آئين وهابيت

آئين وهابيت0%

آئين وهابيت نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

آئين وهابيت

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آية الله حاج شيخ جعفر سبحانى
گروه: مشاهدات: 15648
دانلود: 3159

توضیحات:

آئين وهابيت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 69 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15648 / دانلود: 3159
اندازه اندازه اندازه
آئين وهابيت

آئين وهابيت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

فصل ١١ - : استمداد از اولياى خدا در حال حيات

درخواست چيزى از «اولياى الهى» ، به صورتهاى گوناگون انجام مى گيرد؛ مثلا :

١ ـ از فرد زنده درخواست كنيم كه ما را در ساختن خانه اى كمك كند و يا از ظرف آبى كه در كنار او قرار دارد، ما را سيراب نمايد.

٢ ـ از فرد زنده بخواهيم كه در حق ما دعا كند و براى ما از خدا طلب آمرزش نمايد. هر دو صورت در اين جهت مشتركند كه از شخص پرسش شده، كارى را درخواست مى كنيم كه صد در صد به صورت يك امر طبيعى در اختيار او مى باشد، چيزى كه هست پرسش نخست مربوط به امور دنيايى است و دومى مربوط به امور دينى و اخروى.

٣ ـ از شخص زنده تقاضا كنيم كه بدون اسباب عادى و طبيعى، كارى را صورت دهد؛ مثلا بدون مداوا، بيمارى را شفا بخشد، گمشده اى را بازگرداند، و قرض ما را ادا نمايد؛ به عبارت ديگر تقاضا كنيم كه از طريق اعجاز و يا كرامت، بدون تشبّث به اسباب طبيعى و عادى، خواسته ما را برآورد.

٤ ـ مسؤول و كسى كه از او درخواست و تقاضا مى كنيم، حىّ و زنده نيست ولى از آنجا كه اعتقاد داريم در سراى ديگر زنده است و رزق و روزى مى خورد، از او مى خواهيم كه در حق ما دعا كند.

٥ ـ از چنين فردى درخواست مى كنيم كه با استفاده از قدرت معنوى، كه خداوند به او داده است، بيمار ما را شفا دهد، گمشده ما را باز گرداند و....

اين دو صورت، بسان صورت هاى دوم و سوم سؤال و تقاضا از حىّ است، چيزى كه هست در صورت دوم و سوم مسؤول و درخواست شونده حىّ و زنده در جهان ماده و طبيعت است و در دو مورد اخير، به ظاهر مرده و در واقع زنده است.

از چنين كسى نمى توان، درخواست كرد كه در امور مادى از طريق اسباب عادى ما را يارى نمايد؛ زيرا فرض اين است كه وى از اين جهان رخت بربسته و دست او از اسباب عادى كوتاه شده است. بدين ترتيب مجموع اقسام پنج تا است، كه سه صورت مربوط به سؤال از زنده در جهان ماده و دو صورت مربوط به زنده در غير اين جهان مى باشد.

ما حكم درخواست از فرد زنده در جهان ماده را، در اين بخش بيان مى كنيم و بيان حكم استمداد از اولياى خدا را كه در جهان ديگر زنده اند، به بخش بعد موكول مى نماييم.

اينك بيان حكم هر سه صورت از بخش نخست :

صورت نخست

درخواست كار و كمك از احياء، در امور عادى كه اسباب طبيعى و عادى دارد، اساس تمدن بشر را تشكيل مى دهد. زندگى بشر در اين جهان خاكى بر پايه تعاون استوار است و همه عقلاى جهان در امور زندگى از يكديگر كمك مى طلبند و حكم اين صورت آنچنان واضح است كه هرگز احدى در آن اشكالى نكرده است و براى اين كه بحث ما قرآنى و حديثى است به نقل آيه اى اكتفا مى كنيم :

«ذوالقرنين» در ساختن سد در برابر تجاوز يأجوج و مأجوج به ساكنان منطقه رو كرد و گفت :

( فَأَعِينُوني بِقُوَّة اَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً ) (١٣)

«با نيرويى كه در اختيار داريد، مرا كمك كنيد تا ميان شما و آنان سدّى قرار دهم.»

صورت دوّم

درخواست دعاى خير و يا طلب آمرزش از زندگان در جهان ماده. صحّت و استوارى يك چنين درخواست از احياء، از ضروريات قرآن مجيد است و هر كس مختصر آشنايى با قرآن داشته باشد، مى داند كه شيوه پيامبران اين بود كه در حق امت خود، طلب مغفرت مى كردند و يا خود امت از پيامبران چنين درخواستى مى نمودند. اينك مجموع آياتى را كه در اين قسمت وارد شده است، منعكس مى كنيم :

١ ـ گاهى خداوند به پيامبر خود دستور مى دهد كه درباره آنان طلب آمرزش كند، مانند :

( فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ ) (١٤)

«از آنان درگذر و در حق آنان طلب آمرزش بنما و در امور خود، با آنها مشورت كن.»

( فَبايِعْهُنَّ وَاَسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيمٌ ) (١٥)

«با زنان بيعت نما و براى آنها از خدا طلب آمرزش كن، همانا خداوند بخشنده و رحيم است.»

( خُذْ مِنْ اَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَّكيهِمْ وَصَلِّ عَلَيْهِمْ اِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللهُ سَميعٌ عَليمٌ ) (١٦)

«از اموال آنان صدقه بگير، آنان را با اين عمل پاك گردان، در حق آنان دعا كن؛ زيرا دعاى تو در حق آنان، مايه آرامش آنها است. خداوند دانا و شنوا است.»

در اين آيه، خداوند مستقيماً به پيامبر دستور مى دهد كه در حق آنان دعا كند و تأثير دعاى او آنچنان سريع است كه افراد، پس از دعاى پيامبر، در باطن احساس آرامش مى كنند.

٢ ـ گاهى خود پيامبران به گنهكاران وعده مى دادند كه در شرايط خاصى براى آنها طلب آمرزش خواهند كرد؛ مانند :

( اِلاّ قَوْلَ اِبْراهيمَ لأَبيهِ لأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ ) (١٧)

«مگر وعده ابراهيم به پدر (يعنى عموى) خود كه براى تو طلب آمرزش خواهم كرد.»

( سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبّي اِنَّهُ كانَ بى حَفِيّاً ) (١٨)

« (ابراهيم گفت) به زودى براى تو طلب آمرزش مى كنم؛ زيرا خدايم نيكوكار است.»

( وَما كانَ اسْتِغْفارُ اِبْراهيمَ لاَِبِيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها اِيَّاهُ ) (١٩)

«طلب آمرزش ابراهيم براى پدر (يعنى عموى) خود، به خاطر وعده اى بود كه به وى داده بود.»

اين آيات حاكى است كه پيامبران به گنهكاران وعده و نويد استغفار مى دادند تا آنجا كه ابراهيم نيز به آزر چنين نويدى داده بود، ولى وقتى او را در بت پرستى پايدار ديد، از طلب آمرزش درباره او خوددارى كرد؛ زيرا يكى از شرايط استجابت دعا اين است كه طرف موحّد باشد نه مشرك.

٣ ـ خداوند دستور مى دهد كه گروه با ايمان ولى گنهكار، براى جلب مغفرت خدا، حضور پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بروند و از او بخواهند كه درباره آنان طلب آمرزش كند و اگر پيامبر درباره آنها طلب آمرزش كند، خداوند گناهان آنان را مى بخشد.

( وَلَوْ أَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاءوُكَ فَاسْتَغْفَروُا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحيماً. ) (٢٠)

«اگر آنان موقعى كه بر خويشتن ستم كردند، پيش تو مى آمدند و از خداوند طلب آمرزش مى كردند، خداوند را توبه پذير و رحيم مى يافتند.»

چه آيه اى روشن تر از اين كه خداوند به امت گنهكار دستور مى دهد براى جلب مغفرت خدا، حضور پيامبر برسند و از او بخواهند كه در حق آنان دعا كند؟ حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيدن و درخواست استغفار از او، دو فايده روشن دارد :

الف : درخواست استغفار از پيامبر، در گنهكار روح اطاعت و پيروى از پيامبر را زنده مى كند و سبب مى شود كه آنان به خاطر احساس مقامى كه از پيامبر مى كنند، از او به خوبى پيروى نمايند. اصولا چنين رفت و آمدى در انسان، حالت خاصى از خضوع نسبت به پيامبر پديد مى آورد و انسان را آماده مى سازد كه آيه( اَطيعُوا اللهَ وَاَطيعُوا الرَّسُولَ ) (٢١) را از صميم دل عمل نمايد.

ب : اين عمل مقام و موقعيت پيامبر را در اذهان امت به خوبى ترسيم مى كند و مى رساند همان طور كه فيض هاى مادى از طريق اسباب خاصى به بندگان الهى مى رسد، فيض معنوى نيز كه همان مغفرت خدا است، از طريق اسباب معينى؛ مانند دعاى پيامبر و عزيزان درگاه خدا، فرود مى آيد.

اگر خورشيد آسمان، سبب ريزش گرمى و حرارت و نيرو و انرژى است و اين فيض از طريق آفتاب به بندگان مى رسد، همچنين فيض معنوى و لطف الهى، وسيله خورشيد آسمان رسالت، به بندگان الهى مى رسد و جهان هستى در هر دو مرحله، جهان اسباب و مسببات است و الطاف مادى و معنوى در هر دو جهان همراه با سبب است.

٤ ـ از برخى آيات استفاده مى شود كه مسلمانان پيوسته به حضور رسول خدا مى رسيدند و درخواست دعا مى كردند، و لذا وقتى مسلمانان به منافقان چنين پيشنهاد مى كردند، با بى توجهى و روى گردانى آنها مواجه مى گرديدند، چنانكه مى فرمايد :

( وَاذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَكْبِرونَ ) (٢٢)

«وقتى به آنان گفته مى شود بياييد تا پيامبر خدا درباره شماها طلب آمرزش كند، سرهاى خود را (به عنوان مسخره) مى گردانند، آنان را مى بينى كه با تكبر مانع (حق) مى شوند.»

٥ ـ برخى از آيات گواهى مى دهند كه خود مردم با الهام از فطرت پاك، مى دانستند كه دعاى پيامبر در درگاه خدا، درباره آنان اثر خاصى دارد و صد در صد پذيرا است، از اين جهت حضور آنان مى رسيدند و درخواست طلب مغفرت از خدا درباره خود مى كردند.

سرشت پاك انسانى براى او الهام بخش بود كه فيض الهى از طريق پيامبران به مردم مى رسد، همچنانكه هدايت خداوند از طريق پيامبران است، از اين نظر حضور پيامبران مى رسيدند و از آنان درخواست دعا مى كردند كه در حق آنان از خداوند طلب مغفرت كند.

اينك آيات اين بخش :

( قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْلَنا ذُنُوبَنا اِنّا كُنّا خاطِئينَ قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّي اِنَّهُ هُو الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ) (٢٣)

«فرزندان يعقوب گفتند : اى پدر ما، براى ما به خاطر گناهانى كه داريم (از خدا) طلب مغفرت بنما، خطاكار بوديم (پدر) گفت : به همين زودى از خدايم براى شما طلب آمرزش مى كنم، او بخشايشگر و رحيم است.»

٦ ـ بخشى از آيات به پيامبر اخطار مى كند كه طلب آمرزش او در حق اشخاص و منافقانى كه هنوز در بت گرايى خود باقى هستند، به هدف اجابت نمى رسد و اين آيات نوعى استثنا از آيات پيش است و حاكى است كه در غير اين مورد، دعاى پيامبر تأثير خاصى دارد، آنجا كه مى فرمايد :

( اِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ ) (٢٤)

«اگر درباره آنان هفتاد بار طلب آمرزش نمايى خداوند آنان را نخواهد بخشيد.»

( سَواءٌ عَلَيْهِمْ اَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ اَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ ) (٢٥)

«مساوى و برابر است درباره آنان طلب آمرزش كنى يا نكنى، خداوند آنان را نخواهد بخشيد.»

( وَلَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُقالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنى اِسْرائيلَ ) (٢٦)

«وقتى عذاب آل فرعون را فرا گرفت، به موسى گفتند : روى عهدى كه با خدا دارى (و وعده داده است كه دعاى تو را مستجاب كند) براى ما دعا كن، اگر (با دعاى خود عذاب را بر طرف كردى به تو ايمان مى آوريم و بنى اسرائيل را همراهت روانه مى كنيم.»

در اينجا گنهكارانى از موسى بن عمرانعليه‌السلام درخواست دعا مى كنند و به گواهى جمله( بِما عَهِدَ عِنْدَكَ ) آنان مى دانستند كه خداوند با موسى چنين عهدى دارد.

اگر جمله( اُدْعُ لَنا رَبَّكَ ) ناظر به اين باشد كه آنان از موسىعليه‌السلام مى خواستند كه عذاب را بر طرف كند و در او چنين قدرتى را سراغ داشتند، در اين صورت اين آيه از دلائل قسم سوم (آيا صحيح است از پيامبران امور خارق العاده اى خواسته شود كه به قدرت الهى انجام دهند يا نه)، به شمار مى رود ولى جمله( اُدْعُ لَنا رَبَّكَ ) اين احتمال را ضعيف مى سازد؛ زيرا ظاهر اين جمله اين است كه كار موسى «دعا كردن» بود و بس، نه تصرف در جهان ورفع عذاب، بنابر اين، آيه مربوط به همين قسم خواهد بود. آرى در اين آيه تصريح شده است بر اين كه : دعاى حضرت كليم اللهعليه‌السلام در حق مشركان مستجاب نمى شود، بلكه آيات ديگرى بر اين گواهى مى دهند.

٧ ـ از آيات قرآن استفاده مى شود كه دسته اى با ايمان، پيوسته براى گروه ديگر دعا مى كردند، آنجا كه مى فرمايد :

( وَالَّذينَ جاءوُا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا اغْفِرْ لَنا وَلاِ خْوانِنَا الَّذِيْنَ سَبَقُونا بِالاْيمانِ .) (٢٧)

«گروهى كه پس از آنان آمدند، مى گويند : پروردگارا! ما و برادران ما را كه بر ما، در ايمان سبقت و پيشى جستند، بيامرز.»

٨ ـ نه تنها اين گروه افراد با ايمان را دعا مى كنند، بلكه حاملان عرش و گروهى كه در اطراف آن قرار گرفته اند، نيز براى افراد با ايمان طلب آمرزش مى نمايند، چنانكه مى فرمايد :

( اَلَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْء رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذابَ الْجَحيمِ ) (٢٨)

«گروهى كه عرش را حمل كنند و افرادى كه در اطراف آن قرار دارند، با ستايش خدا، او را از عيب و نقص تنزيه مى كنند و براى افراد با ايمان طلب آمرزش مى نمايند (و مى گويند) پروردگارا! رحمت و علم تو همه جا را فرا گرفته است، پس افرادى را كه توبه كرده اند و از راه تو پيروى مى كنند، ببخش و ايشان را از عذاب دوزخ بازدار.»

بنابر اين چه بهتر ما نيز از شيوه خدا پسندانه اين گروه پيروى كنيم وبراى افراد با ايمان پيوسته طلب آمرزش نماييم.

تا اينجا حكم دو صورت از صورتهاى پنجگانه درخواست حاجت از غير خدا، از مدارك قرآنى روشن گرديد و از سه صورت مربوط به درخواست از احيا، يك صورت باقى ماند كه اكنون مورد بررسى قرار مى گيرد.

صورت سوم

اينك از فرد زنده كه قدرت بر امور خارق عادت دارد، استمداد مى نماييم و مى خواهيم كه كارى را از غير مجراى طبيعى، انجام دهد؛ مثلا از طريق اعجاز، بيمارى را شفا بخشد، چشمه سارى را جارى سازد و...

برخى از نويسندگان اسلامى اين نوع درخواست را به صورت دوم باز مى گردانند و مى گويند : مقصود اين است كه از خدا بخواهد خداوند مريض او را شفا دهد. قرض او را ادا نمايد و... زيرا اين نوع كارها، كار خدا است و چون وسيله آن دعاى پيامبر و امام است، از اين جهت مجازاً كار خدا به دعا كننده استناد داده مى شود.(٢٩)

ولى آيات قرآن به روشنى گواهى مى دهند كه درخواست چنين حاجتى از پيامبران صحيح است و مجاز گويى نيست؛ يعنى جدّاً مى خواهيم كه معصوم كرامت كند و يا از در اعجاز وارد گردد و بيمار صعب العلاج ما را به حول و قوّه الهى شفا بخشد.

درست است كه قرآن شفا را به خدا نسبت مى دهد و مى گويد :

( وَاذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ ) (٣٠)

«وقتى بيمار شدم او مرا شفا مى دهد.»

ولى درآيات ديگر شفا رابه«عسل» و«قرآن» نسبت مى دهد و مى فرمايد :

( يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مَخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ ) (٣١)

«از شكم هاى زنبوران عسل، مايعى با رنگهاى گوناگون بيرون مى آيد كه در آن درمانى است براى مردم.»

( وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ ) (٣٢)

(از قرآن چيزى را فرو مى فرستيم كه براى گروه با ايمان شفا و رحمت است.»

( قَدْ جائَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفاءٌ لِما فى الصُّدُورِ ) (٣٣)

«از جانب پروردگارتان به سوى شما موعظه اى آمد و شفا است براى آنچه در سينه هاى شما است.»

راه جمع ميان اين دو گروه از آيات (انحصار و اختصاص شفا به خدا و اثبات آن براى عسل و قرآن و نصايح الهى) اين است كه خداوند مؤثر بالاستقلال است و در تأثير به خود متكى است و تأثير عوامل ديگر به اذن خدا و سببيّت او است.

در جهان بينى اسلامى و فلسفى، تمام عوامل و فواعل، فعل تسبيبى خداست، و علل از خود كوچكترين استقلالى ندارند، بنابر اين از نظر عقل و خرد و آيات قرآن، مانعى نخواهد داشت كه همان خدايى كه به عسل قدرت شفا داده و به داروهاى گياهى و يا شيميايى نيروى بهبود و سلامت بخشى لطف فرموده است، همان قدرت و نيرو را به پيامبران و امامان بدهد، همچنانكه مرتاضان از راه رياضت مى توانند قدرت هاى روحى بزرگى به دست آورند، در اين صورت چه اشكالى دارد كه خدا از طريق تفضل و يا بر اثر طى طريق عبوديت و بندگى، به آنان قدرت و نيرويى بخشد تا آنها در شرايط خاص، كارهاى محيرالعقول را انجام دهند و بدون اسباب طبيعى از عهده چنين كارهايى برآيند.(٣٤)

شفا بخشى پيامبر و امام و كارآيى اولياى الهى و انجام كارهاى خارق العاده، منافات ندارد كه شافى واقعى و برگرداننده حقيقى گمشده و... خدا باشد كه به اين عوامل قدرت و نيرو داده كه به اذن او، روى مصالحى در جهان تصرف كنند.

اتفاقاً آيات قرآن به روشنى گواهى مى دهد كه مردم، اين چنين كارا را از پيامبران و احياناً از غير آنان مى خواستند؛ اينك نمونه هايى را يادآور مى شويم :

ظاهر آيه ياد شده در زير مى رساند كه بنى اسرائيل در خشكسالى از پيامبر خود طلب آب نمودند، آنهم نه از مجراى طبيعى بلكه از مجراى خارق عادت، نه اين كه گفتند دعا كن تا خدا آب براى ما برساند، بلكه گفتند ما را سيراب كن و آب در اختيار ما بگذار. چنانكه مى فرمايد :

( وَأَوْحَيْنا اِلى مُوسى اِذِاسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ اَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ ) (٣٥)

«به موسى، موقعى كه قوم او از وى آب طلبيدند وحى كرديم كه با عصاى خود به صخره ها بزن.»

روشن تر از اين آيه اين است كه حضرت سليمان از حاضران در مجلس درخواست كرد كه تخت بلقيس را از صدها فرسخ با بودن موانع و عوائق حاضر كنند، آنجا كه گفت :

( أَيُّكُمْ يَأْتِينى بِعَرْشِها قَبْلَ اَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمينَ ) (٣٦)

«كداميك از شماها تخت او را پيش از آن كه به حضور من با حالت تسليم وارد شوند حاضر مى كند؟»

هدف، احضار تخت بلقيس از طريق غير عادى بود، همچنانكه از پاسخ «عفريت» و «آصف برخيا» كه در آيه هاى ٣٩ و ٤٠ سوره نمل آمده است، به روشنى استفاده مى شود.

جان سخن در يك كلمه است و آن اين كه برخى تصور مى كنند كارهاى آسان و عادى، كار غير الهى است و كارهاى غير عادى كه از قدرت بشر معمولى خارج است كار خدا است.

در صورتى كه ميزان در كارهاى خدايى و غير خدايى، استقلال و عدم استقلال است. كارهاى خدايى اين است كه فاعل بى دخالت غير خود و بدون استمداد از قوه ديگرى، كارى را انجام دهد؛ به عبارت ديگر : كارهاى خدايى آن است كه فاعل در انجام آن مستقل تام بوده و به غير خود اصلا نيازمند نباشد، ولى كارهاى غير خدايى اعم از آسان و عادى، يا مشكل و غير عادى اين است كه فاعل در انجام آنها مستقل نباشد بلكه در پرتو فاعل و نيروى مستقلى انجام مى گيرد.

بنابر اين هيچ مانعى ندارد كه خداوند به اولياى خود قدرت بر انجام كارهاى خارق العاده، كه از قدرت بشر عادى بيرون است، مرحمت بفرمايد و ما نيز از آنان بخواهيم كه اينگونه كارها را انجام دهند.

قرآن با صراحت تمام به حضرت مسيحعليه‌السلام مى فرمايد :

( وَتُبْرِئُ اْلأَكْمَهَ وَالأبْرَصَ بِاِذْنِى وَاِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِاذْنِى ) (٣٧)

«تو، به اذن من نابينا و مبتلا به بيمارى برص را شفا مى دهى و مردگان را به اجازه من زنده مى كنى.»

مجموع اين آيات گواه بر آن است كه اولياى الهى داراى چنين قدرت ها بوده اند و درخواست كارهاى خارق العاده از آنها يك امر رايجى بوده و قرآن نيز به صحت چنين درخواست هايى گواهى مى دهد.

تا اينجا حكم هر سه صورت «سؤال از احياء» از نظر قرآن روشن گرديد و ديديم كه آيات قرآنى بر صحت آن، نظر دادند.

اكنون وقت آن رسيده است كه حكم دو صورت باقى مانده را كه هر دو مربوط به سؤال از ارواح مقدس است، از نظر ادلّه قرآن و حديث روشن سازيم و اين مطلب را در بخش آينده مى خوانيد.

فصل ١٢ - : استمداد از ارواح اوليا

مسأله مهم درباره استمداد از اولياى الهى، استمداد به هنگام «ممات» و به عبارت ديگر انتقال آنان به سراى ديگر است، خواه به صورت درخواست دعا باشد يا به صورت درخواست كار خارق العاده؛ زيرا مسلمانان امروز در محضر پيامبر و يا امامى نيستند كه به حضور آنها برسند و از آنان درخواست حضورى بنمايند، بلكه غالباً سؤالها و درخواست هاى آنان از ارواح مقدس انبيا و اوليا است، از اين جهت تشريح حكم اين دو صورت از اهميت بيشترى برخوردار است.

تحقيق اين موضوع در گرو تشريح چهار مطلب است و با آگاهى صحيح از آن چهار مطلب مى توان به صحت چنين استمدادها و استغاثه ها اذعان پيدا كرد و آنها عبارتند از :

١ ـ بقاى روح و روان انسان پس از مرگ.

٢ ـ واقعيت انسان همان روح و روان او است.

٣ ـ ارتباط با جهان ارواح امكان پذير است.

٤ ـ احاديث صحيحى كه محدثان اسلامى نقل كرده اند، شاهدى گويا بر صحت و استوارى چنين استمدادها است و پيوسته روش مسلمانان در تمام اعصار، اين چنين بوده است.

اينك تشريح هر يك از نقاط چهارگانه :

١ ـ مرگ فناى انسان نيست

آيات قرآن به روشنى گواهى مى دهد كه مرگ پايان زندگى نيست، بلكه دريچه ايست براى يك زندگى نوين و انسان با عبور از اين رهگذر به حيات جديد و عالمى كاملا نو گام مى نهد، عالمى كه برتر از جهان ماده و طبيعت است.

گروهى كه مرگ را فناى انسان مى دانند و معتقدند كه با مرگ همه چيز از بين ميرود و نشانه اى از انسان ـ جز يك جسد بى روح كه پس از چند صباحى به خاك و ديگر عناصر تبديل مى شود ـ باقى نمى ماند، ناخود آگاه از فلسفه مادى گرى پيروى مى نمايند.

اين طرز تفكر حاكى است كه دارنده اين نظر، حيات و زندگى را جز آثار مادى اجزاء بدن و واكنشهاى فيزيكى و شيميايى مغز و سلسله اعصاب چيزى ديگر نمى داند و با فرو نشستن گرمى بدن و توقف سلولها از حركت و توليد، حيات انسان فوركش كرده و شخص به صورت جماد در مى آيد، روح و روان در اين مكتب جز انعكاس ماده و خواص آن، چيز ديگرى نيست و با بطلان اين خواص و از ميان رفتن تأثيرات متقابل اجزاى بدن در يكديگر، روح و روان بكلّى باطل شده و ديگر از وجود روح و بقاى آن و جهانى به نام ارواح خبرى نيست.

چنين نظرى درباره روح و روان انسان، از اصول ماترياليسم الهام مى گيرد و در اين مكتب، انسان جز يك ماشين نيست كه از ابزار و آلات مختلف تركيب يافته و تأثيرات متقابل اجزاى آن، پديد آورنده نيروى تفكر و درك، در مغز گرديده است و با پراكندگى اجزاى آن، آثار تفكر و حيات بكلّى نابود مى شود.

نظريه ماترياليستها درباره روح و روان، در نظر فلاسفه بزرگ جهان و دانشمندان الهى بكلى مردود بوده و الهيون براى انسان، علاوه بر نظام مادى بدن و سلسله اعصاب و واكنشهاى متقابل مادى آن، جوهرى اصيل به نام روح و روان، قائلند كه مدتى با اين بدن همراه مى باشد و بعداً پيوند خود را از بدن بريده و در محيط ويژه خود با بدن لطيف تر به سر مى برد. بقاى ارواح پس از مرگ انسان، مسأله اى نيست كه بتوان آن را در اين صفحات، ثابت و مبرهن نمود؛ زيرا بقاى نفس و روح انسان، با آيات قرآن، دلائل دقيق فلسفى و تجارب يقين آفرين روحيون امروز ثابت گرديده است. و ما اينك به نقل آيات قرآن، كه گواهى بر بقاى روح پس از جدايى از بدن مى دهند، مى پردازيم :

الف ـ( وَلا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فى سَبيلِ اللهِ اَمْواتٌ، بَلْ اَحْياءٌ وَلكِنْ لاتَشْعُرُونَ ) (٣٨)

«به كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند، نگوييد مرده اند، بلكه آنان زندگانند، ولى شما احساس نمى كنيد.»

ب ـ( وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ الله اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ .) (٣٩)

«گروهى را كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده مپنداريد بلكه آنان زندگانند كه نزد خدايشان روزى مى خورند.»

( فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ، وَيَسْتَبْشِرونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ... ) (٤٠)

«آنان به آنچه خداوند از كرم خود به ايشان داده است، خرسند و شادمانند و به كسانى كه به آنها نپيوسته اند، بشارت مى دهند....»

( يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَة مِنَ اللهِ وَفَضْل... ) (٤١)

«به نعمتهاى الهى و فضل او ابراز خوشحالى مى كنند.»

ج ـ( اِنّى آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ، قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ، قالَ يالَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ، بِما غَفَرَ لي رَبِّى وَجَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ ) (٤٢)

«وى گفت من به خداى شماها (فرستاده ها) ايمان آوردم (به خاطر همين ايمان) به او گفته شد وارد بهشت شو، گفت اى كاش قوم من مى دانستند كه خداى من مرا بخشيد و گرامى داشت.»

مقصود از بهشت، كه به او گفته شد وارد آن شود، بهشت برزخى است نه اخروى، به گواه اين كه وى آرزو مى كند كه اى كاش قوم من مى دانستند خدايم مرا بخشيده و گرامى داشته است. آرزوى چنين آگاهى با جهان آخرت كه حجابها و پرده ها از برابر ديدگان انسان برداشته مى شود، و وضع انسانها بر يكديگر پوشيده نمى ماند، سازگار نيست. بلكه چنين نا آگاهى با جهان دنيوى مناسب است كه انسانهاى اين «نشأت» از وضع انسانهاى «نشأت» ديگر (برزخ) آگاهى ندارند و آيات قرآن بر اين مطلب گواهى مى دهند.

گذشته از اين، آيات بعدى روشن مى سازد كه پس از درگذشت و بخشيده شدن و ورود او به بهشت، چراغ زندگى قوم او با يك صيحه آسمانى خاموش گشت، چنانكه مى فرمايد :

د ـ( وَما اَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْد مِنَ السَّماءِ وَما كُنّا مُنْزِلينَ اِنْ كانَتْ اِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً فَاِذا هُمْ خامِدُونَ ) (٤٣)

«بر قوم او سپاهى از آسمان نفرستاديم و هرگز چنين نمى كرديم، چيزى نبود جز يك صيحه ناگهانى كه همگى به خاموشى گراييدند.»

از اين دو آيه استفاده مى شود كه پس از ورود به بهشت، قوم وى در اين جهان مى زيستند كه ناگهان مرگ، آنان را فرا گرفت و چنين بهشتى جز بهشت برزخى چيزى نمى تواند باشد.

هـ ـ( اَلنّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوّاً وَعَشِيّاً وَيَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ اَدْخِلُوا آلَ فِرْعَونَ اَشَدَّ الْعَذابِ ) (٤٤)

«آل فرعون صبح و عصر بر آتش نشان داده مى شوند، روزى كه آخرت بر پا مى گردد، حكم مى شود كه آل فرعون را بر سخت ترين عذاب وارد سازيد.»

با توجه به مفاد دو آيه، بقا و حيات آنان در جهان برزخ روشن مى گردد؛ زيرا پيش از رسيدن قيامت، صبح و عصر بر آتش عرضه و نشان داده مى شوند ولى پس از رسيدن آن، به سخت ترين عذاب وارد مى گردند.

اگر ذيل آيه( ويَوْم تَقُومُ السّاعَةُ ) نبود، مفادِ فراز نخست، چندان روشن نمى گشت ولى با توجه به ذيل آيه روشن مى گردد كه مقصود، همان دوران برزخ است و گرنه تقابل دو جمله صحيح نخواهد بود.

گذشته از اين، موضوع صبح و عصر نيز گواهى مى دهد كه مقصود سراى رستاخيز نيست؛ زيرا در آن سرا صبح و عصرى وجود ندارد. و اين بود مطلب نخست از مطالب چهارگانه.