اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول0%

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول نویسنده:
گروه: کتابها

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول

نویسنده: شهيد مطهری (ره)
گروه:

مشاهدات: 17215
دانلود: 3901


توضیحات:

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 40 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17215 / دانلود: 3901
اندازه اندازه اندازه
اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول

نویسنده:
فارسی

نظريه كانت

كانت فيلسوف شهير آلمانى ١٧٢٤ - ١٨٠٤ م نظريات قابل توجهى در باب ارزش معلومات و ساير مسائل مربوط به علم دارد كانت از فلاسفه درجه اول اروپا بشمار ميرود و اروپائيان اعتقاد عظيمى به فلسفه وى دارند يكى از دانشمندان اروپا در باره فلسفه وى مى‏گويد گويا كوهى است كه از فلسفه ريخته شده است فلسفه كانت را از آن جهت كه به حد اعلى به نقادى و صرافى عقل و فهم انسان پرداخته و حدود عقل و حس را تعيين نموده و امور شناختنى را از امور غير قابل شناخت جدا ساخته فلسفه انتقادى كريتى‏سيسم مى‏خوانند .

مرحوم فروغى مى‏گويد نقادى علم و فلسفه را فرنسيس بيكن نيمه دوم قرن شانزدهم و نيمه اول قرن هفدهم آغاز كرد و لاك دنبال آنرا گرفت و بركلى به شيوه ديگرى در آن وارد شد و هيوم اين مشرب را بدرستى روشن و آشكار ساخته است و اينها همه انگليسى بوده‏اند سرانجام كانت آلمانى به راهنمائى هيوم در اين خط افتاد و با اصلاح خطاها و تكميل نقصهاى او ورق دانش را يكباره برگردانيد ما از فلسفه كانت آن اندازه كه مربوط به ارزش معلومات است در اينجا نقل مى‏كنيم .

قسمت عمده تحقيقات وى مربوط به دو مسئله ديگر راه حصول علم حدود علم از سه مسئله ايست كه در اول اين مقدمه اشاره كرديم و ما در مقاله ٥ در باره آنها گفتگو خواهيم كرد .

نظريه كانت را در باره ارزش معلومات مى‏توان در طى سه قسمت‏بيان كرد .

الف- فلسفه اولى كانت در باره مسائل فلسفه اولى عقيده دارد كه اساسا موضوع علم واقع نمى‏شوند و آنچه در اينباره تا كنون گفته شده است علم نيست‏بلكه لفاظى و خيالبافى است پس ارزش معلومات در فلسفه اولى كه دكارت و پيروانش آنها را يقينيات مى‏خواندند صفر است ولى از باب سالبه بانتفاء موضوع يعنى اساسا آنچه در اين باره گفته شده است علم نيست فقط لفاظى است زيرا حصول علم شرايطى دارد كه در فلسفه اولى موجود نيست .

ب- رياضيات كانت رياضيات را يقينى مى‏داند و سر يقينى بودن آنها را اينطور بيان مى‏كند كه موضوعات رياضى صرفا مخلوق عقل و ذهن انسان است‏بر خلاف موضوعات طبيعى يا موضوعاتى كه فلسفه اولى مدعى حل مسائل مربوط به آنها است مثلا ذهن امورى از قبيل دائره و مثلث و مربع و غيرها فرض مى‏كند و براى آنها خاصيتها تشخيص مى‏دهد و چون اين موضوعات صرفا مخلوق خود عقل است هر حكمى كه در باره آنها بكند قهرا راست و يقينى خواهد بود .

كانت منشا پيدايش مفاهيم رياضى را فطرت مى‏داند و بر خلاف نظريه فلاسفه حسى كه براى مفاهيم رياضى نيز منشا حسى قائلند براى آنها منشاى از حس و تجربه قائل نيست .

نظريه كانت در باب رياضيات شامل دو جهت است نخست اينكه كميات كه موضوعات رياضيات هستند وجود خارجى ندارند و تنها وجودشان در ذهن است دوم اينكه مفاهيم رياضى بلا واسطه از قوه عاقله ناشى مى‏شود و هيچ استنادى باحساس ندارد .

دانشمندان بهر دو قسمت از نظريه كانت اعتراض كرده‏اند و چنانكه در مقاله ٥ خواهيم فت‏با بيان كانت نمى‏توان يقينى بودن رياضيات را اثبات نمود راه ديگرى را بايد جستجو كرد .

ج- طبيعيات بيان كانت در طبيعيات مفصل است‏خلاصه‏اش آنكه در امور طبيعى ذهن انسان تنها قادر است عوارض و ظواهر فنومن‏ها را كه بحس درمى‏آيند ادراك كند و از ادراك ذوات نومن‏ها كه مظهر عوارض و ظواهرند عاجز است در مورد ظواهر هم ذهن انسان بواسطه خاصيتهاى مخصوص خود صورتها و شكلهاى مخصوصى بانها مى‏دهد كه هرگز نمى‏توان مطمئن شد در واقع و نفس الامر هم بهمين شكل و صورت كه در ذهن ظاهر مى‏شوند هستند يا نه .

كانت مى‏گويد حواس تنها مواد وجدانيات و معلومات را به ذهن ميدهند و ذهن از خود مايه بانها مى‏دهد و بانها صورت مى‏بخشد تا قابل ادراك شدن مى‏شوند مى‏گويد انسان هر چيزى كه تصور مى‏كند در ظرف زمان و مكان تصور مى‏كند و براى وى ممكن نيست چيزى از امور عالم را در غير اين دو ظرف ادراك كند ولى زمان و مكان وجود خارجى ندارند بلكه دو كيفيت ذاتى ذهن هستند و صورتهائى هستند كه ذهن به محسوسات خود مى‏دهد و اگر اين مايه را ذهن از خود نمى‏آفزود جز يك عده تاثيرات پراكنده متفرق غير مرتبط چيزى وارد ذهن نمى‏گشت‏يعنى تصور چيزى براى ذهن دست نمى‏داد مثلا ما از خورشيد يك تصور واضح داريم و حال آنكه آنچه به وسيله تاثيرات حسى وارد ذهن شده گرمى و روشنائى و رنگ بوده و اگر ذهن روى خاصيت مخصوص خود براى اينها جايگاه مكانى و زمانى تعيين نمى‏كرد و به اين وسيله اينها را بيكديگر مرتبط نمى ساخت هرگز تصورى از خورشيد برايش دست نمى‏داد در مقام تشبيه مى‏گويد : معلوم را تشبيه مى‏كنيم به غذائى كه بايد به بدن برسد و بدل ما يتحلل شود براى اين مقصود بايد مواد خوراكى از خارج داخل معده شود آنگاه بايد معده و اعضاء ديگر هاضمه شيره‏هائى از خود بر آنها ضميمه كنند تا خوراكها غذا شود پس خوراكها به منزله احساساتند و شيره‏ها حكم زمان و مكان را دارند .

اين مقدار كه گفته شد در باره وجدانيات يا تصورات اوليه ايست كه ما از اشياء عوارض و ظواهر داريم اما هنگامى كه بخواهيم آن اشياء را موضوع احكام قرار داده تحت كليات در آوريم و قوانين علمى و كلى بسازيم يك عده معقولات ديگر كه آنها نيز مخلوق ذهن هستند و از حس بدست نيامده‏اند دخالت مى‏كنند و صورت كلى و قانون علمى بانها ميدهند اين قوانين كه همه معلومات بالاخره ناچار تحت اين قوانين در مى‏آيند صرفا مخلوق خود ذهن است ممكنست در واقع و نفس الامر قوانين ديگرى بر اشياء حكومت كند .

بيان كانت در اينجا مفصل است از جمله اين قوانين به عقيده كانت قانون عليت و معلوليت است كانت در باره اين قانون مى‏گويد : رابطه علت و معلول ساخته عقل ما است در عالم حقيقت معلوم نيست ترتب معلول بر علت واجب باشد .

خلاصه آنكه جز يك عده آثار متغير و جزئى و متفرق و پراكنده كه بوسيله حواس وارد ذهن مى‏شوند آنچه ما در باره جهان خارج ادراك مى‏كنيم بوسيله يك عده معلومات و مفاهيم و قوانينى است كه ذهن ما از خود ساخته است و ما را مجبور مى‏كند كه جهان را با اين اشكال و صور و تحت اين قواعد و قوانين ادراك كنيم و البته كانت در اطراف اين مفاهيم و اين قوانين و كيفيت و منشا و ترتيب پيدايش آنها بحثهاى مفصل دارد .

مرحوم فروغى مى‏گويد: حكيم مزبور كانت مى‏گويد در تحقيق اين مسئله من روش را از آنچه فيلسوفان ديگر داشته‏اند تغيير داده‏ام و مانند كپرنيك در امر هيئت عالم عمل كردم كه او ديد با اين فرض كه ما مركز جهان باشيم و خورشيد و سيارات گرد ما بچرخند مشكلات پيش مى‏آيد پس فرض را معكوس كرد كه خورشيد مركز باشد و ما گرد او بچرخيم ديد مشكلات بخوبى حل شد منهم ديدم تا كنون ما معتقد بوده‏ايم كه اشياء اصلند و ذهن ما ادراك خود را تابع حقيقت آنها مى‏كند يعنى بر آنها منطبق مى‏نمايد از اينرو مشكل پيش آمده است كه در باره اشياء بيرون از ذهن چگونه با معلومات قبلى فطرى مى‏توان احكام تركيبى احكامى كه موضوع و محمول در آنها دو مفهوم مختلف هستند ترتيب داد پس من فرض كردم كه ذهن ما اشياء را بر ادراك خود منطبق مى‏كند يعنى كارى نداريم به اينكه ادراك ذهن ما با حقيقت اشياء مطابق هست‏يا نيست چون آنرا نمى‏توانيم بدانيم آنچه ميدانيم اين است كه ما اشياء را آن چنان در مى‏يابيم كه ادراك ذهن ما اقتضا دارد پس باين روش مشكل حل شد .

البته فرق بزرگى بين فرض كپرنيك در هيئت عالم و فرض كانت در باب ارزش معلومات هست و آن اينكه با فرض كپرنيك مشكلاتى كه براى علماء هيئت پيش آمده بود حل شد و اما با فرض كانت علاوه بر اينكه خودش متضمن اشكالات غير قابل انحلالى است اشكالاتى كه جميع فلاسفه حتى خود كانت از آن احتراز داشتند شديدتر شد زيرا خود كانت هم از سوفسطائى بودن و از پيروى شكاكان احتراز دارد در صورتى كه فرض كانت‏حد اقل منتهى بمسلك شك مى‏شود بعلاوه اين فرض فرض جديدى نيست پروتوگوراس سوفسطائى معروف قرن پنجم قبل از ميلاد در دو هزار و سيصد سال قبل از كانت اين فرض را بيان كرد و گفت : مقياس همه چيز انسان است .

كانت از طرفى در ترتب معلول بر علت در عالم واقع ترديد مى‏كند و از طرف ديگر مى‏گويد : هر چند ما عوارض و ظواهر را بوسيله حواس خود ادراك مى‏كنيم اما ميدانيم كه ظهور ظهور كننده مى‏خواهد پس قطعا ذواتى وجود دارند كه اين عوارض مظاهر آنها هستند .

اين جا است كه ايراد معروف شوپنهاور وارد مى‏شود وى مى‏گويد : پس از آنكه به نقادى معلوم كردى كه عليت و معلوليت‏ساخته ذهن هستند به چه دليل حكم مى‏كنى كه ذواتى در خارج وجود دارند كه علل اين ظهورات مى‏باشند .

راستى اگر كسى عليت و معلوليت را ساخته ذهن بداند و ترتب معلول را بر علت در عالم واقع واجب نداند وجهى ندارد كه بوجود عالم خارج از ذهن كه منشا تاثيرات حسى است قائل شود .

عجب اينست كه مرحوم فروغى مى‏گويد حكماى ما مى‏گفتند حكمت علم به حقايق است در حدود طاقت‏بشر در واقع كانت مى‏خواهد حدود طاقت‏بشر را تشخيص دهد .

از آنچه تا كنون گفتيم معلوم شد كه نظر قدما در باب ارزش معلومات درست در نقطه مقابل نظريات كانت است مسلك قدما مسلك جزم و يقين است اما مسلك كانت مسلك شك است قدما در مبحث وجود ذهنى اصرار و پافشارى مى‏كردند كه ماهيت اشياء به همان نحو كه در خارج هستند در ذهن وجود پيدا مى‏كنند اما كانت مى‏گويد هر چه ما ادراك مى‏كنيم به نحوى است كه ذهن ما اقتضا دارد آيا واقع هم همينطور است‏ يا نيست نميدانيم كانت در نقاديهاى خود بجائى مى‏رسد كه جريان عده عليت و معلوليت را در عالم خارج مورد ترديد قرار مى‏دهد ولى قدما بارها تصريح كرده‏اند كه ترديد يا انكار جريان اين قانون در عالم خارج مستلزم نفى فلسفه و بطلان جميع علوم و همرديف سفسطه مى‏باشد .

اضافه كردن قدما جمله تا اندازه‏اى كه در استطاعت‏بشر است را در تعريف فلسفه همان طورى كه قبلا گفته شد براى اشاره باين نكته است كه حقايق جهان بى پايان است و استعداد بشر محدود پس بشر فقط بكشف پاره‏اى از حقايق جهان ميتواند نائل شود علم كل نصيب كسى نخواهد شد اما كانت مى‏گويد دست‏بشر از رسيدن به حقايق جهان بكلى كوتاه است .

بعبارت اخرى قدما نظر بعجز بشر از لحاظ كميت داشتند و كانت نظر به عجز بشر از لحاظ كيفيت دارد و بين اين دو فرق بسيار است پس از كانت نيز دانشمندان بسيارى آمده‏اند و آراء و عقايدى در باب ارزش معلومات اظهار داشته‏اند ولى چيزى زيادتر از آن مقدار كه در ضمن بيان اشخاص نامبرده نقل كرديم ندارند و هر كس به وجه مخصوص و طريقت‏خاصى وارد شده و نتيجه همان است كه تا كنون گفته شد

نظريه هانرى بركسون

در اينجا نظريه هانرى بركسن ١٨٥٩ - ١٩٤١ دانشمند عارف مشرب فرانسوى را نمى‏توان از نظر دور داشت وى نيز بيك نوع فلسفه جزمى مقرون به عرفانى معتقد است و همان عقيده را كه دكارت و ديگران در باره حس داشتند و مى‏گفتند حواس وسيله كشف حقيقت نيست‏بلكه فقط وسيله ارتباط عملى پيدا كردن با عالم خارج است‏بركسن در باره عقل دارد وى مى‏گويد حس و عقل هيچيك وسيله كشف حقيقت نيستند وسيله كشف حقيقت‏يك قوه ديگرى است كه مى‏توان آنرا قوه درون بينى يا شهود باطنى خواند و هم آنكه او را عالى‏ترين مراتب عقل ناميد بركسن مى‏گويد انسان با يكنوع تفكر در خود و شهود درونى نفس بحقيقت مطلق راه مى‏يابد و به فلسفه اولى كه عهده‏دار تبيين حقائق مطلقه است تنها از اين راه مى‏توان رسيد .

در خاتمه توضيح اين نكته لازم است كه ارزش معلومات را از دو جنبه مى‏توان مورد نظر قرار داد از جنبه نظرى و از جنبه عملى .

بيان ارزش معلومات از جنبه نظرى يعنى تحقيق اينكه آيا مدركات و معلومات ما عين واقع و نفس الامر است كه در ذهن ما پيدايش يافته يا غير آن .

توجه فلاسفه در مبحث ارزش معلومات باين قسم از ارزش است و اين قسم از ارزش است كه قاطبه دانشمندان جديد از دكارت به بعد از محسوسات نفى كرده‏اند و گفته‏اند حس وسيله كشف حقيقت نيست .

و اما ارزش عملى يعنى تحقيق اينكه هر چند معلومات ما حقيقت را بر ما كشف نمى‏كند اما اينقدر هست كه در عمل ما را هدايت مى‏كند يعنى اينقدر ميدانيم كه بين ادراكات ما و اشياء خارجى يك رابطه مستقيم هست مثلا در خارج كيفيت مخصوصى هست كه در ما صورت رنگ را ايجاد مى‏كند و كيفيت ديگر مخصوصى هست كه در ذهن ما ايجاد صوت مى‏كند و لهذا بوسيله همين معلومات مى‏توان با خارج ارتباط پيدا كرد و در عمل استفاده نمود و بعبارت اخرى معلومات ما اگر ما را به ماهيت اشياء خارجى واقف نمى‏كنند اجمالا بوجود آنها واقف مى‏كنند .

اين نوع از ارزش را تنها سوفسطائيان انكار دارند و چنانكه دانستيم بعد از دكارت دانشمندان جديد هر چند ارزش نظرى محسوسات را منكرند و اما ارزش عملى آنها را انكار ندارند دانشمندان بزرگ از قبيل دكارت و كانت تصريح كرده‏اند كه ارزش عملى محسوسات قابل انكار نيست .

از اينجا بى‏پايگى يك قسمت از پندارهاى ماديين روشن مى‏شود .

دكتر ارانى در جزوه ماترياليسم ديالكتيك فصل ارزش معلومات مى‏گويد : كانت‏سر دسته مكتب آكنوستى‏سيسم معتقد است كه بحقيقت مطلق نمى‏توان رسيد يعنى يك شى‏ء بنفسه قبول مى‏كند كه فكر قدرت تماس آنرا ندارد در كتاب موسوم به لودويك فويرباخ باين ادعا قويترين جوابها داده شده است‏با اين بيان تا مدتى يكه مواد آلى فقط در بدن حيوانات و نباتات ساخته بوجود مى‏آمد مى‏توانستيم آنها را شى‏ء بنفسه بناميم ولى از موقعى كه شيمى آلى تمام اين مواد را يكى بعد از ديگرى ميسازد بايد آنها را شى‏ء براى ما ناميد زيرا عمل فكر ما با آن شى‏ء بنفسه تماس نموده است .

راستى بايد اذعان كرد كه ماديين اصلا اطلاع ندارند كه در عالم علم و فلسفه چه مى‏گذرد ماديين خيال مى‏كنند كه كانت و امثال او معتقدند كه در عمل هم نمى‏توان از حواس استفاده نمود و بايد يكباره همه حواس را كنار گذاشت اينها نمى‏دانند كه كانت و غير كانت كه بين شى‏ء بنفسه و شى‏ء براى ما فرق مى‏گذارند از لحاظ نظرى است نه از لحاظ عملى اساسا همه فلاسفه كه وارد بحث ارزش معلومات شده‏اند نظر به جنبه نظرى دارند نه به جنبه عملى .

مجموع آراء دانشمندان را در باره ارزش نظرى معلومات كه در اين مقدمه بيان شد مى‏توان اينطور خلاصه كرد : تمام ادراكات بشر بى‏حقيقت و جهان معلومات هيچ در هيچ است .

سوفسطائيان قديم از قبيل پروتو گوراس و گورگياس و ايده آليستهاى جديد از قبيل بركلى و شوپنهاور .

نميدانيم كه ادراكات عين حقيقت است‏ يا نيست زيرا تمام ادراكات بشر حتى بديهيات اوليه و فلسفه و علوم رياضى بستگى دارد بطرز ساختمان دستگاه ادراكى بشر و ساختمان دستگاه ادراكى اشخاص متفاوت است .

شكاكان قديم و نسبيون جديد و طرفداران ماترياليسم ديالكتيك .

محسوسات و معقولات اوليه و آنچه با رعايت اصول منطقى كسب شود حقيقت است .

ارسطو و پيروانش در يونان قديم و جميع حكماء دوره اسلامى .

فطريات عقل و معقولاتى كه با رعايت اصول منطقى كسب شود عين حقيقت است و اما محسوسات نميدانيم حقيقت است‏ يا نيست زيرا حواس وسيله ارتباط عملى با خارج است نه وسيله كشف حقيقت .

دكارت و لايب نيتس و عده ديگر از فلاسفه اروپا .

معلومات رياضى كه صرفا مخلوق ذهن ما است‏حقيقت است و اما معلومات مربوط به جهان خارج نميدانيم حقيقت است‏ يا نيست .

كانت آلمانى و پيروانش .

وجدانيات و آنچه با تعقل صحيح بدست آيد حقيقت است اما محسوسات نميدانيم حقيقت است‏ يا نيست .

ژان لاك انگليسى .

حس و عقل هر دو فقط داراى ارزش عملى و وسيله ارتباط عملى با خارجند وسيله كشف حقيقت تنها شهود باطن است .

هانرى بركسون .

اين بود بيان مختصرى از سير عقايد و آراء در باره ارزش معلومات از دوره باستان يونان تا عصر حاضر

علم و معلوم ارزش معلومات

بررسى مسئله علم و معلوم را از لحاظ اهميت در جرگه مسائل درجه يك فلسفه بايد قرار داد زيرا تا ما هستيم سر و كارى بغير علم نداريم .

البته اين سخن را نبايد از ما دليل سفسطه گرفت زيرا سوفسطى مى‏گويد ما پيوسته علم مى‏خواهيم و علم بدست ما مى‏آيد و ما مى‏گوييم ما پيوسته معلوم مى‏خواهيم و علم بدست ما مى‏آيد و فرق ميان اين دو سخن بسيار است .

چنانكه در مقاله‏هاى گذشته گفته شد هر علم با معلوم خود از جهت ماهيت‏يكى است و از هر فيلسوفى حتى فلاسفه ماديين و حتى از بزرگان فلسفه ماترياليسم ديالكتيك نيز اگر از تعريف علم و معلوم پرسيده شود خواهند گفت معلوم مرتبه ترتب آثار يا منشايت آثار چيزى است و علم يا صورت علمى مرتبه عدم آثار و عدم منشايت آثار همان چيز است و از اين روى انطباق علم به معلوم فى الجمله از خواص ضروريه علم خواهد بود و بعبارتى واضحتر واقعيت علم واقعيتى نشان دهنده و بيرون‏نما كاشف از خارج است و هم از اين روى فرض علمى كه كاشف و بيرون‏نما نباشد فرضى است محال و همچنين فرض علم بيرون‏نما و كاشف بى داشتن يك مكشوف بيرون از خود فرضى است محال .

پس اين پرسش پيش مى‏آيد علم كه داراى واقعيت مى‏باشد چگونه ممكنست‏خطا نموده

خطاى حواس دست آويز سوفسطائيان براى نفى مطلق ارزش معلومات

بزرگترين دست آويز سوفسطائيان براى اثبات واقعى نبودن دنياى خارج و نفى مطلق ارزش معلومات خطاى حواس است‏باين بيان جميع معلومات انسان از راه احساس بدست آمده‏اند و احساس دليل بر وجود واقعى محسوس نيست زيرا همه كس مى‏داند كه حواس ما گاهى يك چيز را مختلف نشان ميدهند مثال آب سرد و گرم كه در متن ذكر شده و البته ممكن نيست‏يك شى‏ء واقعى بطور مختلف وجود داشته باشد و گاهى يك چيز را به نحوى نشان ميدهند كه يقين داريم دروغ است مثال قطره باران و شعله جواله و غيره كه در متن ذكر شده .

پس معلوم مى‏شود كه احساس دليل بر وجود واقعى محسوس نيست و چون كه جميع معلومات و اطلاعات ما راجع بدنياى خارج منشا حسى دارند و از راه حس بدست آمده‏اند پس هيچيك از ادراكات و علوم ما ارزش واقعى ندارند .

اين مغلطه از آن جهت كه براى انكار يك امر بديهى وجود دنياى خارج كه ذهن هر كس حتى خود شخص مغلطه كننده بان اذعان دارد بيان شده است ارزش علمى ندارد و اگر كسى فرضا از طريق استدلال علمى نتواند جواب اين مغلطه را بدهد از آن جهت كه خلاف يك امر بديهى است در مغلطه بودنش ترديد ندارد .

ولى در عين حال دانشمندان اين مغلطه را بدون پاسخ نگذاشته‏اند و ما براى روشن شدن ذهن خوانندگان به بياناتى كه دانشمندان در اين زمينه كرده‏اند چه در مقام پاسخ باين اشكال و چه مستقلا در مقام توجيه خطاى حواس اشاره مى‏كنيم .

١- فرضا كه حواس ما در نشان دادن كيفيت‏يا ماهيت محسوسات خطا كار باشند در دلالت‏بر وجود خارجى محسوسات خطا كار نيستند تمام اين خطاها كه بحواس نسبت داده شده فرضا كه ما آنها را خطاى حقيقى بدانيم خطاى در نشان دادن كيفيت‏يا ماهيت محسوس است نه در دلالت كردن بر وجود محسوس فى الجمله .

ما در هيچ موردى سراغ نداريم حتى در مورد سراب و آب كه محسوس به هيچ وجه وجود نداشته باشد و در عين حال ما وجود چيزى را احساس كنيم پس مدعاى سوفسطائيان عدم وجود دنياى خارج با اين بيان ثابت نشد .

٢- حس بخودى خود خطا نمى‏كند در مواردى كه گفته مى‏شود حس خطا كرده است واقعا خطا در حس احساس مجرد نيست‏بلكه خطا در حكم است‏يعنى خطا وقتى وقوع پيدا مى‏كند كه ذهن در مقام قضاوت بر مى‏آيد و حكم مى‏كند كه اين او است و الا خود حس كه منشا اصلى تمام معلومات است‏خطا بردار نيست .

٣- در موارد نامبرده خطا نه در حس است و نه در حكم يعنى هيچ قوه‏اى از قواى ادراكى انسان در كار مربوط بخود خطا نمى‏كند هر يك از خطاها را كه در نظر بگيريم پس از دقت معلوم مى‏شود كه خطاى حقيقى نيست‏بلكه كار مربوط به قوه‏اى را به قوه ديگر نسبت داده‏ايم پس وقوع خطا بالعرض است نه بالذات و اين همان پاسخى است كه به تفصيل در متن مقاله بيان شده است .

٤- در موارد نامبرده اصلا خطائى در كار نيست نه در حس و نه در حكم نه بالعرض و نه بالذات بلكه حقيقت است زيرا حقيقت همواره نسبى است و موارد مختلفى كه بغلط خطاى حواس ناميده شده است‏يك حقيقت از حقائق نسبى است و اين اشتباه از آنجا پيدا شده است كه حقيقت را مطلق پنداشته‏اند از اين جهت‏بعضى از موارد ادراكات حسى را خطا ناميده‏اند ولى با توجه به اينكه حقيقت هميشه و همه جا نسبى است اين اشتباه خود بخود رفع مى‏شود .

اين پاسخى است كه نسبيون جديد و طرفداران ماترياليسم ديالكتيك ميدهند و عن قريب به تفصيل بيان و انتقاد خواهد شد و از معلوم خارج از خود تخلف نمايد با اينكه تخلف و اختلاف در مورد علم بسيار است اكنون ما براى روشن ساختن معنى اين سخن بتوضيح بيشترى مى‏پردازيم .

علم با تقسيم اولى منقسم است‏به علم تصورى و تصديقى علم تصورى علمى است كه مشتمل بحكم نيست مانند صورت ادراكى انسان تنها اسب تنها درخت تنها علم تصديقى علمى است كه مشتمل بحكم بوده باشد مانند صورت ادراكى چهار بزرگتر از سه است امروز پس از ديروز است انسان هست درخت هست .

و روشن است كه علم تصديقى بى علم تصورى صورت پذير نيست اگر چه برخى از دانشمندان روان شناس در كليت اين قضيه مناقشه كرده‏اند ولى آنان تصور اجمالى را بحساب نياورده‏اند .

و نيز علم با تقسيم دومى منقسم مى‏شود به جزئى و كلى چه اگر قابل انطباق به بيشتر از يك واحد نبوده باشد جزئى است مانند اين گرمى كه حس مى‏كنم و اين انسان كه مى‏بينم اگر قابل انطباق به بيشتر از يك فرد بوده باشد كلى است چون مفهوم انسان و مفهوم درخت كه بهر انسان و درخت مفروض قابل انطباق هستند .

علم كلى پس از تحقق علم بجزئيات ميتواند تحقق پيدا كند يعنى ما نمى‏توانيم مثلا انسان كلى را تصور نمائيم مگر اينكه قبلا افراد و جزئياتى چند از انسان را تصور كرده باشيم .

زيرا اگر چنانچه ما مى‏توانستيم كلى را بدون هيچگونه يگانگى و رابطه‏اى با جزئيات خودش تصور كنيم نسبت كلى مفروض بجزئيات خودش و غير آنها متساوى بود يعنى يا به همه چيز منطبق مى‏شد يا به هيچ چيز منطبق نمى‏شد با اينكه ما مفهوم انسان را مثلا پيوسته بجزئيات خودش تطبيق نموده و بغير جزئيات خودش قابل انطباق نميدانيم پس ناچار يكنوع رابطه‏اى ميان تصور انسان كلى و تصور جزئيات انسان موجود بوده و نسبت ميانشان ثابت و غير قابل تغيير مى‏باشد .

و همين بيان را مى‏توان ميان صورت خيالى و صورت محسوسه جارى ساخت .

فرق بين صورت محسوسه و صورت متخيله و صورت معقوله مفهوم كلى در پاورقى صفحات ٨٨ - ٨٩ با توضيح بيشترى گذشت زيرا اگر چنانچه يكنوع يگانگى و رابطه‏اى ميان صورت خيالى كه بدون توسيط حواس تصور مى‏كنيم و ميان صورت محسوسه همان تصور خيالى موجود نبود مى‏بايست هر صورت خيالى بهر صورت حسى منطبق شود هر چه باشد و يا به هيچ چيز منطبق نشود با اينكه صورت خيالى فردى را كه تصور مى‏كنيم تنها بصورت محسوسه همان فرد منطبق بوده و بجز وى با چيز ديگر هرگز تطابق ندارد .

پس يكنوع رابطه حقيقى ميان صورت محسوسه و صورت متخيله و ميان صورت متخيله و مفهوم كلى و ميان صورت محسوسه و مفهوم كلى موجود مى‏باشد .

و اگر چنانچه ما مى‏توانستيم مفهوم كلى را بى سابقه صورت محسوسه درست كنيم در ساختن وى يا منشايت آثار را ملاحظه مى‏كرديم يا نه يعنى در تصور انسان كلى يك فرد خارجى منشا آثار را در نظر گرفته و مفهوم كلى بى آثار او را درست مى‏كرديم يا نه در صورت اولى بايد حقيقت منشا آثار را قبلا يافته باشيم و آن صورت محسوسه است و در صورت ثانيه يك واقعيتى از واقعيتهاى خارجى درست كرده‏ايم نه يك مفهوم ذهنى زيرا وجودش قياسى نيست و خود بخود منشا آثار مى‏باشد پس مفهوم نيست .

آرى نظر به ذاتش كه معلوم ما است علم حضورى خواهد بود نه علم حصولى و سخن ما در علم حصولى است مرحله مفهوم ذهنى نه علم حضورى مرحله وجود خارجى و همين بيان در صورت خيالى نيز مانند مفهوم كلى جارى مى‏باشد .

پس علم كلى مسبوق بصورت خيالى و صورت خيالى مسبوق بصورت حسى خواهد بود .

گذشته از آنچه گذشت آزمايش نشان داده كه اشخاصى كه برخى از حواس را مانند حس باصره يا حس سامعه فاقد مى‏باشند از تصور خيالى صورتهائى كه بايد از راه همان حس مفقود انجام دهند عاجز و زبونند .

از اين بيان نتيجه گرفته مى‏شود :

١- ميان صورت محسوسه و صورت متخيله و صورت معقوله مفهوم كلى هر چيزى نسبت ثابتى موجود است .

٢- بوجود آمدن مفهوم كلى موقوف است‏به تحقق تصور خيالى و تحقق تصور خيالى موقوف است‏به تحقق صورت حسى چنانكه هر يك بترتيب پس از ديگرى بوجود مى‏آيد .

٣- همه معلومات و مفاهيم تصورى منتهى بحواس مى‏باشد .

باين معنى كه هر مفهوم تصورى فرض كنيم يا مستقيما خود محسوس است و يا همان محسوس است كه دست‏خورده و تصرفاتى در وى شده و خاصيت وجودى تازه‏اى پيدا نموده است چنانچه گرماى شخص محسوس صورت محسوسه بوده كه تشخص و تغيير را دارد و صورت خيالى وى ماهيت گرمى و تشخص را داشته ولى از آن جهت كه متخيل مى‏باشد ثابت است و مفهوم كلى وى تنها ماهيت گرمى را داشته ولى تشخص و تغيير را ندارد .

٤- اگر نتيجه سوم را به مقدمه‏اى كه در مقاله ٢ بثبوت رسيد بواقعيت‏خارج از خود فى الجمله مى‏توانيم نائل شويم ضم كنيم اين نتيجه را مى‏دهد كه ما بماهيت واقعى محسوسات فى الجمله نائل مى‏شويم اين قضيه به همان اندازه كه ساده و مبتذل مى‏باشد و بهمين هت‏سهل التناول است دقيق و صعب الفهم مى‏باشد و فلسفه او را بمعنى دقيقش اثبات مى‏كند نه بمعنى ساده و مبتذل وى چنانكه در جاى مناسب به خودش گفته خواهد شد .

اين جا است كه پرسش گذشته خود نمائى كرده و پيش مى‏آيد كه اگر چنانچه ما با حواس خود بماهيات واقعى اشياء نائل مى‏شويم پس اين همه اختلاف و تخلف در حس چيست .

حس باصره در ابصار مستقيم و منعكس خود اغلاط بى‏شمارى دارد ما اجسام را از دور كوچكتر و از نزديك بزرگتر از مقدار واقعى‏شان مى‏بينيم در يك سر سالن بلندى اگر بايستيم سطح زير پايمان هر چه دورتر بلندتر ديده مى‏شود سقف بالاى سرمان هر چه دورتر پائين‏تر ديده مى‏شود دو خط متوازى را اگر در وسط بايستيم متمايل و گاهى دو خط متمايل را متوازى مى‏بينيم بسيارى از اجسام متحركه را اگر خود نيز متحرك باشيم با تساوى حركتين در جهت و سرعت‏ساكن و با تغاير حركتين با حركتهاى غير واقعى مى بينيم قطره‏اى كه از آسمان مى‏افتد به شكل خط و آتش آتش گردان به شكل دايره ديده مى‏شود اجسام مختلفه را از كره و استوانه و مكعب و مخروط و موشور[منشور] به شكل سطحهاى غير منطبق مشاهده مى‏كنيم چيزهائى كه اساسا دروغند مانند شكل در شكم آينه و آب در سراب مى‏يابيم و همچنين بسبب اختلاف دورى و نزديكى و تاريكى و روشنى رنگ اجسام را تغيير مى‏دهيم و همچنين .

حس لامسه در اغلاط دست كمى از باصره ندارد و اختلاف كيفيات در عضو لامس در نشان دادن گرمى و سردى و سختى و نرمى و جز آنها كاملا مؤثر مى‏باشد در مثال معروف اگر يك دستتان را در آب داغ گرم نموده و دست ديگرتان را در آب يخ سر كنيد و پس از آن هر دو را با هم در آبى نيمه گرم بگذاريد از حال آب دو خبر كاملا متناقض كه با خارج نيز وفق نمى‏دهد به شما خواهند رسانيد .

حسهاى ديگر مانند حس ذائقه و غير آن به نوبه خود اغلاطى دارند و بالاخره غلط و تناقض در حواس باندازه‏اى بسيار است كه از هر گوشه و كنار مى‏توان صدها مثال و شاهد براى آن پيدا كرد غلط در خيال و همچنين در فكر كلى ديگر نيازمند بگشتن و مثال پيدا كردن نيست و اين دسته از اغلاط اگر چه مستقيما در حس نيست ولى از راه اينكه اين دسته از ادراكات بالاخره منتهى بحس مى‏باشند مى‏توان گناه اينها را نيز به گردن حس نهاد .