اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول0%

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول نویسنده:
گروه: کتابها

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول

نویسنده: شهيد مطهری (ره)
گروه:

مشاهدات: 17216
دانلود: 3901


توضیحات:

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 40 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17216 / دانلود: 3901
اندازه اندازه اندازه
اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول

نویسنده:
فارسی

خلاصه نظريه ماديين جديد

از مجموع گفته‏هاى ماديين اين نتيجه استنباط مى‏شود فكر و ادراك بطور كلى از خواص معينه تشكيلات مادى اعصاب مغزى است و اين خاصيت وقتى به ظهور مى‏رسد كه تاثيرى از خارج بر اعصاب وارد شود مانند تاثير امواج نور از راه چشم و تاثير امواج صوتى از راه گوش .

پس از آنكه تاثيرات زيادى از راه حواس بر مغز وارد شد و آثار مادى نسبتا زيادى باقى گذاشت قدرت تفكر در مغز پيدا مى‏شود يعنى استدلال مى‏كند قضاياى رياضى حل مى‏كند قوانين كلى طبيعت را كشف مى‏كند اصولى كلى فلسفى و منطقى را بدست مى‏آورد و البته قدرت تفكر را نبايد يك عمل خارق العاده در طبيعت تلقى كرد زيرا عمل تفكر جز يك سلسله تغييرات شيمياوى كه در مغز حاصل مى‏شود چيز ديگرى نيست .

نوع ساختمان سلسله اعصاب اشخاص ممكنست متفاوت باشد و اگر مختلف بود قهرا نوع احساسات و طرز تفكرات اشخاص هم فرق خواهد كرد و بعلاوه چون هر جزئى از اجزاء طبيعت‏بنا بوضع و موقعيت مخصوص و در تحت تاثير عوامل مختلف تغيير خاصيت مى‏دهد ممكنست نوع احساسات و طرز تفكرات يكنفر نيز در محيطهاى مختلف فرق كند و لهذا نبايد انتظار داشت كه اگر يكنفر انسان در كره مريخ بزرگ شود و سنين عمر خود را در آنجا طى كند همانطور كه ما در زمين فكر مى‏كنيم فكر كند زيرا ممكنست در آنجا تمام افكار و ادراكاتش شكل ديگرى كه مقتضاى آن محيط است پيدا كند مثلا طورى قضاياى رياضى را حل كند كه مخالف افكار ما باشد مثلا از ٢ ضرب در ٢ نتيجه ٣ بگيرد و طور ديگرى قوانين طبيعت را كشف كند طور ديگرى منطق و فلسفه بسازد و همچنين .

اين است‏خلاصه نظريه ماديين در باب حقيقت نسبى .

قطع نظر از اشكالات زيادى كه بر مادى بودن فكر و اداراك وارد است و ما قبلا در مقاله ٣ روشن كرده‏ايم و قطع نظر از آنچه در مقاله ٥ بيان خواهيم كرد كه در ميان افكار ما يك سلسله افكار مطلق و غير قابل تغيير موجود است و چنانكه در متن اشاره شده است‏خود ماديين نيز بدون توجه يك سلسله افكار خود را مطلق و غير نسبى و غير قابل تغيير مى‏دانند آيا اينجا اين پرسش پيش نمى‏آيد كه پس ما بايد بگوئيم آنچه ما از جهان چه بوسيله حس و چه بوسيله فكر عقل ادراك مى‏كنيم و مى‏فهميم همه آن طور هستند كه ساختمان مغز ما در وضع و موقعيت مخصوص اقتضا مى‏كند و اما واقع و نفس الامر چگونه است نميدانيم .

آيا لازمه همه اين مقدمات اين نيست كه ما بايد از لحاظ واقع بينى به هيچ فكرى اعتماد نكنيم و فلسفه حتى خود ماترياليسم ديالكتيك و جميع رشته‏هاى علوم طبيعى و رياضى را با ترديد و شك تلقى كنيم .

آيا شكاكان قديم و جديد قطع نظر از راه استدلال غير از اين مقصودى داشتند

آيا بين نظريه كانت و بين نظريه ماترياليسم ديالكتيك از لحاظ ارزش معلومات فرق است‏ يا نه؟

ماديين كانت آلمانى را شكاك بحساب مى‏آورند از راه اينكه بين شى‏ء بنفسه واقعيت‏خارجى شى‏ء و شى‏ء براى ما تصورى كه از آن شى‏ء در ذهن ما هست فرق گذاشته زيرا كانت معتقد نيست كه ذهن فطرتا يك معانى قبلى از قبيل زمان و مكان از خود دارد كه در خارج نيستند و هر چه را ادراك مى‏كند در ظرف آن معانى و در قالب آنها ادراك مى‏كند پس نتيجه مى‏گيرد هميشه بين شى‏ء بنفسه و شى‏ء براى ما اختلاف است .

همچنانكه خواننده محترم متوجه است‏خود ماديين نيز بين شى‏ء بنفسه و شى‏ء براى ما فرق مى‏گذارند با اين تفاوت كه كانت از راهى وارد شده كه نتيجه‏اش اختلاف بين شى‏ء بنفسه و شى‏ء براى ما است ولى شى‏ء براى ما نسبت‏به اشخاص فرق نمى‏كند ولى ماديين از راهى وارد شده‏اند كه بين شى‏ء بنفسه و شى‏ء براى هر كس جدا جدا فرق پيدا مى‏شود .

كانت‏به نقل مرحوم فروغى مى‏گويد انسانها جهان را با يك عينك مخصوص مى‏بينند و نمى‏توانند اين عينك را از چشم خود دور سازند اما ماديين مى‏گويند هر فردى از افراد انسان جهان را با عينك مخصوص به شخص خود مى‏بيند و نمى‏تواند آنرا از خود دور سازد .

فرق ديگرى نيز هست و آن اينكه كانت اين عينك را فقط براى مشاهده عوارض طبيعت در جلو چشم انسان قرار مى‏دهد و اما ماديين اين عينك را براى مطالعه هر چيزى حتى رياضيات و فلسفه در جلو چشم اشخاص قرار ميدهند .

كانت‏به نقل مرحوم فروغى مى‏گويد معلوم را تشبيه مى‏كنيم به مواد غذائى كه بايد به بدن برسد و بدل ما يتحلل شود براى اين مقصود بايد مواد خوراكى از خارج داخل معده شود آنگاه بايد معده و اعضا ديگر هاضمه شيره‏هائى از خود ضميمه كنند تا خوراكها غذا شود پس خوراكها به منزله احساساتند و شيره‏ها حكم زمان و مكان كه به عقيده كانت اين دو غير عينى و از مفهومات قبلى ذهن مى‏باشند را دارند.

چنانكه سابقا از گفتار ارانى نقل كرديم ماديين نيز عين همين تشبيه كانت را تكرار كرده‏اند تنها اختلاف نظر در نوع شيره‏هائى است كه ذهن از خود ضميمه مى‏كند به عقيده كانت آن شيره‏ها عبارت است از مفهومات قبلى ذهن و به عقيده ماديين عبارت است از نوع تاثير مخصوص سلسله عصبى .

بنابر اين چه امتيازى در بين است كه ما كانت را شكاك و ايده آليست و ماديين را ئاليست‏بدانيم

آيا بين رولاتيويسم و ماترياليسم ديالكتيك از لحاظ ارزش معلومات فرق است‏ يا نه

قبلا اشاره كرديم كه طرفداران ماترياليسم ديالكتيك بين نظريه خود در باب ارزش معلومات و نظريه نسبيون فرق مى‏گذارند زيرا آنها حقايق نسبى را داراى خاصيت تحول و تكامل مى‏دانند و اما ساير نسبيون بحسب ادعاى ماديين اين عقيده را ندارند و از همين لحاظ است كه مسلك خود را مسلك جزم دگماتيسم و مسلك آنها را مسلك شك سپتى‏سيسم معرفى مى‏كنند حالا بايد ببينيم آيا واقعا اين مقدار فرق موجب مى‏شود كه ارزش معلومات در نظر اين دو دسته فرق كند نسبيون شكاك و ماديين يقينى و جزمى باشند يا نه.

دكتر ارانى در جزوه ماترياليسم ديالكتيك مى‏گويد: از توليد يك اشتباه جلوگيرى مى‏كنيم ممكنست از استعمال مفهوم نسبى راجع بحقيقت ما را جزء نسبيون كه در جدول جزء آگنوستى‏سيستها لاادريون ذكر شده تصور كنند ولى اين دو موضوع را بايد كاملا جدا كرد به عقيده ما درجه هر حقيقت هر ايدئولوژى علمى مشروط به زمان است و آنچه كه بلا شرط است اينكه تاريخ هر ايدئولوژى علمى با يك واقعيت‏يعنى با طبيعت مطلق نظير مى‏باشد از يك طرف اين حقيقت نسبى كه ما مى‏گوييم غير مشخص است و بواسطه همين غير مشخص بودن است كه علم بشر جامد و راكد نمانده تكامل پيدا كرده است ولى از طرف ديگر در عين حال به اندازه كافى مشخص است كه فكر منطقى را از انكار وجود حقيقت و واقعيت‏يعنى از تبعيت ايده آليسم و آگنوستى سيسم امثال كانت و هيوم خلاص نمايد اين اختلاف بين ماترياليسم ديالكتيك و عقيده نسبى فلسفى را بايد در نظر داشت همانطور كه هگل گفته است ديالكتيك شامل يك جزء عقايد نسبى و نفى و شك را دارا است ولى منحصر باين افكار نيست‏يعنى نسبى بودن حقيقت را قبول مى‏كند ولى در ضمن نشان مى‏دهد كه اين نسبى بودن تاريخى يعنى مطابق توالى زمان است و هر قدر زمان پيش ميرود اجزاء بيشترى از روابط واقعيت‏خارجى جزء حقيقت نسبى مى‏شود و حال آنكه مكتبهاى نسبى و شكاكين اين عقيده را ندارند .

ما سابقا مسئله تكامل حقيقت را بيان كرديم و روشن كرديم كه تكامل حقيقت‏بمعنائى كه منظور ماديين است‏حقيقت متغير و غير مشخص موهوم محض است و به معانى كه صحيح است توسعه تدريجى معلومات تبدل فرضيه‏ها در علوم طبيعى ربطى به مدعاى ماديين ندارد .

اكنون اضافه مى‏كنيم فرضا كه ما حقايق را متغير و متكامل بدانيم اشكال شكاك بودن باقى است زيرا طبق عقيده ماديين اين حقيقت متحول متكامل در همه مراحل نسبى است نه مطلق و اين مراحل هم تا بى نهايت‏باعتراف خودشان ادامه دارد پس در جميع مراحل هر حقيقتى را كه در نظر بگيريم آن طور است كه مقتضاى خاص ذهن بشر است نه آن طور كه واقع و نفس الامر است‏يعنى واقعا حقيقت نيست و اين عين همانست كه نسبيون و ساير شكاكان مى‏گويند حقيقت اينست كه طرفداران ماترياليسم ديالكتيك مسئله تكامل قيقت‏يا تغيير تكاملى مفاهيم را كه پايه اساسى منطق ديالكتيك و مهمترين سنگر حمله آنان به منطق قديم است از راههاى مختلفى بيان مى‏كنند كه با هم فرق مى‏كند و خودشان اين راهها را از يكديگر تفكيك نمى‏كنند شايد تعمد دارند كه براى گم كردن راه چند پهلو مقصود خود را ادا كنند و بسا هست‏براى خواننده مقالاتشان ابتداء توليد تحير نمايد .

ما براى اينكه خوانندگان محترم ارزش واقعى فلسفه مادى و منطق ديالكتيك را بهتر دريابند تمام راههاى مختلف اثبات تكامل مفاهيم را تفكيك كرده و جدا جدا بيان مى‏كنيم و به پاسخ آنها مى‏پردازيم

راههاى اثبات تكامل حقيقت در نظر طرفداران ماترياليسم ديالكتيك

طرفداران ماترياليسم ديالكتيك نظريه تكامل حقيقت را نه تنها يك نظريه صحيح معرفى مى‏كنند بلكه مدعى هستند يگانه متود و اسلوب صحيح تفكر همان اسلوب منطق ديالكتيك است و مهمترين اساس اسلوب منطق ديالكتيك اصل تكامل حقيقت تغيير تكاملى مفهومات است .

طرفداران ماترياليسم ديالكتيك طرز تفكر ماديين قبل از ماركس و انگلس را كه بر اين اساس نبوده متافيزيكى يعنى واقعا غلط مى‏دانند .

اين دانشمندان تكامل حقيقت را از راههاى مختلف اثبات مى‏كنند اينك بيان آن راهها راه اول فكر خاصيت مخصوص ماده مغز است و بنا بر اين جزئى از طبيعت است تمام اجزاء طبيعت در تحت تاثير عوامل مختلف دائما تغيير مى‏كنند و نمى‏توانند يك آن ساكن و يكسان و بى‏حركت‏بمانند پس مغز نيز با همه محتويات خود افكار و ادراكات در تغيير است و نمى‏تواند ساكن و بى‏حركت‏بماند .

طبيعت همواره در تغييرات خود تكامل پيدا مى‏كند پس مفاهيم ذهنى نيز كه در ماده مغز جايگزين هستند در تكامل هستند .

پاسخ ما در مقاله ٣ روشن كرديم كه ادراكات خواص عمومى ماده و از آن جمله خاصيت تغيير را ندارند و با آنكه مغز با جميع محتويات خود در طول عمر يكنفر چندين بار عوض مى‏شود ممكن است افكار شخص در تمام اين مدت ثابت و پابرجا باقى بمانند و اين خود دليل است كه افكار در ماده جايگزين نيستند .

در اينجا اضافه مى‏كنيم اگر فرضا افكار در ماده مغز جايگزين باشند و به همراه ساير اجزاء طبيعت‏سير استكمالى داشته باشند اين نوع از تكامل افكار را نمى‏توان جزء قوانين مخصوص منطق و متود تفكر بشمار آورد زيرا بديهى است اين تغيير و تبدل قانون جبرى و ضرورى طبيعت است و اگر فكر از خواص مغز و جزء طبيعت‏باشد جبرا تغيير خواهد كرد و در اين خاصيت افكار و ادراكات همه انسانها بلكه همه حيوانها مساوى خواهند بود و قهرا مفاهيم ذهنى همه انسانها خواه مادى باشند و خواه الهى داراى تغيير تكاملى خواهند بود ماديين نمى‏تواند اين خاصيت را تنها طرز تفكر مخصوص خود بدانند و بعنوان اسلوب و متود خاص منطق خود بشمار آورند زيرا چنانكه ميدانيم قواعد و قوانين منطق قواعدى است دستورى و با قواعد فلسفى و علمى فرق مى‏كند قانون فلسفى و قانون علمى ساير علوم از يك واقعيت عينى خارجى حكايت مى‏كند اما قانون منطقى متود و روش فكر كردن را مى‏آموزد و دستور طرز تفكرى كه به نتيجه مى‏رساند مى‏دهد و از اين جهت‏شبيه قانون اخلاقى است كه از واقعيتى حكايت نمى‏كند بلكه صرفا دستور عمل نيكو مى‏دهد .

علم اخلاق دستور عمل صحيح مى‏دهد و منطق دستور فكر كردن صحيح را و چون اين دو علم دستورى هستند بكار بستن آنها منوط به اراده اشخاص است افراد مى‏توانند طبق آن دستورات رفتار بكنند و مى‏توانند رفتار نكنند و از اينجا تفاوت بين اشخاص پيدا مى‏شود .

اما يك قانون فلسفى مثل قانون حركت‏يا يك قانون فيزيكى مثل قانون ثقل بر همه افراد بيك نحو حكومت مى‏كند .

پس اگر روح و خواص روحى و از آن جمله تفكر مادى و متغير باشند قهرا و جبرا مفاهيم ذهنى عموم افراد متغير و متحرك و جنبنده خواهد بود و چونكه تفكر ديالكتيكى بحسب تعريف ماديين يعنى تفكرى كه در وى مفاهيم متحرك بوده و جامد نيست پس همه انسانها تفكر ديالكتيكى دارند خواه خودشان متوجه باشند و خواه متوجه نباشند محال است كسى پيدا شود كه تفكر ديالكتيكى نداشته باشند تنها امتياز ماديون در اين جهت‏خواهد بود كه آنها مى‏دانند كه همه تفكرات ديالكتيكى است و ديگران نمى‏دانند و اين دانستن و ندانستن تغييرى در طرز تفكر عمومى كه جبرا ديالكتيكى است نمى‏دهد .

خلاصه مطلب اينكه اولا حقايق چون غير مادى هستند تغيير نمى‏كنند و ثانيا اگر هم فرضا تغيير بكنند همه افراد در آن يكسان خواهند بود و نمى‏توان آنرا بعنوان طرز تفكر و اسلوب منطقى يك دسته مخصوص معرفى كرد .

راه دوم اشياء خارجى اجزاء طبيعت كه فكر با آنها تماس مى‏گيرد تغيير و حركت تكاملى دارند اصل تغيير و اين اشياء متغير متحول همه با يكديگر مرتبط و در يكديگر مؤثرند اصل تاثير متقابل .

اشياء را بدو نحو مى‏توان مطالعه كرد يكى در حال سكون و جدا جدا و ديگر در حال تغيير و ارتباط پس مفاهيمى كه از اشياء خارجى در ذهن ما نقش مى‏بندد بدو نحو ممكن است صورت بگيرد .

صحيحترين طرز تفكر كه همان طرز تفكر ديالكتيكى است اينست كه هر شى‏ء را در حال حركت تكاملى نه در حال سكون و جمود و در حال ارتباط با ساير اجزاء طبيعت نه مستقل و جدا مطالعه كند .

و از طرفى معلوم است هر مفهومى هنگامى حقيقت است كه با واقعيت‏خارجى نظير باشد و چون واقعيتهاى خارجى در حال تكامل و همه با هم مرتبط و در يكديگر مؤثرند مفاهيم ذهنى ما نيز اگر بخواهند حقيقت‏باشند بايد متحرك و متغير و در يكديگر مؤثر باشند و الا حقيقت نبوده خطا و غلط خواهند بود .

منطق قديم جامد استاتيك بود اما منطق ديالكتيك متحرك ديناميك است و عيب اساسى منطق قديم كه پايه متافيزيك است دو چيز بود .

يكى اينكه اشياء را در حال جمود و سكون مطالعه مى‏كرد اصل سكون و لهذا مفاهيمى كه از اشياء داشت‏ساكن و بى‏حركت‏بود .

ديگر اينكه اشياء را از يكديگر مستقل و جدا جدا مطالعه مى‏كرد اصل جدائى و بين هر شى‏ء و ساير اشياء ديوار و حائلى قائل بود و لهذا هر مفهوم برايش مستقل و از ساير مفاهيم جدا بود و مفاهيم در يك ديگر مؤثر نبودند .

اما براى كسى كه با منطق ديالكتيك فكر مى‏كند مفاهيم همواره متحرك و در يك ديگر مؤثرند نتيجه اينكه مفاهيم در منطق جامد همواره جامد و بى‏حركت و از يك ديگر مستقل و جدا بود پس حقيقت نبود زيرا با واقعيت‏خارجى نظير نبود و اما در ديالكتيك مفاهيم همواره متحرك و در يكديگر مؤثرند پس حقيقت‏اند زيرا با واقعيت‏خارجى نظيرند و مطابقت دارند .

پس حقيقت كه محصول طرز تفكر ديالكتيكى است همواره متحول و متكامل است .

دكتر ارانى در جزوه ماترياليسم ديالكتيك مى‏گويد اصل دوم ديالكتيك اصل تكامل ضدين يا قانون تكاپوى طبيعت است واقعيت ماده زمان مكان چون زمان را در بر دارد شامل مفهوم تغيير نيز مى‏باشد اين تغيير و شدن و تكامل واقعيت دارد و تكاپوى طبيعت واقعى است همين تكاپوى واقعى در مغز ما بصورت حقيقت قانون تكاپوى طبيعت تصوير مى‏شود تا آنجا كه مى‏گويد اين قانون راجع بحركت تغيير واقعى اشياء و حركت‏حقايق تصاوير واقعيت در فكر است .

در مى‏گويد: دقت كنيد كه دو مفهوم را با يك ديگر مخلوط نكنيد اگر صحبت از ديالكتيك در طبيعت‏باشد غرض واقعيت ديالكتيك يعنى تاثير متقابل اجزاء طبيعت و تكاپوى آنها بدون ارتباط با طرز تفكر بشر است و اگر از اسلوب ديالكتيك باشد غرض تصويرى از واقعيت ديالكتيك در مغز ما است كه با يك واقعيت نظير است و طريقه استدلال ما است .

پاسخ اين بيان دانشمندان مادى شامل دو قسمت است :

قسمت اول - اينكه طبيعت‏خارجى در حال تغيير و تحول و تكامل است و سكون و يكسان ماندن در طبيعت‏خارجى وجود ندارد و همين طبيعت متغير و متكامل همه اجزائش در يكديگر مؤثر و با يكديگر مرتبطند .

اين قسمت البته صحيح است و مورد تاييد فلاسفه الهى بوده و هست اصل اين نظريه تازگى ندارد و باقرار خود ماديين اصل حركت و تغيير را اولين بار هراكليد هرقليطوس در قرن ششم قبل از ميلاد ابراز كرد و اصل تاثير و ارتباط اجزاء طبيعت‏با يكديگر اولين بار از طرف افلاطون و ارسطو ابراز شد .

در حدود سه قرن و نيم پيش صدر المتالهين فيلسوف بزرگ اسلامى كه تحول عظيمى در فلسفه بوجود آورد اصل تكامل طبيعت را بطرز بديع و بى سابقه‏اى بيان كرد وى با موازين فلسفى باثبات رسانيد كه تمام اجزاء طبيعت اشكال و تنوعات مخصوص حركتند و سكون و يكسان ماندن خلاف مقتضاى ذات طبيعت است و از اين جهت‏حدود ماهيات همواره متحرك و براى يك شى‏ء در دو لحظه نمى‏توان يك ماهيت ثابت فرض نمود .

دانشمندان اروپا در قرون جديده و مخصوصا در قرن نوزدهم از راه كاوشهاى تجربى و تجسسات علمى قوانين مخصوص تكامل را در نباتات و در موجودات زنده بدست آورند لامارك و داروين فرضيه تكامل تدريجى موجودات زنده را در تحت قوانين مخصوص بيان كردند .

روى هم رفته تحقيقات فلسفى از يك طرف و تجسسات علمى از طرف ديگر در باب حركت اين نتيجه را در باب كيفيت مطالعه اشياء و كشف حقيقت آنها بدست‏بشر داد كه اشياء را نبايد ساكن و جامد مطالعه كرد يعنى اگر تصورى از يك حادثه طبيعى در يك حالت‏خاص داشته باشيم نبايد اين تصور را براى هميشه نسبت‏بان حادثه كافى بدانيم زيرا آن شى‏ء يا آن حادثه طبيعى متدرجا در امتداد زمان تغيير و تكامل پيدا مى‏كند و تصور سابق ما فقط نسبت‏بحالت‏سابق آن حادثه طبيعى صحيح است و اما نسبت‏بهر يك از حالات ديگر احتياج به تصورهاى جدا جدا داريم و از اين جهت مصداق هر يك از تصورات متعدد ذهنى ما فقط يكى از حالات متعاقب آن حادثه است و در مقام تشبيه دستگاه ادراكى را مى‏توان تشبيه كرد به دستگاه عكس بردارى كه از يك طفل كه بتدريج تكامل پيدا مى‏كند عكسهاى متعددى بر مى‏دارد البته هر يك از عكسها و تصويرات روى صفحه مقوا طفل را در يك زمان معين و يك مرحله معين از مراحل تكامل نشان مى‏دهد و نسبت‏به آن حالت دائما صادق و منطبق است ولى نسبت‏به ساير حالات آن طفل كه تغيير كرده صادق نيست و اگر بخواهيم حالات ديگر آن طفل را نشان بدهيم احتياج به عكسهاى متعدد ديگرى داريم .

همچنانكه قبلا اشاره شد اين قسمت از بيان تكامل كه مربوط به تكامل واقعيت است مورد تاييد فلاسفه الهى بوده و هست و نتيجه‏اش مطالعه طبيعت‏بطرز خاصى است كه گفته شد .

قسمت دوم - اين قسمت نتيجه مخصوصى است كه طرفداران ماترياليسم ديالكتيك به سليقه خود از قسمت اول در باب كيفيت مطالعه طبيعت گرفته‏اند و آن اينكه مفاهيمى كه انسان در ذهن خود از طبيعت دارد هنگامى حقيقت است و با واقع منطبق است كه با واقعيت طبيعت نظير باشد يعنى داراى همان خاصيتى باشد كه واقعيت طبيعت دارد و چونكه واقعيتهاى طبيعت‏بحكم اصل تغيير در تغيير و تكامل و بحكم اصل تاثير متقابل در تحت تاثير يكديگرند ناچار اگر بنا شود تصورهاى ذهنى حقيقت و مطابق با واقع باشند بايد همان خاصيتها را داشته باشند يعنى بايد متحول و متكامل بوده و در يكديگر تاثير داشته باشند .

طرفداران ماترياليسم ديالكتيك اين قسمت را نيز به هراكليد دانشمند قديم يونان نسبت ميدهند .

چنانچه دكتر ارانى در جزوه مزبور پس از آنكه جمله معروف را در يك رودخانه دو دفعه نمى‏توان وارد شد از هراكليد نقل مى‏كند مى‏گويد هراكليد متوجه تاثير مفهوم جريان در مفهوم رودخانه شده است .

ولى حقيقت اين است كه هيچيك از حكماء قديم يونان و حكماء دوره اسلامى و حكماء جديد اروپا در اين قسمت‏با طرفداران ماترياليسم ديالكتيك شريك نيستند از دانشمندان جديد اروپا فقط هگل نيمه دوم قرن هيجدهم و نيمه اول قرن نوزدهم ميلادى را مى‏توان نام برد كه چنين عقيده‏اى داشته است و از دانشمندان دوره اسلامى تنها محقق جلال الدين دوانى قرن دهم هجرى عقيده خاصى در باب علم دارد كه همين نتيجه را مى‏دهد اشتباه اساسى ماترياليسم ديالكتيك هم همين جا است .

اين آقايان گمان كرده‏اند كه اگر يك مفهوم حقيقت و مطابق با واقع باشد بايد خاصيت مصداق خود را داشته باشد و چون مصداقهاى خارجى خاصيت تكامل و تاثير متقابل را دارند عين اين دو خاصيت‏بايد در مفاهيم ذهنى موجود باشد و الا با واقع مطابق نخواهند بود غافل از اينكه اگر بنا شود مفهوم خاصيت مصداق خود را داشته باشد بايد تمام خاصيتهاى او را داشته باشد و در اين صورت اين مفهوم مفهوم شى‏ء خارجى نيست‏بلكه خود يك واقعيتى است در عرض آن واقعيت و ساير واقعيتهاى طبيعت .

كسانى كه به منطق و فلسفه قديم كه اين آقايان آنها را كهنه و جامد مى‏خوانند آشنائى دارند مى‏دانند كه در مبحث معروف وجود ذهنى كه از غامضترين و پيچيده‏ترين مسائل است‏شبهه معروفى هست كه اساس آن شبهه با اين اشتباهى كه ماترياليسم ديالكتيك در باب حقيقت دچار آن شده است‏يكى است آن شبهه اينست اگر عين ماهيت معلوم در ذهن موجود شود يعنى اگر مفهوم ذهنى حقيقت و مطابق با واقع باشد ناچار بايد تصورات ذهنى مصداق ماهيت معلوم باشند و قهرا تمام خواص و آثارى كه ساير مصاديق دارند داشته باشند مثلا اگر يك جوهرى از جواهر يا كمى از كميات يا كيفى از كيفيات جسمانى را تصور كنيم لازم است كه تصور ما خودش مصداق جوهر يا مصداق كم يا مصداق كيف جسمانى بوده باشد و قهرا خواص و آثار آنها را داشته باشد و حال آنكه ما ميدانيم تصورات ما كيفيات نفسانى هستند و مصداق مقوله كيف بوده و خواص و آثار كيف نفسانى را دارا مى‏باشند .

فلاسفه پاسخهاى متعددى باين شبهه داده‏اند بهترين پاسخها همان است كه صدر المتالهين داده و مورد قبول فلاسفه بعد از خودش واقع شده .

ما با حذف مقدمات و دلائلى كه اين فيلسوف بزرگ آورده به اصل نظريه‏اش اشاره مى‏كنيم زيرا بيان مفصل اين نظريه احتياج به بيان مقدمات و توضيح اصطلاحات دارد كه مناسب اين مقاله نيست عرض ما فعلا اشاره به يكى از ريشه‏هاى اشتباهات ماترياليسم ديالكتيك است و آن اينكه مفاهيم از يك لحاظ عين ماهيت معلوم هستند به حمل اولى ذاتى ولى از لحاظ ديگر عين آن نيستند يعنى مصداق ماهيت معلوم نيستند حمل شايع صناعى و لهذا خواص و آثار معلوم را ندارند و از اين جهت اگر ما يك شى‏ء متكمم داراى كميت‏يا متكيف داراى كيفيت‏يا متحرك داراى حركت را تصور كنيم مفهوم متصور ما در عين اينكه با خارج عينيت و تطابق دارد خواص و آثار شى‏ء خارجى را ندارد يعنى مفهوم متصور ما داراى كميت‏يا يفيت‏يا حركت نخواهد بود .

از خوانندگان ما آنانكه به فلسفه آشنا هستند بهمين اشاره مختصر به ريشه اين اشتباه خوب متوجه شدند و تار و پود اين منطق ديناميك را كه همه جا به منطق قديم حمله‏ور مى‏شود و آنرا جامد استاتيك مى‏خواند بدست آوردند و دانستند كه ريشه اين منطق متحرك فقط يك اشتباه بزرگى است كه قرنها است پنبه آن زده شده است .

راه سوم تنها طريقه شناختن حقيقى يك شى‏ء عبارت است از اينكه روابط آن شى‏ء را با ساير اشياء بدست آوريم منطق قديم دچار اشتباه بود كه طريقه شناختن را تعيين حد و رسم و بيان جنس و فصل معرفى مى‏نمود اما در منطق ديالكتيك طريقه شناختن حقيقى يك چيز عبارت است از تعيين ارتباطات آن شى‏ء با ساير اشياء اعم از اشياء گذشته و اشياء همزمان يعنى اينكه تاريخچه گذشته و وضع حاضر آنرا در تحت تاثير اجزاء مجاور همزمان بدست آوريم و چون هر شى‏ء با ساير اشياء روابط بى نهايت زياد دارد پس شناختن حقيقى يا حقيقت تدريجا مراحلى طى مى‏كند و با كشف روابط بيشترى كاملتر مى‏شود و هر يك از اين مراحل نسبت‏به مرحله قبل از خودش حقيقت و نسبت‏به مرحله بعد از خودش خطا است پس حقيقت‏بمعناى كثير المطابقه و خطا بمعناى كثير المغايره خواهد بود پس حقيقت‏يعنى شناختن حقيقى اشياء متحول و متكامل است .