نتيجه بحث
تا اينجا توانستيم شما را، به گونه اى روشن، با حقيقت «عبادت» آشنا كنيم و اكنون لازم است از اين بحث نتيجه بگيريم كه اگر كسى در برابر انسان هايى خضوع و تواضع كند، نه آنها را اِله بداند و نه ربّ ونه مبدأ كارهاى خدايى بينديشد، بلكه آنان را از اين نظر احترام كند كه آنان :
(
عِبادٌ مُكْرَمُونَ لايَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ
)
«بندگان عزيز خدا هستند، در سخن به او سبقت نمى گيرند و به دستور او عمل مى نمايند.»
قطعاً چنين عملى جز تعظيم و تكريم و تواضع و فروتنى چيز ديگرى نخواهد بود.
خداوند گروهى از بندگان خود را با صفاتى معرفى كرده است كه علاقه هر انسانى را براى تعظيم و تكريم و احترام آنان جلب مى كند، آنجا كه مى فرمايد :
(
اِنَّ اللهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ اِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ
)
«خداوند آدم و نوح و اولاد ابراهيم و اولاد عمران را برگزيده است.»
خداوند به تصريح قرآن مجيد، ابراهيمعليهالسلام
را براى مقام امامت و پيشوايى برگزيده است؛ چنانكه مى فرمايد :
(
قالَ اِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً
)
«خدا گفت من تو را براى پيشوايى برگزيدم.»
خداى متعال حضرت نوح و ابراهيم و داود و سليمان و موسى و مسيح و حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
را با يك سلسله صفات عالى توصيف كرده است كه هر يك از اين صفات مايه جلب قلوب و سبب نفوذ در دلها است تا آنجا كه محبت برخى را براى ما واجب و لازم شمرده است.
اگر انسانها اين بندگان را در حال حيات و ممات، از اين نظر كه آنان بندگان گرامى خداوند هستند، احترام كنند و تعظيم نمايند، بدون اين كه آنان را خدا بدانند و يا مبدأ كارهاى خدايى بيانديشند، چنين احترامى را در ميان هيچ ملّتى پرستش نمى خوانند و احترام كننده را مشرك معرفى نمى كنند.
همانطور كه جملگى مطلعيد، ما به پيروى از سرور انسانها، محمّد مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
دور خانه خدا را كه يك مشت گل و سنگ بيش نيست طواف مى نماييم، ميان دو كوه بنام هاى صفا و مروه سعى مى كنيم؛ يعنى همان كارهايى را انجام مى دهيم كه بت پرستان درباره بتان خود انجام مى دادند، در عين حال تاكنون به فكر كسى خطور نكرده است كه ما با اين عمل، سنگ و گِل را مى پرستيم؛ زيرا هرگز ما در سنگ و گِل كوچكترين نفع و ضررى نمى انديشيم، اما اگر ما همين اعمال را با اعتقاد به اين كه سنگها و كوه ها، خدا و مبدأ آثار خدايى هستند، انجام مى داديم، در رديف بت پرستان قرار مى گرفتيم. بنابر اين بوسيدن دست پيامبر و امام، يا معلم و آموزگار، يا پدر و مادر، يا بوسيدن قرآن و كتابهاى دينى و يا ضريح و آنچه كه متعلق به بندگان گرامى است، فقط تعظيم و تكريم است، مگر اين كه به نوعى معتقد به الوهيت و يا ربوبيت در مورد آنان شويم.
هرگز بر انديشه كسى خطور نكرده است كه سجده فرشتگان بر آدم و سجده برادران يوسف بر يوسف، كه در قرآن آمده،
پرستش آدم و يا عبادت يوسف بوده است. نكته اش اين است كه سجده كنندگان درباره مسجود خود به كوچكترين مقامى از الوهيت و ربوبيت قائل نبوده اند و آنها را، نه خدا مى دانستند و نه مبدأ كارهاى خدايى، از اين جهت عمل آنان فقط تعظيم و تكريم محسوب مى گرديده است نه عبادت و پرستش.
وهابى ها وقتى در برابر اين دسته از آيات قرار مى گيرند، در جواب مى گويند : علت اين كه اين اعمال پرستش مسجودان نبوده، اين است كه به فرمان خدا صورت پذيرفته است.
بايد گفت آنان از يك نكته غافلند و آن اين كه درست است كه تمام اين اعمال حتى عمل برادران يوسف در حضور يعقوب به امر خدا و يا به رضاى او بوده است، ليكن ماهيت عمل نيز عبادت و پرستش نبوده، و از اين جهت خدا بدان فرمان داده است. و اگر واقعيت عمل در حدّ ذات، عبادت مسجود بود، هرگز خدا بدان فرمان نمى داد.
(
قُلْ اِنَّ اللهَ لا يَأمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ
)
«بگو خدا به چيزهاى بد فرمان نمى دهد، آيا بر خدا چيزى را كه نمى دانيد نسبت مى دهيد؟!»
خلاصه اين كه امر و فرمان، ماهيت عمل را دگرگون نمى سازد، بايد ذات عمل پيش از فرمان خدا، عمل غير عبادى باشد، آنگاه امر خدا بر آن تعلق بگيرد و هرگز تصور ندارد عملى كه در حد ذات عبادت باشد اما با فرمان خدا به اين كه آن را درباره انسانى انجام بدهيم، از عبادت و پرستش بودن خارج شود.
اين پاسخ را، كه ما از مشايخ وهابى در مكه و مدينه فراوان شنيده ايم، حاكى از نوعى جمود در تحليل معارف قرآنى است و عبادت و پرستش، براى خود ماهيت و مفهوم مستقلى دارد كه گاهى مورد امر و گاهى مورد نهى قرار مى گيرد؛ يعنى شىء در حدّ ذات خود عبادت است، آنگاه خدا امر مى كند مانند نماز و روزه و گاهى نهى مى كند مانند روز «عيدين» هر گاه سجود ملائك و فرزندان يعقوب در حد ذات، عبادت و پرستش آدم و يوسف باشد، امر به انجام آن، آن را از اين حد و مرز بيرون نمى برد.
اساس حل نزاع
بايد توجه داشته باشيم كه اساس حل نزاع در بسيارى از مسائل اختلافى ميان ما و وهابى ها، تحليل مفهوم عبادت است و تا عبادت به صورت منطقى تعريف نشود و در آن با افراد منصف به توافق نرسيم، هرنوع بحث و گفتگو به نتيجه نخواهد رسيد، از اين جهت بايد فرد محقق در اين بخش، بيش از آنچه كه يادآور شديم، غور و بررسى كند و فريب بسيارى از تعريفهاى اهل لغت را كه غالباً در صدد تفهيم اجمالى معناى لفظ هستند ـ نه تحليل واقعى آن ـ نخورد و در اين مورد غور در آيات بهترين راهنما است.
متأسفانه همه نويسندگان وهابى و گروهى از نويسندگان رد بر عقايد آنها، به جاى اين كه فشار را بر اين نقطه وارد سازند، بيشترين اهميت را به مسائل جنبى مى دهند.
خلاصه وهابى ها مى گويند : بسيارى از اين اعمالى كه شما درباره پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
انجام مى دهيد، عبادت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و يا امام است، و لازمه اش شرك در عبادت مى باشد، از اين جهت بايد باتفسير دقيقِ عبادت، او را خلع سلاح كنيم.
اكنون براى روشن شدن مقصود، نمونه اى از كارها و اعمال را كه وهابيان آن را عبادت ميّت تلقى مى كنند، در اينجا مى آوريم و يادآور مى شويم كه تمام اينها مانند ديگر كارهاى عادى، به دو صورت انجام مى گيرد؛ يكى از آن دو، عبادت شمرده مى شود و ديگرى ارتباطى به آن ندارد :
١ ـ طلب شفاعت از پيامبر و صالحان.
٢ ـ درخواست شفا از اولياى الهى.
٣ ـ درخواست حاجت از پيشوايان دينى.
٤ ـ تعظيم و تكريم صاحب قبر.
٥ ـ استعانت و كمك خواهى از رسول گرامى و غير.
آنان مى گويند : شفاعت به حكم آيه :(
قُلْ للهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً
)
از افعال خدا است، همانگونه كه شفا دادن از كارهاى خدا است؛ چنانكه مى فرمايد :(
وَاَذا مَرَضْتُ فَهُوَ يَشْفِين
)
و در خواست فعل خدا، از غير او، عبادت غير خدا خواهد بود.
فعل خدا چيست؟
در پاسخ اين پرسش بايد گفت : هر نوع حق شفاعت و شفاى بيمار، كه فاعل در انجام آن مستقل باشد (نه اين كه آن حق را از جايى كسب كرده و در انجام آن نياز به قدرت و توانايى موجود برتر داشته باشد) چنين فعلى، فعل الهى است و در خواست يك چنين فعلى از هر كسى، ملازم با اعتقاد به الوهيت و ربوبيت او است و طبعاً عبادت و پرستش او خواهد بود.
ولى اگر شفاعت خواهى از كسى، با اين عقايد همراه نباشد، بلكه او را فاعلى بيانديشد كه در عين بندگى خدا، در فعل و كار خود متكى به قدرت برتر مى باشد و با مشيت و خواست او كار را صورت مى دهد، در اين صورت ملازم با اعتقاد به ربوبيت و الوهيت نبوده و درخواست نيز، درخواست كار خدا، از غير خدا نخواهد بود.
عين اين بيان در مسأله درخواست حاجت، و يا طلب استعانت از غير خدا نيز جارى و حاكم است و درخواست حاجت دو صورت دارد؛ يكى از آن دو، عبادت محسوب مى شود و ديگرى ارتباطى به عبادت ندارد.
اين بيان نه تنها حد فاصل ميان عبادت و غير عبادت در خصوص اين اعمال است، بلكه يك ضابطه كلى است كه توحيد و شرك را، در كليه فواعل و مؤثرات، از هم جدا مى سازد.
اعتقاد به تأثير «آنتى بيوتيك» در نابودى ميكرب و قطع تب، مى تواند به يكى از دو صورت باشد؛ اگر آن را در وجود و هستى و يا تأثير فعل مستقل انگاريم و نيازش را در يكى از دو مرحله، به موجود برتر «الله» مقطوع بينديشيم در اين صورت آن را خداى كوچكى تصور كرده ايم كه در اعمال و افعال خود استقلال دارد و اگر در مقابل آن جاهلانه تعظيم كنيم، آن را الله پنداشته و عمل ما عبادت خواهد بود ولى اگر موجودى ممكن بدانيم كه در وجود و هستى و تأثير و فعل، به مقام برتر، و موجود هستى بخش وابسته مى باشد و بدون مشيت حكيمانه، نه هستى پيدا مى كند و نه كارى راصورت مى دهد، در اين صورت عقيده ما عين توحيد بوده (لامُؤّثر في الْوُجود اِلاّهُو) و درخواست حاجت از آن،پيراسته از شرك و عبادت آن خواهد بود.
بنابر اين يادآورديم كه كليه حل نزاع و خلع طرف از سلاح، در بيشتر مسائل كه بر محور «توحيد» و «شرك» دور مى زند، مربوط به تحليل عبادت و آگاهى از معناى «الوهيت» و «ربوبيت» و شناخت افعال الهى از غير آن است.
اتفاقاً اعمال عرب جاهلى، همه و همه توأم با اعتقاد به الوهيت اوثان و ربوبيت اصنام بوده و همه آنها را تام الإختيار در بخشى از كارهاى الهى مى دانستند و تصور مى كردند كه خداوند زمام اين كارها را به آنها سپرده و آنها هستند كه هر كسى را بخواهند شفاعتش مى كنند و هر كسى را بخواهند شفاعت نمى كنند.
اين اجمال بحث است، افرادى كه بخواهند اين بحث را به صورت گسترده مطالعه كنند، به دو كتاب «معالم التوحيد» و «التوحيد والشرك فى القرآن» مراجعه كنند.