پديده ى تكرار تاريخ در آينه ى نهج البلاغه
پديده ى تكرار تاريخ در آينه ى نهج البلاغه
به باور ما از سخنان ژرف و انديشاننده ى اميرمؤ منان در نهج البلاغه نيز، پديده ى تكرار تاريخ ، به همان مفهوم تكرار جريان سنت ها و قوانين حاكم بر جامعه و تاريخ ، يا تكرار واكنش هاى مشخص اجتماعى و سياسى در برابر كنش هاى مشخص اجتماعى دريافت مى گردد؛ براى نمونه :
١. آن انسان والا در اين مورد مى فرمايد :
عباد الله ! ان الدهر يجرى بالباقين كجريه بالماضين . لا يعود ما قد ولى منه و لا يبقى سرمدا ما فيه آخر فعاله كاءوله . متشابهه اءموره ، متظاهره اءعلامه ... (٣٠٩)
بندگان خدا، روزگار، همان طورى كه بر پيشينيان گذشت ، بر شما و آيندگان نيز خواهد گذشت . آنچه از آن گذشت ، باز نمى گردد و چيزى در آن ، ماندگار و جاودانه نخواهد ماند.
٢. آن گاه مى افزايد :
لا يعود ما قد ولى منه و لا يبقى سرمدا ما فيه آخر فعاله كاوله متشابهه اءموره متظاهره اءعلامه ... (٣١٠)
آن چه از تاريخ گذشته است مو به مو و جزء به جزء باز نمى گردد، و آن چه در آن جريان دارد، ماندگار نمى ماند. آخرين كارش بسان نخستين كار آن خواهد بود و كارهايش همانند يكديگر و نشانه هايش روشن و روشنگر است ...
آن حضرت بدين وسيله روشنگرى مى كند كه : آن چه در جامعه هاى گذشته روى داده است ، به همان صورت و مو به مو تكرار نمى گردد و جزئيات آن بازگشت پذيرنيست ؛ اما تاريخ در كليات و مقياس و جريان هاى كلى ، تكرار مى شود و سنت ها و قوانين حاكم بر تاريخ تكرارپذير است ، و در مورد صعود و سقوط جامعه ها و فراز و فرود دولت ها به تناسب انديشه و برنامه و روش و مديريت و عمل كرد مطلوب و عادلانه يا ظالمانه و شررباز و استبدادى آنها هماره جريان مى يابد.
٣. و از تكرار تاريخ اين گونه هشدار مى دهد :
و احذروا ما نزل بالامم قبلهم من المثلات بسوء الافعال وذميم الاعمال فتذ كروا فى الخير والشر اءحوالهم واحذروا اءن تكونوا اءمثالهم ... (٣١١ )
و از كيفرهاى كه بر اثر سياست هاى نادرست و كارهاى ناپسند بر جامعه هاى پيشين فرود آمده است ، بر حذر باشيد و حال و روز آنان را در خوشى ها و شرايط رشد و پيشرفت ، و نيز سختى ها و گرفتارى ها، هماره به ياد آوريد كه مبادا شما را سياست و عمل كردى بسان آنان ، به كيفر و واكنشى مانند آن گرفتار آييد.
٤. و نيز اين گونه به راز پيروزى ها و رمز شكست ها - كه بيان گر تكرار تاريخ است - توجه مى دهد :
فاذا تفكرتم فى تفاوت حاليهم فالزموا كل اءمر لزمت العزه به شاءنهم و زاحت الاعداء له عنهم و مدت العافيه به عليهم و انقادت النعمه له معهم و وصلت الكرامه عليه حبلهم من الاجتناب للفرقه واللزوم للالفه و التحاض عليها والتواصى بها(٣١٢)
پس هنگامى كه در تفاوت ميان دو حالت رشد و پيشرفت و نيك بختى ، يا پسرفت و انحطاط و سقوط آنان انديشيديد و راز آن دو گونه تحول را دريافتند، به سراغ كارهايى برويد و با رازها و رمزهايى همگام و همراه شويد كه قدرت و شكوه مايه هاى بالندگى و شكوفايى و ماندگارى را براى آنان آورد، بدخواهان و دشمنان را از آنان دور نمود و باعث شد تا عزت و نيك بختى به آنها روى آورده و نعمت ها به آنان ارزانى گردد ...
روشن است كه اين سخنان حكيمانه ، نشانگر تكرار تاريخ است و گرنه ترغيب به مطالعه تاريخ و شناخت راز سربلندى و عزت و شكست ناپذيرى جامعه هاى پيشين و همراهى و آراسته ساختن جامعه ى خويش به آن رازهاى اوج بخش چرا؟
٥. يا اينكه دورى گزيدن از علل انحطاط و سقوط آن جامعه ها، براى ديگران چه سودى دارد كه مى فرمايد :
واجتنبوا كل اءمر كسر فقرتهم واءوهن منتهم من تضاغن القلوب و تشاحن الصدور و تدابر النفوس وتخاذل الايدى ... (٣١٣)
از كارهايى كه مهره هاى كمر آن جامعه را شكست ، و دست و پايشان را بست و توانايى و امكانات آنان را نابود و به زانويشان در آورد و ... دورى جوييد ...
٦. و به نگرش ژرف به تاريخ و فراز و فرود پيشينيان بر مى انگيزد :
و تدبروا اءحوال الماضين من المؤ منين قبلهم كيف كانوا فى حال التمحيص و البلاء اءلم يكونوا اءثقل الخلائق اءعباء واءجهد العباد بلاء واءضيق اءهل الدنيا حالا اتخذتم الفراعنه عبيدا فساموهم سوء العذاب و جرعوهم المرار فلم تبرح الحال بهم فى ذل الهلكه وقهر الغلبه . لا يجدون حيله فى امتناع ، و لا سبيلا الى دفاع حتى اذا راى الله سبحانه جد الصبر منهم على الاذى فى محبته ، والاحتمال للمكروه من خوفه جعل لهم من مضايق البلاء فرجا،فاءبدلهم الغز مكان الذل و الامن مكان الخوف . فصاروا ملوكا حكاما، وائمه اءئمه اءعلاما.
و قد بلغت الكرامه من الله لهم مالم تذهب الآمال اليه بهم .
فانظروا كيف كانوا حيث كانت الاملاء مجتمعه ، والاهواء موتلفه ، و القلوب معتدله ، و الايدى مترادفه ، و السيوف متناصره ، والبصائر نافذه والعذائم واحده .
اءلم يكونوا اءربابا فى اءقطار الارضين ، و ملوكا على رقاب العالمين ؛ فانظروا الى ما صاروا اليه فى آخر اءمورهم حين وقعت الفرقه ، و تشتتت الالفه ، و اختلفت الكلمه و الافئده ، و تشعبوا مختلفين ، و تفرقوا متحاربين ، و قد خلع الله عنهم لباس كرامته ، و سلبهم غضاره نعمته ، وبقى قصص اءخبار هم فيكم عبرا للمعتبرين ... (٣١٤)
و در حال و روز قانون گرايان و ايمانداران جامعه هاى پيشين پژوهش كنيد، كه چگونه مورد آزمونى دشوار قرار گرفتند. آيا آنان سنگين بارترين ها نبودند و بيش تر از ديگران بار مسئوليت بر دوششان نبرد؟
آيا بيش تر از همگان در فشار و رنج نزيستند؟ و بيش تر از همه ى جهانيان در سختى و تنگنا قرار نداشتند؟
فرعون هاى خودكامه ى روزگار، آنان را به بردگى كشاندند، و سخت ترين شكنجه ها و تحقيرها را به آنان روا داشتند، و انواع تلخى ها را بر كام جانشان ريختند. و اين روزگار ذلت و اسارت آنان هم چنان ادامه يافت ؛ به گونه اى كه نه راهى مى يافتند تا از فرمانبردارى زورمداران سرپيچى نمايند، و نه چاره اى كارساز كه از حقوق و كرامت انسانى خويش دفاع كنند؛ تا اين كه خدا تلاش و شكيب آنان را در برابر اذيت و آزارها، در راه دوستى خود، و توان و بردبارى و تحمل و ناراحتى ها آنها را به خاطر شكوه و عظمت خويش در چشم و دل آنان ، از آنها ديد و آن گاه بود كه آنان را از تنگناهاى بلاها و فشارها رهانيد، و ذلت و اسارت آنان را به عزت و كرامت ، و ترس شان را به امنيت و آرامش تبديل ساخت ؛ در نتيجه آنان شاهانى فرمانروا شدند و پيشوايانى با شكوه و غزت ؛ و كرامت و مهر خدا در مورد آنان به جايى رسيد كه هرگز انديشه ى آن را هم در سر نپرورده بودند.
پس بنگريد كه چگونه بودند، آن گاه كه گروه هايشان در راه عدالت و آزادى ، يكدل و يك جهت بودند، و همگان راه يك آرزو و آرمان را مى پيمودند. دل هاى آنان راست و بى انحراف بود و دست ها، يكديگر را يارى رسان . شمشيرها به يارى هم آخته بود و چشم ها به يك سو دوخته ، واراده ها در پى يك هدف روان . آيا در آن شرايط مطلوب فكرى و اخلاقى و علمى ، فرمانروايان سراسر زمين نبودند، و بر جهانيان پادشاهى نمى كردند؟ پس نيك بنگريد آن گاه كه ميانشان جدايى افتاد، وپيوندشان به پراكندگى تبديل شد، و سخن ها و دل هايشان ناهماهنگ و گوناگون گرديد، و از هم جدا شدند، و به گروها و دسته هاى خود خواه و خودكامه گراييدند، پايان كارشان به كجا انجاميد! خدا لباس كرامت و بزرگى را از اندامشان در آورد و نعمت گران و فروان و دلنشين خود را از آنان گرفت ، و سرگذشتشان ميان شما مردم باقى ماند، و خدا آن را براى پندگيرندگان مايه ى عبرت ساخت .
٧. هم چنين در مورد تكرار تاريخ ، به صورت جريان مكرر سنت ها و قوانين حاكم بر آن ، عبرت آموزى و عبرت پذيرى راه مى نمايد :
فاعتبروا بحال ولد اسماعيل و بنى اسحاق و بنى اسرائيل ؛ فما اءشد اعتدال الاحوال ، واءقرب اشتباه الامثال . تاءملوا اءمرهم فى حال تشتتهم و تفرقهم ليالى كانت الاكاسره و القياصره اءربابا لهم ، يحتاز ونهم عن ريف الافاق ، و بحر العراق ، و خضره الدنيا الى منابت الشيح و مهافى الريح ، و نكد المعاش فتركوهم عاله مساكين ، اخوان دبر و وبر، اءذل الامم دارا، و اءجدبهم قرارا، لا ياءوون الى جناح دعوه يعتصمون بها، ولا الى ظل اءلفه يعتمدون على عزها فالاحوال مضطربه والايدى مختلفه و الكثره متفرقه فى بلاء اءزل ، اءطباق جهل من بنات موءوده ، و اصنام معبوده ، واءرحام مقطوعه ، غارات منشونه . (٣١٥)
پس ، از سرگذشت نسل و تبار اسماعيل ، اسحاق و يعقوب ، عبرت گيريد؛ كه حال و روزها و دگرگونى ها و سرنوشت ها با هم متناسب است و به هم شباهت دارد و راستى كه مثال ها، كم و بيش به هم نزديك است و حال و روزها باهم همانند.
در كار آنان بينديشيد، و روزگارى را كه پراكنده و از هم جدا بودند، و زورمداران ايران و روم برآنان را از زمين هاى حاصلخيز و مرغزارهاى پر نعمت و بركت و از ساحل ها و كناره هاى زيباى رودخانه هاى عراق و زمين هاى سبز و طراوت ، مى ربودند و به صحراهاى كم آب و گياه - كه روييدنى هاى آن ، تنها گياهى تلخ و كم فايده بود و بادها از هر سو در آن وزيدن مى نمود و آنها در آنجا گرفتار زندگى سخت و گذران ناگوارى بودند - روانه مى ساختند.
آنان را در جاهايى نامناسب ، هم آغوش فقر و محروميت ، و همنشين و چراننده ى شترهايى كه از بدى آب و هوا و شرايط زيستى ، پشت شان زخم بود وامى نهادند. در آن تبعيدگاه ، خانه هاى آنان پست ترين خانه ها بود، و مكان زندگى شان از نظر موقعيت جغرافيايى ، خشك ترين بيابان ها! نه به سوى دعوت و فراخوانى از حق و عدالت ، راه و روزنه اى بود تا به سوى آن ، روى آورند و با پناه بردن به آن ، خود را از بيراهه هاى بدبختى و ذلت نجات بخشند، و نه سايه سار مهر و الفتى كه در عزت و شكوه آن طرح زندگى افكنند.
در اين بحران اجتماعى و اقتصادى و ... ، حالت هاى آنان ناپايدار بود، و دست و بازوها به زيان هم در كار و تلاش ، و جمعيت انبوه و قدرت بسيارشان پراكنده و بى اثر. در بلاى سخت و مرگ بار دست و پا مى زدند، و در نادانى و ناآگاهى فاجعه بارى فرو رفته بودند. به گونه اى كه دختران را زنده به گور مى كردند، و بت ها بى اثر را مى پرستيدند؛ پيوندهاى خانوادگى و خويشاوندى را مى گسستند و هماره به غارت يك ديگر مى انديشيدند!
٨. آن حضرت روشنگرى مى كند كه جامعه هاى كنونى و آينده ى انسان به دليل تغييرناپذير بودن نيازها و خواسته ها و كشش ها به فطرت هاى اصيل انسانى ، به همان سبك و شيوه ى جامعه هاى پيشين خواهند زيست و بر اين اساس ، بر اينان نيز همان خواهد رفت كه بر آنان رفت ؛ درست به همين جهت است كه بايد از گنجينه ى تاريخ ، پند و اندرز آموخت و از فراز و نشيب ها و صعود و سقوطها و پيروزى و شكست ها و عزت و ذلت ها و آزادى و اسارت ها عبرت گرفت و انديشيد و با بهره ورى از تاريخ يا راز و رمز فرازها و فرودها را - كه هماره جريان مى يابد و تكرار مى گردند - شناخت و از اين شناخت به سود جامعه و نظام جهانى و دنياى خويش بهره برد و به سوى آينده اى بهتر راه گشود؛ چرا كه از آن چه شده است و روى داده است ، مى توان به آن چه روى خواهد داد و خواهد آمد، پى برد :
... استدل على ما لم يكن بما قد كان ؛ فان الامور اءشباه ، ولا تكونن ممن لا تنفعه العظه الا اذا بالغت فى ايلامه ، فان العاقل بالآداب ، و البهائم لا تتعظ الا بالضرب (٣١٧)
هان اى بندگان خدا، بدانيد كه شما و آن چه از اين جهان در آن قرار داريد، در همان راهى مى روند كه گذشتگان شما رفتند؛ همان كسانى كه عمرشان از شما طولانى تر خانه هاشان آبادتر و آثارشان از شما بيش تر بود آنان صدايشان خاموش گرديد و نيروهايشان بى اثر شد و پيكرهايشان پوسيد و سرزمين شان تهى شد و آثارش رو به كهنگى نهاد و ناپديد شد.
١٠. و نيز آن حضرت درس عبرت نگرفتن از تاريخ پيشينيان ، يا كمتر درس عبرت آموختن از آن را، يكى از علت هاى استبدادگرايى حكومت ها و اصلاح ستيزى نظام ها و زمينه ساز فرو پاشى و سقوط آنها عنوان مى سازد :
و تفقد اءمر الخراج بما يصلح اءهله ، فان فى صلاحه و صلاحهم صلاحا لمن سواهم ولاصلاح لمن سواهم الا بهم لام الناس كلهم عيال على الخراج واءهله وليكن نظرك فى عماره الارض اءبلغ من نظرك فى استجلاب الخراج لان ذلك لا يدرك الا بالعماره ، و من طلب الخراج بغير عماره فقد اءخرب البلاد، واءهلك العباد و لم يستقم اءمره الا قليلا ... فربما حدث من الامور ما اذا عولت فيه عليهم من بعد احتملوه طيبه اءنفسهم به فان العمران محتمل ما حملته و انما يوتى خراب الارض من اعواز اهلها، و انما يعوز اءهلها لاشراف اءنفس الولاه على الجمع و سوء ظنهم بالبقاء، وقله انتفاعهم بالعبر ... (٣١٨)
ويرانى و خرابى زمين و زمان بدان دليل پيش خواهد آمد كه ساكنان آن دچار فقر و تهى دستى مى شوند و محروميت و نياز آنان بدان جهت است كه زمامداران و رهبران به گردآورى ثروت هاى باد آورده مى پردازند و به ماندگارى حكومت و پايبندى آن بدگمان مى شوند و از عبرت هاى تاريخ كمتر عبرت مى آموزند و بهره مى برند.
روشن است كه اين هشدار، اشاره ى ديگرى به تكرار تاريخ ونسب هاى حاكم بر رويدادها و دگرگونى هاى خوشايند و ناخوشايند آن و همانند بودن حوادث مهم و منشا و ريشه و عوامل آن است ، و گونه اين هشدار حكيمانه چرا؟
١١. و نيز آن حضرت ، خطاب به يكى از شايسته ترين كارگزاران و ياران خويش نوشت :
ثم اعلم يا مالك اءنى قد وجهتك الى بلاد قد جرت عليها دول قبلك من عدل و جور و ان الناس ينظرون من اءمورك فى مثل ما كنت تنظر فيه من اءمور الولاه قبلك و يقولون فيك ما كنت تقول فيهم ؛ و انما يستدل على الصالحين بما يجرى الله لهم على اءلسن عباده فليكن آحب الذخائر اليك ذخيره العمل الصالح ، فاملك هواك وشح بنفسك عما لايحل لك ؛ فان الشح بالنفس الانصاف منها فيها اءحبت اءو كرهت ، واءشعر قلبك الرحمه للرعيه ، والمحبه لهم واللطف بهم ولاتكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اءكلهم ، فانهم صنفان : اما اءخ لك فى الدين و اما نظير لك فى الخلق ... (٣١٩)
هان اى مالك ! بدان كه من تو را به سوى جامعه و شهرهايى براى اداره ى امور مردم مى فرستم ، كه دست خوش دگرگونى ها گرديده ، و گاه داد و گاه بيداد بسيار در آن ها رفته است . به هوش باش كه مردم در كار تو همان گونه مى نگرند و مى انديشند، كه تو در كار حكومت هاى پيش از خود مى نگرى ؛ و درباره ى تو همان را خواهند گفت و همان سان داورى خواهند نمود، كه تو درباره ى آنان مى گويى و داورى مى كنى . به ياد داشته باش كه نيكوكاران و آزادمنشان را با آن چه خدا بر انديشه و زبان بندگانش در مورد آنان جارى مى سازد، و با و زن و چهره اى كه با انديشه و عمل كرد هنجار يا ناهنجار و روش و منش مترقى يا منحط خود در افكار عمومى براى خود ساخته اند، مى توان شناخت .
و همين گونه خودكامگان و ظالمان و اصلاح ناپذيران تاريخ را.
به نظر مى رسد آن جامعه شناس بزرگ و بى نظير تاريخ بشر، منظورش از اين بيان تفكرانگيز اين است كه : بر روند تاريخ و حركت جامعه در بستر زمان ، قانون و ضابطه حاكم است ، نه تصادف و بى هدفى . رويدادهاى مهم و سرنوشت ساز جامعه ها و حكومت ها نيز كم و بيش به هم مى مانند؛ چرا كه غرايز و خواسته ها و آرمان ها و آرزوهاى انسان ، همانند است به منظور و پيدايش نظام هاى مردم سالار و سقوط و فروپاشى حكومت هاى خودكامه و ضدمردمى و آمدن و رفتن رهبران دادگر، يا سياهكار و نيز خوش نامى و بد نامى آنان در افكار و ادبيات خانواده ى بزرگ جهانى و نوع نگرش جامعه ها به آنان ، همانند است بنابراين ، مراقب باش كه در افكار عمومى و قضاوت ملى و منطقه اى و جهانى و در دادگاه تاريخ ، در رديف رهبران دادگر و بشردوست و مشاركت جو و نظارت خواه و محاسبه پذير آزادمنش آن سرزمين ، نظير موسى و يوسف و ... جلوه كنى نه در صف خودكامگان و انحصارگران نظارت گريز و نقدناپذير و خشونت منشى ، چون فرعون ها و ... و اين يعنى تكرار تاريخ ؛ و گرنه چگونه مى توان عبرت آموخت و درس گرفت و تجربه ها اندوخت ؟
١٢. و نيز هشدار مى دهد كه :
... و قدر لكم اءعمارا سترا عنكم ، و خلف لكم عبرا من آثار الماضين قبلهم ، من مستمتع خلاقهم ومستفسح خناقهم ... (٣٢٠)
خداى فرزانه براى آنها عمرى و روزگارى مقرر فرمود، پايان آن را از شما پنهان داشت ، و براى عبرت آموزى شما، آثار و بقاياى پيشينيان را بر جاى نهاد ...
١٣. و نيز انسان هاى خردمند و خردورز را در برابر پرسشى انديشاننده قرار مى دهد :
اءو ليس لكم فى آثار الاولين مزدجر، و فى آبائهم الماضين تبصره و معتبر ان كنتم تعقلون اءولم تراوا الى الماضين منكم لا يرجعون ، و الى الخلف الباقين لا يبقون اءولستم ترون اءهل الدنيا يصبحون و يمسون على اءحوال شتى : فميت يبكى ، و آخر يعزى ، وصريع مبتلى ، و عائد يعود، و آخر بنفسه يجود، و طالب للدنيا و الموت يطلبه و غافل و ليس بمغفول عنه ، و على اءثر الماضى ما يمضى الباقى ... (٣٢١)
هان اى مردم ! آيا در آثار بر جاى مانده از گذشتگان ، براى شما وسيله اى پند و اندرز نيست ، كه شما را از دنيا دوستى و پول دوستى و پرستش جاه و مقام و رفتار و كردار ظالمانه و ناپسند باز دارد؟ اگر درست بينديشيد، آيا در مرگ پدرانتان ، رفتن نياكانتان و پيوستن به پيشينيان به تاريخ ، جاى بينايى و هوشيارى نيست و نبايد پند گيريد؟
راستى آيا نمى نگريد كه به تاريخ پيوستگان شما باز نمى آيند و ماندگان و زندگان شما ديرى نمى پايد؟ مگر مردم اين جهان و اين جامعه ى بشرى را تماشا نمى كنيد كه روز را به شب مى آورند و شب را به روز و هر كدام حال و روزى دارند؟ يكى مرده اى است كه بر او مى گريند، و ديگرى زنده اى است كه به او تسليت مى گويند. يكى در بستر بيمارى است و ديگرى به ديدار و عيادت او مى شتابند و سومى در حال جان دادن و به تاريخ پيوستن است ؛ و همه ى اين دگرگونى ها بر اساس قوانين و سنت هاى حاكم بر روند جامعه و تاريخ است ، نه تصادف و شانس و اقبال .
١٤. و اين گونه شكوهبار و وصف ناپذير به قانون . قانونمدارى حاكم بر جامعه و تاريخ است مى دهد كه :
وان لكم فى القرون السابقه لعبره و ابناه العمالقه ؟ اين الفراعنه و ابناه الفراعه ؟اين اصحاب مداين الرس ؟الذين قتلوا النبيين ، اءطفووا سنن المرسلين ، و اءحيوا سنن الجبارين . اين الذين ساؤ وا بالجيوش ، هزموا بالالوف و عسكروا العساكر و مدنوا المدائن ؟(٣٢٢)
براى شما مردم ، در تاريخ قرون و اعصار گذشته ؛ درس هاى عبرت انگيز بسيارى وجود دارد نيك بينديشيد كه عمالقه اى انحصارگر و زورمدار كجا هستند فرزندان ستمكار آنان كجايند.
فرعون هاى خشونت كيش و خودكامه و نسل آنان كجا هستند كجايند سردمداران اقتدارگرا و انحصارگر شهرهاى رس ؟ همان خشونت كيشانى كه پيامران را كشتند، مشعل هاى پرفروغ آداب و سنن و مقررات عادلانه و روش هاى مترقى و آزادمنشانه و انسانى آنها را خاموش كردند، و راه و رسم ستمكران و استبدادگران سياهكار را زنده ساختند؟ كجايند آنهايى كه با سپاهيان گران به راه افتادن و جامعه ها را شكست دادند و لشكرهاى بسيار گرد آوردند و شهرها و قدرت ها بر پا داشتند؟ راستى آنان كجا هستند. ؟
١٥. و نيز دلسوزانه و آينده نگرانه هشدار مى دهد كه :
... و اعتبروا بما قد راءيتم من مصارع القرون قبلكم قد تزايلت اءويصالهم و زالت اءبصارهم ، و اسماعهم و ذهب شرفتم و عزهم و انقطع سرورهم و نعيمهم ... (٣٢٣)
هان اى مردم ! از آنچه در ميدان هاى نابودى نسل ها و قرن هاى پيشين ديده ايد، عبرت گيريد از سرنوشت آن جامعه ها و قدرت هايى كه پيوندهاى اعضا و اندام هايشان گسست چشم ها و گوش هايشان نابود شد شرافت و عزت و شكوهشان بر باد رفت و نعمت ها و شادى ها و كاميابى هايشان به پايان رسيد! آرى از سرنوشت آنها عبرت گيريد.
١٦. و به گرامى فرزندش حسن عليه السلام و همه ى فرزندان فرهنگى و معنوى و اخلاقى اش روشنگرى مى كند كه :
اءى بنى انى وان لم اءكن عمرت عمر من كان قبلى فقد نظرت فى اءعمالهم ، و فكرت فى اءخبارهم ، و سرت فى آثارهم حتى كاءحدهم بل كانى بما انتهى الى من اءمورهم قد عمرت مع اءولهم الى آخرهم ، فعرفت صفو ذلك من كدره ، و نفعه من ضرره فاستخلصت لك من كل اءمر نخيله و توخيت لك جميله ، و صرفت عنك مجهوله ... (٣٢٤)