قيل : يارسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)! وما خضراء الدّمن؟ قال : المرأة الحسناء فى منبت السوء».
١٥) وسائل الشيعه، ج ١٤، ص ١٢٢، خصال، ج ٢، ص ١٦١ : «ألا خيركم خيركم لنسائه و أنا خيركم لنسائى».
١٦) من لايحضره الفقيه، ج ٣، ص ٥٥٥، ط دفتر انتشارات اسلامى : «خيركم خيركم لاهله و انا خيركم لاهلى».
١٧) وسائل الشيعة، ج ١٤، ص ١١٦. خصال، ج ٢، ص ١٦١ : «جهاد المرأة حسن التبعل».
١٨) وسائل الشيعه، ج ١٥، ص ٣ ـ ٤. من لايحضره الفقيه، ج ٢، ص ١٢٤ : «جاءت امرأة الى النبى (صلى الله عليه وآله) فقالت : زوّجنى. فقال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) : من لهذه؟ فقام رجل فقال : انا يا رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)زوجنيها. فقال : ما تعطيها؟ فقال : مالى شىء. قال : لا فاعادت فاعاد رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) الكلام فلم يقم احد غير الرجل. ثم اعادت. فقال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) فى المرّة الثّالثة : اتحسن من القرآن شيئاً؟ قال : نعم، قال : زوّجتكها على ما تحسن من القرآن فعلّمها ايّاه».
١٩) نور / ٣٢ : (وَأَنكِحُواْ الاَْيَـمَى مِنكُمْ وَالصَّـلِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَآئِكُمْ إِنْ يَكُونُواْ فُقَرَآءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ< >ى وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ).
٢٠) ويل دورانت، لذّات فلسفه.
٢١) تمدّن اسلام و عرب، ص ٥١٩ نقل از كتاب مقدس.
٢٢) نحل / ٩٧ : (مَنْ عَمِلَ صَـلِحًا مِّن ذَكَر أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَاكَانُواْيَعْمَلُونَ).
٢٣) آل عمران / ١٩٥ : (فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنـِّى لاَأُضِيعُ عَمَلَ عَـمِل مِّنكُم مِّن ذَكَر أَوْ أُنثَى بَعْضُكُم مِّن بَعْض...).
٢٤) نساء / ٢٠ : (...وَءَاتَيْتُمْ إِحْدَيهُنَّ قِنطَارًا فَلاَ تَأْخُذُواْ مِنْهُ شَيْــًا...).
٢٥) الغدير، ج ٦، ص ٩٥ ـ ٩٨.
٢٦) روح الدين الاسلامى، ص ٢٣١.
٢٧) نساء / ٣٢ : (...لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبْنَ...).
٢٨) روشنفكر، شماره ٨٢٩.


۱۲
طلاق در اسلام

طلاق در اسلام

قبل از هر چيزى، بايد دانست كه طلاق و جدايى و گسستن پيوند زناشويى، يك امر غير طبيعى و بر خلاف سنن آفرينش و دستگاه خلقت است. وقتى در يك جامعه، طلاق توسعه يافت و انحلال خانواده و جدايى زن و مرد از يكديگر، روبه افزايش گذاشت و قوس صعودى پيمود، نشانه اين حقيقت است كه آن جامعه از مسير قوانين طبيعى زندگى، منحرف شده است.
روان شناسان، دانشمندان علم حقوق و جامعه شناسان، به علت ارتباطى كه قطع پيوند زناشويى با شخصيت اخلاقى و حقوقى زوجين دارد، اين موضوع را مورد دقت و توجه قرار داده و در باره آن به قضاوت و اظهار نظر پرداختهاند و از آنجا كه متاركه زن و مرد از راه طلاق به كانون گرم خانواده، ضربه جبران ناپذيرى وارد ساخته و محيط پرحرارت خانواده را به يك كانون سرد و بىفروغ مبدّل مى نمايد و كودكان كه ثمره اينگونه ازدواجها هستند، به انواع مفاسد و انحرافات روحى و فكرى مبتلا مى شوند، لذا بسيارى از دانشمندان علم الاجتماع و روانشناسان معتقدند كه بايد طلاق جز در موارد ضرورى، غير مجاز اعلام شود و يا سختگيريهايى در اين زمينه به عمل آيد تا افراد در هر شرايطى نتوانند به انحلال پيوند زناشويى، اقدام كنند.
درست است كه طلاق از لحاظ اخلاقى و روانى ناپسند و مذموم است، ولى در بعضى از موارد، اوضاع و شرايط خارجى ايجاب مى كند كه رابطه زوجيت از هم گسسته شود.
اگر روى جهات و عواملى، ادامه زندگى و سازش بين زن و مرد، امكان پذير نباشد، تكليف چيست؟ آيا چنين خانوادهاى بايد تا آخر عمر در جهنم سوزان ناراحتى روحى و بدبختى بسوزند؟ يا بايد راه حلى به آنها ارائه داد كه بتوانند در چنين شرايطى، پيوند زناشويى را گسسته و خود را از كشمكشهاى داخلى و رنج روحى خلاص كنند؟ كداميك از اين دو راه عقلايى و مايه نجات و خلاصى از دوزخ اختلاف و ناكامى است؟
در اين گونه موارد استثنايى، اسلام بر خلاف مسيحيّت كه طلاق را ممنوع ساخته و آن را مردود مى شمارد، تحت شرايط معيّن، قانون طلاق را تشريع و آن را جايز دانسته و براى باز شدن اين پيوند ناميمون، راه هايى پيشبينى كرده كه بتوان به وسيله آن، متاركه و قطع رابطه نمود و نسبت به انحلال چنين خانواده خفقان آور و مسمومى، اقدام كرد; زيرا در اين حالت، نگهداشتن زن و مرد، شكست روشنى است كه فشار بيشتر شكست آن را افزايش مى دهد، چه در اين صورت، ديگر زندگى زناشويى استقرار نخواهد يافت و روبه راه نخواهد گرديد، لذا بايد تسليم واقعيّت شد و به اين امر ناگوار; يعنى طلاق كه مبغوضترين حلالها نزد خداوند است، تن در داد.
شايد همين جدايى در روح زن و مرد براى زندگى نوين، رغبت و ميل تازهاى را بيدار سازد و مهر و محبت مرد به وى بازگشته و احساسات جريحه دار شدهاش، التيام پذيرد و تا فرصت عدّه باقى است، بتوانند زندگى زناشويى را از نو شروع كنند.
از طرف ديگر، چون بقاى زوجيّت و استحكام خانواده مورد توجه خاص اسلام است، لذا بعضى از آزاديها را به خاطر حفظ نظام خانواده و اجتماع محدود كرده و با محدود نمودن اختيار زن در طلاق و سلب اختيار مطلق از او، در حقيقت خواسته است مصالح زن، دستخوش هوا و هوس واقع نشود، بديهى است وقتى اختيار طلاق به دست دو نفر باشد، احتمال وقوع آن، دو برابر مى شود و يك چنين ازدواجى كه از هر دو طرف، قابل گسستن باشد اساس اعتماد طرفين را متزلزل مى سازد، پس چه بهتر كه اين حق به دست يكى از آن دو سپرده شود كه نيروى فكرى و تحملش در برابر ناملايمات،
بيشتر و از ناحيه طلاق نيز خسارتهاى زيادى در خصوص پرداخت مهريه و سرپرستى اطفال، متوجه او مى گردد.
اختلاف سازمان وجودى زن و مرد، به طور آشكار و بارزى، اخلاقيّات و روحيّات آنان را از هم جدا مى كند، در ميان امتيازات و خصايص گونان فطرى هر يك از زن و مرد، غلبه نيروى «تفكر» در مرد و تسلّط «احساسات و عواطف» در زن، به طور روشن ديده مى شود.
زيست شناس معروف «دكتر آلكسيس كارل» مى گويد : «يكايك سلولهاى بدن زن و مرد و همچنين تمام دستگاه هاى مختلف بدن و مخصوصاً سلسله اعصاب آنها نشانه جنس خود را به روى خود، دارند.
متخصصين تعليم و تربيت بايد اختلاف عضوى و روانى جنس مرد و زن و وظايف طبيعى آنها را در نظر داشته باشند و توجه به اين نكته اساسى در بناى آينده تمدّن ما حائز كمال اهميت است. و به علّت عدم توجه به اين نكته اصلى و مهم است كه طرفداران نهضت زن، فكر مى كنند هردو جنس مى توانند يك قسم تعليم و تربيت يابند و مشاغل، اختيارات و مسؤوليتهاى يكسانى به عهده بگيرند». (١)
توجه به اين حقيقت، بسيارى از موارد اختلاف حقوق و وظايف و مسؤوليتهاى زن و مرد را تعليل مى كند و روى همين محاسبات دقيق است كه اسلام حكم مى كند : «طلاق در دست مرد است». (٢)
پس با در نظر گرفتن ظرفيت و روحيه خاص زن كه سراپا هيجان و تلوّن است، قادر نيست در صورت دارا بودن چنين حقى، در موارد ضرورى و عدم امكان ادامه زندگى مشترك، از حق خود استفاده كند، بلكه كوچكترين بهانهاى براى او كافى است كه اساس خانواده را در هم بكوبد و به زندگى مشترك، خاتمه بخشد.
همانطورى كه اسلام در مورد تشكيل خانواده، انواع تسهيلات را فراهم كرده و موانع و مشكلات را از پيش پاى مردم برداشته است، به همان نسبت در انحلال عقد زناشويى و تحقق طلاق و از هم پاشيدن كانون خانواده ها سختگيرى فراوان كرده است، اسلام به هيچ وجه در مورد زوجيّت و كانون خانواده، راضى به تفرقه و جدايى نيست، هدفش اين است كه خانواده ها در امن و امان باشند، قلبها آرامش يابند و وجدانها سالم بمانند و زن و مرد با يكديگر هماهنگ آيند.
از اين رو در نخستين مرحله با تمام نيرو مى كوشد پيوند مقدس زناشويى را هر چه بيشتر محكمتر و قوى تر سازد مگر اينكه از اصلاح آن مأيوس شود. قرآن خطاب به مردان مى گويد : «بازنان، به شايستگى زندگى كنيد، اگر از آنها كراهت داريد، چه بسا چيزى را مكروه داريد و خداوند در آن خير و خوبى بسيار قرار داده باشد». (٣)
در حقيقت براى خاموش ساختن شعله هاى نفرت و كراهت و از ميان بردن ناراحتى و بيدارى وجدان مردان، آنها را به صبر و شكيبايى در برابر اين امر مكروه، دعوت مى كند و مى گويد : صلاحشان نيست زنانى را كه نمى پسندند ترك گويند; زيرا ممكن است در وجود همين زنان، خير و بركتى باشد كه آنها از اين خير، غافل و ناآگاهند و بدينوسيله در مـورد چيزى كه از آن كراهـت دارند، روزنه مجـهولى از خير را مى گشايد.
از طرف ديگر به زنان نيز سفارش مى كند : «و اگر زنى بيم آن داشت كه شوهرش با وى بد سلوكى و بى اعتنايى كند، يا از او دورى گزيند، پس براى ايشان مانعى نيست كه به وسيله گذشت زن از بعضى از حقوق خود، به راه صلح و سازش باز آيند و صلح به وسيله گذشت از بعضى حقوق، بهتر از تفرقه و طلاق است». (٤)
پيشوايان اسلام نيز طلاق را يكى از نكوهيده ترين كارها دانسته و با بيانات گوناگون از آن نكوهش كردهاند : «هر زنى بدون ايجاب ضرورتى، از شوهر خود درخواست طلاق كند، خداوند او را از رحمت و عنايت خود محروم خواهد ساخت». (٥)
«ازدواج كنيد ولى طلاق ندهيد; زيرا طلاق، عرش خدا را مىلرزاند». (٦)
در اسلام، مقرراتى وجود دارد كه سوء استفاده از اختياراتى كه در مورد طلاق، به مرد داده است، منع كرده و اختيارات او را تحت حدود و موازين خاصّى قرار مى دهد. مرد نمى تواند به قصد ظلم، ايذا و اضرار، زن را طلاق دهد. و همچنين در صورتى كه از آثار حتمى طلاق، انحراف و آلودگى زن يا مفاسد نامشروع ديگر باشد.
اسلام، با تشريع يك سلسله شرايط و مقررات، قيود و موانعى بر سر راه طلاق ايجاد كرده و اين مقررات از عوامل بزرگ جلوگيرى يا كاهش طلاق مى باشد.
«دادگاه خانوادگى»، يكى از بهترين راهى است كه براى رفع اختلاف بين زن و مرد قبل از هر اقدام ديگر، منظور گرديده است، اين يكى از ابتكارات اسلام براى رفع بحرانهاى خانوادگى است و تا كنون در كشورهاى غربى، به چنين حربه مؤثر و مفيدى به منظور ايجاد تفاهم و حل اختلاف ميان زن و شوهرى كه در آستانه طلاق و جدايى قرار گرفتهاند، دست نيافتهاند. در اين دادگاه خانوادگى، دو نفر از بستگان مصلح و خيرخواه كه واجد شرايط حكميّت باشند، از طرف زوجين انتخاب مى شوند تا در علل بروز اختلاف و نگرانى زن و شوهر، تحقيق نموده و در مقام حلّ اختلاف و اصلاح بر آيند و بر آشتى و سازش آنان اقدام كنند.
در اين دادگاه، به طور خصوصى، عوامل نزاع و اختلاف ميان زن و شوهر را مورد بررسى قرار مى دهند و چون آنها از اعضاى خانواده زوجين هستند، مى توانند در اسرار داخلى آنها مداخله نمايند، بدون اينكه طرفين از اظهار و افشاى اسرار خود، نزد آنها، احساس شرم و ناراحتى كنند و احساساتشان جريحه دار گردد.
آنگاه پس از آگاهى از علل و عوامل بروز اختلاف، با صميميّت، دلسوزى و علاقهمندى خاص، در فرونشاندن آتش اختلاف و نزاع، تلاش و فعاليّت خواهند كرد و طرفين را به گذشت، اغماض و بردبارى بيشتر، توصيه خواهند نمود.
بىشك، چون اعضاى اين دادگاه، مورد احترام زن و شوهر بوده و به علاقهمندى و دلسوزى آنها اعتماد و اطمينان كامل دارند، در بسيارى از موارد، پيشنهادها و نظريات اصلاحى آنها مورد پذيرش و قبول قرار خواهد گرفت و كوششهاى خيرخواهانه آنان در اغلب موارد، منجر به اصلاح و رفع اختلاف، خواهد شد.
«اگراز اختلاف ميان آنها بيم داشتيد، داورى از كسان مرد و داورى از نزديكان زن، انتخاب نموده، به سوى آنان بفرستيد، هرگاه آنان خواهان صلح و سازش باشند، خداوند ميانشان سازش برقرار مى سازد; زيرا او دانا و حكيم است». (٧)
ولى اگر عوامل پيدايش مقدمات طلاق، عميق و ريشه دار بوده و براى اصلاح و از سرگرفتن زندگى زناشويى، تلاش و كوشش آنها بيهوده و غير مفيد باشد، راه خود را از يكديگر جدا مى كنند.
بر خلاف دخالت محاكم عمومى، در اختلافات خانوادگى كه به تجربه ثابت گرديده است كه در اكثر اوقات، برآشفتگى مناسبات و تيرگى روابط زوجين افزوده و آنها را به پرتگاه متاركه نزديكتر مى سازد; زيرا وظيفه دادگاه عمومى اين است كه در چهارچوب قوانين و مقررات خشك و انعطاف ناپذير، دلايل و مدارك طرفين را استماع نموده، آنگاه دلايل هر يك از زن و شوهر، قانع كنندهتر بود به نفع او طبق قانون، حكم صادر كند.
ولى هرگز پافشارى و اصرارى براى خاموش ساختن آتش اختلاف و از ميان بردن عوامل نزاع و كشمكش ميان آن دو، ندارد.
از طرف ديگر، افشاى اسرار خانوادگى براى اثبات مدعاى خود، در محاكم عمومى و در حضور افراد بيگانه، موجب جريحه دار شدن احساسات طرفين مى شود و به شخصيّت و شؤون آنها ضربه مى زند و در نتيجه، شكاف فى مابين، عميق تر گرديده و به جدايى و متاركه خواهد انجاميد.
حضور دو مرد عادل، هنگام اجراى طلاق نيز يكى از شرايط است : «دو نفر مرد مسلمان عادل (بر طلاق آنها) شاهد بگيريد». (٨)
پس چنانچه بدون حضور اين دو نفر، طلاق صورت گيرد باطل است.
يكى از منافع لزوم دو شاهد عادل اين است كه آنها قبل از حصول طلاق، نسبت به اصلاح ميان زن و مردى كه كانون خانوادگى آنها در حال از هم گسيختن است، ابراز علاقه نموده و در اين راه، جديّت و تلاش خواهند كرد و نصايح و اندرز آنها براى اصلاح ميان دو همسر و جلب موافقت آنان براى ادامه همسرى و رفع بحرانى كه براثر عواملى ميان زن و مرد پديد آمده، بهترين وسيله است و لااقل در برخى از موارد، نتيجه بخش خواهد بود.
اما در مورد رجوع، هيچگونه قيد و شرطى در بين نيست و قضيه كاملاً به عكس طلاق مى باشد; زيرا نظر اسلام اين است كه هيچ تأخير و مانعى در برقرارى پيوند زناشويى، پيش نيايد و براى جلوگيرى از تفرقه و جدايى و تحقق يافتن الفت، انواع تسهيلات را فراهم ساخته است.
به علاوه حصول اين شرط، در همه اوقات، ممكن نيست و عدم تحقق اين شرط در تمام موقعيتها، سبب مى شود كه حتى الامكان، طلاق كمتر واقع گردد.
طهارت زن از «حيض» و «نفاس» نيز شرط ديگرى براى تحقق طلاق است، در بسيارى از موارد كه مرد تصميم به طلاق دارد ممكن است حصول طهارت براى زن، احتياج به گذشت مقدارى زمان داشته باشد و همين گذشت زمان، در كاهش احساسات مرد و تعقل و تفكر بيشتر او در تصميم خود، اثر غير قابل انكارى دارد.
علاوه براينها هنگامى كه زندگى مشترك براى مرد مشكل باشد و به واسطه بيزارى از زن، بخواهد اجراى طلاق كند، با اين طلاق رابطه ازدواج قطع نمى شود، و زن و شوهر از يكديگر جدا نمى گردند و قبل از انقضاى عدّه رجعيّه، مرد مى تواند زندگى زناشويى را از سر بگيرد.
آخرين اقدامى كه اسلام براى برقرارى مجدد پيوند زناشويى به عمل آورده اين است كه پس از اجراى مراسم طلاق رجعى، مرد موظف است زن را تا پايان عدّه رجعيه ـكه حدود سه ماه و اندى استـ از منزل مسكونى خود اخراج نكند و زن نيز جز در موارد ضرورت، حق خروج از منزل شوهر را ندارد.
«آن زنان را (در ايام عدّه) از خانه هايشان بيرون نكنيد و آنان نيز خارج نشوند مگر آنكه كار ناپسند و آشكارى مرتكب گردند، اين (احكام) حدود خداست و هر كس از حدود الهى تجاوز كند، به خويشتن ستم نموده است، تو نمى دانى، شايد خداوند از اين پس، چيزى پديد آورد» (٩).
بىشك، طى مدت سه ماه و اندى كه زن مى بايست براى گذراندن ايام عدّه خود، در منزل شوهر بسر برد، امكان تغيير رأى و پشيمانى مرد از طلاق و جدايى، بسيار است و ممكن است موجبات مهر، علاقه و آشتى در اين مدّت طولانى فراهم گردد و بار ديگر، مرد زندگى زناشويى را از سر گيرد و لذا قرآن ذيل آيه ياد شده : «تو نمى دانى، شايد خداوند، از اين پس، چيزى پديد آورد» اشاره به فلسفه اين حكم و ماندن زن تا پايان ايام عده در منزل شوهر نموده است.
به علاوه در عدّه رجعيّه، براى اعاده وضع زناشويى، احتياج به تشريفات خاصى نيست، بلكه اندك اظهار ميل از جانب شوهر براى ارتباط مجدد زناشويى كافى خواهد بود و اين سهل گيرى در برقرارى مجدد امر زناشويى، خود يكى از دلايل علاقه و توجه خاص اسلام به تثبيت وضع خانواده و نفرتش از انحلال و از هم پاشيدگى كانون خانوادگى است.
همچنين در مورد نفرت زن از شوهر كه با بخشيدن مهر يا مال ديگرى به شوهر، طلاق صورت مى گيرد، باز هم در صورت پشيمانى زن و رجوع به بخشش خود، حق مرد براى بر گرداندن زن به خانه خود، محفوظ مىماند.
اسلام با وضع اين مقررات، به خاطر حفظ رابطه مقدس زناشويى، بيش از آنچه تصور شود، دقّت نموده و مانع مى شود كه بنيان خانواده به آسانى از هم پاشيده شود و زندگى مشترك دستخوش هوسها و اميال گوناگون و احساسات آنى قرار گيرد، بسيار اتفاق مىافتد كه افراد بدون دقت و مطالعه در جوانب قضيه، تحت تأثير عوامل گوناگونى، تصميمات عجولانه مى گيرند، به همين سبب ايجاد اين قيود و موانع در راه انحلال پيوند زناشويى و تحقق طلاق، سبب مى شود كه به عاقبت كار با خونسردى و متانت بينديشند و همين شرايط و قيود موجب محدوديت و كنترل طلاق خواهد شد.
بنابر اين، براى هر فرد با انصاف و خالى از تعصّب، روشن مى شود كه اسلام در حفظ پيوند زناشويى، بيش از هر آيين و نظامى بذل اهتمام نموده و ديگر فرصت و مجالى براى مدعيان اصلاح، باقى نگذاشته است.
اسلام براى مواردى كه حقوق زن در معرض مخاطره قرار گيرد، او را مورد حمايت قانونى قرار داده و راه استخلاص را در اين گونه اوقات، پيشبينى كرده است تا زن بتواند خود را از ادامه زندگى در محيط نامساعد، آزاد سازد :
١ ـ هنگام عقد ازدواج، زن مى تواند با مرد شرط كند چنانچه با او بد رفتارى يا ناسازگارى نمايد و يا مثلاً از دادن نفقه خوددارى ورزد، يا مسافرت كند، يا زن ديگر بگيرد، از راه وكالت و يا وكيل در توكيل، طلاق را به دست بگيرد.
٢ ـ زن راه نشوز و سرپيچى در برابر شوهر نسبت به امور جنسى و غيره را در پيش مى گيرد تا ناگزير، شوهر او را طلاق دهد.
٣ ـ اگر شوهر از تأمين نفقه عاجز شد و يا از دادن آن امتناع نمايد و يا از انجام امور جنسى و حقوق واجبه زن، استنكاف ورزد، زن به حاكم شرع مراجعه مى كند، قاضى اسلامى در صورت ثابت شدن مدعاى زن، شوهر را به عدالت، سازش، انفاق و اعطاى حقوق زن، مجبور مى سازد; چنانچه شوهر از اوامر حاكم شرع، سرپيچى و تخلف كرد، حاكم شرع او را ملزم به طلاق خواهد نمود.
٤ ـ در موردى كه مرد، زن خود را متهم به اعمال منافى عفت نمايد و يا فرزند او را انكار كند، زن مى تواند به دادگاه اسلامى شكايت كند; چنانچه شوهر نتوانست مدعاى خويش را به اثبات برساند، طبق مقررات خاصّى به دستور قاضى اسلامى، از يكديگر جدا مى شوند.
٥ ـ در صورت انزجار طرفين از يكديگر، متاركه با وضع سادهاى مى تواند صورت پذيرد به اين معنا كه زن تنها از مهر خود صرف نظر مى كند و مرد نيز از پرداخت هزينه ايام عدّه، معاف مى شود، بنابر اين، زن بدون درخواست مهريه و مرد بدون پرداخت هزينه ايام عدّه، امر متاركه صورت خواهد گرفت.
٦ ـ چنانچه شوهر غايب (مفقود الاثر) شود و خبرى از او در دست نباشد و زن از لحاظ نفقه يا امور ديگر، به سختى و پريشانى افتد، در اين صورت زن مى تواند به دادگاه شرع مراجعه نموده و تقاضاى طلاق كند، قاضى شرع پس از انجام تشريفات قانونى، عقد را منحل مى سازد.
همانطورى كه در اسلام به موضوع انزجار و تنفر مرد توجه شده است، اصل نفرت و انزجار زن را نيز از نظر دور نداشته است، لذا اگر زن در خود نسبت به شوهر احساس نفرت كرد، به قسمى كه زندگى مشترك برايش غيرقابل تحمل گرديد، مى تواند با بخشيدن مهر يا دادن چيزى اضافه به شوهر، رضايت او را به متاركه و طلاق، جلب نمايد.
«براى شما روانيست از اموالى كه به زنان خود دادهايد، پس بگيريد مگر آنكه از برقرارى حدود خدا بترسيد (و نتوانيد به مقررات زناشويى عمل نماييد) در اين صورت، مانعى ندارد كه چيزى از آن اموال را بگيريد و پيمان زناشويى را به هم بزنيد». (١٠)
پس اسلام به ميل قلبى و احساسات زن نيز توجه خاص مبذول داشته و در چنين مواردى، راه را براى رهايى و نجات او از يك زندگى رنج آور و نفرت انگيز، باز گذاشته است; چنانكه در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) چنين قضيهاى پيش آمد.
«ابن عباس» مى گويد : «جميله» همسر «ثابت بن قيس» روزى پريشان حال به محضر رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) شرفياب گرديد و عرضه داشت : يا رسول الله! از اين پس حتى براى لحظه اى حاضر نيستم با ثابت ابن قيس زندگى كنم، ديگر هرگز سر من و او روى يك بالش قرار نخواهد گرفت و ممكن نيست ديگر به زندگى زناشويى با وى ادامه دهم.
سپس افزود : البته از ايمان، اخلاق و كيفيت معاشرت او، شكايتى ندارم و روى اين جهات، خواستار جدايى از او نيستم، ولى اگر با او زندگى زناشويى را ادامه دهم، مى ترسم كارم به كفر و بىدينى بكشد و بعد از مسلمانى، راه خلاف حق و حقيقت را در پيش گيرم.
علت نفرت و انزجارم از او اين است : دامن خيمه را بالازدم، چشمم به شوهرم افتاد كه به اتفاق جمعى مىآيد، در حالى كه چهرهاش از همه زشتتر، سياهتر و كوتاهتر است، با مشاهده اين وضع، به طورى در اعماق قلبم حس نفرت و انزجار از او پديد آمد و در نظرم چهرهاش ناپسند و كريه مجسم شد كه به هيچ وجه قادر نيستم خود را راضى كرده و با او زندگى كنم.
پيشواى اسلام، پس از استماع اين سخنان، در مقام اندرز و نصيحت او برآمد، ولى نتيجهاى نبخشيد، آنگاه ثابت بن قيس را احضار فرمود و ماجرا را به اطلاع وى رسانيد، او در عين حال كه به جميله سخت علاقهمند بود، موافقت كرد، باغى را كه به عنوان مهر به او داده بود، پس بگيرد و او را طلاق گويد و سرانجام جميله بدين وسيله از شوهرش ثابت، «طلاق خلعى گرفت». (١١)
در برخى از موارد نيز احتياجى به طلاق دادن مرد نيست، بلكه زن حق دارد عقد را ابطال كند، در پارهاى از موارد، بدون مراجعه به دادگاه اسلامى و در بعضى از موارد، با مراجعه، مثلاً ابتلاى هر يك از زن يا مرد به «جنون» موجب حق فسخ براى همسر او مى شود. (١٢)
«خصاء يا عنين» بودن مرد نيز براى زن، موجب حق خيار فسخ است، همچنين «اكراه» سبب حق فسخ نكاح مى گردد، موارد ديگرى هم وجود دارد كه گروهى از فقها آنهارا از عوامل حق فسخ شمردهاند.
* * *
بىگمان، درد بزرگ امروز جوامع غربى، تزلزل اركان خانواده ها است، اين آزادى فراوان در امر طلاق در دنياى مغرب زمين، بىشك مولود عكس العمل طبيعى فشار كليسا بود كه در آيين مسيحيّت به طور كلى طلاق را ناروا مى دانست، سختگيريهاى كليسا سبب شد كه دولتها طلاق را به رسميت بشناسند.
مثلاً طلاق در فرانسه، طبق آيين مسيحيّت تا قبل از انقلاب اكتبر ١٧٨٩ ممنوع بود، ولى هنگام تنظيم حقوق مدنى جديد، در سال ١٨٠٤ در اثر فشار مردم، طلاق قانونى اعلام شد، اما آمار طلاق در مدّت قانونى بودن آن كه دوازده سال طول كشيد، به سرعت رو به افزايش گذاشت و بار ديگر، با فشار مقامات كليسا در سال ١٨١٦ پس از لغو قانون طلاق، «تفريق جسمانى» به تصويب رسيد، ولى با فشار مجدد مردم، دولت ناگزير شد، در سال ١٨٨٤ طلاق را براى زن و مرد با محدوديتهايى به تصويب برساند.
در موارد ذيل، طبق قانون، زن و مرد حق طلاق دارند :
١ ـ اگر مرد يا زن، جرمى مرتكب گردند كه به موجب قانون، به يكى از اين مجازاتها : اعدام، حبس ابد، تبعيد، محروميت از حقوق اجتماعى، حبس موقت با اعمال شاقّه، محكوم شوند.
٢ ـ يكى از زوجين، مرتكب زنا گردد، اما حق طلاق براى زن در صورتى است كه مرد، عمل زنا را در محل سكونت همسرش انجام دهد!
اين هم راه اثبات خيانت زن است، خوب توجه فرماييد :
«اين خيانت بايد از نظر پليس كاملاً ثابت باشد، از اين رو هرگاه زن و يا شوهر بخواهند از هم جداشوند، بايستى در باره طرف سوّمى با هم موافقت كنند و او را براى اين كار استخدام نمايند، سپس در موعد مقرر و هنگام همخوابگى طرف سوم با زن، شوهر، پليس را به خانه آورد و خيانت زن را به اثبات رساند.
به اين ترتيب، پليس همراه شوهر به وعدهگاه مىآيد و چون زن را با طرف سوم همبستر مى بيند، خيانت ثابت مى شود و طلاق صورت مى گيرد!!!». (١٣)
ببينيد چگونه اين اختيار و حق طلاق، خود سرچشمه بى عفتيها و رذايل شده است، اين دنياى متمدن، از يك سو به زن حق مداخله در امور اجتماعى و سياسى مى دهد و از سوى ديگر شؤون و شرفش را وقيحانه به بازيچه مى گيرد و عفتش را به وضع ننگين و رسوايى اين چنين، لجن مال مى كند!!
٣ ـ يكى از زن يا شوهر به ديگرى آزار برساند و يا به وى اهانت و فحّاشى كند و همچنين برخى موارد ديگر.
در حال حاضر، در فرانسه، پرتغال و ايتاليا «تفريق جسمانى» معمول است و آن عبارت از اين است كه زن و شوهرى كه مايل به جدايى از يكديگرند، بايد هريك جداگانه به طور موقت زندگى كنند و حد اكثر مدت جدايى سه سال است، در اين مدت گرچه زن از تمكين و مرد از انفاق معافند، ولى ساير آثار زوجيّت باقى است و پس از پايان اين مدت، اگر باز زن و شوهر حاضر نشدند زندگى مشترك را از سر گيرند، در آن صورت طلاق يا انحلال زوجيت صورت مى گيرد.
آمريكا آزادى بيشترى در امر طلاق به زنان و مردان داده و به همين علّت، وقوع طلاق در آمريكا از همه جا بيشتر است.
اين آزادى بىحساب، در مورد انحلال پيوند زناشويى و اعطاى حق طلاق به طور مساوى به زن و مرد، سبب تزلزل اركان خانواده ها گرديده و ثمرات تلخ و ناگوارى را به بار آورده است، بانوان به بهانه هاى كوچك و اختلاف بى ارزش، هر زمان كه هوس كردند، سايه شوم شوهر را از سر خود كوتاه مى كنند، در حقيقت دنياى غرب، به جاى خدمت به خانواده و زنان، مرتكب جنايت شد.
با بررسى اجمالى آمار طلاق در كشورهايى كه زنان حق طلاق دارند، كثرت آن هر انسان خردمندى را دچار شگفتى و حيرت مى سازد، و خود نشانه ستم روز افزونى است كه قوانين موجود به كودكان، زنان، اجتماع و كانونهاى خانوادگى روا مى دارد، افزايش طلاقهايى كه در كشورهاى متمدّن با تقاضاى زنان صورت مى گيرد و دلايلى كه آنها براى گرفتن طلاق اقامه مى كنند; عمق نظر اسلام را براى ما از آفتاب روشن تر مى سازد.
اين يك نمونه از علل وقوع طلاق در كشورهاى متمدّن است.
يكى از نشريات معروف هفتگى چنين مى نويسد : «در كنگره عمومى انجمن كه چندى قبل در شهر استراسبورك تشكيل يافت، رئيس انجمن، آمار جالبى را كه توسط اعضاى انجمن در كشورهاى مختلف تهيه شده بود، به اطلاع اعضاى كنگره رسانيد.
طبق اين آمار در فرانسه، معادل ٢٧ درصد از طلاقهايى كه بين زن و شوهرها در طى يك سال اخير صورت گرفته، در نتيجه افراط زن در «مدپرستى» بوده و اين رقم در آلمان، معادل ٣٣ درصد، در هلند ٣٦ درصد و در سوئد، هجده درصد است.
با اينكه هر بانوى پاريسى كه به دنبال مد مى رود، به فرض اينكه يك مد پرست
افراطى هم نباشد، به طور متوسط در طى يك سال، مبلغى معادل پنج هزار تومان (١٤)صرف مخارج زايد و بيهودهاى مى كند كه فقط عنوان مد را دارد و اين مخارج هنگفت، نه بر زيبايى او چيزى مىافزايد و نه مقام و شخصيتش را بالا مى برد و نه صرف آسايش و بهبود زندگى خود و خانوادهاش مى شود!!».
اين است سرنوشت شوم خانواده ها وقتى كه زمام طلاق را مستقيماً به دست زن بسپارند، هنگامى كه يك قسمت از طلاقها و در هم ريختن اساس خانواده به خاطر يك موضوع بى ارزش و ناچيز مانند مدپرستى صورت بگيرد، به علل بقيه طلاقها مى توان تا حدّى پىبرد.
نتايج سوء و ناگوارى كه از آزادى در امر طلاق گريبانگير خانواده هاى اروپايى گرديده، در ميان مردم و مسؤولين امور، وحشت عجيبى ايجاد كرده است، به طورى كه در صدد كنترل و محدود ساختن آن بر آمدهاند.
«سال گذشته در فرانسه، سى هزار مورد طلاق پيش آمد و چون هر سال، اين رقم رو به زيادى است، فدراسيون خانواده هاى فرانسوى از دولت درخواست كرده است كه قانون مخصوص ١٩٤١ را كه در سال ١٩٤٥ لغو شد، دوباره اجرا كنند.
مطابق مفاد اين قانون، طلاق در سه سال اول ازدواج، مطلقاً و به هر عنوان ممنوع است، اين مقررات با دو استثناى زير در انگلستان نيز عمل مى شود :
١ ـ خشونت و وحشيگرى فوق العاده از طرف مرد.
٢ ـ خيانت و فساد بى اندازه از طرف زن». (١٥)
«لوسون» نويسنده دانشمند آمريكايى مى نويسد : «هر كسى كه اندك مايهاى از بشر دوستى در او باشد; از اين وضع موحش آمار طلاق، در رنج بوده و در فكر علاج است، چيزى كه بيشتر قابل نظر و دقت است آنكه هشتاد درصد اين طلاقها بنا به تقاضاى زنان واقع شده و مى شود، و راز افزايش طلاق را نيز بايد از همين جا جستجو كرد و بالأخره حتماً آن را محدود ساخت». (١٦)
در اينجا مناسب است به اعتراف «ولتر» (١٧) در جامعيّت و برترى قانون طلاق در اسلام توجه كنيم : «محمّد (صلى الله عليه وآله) قانون گذار خردمندى بود كه مىخواست بشريّت را از بدبختى، جهل و فساد رهايى بخشد، براى برآوردن آرزوى خويش، منافع همه مردم روى زمين را از زن و مرد، كوچك و بزرگ، عاقل و ديوانه، سياه و سفيد، زرد و سرخ در نظر گرفت و هرگز تعدد زوجات را معمول نكرد، بالعكس تعداد بىحد و حصر زنانى را كه در بستر بيشتر پادشاهان و فرمانروايان كشورهاى آسيايى مىآرميدند، به چهار زن محدود نمود.
قوانين او درباره ازدواج و طلاق از قوانين مشابه دين مسيح بىنهايت برتر است، شايد هرگز قانونى كاملتر از قوانين قرآن، در باره طلاق، وضع نشده باشد». (١٨)

ازدواج موقّت

بدون ترديد، اسلام الهام بخش سعادتها و خوشبختيهاست، هرگز نيامده است مردم را در بلا و بدبختى افكند و آنها را در پيچ و خمهاى مشكلات سرگردان سازد، نقطه ضعفى در هيچ يك از شؤون زندگى ندارد، در هيچ مورد فروگذار از چيزى كه در خوشبختى بشر مؤثر باشد، نكرده است و به خاطر همين جهات و مزاياى بىشمار، بهترين آيينها و كاملترين اديان است.
دامنه حقوق اسلامى كه با روح عدالت و مصالح اجتماعى، هماهنگى داشته و از اصالت و عمق خاصّى برخوردار است، صلاحيت دارد به تمام نيازمنديها و حوايج عصر كنونى، پاسخ مثبت دهد.
قوانين مربوط به ازدواج و تشكيل خانواده از جمله قوانين مترقى اسلام است كه نظير آن در هيچ يك از اديان و مكتبهاى حقوقى دنيا وجود ندارد، درست روش كليسا در نقطه مقابل اسلام در مسأله ازدواج و تشكيل خانواده قرار دارد، همانقدر كه اسلام به تشكيل خانواده اهميّت مى دهد، كليسا با سختگيريهاى فراوان از تشكيل آن جلوگيرى مى كند، چنانكه در نظر مسيحيان سابق، «تجرد» يك امر مطلوبى بود و ازدواج، به عنوان يك عمل مكروهى تلقى مى شد، رهبران فعلى جهان مسيحيّت نيز از روش گذشتگان پيروى مى نمايند. همين مطلب، در كنگره بزرگى كه چندى قبل در واتيكان تشكيل شد، مورد بحثو تبادل نظر قرارگرفت و پساز مذاكراتطولانى و تبادلنظر، تصويب شدكه :
«ازدواج مانند سابق، امرى مكروه است، و كليسا نمى تواند در اين باره گذشتى داشته باشد!!».
بديهى است وقتى موانعى در مسير غريزه جنسى كه داراى عميق ترين ريشه هاست، ايجاد گردد و به اين نياز طبيعى، پاسخ صحيح داده نشود، به صورت انحرافات جنسى، نمايان مى شود و همين طرز تفكر و روش مسيحيت در مورد ازدواج، منشأ بسيارى از مفاسد و توسعه ننگين فحشا و انحرافات جنسى در دنياى مسيحيّت گرديد; زيرا تطبيق مسيحيّت ايدهآلى بر زندگى بسيار مشكل بود و بارهاى سنگين و طاقت فرسايى كه بر مردم تحميل مى كرد، از عهده همه كس ساخته نبود، لذا مردم مانند حيوانى كه از قفس بگريزد، از شهوت كشى مسيحيّت فرار كردند و به لجام گسيختگى بدون تعقل افتادند و براى اينكه ثابت كنند كاملاً آزاد شدهاند، همه چيز را لگد كوب كردند.
اينكه اسلام تشويق مى كند كه مردم در اوّل فصل بلوغ، ازدواج نمايند، خود نشانه روشنى است براى بهرهبردارى از اين نيروى جنسى اما اسلام دعوت مى كند كه مردم راه و روش حيوانات را در بهرهبردارى از اين غريزه، در پيش نگيرند، بلكه به طريقى اقدام كنند كه در خور مقام انسان باشد.
از آنجايى كه دوست داشتن زن و فرزند، يكى از دلخوشيهاى زندگى انسان و مطلوب همه افراد بشر است و وجود غريزه جنسى در طبيعت بشرى، امرى واقعى است، لذا وجود آن را اعتراف مى كند و اشباع اينگونه رغبتها را به علّت اصالت ذاتى كه دارند، روا مى داند و آن را زينتى براى مرد مى شناسد.
«دوست داشتن زنان بر اساس خواهش غريزى و محبّت فرزندان براى مردم، زينتى قرار داده شده است». (١٩)
اسلام، طبق احتياجات و ضرورتهاى اجتماعى در چهارده قرن پيش براى خاتمه بخشيدن به وضع ننگين فحشا كه امروز عالمگير شده است، با شرايطى ساده و آسان، «ازدواج موقت» را تشريع فرمود و بدين وسيله با مفاسد مبارزه كرد و خير و صلاح را به سوى جامعه بشريّت كشانيد.
قبل از طلوع اسلام در ميان مردم جاهليّت فحشا و روابط نا مشروع مانند ساير اعمال ناپسند، يك امر عادى به شمار مى رفت و در ميان مردم علناً مراكز فحشا داير بود، پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) براى اصلاح افكار، اخلاق و عمل مردم و جلوگيرى از بى بند و بارى جنسى و روابط نامشروع، اقدام به جعل قانون ازدواج موقت نمود و در سايه همين قانون، غريزه جنسى را در مسير صحيحى رهبرى كرد.
منادى از جانب پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در كوچه و بازار ندا مى كرد : «اى مردم! رسول خدا براى شما ازدواج موقت را تجويز كرده است، براى اطفاى غريزه جنسى از راه هاى سالم استفاده كنيد و پيرامون بىبند و بارى جنسى و زنا و روابط نامشروع نگرديد». (٢٠)
طبق اين قانون، زن و مرد بدون اينكه زير بار يك ازدواج دايمى و يك تعهد هميشگى بروند، مى توانند براى مدت محدودى، پيمان زناشويى ببندندو تا پايان مدت حريم زوجيت را رعايت نمايند، با اينكه در ازدواج موقت، توارث وجود ندارد و مرد عهدهدار تأمين خوراك، پوشاك و مسكن زن نمى شود، اما براى اينكه نظم نسبت، حفظ شود، ساير مقرراتى كه در ازدواج دايم وجود دارد، در ازدواج موقت نيز رعايت مى گردد.
و زنى كه به اين صورت عقد مى شود، واقعاً همسر مرد، محسوب مى شود و احكام ازدواج در باره آن جارى است و داراى آثار مختلف حقوقى مى باشد، قرآن مى گويد : «زنانى را كه به عنوان متعه و ازدواج موقت انتخاب مى كنيد، مهر آنها را بپردازيد». (٢١)
خلاصه، ازدواج اگر از لحاظ مدّت، داراى محدوديتى نباشد، ازدواج دايم محسوب مى شود كه پيوسته باقى خواهد ماند، مگر اينكه به وسيله طلاق و مانند آن، از هم پاشيده شود، اما چنانچه مدّت آن محدود و معيّن باشد، ازدواج موقت است، پس از لحاظ مفهوم «همسرى»، ميان اين دو، تفاوت اصولى وجود ندارد، تنها فرقى كه وجود دارد همان موضوع «محدوديت زمان» و «عدم محدوديت زمان» اين دو نوع ازدواج است.
فرزندان ازدواج موقت نيز با فرزندان ازدواج دايم هيچگونه فرقى ندارند و از تمام حمايتهاى قانونى و شرعى يك فرزند عادى، برخوردار خواهند بود.
يكى از علل مهمّ توسعه فحشا، دسترسى نداشتن پارهاى از مردم به ازدواج دايم است; زيرا رفتن زير بار مسؤوليتهاى سنگين زناشويى مخصوصاً عدم تمكن مالى و هزينه كمرشكن زندگى، اجازه تشكيل خانواده را به همه افراد نمى دهد و اين مسألهاى است كه هميشه وجود داشته و دارد.
موضوع مسافرت و دورى از وطن به منظور انجام امور مختلف و گوناگونى از قبيل تجارت و بازرگانى، مقاصد دفاعى و نظامى، ادامه تحصيل و حتى تفريح، گردش و امثال آنها، يكى از ضرورتهاى زندگى است و اقدام به ازدواج دايم در مسافرت و يا كشاندن زن و فرزند به دنبال خود با وضع مسافر و امكانات شخصى، در بسيارى از موارد، دشوار و شايد امكان پذير نباشد.
با در نظر داشتن اين حقيقت كه مى بايست به اين غريزه در شرايط و موقعيتهاى خاصى كه پيش مىآيد، پاسخ مثبت داده شود، بخصوص اينكه غالباً افرادى كه مبادرت به مسافرتهاى طولانى مى كنند، جوانانى هستند كه در بحبوحه جوانى و در كشاكش غريزه جنسى گرفتارند، آيا غير از ازدواج موقت، راه عملى ديگرى براى حل اين مشكل وجود دارد؟
و لذا اگر اين قانون اصلاحى و مترقى تحت انضباط خاص درآيد و به صورت صحيحى اجرا شود، مى تواند به عنوان يك حربه مؤثر براى مبارزه با فحشا، مفاسد و انحرافات اجتماعى، مورد استفاده قرار گيرد.
و از اين رهگذر، درب كانونهاى فساد و خود فروشى بسته مى شد، وضع اخلاق عمومى، بهتر مى گرديد و بسيارى از زنان كه در دامن فساد و آلودگى افتادهاند، نجات مىيافتند.
اينكه مى گوييم به صورت صحيحى اجرا شود، براى آن است كه برخى از افراد بىبندوبار و نادان، از اين قانون سوء استفاده نمودهاند و در اين ميان به وسيله تبليغات بىاساس گروهى از مخالفين و كوته نظران، قيافه ديگرى به خود گرفته و بر خلاف آنچه هست، معرفى گرديده است، در صورتى كه ازدواج موقت يك نوع ازدواج پاك است كه اگر جلو سوء استفاده افرادى كه اعتنايى به ارتكاب گناه ندارند، گرفته شود، به كلى وضع تغيير مى كند و به صورت وسيله مؤثر و قاطعى براى مبارزه با فساد و فحشا در خواهدآمد.
سوء استفاده از حق، اختصاص به اين مورد ندارد، بلكه در دنيا ممكن است هر حقى مورد سوء استفاده قرار گيرد، براى جلوگيرى از آن بايد به تهذيب روح و بالا بردن سطح اخلاقى مردم پرداخت و اسلام منتهاى كوشش را در توجه دادن مردم به فضايل اخلاقى مبذول داشته است.
در عين حال، هر قانونى در دنيا تسلط و قدرتى لازم دارد كه متخلفين از آن را تأديب كند و در غير اين صورت، چندان نتيجه مطلوبى عايد نخواهد شد.
بدون ترديد، اين قانون بر نفع و صلاح اجتماع قائم است، بنابراين، در موارد تخلف، ناچار بايد قدرت قانون مداخله كند و متمردين سركش را به جادّه صواب و راه اعتدال برگرداند و رفتار آنها را بر طبق مقررات، استوار سازد كه در سايه آن، منافع و مصالح فرد و اجتماع، تأمين گردد.
امام پنجم (عليه السلام) از امام على (عليه السلام) چنين نقل مى كند : «اگر خليفه دوّم ازدواج موقت را منع نمى كرد، هيچ فرد مسلمانى ـ مگر افراد بسيار پست و آلوده ـ مرتكب زنا نمى شد». (٢٢)
زيرا با توجه به سخنان معروف خليفه دوّم عمر كه دانشمندان و علماى تفسير و فقه شيعه و سنى نقل نمودهاند، جاى هيچگونه ترديدى باقى نمىماند كه ازدواج موقت در زمان پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) رايج و معمول بوده، ولى عمر، به علل نامعلومى در اواخر دوره خلافتش طى اين جمله معروف آن را تحريم كرد :
«دو متعه كه در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مشروع بوده و معمول بوده، من آن دو را نهى مى كنم و كيفر مى دهم : يكى متعه حج و ديگرى متعه زنان». (٢٣)
و اين حقيقت آشكارى است كه عمر، طبق نظر شخصى خود آن را تحريم نموده و بسيارى از اصحاب رسول خدا و تابعين، به تحريم عمر، اعتنايى نكرده و به حليّت و مشروع بودن آن معتقد بودهاند. (٢٤)
در اجتماعات كنونى كه از هر طرف، عوامل فتنه و تحريك، آزادانه هجوم آوردهاند و عكسهاى محرّك و منافى عفّت مجلاّت و روزنامه ها، فيلمهاى شهوتبار سينماها، برنامه هاى منحرف راديويى و تلويزيونى و آرايش هوسانگيز زنان نميه عريان (٢٥) هر لحظه جوانان را به سقوط اخلاقى و لااباليگرى تهديد مى كنند. جوانان پاكدامن در يك بنبست خطرناكى قرار دارند، افراد كم مايه و بى اطلاع از قوانين اسلامى كه نسبت به قانون ازدواج موقت با نظر بدبينى مى نگرند و در اين خصوص، سر و صداى بيجا و غير معقولى راه مىاندازند، براى اين مشكل چه راه حلّى پيدا كردهاند؟
آيا همه جوانان از خويشتن دارى و تسلط كامل بر نفس، برخوردارند؟ و مى توانند در برابر امواج نيرومند و كوبنده غريزه جنسى در ايّام بحرانى جوانى كه در اثر مناظر تحريكآميز و رسواى كنونى، به اوج شدّت خود مى رسد، صبر و شكيبايى و انواع مشقات را تحمل نمايند؟
بر فرض كه چنين كارى صورت بگيرد و همه جوانان، يك نوع استقامت و پايدارى خاصى از خود نشان دهند، خود سبب از ميان رفتن هدف آفرينش از اين غريزه در وجود آدمى و تحديد نسل و نابود شدن نطفه هاى حياتى خواهد شد و اين
يك سختگيرى و فشارى است كه هرگز با روح اسلام و تعاليم عملى و ساده آن، سازگار نيست; زيرا قرآن مقدس اعلام مى كند :
«خداوند در دين (اسلام) كار دشوار و طاقت فرسايى بر دوش شما قرار نداده است». (٢٦)
وقتى اين واقعيّت را درك كرديم، اگر اين طريق مشروع، مسدود شود، آيا بايد جلو انحرافات و سيّئات اخلاقى را باز گذاشت؟ و فحشا، اين پديده كثيف اجتماعى كه امروز مفاسد و بدبختيهاى ناشى از آن، دنيا را پر كرده است، با تمام كيفيات ننگين آن، بلامانع اعلام كرد؟ تا در نتيجه بشريت به سوى سقوط در شهوات و هرج و مرج عالم حيوانات و غرق شدن در شهوترانيهاى آزادانه، كشانده شود؟ قرآن كريم مىفرمايد :
«آيا چيز خوب را رها نموده و به جاى آن، چيز پستى را مى پذيريد؟». (٢٧)
يا به وسيله عمل كردن به قانون ازدواج موقت، به بهترين وجهى ميليونها زن مطلّقه، مجرد، بيوه و بلاتكليف را كه براى تأمين هزينه زندگى خود، در فشار و عسرت زندگى مى كنند، نجات داد؟ و چرخ زندگى آنها را به گردش انداخت؟
فرضاً اگر اين زنان در برابر كار، بتوانند هزينه زندگى خود را تأمين سازند، ولى آيا تنها تأمين زندگى، احساسات باطنى و جنبه هاى روحى آنان را ارضا خواهد كرد؟ و مى تواند به نداى روحى آنان در وابستگى، علاقه و تمايل قلبى به مرد، پاسخ قانع كنندهاى بدهد؟ اگر احساسات فطرى و غرايز جنسى او سركوب گردد و به ميل شديد باطنى وى، پاسخ صحيح داده نشود، ممكن است اين علاقه و ميل شديد، به صورت انحرافاتى در زن نمايان گرديده و به آلودگى، سقوط و تباهى وى، منجر شود.
امروز در كشورهاى غربى، روابط نامشروع مردان و زنان عملاً جاى ازدواج موقت را گرفته و اجتماع با يك هرج و مرج جنسى، مواجه شده است. متفكرين بزرگ غرب، با مشاهده اين وضع نكبت بار و توسعه فحشا، به چنين قانونى، احساس نياز و احتياج مى كنند و تجويز ازدواج موقت را يك ضرورت قاطع و پاسخ به نياز حتمى جوامع بشرى مى دانند.
فيلسوف انگليسى «برتراندراسل» (٢٨) مى نويسد : «در دنياى امروز، ضرورتها و مشكلات اجتماعى و اقتصادى بر خلاف تدابير و ميل ما ازدواج جوانان را به تأخير افكنده است. زيرا در يكصد و يا دويست سال پيش مثلاً يك دانشجو، تحصيلات خود را در هجده يا بيست سالگى خاتمه مى داد و در آغاز فشار غريزه يا اوايل بلوغ، براى ازدواج آماده بود، بسيار اندك بودند كسانى كه تا سى ـ چهل سالگى براى رشته هاى علمى و تخصصى ناچار باشند زحمت كشيده و در نتيجه هيچ آمادگى براى ازدواج نداشته باشند ...
اما در عصر حاضر، دانشجويان، تازه بعد از بيست سالگى، وارد رشته هاى تخصصى علمى و صنعتى شده و پس از فراغت از تحصيل، مدتى نيز در جستجوى وسيله تأمين معاش بر آمده، معمولاً پس از ٣٥ سالگى قادر به ازدواج و تأسيس خانواده خواهند بود، به همين جهت، جوانان امروزى، مدّتى طولانى را در فاصله ميان بلوغ و ازدواج كه بخشى بسيار حساس و دوران نموّ جنسى و طغيان غريزه و صعوبت مقاومت در برابر هوا و هوس و ظواهر فريبنده زندگى است، ناگزيرند به هر صورت بگذرانند!
ما نمى بايست اين بخش حساس را از حساب عمر يا نظام اجتماعى بشرى، ساقط كنيم و اگر ما بخواهيم حسابى براى اين بخش طولانى و حساس عمر، باز نكنيم و فكرى در اين باره ننماييم، نتيجه آن، شيوع فساد و بى اعتنايى نسبت به بهداشت، نسل، اخلاق، اصول در ميان مردان و زنان اجتماع خواهد بود، پس چه بايد كرد؟
رأى صحيح براى حلّ اين مشكل اين است كه قوانين مدنى براى اين بخش حسّاس از عمر، يك نوع «ازدواج موقتى» را براى دختران و پسران روا دارند كه موجب تحميل بار مشكلات زندگى عايلى و ازدواج دايم نباشد و در عين حال، ايشان را از مفاسد مختلف و اعمال نامشروع و تحمل رنج روحى بار گناه و تخلف از اصول و قوانين و نيز از امراض گوناگون محفوظ دارد».
«ديليان وان لوم» استاد دانشگاه هاى آمريكا مى گويد : «تجربه و قوانين علمى روانى ثابت كرده كه مردان پس از مدّتى كه از عمر زناشويى آنها مى گذرد، ديگر براى همديگر تازگى نشاط آور ندارند، و از اين رو به انحرافات جنسى متمايل مى شوند.
چنانكه آمارهاى موجود نشان مى دهد تا ٣/٦٥ درصد مردان زن دار به زنان خود خيانت مى كنند (البته مقصود كشورهاى غربى است) و براى خاتمه دادن به انحرافات و از طرفى، براى سبك كردن بارهاى زناشويى، دولت ناگزير است، زناشويى موقت را كه طرفين تحت شرايطى به ميل يكديگر انتخاب و تا هر مدّت كه مايل باشند، آن را امضا كنند، بپذيرد». (٢٩)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١) انسان موجود ناشناخته، ص ٨٤ ـ ٨٧.
٢) جواهر، كتاب طلاق.
٣) نساء / ١٩ : (...عَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْــًا وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيراً).
٤) نساء / ١٢٨ : (وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَآ أَن يُصْلِحَا بَيْنَهُمَا صُلْحًا وَالصُّلْحُ خَيْرٌ وَأُحْضِرَتِ الاَْنفُسُ الشُّحَّ...).
٥) مستدرك، ج ١٥ ، ص ٢٨٠، (چاپ اهل بيت) : «ايّما امرأة سألت زوجها الطلاق من غير بأس فحرام عليها رائحة الجنّة».
٦) وسائل الشيعة، ج ١٥، ص ٢٦٨ : «تزوّجوا و لا تطلّقوا فان الطلاق يهتزّ منه العرش».
٧) نساء / ٣٥ : (وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ< >ى وَحَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَآ إِنْ يُرِيدَآ إِصْلَـحًا يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُمَآ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا خَبِيرًا).
٨) طلاق / ٣ : (... و اشهدوا ذوى عدل منكم ...).
٩) طلاق / ١ : (...لاَ تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُيُوتِهِنَّ وَلاَ يَخْرُجْنَ إِلاَّ أَن يَأْتِينَ بِفَـحِشَة مُّبَيِّنَة وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لاَ تَدْرِى لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذَلِكَ أَمْرًا).
١٠) بقره / ٢٢٩ : (...وَلاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُذُواْ مِمَّآ ءَاتَيْتُمُوهُنَّ شَيْــًا إِلاَّ أَن يَخَافَآ أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهما فِيما افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ الله...).
١١) مجمع البيان، ج ١، ص ١٦٧.
١٢) در بعضى از كشورهاى اروپايى مانند آلمان و سوييس نيز «جنون»را از موارد حق طلاق براى زوجين مى دانند، ولى در برخى از كشورهاى اروپا مانند فرانسه، ابتلاى يكى از زوجين به جنون موجب حق طلاق براى همسر او نمى شود بلكه ملزم است از همسر مجنون خود مراقبت و پذيرايى كند و بى شك اين يك حكم تحميلى است كه گاهى به مرحله طاقت فرسايى مى رسد، ولى اسلام زوجين را در چنين صورتى، بين پذيرايى و مراقبت از همسر مجنون و فسخ عقد و رهايى خود، آزاد گذاشته است.
١٣) طلاق و تجدد، ص ٩٩.
١٤) بايد توجه داشت كه مبلغ ياد شده مربوط به حدود بيست سال قبل است و در آن زمان، اين مبلغ، رقم قابل توجهى بوده است.
١٥) خواندنيهاى سال ٢٥، شماره ١٠٣.
١٦) محمد فريد وجدى، المرئة المسلمة.
١٧) . voltaire
١٨) اسلام از نظر ولتر.
١٩) آل عمران / ١٢ : (زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ...).
٢٠) وسائل، ج ٧، كتاب النكاح، ابواب المتعه، ص ٤٤٠ ـ ٤٤١.
٢١) نساء / ٢٤ : (...فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ ى مِنْهُنَّ فَأَتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ...).
٢٢) وسائل الشيعه، ج ١٤، ص ٤٣٦ : «لولاما سبقنى به بنى الخطّاب ما زنا الا شقى».
٢٣) «مُتعتانِ كانَتا عَلى عَهدِ رَسوُلِالله صلّى الله عليه و سلّم وَ أنَا أنْهى عَنْهُما وَ اُعاقِبُ عَلَيهِما : مُتْعَةُ الحَجِّ و متعة النساء»، الغدير، ج ٦، ص ٢١١.
٢٤) براى مزيد اطلاع، مى توان به تفاسير اهل سنّت، كتب فقه و حديث آنها مراجعه نمود.
٢٥) لازم به ذكر است كه اين مطالب، مربوط به قبل از انقلاب اسلامى است.
٢٦) حج / ٧٨ : (...وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَج...).
٢٧) بقره / ٦١ : (...أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِى هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ...).
٢٨) . Bertrand,Arthur william,Russel
٢٩) بهداشت ازدواج از نظر اسلام، ص ١٧٥.


۱۳
تعدّد همسر

تعدّد همسر

قوانينى كه براى نظام اجتماع وضع مى شود، وقتى كامل، مترقى و سودمند خواهد بود كه با خواسته هاى فطرى انسان و سنن خلقت، هماهنگ باشد و بتواند با ديدى وسيع، كلّيه ضرورتهاى بشرى را پيشبينى نموده و تمام حالات و شؤون هر اجتماعى را در نظر بگيرد; چون در غير اين صورت از دوام، بقا و پذيرش طبيعى جامعه انسانى برخوردار نخواهد شد.
نظامات متين و قوانين استوار اسلامى، مخصوص يك يا چند منطقه از جهان نيست، بلكه براى سراسر جهان بشريّت، در تمام زمانها، مكانها و منطبق به سنن و نواميس طبيعى و نظام آفرينش، وضع و تشريع شده و تمام جوامع انسانى را براى هميشه به پيروى از اين سنن جامع و اصول پر گسترش فراخوانده است و به همين علّت، در هر عصرى جوابگوى نيازمنديهاى جوامع گوناگون بشرى است، در طول تاريخ و در جذر و مد حوادث مضمحل و نابود نشده و هرگز هم نابود نخواهد شد، بلكه تا زمانىكه انسانى بر زمين زندگى كند، تازگى و ارزش خود را از دست نخواهد داد.
* * *
يكى از حربه هاى تبليغاتى كليسا و مبشّرين مسيحى بر ضد اسلام، عنوان كردن مسأله «تعدد همسر» است كه ضمن جنبشها و تحولات علمى و اجتماعى عصر كنونى، آن را مورد بحث و گفتگو قرار دادهاند، كليسا براى حفظ موقعيّت پوشالى خود با هزاران تهمت و افترا و قلب حقايق، به مردم بى اطلاع چنين تزريق مى كند كه تعدد
همسر، يك قانون جائرانه نسبت به زن مى باشد; زيرا بر طبق آن مردان تا جايى كه اراده
خودسر و ميل بى بندو بارشان بخواهد، بدون هيچ قيد و شرطى، مى توانند زنان متعددى را به عقد خود درآورده و آنان را مطيع محض اراده خشن خود سازند و آنچه بخواهند بر آنها تحميل كنند.
اين يك ادعاى خلاف واقع گروه مخالف نسبت به تعدد زوجات اسلامى و به دنبال آن، قضاوتهاى دور از انصاف آنان درخصوص اين قانون است، ولى اگر تعصب را كنار گذاشته و به طور واقع بينى و با منطق و تعقل آزاد و با تأمل در طبيعت جوامع بشرى و حوادث و رويدادهاى بىشمار و با ملاحظه كليّه تحولات و تغييرات در شؤون زندگى ملل، در تشريع اين قانون اسلامى بينديشند و بخواهند منصفانه قضاوت و داورى كنند، بى شك اصول و منطقى بودن اين قانون را تشخيص خواهند داد.
قبل از طلوع اسلام در ميان جوامع مختلف، گرفتن زنان بىحد و حصر و بىشمار، معمول و متداول بود و حتى در ميان برخى از ملل، اختيار كردن زنان متعدد، نشانه تشخص و اشرافيّت محسوب مى شد.
مطالعه تاريخ انبياى گذشته و كتب اديان موجود، اين حقيقت را روشن مى سازدكه مسأله تعدد همسر در اديان قبل از اسلام نيز رسميّت داشته و چيزى نيست كه براى نخستين بار با ظهور اسلام پيدا شده باشد; مثلاً :
«در چين، طبق قانون «ليكى»، هر مردى حق داشت تا ١٣٠ زن بگيرد. و در آيين يهود نيز يك مرد مى توانست تا چند صد زن داشته باشد». (١)
و يا در باره «اردشير بابكان» و «شارلمانى» نوشتهاند كه هر كدام غريب چهارصد زن در حرمسراى خود داشتهاند!!
«انجيل» هم در خصوص اين مسأله با تورات كه آن را تجويز كرده، نظر مخالف نداده و در اين باره حكمى صادر نكرده و ساكت است. و به همين علّت تا اوايل نيمه دوّم قرن هشتم ميلادى، تا زمان شارلمانى پادشاه فرانسه، در اروپاى مسيحى معمول بوده و كليسا نظر مخالفى نسبت به آن ابراز نمى داشته است.
اما در زمان همين پادشاه، در سراسر دنياى مسيحيّت به دستور كليسا، قانون تعدد همسر، نسخ گرديد، مردانى كه داراى همسران متعدد بودند، ناچار گرديدند تنها يك زن به عنوان همسر شرعى خود نگهدارند، نتيجه همين ممنوعيت بود كه پيروان مسيح را به سوى تباهى و فحشا كشانيد و فسق و منكرات، در ميان مردانى كه داراى يك همسر بودند، سير صعودى پيمود.
روش تعدد همسر در جاهليت و در ميان قبايل گوناگون عرب، به طرز بسيار نا مطلوب و خشنى اجرا مى گرديد، مرد بدون در نظر گرفتن شرايط مالى، عدالت و جهات ديگر، هر اندازه هوس بى بندوبارش اجازه مى داد، زنان متعدد را بر مى گزيد، در اين شرايط ارزش زن به مرحله رقت بارى رسيده بود و ظلم و تعدى نسبت به حقوق مشروع و انسانى آنان، يك امر عادى تلقى مى شد و اراده مطلقه مردها عرصه را بر جامعه بانوان به سختى تنگ كرده بود.
اسلام، جلوى اين افراطها را گرفت و به اين هرج و مرجها و فسادها خاتمه بخشيد، ولى با شرايطى، اصل تعدد زوجات را پذيرفت و به مقتضاى نياز طبيعى اجتماع و با در نظر گرفتن مصالح زن و مرد، تعداد آنها را به چهار زن محدود كرد.
اسلام، تشريع اين قانون را به خاطر هوسرانى نامحدود و بى قيد و شرط مردان قرار نداده بلكه اين امر، بايستى تحت شرايط خاصى صورت بگيرد.
بايد توجه داشت كه از نظر اسلام، اصل در ازدواج، تعدد نيست، بلكه اين قانون به مثابه يك پيشگيرى اجتماعى است كه خطرات گوناگونى به وسيله آن، رفع مى گردد، چه بايد كرد؟ گاهى موجباتى پيش مىآيد كه بايد با تحمل ضررى، از ضرر بزرگترى جلوگيرى شود.
به علاوه قانون تعدد همسر، بر همه مسلمانان به عنوان يك امر ضرورى، لازم و واجب نيست تا اينكه اگر شخصى، شرايط و خصوصيات زندگى به او اجازه داد چند زن بگيرد و بتواند به طور عادلانه از آنها نگهدارى كند، ولى از انجام اين كار خود دارى
نمود و به يك زن اكتفا كرد، مرتكب حرامى شده باشد.
و در عين حال، به زنان نيز آزادى اراده و عمل بخشيده تا در صورت علاقه و رضايت كامل، به اين زناشويى اقدام كنند، با تجويز تعدد زوجات نه تنها به شخصيت زن، اهانت نشده بلكه زنان مى توانند در مواقع و حالات ضرورى از آن استفاده نموده و به وضع نابسامان خود، سامان بخشند و مجبور به تحمل تنهايى و محروميت و فشارهاى روحى نباشند.
اگر تعداد زنان و مردانى كه براى ازدواج آمادگى كامل دارند با هم مساوى و برابر باشند، در آن صورت بيش از يك زن سهم هر مردى نمى شود و خود به خود مسأله تعدد زوجات، حل مى شود و ديگر مسألهاى به اين عنوان وجود نخواهد داشت و خلاصه، جز در مورد نيازمندى اجتماع و در صورتى كه خواسته هاى اجتماعى تجويز نكنند، به وقوع نمى پيوندد; زيرا وقتى اين توازن به علل و جهات گوناگون به هم خورد و تعداد مردانى كه صلاحيت ازدواج دارند، از تعداد زنان كمتر بود، تكليف زنان اضافى چيست؟
گذشته از اينكه مرد در برابر بيماريها، ناملايمات و حوادث، مقاومتش از زن كمتر است، عوامل گوناگون ديگرى مانند جنگها، اشتغال به كارهاى سنگين، كار كردن در معادن كه منجر به تلفات زيادى مى شود، باعث افزايش تعداد زنها بر مردها گرديده و تعادل و توازن بين آنها را برهم زده است.
در اين باره، آمار و ارقام را به داورى مىطلبيم; زيرا اينجا جاى حكومت آمار و ارقام است.
طبق آمارهايى كه به دست آمده، زنان در جهان اكثريت قاطع دارند و اين زيادتى، معلول عوامل گوناگون يادشده و حوادث و رويدادهاى اجتماعى است كه در تمام ادوار زندگى بشر، بوده و هست.
و اين حقيقتى است كه نمى توان از آن فرار كرد و هيچگونه ميدانى براى گزافه گويى افراد، باقى نمىماند.
«در فرانسه به طورى كه آمار نشان مى دهد، درمقابل هر صد دختر نوزاد، ١٠٥
پسر به دنيا مىآيد، ولى در عين حال، تعداد زنها حدود ١٧٦٥٠٠٠ هزار نفر بيشترند با آنكه جمعيّت فرانسه حدود چهل ميليون نفر بيشتر نيست، سبب اين موضوع اين است كه پسرها مقاومتشان در مقابل امراض كمتر از دخترهاست، از اين جهت، پنج درصد آنها تا سن نوزده سالگى از بين مى روند و بقيه از ٢٥ سالگى همين طور روبه نقصان مى گذارند كه در اين وقت يعنى ٦٥ سالگى در مقابل يك ميليون و نيم زن ٧٥٠ هزار مرد بيشتر باقى نخواهد ماند». (٢)
«در حال حاضر، در آمريكا بيست ميليون دختر شوهر نكرده وجود دارد كه چون دستشان به شوهر نمى رسد، گرفتار اعتياد و آلودگيهاى ناپسند مى شوند». (٣)
پروفسور «پيتر مداوار» استاد حيوان شناسى و تشريح مقايسهاى دانشگاه لندن، در تأييد نظريه بالا مى نويسد : «به همين جهت و جهات ديگر، نسل مرد در جهان نسبت به زنان رو به نقصان است». (٤)
همانطورى كه زن نسبت به امور ضرورى زندگى احساس احتياج مى كند، همچنين يك نيازمندى عميق و ريشه دار درونى نسبت به داشتن شوهر و توليد نسل و پرورش فرزند در خود مىيابد كه جز با زناشويى صحيح و قانونى و تشكيل خانواده، نياز وى رفع نمى گردد و تنها تأمين وسايل مادى زندگى، قادر به رفع التهاب درونى و سعادتمند ساختن او نيست، البته احساس مرد نيز چنين است و اصولاً صفاى معنوى، روح و عاطفه زن و شوهر، موضوعى غير قابل انكار است.
خبر گزاريها ضمن تشريح علل افزايش زنان در جهان، همين مسأله مهم را نيز خاطر نشان مى سازند :
«چرا روز به روز بر تعداد زنان تنها (و مجرد) افزوده مى شود؟ براى اين امر، دو علت وجود دارد : افزايش نسبى تعداد زن بر مرد و طولانى تر بودن عمر زنها، شك نيست كه مردها كمتر از زنها عمر مى كنند و مطابق آمار، در برابر هر مرد مجرد،
بيست بيوه زن وجود دارد، ولى تعداد زنان مجرد اجبارى نيز، بسيار زياد است; يعنى دخترانى كه به علّت زيادى تعدادشان، بى شوهر مىمانند و بر اين دو بايد زنان مطلقه را افزود.
براى يك زن، زندگى در تنهايى، سخت و كسالت آور است; زيرا اصولاً زنها در ترتيب يك زندگى مجرد، ناشى تر از مردها هستند. زنان مجرد هميشه در انتظار يك شريك زندگى هستند و زندگيشان در واقع هميشه در اطاق انتظار مى گذرد; چرا زنان تنها غالباً خود را از لذّت خوردن غذايى كه با دقّت تهيّه شده است، محروم مى سازند؟
چون فكر مى كنند كاركردن براى خودشان تنها، امرى است عبث، در حالى كه همين تلاش را به خاطر شوهر يا فرزند، با كمال ميل مى كردند. ١٠٩ زنان مجرد، شوهر نكرده ها و بيوه ها مطابق با اصل «هرچه پيش آيد خوش آيد» غذا مىخورند; غالب آنها روز خود را با بى حوصلگى و بىهدفى شروع مى كنند و به پايان مى رسانند، چون حضور در جمع دوستان، خويشان و ديدن زنهايى كه كانون خانوادگى گرمى دارند، برايشان زجرى بزرگ مى باشد». (٥)
اسلام، تنها راهى كه براى زنان اضافى پيش بينى كرده، همين تعدد زوجات است كه زنان حق ازدواج و تشكيل خانواده با مردانى كه داراى همسر ديگرى هستند داشته باشند و بتوانند خود را از رنج تنهايى و محروميتهاى گوناگون، نجات دهند.
در مردها خاصيّت توليد نسل و غريزه جنسى، تقريباً هميشگى است در حالى كه زنان غالباً در سنين پنجاه سالگى، قابليت حمل و زايمان را از دست مى دهند، بنابراين، در آن مدّتى كه زن اين استعداد را از دست داده، همچنان نيروى جنسى مرد بيدار است و اگر براى مردان، گرفتن زن ديگر غير قانونى باشد، لازمهاش اين است كه مرد از استفاده و بهره بردارى از اين خاصيّت طبيعى، در مدّت اضافى عمر، محروم گردد.
بسيارند زنانى كه عقيم و نازا مى باشند و به واسطه علاقهاى كه زن و شوهر به يكديگر دارند، مايل به جدايى و متاركه نيستند و از طرفى، علاقه و ميل به وجود فرزند و بقاى نسل، يك نياز طبيعى است، در اين صورت چرا بايد مرد تا آخر عمر در آتش حسرت داشتن فرزند بسوزد و از رسيدن به هدف طبيعى خود، محروم شود؟
روزنامه اطلاعات، زير عنوان «سه زن عقدى يك مرد، با ازدواج چهارم شوهرشان موافقت كردند» چنين مى نويسد :
«بعد از ظهر روز گذشته، مردى همراه با سه زن عقدى خود به دادگاه حمايت خانواده رشت مراجعه كرد، از دادرسان دادگاه خواست كه با توجه به موافقت سه زن فعليش، اجازه دهند با دخترى كه مورد علاقهاش هست ازدواج كند و جالب اينكه همسران او، در محضر دادگاه، موافقت خود را با ازدواج چهارم همسر خويش، اعلام كردند.
آن مرد، براى دادگاه توضيح داد كه سه همسر كنونى من نازا هستند ولى چون هر سه آنها در كارهاى مزرعه، يار و مددكار من مى باشند، نمىخواهم آنها را طلاق دهم، بلكه قصد دارم با نگهدارى آنها، دخترى را به زنى بگيرم تا برايم بچّه بزايد.
دختر نيز به نوبه خود، به خبر نگار ما در رشت گفت : شوهر آينده من از مردان خوب قريه ما مى باشد، از طرفى در قريه ما دو هزار زن و فقط چهارصد نفر مرد وجود دارد كه نيمى از آنها هم بچه هاى ده تا شانزده ساله هستند، يعنى در اين قريه به هر زن يك پنجم يك مرد مى رسد و به همين دلايل جاى هيچ گونه تعجبى نيست كه اگر من به عنوان همسر چهارم، به عقد او درآيم». (٦)
آيا قانونى كه بخواهد مرد را از رسيدن به آرزوى خويش; يعنى داشتن فرزند، محروم كند، يك قانون ظالمانه در حق مرد نيست؟
در مورد زنان اضافى نيز در چنين شرايط و اوضاع اجتماعى، قانونى كه بخواهد مصالح زن و مرد را در نظر بگيرد، چگونه با اين حالت به هم خورده اجتماعى رو به رو مى گردد؟ و چه راه حل عادلانهاى غير از تعدد همسر را مى تواند پيشنهاد كند كه در سايه آن اختلال از بين برود و تعادل و توازن در نسل موجود برقرار شود؟
اين يك ضرورت روحى، حياتى و اجتماعى است و بايستى مواجهه با آن در حدود واقعيت و حقيقت باشد، نه تصورات واهى، افسانه هاو خيالات.
گاهى ممكن است زن، دچار بيماريهاى مزمن و غير قابل درمانى گردد كه براى مرد، همبستر شدن با او زيانبخش باشد، در حالى كه در مرد همچنان نيروى جنسى بيدار است و از طرفى، اسلام اعمال منافى عفت و ارضاى غريزه جنسى جز از راه مشروع و ازدواج، ممنوع و غير مجاز، اعلام كرده است.
حال ببينيم چه راهى بهتر و شايسته تر از قانون تعدد همسر براى ارضاى غريزه جنسى اينگونه مردان، وجود دارد؟
البته زن نيز در صورتى كه شوهرش به يكى از بيماريهاى واگيرو غير قابل درمان مبتلا گردد، به قسمى كه براى زن، آميزش با چنين مردى خطرناك باشد و بيم آن رود كه او نيز گرفتار شود، مى تواند به حاكم شرع مراجعه كند، قاضى اسلامى، شوهر را الزام به طلاق گفتن همسر خود مى كند و چنانچه مرد حاضر به انحلال عقد زناشويى نشد، قاضى اسلامى طبق اختياراتى كه اسلام به او تفويض كرده، مى تواند عقد زناشويى را منحل سازد.
آيا نگاه داشتن زن دردمند در تحت كفالت و سرپرستى خود و ازدواج با زن ديگر به طريق تعدد زوجات، بهتر از اين نيست كه او را طلاق گويد و اين عضو فلج را رها ساخته و بر افراد بى سرپرست جامعه بيفزايد؟
زنى كه قسمتى از عمرش را در خانه شوهر گذرانيده و شريك شادى و غم همسرش بوده است، آيا وجدان و انصاف حكم مى كند كه شوهر در روزهاى سلامت و تندرستى، او را به عنوان شريك زندگى بپذيرد، ولى در اثر يك عارضه بيمارى كه بشر دايماً در معرض آن قرار دارد، او را از خود براند و رهايش سازد؟
آن هم بيمار دردمندى كه بيش از هر چيز، به سرپرستى، نوازش، مهر و عواطف نياز دارد، انسانيّت و عقل در اين باره چگونه داورى خواهد كرد؟
اگر در اجتماع، به علل گوناگون، گروهى به فقر مالى مبتلاشدند و بين مردم شكاف عميقى پديد آمد، طبعاً در چنين اجتماعى، افرادى كه تمكن مالى براى ازدواج ندارند، نمى توانند به تشكيل خانواده اقدام كنند و در نتيجه توازن بين زنان و مردانى كه به سنين ازدواج رسيدهاند، به هم خواهد خورد; چرا در اين گونه موارد، مردانى كه توانايى و قدرت مالى دارندو قادر به اجراى عدالت ميان زنان هستند، حق نداشته باشند با زنان فقير ازدواج كرده و آنها را تحت كفالت خود بگيرندو به زندگى نابسامانشان، سامان بخشند؟
يكى از روشهاى بسيار مؤثرى كه اسلام براى مبارزه با فحشا و حفظ عفّت عمومى در نظر گرفته، همين قانون تعدد زوجات است كه موجب نجات ميليونها زن از سقوط و انحراف و رسيدن آنها به خواسته هاى مشروع خود; يعنى شوهر و فرزند است.
طى جنگ جهانى دوّم كه ميليونها مرد به كام مرگ و نيستى رفتندو جمعيّت انبوهى از زنان، بىسرپرست و بىشوهر شدند، جمعيّت بانوان بى شوهر از دولت آلمان تقاضا كردند كه تعدد زوجات را در آلمان، قانونى اعلام كند، ولى درخواست آنها با مخالفت كليسا روبه رو گرديد و چون مسيحيت نتوانست يك راه عملى و منطقى براى اين مشكل ارائه دهد، اجتماع، به انواع مفاسد اخلاقى و انحرافات جنسى آلوده گرديد و ازدياد فحشا و روابط نامشروع، موجب افزايش فرزندان نامشروع و غير قانونى شد.
جرايد چنين نوشتند : «پس از جنگ جهانى دوّم، جمعيّت زنان بى شوهر در آلمان، از دولت تقاضا كردند تا قانون تعدد زوجات را تصويب كند و با تشريع اين قانون، زنان را در وصول به خواسته هاى طبيعى و مشروع آنها يعنى شوهر مشروع و فرزند مشروع كمك كند، كليسا مخالفت كرد و همه مى دانيم نتيجه مخالفت كليسا مساوى بود با آلوده شدن سراسر اروپا به لجن بى عفّتى». (٧)
«وحشت از تنها ماندن در زندگى حتى در بين دختران بيست ساله گسترده است تا چه رسد به زنان سى و چهل ساله، آزادى زنان و مردان امروزه هم نتوانسته است آرزوى شوهر كردن را در ژرفاى وجود زنان جهان از بين ببرد. چشمان «حوّا» همچنان متوجه «آدم» است، با وجود همه امكانات كار و پيشرفت كه براى زنان در آلمان فدرال فراهم شده است، هنوز هم دختران حوّا، ايمنى و پاسدارى خود را در ازدواج مىجويند.
در حالى كه دختران بيست تا ٢٥ ساله كمتر با مشكل يافتن شوهر روبه رو هستند، وضع زنان سى تا چهل ساله بسى مشكلتر بوده و از پنجاه سالگى به بالاتقريباً دست خالى مىمانند، طبق يك آمار رسمى، فقط پنجاه درصد از زنان ٣٢ ساله و بيست درصد از زنان چهل ساله، شانس ازدواج دارند، درحالى كه پنج درصد از پنجاه ساله ها مى توانند چنين اميدى را در دل بپرورانند.
در نتيجه چنين وضعى، امروزه شش ميليون زن چهل ساله به بالا در آلمان فدرال، بدون شوهر ماندهاند».
مردان مجرد در حدود سنين نامبرده، يافت نمى شوند، در برابر اين شش ميليون زن بىشوهر، حدود ٣/١ ميليون مرد مجرد، قرار دارند; يعنى براى هر چهار زن بى شوهر، تنها يك مرد وجود دارد.
از آنجايى كه سيزده درصد از مردان نامبرده، بازنشستگان مجرد هستند و در مقابل، نود و هفت درصد از زنان بى شوهر هنوز آرزومند وصلت مى باشند، مسأله عدم تناسب بين جويندگان شوهر و كانديداهاى شوهرى، به صورت بغرنجى در آمده است.
چون امكانات ازدواج با شوهران جوانتر محدود بوده و نمى تواند مشكل شش ميليون زنان بى شوهر آلمانى را حل كند، اكنون تعداد زيادى از زنان به خارج از آلمان روى آوردهاند، قريب به پنجاه درصد از آلمانيها كه به خارج مهاجرت مى كنند، زنان جوينده شوهر هستند!». (٨)
تنها اين قانون «تعدد همسر» است كه مى تواند در حل مشكل زيادى زن در آلمان باخترى، به عنوان يك اصل انكار ناپذير، مورد عمل واقع گردد و به چنين نابسامانى زنان خاتمه بخشد و از انحراف مردان نيز در مورد طغيان غريزه جنسى، جلوگيرى كند.
غرب كه مدعى است نسبت به زنان اعمال رأفت نموده و به آنها آزادى كامل داده است، چرا در برابر خواسته هاى مشروع و سامان يافتن زندگى خانوادگى آنان سدى ايجاد كرده و وظيفه اصليشان را كه توليد فرزند و تربيت اوست، تعطيل مى سازد؟ چرا نمى گذارد زن و مردى كه با توافق و علاقه يكديگر خواستار زندگى مشترك و تشكيل كانون خانوادگى هستند، به هدف مشروع خود برسند؟ و زنان از حالت بى دفاعى رقّتآور نجات يابند، پس تكليف اين زنان بى شوهر چيست؟ آيا بايد براى هميشه آنها را از تشكيل خانواده، اولاد و ارضاى غريزه، محروم ساخت؟ آيا تعدد زوجات كه به خاطر نياز طبيعى و غير قابل اجتناب اجتماع در اسلام تشريع شده به زيان طبقه بانوان است يا به نفع آنها؟ آيا اين قانون به زن آزادى بيشترى بخشيده يا خواسته طبيعى و آزادى او را محدود كرده است؟ ما پاسخ به اين پرسشها را به وجدان خوانندگان محترم واگذار مى كنيم.
پذيرفتن اين گونه زندگى از طرف زن و اشتراك او با زن يا زنان ديگر در خانه يك مرد، بهترين دليلى است بر اينكه اين وضع را بهتر از بى شوهرى و تنهايى مى داند و اين مرد است كه با اختيار كردن همسران متعدد، مسؤوليتهاى بيشترى را به عهده مى گيرد و در نتيجه، به رنج و مشقت مىافتد.
يكى از بانوان تحصيل كرده كه در رشته حقوق نيز داراى دكتراست، در اين خصوص اعتراف صريح و منصفانهاى دارد، وى چنين مى نويسد :
«هيچ زنى اعم از زن اوّل، دوّم و... از اجراى حكم تعدد همسر، ضرر نمى كند، بلكه مسلم است كه در مقررات مربوط به تعدد همسر، فقط مردان هستند كه متضرر مى شوند; زيرا بارشان سنگين و تكاليفشان زياد مى گردد; زيرا مردى كه زنى رابه عقد ازدواج خود در آورد قانوناً، اخلاقاً، شرعاً و عرفاً در مقابل آن مسؤول و موظف است و بايد وسايل زندگى او را تا آخر عمر متناسب با شأن و شخصيّت خانوادگى زن تهيه كند و سلامت او را هنگام پيشامد كسالت و مرض، تأمين نمايد; يعنى در مقام معالجه او بر آيد و در مقابل خطرات از او حمايت و دفاع كند.
و اگر قصور كند قوانين و عرف او را مجازات و به انجام تكاليفش مجبور مى نمايد، علاوه بر اين در مقابل شرع و خدا هم مسؤول و مورد بازخواست قرار مى گيرد، به عقيده نگارنده، تمام اعتراضات و ايرادها كه از زبان زنان (در مورد تعدد همسر) ندانسته بيان مى شود، عيناً از حلقوم مردان برخاسته و فكر مردان است كه به زنان القا شده و زنان طوطى وار آن را بيان مى كنند; زيرا مردان با القائات مختلف و ايجاد شبهه، مانع ازدواج مى شوند و امكان تسهيل ارتباط خارج از رابطه قانونى را به وجود مىآورند.
از اين رو اگر مرد، دو زن داشته باشد، از نظر ارتباط جنسى براى زن، ضرر ندارد و از نظر روحى و ناراحتى معنوى كه زن فكر مى كند شوهرش زن ديگرى دارد روحاً ناراحت مى شود، البته اين مطلب يك امر واقعى نيست و لكن مردان آن را به زن القا كردهاند و نمى توان منكر القا شد، چه در سابق تعدد همسر، زياد وجود داشته و اكنون هم وجود دارد كه دو زن و حتى سه زن در يك خانه طبق مقررات شرعى، باهم زندگى مى كردند و مى كنند و هيچ كدام ناراحت و ناراضى نبودند، ولى اكنون در اثر القاى مردان، تصور آن هم ناراحت كننده است، در صورتى كه اگر اين ناراحتى، طبيعى و واقعى بود، بايد تعدد همسر در قديم هم قابل عمل نبوده باشد». (٩)
آرى، غرب آزادى در بى بند و بارى را تجويز كرده، ولى جلو خواسته طبيعى و مشروع انسانهارا گرفته است، اما اسلام آزادى معقول را به مردم اعطا مى كند و آن آزادى مضر و زيانبخش كه در جهت خلاف مصالح فرد و اجتماع مى باشد، نمى پذيرد.
چون عدالت، ضامن رفاه و سعادت فرد و اجتماع و مورد توجه خاص اسلام است، به همين علّت، تعدّد زوجات در اسلام مشروط به عدالت است و دستورات و احكام فراوانى مبنى بر چگونگى رعايت عدالت ميان زنان در امور مختلف در فقه اسلامى مقرر شده و استقلال و موجوديت و تساوى زنان در حقوق مربوط به ازدواج، به بهترين وجهى تأمين گرديده است.
بسيارى از زنان هستند كه با ميل و رغبت، به شوهران خود اجازه اختيار همسر ديگر را مى دهند و اين واقعيت نشان دهنده اين معناست كه قانون تعدد همسر، با فطرت آدمى هماهنگ است و اگر مخالف با فطرت زن مى بود، هيچگاه زن با ميل كامل و رضايت خويش، حاضر نمى شد به همسرى مردى در آيد كه داراى همسر ديگرى است، اما بيشتر زنانى كه راضى نيستند شوهرشان همسر ديگرى اختيار كند، به علّت اين است كه مى ترسند شوهر، اصول و مقررات زناشويى را صحيحاً و كاملاً نسبت به زنان رعايت نكند و در اين ميان، حقوقشان تضييع و پايمال شود.
اگر در بسيارى از خانواده ها نارضايتىها و اختلافات پديد مىآيد در اثر وجود تبعيضات ناروا و تجاوز به حقوق بعضى از زنان و خلاصه، عدم رعايت عدالت ميان آنان است.
اسلام مى گويد : «از آن زنانى كه براى شما حلال و شايسته است، دو يا سه زن تا چهار زن مى توانيد بگيريد، ليكن اگر مى ترسيد كه نتوانيد در ميان آنها عدالت را رعايت نماييد از گرفتن يك زن، تجاوز نكنيد». (١٠)
و خلاصه، اعمال نادرست و خشونت آميز برخى از مردان، منشأ بروز بسيارى از اختلافات خانوادگى مى گردد و انحراف آنها از عدالت و وظايف شرعى و اخلاقى نسبت به همسران، كانون خانواده را كه بايد سرشاراز مهر، محبّت و صفا باشد، به جهنم سوزانى تبديل مى كنند، از اين رو بدون توجه و در نظر گرفتن اعمال اين گونه افراد مسلمان، بايد در افكار عالى و قوانين جالب و عميق اسلام مطالعه كرد، تا چهره واقعى و اصيل آن را دور از هر گونه فساد، در رهبرى جامعهاى سالم، مشاهده كرد.
البته اسلام مقرراتى دارد كه مرد را ملزم مى سازد شرايط عادلانه را ميان همسران رعايت كند و مى توان از پيدايش اينگونه مشكلات با عمل به آن مقررات، جلوگيرى كرد.
اگر مرد از پرداخت نفقه مناسب با شؤون زن خود دارى نمايد و عدالت را در روابط زناشويى مراعات نكند و بالأخره شانه از زير بار مسؤوليتها و تكاليف سنگين خود خالى كند، مورد بازخواست شرعى و تعقيب قانونى قرار خواهد گرفت.
البته بايد توجه داشت كه مهر و علاقه قلبى از حدود اختيار انسان بيرون است، ممكن است يكى از زنان داراى مزايايى باشد كه ديگران فاقد آن باشند، به همين علّت دستور اسلام در خصوص اجراى عدالت مربوط به حقوق ازدواج مانند : نفقه، مسكن، حق همبسترى و بر آوردن همه جانبه خواسته هاى روحى، جسمى و مالى است. و خلاصه، در امورى است كه از اختيار انسان بيرون نيست و در اين خصوص، هيچ گونه تبعيض، انحراف، ظلم و ستمى را جايز نمى شمارد.
و اين حقوق كه در زندگى زناشويى براى زنان، داراى اهميت فراوانى است، تأمين شده و اين حقيقت روشنى است كه حقوق زن، وقتى تضييع مى شود كه بر مهر و علاقه قلبى، اثر عملى مترتب شود، ولى مادامى كه از لحاظ لباس، خوراك، محل زندگى و ساير هزينه هاى لازم و همچنين در روابط زناشويى، بر زندگى آنها اثرى باقى نگذارد، داراى اهميتى نيست بنابراين، نبايد در كانون زندگى خانوادگى، آثار بىمهرى و عدم علاقه آشكار شود. قرآن كريم مىفرمايد : «زن را معلق (نه شوهر دار نه بى شوهر) نگذاريد و او را در برزخ ميان مرگ و زندگى رها نكنيد». (١١)
پس هيچ مردى حق ندارد با برخى از زنان خود، بىاعتنايى و اظهار بىميلى كند و آنهارا مانند موجودات آويخته و معلق قرار دهد تا نه از مزاياى بىشوهرى و نه از حقوق شوهردارى برخوردار باشند.
در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) با تشريع اين حكم كسانى كه تا چهار زن داشتند، ملزم مى شدند كه اگر ميان زنان خود قادر بر اجراى عدالت نيستند فقط به يك زن اكتفا كنند و اگر مجرى عدالت بودند بازهم حق نگهدارى بيش از چهار زن را نداشتند و بدين وسيله اسلام از نظام غير عادلانه تعدد همسر، و بى اعتنايى به حقوق زنان، بى بند و بارى و آزادى مطلق در آن جلوگيرى نمود و هر نوع ظلم و ستم را نسبت به آنان از ميان برد.
در ميان مسلمانان افرادى كه به قوانين مذهبى پايبند بودند، نمونه هايى مىيابيم كه حتى پس از مرگ زنان هم ميان آنان عدالت را رعايت مى كردند.
«يكى از صحابه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) به نام معاذ بن جبل داراى دو همسر بود كه هر دو در يك زمان در اثر بيمارى طاعون درگذشتند. معاذ مىخواست در اين هنگام نيز كمال عدالت را ميان آنان رعايت نمايد، لذا براى اين كه كدام يك را زودتر دفن كند، بين آنها قرعه كشيد». (١٢)
در ميان دانشمندان غرب، افرادى پيدا مى شوند كه با واقع بينى و منصفانه، مسأله تعدد همسر را مورد دقّت و بررسى قرار داده و آن را يك ضرورت اجتماعى مى شمارند.
فيلسوف معروف آلمانى «شوپنهاور» (١٣) در كتاب «سخنى چند درباره زنان» چنين مى نويسد : «در امتى كه قانون تعدد همسر، قانونى و جايز است، امكان آن كه اكثريت قريب به تمام زنان، داراى شوهر،فرزند و سرپرست بوده; يعنى خواسته هاى روحى و غريزى آنها اشباع باشد، بسيار است، اما در اروپا كه قوانين كليسا به ما اجازه اين كار را نمى دهد، زنان شوهر دار چند برابر كمتر از زنان بى شوهرند، چه بسا زنان و دخترانى كه در حسرت شوهر دار شدن و يا فرزند، سالها سوختند تا ناكام در دل خاك خفتند و چه بسا زنان و دخترانى كه بر اثر اجبار و فشار غريزه جنسى، نقد عفت خويش را به بد نامى باخته و عمرى را با سر شكستگى و عصيان وجدان گذراندند و عاقبت به شوهر و فرزند كه دو خواسته مشروع و حياتى هر زن است، نرسيدند.
هرچه مىانديشم و پى جويى مى كنم نمى توانم دليلى پيدا كنم كه اگر مردى، همسرش به مرض مزمنى گرفتار شده يا عقيم و نازا و يا از انجام عمل حمل و وضع عاجز باشد، چرا نتواند زن ديگرى را اختيار كند؟
كليسا بايد جواب گويد و متأسفانه قادر نيست، قانون خوب آن است كه با به كار بستن آن زندگى سعادتمندانه تأمين شود، نه آنكه محروميت و عقده ها ايجاد كرده يا دست و پاى مارا در اين فضاى پهناور، در بند و زنجير كشد و يا بر تباهى، فساد، بىناموسى و فحشا دامن بزند».
«انى بيزانت» (١٤) انگليسى، رهبر جنبش عرفان، چنين مى گويد : «غرب ادعا مى كند كه تعدد همسر را نپذيرفته است، ولى حقيقت امر اين است كه در غرب، تعدد زوجات بدون مسؤوليت وجود دارد! به اين معنا كه مرد پس از آنى كه از رفيقهاش كاميابى حاصل كرد، او را از خود طرد مى كند و به تدريج اين معشوقه ترك شده، در كوچه و خيابان سرگردان مى شود; زيرا عاشق اوّل براى آينده او مسؤوليتى ندارد و وضع چنين زن سرگردانى، صد بار بدتر از وضع زنى است كه همسر قانونى و مادر شده و در خانواده تحت حمايت شوهر، زندگى مى كند.
وقتى كه ما هزاران زن بدبخت را مى بينيم كه در طول شب، در خيابانهاى شهرهاى غرب، جمع شده و سرگردانند، مطمئن مى شويم كه غربيها بايد از نكوهش اسلام در مورد تعدد همسر، لب فرو بندند. زن با توجه به وضع تعدد زوجات با داشتن شوهر و داشتن كودك قانونى در آغوش خود و با وضع محترمانهاى كه در خانه زندگى مى كند، از هر جهت از زنى كه در كوچه و خيابان سرگردان به سر مى برد و احتمالاً با داشتن طفل نامشروع، در حالى كه هيچ قانونى از او حمايت نمى كند و قربانى شهوات ديگران شده، بهتر، سعادتمندتر و محترمتر زندگى مى كند».
«دكتر گوستاو لوبون» فرانسوى مى نويسد : «در اروپا هيچيك از رسوم مشرق به قدر تعدد همسر، بد معرفى نشده و در باره هيچ رسمى هم اينقدر نظر اروپا به خطا نرفته است، راستى من متحيرم و نمى دانم كه تعدد همسر مشروع مشرق زمين را از تعدد همسر سالوسانه غربىها چه كمى دارد و چرا كمتر است، بلكه من معتقدم كه تعدد زوجات مشروع از هر جهت بهتر و شايسته تر است». (١٥)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١) حقوق زن در اسلام و اروپا، ص ٢١٥.
٢) اطلاعات ١١/٩/٣٥.
٣) خواندنيها شماره ٧١، سال ١٤.
٤) كيهان ٣/١٢/٣٨.
٥) سرويس مخصوص خبرگزارى فرانسه، اطلاعات ١٢٢٣٩.
٦) اطلاعات، ٢٠ بهمن ٤٨، شماره ١٣١٦.
٧) اطلاعات ٢٩/٨/٤٠.
٨) اطلاعات ٣/٣/٤٩.
٩) ازدواج در اسلام، ص ١٥٠ ـ ١٥٢.
١٠) نساء / ٣ : (... فَانكِحُواْ مَاطَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَآءِ مَثْنَى وَثُلَـثَ وَرُبَـعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَا حِدَةً ...).
١١) نساء/١٢٩ : (...فَلاَ تَمِيلُواْ كُلَّ ا لْمَيْلِ فَتَذَرُوهَا كَالْمُعَلَّقَةِ...).
١٢) مجمع البيان، ج ٣، ص ١٢١.
١٣) . Arthur scho Penhuer ١٤) . Mrs . Anni besant ١٥) تمدّن اسلام و عرب، ص ٥٢٦ ـ ٥٢٧.


۱۴
مقالات منتشره پيرامون كتاب

مقالاتى كه پيرامون انتشار ترجمه انگليسى اين كتاب در مطبوعات غرب انعكاس يافته است

مقالات منتشره پيرامون كتاب

غرب از ديدگاه يك مسلمان

روزنامه همپشاير كرونيكل، جمعه ٢٨ اكتبر ١٩٧٧ چاپ همپشاير
غرب، ارزشهاى روحى، انسانى و اخلاقى را رها كرده و يوغ بندگى و عبوديت ماشين را به گردن افكنده است، بدون شك پرستندگان و بردگان ماشين، هرگز به سعادت و آسايش و خوشبختى واقعى، دست نخواهند يافت.
اين قضاوت و داورى هوشمندانه و منصفانهاى است از سوى يك عالم دينى اسلامى كه به خاطر نقش اجتماعى و آثار مذهبىاش در كشور خود «ايران»، مورد احترام و تكريم است و به سبب بيمارى، مجبور شده است دوره كوتاهى از زندگيش را در بيمارستانى در آلمان سپرى كند.
ما در دورهاى زندگى مى كنيم كه عموماً تصور مى شود مسيحيّت در حال ركود و پستى است. بنابراين، علاقه روز افزون و فزايندهاى نسبت به مذاهب شرق وجود دارد، چارهاى نيز در اين مورد به نظر نمى رسد، ولى بايد اذعان داشت كه شايسته و نيكوست كه سيماى خودمان را از دريچه چشم و ديد يكى از پيروان فداكار و سر سپرده محمد (صلى الله عليه وآله) كه بدون شك شخصيتى پاكدامن، درستكار و صميمى است، مشاهده كنيم.
در دنياى پر هرج و مرجى كه زندگى مى كنيم، بيش از اين به هيچ نياز نداريم، جز درك و فهم وسيعتر و عميقتر درباره اينكه ما در نظر فرد ديگرى كه آرا و عقايد
متفاوت درباره فرهنگهاى احترام آميز ما دارد، چگونه ظاهر شدهايم.
مترجم در مقدمه كتاب، حكايتى را از يك روحانى نقل مى كند، وى شكايت مى كرده است كه يك ژنرال غربى با انتقال غذا با دست چپ به دهانش، رفتارى توهين آميز و وقيحانه داشته است، ولى من با تكان دادن كف پاى برهنه به سوى او به تلافى، وى را تحقير كردم، ژنرال از نتيجه و اصطلاح عمل خود كاملاً ناآگاه بوده و به همان نسبت نيز نمى دانسته است كه حركت دادن كف پاى چپ به سوى ديگرى، نشانهاى از تحقير است.
سراسر كتاب، پر از جذبه و گيرايى است، نيمه اول كتاب، تجزيه و تحليل عالمانهاى از مسائل مهم اجتماعى و بين المللى است كه كم و بيش با آنها آشناييم، از جمله مسأله ارتباط شرق و غرب، موقعيت مسيحيّت در ديگر مذاهب اخلاقيات و سكس، الكل، فقر، انحطاط خانواده، تبعيض نژادى و غيره.
اين مسائل از ديدگاه يك تجزيه و تحليلگر و منتقدى كه فرهنگ كاملاً متفاوتى با ما دارد، با دقت كامل بررسى شده است، اگر تصوير ترسيم شده مطبوع و دلپذير ما نيست و در بعضى موارد، اغراق آميز جلوه مى كند، ولى تصوير آميخته با تجربه و گشاينده ارزندهاى است از آنچه درباره فرهنگ غرب وجود دارد.
در مقابل، قسمت دوّم كتاب ارزشيابى و نقد و بررسى سهم و نقش اسلام در برخورد با اين مسائل همراه با چشم اندازها و آينده نگريهاست، چنين عنوان شده است كه نبايد تنها به زايل نمودن نقطه هاى سياه هر چند هم سهمگين به نظر رسند، اكتفا كرد.
و بايد بپذيريم كه تاريخ، هميشه تصوير خير خواهانه، نظير آنچه را كه نويسنده اين كتاب با صميميت از ايمان خود ترسيم نموده است، در اختيار ما قرار نخواهد داد; زيرا البته همه ما ميل داريم كه خود و ايمانمان را بيشتر و بهتر از آن چه واقعاً هست، مجسم نماييم.
از ذكر اين واقعيّت نبايد خود دارى كرد كه هر كسى اين كتاب خواندنى و پر ارزش
و نسبتاً كم حجم را مطالعه و بررسى نمايد، در پايان و سرانجام امكان بهتر شناخت خود را خواهد داشت. و نيز به خوبى درك خواهد كرد كه اديان بزرگ عالم، نقش همه جانبه در خلق جهان بهتر، خواهند داشت :
تمدن غرب از ديدگاه اسلام، نوشته سيد مجتبى موسوى لارى از ايران ترجمه : اف.جى. گلدين، كتابخانه اپتيموس، مانتا گوپيس ورتينگ اساسكس بى ان ١١ ـ ٣ بىجى، بها يك پوند.

تمدن غرب از ديدگاه اسلام

مجله سورى تيچر، شماره ٢٣٩، ماه مه ١٩٧٧، چاپ انگلستان
نوشته سيد مجتبى موسوى لارى، ترجمه : فرانسيس گلدين، انتشارات اپتيموس.
مترجم، در يك ياد داشت مقدماتى، خاطر نشان مى سازد كه : «هيچ قدرتى به ما چنان ديدى نمى دهد كه خودمان را آن طور كه ديگران مى بينند، ببينيم».
اين بينش و ديد، در اين كتاب، توسط يك عالم برجسته اسلامى به ما داده شده است.
اين كتاب، بيش از آنكه يك ديد و بينش جالب، ارزنده و صريحى نسبت به فرهنگ غرب باشد، بينش غير عادى، اطلاعات و آگاهيهاى ارزشمندى در مورد مسائلى به دست مى دهد كه براى خوانندگان غربى، كمتر شناخته شده است.
خوب است اين كتاب به كتابخانه سيكس فرم اضافه شود. همچنين كمكى است براى سير انتقادى در اديان و فرهنگهاى تطبيقى. و نيز كمك لازمى است براى افزايش سهم متقابل و زيادتر، در اين مورد.

تمدن غرب از ديدگاه اسلام

مجله دى نور، ٢٠ آوريل ١٩٧٧، چاپ تورنتو كانادا
ما ميل داريم كه ايده مؤلف بزرگوار را در مورد اين كتاب، عنوان كنيم :
اين اثر، بر اساس تصويرى از زندگى غرب و مدارك، شواهد عملى، مشاهدات و تجربيات مؤلف در سفر به اروپا مبتنى و متكى است.
بنابراين، جنبه هاى مختلف تمدّن غرب را با ارائه مدارك نشان مى دهد و اوضاع مغرب زمين را تجزيه و تحليل كرده و از نظر زندگى و عقايد و مسائل درگير با آن، در كليّه امور، مى سنجد.
آنچه را كه ما بايد اضافه كنيم آن است كه كتاب، تصوير گستردهاى از زندگى در غرب را كه با تعمق و دقت همراه است، در بردارد.
بهاى كتاب، يك پوند و مى توان آن را از كتابخانه اپتيموس ابتياع كرد.

اروپا از ديدگاه اسلامى

روزنامه ديلى ادوارتايزر، دوشنبه ١٣ ژوئن ١٩٧٧، چاپ گيلفورد
«كتاب تمدّن غرب از ديدگاه اسلام»، نوشته : سيد مجتبى موسوى. مترجم فرانسيس گلدين. انتشارات اپتيموس. در دويست سال گذشته يا بيشتر، بوميان اروپاى غربى، همواره توسط همكاران اروپايى خود كه به نواحى شرق سفر مى كردهاند، گزارشهايى از شرق اسرار آميز دريافت داشتهاند.
اما امروز وضع به عكس است و شرقيان توسط ياران خود كه به اين نواحى اسرار آميز سفر مى كنند، چيزهايى درباره اجتماع ما مىآموزند.
سيد مجتبى موسوى كه يك عالم دينى ايرانى و اسلامى است، در ١٩٦٣ براى معالجه به آلمان آمده و در اينجا تصويرى را كه از اروپا ديده است، ارائه مى دهد، اين تصوير، تصويرى تملق آميز نيست، بلكه منظور اصلى مؤلف اين است كه اروپا همه چيز را از دست داده و قدرت صنعتى، او را فريفته و خيره ساخته است. ما دين و اخلاق سنتى را طرد كردهايم و در نتيجه، اجتماع، آلوده شده است.
اين برداشت، به هيچ وجه دور از انصاف و واقعيت نيست، نه تنها اخلاقيون تندرو ما هم مكرر اين مطلب را گفتهاند، بلكه بسيارى از اروپائيان متفكر از مدتها پيش دريافتهاند كه جامعه ما دارد خودش را به سرنوشتى مرگبار مى كشاند، در اينجا دانستن نظريه يك غير اروپايى كاملاً سودمند است، اگرچه به صورت صداى موسمى باشد. البته
در انگلستان دولت مالياتهاى منظمى به منظور حمايت از مصارف سنگين مؤسسات دينى وضع نمى كند و همچنين انتشارات، كنترل نمى شود.
طلاق : جاى ترديد است كه امروز در اروپا افراد بسيارى با نظر مؤلف در مورد گفته تولستوى موافق باشند كه مى گويد : «يكى از علل اساسى افزايش ميزان طلاق، آزادى بيش از حد زنان است كه طبيعت بلهوس و لطيف زن، تاب تحمل آن را ندارد».
كتاب مىخواهد بيان جامعى پيرامون گروه هاى نژادى به دست دهد، آنچه در مورد آتن است در خصوص لندن صدق نمى كند، كيفيت حيات در اسپانيا، با نروژ و با ياران اروپايى شان، يكسان نيست.
مؤلف، به اين مسأله مى پردازد، از اين راه كه مى كوشد يك قانون اخلاقى عام، براى همه اروپائيان به خصوص دين مسيحى به دست دهد.
فرومايه : نويسنده از لحاظ تاريخى، به مدارك و دلايل روشن و درستى تكيه مى كند و مى گويد : اين كشورهاى اسلامى بودند كه علم و دانش را زنده نگه داشتند، در حالى كه مسيحيان در حالت نيمه توحش غرق بودند، اين هم يادآور درستى است كه بسيارى از دشواريهاى ما در آفريقا، به گفته «پروفسور و سترمن» از آن جهت است كه ما سياهپوست را فرومايه مى دانيم، اما اسلام او را سياه آفريقايى قابل احترام مى داند.
همه اينها درست است، در عين حال نبايد تصور كرد كه مسيحيّت هيچ كار ارزشمندى را انجام نداده است و تنها مسلمانها روشنى بخش جهان بودهاند.
اين مطلب كاملاً درست است كه بگوييم اگر ما با دقت تمام از تعاليم و برنامه هاى اسلام پيروى مى كرديم، جهان ما جاى دلپذيرى مى بود. و نيز اگر با دقت از دستورات ديگر مذاهب پيروى مى كرديم، جهان، وضع بهترى پيدا مى كرد، ما فاقد قوانين اخلاقى نيستيم ولى فاقد توانايى يا علاقه به تكميل آنها هستيم. «جان هاميلتون».

تمدن غرب از ديدگاه اسلام

روزنامه پولستار، شماره ٤ ژوئن ١٩٧٧، چاپ لندن
نوشته : سيد مجتبى موسوى «ايرانى»، انتشارات اپتيموس، بها، يك ليره.
چند سال پيش، يكى از نويسندگان فرانسوى، كتابى تحت عنوان «آيا انگليسها آدم هستند؟» به رشته تحرير در آورد كه بسيار پر فروش شد، اين كتاب براى ملت انگلستان، بسيار مناسب و رضايتبخش بود و طورى ترتيب داده شده بود كه مارا وادار كرد احساس كنيم با بدترين چيزها در مورد خودمان رو به رو هستيم، اما تردستىها و نقاط ضعف اخلاقى ما را مورد بررسى قرار داد.
نويسنده ايرانى كتاب فوق، با صراحت كامل به انتقاد مى پردازد، براى انتقاد از ما كسانى كه به غرب مىآيند مى گويند ما به سگها بيش از مستمندان توجه داريم، بيتلها، بىنظم، بىانضباط، ناپسند و نادانند، هيپىها علفهاى هرزه فرهنگ مى باشند.
اين نويسنده ايرانى، آنگاه امتيازات طبقاتى و نژادى را با سختگيرى بررسى مى كند و در اين مورد، شيوه برادرى اسلامى را در برابر ديدگان خوانندگان قرار مى دهد و صحنه پرشكوه پنج هزار نمازگزار زير گنبد اياصوفيه را (به نقل از يك نويسنده امريكايى) توصيف مى كند كه چگونه فرش فروش دوره گرد در كنار پاشا كه لباس فاخر پوشيده بود، ايستاده و سياهان تنومند، كنار پاشاهاى استانبول مشغول اداى فريضه دينى بودند. آنگاه نتيجه مى گيرد كه چنين منظره شكوهمندى نشان دهنده آزادى شخصى،
دموكراسى و برابرى اسلامى است.
نويسنده معتقد است كه برابرى اسلام، يك تصوير بزرگ براى سياهان آمريكاست.
افرادى كه در تغيير نام «كاسوس كلى» به «محمد على» ترديد دارند، پس از مطالعه اين كتاب، در افكار خود، تجديد نظر خواهند كرد.
مترجم ايران شناس ف.ج. گلدين اظهار مى دارد : «چقدر با ارزش است كه خودمان را آن طور ببينيم كه ديگران ما را مى بينند».
اين كتاب، به خاطر معرفت و بينشى هم كه براى اسلام مى دهد، بسيار سودمند است.
مترجم، داستانى از يك عالم ايرانى كه با يك ژنرال غربى غذا مىخورد، نقل مى كند، سپس آن عالم از رفتار زشت ژنرال به گلدين شكايت مى كند كه او با دست چپ غذا خورده است و من هم با دراز كردن پاى برهنه خود به تلافى، او راتحقير كردم.
گلدين مى گويد : «در اين جا آميختهاى از جهالت وجود داشت، ژنرال نمى دانست كه اين طرز غذا خوردن ناپسند است و همچنين نمى دانست دراز كردن پاى برهنه، تحقير مى باشد».
«گلدين» با درايت معتقد است كه اگر اين ژنرال، قسمتى از توجهى كه مصروف آموختن مقررات نظامى و استراتژيك كرده بود، صرف شناخت رفتار و عقايد ملّى و طرز تلقىها، نظرات و تعديل رفتار خودش مى كرد، به موفقيت بيشترى نايل مى شد.
او مى بايست چنين كتاب راخوانده باشد، همچنين همه كسانى كه درباره جهان اسلام بحث مى كنند، بايد اين كتاب را مطالعه نمايند.
البته مؤلف، علاقهمند است كه مردم را نسبت به غرب، روشن سازد و غربيان كه تحمل چنين انتقادهايى را دارند، مى توانند از اين مؤلف با انصاف، درباره خودشان و جامعهشان، مطالبى بياموزند.

ديگران اين گونه ما را مى بينند

روزنامه دى استار، ١٢ ژانويه ١٩٧٨، چاپ انگلستان
پس از قضاوت جامع «نيل مكينون» و تفسيرش در آن زمينه، افكار ارزنده درباره اين كه ديگران درباره ما چه مىانديشند، در كتابى به نام «تمدن غرب از ديدگاه اسلام» آمده است.
اين كتاب، توسط فرانسيس گلدين كه اظهار داشته عمو زاده «وينفرگلدين» لرد بزرگ يا شهردار شيفيلد است به انگليسى ترجمه شده است.
اين كتاب، دوّمين ترجمه از زبان فارسى است كه توسط يك نويسنده ايرانى به رشته تحرير در آمده است، بدين منظور كه دانشجويان مسلمانى كه در اروپا زندگى مى كنند و تأثير پذيريهايى از رسوم غربى دارند را، مدد و ارشاد نمايد.
در مباحث و عناوينى كه درباره مسأله سكس در غرب، سقوط مبانى اجتماعى، الكل و تبعيض نژادى، تجزيه و تحليل مى شود، تفسير بسيار ارزنده و غير قابل انكار و مقايسهاى ارائه شده است.
درباره مسأله سكس، مى گويد : غرب، از حد و مرزهاى اخلاقيّات پا فراتر گذارده است. و نيز در جاى ديگر گفته مى شود مسأله بيتلها يكى از مسائل بغرنجى است كه زاييده مشكلات و بحران معنوى در غرب است كه گروهى از جوانان را به دامن فسق، فجور و تباهيها كشانده است.
در مقدمه كتاب، مترجم بيان مى كند : به نظر بسيارى از ما رسوم، عادات و افكار ديگران قابل احترام نيست و آنها را تخطئه مى كنيم. به نظر يك افريقايى توهين آميز است كه پشت سر كسى راه برود، در آفريقاى جنوبى معمولاً يك سياه به جاى اينكه از كنار دو نفر در حال گفتگو عبور كند، از ميان آنها رد مى شود!
مترجم، ادعا مى كند : اين امر، حتى از نظر يك سفيد پوست تعليم نيافته ،امرى ناخوشايند است و ممكن است كه سياه را با لگد پاسخگو باشد.
«سيماى تمدّن غرب از ديدگاه مسلمين»، بها يك پوند، از سرى انتشارات اپتيموس.

بررسى كتاب

مجله خاور ميانه بين المللى، مورّخ ژوئن ١٩٧٨، چاپ لندن
كتاب «سيماى تمدّن غرب»، نوشته : آقاى سيد مجتبى موسوى لارى، ترجمه : آقاى فرانسيس گلدين از انتشارات اپتيموس، قيمت يك پوند.
كتاب سيماى تمدّن غرب، يك گزارش و ارزيابى صريح از جامعه غربى است، به طورى كه يك فرد خارجى را تحت تأثير قرار مى دهد.
نفوذ و تأثير اين كتاب، در حدّ اعلا و فوقالعاده است، هر چند انتقاد آميز است، اما تذكراتى است دوستانه.
آقاى سيد مجتبى لارى، عضو خانوادهاى از فضلاى روحانى و رهبران مذهبى است، كسانى كه در طول سه نسل، نقش قابل ملاحظهاى در گسترش ايران نو، ايفا كردهاند. پدر بزرگ مؤلف، از رهبران جنبش انقلابى بود كه در نخستين دهه اين قرن، سلسله قاجار را برانداختند و راه را براى بسط و توسعه جديد، گشودند.
مؤلف در شهر باستانى و مقدس قم كه هم اكنون هم در آنجا زندگى مى كند، تحصيل كرده است.
پس از ده سال تحصيل علوم دينى، در سن ٢٩ سالگى براى معالجه پزشكى به آلمان مسافرت كرده است، مشاهدات زيركانه و دقيق و مطالعات وسيع و گسترده او در طول اين دوران طولانى درمان، پايه هاى اين كتاب را تشكيل مى دهد.
مؤلف، شخصى است كه با فضلا و دانشمندان اسلامى گذشتهاى كه كتاب «استعداد و پذيرش تمدّن غرب»، ما را با آنها آشنا مى كند، در يك سطح و رديف مى باشد، اما
در عين حال، متعلق به قرن بيستم است و او هزاران هموطن خود را ديده به خاطر تجددى كه نه سعادت و نه پيشرفت حقيقى مىآورد، سنّت خويش را ترك كردهاند و درگير يك حيات و نابودى كه بر سر ميراث فرهنگى در جدال هستند، مىيابد، در كشورى با ميراثى بزرگ.
ناهماهنگى و بيهودگىهاى تمدّن عالى و متكبرانه ما به طور آشكارا براى او آشكار است، بيكاران و گرسنگان، سگهاى نازپرورده، زنان از شكل افتاده و خرد شده، سالخوردگان تنها و بىكس، جوانان مجرم و مقصّر، آيينه تمام نماى بىعاطفگى جامعهاى است كه به نظر مى رسد قلب و روحش را از دست داده است.
طبق گفته مترجم، اگر چه قدرى از نظريات مؤلف، ناراحت كننده است و اگرچه مى توان پارهاى از تصويرهاى جزئى و كوچك را كه به دست مى دهد، نپذيرفت، با وجود اين، تأثير فوقالعاده آن، غير قابل انكار است.
پذيرفتن اين نظر براى ما مهمّ است، چنانچه بسيارى از كسانى كه از اين خرسندى ما به وضع خويش و ناديده گرفتن آنچه رابطه مستقيم با ما ندارد; رنج مى برند، آشكارا با ما در پذيرفتن اين مطلب، موافق و همداستانند.
قرار گرفتن اين كتاب تفكر انگيز در دسترس جامعه غربى تا حدود زيادى، مرهون تلاش مترجم; آقاى گلدين است. اميدواريم مترجم بتواند ما را با كتابهاى ديگرى آشنا كند كه حاوى نقطه نظرهاى غير رايج و غير متداول است.
مى توان گفت كه «آقاى سيد مجتبى موسوى» نقايص جامعه اسلامى خودش را همان گونه نقادى مى كند كه جامعه ما را، و صداقت و خلوص ايمان و اميد او بر يك آينده مشترك، از خلال گفته هاى وى آشكار است.
آقاى موسوى، يك اصلاح بزرگى را در اسلام پيش بينى مى كند; اسلام در اصول خدا داده خود كه آيندهاش را تشكيل داد، نه تنها ثبات داخلى بلكه راز بقاى خود را براى جهانيان نيز مىيابد.
من، پيشنهاد و سفارش مى كنم كتابخانه ها را وادار نمايند. كه از شركت اپتيموس، كتاب سيماى تمدّن غرب را خريدارى كنند.
«اين كتاب، تاكنون به زبانهاى : انگليسى، فرانسوى، آلمانى، عربى، اسپانيـايى، روسى، كُردى، ژاپنى، تايلندى، بوسنيايى و مالديو ترجمه و منتشر گرديده و ترجمه انگليسى آن تاكنون ١٩ بار در ايران، انگلستان و آمريكا تجديد چاپ شده است».


۱۵