تهاجم فرهنگی

تهاجم فرهنگی0%

تهاجم فرهنگی نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: فرهنگ
صفحات: 47

تهاجم فرهنگی

نویسنده: آيت الله محمد تقى مصباح يزدى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

صفحات: 47
مشاهدات: 1614
دانلود: 238

توضیحات:

تهاجم فرهنگی
  • پيشگفتار

  • سخن امام خميني درباره مبارزه با تهاجم فرهنگي

  • هويت شرق نشينان و گستره تهاجم فرهنگي

  • فلسفه غرب و نقش تخريبي آن در فرهنگ جوامع اسلامي

  • گونه هاي مختلف تهاجم يا زمينه هاي تسلط كفار بر مسلمين

  • اصل عدم استيلاي كفار بر مسلمين

  • نگاهي به تاريخ مبارزات مسلمين عليه سلطه ها

  • اهميت تلاش و مبارزه فرهنگي در زمان حاضر

  • شيوه صحيح مبارزه با فرهنگ بيگانه

  • بازسازي فرهنگي

  • عرصه فرهنگ و سلاح فرهنگي

  • مقوله فرهنگ و تهاجم فرهنگي

  • انگيزه دشمن از تهاجم فرهنگي

  • تامين منافع اقتصادي - بزرگترين هدف مهاجمان فرهنگي

  • پيشينه تهاجم فرهنگي

  • مظاهر هجوم فرهنگي

  • اصول و ارزشهاي ديني و تشكيكهاي مهاجمان

  • مبارزه فرهنگي بهترين شگرد دشمنان

  • اهميت مبارزه با هجوم فرهنگي

  • ابزار تهاجم دشمنان چيست؟

  • ايمان زدائي و ايجاد شك يكي از ابزارهاي تهاجم فرهنگي

  • تهاجم فرهنگى بزرگترين خطر انقلاب

  • سه عنصر اصلى فرهنگ

  • تصوّر غلط از فرهنگ اسلامى

  • هدف اصلى دشمن در تهاجم

  • نقش فرهنگ در تداوم انقلاب

  • چگونه فرهنگ جامعه تغيير مى كند؟

  • بى نظير بودن انقلاب اسلامى

  • ارزش هر چيز بيشتر، خطراتش نيز بيشتر

  • هجوم فرهنگى دشمنان بزرگترين خطر براى انقلاب ما

  • نابود كردن ارزشهاى اسلامى، هدف دشمن از تهاجم فرهنگى

  • خطر تهاجم فرهنگى، عظيم تر از جنگ هشت ساله

  • بسيج همگانى اصلى ترين راه مقابله با تهاجم فرهنگى

  • ولايت فقيه هدف اصلى تهاجم فرهنگى

  • حفظ باورها و ارزشهاى اسلامى با احياى جلسات مذهبى، يكى از راههاى مقابله با هجوم فرهنگى

  • ايجاد محيط گرم خانوادگى و برخورد دوستانه با جوانان، يكى از راههاى مبارزه با تهاجم فرهنگى

  • ابزار استكبار براى پيشبرد مقاصد فرهنگى خود

  • راه ترويج ارزشها

  • شيوه هاى مقابله با هجوم فرهنگى

  • سير قهقرايى دانشگاهها در مدت پس از انقلاب

  • ضرورت تقويت حركت فرهنگى همراه با توسعه اقتصادى

  • تعيين نقاط مورد هجوم

  • راه نفوذ فرهنگي دشمن

  • ديرپايي مسائل فرهنگ

  • راهكارهاي دفاعي

  • وظيفه مردم در دفاع از فرهنگ اسلامى

  • وظيفه دولت در دفاع از فرهنگ اسلامى

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1614 / دانلود: 238
اندازه اندازه اندازه
تهاجم فرهنگی

تهاجم فرهنگی

نویسنده:
فارسی
پيشگفتار


تهاجم فرهنگى

نويسنده : آيت الله محمد تقى مصباح يزدى

پيشگفتار

متفكران عصر جديد در تئوريهاى خود، اركان تفكر نوبنياد امروز را به گونه اى پى ريزى كرده اند كه در آن بر خلاف گذشته، انسان به طور كلى بريده از فطرت الهى خويش تعريف مى شود.
اين تفكر، پيش از آن كه مبتنى بر اصول عقلانى باشد، ناشى از خشم و نفرت و روح انتقام جويى توده ها، در برابر زورگوييها و ستمگريهاى جاهلانه ارباب كليسا، در قرون وسطى بوده است.
كليسا، اگر چه قيد و بندها و خرافاتى را به مذهب و حتى به كتاب آسمانى خود بسته بود كه علت عقب ماندگى جوامع تلقى مى شد، اما در آن زمان هنوز، با يك سرى آموزشها و تعاليم اخلاقى همراه بود كه در عمق فطرت جامعه انسانى ريشه داشت و رفتار پيروان خود را تا اندازه اى تعديل مى كرد. هنگامى كه در آن دوران سياه، غرب عليه مذهب عصيان كرد و خود را از ستم كليسا و زنجيرى كه از خرافات عوام فريب در پاى او نهاده بودند رها ساخت، افسار گسيخته و ديوانه وار به نام جدايى از دين، جنبه هاى اخلاقى و معنوى مذهب را نيز در وجدان خويش، لگدمال كرد. از آن پس، هر چند كه در اثر رهايى از قيد و بندها به وسيله رفورم مذهب خرافى، حركت و تلاش خستگى ناپذير و خصوصاً استفاده از ميراث تمدن عظيم اسلامى در جنگهاى صليبى، توانست به سرعت برفراز صخره هاى دانش و صنعت پرواز كند و قله هاى تكنولوژى را فتح نمايد، اما همزمان، خود را در حصارهاى بلند تمدن بىروح مادى زندانى كرد و بدينسان از چاله اى بيرون آمد و به چاهى فرو افتاد!
انحطاط اخلاقى غرب، نتيجه ترويج مكتبهاى منحرف فكرى «اومانيسم ـ انسان مدارى»، «ليبراليسم ـ آزادى بى حد و مرز» و به دنبال آن «نيهليسم ـ پوچ گرايى» بود كه پس از نهضت رنسانس، در راستاى مذهب ستيزى پايه گذارى شدند.
بدين سان بشر غربى امروز، با اصالت دادن به تكنيك و اقتصاد، در چنگال ماشينيزم و زندگى ماشينى گرفتار شده و سيطره تكنولوژى، خود او را نيز به يك ماشين تبديل كرده است به طورى كه ديگر زندگىاش فاقد هر گونه معنا و فضيلت و هدف مى باشد و به همين جهت به «پوچى» روى آورده است.
جهانخواران سلطه گر در سرتاسر قرن اخير، با همه امكانات تلاش كرده اند كه جهان بينى اومانيسم را در همه جهان و به ويژه در كشورهاى جهان سوم و بالاخص در ممالك اسلامى توسعه دهند و هدف آنها، سرسپردگى مطلق و وابستگى همه جانبه سياسى، فرهنگى و اقتصادى و غارت فرهنگ و منابع اين كشورها بوده است. در اين رابطه آنها با استفاده از توان تكنولوژيكى فوق مدرن در صنعت ارتباطات، و پيش از آن با فرستادن ميسيونرهاى مسيحى به عنوان سپاهيان صلح و برانگيختن عناصر خود باخته بومى كشورها در اجراى انواع برنامه ها و روشهايى كه غالباً در پوشش علمى نيز فاقد هر گونه ارزش واقعى است و سر انجام با بكارگيرى تمامى شيوه ها و ابزارهاى مخرب سعى كرده و مى كنند تا فرهنگى را كه ريشه الهى دارد و محور همه حركتهاى آن بينش توحيدى است، به عنوان سد مستحكمى كه در مقابل آنها قرار دارد، از ميان بردارند.
آرى، آنچه امروز جهانخواران را بيش از هر چيز ديگرى به وحشت انداخته است، قدرت اسلام و حضور فعال آن در عرصه هاى مختلف سياسى، اقتصادى و فرهنگى است.
بنابر اين طبيعى است كه استكبار جهانى، در قله اهداف خويش جهان اسلام را كه به عنوان آخرين دين الهى، همواره در برابر تجاوزات بىشرمانه غرب ايستاده است، به طور جدّى آماج حملات شديد فرهنگى خود قرار دهد و با ترويج فرهنگ آلوده خويش از راه اشاعه تفكر مبتذل مادّى و نشان دادن مظاهر فريبنده دنياى صنعتى، در فرهنگ اصيل اسلامى رخنه كرده، ارزشها و باورهاى دينى را سست نمايد و اندك اندك ريشه اعتقادات امت اسلامى را بخشكاند و سپس از دو دستاورد تمدّن جديد غرب، كه يكى تكنولوژى و ديگرى آلودگى اخلاقى و لجنزار فرهنگى است، همواره سراب اولى و رنگ و لعاب آن به وى نشان دهد و هنگامى كه خوب به آن نزديك شود او را مانند خود در دومى كه منجلاب فساد است غرق سازد!
نكته اى كه دراينجا قابل ذكر است و توضيح آن خواهد آمد، اتهام ناجوانمردانه اى است كه تحت عنوان مخالفت اديان آسمانى با پيشرفت علم و صنعت و رفاه اجتماعى، به دامان پاك اسلام نيز وارد كرده اند و از آن دروغهايى است كه تلاش فراوانى شده تا خود تاريخ نيز آن را باور كند، اما هرگز اين چنين نيست و حتى قضيه دقيقاً عكس آن است. زيرا همان گونه كه تاريخ به وضوح شهادت مى دهد، رشد صنعت و تحول اقتصادى در جامعه اروپا، مرهون تماس علمى، فنى، اقتصادى و تجارىاى است كه غرب در جنگهاى صليبى، در قرون دهم، يازدهم و دوازدهم، با جامعه اسلامى پيدا كرد و منجر به طرد نقاط انحراف مذهب كاتوليك گرديد. پس در واقع، تمدن جديد در اثر ترك مذهب به وجود نيامد.
آنچه در نهايت، از نظر مكاتب الهى نكوهش شده، وابستگى ها وتعلقات مادى افراطى است كه بگونه اى رفاه دنيوى را تمام هدف خويش قرار دهد و بُعد معنوى و هدف آفرينش انسان و كمال و سعادت ابدى او را بكلى فراموش كند مانند آنچه امروز در غرب مشاهده مى شود. به طور كلى روى تافتن از اطاعت خداوند مذموم است زيرا اسلام هدف آفرينش را، در تعالى و تكامل روحى و معنوى نوع بشر، در سايه والاى عبوديت او در برابر خداوند، مى داند.
انگيزه اين تهاجم، نخست ايجاد جوّ خود باختگى و روح بىتفاوتى در جامعه، نسبت به ارزشهاى اصيل خودى و تخريب هويت مذهبى و ملى آن جامعه مى باشد، سپس ايجاد جامعه اى تازه كه تفكرات و باورهاى جهان غرب را بپذيرد و عقايد و ارزشهاى دينى و فكرى خود را دور بريزد و از نظر فرهنگ مصرف، در الگوى مصرفى غرب غرق شود. در اين صورت است كه با نابودى فرهنگ يك كشور، زمينه براى رشد سيطره سياسى و اقصادى و گسترش سلطه همه جانبه استكبار جهانى هموار خواهد شد.
آنچه امروز ابر جنايتكاران، با بهره گيرى از تكنولوژى ارتباطات و برنامه هاى ماهواره اى، با شعار تحقق دهكده واحد جهانى و همسان سازى فرهنگى، براى جهانى كردن فرهنگ خود تبليغ مى كنند، همه و همه در راستاى همين اهداف شيطانى است. امپرياليسم خبرى در بمباران اطلاعاتى و تبليغات انحصارى خود، كه هدفى جز ملل محروم و خصوصاً كشورهاى اسلامى ندارد، در صدد آن است كه غرب را به عنوان نژاد برتر، به جهانيان معرفى كند، تا با تزريق تدريجى فرهنگ مسموم آن، به منافع استكبارى و نامشروع خويش دست يابد.
اگر چه به طور طبيعى، قدرت تكنولوژى ارتباطى به فرهنگ ندارد، اما مى بينيم كه تاكنون، هر اندازه توان تكنولوژيكى غرب افزايش يافته، ميزان سلطه فرهنگىاش بيشتر شده است، و اين به منش او وابسته است كه در واقع منش سلطه گرى و برترى جويى است.
ميهن اسلامى ما، كه به لحاظ استراتژيك و حساسيت منطقه اى و دارا بودن فرهنگ عميق علمى و اسلامى و منابع سرشار اقتصادى، همواره مورد طمع و تجاوز دشمنان جنايتكار بوده است، پس از پيروزى انقلاب اسلامى كه اساساً يك انقلاب فرهنگى و ارزشى است و تحرك و اقتدار خود را با بهره گيرى از غناى فرهنگى اسلام در مقابله و معارضه با نظامهاى كفر حاكم بر جهان به منصه ظهور رسانده و مهم ترين تهديد قرن عليه نظام نوين جهانى قلمداد شده است، استكبار جهانى را متوجه شرايط جديدى نمود كه براى متوقف كردن قدرت اسلام و رشد فزاينده آن در جهان به سرمايه گزاريهاى وسيع ترى در زمينه هاى فرهنگى و هنرى بپردازد.
در اين رابطه «دانيل پاتيس» رئيس انستيتوى پژوهشهاى سياست خارجى آمريكا، در سمينارى كه در پاييز سال ٦٨ در شهر استامبول تركيه برگزار شد گفته است :
«ما تا ده سال حساسيت خاصى نسبت به اسلام نداشتيم، اما امروز اين طور نيست و همه ما نسبت به اين پديده جديد در ايران و برخى از كشورهاى ديگر، بايد با حساسيت بيشترى برخورد كنيم. امروز مسلمانان به ايران نظر دارند و از آن الگو بردارى مى كنند، امروز ايران براى مسلمانان به مثابه يك آزمايشگاه است، اگر اين تجربه موفق شود، جسارت مسلمانان كشورهاى ديگر هم بيشتر خواهد[١].
همزمان با تحركات جهانى، ما در دهه اخير، سالهاى پرالتهابى را نيز در داخل كشور پشت سر نهاديم كه دشمن با تحريك تأسف بار روشنفكران غربزده، سعى كرد به بهانه خرافه ستيزى و به عناوين مختلف ديگر اسلام اصيل را تضعيف كند و با تهمتهاى ناروايى از قبيل تحجر و استبداد، از صحنه انديشه و باور جامعه محو نمايد و نهايتاً اسلام را از كشور ما ريشه كن سازد.
و اين چنين بود كه اينان با مقايسه اسلام و مسيحيت قرون وسطى و تشبيه روحانيت شيعه با اصحاب كليسا، شعار پروتستانتيسم اسلامى را زمزمه كردند و با انتقاد از برخى حقايق و مقدسات مذهبى، نسبى بودن اصول اخلاق و معرفت دينى را مطرح نمودند.
اين توطئه ـ كه درباره آن متناسب با بحثهاى آينده به تفصيل سخن خواهيم گفت ـ شديدترين و ناجوانمردانه ترين حمله اى است كه در قالب مفاهيم علمى، اساس اعتقادات جوانان را مورد تهديد قرار داده و خواه ناخواه به موازات اهداف خصمانه جهانخواران بيگانه و نتيجتاً در مسير انهدام و نابودى فرهنگ دينى و ملى كشورمان عمل خواهد كرد.
دشمن خيانتكار، در مسأله مرجعيت نيز آرام ننشسته است و با اتهام آميختگى آن به اغراض دنيوى، يعنى لكه ننگى كه در طول تاريخ تشيع، هرگز دامن پاك مجتهدان مجاهد و علماى عظيم الشان اسلامى را آلوده
نكرده و به وضوح از ساحت مقدس آنان دور بوده است، قداست آن را مورد سؤال و ترديد قرار داده است.
تمامى اين مسائل، تيرهاى زهرآلود تهاجم فرهنگى و از جلوه هاى بارز آن هستند كه قلب اسلام را نشانه رفته اند. بنابر اين بر آحاد امت اسلامى به ويژه عاشقان حريم ولايت، واجب است كه ابعاد مختلف و زواياى گوناگون اين تهاجم را بشناسند و در پيشبرد اهداف مقدس اسلامى از فرهنگ والا و عظيم آن شجاعانه دفاع نمايند.
مجموعه حاضر، گزيده اى از سخنرانيهاى استاد عاليقدر آية الله مصباح يزدى پيرامون تهاجم فرهنگى است كه در سالهاى ٦٩ الى ٧٢ در مراكز مختلف ارائه گرديده و توسط جناب حجةالاسلام آقاى عبدالجواد ابراهيمى تهيه و تدوين شده است.
اميدواريم اين مجموعه گامى مؤثر ذر راه رسيدن به آن هدفهاى مقدس واقع شود و مورد توجهات خاص امام عصر حضرت بقيّة الله الاعظم (عجّل الله تعالى فرجه الشريف) قرار گيرد.

واحد مجموعه آثار

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
[١]ـ مجله ١٥ خرداد شماره صفر ـ ديماه ٦٩.


۱
سخن امام راحل (قدس سره) درباره مبارزه با تهاجم فرهنگى

سخن امام راحل (قدس سره) درباره مبارزه با تهاجم فرهنگى

«اى مسلمانان جهان كه به حقيقت اسلام ايمان داريد، بپاخيزيد و در زير پرچم توحيد و در سايه تعليمات سالم مجتمع شويد و دست خيانت ابر قدرتها را، از ممالك خود و خزائن سرشار آن، كوتاه كنيد و مجد اسلامى را اعاده كنيد و دست از اختلافات و هواهاى نفسانى برداريد، كه شما داراى همه چيز هستيد. بر فرهنگ اسلام تكيه زنيد و با غرب و غربزدگى مبارزه نماييد و روى پاى خودتان بايستيد و برروشنفكران غربزده و شرق زده بتازيد و هويت خويش را دريابيد و بدانيد كه روشنفكران اجير شده بلايى بر سر ملت و مملكتشان آورده اند كه تا متحد نشويد و دقيقاً به اسلام راستين، تكيه ننماييد، بر شما آن خواهد گذشت كه تاكنون گذشته است. امروز زمانى است، كه ملتها بايد چراغ راه روشنفكرانشان شوند و آنان را از خود باختگى و زبونى در مقابل شرق و غرب، نجات دهند كه امروز، روز حركت ملتهاست»[١].

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
[١]ـ امام خمينى (رحمه الله) ـ امام و انقلاب فرهنگى ـ ـ جزوه جهاد دانشگاهى.


۲
هويت شرق نشينان و گستره تهاجم فرهنگى

هويت شرق نشينان و گستره تهاجم فرهنگى

در باب تهاجم فرهنگى، سخن، بسيار گفته شده است و در بيان اهميت و حساسيت اين پديده قرن، و نوع برخورد با آن، گفته ها و نظريه هاى مختلفى ابراز شده كه هر يك، اغلب ناظر به بعدى از ابعاد فرهنگ است و بنابر اين كه در آنها به كداميك از عناصر تشكيل دهنده فرهنگ اصالت داده شده باشد و به ميزان ارزشيابى آن عنصر، با يكديگر متفاوتند.
آنچه در اين تهاجم، مورد توجه و تأكيد انديشمندان مسلمان و مسؤولان دلسوز جامعه قرار گرفته، اساسىترين عنصر فرهنگ ما، همانا معارف و ارزشهاى دينى مى باشد كه به شدت، هدف هجوم دشمنان ما واقع شده است.
در جهان معاصر، هويت و شخصيت حقيقى ما شرقيان، در پرتو فرهنگ آسمانىمان رقم مىخورد، بدان معنا كه در آن سوى كره زمين ـ اگر چه نمى توان به سخن دشمن زياد خوشبين بود، اما به هر منظورى كه باشد ـ شناسنامه ما را، با مباحث عرفانى و معارف الهى ترسيم مى كنند.
امروز، اگر غرب با تكنولوژى پيشرفته اش شناخته مى شود، شرق نيز با معنويت و انسانيت، اخلاق و عاطفه، و با فلسفه و حكمت و ايدئولوژى متافيزيكىاش هويت مىيابد. و اين همان چيزى است كه به ذائقه دشمنان ما تلخ مىآيد و قرنها است كه در برابر آن صف آرايى كرده اند.
استعمار فرهنگى براى قطع ريشه هاى اعتقادى، در كشورهاى اسلامى مبارزه مى كند كه اين مبارزه، مقدمه اى براى از ميان بردن تفكر و بينش توحيدى در تمامى جهان است.
اگر چه مساله تهاجم در كشورما، از مدتها قبل مطرح بوده است، اما پس از پيروزى انقلاب اسلامى و نفوذ فرهنگ پوياى اسلام در عرصه هاى بين المللى، نمودى تازه يافته است و استكبار جهانى با سرمايه گزارى هاى وسيعى تلاش مى كند تا حركت انقلاب و نفوذ فرهنگ اسلامى را متوقف سازد و نه تنها راه صدور آن را به كشورهاى ديگر سد كند، بلكه تا آنجا كه مى تواند، فرهنگ ماترياليستى و مبتذل خود را به صورتى گسترده تر، به كشورهاى اسلامى و شرقى، خصوصاً به كشور ما وارد كند و اين همان «تهاجم فرهنگى» است كه امروزه درباره آن سخن مى گوييم.
از آنجا كه هر پديده اى داراى ويژگيها و جنبه هاى خاصى است كه شناخت صحيح آن، ارتباط مستقيم و وابستگى تامى به تشخيص آن ويژگيها دارد، از اينرو، پيش از ورود در گستره بحث تهاجم فرهنگى نيز لازم است كه ابعاد آن را به خوبى بشناسيم و عناصرش را با دقت تجزيه و بررسى كنيم. بديهى است كه لازمه مقابله با هجوم دشمن، آگاهى و احاطه به ابعاد آن است; پس بايد ابتدا دشمن و ماهيت او را بشناسيم و انگيزه و هدف او را بدانيم، پس از آن، زمان حمله و ناحيه نفوذ و عوامل داخلى او، و نيز ابزار و تجهيزات و شيوه ها و تاكتيك هايى را كه در اين حمله بكار خواهد برد، شناسايى كنيم. سپس با دقت، نيروهاى خودى و راههاى مقابله با تهاجم دشمن را مورد بررسى قرار دهيم. در اين صورت مى توانيم اميدوار باشيم كه در اثر احاطه بر همه جوانب مبارزه، فريب دشمن را نخواهيم خورد و به پيروزى در برابر او دست خواهيم يافت. اكنون در بحث «تهاجم فرهنگى» نيز نخست بايد منظور از «فرهنگ» و معناى «تهاجم» روشن گردد. پس از آن، وجود چنين تهاجمى به جامعه اسلامى امروز ما نفياً و اثباتاً بررسى شود. سپس جريان و يا گروههاى مهاجم، زمان تهاجم و همچنين هدف، انگيزه و شيوه هاى آنان مورد شناسايى قرار گيرد.
در اين بحث، لازم است كه رابطه ميان فرهنگ و تكنولوژى نيز مورد بررسى واقع شود و روشن گردد كه آيا با توجه به ضرورتهاى زمان، اصولاً مقابله با تهاجم فرهنگى امكان پذير است؟ و همچنين روشن شود كه تفاوت ميان ترويج فرهنگ و جذب آن با تحميل و تهاجم فرهنگى چيست و آيا ترويج يك فرهنگ نيز در همه حال، امرى نامطلوب و ناپسند است؟
قبل از ورود به اصل موضوع، لازم است كه درباره تعدادى از اين پيش فرضها، بطور مختصر توضيح بدهيم و چهارچوب بحث را دقيقاً مشخص نماييم. البته بيان تفصيلى هر يك، در جاى مناسب خواهد آمد :
مفهوم واژه «فرهنگ» از مفاهيم بسيار پيچيده است و به رغم تعاريف بىشمارى كه درباره آن بيان شده، تاكنون تعريف روشن و جامعى از آن ارائه نشده است. با اين همه، منظور ما از آن در بحث «تهاجم فرهنگى» عبارت از مجموعه اى از مايه هاى فكرى و ارزشى است كه در رفتار اختيارى و اجتماعى انسان اثر مى گذارد. اين مجموعه داراى عناصر متعددى است كه در جاى خود، مورد شرح و بررسى قرار خواهند گرفت.
كلمه «تهاجم» از واژه هايى است كه از نظر لغوى معناى مشاركت طرفينى دارند، ولى اين معنا مراد نيست و حتى در استعمالات رايج عرف نيز، به معنى هجوم يك طرفه آمده است.
اگر چنين نباشد، اعتقاد كسانى كه اساساً اصطلاح «تهاجم فرهنگى» را يك لفظ بدون مصداق مى دانند و جريانات امروز را نشرو تبادل فرهنگى مى پندارند، با معناى طرفينى «تهاجم» سازگارتر است; در حالى كه به وضوح مشاهده مى كنيم كه فرهنگ مهاجم، يك فرهنگ سلطه جو است كه با اهداف خاصى در جهت بسط سيطره خود، برنامه ريزى و تلاش مى كند و همانگونه كه سردمداران و انديشه گران كنونى آن اظهار كرده اند قصد دارد كه جهان را به «دهكده واحد جهانى» بر اساس مبانى و ارزشهاى اومانيستى مبدل سازد. بنابر اين، معنى تهاجم با غافلگيرى و تحميل توام است و علت آنكه اين كلمه در عرف ما ارزش منفى دارد، اين است كه دشمن مىخواهد باورها و ارزشهاى معتبر و متعالى را از جامعه ما بربايد وبه جاى آن، باورهاى نادرست و ارزشهاى منفى را بر ما تحميل كند.
درباره رابطه فرهنگ و تكنولوژى ـ همان طور كه در مقدمه اشاره كرديم ـ گرچه تاكنون رشد تكنولوژى به ميزان زيادى در بالا رفتن سلطه فرهنگى بيگانگان، تأثير داشته است اما در واقع، پذيرش آن ذاتاً مى تواند بدون هر گونه وابستگى فرهنگى صورت گيرد. بنابراين على رغم تصور عده اى از دست اندركاران مسائل فرهنگى، كه نسبت به تعريف فرهنگ و ارزشيابى آن، در مغالطات لفظى و به هر حال در دام حيله هاى شيطانى گرفتار شده اند، منظور ما از مبارزه با تهاجم فرهنگى، نفى هر گونه نوگرايى و پشت پا زدن به ابزارهاى مدرن فرهنگى و نيز تجديد حيات هر گونه آداب و سنن قديمى نيست، بلكه با توجه به ارزشيابى ما از فرهنگ، هدف اصلى مقابله، در جهت حفظ و تحكيم مبانى و اركان فرهنگ جامعه، يعنى اعتقادات و ارزشهاى والاى اسلامى، شكل مى گيرد و اين، دقيقاً همان چيزى است كه دشمنان ما، با همه سرمايه گزارى ها و امكانات و ترفندهاى خود، تلاش بىوقفه اى را در جهت تخريب و انهدام آن به كار مى برند و با انواع تيرهاى زهرآگين، نسلهاى آينده را، آماج حملات پياپى خود قرار مى دهند.
در چنين شرايطى كه تكنولوژى بويژه در بخش ارتباطات ماهواره اى، حملات رعد آساى استكبار جهانخوار را سرعت بخشيده و ديوانه وار راه خود را مى پويد، به عنوان يك وظيفه الهى، بر فرد فرد امت اسلامى واجب است كه در يك بسيج همگانى بپاخيزند و توطئه جهانى مستكبرين را عليه اسلام و مصالح مسلمين خنثى نمايند.
از مجموع آنچه گذشت، پاسخ سؤال پايانى نيز در مورد تفاوت ترويج فرهنگ با تحميل آن به دست مىآيد واضح است كه تلاش غرب در گسترش شبكه هاى ارتباطى و خبرى، به منظور آن است كه سليقه ها، معيارها و الگوهاى رفتارى و اخلاقى خود را در قالب فيلمها، شوهاى تلويزيونى و ديگر برنامه هاى سرگرم كننده مبتذل، در سراسر كره زمين و به تمام بشريت تحميل كند و اين نيست مگر آنكه در زير آن، اهداف شيطانى سودجويانه نهفته است. در حالى كه ترويج فرهنگ سالم، دور از هر گونه دسيسه و با پشتوانه اى كه از حقيقت دارد، با اهداف الهى انجام مى شود. بنابر اين ترويج هر فرهنگى يك امر ناپسند تلقى نمى شود و علت اساسى مخالفت ما با فرهنگ مهاجم غرب، آثار ضد الهى و ضد معنوى آن است كه به عنوان يك بار منفى، در آن به وجود آمده است.
گذشته از اين، مغرب زمين به اعتراف مورّخان و دانشمندانش، قرنها تحت تأثير فرهنگ عظيم اسلامى بوده است، به طورى كه هنوز نيز آثار آن باقى است وحتى در تمدن كنونى خود، مديون درخشش نيروهاى خارق العاده مسلمان در بسيارى از علوم و فنون مى باشد. زيرا جنگهاى صليبى كه موجب ارتباط نزديك اروپاييها با مسلمين شد، على رغم خسارات فراوانى كه به طرفين وارد كرد، موجب انتقال فرهنگ اسلامى و شرقى به اروپا گرديد.
گوستاولوبون در كتاب «تمدن اسلام و عرب» مى نويسد :
«تا مدت پانصد سال، مدارس اروپا روى كتابها و مصنفات مسلمين داير بود، همانها بودند كه اروپا را از لحاظ علم و عمل و اخلاق تربيت كرده، داخل در طريق تمدن نمودند ...»
آرى دانشمندان منصف غرب، از صدور فرهنگ اسلامى به جوامع اروپايى تمجيد نيز نموده اند; بنابر اين كسى كه امروز بر صدور انقلاب اسلامى ما به آن سوى مرزها، نام تهاجم مى نهد و بدين وسيله مىخواهد غارتگرى و سلطه فرهنگى جنايتكاران را توجيه كند و شعله خشم مسلمانان غيور را عليه روش استكبارى آنان خاموش سازد، بدون ترديد فرق پاكى را با ناپاكى قبول ندارد!
تاكنون در اين مقدمه، به نكاتى پيرامون تعريف فرهنگ و تهاجم، اثبات وجود تهاجم فرهنگى، انگيزه و هدف تهاجم و مسائل ديگرى اشاره كرديم. بايد دانست كه به اعتقاد ما، در جامعه اى كه اسلام به طور كامل تحقق و حاكميت يافته باشد، سلسله اى از شناختها و باورها و همچنين ارزشهاى اخلاقى ـ اجتماعى مورد قبول اسلام وجود دارد كه داراى يك شيوه رفتارى منسجم و هماهنگ مى باشد. اين شناختها و ارزشها به علاوه رفتارهايى كه داراى انسجام كامل بوده و دقيقاً ناشى از همان شناختها و ارزشها مى باشد، فرهنگ اسلامى را تشكيل مى دهند.
چنانچه گفتيم، اين مربوط به جامعه اى است كه اسلام در آن بطور كامل متحقق شود، بنابر اين اگر فرهنگ برخى از جوامع اسلامى، از اين هماهنگى و انسجام رفتارى برخوردار نيست، علت آن آميختگى و ناخالصى است كه در اثر نفوذ عناصر فرهنگ بيگانه، در فرهنگ اسلامى صورت مى گيرد و نتيجتاً اينگونه جوامع را داراى فرهنگى التقاطى مى سازد كه اين دوگانگى، با وحدت اسلام و يكپارچگى فرهنگ اسلامى هرگز سازگار نيست.
از آنجا كه شرط اول مبارزه با تهاجم فرهنگى غرب، شناخت فرهنگ و فلسفه آن است و همچنين براى روشن تر شدن اين بحث، به بيان نقش تخريبى فرهنگ و فلسفه غرب و ريشه تاريخى آن مى پردازيم.



۳
فلسفه غرب و نقش تخريبى آن در فرهنگ جوامع اسلامى

فلسفه غرب و نقش تخريبى آن در فرهنگ جوامع اسلامى

مقدمه
پيش از شروع اين بحث، ذكر مقدمه كوتاهى لازم است : آنچه امروز در فرهنگ عصر ما، عصر انقلاب، به غرب نسبت داده مى شود داراى يك بار منفى است ولى بايد توجه داشت منظور ما از آنچه با بار منفى به غرب نسبت مى دهيم همان آثار ضد معنوى، ضد اسلامى و ضد الهى است كه در تمدن غرب و فرهنگ آنها بوجود آمده است. اين موضوع نه به طبيعت جغرافيايى مغرب زمين مربوط است كه هر كس در آنجا زندگى مى كند داراى چنين فساد و انحرافى باشد و نه در تمام دوران تاريخ، فرهنگ غرب چنين بوده كه هميشه چنين فسادهايى وجود داشته باشد و نه اكنون كليّت و شمول دارد; ولى به دليل اينكه غالباً فسادهاى موجود در كشور ما معلول نفوذ فرهنگ استعمارى غربى است، از اينرو، به خاطر اختصار فرهنگ غربى تعبير مى كنيم وگرنه اكنون هم در مغرب زمين عده اى هستند با اين فرهنگ مخالفند، همچنان كه در گذشته هم افراد بسيارى با آن مخالف بوده اند. فلسفه اى كه ما امروز آن را محكوم مى كنيم، همچنين فرهنگى كه مبتنى بر اين فلسفه است ريشه در ماترياليسم دارد، اگرچه آنها خود ابراز نمى كنند و بدان تصريح ندارند; ولى حقيقت اين است كه فرهنگ و فلسفه غالب و مسلط در كشورهاى غربى حتى بر آنها كه در ظاهر مسيحى هستند و روزهاى يكشنبه به كليسا مى روند گرايش مادى است. اين فرهنگ از چه زمانى بوجود آمده و چه مكتبهايى را به دنبال خود آورده و چه آثارى بر اين طرز تفكر مترتب است؟ خود اين بحث به يك تحليل تاريخى نيازمند است :
آنچه معروف است و كم و بيش مقرون به حقيقت اين است كه اين بينش از دوره رنسانس بوجود آمده است. رنسانس يعنى دوره نوزايى پس از قرون وسطى كه اصحاب كليسا با دانشمندان صاحب اكتشافات و اختراعات علمى رفتارى متعصبانه داشتند. در اين دوره يك روح تنفر عمومى در مردم مغرب زمين و مسيحى مذهب نسبت به كليسا بوجود آمد. به دنبال آن، اديبان، دانشمندان و انديشمندان غربى به فكر افتادند كه از اين آئين كه به گمان آنها موجب عقب افتادگى فكرى شده بود كنار بگيرند و به دوران شكوفايى تمدن باستان غرب، يعنى دوران يونان باز گردند. البته رنسانس فلسفه خاصى نيست ولى محور آن را بازگشت به تمدن باستانى غرب در دوران پيش از تسلط كليسا كه نام آن دوران قرون وسطى است، تشكيل مى دهد. از اين دوره است كه ادبيات به سوى مفاهيم غيردينى، مفاهيمى كه محور غيرخدايى داشت گرايش پيدا كرد. آثار ادبى و هنرى، اعم از كتابها، نقّاديها، مجسمه سازيها و امثال آن، همه به سوى ادبيات و هنرهاى يونان باستان بازگشت. از اين دوره به بعد است كه مجسمه هايى كه در اروپا ساخته مى شود به سوى عريان نهايى حركت مى كند; در اين دوره مجسمه ها عريان يا نيمه عريان نشان داده مى شوند، حتى مجسمه هاى حضرت مريم عليها سلام با آن زمان تفاوت دارد; بتدريج، مجسمه ايشان هم به شكل سر برهنه ساخته شد. گرايشى به بىبندوبارى و رها شدن از قيد كليسا و زورگويى هاى آن موجب شد كه مردم غرب نسبت به دين و آثار دينى بدبين شوند. در كنار اين مسأله، در دو سه قرن اخير، بخصوص پس از جنگهاى صليبى مسيحيان با تمدن اسلامى آشنايى پيدا كردند و از كتابهاى دانشمندان و فلاسفه اسلامى بهره مند شدند و به دليل استفاده از آنها، فرهنگ غرب شكوفا گشت. اين شكوفائى ها ابتدا از اسپانيا و سپس از فرانسه سرچشمه گرفت. با پيشرفتهاى علمى و صنعتى بوجود آمده و با روح تنفرى كه از دگمهاى مسيحيت و مذهب در اعماق دل مردم پيدا شده بود بتدريج به اين جهت گرايش پيدا شد كه دايره مذهب را به امورى كه با زندگى مادى ارتباطى نداشت محدود سازند. آنها از يك سو نمى توانستند بطور كلى مذهب را رها كنند; چون گرايش فطرى و يكى از نيازهاى روانى مردم بود و از سوى ديگر مذهبى كه در قرون وسطى بر جامعه حاكم بود با زندگى آنها تزاحم داشت و تعاليمى كه كليسا به نام مذهب ارائه مى كرد با علم مخالف بود به اين دليل تصميم گرفتند تا دايره مذهب را به امور غير دنيوى، كه با زندگى مردم سر و كار ندارد محدود سازند; مردم فقط به كليسا بروند و در آنجا با خدا نيايش كنند، از گناهانشان استغفار نمايند و هدايايى هم به فقرا يا كشيش بدهند، اما مذهب در ساير امور زندگى هيچ جايى نداشته باشد. اين محور فكر و فرهنگ جديد غربى است، آن هم نسبت به كسانى كه به دين، مسيحيت، خدا و معنويات اعتقاد دارند. خط فكرى آنها بر اين است كه جاى دين در زندگى عادى بشر نيست، جاى دين فقط در كليساست. مسأله تفكيك دين از سياست كه بعدها، با توطئه ها و تبليغات استعمارگران در كشورهاى اسلامى و شرقى شايع شد از همين جا سرچشمه مى گيرد. اگر روشنفكران غربزده ايران از دوران مشروطيت اين مسأله را مطرح كردند و آن را دنبال نمودند و متأسفانه موفق هم شدند كه در دوران حكومت پهلوى آن را به كرسى بنشانند و عملاً دين را از سياست جدا كنند به دليل تأثير همين سياست است.
ما فرهنگ و فلسفه غربى را محكوم مى كنيم اما نه به اين دليل كه شرقى هستيم و بايد هويت شرقى خود را حفظ كنيم و با غرب مخالفت داشته باشيم و نه به اين دليل كه آنچه از مغرب زمين مى رسد آلوده و نادرست است، بلكه به اين دليل كه فرهنگ انسانهاى غربى كه ما با آنها مبارزه مى كنيم به ماديت گرايش دارد، حتى در آنجا كه نام مذهب مطرح است. بهترين تجليات فكر غربى همين مسأله تفكيك دين از سياست و قانونگذارى است. غريبان دين را از صحنه قانونگذارى در زمينه هاى اجتماعى بر كنار مى دانند و معتقدند كه قانون گذارى حق مردم است نه خدا، اجراى آن را هم به دست مردم و بر طبق دلخواه آنان حق نمايندگان آنها مى دانند نه خدا. در ساير مسائل هم چنين تفكرى وجود دارد; مثلاً لزومى ندارد كه اخلاق مذهبى باشد. آنها سعى كرده اند كه حتى اخلاق را از دين جدا كنند و بگويند كه مفاهيم اخلاقى از مفاهيم دينى حساب جداگانه اى دارد. اگر كسانى يك سلسله مفاهيم اخلاقى را پذيرفته اند و بر آن اعتبار و ارزش قايل هستند اين اعتقاد آنها ربطى به دين ندارد; چون ممكن است شخص بىدينى هم باشد كه كاملاً به اصول اخلاقى پاىبند باشد و آنها را رعايت كند. پس منظور از فلسفه غرب، فلسفه اى نيست كه منسوب به يك منطقه جغرافيايى خاص باشد، بلكه آنچه مخالف با اصول و مبانى فكر اسلامى است به ماديگرى گرايش دارد، گرچه تحت پوشش اسم دين يا تفكيك دين از سياست و استقلال زندگى انسان از احكام و قوانين الهى باشد فرهنگ غربى قلمداد مى شود. ما چنين فرهنگ و تفكرى را محكوم مى كنيم.
بنابر اين اگر ما با فرهنگ غرب مخالفت مى كنيم، نه به خاطر شرقى بودن و حفظ هويت شرقى خودمان است و نه به خاطر جدايى آن از نظر منطقه جغرافيايى است. همچنين، مخالفت ما بدان جهت نيست كه آنها داراى آداب و رسوم خاصى هستند كه در معاشرتهاى روزانه، مطابق آنها با يكديگر برخورد مى كنند، يكى سلام مى كند و ديگرى كلاهش را بر مى دارد! و نيز ادعا نمى كنيم كه هر چه از مغرب زمين صادر مى شود، كثيف و آلوده و نجس است! چنان كه در تمام دوران تاريخ نيز چنين نبوده كه همواره اينگونه فسادها در غرب وجود داشته باشد و هم اكنون نيز آنچنان كليّت و شمولى ندارد. اينها هيچ كدام در حد خودش مايه مخالفت نيست بلكه اختلاف ما مربوط به ابعادى از فرهنگ غرب است كه فساد انگيز مى باشد و از آن جهت كه سمبل انحطاط اخلاقى و مايه سقوط انسان است با آن مخالفت شده است. در كشور ما نيز، از آن جهت كه فسادهاى موجود، عمدتا معلول نفوذ و تهاجم فرهنگ استعمارى غرب است، عناصر مسلمان بيدار و انقلاب، با آنچه به تعبير مختصر، «فرهنگ غربى» ناميده مى شود در حال مبارزه هستند. اما به طور مسلّم، چه در گذشته و چه امروز در خود مغرب زمين نيز انسانهايى بوده و هستند كه با چنين فرهنگى سخت مخالفند.

ريشه تاريخى فرهنگ و فلسفه جديد غرب
فلسفه اى كه اين فرهنگ مبتنى بر آن است، ريشه ماترياليستى دارد. اگر چه خود غربيها اين موضوع را ابراز نمى كنند، ولى حقيقت امر اين است كه گرايش غالب و مسلط در كشورهاى غربى، حتى در افرادى كه به اصطلاح مسيحى هستند و روزهاى يكشنبه، كليسا را ترك نمى كنند، گرايش مادى است. اكنون اين سؤال مطرح است كه گرايش مزبور، در يك جامعه دينى با اكثريت مسيحى آن زمان، چگونه و از كجا آغاز شد; و چه مكتبهايى را در عرصه تفكر به وجود آورد و چه آثار و نتايجى را بر جوامع بشرى مترتب ساخت؟
پاسخ دادن به اين پرسشها، مستلزم يك تحليل تاريخى است : يكى از حقايقى كه تاريخ، آن را ضبط كرده است، حوادثى است كه در اواخر قرون وسطى به دست كليساى كاتوليك در اروپا آفريده شد و به طورى كه مشهور است، نهضت رنسانس كه منشاگرايش و تفكر و فرهنگ جديد است، مولود اين حوادث و شرايط ديگر اقتصادى، اجتماعى و سياسى در اروپاى آن دوران مى باشد. در آن شرايط خفقانى كه بر جامعه حاكم بود، از انتشار نظريه ها و كشفيات علمى كه مخالف خواسته ها و آراى كليساى مسيحى بود، با شدت و خشونت جلوگيرى مى شد.
با نگاهى به تاريخ كليسا چنين مىخوانيم : «در سال ١٥٤٣ ميلادى، كپرنيك لهستانى صريحاً اعلام كرد، اين زمين كه قبلاً به نام مركز بىحركت افلاك شناخته مى شد، علاوه بر اين كه به دور خود مىچرخد، به دور خورشيد نيز گردش مى كند، در صورتى كه از نظر تورات و هيئت قديم، اين تنها خورشيد است كه به دور زمين مىچرخد. در تورات به وضوح مىخوانيم كه به دستور «ژزوئه» خورشيد از حركت باز ايستاد تا او پيروزى خود را به پايان برساند.
آيا كتاب مقدس ممكن است اشتباه بگويد و خطا كند؟
مادامى كه كپرنيك زنده بود از پاسخ به سؤالات راجع به اين قسمت خوددارى مى كرد، پس از آنكه بيست و پنج سال از مرگ او گذشت، «پيرروسو» مى نويسد : ناگهان فرياد اعتراض از گوشه و كنار بلند شد و صداى لعنت و نفرين هواخواهان بطلميوس، با فرياد تحسين كنندگان و طرفداران كپرنيك مخلوط شد. «جوردانو برنو» پس از هشت سال زندان و شكنجه در دخمه هاى تيره انگيزيسيون به جرم دفاع از فرضيه كپرنيك و به اتهام افسونگرى روى تلى از آتش زنده سوخت. وى دوست گاليله هم بود.
مطابق نجوم قديم، هر يك از ستارگان مثل بشقابى است كه بر سقف بلورين آسمان چسبيده است و همه چيز در حركت به دور زمين است و زمين ثابت و مركز عالم است. كليسا از اين نظريه نتيجه مى گرفت كه كاخ پاپ هم مركز زمين و خود پاپ اعظم، نگاهبان زمينيان است! بايد زمين ساكن و مركز جهان باشد تا مسند پاپ را ثابت و مركز زمين بيانگارند. در اين صورت تسلط فرهنگى، رهبرى اجتماعى و تعيين خط مشى جامعه هم قهراً مربوط به كليسا مى گشت. همين موضوع، فاجعه بزرگى را براى كليسا به وجود آورد»[١].
رفتار خشن و متعصبانه اصحاب كليسا با دانشمندان، انزجار شديدى را در عموم مردم و مسيحيان مغرب زمين نسبت به كليسا و آيين آن به وجود آورد. از آن پس دانشمندان، اديبان و انديشمندان غربى تصميم گرفتند از آيين مسيحيت كه به رغم آنان علت اصلى عقب ماندگى و انحطاط فكرى جامعه بود، كناره گيرى كنند و به دوران شكوفايى تمدن باستان غرب، يعنى عصر تمدن يونان باز گردند.
در آغاز، اينگونه مخالفتها صرفاً به شكل مقابله با عوامفريبى و تبليغات خرافى كليسا صورت مى گرفت اما به تدريج در قالب انديشه هاى منسجمى در آمد كه به طور كلى مذهب را در جامعه به بازى مى گرفت و به نفى كامل ديندارى انجاميد. و اين چنين بود كه گرايش مادى و نگرش الحادى تار و پود انديشه و فرهنگ جامعه را فراگرفت و ماهيت علم و فلسفه را دگرگون كرد و آن را به سوى انهدام ارزشها و ارضاى تمايلات حيوانى پيش برد.
البته فلسفه رنسانس، فلسفه خاصى نيست، ولى محور آن، بازگشت به تمدن غرب و در واقع به دو فلسفه (ماترياليسم كهن) و (اپيكوريسم) يعنى لذت گرايى است، بازگشت به تمدنى كه قبل از دوران تسلط كامل كليسا، يعنى پيش از قرون وسطى بر اروپا حاكم بوده است.
از اين دوره به بعد است كه ادبيات غربى، به سوى مفاهيم غير دينى گرايش پيدا مى كند. آثار ادبى و هنرى، اعم از كتابها، تابلوهاى نقاشى و مجسمه ها، همه به سوى هنر و ادبيات يونان باستان باز مى گردد. پس از دوره رنسانس است كه مجسمه هاى عريان در اروپا ساخته مى شود و بيشتر تصاويرى كه از زنان نقاشى شده، نيمه عريان مى باشد. اگر شما به موزه هاى بزرگ اروپا برويد، مشاهده مى كنيد كه حتى تصاويرى كه بعد از رنسانس از حضرت مريم نقاشى شده، از نظر پوشش با تابلوهايى كه از دوران قبل باقى است بسيار تفاوت دارد.
رها شدن از قيد كليسا و گرايش به بىبندو بارى و فساد اخلاقى تا آنجا پيش رفت كه راسل در حدود هفتاد سالگى به عنوان يك فيلسوف اظهار كرد : لزومى ندارد كه يك زن در انحصار يك مرد باشد; چه عيبى دارد كه يك انسان هر گاه لازم باشد، همسرش را در اختيار مرد ديگرى قرار دهد؟!
شگفت انگيزتر از آن، سخن فرويد است كه عقيده دارد : كودك نيز پستان مادرش را از روى غريزه جنسى مى مكد! و «نيچه» مى گويد صفاتى مانند رأفت و رحمت و ايثارگرى، به دليل ضعف در انسان ايجاد مى شود. هنگامى كه فردى ضعيف گرديد عاطفه پيدا مى كند; اصولاً انسان براى غلبه بر ضعيفان آفريده شده است!
تعداد مكتبهايى كه پس از دوره رنسانس با چنين شعارها و كلمات قصارى! در عرصه تفكر جديد پايه گزارى شدند، از اندازه خارج است. از سوى ديگر تعاليمى كه كليسا به نام مذهب ارائه مى داد، مخالف علم و مزاحم زندگى بود و نمى توانست پاسخگوى نيازهاى جامعه اى طوفان زده باشد. به همين جهت مذهب را به امورى كه با زندگى مردم سر و كار ندارد، محدود كردند، در حدى كه مردم به كليسا بروند، با خداى خود نيايش و از گناهان خويش استغفار كنند، هدايايى بدهند و به فقرا كمك نمايند و .... ; اما براى آن در امور زندگى نقش و اعتبارى قائل نشدند.
امروز انديشمندان و دست اندركاران امور اجتماعى غرب از يك سوى، نياز فطرى مردم را به دين و نقش آنرا در جلوگيرى از جنايات و تبهكاريها احساس مى كنند و از اين جهت نمىخواهند كه دين بطور كلى از جامعه غربى حذف شود، ولى از سوى ديگر، مسيحيت موجود در غرب را نسبت به نيازهاى زمان ناتوان مى بينند. لذا قلمرو دين را محدود به صومعه و كليسا مى دانند و دايره علم و سياست و ساير امور اجتماعى را خارج از حكومت دين قلمداد مى كنند. اين محور تفكر و فرهنگ جديد غربى و همان تز جدايى دين از سياست است كه از دوره رنسانس سرچشمه گرفته و بعدها با توطئه و تبليغات، در كشورهاى اسلامى و شرقى نيز شايع شده است و يكى از مهم ترين آثار منفى گرايش غرب به ماديت است كه مانند يك (اپيدمى) در تمام كشورهاى مسلمان عمل نموده و عليه استقلال و پيشرفتهاى اقتصادى و فرهنگى آنان نقش تعيين كننده اى داشته است.
در ايران نيز از دوره مشروطيت، و به ويژه در زمان حكومت پهلوى، مساله جدايى دين از سياست توسط روشنفكران غربزده مطرح گرديد و به نتايج موثرى نيز رسيد. در اين ميان حتى كسانى كه دين را مى پذيرفتند، آن را از سياست و زندگى اجتماعى مردم جدا مى دانستند، و عقيده داشتند كه قانون گذارى وظيفه مردم است و نبايد آن را به خدا نسبت داد، همچنانكه اجراى آن نيز به دست نمايندگان مردم و به دلخواه خودشان صورت مى گيرد.
آنان تلاش كردند كه حتى اخلاق را هم از دين جدا كرده و براى مفاهيم اخلاقى حساب جداگانه باز كنند، بطورى كه در اثر تقليد از الگوهاى غربى، اخلاق اجتماعى را در برابر اخلاق اسلامى علم كردند و تصريح نمودند كه اگر عده اى يك سرى مفاهيم اخلاقى را پذيرفته اند و براى آنها ارزش و اعتبارى قايل شده اند، اين ربطى به دين ندارد، زيرا ممكن است كه شخصى بىدين هم باشد ولى به اصول اخلاقى احترام بگذارد!
بد نيست كه در اين مقال به سخن آقاى احسان نراقى مرورى داشته باشيم :
انديشه فراماسون ها، مبتنى بر اصول (راسيوناليسم) است يعنى يك ديد منطقى و عقلانى و اعتقاد به (جهان وطنى) از يك سو و جدا كردن سياست و امور اجتماعى از دين و ايمان و رسيدن به نوعى (انديويدواليسم) يعنى اصالت فرد از سوى ديگر. اين انديشه ها كه بىارتباط با انقلاب كبير فرانسه نبوده، زمينه و بنياد فكرى برخى از مشروطه خواهان ما را نيز تشكيل مى داده است. در صدر مشروطيت، اشخاص زيادى با همه بلند پايگى و روشن ضميرى خود، و به رغم داعيه هاى وطن دوستى، باز، به سوى اين گونه انديشه ها متمايل و كشيده مى شدند و راه حل نهايى را در پذيرفتن و عملى كردن چنين افكارى مى دانستند اين گونه اشخاص كه در ميان مشروطه خواهان زياد هم بودند در سالهاى بعد به نام متجددين و منور الفكرها ناميده شدند. در آن سالها، مطبوعات وقت تنها افرادى را متجدد و منور الفكر مىخواندند كه انديشه هاى خود را از آيين فراماسونى اخذ كرده باشند، زيرا در آن زمان، ادراك مرام فراماسونى و پيروى از آنان، از اصول آزادى خواهى به معناى اخص آن شمرده مى شد. مفهوم فرديت و آزادى فردى كه از دوره انقلاب كبير فرانسه شكل گرفت، نخست الهام بخش كشورهاى نزديك به فرانسه بود و سپس راه نفوذ خود را به سوى دورترين نقاط جهان و به تدريج در همه كشورهاى منتظر و آبرومند آزادى، كم و بيش ريشه گرفت».
اينها مكتبهايى بودند كه بعد از دوره رنسانس، در اثر نگرش مادى، هر يك با اهداف خاصى تأسيس شدند و چنانكه مى دانيم هنگامى كه غرب و به خصوص استعمار انگليس به خوبى دريافت كه در كشورهاى اسلامى و به ويژه ايران با فرهنگى مواجه است كه مشركان بيگانه را تحمل نمى كند و مانع غارتگرى آنان مى شود، تشكيلات فرماسونى را در جهت نابودى فرهنگ و مسخ ارزشهاى اسلامى به راه انداخت. البته اين تشكيلات منحصر به كشور ما نبود بلكه استعمارگران غربى، براى دست يابى به ذخاير جهانى، و غارت منابع دست نخورده كشورهاى مسلمان، فعاليتهاى سرّى آن را حتى در اقصى نقاط جهان، در آسيا و آفريقا به جريان انداختند.
به هر حال سمّى كه اروپاى دوره رنسانس بسان اژدهايى وحشى و خطرناك از خود ترشح نمود، به تمام جهان سرايت كرد و فرهنگ همه جوامع را مسموم ساخت و به جرأت مى توان ادعا نمود كه هيچ يك از كشورهاى آسيايى و آفريقايى، از تأثير خرد كننده آن، جان سالم به در نبرده است.
تمام اين مسايل، قسمتى از نتايج تأسف بارگرايش غرب به ماديگرى است، بنابر اين اگر ما فكر و فلسفه غربى را محكوم مى كنيم هيچ دليلى به جز گرايش آن به ماديت و نفى معنويت ندارد. حتى اگر در پوشش شعارهاى رنگارنگى مانند تفكيك دين از سياست و بالا بردن رونق اقتصادى و رفاه اجتماعى مطرح شود.

روح برترى طلبى غرب
هنگامى كه نظريات برخى از متفكران غربى را بررسى مى كرديم، سخن (نيچه) را نقل نموديم، او عقيده داشت كه اساساً آدمى براى غلبه بر ضعيفان آفريده شده و خوى سلطه جويى در طبيعت او وجود دارد.
ترديدى وجود ندارد كه همواره افرادى در جهان بوده و هستند كه به خاطر داشتن خوى برترى طلبى و كبر فروشى به ديگران، هيچ گاه حقوق انسانها را محترم نمى شمارند و براى خواسته هاى ديگران هيچ حقى قايل نيستند و حتى با توسل به هر نوع دروغ و نيرنگ، ارزشهاى اسلامى را زير پا مى گذارند.
آنها چه بسا براى پيشبرد اهداف خود، در زير لواى حقوق بشر، به دروغ، شعار آزادى، دموكراسى و صلح طلبى را فرياد كنند. اما هرگز نبايد فريبشان را خورد زيرا روح مستكبر و تجاوزگر آنان، هيچ مرزى را نمى شناسد و هيچ قانونى را ـ حتى اگر خودش وضع كرده باشد ـ معتبر نمى داند! اينان تا زمانى كه وجود انسانهاى سربلند و با شرافت ديگرى را در كنار خود احساس كنند، خوى تجاوز و سلطه جويى آرامشان نمى گذارد، فقط هنگامى آسوده خاطرند كه تمام قدرتمندان در چنگال آنها اسير باشند و نتوانند در مقابلشان عرض اندام كنند، آنگاه قهقهه مستانه را سر خواهند داد.
اين منش استكبارى است و ما با چنين خوى و منشى سرجنگ داريم و معتقديم كه حقوق انسانى با قانون جنگل تأمين نمى شود، بلكه بايد قوانين و مقررات انسانى بر زندگى بشر حاكم باشد تا همه انسانها به حقوق حقه خود دست يابند.
اما با كمال تأسف بايد گفت كه عده اى از نويسندگان و به اصطلاح انديشمندان غربى، جدول تجاوز را ترسيم كرده اند و نه تنها با تئوريهاى خود بر جنايات استعمارگران صحه گذارده اند بلكه آنان را در ارتكاب فجايع بىشمارى عليه مظلومان عالم، تحريك و حمايت كرده اند.
اگر تاريخ غرب را خصوصاً پس از دوره رنسانس مورد مطالعه و بررسى قرار دهيم، در مىيابيم كه يكى از ويژگيهاى فرهنگ غربى، اصالت دادن به قدرت است كه بدبختانه اكنون در روح تفكر و فرهنگ آن رسوخ كرده است. اين طرز تفكر كه بر اساس سلطه جويى و بهره بردارى از دسترنج زير دستان بنا شده و ناشى از همان بينش ماد گرايانه است، امروزه بر سراسر جهان غرب حكمفرماست و آثار مخرب آن در تمام فعاليتهاى مستكبرين ديده مى شود.
از سوى ديگر، غربيان براى اثبات برترى خود بر ديگر ملتها، در مقام تحريف تاريخ بر آمدند و تلاش كردند كه اروپا را سرچشمه تمدن بشرى قلمداد كنند!
آنها به منظور پرهيز از اعتراف به عظمت تمدنهاى غير اروپايى، بعضاً حتى در آموزشهاى رسمى مدارس بعد از دوره رنسانس، بخشهاى ديگر تاريخ جهان، از جمله اسلام را حذف كرده و گاهى صد سال تمدن و فرهنگ اسلامى را در عبارت (سده هاى يورشهاى خاوريان وحشى) خلاصه مى كردند! ... متأسفانه بسيارى از نويستدگان اروپايى، عليرغم واقعيتهاى فوق الذكر همواره مردم مشرق زمين را تحقير كرده اند و آنها را نسل و نژادى فروتر و پايين تر از اروپاييان قلمداد كرده اند.
پيشروان فلسفه و انديشه عصر روشنگرى اروپا با اينگونه تفاوت گذاردن ميان خاور و باختر، باختر را ذاتاً برتر و خاور را ذاتاً فروتر خواندن و بديهاى باختر را خوب جلوه دادن و خوبيهاى خاور را بد و بديهاى آن را بدتر قلمداد كردن، تاريخ را سخت واژگون ساختند.
لردكرومر كه پس از اشغال نظامى مصر توسط انگليسيان در سال ١٣٠٠ ـ ١٨٨٢ به مصر رفت و تا سال ١٣٢٥ ـ ١٩٠٣ فرمانرواى آن كشور بود .... در مقاله اى كه تحت عنوان خاور و باختر پراكنده ساخت، زشتى هايى مانند خودكامگى بردگى و بيرحمى را از ويژگيهاى خاور زمينيان دانست.
اينكه در دايرةالمعارف سىجلدى بريتانيا چاپ ١٩٧٧ (١٣٥٦ خورشيدى) مىخوانيم كه جامعه هاى آسيايى داراى صفات و رفتارى هستند كه يكصد و هشتاد درجه با صفات و رفتار جامعه هاى باخترى تفاوت دارد، درست در همين راستا قابل فهم است.
ادوارد سعيد پژوهشگر عرب، در اين زمينه مىآورد كه اروپاييان درباره خاور زمين نوشتند كه انسان خاور زمينى خردستيز، فاسد، كودك منش و «متفاوت» است و از اين روى، انسان اروپايى خردگرا، پاكدامن و «طبيعى» مى باشد. پيام روشن تر اينگونه نوشته ها آن است كه اصولاً اروپاييان با ويژگيهاى پسنديده اى كه در سرشت خويش دارند، از بقيه جهانيان برترند و از همين روست كه بايد بر جهان چيره شوند و مردم جهان را به بردگى و استثمار كشند.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
[١]ـ اسلام بر سر دو راهى ٨٢ ـ ٨١.


۴
گونه هاى مختلف تهاجم يا زمينه هاى تسلط كفار بر مسلمين

گونه هاى مختلف تهاجم يا زمينه هاى تسلط كفار بر مسلمين

به طور كلى مى توان زمينه هاى تسلط كافران را بر مسلمين، در موارد چهارگانه زير خلاصه كرد سلطه نظامى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى.

١ـ سلطه نظامى
يكى از عادىترين و متعارف ترين راههايى كه از دير باز براى غلبه بر ديگران مورد استفاده قرار مى گرفته، حملات نظامى است و اسلام از همان ابتداى پيدايش، در جنگهايى كه بر مسلمانان تحميل مى شد، با آن روبرو بوده است. سلطه نظامى يك پديده تازه نيست بلكه در همه ادوار تاريخ، نمونه هايى داشته است. دشمنان اسلام نيز كه تعاليم دينى را نمى پذيرفتند و از طرفى نمى توانستند پيشرفتهايى سريع مسلمين را تحمل كنند، جنگ را بر آنان تحميل مى كردند تا شايد ضمن شكست دادن آنها در جبهه نظامى، بر مقدّراتشان تسلط يابند.
نمونه هايى از اين تهاجمات را مى توان در جنگهاى صليبى عليه مسلمانان مشاهده كرد كه بر اساس كينه توزى و با استفاده از ضعف و تفرقه مسلمين آغاز شد. صليبيان كه در دوران تاريك قرون وسطى عظمت فرهنگ اسلامى را در آندلس و در قلب اروپا تحمل نمى كردند، با تحريك كليسا، بارها به سرزمين مسلمانان حمله كردند و جنايات فراوانى را مرتكب شدند.
اسلام در مقابل حملات نظامى كفار، احكام دفاع را براى ما مقرر فرموده است كه در كتب فقهى بحثهاى مبسوطى پيرامون آن انجام گرفته و جاى هيچ ترديدى هم در آن نيست. اما تسلط كفار بر مسلمانها، منحصر به زمينه نظامى نيست. اين شيوه در زمانهايى رايج بود كه بشر براى تجاوز به منافع ديگران، تنها از قدرت سرنيزه استفاده مى كرد و اوضاع زندگى انسان، شيوه هاى بهترى براى بهره بردارى از منافع ديگران پديد آمد كه ديگر نيازى به جنگ افروزى و تحمل سختيها نبود.

٢ـ سلطه سياسى
يكى از آن شيوه ها، تسلط سياسى است، در اين روش، دشمن به جاى لشكر كشى و جنگ و خونريزى تلاش مى كند كه با انجام توطئه هايى، صحنه سياسى را در يك كشور به نفع خود تغيير دهد، و براى اين كار، عناصرى را از ميان افراد خودشان برمى گزيند و با استفاده از نقاط ضعف آنان در وجودشان ايجاد شيفتگى و وابستگى مى كند و اگر بتواند آنها را با دادن وعده هاى رياست و حمايت، رسماً مزدور خود مى سازد و بدين وسيله كم كم بر اركان حكومت و همه شؤون آن كشور تسلط پيدا مى كند. اين عناصر، ممكن است افرادى را در سطح رئيس يك دولت تا سطوح پايين تر شامل گردد.
اين همان تسلط سياسى است كه در نهايت اهداف اقتصادى را نيز در بر مى گيرد و غالباً با سلطه اقتصادى توأم است. يكى از نمونه هاى بارز اين عملكرد، استيلاى غرب بر كشور اسلامى ما پس از انقلاب مشروطيت مى باشد. هنگامى كه استعمارگران غربى پيروزى انقلاب را در پرتو رهبرى و حمايت همه جانبه علماى بزرگ شيعه حتمى ديدند، مبارزه عميق و وسيعى را عليه اسلام آغاز كردند. آن ها عناصر خود باخته اى را كه تحصيل كرده و دست پرورده غرب و فريفته مظاهر تمدن جديد بودند، جهت مسخ ارزشهاى اسلامى در نهضت مشروطه وارد كردند و با حمايتهاى مالى و سياسى، آنها را تا سطح بالاى حكومت ارتقا دادند. اينان سپس رهبران مذهبى را كه مخالف حضور عناصر ضد دينى در رأس مسائل كشور بودند، سركوب كرده و به انزوا كشاندند و زمينه تسلط كامل سياسى بيگانگان را فراهم ساختند.

٣ـ سلطه اقتصادى
قسم سوم از تسلط كافران بر مسلمين، سلطه اقتصادى است. در اين شيوه دشمن كوشش مى كند كه اقتصاد مسلمانها را تحت كنترل خود در آورد تا از فعاليتهاى اقتصادى، منابع زيرزمينى و معادن آنها به نفع خويش بهره بردارى كند. براى اين كار الگوى مصرف را متناسب با منافع خود تغيير مى دهد و به وسيله تبليغات و برنامه ريزى، روح مصرف گرايى را در جامعه مسلمانان تقويت مى نمايد. آنگاه با پرداخت سوبسيدهاى كلان و صدور كالاهاى ارزان به كشور مورد نظر، كارخانجات داخلى آن كشور را به ورشكستگى مى كشاند و با هر توطئه اى از پيشرفت صنايع آن كشور جلوگيرى مى كند تا بازار مسلمانها را در انحصار كالاهاى خود در آورد و سرانجام بتواند شريان اقتصادى آنان را كاملاً در اختيار بگيرد.

٤ـ سلطه فرهنگى
در ميان شيوه هاى استعمارى و سلطه گرى، آنچه از همه خطرناك تر و در عين حال مخفىتر مى باشد، سلطه فرهنگى است. خطرى كه در اين زمينه جبهه اسلامى ما را تهديد مى كند، به خاطر گستردگى جبهه تهاجم، پيچيدگى آن و صدماتى است كه از نظر معنوى به روح او وارد مى كند و افكار و عقايد و ارزشها را در درون وى به نابودى مى كشد و حيات معنوىاش را مختل مى سازد.
امروز دشمنان اسلام و بشريت براى انجام مقصود خويش، با استفاده از همه ابزارها و شيوه ها و با به كارگيرى برترين تكنولوژيها و جديدترين روشهاى علمى، به جبهه اى به وسعت قلبهاى معتقد و سالم و دين باور در سراسر جهان اسلام مورد هجوم ناجوانمردانه خويش قرار داده اند. ديگر مسأله آمدن بيگانه به داخل يك خاك مطرح نيست بلكه سخن از بيگانه شدن از خويش و از درون پوسيدن است.
رهبر فقيد مسلمين جهان حضرت امام خمينى (قدس سره) فرمود :
ما از حصر اقتصادى نمى ترسيم. ما از دخالت نظامى نمى ترسيم، آن چيزى كه ما را مى ترساند وابستگى فرهنگى است. استقلال و موجوديت هر جامعه از استقلال فرهنگ آن نشأت مى گيرد و ساده انديشى است كه گمان شود با وابستگى فرهنگى استقلال در ابعاد ديگر يا يكى از آنها امكان پذير است ... بىجهت و من باب اتفاق نيست كه هدف اصلى استعمار گران كه در رأس تمام اهداف آنان است، هجوم به فرهنگ جوامع زير سلطه است.
آرى، هنگامى كه ابر جنايتكاران در عرصه سياسى مجبور شدند ناباورانه در مقابل سياست نه شرقى و نه غربى ميهن اسلامى ما تسليم شوند و زمانى كه در جبهه نظامى در برابر حماسه هاى فرزندان با ايمان و دلاور امت اسلامى دچار يأس و خفت و زبونى شدند و انگاه كه توطئه ها، فشارها و تحريمهاى اقتصادى را چندان موثر نيافتند، بلكه به عكس، آن را در روند رشد و توسعه، و شكوفايى استعدادهاى مردمى، داراى نتايج غير منتظره ديدند، سرانجام ناگزير به حيله نهايى خود يعنى هجوم فرهنگى متوسل شدند و به گفته رهبر معظم انقلاب، عقبه نظام را هدف قرار دادند.
اينجاست كه با توجه به ظرافت و اهميت موضوع و با عنايت به گستره جبهه تهاجم و ارقام كلانى كه از سوى دشمنان اسلام در زمينه اخير سرمايه گذارى شده است، مى توان به ميزان هشيارى لازم و تلاش بىوقفه و همه جانبه در جلوگيرى از آلودگيهاى حاصله از سم پاشيها آنان پىبرد. گرچه متاسفانه بايد گفت كه تاكنون پيرامون سه قسم اخير، از نظر مبانى فكرى و نظرى، در كشور ما كار علمى و تحقيقى چشمگيرى انجام نشده است و فقط به اقتضاى شرايط زمان، متخصصين علوم نظامى، در طول مدت جنگ تحميلى، تا حدودى درباره مسائل نظامى و ابعاد مختلف آن، به تحقيق و تأليف پرداخته اند كه نتايج قابل ملاحظه اى نيز به دنبال داشته است.
لذا بر دانشمندان و محققان اسلامى لازم است كه در زمينه مبارزه سياسى، اقتصادى و فرهنگى با دشمنان اسلام تلاشهاى عالمانه و محققانه اى انجام دهند.
نكته اى كه در اين بحث، قابل بررسى و تعمق مى باشد، ارتباط متقابل و تأثير فزاينده اى است كه به نحوى در ميان هر يك از شيوه هاى فوق الذكر با ساير اقسام آن وجود دارد. به عنوان مثال، تحكيم يك رابطه سلطه جويانه اقتصادى، و حتى تثبيت يك موقعيت جديد كه با هجوم نظامى به دست آمده است، بدون تلاش فرهنگى و تأثير در انعطاف فرهنگ طرف مقابل تقريباً امرى غير ممكن است، همچنانكه تسلط سياسى، غالباً اهداف اقتصادى را دنبال مى كند و در نهايت، با سلطه اقتصادى نيز هماغوش است.
نتيجه مهمى كه در اينجا به دست مىآيد مربوط به اهميت نقش فريبنده ترفندها و تلاشهاى فرهنگى در دوام بخشيدن به روند سلطه است. «اسپنسر» فيلسوف معروف انگليسى مى گويد :
«اخلاق و آداب و زبان و تمدن خودتان را به اقوام و مستملكات خود بياموزيد و آنان را به حال خودشان واگذاريد كه «هميشه» از آن شما خواهند بود!»[١].
معناى اين سخن آن است كه بدون ترديد، تسلط فرهنگى پيش در آمد سلطه دائمى است چنانكه ما در تاريخ كشورمان، نمونه هاى آن را در تسلط سلجوقيان، مغولان و تيموريان مشاهده كرده ايم. اينها اگر چه در ابتداى هجوم وحشيانه خود، با قدرت شمشير بر اوضاع سرزمين ما مسلط شدند، اما پس از استقرار حكومت خود، تلاش مى كردند كه با استفاده از وزراى دانشمند و مشاوران دور انديش، به هر نحو ممكن در فرهنگ مردم نفوذ كرده و آنها را تا حد امكان به خويشتن متمايل سازند! پس مى توان نتيجه گرفت كه به هر ميزانى كه يك جمعيت يا حكومتى در ميان فرهنگ يك ملت نفوذ پيدا كند، به همان اندازه، سلطه خويش را بر آنان بيمه كرده است و توان خود را در استثمار و بهره كشى از آنها بالاتر برده است. اين تجربه اى است كه دولتهاى استعمارگر غربى، به خوبى آنرا آموخته اند و به نتايج موثر آن دست يافته اند.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
[١]ـ اسلام بر سر دو راهى پاورقى .


۵
اصل عدم استيلاى كفار بر مسلمين

اصل عدم استيلاى كفار بر مسلمين

يكى از حقايق مسلم در بينش اسلامى اين است كه خداوند متعال به مسلمانان با ايمان اجازه نمى دهد كه زير بار ذلت مشركان، كفار و منافقان بروند. اين يك اصل اسلامى ريشه دار است و كسانى كه كم و بيش با مكتب اسلام و اصول و مبانى اين دين مقدس، آشنايى دارند، از اين حقيقت آگاهند.
درباره اين اصل، چه از نظر فقهى ـ بر اساس آيه اى كه در قرآن كريم آمده است[١] و چه از نظر مبانى علمى، بحثهاى فراوانى وجود دارد كه در آنها نتايجى كه مطابق شرايط خاص هر زمان بر اين اصل متفرّع مى شود، مورد تحقيق و بررسى قرار گرفته است.

تحليلى درباره اين اصل
بدون شك، يكى از عوامل سازنده شخصيت، كه در رفتارهاى فردى و اجتماعى انسان تأثير بسيارى مى گذارد، محيط زندگى و تربيتى او مى باشد. به همين جهت، روان شناسان و استادان علوم تربيتى، بر سالم سازى محيط زندگى خانوادگى و تحصيلى آن براى افراد در سنين مختلف تأكيد بسيارى كرده اند.
واضح است كه در يك محيط خانوادگى آرام و سالم، فرزندان شايسته اى تربيت مى شوند. همچنين در يك محيط آموزش سالم و متناسب، دانش آموزان لايق و آينده سازان ارزشمندى پرورش مىيابند. هر محيطى از افراد، اشياء و نمودهايى تشكيل مى شود، عناصر محيطى، رابطه ميان آن ها، چگونگى برخورد افراد يك محيط اجتماعى با يكديگر و برداشتهايى كه آنها از مسايل اجتماعى دارند، همه در شمار عوامل محيطى به حساب مىآيند و براى سلامت محيط، بايد مورد توجه و مراقبت قرار گيرند.
بنابر اين كسى كه مىخواهد جامعه اى را اصلاح كند و افراد آن را در پرتو انوار شريعت اسلامى كه متضمن تكامل انسانها مى باشد به سوى سعادت جاويدان رهبرى نمايد، بايد در گام نخست، تلاش كند كه محيط اجتماعى مناسبى را براى رشد افراد آن جامعه در جهت تكامل دينى فراهم سازد.
طبق اين حقيقت كه جامعه و شرايط اجتماعى تأثير بسزايى در ساختار شخصيت افراد دارد، مربيان و مصلحان پيوسته در تلاشند تا محيط سالم و متناسبى براى رشد افراد فراهم شود، چه در محيط كوچك خانواده يا مدرسه و چه در محيط بزرگ اجتماع و در سطح بين المللى. اگر پدر خانواده بخواهد فرزندان شايسته اى تربيت كند، بايد سعى كند محيط خانواده محيط مناسبى باشد، مربى دبستان يا دبيرستان نيز اگر بخواهد دانش آموزان شايسته اى تربيت شوند، بايد سعى كند محيط اجتماعى دبستان و دبيرستان، محيط مناسبى باشد.
محيط از افراد، اشيا و نمودها تشكيل مى شود; اما آنچه داراى اهميت است، كيفيت برخورد با يكديگر است كه جزو عوامل محيطى به حساب مىآيد. طبعاً كسى كه مىخواهد جامعه اى را اصلاح و آن را به شاهراه سعادت، همان راه و شريعتى كه خداى متعال براى تكامل انسانها قرار داده است هدايت كند و مردم را به سعادت برساند، بايد تلاش كند كه محيط اجتماعى مناسبى براى رشد افراد در جهت تكامل دينى فراهم شود.
يكى از مسائل مهمى كه بايد در اين زمينه مراعات شود، مهيا ساختن محيط اجتماعى براى رشد اشخاص مسلمان، به گونه اى است كه همه افراد جامعه در آن احساس شخصيت و سرافرازى كنند، زيرا از مهم ترين عوامل زبونى و پستى و شكست انسان در زندگى، احساس حقارت است.
فضاى جامعه اسلامى بايد به گونه اى باشد كه همه مظاهر زندگى اجتماعى، دليل و شاهد شخصيت و منزلت و سربلندى مسلمانان باشد، به طورى كه جوانان و فرزندان ما حتى از دوران كودكى اين معنى را ادراك كنند، يعنى با تمام وجود احساس كنند كه اسلام مساوى با سربلندى و افتخار است. البته اين وظيفه رهبر جامعه است كه با تقويت روح ايمان و ايجاد روحيه سلحشورى در مردم و بالا بردن توان نظامى و دفاعى جامعه، به اين هدف و آرزو كه هيچ قدرت مخالفى، جرات كمترين تجاوز و تعرضى را به مرزهاى مسلمين نداشته باشد، جامه عمل بپوشاند، و اجازه ندهد كه آنها تحت هيچ شرايطى تحقير بشوند، زيرا در چنين جامعه اى اوضاع براى رشد و ترقى انسان مساعد نيست. پس يكى از ادله لزوم حفظ عزّت و سيادت، براى جامعه اسلامى اين است كه رشد و بالندگى افراد آن در هر زمينه اى، در سايه همان احساس عزت و عظمت، امكان پذير است و بر عكس يك جامعه سرخورده كه خود را تحت سيطره و بهره كشى كافران احساس كند، به تدريج شخصيت و هويت اسلامى و منش انسانى خود را از دست مى دهد و زمينه زبونى و پستىاش در نسلهاى آينده فراهم مى گردد.
اين در مورد رابطه فرد با جامعه است. اما همين رابطه در سطح بين المللى براى جوامع اسلامى نيز مطرح است. به اين معنا كه اگر در سطح جهانى افتخار و عظمت و عزت و سيادت، براى جامعه هاى مسلمان پذيرفته شود، طبعاً زمينه بالندگى آنها فراهم خواهد شد و در نتيجه جوامع ديگر نيز به اسلام گرايش و رغبت پيدا خواهند كرد. در صورتى كه اگر جوامع مسلمان در روابط بين المللى با مسائل جهانى به گونه اى برخورد كنند كه موجبات ذلت و تحقيرشان فراهم گردد، خداى نخواسته شكست اسلام را در سطح جهانى به دنبال خواهد داشت.
بنابراين، اگر در جامعه اجازه داده شود كه كسانى به اسلام هجوم بياورند و مسلمانها در آن جامعه احساس حقارت كنند اين جامعه محيط مساعدى براى رشد انسان نيست. بلكه هر قدر محيط اجتماعى دلالت بر سربلندى و افتخار اسلام و مسلمانان داشته باشد، زمينه براى رشد افراد به سوى اسلام و رسيدن به حقايق آن فراهم خواهد بود.
پس بايد اسلام در جامعه عزيز باشد و در سايه آن مسلمانان عزت و سيادت داشته باشند. افراد بايد احساس عزت و عظمت كنند. اين يكى از دلايلى است كه اسلام اجازه نمى دهد كه كفار در محيط اسلامى تسلط داشته باشند و مسلمانان خود را تحت سيطره و تسلط كفار احساس كنند; چون اگر چنين احساسى پيدا شود يكى از زمينه هاى زبونى و پستى براى نسل آينده مسلمانان فراهم مى شود. در حاليكه اگر احساس عزّت و سربلندى بيشتر باشد، زمينه بهترى براى رشد جوانان اسلامى فراهم خواهد بود. چنين رابطه اى در سطح بين المللى نيز براى جوامع اسلامى مطرح است. همان رابطه اى كه يك فرد با جامعه دارد، جامعه نيز با جهان دارد. اگر در سطح بين المللى براى جوامع اسلامى افتخار، عظمت، سيادت و عزت پذيرفته شد، زمينه رشد جوامع اسلامى فراهم مى شود و جوامع ديگر نيز به اسلام علاقه مند خواهند شد. اما اگر رفتار بين المللى به گونه اى باشد كه موجب تحقير اسلام و مسلمانان گردد، يكى از عوامل شكست جوامع اسلامى فراهم خواهد شد.
از اينرو به دو دليل، اصل عدم استيلاى كفار و سيادت مسلمانان، در اسلام پذيرفته شده است :
١ـ اينكه افراد جامعه با احساس سربلندى و با كمال آرامش به رشد همه جانبه خود ادامه دهند و در زندگى فردى به تعاليم حياتبخش آن مكتبى كه در كنف حمايت آن، احساس عزت و سربلندى مى كنند گرايش بيشترى پيدا كنند.
٢ـ اينكه جوامع اسلامى در اثر بالندگى و پيشرفت، نزد ملتهاى ديگر سرافراز و مفتخر باشند و بدين وسيله حركت جهانى اسلام، كه متوقف بر سربلندى و ترقيات جوامع اسلامى است، تحقق يابد.

اشاره اى به دليل فقهى اصل ياد شده
قبل از هر چيز لازم است كه به يك سرى قواعد كلى در فقه اسلامى اشاره كنيم كه مانند گنج بزرگى در ابواب مختلف مورد استفاده قرار مى گيرد. به عنوان نمونه، مرحوم شيخ انصارى «رضوان الله تعالى عليه» در كتاب مكاسب ـ از بيش از شش هزار آيه اى كه در قرآن وجود دارد ـ در ذيل آيه كريمه «يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود»[٢] كه بخشى از يك آيه است، به اندازه يك كتاب بحث كرده است، و شايد اگر فرصت مىيافت، مى توانست تمام ابواب عقود را از همين كلام كوتاه خدا استنباط كند و كتاب ديگرى را نيز تأليف نمايد!
اين به بركت وسعت و عمق آيات كريمه قرآن است كه در موارد متعددى، مى توان از آنها بهره هاى علمى و معنوى فراوانى برد. كسانى كه با مباحث فقهى آشنايى دارند، مى دانند كه در سراسر اين كتاب عظيم، كه يكى از افتخارات فقه شيعه است، تنها از چند آيه و روايت چه استفاده هاى پرارزشى شده كه اگر آنها را از «مكاسب» مرحوم شيخ انصارى برداريم ساختار كتاب عوض مى شود! و اگر ديگران نيز دقتهايى را كه ايشان در فهم «اوفوا بالعقود» كرده اند در بسيارى از آيات و رويات ديگر ـ و از جمله در آيه شريفه مورد بحث «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ للكافرين على المؤمنين سبيلاً[٣] ـ انجام بدهند، فقه ما بسيار غنىتر مى شود. در آيه مذكور جاى بحث است كه آيا اين «جعل» جعل تكوينى است يا تشريعى، اگر جعل تشريعى است چه برداشتهايى مى توان از آن كرد و اگر جعل تكوينى است، بر اساس اينكه اراده حكيمانه الهى به عزت اسلام و مسلمين تعلق گرفته است، در مقام عمل چه احكامى را از آن مى توان استنباط كرد. البته در اين زمينه بحثهاى وسيعى هست، كه در اين جا مجال طرح آنها نيست و چنانچه در گنجهاى گرانبهاى قرآن و روايت تعمق بيشترى بشود، دريچه هاى تازه اى از انوار معارف الهى در همه مسائل فردى و اجتماعى، به ويژه در زمينه هاى بسيارى كه امروزه مطرح است، به روى انسان گشوده خواهد شد.
اجمالاً مى توان از آيه شريفه استفاده كرد كه خداى متعال به هيچ وجه اجازه نمى دهد كه كافر بر مسلمان تسلط پيدا كند. اين مطلب، هم در زمينه هاى فردى و هم در زمينه هاى اجتماعى مطرح شده و تا سطح بين المللى نيز قابل تعميم است.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
[١]ـ لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا (سوره نساء ١٤١).
[٢]ـ مائده / ١.
[٣]ـ نساء / ١٤١.


۶
نگاهى به تاريخ مبارزات مسلمين عليه سلطه ها

نگاهى به تاريخ مبارزات مسلمين عليه سلطه ها

در طول تاريخ اسلام و تشيع، مبارزات بسيارى از سوى مسلمانان عليه سلطه اجانب در ابعاد مختلف آن، وجود داشته است كه بررسى آنها ـ در عين حال كه حوصله و فراغت بسيارى مىطلبد ـ مفيد است. البته در اين زمينه تلاشهايى انجام شده و ثمره آن تلاشها و تحقيقات، به چاپ نيز رسيده است، اما از نظر كمى و كيفى در حد مطلوب نيست و لازم است كه انواع جهاد و مبارزاتى كه از صدر اسلام توسط مسلمانان، در زمينه مسائل نظامى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى عليه كافران و سلطه گران صورت گرفته است، از نظر تاريخى مورد تحليل و بررسى قرار گيرد.
الف) مبارزه عليه سلطه اقتصادى
يكى از مبارزاتى كه در زمانهاى اخير، به وسيله مراجع عظيم الشان شيعه، عليه سلطه اقتصادى استعمارگران غربى انجام گرفت و راه نفوذ كافران را به كشور اسلامى ما بست، فتواى تاريخى مرحوم ميرزاى شيرازى ـ رضوان اللّه عليه ـ بوده در اين قرارداد، امتياز تنباكوى سراسر ايران، به مدت پنج سال در انحصار يك شركت انگليسى قرار گرفت.
هنگامى كه پس از انعقاد قرار داد، انگلستان عملاً فعاليت خود را در ايران آغاز كرد، هجوم فرنگيان به ايران به بهانه كارمندان كمپانى تنباكو، چنان گستاخانه و مغرورانه بود كه به زودى موجب نفرت و عكس العمل عمومى مسلمانان شد. اين فرنگيان چنان از وابستگى خود به كمپانى تنباكو و پشتيبانى حكومت، دلگرم و مغرور شده بودند كه در برخورد خود با توده مردم مسلمان سخت بى پروايى و خشونت مى كردند و باعث جريحه دار شدن احساسات مذهبى و ملى مردم مى شدند ... رفتار عموم فرنگيان و به خصوص انگليسيان و رفتار خود كمپانى و ماموران آن در ايران نشان مى دهد كه به راستى انگليس با به دست آوردن امتياز تنباكو، براى ايران هم همچون هند، خواب سلطه مطلقه و سرنوشت استعمارى را مى ديده اند.
زمانى كه نتايج اوليه قرار داد مزبور و طيف گسترده حضور خارجيان در كشور و رفتار متكبرانه آنان با مردم به اطلاع مرحوم ميرزاى شيرازى رسيد، ايشان با بينش دقيق خود و فراستى كه از نور خدا مايه مى گرفت، دريافت كه اين قرار داد، باعث تسلط اقتصادى كفار بر مسلمين مى شود و ذلت آنان را در پى دارد و خداى متعال نيز از اين امر راضى و خوشنود نخواهد بود.
بنابر اين ابتدا در تاريخ ذيحجه سال ١٣٠٨ قمرى، ضمن ارسال تلگراف براى ناصرالدين شاه اين خطر را گوشزد كرد، اما وقتى بىتوجهى شاه را ديد، حكم تاريخى تحريم تنباكو را طى اين عبارت صادر فرمود :
بسم اللّه الرحمن الرحيم ـ اليوم استعمال تنباكو و توتون، باىّ نحو كان حرام و در حكم محاربه با امام زمان ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ است.
البته فرمان آن مرجع بزرگ، فتوا نبود، بلكه يك حكم ولايتى بود اما به طور طبيعى، هر حكمى مبتنى بر يك فتواى كلى است. اين نمونه بارزى از مبارزه فقهاى اسلامى، عليه سلطه اقتصادى بيگانگان است. اكنون بايد ببينيم كه بحث كوتاه كردن دست اجانب و مبارزه عليه تسلط اقتصادى آنها، مبتنى بر چه مقدماتى است و دامنه آن تا چه اندازه مى تواند تعميم پيدا كند. اينها يك سرى مسائلى است كه بايد مورد بحث و بررسى قرار گيرد.
ب) مبارزه ديگرى كه توسط زعماى عاليقدر شيعه، در جهت حفظ سيادت و عزت مسلمانان صورت گرفت، حركت جهادى علماى عراق، عليه تسلط سياسى انگلسات بر اين كشور، در زمان معاصر بود كه به وسيله مرحوم ميرزا محمد تقى شيرازى ـ رضوان الله عليه ـ رهبرى مى شد.
در آن هنگام كه دولت كافر انگليس مى رفت كه بر كشور اسلامى عراق چنگ بياندازد و تسلط سياسى خود را بر مسلمانان آنجا مستحكم سازد، فقهاى اسلامى، عليه آن دولت استعمارگر اعلان جنگ دادند، و آن مرجع بزرگ، فتواى جهاد را تحت عنوان وجوب جنگ عليه سلطه انگليس بر مردم عراق صادر كرد.
ج) در كشور اسلامى خودمان نيز، از زمانى كه حركت روحانيت به رهبرى امام راحل ـ رضوان اللّه عليه ـ آغاز شد، نمونه هاى بسيار چشمگير و روشنى از اين نوع مبارزه ها داشته ايم.
از جمله، زمانى كه در رژيم سابق، دستور شركت مردم در رفراندوم براى اجراى مواد شش گانه شاهنشاهى از طرف دولت صادر شد، مراجعى همچون مرحوم آيةالله العظمى سيد احمد خوانسارى ـ رضوان الله عليه ـ فتوا دادند كه «شركت در اين رفراندم، در حكم محاربه با امام زمان (عج) است».
دليل اصلى چنين مخالفتها و مبارزاتى كه در اوج اختناق با رژيم جبار شاهنشاهى انجام مى گرفت، چيزى جز آن نبود كه مراجع عظام و پرچمدار اين مبارزات، حضرت امام خمينى ـ رفع الله درجاتهم ـ با روشن ضميرى و بينش الهى خاص خويش، در مىيافتند كه علاوه بر اينكه چنين رفراندمى به نفع سلطه آمريكاى جنايتكار است و راه نفوذ بيگانه را به داخل كشور اسلامى هموار مى كند، صدها مفسده ديگر نيز بر آن مترتب مى شود.
اگر چه دليل وابستگى رژيم شاهنشاهى به آمريكا، هر نوع مخالفتى كه با آن مى شد، در حقيقت مبارزه با رژيم جنايتكار آمريكا بود، اما برخى از فريادها، مستقيماً و بدون واسطه بر سر آمريكا فرود مىآمد كه اين صلابت از ويژگيهاى مبارزه امام راحل (قدس سره) عليه استكبار جهانى بود.
از جمله، قيام ايشان عليه قانون «كاپيتولاسيون» بود كه در چهارم آبان ماه سال آغاز گرديد و در سيزدهم آبان همان سال منجر به دستگيرى مجدد و تبعيد ايشان به تركيه شد. همچنين، حركت شجاعانه اى را كه دانشجويان مسلمان، با الهام از بيانات و رهنمودهاى آن امام راحل، در تصرف لانه جاسوسى آمريكا انجام دادند، و در واقع نقطه عطفى در تاريخ مبارزات ملت مسلمان ايران عليه آمريكا به وجود آمد، مى توان يك نوع مبارزه صريح و يك فرياد كوبنده عليه ابر قدرت جنايتكار غرب دانست.
اينها بخشى از مبارزات مسلمين عليه كفر جهانى است كه در صحنه هاى گوناگون و با روشهاى متنوع صورت گرفته و هر يك داراى فرايند خاصى مى باشد و نشان دهنده مبارزه جدى و آشتى ناپذير اسلام با كفر است. همه ما كم و بيش، با مبارزه به روش نظامى آشنا هستيم، يا لااقل صحنه هايى از مبارزه مسلحانه انقلابيون را مشاهده كرده ايم، اما فقط عده كمى از افراد، با روش مبارزه سياسى، اقتصادى و فرهنگى آشنايى دارند. اينجاست كه رسالت ما در برابر نسل آينده، در بررسى و تنظيم روشهاى مبارزاتى، بر اساس مطالعات اسلامى و تحقيقات علمى، در همه زمينه ها آشكار مى شود.



۷
اهميت تلاش و مبارزه فرهنگى در زمان حاضر

اهميت تلاش و مبارزه فرهنگى در زمان حاضر

اكنون كه استكبار جهانى از انقلاب اسلامى ما سيلى خورده و به نقش عظيم مسلمين در معادلات جهانى پى برده است، ما شاهد ايجاد اختلال در جوامع اسلامى، رذالت كافران در ضديت با اسلام و نسل كشى مسلمانان در سرزمينهايى چون بوسنى و هرزگوين، خليج فارس، فلسطين، لبنان و الجزاير بوده و هستيم. بنابر اين شكى نيست كه همه ما بايد از برادران مسلمان خود در اين كشورها و ساير نقاط مسلمان نشين جهان، كه درحال مبارزه و جنگ با دشمنان اسلامند، پشتيبانى كنيم. و نيز ترديدى وجود ندارد كه براى حفظ عزت و سيادت مسلمانان كه يك واجب شرعى است، وظيفه داريم در روابط بين المللى، از مواضع سياسى كشورهاى مسلمان حمايت كنيم. همچنان كه لازم است تا حد امكان، همبستگى خود را با ملتهاى اسلامى تحكيم بخشيده، و در زمينه هاى مسائل اقتصادى با آنها همكارى نمائيم.
ولى انچه از اهميت بيشترى برخوردار است و متاسفانه تاكنون در بسيارى از موارد، با غفلت همراه بوده است، مبارزه فرهنگى است. زيرا همانطورى كه در بحثهاى گذشته اشاره شد، تهاجم فرهنگى بر خلاف شيوه هاى تهاجم نظامى و اقتصادى، يك جريان كاملاً ملموس نيست كه بتوان در برابر آن واكنش دفعى نشان داد، بلكه داراى طبيعت پيچيده اى است كه از تلاشها و تجربه هاى فراوان دشمنان اسلام، طى مدتهاى طولانى سود جسته و با آنها عجين شده است. به همين جهت، اين شيوه، خطرناك ترين نوع هجوم است كه اگر با موفقيت همراه باشد، دشمن به همه اهداف خود رسيده است، و ديگر نيازى به مبارزه نظامى هم نخواهد داشت.
و بايد اعتراف كرد كه با تاسف فراوان، تلاش دشمنان اسلام در اين زمينه تا اندازه اى موفق نيز بوده است و امروز ديگر هجوم فرهنگى به شكلى نيست كه بتوان درها را به روى آن بست، زيرا تكنولوژى جديد، درها را شكسته و فرهنگ مهاجم، چون مهمان ناخوانده اى به اندرونى سركشيده است!
در طليعه پيروزى انقلاب اسلامى، امام راحل ـ رضوان الله عليه ـ فرمود :
«راس همه اصلاحات، اصلاح فرهنگ و نجات جوانهاى ما از اين وابستگى به غرب است...
ما الان در همه چيز يك نوع وابستگى داريم كه بالاتر از همه وابستگى افكار است. اين وابستگى سرمنشأ همه وابستگى هاست كه ما داريم. اگر ما وابستگى فرهنگ داشته باشيم، دنبالش وابستگى اقتصادى هم هست، وابستگى اجتماعى و سياسى هم هست، همه اينها هست». (٧/٨/٥٨)
و نيز فرمود : «اگر فرهنگ جامعه اى وابسته و مرتزق از فرهنگ مخالف باشد، ناچار ديگر ابعاد آن جامعه به جانب مخالف گرايش پيدا مى كند و بالاخره در آن مستهلك مى شود و موجوديت خود را در تمام ابعاد از دست مى دهد. استقلال و موجوديت هر جامعه از استقلال فرهنگى آن نشأت مى گيرد ...».
آن بزرگ مرد مى دانست كه اگر ملتى فرهنگ كفر را بپذيرد، ايدئولوژى و عقايد كفر آميز را نيز خواهد پذيرفت و يا لااقل در اعتقادات دينى خود سست خواهد شد، و اين همان هدفى است كه كافران در هجوم فرهنگى بر مسلمين دنبال مى كنند. آنها با صراحت گفته اند كه هدفشان از تبليغاتى كه در كشورهاى اسلامى انجام مى دهند، ترويج مسيحيت به اميد مسيحى شدن مسلمانها نيست، بلكه كمال آرزويشان اين است كه نسبت به اعتقادات و باورهاى دينى، در قلب جوانان مسلمان شك و ترديد ايجاد كنند تا عقايدشان ضعيف و ايمانشان به كفر ستيزى و خدا جويى سست گردد، آنگاه كاملاً از هويت مذهبى و ملى و آرمان خواهى خود دست بردارند و رفتارهاى غربى را در همه شؤون زندگى، الگوى خود قرار دهند. واضح است كه در اين صورت، دشمن سلطه گر خود را در قله پيروزى احساس مى كند، چرا كه حتى سربازان حريف را نيز به اردوى خود آورده و با اهداف خويش همداستان كرده است.
هم اكنون، دشمنان اسلام با اعزام تعداد بسيار از مبلغين مسيحى به سراسر جهان و به خصوص مبلغينى كه در كشورهاى آفريقايى مستقر نموده اند فعاليتهاى شديد را عليه اسلام انجام مى دهند. تخصيص ارقام نجومى بودجه هايى كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران و به ويژه در سالهاى اخير، از يك سو توسط استعمارگران غربى براى مبارزه با اسلام، و از سوى ديگر به وسيله دست نشاندگان آنها در كشورهاى اسلامى مانند عربستان تحت عنوان وهابيت، براى مبارزه با تشيع هزينه مى شود، و ارقام بالاى مبلغينى كه از هر يك از اين دو جبهه، با اسلام واقعى و باورهاى دينى مردم جهان مبارزه مى كنند، رسالت اسلامى و انسانى ما را بسيار سنگين مى كند.
بايد بدانيم كه اسلام و قرآن فقط براى ما و چند كشور ديگر نازل نشده است، بلكه همه مردم در سراسر جهان به عنوان بندگان خدا به اين رحمت بىپايان الهى حق دارند و اين فرمان خدا است كه حاملان امانت الهى، بايد آن را به اهلش برسانند. (ان الله يامركم ان تؤدوا الامانات الى اهلها)[١] هيأتهاى مسيحى، در كشورهاى جهان سوم، شيوه هاى مختلفى را جهت انجام مأموريتهاى محوله به كار مى گيرند.
از جمله در برخى از كشورهاى آفريقايى مانند سنگال، بر طبق قراردادى كه با خانواده هاى تهيدست منعقد مى شود، در ازاى توزيع كمكهاى مختصر مالى و جنسى از طرف اين هياتها به مردم، آنها موظفند كه كودكان خود را به مدارس تبشيرى بفرستند.
التبه مروجين مسيحى و مبلغين اعزامى به كشورهاى اسلامى، براى پرهيز از تحريك احساسات و عواطف دينى مسلمانان در انجام كارهاى خلاف اسلام خويش، حتىالامكان سعى دارند از عمليات غير مستقيم و فعاليتهاى محرمانه و مخفيانه استفاده كنند و به همين جهت است كه بيشتر از راههاى فرهنگى، سياحت و جهانگردى، تجارت و سرمايه گذارى، شرق شناسى و زبان شناسى، تخصص در امور باستان و به عنوان مشاور فنى و مربى ورزشى و تحت دهها عنوان ديگر، به فعاليت وانجام ماموريتهاى خود مى پردازند[٢].
در كشور آفريقايى كنيا ـ على رغم فعاليت شديد هفتاد فرقه مسيحى كه فقط يكى از آنها كه متعلق به ايرلند مى باشد داراى كليسايى است كه شش هزار مبلغ مسيحى را تجهيز مى كند ـ مردمى زندگى مى كنند كه به گفته وزير اطلاعات آن كشور، آماده پذيرش اسلام هستند، چه بسا اين مردم همان كسانى باشند كه خداوند آنها را به عنوان «اهل امانت» معرفى فرموده است!
اين دولت مردى كه خود مسيحى و عضو يك كابينه مسيحى است، در سفرى كه به ايران داشت، آمادگى كشور متبوعش را جهت پذيرش مبلغان اسلامى اعلام كرد. مسلّم است كه اگر در كشور او زمينه اى براى گرايشهاى اسلامى نباشد و يا در مردم، نسبت به پذيرش دين اسلام تعصبى وجود داشته باشد، او هرگز به خود اجازه چنين اظهاراتى را نمى دهد.
بنابر اين، با وجود تبليغات وسيعى كه از طرف مسيحيت عليه اسلام صورت مى گيرد و با وجود كارشكنى ها و دشمنى هايى كه وهابيون عليه تشيع مى كنند و نيز با توجه به غير قابل مقايسه بودن نيروى انسانى و بودجه هاى تبليغى ما با نيروها و بودجه هاى كلانى كه از طرف واتيكان هزينه مى شود، به طورى كه حتى بودجه و امكانات يكى از كليساهايى كه در آنجا اداره مى شود، با تمام بودجه اختصاصى كشور عربستان در آنجا قابل مقايسه نيست با همه اين تفاصيل بايد اميدوار بود و تا حد قدرت در امر تبليغ اسلام و اعزام مبلغ به كشورها بايد كوشش كرد و اتفاقاً از آنجا كه همواره حقيقت پيروز مى شود، فعاليتهاى بسيار ساده و اندكى كه در آنجا براى معرفى چهره تشيع انجام مى گيرد، خوشبختانه، بازده بسيار چشمگيرى دارد. اين نشانگر آن است كه امكان تبليغ اسلام در اينگونه كشورها، تا حد زيادى وجود دارد و لازم است كه به عنوان يك واجب شرعى، براى دفاع از حريم تشيع و ترويج اسلام واقعى در اين مناطق، سرمايه گذارى بيشترى در جهت انجام مقدمات كار و آموزش زبانهاى خارجى صورت گيرد.
از جمله فعاليتهايى كه مى توان در همين راستا انجام داد، ايجاد ارتباط مداوم با مراكز اسلامى، در ديگر كشورهاى مسلمان است. از اين طريق ضمن مبادله اطلاعات لازم در مورد ميزان جمعيت مسلمان و شيعه، نوع فعاليتها و تلاشهاى مذهبى و ارزيابى نيازهاى فرهنگى و تبليغى هر كشور، مى توان برخى از احتياجات دينى و نيازهاى تبليغى آنان را از قبيل كتابها و مجلات مذهبى تأمين كرد.
به هر حال بايد دانست كه پويايى و جاودانگى هر چه بيشتر انقلاب اسلامى نيز در پرتو تلاش خستگى ناپذير ما در تمامى صحنه هاى علمى، هنرى، فرهنگى و پاسخگويى مناسب به نيازهاى همه جانبه مسلمانان در داخل و خارج كشور ميسر است.
اينها مسائلى است كه در بعد تبليغات خارجى مطرح است، اما در داخل كشور نيز موفقيتهاى دشمن روبه افزايش مى باشد و فرهنگ اسلامى در حال تضعيف است.متأسفانه در اثر تلاشهاى ضد دينى و ترويج فرهنگ بيگانه، رسوبات اين فرهنگ، بر رفتار عده اى از جوانان هموطن ما اثر گذاشته و التزام به رعايت احكام شرعى را نسبت به اوايل پيروزى انقلاب، كمرنگ تر ساخته و حتى در مواردى، ارزشها را در سطح جامعه به شدت دگرگون كرده است.
آيا فروش و استعمال مواد مخدر، توليد و مصرف مشروبات الكلى، پخش فيلمهاى ويدئويى فوق ابتذال و ديگر مسائل مفسده انگيز در كشور جمهورى اسلامى ايران، اين «ام القراى اسلام» هنوز زنگ خطر را براى بيدارى برخى از دست اندركاران مسائل فرهنگى به صدا در نياورده است؟
آيا هشدارهاى مكرر و تعبيرات مختلف رهبر معظم جمهورى اسلامى در اين باره، كافى نيست؟
مسلّم است كه در ميان دو ديدگاه موجود كه يكى تبادل فرهنگى و ديگرى آنچه به تعبير ايشان «شبيخون فرهنگى» ناميده شده است، به اندازه اى فاصله وجود دارد كه يك دايره مثلثاتى را طى مى كند ولى اهميت موضوع از همه اينها فراتر است. افسوس كه همواره آنچه را كه «ميرزاى شيرازى» در استعمال تنباكو مى بيند تنباكو فروشان نمى بينند، به همين خاطر است كه او ارتكاب چنين كارى را درحكم اعلان جنگ با حضرت بقية الله (عج) مى شمارد!
آيا تاكنون هيچ يك از ما، اين سوال را از خود پرسيده است كه علت آنكه روزانه، ميليونها پاكت رنگارنگ سيگار، با انواع تصاوير و ماركهاى گوناگون خارجى بدون هيچ ممنوعيتى به جامعه اسلامى ما تزريق مى شود چيست؟ و چرا اغلب اين سيگارها با وجود زرق و برق و جذابيت بيشترشان نسبت به مشابه داخلى ارزان تر و تا نصف قيمت به فروش مى رسند، در حالى كه بهاى ساير اجناس غربى چند برابر است؟ ديگر آنكه چگونه و با چه سرمايه اى، اين كالاى مضر تا سقف انبوه و اشباع جامعه به داخل كشور سرازير مى شود و چرا تعداد فروشگاههاى آن در داخل، از تعداد نانوايى ها بيشتر است؟! و خلاصه در رأس اين هرم چه دستهاى خبيثى در كار است و از اين هم فرآورده هايى كه دود مى شود و محيط را نيز آلوده مى سازد، منافع چه كسانى تضمين شده است؟!
چرا در داخل اين همه پاكتهاى زيبا، نوارهاى درسى و كتابهاى مفيد علمى براى ما ارسال نمى شود و چرا به جاى اينهمه سيگارهاى خفه كننده ـ كه سلامت نسل آينده را به خطر انداخته است ـ فيلمهاى ارزشمند علمى و كاستهاى دروس تحقيقى كه توان فنى و تكنولوژى را افزايش بدهد، به داخل كشور ما سرازير نمى شود؟!
بايد يك بار ديگر همه اين سوالات را در مورد انواع مواد مخدر، مشروبات الكلى و فيلمهاى مبتذل ويدئويى تكرار كرد و چاره اى دردمندانه انديشيد، كه در غير اين صورت دير يا زود، ترشحات زهر آگين آن، دامان برخى از پاك ترين فرزندان اين مرز و بوم را نيز فرا خواهد گرفت، اگر تاكنون از ميان آنها قربانيان فراوانى را نگرفته باشد جوانانى كه با عقايدى سالم وارد اجتماع و حتى وارد دانشگاهها مى شوند و سرانجام با اعتقادى سست و ايمانى ضعيف باز مى گردند و در چنگال مشكلات فراوان، تحمل و اعتماد به نفس را از دست مى دهند و ناگهان به دامن آلودگيها پناه مى برند.
وقت آن است كه ميرزاى شيرازى ديگرى به پا خيزد و بار ديگر در اين برهه از زمان با فتوايى تازه علم مبارزه و جهاد با كفر جهانى را بر دوش گيرد.
وقت آن است كه همه اقشار جامعه بپاخيزند وفرياد آن مرجع كفر ستيز را كه امروز در گلوى رهبر بيدار انقلاب ما طنين افكنده است به گوش جان بشنوند و همگى در يك بسيج عمومى و يك حركت رعد آساى سراسرى ـ آنچنان كه پشت غارتگران جهانى را يك بار ديگر بلرزاند و بشكند ـ شركت كنند و با ترك عادتهاى زشت و زدودن زنگارهاى پليد شرك و شك و بىايمانى، موجبات استحكام و تقويت دوباره اعتقادات دينى و ترويج ارزشهاى اسلامى را با ايجاد مجالس مذهبى و محافل دينى در سراسر كشور فراهم سازند و در اين جهاد مقدس، به وسيله تقويت روحيه خدا جويى، هرگز از ملامت كج انديشان و روبه صفتان نهراسند و با ايثار جان، شجاعانه عليه بىعدالتى هاى اجتماعى و به باد رفتن انسانها مبارزه كنند.
مجدداً تاكيد مى كنيم كه انجام اين امر مهم، فقط به همت عموم مردم مسلمان و مشاركت سراسرى آنان امكان پذير است. يكى از دامهاى دشمن القاى اين فكر است كه «وظيفه ما در برابر اسلام و انقلاب به پايان رسيده است و اكنون ديگر نوبت كار دولت است» در حالى كه اين اشتباه بزرگى است و اگر ملت براى انقلاب و پيروزى جنگ، از مال و جان جوانهاى خود مايه گذاشته است، مسؤوليت حفظ اين خونها و دستاوردهاى انقلاب، هنوز به پايان نرسيده است وانگهى در اسلام دولت و ملت از يكديگر جدا نيستند و اعضاى يك دولت نيز به تنهايى نمى توانند، با كنار رفتن مردم از صحنه هاى مختلف، مشكلات عظيم كشور را سامان بدهند.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
[١]ـ نساء / ٦١.
[٢]ـ رجوع شود به كتاب «اين همه تبليغات چرا؟».


۸
شيوه صحيح مبارزه با فرهنگ بيگانه

شيوه صحيح مبارزه با فرهنگ بيگانه

در مبارزه با فرهنگ بيگانه، هميشه عنصر بيگانه از كشورهاى غربى يا شرقى وارد نمى شود; چه بسا، عناصر بيگانه از اسلام در داخل كشور و جامعه خودى وجود داشته باشد و ميراث و آداب و رسوم نسلهاى قبل از اسلام به عنوان اسلام وارد فرهنگ كشور شده باشد و هيچ ارتباطى با اسلام نداشته باشد.
ابتدا بايد فرهنگ اسلامى را بشناسيم و بفهميم كه فرهنگ واقعى چيست و آنچه را غير اسلامى يا ضد اسلامى است، از آن جدا كنيم تا بدانيم كه با چه بايد مبارزه كنيم و ناخواسته به عناصر اصلى فرهنگ اسلام ضربه نزنيم.
گاهى ممكن است شيوه و ابزار مبارزه با فرهنگ بيگانه نادرست باشد و از اين ابزار به نتيجه مطلوب نرسيم و در عمل، به دشمن كمك كنيم.
در دو سه قرن اخير، نمونه هايى وجود داشته كه برخى به نام مبارزه با غرب زدگى به ترويج فرهنگ غرب كمك كرده اند، خواسته اند با سلاحى كه دشمن به دست آنها داد به جنگ با او بروند. در حالى كه، به نفع دشمن عمل كرده اند.



۹
بازسازى فرهنگى

بازسازى فرهنگى

در شرايط كنونى جامعه ما بيش از حد نيازمند فعاليت هاى فرهنگى است. عليرغم منافع غنى فرهنگى، بزرگترين كمبود انقلاب ما كمبود فرهنگى است. متأسفانه عوامل گوناگونى چه پيش از انقلاب و چه پس از آن موجب شده اند كه حركت فرهنگى لازم در جامعه ما به وجود نيايد. شايد بهترين عامل آن پس از انقلاب وقوع جنگ تحميلى بود كه ضرورتاً تمام توان و نيروى فعال جامعه ما را به سوى خود متوجه ساخت، ولى اكنون كه دوران جنگ سپرى شده و بسيارى از فتنه هاى داخلى كه در ابتداى پيروزى انقلاب چنگ و دندان نشان مى دادند نابود گرديده است، موقع آن رسيده كه به چيزى بپردازيم كه از روز اول پيروزى بايد بدان مى پرداختيم و آن مسئله بازسازى فرهنگى است.
هر چند جامعه ما در تمامى زمينه ها كمبود و نارسائى دارد، در زمينه اقتصادى، فرهنگى، نظامى ...... صنعتى، ادارى و غيره و در تمام آنها احتياج به بازسازى هست، ولى آنچه بيش از هر چيز بايد مورد توجه واقع شود كمبود فرهنگى و بازسازى فرهنگى است. هر كس در هر نهادى به اندازه توانش بايد به اين بازسازى كمك كند. كمبود و بازسازى فرهنگى مسئله اى است كه تنها در انقلاب ما نقش مهمّى را ايفا مى كند، در حركت انبياء الهى نيز اين مسئله در رأس همه امور بوده. و به يقين مى توان گفت حركت انبياء در طول تاريخ بشر بيش از هر چيز صبغه فرهنگى و الهى داشته است، سر و كارش با عقل و دل و فكر و انديشه مردم بوده است، و ساير مسائل از قبيل مسائل اقتصادى، روابط اجتماعى و غير ذلك نقش ابزار يا مقدمه را داشته اند. خط اصلى حركت انبياء خط فرهنگى است، و اين انقلاب هم كه دنباله حركت انبياء و ائمه اطهار سلام الله عليهم مى باشد، بر همين اساس بنا شده است. امروز ما موظف ايم كه مردم خود را از نظر فكرى تغذيه كرده بينش هاى صحيح اسلامى را به آنها ارائه دهيم و ارزش هاى اسلامى را ترويج نموده زنده كنيم، بنابراين اساس تبليغ، در اين دوره بازسازى و نيز در دوره هاى آنى مى بايست بر تبيين حقايق اسلام و ترويج ارزشهاى آن، و در يك كلام بر پايه بازسازى و ارائه فرهنگ اصيل اسلامى استوار گردد.



۱۰
عرصه فرهنگ و سلاح فرهنگى

عرصه فرهنگ و سلاح فرهنگى

عرصه فرهنگ عرصه فكر و انديشه است، عرصه اعتقاد و گرايش است، عرصه جلوه گرى انواع مكاتب حق و باطل است، بنابراين بازسازى فرهنگى نيز به معناى مبارزه با انديشه هاى باطل، برداشت هاى نادرست، گرايش هاى شيطانى، روش هاى غلط و مكاتب انحرافى و جايگزينى حق و صواب است. پيدا است كه چنين مبارزه اى، با زور سلاحهاى سرد و گرم و بكارگيرى تكنولوژى پيشرفته و بسيج نيروهاى فيزيكى ميسر نيست. اگر مردم دنيا دست به دست هم دهند و مدرن ترين تكنولوژى را بكار گيرند تا يك فكر غلط را از ذهن يك فرد بزدايند نخواهند توانست. اين مبارزه سلاح ديگرى نياز دارد. در اين عرصه تنها سلاح مؤثر علم است، فقط با منطق صحيح است كه مى توان غلط را نابود ساخت، نه با زور و يا شعار. البته شعار و زور نيز هر يك در جاى خود مؤثر است و بايد از آن استفاده نمود اما ميدان انديشه و فرهنگ، ميدان منطق و علم است، عقل بايد تجلى كند، فكر بايد بكار افتد، حقايق بايد روشن شود تا دشمن فرهنگى مغلوب گردد. پس بايد با سلاح منطق و استدلال، با سلاح تفكر و تحقيق، با سلاح دانش و علم مجهز شويم تا بتوانيم در دنياى انديشه هاى متضاد و مكاتب متقابل، حق را از باطل، سره را از ناسره جدا نموده هر يك را به جاى خود نشانيم. اين وظيفه ماست، اين نبرد اگر چه مثل نبرد نظامى درگيرى مشهود و محسوسى ندارد، انسان تماشاگر صحنه اى كه هزاران كشته و زخمى در آن باشد نيست، ولى اهميت آن به مراتب بيش از نبردهاى نظامى است، و آثار مطلوب يا نامطلوب آن در دراز مدت گسترده تر عميق تر از آثار نبردهاى نظامى است. بايد اعتراف كرد كه اين حقيقت در گذشته آنچنان كه مى بايست شناخته نشده و هم اكنون نيز آن گونه كه در خور و شايسته آن است مورد توجه نيست.
در مبارزه نظامى معمولاً دشمن كاملاً شناخته مى شود قيافه و جهت گيرىاش مشخص است. انسان مى بيند گلوله و بمب و موشك از چه سوئى مىآيد و چه سوئى را هدف قرار مى دهد. به راحتى نوع سلاح بكار رفته را مى توان تشخيص داد، اما در مبارزه فرهنگى اين گونه نيست. نه دشمن به راحتى قابل شناخت است و نه عرصه مورد هجوم وى و مزارع سلاح بكار رفته. چه بسا در زير ماسك دلسوزى براى اسلام سالها و شايد قرنها فعاليت كند و زير پوشش آن، ضربه هاى كارى بر پيكر آن وارد سازد. چنان وانمود كند كه از دلسوختگان اسلام و دلباختگان اين مكتب است، حتى كارهاى به ظاهر خوب و رياكارى هاى نسبتاً چشمگيرى نيز در اين زمينه انجام دهد ولى در لابلاى همين كارها زهر خود را به پيكر اين فرهنگ تزريق نمايد به طورى كه اكثر مردم و گاهى همه آنها جز نوادرى نفهمند كه اين خوراك فرهنگى حاوى چه زهر خطرناكى است، و چه بسا چهره پر فريب و رياى دشمن آن قدر زيركانه گريم شده باشد كه مردم آن را به عنوان كسى كه لياقت رهبرى فرهنگى دارد بپذيرند.



۱۱
مقوله فرهنگ و تهاجم فرهنگى

مقوله فرهنگ و تهاجم فرهنگى

مقوله فرهنگ مقوله وسيعى است كه در اطراف آن بسيار بحث شده است. كسانى كه با مفاهيم جامعه شناسى آشنايى دارند مى دانند كه براى اين واژه بيش از پانصد تعريف ذكر شده است كه پرداختن به همه آنها در اين بحث كوتاه و مختصر ميسّر نيست. امابه صورت اجمالى، مى توان فرهنگ را اين گونه تعريف كرد : «فرهنگ عبارت است از مجموعه مايه هايى كه رفتار او را از رفتار حيوانات مشخّص و ممتاز مى سازد».به طور كلّى، سه بخش اساسى مى توان براى فرهنگ در نظر گرفت :
اول، شناختها و باورها
دوم، ارزشها و گرايشها
سوّم، رفتارها و كردارها.
منظور از هجوم فرهنگى آن است كه جامعه اى تلاش كند كه فرهنگ خودش را بر جامعه ديگرى كه طبعاً داراى فرهنگى خاص مى باشد تحميل كند يادست كم، نوعى دگرگونى در فرهنگ آن جامعه بوجود آورد. اين كار هجوم فرهنگى تلقّى مى شود.
اكنون سؤالى كه مطرح مى شود اين است كه آيا هجوم فرهنگى هميشه نامطلوب و مذموم است يا ممكن است گاهى اوقات پسنديده و ممدوح باشد؟
اين مطلب به جنبه ارزشى بحث مربوط مى شود كه بايد آن را به تفصيل مورد بررسى قرارداد،اما اجمالاً مى توان گفت كه هجوم فرهنگى هميشه مذموم و نكوهيده نيست. اگر جامعه اى داراى فرهنگ منحط، ارزشهاى كاذب، باورهاى غلط و شناختهاى نادرست باشد، جامعه ديگرى به انگيزه الهى و به قصد اصلاح سعى كند كه باورهاى غلط را از آن بزدايد و ارزشهاى غلط را به ارزشهاى صحيح تبديل نمايد اين كار ناپسند و نكوهيده نيست، ولى معمولاً از هجوم فرهنگى تأثير نابجا و ناحق اراده مى شود كه كسانى نسبت به جامعه ديگر انجام مى دهند و مىخواهند دگرگونى هاى نامطلوبى در آن جامعه بوجود آورند كه دست كم، از ديد كسانى كه از آن به هجوم تعبير مى كنند، اين دگرگونيهاى نامطلوب است.
پس بطور كلّى منظور از هجوم فرهنگى تلاش افراد يا جوامعى است كه به قصد عوض كردن يا دگرگون ساختن فرهنگ جامعه ديگرى انجام مى شود اين دگرگونى ممكن است در سه بخش اساسى ظهور كند :
الف ـ در بخش شناختها و باورها، بينش افراد را نسبت به خدا، جهان و انسان تغيير دهند.
ب ـ در بخش ارزشها و گرايشها، غير از شناختهايى كه انسانها نسبت به هر چير دارند لازم است در زندگى آنها ارزشهايى نيز مطرح باشد، زيرا زندگى بدون اعتقاد به يك سلسله ارزشها شكل انسانى پيدا نمى كند. وقتى زندگى انسان، انسانى و ممتاز از زندگى ساير حيوانات خواهد بود كه خوب و بد در آن مطرح باشد. كسانىكه كارهايى، به عنوان اينكه خوب است، انجام مى دهند و كارهايى را به عنوان اينكه بد است ترك مى كنند به ارزشهاى انسانى پاى بند هستند. اما جوامع، از نظر شناخت خوب و بد و ارزش و ضد ارزش، با هم اختلاف نظر دارند. حال، اگر جامعه اى يك سلسله ارزشها را پسنديد و به آنها دل بست اگر ديگران بخواهند كه آن ارزشها را تغيير دهند اين كار در بعد ارزشى هجوم فرهنگى است. آنچه شكل رفتار انسان را تعيين مى كند باورها و ارزشهايى است كه بدانها اعتقاد دارد.
ج ـ در رفتارها و كردارها، وقتى باورها و ارزشها به نوبه خود تغيير كنند خود به خود رفتار انسانها هم تغيير خواهد كرد. از اينرو، كسانى كه مىخواهند به فرهنگ جامعه اى هجوم ببرند سعى مى كنند در الگوهاى رفتارى افراد آن جامعه تغييراتى بوجود آورند. براى اين كار هم شيوه هاى گوناگونى وجود دارد، كه بايد مورد شناسايى و ارزيابى قرار گيرد.
بطور خلاصه، منظور از هجوم فرهنگى در جامعه ما (كه امروز در معرض هجوم فرهنگى دشمنان واقع شده و هر كدام به انگيزه اى مىخواهند فرهنگ ما را عوض كنند) اين است كه شناخت هاى مردم جامعه ما را نسبت به جهان و انسان و ارزشهايى كه به آنها دل بسته ايم و شيوه رفتار فردى و اجتماعىمان را، به گونه اى كه به نفع خودشان باشد تغيير دهند.



۱۲
انگيزه دشمن از تهاجم فرهنگى

انگيزه دشمن از تهاجم فرهنگى

گاهى هجوم فرهنگى به انگيزه الهى انجام مى گيرد كه البته اين كار انبيا و پيروان آنها است. انگيزه آنان از قيام، در هر جامعه اى اين است كه با نيّتى الهى فرهنگ آن جامعه را تغيير دهند، زيرا، وظيفه اى در اين زمينه از سوى خدا بر دوش آنها گذاشته شده است تا خطاها و انحرافات جوامع را اصلاح كنند. چنين كارى خواه ناخواه موجب تصّرف در فرهنگ مى شود. اما اين كار ممدوح است. ماهم از اين گونه هجوم فرهنگى استقبال مى كنيم. اگر واقعاً جامعه ما از نظر شناختها، باورها، ارزشها و رفتارها مبتلا به مفاسد و انحرافاتى باشد و كسانى در صدد اصلاح انحرافات آن برآيند مابايد از آنها ممنون باشيم. اين كار هيچ عيبى ندارد، ولى منظور ما از هجوم فرهنگى، بنابر اصطلاح معروف، عكس اين مطلب است، يعنى ايجاد تغيير نامطلوب به وسيله گروهى در جامعه تا ارزشها رابه ضد ارزشها تبديل كنند، باورهاى صحيح رااز مردم بگيرند، ترديد، وسوسه، بى باورى، وارفتگى و وانهادگى در مردم ايجاد كنند، حالت پوچگرايى يا باورهاى كاذب و ارزشهاى غلط به جامعه تزريق كنند، منظور از هجوم فرهنگى همين است.
اما اينكه انگيزه كسانى كه چنين كارهايى انجام مى دهند چيست بحثى است كه تا حدود زيادى جنبه روان شناسى اجتماعى دارد. اگر بخواهيم حق مطلب ادا شود بايد بحثهاى مربوطه ذكر شود تا بتوانيم نتيجه اى روشن بگيريم در اين بخش فقط، بحث كوتاهى در باره اين موضوع ذكر مى كنيم :
انسانها از اعمال خود در زندگى انگيزه هاى گوناگونى دارند. طبيعى ترين انگيزه آنان انگيزه هاى حيوانى براى رفع نيازهاى مادى و فيزيولوژيكى است. مانند غذاخوردن و ارضاء هوسهاى جنسى و شهوانى اين نيازهاى طبيعى در بعد حيوانى انسانها ظهور پيدا مى كند و آنان تلاش مى كنند كه اين غرايز و خواستهاى حيوانى را هرچه بهتر و بيشتر ارضا نمايند. به عبارت ديگر، مقصد چنين انسانهاى حيوان صفت، مسائل مادى و اقتصادى و به تبع آن مسائل جنسى است و چيزهاى ديگرى جنبه وسيله اى دارد. تمام فعاليتهاى ديگرى كه در ابعاد گوناگون اجتماعى انجام مى گيرد، اعمّ از زمينه هاى علمى، صنعتى و هنرى همه در جهت خدمت به اين غرايز حيوانى و ارضاى آنها انجام مى شود، حتى تلاش هايى كه علما و دانشمندان در آزمايشگاهها و مراكز علمى انجام مى دهند بحثها و تحقيقاتى كه در زمينه هاى گوناگون صورت مى گيرد، براى چنين مردمى كه دراين سطح از فرهنگ هستند، به قصد پر كردن شكم و لذتهاى مادى و جنسى انجام مى شود.
اين مسأله متأسفانه در بيشتر جوامع غربى امروز مشاهده مى شود. البته همه مردم كشورهاى غربى اين گونه نيستند ولى غالب مردمى كه آنجا زندگى مى كنند و دست اندركار مسائل اجتماعى هستند، اهداف مادى و اقتصادى دارند و ساير مسائل براى آنها جنبه فرعى، مقدّمى و وسيله اى دارد; مثلاً، سياست وسيله اى است براى اقتصاد; مىخواهند باتسلّط سياسى منابع اقتصادى كشورى را به دست آورند. و براى خود بازار فروش مهيّا كنند. تسلّط فرهنگى هم به نوبه خود مقدّمه اى است براى تسلّط اقتصادى. چون نمى توانند اجناس خود را به مردمى كه فرهنگشان با خواست آنها وفق ندارد و مصرفى نيستند بفروشند براى اينكه هر روز بتوانند بيش از بيش اجناس خود را به آن كشورها صادر كنند بايد فرهنگ مردم آنها را مطابق خواست خود عوض كنند. اگر فرهنگى مبتنى بر عقايد مذهبى، زهد و پارسايى باشد بازارى براى آنها به وجود نمىآورد كه بتوانند هر روز ابزار و اسباب آرايش جديد، وسايل تزيينى و امثال آن به آنها عرضه كنند، آنها هم خريدار باشند، بلكه بر اساس اعتقادات مذهبى و اخلاق ساده زيستى از اسراف و تبذير پرهيز مى كنند و چندين سال از هر وسيله اى استفاده مى كنند. اين گونه عقايد و احساسات به سود آنها نيست. زيرا آنها مىخواهند هر چه بيشتر توليدات خود را به فروش برسانند و بازار خوبى براى كالاهايشان پيدا كنند.براى اين منظور هم بايد فرهنگ آن مردم را به فرهنگ مصرفى تبديل كنند. همه به خاطر داريم كه در دوران رژيم گذشته در كشور ما فرهنگ مصرفى ترويج مى شد. به اين دليل، بسيارى از وسايلِ قابل استفاده به دور ريخته مى شد. درصورتى كه، در كشورهاى سرمايه دارى كه، خود اين فرهنگ را ترويج مى كردند و ما را وادار مى ساختند كه مصرف بيش از حد داشته باشيم صرفه جويى مى كردند. آنها حتى شيشه هاى دارو و آب ميوه و نوشابه را در ظرفهاى مخصوص مى ريزند و شهردارى براى استفاده مجدد آنها را جمع آورى مى كند. يا مثلاً، از پوست ميوه هاى مصرفى خود، مانند پرتقال و سيب زمينى، استفاده مى كنند. آنها كه فرهنگ مصرفى را به ما تحميل مى كنند خودشان آن گونه رفتار مى كنند ولى ما چنين نيستيم. دليل اينكه آنها اين فرهنگ را بر ما تحميل كرده اند تأمين منافع اقتصادى خودشان است. پس انگيزه اصلى دشمنان از هجوم فرهنگى اقتصاد و جلب منافع مادى است. اكنون هم اين مقصود از سوى آنان دنبال مى شود ولى كليّت ندارد. مردمى كه فرهنگ براى آنها اصالت دارد هيچگاه فقط مسائل اقتصادى و رفاهى برايشان مطرح نيست، بلكه اينگونه مسائل براى آنها جنبه وسيله اى خواهد داشت.
مابراى تأمين نيازهاى طبيعى خود مانند غذا و لباس به دنبال كار مى رويم; عده اى به كشاورزى مشغول مى شوند، عده اى به كارهاى صنعتى و بازرگانى و برخى هم به كارهاى خدماتى مى پردازند تا نيازهاى زندگى خود را تأمين كنيم. اما گروهى وقتى دست اندركار اين كارها مى شوند پول برايشان اصالت پيدا مى كند و اصلاً پول داشتن مطلوب آنها مى شود. ابتدا پول وسيله اى بود براى تهيه غذا و لباس، اما وقتى در گير كارهاى اقتصادى شدند پول مقصد اصلى مى شود. لذا، به دنبال جمع كردن و هر چه بيشتر اندوختن آن مى روند. افرادى هستند كه اگر در تمام روز، از بهترين غذاها و در تمام سال، از بهترين لباسها استفاده نمايند و در مجلّلترين كاخها زندگى كنند ثروت آنها براى خود و فرزندانشان تا هفت نسل كافى است ولى قناعت نمى كنند و پيوسته به فكر افزودن بر سرمايه هاى خود هستند. گويى جنون پول اندوزى دارند، بخصوص كسانى كه به رباخوارى عادت كرده اند. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد : «الّذينَ يَأكُلُونَ الِرّبوا لايَقُومُونَ اِلاّ كَما يَقُومُ الّذى يَتَخَبُّطُهُ الشَّيطانُ مِنَ اْلمسِّ : (سوره بقره : ٢٧٥) حالت روانى عجيبى شبيه جنون پيدا مى كنند. (جنون پول اندوختن) اينكه اين همه مال چه فايده اى براى او دارد و اين همه پول را مىخواهد چه كند براى او مطرح نيست. براى او تنها داشتن مال اهميّت دارد.اين مطلب به عنوان نمونه ذكر شد تا بدانيم كه بسيارى از چيزها اصالتاً جنبه وسيله اى دارد ولى براى گروهى هدف محسوب مى شود، پول وسيله اى است براى تأمين نيازها، اما براى پول پرستان و سرمايه اندوزان هدف مى شود، تا آنجا كه مى پذيرد از غذا و لباس و ساير امكانات زندگى كمتر استفاده كند تا پولش كم نشود. بسيارى از مسائل اجتماعى اين گونه است كه براى بعضى جوامع هدف است و براى بعضى جوامع ديگر جنبه وسيله اى دارد. فرهنگ هم چنين است; براى عده اى اصالت دارد و هدف است و براى عده اى وسيله است. هجوم فرهنگى هم براى برخى اصالت دارد و براى برخى وسيله است.
پيامبران و مصلحان الهى سعى مى كنند كه فرهنگ مردم را عوض كنند. اما نه تنها به اين دليل كه اقتصادشان بهتر شود بلكه براى اين كه مردم اعتقاد صحيح پيدا كنند و به ارزشهاى والاى انسانى پاى بند گردند. اين موضوع براى انبيا و مربيّان الهى اصالت دارد ولى براى ديگران ممكن است جنبه وسيله اى داشته باشد. پس پاسخ اين سؤال كه انگيزه هجوم فرهنگى چيست معلوم شد. انگيزه هاى افراد از اين كار متفاوت است و گاهى هجوم فرهنگى مقدّمه اى است براى انگيزه هاى ديگر و گاهى هدف است.



۱۳
تأمين منافع اقتصادى،بزرگترين هدف مهاجمان فرهنگى

تأمين منافع اقتصادى،بزرگترين هدف مهاجمان فرهنگى

امروز هدف بيشتر مهاجمان فرهنگى اين است كه از اين هجوم به عنوان يك ابزار استفاده كنندو گرنه هر گز براى مسائل فرهنگى اصالتى قايل نيستند و در زندگى غير از ارضاى شهوات و ارضاى جنون پول اندوزى خود چيز ديگرى برايشان مطرح نيست. همه چيز درحكم وسيله است براى رسيدن به اين اهداف. هر تلاشى هم كه انجام دهند، چه در كشور خودشان و چه در جوامع ديگر، همه مقدّمه اى است براى اقتصاد، رفاه مادى، شهوت جنسى و امثال آن حتى مسائلى مانند تسلّط سياسى، نظامى، برترى علمى ـ تكنولوژيكى و مانند آن وسيله است. چنين مردمى وقتى به جوامع ديگر تهاجم فرهنگى مى كنند آن را به عنوان يك ابزار بكار مى گيرند و گرنه قصد اصلاح فرهنگ ديگران را ندارند، در فكر اين نيستند كه اعتقادات آنها درست است يا غلط، باورها و ارزشهايشان صحيح است يا خطا. اگر آنها براى مردم دل مى سوزاندند اول سعى مى كردند كه باورها و ارزشهاى خود را تصحيح كنند.
پس اگر در صدد تغيير فرهنگ مردم هستند به دليل منافع اقتصادى است كه به دنبال آن هستند. اوّلين نتيجه اى كه آنها از اين كار خود مى گيرند آن است كه غرور مردم را مى شكنند.وقتى مردم فرهنگ خود را مردود شمردند مانند آن آست كه هويت اجتماعى خود را از دست داده باشند. وقتى ملتى از فرهنگ خود دست بردارد و تابع ديگران شود مانند آن است كه بند اطاعت و بندگى آنها را به گردن خود انداخته با شد. اين بندگى و تبعيّت فرهنگى از آن رو حاصل مى شود كه آنان ابتدا توانسته اند غرور و شخصيت مردم را خرد كنند و آنان را تابع خود سازند. در نتيجه، به خود اتّكا ندارند واز خود هويّتى نخواهند داشت. با اين همه، اين ابتداى كار آنهاست. هدف اصلى آنها اين است كه آداب و رسومى را كه به مردم تزريق مى كنند، بپذيرند و رفتار آنها را مطابق خواست خود عوض كنند تا ارزشهاى كاذب را بپذيرند، مانند دنباله روى از مدهاى روز و تغيير دكورها ولباسها. اگر به چنين كارى توفيق يابند مقاصدشان تأمين شده است. مردمى كه اين گونه مدپرست شدند تابع هوسهاى ديگران و مقلّد آنان شدند به راحتى مى توان كالاها بىشمارى را در بازار آنها به فروش رساند، با اين حيله كه امروز اين كالا مد است و فردا از مد مىافتد. اينكه كالايى كه مد بوده چقدر براى زندگى آنان مفيدتر بوده و راحتى و سلامت آنها را چقدر تأمين مى كرده اصلاً مطرح نيست. تنها چيزى كه براى چنين مردمى مطرح مى باشد اين است كه به محض آنكه مد كالايى عوض مى شود در فكر تهيه نوع جديد آن باشند. در اين زمينه، تبليغات بنگاههاى تجارتى هم با اهداف استعمارگران همسو و همجهت است. در اين بين، جوانان بيش از ساير اقشار تحت تأثير واقع مى شوند. در گذشته، شلوار گشاد مد بود; اما امروزه شلوارهاى تنگ مد شده است يا بر عكس. بسيارى از اين قبيل چيزها كه مد شده با استفاده از تبليغات رايج در فيلمهاست. هم كسانى كه طرح اين مدها را به بازار عرضه مى كنند از اين راه منافع فراوانى به دست مىآورند و هم كسانى كه بااستفاده از اين طرحها محصولاتى را توليد مى كنند.
زندگى ما پر از مظاهر هجوم فرهنگى است كه هر يك از آنها براى مستكبران جهان وسيله اى است براى سلطه اقتصادى. البته استعمارگران از سلطه نظامى و سياسى نيز براى استحكام پايه هاى قدرت خود يا نفوذ در جوامع استفاده مى كنند ولى آنها مقدّمه است. آنچه براى آنها اصالت دارد و نقطه نهايى و هدف غايى آنهاست تسلّط اقتصادى است. آنچه امروز در دنيا مطرح است و محور بحثهاى سياستمداران بزرگ دنياست مسأله پيشرفت اقتصادى است. آنها پيوسته در اين فكر هستند كه امسال در آمد سرانه فلان كشور بيشتر شده است يا كمتر; صادراتش چقدر افزايش پيدا كرده و مسائلى از اين قبيل; مثلاً، آمريكا از اينكه ژاپن در حال پيشرفت سريع اقتصادى است و در حال پشت سرگذاردن آمريكاست نگران است.
پيشرفت علم و تكنولوژى يك شعار بيش نيست. اگر آمريكا بتواند از ژاپن تكنولوژى وارد كند اما كالاهاى خود را بهتر و بيشتر بفروشد هيچ نگران نيست، چون دوست دارد كه دانشمندان آنجا زحمت بكشند، اختراع كنند و بسازند، اما اينها آن را وارد كنند، مونتاژ كنند و به اسم خود به فروش برسانند تا منافع آن به جيب سرمايه داران آمريكايى برود. مطالبى را هم كه مطرح مى كنند، مبنى بر اينكه تكنولوژى ما پيشرفته تر است، جنبه تبليغاتى دارد، براى اينكه بتوانند از آن بهره بردارى اقتصادى كنند. پس هجوم اقتصادى به انگيزه هاى گوناگون انجام مى شود; اما آنچه امروز براى استكبار جهانى بيشتر اهميت دارد تسلّط اقتصادى بر كشورهاى جهان است. اين مهمترين انگيزه آنان از هجوم فرهنگىاست.



۱۴
پيشينه تهاجم فرهنگى

پيشينه تهاجم فرهنگى

هجوم فرهنگى از كجا شروع شد؟ آيا هجوم فرهنگى پديده جديدى است يا سابقه دار است؟ اگر بخواهيم از راه تاريخى، مسائل را بررسى و به اسناد و مدارك تاريخى مراجعه كنيم اين كارى است وقت گير و به تحقيقات فراوانى نياز دارد. اما اجمالاً قرآن كريم مىفرمايد «وَكَذلِكَ جَعَلْنالِكُلِّ نَبىّ عَدُوّاً شَيَاطينَ اْلاِنْسِ وَ الْجِنِّ» (سوره انعام : ١١٢) خداى متعال، در كيفيت تشكّل جوامع و قشربندى و وجود عوامل حق و باطل در جامعه مىفرمايد كه ما هميشه در جوامع انسانى يك گروه از انبيا، حق پرستان و مصلحان آنها را قرار داده ايم و بر اساس يك تدبير تكوينى الهى، عده اى از شياطين در مقابل آنها صف آرايى كرده اند، نه تنها شياطين جنّى يعنى ابليسها، بلكه حتّى شيطانهاى انسى. خود نيز مىفرمايد : «شياطينَ اْلاِنسِ وَ الْجِنِ» انبيا و يارانشان از خدا الهام مى گيرند و هدفشان هم هدفى الهى است : رشد دادن جامعه و رساندن آن به كمال انسانى. اين يك گروه كه داستان آنها در تاريخ و قرآن هم بسيار ذكر شده است. در مقابل اينان، براساس تدبير الهى، بايد شياطينى هم باشند، چون از نظر قرآن، هدف از آفرينش انسان اين است كه با اختيار خود راهى را انتخاب كند، و چون انسان بايد رشد اختيارى پيدا كند هميشه بايد دو راه در مقابل او باشد تا يكى را انتخاب كند. اگر يك راه بود قابل انتخاب نبود عواملى هم كه دعوت به اين راه مى كنند بايد با هم توازن داشته باشند. اگر خداوند متعال فقط انبيا را مىفرستاد بُعد ايمان تقويت مى شد و بر كفر برترى پيدا مى كرد. اگر هم آنها را نمىفرستاد عامل كفر برترى مىيافت و توازن برهم مىخورد. اين دو بايد با هم توازن داشته باشند تا هميشه انسان در مقابل دو جاذبه تقريباً متعادل قرار داشته باشد و بتواند انتخاب كند. ارزش انسان به انتخاب او بستگى دارد. براى اينكه انتخاب صحيح و به معناى دقيق كلمه انجام گيرد بايد عوامل دعوت كننده به راه راست و چپ و به حق و باطل با هم متوازن باشند. خداوند از اين تدبير الهى در قرآن مكرراً ياد كرده است. در اين آيه مىفرمايد : «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا»; اين تدبير را، خود قرار داديم كه بايد در مقابل انبيا دشمنانى از شياطين انس و جن باشند. اين دشمنان چه كسانى هستند؟ امروز شيطان بزرگ آمريكاست; اما هميشه آمريكا نبوده است.آمريكا يك كشور بى هويّتى است كه در دو سه قرن اخير پيدا شده است پيش از آن، كشورها و جوامع انسانى بسيارى بوده اند كه داراى اصالتند; مانند ايران، روم، چين، هند و امثال آنها. لكن مسأله استكبار و سلطه طلبى هميشه در بين انسان ها بوده است، از انسانهاى اوليه و فرزندان حضرت آدم گرفته تا به حال. «رگ رگ است اين آب شيرين آب شور.»
اين مسأله هميشه بوده است، پس از اين هم خواهد بود. مردم سلطه جو، برترى طلب و ناراضى نسبت به حق خود هميشه بوده اند. هرروز به يك شكل جلوه مى كند; اما اين روحيه از بين نخواهد رفت. انبيا هم در مقابل اين روحيه تلاش مى كنند تا با آن مبارزه كنند. اين طبيعت دشمنى بين حق و باطل است. هر كدام به نفع خود تلاش مى كنند و سعى دارند تا ديگرى را از بين ببرند.
در آيه شريفه اى كه ذكر شد، به نوع فعاليت شياطين و اصلىترين كارى كه انجام مى دهند اشاره شده است بيان آن مسائل توسط قرآن براى هدايت ماست تا بدانيم كه چه دشمنانى در كمين ما هستند و بدانيم كه چگونه در مقابل آنها موضع گيرى كنيم. شياطين انس در مقابل انبيا به دشمنى بر خاسته اند، وسيله كارشان هم به تعبير قرآن «يُوحى بَعْضُهُمْ اِلى بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُروراً» است; يعنى با حرفها و سخنان زيبا و فريبنده به يكديگر الهام مى كنند. استفاده از سخن زيبا وخوش ظاهر اما بىباطن و بىمغز كار شياطين است تا ديگران را بفريبند.
به عنوان جمله اى معترضه خداوند در انتهاى اين آيه مىفرمايد : «وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرَهُمْ وَ مَا يَفْتَرُونَ». اين جزو تدبير تكوينى الهى است كه مىفرمايد همان گونه كه ما پيامبران را فرستاده ايم و آنها را با انواع نيروهاى معنوى حمايت كرده ايم به آنها هم ابزار و وسايلى براى كار داده شده است. البته همان گونه كه پيامبر مجبور نيست آنها هم مجبور نيستند; اما تدبير الهى به شكلى است كه هر دو دسته به وجود مىآيند، رشد مى كنند و ادامه دهندگان راه هر دو گروه هميشه خواهند بود. هدف شياطين از اعمال روشهاى گوناگون براى جلب طرفداران خود اين است كه آن دسته از مردمى كه هنوز به آخرت ايمان ندارند و زندگى آنها در سطح همين زندگى حيوانى است و فقط هر چه را مى بينند و احساس مى كنند، مى پديرند و هنوز نمى توانند ماوراى محسوسات را درك نمايند و قبول كنند يعنى هنوز ايمان به غيب و آخرت ندارند; بفريبند اما كسانى كه داراى ايمان هستند و به ماوراى اين عالم اعتقاد دارند گول شياطين را نمىخورند. بر خلاف انسانهايى كه تحت تعلميات پيامبران قرار نگرفته اند. فقط به محسوسات ايمان دارند و به عالم غيب معتقد نيستند و به يقين نرسيده اند; بجز برخى افراد بسيار نادر و استثنائى همه در آغاز زندگى بينش طبيعى و مادى دارند. به تدريج، بايد به مسائل ماوراى طبيعى و غيبى پى ببرند. شياطين جن و انس در كمين هستند تا چنين افرادى را به دام بيندازند. پس پاسخ اين سؤال كه هجوم فرهنگى از چه زمانى شروع شده است اين است كه از ابتداى تاريخ زندگى اجتماعى انسان همه افراد بشر در گروه حق و باطل قرار داشته اند و از همان ابتدا هم تهاجم فرهنگى وجود داشته است.



۱۵
مظاهر هجوم فرهنگى

مظاهر هجوم فرهنگى

قابل تأمّل است كه خداوند نمىفرمايد كار شياطين جن و انس آن است كه حق ديگران را تضعيف كنند، ظلم نمايند يا قتل و غارت كنند، بلكه كار شياطين را هجوم فرهنگى قلمداد مى كند. آنان فكر و انديشه را عوض مى كنند تا نگذارند ايمان به آخرت، بينش معنوى، ارزشهاى والا و فوق مادى براى انسانها مطرح شود. آنها تمام فعاليتهاى خود رامتوجه اين مسأله ساخته اند، چون اگر تهاجم فرهنگى واقع شد در ساير قسمتها نيز به پيروزى رسيده اند آنچه در مقابل مفاسد، انحرافات، اشتباهات و سوء استفاده هاى مستكبران مانند سدّى ايستاده است افكار و اعتقادات صحيح و باورهاى اصيل است. با وجود اينهاست كه آنان نمى توانند به اهداف خود نايل شوند. از اينرو تلاش مى كنند كه اين دژ محكم را تسخير كنند. پس اصلىترين كارى كه دشمنان انبيا; در سطح اجتماعى انجام مى دهند، تأثير گذاردن بر انديشه هاست. از اين مطالب، پاسخ اين سؤال هم مشخص گرديد. كه هجوم فرهنگى با چه شيوه اى انجام مى گيرد. مظاهر هجوم فرهنگى در هر زمانى متناسب با وضعيت همان زمان خواهد بود. البته گذشته ها براى ما مطرح نيست. آنچه براى ما مطرح مى باشد اين است كه بدانيم مظاهر هجوم فرهنگى در جامعه ما و در وضعيتى كه اكنون در آن زندگى مى كنيم چيست. همچنان كه گفته شد، محورهاى اصلى اين بحث در سه بخش خلاصه مى شود :
١- بينشها و باورها; ٢- گرايشها، ٣- رفتارها و كردارها
در بخش باورها، دشمنان سعى مى كنند كه بينش ما را نسبت به هستى و انسان تغيير دهند. اگر دشمنان بخواهند اعتقاد مارا نسبت به خدا، آغاز و انجام جهان، معنويات، روح، فرشته، وحى، حساب و كتاب عوض كنند اول تلاش مى كنند كه اين مسائل را افسانه، خيالبافى و خرافه معرفى نمايند; مثلاً مى گويند واقع بين باش، درست فكر كن، اين حرفها ايده اليستى است، ماوراى طبيعت نامحسوس است، اين مسائل خيالبافى است،....اگر به صورت محيطى بر اين مسائل كار شود متأسفانه مى تواند بر جوانان اثر بسيارى داشته باشد. به كسى كه ارتباط قلبى و معنوى درستى با ماوراى اين عالم پيدا نكرده است تلقين مى كنند كه همه اين حرفها خيالات است; عده اى نشسته اند و اين مسائل را براى خود بافته اند; اصلاً آدميزاد نمى تواند اعتقاد جزمى پيدا كند، به هيچ چيز نمى توان يقين پيدا كرد،... در فرهنگ غربى «دگماتيست» يعنى كسى كه بر اعتقادات جزمى تكيه دارد و حاضر نيست از آنها دست بردارد مانند يك فحش است اما قرآن در توصيف پرهيزكاران مىفرمايد : «وَ بِْالاخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ». وقتى هم مىخواهد مردمى رامورد مذمت خود قرار دهد مىفرمايد : «بل هم فى شكٍّ» در شك و سرگردانى بسر مى برند. «بل هم منها عمون»
چشم آنها نمى بيند و از ديدن آخرت كورند. ولى امروز فلسفه دنياى غرب مى گويد : اصلاً اعتقاد داشتن نسبت به مسائل غير مادى خرافات است. چيزى را كه نمى بينى و حس نمى كنى، نپذير و گرنه ايده آليست و خيالاتى شده اى. اگر هم اعتقادى پيدا كردى نسبت به آن تعصّب نداشته باش. هر كسى براى خود اعتقادى دارد. تو هم اعتقادت را براى خودت داشته باش. اما نبايد اصرار داشته باشى كه حرف من حق است و حرف تو باطل;... «عيسى به دين خود، موسى به دين خود». به زعم و گمان آنها اولاً انسان حق ندارد به چيزى يقين پيدا كند، چون اصلاً چيز باوركردنى در عالم وجود ندارد. ثانياً، به فرض آنكه به چيزى اعتقاد پيدا كرد حق ندارد عقيده خود را به ديگران تحميل كند. با اين فرض، كسى حق ندارد كسى را دعوت كند كه اسلام را بپذيرد. حتى بت پرستى هم براى خود نوعى اعتقاد است و نبايد آنرا نكوهش كرد.



۱۶
اصول و ارزشهاى دينى و تشكيكهاى مهاجمان

اصول و ارزشهاى دينى و تشكيكهاى مهاجمان

اگر كسانى اعتقاد يقينى داشته باشند كه اسلام حق است و همه مردم بايد به آن ايمان بياورند و گرنه گمراه مى شوند، به عذاب آخرت مبتلا مى گردند و سعادت ابدى آنها به خطر مى افتد اصلاً شكل زندگىشان عوض مى شود; مثلاً در اين چند سال اخير، به دليل اينكه اين مسائل تاحدى جدّى گرفته شده است جوانها و نوجوانان ما در صحنه هاى نبرد چه افتخاراتى كه نيافريده اند! جوانان پانزده شانزده ساله ما، با اعتقاد به آخرت و امدادهاى غيبى، دنيا را تكان داده اند اينها همه به خاطر جدّى گرفتن اين مسائل است. اگر يك ملت شصت ميليونى، همه، اين مسائل را جدى بگيرند در ساير ملّتها هم اثر مى گذارند و تدريجاً دنيا عوض مى شود.
اما دشمن براى اينكه اين مسائل جدّى گرفته نشود تبليغات مى كند; مى گويد : دين يك سلسله پندارهايى است مربوط به زندگى شخصى افراد، هر كس در اعتقادى كه دارد آزاد است ولى نبايد به اعتقاد ديگران كارى داشته باشد. در حالى كه عمده شعارهاى پس از انقلاب مابر اين اساس بود كه «ما انقلابمان را به همه جهان صادر مى كنيم»; يعنى ما يك سلسله باورهاى دينى داريم كه مىخواهيم آنها را براى ديگران هم اثبات كنيم. اجبارى هم نسبت به پذيرش حرفمان نداريم. تنها مى گوييم حرف ما رابشنويد اگر دلايل ما براى شما قابل قبول است بپذيريد.
آنها چه پاسخ مى دهند؟ آنها مى گويند اولاً، اصلا دليل نياوريد; زيرا دليلهاى فلسفى و تعقّلى هيچ اعتبارى ندارد. فقط دلايل حسّى و تجربى قابل پذيرش است. ثانياً، اگر شما به دنبال اين هستيد كه چيزى را به طور يقينى كشف كنيد و بدان معرفت صحيح پيدا كنيد اين يك خيالى بيش نيست و هرگز تحقّق نخواهد يافت. كشف حقيقت و پيدا كردن اعتقاد يقينى نسبت به يك چيز نشدنى است. انسان هرگز نمى تواند از شك رهايى يابد. اينها كارهايى است كه دشمنان ما در زمينه شناخت و جهان بينى انجام مى دهند و مهمترين و مؤثرترين كارى است كه آنها انجام مى دهند، براى اينكه ايمان ما را از بين ببرند.
اما در زمينه مسائل ارزشى : در مدت هشت سال جنگ تحميلى، مردم به اشكال مختلف به جبهه ها كمك مى كردند، از پيرزن و پير مرد و خرد و كلان به طور كلّى، هر كس به هر شكلى كه مى توانست كمك مى كرد. همه اين كمكها به دليل باورهايى بود كه مردم به خدا و قيامت و حساب و كتاب داشتند، و به خاطر يك سلسله ارزشهايى بود كه بدانها دل بسته بودند : ايثار، فداكارى، جانبازى و امثال آن. اهميّت اين مسائل براى آنها چنان بود كه حاضر بودند جان خود را بدهند ولى اين ارزشها مخدوش نشود. پس پاىبندى به اين ارزشهاست كه چنين حماسه هايى را مىآفريند. اگر موفق شوند كه اين پاىبندى را از مردم ما بگيرند در اهداف پليد خود پيروز شده اند. لذا براى سست كردنِ پاىبندى مردم سعى مى كنند كه اين ارزشها را اعتبارى جلوه دهند. مى گويند : گروهى چيزى را پسنديدند و بدان دل بستند، همان براى آنها ارزش شد.گروهى هم چيز ديگرى را پسنديدند آن چيز برايشان ارزش شد. امروز براى جامعه اى فلان چيز ارزش است و فردا چيز ديگر اولاً، اينها دليلى عقلانى ندارند. ثانياً، به فرض داشتن دليل عقلانى چنين دلايلى اطمينان بخش نيستند چون اينها مسائلى متافيزيكى و غير قابل اثبات، هستند بخصوص آنكه مسائل ارزشى را متافيزيكى هم نمى توان دانست; زيرا ارزش اعتبارى است و اعتباريات برهان بردار نيست. عده اى چنين خواسته اند و چيزى را براى خود به عنوان ارزش مطرح كرده اند، فردا هم چيز ديگرى به عنوان ارزش جديد مطرح مى كنند. امروز فداكارى، جان بازى و شهادت طلبى ارزش است، فردا پول پرستى، كاخ نشينى، صنعت و تكنولوژى ارزش است.
اگر اين فكر رواج پيدا كند كه ارزشها امورى اعتبارى هستند، پايه و اساسى ندارند و تابع يك سلسله شرايط اجتماعى و فرهنگى خاص هستند مسائل ارزشى كه در طول تاريخ براى ما مطرح بوده به تدريج، بر اثر تأثير فرهنگهاى بيگانه بر جوانان، دگرگون خواهد شد. در اين صورت جوانان ما در آينده، حاضر نخواهند بود كه نارنجك به كمر ببندند و خود را به زير تانك دشمن بيندازند. چرا؟ چون در گذشته اين كارها ارزش بوده ولى اكنون ارزش خود را از دست داده است. در عوض، هنر، رقاصى و خوانندگى و امثال آن ارزش شده است.
پس استعمارگران براى اينكه جامعه ما را از عمل به مسائل ارزشى خود باز دارد يعنى از رفتارى كه به نفع مستكبران نيست جلوگيرى كنند، چنين دسيسه هايى را بكار مى گيرند. آنها مى دانند كه رفتار ملت ما و دستگاه ارزشى كه تاكنون برايش مطرح بوده موجب شده است كه قدرتى در آنها بوجود آيد كه اگر تمام قدرتهاى جهان دست به دست هم دهند نتوانند با اين ملت مبارزه كنند و او را به زانو در آورند. پاىبندى به اين اعتقادات و ارزشها براى استكبار، گران تمام مى شود و او را در مبارزه سياسى، نظامى و اقتصادى به شكست وادار مى كند تا آنجا كه مى بيند هيچ راه ديگرى جز مبارزه فرهنگى وجود ندارد.



۱۷
مبارزه فرهنگى، بهترين شگرد دشمنان

مبارزه فرهنگى، بهترين شگرد دشمنان

دشمنان ما در مبارزه سياسى به جايى نرسيده اند، هر چند به تشكيل و سازماندهى گروهكها، تشكيلات و حزبها دست زده اند. در مبارزه نظامى و جنگ تحميلى نيز به نتيجه اى نرسيده اند. با محاصره اقتصادى و مصادره كردن پولها و اجناس خريدارى شده ما نيز طرفى نبستند; تنها راهى كه براى آنان باقى مانده مبارزه فرهنگى است; مثلاً نفوذ در مراكز فرهنگى و دينى، به اسم دين دنبال آن هستند كه ببينند موقعيت زمان چه چيزى اقتضا مى كند. اگر بتوانند بىپرده اسلام را مى كوبند و اگر نتوانند به اسم «تحقيقات جديد» و «اسلام نوين»، مطالبى را مطرح مى كنند كه اساس اعتقادات و ارزشهاى اسلامى ما را سست كنند; آنها مى دانند كه آنچه حيات جهانخواران غرب را به خطر مىاندازد اسلام و اقعى و اعتقاد به ارزشهاى آن است. اكنون آثار اسلامى انقلاب در كشورهاى بسيارى ظاهر شده است و بزودى به قلب مغرب زمين نيز سرايت خواهد كرد. از اينرو مى گويند : اين افكار و اعتقادات نبايد در جامعه رواج پيدا كند و اگر ممكن باشد بايد آنها را در نطفه خفه كرد.
از جمله روشهاى آنان براى مقابله با فرهنگ اسلامى اين است كه سعى مى كنند تا افكارى عرضه كنند كه ملتهاى اسلامى خودشان از اعتقاداتشان دست بردارند، اگر نشد سعى مى كنند آنها را عوض كنند. در غير اين صورت، روشنفكرنماها را وادار مى كنند كه وانمود كنند كه تاكنون رشد فكرى نداشته ايم و در اشتباه بوده ايم اما اكنون كه فرهنگ ما علوم و فلسفه ما پيشرفت كرده است، فهميده ايم كه نمى توان معرفت يقينى پيدا كرد; فهميده ايم كه دستگاه ارزشى اصلاً ثبات و دوام ندارد، پايه عقلانى ندارد. اگر اين مطلب توسط ملتها پذيرفته شود موجب روشنى چشم استكبار جهانى است. استكبار جهانى از اين بالاتر چه آرزويى مى تواند داشته باشد كه روزى بيايد كه مسلمانان در اعتقاداتشان ترديد كنند و به ارزشهايشان پاىبند نباشند. اين همان هجوم فرهنگى است : ارائه يك سلسه نظريات فلسفى، معرفت شناختى و هستىشناسنانه به عنوان مسائل فلسفى نو. مى گويند : نمى توان جلوى فكر را گرفت; مسائل فكرى روز بايد در مجامع فرهنگى مطرح شود و بىطرفانه مورد بررسى قرار گيرد. اين شگردى است براى سست كردن انديشه ها و افكار و باورهاى مردم.
مى گويند : «اينقدر پاىبند مسائل دينى نباشيد، گاهى هم اندكى گناه بد نيست. اندكى كجى راستى به حساب مىآيد. اين تقيّدات و خشكى ها را كنار بگذاريد.» اين تهاجم فرهنگى اصيل است كه با مدد گرفتن از ابزارها و وسايل تبليغاتى و هنرى انجام مى شود. همين مطالب به تدريج، تقويت مى شود تا آنجا كه به طور صريح، در محافل علمى و آكادميك مطرح مى شود و آنها هم براى قشرهاى ديگر كه هنوز قدرت تفسير و تحليل عميق و عقلى مطالب را ندارند بازگو مى شود. در نتيجه، ساير مردم هم تحت تأثير قرار مى گيرند. از اينروست كه مى بينيم مفاهيم عوض مى شود و به جاى آنكه ايثار و فداكارى را نشان دهند تا آنجا كه جامعه كشش داشته باشد به مسائل شخصى و جنسى و از اين قبيل مى پردازند. در نتيجه، قشر جوان قدم به قدم عقب نشينى مى كند و از سوى ديگر جانبِ مهاجم فرهنگى خيز برمى دارد.
چيزهايى مثل مد لباس و شكل زندگى كه با افكار دشمنان بيشتر سازگارى دارد همه از مظاهر هجوم فرهنگى دشمن است. امروز اگر شما بخواهيد در بازار، پيراهنى پيدا كنيد كه روى آن انگليسى نوشته نشده، عكس هنر پيشه ها، تصاوير حيوانات و امثال آن رويش نباشد، پيدا نمى كنيد. مگر خط فارسى زشت تر از خط انگليسى است؟ چرا در جمهورى اسلامى و پايگاه انقلاب اسلامى در دنيا، فرهنگ بيگانه اينقدر نفوذ داشته باشد؟ اين هجوم فرهنگى است كه ما را از هويت خودمان تهى مى كند، به گونه اى كه گويى ما نه فرهنگ داريم، نه علم، نه زبان و نه خط.



۱۸
اهميت مبارزه با هجوم فرهنگى

اهميت مبارزه با هجوم فرهنگى

آخرين مسأله اى كه، در اين بحث، مورد توجه مى باشد اين است كه در مقابل هجوم فرهنگى، و ظيفه ما چيست؟ با توجه به ابعاد اين هجوم، پيدا كردن پاسخ اين سؤال چندان مشكل نيست. وقتى معلوم شد كه هجوم فرهنگى به چه شيوه هايى انجام مى گيرد مشخص مى گردد كه از چه نقاطى مهاجم حمله مى كند. آنگاه اگر مراقب باشيم وغافل نمانيم مى توانيم موضع مناسبى اتخاذ كنيم. در اين حال، اولين وظيفه ما آن است كه عظمت خطر را به درستى درك كنيم، تصّور نكنيم كه مسأله ساده اى است، بايد متوجه باشيم كه دشمن مىخواهد هويّت ما را به عنوان يك ملّت، از بين ببرد، دين ما را به عنوان با ارزشترين پديده هستى، از ما بگيرد، انديشه هاى اخلاقى ما را كه جانمان را بايد براى حفظ آنها فدا كنيم از بين ببرد و تربيت اجتماعى، خانوادگى و فردى ما را كه مرهون روابط پدر و مادر، زن و شوهر و دولت و مردم است، همه را تحت تأثير فرهنگ خود قرار بدهد و اگراين روند ادامه پيدا كند نسل آينده ما نه ايمان محكمى خواهند داشت، نه شناخت يقينى، نه جهان بينى روشنى، نه دستگاه ارزشى محكمى و نه رفتار ثابتى كه ناشى از هويّت فرهنگى خودش باشد.
بنابر اين، بايد اين خطر را خوب درك كنيم. اگر چنين شد آنگاه مى دانيم كه چه بايد بكنيم. آنان كه بامسائل اسلامى كارى ندارند دست كم، براى مليّت خودشان هم كه شده ارزشهاى كشور خود را فراموش نكنند و با تقليد از مظاهر فرهنگى غرب در مد لباسها و فيلمها و ساير موارد مشابه فرهنگ دشمن را رواج ندهند. بخصوص دانشجويان عزيز، كه از رشد فكرى و عقلى بر خوردارند، بايد بيشتر مراقب باشند و براى ترويج فرهنگ و ارزشهاى اسلامى تلاش كنند. ارزش مجاهده در اين راه است. بايد در اين زمينه، مطالعه و بحث شود و اين مسائل براى نسل جوان بخوبى روشن گردد در اين ميدان مسؤوليت قشر دانشگاهى بيش از ساير مردم است. اگر سستى شود دشمن با دسيسه و توطئه هاى فراوانِ خود، نفوذ خواهد كرد و در آن صورت، خون شهيدان عزيزى كه در اين راه ريخته شده پايمال خواهد گشت.
در ميان همه فرهنگها، تنها فرهنگ اسلام است كه مى تواند در مقابل دشمنان با تمام قدرت مقاومت كند. اين مطلب را مدتهاست كه آنها فهميده اند; لذا، بيش از يك قرن است كه تصميم گرفته اند براى مقابله با فرهنگ اسلامى آن را كم رنگ بلكه بىرنگ و بىرمق كنند. آنها نقشه كشيده اند كه در كشورهاى اسلامى، اسلام را طورى وانمود كنند كه كارايى لازم را نداشته باشد. براى اين منظور، بهترين راه را اين ديدند كه اسلام را مثل مسيحيت امروز اروپا به معابد و مساجد منحصر كنند و اسلام را از دخالت دادن در امور زندگى اجتماعى و سياسى معاف كنند (مسأله تفكيك دين از سياست و سكولاريسم).
تجربه تفكيك دين از سياست در غرب به موفقيتهايى دست يافته بود انتظار داشتند اين سياست در ايران هم كاملاً به موفقيت برسد; اما يك انسان الهى پيدا شد و اين نقشه را در كشورهاى اسلامى بر باد داد. او امام خمينى (قدس سره)بود.
اگر آنها با ما دشمنى دارند بر سر همين مسئله است. اگر با امام (قدس سره) نيز دشمنى كردند براى همين مسئله بود وگرنه عظمت امام خمينى در دل آنها بگونه اى بود كه بىاختيار و از عمق دل، به او احترام مى گذاشتند. عظمت امام آنچنان بود كه هر انسانى را در مقابل خود خاضع مى كرد; ولى دشمنيهاى آنها به اين دليل بود كه روش امام خمينى (قدس سره) با اهداف اقتصادى و سياسى آنها تقابل تام داشت. نمونه آشتى ناپذيرى امام (قدس سره) را امروز در خلف صالح او مى بينيم. اين بزرگترين مشكل آنهاست.
هر انقلابى را به نحوى مهار كرده و به شكلى از پا در آورده اند و در نهايت، با آن آشتى كرده اند. آشتى ناپذيرى انقلاب اسلامى ايران براى آنها يك بلاى درمان ناپذير است. پس علت اينكه با آن مبارزه و دشمنى مى كنند و فرهنگ ما را مورد هجوم قرار مى دهند تا حدى روشن شد.
عامل ديگرى را نيز مى توان به آن افزود : امروز فاسدترين كشورهاى دنيا از نظر مواد مخدر، مشروبات الكلى، قتل، جنايت و از هم پاشيدگى خانواده ها آمريكاست. تعداد قتل و جنايت در هيچ كشورى مثل آمريكا نيست. به علت ارتكاب بيش از حد جنايت و قتل، دولت خريد و فروش دو نوع سلاح را در اين كشور ممنوع كرده است. البته هنوز خريد و فروش حدود بيش از شصت نوع سلاح ديگر آزاد است.
اخيراً شهردار نيويورك براى اينكه دانش آموزان بتوانند به مدرسه بروند به پليس دستور داده است كه هر روز در مواقع شروع و تعطيلى مدارس، از خيابانهاى اطراف، به دقت، مراقبت كند; يعنى دانش آموزان مدارس آمريكايى جرأت نمى كنند كه آزادانه به مدرسه بروند; يا آنها را مى ربايند يا نابود مى كنند يا به مراكز فساد مى كشانند يا مبتلا به مواد مخدر مى كنند و يا مورد تجاوز جنسى قرار مى دهند. بسيارى از كلاسهاى مدرسه ها خلوت است; چون دانش آموزان امنيت ندارند كه از خانه هاى خود بيرون بيايند.
او اينگونه چاره انديشى كرده است كه در هنگام شروع مدارس و هنگام تعطيل شدن آنها، پليس خيابانهاى اطراف مدرسه را محاصره كند. اين تنها چاره اى است كه آنها به عقلشان رسيده است. تجاوزات جنسى پدرها و پدربزرگها به بچه هاى كوچك خود هم بسيار فراوان است.
چندى پيش فيلمى را در آلمان به نمايش گذاشتند كه در آن يك نوجوان سيزده ساله پدر و مادر خود را كشته و محاكمه شده بود. از او پرسيدند كه چرا پدر و مادرت را كشتى؟ از اين كار چه انگيزه اى داشتى؟ او جواب داد : از وقتى كه خود را شناخته ام و به ياد دارم، مورد تجاوز جنسى پدرم بوده ام. پدرم اين كار را در مقابل مادرم انجام مى داد. به اين دليل، كينه پدرم و مادرم در دلم جا گرفته بود تا اينكه موفق شدم آنها را به قتل برسانم. اين فرهنگ غربى است كه مىخواهند آن را براى ما صادر كنند.



۱۹
ابزار تهاجم دشمنان چيست؟

ابزار تهاجم دشمنان چيست؟

ابزارهاى گوناگونى براى رسيدن به مقاصد خود دارند كه در ظاهر ساده اند ولى در پشت هر يك از آنها تاكتيكهاى علمى بسيارى وجود دارد و ما اهميت آنها را درك نمى كنيم. متأسفانه با همه درك سياسى خوبى كه داريم درك فرهنگى ما قوى نيست. متأسفانه پس از انقلاب نيز در اين زمينه رشد نكرده ايم. جوان سيزده، چهارده ساله با التماس، پدر و مادر خود را راضى مى كند كه به جبهه برود و نارنجك به كمر مى بندد و به زير تانك مى رود، چه عاملى باعث ايجاد چنين روحيه اى در او شده است چرا اين همه پير و جوان، از سيزده، چهارده ساله تا پير هفتاد، هشتاد ساله، عاشقانه در جبهه ها شركت مى كنند؟ آنها مى گفتند : اگر شهيد بشويم به بهشت مى رويم و به لقاءالله مى پيونديم. اعتقاد به اينكه خدايى هست و عالم ديگرى وجود دارد، اين فداكاريها پاداش دارد و انسان به محبوب خود نايل مى شود اين اعتقادات، جوانان ما را به ميدان جهاد مى كشد.
اگر بخواهند اين روحيه را از ما بگيرند بايد چه كنند؟ هيچ راهى بهتر از اين وجود ندارد كه ايمان را از آنها بگيرند; اين يقينى كه به عالم آخرت، حساب و كتاب و ماوراء الطبيعه، دارند به شك تبديل كنند. انسانى كه شك داشته باشد كه، العياذ بالله، خدا هست يا نيست، عالم آخرتى هست يا نيست و جهنمى هست يا نيست فداكارى نمى كند.



۲۰