نكته ٢
از بيانى كه در رابطه فلسفه با علوم گذشت دستگير مىشود كه:
١- علوم از راه اثبات وجود موضوع بطور كلى نيازمند به فلسفه مىباشند .
٢- نظر فلسفه با نظرهاى ساير علوم از راه اطلاق
در حاشيه ٢ و ٣ توضيح داده شد كه هر يك از علوم يك يا چند چيز را بعنوان موضوع زمينه كاوش و فعاليتخود قرار مىدهد و بكشف خواص و آثار آن مىپردازد و اما موضوع و زمينه فعاليت فلسفه وجود مطلق استبنا بر اين هر يك از علوم در يك محيط محدود سير مىنمايد و نظريات وى از حدود موضوع خودش كه موجود خاصى است تجاوز نمىنمايد و هر يك از علوم اگر فرضا نظر بدهند فلان چيز هستيعنى در محيط كار من هست و اگر نظر بدهد نيستيعنى در محيط كار من نيست و اما فلسفه كه داراى موضوع عامى است و مطلق وجود را ميدان عمل خويش قرار داده اگر نظر بدهد نيستيعنى اصلا وجود ندارد
و تقييد عموم و خصوص مختلف مىباشد .باين معنى كه بحث مادى اثبات وجود مادى و نفى وجود مادى مىكند نه مطلق وجود زيرا كاوش هر علم در اطراف موضوع بحثخويش خواهد بود پس در صورتى كه موضوع وى مادى بوده باشد نفى و اثبات وى از ماده تجاوز ننموده و حق تعرض بغير ماده نفيا و اثباتا نخواهد داشتبخلاف فلسفه كه نظر وى اطلاق داشته و بيك موجود مخصوصى مقصور نيست .
بنا بر اين ممكنستيكى از علوم چيزى را اثبات نمايد و فلسفه باثبات وى قناعت نورزد يا بنفى نظرى بدهد و فلسفه بنفى وى اعتنائى ننمايد .
مثال ١- با آزمايشهاى طبى بدست آمده كه هنگام تفكر مثلا كيفيتخاصى در ماده مغز حاصل مىشود كه نام وى پيش دانشمند طبيعى ادراك است .
معناى سخن وى اينست كه بحث و آزمايش در مورد ادراك اين پديده مادى را مىيابد ولى آيا در مورد ادراك موجود ديگرى غير مادى به همراه اين پديده مادى نيز هستيا نيست آزمايش و بحث طبيعى ساكت است اگر چنانچه موجود هم بوده باشد بحث طبيعى نمىتواند او را نشان بدهد زيرا هر مقدمه نتيجه را مىتواند بدهد كه از سنخ خودش باشد .
اساسا روى غرض فنى در طبيعيات وجود و ماده بيك معنى است ماده مساوى استبا وجود و نفى وجود مساوى با نفى ماده است .
ولى چون نظر فلسفه اوسع استبه مجرد اينكه بحث طبيعى از چيزى نفى وجود كرد فلسفه بان قناعت نكرده و به كاوش خود ادامه خواهد داد .
مثال ٢- رياضى مىگويد دو طرف معادله جبرى كه مشتمل به ارقام سلبى يا ايجابى مىباشد ممكنست رقم ايجابى را از طرفى برداشته و تبديل برقم سلبى نموده و در طرف ديگر بگذاريم و بالعكس و اين سخنى استبرهانى و البته حق است .
و فلسفه اين سخن را بمعناى ثبوت نتايج مثبته مىپذيرد نه بمعنى تبديل وجود به عدم يا بعكس آن روى هم رفته مثل اين علوم و فلسفه مثل يك خاركنى است كه تيشه خود را برداشته و براى كندن خار رهسپار كوه مىشود اگر كسى از كوه سرازير شده بوى بگويد مرو چيزى نيست معناى سخن وى اينست كه در كوه خارى نيست زيرا در ظرف غرض خاركن چيز و خار يكى استخار چيز و البته معناى سخن وى اين نيست كه كوه و سنگ و خاك و سبزه و هيچ موجودى نيست و اگر اين سخن به صيادى كه سلاح بدست گرفته و متوجه كوه است گفته شود معنى چيز شكار خواهد بود زيرا پيش شكارچى چيز و شكار يكى است چيز شكار و همچنين . .
ولى كسى كه هدف عمومى دارد اين سخن چيزى نيستبراى وى معنى بسيار وسيعى مىدهد به طورى كه ناچار استبگويد دروغ است .
از بيان گذشته نتيجه گرفته مىشود كه با نظر مثبتيا منفى كه در علوم ديگر تهيه شده يك نظريه مثبتيا منفى فلسفى را نمىتوان رد كرد
نكته ٣
چنانكه گفته شد بحث فلسفى بحثى است كه باثبات وجود و عدم اشياء مىپردازد حالا اگر كسى فرض شود كه بحث فلسفى در باره وى مؤثر نشود يعنى نتواند علم قطعى بوجود چيزى بهم رساند باحث مزبور سوفسطى ايده آليست ناميده شده و در نقطه مقابل فيلسوف قرار مىگيرد و از اين روى مكتبى كه متعرض وجود و عدم اشياء مىشود بحسب تقسيم اولى IDEALIME منقسم مىشود. REALIME بدو قسم فلسفه و سفسطه ره آليسم و ايده آليسم
در مقاله ٢ در باره اين دو كلمه ره آليسم و ايده آليسم توضيحاتى داده خواهد شد.
و همچنين مكتب فلسفى از نقطه نظر اثبات و عدم اثبات ما وراء الطبيعه بدو مكتب ما وراء الطبيعه متافيزيك
معناى متافيزيك
متافيزيك لغتى استيونانى و مركب است از دو كلمه متا يعنى ما بعد و فيزيك يعنى طبيعت و متافيزيك يعنى ما بعد الطبيعه .
در تاريخ فلسفه از مؤلفات ارسطو اينطور ياد مىشود كه وى در جميع علوم آن زمان قرن چهارم قبل از ميلاد باستثناى رياضيات كتاب تاليف كرده و مجموعه تاليفات وى دايرهالمعارفى را تشكيل مىداده كه داراى سه قسمتبوده :
١- علوم نظرى كه شامل كتب مختلفى در طبيعيات بوده و در خاتمه اين قسمت كتاب فلسفه اولى بوده .
٢- علوم عملى كه شامل اخلاق و تدبير منزل و سياست مدن بوده .
٣- علوم ابداعى يعنى فن شعر و خطابه و جدل .
و چونكه فلسفه اولى بحسب ترتيب تاليفى بعد از طبيعيات ذكر شده بود و از طرف مؤلف نام و عنوان خاصى بان داده نشده بود بعدها متافيزيك ما بعد الطبيعه ناميده شد يعنى قسمتبعد از طبيعيات و كمكم بمرور زمان بواسطه غلط مترجمين كلمه متافيزيك بمعناى ما وراء الطبيعه و علم مجردات تفسير شد و متافيزيسين در مورد فيلسوف الهى اطلاق شد .
هر چند اين غلط ابتداء يك غلط لفظى بنظر مىرسد لكن اين غلط لفظى منشاء غلطهاى معنوى بسيارى شده است .
شما اگر بكتب فلسفه مادى رجوع كنيد مىبينيد متافيزيك را اينطور تفسير مىكنند علمى است كه از خدا و روح بحث مىكند البته خواننده محترم بايد خود را از اين اشتباه مصون بدارد و گمان نبرد كه موضوع بحث متافيزيك خدا و روح استبلكه چنانكه قبلا گفته شد موضوع بحث متافيزيك فلسفه اولى مطلق وجود است و ممكنستشخص متافيزيسين باشد و در عين حال مادى باشد لكن براى آنكه از اصطلاحاتى كه اخيرا شايع شده خيلى دور نرفته باشيم كلمه متافيزيك را بان مكتب فلسفى مىگوييم كه قائل بما وراء الطبيعه نيز بوده باشد
و مادى ماترياليسم و همچنين مكتب مادى از نقطه نظر اعتماد به منطق ثابت و اعتماد به منطق متحول بدو مكتب ماديت معنوى ماترياليسم متافيزيك و ماديت تحولى ماترياليسم ديالكتيك
معناى ديالكتيك
DIALECTIQUE كلمهايست يونانى و از اصل ديالكو مشتق شده است كه ديالكتيك بمعناى مباحثه و مناظره است .
روش بحث و مناظره خاصى كه معمولا سقراط دانشمند بزرگوار يونان در مقابل طرف براى رفع اشتباه و اثبات خطاى وى پيش مىگرفتباين كيفيتبود كه از مقدمات ساده شروع به پرسش مىنمود و از طرف اقرار مىگرفت و بتدريجبسؤالات خود ادامه مىداد تا جايى كه يكوقت طرف ملتفت مىشد كه به مدعاى سقراط اعتراف كرده ديالكتيك ناميده مىشد اين روش مخاطبه در علوم تعليم و تربيت امروز بنام روش سقراطى معروف است .
افلاطون شاگرد سقراط نيز اين كلمه را در مورد طريقه مخصوص خود براى راه بردن عقل در راه كسب معرفتحقيقى اصطلاح كرد افلاطون مىگويد بافراد محسوسه علم تعلق نمىگيرد زيرا متعلق علم بايد كلى باشد نه جزئى معرفتحقيقى درك مثل است و اين معرفت در روح هر كسى قبل از اينكه باين عالم بيايد حاصل شده است علم در اين جهان تذكر و يادآورى گذشته استبه عقيده افلاطون از راه ورزش فكرى و از طريق ذوق و عشق بايد نفس را سبتبه گذشته متذكر كرد افلاطون طريقه خويش را براى كسب اين نوع معرفتيا تذكر ديالكتيك مىنامد .
دانشمندان جديد از قبيل كانت آلمانى و غيره نيز اين كلمه را در مواردى استعمال كردهاند .
HEGEL دانشمند شهير آلمانى كه از فلاسفه نيمه اول قرن نوزدهم است منطق هگل مخصوص و روش خاصى براى راه بردن عقل در كشف حقائق انتخاب نمود و نام آنرا ديالكتيك گذاشت .
شرح منطق ديالكتيك هگل در مقالات آينده خواهد آمد .
هگل در نظريات فلسفى خويش مادى نبود ولى كارل ماركس و انگلس كه شاگردان وى بودند و منطق ديالكتيك را از استاد فرا گرفته بودند نظريات مادى و ماترياليستى داشتند و در اين جهت از فلاسفه مادى قرن هيجدهم پيروى مىكردند .
ماركس و انگلس نظريات مادى خويش را بر اساس منطق هگل تشريح و توضيح دادند و از اينجا ماترياليسم ديالكتيك بوجود آمد در حقيقت ماترياليسم ديالكتيك تركيبى است از فلسفه مادى قرن هيجدهم و منطق هگل كه آن دو را كارل ماركس و انگلس بيكديگر مربوط ساختند .
چنانكه بعدا خواهد آمد يكى از اصول منطق ديالكتيك اصل حركت است ديالكتيك مىگويد اشياء را در حال حركت و تحول بايد مطالعه نمود .
ديالكتيك بحسب ادعاى خود جمود و يكسان ماندن را از خواص طرز تفكر متافيزيكى مىداند از اينرو دانشمندان فلسفه ماترياليسم ديالكتيك آن فلسفه مادى را كه قبلا طرز تفكر متافيزيكى داشتيعنى بر اساس جمود و يكسان ماندن موجودات تفكر مىكرد ماترياليسم متافيزيك مىنامند يعنى ماديتى كه طرز تفكر متافيزيكى دارد از اين روى ماترياليسم متافيزيك در مقابل ماترياليسم ديالكتيك است
منقسم مىشود .مكاتب فوق هر يك بواسطه اختلافاتى كه در ميان شاگردان وى پيدا شده با تقسيمات ديگر منقسم مىشود .
چيزى كه هست اينست كه همه اين تقسيمات تنها از نظر تاريخ فلسفه واجد اهميت است اما پيش كسى كه به بحث و انتقاد پرداخته و هدف و آرمانى بجز تميز حق از باطل و جدا كردن راست از دروغ ندارد ارزش زياد ندارد