آئين وهابيت

آئين وهابيت0%

آئين وهابيت نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

آئين وهابيت

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آية الله حاج شيخ جعفر سبحانى
گروه: مشاهدات: 15650
دانلود: 3159

توضیحات:

آئين وهابيت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 69 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15650 / دانلود: 3159
اندازه اندازه اندازه
آئين وهابيت

آئين وهابيت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

فصل ٦ - : برگزارى نماز و دعا، نزد قبور اوليا

از جمله مطالبى كه در كتابهاى وهابيان، مورد بحث و گفتگو قرار گرفته، مسأله گزاردن نماز، خواندن دعا نزد قبور اوليا و روشن كردن چراغ در مقابر آنان است.

پايه گذار اين مكتب (وهابيت) در رساله «زيارة القبور» مى نويسد :

«لم يَذْكُر أحَدٌ مِنَ أئِمةِ السَّلَف اَنّ الصَّلاةَ عنْدَ القُبُورِ وَفي مشاهِدِها مُستَحَبَّةٌ، ولا اَنّ الصَّلاةَ والدُعاء هَناكَ أفضلُ، بَلْ اتَّفَقُوا كُلُّهُم عَلى اَنّ الصَّلاةَ فَي الْمَساجِدِ وَالبُيُوتِ أفْضَلُ مِنْها عِنْد قُبُورِ الأولياء وَالصّالِحينَ.»(٣٥)

«هيچ كس از پيشوايان گذشته، نگفته است كه نماز نزد قبور و مشاهد اوليا مستحب است و نيز نگفته اند كه نماز و دعا در آنجا افضل از جاى ديگر است بلكه همگى اتفاق نظر دارند كه نماز در مساجد و خانه ها افضل از برگزارى آنها در نزد قبور اوليا و صالحان است.»

در پاسخ پرسشى، منسوب به علماى مدينه مى خوانيم :

«امّا التَوجُّه إلى حُجرَةِ النَّبِىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عِندَ الدُّعاءِ فَالأولى مَنعُهُ كَما هُوَ مَعْرُوفٌ مِنْ معتَبراتِ كُتب الْمذهبِ وَلأنَّ أفْضَلَ الجهات، جَهَةُ القِبْلةِ»

«توجه و رو به قبر پيامبر ايستادن در هنگام دعا، بهتر منع آن است و معروف در كتابهاى معتبر، ممنوعيت آن مى باشد، و بهترين جهت، سمتِ قبله است.»

اين مسأله به مرور زمان، از مرحله «ممنوعيت» به مرحله، «شرك» رسيده است، و هم اكنون در ميان آنان چنين كارى رنگ شرك دارد. و انجام دهنده آن مشرك شمرده مى شود.

يادآور مى شويم كه هرگاه كسى در نزد قبور، براى صاحب قبر نماز بگزارد و او را بپرستد، يا او را قبله خود قرار دهد، به طور مسلم مشرك خواهد بود، ولى در روى زمين مسلمانى يافت نمى شود كه در كنار قبر پيامبران و اوليا، چنين كارى انجام دهد. بديهى است كه مسلمانان نه صاحب قبر را عبادت مى كنند و نه او را قبله خود قرار مى دهند.

بنابر اين، انديشه «شرك» ، پندارى بيش نيست. انگيزه مسلمانان از گزاردن نماز و خواندن دعا نزد قبور اوليا، همان انديشه تبرك به مكانى است كه محبوب خدا در آنجا به خاك سپرده شده است، و تصور مى كنند كه چون آن مكان به خاطر در بر گرفتن جسد عزيزى از عزيزان خدا، از شرافت خاصى برخوردار است، در نتيجه عملشان ثواب بيشترى خواهد داشت.

اكنون لازم است در اين باره بحث كنيم كه : آيا به خاطر دفن جسد صالحان و پاكان در نقطه اى از زمين، آن مكان شرافت خاص پيدا مى كند يا نه؟ اگر چنين حكمى از قرآن و سنت ثابت گردد، بايد گزاردن نماز و خواندن دعا در بقاع پيشوايان دين داراى فضيلت باشد نه آن كه ممنوع و حرام اعلام شود! بلكه بسان ديگر امكنه، گزاردن نماز و خواندن دعا در آنجا جايز ومشروع مى باشد، هر چند داراى فضيلت نباشد.

اكنون بحث خود را در اين قسمت متمركز مى كنيم كه آيا مدفن و مشاهد اوليا از شرافت و فضيلت خاص برخوردار است و بر اين مطلب گواهى از كتاب و سنت وجود دارد يا نه؟ اين حقيقت را مى توان با توجه به آيات ياد شده در زير استفاده كرد :

١ ـ درباره مدفن «اصحاب كهف» ، گروه موحد، چنين نظر داده اند كه :

«لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً»(٣٦)

«ما مدفن آنان را مسجد، اتخاذ مى كنيم.»

هدف از مسجد قرار دادن مدفن آنان، جز اين نبود كه فرائض خود را در آنجا انجام بدهند، به اصطلاح در آنجا به نماز و نيايش بپردازند.(٣٧) آنان اين چنين تصور مى كردند كه اين مكان، با در نظر گرفتن، اجساد بندگان محبوب خدا، فضيلت خاصى دارد و بايد از فضيلت آن مكان تبرك بجوييم و ثواب بيشترى را كسب نماييم.

قرآن اين مطلب را از گروه موحد نقل نموده و در برابر آن سكوت مى كند. اگر اين كار، عملى خلاف و يا لغو و بى جهت بود، هرگز قرآن در برابر آن سكوت نمى كرد و بگونه اى آن را تخطئه مى نمود و از آن بطور سكوت كه طبعاً نشانه رضا است ـ نمى گذشت.

٢ ـ قرآن مجيد، به زائران خانه خود دستور مى دهد كه در مقام ابراهيم؛ يعنى نقطه اى كه ابراهيم در آنجا ايستاده است، نماز بگزارند چنانكه مى فرمايد :

( اِتَّخَذُوا مِنْ مَقامِ اِبْراهيمَ مُصلّىً .) (٣٨)

«از مقام ابراهيم براى خود نمازگاهى اتخاذ كنيد.»

از اين آيه كسى جز اين نمى فهمد كه : چون ابراهيم در اين نقطه ايستاده و شايد خدا را در آنجا عبادت كرده، آن مكان فضيلت و شرافت پيدا كرده است و به خاطر ميمنت اين مكان، و شرافتى كه دارد، دستور مى دهد كه مسلمانان در آن نقطه نماز بگزارند و تبرك بجويند.

وقتى قيام ابراهيم در جايى، موجب شرافت و مباركى آنجا مى گردد، آيا دفن اجساد شهيدان راه حق و مردان با فضيلت، مايه شرافت و فضيلت نمى شود و نماز در آنجا از فضيلت زيادترى و دعا از استجابت بيشترى برخوردار نمى گردد؟

درست است كه اين آيه، فقط در مورد حضرت ابراهيم نازل گرديده است ولى آيا نمى توان از آن، يك حكم كلى استفاده كرد؟

منصور دوانيقى با امام مالك (يكى از پيشوايان فقهى اهل سنت) در مسجد رسول خدا، به مذاكره پرداخت و از او پرسيد : آيا هنگام دعا رو به قبله بايستم و دعا كنم، يا رو به مدفن رسول خدا؟ پاسخ داد : چرا از پيامبر روى برگردانى، در حالى كه او وسيله تو و وسيله پدر تو آدم است، بلكه رو به قبر رسول خدا كن و او را شفيع قرار بده و از حضرتش درخواست كن تا در حق تو شفاعت كند.(٣٩)

از اين پرسش و پاسخ استفاده مى شود كه دعا نزد قبر پيامبر، بى اشكال است و بحث منصور با پيشواى مدينه، درباره برترى يكى بر ديگرى بوده است.

٣ ـ با مراجعه به اخبار معراج، حقيقت را بيشتر و روشن تر مى توان فهميد؛ مانند اين روايت كه : پيامبر در نقاطى مانند : «طيبه» و «طور سينا» و «بيت لحم» نماز گزارد. جبرئيل به او گفت : اى پيامبر خدا، مى دانى آنجا كجا بود كه نماز خواندى؟ آنجا زادگاه عيسى بود.(٤٠)

از اين حديث استفاده مى شود : نماز گزاردن در چنين نقطه اى، كه با بدن پيامبر تماس داشته، داراى فضيلت بوده است و تبرّك چنين مكانى علّتى جز ولادت حضرت مسيح در آن مكان، چيز ديگرى نيست.

٤ ـ هاجر و اسماعيل به خاطر صبر در راه خدا و تحمل غربت، به مقامى رسيدند كه جاى گامهاى آنان (ميان صفا و مروه) محل عبادت شد.(٤١)

اين سخنى است كه ابن قيّم شاگرد ابن تيميه مى گويد! اگر به راستى، محل قدم هاى اين دو، به خاطر صبر و تحملى كه در راه خدا داشتند، آن چنان مبارك مى گردد كه به مسلمانان دستور داده مى شود : در اين نقطه به عبادت خدا بپردازند و سعى با شكوه را به جا آورند، چرا مدفن پيامبر كه در راه اصلاح جامعه، بزرگترين سختى ها را بر خود هموار ساخت و بالاترين استقامت ها را از خود نشان داد، متبرك نباشد و نماز و دعا در آن نقطه، از شرافت خاصى برخوردار نگردد.

٥ ـ به راستى اگر نماز در كنار قبر مشروع نباشد، ام المؤمنين چگونه عمرى در حجره خود، كه مدفن پيامبر است، نماز گزارد و به عبادت خدا پرداخت؟!

پيش از اين حديثى آورديم كه : «خدا يهود و نصارى را لعن كرد كه چرا قبور پيامبران خود را مسجد اتخاذ كرده اند.»(٤٢) و گفتيم كه وهابيان با اين حديث، بر تحريم گزاردن نماز نزد قبور اولياى خدا استدلال مى كنند. لازم به گفتن است كه آنان بر قبور پيامبران سجده مى كردند و آنها را عبادت مى نمودند و يا قبور آنها را قبله قرار مى دادند كه هر دو عملى است خلاف. اگر معناى حديث همان است كه آنان مى گويند، پس چرا عايشه راوى حديث، نزديك به پنجاه سال در آن حجره نماز گزارد و خدا را پرستش نمود.

٦ - اگر مدفن پيامبر شرافت خاصى ندارد، چرا شيخين اصرار كردند كه جنازه شان را در آن نقطه دفن كنند؟ چرا حسن بن علىعليه‌السلام وصيت كرد كه جسم مطهرش را در كنار جد بزرگوارش دفن نمايند و در صورتى كه دشمنانش مانع شدند، او را در قبرستان بقيع به خاك بسپارند؟

و بالأخره اين حديث چه ارتباطى دارد به كار مسلمانى كه در كنار قبر پيامبر رو به قبله براى خدا نماز مى گزارد و هدفش درك فضيلت آن مكان است؟!

دخت گرامى پيامبر، كه به حكم احاديث صحاح، «خشنودى او خشنودى خدا و رسول، و خشم او خشم خدا و پيامر است» هر جمعه به زيارت قبر عموى خود حمزه مى رفت و در آنجا نماز مى گزارد و گريه مى كرد :

٧ ـ «كانت فاطمةرضي‌الله‌عنه تَزُورُ قَبْرَ عَمِّها حَمْزَةَ كُلَّ جُمعَة فَتُصَلِّي وَتَبْكي عِنْدَهُ»(٤٣)

اين دلائل، به ضميمه سيره مسلمين، كه پيوسته در امكنه اى كه عزيزان خدا و جانبازان راه حق و فضيلت به خاك سپرده شده اند نماز مى گزاردند و به دعا و نيايش مى پردازند، مى رساند كه دعا و نماز در اين مكانها، از فضيلت برتر و شرافت بيشتر برخوردار است و هدف جز اين نيست كه با شرافت محل تبرّك جسته و عمل خود را در محلّى انجام دهند كه مورد توجه خدا است.

شما فرض كنيد كه دليلى از قرآن و حديث بر شرافت اين مكانها و فضيلت نماز و دعا در اين جاها وجود ندارد، چرا نماز در آن ممنوع باشد و چرا اين نقاط، تحت قانون كلّى اسلام كه : «همه جاى زمين محل عبادت خدا است»(٤٤) داخل نباشد و چرا مسلمانان نتوانند در كنار قبور عزيزان خدا نماز بگزارند؟

در گذشته هدف احاديثى كه مى گويد «يهود و نصارى قبور پيامبران خود را مساجد اتخاذ كرده اند» ، را ياد آورديم و گفتيم كه هرگز آن احاديث شامل گزاردن نماز براى خدا رو به قبله و دعا نزد قبور نمى گردد.

روشن كردن چراغ در مقابر عزيزان خدا، كه وهابيان به شدّت از آن نهى مى كنند، مسأله مهمى نيست؛ زيرا مدرك آنان همان حديث ابن عباس از سنن نسائى است كه نقل مى كند : «رسول خدا زنان زائر قبور و كسانى را كه آنجا را مسجد اتخاذ كرده اند و چراغ روشن مى كنند لعن كرده است.»(٤٥) اين احاديث ناظر بصورتى است كه برافروختن چراغ نتيجه اى جز تضييع مال يا تشبّه به برخى ملل جهان، نداشته باشد ولى اگر هدف از روشن كردن چراغ، خواندن قرآن و دعا و اداى نماز و ديگر منافع مشروع باشد، به يقين اشكال نخواهد داشت بلكه بر افروختن چراغ در اين نقاط، آنهم به خاطر اين اهداف مقدس، مصداق روشن،( تَعاوَنُوا عَلَى البِرِّ وَ التَّقْوى ) (٤٦) خواهد بود.

گفتنى است كه گروهى از شارحان حديث، به همين حقيقت تصريح كرده اند، آنجا كه سندى در حاشيه سنن نسائى مى گويد :

«... والنَّهىُ عَنْه لأنّهُ تَضْيِيعُ مال بِلانَفْع» (٤٧)

«نهى از روشن كردن چراغ به خاطر اين است كه چنين كارى جز تضييع مال سودى ندارد.»

فصل ٧ - : توسّل به اولياى الهى

توسل به عزيزان درگاه خداوندى، از جمله مسائلى است كه ميان مسلمانان جهان رواج كامل دارد و از روزى كه شريعت اسلام به وسيله پيامبر ابلاغ شد، مشروعيت توسّل از طريق احاديث اعلام گرديد. تنها ابن تيميه بود كه در قرن هشتم اين امر مسلّم را مورد انكار قرار داد و دو قرن پس از آن، اين جريان به وسيله محمد بن عبدالوهاب تشديد يافت و توسّل به اولياى الهى نامشروع و بدعت معرفى گرديد و احياناً «عبادت اوليا» خوانده شد.

درباره معناى عبادت بحث جداگانه اى خواهيم داشت و در آن يادآور مى شويم كه توسّل به اوليا، به يك صورت «عبادت» و «شرك» محسوب شده و به صورت ديگر، مطلوب و مستحب است و بويى از عبادت ندارد، ابتدا بايد بدانيم كه توسل به اولياى الهى به دو صورت انجام مى گيرد :

١ ـ توسل به ذات آنان، مثل اين كه بگوييم :

«أللّهُمَّ اِنّى أَتَوسَّلُ اِليكَ بِنَبِيِّكَ مُحمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أَنْ تَقْضِىَ حاجَتي»

«بارالها! توسّل به تو مى جويم، به وسيله پيامبرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه حاجت مرا روا فرما.»

٢ ـ توسل به مقام و قرب آنان در درگاه الهى و حقوق آنها؛ مثل اين كه بگوييم :

«أَللّهُمَّ اِنّي أَتوسَّلُ اِلَيكَ بِجاهِ مُحمَّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وَحرمتِهِ وحَقّهِ أَنْ تَقْضِىَ حاجَتي»

«بارالها! مقام و احترام آنان را، كه نزد تو دارند، وسيله خود قرار مى دهم كه حاجت مرا ادا فرمايى.»

از ديدگاه وهابى ها، هر دو صورت ممنوع است. در حالى كه احاديث و سيره مسلمين بر خلاف نظريه وهابى ها است و توسل به اوليا را به هر دو صورت تجويز مى كنند.

نخست احاديث را مى آوريم و آنگاه به بيان سيره مسلمين مى پردازيم. با بيان اين دو دليل، مسأله بدعت و نامشروع بودن، خود به خود روشن و منتفى مى گردد. و امّا اين كه آيا توسّل جويى به اولياى الهى، عبادت و پرستش آنهاست يا نه، در بخش «معناى عبادت» خواهد آمد و پيرامونش توضيح داده خواهد شد. گفتنى است آن بخش، از نقاط بس حسّاسِ اين مبحث به شمار مى رود.

توسّل از ديدگاه حديث

احاديث فراوانى در كتب حديث و تاريخ آمده كه گواهند بر صحت و استوارى توسّل به ذوات و يا مقامات اولياى الهى و ما اينك بخش كوچكى از آن را منعكس مى كنيم :

«إنَّ رجُلا ضَريراً أتى إلى النَّبيصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فَقالَ اُدعُ اللهَ أنْ يعافِيَني فَقَال : إنْ شِئتَ دَعَوْتُ وَاِنْ شِئتَ صَبَرْتَ وَهُو خيرٌ. قالَ : فَادْعُهُ، فَاَمَرَهُ أنْ يَتَوضّأ فَيُحْسِنَ وضوءَهُ وَيُصَلِّىَ رَكْعتينِ وَيَدْعُو بِهذا الدُّعاء : أللّهُمَّ إنّي أَسْأَلُكَ، وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بَنَبِيِّكَ مُحَمَّد نَبِىِّ الرَّحمَةِ، يا مُحَمَّدُ إنّي أَتَوَجَّهُ بِكَ إلى رَبِّي في حاجَتي لِتَقْضِى، اَللّهُمَّ شَفِّعْهُ فِيَّ. قالَ : ابنُ حنيف فَوَاللهِ ما تَفَرَّقنا وَطالَ بِنا الحديثَ حَتّى دخَلَ عَلَيْنا كَأنْ لَمْ يَكُن بِهِ ضُرٌّ»

«مرد نابينايى محضر پيامبر آمد و گفت : از خداوند بخواه، به من عافيت بخشد، پيامبر فرمود : اگر مايل هستى دعا كنم، و اگر مايل هستى صبر كن كه اين بهتر است. مرد نابينا گفت، دعا بفرماييد. پيامبر به او دستور داد وضو بگيرد و در وضوى خود دقت كند و دو ركعت نماز بگزارد و اين چنين دعا كند :

پروردگارا! من از تو درخواست مى كنم وسيله پيامبرت محمد، پيامبر رحمت، به تو متوجه مى شوم. اى محمد من درباره حاجتم، به وسيله تو به خدايم متوجه مى شوم تا خدا حاجتم را برآورد، پروردگارا! شفاعت او را درباره من بپذير...»

سخنى در سند حديث

در اتفاقى بودن و صحّت سند حديث، سخنى نيست، حتى پيشواى وهابى ها ابن تيميه سند آن را صحيح خوانده و گفته است : مقصود از ابو جعفر كه در سند حديث است. همان ابو جعفر خطمى است و او ثقه است.(٤٨)

رفاعى، نويسنده معاصر وهابى كه مى كوشد احاديث توسل را از اعتبار بياندازد، درباره اين حديث مى گويد :

«لا شكَّ إنّ هذا الْحَدِيثَ صَحِيحٌ وَمَشْهُورٌ وَقَدْ ثَبَتَ فيهِ بِلاشَكٍّ»(٤٩)

«شكى نيست كه اين حديث صحيح و مشهور است.»

رفاعى در كتاب «التوصل» مى گويد : اين حديث را نسائى، بيهقى، طبرانى، ترمذى و حاكم (در مستدرك خود) نقل كرده اند و دو نفر اخير به جاى جمله «وَشَفِّعْهُ فِىَّ ...» «اللّهم شفِّعْني فِيهِ...»(٥٠) آورده اند.

زينى دحلان در «خلاصة الكلام» مى نويسد : اين حديث را، بخارى (در تاريخ خود) و ابن ماجه، و حاكم (در مستدرك) با اسناد صحيح و جلال الدين سيوطى (در جامع خود) نقل كرده اند.

نگارنده، اين حديث را از مدارك زير نقل مى كند :

١ - سنن ابن ماجه، جلد ١، ، از انتشارات داراحياء الكتب العربيه عيسى البابى الحلبى و شركاء، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى شماره حديث ١٣٨٨٥.

«ابن ماجه» از «ابو اسحاق» نقل مى كند :

«هذا حديثٌ صحيحٌ»

سپس اضافه مى نمايد :

اين حديث را ترمذى در كتاب «ابواب الأدعيه» نقل كرده، گفته است : «هَذا حديثٌ حقُ صحيحٌ غريبٌ»

٢ ـ مسند احمل بن حنبل جلد ٤، صحفه ١٣٨، از مسند عثمان بن حنيف طبع المكتب الاسلامى مؤسسه دارالصادر بيروت.

وى اين حديث رااز سه طريق نقل كرده است.

٣ ـ مستدرك حاكم، جلد ١، ، افست، طبع حيدرآباد.

او پس از نقل حديث مى گويد :

«هذا حديثٌ صحيحٌ على شرطِ الشيخينِ وَلمْ يُخرِجاه»

«اين حديثِ درستى است، بنابر شرط شيخين و آن را نقل نكرده اند.»

٤ ـ الجامع الصغير، نگارش سيوطى، نقل از ترمذى و مستدرك حاكم،

٥ ـ تلخيص مستدرك، نگارش ذهبى متوفاى ٧٤٨، كه در ذيل مستدرك چاپ شده است.

٦ ـ التاج، جلد ١، ، اين كتاب احاديث صحاح پنجگانه، جز «ابن ماجه» ، را جمع كرده است.

بنابر اين در سند حديث جاى بحث و گفتگو نيست.

اين حديث را اگر به دست فردى آشنا به زبان عربى، كه ذهن او از مناقشات وهابى ها در مسأله توسل به كلى خالى باشد، بدهيد و از او بپرسيد : پيامبر در دعايى كه به نابينا تعليم كرد، چه دستورى به او داد و او را در استجابت دعاى خود، چگونه ارشاد كرد؟ در جواب به شما خواهد گفت : پيامبر به او تعليم داد، كه پيامبر رحمت را وسيله خود قرار دهد و به او توسل بجويد و از خدا بخواهد كه خداوند حاجت او را برآورد و اين مطلب از جمله هاى زير به خوبى استفاده مى شود :

الف : «أللّهُمَّ إنّي أَسْأَلُكَ وأتَوجَّهُ اِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ»

«بارالها! از تو درخواست مى كنم وروى مى آورم به تو، به وسيله پيامبرت»

لفظ «نبيك» متعلق است به دو جمله پيش؛ «أسْأَلُكَ» و «أتَوَجَّهُ اِلَيْكَ»

به عبارت روشن تر؛ هم به وسيله پيامبر از خدا تقاضا و درخواست مى كند و هم به وسيله او رو به خدا مى نمايد و مقصودش از «نبى» ، خود نبى است، نه دعاى نبى. واين تصور كه مقصود «بدعاء نَبيّك» است، بر خلاف ظاهر و فاقد دليل است و كسى كه لفظ دعا را مقدّر مى كند، علتى جز پيش داورى ندارد؛ زيرا فردى كه چنين لفظى را در تقدير مى گيرد، چون توسل به اشخاص را صحيح نمى داند، قهراً دست و پا مى كند كه لفظ «دعا» را مقدر نمايد، تا مخالف انديشه او نباشد. تا در نتيجه بگويد : مقصود توسل به «دعاى پيامبر» است نه به «ذات» او، و توسل به دعاى افراد اشكال ندارد.

ب : محمَّد نَبِىِّ الرَّحْمَه

براى اين كه روشن شود كه مقصود سؤال از خدا به خاطر پيامبر، و توجه به خدا به وسيله او است، لفظ «نبيك» را با جمله «محمّد نبىّ الرَّحْمه» توصيف كرده است كه حقيقت را روشن تر و هدف را واضح تر مى سازد.

ج : جمله «يا محمدُ اِنّى أتوجَّه بِكَ الى رَبّي» مى رساند كه حضرت محمد را وجهه دعاى خود قرار مى دهد، نه دعاى او را وجهه خويش.

د : مفاد جمله «وشفِّعه فِىَّ» اين است كه : پروردگارا! او را شفيع من قرار بده و شفاعتش را در مورد من بپذير.

در تمام اين جمله ها، آنچه مورد بحث و سخن است، همان شخص پيامبر گرامى و شخصيت والا مقام او است و سخنى از دعاى پيامبر در كار نيست.

با اين بيان اشكالات پنج گانه اى كه رفاعى، نويسنده وهابى در كتاب «التوصل الى حقيقة التوسل» مطرح كرده است، همگى بر طرف مى گردد و ما مشروح اشكالات و پاسخهاى آنها را در كتاب «توسل» آورده ايم، علاقمندان مى توانند به صفحات ١٥٣-١٤٧ مراجعه فرمايند.

حديث دوم : توسل به حق سائلان

عطيه عوفى از ابو سعيد خدرى نقل مى كند كه پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود :

«هر كس از خانه خود براى نماز بيرون برود و در اين حال اين دعا را (كه در زير آمده) بخواند، با رحمت خدا مواجه مى گردد و هزار فرشته براى او طلب آمرزش مى كنند.»(٥١)

«أَللّهُمَّ إنّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ السّائِلينَ عَلَيْكَ وَأسْأَلُكَ بحَقّ مَمْشاىَ هذا فإني لَمْ اَخْرُج اَشَراً ولا بَطَراً ولا رِياءً ولاسُمْعَةً وَخَرَجْتُ إتِّقاءَ سَخَطِكَ وَابْتِغاءَ مَرْضاتِكَ فَأسْئَلُكَ اَنْ تُعيذَني مِنَ النّارِ واَنْ تَغفِرَلي ذُنُوبِى إنَّه لايَغْفِرُ الذُّنُوبَ إلاّ أَنْتَ...»

«پروردگارا! از تو درخواست مى كنم به حق سؤال كنندگان و به حرمت گامهايى كه به سوى تو بر مى دارم، من از روى نافرمانى و براى خوش گذرانى و يا ريا و سمعه از خانه بيرون نيامده ام، من براى پرهيز از خشم تو و تحصيل رضاى تو خارج شده ام، از تو مى خواهم مرا از آتش باز دارى و گناهانم را ببخشى؛ زيرا گناهان را جز تو كسى نمى بخشد.»

حديث ياد شده، از احاديث بسيار روشن است كه گواهى مى دهد : انسان در مقام درخواست حاجت از خدا، مى تواند مقام و منزلت حق و شأن صالحان را واسطه خويش قرار دهد، و دلالت حديث بر مقصود ما روشن است.

حديث سوم : توسل به حق پيامبر

حضرت آدمعليه‌السلام پس از نافرمانى خدا،(٥٢) در پرتو كلماتى كه از خدا تلقّى كرده بود، توبه نمود، چنانكه در قرآن مجيد مى فرمايد :

( فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمات فَتابَ عَلَيْهِ، اِنّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيم ) (٥٣)

«آدم از خداى خود كلماتى را با خضوع و طاعت اخذ نمود، و روى آنها توبه كرد، حقا كه او توبه پذير است.»

گروهى از مفسّران و محدثان، در تفسير كلماتى كه در آيه وارد شده، به استناد روايت زير، نظرى دارند كه با توجه به متن آن روشن مى گردد.

طبرانى در المعجم الصغير و حاكم نيشابورى در مستدرك صحاح و ابو نعيم اصفهانى و بيهقى در كتاب دلائل النبوّه و ابن عساكر شامى در تاريخ خود و سيوطى در الدر المنثور و آلوسى در روح المعانى(٥٤) با سندى از عمر بن خطاب نقل كرده اند كه پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند :

«لَمّا أَذنبَ آدمُ الّذي أَذْنَبَهُ رَفَعَ رأسَه إلى السَّماء فقالَ أَسأَلُكَ بِحَقِّ محمد اِلاّ غفَرْتَ لي فَاوحَى الله اِلَيهِ : ومَنْ محمدُ؟ فقال تبارَكَ اِسْمُكَ، لمّا خَلَقْتَ رَفعتُ رأسي إلى عَرشِكَ فاذا فِيه مَكْتُوبٌ لا اِلهَ الاّ الله و محمدٌ رسولُ الله فقلتُ إنّه ليسَ أحَدٌ أعْظَمَ عِنْدَكَ قَدْراً مِمَّنْ جَعْلتَ اسْمَهُ مَعَ اِسْمِكَ فَأوحى اِلَيهِ اِنَّهُ آخرُ النَّبِيّينَ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ وَلَوْ لا هُوَ لَما خَلَقْتُكَ»(٥٥)

«وقتى آدم مرتكب گناهى شد، سر به آسمان بلند كرد و گفت (خدايا!) تو را به حق محمد، درخواست مى كنم كه مرا ببخشى، خدا به او وحى نمود كه محمد كيست؟ آدم پاسخ داد : وقتى مرا آفريدى، سر به عرش بلند نمودم، در اين هنگام ديدم در آن نوشته است «معبودى جز خدا نيست و محمد پيامبر خدا است» با خود گفتم كه محمد بزرگترين و والاترين مخلوق تو است كه نام او را كنار نام خود آورده اى، در اين هنگام به او وحى شد كه او آخرين پيامبر از ذريه تو است و اگر او نبود، تو را خلق نمى كردم.»

____________________

پی نوشت ها :

١ ـ سنن ابن ماجه، ج ١، «باب ماجاء فى زيارة القبور» ، ص ١١٣

٢ ـ توبه : ٨٤

٣ ـ تفسير بيضاوى، ج ٣، ص ٧٧

٤ ـ احزاب : ٥٣

٥ ـ صحيح ابن ماجه، ج ١، «باب ماجاء فى زيارة القبور» ، ص ١١٣

٦ ـ سنن ابن ماجه، باب «ماجاء فى زيارة القبور» ، ج ١، ص ١١٤ طبع هند؛ صحيح ترمذى ابواب الجنائز، ج ٣، ص ٢٧٤ همراه با شرح ابن العربى المالكى طبع لبنان.

٧ ـ صحيح مسلم، ج ٣، باب «استئذان النّبى ربه عزوجل فى زيارة قبر أمّه» ، ص ٦٥، ابن ماجه، ج ١، ص ١١٤، نكته اين كه پيامبر از خدا اجازه گرفته است كه قبر مادر خود را زيارت كند اين است كه به عقيده راويان حديث، مادر پيامبر اسلام «مشرك» بوده است. به طور مسلم مادر پيامبر بسان پدر و اجداد و نياكان او همگى اهل توحيد بوده و بر آيين حنيف بودند. از اين جهت تمام قسمت هاى اين حديث با موازين علمى سازگار نيست.

سنن ابن داود، ج ٢، كتاب الجنائز، ص ١٩٥، ط مصر با تعليقات شيخ احمد سعد از علماى ازهر؛ صحيح مسلم، ج ٤، كتاب الجنائز، باب «زيارة قبر المشرك» ، ص ٧٤

٨ ـ سنن ابن ماجه، ج ١، ص ١١٤

٩ ـ سنن نسائى، ج ٣، ص ٧٦ و صحيح مسلم، ج ٣، باب «ما يقال عند دخول القبور» ، ص ٦٤

١٠ ـ سنن نسائى، ج ٤، ص ٧٧ ـ ٧٦

١١ ـ سنن نسائى، ج ٤، ص ٧٧ ـ ٧٦

١٢ ـ صحيح مسلم، ج ٣، باب «ما يقال عند دخول القبور» ، ص ٦٣

١٣ ـ صحيح مسلم، ج ٣، باب «ما يقال عن دخول القبور» ، ص ١١

١٤ ـ صحيح ابن ماجه، كتاب الجنائز، باب «ماجاء فى النهى عن زيارة النساء القبور» ، ج ١، ص ٤٧٨، ط اول ـ مصر.

١٥ ـ حواشى ابن ماجه، ج ١، ص ١١٤، ط هند.

١٦ ـ به حديث شماره ٧ مراجعه گردد.

١٧ ـ به حديث شماره ٨ مراجع گردد.

١٨ ـ صحيح ترمذى، ج ٤، كتاب الجنائز، باب «ماجاء فى زيارة القبور» ص ٢٧٥

١٩ ـ صحيح بخارى، كتاب الجنائز، باب «زيارة القبور» ص ١٠٠؛ صحيح ابى داود، ج ٢، ص ١٧١

٢٠ ـ مستدرك حاكم، ج ١، ص ٣٧٧، وفاء الوفاء، ج ٢، ص ١١٢

٢١ ـ ابو داود در سنن خود، ج ٢، ص ١٩٦، زائرات نقل كرده است.

٢٢ ـ نساء : ٦٤

٢٣ ـ سنن ابى داود، ج ١، كتاب الحج، باب زيارة القبور ـ صص ٤٧٠ و ٤٧١

٢٤ ـ التاج الجامع للاصول فى احاديث الرسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تأليف شيخ منصور على ناصف، ج ٢، ص ١٨٩

٢٥ ـ وفاء الوفا، ج ٤، ص ١٣٦١

٢٦ ـ حجرات : ٢

٢٧ ـ الفقه على المذاهب الأربعه، ج ١، ص ٥٩٠

٢٨ ـ براى اطلاع از مدارك آن، نكـ : «وفاء الوفا» ، ج ٤، ص ١٣٣٦

٢٩ ـ بهترين كتابى است كه از طرف نويسندگان اهل تسنن در رد فتواى «ابن تيميه» پيرامون تحريم سفر براى زيارت قبر پيامبر نوشته شده است.

٣٠ ـ اين سه متن را «مسلم» در صحيح خود، ج ٤، كتاب حج، باب «لاتشّد الرحال» ، ص ١٢٦ نقل كرده است؛ سنن ابى داود، ج١، كتاب الحج، ص٤٦٩؛ سنن نسائى بشرح سيوطى، ج٢، ص٣٧، نيز آورده اند.

٣١ ـ اگر كسى بگويد : «ما جائنى الاّزيد» ، بايد گفت مستثنى منه، لفظ انسان و مشابه او است، مانند قوم و غيره، نه معناى وسيع و جامع به نام «شىء» و «موجود» ، خواه انسان باشد و خواه غير او.

٣٢ ـ توبه : ١٢٢

٣٣ ـ احياء العلوم، كتاب آداب السفر، ج ٢، ص ٢٤٧ ط ـ دارالمعروفه بيروت و نيز به الفتاوى الكبرى، ج ٢، ص ٢٤ مراجعه شود.

٣٤ ـ صحيح بخارى، ج ٢، ص ٧٦؛ صحيح مسلم، بشرح النووى، ج ٩، ص ١٧١ ـ ١٦٩؛ سنن نسائى، بشرح سيوطى، ج ٢، ص ٣٧

٣٥ ـ «زيارة القبور» ، ص ١٦٠ ـ ١٥٩

٣٦ ـ كهف : ٢١

٣٧ ـ زمخشرى در «كشاف» ، در تفسير آيه مذكور مى گويد : «يصلى فيه المسلمون ويتبرّكون بمكانهم» ؛ نيشابورى در تفسير خود پيرامون آيه مى نويسد : «يصلى فيه المسلمون ويتبرّكون بمكانهم.»

٣٨ ـ بقره : ١٢٥

٣٩ ـ وفا الوفاء فى اخبار دارالمصطفى، ج ٤، ص ١٣٧٦

٤٠ ـ الخصائص الكبرى تأليف عبدالرحمان السيوطى.

٤١ ـ جلاء الافهام فى الصلاة والسلام على خير الانام، تأليف ابن القيم، ص ٢٢٨

٤٢ ـ «لعن الله اليهود والنصارى اتَّخذوا قبور أنبيائهم مساجد» (سنن نسائى، ج ٤، ص ٩٦، ط بيروت).

٤٣ ـ سنن بيهقى، ج ٤، ص ٧٨٨، مستدرك حاكم، ج ١، ص ٣٧٧

٤٤ ـ «جعلت لى الأرض مسجداً وطَهُوراً» مسند احمد، ج ٢، ص ٢٢٢

٤٥ ـ «لَعن رسُولُ اللهِ زائراتِ القُبورِ والمُتَّخذينَ عَلَيْها الْمَسجِدَ والسُرُجَ» (نسائى، ج ٣، ص ٧٧ ط مصر و ج٤، ص ٩٥، بيروت؛ تيسير الوصول الى جامع الأصول، ج ٤، ص ٢١٠

٤٦ ـ مائده : ٢٠

٤٧ ـ سنن نسائى، ج ٣، ص ٧٧، ط مصر و ج ٤، ص ٩٥، ط بيروت و به شرح الجامع الصغير، ج ٢، ص١٩٨ مراجعه گردد.

٤٨ ـ در مسند احمد «ابو جعفر» به لفظ خطمى توصيف شده است، هر چند كه در صحيح ابن ماجه، لفظ ابو جعفر مطلق آمده است.

٤٩ ـ «التوصّل الى حقيقة التوسل» ، ص ١٥٨

٥٠ ـ همان مدرك.

٥١ ـ «أقبل الله بوجهه واستغفر له الف ملك» به صحيح «حافظ محمد بن ابى عبدالله بن ماجه قزوينى» كه يكى از صحاح ششگانه است : جلد ١، باب مساجد، ص ٢٦١ و ٢٦٢ طبع مصر، و به «مسند امام احمد بن حنبل» جلد ٣، حديث ٢١ مراجعه شود.

٥٢ ـ فرمانى كه در آيه «ولا تقربا هذه الشجرة» (بقره : ٣٥) آمده است، فرمان مولوى نيست، بلكه دستورى ارشادى است و به اصطلاح، جنبه نصيحت و پند دارد و مخالفت با چنين دستورى نمى تواند موجب عقاب و مواخذه گردد، بلكه نتيجه آن فقط روبرو شدن با اثر وضعى خود عمل مى باشد.

اگر پزشكى به بيمارى دستور دهد كه در حالت سرماخوردگى، ترشى و خربزه نخورد، مخالفت با آن اثرى جز شدت بيمارى ندارد. در قرآن مجيد آياتى گواهى مى دهند كه نهى الهى، نهى ارشادى بوده و نتيجه آن جز خروج از بهشت كه اثر وضعى عمل بشمار مى رود چيز ديگرى نبوده است. به آيه هاى ١١٨ و ١١٩ سوره طه و به كتاب «تفسير صحيح آيات مشكله قرآن» مطلب دهم از تا ٨٢ مراجعه بفرماييد.

٥٣ ـ بقره : ٣٧

٥٤ ـ مستدرك حاكم، ج ٢، ص ٦١؛ روح المعانى، ج ١، ص ٢١٧؛ الدر المنثور، ج ١، ص ٥٩ به نقل از طبرانى و ابو نعيم اصفهانى و بيهقى.

٥٥ ـ متن حديث از «الدر المنثور» گرفته شده و متنى كه حاكم در مستدرك نقل كرده است، با متن اندك تفاوتى دارد، هر چند از نظر مضمون هر دو يكى است.