آيا درخواست كارهاى خارق عادت شرك است؟!
هر پديده اى طبق قانون «علت و معلول» براى خود علّتى دارد كه وجود آن بدون آن علت، امكان پذير نيست و در نتيجه هيچ پديده اى در جهان بدون علت نمى باشد.
كرامات و معجزات اوليا و پيامبران نيز بدون علت نيست، چيزى كه هست، علت مادى و طبيعى ندارند، و اين غير از اين است كه بگوييم براى آنها علّتى نيست.
اگر عصاى موسى به افعى تبديل مى گردد و مردگان به وسيله مسيح زنده مى شوند و ماه به وسيله پيامبر اسلام دو نيم مى گردد و سنگ ريزه ها در دست رسول خدا تسبيح مى گويند و... هيچ يك بى علت نيست، چيزى كه هست در اين موارد، علت طبيعى و يا علت شناخته شده مادى در كار نيست نه اين كه اساساً علّتى ندارد.
گاهى تصور مى شود كه درخواست كارهاى طبيعى از يك انسان، شرك نيست ولى درخواست كارهاى خارق العاده شرك است. اكنون همين نظريه را بررسى مى كنيم :
پاسخ : قرآن مواردى را يادآور مى شود كه در آن از پيامبران و يا افراد ديگر يك رشته كارهاى خارق العاده اى درخواست شده است كه از حدود قوانين طبيعى و مادى بيرون مى باشند و قرآن اين درخواست را نقل مى كند و بدون آن كه از آنها انتقاد كند؛ مثلا قوم موسى به تصريح قرآن، رو به موسى آوردند و از او درخواست آب و باران كردند تا از مضيقه خشكسالى نجات پيدا كنند.
چنانكه مى فرمايد :
(
وَأَوْحَيْنا اِلى موُسى اِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ اَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ
)
«وقتى قوم موسى از او طلب آب كردند، به او وحى كرديم كه عصاى خود را به زمين زن...»
ممكن است گفته شود كه درخواست خارق العاده از زنده، اشكالى ندارد و سخن در خواستنِ چنين كارى از مرده است، ولى پاسخ آن روشن است؛ زيرا مرگ و حيات نمى تواند در عملى كه مطابق با اصل توحيد است، تفاوتى ايجاد كند، به طورى كه يكى را شرك و ديگرى را عين توحيد قلمداد كند، حيات و مرگ مى تواند در مفيد بودن و يا مفيد نبودن اثر بگذارد، نه در توحيد و شرك.
سليمان تخت بلقيس را مى خواهد
حضرت سليمان در احضار تخت بلقيس از حاضران در مجلس خود، كار خارق العاده اى را خواست و گفت :
(
أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُوني مُسْلِمينَ قالَ عِفْريتٌ مِنَّ الْجِنِّ اَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مقَامِكَ وَاِنّى عَلَيْهِ لَقَوِىٌّ أَمينٌ قَالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ اَنا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ اِلَيكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قَالَ هذا مِنْ فِضْلِ رَبِّي
)
«سليمان گفت : كداميك از شماها تخت او را، پيش از آن كه به حالت تسليم بر من وارد گردند، نزد من مى آوريد؟ فردى از گروه جن گفت : من آن را براى تو مى آورم پيش از آن كه از جاى خود برخيزى (مجلس متفرق گردد). و من براى آن توانا و امين هستم، آن كه نزد او آگاهى از كتاب بود گفت : من تخت را پيش از آن كه چشم به هم زنى حاضِر مى كنم! وقتى سليمان آن را حاضِر ديد گفت : اين كرم پروردگار من است.»
اگر چنين نظريه اى صحيح باشد، بايد درخواست معجزه در تمام قرون و اعصار از مدعيان نبوت، كفر و شرك محسوب شود؛ زيرا مردم معجزه را كه كار خارق العاده اى بود از مدعى نبوت مى خواستند، نه از خداى فرستنده او و به او اين چنين مى گفتند :
(
اِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَة فَأْتِ بِها اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ
)
«اگر نشانه اى (معجزه اى) آورده اى آن را بياور. اگر از راستگويان هستى.»
تمام ملل جهان، براى شناسايى نبىّ راستين از متنبّى دروغين، از اين راه وارد مى شدند و پيامبران پيوسته تمام ملل جهان را دعوت مى كردند كه بيايند و معجزه آنان را مشاهده كنند و قرآن نيز گفتگوى ملل را با مدعيان نبوت، پيرامون درخواست اعجاز بدون انكار، كه حاكى از مقبول بودن آن است، نقل مى كند.
اگر ملّتى جستجو گرانه حضور مسيح برسند و بگويند : اگر در ادعاى خود راستگو هستى اين نابينا و يا مبتلا به بيمارى پيسى را شفا بده، نه تنها مشرك نمى شوند، بلكه در شمار متحرّيان حقيقت به حساب مى آيند و در اين كار ستوده خواهند شد. حال اگر پس از درگذشت حضرت مسيح، امت وى از روح پاك او بخواهند كه بيمار ديگر آنان را شفا بخشد، چرا بايد مشرك به حساب آيند در صورتى كه موت و حيات آدمى در شرك و توحيد مؤثّر نيست.
خلاصه بنا به تصريح قرآن، گروهى از بندگان برگزيده خدا، داراى قدرت بر انجام امور خارق العاده بودند و در مواردى از اين قدرت استفاده مى كردند و افرادى نيز به آنان مراجعه كرده و درخواست مى كردند كه از اين قدرت استفاده كنند. اگر «وهابى» مى گويد : هيچ كس جز خدا بر انجام اين امور قادر نيست، در اين صورت اين آيات بر خلاف آن گواهى مى دهند.
اگر مى گويد : درخواست كارى از اين طريق شرك است، چرا سليمان و ديگران، درخواست كردند. اگر مى گويد درخواست حاجت از اوليا به طور خارق العاده ملازم با اعتقاد به سلطه غيبى آنان است پاسخ آن اين است كه اعتقاد به سلطه غيبى بر دو نوع است؛ يكى عين توحيد و ديگرى مايه شرك مى باشد.
اگر مى گويد : درخواست كرامات از اولياى زنده بى اشكال است نه از افراد درگذشته، پاسخ آن اين است كه موت و حيات ملاك شرك و توحيد نيست.
اگر مى گويد : درخواست شفاى بيمارى و اداى دَين از طريق غير عادى، درخواست كار خدا از غير خدا است... مى گوييم ملاك شرك اين است كه مسؤول را خدا و يا مبدأ كارهاى خدايى بدانيم و درخواست كار غير طبيعى، درخواست كار خدايى از غير خدا نيست؛ زيرا ميزان كار خدايى اين نيست كه از حدود قوانين عادى برتر باشد، تا چنين درخواست ها، درخواست كار او از بنده او باشد، بلكه ميزان كار خدايى اين است كه فاعل در انجام آن مستقل باشد و اگر فاعلى كارى به اتكاى نيروى الهى انجام دهد، درخواست چنين كارى، درخواست كار خدا، از غير خدا نيست، خواه كار عادى باشد خواه غير عادى.
درباره درخواست خصوص شفا از بندگان خدا، مى گوييم : گاهى تصور مى شود كه درخواست شفا از اوليا و كارهاى مشابه آن، درخواست كار خدايى از غير خدا است و قرآن مى فرمايد :
(
وَاِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ
)
«هرگاه بيمار شدم، او مرا شفا مى دهد.»
با اين حال، چگونه مى گوييم اى پيامبر خدا، بيماريم را شفا ده، و همچنين است تمام درخواست هايى كه جنبه خارق العاده دارد.
پاسخ : اين گروه، كارهاى الهى را از كارهاى بشرى باز نشناخته اند و تصور كرده اند هر كارى كه از مجراى طبيعى بيرون باشد نام آن را بايد كار الهى گذارد و هر كارى جنبه طبيعى و علت مادى دارد بايد آن را كار بشرى دانست.
اين گروه نخواسته اند و يا نتوانسته اند، ميزان كار الهى را از غير الهى، باز شناسند و هرگز ميزان در كارهاى بشرى و الهى، عادى و غير عادى بودن نيست و گرنه بايد كارهاى مرتاضان را كار الهى ناميد و همه آنها را «آلِهه» دانست! بلكه ميزان در كارهاى خدايى اين است كه عامل، در كار خود متكى به خويش بوده و از غير خود كمك نگيرد. كار چنين فردى كار الهى است. ولى عاملى كه كار خود را در پرتو قدرت خدايى انجام دهد كار او غير الهى است، خواه آن كا رجنبه عادى و مادى داشته باشد، يا از قلمرو عادت بيرون به حساب آيد.
بشر در انجام هر عملى خواه عادى باشد خواه خارج از قلمرو عادت و قوانين طبيعت، متكى به خدا بوده و از قدرت او استمداد مى جويد و هر كارى را انجام مى دهد، در پرتو نيرويى انجام ميدهد كه از خدا گرفته است، در اين صورت داشتن چنين قدرت و همچنين اعمال آن در انجام مقاصد و يا درخواست اعمال آن، هيچ كدام نمى تواند مايه شرك گردد؛ زيرا در همه مراحل مى گوييم : خداوند اين قدرت را به او بخشيده و به او اذن داده است كه از آن بهره بگيرد.
استاد بزرگوار امام خمينى درباره بازشناسى كار خدايى مى فرمايد :
«كار خدايى عبارت از كارى است كه فاعل بدون دخالت غير خود و بدون استمداد از قوه ديگر، به كار خود صورت دهد؛ و به عبارت ديگر، كار خدايى آن است كه كننده آن، در انجام آن مستقل و تام و بى نياز از ديگرى باشد وكارهاى غير خدايى درست نقطه مقابل اين است.
خداوند جهان را خلق مى كند، روزى مى دهد، صحت و شفا مى بخشد. كارهاى او بدون استمداد از قوه ديگر صورت مى پذيرد و هيچ كس در كارهاى او دخالتى ـ نه كلّى و نه جزئى ـ ندارد، و قدرت و قوه او مكتسب از ديگرى نيست.
ولى غير خدا اگر كارى انجام دهد، چه عادى و آسان و چه غير عادى و مشكل، قوه او از خود او نيست، با قدرت خود آن را انجام نمى دهد.
به عبارت ديگر؛ هرگاه براى موجودى از نظر وجود يا تأثير، استقلالى قائل شويم، از جاده توحيد منحرف خواهيم شد؛ زيرا اعتقاد به استقلال، در اصل هستى، مساوى با بى نيازى او در هستى از خدا مى باشد. و چنين وجودى، جز خدا ـ كه در هستى به چيزى نياز ندارد و وجود او مربوط به خود اوست ـ نيست.
همچنين اگر وجود او را مخلوق خدا بدانيم ولى معتقد شويم كه در انجام كارهاى خود؛ اعم از عادى و آسان و يا مشكل و غير عادى، استقلال دارد، در اين صورت دچار نوعى شرك شده ايم زيرا مستقل در فعل و كار، سرانجام مستقل در اصل وجود و هستى نيز خواهد بود و اگر عرب جاهلى را مشرك مى خوانيم به خاطر اين است كه آنان معتقد بودند كه اداره امور جهان و يا امور بندگان به خدايان آنها تفويض و واگذار شده و آنها در تدبير امور جهان و بندگان از خود استقلال دارند.
در دوران جاهليت و هنگام طلوع اسلام، عقيده بسيارى از مشركان همين بود. آنان معتقد بودند كه فرشتگان و يا ستارگان كه مخلوق هستند مدبّر جهان بوده
و يا لااقل قسمتى از كارهاى خدايى مانند شفاعت و مغفرت به آنها واگذار شده است و آنها در اين كارها استقلال كامل دارند.
گروه معتزله كه انسان را از نظر هستى مخلوق خدا مى دانند، ولى در مقابل تأثير و انجام كار، براى او استقلال قائلند، اگر در سخن خود دقت كافى نمايند خواهند ديد كه چنين عقيده اى يك نوع شرك خفى است كه از آن غفلت دارند، هر چند به شدّت و گونه شرك مشركان نمى باشد. تفاوت اين دو نوع شرك، بسيار روشن است؛ يكى مدّعى استقلال در تدبير امور جهان و كارهاى الهى است و ديگرى مدعى استقلال انسان در كارهاى خود مى باشد.
_______________________