اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول0%

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول نویسنده:
گروه: کتابها

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول

نویسنده: شهيد مطهری (ره)
گروه:

مشاهدات: 17162
دانلود: 3892


توضیحات:

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 40 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17162 / دانلود: 3892
اندازه اندازه اندازه
اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول

نویسنده:
فارسی

پاسخ طريقه شناختن حقيقى بعد از اين در مقاله پنجم با توجه به گفته‏هاى ماديين بيان خواهد شد در اينجا مربوط بمطلب خودمان همين قدر مى‏گوييم بفرض اينكه طريقه شناختن حقيقى تعيين روابط هر شى‏ء با ساير اشياء باشد و بفرض اينكه روابط هر شى‏ء با ساير اشياء بى نهايت‏باشد مدعاى ماترياليسم ديالكتيك بدست نمى‏آيد زيرا مدعاى ماترياليسم ديالكتيك چنانكه كرارا گفته شده اينست كه حقيقت همواره غير مشخص و داراى تغيير تكاملى است و حال آنكه بيان فوق اينطور نتيجه مى‏دهد كه شناختن حقيقتى عبارت است از مجموع كشف روابط بى نهايت‏شى‏ء با ساير اشياء و البته هر يك از كشف رابطه‏ها خود يك حقيقتى است كه عارض ذهن ما شده و كشف رابطه ديگر خود يك حقيقت ديگرى است نه اينكه همان كشف رابطه اولى تغيير و تكامل پيدا كرده است و بعبارت روشن‏تر شناختن يعنى اطلاع بر حالات يك شى‏ء و البته ممكنست اطلاع شخص راجع بيك چيز ابتداء محدود باشد بعد اطلاعات ديگرى اضافه شود و معلومات شخص راجع به آن شى‏ء توسعه پيدا كند ما سابقا روشن كرديم كه توسعه تدريجى معلومات ربطى به تغيير و تكامل حقيقت ندارد .

راه چهارم يك مطالعه اجمالى در تاريخ علوم روشن مى‏كند كه علوم در حال تحول و تكامل مى‏باشند هيچيك از رشته‏هاى علوم و فلسفه بيك حال باقى نمانده بتدريج كاملتر شده‏اند ما ميدانيم قوانين علمى كه امروز بشر آنها را در علوم برسميت مى‏شناسد با قوانين علمى هزار سال قبل فرق دارد منطقى كه امروز بكار مى‏برد غير از منطق هزار سال پيش است فلسفه امروز بشر با فلسفه هزار سال پيش فرق دارد آيا منطق و فلسفه و علوم هزار سال قبل حقيقت نبود چرا اما منطق و فلسفه و علوم امروز درجه حقيقى بودنشان بالا رفته و كاملتر شده پس علوم كه در حقيقت‏بودن آنها شكى نيست متحول و متكامل مى‏باشند .

ما در مقدمه اين مقاله جواب اين مغلطه را نيز آشكار كرديم و گفتيم در فلسفه و منطق و ساير علوم دو نوع تكامل وجود دارد و هيچيك از دو نوع ربطى به تغيير و تكامل حقيقت كه مدعاى ماديين است ندارد در اينجا نيازى به تكرار نداريم .

ماديين در مسئله تكامل مفاهيم حقيقى كه خوانندگان محترم بى اساس بودن آنرا بخوبى دريافتند هو و جنجال راه مى‏اندازند و مى‏گويند عامل ترقى و توسعه علوم تكامل مفاهيم است ولى از بياناتى كه تا كنون شده بخوبى روشن مى‏شود كه ترقى و تكامل علوم هيچگونه ارتباطى با فرض موهوم ماديين در باب تكامل حقيقت ندارد بلكه اساس ترقى و تكامل علوم دو چيز ديگر است كه ما قبلا در مقدمه اين مقاله توضيح داده‏ايم

اجتماع صحيح و غلط و حقيقت و خطا

اين مطلب را مكرر گوشزد كرده‏ايم كه ايده آليستها و سوفسطائيان ارزش معلومات را بكلى نفى مى‏كنند تمام ادراكات و علوم بشر را از لحاظ واقع نمائى هيچ در هيچ و خطا مى‏دانند و چنانكه در ابتداء مقاله تذكر داده شد وقوع خطا را در بعضى از موارد مسلم نظير مثالهائى كه در متن مقاله ذكر شده دليل بر بى‏حقيقت‏بودن ادراكات در ساير موارد مى‏گيرند و بعبارت اخرى حصول علم حقيقى مطابق با واقع را منكرند .

اما فلاسفه پاره‏اى از ادراكات را بعنوان حقايق مسلمه بديهيات مى‏پذيرند و مى‏گويند با بكار بردن فكر بطرز صحيح مى‏توان علم حقيقى مطابق با واقع كسب نمود و از خطا فى الجمله دورى جست و وقوع خطا فى الجمله دليل بر خطا بودن جميع معلومات نيست .

ولى ماترياليسم ديالكتيك اخيرا نغمه جديدى ساز كرده است و مدعى است اساسا بين صحيح و غلط و حقيقت و خطا اختلافى نيست مى‏توان اينها را با يكديگر مجتمع و متحد نمود ممكن است‏يك چيز در عين اينكه صحيح است غلط و در عين اينكه حقيقت است‏خطا و در عين اينكه راست است دروغ بوده باشد .

بطلان اين ادعا از بطلان ادعاى سوفسطائيان اگر واضحتر نباشد مخفى‏تر نيست زيرا اين ادعا مستقيما مبتنى بر انكار اصل عدم تناقض است و اين اصل بمفهوم فلسفى آن بديهى‏ترين بديهيات است و حتى از وجود دنياى خارج كه ايده‏آليستها منكرند بديهى‏تر است ما بعد در جاى خود جميع شبهات كودكانه ماديين را در مورد اين اصل متعرض خواهيم شد بر همه كس حتى بر يك طفل دبستانى روشن است كه يك حكم يك قضيه يك جمله يا راست است‏ يا دروغ يا صحيح است‏ يا غلط شق ثالث ندارد حتى آنكه خود طرفداران اين مسلك در عين اينكه براى يك چيز مدعى مى‏شوند هم صحيح است و هم غلط گاهى مجبور مى‏شوند از مطلب خارج شده و فرضيه‏ها را عنوان كرده پاى يك جزء صحيح و يك جزء ديگر غلط را به ميان بكشند .

در اينجا ابتداء كلمات ماديين را در اين زمينه كه براى خواننده محترم خالى از تفريح نخواهد بود نقل مى‏كنيم و سپس بعلت پيدايش اين نظريه براى آنها اشاره مى‏كنيم .

ژرژ پوليتسر در اصول مقدماتى فلسفه آنجا كه قانون سوم ديالكتيك قانون تضاد را بيان مى‏كند مى‏گويد از نظر متافيزيك صحيح صحيح است غلط غلط است و حال آنكه ديده شده كه مى‏گوييم باران گرفت و بسا شده كه حرف ما تمام نشده باران مى‏ايستد اين جمله ما در وقت‏شروع صحيح بود و بعدا تبديل به اشتباه شده است علوم نمونه‏هاى چندى را بما نشان مى‏دهد قوانينى كه سالهاى متمادى بعنوان حقيقت‏شناخته مى‏شده در يك آن بموازات پيشرفتهاى علمى بصورت خطا در آمده است .

دكتر ارانى در ذيل بيان اصل نفوذ ضدين مى‏گويد: يك فكر تمرين نكرده به آسانى نمى‏تواند درك كند چطور مى‏توان حركت و سكون وجود و عدم جسمى و روحى غلط و صحيح و غيره را متحد كرد ولى اندك تمرين و توجه براى اشخاصى كه ميل بطبقات طرفدار ديالكتيك كرده‏اند اشكال را بر طرف مى‏كند مثلا مى‏دانيد سكون حركتى است كه سرعت آن صفر باشد يعنى از حالات خاص حركت است هر چيز كه در حال شدن است چون در حال شدن است پس آن چيز است و چون هنوز نشده است پس آن چيز نيست‏يعنى بوسيله دقت در تكاپو و تكامل و شدن اشياء مى‏توان وجود و عدم را يكجا جمع كرد همينطور تضاد روحى و جسمى را بدين ترتيب مى‏توان از بين برد كه خواص روحى يك دسته مخصوص از خواص ماده است جمع شدن صحيح و غلط را در مبحث‏حقيقت نسبى بيان كرديم و گفتيم مثلا مكانيك نيوتون در عين حال صحيح و غلط است صحيح است زيرا بوسيله آن نتايج صحيح عملى كه صحت آن مسلم است‏بدست مى‏آوريم و غلط است زيرا سرعت دستگاه را در قوانين در نظر گرفته است .

در مبحث‏حقيقت نسبى مى‏گويد در زندگى معمولى صحيح و غلط را كاملا متضاد فرض نموده مقابل هم قرار ميدهند يك چيز يا صحيح است‏ يا غلط شق ثالث ندارد و حال آنكه مكتب ديالكتيك در هر يك از مراحل شناختن يك جزء صحيح و يك جزء غلط معتقد است .

در مى‏گويد در قرن گذشته مى‏گفتيم آتم جزء لا يتجزى و آخرين حد تجزيه ماده است اين ادعا هم صحيح و هم غلط بود صحيح بود زيرا اصول صنعت عظيم شيمى بر روى آن بنا شد چطور مى‏توان گفت چنين فرضى غلط است اما در عين حال كه حقيقت دارد غلط هم هست زيرا در آن چيز كه آتم ناميده مى‏شد اجزاء ديگر يعنى الكترون و پوزيترون و نويترون و غيره پيدا شده .

اين گفته‏ها بقدرى بى ارزش و بى اعتبار است كه قابل توجه كردن نيست راستى شرم آور است پس از هزارها سال رنج و زحمت كه بشر در راه علم و فلسفه كشيده و موفقيتهائى كه در اين زمينه كسب كرده است تا آنها را باين مرتبه عالى رسانده است‏يك دسته پيدا شوند و بنام علم و فلسفه اينطور رطب و يا بس بهم ببافند و با كمال وقاحت‏خيالات پوچ خود را بعنوان عاليترين افكار فلسفى معرفى كنند .

بقدرى اين گفته‏ها بى اساس است كه خودشان گاهى مجبور مى‏شوند پاى فرضيه‏ها را به ميان كشيده از يك جزء صحيح و يك جزء ديگر غلط صحبت‏به ميان آورند مثل اينكه گمان كرده‏اند ساير مردم منكرند كه ممكنست‏يك جزء يك فرضيه صحيح و يك جزء ديگر آن فرضيه غلط بوده باشد در صورتى كه قصه يك جزء غلط و يك جزء صحيح با مثالهائى كه خودشان ذكر مى‏كنند سازگار نيست در مثال ژرژ پوليتسر باران گرفت كدام جزئش صحيح و كدام جزئش غلط است در مثال آتم كه در قرن نوزدهم مدعى بودند آتم قابل تجزيه نيست كدام جزئش صحيح و كدام جزئش غلط بود

بن ‏بست عجيب يا يك نكته مفيد و مهم

ممكنست‏خوانندگان محترم از خود بپرسند چه چيزى موجب شده كه طرفداران ماترياليسم ديالكتيك در باب حقيقت و خطا اينطور نظريه‏ها از قبيل نظريه تغير و تكامل مفاهيم و نظريه اجتماع صحيح و غلط و امثال اينها را بدهند و حال آنكه با اندك تامل بطلان اين نظريه‏ها روشن است .

ولى بايد دانست كه ماترياليسم ديالكتيك از لحاظ اصول و مبانى اوليه در وضعى قرار گرفته كه اگر اين دو نظريه را قبول نكند يعنى مفاهيم را غير متغير و صحيح و غلط را غير قابل جمع بداند در بن ‏بست عجيبى قرار مى‏گيرد كه راه بيرون شدن ندارد زيرا نخستين اصل و مبناى اولى اين فلسفه اصالت ماده على الاطلاق ماترياليسم و نفى ما وراء الطبيعه است .

اصل دوم اين فلسفه اصل تجزم دگماتيسم است اين فلسفه براى آنكه از بحثهاى خود براى نفى ما وراء الطبيعه نتيجه يقينى و قطعى بگيرد در مورد اين اصل از سيستمهاى فلسفه نظرى و تعقلى پيروى مى‏نمايد و بر خلاف سيستمهاى فلسفه حسى كه از اظهار جزم و يقين مطلق خوددارى مى‏كنند جزم و يقين را شعار خود قرار مى‏دهد .

اصل سوم اين فلسفه اصل اصالت‏حس و تجربه امپريسم است ماترياليسم ديالكتيك منطق تعقلى را كه فلاسفه عقلى بان اعتماد مى‏كنند منكر است زيرا بحسب عقايد مخصوص بخود در باب روح و كيفيت پيدايش علوم و ادراكات بديهيات اوليه عقلانى را كه فلاسفه عقلى براى آنها ارزش يقينى و ثابت قائل بودند و مدعى بودند تنها مسائلى را مى‏توان يقينى خواند كه متكى به بديهيات اوليه عقلانى باشد نمى‏تواند بپذيرد بلكه عقيده دارد تنها منطق قابل اعتماد منطق تجربى است .

ماترياليسم ديالكتيك در مورد اين اصل بر خلاف اصل دوم از فلاسفه حسى پيروى مى‏كند ولى با اين تفاوت كه فلاسفه حسى حس و تجربه را از جنبه مثبت فقط دليل مى‏گيرند نه از جنبه منفى و لهذا مسائل ما وراء الطبيعه را كه ما وراء حس و تجربه است از قلمرو تحقيقات خود خارج مى‏دانند ولى ماترياليسم ديالكتيك هم از جنبه مثبت و هم از جنبه منفى بحس اعتماد مى‏كند و مى‏گويد هر چه محسوس است راست است و هر چه محسوس نيست دروغ است و لهذا معيار و مقياس كلى براى نفى و اثبات هر چيزى حتى ما وراء الطبيعه علوم طبيعى جديد است كه متكى بحس و تجربه است .

اين سه اصل نامبرده اصل اصالت ماده اصل تجزم اصل اصالت‏حس اصول و مبانى اوليه ماترياليسم ديالكتيك بشمار ميرود .

ماترياليسم ديالكتيك با قبول اين سه اصل با هم دچار حيرت و اشكال و بن ‏بست مى‏شود زيرا اگر مانند سيستمهاى فلسفه تعقلى بديهيات عقليه را بپذيرد و قيافه متافيزيسم بخود گرفته يك فلسفه تعقلى خالص بشود علاوه بر آنكه با عقائد مخصوص وى در باب روح و خواص روحى منافى است اصل سوم اصالت‏حس خود را از دست داده و در نتيجه نخواهد توانست استدلالات فلسفى و نظرى الهيون را ببهانه اينكه در علوم حسى نشانى از اين گفته‏ها نيست منكر شود و اگر مانند سيستمهاى حسى تنها به مسائل علوم حسى اعتماد كند و همان ارزش كه قاطبه دانشمندان حتى خود حسيون براى علوم حسى قائلند ارزش احتمالى و ظنى قائل شود اصل دوم اصل تجزم خود را از دست داده و در نتيجه نخواهد توانست‏بطور جزم و يقين در عقائد فلسفى خود اظهار نظر كند مثلا با جزم فتوى بدهد كه غير از ماده و خواص ماده چيزى نيست ماده وجود .

و اگر بخواهد همان ارزشى را كه فلاسفه عقلى و متافيزيسن‏ها براى بديهيات عقليه قائل بودند ارزش يقينى غير قابل تخلف براى مسائل و فرضيه‏هاى علوم حسى قائل شود پس با تجديد نظرها و كشف خلافها چه كند .

براى رهائى از اين بن ‏بست اين راه به نظرش رسيده كه براى مسائل تجربى و فرضيه‏هاى علوم طبيعى ارزش يقينى قائل شود و تجديد نظرها و كشف خطاها را از راه تغيير حقيقت و امكان اجتماع صحيح و غلط توجيه كند و بگويد حقيقت و خطا و صحيح و غلط و صدق و كذب با هم منافاتى ندارد هم قانون علمى قرن گذشته صحيح و حقيقت‏بود و هم قانون علمى امروز كه مخالف آن است زيرا حقيقت هر روز تغيير مى‏كند و لهذا در قرن گذشته كه مى‏گفتند آتم بسيط است و قابل تجزيه نيست صحيح بود امروز هم كه مى‏گويند آتم بسيط نيست‏بلكه مركب است از اجزاء زيادى نيز صحيح است و هر دو يك حقيقتند كه تغيير كرده و تكامل يافته .

آيا اگر شما بجاى طرفداران ماترياليسم ديالكتيك بوديد راه فرار ديگرى از اشكال بالا پيدا مى‏كرديد .

و آيا دانشمندان مادى چاره‏اى داشتند جز آنكه با اين سفسطه ببخشيد تحقيق عميق خود را خلاص كنند .

البته يك سلسله اشتباهات فلسفى ديگر نيز كه دامنگير اين آقايان شده كمك كرده است كه فرضيه تكامل حقيقت و فرضيه امكان اجتماع حقيقت و خطا را بسازند ولى ترديدى نيست كه گرفتارى در اين بن ‏بست و پيدا كردن راه فرارى براى رهائى از آن دخالت زيادى داشته است .

چنانكه از كلمات ماديين هويدا است هميشه نتيجه دادن عملى را گواه بر صحت و ارزش نظرى يك فرضيه مى‏گيرند آنگاه نتيجه مى‏گيرند كه چون دو قانون علمى مخالف هر دو عمل نتيجه مثبت داده‏اند پس هر دو حقيقت‏بوده‏اند .

ما در مقدمه اين مقاله روشن كرديم كه نتيجه عملى دادن گواه بر صحت و ارزش نظرى يك فرضيه نيست و ضمنا توضيح داديم كه هيچيك از دانشمندان نتيجه عملى را دليل بر ارزش نظرى نمى‏گيرند در اينجا نيازى به تكرار نداريم

فلاكت ماترياليسم بدست ديالكتيك

(اشكال بالا براى فلسفه ماترياليسم ديالكتيك از آنجا پيش آمده است كه طريق مشى معين ندارد در يكجا در منطق خود اظهار مى‏دارد تنها به مقتضاى حس و تجربه بايد اعتماد كرد و بس و از اين لحاظ از سيستمهاى فلسفى حسى پيروى مى‏كند و در جاى ديگر از روش فلسفه‏هاى حسى خارج شده در مسائل فلسفه اولى متافيزيك كه خارج از قلمرو حس است و صرفا جنبه تعقلى و نظرى دارد بنفى و اثبات مى‏پردازد و شكل و قيافه متافيزيسم بخود مى‏گيرد .

آنجا كه مى‏خواهد از بحثهاى خود نتيجه جزمى و يقينى بگيرد شعار خود را جزم و يقين قرار مى‏دهد و روش خود را جزمى دگماتيسم معرفى مى‏كند و در جاى ديگر كه ارزش معلومات را مى‏خواهد تعيين كند پاى حقيقت نسبى را به ميان مى‏آورد و شكاك مى‏شود .

نتيجه اين تذبذب فلسفى اينكه در مقام توجيه تجديد نظرها و كشف خطاها در مسائل علوم به اشكال و بن ‏بست دچار مى‏شود و راه حلى پيدا نمى‏كند پس نظريه تغيير حقيقت و امكان اجتماع حقيقت و خطا را پيش مى‏كشد و يكباره سوفسطائى مى‏شود البته خواننده محترم توجه دارد كه ماترياليسم قبل از آنكه بدست كارل ماركس و انگلس بيفتد و منطق ديالكتيكى پيدا كند يك طريق مشى معين داشت و بالاخره هر چه بود شكاك يا سوفسطائى نبود اين منطق ديالكتيك است كه اين فلاكت را براى ماترياليسم بيچاره ببار آورده است و به

مثل معروف خواسته است كه ابرويش را اصلاح كند چشمش را كور كرده است نظر به اينكه ادراكات حسى ما خواصى هستند كه ماده خارجى در آنها بوجود مى‏آورد همان ماده خارجى متحول و متكامل كه همه اجزائش در همه اجزائش مؤثر و فاعل مى‏باشد و اثرى كه مى‏كند سنتز و مولود دو طرف متقابل فاعل و منفعل است پس هيچگاه واقعيت مطلق خود را اگر هم داشته باشد نمى‏تواند وارد حاسه كرده و در حال اطلاق و دست نخورده نگاه دارد پس ما صواب مطلق نداريم چنانكه خطاى مطلق نيز نداريم بلكه وجود صواب و خطا نسبى است و از اين نظر ادراك هر حاسه هر گونه انجام بگيرد با ملاحظه شرايط حاضره زمانى و مكانى صحيح و صواب خواهد بود يعنى محسوس موجود در حاسه ما همانست كه آنست اگر چه همان ادراك با فرض تغيير شرائط زمان و مكان خطا بوده و در فرض تازه ادراك و فكر ديگرى صواب خواهد بود و همچنين در مورد واحد حاسه ما هر چه با اجزاى بيشترى از ماده و شرايط بيشترى از زمان و مكان مواجهه و مقابله بكند ادراك وى صحيحتر و صوابتر خواهد بود پس صواب بمعنى كثير المطابقه و خطا بمعنى كثير المغايره مى‏باشد مثلا ما جسم را از دور كوچكتر مى‏بينيم و بحسب حقيقت نيز كوچك است‏يعنى ماده با شرايط زمانى و مكانى حاضره اين صورت كوچك را در حاسه ما ايجاد كرده و از نزديك بواسطه تغيير يافتن شرائط نامبرده بزرگتر ديده مى‏شود اگر چه بحسب واقعيت‏يك حجم واقعى متحول دارد ولى هيچگاه با حجم واقعى خود تحت ادراك نخواهد آمد زيرا همه اجزاء و شرايط غير محدود و متحول مادى در وى دخيلند و هيچگاه همه جهان بعلاوه چشم در چشم نخواهد گنجيد .

و از اين روى مى‏توان احتمال داد كه حواس ساير جانوران زنده در ادراك با حواس ما مخالف بوده باشد چنانكه برخى آزمايشها در برخى از آنها اين نظر را تاييد مى‏نمايد .

و همچنين مى‏توان احتمال داد كه اگر چنانچه ما در غير اين زمين زندگى مى‏كرديم ادراكات بديهى خود را بخلاف كنونى انجام مى‏داديم مثلا ٢ ضربدر ٢ را مساوى ٢ مى‏يافتيم چنانكه اينجا مساوى ٤ مى‏يابيم و چنان كه در همين جا نيز گاهى مساوى ١ مثلا مى‏بينيم چنان كه اگر ما و مدركات چهارگانه ما در روى يك خط مستقيم قرار بگيريم همان وضع پيش مى‏آيد و نظير اين بيان كه در حس گفته شد در مورد فكر نيز جارى است و از اين بيان حصول نتيجه هاى زيرين روشن است :

١- حقيقت غير از واقعيت است

٢- صحيح مطلق و همچنين غلط مطلق نداريم بلكه صحيح آنست كه با اجزاء نسبتا بيشترى از ماده وفق دهد و غلط بعكس آن .

٣- هر حقيقتى كه فرض شود يك فرضيه قابل تغيير است كه تحت‏حكومت تحول و تكامل عمومى روزى جاى خود را به فرضيه ديگرى بهتر از خود خواهد داد و از اين روى بايد از بديهيات شش‏گانه منطق كهنه پوزش خواسته و دست‏بدامن ديالكتيك زد كه اساس خود را روى تحول و تكامل عمومى واقعيت ماده مستقر ساخته است

خرده گيرى

اينست‏خلاصه نظر دانشمندان مادى تحولى و اين نظر گذشته از دو اشكال اساسى كه در مقاله گذشته وارد كرديم: ١- اشكال لزوم ايده آليسم ٢- اشكال عدم انطباق خواص ماده بمورد ادراك

اشكال سومى نيز دارد و آن اينست كه نتيجه‏هائى كه از اين بيان گرفته مى‏شود با خود بيان سازگار نيست زيرا نتيجه دومى صحيح مطلق نداريم و غلط مطلق نداريم خودش بعنوان صحيح مطلق گرفته مى‏شود چه اگر اين قضيه را صحيح نسبى بگيريم صحيح مطلق را اثبات خواهد نمود .

و همچنين نتيجه سومى فكر بديهى نداريم يا علم ثابت غير متغير نداريم خودش بعنوان يك فكر ثابت و غير متغير نتيجه گرفته شده و گر نه قهرا يك علم ثابت غير متغير را مستلزم خواهد بود زيرا در اين صورت همين قضيه فكر ثابت نداريم با تغير و تبدل خود جاى خود را بيك قضيه ثابت و غير متغير بايد بدهد .

پاسخى كه با اصول فلسفه ما وراء الطبيعه متافيزيك به اشكال مى‏توان داد .

چنانكه ما در ميان امور خارجيه نسبتى يا حالى بنام مطابقت و عدم مطابقت مى‏بينيم مانند اين كه يك متر طول مطابق است‏با يك متر طول ولى اين حال ميان يك متر طول و نقطه هندسى كه هيچ گونه امتداد ندارد موجود نيست در ميان افكار و ادراكات نيز حالى نظير اين حال بى ترديد مى‏بينيم چنانكه قضيه چهار از سه بزرگتر است‏با خارج ماده وفق مى‏دهد ولى قضيه سه از چهار بزرگتر است اين وفق را نمى‏دهد و فكر و ادراك را به ملاحظه پيدايش اين دو صفت صواب و خطا يا با الفاظ مرادف با آنها مى‏ناميم و از همين جا روشن مى‏شود كه مورد صواب و خطا سه شرط اساسى را لازم دارد: ١- نسبت و قياس ٢- وحدت ميان مقيس و مقيس عليه ٣- حكم كه عبارت بوده باشد از معناى اين اوست .

نظر بشرط نخستين اگر يك صورت ادراكى را تنها و مفرد گرفته و هيچگونه نسبتى به چيزى نداده و حكمى نكرديم مانند صورت تصورى يك فرد انسان مثلا صواب و خطائى محقق نخواهد شد و نظر بشرط دوم اگر قضيه را نسبت‏به چيزى كه هيچگونه وحدت و مجانست‏با وى ندارد بدهيم چنان كه مثلا قضيه چهار بزرگتر از سه است را با شيشه بريدن الماس نسبت داده و بسنجيم پاى صواب و خطا به ميان نخواهد آمد و نظر بشرط سوم اگر دو چيز قابل تطابق را گرفته ولى حكم بمطابقت نكرديم باز صواب و خطائى پيدا نخواهد شد .

از اين بيان روشن مى‏شود كه در مرتبه حس پيدايش اثر طبيعى در حاسه خطائى نيست زيرا اين مرتبه واجد شرايط گفته شده نيست .

عضو حساس موجود زنده در اثر تماس و برخورد ويژه‏اى كه با جسم خارج از خود پيدا مى‏كند از وى متاثر شده و چيزى از واقعيت‏خواص جسم وارد عضو گرديده است و پس از تصرفى كه عضو حساس با خواص طبيعى خود در وى مى‏كند اثرى پيدا مى‏شود كه به منزله مجموعه‏اى است نه خود مجموعه مركب از واقعيت‏خاصه جسم و اين همان سخنى است كه گفتيم حواس به ماهيت‏خواص نائل مى‏شوند و واقعيت‏خاصه عضوى و در اين پديده هيچگونه حكمى موجود نيست و در نتيجه صواب و خطائى نيز موجود نخواهد بود مثلا چشم در اثر تماس ويژه‏اى كه با اجسام خارج مى‏گيرد اشعه‏اى وارد چشم شده و با خواص هندسى و فيزيكى چشم آميزش يافته و در نقطه زرد مستقر مى‏گردد البته روشن است كه در وى خطا و صوابى نيست .

پس از اين و در مرتبه دويم قوه ديگرى همين پديده مادى را ادراك مى‏كند و البته به همان نحو كه مستقر شده با خواص فيزيكى و هندسى وى ادراك مى‏كند و در ميان اجزاء وى به شماره نسبى كه پيدا مى‏شود حكمهائى از جهت‏بزرگى و كوچكى و جهت و حركت و غيره مى‏نمايد مثلا در مثال فوق روشنائى كه در نقطه زرد استوار شده داراى اجزائى كه هر يك رنگ مخصوصى پيدا كرده و شكل هندسى ويژه‏اى دارد و نسبتى از قبيل بزرگى و كوچكى و دورى و نزديكى و جهت و حركت‏بوجود آورده ادراك مى‏شود و البته احكامى به شماره تركيباتى كه از مدركات بعمل مى‏آيد انجام مى‏گيرد اين جزء بزرگتر است از آن جزء و اين سوى صورت سفيد است و آن سرخى دور است و اين مجموع متحرك است و در اين مرحله اگر چه حكم موجود است ولى چون تطبيق و سنجشى در ميان نيست‏باز صواب و خطائى محقق نمى‏شود .

و در مرحله سوم چون قوه حاكمه كه حكم را بكار مى‏بندد در ميان مدركات خود اختلافى مشاهده مى‏كند زيرا در بعضى از آنها سرخود بوده و به دلخواه خود تصور ميتواند بنمايد و برخى از آنها با يك نظام مخصوصى پيش مى‏آيند كه تصرف در آنها از توانائى وى بيرون مى‏باشد مثلا گاهى آتش را مى‏بيند كه در دنبال همين ادراك صفت گرمى و سوزندگى بى امكان تفكيك ادراك مى‏شود چنان كه با حواس ظاهره و خاصه موقعى كه بيشتر از يك حاسه در ادراك شركت‏بكنند همان نحو است و گاهى همان آتش را درك مى‏كند و به آسانى ميتواند ميان خود وى و گرمى و سوزندگى وى تفكيك بيندازد چنانكه در خيال خالى همان جور مى‏باشد .

و از اين روى قوه حاكمه مزبور ناچار حكم مى‏كند كه واقعيتى خارج از خود وى ادراك كننده موجود است كه اينگونه مدركات نتيجه تاثيرات وى و بلكه معرف وى مى‏باشند و از همين جا دستگاه تطبيق علم به معلوم و ذهن بخارج پيدا مى‏شود پس از اين بيان نتيجه گرفته مى‏شود كه : ١- در مرتبه عمل طبيعى اعضاى حاسه خطائى نيست ٢- در مرتبه انجام يافتن ادراك حسى خطائى نيست ٣- در مرتبه حكم در متن ادراك حسى پيش از تطبيق بخارج خطائى نيست .

و از اين روى ناچار خطا در مرتبه پائين‏تر از مراتب گذشته مى‏باشد مرتبه ادراك و حكم كه مقايسه و تطبيق بخارج شود .

اكنون چگونگى اين خطا را بايد بررسى كرد مقدمتا بايد دانست اولا حكم در عين حال كه مدرك ما است‏بطور صورت گيرى و عكس بردارى انتزاع مانند ساير صور از خارج به پيش ما نيامده است و باصطلاح فلسفى يك فعل خارجى است كه سنخش سنخ علم مى‏باشد چون با كليت وجود خود پيش ما حاضر است‏يعنى معلوم حضورى است نه معلوم حصولى زيرا اولا ما گاهى كه همين حكم را با صورت مفهومى تصور كرده و بمجموع قضيه اضافه مى‏نماييم نمى‏تواند تماميت قضيه را تامين كند صحت‏سكوت افاده نمى‏كند و باصطلاح منطقى هر قضيه حمليه را مى‏توان مقدم قضيه شرطيه قرار داد و اين عمل تماميت قضيه حمليه را از ميان برمى‏دارد با اينكه اصل قضيه محفوظ است و ثانيا گاهى تصديق و حكم خود را بطور استقلال معنى اسمى تصور كرده و موضوع يا محمول قضيه ديگرى قرار مى‏دهيم مثلا مى‏گوييم فلان حكم راست است‏باز حكم تماميت‏خود را از دست مى‏دهد و ثالثا مطابق خارجى حكم را مشاهده مى‏كنيم يعنى صورت مى‏گيريم بدون وجود تصديق و حكم از ما پس بايد گفت‏حكم فعل خارجى قوه حاكمه است كه با واقعيت‏خود روى قضيه مدركه مى‏آيد و نظر به اينكه معلوم نيز هست‏بايد گفت معلوم با علم حضورى است .

ثانيا چون هيچ موردى از حكم نقيضين مستثنى نيست‏بايد گفت هيچ خطائى بى صواب محقق نمى‏شود يعنى اگر قضيه‏اى به موردى منطبق نشد قضيه ديگرى طرف مقابل كه منطبق بمورد بوده باشد موجود است پس هر خطائى صوابى دارد .

آنگاه مى‏گوييم قضيه‏اى كه مشتمل بخطا مى‏باشد اجزاء وى موضوع و محمول و حكم مى‏باشد و اگر صورت قضيه غير اين نحو باشد بالاخره مرجع همانها است ولى حكم نمى‏تواند خطا بوده باشد زيرا فعلى است‏خارجى و فعل خارجى بخطا متصف نمى‏شود چنانكه گفته شد پس ناچار به يكى از دو طرف قضيه موضوع محمول بر مى‏گردد و طرف قضيه نيز از آن راه كه مفرد بى حكم است‏خطا بر نمى‏دارد پس ناچار بحسب تحليل همين مفرد بيك قضيه ديگر منحل است كه حكم در قضيه تحليلى با حكمى كه در قضيه مفروضه داريم موافق نبوده و بمورد وى قابل انطباق نيست و گر نه در اصل قضيه بجز موضوع و محمول و حكم نبوده و چنانكه روشن كرديم هيچكدام از اين اجزاء قابل خطا نيست و فرضا هر چه با تحليل پيش برويم باز موضوع و محمول و حكم پيش خواهد آمد كه خطا بردار نيستند .

مثلا اگر گفتيم دزد به خانه آمد و فرضا اين سخن خطا بود چنانكه گفته شد اين خطا به يكى از دو طرف قضيه يا به هر دو بايد برگردد نه بحكم يا كسى به خانه آمده ولى مثلا برادرمان بوده نه دزد و ما خطا نموده و دزد را بجاى برادر گذاشته‏ايم و يا راستى دزد بوده ولى به خانه نيامده بلكه از دم در گذشته و ما پنداشته‏ايم كه به درون خانه آمد و از اين روى آمد را بجاى از دم در گذشت گذاشتيم يا از هر دو جهت اشتباه كرديم و در نتيجه يا غير موضوع را بجاى موضوع گذاشته‏ايم يا غير محمول را بجاى محمول يا هر دو كار را كرده‏ايم .

در صورتى كه غير موضوع را بجاى موضوع گذاشته باشيم ناچار ميان غير موضوع و موضوع مفروض يك رابطه و يگانگى ديده‏ايم كه حكم به يكى بودن آنها نموده و اين را آن پنداشته‏ايم مثلا در مثال بالا ما دزد را با قدى بلند و سرى پر مو و لباسى مشكى شناخته بوديم و برادر را نيز با همين اوصاف به همراهى مشخصات ديگر تشخيص داده بوديم و در موقعى كه گفتيم دزد به خانه آمد از كسى كه وارد خانه شده جز اوصاف مشتركه چيزى مشاهده نكرديم علاوه شب نيز بود و درب خانه نيز بى صدا باز شد و اين دو صفت نيز از اوصاف عمومى دزد است پس حكم كرديم كه دزد به خانه آمد و در حقيقت ديده بوديم كه كسى بلند قامت و پر موى و سياه‏پوش به خانه آمد و اين حكم صواب است و حكم كرديم كه اين اوصاف متحد با اوصاف دزد است‏يعنى دزد و برادر يكى است‏يعنى در مشخصات و اين حكم نيز صواب است و پس از آن به نيروى همين قوه كه دزد و برادر را يكى كرده بود در مورد قضيه كه ديده بوديم كسى بلند قامت و پر موى و سياه‏پوش به خانه آمد اين چنين گفتيم دزد به خانه آمد و اين حكم نيز از همين قوه صواب است ولى اگر مقايسه با مشاهده حس بشود خطا خواهد بود .

و همچنين در جايى كه غير محمول را بجاى محمول گذاشتيم حال از همان قرار است مثلا در مثال بالا موضوع حقيقتا دزد بوده ولى از راه خانه تا دم در خانه آمده و گذشته و ما اشتباها گفتيم داخل خانه شد و در حقيقت‏حركت در راه و رسيدن بدم در را ديده بوديم كه مشترك فيه دخول و مرور مى‏باشد و اين حكم صواب است پس از آن گفتيم رسيدن بدم در ورود است و با دخول اتحاد دارد و اين حكم نيز صواب است پس از يكى كردن دخول و مرور دخول را بجاى مرور گذاشتيم و اين حكم نيز صواب است ولى در عرصه فعاليت اين قوه خيال كه دو تا را يكى كرده بود نه در عرصه حكم حس .

مثال ديگر

ماديين مى‏گويند خدا موجود نيست و اين سخن خطا است ولى معناى تحليلى اين سخن كه در ته دل گوينده مى‏باشد صواب است زيرا گوينده اين سخن يا خدا را بمعنائى تفسير كرده كه جز حقيقت است مانند موجود جانشين علل ماديه مجهوله و نظاير آن و يا موجود را بمعنائى گرفته كه با حقيقت‏خدا هم نمى‏سازد چنانكه مى‏گويند ماده موجود يا موجود ماده به اضافه زمان و مكان و پس از تحليل بدست مى‏آيد كه گويندگان اين سخن در تطبيق معناى خيالى صواب خود بواقعيت‏خارج كه الهيين مى‏گويند خطا مى‏نمايند .

پس در مورد هر ادراك ناصواب و فكر فاسد بترتيبى كه ذكر شد بايد نقطه حقيقى را كه باصطلاح فلسفى مورد انتقال ما بالعرض مكان ما بالذات يعنى تطبيق حكم صواب قوه‏اى بمورد حكم صواب قوه ديگرى است‏بايد بدست آورده و فهميد كه هيچ ادراكى نمى‏تواند خطاى مطلق بوده باشد و در جهان هستى بحسب حقيقت‏خطائى پيدا شود بلكه پيوسته فكر اصلى و ادراك حقيقى در مورد خطا صواب مى‏باشد .

بر حرف هيچ كس منه انگشت اعتراض آن نيست كلك صنع كه خط خطا كشد از بيان فوق مى‏توان نتيجه گرفت:

١- وجود خطا در خارج بالعرض است‏يعنى در جائى كه ما خطا مى‏كنيم هيچيك از قواى مدركه و حاكمه‏مان در كار مخصوص بخود خطا نمى‏كند بلكه در مورد دو حكم مختلف از دو قوه مثلا حكم اين قوه را بمورد قوه ديگر تطبيق مى‏نماييم حكم خيال را بمورد حكم حس يا بمورد حكم عقل و اين نكته مضمون سخنى است كه فلاسفه مى‏گويند كه خطا در احكام عقليه بواسطه مداخله قوه خيال است .

و از همين جا مى‏شود نتيجه گرفت كه اگر چنانچه ما در تكون علوم كنجكاوى كرده و به تميز ادراكات حقيقى و مجازى بالذات و بالعرض نائل گشته و خواص كلى آنها را بدست آوريم مى‏توانيم بكليات خطا و صواب خود واقف گرديم و باصطلاح منطق در موارد قضايا ميان خطا و صواب تميز دهيم .

٢- در مورد هر خطائى صوابى هست

نظرياتى كه در اين مقاله بثبوت رسيد بقرار ذيل مى‏باشد: ١- هر تصديق مسبوق بتصور است ٢- ميان مدرك حسى و صورت خيالى و صورت عقلى وى نسبت ثابتى موجود مى‏باشد ٣- صورت عقلى موجود خارجى مسبوق بصورت خيالى وى و صورت خيالى وى مسبوق بادراك حسى وى مى‏باشد ٤- معلومات تصورى كه به نحوى قابل انطباق بخارج مى‏باشند منتهى بحس هستند اين حكم نيازمند به توضيحى است كه در مقاله آينده داده مى‏شود ٥- ما بماهيات اشياء فى الجمله نائل مى‏شويم ٦- در مرتبه وجود حسى اثر موجود در عضو حساس خطائى نيست ٧- در مرتبه ادراك حسى مفرد خطائى نيست ٨- در حكمى كه در مرتبه حس مى‏باشد خطائى نيست ٩- خطا در هر جا محقق شود در مرتبه ادراك و حكم و مقايسه با خارج است ١٠- وجود خطا در خارج بالعرض است ١١- در مورد هر ادراك ناصواب ادراك صوابى نيز داريم چنانكه بحسب واقع هر دروغى راستى دارد ١٢- علم حضورى قابل خطا نيست

فهرست مطالب

مقدمه 2

تاريخ فلسفه 3

صدر المتالهين، بانى حكمت متعاليه 6

روش مستشرقين 10

مكاتب فلسفى در اروپا 13

اجمالى از محتواى كتاب 15

نحوه نگارش كتاب 17

سابقه تاريخى فلسفه مادى 20

نقد ماترياليسم ديالكتيك 33

مقاله اول : فلسفه چيست (فلسفه و سفسطه) 35

ادراكات و مفاهيم ذهنى در نظر فيلسوف 35

جهات نيازمندى به فلسفه 37

فرق فلسفه و علوم ديگر 38

فلسفه حسى اگوست كنت 41

ماترياليسم ديالكتيك يك فلسفه نظرى است نه يك فلسفه حسى و تجربى 42

تعريف فلسفه 43

در واقع مجموعه‏ايست از ذرات خالى از بعد مربوط به فلسفه است 45

استنتاج 47

انتزاع 47

خاتمه مقاله 48

نكته ٢ 51

نكته ٣ 53

معناى متافيزيك 54

معناى ديالكتيك 55

مقاله دوم : فلسفه و سفسطه يا ره آليسم و ايده آليسم 58

تاريخچه پيدايش سفسطه 59