نداى جاويد
زينب در فرداى شهادت امام، به اهل كوفه نمونه مهيجى از جناياتى كه نسبت به شهداى اهل بيت مرتكب شده بودند، نشان داد.
و چنان سخن گفت كه احساساتى گزنده و سوزاننده، همراه با حسرت و رسوايى و پشيمانى، در آن ها ايجاد شد.
سپس از كوفه بيرون رفت.
ولى فرياد زينب هم چنان در گوش اهل كوفه طنين مى انداخت و فضاى آن شهر را پر مى كرد، و آنان را به گناه زشتشان يادآور مى شد.
اين طنين باقى ماند، و با حوادث گوناگونى كه در اثر كشتار كربلا پديد آمد، از ميان نرفت.
در جنايات كربلا در عده چهارهزار نفرى كه در كشتن هفتادنفر شركت كرده بودند، سهم اهل كوفه كه شيعيان ودوستان و ياران حسين بودند، زشت تر و شوم تر بود.
آيا مى شود، رفتارى كه دوستان يزيد با حسين كردند، با رفتارى كه از دوستان حسين و شيعيانش نسبت به او سرزد، مقايسه نمود؟ اينان امام خود را دعوت كردند و از پناهگاهش بيرون آوردند، سپس او را تسليم نيزه و شمشير كرده، خود تماشاچى شدند.
ولى آنان قشون دولتى بودند كه به امر امير خود به جنگ آمده بودند.
دشمنان حسين و كشندگانش، همگى كشته شدند. ولى دوستان دغل بازش باقى ماندند. اين ها كسانى بودند كه پس از اين رفتار شوم مى رفتند، و با آسودگى و لاابالى گرى زندگى از سر مى گرفتند، و توجهى به گناه بزرگ خود و خيانت زشتشان نداشتند. مگر از رفتارى كه قبلا با امام علىعليهالسلام
و سپس با فرزندش حسن كردند، پشيمان شدند؟ هرگز! على از دنيا رفت و حسن جهان را بدرود گفت، چنان كه ديديم.
رفتار اهل كوفه با حسين نيز از ميان مى رفت و جزچند سطرى در تاريخ و حكايتى چند بر زبان شب قصه گويان باقى نمى ماند. ولى بانوى بانوان زينب، بر پيكرهاى شهيدان ايستاد، و هنگامى كه اهل كوفه از ديدن دسته اسيران دختران رسول به گريه درآمده بودند، فرياد زد: آياگريه مى كنيد؟ اشكتان هرگز بند نيايد!
اين نفرين در آسمان اثر كرد و اهل كوفه هرگز اشكشان بند نيامد.
و از همان دمى كه بانوى كربلا بايستاد وآن سخنان شورانگيز دردناك را بگفت، احساس پشيمانى كردند.
طبرى و ابن اثير مى گويند: تا دو ماه يا سه ماه پس از شهادت حسين، از وقتى كه خورشيد طلوع مى كرد، تا هنگامى كه بالا مى آمد، اهل كوفه ديوارها را خون آلود مى ديدند.
و آن دو مى گويند: وقتى كه حسين كشته شد، ابن زياد از لشكرگاهش نخيله به كوفه بازگشت تا براى استقبال سرهاى كشته ها و اسراى دودمان رسول، آماده شود.
شيعيان كوفه يك ديگر را ملامت مى كردند و پشيمان بودند و آن را خطاى بزرگ مى دانستند كه حسين را براى يارى دعوت كردند، پس او را نديده گرفته، يارى اش ننمودند.
ديوارهاى كوفه سخنان زينب را منعكس مى كرد: آرى، به خدا بيشتر بگرييد و كمتر بخنديد، شما ننگ و رسوايى را به منتها رسانيديد، و اين ننگ از دامان شما شسته نخواهد شد. چگونه مى شود كه از ننگ كشتن جگر گوشه خاتم پيغمبران و سرور جوانان اهل بهشت پاك شويد. همگى تصديق كردند. و سخن گفتند.
گويى از زبان زينب سخن مى گويند. سخنگوى آن ها چنين گفت: پسر دختر پيغمبرمان را دعوت كرديم و از جان بازى در راه او دريغ كرديم، تا در كنار ما كشته شد، نه با دست يارى اش كرديم و نه با زبان از او به دفاع پرداختيم و نه با ثروتمان او را نيرومند ساختيم.
هنگامى كه در پيشگاه پروردگار به ديدار پيغمبر خود نايل شويم، عذر ما چه خواهد بود، در صورتى كه فرزند او، ونور ديده او، ذريه او و يادگار او در ميان ماكشته شد؟ به خدا سوگند، كه عذرى نداريم جز آن كه كشندگان او و هم دستانشان را بكشيم و يا آن كه در اين راه كشته شويم.
شايد پروردگارمان را خشنود سازيم، ولى در عين حال، پس ازديدار خداى، از كيفر او ايمن نيستيم.
ديگرى دنبال سخنش راگرفت و گفت: ماكسانى بوديم كه آماده شديم كه آل پيغمبرمان كه نزد ماآمدند، يارى كنيم و آن ها را به آمدن، تحريص و ترغيب كرديم.
هنگامى كه آمدند، سستى كرديم و بى عرضگى نشان داديم، منتظر شديم ببينيم چه مى شود، تا فرزند پيغمبر ما ونور چشم او، و شيره جان او و قطعه اى از گوشت و خون او، در ميان ما، در برابر ما كشته شد.
خيزيد، كه خدايتان خشمگين است.
سوى زنان و فرزندان خود نرويد تا وقتى كه خداى از شما خشنود گردد، به خداسوگند، كه گمان ندارم كه از شما خشنود شود، مگر با كشنده او بجنگيد و يا خود نابود شويد.
آن گاه اين آيه را تلاوت كرد: فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم،
خودتان را بكشيد، اين كارتان نزد آفريدگارتان براى شما بهتر است.
آرى، به خدا، گويى همه از زبان زينب سخن مى گفتند. اهل كوفه از سال ۶۱، سالى كه حسين كشته شد، خود را سرزنش كرده و هم ديگر را براى قيام مى خواندند و ابزارجنگ را آماده مى ساختند، تا سپاهى فراهم شد كه در تاريخ به سپاه توابين ناميده شد.
شعار آن ها اين بود: كجايند خون خواهان حسين؟ اين بار در نهان دست به كار نشدند و فعاليت ها را پنهانى انجام ندادند، بلكه تاريخ مى گويد: توابين علانيه بيرون آمده و آشكارا اسلحه مى خريدند و مجهز مى شدند و به همه كس مى گفتند: ما دنيا را نمى خواهيم و براى دنيا قيام نمى كنيم، ما براى توبه كردن و خون خواهى پسر دختر رسول خدا، پيغمبرخودمان، قيام كرده ايم.
هنوز سال ۶۵ هجرى نيامده بود كه فرياد آن ها: كجايند خونخواهان حسين؟ زمين را زير پاى بنى اميه مى لرزانيد وشهر كوفه ناظر بود كه همگى لباس رزم بر تن كرده، به سوى آرام گاه حسين مى روند و اين آيه را تلاوت مى كنند: فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم،
به سوى آفريدگار خود بازگرديد وتوبه كنيد، و سراسر همه تن به كشتن دهيد تا نزد خداى سعادت مند شويد.
هنگامى كه به قبر حسين رسيدند، همگى به يك بار ناله برآورده گريه و زارى آغاز كردند، كه بيشتر از آن روز مردمى گريان و ديدگانى اشك ريزان ديده نشد، يك روز و يك شب نزد قبر مبارك بماندند، مى گريستند و مى ناليدند و مى گفتند: بارالها! بر حسين شهيد فرزند شهيد، رحمت فرست.
بارالها! تو را گواه مى گيريم كه مابه دين آن هاييم و به راه آن ها قدم مى گذاريم و دشمن كشندگان آن ها هستيم ودوست دوست دارانشان مى باشيم. بارالها! ما به پسر دختر پيغمبرمان ناروا زديم. بار پروردگارا! ما را بيامرز و از آن چه از ما سرزد، بگذر و توبه ما را بپذير.
بار پروردگارا! اگر ما را نيامرزى و بر ما رحم نكنى، از زمره سياه روزان و بدبختان خواهيم بود.
پيوسته پشيمانى و جوش وخروش آن ها در افزايش بود، از قبر دور شدند، و دليرانه مانند موج به سوى هزاران سربازى كه از سپاه بنى اميه آماده جنگ باآن ها بود، روانه شدند، و بالاترين آرزوشان اين بود كه در راه خون خواهى حسين كشته شوند، شايد سنگينى گناهشان سبك گردد و از كيفرشان كاسته شود.
از جانب بنى اميه امان داده شد، نپذيرفتند و فرياد زدند: ما در اين دنيا در خانه هاى خود در امان بوديم، خروج مابراى آن است كه در آخرت امان يابيم.
آن قدر كوشيدند، تا آخرين فردشان كشته شدند و يك تن از آن ها باقى نماند.
اعشى همدانى در باره هريك از آن ها مى گويد: دست از دنيا برداشت و گفت: آن را به دور انداختم و تا زنده هستم به سوى دنيا بر نخواهم گشت.
من به دنيايى كه مردم از نبودنش ناراحتند و براى رسيدن به آن مى كوشند، رغبتى ندارم.
آن گاه در باره همه گويد: همگى روان شدند، دسته اى به دنبال تقوا و پرهيزكارى مى گشتند و دسته اى توبه كرده، پشيمان بودند.
لشكر شام گروه گروه هم چون امواج دريا رسيدند و از هر سو به آن ها حمله كردند.
آنان با شاميان دليرانه جنگيدند و آن قدر استقامت كردند تا همه كشته شدند و از آن ها جز دستارهايى باقى نماند.
پيكرهاى پاره پاره اين مردم با استقامت روى زمين افتاده بود و باد جنوب و شمال بر آن ها ازاين سو و آن سومى وزيد.
آنان كسانى بودند كه جز با ضربات شمشيرى كه فرق ها را دو نيمه كند و سرنيزه هايى كه تن ها را بشكافد، با دشمن روبه رو نشدند و چيزى نخواستند.
اى بهترين سپاه عراق و اهل عراق، از ابرهاى باران ريز رحمت خداى، سيراب شويد.
توابين رفتند، ولى پشيمانى و توبه را براى فرزندان و نوادگان خود، ارثى بزرگ و سهمگين گذاردند.
زينب كسى بود كه از شهادت حسين ماتمى جاودانى بر جاى گذارد كه تا كنون ما چيزى مؤثرتر از آن در تطور عقيده شيعه نشناخته ايم.
زينب كسى بود كه از شب دهم محرم، مجلس عزاى ساليانه براى تذكر مصايب تاسيس كرد تا نوادگان توابين به شهادت گاه مقدس كربلا حج كرده و مصيبت را تجديد كنند و بر تن خود شديدترين شكنجه ها را روا دارند، بلكه گناهان نياكانشان را روپوشى كنند.
زينب بود كه چنان از خودشان بر خودشان عذابى دردناك مسلط كرد كه با مرگ هم خاتمه نيافت وآن آتش فروزنده وسركش پشيمانى بود، كه هر نسلى پس از نسل ديگر از آن آتش بچشد و بسوزد.
سال ها مى آيد و مى رود و قرن ها مى گذرد، و آن ها اصرار دارند كه آن آتش براى هميشه افروخته بماند، و زيرخاكستر نرود و خاموش نشود.
گويا توبه و كفاره از گناهشان را در اين عذاب مى بينند.
آرى، سال ها مى رود و قرن ها مى گذرد و عراقيان با رنج و اندوه همنشينند، و طعم آن را خوش دارند و مزه آن را گوارايافته اند و خود را به رنج وسختى مى اندازند، كه گناهى كه در كشتن امام شهيد مرتكب شده اند زنده بماند و فراموش نشود.
گمان ندارم تاريخ چنين غمى سراغ داشته باشد كه اين اندازه طول كشيده باشد و بيش از ده قرن ادامه پيدا كند، بدون آن كه در آن اندك سستى رخ دهد.
مرثيه هاى شهداى كربلا همان سرودهايى است كه عراقى ها در مجالس حزن خودساليانه در روز عاشورا مى خوانند و شاعر سخن سنجشان همان كسى است كه حزنشان را بر مى انگيزاند، و آتش افروخته در دل هاشان را نيرويى تازه مى بخشد: - اى كسى كه خبر كشته شدگان طف را مى دهى، اين خبر را هميشه بده، تا در شب هاى دراز، آتش دل گريه كنندگان رابيفروزى، ذكر آن هارا در كربلا از سر بگير كه دلم از شدت سوزش و غم هم چون طومار درهم مى پيچد.
- بگذار ديدگانم پس از اشك خون ببارد، زيرا شمردن اين مصايب، اشك را خون مى كند.
شاعر تواناى آن ها كسى است كه براى شنيدنشان مصيبت را با سوزشى سخت تر از سر مى گيرد، و داستان دسته كوچك با ايمانى كه مرگ را بر كناره گيرى از حق و حقيقت مقدم داشتند، بيان مى كند.
- با دل هايى كه از تشنگى مى سوخت به خاك رفتند و جز با تير مرگ لب تر نكردند.
- و مؤثرترين سرودشان ياد شهدا و گريه بر كودكان يتيم آن ها باشد.
- چه كودكانى كه ازآنان كشته شدند و چه مادرانى كه بيوه شده و داغ ديدند.
- از آغوش كشتار بپرس كه چه شيرخوارى را شير داد؟ ولى پستانى كه در دهان شيرخوار گذارد، پيكان تير بود.
آرى او زينب بود، كه از كشته شدن برادر شهيدش سرگذشتى جاويدان بر پا كرد و از روز شهادتش ماتمى ساليانه ازرنج و درد تشكيل داد.
زينب، بانوى خردمند بنى هاشم در تاريخ اسلام و انسانيت چنين بود.
قهرمانى بود كه توانست از برادر شهيد بزرگوارش خون خواهى كند و تيشه هايى بسيار مؤثر بر ريشه سلطنت بنى اميه مسلط سازد و جريان تاريخ را عوض كند.
در شنبه نوزدهم صفر ۱۳۷۰ ق برابر هفدهم آبان ماه ۱۳۳۱ در منزل حجة الاسلام آقاى شيخ محمد نقى صادق دام ظله اين ترجمه پايان افتاد.
شهر نبطيه، كشور لبنان، سيد رضا صدر