آشنائى با علوم اسلامى جلد ۲

آشنائى با علوم اسلامى  0%

آشنائى با علوم اسلامى  نویسنده:
گروه: کتابها

آشنائى با علوم اسلامى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه: مشاهدات: 8950
دانلود: 2450


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8950 / دانلود: 2450
اندازه اندازه اندازه
آشنائى با علوم اسلامى

آشنائى با علوم اسلامى جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

وعد و وعيد

وعد به معنى نويد و پاداش است و وعيد به معنى تهديد به كيفر است. عقيده معتزله اين است كه همانطورى كه خداوند در نويدها و پاداشها به حكم( إِنَّ اللَّـهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ ) وعده خلافى نمى‏كند بلكه محال است‏خلف وعده نمايد (اين جهت مورد اتفاق و اجماع مسلمين است) همچنين در زمينه كيفرها نيز تخلف نمى‏كند. عليهذا تمام وعيدهايى كه در مورد فساق و فجار شده است كه مثلا ظالم چنين عذاب مى‏كشد، دروغگو چنان، و شرابخوار چنان، بدون تخلف عملى خواهد شد، مگر آنكه قبلا در دنيا توبه كرده باشند. عليهذا مغفرت بدون توبه محال است.

معتزله معتقدند كه مغفرت بدون توبه مستلزم خلف وعيد است و خلف وعيد مانند خلف وعده قبيح و محال است. عليهذا عقيده خاص معتزله در مورد وعد و وعيدها به مساله مغفرت مربوط مى‏شود و از عقيده آنها در مورد حسن و قبح عقلى ناشى مى‏گردد.

منزله بين المنزلتين

اعتقاد معتزله به اصل منزلة بين المنزلتين به دنبال دو عقيده متضاد بود كه قبلا در جهان اسلام راجع به كفر و ايمان فساق پديد آمد. براى اولين بار «خوارج‏» اين عقيده را اظهار كردند كه ارتكاب گناه كبيره بر ضد ايمان است‏يعنى مساوى با كفر است پس مرتكب گناه كبيره كافر است.

چنانكه مى‏دانيم خوارج در اثر حادثه «حكميت‏» در جنگ صفين پديد آمدند و ظهورشان در نيمه قرن اول هجرى، يعنى در حدود سال ٣٧ هجرى مقارن با خلافت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام بوده است.

در نهج‏البلاغه آمده است كه اميرالمؤمنين با آنها درباره اين مساله مباحثه كرد و با ادله متقنى نظريه آنها را باطل ساخت. خوارج، بعد از حضرت امير نيز بر ضد خلفاى زمان، و اهل امر به معروف و نهى از منكر و اهل تكفير و تفسيق بودند. چون غالب خلفا مرتكب گناهان كبيره مى‏شدند طبعا خوارج آنها را كافر مى‏دانستند و به همين جهت‏خوارج همواره در قطب مخالف سياستهاى حاكم قرار داشتند.

گروه ديگرى به وجود آمدند (يا آنها را سياستها به وجود آورند) كه به نام «مرجئه‏» خوانده مى‏شدند. مرجئه از لحاظ ارزش تاثير گناه در نقطه مقابل خوارج قرار داشتند، آنها مى‏گفتند اساس كار بر اين است كه انسان از نظر عقيده و ايمان كه مربوط به قلب است مسلمان باشد، اگر ايمان كه امر قلبى است درست بود، مانعى ندارد كه عمل انسان فاسد باشد، ايمان، كفاره عمل بد است.

راى و عقيده مرجئه به نفع دستگاه حاكم بود،يعنى موجب مى‏شد كه مردم اهميت زيادى براى فسق و فجورهاى آنها قائل نشوند و آنها را با همه تبهكاريها اهل بهشت بدانند. مرجئه صريحا مى‏گفتند «پيشوا هر چند گناه كند مقامش باقى است و اطاعتش واجب است و نماز پشت‏ سر او صحيح است.» به همين دليل خلفاى جور از مرجئه حمايت مى‏كردند مرجئه مى‏گفتند فسق و گناه هر چند كبيره باشد مضر به ايمان نيست، پس مرتكب كبيره مؤمن است نه كافر.

معتزله عقيده ميانه‏اى ابراز داشتند، گفتند مرتكب كبيره نه مؤمن است و نه كافر، برزخ ميان آن دو است. معتزله نام اين مرحله ميانه را «منزلة بين المنزلتين‏» گذاشتند.

گويند اول كسى كه اين عقيده را ابراز كرد واصل بن عطاء شاگر حسن بصرى بود. روزى واصل در محضر استادش نشسته بود كه همين مساله مورد اختلاف خوارج و مرجئه را پرسيدند. پيش از اينكه حسن جوابى بدهد واصل گفت : به عقيده من اهل كفر كبائر فاسقند نه كافر. بعد از جمعيت جدا شد - و به قولى حسن بصرى او را اخراج كرد - و كناره گرفت و به تبليغ عقيده خود پرداخت. شاگر و برادر زنش عمرو بن عبيد نيز به او ملحق شد. اينجا بود كه حسن گفت «اعتزل عنا» يعنى واصل از ما جدا شد. و به قولى مردم گفتند : «اعتزلا قول الامة‏» يعنى واصل و عمرو بن عبيد از قوم همه امت جدا شدند و قول سومى اختراع كردند.

امر به معروف و نهى از منكر

امر به معروف و نهى از منكرنيز از ضروريات اسلام و مورد اجماع و اتفاق عموم مسلمين است. اختلافاتى كه هست مربوط است به حدود و شروط آنها. مثلا خوارج امر به معروف و نهى از منكر را مشروط به هيچ شرطى نمى‏دانستند، معتقد بودند در همه شرايط بايد اين دو فريظه صورت گيرد. مثلا ديگران احتمال موفقيت را و همچنين عدم ترتب مفسده‏اى مهمتر را شرط وجوب امر به معروف و نهى از منكر مى‏دانستند، ولى خوارج به اين شروط قائل نبودند. برخى معتقد بودند كه امر به معروف و نهى از منكر صرفا قلبى و زبانى است، يعنى قلبا بايد طرفدار معروف و مخالف منكر بود و لسانا نيز بايد به نفع معروفها و عليه منكرها تبليغ كرد. ولى خوارج معتقد بودند كه عنداللزوم بايد قيام كرد و عملا دست به كار شد و براى امر به معروف و نهى از منكر بايد قيام به سيف كرد.

در مقابل. گروهى بودند كه امر به معروف و نهى از منكر را مشروط به شرايط بالا مى‏دانستند و از حد قلب و زبان هم تجاوز نمى‏كردند. احمد بن حنبل از اين گروه شمرده شده است. طبق عقيده اين گروه، قيام خونين براى مبارزه با منكرات جايز نيست.

معتزله شروط امر به معروف و نهى از منكر را پذيرفتند، ولى آن را به قلب و زبان محدود نمى‏دانستند، معتقد بودند كه اگر منكرات شايع شود، يا حكومت، ستمگر باشد، بر مسلمين واجب است كه تجهيز قوا كنند و قيام نمايند.

پس عقيده خاص معتزله در باب امر به معروف و نهى از منكر - در مقابل اهل الحديث و اهل السنه - اعتقاد به قيام در برابر مفاسد است همچنان كه خوارج نيز چنين نظرى داشتند، با تفاوتى كه اشاره شد.

درس پنجم : معتزله

(٣)

افكار و آراء معتزله

آنچه در دو درس گذشته گفتيم به اصول مكتب معتزله مربوط بود. ولى همچنانكه اشاره كرديم معتزله مسائل زيادى طرح كردند و از آنها دفاع نمودند. برخى از اين مسائل به الهيات مربوط مى‏شود و برخى به طبيعيات و برخى به اجتماعيات و برخى به انسان. مسائل الهيات بعضى مربوط به امور عامه و بعضى به الهيات بالمعنى الاخص. البته مقصد و مقصود اصلى معتزله - مانند ساير متكلمين مسائل اللهيات بالمعنى الاخص است كه در حوزه عقايد دينى قرار دارد. مسائل امور عامه از باب مقدمه است. همچنانكه بحث در طبيعيات نيز براى متكلمين جنبه مقدمى دارد يعنى متكلمين از اين جهت در طبيعيات بحث مى‏كنند كه راهى براى اثبات يك اصل دينى باز نمايند و يا راه حلى براى يك اشكال پيدا كنند. ما در اينجا فهرست‏وار به پاره‏اى از آنها اشاره مى‏كنيم و از الهيات آغاز مى‏كنيم.

الف.توحيد صفاتى

ب. عدل

ج. مخلوق بودن كلام خدا (كلام صفت فعل است نه صفت ذات.)

د. افعال الله معلل به اغراض است (هر كار خدا براى يك فايده و نتيجه است.)

ه. مغفرت بدون توبه ناممكن است (اصل وعد و وعيد)

و. قديم منحصر به خداوند است. (در اين عقيده فقط فلاسفه مخالفند.)

ز. تكليف مالايطاق محال است.

ح. افعال بندگان به هيچ وجه مخلوق خدا نيست، و مشيت الهى به افعال بندگان تعلق نمى‏گيرد.

ط. عالم حادث است (در اين عقيده نيز فقط فلاسفه مخالفند.)

ى. خداوند نه در دنيا و نه در آخرت ديده نمى‏شود.

طبيعيات

الف. جسم مركب است از ذرات لايتجزى.

ب. بو، عبارت است از ذراتى كه در فضا پخش مى‏شود.

ج. طعم، جز ذرات كه بر روى ذائعه اثر مى‏گذارد نيست.

د. روشنايى، ذراتى است كه در فضا پخش مى‏شود.

ه. تداخل اجسام در يكديگر محال نيست (اين عقيده به بعضى از معتزله منسوب است.)

و. طفره محال نيست (اين عقيده نيز منسوب به بعضى از معتزله است.)

مسائل انسان

الف. انسان، آزاد و مختار است نه مجبور (اين مساله و مساله خلق افعال و مساله عدل الهى به هم مربوط‏اند.)

ب. استطاعت (انسان قبل از هر فعلى قدرت فعل و ترك آن را دارد.)

ج. مؤمن قادر بر كفر است و كافر قادر بر ايمان است.

د. فاسق نه مؤمن است و نه كافر.

ه. عقل پاره‏اى از مسائل را مستقلا (بدون نياز به راهنمائى قبلى شرع) درك مى‏كند.

و. در تعارض حديث با عقل، عقل مقدم است.

ز. قرآن را با عقل مى‏توان تفسير كرد.

مسائل اجتماعى و سياسى

الف. وجوب امر به معروف و نهى از منكر، هر چند مستلزم قيام به سيف باشد.

ب. امامت‏خلفاى راشدين به ترتيبى كه واقع شده صحيح بوده است.

ج. علىعليه‌السلام از خلفاى پيش از خودش افضل بوده است (اين، عقيده بعضى از معتزله است نه همه آنها. قدماى معتزله - به استثناء واصل بن عطا - ابوبكر را افضل مى‏دانستند ولى متاخرين آنها غالبا علىعليه‌السلام را افضل مى‏دانستند.)

د. نقد صحابه پيغمبر و بررسى كارهاى آنها جايز است.

ه. تحليل روش عمر و روش سياسى علىعليه‌السلام و مقايسه ميان آنها.

اينها كه گفته شد نمونه‏اى از مسائلى كه معتزله طرح كرده‏اند و البته مسائل ديگر نيز غير اين مسائل طرح كرده‏اند. در برخى از اين مسائل، معتزله فقط با اشاعره طرف بوده‏اند و در بعضى با فلاسفه و در بعضى با شيعه و در بعضى با خوراج و در بعضى با مرجئه.

معتزله هيچ گاه تسليم فكر يونانى نشدند و فلسفه يونان را كه مقارن با طلوع و اوج معتزله وارد دنياى اسلام شد به طور دربست نپذيرفتند، بلكه با كمال شهامت در رد فلسفه و فلاسفه كتاب نوشتند، و آراء خود را ابراز داشتند. ستيزه متكلمين با فلاسفه، هم به سود كلام تمام شد و هم به سود فلسفه يعنى هر دو علم را جلوتر برد و در آخر كارآنچنان آن دو را به يكديگر نزديك كرد كه جز در مسائل معدودى اختلاف نظر باقى نماند. توضيح اين مطلب كه كلام چه خدماتى به فلسفه كرد و فلسفه چه خدماتى به كلام كرده است و اساسا تفاوت اساسى فلسفه و كلام چيست از عهده اين درسها خارج است.

سير تحولى و تاريخى

بديهى است كه همه اين مسائل، همزمان و به وسيله يك فرد طرح نشده‏اند، تدريجا و به وسيله افراد گوناگون پديد آمده و موجب توسعه علم كلام گرديده‏اند.

در ميان مسائل نامبرده، ظاهرا قديمترين آنها مساله جبر و اختيار است كه البته معتزله طرفدار اختيار بودند. و مساله جبر و اختيار مساله‏اى است كه در خود قرآن طرح شده است، يعنى قرآن اين مطالب را به گونه‏اى طرح كرده است كه انديشه‏ها را برمى‏انگيزد.

زيرا از طرفى در برخى آيات تصريح شده كه انسان مختار و آزاد است و هيچ گونه جبرى در كار نيست، و از طرفى ديگر در برخى آيات تصريح شده است كه همه چيز به مشيت و اراده خدا است.

اينجا اين توهم پديد آمده است كه اين دو تيپ آيات باهم منافى است. لهذا بعضى آيات اختيار را تاويل كردند و قائل به جبر شدند، و بعضى آيات مشيت و اراده (قضا و قدر) را تاويل كردند و قائل به اختيار شدند. و البته گروه سومى هم هستند كه هيچگونه تناقض و تنافى ميان اين دو دسته آيات نمى‏بينند.(١) به علاوه در كلمات علىعليه‌السلام بحث جبر و اختيار زياد طرح شده است. عليهذا طرح بحث جبر و اختيار مقارن است به خود اسلام. اما گروه‏بندى مسلمين و صف آرايى آنها در مقابل يكديگر و منقسم شده به دو گروه : جبرى و غير جبرى، درنيمه دوم قرن اول صورت گرفت.

مى‏گويند فكر اختيار اولين بار وسيله غيلان دمشقى و معبد جهنى تبليغ شد. بنى اميه مايل بودند كه فكر جبر در ميان مردم تبليغ شود زيرا از اين فكر استفاده سياسى مى‏بردند. بنى اميه در زير اين سرپوش كه همه چيز از ناحيه خدا است : آمنا بالقدر خيره و شره حكومت ظالمانه و تحميلى خودشان را توجيه مى‏كردند. لهذا هر فكر مبنى براختيار و آزادى بشر را سركوب مى‏كردند و به همين جهت غيلان دمشقى و معبد جهنى كشته شدند. در آنوقت طرفداران اختيار به نام قدريه خوانده مى‏شدند.(٢)

البته مساله «كفر فاسق‏» قبل از مساله جبر و اختيار موضوع بحث و گفتگو واقع شد، زيرا اين مسئله وسيله خوارج مطرح شد، ولى خوارج به صورت كلامى از نظريه خود دفاع نمى‏كردند، و تنها موقعى كه در ميان معتزله طرح شد و موجب پيدايش نظريه «منزلة بين المنزلتين‏» گشت رنگ كلامى به خود گرفت.

مساله جبر و اختيار به نوبه خود مسائل : عدل، حسن و قبح ذاتى و عقلى، معلل بودن افعال بارى به اغراض، محال بودن تكليف ملايطاق و امثال اينها را به دنبال خود آورد.

در نيمه اول قرن دوم هجرى مردى به نام «جهم بن صفوان‏» عقايد خاصى درباره صفات خداوند ابراز داشت. مورخان ملل و نحل مدعيند كه مساله توحيد صفاتى يعنى اينكه صفات خداوند مغاير با ذات نيست كه معتزله اختصاصا آن را «اصل توحيد» مى‏خوانند و همچنين مساله نفى تشبيه، يعنى اينكه خداوند به هيچ وجه شبيه مخلوقات نيست (اصل تنزيه) اولين بار وسيله جهم بن صفوان ابراز شد و پيروان او را جهميه ناميدند. معتزله همچنانكه در عقيده اختيار پيرو قدريه شدند، در عقيده توحيد و تنزيه پيرو جهيه شدند. خود جهم بن صفون جبرى بود. معتزله عقيده جبرى جهم را نپذيرفت ولى عقيده توحيد او را پذيرفتند.

عليهذا معتزله در دو اصل اساسى اصول پنجگانه خود يعنى اصل توحيد و اصل عدل - بنابراين نقلها - تابع دو فرقه ديگر بودند، اصل توحيد را از جهميه اقتباس كردند و اصل عدل را از قدريه، بلكه در حقيقت مكتب معتزله تحول يافته و تكامل يافته قدريه و جهميه است.

راس معتزله و آن كسى كه اعتزال به صورت يك مكتب با دست اول پايه گذارى شد «واصل بن عطاء غزال‏» است، كه در پيش گفتيم كه واصل شاگرد حسن بصرى بود و در يك جريان از حوزه درس او جدا شد و حوزه مستقلى تشكيل داد و بدين مناسب حسن گفت : «اعتزل عنا» يعنى از ما جدا شد. معروف و مشهور است كه به همين مناسب بود كه پيروان او «معتزله‏» ناميده شدند. ولى بعضى ديگر معتقدند كه علت اين نامگذارى چيز ديگر است : كلمه معتزله ابتداء به گروهى گفته شده كه در جريان جنگ جمل و صفين روش بى‏طرفى كناره‏گيرى را انتخاب كردند، مانند سعد بن ابى وقاص و زيد بن ثابت و عبدالله بن عمر. بعدها كه مساله كفر و ايمان فاسق وسيله خرواج طرح شد و مسلمين دو دسته شدند، گروهى راه سومى انتخاب كردند و آن كناره‏گيرى و بى‏طرفى بود. يعنى همان روشى كه امثال سعد بن ابى وقاص در سياست و مسائل حاد اجتماعى زمان خود پيش گرفتند، اينها در يك مساله فكرى پيش گرفتند. از اينرو به اينها نيز «معتزله‏» گفته شد يعنى «بى طرفها» و بعد اين نام براى اينها باقى ماند.

واصل در سال ٨٠ هجرى متولد متولد شده و در سال ١٣١ هجرى درگذشته است. بحثهاى او محدود بوده به مساله نفى صفات، اختيار، منزلة بين المنزلتين، وعد و وعيد، و اظهار نظر درباره بعضى از اختلافات صحابه.

پس از واصل نوبت به عمرو بن عبيد رسيد عمرو برادر زن واصل است و نظريات واصل را توسعه داد و تكميل كرد پس از عمرو ابوالهذيل علاف و ابراهيم نظام ظهور كردند.

ابوالهزيل و نظام هر دو از شخصيتهاى بارز معتزله به شمار مى‏آيند. كلام، وسيله اين دو نفر رنگ فلسفى گرفت. ابوالهذيل كتب فلاسفه را مطالعه مى‏كرد و بر آنها رد مى‏نوشت. نظام نظريات خاصى در طبيعيات آورد، و هم او بود كه نظريه ذره‏اى بودن جسم را ابراز داشت. ابوالهذيل و نظام هر دو در قرن سوم هجرى درگذشته‏اند. به احتمال قوى، ابوالهذيل در سال ٢٣٥ و نظام در سال ٢٣١ درگذشته است.

جاحظ، اديب و نويسنده معروف، صاحب كتاب «البيان و التبين‏» كه در قرن سوم هجرى مى‏زيسته است‏يكى ديگر از شخصيتهاى بارز معتزله است.

معتزله در دوره بنى اميه با دستگاه حكومت روابط خوبى نداشتند، در اوايل بنى العباس حالت بى طرفى به خود گرفتند ولى در عصر مامون كه خود اهل فضل علم و ادب بود مورد توجه واقع شدند مامون و پس از او معتصم، واثق از معتزله سخت‏حمايت كردند و اين سه خليفه خودرا معتزلى مى‏خواندند.

در همين زمان بود كه بحث داغى بالا گرفت كه دامنه‏اش در تمام اقطار كشور عظيم آنروز اسلامى گسترش يافت و آن اينكه آيا كلام خدا از صفات فعل است‏يا از صفات ذات؟ آيا كلام خدا حادث است و يا مانند علم خدا و قدرت و حيات او قديم است؟ معتزله معتقد بودند كه كلام خدا مخلوق است پس قرآن مخلوق و حادث است و اعتقاد به قديم بودن قرآن كفر است. مخالفين معتزله برعكس معتقد بودند كه قرآن قديم است و غير مخلوق مامون به حمايت از معتزله بخشنامه‏اى صادر كرد كه هر كس معتقد به قدم قرآن باشد تاديب شود افراد زيادى به زندان افتادند و شكنجه ديدند.

معتصم و واثق نيز روش مامون را دنبال كردند و از آن جمله كسانى كه در اين راه به زندان افتادند احمد بن حنبل معروف بود. تا نوبت به متوكل رسيد. متوكل بر ضد معتزله گرايش پيدا كرد و اكثريت مردم با معتزله مخالف بودند. معتزله و طرفدارانشان منكوب بلكه قلع و قمع شدند. خونها در اين فتنه ريخته شد و خانمانها بر باد رفت. مسلمين اين دوره را دوره «محنت‏» ناميدند.

معتزله پس از اين جريان كمر راست نكردند ميدان براى هميشه به دست مخالفينشان كه «اهل السنت‏» و «اهل الحديث‏» خوانده مى‏شدند افتاد. در عين حال برخى شخصيتهاى بارز در دوره‏هاى ضعف آنها ظهور كرده‏اند از قبيل ابوالقاسم بلخى معروف به كعبى متوفا در ٢١٧ و ابو على جبائى متوفا در ٣٠٣ و ابوهاشم جبائى پسر ابو على جبائى و قاضى عبد الجبار معتزلى متوفا در ٤١٥ و ابوالحسن خياط و صاحب بن عباد و زمخشرى متوفا در ٥٨٣ و ابو جعفر اسكافى.

___________________________________

پي نوشت ها :

١- در كتاب «انسان و سرنوشت‏» به تفصيل در اين موضوع بحث كرده‏ايم.

٢- رجوع شود به كتاب «انسان و سرنوشت‏».

درس ششم : اشاعره

از دروس گذشته روشن شد كه افكار و انديشه‏هايى كه منجر به مكتب اعتزال گشت از نيمه دوم قرن اول هجرى آغاز شد. روش اعتزال در حقيقت عبارت بود از به كاربردن نوعى منطق و استدلال در فهم و درك اصول دين. بديهى است كه در چنين روشى اولين شرط، اعتقاد به حجيت و حريت و استقلال عقل است. و نيز بديهى است كه عامه مردم كه اهل تعقل و تفكر و تجزيه و تحليل نيستند، همواره «تدين‏» را مساوى با «تعبد» و تسليم فكرى به ظواهر آيات و احاديث - و مخصوصا احاديث - مى‏دانند و هر تفكر و اجتهادى را نوعى طغيان و عصيان عليه دين تلقى مى‏نمايند، خصوصا اگر سياست وقت بنا به مصالح خودش از آن حمايت كند و بالاخص اگر برخى از علماء دين و مذهب اين طرز تفكر را تبليغ نمايند، و بالاخص اگر اين علماء خود واقعا به ظاهرگرايى خويش مؤمن و معتقد باشند و عملا تعصب و تصلب بورزند. حملات اخباريين عليه اصوليين و مجتهدين، و حملات برخى از فقهاء و محدثين عليه فلاسفه در جهان اسلامى از چنين امرى ريشه مى‏گيرد.

معتزله علاقه عميقى به فهم اسلام و تبليغ و ترويج آن و دفاع از آن در مقابل دهريين و يهود و نصارى و مجوس و صابئين و مانويان و غيرهم داشتند و حتى مبلغينى تربيت مى‏كردند و به اطراف و اكناف مى‏فرستادند. در همان حال از داخل حوزه اسلام وسيله ظاهرگرايان كه خود را «اهل الحديث‏» و «اهل السنة‏» مى‏ناميدند تهديد مى‏شدند و بالاخره از پشت‏خنجر خوردند و ضعيف شدند و تدريجا منقرض گشتند.

عليهذا در آغاز امر، يعنى تا حدود اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم، يك مكتب كلامى معارض به معتزله - آن گونه كه بعدها پيدا شد - وجود نداشت. تمام مخالفتها با اين نام صورت مى‏گرفت كه افكار معتزله بر ضد ظواهر حديث و سنت است. رؤساء اهل حديث مانند مالك بن انس و احمد بن حنبل اساسا بحث و چون و چرا و استدلال را در مسائل ايمانى حرام مى‏شمردند. پس نه تنها اهل السنه يك مكتب كلامى در مقابل معتزله نداشتند، بلكه منكر كلام و تكلم بودند. در حدود اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم هجرى پديده تازه‏اى رخ داد و آن اينكه شخصيتى بارز و انديشمند كه سالها در نزد قاضى عبدالجبار مكتب اعتزال را فرا گرفته و در آن مجتهد و صاحب نظر شده بود، از مكتب اعزال رو گرداند و به مذهب اهل السنه گراييد و چون از طرفى از نوعى نبوغ خالى نبود و از طرف ديگر مجهز بود به مكتب اعتزال، همه اصول اهل السنه را بر پايه‏هاى استدلالى خاصى بنا نهاد و آنها را به صورت يك مكتب نسبتا دقيق فكرى درآورد. آن شخصيت بارز ابوالحسن اشعرى متوفا در حدود ٣٣٠ هجرى است.

ابوالحسن اشعرى - بر خلاف قدماى اهل حديث مانند احمد بن حنبل - بحث و استدلال و به كار بردن منطق را در اصول دين جايز شمرد و از قرآن و سنت بر مدعاى خود دليل آورد. او كتابى به نام «رسالة فى استحسان الخوض فى علم الكلام‏» نوشته است.(١)

اينجا بود كه اهل الحديث دو دسته شدند : «اشاعره‏» يعنى پيروان ابوالحسن اشعرى كه كلام و تكلم را جايز مى‏شمارند، و «حنابله‏» يعنى تابعان احمد بن حنبل كه آن را حرام مى‏دانند. در درسهاى منطق گفتيم كه ابن تيميه حنبلى كتابى در تحريم منطق و كلام نوشته است.(٢)

معتزله از ناحيه ديگر نيز منفور عوام شدند، و آن، غائله «محنت‏» بود زيرا معتزله بودند كه با نيروى خليفه مامون مى‏خواستند مردم را به زور تابع عقيده خود در حادث بودن قرآن بنمايند، و اين حادثه به دنبال خود كشتارها و خونريزيها و زندانها و شكنجه‏ها و بى‏خانمانيها آورد كه جامعه مسلمين را به ستوه آورد. عامه مردم، معتزله را مسؤول اين حادثه مى‏دانستند و اين جهت‏ سبب بيزارى بيشتر مردم از مكتب اعتزال شد.

ظهور مكتب اشعرى بدين دو جهت مورد استقبال عموم قرار گرفت. بعد از ابوالحسن اشعرى شخصيتهاى بارز ديگر در اين مكتب ظهور كردند و پايه‏هاى آنرا مستحكم كردند. از آن ميان قاضى ابوبكر باقلانى معاصر شيخ مفيد و متوفاى در سال ٤٠٣ و ابواسحاق اسفراينى كه در طبقه بعد از باقلانى و سيد مرتضى به شمار مى‏رود، و ديگر امام الحرمين جوينى استاد غزالى و خود امام محمد غزالى صاحب «احياء علوم الدين‏» متوفاى در ٥٠٥ هجرى و امام فخرالدين رازى را بايد نام برد.

البته مكتب اشعرى تدريجا تحولاتى يافت و مخصوصا در دست غزالى رنگ كلامى خود را كمى باخت و رنگ عرفانى گرفت، و وسيله امام فخر رازى به فلسفه نزديك شد. بعدا كه خواجه نصيرالدين طوسى ظهور كرد و كتاب تجريد الاعتقاد را نوشت، كلام بيش از نود درصد رنگ فلسفى به خود گرفت. پس از «تجريد» همه متكلمين - اعم از اشعرى و معتزلى - از همان راهى رفتند كه اين فيلسوف و متكلم بزرگ شيعى رفت. مثلا كتابهاى «مواقف‏» و «مقاصد» و شروح آنها همه رنگ «تجريد» را به خود گرفته‏اند. در حقيقت بايد گفت هر اندازه فاصله زمانى زيادتر شده است اشاعره از پيشوايان ابوالحسن اشعرى دور شده و عقايد او را با اعتزال يا فلسفه نزديكتر كرده‏اند. اكنون فهرست‏وار عقايد «اشعرى‏» را كه از اصول اهل السنه دفاع كرده و يا به نحوى عقيده اهل السنه را تاويل و توجيه كرده است ذكر مى‏كنيم :

الف. عدم وحدت صفات با ذات (برخلاف نظر معتزله و فلاسفه)

ب. عموميت اراده و قضاء و قدر الهى در همه حوادث (اين نيز برخلاف نظر معتزله ولى بر وفق نظر فلاسفه)

ج. شرور، مانند خرات، از جانب خدا است. (البته اين نظر به عقيده «اشعرى‏» لازمه نظر بالا است.)

د. مختار نبودن بشر و مخلوق خدا بودن اعمال او (اين نظر نيز به عقيده «اشعرى‏» لازمه نظر عموميت اراده است.)

ه. حسن و قبح افعال ذاتى نيست، بلكه شرعى است. همچنين عدل، شرعى است نه عقلى (برخلاف نظر معتزله)

و. رعايت لطف و اصلح بر خدا واجب نيست. (بر خلاف نظر معتزله)

ز. قدرت انسان بر فعل، توام با فعل است نه مقدم بر آن. (بر خلاف نظر فلاسفه و معتزله)

ح. تنزيه مطلق، يعنى هيچگونه شباهت و مماثلت ميان خدا و ما سوا وجود ندارد. (بر خلاف نظر معتزله)

ط. انسان آفريننده عمل خود نيست، اكتساب كننده آن است. (توجيه نظراهل السنة در باب خلق اعمال)

ى. خداوند در قيامت با چشم ديده مى‏شود. (بر خلاف نظر فلاسفه و معتزله)

يا. «فاسق‏» مؤمن است. (بر خلاف نظر خوارج كه مدعى كفر فاسق بودند و بر خلاف نظر معتزله كه به منزلة بين المنزلتين قائل بودند.)

يب. مغفرت خداوند بنده‏اى را، بودن توبه هيچ اشكالى ندارد همچنانكه معذب ساختن مؤمن بلا اشكال است. (بر خلاف نظر معتزله.)

يج. شفاعت بلا اشكال است. (بر خلاف نظر معتزله)

يد. كذب و تخلف وعده بر خدا جايز نيست.

يه. عالم حادث زمانى است. (بر خلاف نظر فلاسفه)

يو. كلام خدا قديم است، اما كلام نفسى نه كلام لفظى. (توجيه نظر اهل السنه)

يز. افعال خدا براى غايت و غرضى نيست. (بر خلاف نظر فلاسفه و معتزله)

يح. تكليف مالايطاق بلامانع است. (بر خلاف نظر فلاسفه و معتزله)

ابوالحسن اشعرى از افراد كثير التاليف است. گفته‏اند متجاوز از دويست كتاب تاليف كرده است. در حدود صد كتاب از او در تذكره‏ها نام برده شده است ولى ظاهرا اكثر آن كتابها از ميان رفته است. معروفترين كتاب او كتاب «مقالات الاسلاميين‏»است. كه چاپ شده و تا حد زيادى مشوش و نامنظم است. كتاب ديگرى نيز از او چاپ شده است و نام «اللمع‏» و شايد كتابهاى ديگر هم از او چاپ شده باشد.

ابوالحسن اشعرى از افرادى است كه افكارش تاثير زيادى در جهان اسلام گذاشت و اين مايه تاسف است. البته بعدها مناقشات زيادى بر سخنان او از طرف فلاسفه و معتزله وارد شد. بسيارى از عقايد و آراء او را ابوعلى سينا در شفا - بدون آنكه نام ببرد - ذكر كرده و رد نموده است. حتى برخى از اتباع «اشعرى‏» از قبيل قاضى ابوبكر باقلانى و امام الحرمين جوينى در نظريه جبرى او درباره خلق اعمال، تجديد نظرهايى كردند.

امام محمد غزالى اگر چه اشعرى است و تا حدود زيادى اصول اشاعره را تحكيم و تثبيت نموده است ولى مبانى ديگرى به آنها داد. «كلام‏» وسيله غزالى به عرفان و تصوف نزديك شده. مولانا محمد رومى صاحب كتاب مثنوى نيز به نوبه خود اشعرى مذهب است، ولى عرفان عميق او به همه مسائل رنگ ديگرى داده است. امام فخر رازى نيز كه با افكار فلاسفه آشنا بود، كلام اشعرى را تحول و نيرو بخشيد.

پيروزى مكتب اشعرى براى جهان اسلام گران تمام شد. اين پيروزى، پيروزى جمود و تقشر بر حريت فكر بود. هر چند جنگ اشعريگرى و اعتزال مربوط است به جهان تسنن، ولى جهان تشيع نيز از برخى آثار جمودگرايى اشعرى بركنار نمانده. اين پيروزى علل تاريخى و اجتماعى خاص دارد. بعضى حوادث سياسى در اين پيروزى تاثير بسزايى داشت.

چنانكه قبلا اشاره شد، در قرن سوم هجرى مامون كه خود مردى عالم و روشنفكر بود به حمايت معتزله برخواست، معتصم و واثق نيز از او پيروى كردند، تا نوبت به متوكل رسيد. متوكل نقش اساسى در پيروزى مذهب اهل السنه - كه در حدود يك قرن بعد به وسيله ابوالحسن اشعرى پايه كلامى يافت - داشت. مسلما اگر متوكل همان طرز تفكر مامون را مى‏داشت، اعتزال چنين سرنوشتى پيدا نمى‏كرد.

روى كار آمدن تركان سلجوقى در ايران نيز عامل مؤثرى در پيروزى و نشر انديشه‏هاى اشعرى بوده است. سلاجقه اهل تفكر و انديشه آزاد نبودند بر خلاف آل بويه كه برخى از آنها خود اهل فضل و علم و ادب بودند. در دربار آل بويه مكتب شيعه و مكتب اعتزال رونق يافت. ابن العميد و همچنين صاحب بن عباد دو وزير دانشمند آل بويه هر دو ضد اشعرى بودند.

ما نمى‏خواهيم از عقايد معتزله حمايت كنيم، بعدا سخافت بسيارى از عقايد آنها را بيان خواهيم كرد. آنچه در معتزله قابل ستايش و مرگ آنها موجب نابودى آن شد روش عقلانى آنها بود. چنانكه مى‏دانيم دينى غنى و پرمايه مانند اسلام نيازمند كلامى است كه به حريت عقل، ايمان و اعتقاد راسخ داشته باشد.

___________________________________

پي نوشت ها :

١- اين رساله در ذيل كتاب «اللمع‏» او چاپ شده است و عبدالرحمن بدوى همه آن را در جلد اول «مذاهب الاسلاميين‏» صفحات ١٥ - ٢٦ نقل كرده است.

٢- رجوع شود به كتاب «ابن تيميه‏» تاليف محمد ابوزهره.