پاسخ طريقه شناختن حقيقى بعد از اين در مقاله پنجم با توجه به گفتههاى ماديين بيان خواهد شد در اينجا مربوط بمطلب خودمان همين قدر مىگوييم بفرض اينكه طريقه شناختن حقيقى تعيين روابط هر شىء با ساير اشياء باشد و بفرض اينكه روابط هر شىء با ساير اشياء بى نهايتباشد مدعاى ماترياليسم ديالكتيك بدست نمىآيد زيرا مدعاى ماترياليسم ديالكتيك چنانكه كرارا گفته شده اينست كه حقيقت همواره غير مشخص و داراى تغيير تكاملى است و حال آنكه بيان فوق اينطور نتيجه مىدهد كه شناختن حقيقتى عبارت است از مجموع كشف روابط بى نهايتشىء با ساير اشياء و البته هر يك از كشف رابطهها خود يك حقيقتى است كه عارض ذهن ما شده و كشف رابطه ديگر خود يك حقيقت ديگرى است نه اينكه همان كشف رابطه اولى تغيير و تكامل پيدا كرده است و بعبارت روشنتر شناختن يعنى اطلاع بر حالات يك شىء و البته ممكنست اطلاع شخص راجع بيك چيز ابتداء محدود باشد بعد اطلاعات ديگرى اضافه شود و معلومات شخص راجع به آن شىء توسعه پيدا كند ما سابقا روشن كرديم كه توسعه تدريجى معلومات ربطى به تغيير و تكامل حقيقت ندارد .
راه چهارم يك مطالعه اجمالى در تاريخ علوم روشن مىكند كه علوم در حال تحول و تكامل مىباشند هيچيك از رشتههاى علوم و فلسفه بيك حال باقى نمانده بتدريج كاملتر شدهاند ما ميدانيم قوانين علمى كه امروز بشر آنها را در علوم برسميت مىشناسد با قوانين علمى هزار سال قبل فرق دارد منطقى كه امروز بكار مىبرد غير از منطق هزار سال پيش است فلسفه امروز بشر با فلسفه هزار سال پيش فرق دارد آيا منطق و فلسفه و علوم هزار سال قبل حقيقت نبود چرا اما منطق و فلسفه و علوم امروز درجه حقيقى بودنشان بالا رفته و كاملتر شده پس علوم كه در حقيقتبودن آنها شكى نيست متحول و متكامل مىباشند .
ما در مقدمه اين مقاله جواب اين مغلطه را نيز آشكار كرديم و گفتيم در فلسفه و منطق و ساير علوم دو نوع تكامل وجود دارد و هيچيك از دو نوع ربطى به تغيير و تكامل حقيقت كه مدعاى ماديين است ندارد در اينجا نيازى به تكرار نداريم .
ماديين در مسئله تكامل مفاهيم حقيقى كه خوانندگان محترم بى اساس بودن آنرا بخوبى دريافتند هو و جنجال راه مىاندازند و مىگويند عامل ترقى و توسعه علوم تكامل مفاهيم است ولى از بياناتى كه تا كنون شده بخوبى روشن مىشود كه ترقى و تكامل علوم هيچگونه ارتباطى با فرض موهوم ماديين در باب تكامل حقيقت ندارد بلكه اساس ترقى و تكامل علوم دو چيز ديگر است كه ما قبلا در مقدمه اين مقاله توضيح دادهايم
اجتماع صحيح و غلط و حقيقت و خطا
اين مطلب را مكرر گوشزد كردهايم كه ايده آليستها و سوفسطائيان ارزش معلومات را بكلى نفى مىكنند تمام ادراكات و علوم بشر را از لحاظ واقع نمائى هيچ در هيچ و خطا مىدانند و چنانكه در ابتداء مقاله تذكر داده شد وقوع خطا را در بعضى از موارد مسلم نظير مثالهائى كه در متن مقاله ذكر شده دليل بر بىحقيقتبودن ادراكات در ساير موارد مىگيرند و بعبارت اخرى حصول علم حقيقى مطابق با واقع را منكرند .
اما فلاسفه پارهاى از ادراكات را بعنوان حقايق مسلمه بديهيات مىپذيرند و مىگويند با بكار بردن فكر بطرز صحيح مىتوان علم حقيقى مطابق با واقع كسب نمود و از خطا فى الجمله دورى جست و وقوع خطا فى الجمله دليل بر خطا بودن جميع معلومات نيست .
ولى ماترياليسم ديالكتيك اخيرا نغمه جديدى ساز كرده است و مدعى است اساسا بين صحيح و غلط و حقيقت و خطا اختلافى نيست مىتوان اينها را با يكديگر مجتمع و متحد نمود ممكن استيك چيز در عين اينكه صحيح است غلط و در عين اينكه حقيقت استخطا و در عين اينكه راست است دروغ بوده باشد .
بطلان اين ادعا از بطلان ادعاى سوفسطائيان اگر واضحتر نباشد مخفىتر نيست زيرا اين ادعا مستقيما مبتنى بر انكار اصل عدم تناقض است و اين اصل بمفهوم فلسفى آن بديهىترين بديهيات است و حتى از وجود دنياى خارج كه ايدهآليستها منكرند بديهىتر است ما بعد در جاى خود جميع شبهات كودكانه ماديين را در مورد اين اصل متعرض خواهيم شد بر همه كس حتى بر يك طفل دبستانى روشن است كه يك حكم يك قضيه يك جمله يا راست است يا دروغ يا صحيح است يا غلط شق ثالث ندارد حتى آنكه خود طرفداران اين مسلك در عين اينكه براى يك چيز مدعى مىشوند هم صحيح است و هم غلط گاهى مجبور مىشوند از مطلب خارج شده و فرضيهها را عنوان كرده پاى يك جزء صحيح و يك جزء ديگر غلط را به ميان بكشند .
در اينجا ابتداء كلمات ماديين را در اين زمينه كه براى خواننده محترم خالى از تفريح نخواهد بود نقل مىكنيم و سپس بعلت پيدايش اين نظريه براى آنها اشاره مىكنيم .
ژرژ پوليتسر در اصول مقدماتى فلسفه آنجا كه قانون سوم ديالكتيك قانون تضاد را بيان مىكند مىگويد از نظر متافيزيك صحيح صحيح است غلط غلط است و حال آنكه ديده شده كه مىگوييم باران گرفت و بسا شده كه حرف ما تمام نشده باران مىايستد اين جمله ما در وقتشروع صحيح بود و بعدا تبديل به اشتباه شده است علوم نمونههاى چندى را بما نشان مىدهد قوانينى كه سالهاى متمادى بعنوان حقيقتشناخته مىشده در يك آن بموازات پيشرفتهاى علمى بصورت خطا در آمده است .
دكتر ارانى در ذيل بيان اصل نفوذ ضدين مىگويد: يك فكر تمرين نكرده به آسانى نمىتواند درك كند چطور مىتوان حركت و سكون وجود و عدم جسمى و روحى غلط و صحيح و غيره را متحد كرد ولى اندك تمرين و توجه براى اشخاصى كه ميل بطبقات طرفدار ديالكتيك كردهاند اشكال را بر طرف مىكند مثلا مىدانيد سكون حركتى است كه سرعت آن صفر باشد يعنى از حالات خاص حركت است هر چيز كه در حال شدن است چون در حال شدن است پس آن چيز است و چون هنوز نشده است پس آن چيز نيستيعنى بوسيله دقت در تكاپو و تكامل و شدن اشياء مىتوان وجود و عدم را يكجا جمع كرد همينطور تضاد روحى و جسمى را بدين ترتيب مىتوان از بين برد كه خواص روحى يك دسته مخصوص از خواص ماده است جمع شدن صحيح و غلط را در مبحثحقيقت نسبى بيان كرديم و گفتيم مثلا مكانيك نيوتون در عين حال صحيح و غلط است صحيح است زيرا بوسيله آن نتايج صحيح عملى كه صحت آن مسلم استبدست مىآوريم و غلط است زيرا سرعت دستگاه را در قوانين در نظر گرفته است .
در مبحثحقيقت نسبى مىگويد در زندگى معمولى صحيح و غلط را كاملا متضاد فرض نموده مقابل هم قرار ميدهند يك چيز يا صحيح است يا غلط شق ثالث ندارد و حال آنكه مكتب ديالكتيك در هر يك از مراحل شناختن يك جزء صحيح و يك جزء غلط معتقد است .
در مىگويد در قرن گذشته مىگفتيم آتم جزء لا يتجزى و آخرين حد تجزيه ماده است اين ادعا هم صحيح و هم غلط بود صحيح بود زيرا اصول صنعت عظيم شيمى بر روى آن بنا شد چطور مىتوان گفت چنين فرضى غلط است اما در عين حال كه حقيقت دارد غلط هم هست زيرا در آن چيز كه آتم ناميده مىشد اجزاء ديگر يعنى الكترون و پوزيترون و نويترون و غيره پيدا شده .
اين گفتهها بقدرى بى ارزش و بى اعتبار است كه قابل توجه كردن نيست راستى شرم آور است پس از هزارها سال رنج و زحمت كه بشر در راه علم و فلسفه كشيده و موفقيتهائى كه در اين زمينه كسب كرده است تا آنها را باين مرتبه عالى رسانده استيك دسته پيدا شوند و بنام علم و فلسفه اينطور رطب و يا بس بهم ببافند و با كمال وقاحتخيالات پوچ خود را بعنوان عاليترين افكار فلسفى معرفى كنند .
بقدرى اين گفتهها بى اساس است كه خودشان گاهى مجبور مىشوند پاى فرضيهها را به ميان كشيده از يك جزء صحيح و يك جزء ديگر غلط صحبتبه ميان آورند مثل اينكه گمان كردهاند ساير مردم منكرند كه ممكنستيك جزء يك فرضيه صحيح و يك جزء ديگر آن فرضيه غلط بوده باشد در صورتى كه قصه يك جزء غلط و يك جزء صحيح با مثالهائى كه خودشان ذكر مىكنند سازگار نيست در مثال ژرژ پوليتسر باران گرفت كدام جزئش صحيح و كدام جزئش غلط است در مثال آتم كه در قرن نوزدهم مدعى بودند آتم قابل تجزيه نيست كدام جزئش صحيح و كدام جزئش غلط بود
بن بست عجيب يا يك نكته مفيد و مهم
ممكنستخوانندگان محترم از خود بپرسند چه چيزى موجب شده كه طرفداران ماترياليسم ديالكتيك در باب حقيقت و خطا اينطور نظريهها از قبيل نظريه تغير و تكامل مفاهيم و نظريه اجتماع صحيح و غلط و امثال اينها را بدهند و حال آنكه با اندك تامل بطلان اين نظريهها روشن است .
ولى بايد دانست كه ماترياليسم ديالكتيك از لحاظ اصول و مبانى اوليه در وضعى قرار گرفته كه اگر اين دو نظريه را قبول نكند يعنى مفاهيم را غير متغير و صحيح و غلط را غير قابل جمع بداند در بن بست عجيبى قرار مىگيرد كه راه بيرون شدن ندارد زيرا نخستين اصل و مبناى اولى اين فلسفه اصالت ماده على الاطلاق ماترياليسم و نفى ما وراء الطبيعه است .
اصل دوم اين فلسفه اصل تجزم دگماتيسم است اين فلسفه براى آنكه از بحثهاى خود براى نفى ما وراء الطبيعه نتيجه يقينى و قطعى بگيرد در مورد اين اصل از سيستمهاى فلسفه نظرى و تعقلى پيروى مىنمايد و بر خلاف سيستمهاى فلسفه حسى كه از اظهار جزم و يقين مطلق خوددارى مىكنند جزم و يقين را شعار خود قرار مىدهد .
اصل سوم اين فلسفه اصل اصالتحس و تجربه امپريسم است ماترياليسم ديالكتيك منطق تعقلى را كه فلاسفه عقلى بان اعتماد مىكنند منكر است زيرا بحسب عقايد مخصوص بخود در باب روح و كيفيت پيدايش علوم و ادراكات بديهيات اوليه عقلانى را كه فلاسفه عقلى براى آنها ارزش يقينى و ثابت قائل بودند و مدعى بودند تنها مسائلى را مىتوان يقينى خواند كه متكى به بديهيات اوليه عقلانى باشد نمىتواند بپذيرد بلكه عقيده دارد تنها منطق قابل اعتماد منطق تجربى است .
ماترياليسم ديالكتيك در مورد اين اصل بر خلاف اصل دوم از فلاسفه حسى پيروى مىكند ولى با اين تفاوت كه فلاسفه حسى حس و تجربه را از جنبه مثبت فقط دليل مىگيرند نه از جنبه منفى و لهذا مسائل ما وراء الطبيعه را كه ما وراء حس و تجربه است از قلمرو تحقيقات خود خارج مىدانند ولى ماترياليسم ديالكتيك هم از جنبه مثبت و هم از جنبه منفى بحس اعتماد مىكند و مىگويد هر چه محسوس است راست است و هر چه محسوس نيست دروغ است و لهذا معيار و مقياس كلى براى نفى و اثبات هر چيزى حتى ما وراء الطبيعه علوم طبيعى جديد است كه متكى بحس و تجربه است .
اين سه اصل نامبرده اصل اصالت ماده اصل تجزم اصل اصالتحس اصول و مبانى اوليه ماترياليسم ديالكتيك بشمار ميرود .
ماترياليسم ديالكتيك با قبول اين سه اصل با هم دچار حيرت و اشكال و بن بست مىشود زيرا اگر مانند سيستمهاى فلسفه تعقلى بديهيات عقليه را بپذيرد و قيافه متافيزيسم بخود گرفته يك فلسفه تعقلى خالص بشود علاوه بر آنكه با عقائد مخصوص وى در باب روح و خواص روحى منافى است اصل سوم اصالتحس خود را از دست داده و در نتيجه نخواهد توانست استدلالات فلسفى و نظرى الهيون را ببهانه اينكه در علوم حسى نشانى از اين گفتهها نيست منكر شود و اگر مانند سيستمهاى حسى تنها به مسائل علوم حسى اعتماد كند و همان ارزش كه قاطبه دانشمندان حتى خود حسيون براى علوم حسى قائلند ارزش احتمالى و ظنى قائل شود اصل دوم اصل تجزم خود را از دست داده و در نتيجه نخواهد توانستبطور جزم و يقين در عقائد فلسفى خود اظهار نظر كند مثلا با جزم فتوى بدهد كه غير از ماده و خواص ماده چيزى نيست ماده وجود .
و اگر بخواهد همان ارزشى را كه فلاسفه عقلى و متافيزيسنها براى بديهيات عقليه قائل بودند ارزش يقينى غير قابل تخلف براى مسائل و فرضيههاى علوم حسى قائل شود پس با تجديد نظرها و كشف خلافها چه كند .
براى رهائى از اين بن بست اين راه به نظرش رسيده كه براى مسائل تجربى و فرضيههاى علوم طبيعى ارزش يقينى قائل شود و تجديد نظرها و كشف خطاها را از راه تغيير حقيقت و امكان اجتماع صحيح و غلط توجيه كند و بگويد حقيقت و خطا و صحيح و غلط و صدق و كذب با هم منافاتى ندارد هم قانون علمى قرن گذشته صحيح و حقيقتبود و هم قانون علمى امروز كه مخالف آن است زيرا حقيقت هر روز تغيير مىكند و لهذا در قرن گذشته كه مىگفتند آتم بسيط است و قابل تجزيه نيست صحيح بود امروز هم كه مىگويند آتم بسيط نيستبلكه مركب است از اجزاء زيادى نيز صحيح است و هر دو يك حقيقتند كه تغيير كرده و تكامل يافته .
آيا اگر شما بجاى طرفداران ماترياليسم ديالكتيك بوديد راه فرار ديگرى از اشكال بالا پيدا مىكرديد .
و آيا دانشمندان مادى چارهاى داشتند جز آنكه با اين سفسطه ببخشيد تحقيق عميق خود را خلاص كنند .
البته يك سلسله اشتباهات فلسفى ديگر نيز كه دامنگير اين آقايان شده كمك كرده است كه فرضيه تكامل حقيقت و فرضيه امكان اجتماع حقيقت و خطا را بسازند ولى ترديدى نيست كه گرفتارى در اين بن بست و پيدا كردن راه فرارى براى رهائى از آن دخالت زيادى داشته است .
چنانكه از كلمات ماديين هويدا است هميشه نتيجه دادن عملى را گواه بر صحت و ارزش نظرى يك فرضيه مىگيرند آنگاه نتيجه مىگيرند كه چون دو قانون علمى مخالف هر دو عمل نتيجه مثبت دادهاند پس هر دو حقيقتبودهاند .
ما در مقدمه اين مقاله روشن كرديم كه نتيجه عملى دادن گواه بر صحت و ارزش نظرى يك فرضيه نيست و ضمنا توضيح داديم كه هيچيك از دانشمندان نتيجه عملى را دليل بر ارزش نظرى نمىگيرند در اينجا نيازى به تكرار نداريم
فلاكت ماترياليسم بدست ديالكتيك
(اشكال بالا براى فلسفه ماترياليسم ديالكتيك از آنجا پيش آمده است كه طريق مشى معين ندارد در يكجا در منطق خود اظهار مىدارد تنها به مقتضاى حس و تجربه بايد اعتماد كرد و بس و از اين لحاظ از سيستمهاى فلسفى حسى پيروى مىكند و در جاى ديگر از روش فلسفههاى حسى خارج شده در مسائل فلسفه اولى متافيزيك كه خارج از قلمرو حس است و صرفا جنبه تعقلى و نظرى دارد بنفى و اثبات مىپردازد و شكل و قيافه متافيزيسم بخود مىگيرد .
آنجا كه مىخواهد از بحثهاى خود نتيجه جزمى و يقينى بگيرد شعار خود را جزم و يقين قرار مىدهد و روش خود را جزمى دگماتيسم معرفى مىكند و در جاى ديگر كه ارزش معلومات را مىخواهد تعيين كند پاى حقيقت نسبى را به ميان مىآورد و شكاك مىشود .
نتيجه اين تذبذب فلسفى اينكه در مقام توجيه تجديد نظرها و كشف خطاها در مسائل علوم به اشكال و بن بست دچار مىشود و راه حلى پيدا نمىكند پس نظريه تغيير حقيقت و امكان اجتماع حقيقت و خطا را پيش مىكشد و يكباره سوفسطائى مىشود البته خواننده محترم توجه دارد كه ماترياليسم قبل از آنكه بدست كارل ماركس و انگلس بيفتد و منطق ديالكتيكى پيدا كند يك طريق مشى معين داشت و بالاخره هر چه بود شكاك يا سوفسطائى نبود اين منطق ديالكتيك است كه اين فلاكت را براى ماترياليسم بيچاره ببار آورده است و به
مثل معروف خواسته است كه ابرويش را اصلاح كند چشمش را كور كرده است نظر به اينكه ادراكات حسى ما خواصى هستند كه ماده خارجى در آنها بوجود مىآورد همان ماده خارجى متحول و متكامل كه همه اجزائش در همه اجزائش مؤثر و فاعل مىباشد و اثرى كه مىكند سنتز و مولود دو طرف متقابل فاعل و منفعل است پس هيچگاه واقعيت مطلق خود را اگر هم داشته باشد نمىتواند وارد حاسه كرده و در حال اطلاق و دست نخورده نگاه دارد پس ما صواب مطلق نداريم چنانكه خطاى مطلق نيز نداريم بلكه وجود صواب و خطا نسبى است و از اين نظر ادراك هر حاسه هر گونه انجام بگيرد با ملاحظه شرايط حاضره زمانى و مكانى صحيح و صواب خواهد بود يعنى محسوس موجود در حاسه ما همانست كه آنست اگر چه همان ادراك با فرض تغيير شرائط زمان و مكان خطا بوده و در فرض تازه ادراك و فكر ديگرى صواب خواهد بود و همچنين در مورد واحد حاسه ما هر چه با اجزاى بيشترى از ماده و شرايط بيشترى از زمان و مكان مواجهه و مقابله بكند ادراك وى صحيحتر و صوابتر خواهد بود پس صواب بمعنى كثير المطابقه و خطا بمعنى كثير المغايره مىباشد مثلا ما جسم را از دور كوچكتر مىبينيم و بحسب حقيقت نيز كوچك استيعنى ماده با شرايط زمانى و مكانى حاضره اين صورت كوچك را در حاسه ما ايجاد كرده و از نزديك بواسطه تغيير يافتن شرائط نامبرده بزرگتر ديده مىشود اگر چه بحسب واقعيتيك حجم واقعى متحول دارد ولى هيچگاه با حجم واقعى خود تحت ادراك نخواهد آمد زيرا همه اجزاء و شرايط غير محدود و متحول مادى در وى دخيلند و هيچگاه همه جهان بعلاوه چشم در چشم نخواهد گنجيد .
و از اين روى مىتوان احتمال داد كه حواس ساير جانوران زنده در ادراك با حواس ما مخالف بوده باشد چنانكه برخى آزمايشها در برخى از آنها اين نظر را تاييد مىنمايد .
و همچنين مىتوان احتمال داد كه اگر چنانچه ما در غير اين زمين زندگى مىكرديم ادراكات بديهى خود را بخلاف كنونى انجام مىداديم مثلا ٢ ضربدر ٢ را مساوى ٢ مىيافتيم چنانكه اينجا مساوى ٤ مىيابيم و چنان كه در همين جا نيز گاهى مساوى ١ مثلا مىبينيم چنان كه اگر ما و مدركات چهارگانه ما در روى يك خط مستقيم قرار بگيريم همان وضع پيش مىآيد و نظير اين بيان كه در حس گفته شد در مورد فكر نيز جارى است و از اين بيان حصول نتيجه هاى زيرين روشن است :
١- حقيقت غير از واقعيت است
٢- صحيح مطلق و همچنين غلط مطلق نداريم بلكه صحيح آنست كه با اجزاء نسبتا بيشترى از ماده وفق دهد و غلط بعكس آن .
٣- هر حقيقتى كه فرض شود يك فرضيه قابل تغيير است كه تحتحكومت تحول و تكامل عمومى روزى جاى خود را به فرضيه ديگرى بهتر از خود خواهد داد و از اين روى بايد از بديهيات ششگانه منطق كهنه پوزش خواسته و دستبدامن ديالكتيك زد كه اساس خود را روى تحول و تكامل عمومى واقعيت ماده مستقر ساخته است