قضيه محصوره و غير محصوره
قضاياى حمليه به حسب موضوع نيز تقسيم مىپذيرند. زيرا موضوع قضيه حمليه يا جزئى حقيقى استيعنى يك فرد و يك شخص است و يا يك معنى كلى است.
اگر موضوع قضيه يك شخص باشد آن قضيه را «قضيه شخصيه» مىخوانند مانند «زيد ايستاده است» «من به مكه رفتم». «قضاياى شخصيه» در محاورات زياد به كار مىروند ولى در علوم به كار نمىروند، يعنى مسائل علوم از نوع قضاياى كليه است.
و اگر موضوع قضيه يك معنى كلى باشد، اين نيز به نوبه خود بر دو قسم است : يا اين است كه آن كلى خودش از آن جهت كه يك كلى است و در ذهن است موضوع قرار داده شده است و يا اين است كه آيينه قرار داده شده براى افراد.
بعبارت ديگر : كلى در ذهن دو گونه است گاهى «مافيه ينظر» استيعنى خودش منظور ذهن است و گاهى «ما به ينظر» يعنى خودش منظور ذهن نيست، افرادش منظور ذهن مىباشند و مفهوم كلى وسيلهاى براى بيان حكم افراد كلى. از لحاظ اول مانند آينهاى است كه خود آينه را مىبينيم و تماشا مىكنيم و از لحاظ دوم مانند آينهاى است كه در آن صورتها را مىنگريم.
مثلا گاهى مىگوئيم : انسان نوع است، حيوان جنس است. بديهى است كه مقصود اين است كه طبيعت انسان از آن نظر كه در ذهن است و كلى است نوع است و طبيعى حيوان از آن نظر كه در ذهن است و كلى است جنس است و بديهى است كه مقصود اين نيست كه افراد انسان و افراد حيوان نوع يا جنسند.
اما گاهى مىگوئيم : انسان تعجب مىكند، انسان مىخندد. در اينجا مقصود افراد انسانند يعنى افراد انسان تعجب مىكنند و بديهى است كه در اينجا مقصود اين نيست كه طبيعت كلى انسان كه در ذهن است تعجب كننده است.
قضاياى قسم اول، يعنى قضايايى كه موضوع آن قضايا طبيعت كلى است و طبيعت كلى از آن جهت كه يك كلى است و در ذهن است موضوع قرار داده شده باشد، قضاياى طبيعيه ناميده مىشود. مثل انسان كلى است، انسان نوع است، انسان اخص از حيوان است، انسان اعم از زيد است و امثال اينها.
قضاياى طبيعيه، صرفا در فلسفه الهى كه درباره ماهيات تحقيق مىشود مورد استعمال دارد، ولى در علوم ديگر هيچ گاه بكار نمىآيند.
آنجا كه طبيعت كلى وسيلهاى براى ارائه افراد باشد به نوبه خود بر دو قسم است مثل اينكه بگوئيم : انسان عجول است، همه انسانها با فطرت توحيد زاده مىشوند، بعضى انسانها سفيد پوستند، و امثال اينها، يا بيان كميت افراد شده كه همه افراد يا بعضى، يا نشده است، اگر نشده باشد قضيه ما «قضيه مهمله» ناميده مىشود. قضاياى مهمله نه در علوم و نه در فلسفه اعتبار مستقل ندارند، آنها را بايد در رديف قضاياى جزئيه محصوره حساب كرد مثل آن كه بگوئيم : انسان عجول است ولى روشن نكنيم كه همه انسانها يا بعضى انسانها عجولند.
اما اگر بيان كميت افراد شده باشد كه همه افراد يا بعضى افراد است «محصوره» ناميده مىشود، اگر بيان شده باشد كه همه افراد چنينند محصوره كليه ناميده مىشود و اگر بيان شده باشد كه بعضى افراد چنينند محصوره جزئيه ناميده مىشود.
پس محصوره بر دو قسم است كليه و جزئيه، و از آن نظر كه هر قضيهاى ممكن است موجبه باشد و ممكن استسالبه باشد پس قضاياى محصوره مجموعا چهار نوع است :
موجبه كليه. مثل كل انسان حيوان، يعنى هر انسانى حيوان است.
سالبه كليه. مثل لا شىء من الانسان بحجر، يعنى هيچ انسانى سنگ نيست.
موجبه جزئيه. مثل بعض الحيوان انسان يعنى حيوانها انسانند.
سالبه جزئيه. مثل بعض الحيوان ليس بانسان - يعنى حيوانها انسان نيستند.
اين چهار نوع قضيه بنام «محصورات اربعه» معروفند و آنچه در علوم به كار مىرود همين محصورات چهار گانه است. نه شخصيه و نه طبيعيه و نه مهمله از اين رو منطق بيشتر به محصورات چهار گانه مىپردازد.
در قضاياى محصوره، آن چيزى كه دلالت مىكند بر اين كه همه افراد يا بعضى افراد، مورد نظر است «سور» قضيه ناميده مىشود. مثلا آنجا كه مىگوئيم : هر انسانى حيوان است، كلمه «هر» سور قضيه است، و آنجا كه مىگوئيم برخى حيوانها انسانند، كلمه «برخى» سوره قضيه است. و اين كه مىگوئيم «هيچ گياهى در شورهزار نمىرويد» كلمه «هيچ» سور است و اين كه مىگوئيم «بعضى درختان در گرمسير رشد نمىكنند» كلمه «بعضى نه» سور است. در عربى كلمات «كل» «لا شىء» «بعض» «ليس بعض» سوره به شمار مىروند.
قضايا يك سلسله تقسيمات ديگر نيز دارند مانند تقسيم قضيه به : محصله و معدوله و يا تقسيم قضيه به خارجيه و ذهنيه و حقيقيه، توضيح آنها را از كتب منطق بايد جستجو كرد. ما كه اكنون كلياتى از منطق را مورد بحث قرار مىدهيم نمىتوانيم وارد بحث آنها شويم. همچنانكه تقسيم ديگرى نيز قضيه دارد به : مطلقه و موجهه و قضاياى موجهه نيز به نوبه خود تقسيم مىشوند به ضروريه و دائمه و ممكنه و غيره كه بحث در آنها از عهده درس ما خارج است. همين قدر توضيح مىدهيم كه رابطه و نسبت ميان دو چيز در آنجا كه مثلا مىگوئيم هر الف ب است گاهى به نحوى است كه بايد باشد و محال است كه نباشد، در اينجا مىگوئيم هر الف ب است بالضروره، و گاهى به نحوى است كه ممكن است نباشد، در اينجا مىگوئيم هر الف ب است بالامكان. ضرورت به نوبه خود اقسامى دارد كه وارد بحث آن نمىشويم و به هر حال ضرورت و امكان را جهت قضايا مىنامند و قضيهاى كه در آن ذكر جهتشده باشد «قضيه موجهه» خوانده مىشود. و اگر ذكر جهت نشده باشد «قضيه مطلقه» ناميده مىشود.
قضيه شرطيه متصله نيز به نوبه خود تقسيم مىشود به حقيقيه و مانعة الجمع و مانعة الخلو. چنانكه در منطق با مثالهايش مسطور است. و ما براى اختصار از ذكر آنها خوددارى مىكنيم.