خلاصه نظريه ماديين جديد
از مجموع گفتههاى ماديين اين نتيجه استنباط مىشود فكر و ادراك بطور كلى از خواص معينه تشكيلات مادى اعصاب مغزى است و اين خاصيت وقتى به ظهور مىرسد كه تاثيرى از خارج بر اعصاب وارد شود مانند تاثير امواج نور از راه چشم و تاثير امواج صوتى از راه گوش .
پس از آنكه تاثيرات زيادى از راه حواس بر مغز وارد شد و آثار مادى نسبتا زيادى باقى گذاشت قدرت تفكر در مغز پيدا مىشود يعنى استدلال مىكند قضاياى رياضى حل مىكند قوانين كلى طبيعت را كشف مىكند اصولى كلى فلسفى و منطقى را بدست مىآورد و البته قدرت تفكر را نبايد يك عمل خارق العاده در طبيعت تلقى كرد زيرا عمل تفكر جز يك سلسله تغييرات شيمياوى كه در مغز حاصل مىشود چيز ديگرى نيست .
نوع ساختمان سلسله اعصاب اشخاص ممكنست متفاوت باشد و اگر مختلف بود قهرا نوع احساسات و طرز تفكرات اشخاص هم فرق خواهد كرد و بعلاوه چون هر جزئى از اجزاء طبيعتبنا بوضع و موقعيت مخصوص و در تحت تاثير عوامل مختلف تغيير خاصيت مىدهد ممكنست نوع احساسات و طرز تفكرات يكنفر نيز در محيطهاى مختلف فرق كند و لهذا نبايد انتظار داشت كه اگر يكنفر انسان در كره مريخ بزرگ شود و سنين عمر خود را در آنجا طى كند همانطور كه ما در زمين فكر مىكنيم فكر كند زيرا ممكنست در آنجا تمام افكار و ادراكاتش شكل ديگرى كه مقتضاى آن محيط است پيدا كند مثلا طورى قضاياى رياضى را حل كند كه مخالف افكار ما باشد مثلا از ٢ ضرب در ٢ نتيجه ٣ بگيرد و طور ديگرى قوانين طبيعت را كشف كند طور ديگرى منطق و فلسفه بسازد و همچنين .
اين استخلاصه نظريه ماديين در باب حقيقت نسبى .
قطع نظر از اشكالات زيادى كه بر مادى بودن فكر و اداراك وارد است و ما قبلا در مقاله ٣ روشن كردهايم و قطع نظر از آنچه در مقاله ٥ بيان خواهيم كرد كه در ميان افكار ما يك سلسله افكار مطلق و غير قابل تغيير موجود است و چنانكه در متن اشاره شده استخود ماديين نيز بدون توجه يك سلسله افكار خود را مطلق و غير نسبى و غير قابل تغيير مىدانند آيا اينجا اين پرسش پيش نمىآيد كه پس ما بايد بگوئيم آنچه ما از جهان چه بوسيله حس و چه بوسيله فكر عقل ادراك مىكنيم و مىفهميم همه آن طور هستند كه ساختمان مغز ما در وضع و موقعيت مخصوص اقتضا مىكند و اما واقع و نفس الامر چگونه است نميدانيم .
آيا لازمه همه اين مقدمات اين نيست كه ما بايد از لحاظ واقع بينى به هيچ فكرى اعتماد نكنيم و فلسفه حتى خود ماترياليسم ديالكتيك و جميع رشتههاى علوم طبيعى و رياضى را با ترديد و شك تلقى كنيم .
آيا شكاكان قديم و جديد قطع نظر از راه استدلال غير از اين مقصودى داشتند
آيا بين نظريه كانت و بين نظريه ماترياليسم ديالكتيك از لحاظ ارزش معلومات فرق است يا نه؟
ماديين كانت آلمانى را شكاك بحساب مىآورند از راه اينكه بين شىء بنفسه واقعيتخارجى شىء و شىء براى ما تصورى كه از آن شىء در ذهن ما هست فرق گذاشته زيرا كانت معتقد نيست كه ذهن فطرتا يك معانى قبلى از قبيل زمان و مكان از خود دارد كه در خارج نيستند و هر چه را ادراك مىكند در ظرف آن معانى و در قالب آنها ادراك مىكند پس نتيجه مىگيرد هميشه بين شىء بنفسه و شىء براى ما اختلاف است .
همچنانكه خواننده محترم متوجه استخود ماديين نيز بين شىء بنفسه و شىء براى ما فرق مىگذارند با اين تفاوت كه كانت از راهى وارد شده كه نتيجهاش اختلاف بين شىء بنفسه و شىء براى ما است ولى شىء براى ما نسبتبه اشخاص فرق نمىكند ولى ماديين از راهى وارد شدهاند كه بين شىء بنفسه و شىء براى هر كس جدا جدا فرق پيدا مىشود .
كانتبه نقل مرحوم فروغى مىگويد انسانها جهان را با يك عينك مخصوص مىبينند و نمىتوانند اين عينك را از چشم خود دور سازند اما ماديين مىگويند هر فردى از افراد انسان جهان را با عينك مخصوص به شخص خود مىبيند و نمىتواند آنرا از خود دور سازد .
فرق ديگرى نيز هست و آن اينكه كانت اين عينك را فقط براى مشاهده عوارض طبيعت در جلو چشم انسان قرار مىدهد و اما ماديين اين عينك را براى مطالعه هر چيزى حتى رياضيات و فلسفه در جلو چشم اشخاص قرار ميدهند .
كانتبه نقل مرحوم فروغى مىگويد معلوم را تشبيه مىكنيم به مواد غذائى كه بايد به بدن برسد و بدل ما يتحلل شود براى اين مقصود بايد مواد خوراكى از خارج داخل معده شود آنگاه بايد معده و اعضا ديگر هاضمه شيرههائى از خود ضميمه كنند تا خوراكها غذا شود پس خوراكها به منزله احساساتند و شيرهها حكم زمان و مكان كه به عقيده كانت اين دو غير عينى و از مفهومات قبلى ذهن مىباشند را دارند.
چنانكه سابقا از گفتار ارانى نقل كرديم ماديين نيز عين همين تشبيه كانت را تكرار كردهاند تنها اختلاف نظر در نوع شيرههائى است كه ذهن از خود ضميمه مىكند به عقيده كانت آن شيرهها عبارت است از مفهومات قبلى ذهن و به عقيده ماديين عبارت است از نوع تاثير مخصوص سلسله عصبى .
بنابر اين چه امتيازى در بين است كه ما كانت را شكاك و ايده آليست و ماديين را ئاليستبدانيم
آيا بين رولاتيويسم و ماترياليسم ديالكتيك از لحاظ ارزش معلومات فرق است يا نه
قبلا اشاره كرديم كه طرفداران ماترياليسم ديالكتيك بين نظريه خود در باب ارزش معلومات و نظريه نسبيون فرق مىگذارند زيرا آنها حقايق نسبى را داراى خاصيت تحول و تكامل مىدانند و اما ساير نسبيون بحسب ادعاى ماديين اين عقيده را ندارند و از همين لحاظ است كه مسلك خود را مسلك جزم دگماتيسم و مسلك آنها را مسلك شك سپتىسيسم معرفى مىكنند حالا بايد ببينيم آيا واقعا اين مقدار فرق موجب مىشود كه ارزش معلومات در نظر اين دو دسته فرق كند نسبيون شكاك و ماديين يقينى و جزمى باشند يا نه.
دكتر ارانى در جزوه ماترياليسم ديالكتيك مىگويد: از توليد يك اشتباه جلوگيرى مىكنيم ممكنست از استعمال مفهوم نسبى راجع بحقيقت ما را جزء نسبيون كه در جدول جزء آگنوستىسيستها لاادريون ذكر شده تصور كنند ولى اين دو موضوع را بايد كاملا جدا كرد به عقيده ما درجه هر حقيقت هر ايدئولوژى علمى مشروط به زمان است و آنچه كه بلا شرط است اينكه تاريخ هر ايدئولوژى علمى با يك واقعيتيعنى با طبيعت مطلق نظير مىباشد از يك طرف اين حقيقت نسبى كه ما مىگوييم غير مشخص است و بواسطه همين غير مشخص بودن است كه علم بشر جامد و راكد نمانده تكامل پيدا كرده است ولى از طرف ديگر در عين حال به اندازه كافى مشخص است كه فكر منطقى را از انكار وجود حقيقت و واقعيتيعنى از تبعيت ايده آليسم و آگنوستى سيسم امثال كانت و هيوم خلاص نمايد اين اختلاف بين ماترياليسم ديالكتيك و عقيده نسبى فلسفى را بايد در نظر داشت همانطور كه هگل گفته است ديالكتيك شامل يك جزء عقايد نسبى و نفى و شك را دارا است ولى منحصر باين افكار نيستيعنى نسبى بودن حقيقت را قبول مىكند ولى در ضمن نشان مىدهد كه اين نسبى بودن تاريخى يعنى مطابق توالى زمان است و هر قدر زمان پيش ميرود اجزاء بيشترى از روابط واقعيتخارجى جزء حقيقت نسبى مىشود و حال آنكه مكتبهاى نسبى و شكاكين اين عقيده را ندارند .
ما سابقا مسئله تكامل حقيقت را بيان كرديم و روشن كرديم كه تكامل حقيقتبمعنائى كه منظور ماديين استحقيقت متغير و غير مشخص موهوم محض است و به معانى كه صحيح است توسعه تدريجى معلومات تبدل فرضيهها در علوم طبيعى ربطى به مدعاى ماديين ندارد .
اكنون اضافه مىكنيم فرضا كه ما حقايق را متغير و متكامل بدانيم اشكال شكاك بودن باقى است زيرا طبق عقيده ماديين اين حقيقت متحول متكامل در همه مراحل نسبى است نه مطلق و اين مراحل هم تا بى نهايتباعتراف خودشان ادامه دارد پس در جميع مراحل هر حقيقتى را كه در نظر بگيريم آن طور است كه مقتضاى خاص ذهن بشر است نه آن طور كه واقع و نفس الامر استيعنى واقعا حقيقت نيست و اين عين همانست كه نسبيون و ساير شكاكان مىگويند حقيقت اينست كه طرفداران ماترياليسم ديالكتيك مسئله تكامل قيقتيا تغيير تكاملى مفاهيم را كه پايه اساسى منطق ديالكتيك و مهمترين سنگر حمله آنان به منطق قديم است از راههاى مختلفى بيان مىكنند كه با هم فرق مىكند و خودشان اين راهها را از يكديگر تفكيك نمىكنند شايد تعمد دارند كه براى گم كردن راه چند پهلو مقصود خود را ادا كنند و بسا هستبراى خواننده مقالاتشان ابتداء توليد تحير نمايد .
ما براى اينكه خوانندگان محترم ارزش واقعى فلسفه مادى و منطق ديالكتيك را بهتر دريابند تمام راههاى مختلف اثبات تكامل مفاهيم را تفكيك كرده و جدا جدا بيان مىكنيم و به پاسخ آنها مىپردازيم
راههاى اثبات تكامل حقيقت در نظر طرفداران ماترياليسم ديالكتيك
طرفداران ماترياليسم ديالكتيك نظريه تكامل حقيقت را نه تنها يك نظريه صحيح معرفى مىكنند بلكه مدعى هستند يگانه متود و اسلوب صحيح تفكر همان اسلوب منطق ديالكتيك است و مهمترين اساس اسلوب منطق ديالكتيك اصل تكامل حقيقت تغيير تكاملى مفهومات است .
طرفداران ماترياليسم ديالكتيك طرز تفكر ماديين قبل از ماركس و انگلس را كه بر اين اساس نبوده متافيزيكى يعنى واقعا غلط مىدانند .
اين دانشمندان تكامل حقيقت را از راههاى مختلف اثبات مىكنند اينك بيان آن راهها راه اول فكر خاصيت مخصوص ماده مغز است و بنا بر اين جزئى از طبيعت است تمام اجزاء طبيعت در تحت تاثير عوامل مختلف دائما تغيير مىكنند و نمىتوانند يك آن ساكن و يكسان و بىحركتبمانند پس مغز نيز با همه محتويات خود افكار و ادراكات در تغيير است و نمىتواند ساكن و بىحركتبماند .
طبيعت همواره در تغييرات خود تكامل پيدا مىكند پس مفاهيم ذهنى نيز كه در ماده مغز جايگزين هستند در تكامل هستند .
پاسخ ما در مقاله ٣ روشن كرديم كه ادراكات خواص عمومى ماده و از آن جمله خاصيت تغيير را ندارند و با آنكه مغز با جميع محتويات خود در طول عمر يكنفر چندين بار عوض مىشود ممكن است افكار شخص در تمام اين مدت ثابت و پابرجا باقى بمانند و اين خود دليل است كه افكار در ماده جايگزين نيستند .
در اينجا اضافه مىكنيم اگر فرضا افكار در ماده مغز جايگزين باشند و به همراه ساير اجزاء طبيعتسير استكمالى داشته باشند اين نوع از تكامل افكار را نمىتوان جزء قوانين مخصوص منطق و متود تفكر بشمار آورد زيرا بديهى است اين تغيير و تبدل قانون جبرى و ضرورى طبيعت است و اگر فكر از خواص مغز و جزء طبيعتباشد جبرا تغيير خواهد كرد و در اين خاصيت افكار و ادراكات همه انسانها بلكه همه حيوانها مساوى خواهند بود و قهرا مفاهيم ذهنى همه انسانها خواه مادى باشند و خواه الهى داراى تغيير تكاملى خواهند بود ماديين نمىتواند اين خاصيت را تنها طرز تفكر مخصوص خود بدانند و بعنوان اسلوب و متود خاص منطق خود بشمار آورند زيرا چنانكه ميدانيم قواعد و قوانين منطق قواعدى است دستورى و با قواعد فلسفى و علمى فرق مىكند قانون فلسفى و قانون علمى ساير علوم از يك واقعيت عينى خارجى حكايت مىكند اما قانون منطقى متود و روش فكر كردن را مىآموزد و دستور طرز تفكرى كه به نتيجه مىرساند مىدهد و از اين جهتشبيه قانون اخلاقى است كه از واقعيتى حكايت نمىكند بلكه صرفا دستور عمل نيكو مىدهد .
علم اخلاق دستور عمل صحيح مىدهد و منطق دستور فكر كردن صحيح را و چون اين دو علم دستورى هستند بكار بستن آنها منوط به اراده اشخاص است افراد مىتوانند طبق آن دستورات رفتار بكنند و مىتوانند رفتار نكنند و از اينجا تفاوت بين اشخاص پيدا مىشود .
اما يك قانون فلسفى مثل قانون حركتيا يك قانون فيزيكى مثل قانون ثقل بر همه افراد بيك نحو حكومت مىكند .
پس اگر روح و خواص روحى و از آن جمله تفكر مادى و متغير باشند قهرا و جبرا مفاهيم ذهنى عموم افراد متغير و متحرك و جنبنده خواهد بود و چونكه تفكر ديالكتيكى بحسب تعريف ماديين يعنى تفكرى كه در وى مفاهيم متحرك بوده و جامد نيست پس همه انسانها تفكر ديالكتيكى دارند خواه خودشان متوجه باشند و خواه متوجه نباشند محال است كسى پيدا شود كه تفكر ديالكتيكى نداشته باشند تنها امتياز ماديون در اين جهتخواهد بود كه آنها مىدانند كه همه تفكرات ديالكتيكى است و ديگران نمىدانند و اين دانستن و ندانستن تغييرى در طرز تفكر عمومى كه جبرا ديالكتيكى است نمىدهد .
خلاصه مطلب اينكه اولا حقايق چون غير مادى هستند تغيير نمىكنند و ثانيا اگر هم فرضا تغيير بكنند همه افراد در آن يكسان خواهند بود و نمىتوان آنرا بعنوان طرز تفكر و اسلوب منطقى يك دسته مخصوص معرفى كرد .
راه دوم اشياء خارجى اجزاء طبيعت كه فكر با آنها تماس مىگيرد تغيير و حركت تكاملى دارند اصل تغيير و اين اشياء متغير متحول همه با يكديگر مرتبط و در يكديگر مؤثرند اصل تاثير متقابل .
اشياء را بدو نحو مىتوان مطالعه كرد يكى در حال سكون و جدا جدا و ديگر در حال تغيير و ارتباط پس مفاهيمى كه از اشياء خارجى در ذهن ما نقش مىبندد بدو نحو ممكن است صورت بگيرد .
صحيحترين طرز تفكر كه همان طرز تفكر ديالكتيكى است اينست كه هر شىء را در حال حركت تكاملى نه در حال سكون و جمود و در حال ارتباط با ساير اجزاء طبيعت نه مستقل و جدا مطالعه كند .
و از طرفى معلوم است هر مفهومى هنگامى حقيقت است كه با واقعيتخارجى نظير باشد و چون واقعيتهاى خارجى در حال تكامل و همه با هم مرتبط و در يكديگر مؤثرند مفاهيم ذهنى ما نيز اگر بخواهند حقيقتباشند بايد متحرك و متغير و در يكديگر مؤثر باشند و الا حقيقت نبوده خطا و غلط خواهند بود .
منطق قديم جامد استاتيك بود اما منطق ديالكتيك متحرك ديناميك است و عيب اساسى منطق قديم كه پايه متافيزيك است دو چيز بود .
يكى اينكه اشياء را در حال جمود و سكون مطالعه مىكرد اصل سكون و لهذا مفاهيمى كه از اشياء داشتساكن و بىحركتبود .
ديگر اينكه اشياء را از يكديگر مستقل و جدا جدا مطالعه مىكرد اصل جدائى و بين هر شىء و ساير اشياء ديوار و حائلى قائل بود و لهذا هر مفهوم برايش مستقل و از ساير مفاهيم جدا بود و مفاهيم در يك ديگر مؤثر نبودند .
اما براى كسى كه با منطق ديالكتيك فكر مىكند مفاهيم همواره متحرك و در يك ديگر مؤثرند نتيجه اينكه مفاهيم در منطق جامد همواره جامد و بىحركت و از يك ديگر مستقل و جدا بود پس حقيقت نبود زيرا با واقعيتخارجى نظير نبود و اما در ديالكتيك مفاهيم همواره متحرك و در يكديگر مؤثرند پس حقيقتاند زيرا با واقعيتخارجى نظيرند و مطابقت دارند .
پس حقيقت كه محصول طرز تفكر ديالكتيكى است همواره متحول و متكامل است .
دكتر ارانى در جزوه ماترياليسم ديالكتيك مىگويد اصل دوم ديالكتيك اصل تكامل ضدين يا قانون تكاپوى طبيعت است واقعيت ماده زمان مكان چون زمان را در بر دارد شامل مفهوم تغيير نيز مىباشد اين تغيير و شدن و تكامل واقعيت دارد و تكاپوى طبيعت واقعى است همين تكاپوى واقعى در مغز ما بصورت حقيقت قانون تكاپوى طبيعت تصوير مىشود تا آنجا كه مىگويد اين قانون راجع بحركت تغيير واقعى اشياء و حركتحقايق تصاوير واقعيت در فكر است .
در مىگويد: دقت كنيد كه دو مفهوم را با يك ديگر مخلوط نكنيد اگر صحبت از ديالكتيك در طبيعتباشد غرض واقعيت ديالكتيك يعنى تاثير متقابل اجزاء طبيعت و تكاپوى آنها بدون ارتباط با طرز تفكر بشر است و اگر از اسلوب ديالكتيك باشد غرض تصويرى از واقعيت ديالكتيك در مغز ما است كه با يك واقعيت نظير است و طريقه استدلال ما است .
پاسخ اين بيان دانشمندان مادى شامل دو قسمت است :
قسمت اول - اينكه طبيعتخارجى در حال تغيير و تحول و تكامل است و سكون و يكسان ماندن در طبيعتخارجى وجود ندارد و همين طبيعت متغير و متكامل همه اجزائش در يكديگر مؤثر و با يكديگر مرتبطند .
اين قسمت البته صحيح است و مورد تاييد فلاسفه الهى بوده و هست اصل اين نظريه تازگى ندارد و باقرار خود ماديين اصل حركت و تغيير را اولين بار هراكليد هرقليطوس در قرن ششم قبل از ميلاد ابراز كرد و اصل تاثير و ارتباط اجزاء طبيعتبا يكديگر اولين بار از طرف افلاطون و ارسطو ابراز شد .
در حدود سه قرن و نيم پيش صدر المتالهين فيلسوف بزرگ اسلامى كه تحول عظيمى در فلسفه بوجود آورد اصل تكامل طبيعت را بطرز بديع و بى سابقهاى بيان كرد وى با موازين فلسفى باثبات رسانيد كه تمام اجزاء طبيعت اشكال و تنوعات مخصوص حركتند و سكون و يكسان ماندن خلاف مقتضاى ذات طبيعت است و از اين جهتحدود ماهيات همواره متحرك و براى يك شىء در دو لحظه نمىتوان يك ماهيت ثابت فرض نمود .
دانشمندان اروپا در قرون جديده و مخصوصا در قرن نوزدهم از راه كاوشهاى تجربى و تجسسات علمى قوانين مخصوص تكامل را در نباتات و در موجودات زنده بدست آورند لامارك و داروين فرضيه تكامل تدريجى موجودات زنده را در تحت قوانين مخصوص بيان كردند .
روى هم رفته تحقيقات فلسفى از يك طرف و تجسسات علمى از طرف ديگر در باب حركت اين نتيجه را در باب كيفيت مطالعه اشياء و كشف حقيقت آنها بدستبشر داد كه اشياء را نبايد ساكن و جامد مطالعه كرد يعنى اگر تصورى از يك حادثه طبيعى در يك حالتخاص داشته باشيم نبايد اين تصور را براى هميشه نسبتبان حادثه كافى بدانيم زيرا آن شىء يا آن حادثه طبيعى متدرجا در امتداد زمان تغيير و تكامل پيدا مىكند و تصور سابق ما فقط نسبتبحالتسابق آن حادثه طبيعى صحيح است و اما نسبتبهر يك از حالات ديگر احتياج به تصورهاى جدا جدا داريم و از اين جهت مصداق هر يك از تصورات متعدد ذهنى ما فقط يكى از حالات متعاقب آن حادثه است و در مقام تشبيه دستگاه ادراكى را مىتوان تشبيه كرد به دستگاه عكس بردارى كه از يك طفل كه بتدريج تكامل پيدا مىكند عكسهاى متعددى بر مىدارد البته هر يك از عكسها و تصويرات روى صفحه مقوا طفل را در يك زمان معين و يك مرحله معين از مراحل تكامل نشان مىدهد و نسبتبه آن حالت دائما صادق و منطبق است ولى نسبتبه ساير حالات آن طفل كه تغيير كرده صادق نيست و اگر بخواهيم حالات ديگر آن طفل را نشان بدهيم احتياج به عكسهاى متعدد ديگرى داريم .
همچنانكه قبلا اشاره شد اين قسمت از بيان تكامل كه مربوط به تكامل واقعيت است مورد تاييد فلاسفه الهى بوده و هست و نتيجهاش مطالعه طبيعتبطرز خاصى است كه گفته شد .
قسمت دوم - اين قسمت نتيجه مخصوصى است كه طرفداران ماترياليسم ديالكتيك به سليقه خود از قسمت اول در باب كيفيت مطالعه طبيعت گرفتهاند و آن اينكه مفاهيمى كه انسان در ذهن خود از طبيعت دارد هنگامى حقيقت است و با واقع منطبق است كه با واقعيت طبيعت نظير باشد يعنى داراى همان خاصيتى باشد كه واقعيت طبيعت دارد و چونكه واقعيتهاى طبيعتبحكم اصل تغيير در تغيير و تكامل و بحكم اصل تاثير متقابل در تحت تاثير يكديگرند ناچار اگر بنا شود تصورهاى ذهنى حقيقت و مطابق با واقع باشند بايد همان خاصيتها را داشته باشند يعنى بايد متحول و متكامل بوده و در يكديگر تاثير داشته باشند .
طرفداران ماترياليسم ديالكتيك اين قسمت را نيز به هراكليد دانشمند قديم يونان نسبت ميدهند .
چنانچه دكتر ارانى در جزوه مزبور پس از آنكه جمله معروف را در يك رودخانه دو دفعه نمىتوان وارد شد از هراكليد نقل مىكند مىگويد هراكليد متوجه تاثير مفهوم جريان در مفهوم رودخانه شده است .
ولى حقيقت اين است كه هيچيك از حكماء قديم يونان و حكماء دوره اسلامى و حكماء جديد اروپا در اين قسمتبا طرفداران ماترياليسم ديالكتيك شريك نيستند از دانشمندان جديد اروپا فقط هگل نيمه دوم قرن هيجدهم و نيمه اول قرن نوزدهم ميلادى را مىتوان نام برد كه چنين عقيدهاى داشته است و از دانشمندان دوره اسلامى تنها محقق جلال الدين دوانى قرن دهم هجرى عقيده خاصى در باب علم دارد كه همين نتيجه را مىدهد اشتباه اساسى ماترياليسم ديالكتيك هم همين جا است .
اين آقايان گمان كردهاند كه اگر يك مفهوم حقيقت و مطابق با واقع باشد بايد خاصيت مصداق خود را داشته باشد و چون مصداقهاى خارجى خاصيت تكامل و تاثير متقابل را دارند عين اين دو خاصيتبايد در مفاهيم ذهنى موجود باشد و الا با واقع مطابق نخواهند بود غافل از اينكه اگر بنا شود مفهوم خاصيت مصداق خود را داشته باشد بايد تمام خاصيتهاى او را داشته باشد و در اين صورت اين مفهوم مفهوم شىء خارجى نيستبلكه خود يك واقعيتى است در عرض آن واقعيت و ساير واقعيتهاى طبيعت .
كسانى كه به منطق و فلسفه قديم كه اين آقايان آنها را كهنه و جامد مىخوانند آشنائى دارند مىدانند كه در مبحث معروف وجود ذهنى كه از غامضترين و پيچيدهترين مسائل استشبهه معروفى هست كه اساس آن شبهه با اين اشتباهى كه ماترياليسم ديالكتيك در باب حقيقت دچار آن شده استيكى است آن شبهه اينست اگر عين ماهيت معلوم در ذهن موجود شود يعنى اگر مفهوم ذهنى حقيقت و مطابق با واقع باشد ناچار بايد تصورات ذهنى مصداق ماهيت معلوم باشند و قهرا تمام خواص و آثارى كه ساير مصاديق دارند داشته باشند مثلا اگر يك جوهرى از جواهر يا كمى از كميات يا كيفى از كيفيات جسمانى را تصور كنيم لازم است كه تصور ما خودش مصداق جوهر يا مصداق كم يا مصداق كيف جسمانى بوده باشد و قهرا خواص و آثار آنها را داشته باشد و حال آنكه ما ميدانيم تصورات ما كيفيات نفسانى هستند و مصداق مقوله كيف بوده و خواص و آثار كيف نفسانى را دارا مىباشند .
فلاسفه پاسخهاى متعددى باين شبهه دادهاند بهترين پاسخها همان است كه صدر المتالهين داده و مورد قبول فلاسفه بعد از خودش واقع شده .
ما با حذف مقدمات و دلائلى كه اين فيلسوف بزرگ آورده به اصل نظريهاش اشاره مىكنيم زيرا بيان مفصل اين نظريه احتياج به بيان مقدمات و توضيح اصطلاحات دارد كه مناسب اين مقاله نيست عرض ما فعلا اشاره به يكى از ريشههاى اشتباهات ماترياليسم ديالكتيك است و آن اينكه مفاهيم از يك لحاظ عين ماهيت معلوم هستند به حمل اولى ذاتى ولى از لحاظ ديگر عين آن نيستند يعنى مصداق ماهيت معلوم نيستند حمل شايع صناعى و لهذا خواص و آثار معلوم را ندارند و از اين جهت اگر ما يك شىء متكمم داراى كميتيا متكيف داراى كيفيتيا متحرك داراى حركت را تصور كنيم مفهوم متصور ما در عين اينكه با خارج عينيت و تطابق دارد خواص و آثار شىء خارجى را ندارد يعنى مفهوم متصور ما داراى كميتيا يفيتيا حركت نخواهد بود .
از خوانندگان ما آنانكه به فلسفه آشنا هستند بهمين اشاره مختصر به ريشه اين اشتباه خوب متوجه شدند و تار و پود اين منطق ديناميك را كه همه جا به منطق قديم حملهور مىشود و آنرا جامد استاتيك مىخواند بدست آوردند و دانستند كه ريشه اين منطق متحرك فقط يك اشتباه بزرگى است كه قرنها است پنبه آن زده شده است .
راه سوم تنها طريقه شناختن حقيقى يك شىء عبارت است از اينكه روابط آن شىء را با ساير اشياء بدست آوريم منطق قديم دچار اشتباه بود كه طريقه شناختن را تعيين حد و رسم و بيان جنس و فصل معرفى مىنمود اما در منطق ديالكتيك طريقه شناختن حقيقى يك چيز عبارت است از تعيين ارتباطات آن شىء با ساير اشياء اعم از اشياء گذشته و اشياء همزمان يعنى اينكه تاريخچه گذشته و وضع حاضر آنرا در تحت تاثير اجزاء مجاور همزمان بدست آوريم و چون هر شىء با ساير اشياء روابط بى نهايت زياد دارد پس شناختن حقيقى يا حقيقت تدريجا مراحلى طى مىكند و با كشف روابط بيشترى كاملتر مىشود و هر يك از اين مراحل نسبتبه مرحله قبل از خودش حقيقت و نسبتبه مرحله بعد از خودش خطا است پس حقيقتبمعناى كثير المطابقه و خطا بمعناى كثير المغايره خواهد بود پس حقيقتيعنى شناختن حقيقى اشياء متحول و متكامل است .