برگرديم بسوى مقصد اصلى مشاهده
ماديين براى اثبات مادى بودن روح و امور روحى و يا فقط بمنظور خلط مبحث و مرعوب كردن طرف موضوعاتى را از علوم مختلف فيزيك فيزيولوژى روان شناسى و غيره پيش مىكشند كه ارتباطى به مدعا ندارد و چنين وانمود مىكنند كه اين مطالب دليل قاطع بر مادى بودن روح و خواص روحى است لهذا لازم استبا ذكر چند مقدمه ذهن خوانندگان محترم را به اصل مطلب توجه دهيم .
١- هر كسى بالبداهه و حضورا بوجود يك سلسله امور ذهنى كه آنها را علوم و ادراكات مىنامند اذعان دارد وجود اين امور بر انسان از وجود عالم خارج روشنتر است زيرا اگر فرضا كسى پيدا شود مانند ايده آليستها در وجود جهان خارج ترديد كند و ادراكات خود را يكسره باطل يعنى غير مطابق با واقع بداند در وجود خود اين ادراكات نمىتواند ترديد كند پس وجود يك سلسله امور ذهنى كه هر انسانى حضورا بانها آگاه استبديهى است و احتياجى بدليل علمى يا فلسفى ندارد .
٢- كاوشهاى دانشمندان از قديم و جديد ثابت كرده است كه يك سلسله عوامل مادى خاصى كه در خارج از ظرف ذهن موجود استبا وضع و كيفيت مخصوص در پيدايش ادراكات حسى دخيل است كيفيت و چگونگى اين عوامل همواره در علوم طبيعى مطرح بوده و دانشمندان هر يك به نوبه خود نظرياتى داشتهاند در فيزيك جديد نيز مباحثى راجع به نور و صوت و غيره و اينكه امواج اتر در چه حال و چگونه به چشم وارد شده و اعصاب چشم را متاثر مىسازند و يا امواج صوتى در چه حال و تحت چه شرايطى اعصاب گوش را متاثر مىسازند مطرح مىشود .
ايضا كاوشهاى دانشمندان ثابت كرده كه سلسله اعصاب انسان و حيوان مانند ساير اعضاء بدن وظيفه خاصى داشته و اعمال ويژهاى را انجام مىدهند از عوامل خارجى متاثر شده و عكس العملهائى از خود نشان ميدهند بيان و توضيح فعاليتهاى عصبى به عهده علم فيزيولوژى وظائف الاعضاء مىباشد اين دو مطلب انجام يافتن يك سلسله عوامل خارجى در خارج و انجام يافتن فعاليتهاى عصبى مورد تسليم و قبول قاطبه دانشمندان رئاليست مىباشد كه به دنياى خارجى ايمان دارند چه روحى و چه مادى اختلاف روحيون با ماديون در مطلب ديگريست كه ذيلا گفته خواهد شد .
اين نكته نيز ناگفته نماند كه هيچ كس بانجام يافتن فعاليتهاى عصبى در مغز خودش حضورا آگاه نيستبلكه اطلاعى كه هر كس در اين باب دارد در اثر كشفيات علمى دانشمندان است .
امور روحى و نفسانى
٣- امور روحى و نفسانى نيز مانند همه امور جهان تابع اصول و قواعد و قوانين معينى هستند و رابطه عليت و معلوليتبين خود آنها يا بين هر يك از آنها و مواد بدنى يا عوامل خارجى برقرار است .
روانشناسى جديد مطابق اسلوب ويژه خود مشاهده و تجربه همين اصول و قوانين را بيان مىكند .
دانشمندان و فلاسفه روحى هيچگاه ادعا نكردهاند كه روح و امور روحى از قيد هر گونه اصل و قانونى آزاد است و تابع هيچ قاعده علمى نيست تنها چيزى كه اثبات كردهاند اينست كه روح و امور روحى خاصيتهاى مخصوص ماده را ندارند و قوانين مادى بر آنها حكومت نمىكند على هذا نسبتهائى كه بعضى از ماديون دانسته يا ندانسته به دانشمندان روحى مىدهند بكلى بى اساس است .
دكتر ارانى در پسيكولوژى پس از آنكه شرحى در اطراف تغيير سبك تحقيقات علمى در اروپا از قرن هجدهم به بعد مىدهد مىگويد اين اصل كلى از اين به بعد در تمام تحقيقات علمى حكمفرما شد كه تحقيق علم عبارت است از جستجوى دقيق و عميق جستجوى دقيق و عميق وقتى انجام مىگيرد كه انسان علم را با عمل توام نموده تغييراتى را كه بوسيله امتحانات و تجربيات علمى معين مىكند بوسيله تفكر بيكديگر مربوط نمايد و روابط علت و معلولى آنها را بفهمد و پس از چند سطر اينطور بگفته خود ادامه مىدهد از همان زمان راسيوناليستهاى قرن هفدهم هوبس سپينوزا لايب نيتس و غيره عقايد علمى راجع به روح و تغييرات آن بكلى عوض شد و اين فلاسفه براى اولين دفعه بيان كردند كه تمام تغييرات روحى در تحتيك سلسله قوانين ثابت و معين است و بر خلاف آنچه مذاهب و اديان قرون وسطى ادعا مىكردند روح آزاد نيست و بخودى خود نمىتواند اثرى ظاهر سازد و رابطه علت و معلول كه در علوم ديگر مخصوصا علوم طبيعى مشاهده مىشود در علم روح نيز كاملا و بطور دقيق حكم فرما است هوبس مطابق با قانون نيوتون در مكانيك قانون جبر را در روح كشف كرد بدين معنى كه هيچ قضيه روحى بدون سبب توليد نشده بى علت نيز از ميان نمىرود .
اين مطلب كه امور روحى تحتيك سلسله قوانين ثابت و معين است يا اينكه هيچ قضيه روحى بدون سبب توليد نشده و بى علت نيز از ميان نمىرود و يا موضوع روابط امور روحى با امور بدنى يا با امور خارج از بدن جزء الفباء علم روح بشمار ميرود و هزارها سال است كه فلاسفه بر روى اين اساس افكار خويش را بنا كردهاند و اين چيزى نيست كه براى اولين دفعه در قرن هفدهم گفته باشند بلكه بر عكس از قرن هفدهم به بعد عدهاى از فلاسفه اروپا كه در مسئله جبر و اختيار بمختار بودن روح قائل شدهاند مختار بودن را مستلزم آزادى از قانون علت و معلول دانستهاند ولى دانشمندان مىدانند كه اين عقايد هيچ گونه ارزش علمى يا فلسفى ندارد .
مذاهب و اديان نيز منكر اين اصل نبودهاند منتها چيزى كه روحيون گفته و مىگويند اينست كه امور روحى خواص عمومى ماده را ندارند نه آنكه قانون و قاعده ندارند و يا آنكه امور روحى اصلا با ماده ارتباط ندارند و يك ديوارى به بزرگى ديوار چين بين روح و ماده موجود است .
بلكه مطابق آخرين تحقيقى كه از طرف فيلسوف بزرگ اسلامى صدر المتالهين بعمل آمده و مورد قبول فلاسفه بعد از وى واقع شده روح خود عاليترين محصول ماده استيعنى مولود يك سلسله ترقى و تكامل ذاتى طبيعت است و طبق نظريه اين دانشمند هيچگونه ديوارى بين عالم طبيعت و ما وراء الطبيعه وجود ندارد يعنى ممكنستيك موجود مادى در مراحل ترقى و تكامل خود تبديل به موجود غير مادى شود .
پس از بيان اين مقدمات مىگوييم كه مسئله مورد اختلاف بين روحيون و ماديون اينست كه آيا ادراكات روحى و همچنين خود روح مجرد است يا مادى و بعبارت روشنتر اختلاف در ماهيت و چگونگى واقعيت اين امور است و مطابق آنچه در مقاله اول بثبوت رسيد تنها با اصول و موازين خاص فلسفى مىتوان وجود شىء را يا چگونگى وجود ماهيت آنرا اثبات كرد و در هيچيك از چهار قسمتى كه در بالا تشريح شد كه خلاصهاش از اين قرار است : ١- وجود ادراكات ٢- انجام يافتن يك سلسله عوامل خارجى ٣- انجام يافتن فعاليتهاى عصبى ٤- وجود يك سلسله قوانين روحى اختلافى نيست .
دانشمندان روحى از راه عدم انطباق خواص امور روحى بر خواص عمومى ماده اثبات مىكنند كه امور روحى همانها كه حضورا بانها آگاه هستيم مادى نيست پس نمىتواند بر فعاليتهاى عصبى منطبق شود پس فعاليتهاى عصبى مقدمه پيدايش يك سلسله امور غير مادى است نه عين آنها اما دانشمندان مادى بجاى آنكه باصل مطلب توجه كنند و ثابت كنند كه آنچه ما درك مىكنيم عين همان فعاليتهاى عصبى است از مطلب خارج شده از كتب فيزيك يا فيزيولوژى يا روانشناسى جديد كه مطابق اسلوب ويژه خود مشاهده و تجربه موضوع ماهيت و چگونگى امور روحى را از بحثخارج مىكند مطالبى را ذكر مىكنند كه ارتباطى به مدعاى فلاسفه ندارد و مثل اينكه پيش خود گمان مىكنند كه كسانى كه روح و امور روحى را مجرد مىدانند از اين مطالب آگاهى نداشته و اگر آگاهى پيدا كنند داعى براى عقيده به تجرد روح نخواهند داشت .
مثلا دكتر ارانى در جزوه بشر از نظر مادى مىگويد موقع فكر كردن تغييرات مادى در سطح دماغ بيشتر مىشود خون متوجه دماغ مىگردد مغز بيشتر غذا مىگيرد و بيشتر مواد فسفرى پس مىدهد بطورى كه در ادرار شخص فكر كننده مقدار اين ماده بيشتر مىشود موقع خواب كه مغز كار زياد انجام نمىدهد كمتر غذا مىگيرد اين خود دليلى بر مادى بودن آثار فكرى است .
ساير استدلالهاى ماديين نيز از همين قبيل استيعنى همه خارج از موضوع استبلكه بعضى از آنان كار را بالاتر كشانيده و مىگويند چونكه در ضمن تشريح بدن روح را نيافتهاند پس روح وجود ندارد .
فيليسين شاله در قسمت متافيزيك از يكى از علماء علم وظائف الاعضاء موسوم به بروسه كه عقايد مادى داشته نقل مىكند كه گفته است من بوجود روح معتقد نخواهم شد مگر آنكه آنرا در زير چاقوى تشريح خود كشف كنم .
حقيقت اينست كه از مطالعه كتب ماديين اين مطلب بخوبى روشن مىشود كه آنان از عقايد فلاسفه الهى و روحى و از تصورى كه اين دانشمندان در باب خدا و روح يا ساير مسائل دارند اطلاع درستى ندارند و اطلاعاتشان منحصر استبه آنچه مردم عوام در باب روح و جن و پرى
و غيره دارند و يا آنچه ايدهآليستها كه گفتههاشان از گفتههاى عوام پائينتر است گفتهاند و تجربه بما اثبات كردهاند كه هنگام استعمال حواس در نتيجه تاثيرى كه واقعيت ماده در سلسله اعصاب و مغز ما مىكند عكس العملى مادى در ما پيدا مىشود كه با بكار انداختن حاسه پيدا شده و با از كار بازداشتن حاسه از ميان ميرود
و مقارن اين حال چيزى را بنام ادراك مىيابيم .
هيچگاه نمىتوانيم بپذيريم كه اين منظره پهناور جهان با همه خصوصيات شگفتآورى كه دارد با همه خطها و سطحها و جسمهاى يك پارچه و صاف متصل واحد كه از وى بما جلوه مىكند در يك پارچه ماده ناچيز عصبى يا مغزى كه اجزاى جدا از هم و متراكم كه بالاخره از مجموع بدن ما كوچكتر است گنجيده و جاى گرفته باشد .
و از طرف ديگر اختلافاتى كه هنگام بكار انداختن حواس خطاى حواس در محسوسات مىبينيم نخواهد گذاشت كه بگوئيم واقعيت جهان مادى خارج از خودمان را در جاى خودش ادراك نموده و نائل مىشويم .
پس اين صورت ادراكى نه در ماده ما جايگزين است و نه در ماده خارج از ما خلاصه بيان چون صورت ادراكى ما خواص عمومى ماده انقسام عدم انطباق بزرگ بكوچك را ندارد مادى نيست .
اشكال
ممكن است در بيان گذشته خردهگيرى نموده و بگوئيد ادراك همان خاصه مادى است كه در سلسله عصب يا مغز حاصل مىشود و موضوع بزرگى و كوچكى و دورى و نزديكى را كاوشهاى عملى حل كرده علم امروزه عقيده دارد به اينكه دستگاه ادراك بصرى يك دستگاه دقيق عكاسى بيش نيست و همه اشعه در نقطه زرد چشم گرد آمده و ابصار محقق مىشود .
دو نظريه معروف در باب كيفيت ابصار
در ميان قدما در باب كيفيت ابصار ديدن و اينكه عمل ديدن چگونه محقق مىشود دو نظريه معروف بود : ١- نظريه انطباع ٢- نظريه خروج شعاع .
صاحبان نظريه انطباع معتقد بودند كه جليديه عدسى چشم جسمى استشفاف و صيقلى و آينه مانند لهذا اگر جسمى در مقابلش قرار بگيرد نقشى از آن جسم در سطح آن واقع مىشود و به اين وسيله عمل ابصار محقق مىشود اين عقيده منسوب به رسطو و پيروانش بود و از دانشمندان اسلامى محمد بن زكريا رازى و ابن سينا پيرو اين عقيده بودند .
صاحبان نظريه خروج شعاع عدسى چشم را جسمى نير و منبع نور مانند آتش و خورشيد و ستارگان مىدانستند و معتقد بودند كه از چشم شعاعى نورانى خارج مىشود و به جسم مقابل مىخورد و به اين وسيله ابصار محقق مىشود .
صاحبان اين نظريه دو دسته بودند بعضى معتقد بودند كه آن شعاع مخروطى است كه راس آن در چشم و قاعده آن بر روى جسم مرئى قرار مىگيرد و گروه ديگر معتقد بودند كه استوانهاى شكل است و آن سر شعاع كه بر روى جسم مرئى است دائما مضطرب و در حركت است اين عقيده منسوب به افلاطون و جالينوس و پيروان آنها بود از دانشمندان اسلامى خواجه نصير الدين طوسى و عدهاى ديگر اين عقيده را پذيرفتهاند پيروان هر يك از اين دو نظريه بر له و عليه يكديگر دلائلى ذكر كردهاند كه در كتب فلسفه مسطور است و از جمله اشكالاتى كه صاحبان نظريه خروج شعاع بر صاحبان نظريه انطباع كردهاند اشكال عدم انطباق بزرگ بر كوچك است كه در متن اشاره شده و جوابى هم كه صاحبان نظريه انطباع دادهاند همان است كه در متن ضمن اشكال بيان شده است و امروز هم مورد پسند دانشمندان علوم طبيعى است .
شيخ شهاب الدين معروف به شيخ اشراق عقيده سومى دارد كه چندان قابل اهميت نيست و از ذكر آن خوددارى مىكنيم .