اشكال
ما در مورد خط و سطح و جسم خواص ماده را نمىبينيم و نديدن غير از نداشتن است گاهى كه خط و سطح و جسم را متصل واحد مىبينيم اجزاء ماده را ديده و فواصل خلاء را نمىبينيم نه اينكه ديده باشيم فواصل نيست آنگاه مىپنداريم چيزهائى بى خواص ماده موجود شدهاند .
پاسخ در صحت اين بيان سخنى نداريم ولى بخلاف انتظار شخص اشكال كننده نتيجه اين بيان بنفع ما است ما خط و سطح و جسم را بى شكاف مىبينيم پس در ظرف ادراك ما سطح و خط و جسم بى شكاف موجودند .
ادراك كميات متصله
از جمله ادراكات و تصوراتى كه براى ذهن حاصل مىشود ادراك كميات متصله است در تعريف كم متصل معمولا مىگويند كميتى كه اجزاء آن بهم پيوسته است مانند خط و سطح البته واضح است كه منظور اين نيست كه كم متصل بالفعل داراى اجزائى است و آن اجزاء وصل بيكديگر استبلكه منظور اينست كه بين هر دو جزء كه در آن فرض شود حد مشتركى وجود دارد و بين آنها انفصال و جدائى نيستبخلاف كميات منفصله كه داراى اجزاء بالفعل و آن اجزاء مستقل از يكديگر و از هم جدا هستند على هذا هر كم متصل مانند خط مستقيم و خط منحنى و دايره و سطح يك واحد داراى امتداد و كشش متصل واحد است .
در باره اين نوع ادراكات دو نكته هست كه از لحاظ فلسفى لازم است مورد توجه قرار گيرد الف اينكه اين مفاهيم از كجا ناشى شده و منشاء اين تصورات چيست .
گروهى از فلاسفه اروپا كه آنها را عقليون مىگويند كسانى كه بپارهاى از تصورات ناشى از فطرت و غير منتهى بحس معتقدند منشاء اين تصورات را فقط عقل مىدانند اين گروه مىگويند چونكه نقطه شىء بدون بعد و خط شىء يك بعدى و سطح شىء دو بعدى در خارج وجود ندارد و آنچه وجود دارد اشياء سه بعدى يعنى اجسام است پس منشاء اين تصورات نمىتواند احساس باشد زيرا احساس فرع آنست كه محسوس وجود خارجى داشته باشد پس اين تصورات مستقيما از قوه عقلانى ناشى شده است .
گروه ديگر كه آنها را حسيون مىگويند كسانى كه تمام ادراكات و تصورات را منتهى بحس مىدانند معتقدند كه منشاء تصورات رياضى نيز ادراكات حسى خارجى است مىگويند تصور نقطه و خط و سطح و دايره و غيره نيز از ديدن اشيائى در طبيعتبراى ذهن حاصل شده است لكن آن امورى كه ابتداء منشاء تصور اين مفاهيم هستند مصداق دقيق و واقعى نيستند بلكه آنها نمونه ناقصى براى ذهن هستند و ذهن پس از ادراك آنها با قدرت فعاله خود كامل آن نمونهها را ميسازد مثلا ديدن اشيائى مانند سر سوزن نمونه شده است كه ذهن تصور نقطه حقيقى را اختراع نمايد و ديدن چيزهاى باريكى مانند نخ نازك و چيزهاى مدورى مانند ماه شب چهارده براى ذهن نمونه واقع شده كه تصور خط و دايره را بمعناى هندسى آنها ابداع نمايد .
هر چند عقيده عقليون دائر بر اينكه تصورات مفاهيم هندسى هيچگونه استنادى باحساس ندارد صحيح نيست و دليلى هم كه اقامه كردهاند و در بالا ذكر شد نا تمام است چنانكه در فلسفه در باب نسبت مقدار به جسم ثابتشده لكن اين اندازه مورد اتفاق همه علماء حتى علماء حسى است كه در ادراك كميات متصله ذهن بدون دخالت و فعاليت نيست .
ب- منشا اصلى تصور خط و سطح و دايره و غيره را چه عقل بدانيم و چه حس نزاع بالا شكى نيست كه اين امور با خواص و كيفياتى كه ما ادراك مىكنيم در طبيعت مادى وجود ندارد ولى البته نه از اين جهت كه راسيوناليستهاى اروپا مىگفتند كه خط و سطح مثلا يك بعدى و دو بعدى هستند و آنچه در طبيعت وجود دارد جسم سه بعدى استبلكه از جهت اينكه آنچه در طبيعت مادى وجود دارد اعم از ماده مغزى و ماده خارجى منقسم و داراى اجزاء و مفاصل است و اين امور در ظرف ادراك ما صاف و يكپارچه و يك نواخت وجود دارند مثلا ما فصل مشترك دو سطح مكعب را بصورت خط و حد فاصل يك جسم را از فضاى خارج بصورت سطح و رسم حاصل از حركت پايه پرگار را بصورت دايره ادراك مىكنيم و حال آنكه از روى قرائن قطعى علمى ميدانيم كه در فضاى مادى خط و سطح و دايره با اين كيفيت وجود ندارد بلكه در باره دايره مىتوان گفت اصلا در طبيعت وجود ندارد پس اين امور با اين خواص معينى كه در ذهن ما دارند مادى نيستند و ذهن آنها را در فضاى ديگرى كه فضاى ذهن يا فضاى هندسى مىتوان ناميد و با فضاى مادى متفاوت است رسم مىكند .
ما در مسائل هندسى در ذهن خود خطوط و اشكالى رسم مىكنيم و بر روى آنها احكام ثابت قطعى صادر مىكنيم مثلا در ذهن خود دايره يا مثلث رسم مىكنيم و ذهن ما احكام مخصوص دواير و مثلثات را با كمال قطعيت و يقين صادر مىكند رياضيات قطعىترين علوم بشمار آمده و حال آنكه در طبيعت مادى اين احكام بلا موضوع هستند .
فيليسين شاله در متودولوژى در فصل روش رياضيات بيانى دارد كه در اينجا مورد استفاده است مىگويد اشكال هندسى را ذهن در فضاى موهومى كه شبيه استبه مكان محسوس و لكن عين آن نيست رسم مىكند مقصود از مكان محسوس محيطى است كه انسان اشياء خارجى را در آنجا مىيابد اين محيط را انسان بينا بوسيله چشم و اشخاص كور بوسيله لامسه و مدد سامعه درك مىكنند مكان محسوس هميشه پر است از اشياء چون اشيائى كه آنرا پر مىكنند گوناگون و از حيث مقاومت مختلف است مكان محسوس غير متجانس است و محدود هم هست زيرا ميدان ديد و مسافتى كه از آن مىتوان صدائى را شنيد محدود مىباشد اما فضاى هندسى بر خلاف مكان محسوس محيطى است تهى و متجانس و بى كران و بى نهايت قابل قسمت .
و خلاصه اين بيان آنكه از راه عدم انطباق خواص ادراكات ما در باره كميات متصله با خواص معينه ماده ناچار بايد اين ادراكات را غير مادى بدانيم.
و بعبارت ديگر كه شخص اشكال كننده بيشتر مىپسندد ما در مورد ادراك خط و سطح و جسم مىپنداريم چيزهائى بى خواص ماده موجود شدهاند يعنى در ظرف پندار ما چيزهائى بى خواص ماده موجود شدهاند و اين چيزها موجودند زيرا خطا و صواب و پندار و حقيقت مفاهيمى هستند نسبى و قياسى پندارهاى ما هنگامى كه با خارج سنجيده شود پندار و پوچ است و گر نه حقيقتى است از حقايق .
اين سخن را كه در مورد محسوسات با حواس ظاهره گفتيم در مورد خواص روحى مانند اراده و كراهت و حب و بغض و علم و تصديق وجدانيات باصطلاح منطق نيز صادق و قابل تطبيق است زيرا ما اين پديدهها را آشكار و بى ترديد در خودمان مشاهده مىنماييم در حالى كه خواص عمومى ماده را از قبيل انقسام و تحول درست دقتشود ندارند پس اينگونه پديدههاى نفسانى نيز مادى نخواهند بود .
و نيز اين سخن را در مورد يك دسته ديگر از ادراكات مدركات كليه عقليه باصطلاح فلسفه نيز مىتوان اجراء كرد زيرا معانى كليه با يك سلسله اوصاف و خواصى مقارنند كه در ماده ممتنع الوقوع هستند اگر چه در عين حال به ماده به نحوى انطباق دارند مانند مفهوم انسان كلى كه بهر انسان خارجى صادق استبا اين همه در ماده انسانى كه بهر انسان قابل تطبيق باشد نداريم زيرا هر انسان كه در خارج مىباشد شخصى است كه بغير خود قابل تطبيق نيست .
اين معانى كليه كلى و ثابت و مطلق مىباشد و در جهان ماده موجودى با اين صفات نداريم و هر چه هستشخصى و متغير و مقيد مىباشد پس اين سلسله از مدركات را نيز مجرد از ماده بايد شمرد
برهان ديگر
در مورد علم تنها يك نگاه كافى است اگر باريكبينى كرده و با وجدان صاف بيازمائيم خواهيم ديد صورت علمى و تغير با هم هيچگونه سازش ندارند و بعبارت فلسفى حيثيت علم غير از حيثيت تغير و تحول مىباشد و با توجه به اينكه موجود مادى عين تغير و سيلان ستبايد قضاوت كرد كه سنخ علم غير از سنخ ماده است .
اگر چنانچه براى باريكى اين نكته ذهنتان آماده دريافتنش نباشد ممكنستحالات مختلفه علم و ادراك را مانند معرفت و تذكر شناختن و به يادافتادن در اين باب بسنجيد چيزى را كه ادراك كردهايم و دو باره ادراك مىكنيم مىفهميم كه مدرك در حال دويمى همان خود مدرك اولى ما است .
موضوع قدرت ذهن براى حفظ و نگاهدارى آنچه بوسيله يكى از حواس احساس نموده قوه حافظه و سپس يادآورى آنها و تشخيص اينكه اين يادآورى شده عين همان ادراك گذشته است و ادراك جديد نيستيكى از اسرارآميزترين مسائل روحى است .
مراحل مختلف ادراك از نظر علماى روان شناسى
دقت فلسفى در اين مسئله بخوبى واضح مىكند كه دستگاه روحى و ادراكى در ما وراء دستگاه اعصاب و فعاليتهاى عصبى قرار گرفته و بر خلاف فرضيه ماديين ادراكات را از خواص معينه ماده نمىتوان دانست .
براى اينكه زمينه استدلال روشن شود اول چگونگى اين استعداد ذهنى را مطابق آنچه هر كسى حضورا و وجدانا در خود مىيابد و روانشناسان تشريح كردهاند يادآورى مىكنيم سپس بذكر تئورىهاى علمى و فلسفى در باره آن مىپردازيم .
ترديدى نيست كه اگر انسان چيزى را بوسيله يكى از حواس خود احساس نمود براى دفعات بعد مىتواند آن چيز را در ذهن خود حاضر سازد بدون آنكه احتياج داشته باشد كه از نو آنرا احساس نمايد مثلا اگر يك روز رفيق خود را در يك نقطه معين ملاقات نمود و بين آنها مذاكراتى واقع شد خاطرهاى از اين ملاقات و مذاكره در ذهن او باقى مىماند و هر قتبخواهد آن ملاقات و گفتگو را يادآورى مىكند و آن منظره و كلمات را در صفحه ذهن حاضر ميسازد با تميز و تشخيص اينكه اين خاطرات فعلى تخيل موهوم نيست كه ذهن از خود اختراع كرده باشد و احساس مجدد هم نيستيعنى آن ملاقات و گفتگو در زمان حاضر تكرار نشده استبلكه اين خاطرات مربوط به ملاقات و گفتگوهائى است كه در گذشته واقع شده است .
علماء روانشناسى مىگويند از ابتداء اينكه ذهن انسان چيزى را در تحت تاثير عوامل خارجى احساس مىكند تا هنگامى كه خود بخود بدون تاثير عوامل خارجى آنرا در زمان بعد مورد توجه قرار مىدهد چهار مرحله را طى مىكند :
احساس ابتدائى فراگيرى
١- احساس ابتدائى فراگيرى يعنى يك چيز ابتداء بايد احساس بشود تا آنكه ذهن آنرا نگاهدارى و يادآورى نمايد بديهى است تا چيزى از خارج وارد ذهن نشود نگاهدارى و يادآورى معنا ندارد .
حفظ نگاهدارى
٢- حفظ نگاهدارى چيزى كه وارد ذهن مىشود تا اثرى از خود باقى نگذارد يا خود باقى نماند ممكن نيستخود بخود با نبودن عوامل مؤثر خارجى مجددا در صفحه ذهن حاضر شود .
تذكر يادآورى
٣- تذكر يادآورى يعنى مورد توجه قرار دادن آن خاطره گذشته يا حاضر كردن آن خاطره گذشته در صفحه روشن ذهن .
تشخيص بازشناسى
٤- تشخيص بازشناسى يعنى تميز دادن اينكه اين يادآورى امر گذشته است نه احساس مجدد و نه تخيل واهى .
تئوريها و فرضيههاى دانشمندان راجع به مرحله دوم از اين چهار مرحله مرحله حفظ است .
راجع به اين جهت كه صورتهاى ادراكى در مدتى يكه مورد توجه ذهن نيست در چه حالى استبه چه نحو نگاهدارى مىشود مثلا در مثال بالا پس از آنكه رفيق خود را ملاقات نمود و مذاكراتى بين آنها صورت گرفت در مدتى كه اين ملاقات و مذاكره مورد توجه ذهن نيست در چه حالى است و به چه نحو نگاهدارى مىشود كه بعدها ميتواند مرحله سوم يادآورى و مرحله چهارم بازشناسى را طى كند .
اينك شرح بعضى تئوريهاى مهم در باره اين موضوع .
بعضى از حكماء يونان قديم معتقد بودهاند كه تصويرى از شىء ادراك شده در مغز نقش مىبندد و عين آن تصوير در مغز باقى مىماند اين نظريه امروز طرفدارانى ندارد و از جهاتى مردود است .
دكارت مىگويد تاثيرات ابتدائى شيارهائى در مغز ايجاد مىنمايد و هر وقت روح بان شيارها عبور نمود تاثيرى مشابه تاثير اولى ايجاد مىكند مطابق اين نظريه روح در ذات خود موجودى است مستقل از بدن ولى از ادراكات تنها چيزى كه باقى مىماند شيارهاى مغزى است اين نظريه نيز نه مورد قبول فلاسفه روحى و نه مورد قبول فلاسفه مادى است .
نظريههاى ديگرى نيز هست كه قابل توجه نيست و ما فقط به شرح دو نظريه يكى مبنى بر مادى بودن حافظه كه طرفداران مادى بودن روح در عصر اخير آنرا اختيار كردهاند و پيروان مكتب ماترياليسم ديالكتيك آنرا تشريح كردهاند و ديگر مبنى بر مادى نبودن حافظه مطابق اصول مخصوص مكتب فلسفى صدر المتالهين مىپردازيم و ضمنا اشكالاتى كه به نظريه مادى بودن حافظه وارد مىشود براى خوانندگان محترم توضيح مىدهيم و اين دو نظريه را تحت عنوان نظريه روحى و نظريه مادى بيان مىكنيم .
نظريه روحى
صاحبان اين نظريه ادراكات را فعاليت مستقيم نفس جوهر غير مادى مىدانند و اعمال عصبى را تنها مقدمه بوجود آمدن اين ادراكات مىدانند مطابق اين نظريه نسبت ادراكات بنفس نسبت فعل استبه فاعل و باصطلاح فلسفى اين ادراكات قيام صدورى دارند بنفس نه قيام حلولى و عين اين صور ادراكى در صقع نفس باقى است و تذكر يادآورى عبارت است از مورد توجه قرار دادن همان صور اوليه .
مطابق اين نظريه عين صورتهاى ادراكى اولى حفظ و نگاهدارى مىشود و بعدها مورد يادآورى و بازشناسى قرار مىگيرد .
نظريه مادى
صاحبان اين نظريه هر چند نتوانستهاند بطور قطعى اظهار نظر كنند مىگويند بر خلاف نظريه بالا هيچگاه عين ادراكات اوليه حفظ و نگاهدارى نمىشود و اينطور نيست كه هر صورت ادراكى در ذهن پديد آمد قوه حافظه عين آنرا نگاهدارى كند زيرا ادراك عبارت است از فعاليت اعصاب و اعصاب در باره يك شىء نمىتوانند فعاليت مداوم داشته باشند يعنى فعاليتهاى اعصاب هر لحظه متوجه شىء مخصوصى است و در حالى كه چيزى مورد توجه نيست قهرا سلسله عصبى در باره آن فعاليت ندارد پس در حال عدم توجه خاطره ادراكى بصورت ادراك وجود ندارد و نمىتواند وجود داشته باشد اين دانشمندان مىگويند هر چيزى كه يكبار ادراك شد فقط اثرى از او در يك نقطه مخصوصى از مغز مثلا يك يا چند سلول پيدا مىشود و هر وقت آن نقطه مخصوص در اثر يك عامل خاصى اراده و غيره تهييجشد اعصاب دو باره به فعاليت مىپردازند و باعث دو باره توليد شدن ادراك اولى مىگردند مثلا در مثال بالا ملاقات و مذاكره با رفيق در حالى كه مورد توجه نيستبصورت خاطره ادراكى در ذهن موجود نيستبلكه فقط اثرى از وى در يك نقطه معين مغز باقى مىماند كه هر وقت آن نقطه تحريك شود باعث دو باره توليد شدن آن خاطره ادراكى مىگردد و شخص مىپندارد كه خود اين خاطره محفوظ و باقى بوده .
على هذا مطابق اين نظريه هر تذكر و يادآورى توليد جديدى استبر خلاف نظريه اول كه تذكر را توليد جديد نمىداند و ما براى توضيح بيشتر نظريه ماديين را در باره مادى بودن حافظه از قول خودشان نقل مىكنيم : دكتر ارانى در پسيكولوژى مىگويد: در عمل حافظه بايد توجه كرد كه چگونه يك تاثير يا احساس در روح ثابت مىشود چگونه محفوظ مىماند چطور دو باره توليد مىشود چگونه روح قضيه را در ازمنه گذشته مجسم مىنمايد و در اينطور باين پرسشها پاسخ مىدهد مىگويد گويا جادههاى ارتباطى ما بين قضايا توليد مىگردد و اين جادهها در مغز باقى مىماند وجود اين راهها سبب محفوظ بودن يك قضيه در حافظه و تهييج آنها باعث دو باره به يادآمدن آن قضيه مىگردد و در با نگرانى و ترديد مىگويد: معلوم نيست ارتباط حافظه مدت زيادى به چه حالت در روح باقى مىماند و به چه ترتيب مىتوان قضيه مخصوصى را دو باره در روح توليد نمود مىتوان قبول نمود كه موقع به يادآوردن قضايا شخص بطور ارادى حالت فشار خون يا درجه حرارت يا عوامل ديگر فيزيكى را در مغز تغيير مىدهد .
مطابق نظريه مادى بودن حافظه دستگاه مغز عينا مانند دستگاه ضبط صوت است كه صدا بر روى يك صفحه يا يك نوار ضبط مىكند همانطورى كه مثلا دستگاه نوار مغناطيسى اين خاصيت را دارد كه كلماتى كه در برابر ميكروفون ادا مىشود در خود ضبط مىكند يعنى اثرى از آنها در نقطههاى مخصوص پيدا مىشود كه هر وقت آن نقطه با عوامل خاص فنى هييجبشود درست صدائى مانند همان صداى اصلى كه در برابر ميكروفون پيدا شده توليد مىكند و اينطور نيست كه هميشه صوت با حالت صوتى در نوار موجود باشد فقط وقتى بحالت صوتى موجود مىشود كه نقطه مخصوص تهييجشود مغز هم عينا همينطور است اگر تاثيرات خارجى بر سلسله عصبى وارد شد سلسله عصبى عكس العملى توليد مىكند اين عكس العمل همان خاصيت ادراك كردنست و پس از آن اثرى از آن در يك نقطه معين مغز باقى مىماند و كيفيت اين اثر معلوم نيست اينقدر معلوم است در حال عدم توجه كه مغز در باره شىء ادراك شده فعاليتى نمىكند ادراك با حالت ادراكى نمىتواند موجود باشد لكن هر وقت آن نقطه معين تهييجشد ادراك اولى دو باره توليد مىگردد .
اين بود خلاصه نظريه مادى بودن حافظه بر اين نظريه چند ايراد مهم وارد است :
١- اينكه مطابق اين نظريه بايد هر مفهوم ذهنى را بيك يا چند سلول معين اختصاص بدهيم و اين قابل قبول نيست زيرا اولا بديهى است كه هنگام ادراك يا به يادآوردن يك مفهوم تنها يك يا چند سلول بكار نمىافتد مثلا هنگام ديدن چيزى تمام سلولهاى باصره بكار مىافتد و هنگام ديدن چيز ديگر باز همان سلولها به فعاليت مىپردازد و همچنين هنگام به يادافتادن يا شنيدن و غيره و نظر به ورود امثال اين ايراد است كه خود ماديين در صحت اين نظريه اظهار ترديد كردهاند.
دكتر ارانى در پسيكولوژى مىگويد روح هر وقت ميتواند توليد تجسمات كند مثلا ميتواند يك مرد يا يك سگ را با تمام يا اغلب صفات مجسم نمايد ترتيب توليد اين شكل مجسم در روح هنوز به وسائل علمى معين نشده و عقايد مختلفه در اين باب موجود است مثلا اگر فرض كنيم پس از ديدن يك سگ يك دسته از سلولهاى دماغ براى توليد تجسم سگ بدون وجود حيوان مستعد مىشوند در اين صورت بايستى براى هر شىء يك دسته مخصوص سلول معين شود و اين مشكوك است چون عده سلولها براى اشياء لا تعد و لا تحصى كافى نخواهد بود .
ثانيا اگر فرض كنيم هنگام ديدن يا شنيدن چيزى يك سلول يا چند سلول معين متاثر مىشود و با ديدن يا شنيدن چيز ديگر يك يا چند سلول ديگر چه علتى دارد كه اگر ديدن يا شنيدن همان شىء اول تكرار شد يك عده سلول ديگر متاثر نمىشود و فقط همان سلولهاى اولى تهييج مىشوند و يادآورى محقق مىگردد .
٢- همانطورى كه در بالا اشاره شد يكى از خواص حافظه بازشناسى استيعنى تشخيص اين خصوصيت كه اين يادآورى شده عين همان اولى است و ادراك فعلى جديد نيست و موهوم و بى معنا هم نيست و اين با نظريه مادى بودن حافظه سازگار نيست زيرا اگر فرضا ما مغز را نسبتبادراكات مانند يك دستگاه ضبط صوت بدانيم تنها داراى اين خاصيتخواهد بود كه هر وقت نقطه خاص تحريك شود ادراكى شبيه ادراك اولى از هر جهت توليد كند همانطورى كه دستگاه ضبط صوت صدائى عينا شبيه صداى اولى توليد مىكند نه عين آنرا در صورتى كه ما وجدانا و حضورا ميدانيم كه ذهن ما داراى خاصيتبازشناسى استيعنى تشخيص مىدهد كه اين او است و توليد جديد و فعل جديد نيست و خلاصه اين اشكال اينكه از راه عينيت كه از مشخصات قوه حافظه است نمىتوان نظريه مادى بودن حافظه را پذيرفت .
٣- مغز با همه محتويات خود تغيير مىكند و دستخوش تحول و تبدل است و در طول عمر هفتاد ساله يكنفر چندين بار ماده مغزى وى با همه محتويات خود عوض شده و ماده ديگرى جايگزين آن شده در صورتى كه خاطرات نفسانى وى چه تصورات مانند چهره رفيق ايام كودكىاش كه در ده سالگى او را ديده و قيافه آموزگارش كه پس از دوره دبستان او را نديده و چه تصديقات مثل اينكه در دبستان شنيده كه ارسطو شاگرد افلاطون بوده است و او باين مطلب اذعان تصديق باصطلاح منطق پيدا كرده تمام اينها همانطور محكم و پابرجا در ذهنش باقى است و خلاصه تمام تصورات و تصديقات سابقش كما كان باقى مانده است و اگر اينها جايگزين در ماده بود قهرا تغيير كرده بود .
و اما مثال عكسى كه در آب جارى مىافتد كه در متن از طرف ماديين ذكر شده است پيدا است كه يك مثال شاعرانه است زيرا اينكه ما او را ثابت مىبينيم تنها بجهت آن است كه در خيال ما صورت ادراكى باقى دارد و اگر فرضا حتى در خيال صورت ادراكى باقى نمىداشت ما هرگز او را باقى نمىپنداشتيم خلاصه اين اشكال آنكه از نظر ثبات ادراكات ذهنى كه از مشخصات قوه حافظه است نمىتوان نظريه مادى بودن قوه حافظه را بپذيريم .
راههاى تاييد نظريه مادى بودن حافظه
طرفداران مادى بودن حافظه مهمترين استدلالى كه در زمينه مادى بودن حافظه كردهاند اينست كه ما عملا مىبينيم حافظه مربوط استبه بعضى از قسمتهاى مغز و هر چند براى بسيارى از اعمال روحى از قبيل حافظه و دقت هنوز محل معين و مشخصى تعيين نشده است ولى ترديدى نيست كه با تغيير يا اختلالى كه در بعضى از قسمتهاى دماغ پيدا مىشود حافظه از بين ميرود پس معلوم مىشود كه حافظه از خواص تشكيلات مادى مغز است و اصولا مىتوان از دو راه نظريه مادى بودن حافظه را تاييد نمود .
عروض نسيان
١- عروض نسيان ترديدى نيست كه هر انسان بلكه حيوانى بتفاوت دچار فراموشى مىشود هيچ كس نيست كه تمام خاطرات دوره زندگانى خود را در ياد داشته باشد و حال آنكه اگر حافظه غير مادى بود نسيان و فراموشى معنا نداشت زيرا فراموشى در اثر محو شدن صور ادراكى از صفحه ذهن عارض مىشود و اگر روح از خود وجود مستقلى از بدن مىداشت و صور ادراكى مصنوع و معلول او و غير مادى بودند مىبايست هميشه باقى باشند زيرا منشا و علت آنها كه به عقيده روحيون يك امر مجرد استباقى است و هر معلولى در بقاء تابع علتخودش مىباشد ولى مطابق نظريه مادى علت فراموشى واضح استيعنى تغييراتى است كه در ماده عصبى حاصل مىشود اختلاف اشخاص از لحاظ قدرت حافظه مربوط بوضع ماده عصبى آنها است .
دكتر ارانى مىگويد قدرت حافظه يك شخص منوط به قدرتى است كه ماده عصبى وى در مقابل حفظ تغييرات دارد هر قدر وضعيت تغيير را بتواند نگاهدارى كند قدرت حافظه بيشتر خواهد بود .
عروض امراض حافظهاى
٢- عروض امراض حافظهاى كه در اثر اختلالات مخصوص در دستگاه مغز حاصل مىشود بسيار اتفاق افتاده كه يكنفر در اثر يك مرض يا در اثر يك ضربه محكم كه بر مغزش وارد شده تمام خاطرات گذشته يا قسمتى از آنها را بكلى از ياد برده استبعضى از مصدومين ايام جنگ كه بسختى قسمتسر و جمجمه آنها مصدوم شده بود پس از بهبودى پدر و مادر و فاميل و شهرى كه در آنجا بزرگ شده بودند و حتى نام خود را بكلى از ياد برده بودند پس معلوم مىشود كه حافظه يك امر مادى است كه در اثر وقوع اختلال در دستگاه مغز بكلى از بين ميرود .
پاسخ به استدلال نظريه مادى بودن حافظه
پاسخ اين استدلال اينست كه هر چند حافظه غير مادى استيعنى صور ادراكى در ما وراء ماده نگاهدارى مىشود ولى تذكر يادآورى كه عبارت است از حاضر ساختن صور ادراكى در صفحه آشكار ذهن يك نوع فعل كار است و در فلسفه ثابتشده است كه روح در فعل و كار خود احتياج به ماده دارد و ماده را بعنوان آلت فعل استخدام مىكند على هذا فراموشيها چه آنهايى كه بواسطه طول مدت در حال عادى پيدا مىشود و چه آنهايى كه بواسطه اختلالات مغزى حاصل مىشود نه از اين جهت است كه خاطرات ذهنى بكلى معدوم شده استبلكه تنها از اين جهت است كه قدرت يادآورى روح براى احضار آنها در سطح ذهن بواسطه فقدان آلت فعل از بين رفته است .
برگسون دانشمند بزرگ قرن بيستم به نقل مرحوم فروغى مىگويد فرق استبين حافظه و ذاكره حافظه يعنى آنچه تصوير اشياء و معانى را در ياد نگاه مىدارد امر مادى و خاصيت دماغ نيستبلكه بعكس استيعنى ماده حاجب حافظه و مايه فراموشى است و فقط ذاكره است كه عمل دماغ است تصاوير اشياء و معانى همواره در حافظه مضبوط است و هيچگاه محو نمىشود ولى دماغ همچون پرده است كه بر حافظه كشيده شده و ذاكره قوهايست از دماغ كه بموجباتى و در اوقاتى پرده را پس ميكشد و آنچه در حافظه مضبوط استبياد مىآورد ذاكره عمل است عمل كار بدن است و دماغ كه ذاكره را صورت مىدهد جزئى از بدن است ولى حافظه انبار صور است و صور ذوات نيستند بلكه معانىاند و معانى در مكان نيستند .
دليل بر اينكه بواسطه طول مدت يا عروض اختلالات مغزى صور ادراكى معدوم نمىشوند و فقط قدرت يادآورى و احضار آنها كه احتياج به ماده دارد از روح سلب مىشود اينست كه آزمايشهاى متعدد روانى ثابت كرده است كه در حالات غير طبيعى يا فشارهاى غير عادى كه بر روح وارد مىشود ناگهان تمام خاطرات گذشته كه انسان آنها را فراموش كرده استبياد مىآيد .
اين مطلب در روانشناسى جديد مورد تسلم است ما اينجا فقط به نقل كلام خود دكتر ارانى كه عقائد مادى دارد و روح را فقط بعنوان خاصيت مخصوص ماده مىشناسد اكتفا مىكنيم وى در پسيكولوژى مىگويد: هنوز بطور اطمينان معلوم نشده است آيا تمام قضايايى كه در لحظههاى متوالى زندگانى توليد مىشود در روح ثابت و باقى است يا نه از يك طرف ملاحظه مىنماييم قضاياى اغلب دقائق دوره زندگانى خود را بكلى فراموش كردهايم به قسميكه هيچ وقت ديگر نمىتوانيم آنها را در روح دو باره توليد كنيم يعنى بياد بياوريم اما از طرف ديگر امتحانات متعدد نشان مىدهد در حالات غير طبيعى مثلا هيپنوز اشخاصى كه حشيش استعمال كردهاند اشخاصى كه بواسطه گرسنگى مشرف بمرگ مىباشند و غيره پس از برطرف شدن عامل غير طبيعى اين اشخاص اظهار مىنمايند قضاياى بعيد العهد دوره حيات خود را بياد آوردهاند .
بعضى از علماء ديگر نيز تصريح كردهاند كه اشخاص در دم احتضار جميع امورى را كه در مدت زندگانى ادراك كردهاند در يك آن بياد مىآورند .
از اينرو مىتوان از جنبه علمى كاملا احتمال داد كه روح پس از مفارقت از بدن تمام خاطرات دوره عمر خود را از كوچك و بزرگ و تمام اعمال نيك يا بد خود را در مدت زندگانى پيش
خود حاضر ببيند چندين قرن است كه فلاسفه الهى اين ادعا را دارند و همچنين چيزى را كه ادراك نموده و سپس فراموش كرده يا غفلت مىورزيم و دوباره به يادش مىافتيم همان اولى به يادمان مىافتد اگر چنانچه مدرك ما در هر دو حال يك واحد حقيقى نبوده و ثبات و بقائى كه حافظ عينيت است نداشت تحقق معرفت و تذكر معنى نداشتبا اينكه معرفتها و تذكرهائى با مرور هفتاد سال يا كمتر و بيشتر داريم كه در ظرف اين مدتها اعصاب و مغز با همه محتويات مادى خود چندين بار تا آخرين جزء مادى خود تغيير و تبديل يافتهاند .