آئين وهابيت

آئين وهابيت0%

آئين وهابيت نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

آئين وهابيت

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آية الله حاج شيخ جعفر سبحانى
گروه: مشاهدات: 15645
دانلود: 3159

توضیحات:

آئين وهابيت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 69 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15645 / دانلود: 3159
اندازه اندازه اندازه
آئين وهابيت

آئين وهابيت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

دو احتمال ديگر

١ ـ ممكن است اين حديث و امثال آن، ناظر باشد به قبورى از ملل سابق، كه مردم آن دوران قبرهاى صالحان و اوليا را قبله اتخاذ كرده و به سوى آنها و تصويرى كه كنار آنها بود، نماز مى گزاردند و از نماز به قبله واقعى، كه خدا معين كرده بود، سرباز مى زدند. در اين صورت حديث به قبورى كه هرگز مسلمانى براى نماز وسجده، درمقابل آن نايستاده است، مربوط نمى شود.

بديهى است كه اگر مسلمانان به زيارت قبر صالحان مى شتابند، و عبادت خدا را در كنار اجساد طاهر و مدفن پاك آنان انجام مى دهند، به خاطر شَرَفى است كه اين اماكن با دفن آنان پيدا كرده است؛ چنان كه درباره آن بحث خواهيم كرد.

٢ ـ مقصود از «صورت» ، تمثال بتها و مراد از «قبر» ، قبور مشركان بوده كه مورد توجه بازماندگان و ديگران قرار مى گرفته است.

فتواى علماى مذاهب چهارگانه در ساخت بنا بر قبرها :

«يُكرَه أَنْ يُبنىَ عَلَى القَبْرِ بَيْتٌ أو قُبةٌ أو مَدْرسةٌ أو مَسْجِدٌ...»(١٧)

«مكروه است كه روى قبر، خانه، قبه، مدرسه و يا مسجدى ساخته شود...»

با اتفاقى كه اين چهار امام بر «كراهتِ» بنا بر روى قبر دارند، چگونه است كه قاضى نجد اصرار بر «حرمت» آن دارد، تازه اين كراهت نيز مدرك صحيح و قطعى ندارد؛ بخصوص اگر بنا و ساختمان، زمينه عبادت و خواندن قرآن را براى زائران قبر پيامبران و صالحان فراهم كند.

٤ ـ استدلال با احاديث جابر، امّ سلمه و ناعم

حديث جابر

حديث جابر يكى از مدارك وهابيها است كه در تحريم قبور بر آن استناد مى جويند. اين حديث در صحاح و سنن اهل سنت، به صورتهاى گوناگون نقل شده و در تمام اسناد آن، ابن جريج و ابى الزبير وارد شده است. تحقيق پيرامون آن، در گرو اين است كه تمام صور حديث را با اسناد آنها نقل كرده، آنگاه نظر خود را درباره «پايه صلاحيت آن بر استدلال» بيان كنيم.

صور مختلف حديث صحاح و سنن

مسلم در صحيح خود، در باب «النهى عن تجصيص القبر والبناء عليه» حديث جابر را به سه طريق با دو متن نقل مى كند :

١ ـ حَدَّثَنا أبوبَكْرُ بْنُ أبي شَيبة، حَدَّثنا حَفْصُ بْنُ غِياث، عَنْ ابنِ جُريج، عن أبي الزُّبَيْر، عَنْ جابِر؛ قال : «نَهى رَسُولُ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أنْ يُجَصَّصَ الْقَبْرُ. وَأنْ يُقْعَدَ عَلَيْهِ. وَأنْ يُبْنى عَلَيْهِ»

«پيامبر از گچ كارى كردن قبرها و از اين كه روى آن بنشينند و يا ساختمان بنا كنند، نهى كرد»

٢ ـ حَدَّثَني هارُونُ بْنُ عَبْدِاللهِ، حَدَّثَنا حَجّاجُ بْنُ مُحَمَّد. وَحَدَّثَني مُحَمَّدُ بْنُ رافِع، حَدَّثَنا عَبْدُالرَّزّاقِ. جَميعاً، عَنْ ابْنِ جُرَيْج. قال أخبرنى أبُو الزُّبَيْرِ : أنَّهُ سَمِعَ جابِرُ بْنُ عَبْدِاللهِ يَقُولُ : سَمِعْتُ النَّبِىَّ. بِمِثْلِهِ.»

در اين قسمت، متن يكى است ولى طريق دومى با اوّلى مقدارى اختلاف دارد.

٣ - وحَدَّثَنا يَحْيَى بْنُ يَحْيى، أخْبَرَنا اِسْماعِيلُ بْنُ عُلَيَّة عَنْ أَيُّوب، عَنْ أبِي الزُّبَيْرِ، عَنْ جابِر قالَ : «نَهى عَنْ تَقْصِيصِ القُبُورِ.»

«پيامبر از گچ كارى قبور نهى كرد.»(١٨)

سنن ترمذى در باب «كراهية تجصيص القبور والكتابة عليها» حديثى به يك سند نقل مى كند :

٤ ـ حَدَّثَنا عَبْدُالرَّحْمنِ بْنُ اْلأَسْوَدِ، أبُو عَمْرو البُصْرِىُّ، حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ رَبِيعَةَ، عَنْ ابْنِ جُرَيْج، عَنْ أبي الزُّبَيْرِ، عَنْ جابِر قالَ : «نَهَى النَّبِىُّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أَنْ تُجَصَّصَ الْقُبُورُ وَأنْ يُكْتَبَ عَلَيْها وَأنْ يُبْنى عَلَيْها وَأنْ تُوطَأَ»

«پيامبر از گچ كارى قبور و از اين كه بر آن نوشته شود و ساختمان بنا گردد و روى آن راه بروند، نهى كرد.»

سپس ترمذى از حسن بصرى و شافعى نقل مى كند كه اين دو، اجازه گِل كارى قبور را داده اند.(١٩)

«ابن ماجه» در صحيح خود در باب «ما جاء فى النهى عن البناء على القبور وتجصيصها والكتابة عليها» حديث را با دو متن و دو سند نقل كرده است :

٥ ـ حَدَّثَنا أزْهَرُ بْنُ مخروانَ، وَمُحَمَّدُ بْنُ زِياد، قالَ : حَدَّثَنا عَبْدُالْوارِثِ، عَنْ أيُّوبَ، عَنْ أبي الزُّبَيْرِ، عَنْ جابِر، قالَ : «نَهى رَسُولُ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عَنْ تَجْصيصِ الْقُبُورِ.»

٦ ـ حَدَّثَنا عَبْدُاللهِ بْنُ سَعيد، قالَ : حَدَثَنا حَفْصُ بْنُ غِياث، عَنْ ابنِ جُرَيج، عَنْ سُلَيْمانَ بْنَ مُوسى، عَنْ جابِر، قالَ : «نَهى رَسُولُ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أنْ يُكْتَبَ عَلَى الْقَبْرِ شَيءٌ.»(٢٠)

سندى، شارح حديث، پس از نقل آن از حاكم، مى گويد : حديث صحيح است ولى مورد عمل نيست؛ زيرا پيشوايان اسلام از شرق تا غرب، روى قبرها را مى نوشتند و اين چيزى است كه آيندگان از گذشتگان اخذ كرده اند.

نسائى در صحيح خود در باب «البناء على القبر» حديث را با دو سند و دو متن نقل كرده است.

٧ ـ أخْبَرَنا يُوسُفُ بْنُ سَعيد قالَ حَدَّثَنا حَجّاجُ عَنْ ابْنِ جُرَيج قالَ أخْبَرَني أبُوالزُّبَيْرِ أنَّهُ سَمِعَ جابِراً يَقُولَ : «نَهى رَسُولُ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عَنْ تَقْصِيصِ الْقُبُورِ أوْ يُبْنى عَلَيْها أوْ يَجْلِسَ عَلَيها أَحَدٌ.»

٨ ـ أخَبَرَنا عُمْرانُ بْنُ مُوسى قالَ : حَدَّثَنا عَبْدُالْوارِثِ قالَ : حَدَّثَنا أيُّوبُ، عَنْ أبي الزُّبَيْرِ، عَنْ جابِر، قالَ : «نَهى رَسُولُ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عَنْ تَجْصيصِ الْقُبُورِ.»(٢١)

در سنن ابى داود در باب «البناء على القبر» ، حديث جابر را با دو سند و دو متن نقل مى كند :

٩- حَدَّثَنا أحْمَدُ بْنُ حَنْبَل، حَدَّثَنا عَبْدُالرَّزّاقِ، اَخْبَرَنا ابنُ جُريج، أخْبَرَني أبُوالزُّبَيْرِ أَنَّه سَمِعَ جابِراً يَقُولُ : سَمِعْتُ رَسُولَ اللهَصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نَهى أنْ يُقْعَدَ عَلَى الْقَبْرِ وَاَنْ يُجَصَّصَ وَيُبْنى عَلَيْهِ.(٢٢)

١٠ ـ حَدَّثَنا مُسَدّد وَعُثْمانُ بنُ أبي شَيْبَةِ قالا : حَدَّثَنا حَفْصُ بْنُ غِياث، عَنْ ابْنِ جُرَيْج عَنْ سُلَيْمانِ بْنُ مُوسى، وَعَنْ أبي الزُّبَيْر، عَنْ جابِر بهذا الْحَدِيث. قالَ أبُو داوُد : قال عثمان : «أوْيُزادُ عَلَيْهِ وَزادَ سُلَيْمان بن مُوسى، أوْ اَنْ يُكْتَبَ عَلَيْهِ....»

ابوداود مى گويد : پيامبر از نوشتن روى قبر وافزودن برآن، نهى نموده است.

امام حنبل در مسند خود حديث جابر را اينگونه نقل كرده است :

١١ - عَنْ عَبْدِالرَّزّاقِ، عَنْ ابن جُرَيج، أَخْبَرني أبُوا الزُّبَيْرِ أنَّهُ سَمِعَ جابِر بْنُ عَبْدِاللهِ يَقُولُ : سَمِعْتُ النَّبِىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم «يَنْهى أنْ يُقْعَدَ الرَّجُلُ عَلَى الْقَبْرِ وَأن يُجَصَّصَ أو يُبْنى عَلَيْهِ.»(٢٣)

اينها صورتهاى گوناگون حديث است كه با اسناد و متون مختلفى نقل شده اند. اكنون بايد ديد، با اين حديث مى توان استدلال و احتجاج كرد يا نه.

اشكالات حديث

حديث جابر، با اشكالاتى روبرو است كه آن را از صلاحيت استدلال و احتجاج مى اندازد :

الف ـ در تمام اسناد حديث، ابن جريج(٢٤) و ابوالزبير(٢٥) ، يا هر دو آمده اند و يا يكى از آنها. اگر وضع اين دو نفر روشن گردد، ديگر نيازى نيست كه درباره بقيه افراد در سند، بحث و گفتگو شود، هر چند تعدادى از راويان از مجاهيل و يا ضعاف هستند.

ابن حجر در تهذيب التهذيب درباره ابن جريج، اين جمله ها را از علماى رجال نقل مى كند :

يحيى بن سعيد مى گويد : «اگر ابن جريج ازروى كتاب، حديث نقل نكند، نمى توان به آن اعتماد كرد.»

احمد بن حنبل گفته است : اگر ابن جريج بگويد : «قال فلان و فلان واُخْبِرْتُ جاء بمناكير» ؛ «اگر بگويد فلانى و فلانى اين چنين گفتند : احاديث منكر را نقل مى كند.»

مالك مى نويسد : «ابن جريج در جمع حديث، بسان كسى است كه شب هنگام در وقت تاريكى هيزم جمع كند (قطعاً دست او را عقرب و مار مى گزد).»

نقل شده كه دارقطنى گفت : «تَجَنَّبْ تَدْلِيسَ ابن جَريج فاِنّهُ قبيحُ التَّدليسِ لا يُدَلِّسُ الاّ فيما سمعه من مجروح»

«از تدليس (و غير واقع را واقع نشان دادن) ابن جريج بپرهيز، زيرا به صورت زشت تدليس مى كند. هر موقع حديث را از فرد ضعيف بشنود، طورى جلوه مى دهد كه حديث را از ثقه شنيده است.»

و نيز از ابن حبان نقل مى كند كه : «ابن جريج در حديث تدليس مى كند.»(٢٦)

آيا با اين قضاوت ها و داورى هاى علما و دانشمندان علم رجال، مى توان به حديث چنين فردى اتكا و اعتماد كرد و در برابر سيره قطعى مسلمانان كه پيوسته قبور اولياى الهى را تعمير مى كردند و احترام آنها را حفظ مى نمودند، به نقل چنين راوى اعتماد نمود؟

ابن حجر همچنين درباره ابوالزبير جمله هاى زير را از دانشمندان رجال نقل مى كند :

فرزند احمد بن حنبل از احمد و او از ايوب نقل مى كند كه : «وى او را تضعيف مى كرد.»

از شعبه نقل مى كند كه : «وى نماز خود را درست بلد نبود»

باز از او نقل مى كند : «من در مكه بودم مردى بر ابوالزبير وارد شد، از او چيزى پرسيد، ناگهان بر آن مرد افترا بست، گفتم : بر يك فرد مسلمان تهمت مى زنى؟! گفت : او مرا ناراحت كرد. به او گفتم : هر كس تو را ناراحت كند بر او افترا مى بندى! ديگر من از تو حديث نقل نخواهم كرد.»

همچنين از شعبه پرسيد : «چرا نقل حديث از ابوالزبير را ترك كردى؟ گفت : ديدم او عمل بد مرتكب مى شود.»

از ابن ابى حاتم نقل مى كند : «از پدرش پرسيد ابوالزبير چگونه است؟ گفت : حديث او نوشته مى شود ولى نمى توان با آن احتجاج نمود.»

باز از او نقل مى كند : «من از ابوزرعه سؤال كردم : مردم از ابوالزبير حديث نقل مى كنند، شما چه مى گوييد، آيا با حديث او مى شود احتجاج نمود؟ گفت به حديث افراد ثقه مى شود استدلال كرد (كنايه از اين كه او ثقه نيست).

اين بود وضع ابن جريج و ابوالزبير كه در تمام اسناد حديث وجود دارند، آيا مى توان با حديثى كه اين دو، آن را نقل مى كنند، استدلال كرد؟ آن هم در صورتى كه افراد ديگرى كه در اسناد قرار دارند، افراد صحيح و ثقه باشند، در حالى كه در برخى از اين اسناد، عبدالرحمن بن اسود وجود دارد كه متهم به دروغ گويى است.

به راستى روا است با حديثى كه وضع سند آن اين چنين است، آثار خاندان رسالت و صحابه پيامبر را ويران و منهدم و عمل مسلمانان را در اين چهارده قرن تخطئه نمود؟

ب ـ حديث از نظر متن بسيار لرزان و مضطرب است و اين اضطراب حاكى است كه راويان خبر، در حفظ متن آن دقت كافى به خرج نداده اند. اضطراب به گونه اى است كه اعتماد انسان را نسبت به آن سلب مى كند؛ مثلا :

حديث جابر به هفت صورت نقل شده است، در حالى كه پيامبر آن را به يك صورت بيان كرده است :

١ ـ پيامبر از گچ كارى قبر و تكيه بر آن و ساختن بنا روى آن، نهى كرده است، (حديث هاى يكم و دوم و نهم.)

٢ ـ پيامبر از گچ كارى قبر نهى كرده است (حديث هاى پنجم و هشتم.)

٣ ـ پيامبر از گچ كارى قبور و نوشتن روى آن و ساختن ساختمان و راه رفتن روى قبر نهى كرده است (حديث چهارم.)

٤ ـ پيامبر از نوشتن بر روى قبر نهى فرموده است (حديث ششم.)

٥ ـ پيامبر از نشستن بر روى قبر، گچ كارى آن، ساختن بنا روى آن و نوشتن بر آن نهى كرده است (حديث دهم.)

٦ ـ پيامبر از نشستن بر روى قبر و گچ كارى و ساختن بنا روى آن جلوگيرى كرده است (حديث يازدهم)

در حقيقت تفاوت اين صورت باصورت نخست، دراين است كه در صورت نخست از اعتماد و تكيه بر قبر نهى شده، اما در اين جا از نشستن روى آن.

٧ - پيامبر از نشستن روى قبر و گچ كارى و بنا روى آن نهادن و افزودن بر خاك آن و نوشتن روى آن نهى كرده است.

در صورت اخير، علاوه بر سه تاى اوّل، افزودن بر خاك قبر و نوشتن آن نيز ممنوع شده است.

افزون بر اينها، گاهى ميان تعبيرها، اختلاف و تباين است، در صورت نخست، «اعتماد» و در صورت سوم «وطاء» (پا زدن و راه رفتن) است و در صورت پنجم و ششم «قعود» (نشستن) به طور مسلم اعتماد غير از راه رفتن، و غير از نشستن است.

با چنين اضطرابى اين حديث نمى تواند، مورد اعتماد يك فقيه باشد.

ج ـ اين حديث بر فرض صحت سند و اغماض از آن، بيش از اين دلالت نمى كند كه پيامبر از بنا بر قبر جلوگيرى كرده است، ولى نهى از يك شىء دليل بر تحريم آن نيست؛ زيرا نهى گاهى «تحريمى» است و گاهى «كراهتى» و نهى در مكالمات پيامبر و ساير، پيشوايان، بيشتر در كراهت به كار رفته است.

درست است كه معناى ابتدايى و به اصطلاح حقيقىِ «نهى» ، همان تحريم است و تا قرينه اى بر معناى ديگر در كار نباشد، هرگز نمى توان از آن كراهت استفاده كرد، ولى علما و دانشمندان، از اين حديث جز كراهت چيزى برداشت نكرده اند، مثلا ترمذى در سنن خود، حديث را تحت عنوان : «كراهية تجصيص القبور و...» آورده است.

گواه روشن بر كراهت، همان است كه «سندى» شارح سنن ابن ماجه، از حاكم نقل مى كند و مى گويد : احدى از مسلمانان بر اين نهى عمل نكرده است؛ يعنى آن را نهى تحريمى تلقى نكرده است، به گواه اين كه همه مسلمانان روى قبرها را مى نويسند.

شاهد ديگر بر اين كه اين نهى، نهى كراهتى است، اتفاق علماى مذاهب اسلامى بر جواز بنا بر روى قبرها است مگر اين كه زمين وقفى باشد.

شارح صحيح مسلم در شرح حديث مى نويسد :

بنا بر روى قبر در ملك صاحب قبر مكروه است و در زمين وقفى حرام. شافعى بر اين مطلب تصريح كرده و حتّى حديث را با عنوان «كراهة تجصيص القبر والبناء عليه» آورده است. (أمّا البناء فَاِنْ كانَ في مِلْكِ الْباني فمكْرُوهٌ وَاِنْ كان في مَقْبرة مَسَبَّلَة فَحَرامٌ نَصَّ(٢٧) عَلَيْهِ الشَّافعي والاْصْحاب)

ولى ناگفته پيدا است كه مكروه بودن يك شىء، مانع از آن نيست كه گاهى به خاطر يك رشته امورى، از آن رفع كراهت شود. هرگاه تعمير قبر، مايه حفظ اصالت اسلام و اظهار مودّت و دوستى بر صاحب قبر كه خداوند محبت آن را فرض و واجب كرده است و يا موجب حفظ شعائر اسلامى گردد و يا سبب شود كه گروه زائر در سايه بنا بر قبر به تلاوت قرآن و خواندن دعا موفق گردد، بطور قطع نه تنها چنين فوايد عظيمى، كه بر بناى اين قبور مترتب مى گردد، رفع كراهت مى كند، بلكه سبب مى شود كه به عنوان «شعائر اسلامى» مستحب نيز باشد.

حكم مكروه و يا مستحب، به وسيله عناوينى، دگرگون مى گردد، چه بسا مكروهى كه بر اثر ضميمه شدن عنوانى، محبوب مى شود و يا يك رشته امور مستحبى، به خاطر عوارضى مرجوح شمرده مى شوند؛ زيرا مكروه و مستحب بودن يك چيز، جز بودنِ مقتضىِ مرجوحيّت و يا محبوبيت چيز ديگرى نيست، ولى اين مقتضيات در صورتى مؤثر مى شوند كه موانعى جلو اقتضا و تأثير آنها را نگيرد يا بر اقتضاى آن غلبه ننمايد و اين مطالب بر افرادى كه نسبت به فقه اسلامى آشنايى دارند بسيار روشن است.

استدلال با دو حديث ديگر

اكنون كه سخن به اين جا رسيده، شايسته است احاديث ديگرى را كه براى گروه وهابى مستمسك است، مورد بررسى قرار دهيم :

ابن ماجه در صحيح خود چنين نقل مى كند :

١ ـ حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ يَحيى، حَدَّثَنا مُحمّد بن عَبْدُالله الرِقاشى، حَدَّثَنا وَهَب، حَدَّثَنا عَبْدالرَحْمنُ بنُ يَزيدَ بنِ جابِر، عَنِ الْقاسِمِ بْنِ مُخَيَمرة، عَن اَبى سَعيد : «اِنَ النَّبِىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نَهى اَنْ يُبْنى عَلَى القَبْرِ.»(٢٨)

«پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از بنا ساختن بر روى قبر نهى كرد.»

احمد بن حنبل در مسند خود، يك حديث را با د و سند نقل مى كند :

٢ - حَدَّثَنا حَسَنٌ، حَدَّثَنا اِبن لَهْيِعة، حَدَّثَنا بُريدُ بْنُ اَبي حَبيب، عَنْ ناعِم مُولى اُمّ سَلَمة، عَنْ اُمّ سَلَمَة قالَتْ : «نهى رَسُولُ اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اَنْ يُبْنى عَلىَ القَبْر اَوْ يُجَصَّصَ.»(٢٩)

«پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر حذر داشت از بنا ساختن بر روى قبر و گِل كارى كردن آن.»

٣ ـ عَلِىّ بُنْ اِسحاق، حَدَّثَنا عَبْدُاللهِ بْنُ لَهْيِعة، حَدَّثَني بريد بْنُ اَبي حَبيب، عَن ناعمْ مُولى اُمّ سَلَمَة : «أنَّ النَّبِىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نَهى اَنْ يُجَصَّصَ قَبْرٌ اَوْ يُبْنى عَلَيْهِ اَوْ يُجْلَسَ.»(٣٠)

«رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از گِل كارى كردن قبر، بنا ساختن بر روى آن و يا نشستن بر قبر بر حذر داشت.»

در ضعف روايت نخست، همين بس كه يكى از راويان آن «وهب» است. او كاملا مجهول مى باشد و هرگز مشخص نيست كه مقصود از او كيست و در ميزان الاعتدال از هفده «وهب» نام، اسم مى برد و معلوم نيست كه اين وهب كدام يك از آنهاست و بسيارى از آنان جزء و ضاعان حديث و كذابان روزگار بودند.(٣١)

آفت حديث دوم و سوم، وجود عبدالله بن لهيعه است. ذهبى درباره او مى نويسد :

«ابن معين گفته او ضعيف است و نمى توان با روايتش استدلال كرد و يحيى بن سعيد، او را چيزى نمى شمرده.»(٣٢)

در اينجا از مناقشه در اسناد مى گذريم و نكته اى را يادآور مى شويم و آن اين كه :

تمام سيره نويسان و تاريخ نگاران و محدثان اسلامى نقل كرده اند كه جسد مطهّر پيامبر گرامى، به تصويب صحابه آن حضرت، در خانه و حجره همسرش عايشه به خاك سپرده شد و صحابه در گزينش مدفن وى به حديثى، كه ابوبكر از پيامبر نقل كرد، استناد جستند و آن اين كه هر پيامبرى در هر نقطه اى كه درگذرد، همان جا به خاك سپرده مى شود.(٣٣)

اكنون پرسش اين است : اگر پيامبر گرامى از ساختن بنا بر روى قبر نهى كرده بود، چگونه جسد او را در زير سقف دفن كرده و قبرش را به حالتى درآورند كه داراى بنا گرديد؟! خنده آورتر، گفتار برخى از نويسندگان جامد و خشك برخى از وهابيها است كه مى گويد : آنچه حرام است، همان «ايجاد بنا» بر قبر است، نه دفن جسد زير بنا! و پيامبر را زير بنا به خاك سپردند، نه اين كه بر قبرش بنا بسازند.(٣٤)

چنين تفسيرى جز توجيه يك واقعيت خارجى (دفن جسد پيامبر زير بنا) انگيزه ديگرى ندارد و اگر وهابيان با چنين واقعيت روبرو نبودند، به تحريم هر دو، حكم مى كردند!

حال از وهّابى مى پرسيم :

آيا تنها اصل ايجاد و احداثِ بنا بر قبر ميت حرام است و اگر كسى، با اين اصل مخالفت نمود و بنايى ايجاد كرد ديگر ابقاى آن حرام نيست؟

يا اين كه بنا از جهت «ايجاد» و «بقا» حرام است؟

بنا بر صورت نخست (كه ايجاد بنا حرام و ابقاى آن حرام نباشد) مى پرسيم : چرا حكومت سعودى به قهر و زور، آثار رسالت و بيوت خاندان پيامبر و قباب صحابه و فرزندان او را نابود كرد در صورتى كه فقط احداث بنا حرام بود نه ابقاى آن. و گذشته از اين، اين فرض بر خلاف فتاواى وهابيه؛ مانند ابن قيم و ابن تيميه است. اولى (ابن قيم) مى گويد :

«ويران كردن بناهايى كه روى قبور ساخته اند واجب است و ابقا و نگهدارى آنها، پس از توانايى بر ويران كردن آنها يك روز هم جايز نيست!»

با اين «بيان» و با آن «عمل» ! هرگز صحيح نيست كه وهابى بخش نخست از پرسش را برگزيند بلكه ناگزير بايد شق دوم را بپذيرد و بگويد : بنا نهادن بر قبر، در هر دو حالت (ايجاد و ابقا) حرام است.

در اين هنگام است كه اين پرسش مطرح مى شود : چرا مسلمانان، جسد مطهر پيامبر را در زير سقف دفن كردند؟ گرچه بنايى برايش نساختند، اما كارى كردند كه قبر پيامبر داراى بنا و ساختمان گردد.

تنها راه براى فرار وهابيان اين است كه به خاطر توجيه عمل خارجى مسلمين، بگويد :

«ابقايى حرام است كه احداث آن بر روى قبر باشد و اگر به هنگام احداث ساختمان، قبرى در كار نباشد، ابقاى آن، هر چند به صورت بنا بر قبر باشد، حرام نيست. و چنين تفكيكى جز توجيه يك واقعيت خارجى (عمل مسلمين) نيست.»

وهابيت در كشمكش تناقض «مكتب» و «عمل مسلمانان»

اين نقطه، تنها موردى نيست كه وهابيان در كشمكش تناقض ميان «مكتب» و «عمل مسلمانان» قرار گرفته اند بلكه آنان در موارد ديگر نيز در اين كشمكش دست و پا مى زنند.

وهابيت تبرك به آثار نبى را به شدت ممنوع مى شمارد و پيوسته مى گويد : از سنگ و گِل، كارى ساخته نيست. از سوى ديگر، مسلمانان پيوسته با بوسيدن حجر و لمس آن و بوسيدن پرده كعبه و در و ديوار آن تبرك مى جويند و سنگ و گلى را مى بوسند كه از نظر آنها كارى از آنها ساخته نيست.

آنان ساختن مسجد در كنار قبر اوليا را تحريم كرده اند؛ در حالى كه در تمام كشورهاى اسلامى در كنار مشاهد، مساجدى وجود دارد، حتى در كنار قبر حضرت حمزه مسجدى بود كه حاكمان سعودى آن را ويران كردند و هم اكنون نيز قبر پيامبر گرامى ميان مسجد قرار دارد و مسلمانان اطراف آن به نماز مى ايستند.

«دليل سازى» به جاى «واقع بينى»

وهابى براى تخريب گنبد و قبر امامان مدفون در بقيع، به دليل تراشى پرداخته و به اصطلاح، بهانه ديگرى به دست آورده اند و آن اين كه : زمين بقيع، وقف است و بايد از اين اراضى، نسبت به مقاصد واقف، حداكثر استفاده را نمود و بايد هر نوع مزاحم از بهره بردارى را از بين برد و بناى ساختمان بر روى قبور خاندان رسالت، مانع از بهره بردارى از يك قسمت از زمين بقيع است؛ زيرا به فرض اين كه دفن در صحن و حرم امكان پذير باشد، ولى زير پى ها و ديوارهاى اطراف، چنين چيزى ممكن نيست پس بايد چنين بناهايى را از ميان برداشت، تا در تمام سرزمين بقيع، مقاصد واقف عملى گردد!

شكى نيست كه چنين استدلالى، جز نوعى پيش داورى نيست! قاضى وهابى مى خواهد به هر قيمت كه شده آثار خاندان رسالت را از بين ببرد و براى رسيدن به چنين هدفى به فكر دليل سازى افتاده و مسأله وقف بودن سرزمين بقيع را پيش كشيده است، در حالى كه انديشه وقف بودن بقيع، پندارى بيش نيست؛ زيرا :

وقف بودن بقيع در هيچ كتاب تاريخى و حديثى نيامده است تا روى آن تكيه كنيم بلكه احتمال دارد كه بقيع، موات بوده و مردم مدينه اموات خود را در آنجا دفن مى كرده اند، در اين صورت، از «مباحات اوليه» خواهد بود كه هر نوع تصرف در آن جايز مى باشد.

در زمانهاى گذشته، كه حرص و آز مردم بر تملك زمين هاى باير و موات كم بود و قدرت و مكنت چندانى بر عمران و آبادى وجود نداشت و هجوم روستاييان به شهرها آغاز نشده بود و مسأله اى به نام «زمين» و افرادى به نام «زمين خوار» و مؤسساتى به اسم بورس زمين به وجود نيامده بود، بسيارى از اراضى، صاحب و مالكى نداشت و بر اباحه نخستين خود باقى بود، و به اصطلاح جزء زمين هاى موات محسوب مى شد و در اين ايام و زمان، مردم هر شهر و يا بخش و ده و دهكده اى قطعه زمينى را براى دفن اموات خود اختصاص مى دادند، يا اگر كسى در دفن مرده خود در زمينى، پيشگام مى گرديد، ديگران از او پيروى مى كردند. و آن را به صورت قبرستان در مى آوردند، بى آن كه يك نفر آنجا را تملك كند و سپس براى دفن اموات وقف نمايد.

روشن است كه سرزمين بقيع از اين قانون مستثنى نبوده است. زمين در حجاز و مدينه چندان قيمتى نداشت، و با بودن اراضى موات در اطراف مدينه، هيچ عاقلى زمين ملكى و قابل كشت را، بر دفن اموات وقف نمى كند. در منطقه اى كه زمين «موات» فراوان و زمين حاصلخيز بسيار كم باشد، قطعاً از زمين «موات» كه جزو مباحات اوليه است استفاده مى كنند.

تاريخ نيز اين حقيقت را تأييد و اثبات مى كند : سمهودى در «وفاء الوفا» مى نويسد :

نخستين كسى كه در بقيع دفن گرديد، عثمان بن مظعون صحابى پيامبر بود. وقتى ابراهيم فرزند پيامبر درگذشت، به امر پيامبر در كنار عثمان مدفون گرديد. از اين زمان مردم مايل شدند كه مرده هاى خود را در «بقيع» دفن كنند؛ از اين جهت درخت ها را بريدند، و هر نقطه اى براى قبيله اى اختصاص يافت.

سپس مى گويد : سرزمين بقيع درختى به نام «غرقد» داشت وقتى عثمان ابن مظعون را در آنجا دفن كردند، آن درخت قطع گرديد.(٣٥)

درخت غرقد، همان درخت بيابانى است كه در بيابانهاى مدينه در فاصله هايى ديده مى شوند.

از اين عبارت به روشنى استفاده مى شود كه بقيع زمين مرده اى بود كه به خاطر دفن يك صحابى، هر كسى قطعه اى را براى قبيله خود حيازت كرد و در تاريخ نامى از وقف و يا سبيل بودن منافع بقيع نيامده است. بلكه از تاريخ استفاده مى شود كه نقطه اى كه ائمه بقيع در آنجا دفن شده اند، خانه عقيل بن ابى طالب بوده و اجساد طاهر و پاك اين چهار امام، در خانه اى كه متعلق به بنى هاشم بود، دفن شده است.

سمهودى مى نويسد : عباس بن عبدالمطلب نزد قبر فاطمه بنت اسد در مقابر بنى هاشم ـ كه در خانه عقيل بود، به خاك سپرده شد.(٣٦)

و نيز از سعيد بن جبير نقل مى كند كه او قبر ابراهيم فرزند پيامبر را در خانه اى كه ملك محمد بن زيد بن على بود، ديده است.

باز نقل مى كند كه پيامبر، بدن سعد بن معاذ را در خانه ابن افلح كه در كنار بقيع بود و گنبد و ساختمانى داشت به خاك سپرد.

اين جمله ها همگى حاكى است كه سرزمين بقيع، وقف و سبيل نبوده است و اجساد طاهر ائمه ما در خانه هاى مملوك خود به خاك سپرده شده اند.

آيا با اين وضع، صحيح است كه آثار خاندان رسالت به بهانه مزاحمت با وقف، با خاك يكسان شود؟!

حال فرض كنيم كه زمين بقيع وقف بوده، آيا از كيفيت وقف آن، اثرى در دست هست، شايد واقف براى شخصيت هاى بزرگ، اجازه بنا و ساختمان داده است و چون نمى دانيم، بايد كار مؤمن را حمل بر صحّت نماييم، و آنان را متهم به خلاف نكنيم.

بديهى است در اين صورت هدم و ويران كردن اين قبه ها و خانه ها، حرام بيّن و خلاف شرع روشن خواهد بود.

قاضى بن بليهد و همفكران وى، به خوبى مى دانستند كه انديشه وقف بودن، يك نوع دليل سازى و استدلال تراشى است و اگر هم چنين دليلى نداشتند باز آثار رسالت را ويران مى كردند؛ زيرا اين نخستين بار نيست كه اين گروه آثار رسالت را ويران كرده اند، بلكه، در سال ١٢٢١ كه براى اولين بار، بر مدينه مسلط شدند، آثار رسالت را خراب و ويران كردند، سپس پس از طرد آنان از سرزمين حجاز به وسيله نيروهاى عثمانى، همگى تجديد بنا شدند.