دوستى در كلام اميرالمؤمنان على (ع)

دوستى در كلام اميرالمؤمنان على (ع)0%

دوستى در كلام اميرالمؤمنان على (ع) نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام
صفحات: 4

دوستى در كلام اميرالمؤمنان على (ع)

نویسنده: جعفر شيخ الاسلامی
گروه:

صفحات: 4
مشاهدات: 1880
دانلود: 434

توضیحات:

دوستى در كلام اميرالمؤمنان على (ع)
  • مقدمه

  • دوستى، اهميت و ضرورت آن

  • آزمايش قبل از انتخاب

  • نشانه هاى دوست و راه هاى شناخت

  • عوامل از دست دادن دوست

  • حكايت

  • رفتارهاى شايسته، دوستان شايسته

  • پرهيز از رفتارهاى ناشايست با دوستان

  • با چه كسانى دوست نشويم؟

  • از همنشينى با سه نفر دورى كن

  • دوستى هاى پايدار

  • حسن ختام

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 4 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1880 / دانلود: 434
اندازه اندازه اندازه
دوستى در كلام اميرالمؤمنان على (ع)

دوستى در كلام اميرالمؤمنان على (ع)

نویسنده:
فارسی
مقدمه


دوستى در كلام اميرالمؤمنان على (ع)

نويسنده : جعفر شيخ الاسلامي

مقدمه

در شكل گيرى شخصيت انسان امور مختلفى دخيل است كه از آن ميان مى توان به همنشينان و معاشران اشاره كرد، زيرا بى گمان آدمى بخش مهمى از افكار و صفات اخلاقى خويش را از دوستان و همرديفان مى گيرد. در روايات اسلامى هم به اين تاثير پذيرى اشاره شد، از جمله حضرت سليمان در روايتى مى فرمايد :
لا تحموا على رجل بشى ء حتى تنظروا الى من يصاحب، فانما يعرف الرجل باشكاله و اقرانه و ينسب الى اصحابه و اخدائه [سفينه البحار، ج ٢، ص ٢٧ ماده صدق .] درباره ى كسى قضاوت نكنيد تا به دوستانش نظر بيفكنيد، چرا كه انسان به دوستان و ياران و رفقايش شناخته مى شود.
امام اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام با بيان گوياى خود مى فرمايد : و من اشتبه عليكم امره و لم تعرفوا دينه فانظروا الى خلطائه، فان كانوا اهل دين الله فهو على دين الله، و ان كانوا على غير دين الله فالحظ له من دين الله [بحار الانوار، ج ٧٤، ص ١٩٧.] هرگاه وضع كسى بر شما مشتبه شد و دين او را نشناختيد به دوستانش نظر كنيد، اگر اهل دين و آيين خدا باشند او نيز پيرو ايين خداست و اگر بر آيين خدا نباشند او نيز بهره اى از آيين حق ندارد.
به راستى، گاه نقش دوست در خوشبختى و بدبختى يك انسان از هر عاملى مهمتر است، گاه او را تا سر حد فنا و نيستى پيش مى برد و گاه او را به اوج افتخار مى رساند.
آيات ٢٧ تا ٢٩ سوره ى فرقان [و يوم يعض الظالم على يديه يقول ياليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا، يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا، لقد اضلنى عن الذكر بعد اذ جاءنى و كان الشيطان للانسان خذولا، و به خاطر بياور روزى را كه ظالم، دست خويش را از شدت حسرت به دندان مى گزد و مى گويد : اى كاش، با رسول خدا صلى الله عليه و آله راهى برگزيده بودم، اى واى بر من، كاش فلان شخص گمراه را دوست خود انتخاب نكرده بودم، او مرا از ياد حق گمراه ساخت، بعد از آن كه آگاهى به سراغ من آمده بود و شيطان هميشه مخذول كننده ى انسان بوده است يعنى در وقت نياز انسان، او را تنهايى مى گدارد و دست از يارى اش برمى دارد .] به خوبى نشان مى دهد كه انسان چگونه ممكن است تا مرز سعادت پيش برود، اما وسوسه ى شيطانى دوستى بد ممكن است او را به قهقرا بكشاند و سرنوشتى مرگبار براى او فراهم سازد، سرنوشتى كه به حسرت، روز قيامت هر دو دست را به دندان بگزد و فرياد يا ويلتى از او بلند شود. [تفسير نمونه، ج ١٥، ص ٧٢. ]
قرآن كريم از حالت دوستانى كه در مسير گناه و فساد يا زرق و برق دنيا، دست مودت به هم مى دهند پرده برداشته و مى گويد : الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين [ زخرف ٤٣ آيه ٦٧.] همه ى دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر پرهيزكاران. اين آيه- كه توصيفى از صحنه هاى قيامت است- به خوبى نشان مى دهد روز رستاخيز روز از هم گسستن پيوندهاى دوستى است، مگر پيوندهايى كه براى خدا و به نام خدا برقرار شده است. تبديل شدن اين گونه دوستى ها به دشمنى در آن روز طبيعى است، چرا كه هر كدام از آنها ديگرى را عامل بدبختى و بيچارگى خود مى شمرد :
تو بودى كه اين راه را به من نشان دادى و مرا به سوى آن دعوت كردى، تو بودى كه دنيا را در نظر من زينت دادى و مرا به آن تشويق نمودى، آرى تو بودى كه مرا غرق غفلت و غرور ساختى و از سرنوشتم بى خبر كردى.
هر يك از آنها به ديگرى مطالبى اين چنين مى گويد. تنها پرهيزكارانند كه پيوند دوستى آنها جاودانى است، چرا كه بر محور ارزش هاى جاودانى دور مى زند و نتايج پر بارش در قيامت آشكارتر مى شود و آن را استحكام بيشترى مى بخشد. چون دوستان در امور زندگى يكديگرند. اگر دوستى شان براساس شر و فساد باشد، شريك در جرم و اگر براساس خير و صلاح باشد، شريك در پاداش يكديگر مى باشند. بنابراين جاى تعجب نيست اگر دوستى از قسم اول در آنجا تبديل به دشمنى گردد و از قسم دوم به دوستى محكم تر. [تفسير نمونه، ج ٢١، ص ١١٠.]
امام صادق عليه السلام مى فرمايد : الاكل خله كانت فى الدنيا فى غير الله عزوجل، فانها تصير عداوه يوم القيامه [تفسير على بن ابراهيم، ج ٤، ص ٦١٢ طبق نقل نور الثقلين .] بدانيد هر دوستيى كه در دنيا براى خدا نباشد در قيامت تبديل به عداوت و دشمنى مى شود. دوستانى كه به عشق بهره گيرى مادى دور انسان حلقه مى زنند، چنان بى اعتبار و بى وفا هستند كه هر زمان اين نعمت ها از انسان جدا شود با او وداع مى گويند، گويى تصميم آن را از قبل گرفته بودند. اين گونه ماجراها- كه نمونه هايش را بارها شنيده يا ديده ايم- ثابت مى كند كه جز به خدا نمى توان دل بست. دوستان با وفا و راستين انسان تنها كسانى هستند كه معنويت آنان را به هم پيوند مى دهد. اينان دوستان زمان دارايى و تنگدستى و پيرى و جوانى و تندرستى و بيمارى و عزت و ذلتند، حتى رابطه شان بعد از مرگ نيز تداوم دارد. [تفسير نمونه، ج ١٢، ص ٤٤٠.]
حضرت على عليه السلام مى فرمايد : طوبى لمن اخلص لله عمله و علمه و حبه و بغضه و اخذه و تركه و كلامه و صمته [غرر الحكم، ج ٢، ص ٤٦٧، ج ٢٨.] خوشا به حال كسى كه همه كارش عملش و علمش و دوستى اش و دشمنى اش و گرفتنش و واگذاردنش و سخن گفتن و خاموشى اش، پاك و خالص براى خدا باشد.
روايات موجود نشان مى دهد كه تا چه اندازه اسلام در مساله ى انتخاب دوست سخت گير و دقيق و موشكاف است.
زندگى اجتماعى از نظر قرآن و ديدگاه معصومين، عليهم السلام و همچنين علوم مختلف، از جمله روان شناسى و جامعه شناسى، از ضروريات مهم براى انسان است. اين جمع گرايى و غريزه ى زندگى اجتماعى سبب مى شود انسان براى رفع نيازهاى خود با ديگران طرح دوستى بريزد و انس بگيرد و از لحاظ عاطفى آرامشى را براى خود ايجاد كند. در اين ميان چيزى كه از اهميت ويژه اى برخوردار است اين است كه نمى توان چشم بسته با هر كسى طرح دوستى ريخت، بايد با شناخت اهداف و شرايط دوستى، اشخاص را خوب شناسايى كرد و با آنها انس گرفت.
در اين مجموعه از ميان انبوه روايات و گفته هاى على عليه السلام درباره ى دوستى - كه در نهج البلاغه و غرر الحكم و ساير منابع آمده- به انتخاب پرداخته و از آن بوستان هاى دل انگيز، دسته گلى با ١٧٠ شاخه براى شما چيده و در هشت گلستان به ارمغان آورده ايم. اميد است مطالعه و دقت در اين احاديث، چشم دلمان را روشن سازد تا در انتخاب دوست و هم صحبت و همنشين دقيق باشيم.
از خداى بزرگ مى خواهيم چراغ دوستى اهل بيت عليهم السلام و دوستان خودش را در دل ما روشن و پايدار فرمايد.
جعفر شيخ الاسلامى

دوستى، اهميت و ضرورت آن

هر انسانى بنا به طبيعت خويش، داراى تمايلات اجتماعى و ايجاد ارتباط با ديگران است و براى رفع نيازها، به ناچار دست دوستى به سوع همنوع خود دراز مى كن.
از بزرگترين ضرورت هاى زندگى اجتماعى، جز رفع نيازهاى فردى و اجتماعى، نياز به دوستى با ديگران و اظهار تمايل آنان مى باشد.
در اسلام به مساله ى روابط و دوستى و رفاقت- كه مبتنى بر ضوابط دين باشد- به ديده ى احترام نگريسته شده و درباره ى مساله ى دوستى و انتخاب دوست براى رسيدن به وحدت هدف و عمل، كه در سايه ى نزديكى دل ها ميسر است، سفارش هاى فراوانى وجود دارد. انسان همواره نيازمند باز و و تكيه گاهى است كه او را يارى نمايد تا با كمك يكديگر مسير زندگى را طى كنند، على عليه السلام فرموده است : كسى كه فاقد دوست است همانند كسى است كه مهمترين اعضاى خود را از دست داده است. [غرر الحكم، ج ٢، ص ٧٢٣، ج ١٥٢٥.]
همچنين فرمود : عاجزترين مردم كسى است كه نتواند دوستى براى خود انتخاب كند و عاجزتر از او كسى است كه آن دوستى را كه به دست آوره از دست بدهد. [نهج البلاغه، حكمت ١١.]
دوست، شريك زندگى انسان است، دوست است كه همانند روح در بدن انسان نفوذ دارد، دوست است كه مانند آيينه خوب و بد را در مقابل ما مجسم مى گرداند و كارهاى خوب و بد ما را به ما تذكر مى دهد.
آرى، دوست خوب است كه بر اثر نفوذ در انسان او را به كارهاى خوب وادار مى كند و دوست ناپاك است كه انسان را منحرف مى گردان و بدبخت مى سازد. پس بايد اثر دوست را در رفتار و كردار خود بشناسيم و ببينيم او چه تاثيرى در ما دارد، چون گاهى سرنوشت ها را عوض مى كند و گاهى در دين و عقيده ى ما موثر است، از قول سليمان پيامبر عليه السلام نقل شده كه فرمود :
درباره ى كسى داورى نكنيد مگر آن گاه كه ببينيد او با چه كسى دوست و همدم است، زيرا آدمى را به دوستان و افراد هم گروه اش مى توان شناخت. [مستدرك الوسائل، ج ٢، ص ٦٢.]

آيينه حديث

نشانه ى عقل : التودد الى الناس راس العقل [غرر الحكم، ج ١، ص ٤٩، ح ١٣٩١.] دوستى كردن با مردم ريشه ى خردمندى است.
دوستى و خردمندى : التودد نصف العقل [نهج البلاغه، حكمت ١٤٢.] دوستى و مهربانى با مردم، نيمى از عقل و تفكر است.
فرخندگى : التودد يمن [غرر الحكم، ج ١، ص ٧، ح ٨٠.] دوستدارى فرخندگى است.
برترين پناه : الصديق افضل عده و ابقى موده [همان، ص ٦٨، ح ١٧٤٣.] يار نيك برترين پناه و در دوستى پايدارتر است.
همچون خود انسان : الصديق انسان انت الا انه غيرك [همان، ص ٧٧، ح ١٨٦٨.] دوست، انسانى است كه خودت هستى جز اين كه او غير تو است.
پيوند دل ها و الموده تعاطف القلوب فى ائتلاف الارواح [همان، ص ٩٢، ح ٢٠٨٠.] با مردم دوستى كردن، دل ها را در پيوند دادن جان ها به يكديگر متمايل مى سازد.
نوعى خويشاوندى : الموده رحم [همان، ص ٥، ح ١٨.] دوستى و مهربانى خويشاوندى است.
استوارترين پيوندها : الموده فى الله اكد من وشيج الرحم [غرر الحكم، ج ١، ص ٥٨ ح ١٥٧٥.] دوستى در راه خدا رشته اش استوارتر از پيوند خويشى است.
پيوند : الموده نسب [همان، ص ٨، ح ١٠٥.] دوستى خويشى و پيوند است.
پيوند نزديك : الموده اقرب نسب [همان، ص ١٤، ح ٣٣٩.] دوستى نزديك ترين خويشاوند است.
پيوند پر فايده : الموده نسب مستفاد [همان، ص ٢٤، ح ٦٩٨.] دوستى با مردم پيوند اكتسابى و پر فايده اى است.
چقدر نزديك است : الصديق اقرب الاقارب [فهرست غرر، ص ٢٠٣.] دوست خوب نسبت به انسان، نزديك تر از خويشاوند است.
بدون دوست غريب است : و رب بعيد اقرب من قريب و قريب ابعد من بعيد و الغريب من لم يكن له حبيب [نهج البلاغه، نامه ى ٣١.] چه بسا افراد دور افتاده اى كه از خويشاوندان نزديك ترند و چه بسا نزديكان و خويشاوندانى كه از هر غريب و نا آشنايى دورتر مى باشند. غريب و تنها كسى است كه دوست و همدمى نداشته باشد.
خويشاوندى اكتسابى : و الموده قرابه مستفاده و لا تامنن ملولا [نهج البلاغه، حكمت ٢١١.] دوستى، نوعى خويشاوندى اكتسابى است. با هر كس كه پشتكار ندارد دوست و آشنا نباش.
نزديكى دل ها با دوستى : و القرابه الى الموده احوج من الموده الى القرابه [ همان، حكمت ٣٠٨.] خويشاوندى به دوستى نيازمندتر است از دوستى به خويشاوندى چه بسا كسانى كه با هم خويشاوند نيستند، اما با دوستى و مهربانى بهتر از خويشاوندان زندگى مى كنند .

آزمايش قبل از انتخاب

هر فردى در زندگى خويش به دوست و همنشينى نياز دارد تا هنگام ناراحتى با او درد دل كند و موقع سختى نزد او برود و هنگام حوادث و مشكلات از او كمك بگيرد و بالاخره غم و شادى خود را با او در ميان بگذراد. حال اين سوال به ذهن راه مى يابد كه مى توان با هر كسى رفيق شد و از آنان همه نوع كمكى را توقع داشت يا بايد از همه رميد و با هيچ كس دوستى نكرد و خود را در زمانى دانست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : روزگارى مى آيد كه مردم همه گرگند، هر كس گرگ نباشد گرگ ها او را مى خورند. [تحف العقول، ص ٤٤.]
راستى آيا در دورانى كه دوستان ظاهر ساز و خيانتكار فراوانند و هر كس به سود خويشتن فكر مى كند، راهى براى شناسايى آنان وجود دارد كه بتوانيم خوب را از بد تشخيص دهيم و دوستى ما پايدار باشد؟
در پاسخ بايد گفت : همان طور كه انسان براى خريد اجناس و پرداخت پول آن دقت مى كند تا جنس خوب را به دست آورد و پولش را بيهوده از دست ندهد، در راه به دست آوردن دوست كه بهترين سرمايه هاست بايد دقت نمايد تا دوست خوب و با رازش را به دست آورد و بتواند ساليان دراز با او رفاقت كند، حضرت على عليه السلام مى فرمايد : در كشاكش روزگار، افراد، با دوستان خوب شناخته مى شوند. [نهج البلاغه، حكمت ٢٠٨.]
بنابراين انسان بايد سعى كند افراد خوب و بد را بشناسد. روايات تاكيد مى كنند دوستانتان را آزمايش كنيد تا ميزان دوستى شان معلوم شود، مثلا از آنان در تنگدستى يارى بطلبيد، در مراحل گونه گون زندگى با ايشان نشست و برخاست نماييد تا گوهر درونى شان بر شما بيشتر آشكار شود، در ضمن بايد ديد آيا دوستى شما را براى انتظار و توقعى برگزيده اند يا با انديشه اى صادقانه و خالصانه. در هر حال، اصل بر اين است كه دوستى ها براساس ايمان و تقوا باشد و از معنويت مايه بگيرد و عاملى براى رشد مودت و اخلاق و نزديك تر شدن به خدا باشد، نه براى پول و زرق و برق و دستيابى به جام و مقام و موقعيت.
بهترين راهى كه به آن، دوست واقعى شناخته مى شود پول و مسائل مادى است. اگر فردى است كه منافع شخصى خود را در نظر مى گيرد، كوچك ترين ارزشى ندارد، زيرا زمانى كه دوست ثروتمندى ترى بيابد رفيق گذشته را فراموش خواهد كرد، همين طور اگر دوست، در مواجهه با حوادث مختلف زندگى، به امور غير اسلامى و انسانى و غير اخلاقى دست بزند ارزش دوستى اش ساقط مى گردد. به هر حال در خورى و شايستگى دوست وقتى بهتر معلوم مى شود كه تا چه حد حاضر است در رفع نياز آدمى بكوشد، و نيز به وقت عصبانيت، چه مقدار حريم دوستى را رعايت مى نمايد و از بدگويى و رساندن ضرر و زيان به دوست خويش، پرهيز مى كند. اينك به گلستان هميشه سر سبز و كلام نورانى اميرالمومنين على عليه السلام سرى مى زنيم.

آيينه حديث

آزمايش دوست : كفى بالصحبه اختبارا [غرر الحكم، ج ٢، ص ٥٥٧، ح ٢٧.] براى رفيق گرفتن، همان آزمون كافى است.
لا تامن صديقك حتى تختبره و كن من عدوك على الشد الحذر [همان، ص ٨١٠، ح ١٥١.] از دوستت ايمن مباش تا اين كه او را بيازمايى و بسيار با احتياط با دشمنت برخورد كن.
لزوم شناخت رفيق راه : سل من الرفيق قبل الطريق [نهج البلاغه، نامه ى ٣١.] پيش از آن كه درباره ى راه بپرسى، درباره ى رفيق راه بپرس.
اهميت آزمايش در رفاقت : من اتخذ اخا بعد حسن الاختبار دامت صحبته و تاكدت مودته [غرر الحكم، ج ٢، ص ٦٩٥، ح ١٢٦٠.] كسى كه پس از آزمايش صحيح، كسى را به دوستى برگزيند، رفاقتش پايدار و دوستى اش استوار خواهد ماند.
آزمايش قبل از دوستى : قدم الاختبار واجد الاستظهار فى اختيار الاخوان و الا الجاك الاضطرار الى مقارنه الاشرار [همان، ص ٥٤١، ح ٩٨.] در بر گزيدن دوستان و برادران، آزمايش را مقدم دار و در كار جستن پشتيبان بكوش، و گر نه، ناچارى، تو را مجبور مى كند كه با بدان و ناپاكان نزديكى و دوستى كنى.
نتيجه ى ناسنجيده دوست گرفتن : من اتخذ اخا من غير اختبار الجاه الاضطرار الى مرافقه الاشرار [غرر الحكم، ج ٢، ص ٦٩٥، ح ١٢٥٩.] كسى كه ناسنجيده و بدون آزمايش با ديگران پيمان دوستى مى بندد، ناچار بايد به رفاقت اشرار و افراد فاسد تن در دهد.
عشق و محبت دروغين : من عشق شيئا اعملى بصره و امرض قلبه [نهج البلاغه، خطبه ى ١٠٩.] هر كس به چيزى بيهوده و بدون اهداف والاى الهى عشق ورزد، عشق و دوستى دروغين چشمان او را نابينا و قلبش را بيمار مى سازد.

اى بسا ابليس آدم روى هست
پس به هر دستى نبايد داد دست

آزمايش حساب شده : من عرف من اخيه وثيقه دين و سداد طريق فلا يسمعن فيه اقاويل الرجال [نهج البلاغه، خطبه ١٤١.] كسى كه در آزمايش حساب شده از دوست خود، اطمينان و استقامت در دين و درستى راه و رسم زندگى مشاهده كند، ديگر نبايد به سخنان اين و آن توجه نمايد.
دوست خوب ميزان سنجش : الحازم من تخير لخلته، فان المرء يوزن بخليله [غرر الحكم، ج ١، ص ٨٩، ح ٢٠٤٨.] دور انديش كسى است كه دوست نيك را بگزيند، زيرا كه مرد به دوستش سنجيده مى شود.

و اول بگو با كيان زيستى
كه تا من بگويم كه تو كيستى


۱
نشانه هاى دوست و راه هاى شناخت

نشانه هاى دوست و راه هاى شناخت

آينه هم خوبى ها را نشان مى دهد و هم بدى ها را، دوست خوب نيز چنين است. آنيه خوبى و بدى را به همان مقدار كه هست نشان مى دهد، دوست خوب نيز چنين است. آينه خوبى و بدى ما را به خودمان نشان مى دهد، دوست خوب نيز چنين است. وقتى در آينه عيب خود را مى بينيم بدون ناراحتى آن را برطرف مى كنيم، اگر دوست ما عيبمان را گفت بى هيچ ملالى از او تشكر مى كنيم.
اگر جلو آينه قرار نگيريم عيب هاى خودمان را نمى بينيم. دوست خوب از دوستش مى خواهد كه عيب هايش را به او بگويد.
در زمينه ى نشانه هاى دوست و راه هاى شناخت آن، رهنودها و سفارش هاى فراوانى در قرآن و كلام معصومين عليهم السلام وجود دارد. خداوند در قرآن مى فرمايد : با كسانى شكيبايى و انس و دوستى داشته باش كه صبح و شام به ياد خداوند هستند. [كهف ١٨ آيه ٢٨.]
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : با كسى دوست شويد كه ديدار او شما را به ياد خدا اندازد، مايه ى افزونى دانش شما گردد و عمل او شما را به ياد آخرت بيندازد. [امالى طوسى، ج ١.]
امام صادق عليه السلام به كسى كه از حقوق مسلمان بر ديگرى سوال كرده بود فرمود :
هفت حق است كه واجب است و اگر يكى از اين حقوق از دست برود و رعايت نگردد، انسان نافرمانى خدا را نموده است.
راوى عرض كرد : قربانت گكردم آن حقوق چيست؟
حضرت فرمود : من دوست تو هستم، مى ترسم آن حقوق را زير پا بگذارى و حفظ نكنى، بدانى و عمل نكنى.
عرض كرد : به خدا پناه مى برم.
حضرت فرمود : كمترين حقى كه مسلمان نسبت به تو دارد اين است كه براى او دوست بدارى آنچه براى خودت دوست دارى و بد بدانى آنچه را براى خود بد مى دانى. حق دوم اين است كه مواظب باشى او را عصبانى نكنى و سعى كنى او را خشنود سازى و دستورش را اطات نمايى. حق سوم اين كه با بدن و مال و زبان و دست و پا به او كمك نمايى. حق چهارم آن كه راهنما و آيينه اش باشى. حق پنجم اين است كه تو سير نباشى و او گرسنه باشد، سيراب نباشى و او تشنه باشد، پوشيده نباشى و او عريان باشد. حق ششم آن است كه اگر تو خادم دارى اما دوست تو ندارد، بايد خدمتگزارت را بفرستى لباس هاى او را بشويد، برايش غذا تهيه كند و رختخوابش را پهن نمايد. حق هفتم اين است كه سوگندش را بپذيرى، دعوتش را قبول كنى و هر گاه بيمار شد به عيادتش بروى. به تشييع جنازه اش حاضر شوى و هر گاه فهيمدى حاجتى دارد قبل از اين كه بگويد آن را انجام دهى و وى را ناگزير نكنى كه انجام آن كار را از تو درخواست كند.
وقتى اين حقوق را رعايت كردى و دوستى شما برقرار گرديده است. [اصول كافى، ج ٢، ص ١٦٩.]

آيينه حديث

شناخت دوست : فى الضيق يتبين حسن مواساه الرفيق [غرر الحكم، ج ٢، ص ٥١٢، ح ٣١.] خوش رفتارى به گاه تنگى و سختى پديدار مى گردد.
راه شناسايى : فى الضيق و الشده يظهر حسن الموده [همان، ص ٥١٤، ح ٦٩.] در تنگى و سختى، خوبى محبت و دوستى پديدار مى گردد.
دوست آن باشد كه گيرد دست دوست
در پريشان حالى و درماندگى .
عند كثره الافضال و شده الاحتمال الخلاله [غرر الحكم، ج ٢، ص ٤٩٠، ح ١٩.] دوستى به هنگام بسيارى بخشش ها و سختى تحمل ها و بردبارى ها از دوست محقق مى گررد.
عند نزول الشدائد يخرب حفاظ الاخوان [همان، ص ٤٨٩، ح ٦.] به هنگام فرود آمدن سختى ها بنيان نگهدارى برادران، ويران مى شود و هر كسى دنبال كار خودش رفته به دوستش نمى پردازد .
دوستى و غمخوارى : من اهتم بك فهو صديقك [همان، ص ٦٤٥، ح ٦٠٦.] دوست تو كسى است كه غمخوار تو باشد.
دوست واقعى : من احبك نهاك [همان، ص ٦١٣، ح ٧٦.] دوستدار تو، تو را از بدى باز مى دارد.
آن كس كه تو را به راستى دوست بود
از هر روش زشت تو را دور كند.
بهترين دوست : من ابان لك عن عيوبك فهو ودودك [غرر الحكم، ج ٢، ص ٦٤١، ح ٥٥٥.] هر كس عيب هاى تو را بر تو آشكار سازد، دوست تو همان است.
دوست وفادار : لا ينتقل الودود الوفى عن حفاظه و ان اقصى، [همان، ص ٨٥٠، ح ٣٨٩. ]
دوست وفادار، روى از دوستى نگرداند اگر چه رانده و دور كرده شود.
دوست صميمى : من بصرك عيبك و حفظك فى غيبك فهو الصديق فاحفظه [غرر الحكم، ج ٢، ص ٦٧٩، ح ١٠٨٤.] هر كس عيب تو را بر تو بنماياند و در پنهان آبرويت را حفظ كند، دوست صميمى تو است، از وى نگهدارى كن.

دوست دارم كه دوست عيب مرا
همچو آيينه پيش رو گويد
نه كه چون شانه با هزار زبان
پشت سر رفته مو به مو گويد

رفيق شفيق : من دعاك الى الدار الباقيه و اعانك على العمل لها فهو الصديق الشفيق [غرر الحكم، ج ٢، ص ٦٨١، ح ١١١٣.] هر كس تو را به سوى سراى جاويد آخرت بخواند و به كار كردن براى آن يارى ات كند پس او دوست مهربان تو است دوستى اش را از دست مده .
دوست راست كردار : لا يحول الصديق الصدوق عن الموده و ان جفى [همان، ص ٨٥٠، ح ٣٨٨.] دوست راست كردار، رخ از دوستى نتابد اگر چه ستم بيند.
نشانه ى دوست با انصاف : صديقك من صدقك لا من صدقك [فهرست غرر، ص ٤٥٧.] رفيق واقعى تو كسى است كه به تو راست مى گويد، نه آن كس كه هر كارى مى كنى عمل تو را تصديق مى كند.
دوستى در پشت سر : الصديق من صدق غيبه [نهج البلاغه، نامه ٣١، غرر الحكم، ج ١، ص ٣٩، ح ١١٩٥.] دوست آن است كه پشت سر هم، دوستى اش درست باشد هر جا حضور ندارد از او حمايت كند .
نشانه هاى واقعى : الصديق من كان ناهيا عن الظلم و العدوان، معينا على البر و الاحسان [غرر الحكم، ج ١، ص ٩٤، ح ٢١٠٠.] دوست كسى است كه از ستم و تعدى باز دارد و در نيكى و احسان انسان را يراى دهد.
ويژگى هاى دوست راستين : الصديق الصدوق من نصحك فى عيبك و حفظك فى غيبك و آثرك على نفسه [همان، ص ٨٠، ح ١٩٢٦.] دوست راستين كسى است كه تو را درباره ى عيب هايت اندرز دهد و در پشت سرت نگه دارد و تو را بر خودش مقدم دارد.
دوستى و ايثار : الصديق من وقاك بنفسه و اثرك على ماله و ولده و عرسه [همان، ص ٨٩، ح ٢٠٣٥.] دوست كسى است كه تو را با جانش نگه دارد و بر مال و فرزندان و خاندانش بگزيند البته اين مطلب در مورد دوست لايق است .
شرط رفاقت : لا يكون الصديق صديقا حتى يحفظ اخاه فى نكبته و غيبته و وفاته [نهج البلاغه ترجمه و شرح فيض الاسلام ، حكمت ١٢٩.] رفيق، خوب نيست، مگر كسى كه در مواقع تهى دستى و در غياب و حتى پس از مرگ هم دوست خود را يارى كند و اسرار او را حفظ نمايد. زيرنويس به دوست گر چه عزيز است راز دل مگشا++
كه دوست نيز بگويد به دوستان عزيز..

عوامل از دست دادن دوست

سوالى كه به ذهن راه مى يابد اين است كه رمز دوام و گسستن پيمان هاى دوستى چيست، چرا رابطه ى دوستى دو نفر آن قدر مستحكم و استوار است كه هيچ چيز نمى تواند آن را بگسلد، اما رشته ى محبت دو نفر آن قدر سست است كه به كمترين بهانه اى از هم گسسته مى شود.
در پاسخ به اين سوال بايد گفت هر گاه دو نفر براى خدا و خدمت به اجتماع دست دوستى به يكديگر بدهند روز به روز دوستى آنان تقويت مى شود و استحكام بيشترى مى يابد، ولى آن گاه كه براى منافع شخصى و در راه ظلم و فساد با يكديگر دوست شدند، به دليل توجه به منافع خويش زودتر متفرق مى گردند و همين رمز ناسازگارى و برخوردهاى بسيارى از دوستان و سرانجام جدايى آنان است.
دوست شما كه تا ديروز به شما اظهار ارادت مى كرد و وفادار بود ناگهان تغيير روش مى دهد و اسباب ناراحتى شما را فراهم مى كند، سر سنگين مى شود و به تندى مى نگرد و به خشم حرف مى زند، اين دوست وفادار چرا تغيير روحيه داده و اين چنين شده است؟
بايد در نظر داشت بسيارى از ناراحتى ها از بى احتياطى هاى افراد سرچشمه مى گيرد. توقعات و انتظارات نابجا و كارهاى ناشايسته، دوستان را دلگير و بى اعتنا مى گرداند.
بياييد در اين بخش از بوستان عطر افشان خاندان نور و دوستان پاك و وارسته ى خداى بزرگ، مخصوصا امام مومنين حضرت على عليه السلام خوشه اى برچينيم و از گفته هاى بى بديل آن عزيزان فيض جوييم.

آيينه حديث

بدون دوست : من لا صديق له لا ذخر له [غرر الحكم، ج ٢، ص ٦٨٠، ح ١٠٩٨.] هر كس دوستى ندارد پناهى ندارد.
غربت و تنهايى : فقد الاحبه غربه [نهج البلاغه، حكمت ٦٥.] مبادا دوستان خود را از دست بدهيد كه از دست دادن دوستان، غربت و تنهايى است.
نبايد از دست داد : لا تقطع صديقا و ان كفر [غرر الحكم، ج ٢، ص ٨٠٢، ح ٤٧.] از دست مبر، اگر چه او نعمت دوستى را كفران كننده باشد.
جايگاه دوستى : لا تبذلن ودك اذا لم تجد له موضعا [غرر الحكم، ج ٢، ص ٨٠٨، ح ١٢٦.] وقتى كه براى دوستى جايى نمى بينى آن را به كار مبند.
حفظ دوستى : كن للود حافظا و ان لم تجد محافظا [همان، ص ٥٦٦، ح ٢٦.] خودت نگه دارنده ى دوستى و رفاقت باش، اگر چه نگه دارنده پيدا نكنى.
ناتوان ترين مردم : اعجز الناس من عجز عن اكتساب الاخوان و اعجز منه من نضيع من ظفر به منهم [نهج البلاغه، حكمت ١٢.] ناتوان ترين مردم كسى است كه نتواند دوستى بيابد، و از آن ناتوان تر كسى است كه دوستان به دست آمده را رها و دوستى را تباه سازد.
زندگى ناگوار : لا عيش لمن فارق احبته [غرر الحكم، ج ٢، ص ٨٤٠، ح ٢٢٤.] زندگى براى كسى كه دوستانش را از دست بدهد گوارا نيست.
نكوهش قطع رابطه : ما اقبح القطيعه بعد الصله و الجفاء بعد الاخاء و العداوه بعد الصفاء و زوال الالفه بعد استحكامها [همان، ص ٧٥٦، ح ٢٦٦.] چقدر زشت است بريدن پس از پويند و دورى كردن پس از برادرى و دشمنى پس از محبت و صفا و رشته ى دوستى را از ميان بردن پس از استوار كردن. از دست دان درد آور : الفقد الممرض فقد الاحباب [غرر الحكم، ج ١، ص ٣٩، ح ١٢٠٢.] از دست دادن دوستان از دست دادنى است درد آور.
از دست دادن اعضاى بدن : من فقد اخا فى الله فكانما فقد اشرف اعضائه [همان، ج ٢، ص ٧٢٣، ح ١٥٢٥.] كسى كه دوست پاك ضمير خود را، كه براى خدا با وى پيوند دوستى داشته از دست بدهد، مثل اين است كه شريف ترين اعضاى بدن خود را از كف داده است.
بى انصافى عامل از دست دادن : لا تدوم على عدم الانصاف الموده [همان، ص ٨٥٠، ح ٣٩١.] دوستى با بى انصافى و رعايت نكردن آداب دوستى پايدار نيست.
عامل تباهى دوست : من لم يتعاهد موادده فقد ضيع الصديق [همان، ص ٦٦٣، ح ٨٨٨.] هر كس عهد دوستانش را نگه ندارد، دوست را تباه ساخته است.
دوستى هاى ناپايدار : من وادك لامر ولى عند انقضائه [همان، ص ٦٦٣، ح ٨٩٠.] هر كس براى كارى تو را دوست داشته باشد، آن كار كه تمام شد، او نيز دست از دوستى بكشد.

اين دغل دوستان كه مى بينى
مگسانند گرد شيرينى
زود باورى عامل جدايى : من صدق الواشى افسد الصديق [غرر الحكم، ج ٢، ص ٦٥٨، ح ٨١٨.] هر كس سخن بد خواه و سخن چين را باور دارد دوست را تباه كرده است.
مقدمه ى جدايى : اذا احتشم المومن اخاه فقد فارقه [نهج البلاغه، حكمت ٤٨٠.] به خشم آوردن و شرمنده ساختن دوست، مقدمه ى جدايى است.
كنجكاوى عامل قطع رابطه : من استقصى على صديقه انقطعت مودته [غرر الحكم، ج ٢، ص ٦٦٦، ح ٩٢٠.] هر كس بر دوستش كنجكاوى روا دارد و به او بد گمان باشد دوستى اش بريده مى شود.
بى پناهى : من استفسد صديقه نقص من عدده [همان، ص ٦٤٣، ح ٥٧٦.] هر كس جوياى تباهى دوستش باشد و به جهت مسائل مادى، آرزوى نابودى او را داشته باشد از پناه هاى خود كاسته است.
سوء نيت موجب پراكندگى : و انما انتم اخوان على دين الله ما فرق بينكم الا خبث السرائر و سوء الضمائر [نهج البلاغه، خطبه ى ١١٣.] همه ى شما از نظر دين خدا برادر يكديگريد، چيزى جز زشتى درون و سوء نيت ها شما را از هم پراكنده نكرده است.


۲
حكايت

حكايت

شايد كسى گمان نمى برد كه آن دوستى بريده شود و آن دو رفيق كه هميشه ملازم يكديگر بودند، روزى از هم جدا شوند. مردم يكى از آنها را بيش از آن كه به نام اصلى خودش بشناسند به نام دوست و رفيقش مى شناختند. معمولا وقتى كه مى خواستند از او ياد كنند، توجه به نام اصلى اش نداشتند و مى گفتند : رفيق...
آرى، او به نام رفيق امام صادق عليه السلام معروف شده بود، ولى در آن روز كه مثل هميشه با يكديگر بودند و با هم داخل بازار كفش دوزها شدند، آيا كسى گمان مى كرد كه پيش از آن كه آنهااز بازار بيرون بيايند، رشته ى دوستى شان براى هميشه بريده شود.
در آن روز او مانند هميشه همراه امام عليه السلام بود و با هم داخل بازار كفش دوزها شدند. غلام سياه پوستش هم با او بود، و از پشت سرش حركت مى كرد. در وسط بازار، ناگهان به پشت سر نگاه كرد، غلام را نديد. بعد از چند قدم ديگر، دو مرتبه سرا به عقب برگرداند، باز هم غلام را نديد. سومين باز به پشت سر نگاه كرد، هنوز هم از غلام- كه سر گرم تماشاى اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود- خبرى نبود. براى مرتبه ى چهارم كه سر خود را به عقب برگرداند غلام را ديد. با خشم به وى گفت : مادر فلان، كجا بودى؟
تا اين جمله از دهانش خارج شد امام صادق عليه السلام به تعجب، دست خود را بلند كرد و محكم به پيشانى خويش زد و فرمود : سبحان الله، به مادرش دشنام مى دهى؟! به مادرش نسبت كار ناروا مى دهى؟! من خيال مى كردم تو مردى با تقوا و پرهيزكارى. معلوم شد در تو ورع و تقوايى وجود ندارد.
او گفت : يابن رسول الله، اين غلام اصلا سندى است و مادرش هم از اهل سند است. خودت مى دانى كه آنها مسلمان نيستند. مادر اين غلام، يك زن مسلمان نبوده كه من به او تهمت ناروا زده باشم.
حضرت فرمود : مادرش كافر بوده كه بوده. هر قومى سنتى و قانونى در امر ازدواج دارند. وقتى طبق همان سنت و قانون رفتار كنند، عملشان زنا نيست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمى شوند. امام عليه السلام بعد از اين بيان به او فرمود : ديگر از من دور شو.
بعد از آن، ديگر كسى نديد كه امام صادق عليه السلام با او راه برود تا مرگ، بين آنها جدايى كامل انداخت. [داستان راستان، ج ١، ص ١٥٩.]

رفتارهاى شايسته، دوستان شايسته

معاشرت در اسلام رنگ خدايى دارد و اصل بر اين است كه مومنان يكديگر را دوست بدارند و از هر چه كه موجب دشمنى و قهر است دور و بر كنار باشند.
آنچه مهم است دوستى كردن براى خداست، نه براى مقاصد ديگر. از ديدگاه اسلام، مومن بر برادر مومن حقوقى دارد و حق او از حق كعبه هم برتر است.
رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره ى احترام برادر دينى و دوست مى فرمايد : كسى كه با يك كلمه برادر دينى خود را احترام كند و ناراحتى او را برطرف گرداند تا زمانى كه به كار خود ادامه مى دهد مورد عنايت و لطف خدا قرار دارد. [اصول كافى، ج ٢، ص ٢٠٦.]
از ديدگاه نهج البلاغه، اساس و پايه ى دوستى ها، ارزش هاى الهى و معنوى اس. با كسى بايد دوست و آشنا گرديد كه پاك و سالم، ديندار و پرهيزكار و عامل رشد و تكامل ما باشد و ما را به درستى و پاكى دعوت كند.
اگر اساس و پايه ى دوستى ها و دوست يابى ها، پاكى و اطاعت و بندگى خدا باشد، سلامت جامعه ى انسانى تضمين خواهد شد. از ديدگاه نهج البلاغه با كسانى بايد دسوت شد كه اطاعت و بندگى خدا را پذيرفته اند و از گناهان پرهيز مى كنند. پس از انتخاب دوستان شايسته، بايد بدانيم را و رسم دوستى كدام است و با دوستان چگونه باشيم؟
دگر بار به بوستان معطر و كلام دلنشين على عليه السلام سرى مى زنيم.

آيينه حديث

دوست، نعمت خدا : من النعم الصديق الصدوق [غرر الحكم، ج ٢، ص ٧٢٤، ح ١.] از نعمت ها ى خداوندى دوست درست و نيكو است.
ياد دوست : الذكر مجالسه المحبوب [همان، ج ١، ص ١٥، ح ٣٧٤.] ، ياد دوست بودن، همنشينى با اوست.
دوست پند گوى : لا شفيق كالودود الناصح [همان، ج ٢، ص ٨٣٤، ح ١١٢.] هيچ مهربانى، همچون دوست درست و پندگوى نيست. دوست آيينه ى دوست : و امحض اخاك النصيحه حسنه كانت او قبيحه [نهج البلاغه، نامه ى ٣١.] همواره دوست خود را با پند و اندرز نصيحت كن، چه خوب باشد يا به ظاهر زشت، كه او را برنجاند .
مشورت با دوست : مشاوره الحازم المشفق ظفر [غرر الحكم، ج ٢، ص ٧٦٧، ح ١٤٧.] با دوست مهربان دور انديش مشورت كردن، پيروزى مى آورد.
نشانه ى جوانمردى : من الكرم اصطناع المعروف و بذل الرفد [همان، ص ٧٢٨، ح ٦٩.] نيكى را به كار بستن، و بخشيدن و عطا كردن به دوستان از جوانمردى است.
برابرى در دوستى : ما حفظت الاخوه بمثل المواساه [همان، ص ٧٤٣، ح ١٢٦.] هيچ چيزى بمانند برابرى، برادرى را نگهدارى نمى نمايد.
سزاوار دوستى : من احسن الوفاء استحق بالاصطفاء [همان، ص ٦٧٤، ح ١٠٢٨.] هر كس نيكو وفادارى كند، سزاوار برگزيده شدن و دوستى كردن است.
دوست ناياب : من طلب صديق صدق و فى طلب ما لا يوجد [همان، ص ٧١٢، ح ١٤٢٣.]
هر كس دوست درست و وفادارى را بجويد، جوياى چيز ناياب است.
دوست دلسوز : احبب فى الله من جاهدك على صلاح دين و اكسبك حسن اليقين [غرر الحكم، ج ١، ص ١١٦، ح ١٣٤.] براى خدا دوست بدار كسى را كه براى اصلاح دين با تو نبرد مى كند و تو را يقين نيك و درست مى آموزد.
حد و اندازه در دوستى و دشمنى : احبب حبيبك هونا ما، عسى ان يكون بغيضك يوما ما، و ابغض بغيضك هونا ما، عسى ان يكون حبيبك يوما ما [نهج البلاغه، حكمت ٢٦٨.] در دوستى با دوست خود اندازه نگهدار، براى آن كه شايد روزى با تو دشمن شود و در دشمنى با دشمن خود نيز اندازه نگهدار، براى آن كه شايد او نيز روزى با تو دوست شود.

كمند مهر چنان پاره كن كه گر روزى
وى ز كرده پشيمان به هم توانى بست
الگوها در دوستى : ثم الصق بذوى المروءات و الاحتساب و اهل البيوتات الصالحه و السوابق الحسنه ثم اهل النجده و الشجاعه و السخاء و السماحه، فانهم جماع من الكرم و شعب من العرف [نهج البلاغه، نامه ى ٥٣.] روابط خود را با افراد سرشناس و اصيل برخاسته از خاندان هاى صالح و خوش سابقه و مردمان شجاع و سخاوتمند و افراد بزرگوار برقرار ساز چرا كه آنها كانون بخشش و كرم و مركز اصلى نيكوكارى هستند.
با انصاف : المتعدى كثير الاضداد و الاعداء و المنصف كثير الاولياء و الاوداء [ غرر الحكم، ج ١، ص ٩٨، ح ٢١٢٤.] ستمگر را دشمنان و بد خواهان بسيار است و با انصاف را دوستان و نيك خواهان بى شمار.
گرامى داشت دوست : اكرم ودك و اصفح عن عدوك يتم لك الفضل [غرر الحكم، ج ١، ص ١١٧، ح ١٤٤.] دوستت را گرامى دار و از دشمنت در گذر تا فضل و مردانگى براى تو مسلم گردد.
اكرم ودك و احفظ عهدك [همان، ص ١٠٩، ح ٤٥.] دوستت را گرامى دار و پيمانت را نگه دار.
نشانه ى بزرگوار : الشريف من شرفت خلاله [همان، ص ٢٧، ح ٧٨٤.] بزرگوار كسى است كه دوستى اش پسنديده باشد.
هديه به دوست : و اذا اسديت اليك يد فكافئها بما يربى عليها، و الفضل مع ذلك للبادى [نهج البلاغه، حكمت ٦٢.] هر گاه دستى براى نيكى به سوى تو دراز شد، به بيش از آن، پاداش ده. در عين حال در اين گونه موارد، اجر فراوان براى كسى است كه در نيكى و هديه دادن پيش دستى كرده است.
سازگارى : الرفيق كالصديق فاختره موافقا [غرر الحكم، ج ١، ص ٤٠، ح ١٢٢٤.] همراه مانند دوست است، او را با خود سازگار گير.
استفاده از فكر روشن دوست : لا عليك ان تصحب ذا العقل و ان لم تحمد كرمه و لكن انتفع بعقله [وسائل الشيعه، ج ٣، ص ٢٠٣.] مانعى ندارد كه با فرد عاقل و خردمندى كه داراى طبع بلند و كرامت اخلاق نيست رفاقت نمايى، ولى مراقب باش كه در برخوردهاى دوستانه تنها از فكر روشنش استفاده كنى و به پستى اخلاقش خو نگيرى.
بخشيدن دوست : اغتفر زله صديقك يزكيك عدوك [غرر الحكم، ج ١، ص ١١، ح ٦٩.] لغزش دوستت را ببخش تا دشمنت تو را پاك پندارد.
تداوم رابطه و محبت : احمل نفسك من اخيك عند صرمه على الصله [نهج البلاغه، نامه ى ٣١.] در برابر دوستانت برخى از مشكلات را بر خود هموار ساز و تحمل كن. اگر قطع رابطه كرد تو قطع نكن، رابطه و مهربانى ها را تداوم بخش.
گذشت و جوانمردى در برابر دوست : من عامل الناس بالمسامحه استمتع بصحبتهم [غرر الحكم، ج ٢، ص ٦٨٩، ح ١٢٠٠.] هر كس با مردم گذشت و جوانمردى داشته باشد از دوستى آنان برخودار گردد.
پايه ى دوستى : على الانصاف ترسخ الموده [همان، ص ٤٨٨، ح ١٩.] پايه ى دوستى بر برابرى و انصاف استوار مى گردد.
پاسخ بدى با نيكى : عاتب اخاك بالاحسان اليه، و اردد شره بالانعام عليه [نهج البلاغه، حكمت ١٥٨.] دوستت را با نيكى و خوش رفتارى سرزنش كن و بدى ها و زشتى هاى او را با بخشش و هديه دفع كن و از خود دور ساز.
افزاينده ى دوستى : البشر يونس الرقاق [غرر الحكم، ج ١، ص ٢٧، ح ٧٨٦.] گشاده رويى دوستان را به انسان مانوس مى گرداند.
رشته ى دوستى : عليك بالبشاشه، فانها حباله الموده [نهج البلاغه، حكمت ٦، غرر الحكم، ج ٢، ص ٤٧٩، ح ٢١.] بر تو باد به خوشرويى، زيرا اين خصلت، سر رشته و وسيله ى دوستى با مردم است.
دوستان خدا : و وقر الله و احبب احبائه [نهج البلاغه، نامه ٦٩.] پروردگار جهان را محترم شمار و دوستان خدا را دوست بدار.
دوست واقعى : المومن من كان حبه لله و بغضه لله و اخذه لله و تركه لله [غرر الحكم، ج ١، ص ٦٩، ح ١٧٦٩.] مومن كسى است كه دوستى اش براى خدا، دشمنى اش براى خدا، گرفتنش براى خدا و رها كردنش براى خدا باشد.
دوستى هاى خدا پسندانه : من كانت صحبته فى الله كانت صحبته كريمه و مودته مستقيمه [همان، ج ٢، ص ٧٠١، ح ١٣١٥.] هر كس در راه رضاى خدا با ديگرى همنشينى كند، همنشينى با او نيك و گرامى و دوستى اش پايدار است.
قرآن رفيق جاودان : من انس بتلاوه القران لم توحشه مفارقه الاخوان [غرر الحكم، ص ٦٨٣، ح ١١٢٨.] هر كس به خواندن قرآن انس گيرد، جدايى دوستان به وحشتش نيفكند.
عامل كمال ايمان : من احب ان يكمل ايمانه فليكن حبه لله و بغضه لله و رضاه لله و سخطه لله [همان، ج ٢، ص ٦٩٣، ح ١٢٣٦.] هر كس دوست دارد كه ايمانش كامل گردد، بايد دوستى اش براى خدا و دشمنى اش براى خدا و خشم گرفتنش براى خدا باشد.
دوستى با نيكان : لا تصحب الابرار الا نظرائهم [همان، ص ٨٣٧، ح ١٦٨.] نيكان جز با مانندهاى خويش دوستى ننمايند.
يغتنم مواخاه الابرار و تجنب مصاحبه الاشرار و الفجار [همان، ص ٨٧٤، ح ١٠.] برادرى و دوستى با نيكان مغتنم است، و همچنين دورى گزيدن از همنشينى با بدان و بد كاران.
همنشينى با دانشمندان : جالس العلماء يزدد علمك، و يحسن ادبك، و تزك نفسك [همان، ج ١، ص ٣٧٤، ح ٧٠.] با عالمان و دانشمندان همنشينى كن تا دانش تو افزون شود و ادبت نيكو و نفست پاكيزه گردد.
جالس العلماء تسعد [همان، ص ٣٦٨، ح ٢.] با دانشمندان بنشين تا نيك بخت شوى. مصاحبه ذوى الفضائل حياه [غرر الحكم، ج ٢، ص ٧٦٠، ح ٥٧.] همنشينى با دانشمندان و صاحبان فضيلت، سبب زندگى و روشنى دل است.
همنشينى با خردمندان : صاحب العقلاء و جالس العلماء و اغلب الهوى ترافق الملا العلى [همان، ج ١، ص ٤٥٥، ح ٢٧.] با خردمندان هم صحبت باش، با دانشمندان همنشينى كن و بر هواى نفس پيرزو شو تا رفيق گروه برتر و بالاتر شوى.
دوست عاقل : صحبه الولى البيب حياه الروح [همان، ح ٣٢.] همنشينى با دوست عاقل، روح را زنده مى كند.
همنشينى با بردباران : صاحب الحكماء و جالس الحلماء [همان، ح ٢٨.] يار دانشمندان باش و با بردباران همنشينى كن.

پرهيز از رفتارهاى ناشايست با دوستان

پس از انتخاب دوستان پاك و پرهيزكارى بايد اصل ميانه روى در معاشرت با آنها رعايت شود. زياده روى در دوستى ها پى آمدهاى خطرناكى دارد. نبايد همه ى رازها و ناگفتنى ها را مطرح كرد.
رفت و آمدهاى زياد و پشت سر هم خسته كننده خواهد بود. ايجاد مزاحمت به اسم ديدار و ملاقات با دوست، محبت را از بين مى برد.
از پرخاش، زيان رساندن، بخل، رنجاندن، محروم كردن، آشكار كردن اسرار دوست، از ميان بردن آبرو، بى توجهى به دوست، فخر فروشى، غرور و بدگويى و... جدا بايد پرهيز كرد.
در هر حال بايد در برخورد با دوستان، مهربان و متواضع باشيم. اگر سخت گير بدرفتار باشيم يا با لجاجت و سركشى برخورد نماييم، دوستى ها تبديل به كينه توزى و دشمنى خواهد شد. باز هم راه را از راهنما بگيريم و به بوستان ناب و نورانى كلام مولى الموحدين على عليه السلام سرى بزنيم.

آيينه حديث

دوستى غير خدا : كل موده مبنيه على غير ذات الله سبحانه ضلال و الاعتماد عليها محال [غرر الحكم، ج ٢، ص ٥٤٨، ح ٨٨.] هر دوستى كه بنايش براى غير خاطر خدا باشد، آن دوستى گمراهى و تكيه كردن بر آن مشكل و محال است.
من لم تكن مودته فى الله فاحذره، فان مودته لئيمه و صحبته مشومه [همان، ص ٧٠١، ح ١٣١٦.] هر كه در راه خدا با تو دوستى نى كند از او بترس، زيرا كه دوستى اش پست و همنشينى با وى زشت است.
حسد، كوته نظرى دوست است : من صغر الهمه حسد الصديق على النعمه [همان، ص ٧٢٥، ح ١٠.] رشك بردن دوست بر نعمت داده شده از طرف خدا به دوستش از كوچكى همت است.
مواسات به مال : لا تعدن صديقا من لم يواس بماله [همان، ص ٨٠٨، ح ١٢٧.] آن كس كه با مالش با تو مواسات نمى كند، دوستش مشمار. بد اخلاقى عامل تباهى دوستى : من ساء خلقه اعوزه الصديق و الرفيق [غرر الحكم، ج ٢، ص ٧٢٠، ح ١٤٨٥.] هر كه بد اخلاق باشد، دوست و رفيق، او را نادار و بيچاره كند.
آزار و خشم دوست : اذا احتشم المومن اخاه فقد فارقه [نهج البلاغه، حكمت ٤٨٠.] به خشم آوردن و شرمنده ساختن دوست، مقدمه ى جدايى است.
دوستى و بى وفايى : لا تمنحن ودك من لا وفاء له [غرر الحكم، ج ٢، ص ٨٠٠، ح ١٥.] دوستى خود را به بى وفا مبخش.
دوست بى سود : من لا تنفعك صداقته ضرتك [همان، ص ٧١٧، ح ١٤٨٥.] هر كه دوستى اش به تو سودى ندهد، دشمنى اش به تو زيان رساند.
بدبينى عامل دشمنى : من غلب غليه سوء الظن لم يترك بينه و بين خليل صلحا [همان، ص ٦٩٨، ح ١٢٨٨.] بدگمانى بر هر كه غلبه كند، ميان او و دوستش ديگر صلحى باقى نگذارد.
دوستى و عيبجويى : فيكف بالعائب الذى عاب اخاه و عيره ببلواه [نهج البلاغه، خطبه ى ١٤٠.] چگونه ادعاى دوستى مى كند، كسى كه از برادرش عيبجويى مى كند و او را به بلايى كه گرفتار شده سرزنش مى نمايد؟
نتيجه ى سبك شمردن دوست : من استخف بمواليه استثقل وطاه معاديه [غرر الحكم، ج ٢، ص ٦٧٣، ح ١٠١٣.] هر كه دوستانش را سبك شمرد، تاخت و تاز دشمنان برايش گران تمام شود.
نتيجه ى يارى ندادن دوست : من نام عن نصره وليه انتبه بوطاه عدوه [همان، ص ٦٧٣، ح ١٠١٠.] هر كه از يارى دوستش بخوابد و دوستش را يارى نكند تاختن و لگد مال كردن دشمن او را بيدار سازد.
نتيجه ى دوستى با ابلهان : ينبغى ان يهان مغتنم موده الحمقى [همان، ص ٨٦٢، ج ٢٩. ] كسى كه دوستى ابلهان را غنيمت مى شمارد سزاوار خوار گرديدن است.
اطاعت از سخن چين : من اطاع الواشى ضيع الصديق [نهج البلاغه، حكمت ٢٣٩.] كسى كه از گفته ى سخن چين دروغ پرداز اطاعت كند دوستى براى خود باقى نمى گذارد.
بدون دوست : ليس لبخيل حبيب [غرر الحكم، ج ٢، ص ٥٩٤، ح ٢٤.] بخيل را دوستى نيست.
دوست بخيل : لا خير فى صديق ضنين [همان، ص ٨٤٣، ح ٢٧٤.] در دوست بيخل خيرى نيست.
خوارى بخيل : البخيل ذليل بين اعزته [همان، ج ١، ص ٥٢، ح ١٤٨٠.] بخيل در ميان دوستانش خوار است. بيمارى حسد : حسد الصديق من سقم الموده [نهج البلاغه، حكمت ٢١٨. ] حسادت نسبت به دوست، دليل بيمارى و غير واقعى بودن دوستى است.
تكبر : ليس للمتكبر صديق [غرر الحكم، ج ٢، ص ٥٩٣، ح ١٤.] شخص گردن كش يار و دوستى ندارد.
لجاجت ممنوع : و اياك ان تحمع بك مطيه اللجاج [نهج البلاغه، نامه ى ٣١.] مبادا هرگز بر مركب سركشى و لجاجت سوار شوى.
سوء استفاده به بهانه ى صميميت : و لا تضيعن حق اخيك اتكالا على ما بينك و بينه، فانه ليس لك باخ من اضعت حقه [همان، نامه ى ٣١.] به اتكاى روابط صميمانه و دوستانه، حق برادرت را ضايع مكن و زيرا پا مگذار، زيرا كسى كه حق او را ضايع كنى برادرت نخواهد بود.
رعايت نكردن حق دوست : لم يتصف بالمروه من لم يرع ذمه او دائه و ينصف اعداءه [ غرر الحكم، ج ٢، ص ٥٩٩، ح ٩.] كسى كه رعايت ذمه و حق دوستانش را نكند، به مروت و مردانگى موصوف نيست و با دشمنانش با انصاف رفتار ننمايد.
بدترين خيانت : غايه الخيانه خيانه الخل الودود و نقض العهود [همان، ج ٢، ص ٥٠٥، ح ٢٩.] بالاترين درجه ى خيانتكارى، خيانت كردن دوست مهربان و شكستن عهدها و پيمانهاست.
نشانه ى پيمان شكنى : غش الصديق و الغدر بالمواثيق من خيانه العهد [غرر الحكم، ج ٢، ص ٥٠٨، ح ٣٧.] ناخالصى دوست و خيانت به پيمان از خيانت در عهد است.
نكوهش بى انصافى : قليل من الاخوان من ينصف [همان، ص ٥٣٥، ح ٢٦.] كمتر كسى از دوستان است كه با انصاف باشد.
نكوهش حسد و اذيت و آزار : فان راى احدكم لا خيه غفيره فى اهل او مال او نفس فلا تكونن له فتنه [نهج البلاغه، خطبه ٢٣.] اگر يكى از شما در دوستان خود برترى در همسر و مال و فرزند ببيند نبايد موجب اذيت و آزار آنها گردد و بر او حسد بورزد.
توقع بيجا از دوست : من لم يرض من صديقه الا بايثاره على نفسه دام سخطه [فهرست غرر، ص ٢٠٤.] خود پسند نادانى كه از رفيق خويش توقع بيجا مى كند و در رفاقت از وى خشنود نمى گردد، مگر آن كه شخصيت خود را ناديده انگارد و رفيق نادان را بر خود ترجيح دهد همواره در خشم و ناراحتى خواهد ماند، زيرا هيچ رفيق عاقلى به اين گذشت احمقانه تن نمى دهد. بد رفتارى ممنوع : وليس جزاء من سرك ان تسوءه [نهج البلاغه، نامه ٣١.] پاداش دوستى كه تو را خوشحال كرده است، اين نيست كه با او بد رفتار باشى.


۳
با چه كسانى دوست نشويم؟

با چه كسانى دوست نشويم؟

همنشين تو از تو به بايد
تا تو را عقل و دين بيفزايد

دوستى و دوست يابى يك ضرورت اجتماعى است، به همين جهت اهداف و شرايطى نيز دارد، نبايد با هر كسى طرح دوستى ريخت و با هر ناپاكى معاشرت نمود. اگر احتياط هاى لازم را رعايت نكنيم و با هر كسى دوست شويم و با هر انسان آلوده دامانى هم صحبت گرديم، دل بيمار خواهد شد و چشم بصيرت را از دست خواهيم داد و همه ى اينها عوامل سقوط و تباهى انسان خواهد بود.
از ديدگاه نهج البلاغه نمى توان با هر كسى دوست شد. با اهل ر- همان كسانى كه در گرفتارى، در پشت سر و پس از مرگ، مراقب دوست نيستند- با افراد فرومايه كه انسان را به بدبختى مى كشانند، با انسان هاى دنيا طلب، خطرناك، دروغگو، پست و فرومايه، چاپلوس، بخيل، فاسد، عيبجو، سخن چين، كسانى كه هر روز به رنگى در مى آيند و با آدم هاى احمق و نادان نمى توان دوستى و معاشرت نمود. فراموش نكنيم اگر با افراد نادرست دوستى كنيم از شرشان ايمن نخواهيم ماند و به سرنوشت دوستى با خاله خرسه دچار خواهيم شد.
باز هم به گلستان پر گل و هميشه سر سبز كلام دوست سرى بزنيم.

آيينه حديث

دوست بد : فى وصيه اميرالمومنين لولده الحسن عليه السلام انه قال فيها : و اياك و مواطن التهمه و المجلس المظنون به السوء، فان قرين السوء يغر جليسه [بحار الانوار، ج ٢٣، ص ٥٥.] اميرالمومنين عليه السلام ضمن وصاياى خود به امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود : و از مراكز بد نام بپرهيز، از مجالسى كه مورد سوء ظن است دورى كن و بدان كه رفيق بد، دوست خود را فريب مى دهد و ميل او را به كارهاى ناپسند تحريك مى كند و سرانجام آلوده اش مى سازد.

تو را از برگ گل هر چند دامن پاك تر باشد
مشو با ناكسان همدم كه صحبت را اثر باشد

با بدان منشين كه صحبت بد
گر چه پاكى تو را پليد كند
آفتابى بدين بزرگى را
لكه اى ابر ناپديد كند
همنشين خطرناك : احذر مجالسه قرين السوء، فانه يهلك مقارنه و يردى مصاحبه [غرر الحكم، ج ١، ص ١٤٢، ح ٢١.] از همنشين و رفيق بد دورى كنيد، زيرا او رفيق خود را فاسد و هلاك مى كند.

تا توانى مى گريز از يار بد
يار بد بدتر بود از مار بد
مار بد تنها همى بر جان زند
يار بد بر جان و بر ايمان زند
دروغگو : اياك و مصادقه الكذاب، فانه كالسراب يقرب عليك البعيد و يبعد عليك القريب [نهج البلاغه، حكمت ٣٨.] از دوستى با دروغگو بپرهيز، زيرا دروغگو چون سراب است. دور را در نظر تو نزديك و نزديك را براى تو دور جلوه مى دهد.
بخيل : يا بنى، اياك و مصادقه البخيل، فانه يقعد عنك احوج ما تكون اليه [غرر الحكم، ج ١، ص ١٤٨، ح ١٦.] پسرم، از دوستى با بخيل پرهيز كن كه تو را از آنچه كه به آن شديدا نياز دارى باز مى دارد.
چاپلوس : لا تصحب المالق فيزين لك فعله و يود انك مثله [نهج البلاغه، حكمت ٢٩٣. ] با چاپلوس رفاقت نكن كه با او چرب زبانى تو را اغفال مى كند، كار نارواى خود را در نظرت زيبا مى نمايد و دوست دارد كه تو نيز مانند وى باشى.
فاسد و شرير : لا تصحب الشرير، فان طبعك يسرق من طبعه شرا و انت لا تعلم [شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ٢، ص ٢٧٢.] از مصاحبت با مردم شرير و فاسد بپرهيز، كه طبيعت تو بدى و ناپاكى را از طبع منحرف او مى دزدد و تو از آن بى خبرى. و اياك و مصاحبه الفساق، فان الشر بالشر ملحق [نهج البلاغه، نامه ى ٦٩.] از دوستى و همنشينى با بدان و افراد فاسق و فاسد بپرهيز، كه بدى با بدى و زشتى پيوسته است.
آلوده ى گناهكار : اياك و مصادقه الفاجر، فانه يبيعك التافه [همان، حكمت ٣٨.] از دوستى با انسان آلوده ى گناهكار پرهيز كن، زيرا تو را به چيز كمى مى فروشد.
ناشناس : لا ترغبن فى موده من لا تكشفه [غرر الحكم، ج ٢، ص ٨٠٠، ح ١٨.] در دوستى كه او را نمى شناسى رغبت مكن.
دشمن دوست : لا تتخذن عدو صديقك صديقا فتعادى صديقك [نهج البلاغه، نامه ى ٣١.] هرگز دشمن دوست خود را به دوستى انتخاب مكن، زيرا با اين كار با دوستت به دشمنى برخاسته اى.
عيبجو : اياك و معاشره متتبعى عيوب الناس، فانه لم يسلم مصاحبهم منهم [فهرست غرر، ص ٢٨٦.] از همنشينى و مجالست با عيبجويان پرهيز كن، كه همنشين آنان از آسيبشان سالم نمى ماند.
سخن چين : لا تعجلن الى صديق واش و ان تشبه بالناصحين، فان الساعى ظالم لمن سعى به، غاش لمن سعى اليه [غرر الحكم، ج ٢، ص ٨١٢، ح ١٧٦.] به سوى دوست نمام و سخن چين مشتاب، اگر چه او خود را مانند پنددهنده جلوه دهد، زيرا كه شخص بد خواه و نمام، درباره ى آن كس كه در صدد بدى با اوست ظلم كننده است و به كسى كه بخواهد با آن سخن چين بدى كند خائن است.
آدم پست : لا تكثرن من اللئيم، فانه ان صحبتك نعمه حسدك و ان طرفتك نائبه قذفك [ غرر الحكم، ج ٢، ص ٨١٤، ح ١٨٩.] با ناكس و آدم پست، بسيار دوستى و رفاقت نكن، زيرا اگر نعمتى به تو برسد او بر تو رشك برد و اگر مصيبتى به تو راه يابد تو را بيندازد و شادى كند .
نادان و احمق : موده الحمقى تزول كما يزول السراب و تقشع كما تقشع الضباب [همان، ص ٧٦٣، ح ١١٨.] دوستى نادان مانند سراب، زود از بين مى رود و همچون ابر زود پاره پاره مى شود.
صديق الاحمق فى تعب [فهرست غرر، ص ٨٣.] كسى كه رفيق احمق دارد، همواره در رنج و ناراحتى است.
موده الاحمق كشجره النار ياكل بعضها بعضا [غرر الحكم، ج ٢، ص ٧٦٣، ح ١١٦.] دوستى نادان همچون درخت آتش است كه بعضى از آنها بعضى ديگر را مى خورد.
اياك و مصادقه الاحمق، فانه يريد ان ينفعك فيضرك [نهج البلاغه، حكمت ٣٨.] از رفاقت با نادان بپرهيز، زيرا مى خواهد به تو نفع برساند اما زيان مى رساند.
موده الجهال متغيره الاحوال و شيكه الانتقال [غرر الحكم، ج ٢، ص ٧٦٤، ح ١٢٢.] دوستى با نادان، هر آن و ساعتى به يك رنگ است و از بين رفتنش نزديك است.
صحبه الاحمق عذاب الروح [همان، ج ١، ص ٤٥٥، ح ٣١.] همنشينى با نادان روح را رنج مى دهد. [روح را صحبت ناجنس عذابى است اليم.] صديق الاحمق معرض للعطب [غرر الحكم، ج ١، ص ٤٥٧، ح ٤٦.] دوست شخص نادن، هميشه در لب پرتگاه تباهى است.
احذر مجالسه الجاهل كما تامن من مصاحبه العاقل [همان، ص ١٤٣، ح ٢٩.] از همنشينى با نادان كناره بگير، بدان گونه كه از نشست و برخاست با خردمند در امن و آسوده اى.
مشاوره الجاهل المشفق خطاء [همان، ج ٢، ص ٧٦٧، ح ١٤٨.] با دوست مهربان نادان مشورت كردن، خطاست.
دنيا دوستان : موده ابناء الدنيا تزول لادنى عارض يعرض [همان، ص ٧٦٣، ح ١١٧.] دوستى دنيا زدگان به كمترين چيزى كه پيدا شود و پيش آيد از بين مى رود.

از همنشينى با سه نفر دورى كن

امام صادق عليه السلام فرمود : امير مومنان على عليه السلام هر گاه براى سخنرانى بالاى منبر مى رفت مى فرمود : بر مسلمان است كه از رفاقت و برادرى سه شخص دورى كند :
شخص هرزه كه در گفتار و كردار، بى باك است و رعايت اسلام نمى كند، كم عقل، دروغگو. اما شخص اول، كار خود را مى آرايد و دوست دارد تو نيز مثل او باشى و در شوون دين و آخرت تو را كمك نمى كند. رفاقت با او موجب جفا و سخت دلى است و رفت و آمدش براى تو ننگ و عار است.
اما شخص دوم كم عقل ، پس او به خير و سعادت تو دستور ندهد و در جلوگيرى از شر، اميدى به او نيست. اگر او خود را به رنج و زخمت اندازد و بخواهد به تو سودى برساند، به علت كم عقلى اش به تو زيان مى رساند، پس مرگ او بهتر از زندگى اش و خاموشى او بهتر از گفتارش باشد و دورى از او بهتر از نزديك شدن به اوست.
و اما شخص سوم دروغگو ، هيچ گاه زندگى به همراهى او با تو گوارا نيست. گفته ى تو را نزد ديگران برد و گفتار و اخبار ديگران را نزد تو آرد و هر گاه داستانى را به آخر رساند، داستان ديگرى را به دنبالش بيفزايد. حتى او چه بسيار است گويد، ولى باور نكنند و ميان مردم دشمنى اندازد و در سينه ى انسان ها كينه ها بروياند.
پس از خدا بترسيد و مراقب باشيد كه با چه كسى دوست مى شويد و همنشين مى گرديد. [ اصول كافى، ج ٢، ص ٣٧٦ باب مجالسه اهل المعاصى، ح ٦ .]

دوستى هاى پايدار

دوستان واقعى و صميمى افرادى هستند كه در وقت نياز دوست، در انتظار بيان نيازش نمى ماند. امام سجاد عليه السلام از كسى كه درباره ى دوستى خود با ديگران سخن مى گفت و از آن ستايش مى نمود پرسيد : آيا دوستى شما به جايى رسيده است كه دست خود را در جيب يا كيسه ى يكديگر كنيد و به مقدار نياز بدون اطلاع يكديگر برداريد و بار ديگر آنچه را برداشته ايد برگردانيد؟ آن شخص عرض كرد : نه. حضرت فرمود : پس شما هنوز دوست كامل و واقعى نيستيد. [كيف يكسب الاصدقاء، ص ١٩٩.]
بالاترين درجه ى دوستى اين است كه انسان سود دوستش را بر سود خود مقدم بدارد . هر گاه چنين دوستان نايابى پيدا شدند، بايد قدر آنان را دانست و مورد احترام و محبت قرار داد.
حضرت على عليه السلام براى معرفى چنين دوستى مى فرمايد : برادر حقيقى تو كسى است كه هميشه با تو باشد و به خود ضرر برساند تا نفعى به تو رساند.
بدون ترديد نمونه ى چنين دوستى، دوستى شخص على بن ابى طالب عليه السلام با رسول خدا صلى الله عليه و آله است، زيرا آن حضرت بارها جان خود را در معرض خطر انداخت تا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به سلامت باشد و عظمت اسلام افزونى گيرد و دين خدا پا برجا بماند. در هر حال اگر دوستى بر اساس صداقت و مودت و از خود گذشتگى استوار باشد، پا برجا خواهند ماند. آنگاه كه دوستى، ريشه دار و عميق و براى خدا باشد و طرفين هيچ گاه به فكر سود شخصى و بهره بردارى نباشند قابل احترام است.

آيينه حديث

ياران خدا : الاخوان فى الله تعالى تدوم مودتهم لدوام سببها [غرر الحكم، ج ١، ص ٧٢، ح ١٨٠٩.] آنان كه براى يارى خدا با هم برادرى مى كنند دوستى شان براى پايدارى سبب آن دوستى، پاينده و پايدار است.
ياران دين : اخوان الدين ابقى موده، برادران دينى دوستى شان پايدارتر است.
موده ذوى الدين بطيئه الانقطاع دائمه الثبات و البقاء [غرر الحكم، ج ٢، ص ٧٦٢، ح ٩٤.] دوستى دين داران با يكديگر دير بريده مى شود و دوام و ثباتش دايمى است.
من احسن مصاحبه الاخوان استدام منه الوصله [همان، ص ٦٧٦، ح ١٠٥٢.] هر كس به خوبى با برادران دينى همراه نمايد پيوند دوستى اش هميشگى است.
همراهى عقل : صديق كل امرء عقله [همان، ج ١، ص ٤٥٦، ح ٤٤.] دوست هر كس عقل اوست.
برادران دينى : عليكم بالاخوان فانهم عده فى الدنيا و الاخره الا تسمعون الى قوله تعالى : فمالنا من شافعين و لا صديق حميم [شعراء ٢٦ ، آيات ١٠٠ و ١٠١.] [مستدرك الوسائل، ج ٢، ص ٦٢.] پيوند دوستى را با برادران دينى خود محكم سازيد كه آنان ذخاير دنيا و آخرت هستند. مگر نشنيده ايد كه خداوند در قرآن شريف به تاثر گمراهان در قيامت اشاره كرده كه مى گويند : در روز سخت نه شفيعى داريم، نه دوستى كه در كارمان همت گمارد.
همراهى با دوست : موافقه الاصحاب تديم الاصطحاب [غرر الحكم، ج ٢، ص ٧٦٨، ح ١٥٨. ] با دوستان همراهى كردن، دوستى را پايدار مى دارد.
دوستى و دشمنى براى خدا : وادوا من توادونه فى الله سبحانه و ابغضوا من تبغضونه فى الله سبحانه [غرر الحكم، ج ٢، ص ٧٨٥، ح ٦٠.] هر كه را دوست مى داريد در راه خداوند بزرگ و براى او دست بداريد و هر كس را دشمن مى داريد و در راه خداوند بزرگ و براى او دشمن بداريد.

حسن ختام

براى ياران و همراهان نهج البلاغه نردبان آسمان است اين كلام. روزگار و گذشت زمان و طرح افكار و انديشه هاى نو، نه تنها از ارزش اين مجموعه ى زيبا و نفيس نكاسته، بلكه بر ارج و قدر آن افزوده است.
اين كتاب بزرگ منتخبى از خطابه ها، دعاها، وصايا، نامه ها و كلمات قصار مولاى متقيان على عليه السلام است كه سيد رضى- رضوان الله تعالى عليه- در قرن چهارم آن را گرد آورده است.
وظيفه ى مهمى كه همه ى ما در قبال نهج البلاغه داريم اين است كه در محتواى ان، تعمق و انديشه كنيم و پيام هاى مكتب على عليه السلام را در مسائل مختلف- همان چيزهايى كه جامعه ى اسلامى ما سخت بدان نيازمند است- درك كنيم و از اين كتاب معرفت و هدايت و رستگارى و سعادت، راه و رسم زندگى را بيابيم.
براى اين منظور، قسمتى از نامه ى على عليه السلام را برگزيده ايم كه وصيت ايشان به فرزند بزرگوارش امام حسن مجتبى عليه السلام در نامه ى ٣١ نهج البلاغه مى باشد، چرا كه :

آب دريا را اگر نتوان كشيد
هم به قدر تشنگى بايد چشيد
از ياران و همراهان نهج البلاغه تقاضا دارم در نهج البلاغه و نامه ى مذكور به دقت بنگرند تا عمق و والايى مقام سخنان اميرالمومنين بر آنان بهتر روشن شود :
... و لا خير فى معين مهين، و لا فى صديق ظنين. ساهل الدهر ما ذل لك قعوده.
و لا تخاطر بشى ء رجاء اكثر منه، و اياك ان تجمع بك مطيه الجاج، احمل نفسك من اخيك عند صرمه على الصله، و عند صدوده على اللطف و المقاربه، و عند جموده على البذل، و عند تباعده على الدنو، و عند شدته على اللين، و عند جرمه على العذر، حتى كانك له عبد، و كانه ذو نعمه عليك. و اياك ان تضع دلك فى غير موضعه، او ان تفعله بغير اهله. لا تتخذن عدو صديقك صديقا فتعادى صديقك، و امحض اخاك النصيحه حسنه كانت او قبيحه. و تجرع الغيظ، فانى لم ارجرعه احلى منها عاقبه و لا الذ مغبه. و لن لمن غالظك، فانه يوشك ان يلين لك. و خذ غلى عدوك بالفضل، فانه اخلى الظفرين و ان اردت قطيعه اخيك فاستبق له من نفسك بقيه يرجع اليها ان بداله ذلك يوما ما، و من ظن بك خيرا فصدق ظنه.
و لا تضيعن حق اخيك اتكالا عل ما بينك و بينه، فانه ليس لك باخ من اضعت حقه، و لا يكن اهلك اشقى الخلق بك، و لا ترغبن فيمن زهد عنك، و لا يكونن اخوك على مقاطعتك اقوى منك على صلته، و لا يكونن على الاساءه اقوى منك على الاحسان، و لا يكبرن عليك ظلم من ظلمكم، فانه يسعى فى مضرته و نفعك، و ليس جزاء من سرك ان تسوءه،
در همكارى كه اهانت مى كند خيرى نيست و در دوست بخيل سودى يافت نمى شود. با روزگار تا آنجا كه با تو مى سازد سازشن كن. به بيش از ظرفيت طرف كه اميد داشته باشى خود خود و خواسته ات را در معرض خطر قرار داده اى، مواظب باش كه لجاجت تو را سقوط ندهد.
در اين موارد برادر دينى خود را تحمل كن :
قطع رابطه كرد، تو قطع نكن، بى اعتنايى كرد، تو مهربانى كن و ارتباطت را حفظ نما. به تو بخل ورزيد تو به او كمك كن، از تو دورى كرد با او نزديك باش، هنگام عصبانيت او نرم باش، موقعى كه اشتباه كرد و عذر خواست بپذير آن قدر با او مدارا كن كه گويا بنده اش هستى و او به تو حق دارد و بر تو مسلط است.
مواظب باش اين برنامه ها را درباره ى فردى كه درك مى كند به كارگيرى و از اجراى آن درباره ى نااهل پرهيز نمايى.
دشمن دوستت را به دوستى نپذير، زيرا با دوست خود دشمنى كرده اى. از نصيحت خالصانه به برادرت خود دارى نكن، خواه پند در راه خير باشد و يا پرهيز از كار بد. خشم خود را آهسته آهسته فروبنشان، زيرا جرعه اى كه از نظر نتيجه، شيرين تر و لذت بخش تر از فروبردن غيظ باشد نديده ام.
با كسى كه با تو بد رفتارى مى كند خوش رفتارى كن، زيرا او هم به زودى با تو نرم خواهد شد. به دشمن خود محبت كن كه هميشه لطف، گام اول پيروزى است.
اگر تصميم گرفتى از برادر دينى ات جدا شوى، براى دوستى راه بازگشتى بگذار، كه اگر او خواست بار ديگر دوست شود بتواند. كسى كه به تو حسن ظن دارد، گمان او را حفظ كن. حق برادر خود را براى رفاقت زير پا نگذار، زيرا كسى كه حق او را ضايع كنى برادرت نخواهد بود. نبايد نزديكانت نسبت به تو بدترين مردم باشند. به كسى كه از تو كناره گيرى مى كند ميل نداشته باش. قطع رابطه با برادرت نبايد از ارتباط با وى قوى تر و بدى با وى نبايد نيرومندتر از نيكى باشد. ظلم كسى كه به تو ظلم كرده در نظرت بزرگ جلوه نكند، زيرا او به ضرر خود و نفع تو كار مى كند و پاداش كسى كه به تو نزديكى كرده اين نيست كه به او بدى كنى.
الحمدلله رب العالمين
و العاقبه للمتقين


۴