درس هفتم : نظريه رواقيان
همزمان با اپيكوريسم، مكتبى ديگر تاسيس شد كه به نام مكتب رواقى معروف است. مؤسس اين مكتب مردى است به نام زنون. زنون رواقى غير از زنون اليائى است. زنون اليائى در حدود دو قرن پيش از زنون رواقى مىزيسته است. رواقيان از آن جهت رواقى خوانده شدند كه زنون در يك رواق مىنشسته و تدريس مىكرده است.
رواقيان، كمتر يونانى هستند. رواقيان قديم، سورى و رواقيان متاخر رومى بودهاند. خود زنون اهل قبرس است.
رواقيان در برخى نظريات خود تحت تاثير نظريات كلبيان مىباشند، ولى اساس نظريه شان در حكمت عملى، مستقل است. سقراط بيش از هر شخصيت ديگر مورد تقديس رواقيان بوده است. راسل مىگويد :
«رفتار سقراط هنگام محاكمه، سرپيچىاش از فرار، متانتش در برابر مرگ، و اين دعويش كه ستمگر، به خودش بيش از ستمكش آسيب مىرساند، همه با تعاليم رواقيان موافق بود. بىپروائيش از سرما و گرما، سادگيش در خوراك و پوشاك، و وارستگى كاملش از همه اسباب راحت جسم نيز با تعاليم رواقيان موافق بود.»
گاهى اشتباه مىشود و فلسفه رواقى همان فلسفه آكادمى افلاطونى پنداشته مىشود و گمان مىرود رواقيون همان اشراقيون و پيرو فلسفه افلاطونند، و البته بايد از اين اشتباه جلوگيرى شود.
فلسفه رواقى، برخلاف فلسفههاى كلبى و اپيكورى تاريخ طولانىترى دارد. مىگويند «شروع فلسفه رواقى به منزله تحول و پيشرفت مذهب كلبى بود، و پايان آن، صورتى از ايدهآليسم افلاطونى داشت. بيشتر دگرگونىهائى كه رخ نمود در نظريات مربوط به مابعدالطبيعه و در منطق رواقيان بود، نظريات اخلاقى آنان بالنسبه ثابت ماند.»
روح نظريه اخلاقى رواقيان اين است كه «فضيلت» عبارت است از اراده خوب، فقط اراده است كه خوب يا بد است، فضيلت و رذيلت هر دو در اراده جاى دارند.
رواقيان اراده خوب را ارادهاى مىدانستند كه نسبت به حوادث بيرونى تاثير ناپذير باشد. در حقيقت آنها اراده خوب را عبارت از ارده نيرومند مىدانستند، معتقد بودن كه انسان با ارادهاى تاثير ناپذير مىتواند آزاد بماند و مانند جزيرهاى در قلب اقيانوسى متلاطم، ثابت و پابرجا و مستقل به حيات خود ادامه دهد. مىگفتند :
«اگر انسان ارادهاى نيك داشته باشد و بتواند نسبت به رويدادهاى بيرونى بىاعتنا و سهلگير بماند، وقايع خارجى نمىتواند شخصيت ذاتى او را تباه سازند.»
در حقيقت از نظر رواقيان، رستگارى به شخصيت انسان بستگى دارد و شخصيت انسان به اراده او وابسته است. رواقيان اراده خوب را ارادهاى مىدانستند كه اولا نيرومند و تاثير ناپذير باشد و ثانيا موافق با طبيعت باشد.
اپيكتتوس كه يكى از رواقيان سرشناس است مىگويد :
«اگر هر يك از شما خود را از امور خارجى كنار كشد به اراده خويش باز مىگردد و آن را با كوشش و رياضت به پيش مىبرد و اصلاح مىكند بدان سان كه با طبيعتسازگار شود و رفيع و آزاد و مختار و بىمعارض و ثابت قدم و معتدل گردد; و اگر آموخته باشد كه آن كس كه خواستار چيزى يا گريزان از چيزى است كه در حيطه اقتدار او نيست، هرگز نخواهد توانست ثابت قدم و آزاد باشد بلكه بالاضرورة بايد با آنها متغير گردد.»
در حقيقت، رواقيان آزادگى را در اراده خوب مىدانند و اراده خوب چنانكه گفتيم مشروط به دو چيز است : يكى تاثيرناپذيرى از حوادث و وقايع جهان، و ديگر توافق و سازگارى با طبيعت.
آنان معتقد بودند كه خير و شر بودن حادثهاى براى انسان، امرى مطلق نيست، به طرز تلقى انسان از او بستگى دارد. مىگفتند :
«اشخاص ديگر بر امور خارجى كه بر تو مؤثرند اقتدار دارند، مىتوانند تو را به زندان افكنند و شكنجه دهند يا برده سازند، اما اگر تو ارادهاى نيرومند داشته باشى، آنها بر تو اقتدارى نخواهند داشت.»
بدون شك، در فلسفه رواقى جزئى از حقيقت وجود دارد. نيرومندى اراده، آزادگى، شخصيت معنوى داشتن جزئى از اخلاقى بودن است. ولى اين فلسفه بيش از اندازه به درون گرائيده است و در نتيجه به نوعى دستور بىاعتنائى وسهل انگارى مىدهد، اصل سخت كوشى و مقابله با حوادث و تغيير آنها در جهت مراد و هدف در اين فلسفه مورد توجه قرار نگرفته است. انسان در اين جهان آفريده نشده است فقط براى اينكه حالت دفاعى به خود بگيرد و مصونيتى درونى در خود ايجاد كند كه حوادث نتواند در او تاثير نمايد; و آفريده نشده است كه صرفا آزاد بماند و برده و اسير جريانات واقع نشود. بلكه علاوه بر اين بايد مهاجم و تغيير دهنده باشد، يعنى آفريده شده است كه خود را و جامعه را و جهان را در جهت كمال تغيير دهد.
ثانيا اين فلسفه بيش از اندازه فردگرا است، تمام توجهش به فرد است، جنبه اجتماعى ندارد. يعنى هدف اين فلسفه و اين مكتب نجات دادن فرد است و بس. در اين سيستم اخلاقى عواطف باشكوه انسانى جاى ندارد.
ثالثا اين فلسفه به نوعى مقاومت و نوعى رضا و تسليم مىخواند، مقاومت (البته مقاومت درونى) در برابر تاثير حوادث (نه خود حوادث) و تسليم در برابر آنچه به حكم طبيعت و يا تقدير الهى چاره ناپذير است. اراده خوب ارادهاى است كه از طرفى مقاوم باشد و از طرف ديگر با حوادث جبرى و ضرورى ستيزه بيهوده نكند.
ولى از نظر اخلاقى، اين مقدار براى توجيه خوبى اراده كافى نيست. بايد مقصدى خوب كه خوبى خود را نه از ناحيه اراده، از ناحيه ديگر داشته و به علاوه آن مقصد، خوب فى نفسه باشد نه خوب براى من، و به عبارت ديگر مقصدى كه خوب مطلق باشد نه خوب نسبى در ميان باشد.
اگر معنى اخلاق، دستورالعمل زندگى باشد به معنى اينكه هر كسى براى اينكه خوشتر و بهتر و نيرومندتر و با شخصيتتر زندگى كند بايد آن دستورها را به كار بندد، دستورالعملهاى رواقيون را مىتوان اخلاق شمرد. و اما اگر اخلاق را به معنى رفتار با فضيلت و قابل تقديس و متعالى بدانيم، آنچه رواقيون گفتهاند كافى نيست. زيرا آنچه رواقيون مىگويند خوب نسبى، يعنى خوب براى همان فردى است كه به كار مىبندند، و حال آنكه قبلا گفتيم كه خير و فضيلت، آنگاه خير و فضيلت است كه نسبت به اشخاص متغير نباشد.
اخلاق رواقى با اخلاق كلبى، در بىاعتنائى و تاثير ناپذيرى از حوادث اشتراك دارند. تفاوت در اين است كه اخلاق كلبى خوبى را در بىنيازى عملى و ترك همه چيز مىداند و از همه چيز كناره مىگيرد و «سگ زيستى» و «حيوان زيستى» را توصيه مىنمايد، ولى اخلاق رواقی توصيه به كناره گيرى و ترك عملى نمىكند، آنچه توصيه مىكند، بىتفاوت بودن در برابر اقبالها و ادبارهاى حوادث است نه گريز از آنها. لهذا رواقى مخالف بهرهمندى از تمدن و مواهب حيات نيست، آنچه او مخالف آن است گرفتارى و اسارت به وسيله آنها است.
كلبى مانند كسى است كه از ترس گرفتارى به يك بيمارى از محيط مىگريزد، و اما رواقى بجاى گريز از محيط بيمارى، در خود مصونيت طبى ايجاد مىكند. اما هيچكدام به مبارزه با بيمارى دعوت نمىكنند.
قبلا گفتيم كه بعد از سقراط، علاوه بر مكتب افلاطون و مكتب ارسطو، چهار مكتب ديگر نيز به وجود آمد كه هر كدام به نحوى ادامه [مكتب] سقراط به شمار مىرفتند. هر كدام از اين مكتبها در حقيقت، شاخهاى از فلسفه سقراط را تعقيب مىكردند. آن مكتبها عبارت است از مكتب كلبيان، مكتب شكاكان، مكتب اپيكوريان و مكتب رواقيان.
از نظر تاريخى اين مكتبها همه در زمانى به وجود آمدهاند كه دوره ادبار يونان بوده است، زيرا نظام دولت شهرى يونان وسيله اسكندر از بين رفت و با نابودى اسكندر، نوعى بىنظمى و اغتشاش و ناراحتى در زندگى مردم پديد آمد.
بسيارى از محققان را عقيده بر اين است كه اين مكتبها همه عكس العمل هاى مختلفى است كه فلاسفه به حكم قانون طبيعى در برابر آن مشكلات ابراز داشتهاند، و در واقع همه اين فلسفهها فلسفه دلدارى و تسلى است.
مىگويند : مردم مىتوانند به طرق گوناگون با بدبختى و ادبار سروكار داشته باشند. مىتوانند تسليم آن شوند، يا با آن بجنگند، يا از آن بگريزند، يا آن را بپذيرند. مطابق هر يك از اين رفتارها يك نظريه اخلاقى وجود دارد كه آن را توجيه مىكند.
مكتب كلبى مكتب فرار از زندگى است، مكتب رواقى مكتب مقاومت است، اما مقاومت درونى. مكتب اپيكوريسم مكتب فرار از رنجها و پناه بردن به لذتها است، و مكتب شك، مكتب تزلزل معيارها است كه معمولا به دنبال سختيها پديد مىآيد.
___________________________________