آشنائى با علوم اسلامى جلد ۱

آشنائى با علوم اسلامى 33%

آشنائى با علوم اسلامى نویسنده:
گروه: کتابها

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 50 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9001 / دانلود: 2513
اندازه اندازه اندازه
آشنائى با علوم اسلامى

آشنائى با علوم اسلامى جلد ۱

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

قياس اقترانى

چنانكه دانستيم در قياس اقترانى، نتيجه در مقدمتين پراكنده است، مقدمه‏اى كه مشتمل بر اصغر است، صغرا ناميده مى‏شود و مقدمه‏اى كه مشتمل بر اكبر است كبرا خوانده مى‏شود و البته همانطورى كه قبلا اشاره شد، خود مقدمتين كه مولد نتيجه هستند نمى‏توانند نسبت به يكديگر بيگانه باشند، وجود يك «رابط‏» يا «حد مشترك‏» ضرورت دارد. و نقش اساسى به عهده «حد مشترك‏» است‏يعنى حد مشترك است كه اصغر و اكبر را به يكديگر پيوند مى‏دهد. اين رابط و حد مشترك، اصطلاحا «حد وسط‏» ناميده مى‏شود. مثلا در قياس ذيل :

آهن فلز است.

فلز در حرارت منبسط مى‏شود.

پس آهن در حرارت منبسط مى‏شود.

«فلز» نقش رابط و حد وسط و يا حد مشترك را دارد. حد وسط يا حد مشترك ضرورتا بايد در صغرا و كبرا تكرار شود، يعنى هم بايد در صغرا وجود داشته باشد و هم در كبرا. و چنانكه مى‏بينيم مجموعا صغرا و كبرا از سه ركن تشكيل مى‏شوند كه اينها را «حدود قياس‏» مى‏نامند.

١ - حد اصغر.

٢ - حد اكبر.

٣ - حد وسط يا حد مشترك.

حد وسط; رابطه و پيوند اكبر به اصغر است، و هم او است كه در هر دو مقدمه وجود دارد و سبب مى‏شود كه مقدمتين با يكديگر بيگانه نباشند.

اكنون مى‏گوئيم قياس اقترانى به اعتبار نحوه قرار گرفتن حد وسط در صغرا و كبرا چهار صورت و شكل مختلف پيدا مى‏كند كه به شكلهاى چهار گانه معروف است.

شكل اول

اگر حد وسط محمول در صغرا و موضوع در كبرا قرار گيرد شكل اول است.

مثلا اگر بگوئيم : «هر مسلمانى معتقد به قرآن است و هر معتقد به قرآن اصل تساوس نژادها را كه قرآن تاييد كرده است قبول دارد; پس هر مسلمانى اصل تساوى نژادها را قبول دارد» شكل اول است، زيرا حد وسط (معتقد به قرآن) محمول در صغرا و موضوع در كبرا است، و اين طبيعى‏ترين شكلهاى قياس اقترانى است. شكل اول بديهى الانتاج است، يعنى اگر دو مقدمه صادق باشند و شكل آنها نيز شكل اول باشد، صادق بودن نتيجه بديهى است. و بعرات ديگر : اگر ما علم به مقدمتين داشته باشيم و شكل مقدمتين از نشر منطقى شكل اول باشد، علم به نتجيه قهرى و قطعى است. عليهذا نيازى نيست كه براى منتج بودن شكل اول اقامه برهان بشود. بر خلاف سه شكل ديگر كه منتج بودن آنها به حكم برهان اثبات شده است.

شرايط شكل اول :

شكل اول به نوبه خود شرايطى دارد. اينكه گفتيم شكل اول بديهى الانتاج است به معنى اين است كه با فرض رعايت‏شرايط، بديهى الانتاج است. شرايط شكل اول دو تا است :

الف - موجبه بودن صغرا - پس اگر صغرا سالبه باشد قياس ما منتج نيست.

ب - كلى بودن كبرا - پس اگر كبرا جزئيه باش قياس ما منتج نيست.

عليهذا اگر گفته شود، انسان فلز نيست و هر فلزى در حرارت منبسط مى‏شود، قياس عقيم است و مولد نيست. زيرا قياس ما شكل اول است و صغراى قياس سالبه است در حالى كه بايد موجبه باشد. همچنين اگر بگوئيم : انسان حيوان است، بعضى حيوانها نشخوار كننده‏اند باز هم قياس ما عقيم است، زيرا شكل اول است و كبرا جزئيه است و حال آنكه كبراى شكل اول بايد كليه باشد.

شكل دوم

اگر حد وسط در هر دو مقدمه محمول واقع شود شكل دوم است.

اگر بگوئيم «هر مسلمانى معتقد به قرآن است; هر كس آتش را تقديس كند معتقد به قرآن نيست پس هيچ مسلمانى آتش را تقديس نمى‏كند شكل دوم است.

شكل دوم بديهى نيست، به حكم برهان اثبات شده كه با رعايت‏شرايطى كه ذيلا ذكر مى‏كنيم منتج است. از ذكر برهان مزبور صرف نظر مى‏كنيم و به شرايط آن مى‏پردازيم.

شرايط شكل دوم :

شرايط شكل دوم دو چيز است.

الف - اختلاف مقدمتين (صغرا و كبرا) در كيفیت، يعنى «ايجاب و سلب‏»

ب - كليت كبرا :

عليهذا اگر دو مقدمه موجبه يا سالبه باشد و يا اگر كبرا جزئيه باشد قياس ما منتج نيست مثلا :

هر انسانى حيوان است; و هر اسبى حيوان است. منتج نيست زيرا هر دو مقدمه موجبه است و بايد يكى موجبه و ديگر سالبه باشد و همچنين، هيچ انسانى علفخوار نيست، و هيچ كبوترى علفخوار نيست منتج نيست، زيرا هر دو مقدمه سالبه است، و همچنين : هر انسانى حيوان است; و بعضى از اجسام حيوان نيست : عقيم است زيرا كبرى قياس جزئيه است و بايد كليه باشد.

شكل سوم و شكل چهارم

شكل سوم و شرايط آن :

اگر حد وسط موضوع در هر دو مقدمه باشد شكل سوم است(٢) شرايط شكل سوم عبارت است از :

الف - موجبه بودن صغرا.

ب - كليت‏يكى از دو مقدمه.

عليهذا قياس ذيل، هيچ انسانى نشخوار كننده نيست، هر انسانى نويسنده است، عقيم است، زيرا صغرا سالبه است. و همچنين بعضى از انسانها عالمند و بعضى از انسانها عادلند عقيم است، زيرا هر دو مقدمه جزئيه است و لازم است‏يكى از دو مقدمه كلى باشد.

شكل چهارم و شرايط آن :

شكل چهارم آن است كه حد وسط موضوع در صغرا و محمول در كبرا باشد، و اين دورترين اشكال از ذهن است. ارسطو كه مدون منطق است اين شكل را (شايد به علت دورى آن از ذهن) در منطق خويش نياورده است، بعدها منطقيين اضافه كرده‏اند. شرايط اين شكل يكنواخت نيست، يعنى به دو صورت مى‏تواند باشد به اين نحو كه :

١ - هر دو مقدمه موجبه باشد.

٢ - صغرا كليه باشد.

و يا به اين نحو كه :

١ - مقدمتين در ايجاب و سلب اختلاف داشته باشند.

٢ - يكى از دو مقدمه كليه باشد.

براى احتراز از تطويل از ذكر مثالهاى منتج و عقيم خوددارى مى‏كنيم زيرا هدف ما بيان اصول و كليات منطق است، نه درس منطق. در اينجا خوب است دو بيت معروفى را كه چهار شكل را تعريف كرده، براى بهتر به خاطر ماندن آنها ذكر كنيم.

اوسط اگر حمل يافت در بر صغرا و باز

وضع به كبرا گرفت‏ شكل نخستين شمار

حمل به هر دو دوم، وضع به هر دو سوم

رابع اشكال را عكس نخستين شمار

.هم خوب است بيت معروف ديگرى كه شرائط اشكال چهار گانه را با علائم رمز، يعنى با حروف بيان كرده است براى ضبط نقل كنيم.

مغكب اول خين كب ثانى و مغ كاين

سوم در چهارم مين كغ، ياخين كاين

شرط دادن

علائم رمزى باين شرح است :

م موجبه بودن

غ صغرا

ك كليت

ب كبرا

خ اختلاف مقدمتين در ايجاب و سلب

ين مقدمتين

اين احدى المقدمتين (يكى از دو مقدمه)

______________________________________

پي نوشت ها :

١- اكنون ببينيم اگر پرسش شود كه آيا قياس در همه صور، يعنى خواه مقدمه اولش متصله باشد و خواه منفصله، و خواه استثناء متوجه مقدم باشد و يا متوجه تالى، و خواه اثبات كند مقدم و يا تالى را و خواه نفى، آيا در همه اين صور منتج است؟ و يا تنها در برخى از اين صور منتج است. پاسخ اين است كه فقط در برخى از صور منتج است به تفصيلى كه اينجا گنجايش ذكر ندارد.

٢- مثل اينكه بگوئيم هر انسانى فطرتا علم دوست است، هر انسانى فطرتا عدالتخواه است، پس بعضى علم دوستان عدالتخواهند.

درس سيزدهم : ارزش قياس

(٣) (١)

از جمله مسائلى كه لازم است ضمن كليات منطق بيان شود ارزش منطق است و چون غالب ترديد و انكارها در مورد ارزش منطق درباره ارزش قياس بوده است ما آن را تحت عنوان ارزش قياس بحث مى‏كنيم و به همين دليل اين بحث را كه مربوط به فائده منطق است و طبق معمول بايد در اول كار بدان توجه شود ما پس از بحث قياس قرار داديم.

قياس چنانكه قبلا دانستيم، نوعى عمل است اما عمل ذهن، قياس نوعى خاص تفكر و سير ذهن از معلوم به مجهول براى تبديل آن به معلوم است. بديهى است كه قياس خود جزء منطق نيست، همچنان كه جزء هيچ علم ديگر نيست، زيرا «عمل‏» است نه «علم‏» (اما عمل ذهن) داخل در موضوع منطق است، زيرا قياس يكى از انواع حجت است و حجت‏يكى از دو موضوع منطق است. آنچه جزء منطق است و بنام باب قياس خوانده مى‏شود قواعد مربوط به قياس است كه قياس بايد چنين و چنان و داراى فلان شرايط باشد.

همچنان كه بدن انسان است جزء هيچ علمى نيست، بلكه مسائل علمى مربوط به بدن انسان است كه جزء علم فيزيولوژى يا پزشكى است.

دو نوع ارزش

ارزش منطق از دو نظر مورد بحث صاحب نظران قرار گرفته است :

١ - از نظر صحت ٢ - از نظرا افاده :

برخى اساسا قواعد منطق را پوچ و غلط و نادرست دانسته‏اند. برخى ديگر گفته‏اند غلط نيست اما مفيد فايده‏اى هم نيست، دانستن و ندانستن آنها على السويه است، آن فائده‏اى كه براى منطق ذكر شده يعنى، «آلت‏» بودن و «ابزار علوم‏» بودن و بالاخره نگهدارى ذهن از غلط بر آن مترتب نمى‏شود پس صرف وقت در آن بيهوده است.

هم در جهان اسلام و هم در جهان اروپا، بسيار كسان ارزش منطق را يا از نظر صحت و يا از نظر مفيد بودن نفى كرده‏اند.

در جهان اسلام در ميان عرفا، متكلمين، محدثين از اين كسان مى‏بينيم از آن ميان از ابو سعيد ابو الخير، سيرافى، ابن تيميه جلال الدين سيوطى، امين استرآبادى بايد نام برد. عرفا بطور كلى «پاى استدلاليان را چوبين مى‏دانند» آنچه از ابو سعيد ابو الخير معروف است ايراد «دور» است كه بر شكل او وارد كرده و بو على به آن جواب داده است (ما بعدا آن را نقد و تحليل خواهيم كرد) سيرافى هر چند شهرت بيشترش به علم نحو است اما متكلم هم هست. ابو حيان توحيدى در كتاب «الامتاع و المؤانسه‏» مباحثه عالمانه او را بامتى ابن يونس فيلسوف مسيحى در مجلس ديو ابن الفرات درباره ارزش منطق نقل كرده است و محمد ابو زهره در كتاب «ابن تيميه‏» آن را باز گو نموده است. خود ابن تيميه كه از فقها و محدثين بزرگ اهل تسنن و پيشواى اصلى وهابيه به شمار مى‏رود كتابى دارد به نام «الرد على المنطق‏» كه چاپ شده است.

جلال الدين سيوطى نيز كتابى دارد به نام «صون المنطق و الكلام عن المنطق و الكلام‏» كه در رد علم منطق و علم كلام نوشته است. امين استر آبادى كه از علماى بزرگ شيعه و راس اخباريين شيعه و معاصر با اوايل صفويه است، كتابى دارد به نام «فوائد المدينه‏» در فصل يازدهم و دوازدهم آن كتاب بحثى دارد درباره بى فائده بودن منطق.

در جهان اروپا نيز گروه زيادى بر منطق ارسطو هجوم برده‏اند، از نظر بعضى اين منطق آنچنان منسوخ است كه هيئت بطلميوسى، اما صاحب نظران مى‏دانند كه منطق ارسطو بر خلاف هيئت بطلميوسى مقاومت كرده و نه تنها هنوز هم طرفدارانى دارد، مخالفان نيز اعتراف دارند كه لا اقل قسمتى از آن درست است. منطق رياضى جديد عليرغم ادعاى بعضى از طرفداران آن متمم و مكمل منطق ارسطوئى و امتداد آن است نه فسخ كننده آن، ايرادهائى كه منطقيون رياضى بر منطق ارسطوئى گرفته‏اند فرضا از طرف خود ارسطو به آن ايرادها توجهى نشده باشد، سالها قبل از اين منطقيون، از طرف شارحان و مكملان اصيل منطق ارسطوئى مانند ابن سينا بدانها توجه شده و رفع نقص شده است.

در جهان اروپا افرادى كه در مبارزه با منطق ارسطوئى شاخص شمرده مى‏شوند زيادند و از آنها : فرنسيس بيكن، دكارت، پوانكاره، استوارت مين و در عصر ما برتراند راسل را بايد نام رد.

ما در اينجا ناچاريم قبل از آنكه به طرح ايرادها و اشكالها و جواب آنها بپردازيم، بحثى را كه معمولا در ابتدا طرح مى‏كنند و ما عمدا تاخير انداخيتم طرح نمائيم، و آن تعريف فكر است. از آن جهت لازم است تعريف و ماهيت فكر روشن شود كه قياس خود نوعى تفكر است، و گفتيم كه عمدتا بحثهاى طرفداران يا مخالفان منطق ارسطوئى درباره ارزش قياس است و در واقع درباره ارزش اين نوع تفكر است. مخالفان براى اين نوع تفكر صحيح ارزشى قائل نيستند، و طرفداران مدعى هستند كه نه تنها تفكر قياسى با ارزش است، بلكه هر نوع تفكر ديگر، ولو به صورت پنهان و نا آگاه مبتنى بر تفكر قياسى است.

تعريف فكر

فكر يكى از اعمال ذهنى بشر و شگف انگيزترين آنها است. ذهن، اعمال چندى انجام مى‏دهد. ما در اينجا فهرست وار آنها را بيان مى‏كنيم تا عمل فكر كردن روشن شود و تعريف فكر مفهوم مشخصى در ذهن ما بيايد.

١ - اول عمل ذهن تصوير پذيرى از دنياى خارج است. ذهن از راه حواس با اشياء خارجى ارتباط پيدا مى‏كند و صورتهائى از آنها نزد خود گرد مى‏آورد. حالت ذهن از لحاظ اين عمل حالت‏يك دوربين عكاسى است كه صورتها را بر روى يك فيلم منعكس مى‏كند. فرض كنيد ما تاكنون به اصفهان نرفته بوديم و براى اولين بار رفتیم و بناهاى تاريخى آنجا را مشاهده كرديم، از مشاهده آنها يك سلسله تصويرها در ذهن ما نقش مى‏بندد. ذهن ما در اين كار خود صرفا «منفعل‏» است‏يعنى عمل ذهن از اين نظر صرفا «قبول‏» و «پذيرش‏» است.

٢ - پس از آنكه از راه حواس، صورتهائى در حافظ خود گرد آورديم، ذهن ما بيكار نمى‏نشيند، يعنى كارش صرفا انبار كردن صورتها نيست، بلكه صورتهاى نگهدارى شده را به مناسبتهائى از قرارگاه پنهان ذهن به صفحه آشكار خود ظاهر مى‏نمايد نام اين عمل يادآورى است، يادآورى بى حساب نيست، گوئى خاطرات ذهن ما مانند حلقه‏هاى زنجير به يكديگر بسته شده‏اند، يك حلقه كه بيرون كشيده مى‏شود پشت‏ سرش حلقه ديگر، و پشت ‏سر آن، حلقه ديگر ظاهر مى‏شود و به اصطلاح علماء روانشناسى، معانى يكديگر را «تداعى‏» مى‏كند. شنيده‏ايد كه مى‏گويند : الكلام يجر الكلام، سخن از سخن بشكافد، اين همان تداعى معانى و تسلسل خواطر است.

پس ذهن ما علاوه بر صورت گيرى و نقش پذيرى كه صرفا «انفعال‏» است و علاوه بر حفظ و گرد آورى، از «فعاليت‏» هم برخوردار است، و آن اين است كه صور جمع شده را طبق يك سلسله قوانين معين كه در روانشناسى بيان شده است به ياد مى‏آورم. عمل «تداعى معانى‏» روى صورت‏هاى موجود جمع شده صورت مى‏گيرد بدون آنكه دخل و تصرفى و كم و زيادى صورت گيرد.

٣ - عمل سوم ذهن تجزيه و تركيب است. ذهن علاوه بر دو عمل فوق يك كار ديگر هم انجام مى‏دهد و آن اينكه يك صورت خاص را كه از خارج گرفته تجزيه مى‏كند، يعنى آن را به چند جز تقسيم و تحليل مى‏كند، در صورتى كه در خارج به هيچ وجه تجزيه‏اى وجود نداشته است. تجزيه‏هاى ذهن چند گونه است. گاهى يك صورت را به چند صورت تجزيه مى‏كند، وگاهى يك صورت را به چند معنى تجزيه مى‏كند. تجزيه يك صورت به چند صورت، مانند اينكه يك اندام كه داراى مجموعى از اجزاء است، ذهن در ظرفيت‏ خود آن اجزاء را از يكديگر جدا مى‏كند و احيانا با چيز ديگر پيوند مى‏زند. تجزيه يك صورت به چند معنى مثل آنجا كه خط را مى‏خواهد تعريف كند كه به كميت متصل داراى يك بعد، تعريف مى‏كند يعنى اهميت ‏خط را به سه جزء تحليل مى‏كند : كميت، اتصال، بعد واحد. و حال آنكه در خارج سه چيز وجود ندارد، و گاهى هم تركيب مى‏كند، آنهم انواعى دارد، يك نوع آن اين كه چند صورت را با يكديگر پيوند مى‏دهد مثل اينكه اسبى با چهره انسان تصوير مى‏كند. سر و كار فيلسوف با تجزيه و تحليل و تركيب معانى است، سر و كار شاعر يا نقاش با تجزيه و تركيب صورتها است.

٤ - تجريد و تعميم. عمل ديگر ذهن اين است كه صورتهاى ذهنى جزئى را كه بوسيله حواس دريافت كرده است، تجريد مى‏كند يعنى چند چيز را كه در خارج هميشه با هم اند، و ذهن هم آنها را با يكديگر دريافت كرده، از يكديگر تفكيك مى‏كند. مثلا عدد را همواره در يك معدود و همراه يك شى‏ء مادى دريافت مى‏كند، ولى بعد آن را تجريد و تفكيك مى‏كند. بطورى كه اعداد را مجزا از معدود تصور مى‏نمايد. از عمل تجريد بالاتر عمل تعميم است.

تعميم يعنى اينكه ذهن صورتهاى دريافت ‏شده جزئى را در داخل خود بصورت مفاهيم كلى در مى‏آورد مثلا از راه حواس، افرادى از قبيل زيد و عمرو و احمد و حسن و محمود را مى‏بيند ولى بعدا ذهن از اينها همه يك مفهوم كلى و عام مى‏سازد به نام «انسان‏».

بديهى است كه ذهن هيچگاه انسان كلى را بوسيله يكى از حواس ادراك نمى‏كند بلكه پس از ادراك انسانهاى جزئى يعنى حسن و محمود و احمد، يكى صورت عام و كلى از همه آنها بدست مى‏دهد.

ذهن در عمل تجزيه و تركيب، و همچنين در عمل تجريد و تعميم روى فرآورده‏هاى حواس دخل و تصرف مى‏كند، گاهى به صورت تجزيه و تركيب و گاهى بصورت تجريد و تعميم.

٥ - عمل پنجم ذهن همان است كه مقصود اصلى ما بيان آن است، يعنى تفكر و استدلال كه عبارت است از مربوط كردن چند امر معلوم و دانسته براى كشف يك امر مجهول و ندانسته. در حقيقت فكر كردن نوعى ازدواج و تولد و تناسل در ميان انديشه‏هاست. به عبارت ديگر : تفكر نوعى سرمايه گذارى انديشه است براى تحصيل سود و اضافه كردن بر سرمايه اصلى، عمل تفكر خود نوعى تركيب است اما تركيب زاينده و منتج بر خلاف تركيب‏هاى شاعرانه و خيالبافانه كه عقيم و نازا است.

اين مسئله است كه بايد در بار ارزش قياس مورد بحث قرار گيرد كه آيا واقعا ذهن ما قادر است از طريق تركيب و مزدوج ساختن معلومات خويش به معلوم جديدى دست بيابد و مجهولى را از اين راه تبديل به معلوم كند يا خير، بلكه يگانه راه كسب معلومات و تبديل مجهول به معلوم آن است كه از طريق ارتباط مستقيم با دنياى خارج بر سرمايه معلومات خويش بيفزايد، از طريق مربوط كردن معلومات را درون ذهن نمى‏توان به معلوم جديدى دست‏يافت. اختلاف نظر تجربيون و حسيون از يك طرف، و عقليون و قياسيون از طرف ديگر در همين نكته است. از نظر تجربيون راه منحصر براى كسب معلومات جديد تماس مستقيم با اشياء از طريق حواس است. پس يگانه راه صحيح تحقيق در اشياء «تجربه‏» است. ولى عقليون و قياسيون مدعى هستند كه تجربه يكى از راههاى است. از طريق مربوط كردن معلومات قبلى نيز مى‏توان به يك سلسله معلومات جديد دست‏يافت، مربوط كردن معلومات براى ست‏يافتن به معلومات ديگر همان است كه از آنها به «حد» و «قياس‏» يا «برهان‏» تعبير مى‏شود.

منطق ارسطوئى، ضمن اينكه تجربه را معتبر مى‏داند و آنرا يكى از مبادى و مقدمات شش گانه قياس مى‏شمارد، ضوابط و قواعد قياس را كه عبارت است از بكار بردن معلومات براى كشف مجهولات و تبديل آنها به معلومات، بيان مى‏كند. بديهى است كه اگر راه تحصيل معلومات منحصر باشد به تماس مستقيم با اشياء مجهوله و هرگز معلومات نتواند وسيله كشف مجهولات قرار گيرد، منطق ارسطوئى بلا موضوع و بى معنى خواهد بود.

ما در اينجا يك مثال ساده‏اى را كه معمولا براى ذهن دانش آموزان به صورت يك «معما» مى‏آورند از نظر منطقى تجزيه و تحليل مى‏كنيم تا معلوم گردد چگونه گاهى ذهن از طريق پله قرار دادن معلومات خود به مجهولى دست مى‏يابد.

فرض كنيد : پنج كلاه وجود دارد كه سه تاى آن سفيد است و دو تا قرمز. سه نفر به ترتيب روى پله‏هاى نردبانى نشسته‏اند و طبعا آنكه بر پله سوم است دو نفر ديگر را مى‏بيند و آنكه در پله دوم است تنها نفر پله اول را مى‏بيند و نفر سوم هيچكدام از آن دو را نمى‏بيند و نفر اول و دوم مجاز نيستند كه پست‏سر خود نگاه كنند. در حالى كه چشمهاى آنها را مى‏بندند بر سر هر يك از آنها يكى از آن كلاهها را مى‏گذارند و دو كلاه ديگر را مخفى مى‏كنند و آنگاه چشم آنها را باز مى‏كنند و از هر يك از آنها مى‏پرسند كه كلاهى كه بر سر تو است چه رنگ است نفر سوم كه بر پله سوم است پس از نگاهى كه به كلاههاى دو نفر ديگر مى‏كند فكر مى‏كند و مى‏گويد من نمى‏دانم. نفر پله دوم پس از نگاهى به كلاه نفر اول كه در پله اول است كشف مى‏كند كه كلاه خودش چه رنگ است و مى‏گويد كه كلاه من سفيد است. نفر اول كه بر پله اول است فورا مى‏گويد : كلاه من قرمز است.

اكنون بايد بگويم نفر اول و دوم با چه استدلال ذهنى - كه جز از نوع قياس نمى‏تواند باشد - بدون آنكه كلاه سر خود را مشاهده كند، رنگ كلاه خود را كشف كردند، و چرا نفر سوم نتوانست رنگ كلاه خود را كشف كند؟

علت اينكه نفر سوم نتوانست رنگ كلاه خود را كشف بكند اين است كه رنگ كلاههاى نفر اول و دوم براى او دليل هيچ چيز نبود، زيرا يكى سفيد بود و ديگرى قرمز پس غير از آن دو كلاه سه كلاه ديگر وجود دارد كه يكى از آنها قرمز است و دو تا سفيد و كلاه او مى‏تواند سفيد باشد و مى‏تواند قرمز باشد لهذا او گفت من نمى‏دانم. تنها در صورتى او مى‏توانست رنگ كلاه خود را كشف كند كه كلاههاى دو نفر ديگر هر دو قرمز مى‏بود، در اين صورت او مى‏توانست فورا بگويد كلاه من سفيد است زيرا اگر كلاه آن دو نفر را مى‏ديد كه قرمز است، چون مى‏دانست كه دو كلاه قرمز بيشتر وجود ندارد، حكم مى‏كرد كه كلاه من سفيد است ولى چون كلاه يكى از آن دو نفر قرمز بود و كلاه ديگرى سفيد بود، نتوانست رنگ كلاه خود را كشف كند. ولى نفر دوم همى كه از نفر سوم شنيد كه گفت من نمى‏دانيم، دانست كه كلاه خودش و كلاه نفر او هر دو تا قرمز نيست، و الا نفر سوم نمى‏گفت من نمى‏دانم. بلكه مى‏دانست كه رنگ كلاه خودش چيست، پس يا بايد كلاه او و نفر اول هر دو سفيد باشد و يا يكى سفيد و يكى قرمز، و چون ديد كه كلاه نفر اول قرمز است، كشف كرد كه كلاه خودش سفيد است. يعنى از علم به اينكه هر دو كلاه قرمز نيست (اين علم از گفته نفر سوم پيدا شد) و علم به اينكه كلاه نفر اول قرمز است، كشف كرد كه كلاه خودش سفيد است.

و علت اينكه نفر اول توانست كشف كند كه رنگ كلاه خودش قرمز است اين است كه از گفته نفر سوم علم حاصل كرد كه كلاه خودش و كلاه نفر دوم هر دو قرمز نيست و از گفته نفر دوم كه گفت كلا من سفيد است علم حاصل كرد كه كلاه خودش سفيد نيست، زيرا اگر سفيد مى‏بود نفر دوم نمى‏توانست رنگ كلاه خودش را كشف كند، از اين دو علم، برايش كشف شد كه كلاه خودش قرمز است.

اين مثال اگر چه يك معماى دانش آموزانه است، ولى مثال خوبى است براى اينكه ذهن در مواردى بدون دخالت مشاهده، صرفا با عمل قياس و تجزيه و تحليل ذهنى به كشف مجهولى نائل مى‏آيد. در واقع در اين موارد ذهن، قياس تشكيل مى‏دهد و به نتيجه مى‏رسد. انسان اگر دقت كند مى‏بيند در اين موارد ذهن تنها يك قياس تشكيل نمى‏دهد بلكه قياسهاى متعدد تشكيل مى‏دهد، ولى آنچنان سريع تشكيل مى‏دهد و نتيجه مى‏گيرد كه انسان كمتر متوجه مى‏شود كه ذهن چه اعمال زيادى انجام داده است. دانستين قواعد منطقى قياس از همين جهت مفيد است كه راه صحيح قياس به كار بردن را بداند، و دچار اشتباه كه زياد هم رخ مى‏دهد نشود.

طرز قياسهائى كه نفر دوم تشكيل مى‏دهد و رنگ كلاه خود را كشف مى‏كند اين است :

اگر رنك كلاه من و كلاه نفر اول هر دو قرمز مى‏بود نفر سوم نمى‏گفت نمى‏دانم، لكن او گفت من نمى‏دانم، پس رنگ كلاه من و كلاه نفر اول هر دو قرمز نيست. (قياسى است استثنائى و نتيجه‏اش تا اينجا اين است كه كلاه نفر اول و دوم قرمز نيست).

حالا كه رنگ كلاه من و رنگ كلاه اول هر دو قرمز نيست، يا هر دو سفيد است و يا يكى سفيد است و ديگرى قرمز، اما هر دو سفيد نيست، زيرا مى‏بينيم كه كلاه نفر اول قرمز است، پس يكى سفيد است و ديگرى قرمز است.

از طرفى، يا كلاه من سفيد است و كلاه نفر اول قرمز است و يا كلاه نفر اول سفيد است و كلاه من قرمز است، لكن كلاه نفر اول قرمز است، پس كلاه من سفيد است.

اما قياسات ذهنى كه نفر اول تشكيل مى‏دهد : اگر كلاه من و كلاه نفر دوم هر دو قرمز بود نفر سوم نمى‏گفت نمى‏دانم، لكن گفت نمى‏دانم، پس كلاه من و كلاه نفر دوم هر دو قرمز نيست (قياس استثنائى).

حالا كه هر دو قرمز نيست‏يا هر دو سفيد است و يا يكى سفيد است و ديگرى قرمز لكن هر دو سفيد نيست. زيرا اگر هر دو سفيد بود نفر دوم نمى‏توانست كشف كند كه كلاه خودش سفيد است، پس يكى قرمز است و يكى سفيد (ايضا قياس استثنائى).

حالا كه يكى سفيد است و يكى قرمز، يا كلاه من سفيد است و كلاه نفر دوم قرمز، و يا كلاه نفر اول قرمز است و كلاه من سفيد، لكن اگر كلاه من سفيد مى‏بود نفر دوم نمى‏توانست، كشف كند كه كلاه خودش سفيد است، پس كلاه من سفيد نيست، پس كلاه من قرمز است.

در يكى از سه قياسى كه نفر دوم بكار برده است، مشاهده يكى از مقدمات است، ولى در هيچ يك از قياسات نفر اول مشاهده دخالت ندارد.

_____________________________________

پي نوشت ها :

١ - قياس چيزى است كه در بسيارى از علوم به كار مى‏رود، علوم تجربى نيز خالى از قياس نيستند، بلكه بنابر تحقيق دقيق منطقيون نظير بو على و خواجه نصير الدين طوسى و غيرهم، در هر تجربه‏اى يك قياس نهفته است. و ما در پاورقى‏هاى جلد دوم اصول فلسيفه در اين باره بحث كرده‏ايم، و از اين رو اگر قياس فاقد ارزش و اعتبار باشد همه علوم، و نه تنها علومى كه قياس را به صورت آشكار در استدلالات خود بكار مى‏برند. بى اعتبار خواهند بود. البته آنچه در درجه اول بى اعتبار خواهدي بود فلسفه است، زيرا فلسفه از هر علم و فن ديگر قياسى تر است. منطق نيز بى اعتبار خواهد بود، از دو جهت : يكى اينكه منطق نيز در استدلالات خود از قياس استفاده مى‏كند ديگر اينكه بيشتر قواعد منطق بطور مستقيم و يا غير مستقيم مربوط است به «چگونه بايدى قياس‏» و اگر قياس فاقد ارزش و اعتبار باشد اكثر قواعد منطق بلا موضوع است.

فصل اوّل: در بيان اخبار وارده در اهميّت و فضيلت نصرت و يارى ائمّه اطهار

بيان روايات وارده در فضيلت يارى ائّمهعليهم‌السلام

اينك اخبار و رواياتى كه در اهميّت و فضيلت نصرت و يارى ائمّه أطهارعليهم‌السلام وارد شده ; نقل مى نمائيم:

١ في « البحار » عن المحاسن بالاسناد إلى النبيّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، أنّه قال لاِميرالمؤمنينعليه‌السلام : « إنّما مثلك مثل( قُلْ هُوَ الله اَحَد ) فإنّه من قرأها مرّة فكأنّما قرأ ثلث القران، و من قرأها مرّتين فكأنّما قرأ ثلثي القرآن، و من قرأها ثلاث مرّات فكأنّما قرأ القرآن، فكذلك من أحبّك بقلبه كان له مثل ثواب ثلث أعمال العباد، و من أحبّك بقلبه و نصرك بلسانه كان له مثل ثلثي ثواب أعمال العباد، و من أحبّك بقلبه و نصرك بلسانه و يده كان له مثل ثواب أعمال العباد »(١) .

يعنى: رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: « به تحقيق كه مَثَل شما مثَل سوره( قُلْ هُوَ الله اَحَد ) مى باشد، پس بدرستيكه شأن او چنين است كه هر كس يك مرتبه آن را بخواند، مثل آن است كه يك سوّم قرآن را قرائت كرده است، و هر كس دو مرتبه بخواند ; مانند آن است كه دو سوّم قرآن را قرائت كرده است، و هر كس آن را سه مرتبه بخواند، مانند آن است كه تمام قرآن را قرائت كرده باشد.

همچنين هركس شما را با قلب خود دوست بدارد از براى او مثل ثواب يك سوّم اعمال همه بندگان است، و هر كس شمارا به قلب خود دوست داشته و به زبانش يارى كند از براى او مثل ثواب دو سوّم اعمال بندگان است،و هركس شمارا به قلبش دوست داشته و به زبان و دست يارى كند، از براى او مثل ثواب همه اعمال بندگان است.

٢ فيه أيضا، عن « تفسير الإمام العسكريعليه‌السلام »في ذكر جمل ما نقلعليه‌السلام عن الله تعالى:« كذلك أحبّ الخلق إليّ القوّامون بحقّي، و افضلهم لديّ، و أكرمهم عليّ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سيّد الورى، و أكرمهم و أفضلهم بعده عليّ أخ المصطفى المرتضى، ثمّ من بعده من القوّامين بالقسط من أئمّة الحقّ، و أفضلهم بعدهم من أعانهم على حقّهم، و أحبّ الخلق إلىّ بعدهم من أحبّهم و أبغض أعدائهم، و إن لم يكن معونتهم »(٢) .

يعنى: خداوندجلّ شأنه فرموده: محبوبترين خلق نزد من كسانى هستند كه حقّ مرا بر پا داشته اند، و افضل و اكرم آنان نزد من ; محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه سيّد و آقاى خلائق است، و بعد از او افضل و اكرم آنها نزد من علىّعليه‌السلام برادر مصطفى ; مرتضى است، سپس بعد از او كسانى كه امام بر حقّ هستند، آنهائى كه بر پا دارنده قسط هستند، و افضل آنها بعد از ايشان كسانى هستند كه آنها را براى حقّشان يارى مى كنند، و محبوبترين خلق نزد من بعد از اين يارى كنندگان ; كسانى هستند كه آنها را دوست دارند و دشمنان آنها را دشمن مى دارند و هر چند يارى نكنند.

٣ فيه أيضاً عن « مجالس المفيد(قدس سره) »بالإسناد عن الحسن بن عليّعليهما‌السلام ، أنّه قال: « من أحبّنا بقلبه ونصرنا بيده ولسانه، هو معنا في الغرفة الّتي نحن فيها، ومن أحبّنا بقلبه و نصرنابلسانه، فهو دون ذلك بدرجة، ومن أحبّنا بقلبه وكفّ بيدهولسانه، فهوفي الجنّة »(٣) .

يعنى: حضرت امام حسنعليه‌السلام فرمود: هر كس ما را با قلب خودش دوست داشته و با دست و زبانش يارى كند، او در غرفه هاى بهشتى كه ما در آن ساكنيم با ما خواهد بود، و هر كس مارا با قلب خود دوست داشته و با زبانش يارى كند، پس او در بهشت يك درجه پائين تر از مقام ما جاى دارد، و هركس مارا با قلب خود دوست داشته و دست و زبانش را از ظلم بر ما باز دارد، پس او در بهشت خواهد بود.

٤ و فيه أيضا عن « المحاسن »، بالإسناد عن علي بن الحسينعليهما‌السلام ، قال: « قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : في الجنّة ثلاث درجات، و في النّار ثلاث دركات، فأعلى درجات الجنان لمن أحبّنا بقلبه و نصرنا بلسانه و يده، و في الدرجة الثانية من أحبّنا بقلبه و نصرنا بلسانه، و في الدرجة الثالثة من أحبّنا بقلبه، و في أسفل الدرك من النار من أبغضنا بقلبه و أعان علينا بلسانه و يده، و في الدرك الثانية من أبغضنا بقلبه و أعان علينا بلسانه، و في الدرك الثالثة من أبغضنا بقلبه »(٤) .

يعنى: حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت نموده كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: « در بهشت سه درجه و در جهنّم سه دركه است، پس اعلى درجات بهشت مخصوص كسانى است كه ما را با قلب خود دوست داشته و با زبان و دست خود يارى كنند، و در درجه دوّم كسانيند كه ما را با قلب خود دوست داشته و با زبانشان يارى كنند، و در درجه سوّم كسانيند كه مارا فقط با قلب خود دوست داشته باشد.

و در اسفل درك آتش كسانيند كه مارا با قلب دشمن داشته و در ظلم بر ما با زبان و دست خود يارى كنند، و در درك دوّم از آتش كسانيند كه دشمن دارند ما را با قلب خود و در ظلم بر ما با زبان خود يارى كنند، و در درك سوّم كسانييند كه ما را با قلب خود دشمن بدارند.

٥ و في « لئالي »، قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : إنّي شافع يوم القيامة لأربعة و لو جآؤوا بذنوب أهل الدنيا: رجل نصر ذرّيتي، و رجل بذل ماله لذريّتي عند المضيق، و رجل أحبّ لذريّتي باللسان، و رجل سعى لذريّتي إذا اطّردوا أو شرّدوا »(٥) .

يعنى: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: همانا من در روزقيامت از براى چهارنفر شفاعت خواهم كرد ; گرچه آنان در آن روز با گناهان همه اهل دنيا بيايند:

يكى مردى كه ذريّه مرايارى نمايد.

ديگرى مردى كه مالش را به ذريّه من در حال تنگدستى آنها بذل نمايد.

ديگرى مردى كه با ذريّه من با زبان و قلب خود دوستى نمايد.

و چهارم شخصى كه در حوائج ذريّه من در حالتى كه ممنوع باشند از حقّشان، و از وطن و مسكنشان دور شده باشند سعى نمايد.

٦ و في « الخصائص الحسينيّهعليه‌السلام » في ضمن الحديث عن النبيّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، في ذكر ورود طوائف أُمّته عليه مع راياتهم، قال:

(ثمّ ترد علىّ راية تلمع وجوههم نوراً، فأقول لهم: من أنتم ؟ فيقولون:

نحن أهل كلمة التوحيد و التقوى من أُمّة محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و نحن بقيّة أهل الحقّ، حملنا كتاب ربّنا و أحللنا حلاله، و حرّمنا حرامه، و أحبّنا ذرّية نبيّناصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و نصرناهم من كلّ ما نصرنا به أنفسنا، و قاتلنا معهم من ناواهم.

فأقول لهم: أبشروا ; فأنا نبيّكم محمّد، و لقد كنتم في الدنيا كما قلتم، ثمّ أسقيهم من حوضي، فيصدرون مرويّين مستبشرين، ثمّ يدخلون الجنّة خالدين فيها أبد الآبدين »(٦) .

يعنى: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در روز قيامت جمعى كه صورتهاى آنها از نور مى درخشد بر من وارد مى شوند، پس به آنها مى گويم: كيستيد شما ها ؟

مى گويند: مائيم اهل كلمه توحيد و تقوا از امّت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و مائيم بقيّّه از اهل حقّ كه كتاب پروردگار خود را حمل نموديم، و حلال آن را حلال دانستيم، و حرام آن را حرام دانستيم، و ذريّه پيامبر خودصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دوست داشتيم، و آنان را به آنچه خود رابه آن يارى مى كرديم ; يارى نموديم، و با كسانى كه با آنها دشمنى مى كردند جنگ كرديم.

پس من به آنها مى گويم: مژده باد شما را ; منم نبىّ شما محمّد، و به تحقيق شما در دنيا چنان بوديد كه گفتيد، و آنها را از حوض خود آب مى دهم، پس بر مى گردند در حالتى كه سيراب و خشنود باشند، سپس داخل بهشت مى شوند در حالتى كه هميشه در آن باشند.

٧ و في « البحار » عن علم الهدى سيّد المرتضىرضي‌الله‌عنه ، في ضمن كلامه قال: قال الشيخ أدام الله عزّه : « و هشام بن حكم من أكبر أصحاب أبي عبد اللهعليه‌السلام ، و بعد أبي الحسن موسىعليه‌السلام ، و كان يكنّى أبا محمّد و أبا حكم، و كان مولى بني شيبان، وكان مقيماً بالكوفة، و بلغ من مرتبته و علوّه عند أبي عبدالله جعفربن محمّدعليه‌السلام أنّه دخل بمنى، و هو غلام أوّل ما اختطّ عارضاً، و في مجلسه شيوخ الشيعة، كحمران بن أعين، و قيس بن الماصر، و يونس بن يعقوب، و أبي جعفر الأحول و غيرهم، فرفعه على جماعتهم و ليس فيهم إلاّ من هو أكبر سنّاً منه، فلمّا رأي أبو عبداللهعليه‌السلام أنّ ذلك الفعل كبر على أصحابه، قال: « هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و يده »(٧) .

٨ و في « الكافي » عن يونس بن يعقوب، في ضمن الحديث في واقعة رجل شامى جاء عند أبي عبداللهعليه‌السلام ، لمناظرة أصحابة إلى أن قال: قالعليه‌السلام : اخرج إلى الباب فانتظر من ترى من المتكلّمين فأدخله، قال: فأدخلت حمران بن أعين، و كان يحسن الكلام، و أدخلت الأحول، و كان يحسن الكلام، و أدخلت قيس بن الماصر، و كان عندي أحسنهم كلاماً، و كان قد تعلّم الكلام من علي بن الحسينعليهما‌السلام ، فلمّا استقرّبنا المجلس، و كان أبوعبداللهعليه‌السلام قبل الحجّ يستقرّ أيّاماً في جبل في طرف الحرم في فازة له مضروبة، فاخرج رأسه من فازته فإذا هو ببعير يخب، فقال: هشام و ربّ الكعبة، قال: فظننا أنّ هشاماً رجل من ولد عقيل، كان شديد المحبّة له،

قال: فورد هشام بن الحكم، و هو أوّل ما اختطت لحيته، و ليس فينا إلاّ من هو أكبر سنّاً منه، قال: فوسّع له أبو عبداللهعليه‌السلام ، و قال: « ناصرنا بقلبه و لسانه و بيده »(٨) .

خلاصه محل شاهد ما در اين دو روايت آنست كه وقتى هشام بن حكم خدمت حضرت صادقعليه‌السلام شرفياب شد، حضرت از او تجليل فرموده و كنار خودشان جاى دادند، با آنكه او تازه خط عارضش روئيده بود، و در سنّ جوانى بود،و او را بر همه اصحاب كه در محضرش حاضر بودند در حالتى كه تمام از اجلاء شيوخ بودند مقدم داشت، پس جهت اين تجليل را چنين بيان فرمود: او ناصر و يارى كننده ما با قلب و زبان و دستش است.

٩ و في « نهج البلاغه » في ضمن كلامه الشريف: « نحن شجرة النبوّة، و محبط الرسالة، و مختلف الملائكة، و معادن العلم و ينابيع الحكمة، ناصرنا و محبّنا ينتظر الرحمة، و عدوّنا و مبغضنا ينتظر السطوة »(٩) .

يعنى: مائيم شجره طيّبه كه ثمره نبوّت از آن هويدا گشته، و مائيم محل فرود آمدن رسالات الهى، و مقام رفت و آمد ملائكه، و مائيم معدنهاى علم و چشمه هاى حكمت، يارى كننده ما و دوست ما هميشه در معرض رحمت الهى است، و دشمن ما و كسى كه بغض ما را در دل دارد هميشه در معرض عذاب شديد الهى است.

١٠ و في « المشاهد » عن أبي عبد الله الحسينعليه‌السلام ، أنّه قال في كربلا لأصحابه:

« و من نصرنا بنفسه، فيكون في الدرجات العالية من الجنان، فقد أخبرني جدّيصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أنّ ولدي الحسين يقتل بطفّ كربلا غريباً وحيداً عطشاناً، فمن نصره فقد نصرني و نصر ولده القائمعليه‌السلام ، و من نصرنا بلسانه فإنّه في حزبنا يوم القيامة »(١٠) .

يعنى: حضرت ابى عبدالله الحسينعليه‌السلام در كربلا به اصحاب خود فرمود: هركس ما را به جان خود يارى نمايد، مقام او در درجات بالاى بهشت مى باشد، پس به تحقيق كه مرا جدّ بزرگوارمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر دادند كه: فرزندم حسينعليه‌السلام در زمين پر كرب يعنى كربلا شهيد مى شود، در حاليكه بى يار و ياور و تنها و تشنه باشد، پس هر كس او را يارى كند، پس به تحقيق كه مرا و فرزند او قائمعليه‌السلام را يارى كرده است.

١١ و در « عين الحيات » مرحوم مجلسى روايتى به سند معتبر از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده كه حضرت فرمود:

(براى بهشت هشت در است، از يك در پيغمبران و صدّيقان داخل مى شوند، و از در ديگر شهداء و صالحان، و از پنج در (ديگر) شيعيان و دوستان ما داخل مى شوند، و من بر صراط مى ايستم و دعا مى كنم و مى گويم:

خداوندا ! شيعيان و دوستان مرا و هر كس مرا يارى كرده است و به امامت من در دنيا اعتقاد داشته ; به سلامت بگذران.

در آن حال ندا از منتهاى عرش الهى در رسد كه: دعاى تو را مستجاب كرديم ; و تو را شفاعت داديم در حقّ شيعيانت.

پس هر يك از شيعيان و دوستان من و آنان كه مرا يارى كرده اند و با دشمنان من جهاد كرده اند با گفتار يا با كردارشان ; هفتاد هزار كس از همسايگان و خويشان و دوستان خود را شفاعت كنند، و از درِ هشتم ساير مسلمانان داخل مى شوند، يعنى آن جماعتى كه اقرار به شهادتين داشته باشند، و در دل ايشان به قدر ذرّه اى از بغض ما اهلبيت نباشد(١١) .

و امّا اخبار ديگر غير از اين اخبارى كه بيان كرديم خصوصاً آنچه در فضل كيفيّات و عنوانهائى كه مصداق نصرت به آن حاصل مى شود مانند انشاء مراثى و مدايح چه بصورت نثر و چه به صورت نظم و غير آن ان شاء الله تعالى در فصل دوّم اشاره خواهدشد.

فصل دوّم: دربيان كيفيّات نصرت و يارى حضرت ولىّ اللهعليه‌السلام در امر دين

نصرت و يارى حضرت قائمعليه‌السلام با صفت تقوا

نصرت و يارى حضرت ولى اللهعليه‌السلام در امر دين ; به عناوينى چند حاصل مى شود، كه در اينجا به دوازده كيفيّت از مهمترين و لازم ترين آنها بر وجه اختصار اشاره مى كنيم:

فصل اوّل: در بيان اخبار وارده در اهميّت و فضيلت نصرت و يارى ائمّه اطهار

بيان روايات وارده در فضيلت يارى ائّمهعليهم‌السلام

اينك اخبار و رواياتى كه در اهميّت و فضيلت نصرت و يارى ائمّه أطهارعليهم‌السلام وارد شده ; نقل مى نمائيم:

١ في « البحار » عن المحاسن بالاسناد إلى النبيّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، أنّه قال لاِميرالمؤمنينعليه‌السلام : « إنّما مثلك مثل( قُلْ هُوَ الله اَحَد ) فإنّه من قرأها مرّة فكأنّما قرأ ثلث القران، و من قرأها مرّتين فكأنّما قرأ ثلثي القرآن، و من قرأها ثلاث مرّات فكأنّما قرأ القرآن، فكذلك من أحبّك بقلبه كان له مثل ثواب ثلث أعمال العباد، و من أحبّك بقلبه و نصرك بلسانه كان له مثل ثلثي ثواب أعمال العباد، و من أحبّك بقلبه و نصرك بلسانه و يده كان له مثل ثواب أعمال العباد »(١) .

يعنى: رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: « به تحقيق كه مَثَل شما مثَل سوره( قُلْ هُوَ الله اَحَد ) مى باشد، پس بدرستيكه شأن او چنين است كه هر كس يك مرتبه آن را بخواند، مثل آن است كه يك سوّم قرآن را قرائت كرده است، و هر كس دو مرتبه بخواند ; مانند آن است كه دو سوّم قرآن را قرائت كرده است، و هر كس آن را سه مرتبه بخواند، مانند آن است كه تمام قرآن را قرائت كرده باشد.

همچنين هركس شما را با قلب خود دوست بدارد از براى او مثل ثواب يك سوّم اعمال همه بندگان است، و هر كس شمارا به قلب خود دوست داشته و به زبانش يارى كند از براى او مثل ثواب دو سوّم اعمال بندگان است،و هركس شمارا به قلبش دوست داشته و به زبان و دست يارى كند، از براى او مثل ثواب همه اعمال بندگان است.

٢ فيه أيضا، عن « تفسير الإمام العسكريعليه‌السلام »في ذكر جمل ما نقلعليه‌السلام عن الله تعالى:« كذلك أحبّ الخلق إليّ القوّامون بحقّي، و افضلهم لديّ، و أكرمهم عليّ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سيّد الورى، و أكرمهم و أفضلهم بعده عليّ أخ المصطفى المرتضى، ثمّ من بعده من القوّامين بالقسط من أئمّة الحقّ، و أفضلهم بعدهم من أعانهم على حقّهم، و أحبّ الخلق إلىّ بعدهم من أحبّهم و أبغض أعدائهم، و إن لم يكن معونتهم »(٢) .

يعنى: خداوندجلّ شأنه فرموده: محبوبترين خلق نزد من كسانى هستند كه حقّ مرا بر پا داشته اند، و افضل و اكرم آنان نزد من ; محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه سيّد و آقاى خلائق است، و بعد از او افضل و اكرم آنها نزد من علىّعليه‌السلام برادر مصطفى ; مرتضى است، سپس بعد از او كسانى كه امام بر حقّ هستند، آنهائى كه بر پا دارنده قسط هستند، و افضل آنها بعد از ايشان كسانى هستند كه آنها را براى حقّشان يارى مى كنند، و محبوبترين خلق نزد من بعد از اين يارى كنندگان ; كسانى هستند كه آنها را دوست دارند و دشمنان آنها را دشمن مى دارند و هر چند يارى نكنند.

٣ فيه أيضاً عن « مجالس المفيد(قدس سره) »بالإسناد عن الحسن بن عليّعليهما‌السلام ، أنّه قال: « من أحبّنا بقلبه ونصرنا بيده ولسانه، هو معنا في الغرفة الّتي نحن فيها، ومن أحبّنا بقلبه و نصرنابلسانه، فهو دون ذلك بدرجة، ومن أحبّنا بقلبه وكفّ بيدهولسانه، فهوفي الجنّة »(٣) .

يعنى: حضرت امام حسنعليه‌السلام فرمود: هر كس ما را با قلب خودش دوست داشته و با دست و زبانش يارى كند، او در غرفه هاى بهشتى كه ما در آن ساكنيم با ما خواهد بود، و هر كس مارا با قلب خود دوست داشته و با زبانش يارى كند، پس او در بهشت يك درجه پائين تر از مقام ما جاى دارد، و هركس مارا با قلب خود دوست داشته و دست و زبانش را از ظلم بر ما باز دارد، پس او در بهشت خواهد بود.

٤ و فيه أيضا عن « المحاسن »، بالإسناد عن علي بن الحسينعليهما‌السلام ، قال: « قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : في الجنّة ثلاث درجات، و في النّار ثلاث دركات، فأعلى درجات الجنان لمن أحبّنا بقلبه و نصرنا بلسانه و يده، و في الدرجة الثانية من أحبّنا بقلبه و نصرنا بلسانه، و في الدرجة الثالثة من أحبّنا بقلبه، و في أسفل الدرك من النار من أبغضنا بقلبه و أعان علينا بلسانه و يده، و في الدرك الثانية من أبغضنا بقلبه و أعان علينا بلسانه، و في الدرك الثالثة من أبغضنا بقلبه »(٤) .

يعنى: حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت نموده كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: « در بهشت سه درجه و در جهنّم سه دركه است، پس اعلى درجات بهشت مخصوص كسانى است كه ما را با قلب خود دوست داشته و با زبان و دست خود يارى كنند، و در درجه دوّم كسانيند كه ما را با قلب خود دوست داشته و با زبانشان يارى كنند، و در درجه سوّم كسانيند كه مارا فقط با قلب خود دوست داشته باشد.

و در اسفل درك آتش كسانيند كه مارا با قلب دشمن داشته و در ظلم بر ما با زبان و دست خود يارى كنند، و در درك دوّم از آتش كسانيند كه دشمن دارند ما را با قلب خود و در ظلم بر ما با زبان خود يارى كنند، و در درك سوّم كسانييند كه ما را با قلب خود دشمن بدارند.

٥ و في « لئالي »، قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : إنّي شافع يوم القيامة لأربعة و لو جآؤوا بذنوب أهل الدنيا: رجل نصر ذرّيتي، و رجل بذل ماله لذريّتي عند المضيق، و رجل أحبّ لذريّتي باللسان، و رجل سعى لذريّتي إذا اطّردوا أو شرّدوا »(٥) .

يعنى: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: همانا من در روزقيامت از براى چهارنفر شفاعت خواهم كرد ; گرچه آنان در آن روز با گناهان همه اهل دنيا بيايند:

يكى مردى كه ذريّه مرايارى نمايد.

ديگرى مردى كه مالش را به ذريّه من در حال تنگدستى آنها بذل نمايد.

ديگرى مردى كه با ذريّه من با زبان و قلب خود دوستى نمايد.

و چهارم شخصى كه در حوائج ذريّه من در حالتى كه ممنوع باشند از حقّشان، و از وطن و مسكنشان دور شده باشند سعى نمايد.

٦ و في « الخصائص الحسينيّهعليه‌السلام » في ضمن الحديث عن النبيّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، في ذكر ورود طوائف أُمّته عليه مع راياتهم، قال:

(ثمّ ترد علىّ راية تلمع وجوههم نوراً، فأقول لهم: من أنتم ؟ فيقولون:

نحن أهل كلمة التوحيد و التقوى من أُمّة محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و نحن بقيّة أهل الحقّ، حملنا كتاب ربّنا و أحللنا حلاله، و حرّمنا حرامه، و أحبّنا ذرّية نبيّناصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و نصرناهم من كلّ ما نصرنا به أنفسنا، و قاتلنا معهم من ناواهم.

فأقول لهم: أبشروا ; فأنا نبيّكم محمّد، و لقد كنتم في الدنيا كما قلتم، ثمّ أسقيهم من حوضي، فيصدرون مرويّين مستبشرين، ثمّ يدخلون الجنّة خالدين فيها أبد الآبدين »(٦) .

يعنى: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در روز قيامت جمعى كه صورتهاى آنها از نور مى درخشد بر من وارد مى شوند، پس به آنها مى گويم: كيستيد شما ها ؟

مى گويند: مائيم اهل كلمه توحيد و تقوا از امّت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و مائيم بقيّّه از اهل حقّ كه كتاب پروردگار خود را حمل نموديم، و حلال آن را حلال دانستيم، و حرام آن را حرام دانستيم، و ذريّه پيامبر خودصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دوست داشتيم، و آنان را به آنچه خود رابه آن يارى مى كرديم ; يارى نموديم، و با كسانى كه با آنها دشمنى مى كردند جنگ كرديم.

پس من به آنها مى گويم: مژده باد شما را ; منم نبىّ شما محمّد، و به تحقيق شما در دنيا چنان بوديد كه گفتيد، و آنها را از حوض خود آب مى دهم، پس بر مى گردند در حالتى كه سيراب و خشنود باشند، سپس داخل بهشت مى شوند در حالتى كه هميشه در آن باشند.

٧ و في « البحار » عن علم الهدى سيّد المرتضىرضي‌الله‌عنه ، في ضمن كلامه قال: قال الشيخ أدام الله عزّه : « و هشام بن حكم من أكبر أصحاب أبي عبد اللهعليه‌السلام ، و بعد أبي الحسن موسىعليه‌السلام ، و كان يكنّى أبا محمّد و أبا حكم، و كان مولى بني شيبان، وكان مقيماً بالكوفة، و بلغ من مرتبته و علوّه عند أبي عبدالله جعفربن محمّدعليه‌السلام أنّه دخل بمنى، و هو غلام أوّل ما اختطّ عارضاً، و في مجلسه شيوخ الشيعة، كحمران بن أعين، و قيس بن الماصر، و يونس بن يعقوب، و أبي جعفر الأحول و غيرهم، فرفعه على جماعتهم و ليس فيهم إلاّ من هو أكبر سنّاً منه، فلمّا رأي أبو عبداللهعليه‌السلام أنّ ذلك الفعل كبر على أصحابه، قال: « هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و يده »(٧) .

٨ و في « الكافي » عن يونس بن يعقوب، في ضمن الحديث في واقعة رجل شامى جاء عند أبي عبداللهعليه‌السلام ، لمناظرة أصحابة إلى أن قال: قالعليه‌السلام : اخرج إلى الباب فانتظر من ترى من المتكلّمين فأدخله، قال: فأدخلت حمران بن أعين، و كان يحسن الكلام، و أدخلت الأحول، و كان يحسن الكلام، و أدخلت قيس بن الماصر، و كان عندي أحسنهم كلاماً، و كان قد تعلّم الكلام من علي بن الحسينعليهما‌السلام ، فلمّا استقرّبنا المجلس، و كان أبوعبداللهعليه‌السلام قبل الحجّ يستقرّ أيّاماً في جبل في طرف الحرم في فازة له مضروبة، فاخرج رأسه من فازته فإذا هو ببعير يخب، فقال: هشام و ربّ الكعبة، قال: فظننا أنّ هشاماً رجل من ولد عقيل، كان شديد المحبّة له،

قال: فورد هشام بن الحكم، و هو أوّل ما اختطت لحيته، و ليس فينا إلاّ من هو أكبر سنّاً منه، قال: فوسّع له أبو عبداللهعليه‌السلام ، و قال: « ناصرنا بقلبه و لسانه و بيده »(٨) .

خلاصه محل شاهد ما در اين دو روايت آنست كه وقتى هشام بن حكم خدمت حضرت صادقعليه‌السلام شرفياب شد، حضرت از او تجليل فرموده و كنار خودشان جاى دادند، با آنكه او تازه خط عارضش روئيده بود، و در سنّ جوانى بود،و او را بر همه اصحاب كه در محضرش حاضر بودند در حالتى كه تمام از اجلاء شيوخ بودند مقدم داشت، پس جهت اين تجليل را چنين بيان فرمود: او ناصر و يارى كننده ما با قلب و زبان و دستش است.

٩ و في « نهج البلاغه » في ضمن كلامه الشريف: « نحن شجرة النبوّة، و محبط الرسالة، و مختلف الملائكة، و معادن العلم و ينابيع الحكمة، ناصرنا و محبّنا ينتظر الرحمة، و عدوّنا و مبغضنا ينتظر السطوة »(٩) .

يعنى: مائيم شجره طيّبه كه ثمره نبوّت از آن هويدا گشته، و مائيم محل فرود آمدن رسالات الهى، و مقام رفت و آمد ملائكه، و مائيم معدنهاى علم و چشمه هاى حكمت، يارى كننده ما و دوست ما هميشه در معرض رحمت الهى است، و دشمن ما و كسى كه بغض ما را در دل دارد هميشه در معرض عذاب شديد الهى است.

١٠ و في « المشاهد » عن أبي عبد الله الحسينعليه‌السلام ، أنّه قال في كربلا لأصحابه:

« و من نصرنا بنفسه، فيكون في الدرجات العالية من الجنان، فقد أخبرني جدّيصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أنّ ولدي الحسين يقتل بطفّ كربلا غريباً وحيداً عطشاناً، فمن نصره فقد نصرني و نصر ولده القائمعليه‌السلام ، و من نصرنا بلسانه فإنّه في حزبنا يوم القيامة »(١٠) .

يعنى: حضرت ابى عبدالله الحسينعليه‌السلام در كربلا به اصحاب خود فرمود: هركس ما را به جان خود يارى نمايد، مقام او در درجات بالاى بهشت مى باشد، پس به تحقيق كه مرا جدّ بزرگوارمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر دادند كه: فرزندم حسينعليه‌السلام در زمين پر كرب يعنى كربلا شهيد مى شود، در حاليكه بى يار و ياور و تنها و تشنه باشد، پس هر كس او را يارى كند، پس به تحقيق كه مرا و فرزند او قائمعليه‌السلام را يارى كرده است.

١١ و در « عين الحيات » مرحوم مجلسى روايتى به سند معتبر از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده كه حضرت فرمود:

(براى بهشت هشت در است، از يك در پيغمبران و صدّيقان داخل مى شوند، و از در ديگر شهداء و صالحان، و از پنج در (ديگر) شيعيان و دوستان ما داخل مى شوند، و من بر صراط مى ايستم و دعا مى كنم و مى گويم:

خداوندا ! شيعيان و دوستان مرا و هر كس مرا يارى كرده است و به امامت من در دنيا اعتقاد داشته ; به سلامت بگذران.

در آن حال ندا از منتهاى عرش الهى در رسد كه: دعاى تو را مستجاب كرديم ; و تو را شفاعت داديم در حقّ شيعيانت.

پس هر يك از شيعيان و دوستان من و آنان كه مرا يارى كرده اند و با دشمنان من جهاد كرده اند با گفتار يا با كردارشان ; هفتاد هزار كس از همسايگان و خويشان و دوستان خود را شفاعت كنند، و از درِ هشتم ساير مسلمانان داخل مى شوند، يعنى آن جماعتى كه اقرار به شهادتين داشته باشند، و در دل ايشان به قدر ذرّه اى از بغض ما اهلبيت نباشد(١١) .

و امّا اخبار ديگر غير از اين اخبارى كه بيان كرديم خصوصاً آنچه در فضل كيفيّات و عنوانهائى كه مصداق نصرت به آن حاصل مى شود مانند انشاء مراثى و مدايح چه بصورت نثر و چه به صورت نظم و غير آن ان شاء الله تعالى در فصل دوّم اشاره خواهدشد.

فصل دوّم: دربيان كيفيّات نصرت و يارى حضرت ولىّ اللهعليه‌السلام در امر دين

نصرت و يارى حضرت قائمعليه‌السلام با صفت تقوا

نصرت و يارى حضرت ولى اللهعليه‌السلام در امر دين ; به عناوينى چند حاصل مى شود، كه در اينجا به دوازده كيفيّت از مهمترين و لازم ترين آنها بر وجه اختصار اشاره مى كنيم:


4

5

6

7

8

9