آئين وهابيت

آئين وهابيت0%

آئين وهابيت نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

آئين وهابيت

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آية الله حاج شيخ جعفر سبحانى
گروه: مشاهدات: 15654
دانلود: 3159

توضیحات:

آئين وهابيت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 69 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15654 / دانلود: 3159
اندازه اندازه اندازه
آئين وهابيت

آئين وهابيت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نظريه وهّابى ها

آنان مى گويند : اگر كسى از يكى از اولياى خدا؛ اعم از زنده يا مرده، درخواست كند كه بيمار او را شفا بخشد و يا گمشده اش را بازگرداند و يا قرض او را ادا كند و... اين درخواست ملازم با آن است كه وى درباره مسؤول و درخواست شونده، به سلطه و نيرويى معتقد است كه بر نظام طبيعى و قوانين جارى در جهان خلقت حاكم است و اعتقاد به چنين سلطه و قدرتى در غير خدا، عين اعتقاد به الوهيت مسؤول است و درخواست حاجت با اين قيد، شرك خواهد بود.

آدم تشنه در بيابان، اگر از خادم خود آب طلب كند، وى از نظام حاكم بر قوانين طبيعت پيروى كرده و چنين درخواستى شرك نخواهد بود، ولى اگر از امام و نبى كه در دل خاك نهفته است و يا در جاى ديگرى زندگى مى كند، آب بطلبد، چنين درخواستى ملازم با اعتقاد به سلطه غيبى او است، كه مى تواند بدون اسباب و علل مادى، به سائل آب برساند و چنين اعتقادى، عين اعتقاد به الوهيت طرف خواهد بود.

ابو اعلاى مودودى از كسانى است كه به اين مطلب تصريح كرده، آنجا كه مى گويد :

«علت اين كه انسان خدا را مى خواند و به او استغاثه مى كند، اين است كه فكر مى كند او داراى سلطه حاكم بر قوانين طبيعت و حاكم بر نيروهايى است كه از حدود و نفوذ قوانين مادى بيرون، مى باشد.(٣٦)

نظريه ما

اساس اشتباه اين است كه آنان تصوّر كرده اند اعتقاد به سلطه غيبى، در افراد ـ مطلقاً ـ مايه شرك و دوگانه پرستى است، ديگر نخواسته يا نتوانسته اند ميان اعتقاد به سلطه متكى به سلطه خدا، و سلطه مستقل و جدا از خدا، فرق بگذارند. آنچه مايه شرك است دومى است.

قرآن با صراحت تمام از افرادى نام مى برد كه همگى داراى سلطه غيبى بوده و اراده آنان حاكم بر قوانين طبيعت بوده است و ما در اينجا، به نام گروهى از اولياى الهى كه از نظر قرآن داراى چنين قدرتى بوده اند اشاره مى كنيم :

١ ـ سلطه غيبى يوسف

يوسف به برادران خود گفت :

( اِذْهَبُوا بِقَمِيصِى هذا فَألْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبي يَأْتِ بَصيراً فَلَمَّا اَنْ جاءَ الْبَشيرُ أَلقيهُ عَلى وجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً ) (٣٧)

«اين پيراهنم را ببريد و بر رخسار پدرم بيفكنيد، ديدگان او باز و بينا مى شود. وقتى بشير آمد و پيراهن را بر رخسار او افكند، ديدگان او باز و بينا شد.»

ظاهر آيه اين است كه ديدگان يعقوب در سايه اراده و خواست قدرت اكتسابى يوسف بينا گرديد و هرگز اين كار، فعل مستقيم خدا نبود بلكه كار خدا بود از طريق «تسبيب» والاّ جهت نداشت كه به برادران خود دستور دهد پيراهن او را بر رخسار پدر بيفكنند بلكه كافى بود كه دعا كند و اين كار جز تصرف ولىّ خدا در جزئى از جهان به اذن پروردگار چيزى نيست و فاعل آن، داراى سلطه غيبى است كه خداوند در مورد مخصوصى در اختيار او نهاده است.

٢ ـ سلطه غيبى موسى

موسى از جانب خدا مأمور مى شود كه عصاى خود را بر كوه بزند تا دوازده چشمه به تعداد قبايل فرزندان اسرائيل از آن بيرون آيد، چنانكه مى فرمايد :

( اِضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْه اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً ) (٣٨)

«به موسى گفتيم با عصاى خود بر سنگ بزن تا دوازده چشمه از آن باز شود.»

در جاى ديگر مأمور مى شود كه عصاى خود را بر دريا بزند تا هر قسمتى از آب مانند كوهى شود كه بنى اسرائيل از آن عبور كنند، آنجا كه مى فرمايد :

( فَأَوْحَيْنا اِلى مُوسى اَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكان كُلُّ فِرْق كَالطَّودِ الْعَظيمِ .) (٣٩)

«به موسى وحى كرديم كه با عصاى خود بر دريا بزند، او عصاى خود را بر بخشى از آب زد، هر بخشى از آب به صورت كوهى درآمد.»

در اين جا نمى توان، اراده و خواست موسى و كوبيدن عصايش بر دريا را، در پيدايش چشمه ها و پديد آمدن كوهها بى دخالت دانست.

٣ ـ سلطه غيبى سليمان

سليمان نبى، از اولياى بزرگ خدا است كه داراى قدرت غيبى گسترده اى بود و از اين مواهب بزرگ الهى با جمله «وَأُوتينا مِن كلِّ شيء» (٤٠) تعبير آورده است و تفصيل اين مواهب در سوره نمل، آيه هاى ٤٤-١٧ و سوره سبا آيه ١٢، و سوره انبيا آيه ٨١ و سوره ص آيه ٤٠-٣٦ آمده است و مطالعه اين آيات، ما را با عظمت قدرت موهوبى سليمان آشنا مى سازد، براى اين كه خوانندگان گرامى به گونه فشرده و اجمال از اين قدرتها آگاه گردند، قسمتى از آيات مربوط به اين ولىّ الهى را مطرح مى كنيم تا روشن گردد كه اعتقاد به قدرت غيبى بندگان خدا، مسأله اى است كه قرآن از آن خبر داده است.

سليمان از نظر قرآن، سلطه اى بر جنّ و پرندگان داشت و زبان پرندگان و حشرات را مى دانست چنانكه مى فرمايد :

( وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَقالَ يا اَيُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الَّطيْرِ وَاُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْء اِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ. وَحُشِرَ لِسُلْيمانَ جُنُودُهُ مِنَ اَلْجِنِّ وَالإِنسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ. حَتَّى اِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا اَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لايَشْعُرُونَ. فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَقالَ رَبِّ اَوْزِعْنِي أَنْ اَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتي أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلى والِدَىَّ ) (٤١)

«سليمان وارث داود شد و گفت : اى مردم، به ما زبان مرغان آموختند و از هر گونه نعمت عطا كردند. اين فضل و بخشش بزرگ است. سپاهيان سليمان از گروه جنّ و انس و مرغان، با نظم در ركاب او حاضر شدند تا وقتى كه به وادى موران رسيدند، مورى گفت : اى موران، همه به لانه هاى خود باز گرديد تا سليمان و سپاهيان او ندانسته شما را پايمال نكنند. سليمان از گفتار مور خنديد و گفت : پروردگارا! مرا توفيق ده تا شكر نعمتى كه بر من و پدرم عطا فرمودى بجا آورم.»

اگر كسى داستان «هُدهُد» را كه از طرف سليمان براى رساندن پيام به ملكه سبا مأموريت يافت، در قرآن مطالعه كند، از قدرت غيبى سليمان انگشت تعجّب به دندان مى گيرد، بنابر اين خواهشمند است آيات ٤٤ ـ ٢٠ سوره نمل را مطالعه و در نكات آيات دقت كنيد.

سليمان، به تصريح قرآن داراى سلطه غيبى بود و باد به فرمان او و طبق خواسته اش حركت مى كرد. آنجا كه فرمايد :

( وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْري بأَمْرِهِ اِلَى اْلأرضِ التَّى بارَكْنا فيها وُكُنّا بِكُلِّ شَىْء عالِمين ) (٤٢)

«باد وَزَنده و تند را براى سليمان رام كرديم كه به فرمان وى به سوى زمين، كه بركت داده ايم، جريان پيدا مى كرد و ما به همه چيز عالِم هستيم.»

نكته قابل توجه جمله «تَجْري بأمرِهِ» است كه مى رساند باد به فرمان او در جريان بود.

٤ ـ مسيح و سلطه غيبى

با بررسى آيات قرآن، مى توان به توان غيبى حضرت مسيح پى برد. براى اشاره به مقام و موقعيت او، آيه اى را مى آوريم كه از مسيح چنين نقل مى كند :

( اِنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِّنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِاذْنِ اللهِ. وَاُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأبْرَصَ وَاُحْىِ الْمَوْتى بِاِذْنِ اللهِ وَاُنَبِّئُكُمْ بِماتَأْكُلُونَ وَماتَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ اِنَّ فِي ذلكَ لايَةً لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ ) (٤٣)

«مسيح به آنان گفت : من از گِل مجسمه مرغ مى سازم و بر آن مى دمم تا به فرمان خدا مرغ گردد و كور مادر زاد و مبتلا به بيمارى پيسى را به امر خدا شفا مى دهم و مردگان را به امر خدا زنده مى كنم. شما را از آنچه خورديد و در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد خبر مى دهم. در اين كارها براى شما حجت و نشانه حقانيت من هست، اگر اهل ايمان باشيد.»

اگر مسيح كارهاى خود را وابسته به اذن خدا مى كند به خاطر اين است كه هيچ پيامبرى بدون اذن خدا داراى چنين تصرف نيست، چنانكه مى فرمايد :

( وَما كانَ لِرَسُول أَنْ يَأْتِىَ بِايَة اِلاّ بِاِذْنِ اللهِ ) (٤٤)

«هيچ رسولى بدون اذن خدا نمى تواند معجزه اى بياورد.»

و در عين حال، حضرت مسيح كارهاى غيبى را به خود نسبت مى دهد و مى گويد : من بهبودى مى بخشم، من زنده مى كنم، من خبر مى كنم، چنانكه جمله هاى( أبرِئُ، اُحْيى، أُنَبَّئُكُمْ ) كه همگى صيغه متكلم است، بر اين مطلب دلالت دارند.

اين تنها يوسف و موسى و سليمان و مسيح نيستند كه قدرت غيبى و سلطه مافوق طبيعى داشته اند، بلكه گروهى از پيامبران(٤٥) و فرشتگان داراى سلطه غيبى بوده و مى باشند و قرآن از جبرئيل به( شَديدُ الْقُوى ) (٤٦) و از فرشتگان به( وَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً ) (٤٧) تعبير مى آورد.

فرشتگان در قرآن، مدبران امور جهان، گيرندگان جانها، و حافظان و نگهبانان انسانها، نويسندگان اعمال، نابود كنندگان اقوام و ملل عصيانگر و... معرفى شده اند و هر كس كه با الفباى قرآن آشنايى داشته باشد مى داند كه فرشتگان داراى قدرتها و نيروهاى غيبى بوده و به اذن و اتكاى قدرت خدا، كارهاى خارق العاده اى را انجام مى دهند.

اگر اعتقاد به سلطه غيبى، ملازم با الوهيت شخص باشد، بايد همه اينها از نظر قرآن آلِهه معرفى گردند.

راه حل همان است كه گفته شد و اين كه بايد ميان قدرت استقلالى و قدرت اكتسابى فرق قائل شد، اعتقاد به قدرت استقلالى درهرموردى، مايه شرك است در حالى كه اعتقاد به قدرت اكتسابى درباره هر عملى، متن توحيد است.

تا اين جا روشن گرديد كه اعتقاد به نيروى غيبى در اولياى الهى، در صورتى كه متكى به قدرت لايزال الهى باشد و آنان را سببهايى بدانيم كه خدا بر مى انگيزد، نه تنها ملازم با شرك نيست، بلكه عين توحيد است و ملاك توحيد اين نيست كه افعال متكى به قواى طبيعى و متكى به قواى غيبى، مستند به خدا دانسته و او را مبدأ همه نوع قوى و نيرو، و فعاليتها و تلاشها تلقى كنيم.

اكنون وقت آن رسيده است كه درخواست كارهاى خارق عادت از اولياى الهى را مورد بحث و دقت قرار دهيم :

آيا درخواست كارهاى خارق عادت شرك است؟!

هر پديده اى طبق قانون «علت و معلول» براى خود علّتى دارد كه وجود آن بدون آن علت، امكان پذير نيست و در نتيجه هيچ پديده اى در جهان بدون علت نمى باشد.

كرامات و معجزات اوليا و پيامبران نيز بدون علت نيست، چيزى كه هست، علت مادى و طبيعى ندارند، و اين غير از اين است كه بگوييم براى آنها علّتى نيست.

اگر عصاى موسى به افعى تبديل مى گردد و مردگان به وسيله مسيح زنده مى شوند و ماه به وسيله پيامبر اسلام دو نيم مى گردد و سنگ ريزه ها در دست رسول خدا تسبيح مى گويند و... هيچ يك بى علت نيست، چيزى كه هست در اين موارد، علت طبيعى و يا علت شناخته شده مادى در كار نيست نه اين كه اساساً علّتى ندارد.

گاهى تصور مى شود كه درخواست كارهاى طبيعى از يك انسان، شرك نيست ولى درخواست كارهاى خارق العاده شرك است. اكنون همين نظريه را بررسى مى كنيم :

پاسخ : قرآن مواردى را يادآور مى شود كه در آن از پيامبران و يا افراد ديگر يك رشته كارهاى خارق العاده اى درخواست شده است كه از حدود قوانين طبيعى و مادى بيرون مى باشند و قرآن اين درخواست را نقل مى كند و بدون آن كه از آنها انتقاد كند؛ مثلا قوم موسى به تصريح قرآن، رو به موسى آوردند و از او درخواست آب و باران كردند تا از مضيقه خشكسالى نجات پيدا كنند.

چنانكه مى فرمايد :

( وَأَوْحَيْنا اِلى موُسى اِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ اَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ ) (٤٨)

«وقتى قوم موسى از او طلب آب كردند، به او وحى كرديم كه عصاى خود را به زمين زن...»

ممكن است گفته شود كه درخواست خارق العاده از زنده، اشكالى ندارد و سخن در خواستنِ چنين كارى از مرده است، ولى پاسخ آن روشن است؛ زيرا مرگ و حيات نمى تواند در عملى كه مطابق با اصل توحيد است، تفاوتى ايجاد كند، به طورى كه يكى را شرك و ديگرى را عين توحيد قلمداد كند، حيات و مرگ مى تواند در مفيد بودن و يا مفيد نبودن اثر بگذارد، نه در توحيد و شرك.

سليمان تخت بلقيس را مى خواهد

حضرت سليمان در احضار تخت بلقيس از حاضران در مجلس خود، كار خارق العاده اى را خواست و گفت :

( أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُوني مُسْلِمينَ قالَ عِفْريتٌ مِنَّ الْجِنِّ اَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مقَامِكَ وَاِنّى عَلَيْهِ لَقَوِىٌّ أَمينٌ قَالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ اَنا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ اِلَيكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قَالَ هذا مِنْ فِضْلِ رَبِّي ) (٤٩)

«سليمان گفت : كداميك از شماها تخت او را، پيش از آن كه به حالت تسليم بر من وارد گردند، نزد من مى آوريد؟ فردى از گروه جن گفت : من آن را براى تو مى آورم پيش از آن كه از جاى خود برخيزى (مجلس متفرق گردد). و من براى آن توانا و امين هستم، آن كه نزد او آگاهى از كتاب بود گفت : من تخت را پيش از آن كه چشم به هم زنى حاضِر مى كنم! وقتى سليمان آن را حاضِر ديد گفت : اين كرم پروردگار من است.»

اگر چنين نظريه اى صحيح باشد، بايد درخواست معجزه در تمام قرون و اعصار از مدعيان نبوت، كفر و شرك محسوب شود؛ زيرا مردم معجزه را كه كار خارق العاده اى بود از مدعى نبوت مى خواستند، نه از خداى فرستنده او و به او اين چنين مى گفتند :

( اِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَة فَأْتِ بِها اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ ) (٥٠)

«اگر نشانه اى (معجزه اى) آورده اى آن را بياور. اگر از راستگويان هستى.»

تمام ملل جهان، براى شناسايى نبىّ راستين از متنبّى دروغين، از اين راه وارد مى شدند و پيامبران پيوسته تمام ملل جهان را دعوت مى كردند كه بيايند و معجزه آنان را مشاهده كنند و قرآن نيز گفتگوى ملل را با مدعيان نبوت، پيرامون درخواست اعجاز بدون انكار، كه حاكى از مقبول بودن آن است، نقل مى كند.

اگر ملّتى جستجو گرانه حضور مسيح برسند و بگويند : اگر در ادعاى خود راستگو هستى اين نابينا و يا مبتلا به بيمارى پيسى را شفا بده، نه تنها مشرك نمى شوند، بلكه در شمار متحرّيان حقيقت به حساب مى آيند و در اين كار ستوده خواهند شد. حال اگر پس از درگذشت حضرت مسيح، امت وى از روح پاك او بخواهند كه بيمار ديگر آنان را شفا بخشد، چرا بايد مشرك به حساب آيند در صورتى كه موت و حيات آدمى در شرك و توحيد مؤثّر نيست.(٥١)

خلاصه بنا به تصريح قرآن، گروهى از بندگان برگزيده خدا، داراى قدرت بر انجام امور خارق العاده بودند و در مواردى از اين قدرت استفاده مى كردند و افرادى نيز به آنان مراجعه كرده و درخواست مى كردند كه از اين قدرت استفاده كنند. اگر «وهابى» مى گويد : هيچ كس جز خدا بر انجام اين امور قادر نيست، در اين صورت اين آيات بر خلاف آن گواهى مى دهند.

اگر مى گويد : درخواست كارى از اين طريق شرك است، چرا سليمان و ديگران، درخواست كردند. اگر مى گويد درخواست حاجت از اوليا به طور خارق العاده ملازم با اعتقاد به سلطه غيبى آنان است پاسخ آن اين است كه اعتقاد به سلطه غيبى بر دو نوع است؛ يكى عين توحيد و ديگرى مايه شرك مى باشد.

اگر مى گويد : درخواست كرامات از اولياى زنده بى اشكال است نه از افراد درگذشته، پاسخ آن اين است كه موت و حيات ملاك شرك و توحيد نيست.

اگر مى گويد : درخواست شفاى بيمارى و اداى دَين از طريق غير عادى، درخواست كار خدا از غير خدا است... مى گوييم ملاك شرك اين است كه مسؤول را خدا و يا مبدأ كارهاى خدايى بدانيم و درخواست كار غير طبيعى، درخواست كار خدايى از غير خدا نيست؛ زيرا ميزان كار خدايى اين نيست كه از حدود قوانين عادى برتر باشد، تا چنين درخواست ها، درخواست كار او از بنده او باشد، بلكه ميزان كار خدايى اين است كه فاعل در انجام آن مستقل باشد و اگر فاعلى كارى به اتكاى نيروى الهى انجام دهد، درخواست چنين كارى، درخواست كار خدا، از غير خدا نيست، خواه كار عادى باشد خواه غير عادى.

درباره درخواست خصوص شفا از بندگان خدا، مى گوييم : گاهى تصور مى شود كه درخواست شفا از اوليا و كارهاى مشابه آن، درخواست كار خدايى از غير خدا است و قرآن مى فرمايد :

( وَاِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ ) (٥٢)

«هرگاه بيمار شدم، او مرا شفا مى دهد.»

با اين حال، چگونه مى گوييم اى پيامبر خدا، بيماريم را شفا ده، و همچنين است تمام درخواست هايى كه جنبه خارق العاده دارد.

پاسخ : اين گروه، كارهاى الهى را از كارهاى بشرى باز نشناخته اند و تصور كرده اند هر كارى كه از مجراى طبيعى بيرون باشد نام آن را بايد كار الهى گذارد و هر كارى جنبه طبيعى و علت مادى دارد بايد آن را كار بشرى دانست.

اين گروه نخواسته اند و يا نتوانسته اند، ميزان كار الهى را از غير الهى، باز شناسند و هرگز ميزان در كارهاى بشرى و الهى، عادى و غير عادى بودن نيست و گرنه بايد كارهاى مرتاضان را كار الهى ناميد و همه آنها را «آلِهه» دانست! بلكه ميزان در كارهاى خدايى اين است كه عامل، در كار خود متكى به خويش بوده و از غير خود كمك نگيرد. كار چنين فردى كار الهى است. ولى عاملى كه كار خود را در پرتو قدرت خدايى انجام دهد كار او غير الهى است، خواه آن كا رجنبه عادى و مادى داشته باشد، يا از قلمرو عادت بيرون به حساب آيد.

بشر در انجام هر عملى خواه عادى باشد خواه خارج از قلمرو عادت و قوانين طبيعت، متكى به خدا بوده و از قدرت او استمداد مى جويد و هر كارى را انجام مى دهد، در پرتو نيرويى انجام ميدهد كه از خدا گرفته است، در اين صورت داشتن چنين قدرت و همچنين اعمال آن در انجام مقاصد و يا درخواست اعمال آن، هيچ كدام نمى تواند مايه شرك گردد؛ زيرا در همه مراحل مى گوييم : خداوند اين قدرت را به او بخشيده و به او اذن داده است كه از آن بهره بگيرد.

استاد بزرگوار امام خمينى درباره بازشناسى كار خدايى مى فرمايد :

«كار خدايى عبارت از كارى است كه فاعل بدون دخالت غير خود و بدون استمداد از قوه ديگر، به كار خود صورت دهد؛ و به عبارت ديگر، كار خدايى آن است كه كننده آن، در انجام آن مستقل و تام و بى نياز از ديگرى باشد وكارهاى غير خدايى درست نقطه مقابل اين است.

خداوند جهان را خلق مى كند، روزى مى دهد، صحت و شفا مى بخشد. كارهاى او بدون استمداد از قوه ديگر صورت مى پذيرد و هيچ كس در كارهاى او دخالتى ـ نه كلّى و نه جزئى ـ ندارد، و قدرت و قوه او مكتسب از ديگرى نيست.

ولى غير خدا اگر كارى انجام دهد، چه عادى و آسان و چه غير عادى و مشكل، قوه او از خود او نيست، با قدرت خود آن را انجام نمى دهد.(٥٣)

به عبارت ديگر؛ هرگاه براى موجودى از نظر وجود يا تأثير، استقلالى قائل شويم، از جاده توحيد منحرف خواهيم شد؛ زيرا اعتقاد به استقلال، در اصل هستى، مساوى با بى نيازى او در هستى از خدا مى باشد. و چنين وجودى، جز خدا ـ كه در هستى به چيزى نياز ندارد و وجود او مربوط به خود اوست ـ نيست.

همچنين اگر وجود او را مخلوق خدا بدانيم ولى معتقد شويم كه در انجام كارهاى خود؛ اعم از عادى و آسان و يا مشكل و غير عادى، استقلال دارد، در اين صورت دچار نوعى شرك شده ايم زيرا مستقل در فعل و كار، سرانجام مستقل در اصل وجود و هستى نيز خواهد بود و اگر عرب جاهلى را مشرك مى خوانيم به خاطر اين است كه آنان معتقد بودند كه اداره امور جهان و يا امور بندگان به خدايان آنها تفويض و واگذار شده و آنها در تدبير امور جهان و بندگان از خود استقلال دارند.

در دوران جاهليت و هنگام طلوع اسلام، عقيده بسيارى از مشركان همين بود. آنان معتقد بودند كه فرشتگان و يا ستارگان كه مخلوق هستند مدبّر جهان بوده(٥٤) و يا لااقل قسمتى از كارهاى خدايى مانند شفاعت و مغفرت به آنها واگذار شده است و آنها در اين كارها استقلال كامل دارند.

گروه معتزله كه انسان را از نظر هستى مخلوق خدا مى دانند، ولى در مقابل تأثير و انجام كار، براى او استقلال قائلند، اگر در سخن خود دقت كافى نمايند خواهند ديد كه چنين عقيده اى يك نوع شرك خفى است كه از آن غفلت دارند، هر چند به شدّت و گونه شرك مشركان نمى باشد. تفاوت اين دو نوع شرك، بسيار روشن است؛ يكى مدّعى استقلال در تدبير امور جهان و كارهاى الهى است و ديگرى مدعى استقلال انسان در كارهاى خود مى باشد.

_______________________

پي نوشت ها :

١ ـ «اى كسى كه در پيشگاه خدا جاه و مقامى دارى، نزد خدا براى ما شفاعت كن.»

٢ ـ نساء : ٨٥

٣ ـ «حاملان عرش درباره افراد با ايمان طلب آمرزش مى كنند و مى گويند : پروردگارا! رحمت تو همه چيز را فرا گرفته است.» (غافر : ٧)

٤ ـ زيرا در آخر آيه دارد «وقهم عذاب الجحيم» ؛ «آنان را از عذاب جهنم باز دار.»

٥ ـ محمد : ١٩. از آنجا كه دلائل قطعى بر عصمت پيامبر گرامى و ديگر رسولان گواهى مى دهد، طبعاً مقصود از «ذنب» درباره آنان معناى ديگرى خواهد داشت و تفصيل اين قسمت را در جلد پنجمِ تفسير «منشور جاويد» كه نخستين تفسير موضوعى به زبان فارسى است نگاشته ايم.

٦ ـ نوح : ٢٨٨، «ربِّ اِغْفِرْلي وَلِوالدَىَّ وِلَمَنْ دَخَلَ بَيْتِىَ مُؤْمِناً وَلِلمُؤْمنينَ والمُؤْمِناتِ.»

٧ ـ صحيح مسلم، ج ٣، ص ٥٤

٨ ـ صحيح بخارى، ج ١

٩ ـ محمد : ١٩

١٠ ـ توبه : ١٠٣

١١ ـ نساء : ٦٤

١٢ ـ يوسف : ٩٦

١٣ ـ سنن ترمذى، ج ٤، ص ٤٢ باب ماجاء فى شأن الصراط.

١٤ ـ قاموس الرجال ذيل ماده «سواد»

١٥ ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج ١، ص ١٢؛ بحار الانوار، ج ١٥، ص ٣١٤

١٦ ـ نهج البلاغه، خطبه ٢٣٠

١٧ ـ كشف الارتياب، ص ٢٦٥ به نقل از خلاصة الكلام.

١٨ ـ جهت اطلاع بيشتر به كتاب شفاعت در قلمرو عقل قرآن و حديث (تأليف نگارنده) مراجعه شود كه در آنجا با يكصد حديث (چهل و پنج حديث از كتابهاى اهل تسنن و پنجاه و پنج حديث از كتابهاى شيعه) آشنا مى شويد.

١٩ ـ مؤمنون : ٨٥ «او است كه زنده مى كند و مى ميراند.»

٢٠ ـ انعام : ٦١

٢١ ـ بقره : ٤٥

٢٢ ـ به كتاب منشور جاويد، ج ٢، بخش «تحديد عبادت» مراجعه فرماييد.

٢٣ ـ يونس : ١٨

٢٤ ـ جن : ٨

٢٥ ـ غافر : ٦٠

٢٦ ـ در حقيقت معناى آيه چنين است : «فَلا تَعْبُدُوا مَعَ اللهِ اَحَداً» چنانكه در آيه ديگر مى فرمايد : «وَالّذينَ لايَدْعُونَ مَعَ اللهِ اِلهاً آخر» فرقان : ٦٨

٢٧ ـ اعراف : ١٩٧

٢٨ ـ اعراف : ١٩٤

٢٩ ـ «أدْعُوني أسْتَجِبْ لَكُمْ اِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ»

٣٠ ـ الدعاء مخّ العبادة.

٣١ ـ زمر : ٤٤

٣٢ ـ نمل : ٨٠

٣٣ ـ فاطر : ٢٢

٣٤ ـ دلائل تجرد نفس از ماده، پس از جدايى از بدن و بى نيازى آن از جسد مادى، ايجاب مى كند كه روح انسانى پس از مرگ نيز باقى بوده و از حيات و ادراك خاصى برخوردار باشد و فلاسفه بزرگ اسلام، با دلائل دهگانه اى بقاى روح و برترى آن از ماده ثابت را نموده و بر هيچ فرد منصفى جاى ترديد باقى نگذاردند.

٣٥ ـ آيات قرآن؛ مانند آيه ١٦٩ و ١٧٠ سوره آل عمران و آيه ٤١ سوره نساء و آيه ٤٥ سوره احزاب و آيه ١٠٠ سوره مؤمنون و آيه ٤٦ سوره غافر گواهى مى دهند كه حيات، پس از مرگ همچنان ادامه دارد و در گذشته در اين مورد بحث كرديم.

٣٦ ـ «اِنَ التَصَوُّرَ الذّى لأَجْلِهِ يَدْعُوا الاْنسانُ اْلإلهَ وَيسْتَغِيثُهُ وَيَتَضَرَّعُ اِلَيْهِ هُوَ لاجَرَمَ تَصَوّرُ كَوْنِهِ مالِكاً لِلْسُّلْطَةِ المُهَيْمِنَةِ عَلَى قَوانينِ الطَّبِيعَةِ» ، المصطلحات الأربعه، ص ١٨

٣٧ ـ يوسف : ٩٦ ـ ٩٣

٣٨ ـ بقره : ٦٠

٣٩ ـ شعراء : ٦٣

٤٠ ـ نمل : ١٦

٤١ ـ نمل : ١٩ ـ ١٦

٤٢ ـ انبياء : ٨١

٤٣ ـ آل عمران : ٤٩

٤٤ ـ رعد : ٣٨

٤٥ ـ بحث درباره سلطه غيبى پيامبران و اولياى الهى در خور رساله اى مستقل است و ما بطور گسترده پيرامون آن در كتاب «نيروى معنوى پيامبران» سخن گفته ايم و اين كتاب چندين بار چاپ شده است.

٤٦ ـ نجم : ٥

٤٧ ـ نازعات : ٥

٤٨ ـ به سوره اعراف، آيه ١٦ و به سوره بقره، آيه ٦٠ مراجعه فرماييد.

٤٩ ـ نمل : ٤٨٨

٥٠ ـ اعراف : ١٠٦

٥١ ـ براى آگاهى از معجزات حضرت مسيح، به سوره آل عمران، آيه ٤٩ و مائده، آيه هاى ١٠٠ و ١١٠ مراجعه فرماييد.

٥٢ ـ شعراء : ٨٠

٥٣ ـ كشف اسرار، ص٥١

٥٤ ـ وقتى عمروبن لُحَىّ از علت پرستش بت پرسيد، مردم شام گفتند : ما از آنان باران مى طلبيم، آنان براى ما باران مى فرستند، كمك مى خواهيم، كمك مى كنند، و او با اين عقيده بت هبل را همراه خود به مكه آورد. (نكـ : سيره ابن هشام، ج ١، ص ٧٧)

فصل ١٦ - : خدا را به حق و مقام اوليا سوگند دادن

يكى از نقاط اختلاف فرقه «وهابى» با ديگر طوايف اسلامى، اين است كه آنان دو نوع سوگند ياد شده در زير را حرام و احياناً شرك در عبادت تلّقى مى كنند. و اين دو نوع سوگند عبارتند از :

سوگند دادن خدا به حق و مقام اوليا

قسم ياد كردن به غير خدا

اينك هر دو موضوع را مورد بررسى قرار مى دهيم :

١ ـ سوگند دادن خدا به منزلت اوليا

قرآن مجيد گروهى را تحت عنوان :( اَلصّابِرينَ وَالصّادِقينَ وَالْقانِتينَ وَالْمُنْفِقينَ وَالْمُسْتَغْفِرينَ بِالاْسْحارِ ) (١) مى ستايد.

حال اگر كسى در دل شب، پس از اقامه نماز شب رو به درگاه الهى كند و خدا را به مقام و منزلت اين گروه سوگند دهد و بگويد :

«أَللّهُمَّ اِنّي أسْأَلُكَ بِحَقِّ المُستغْفِرِينَ بِالاْسْحارِ اِغْفِرْ لي ذُنُوبِي»

«بارالها! تورا به حق استغفاركنندگان در سحرگاهان، گناهان مرا ببخش.»

چگونه مى توان اين عمل را «شرك در عبادت» ناميد؟ شرك در عبادت آن است كه غير خدا را بپرستيم و همچنين غير خدا را، خدا و يا مبدأ كارهاى خدايى بدانيم. در صورتى كه ما در اين نيايش جز به خدا توجه ننموده و جز او از كسى ديگر، چيزى نخواسته ايم.

بنابر اين اگر چنين عملى حرام باشد، بايد علت ديگرى غير از «شرك» داشته باشد. و ما در اينجا براى نويسندگان «وهابى» نكته اى را مى آوريم و آن اين كه قرآن محكى براى جداسازى «مشرك» (البته شرك در عبادت) از «موحد» يادآور شده و بدينوسيله راه هر نوع تفسير به رأى را در معناى «مُشرك» بسته است. آن محك عبارت است از :

( وَاِذا ذُكِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلاخِرَةِ وَاِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ اِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ ) (٢)

«هنگامى كه خدا به تنهايى ياد شود، دلهاى كسانى كه سراى ديگر را باور ندارند، رميده مى شود و اگر كسانى كه غير او هستند، ياد شوند، شادمان مى گردند.»

و در آيه ديگر «مجرمين» را كه همان مشركان هستند، چنين توصيف مى كند :

( اِنَّهُمْ كانُوا اِذا قيلَ لَهُمْ لااِلهَ اِلاَّاللهُ يَسْتَكْبِروُنَ وَيَقُولوُنَ أَئِنّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعر مَجْنُون .) (٣)

«آنان كسانى هستند كه هر زمان به آنان گفته شود جز «الله» خدايى نيست، كبر مىورزند و مى گويند آيا ما خداى خود را به خاطر شاعر ديوانه اى ترك گوييم؟»

طبق مضمون اين دو آيه :

مشرك كسى است كه قلب او از ياد خداى يگانه مشمئز مى گردد و از ياد ديگران (خدايان دروغين) شادمان مى شود و يا از اعتراف به يكتايى خدا كبر مىورزد.

طبق اين ميزان، آيا آن كس كه در دل شب، در پرده تاريكى جز خدا، كسى را نمى خواند، و از ياد او به اندازه اى لذّت مى برد كه خواب شيرين را بر خود حرام مى كند و به مناجات او مى پردازد و او را به مقام و منزلت بندگان موحّد كه عزيزان درگاه او هستند سوگند مى دهد، چگونه مى تواند مشرك باشد؟ او كى از ياد خدا مى رمد و از اعتراف به يكتايى خدا كبر مىورزد؟!

چرا نويسندگان وهابى با ضوابط مجعول و خيالى، كليه موحدان را مشرك ناميده و خود را عزيزان درگاه خدا دانسته اند.

با توجه به چنين محك، نمى توان نود و نه درصد اهل قبله را مشرك خواند و فقط تعدادى از نجديان را موحد دانست.

تفسير شرك در عبادت را در اختيار ما نگذارده اند كه هر نوعى بخواهيم آن را تفسير كنيم و هر گروهى را بخواهيم مشرك بخوانيم!

اميرمؤمنان و سوگند دادن خدا به مقام اوليا

در دعاهاى اميرمؤمنان چنين سوگندهايى را به وضوح مى يابيم :

آن حضرت پس از برگزارى نوافل شب، اين دعا را زمزمه مى كرد :

«أَللّهُمَّ اِنّي أَسأَلُكَ بِحُرْمَةِ مَنْ عَاذَ بِكَ مِنْكَ، وَلَجَأَ اِلى عِزِّكَ واسْتَظَلَّ بِفَيْئِكَ، وَاعْتَصَمَ بِحَبْلِكَ، وَلَمْ يَثِقْ إلاّ بِكَ»(٤)

«پروردگارا! من از تو درخواست مى كنم به احترام آن كس كه از تو به تو پناه برده است (جز تو پناهگاهى نيانديشيده است) و به عزّت تو ملتجى شده و در زير سايه تو قرار گرفته است و به ريسمان تو چنگ زده و به جز تو به ديگرى دل نبسته است.»

و نيز حضرت در دعايى، به يكى از ياران خود آموخت كه بگويد :

«وَبِحَقِّ السّائِلينَ عَلَيكَ، وَالرّاغِبينَ اِلَيْكَ، وَالمُتعَوِّذِينَ بِكَ، والمُتَضَرِّعِينَ اِليكَ، وبِحَقِّ كُلِّ عَبْد مُتَعبِّد لَكَ في كلّ بَرٍّ أو بَحْر أو سَهْل أو جَبَل أَدْعُوكَ دُعاءَ مَنِ اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ...» (٥)

«بارالها! به حق سؤال كنندگان و متوجهان و پناهندگان به تو، و به حق خضوع كنندگان درگاهت و به حق هر بنده پرستشگرى كه تو را در خشكى يا دريا، بيابان يا كوه مى پرستد، تو را مى خوانيم، بسان خواندن آن كس كه بيچارگى او به نهايت رسيده است.»

چنين مناجات روح انگيز و ابراز تذلّل ها به درگاه حق، نتيجه اى جز تحكيم توحيد و ابراز علاقه به دوستان خدا كه خود نوعى توجه به خدا است، چه نتيجه اى مى تواند داشته باشد؟

بنابر اين بايد از تهمت كفر و شرك، كه بيش از هر نوع جنسى، در بساط وهابى ها يافت مى شود، صرف نظر كرد و مسأله را از زاويه ديگر مورد مطالعه قرار داد.

روى اين اساس، برخى از ميانه روهاى آنان، موضوع «قسم دادن خدا به اوليا را در محدوده تحريم و كراهت مطرح كرده و بر خلاف «صنعانى» تندرو كه مسأله را در دائره كفر و شرك قرار داده، سخن از كفر و شرك به ميان نياورده اند.

اكنون كه محور سخن روشن گرديد و معلوم شد كه بايد موضوع را در چهارچوب، حرام و مكروه مورد بحث قرار دهيم، لازم است، دليل صحّت چنين توسلى را روشن سازيم :