اصول فلسفه و روش رئاليسم. جلد ۲

اصول فلسفه و روش رئاليسم.11%

اصول فلسفه و روش رئاليسم. نویسنده:
گروه: کتابها

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 95 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15858 / دانلود: 2870
اندازه اندازه اندازه
اصول فلسفه و روش رئاليسم.

اصول فلسفه و روش رئاليسم. جلد ۲

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

.اصول فلسفه و روش رئاليسم ،

جلد دوم

نويسنده : استاد شهيد مرتضي مطهريرحمهم‌الله

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

هيچ فنى به اندازه فلسفه به تجزيه و تحليل هاى عقلانى نيازمند نيست و فلسفه نيز با هيچ چيز ديگر به اندازه اين تجزيه و تحليلها سر و كار ندارد و همين امر موجب شده كه مسايل فلسفه بالطبع داراى يك نوع غموض و اعضال بوده باشد نيازمندى شديد فلسفه به منطق نيز از همين جا سرچشمه مى ‏گيرد

سر و كار داشتن زياد فلسفه با تجزيه و تحليل هاى عقلانى حكما و بالاخص حكماى جديد اروپا را متوجه اين نكته ساخت كه قبل از ورود در حل و فصل و تجزيه و تحليل معضلات فلسفى بايد انسان و افكار و ادراكات و طرز اعمال ذهنى و عقلانى انسان را مورد بررسى و مطالعه قرار داد تا آنجا كه بعضى يكباره معتقد شدند كه فلسفه خود انسان است

اين توجه توجه بسيار بجا و بموقعى است و ضمنا اهميت ‏شگرف و عظيم منطق را كه بخشى از اين قسمت است روشن مى ‏سازد

در اين كتاب نيز اين اصل كاملا مورد توجه و عنايت واقع شده و قبل از هر چيز ادراكات و طرز اعمال ذهنى و عقلانى انسان با يك روش مخصوص بخود اين كتاب مورد بررسى قرار گرفته و چنانكه در جلد اول ملاحظه فرموديد سه مقاله از مجموع چهار مقاله آن جلد مباحث مربوط بادراكات بود و جلد دوم نيز كه اكنون از نظر خواننده محترم مى ‏گذرد مربوط به همين قسمت است

اين جلد مشتمل بر دو مقاله است كه يكى مقاله ٥ تحت عنوان پيدايش كثرت در ادراكات و ديگرى مقاله ٦تحت عنوان ادراكات اعتبارى طرح شده است

هر چند مقاله ٥تحت عنوان حس و عقل طرح نشده ولى نتايجى كه از مباحث‏ حس و عقل و تجربه و تعقل انتظار مى ‏رود از اين مقاله گرفته مى ‏شود و همانطورى كه خواننده محترم آگاه است مشاجره حسى و عقلى قسمت مهم مباحثات فلسفى و منطقى و علم النفسى جديد را تشكيل مى ‏دهد

در مقاله ٥ به مطالبى برمى ‏خوريم كه همانطورى كه مورد توجه كامل قدما نبوده فلسفه يا منطق و علم النفس جديد نيز راهى براى آن باز نكرده يعنى تحقيقاتى كه در آن مقاله شده يك گام تازه‏ اى است كه در عالم فلسفه برداشته شده

مقاله ٦ متكفل يك مبحث فلسفى نو و بى سابقه ديگرى است كه تا آنجا كه ما اطلاع داريم براى اولين بار اين مبحث در اين سلسله مقالات طرح شده و آن مبحث مربوط به تميز و تفكيك ادراكات حقيقى از ادراكات اعتبارى است و اين مطلب از مطالعه خود مقاله روشن خواهد شد

متاسفانه با آنكه يكسال است كه از نشر جلد اول اين كتاب مى ‏گذرد و اينجانب در اين مدت تا سر حد امكان و تا آنجا كه فرصت و فراغت اجازه مى ‏داد كوشش كرد كه براى اين دو مقاله پاورقى بنويسد و به توضيح قسمت هايى و اضافه كردن عند اللزوم قسمت هاى ديگرى بپردازد بالاخره توفيق حاصل نشد كه مقاله ٦ را به اتمام برساند

مطابق آنچه خودم پيش‏بينى كردم تتميم آن مقاله در حدود سه ماه ديگر انتشار اين جلد را تاخير مى ‏انداخت و من ميل نداشتم كه بيش از اين نشر اين جلد را به تعويق بياندازم خصوصا با بى صبرى و انتظار زيادى كه خوانندگان محترم جلد اول اين كتاب ابراز مى ‏داشتند و از طرف ديگر تمام دوره اين مقالات از طرف حضرت مؤلف دام بقائه تهيه شده و بايد هر چه زودتر براى بقيه مقالات فكرى كرد و در دسترس خوانندگان علاقه‏مند اين كتاب گذاشت از اين روى با وجود آنكه قسمت هاى باقى مانده آن مقاله مشتمل بر مسايل دقيق و حساسى بود و فى الجمله يادداشت هايى هم براى آنها تهيه كرده بودم از تتميم آن صرف نظر كردم و اميدوارم كه خواننده محترم كه تا كنون به لحن اين مقالات كم و بيش آشنا شده است از خود متن مقاله بهره وافى و كافى ببرد و البته اگر بنا بشود به همين ترتيب براى ساير مقالات پاورقى نوشته شود با در نظر گرفتن عوايق و موانعى كه تا كنون براى اينجانب بوده و هست مدت زيادى وقت لازم خواهد بود كه اين مقالات به اتمام برسد روى اين جهت‏شايد براى مقالات بعدى تصميم ديگرى اتخاذ و ترتيب ديگرى در نظر گرفته شود

با آنكه دست ‏يافتن به معما هاى فلسفى منت هاى آرزو و غايت اشتياق غريزى انسان است و موفقيت در اين راه اعماق وجدان و بطون ضمير انسان را خرسند مى ‏سازد غموض و پيچيدگى طبيعى مسايل فلسفى از يك طرف و جمود و خشكى آنها يعنى بر كنار بودن آنها از مداخله عواطف و احساسات و سر و كار داشتن با منطق و تعقل محض از طرف ديگر موجب شده كه فلسفه در نظر غالب اشخاص با يك قيافه عبوس و گرفته‏ اى جلوه كند

ولى ترديدى نيست كه سبك نگارش و طرز تفهيم مطالب عامل مهمى براى آسان كردن يا دشوار ساختن مطالب محسوب مى ‏شود و همانطورى كه در مقدمه جلد اول يادآور شديم در اين كتاب حتى الامكان سعى شده كه مطالب ساده و دور از اصطلاحات نامفهوم بوده و در خور فهم عموم اشخاصى باشد كه آشنايى مختصرى با فلسفه دارند

حسن است قبال و مزيد عنايتى كه از طرف عموم علاقه‏مندان به معرفت نسبت‏به جلد اول شد مى ‏رساند كه سعى ما به نتيجه رسيده است

تذكر اين نكته لازم است كه مى ‏بينيم بسيارى گمان كرده ‏اند كه منظور اصلى اين كتاب فقط انتقاد و رد فلسفه مادى است لهذا ناچاريم كه مجددا در مقدمه اين جلد يادآور شويم كه هدف و مقصد اين كتاب عاليتر از اين است و اگر مقصود فقط رد فلسفه مادى و بيان انحرافات ماترياليسم ديالكتيك بود اينقدر بخود زحمت نمى ‏داديم و مباحث عميق و دقيق فلسفه را طرح نمى ‏كرديم

ما در همين دو مقاله به مباحث و مسايلى برمى ‏خوريم كه پيشروان فلسفه مادى بويى از آنها نبرده ‏اند و كمترين فايده‏ اى كه خواننده عزيز از اين دو مقاله مى ‏برد اين است كه بخوبى درك مى ‏كند كه ماديين فرسنگها از مرحله دورند و در اعماقى كه بزرگان فلاسفه شرق و غرب در باب افكار و ادراكات و عقل و معقول غور كرده ‏اند نتوانسته ‏اند وارد شوند و صدها نكته باريكتر از مو در اين مباحث هست كه ماديين بكلى از آنها بى اطلاعند

همانطورى كه در مقدمه جلد اول گفته شد هدف اصلى اين كتاب بوجود آوردن يك سيستم فلسفى عالى بر اساس استفادهاز زحمات گرانمايه هزار ساله فلاسفه اسلامى و از ثمره تحقيقات وسيع و عظيم دانشمندان مغرب زمين و از بكار بردن قوه ابداع و ابتكار است و لهذا در اين سلسله مقالات هم مسايلى كه در فلسفه قديم نقش عمده را دارد و هم مسايلى كه در فلسفه جديد حايز اهميت است طرح مى ‏شود و در ضمن قسمت هايى مى ‏رسد كه نه در فلسفه اسلامى و !٧ نه در فلسفه اروپايى سابقه ندارد

علم و معرفت را هيچگاه به يك زمان معين يا بر يك قوم و ملت معين وقف نكرده ‏اند و اگر امتياز علم در انحصار اشخاص معين بود اين پيشرفت‏حيرت‏آورى كه امروز مى ‏بينيم حاصل نمى ‏شد

وضع مخصوص تمدن امروز بشرى و از بين رفتن فاصله‏ ها و باز شدن معارف شرق و غرب به روى يكديگر بهترين فرصتها را براى شخص محقق پيش مى ‏آورد كه نتايج قرنها رنج و مطالعه و تحقيق را كه از راه هاى مختلف بدست آمده مورد استفادهقرار داده و با بكار بردن نيروى ابداع و ابتكار راه هاى تازه‏ اى باز كند و باب هاى ديگرى بگشايد و همواره در چنين فرصت هايى بوده كه علم و فلسفه توانسته ‏اند مراحل جديدى را طى كنند

تهران - اسفندماه ١٣٣٣ شمسى - مرتضى مطهرى

پيدايش كثرت در ادراكات

مقدمه

مبحثى كه در اين مقاله مى ‏خواهيم وارد آن بشويم مانند مباحث مقالات ٢ و ٣ و ٤ از مباحث مربوط به علوم و ادراكات بشرى است در اين مقاله از جنبه خاصى ادراكات ذهنى مورد مطالعه و تحقيق واقع شده است و آن جنبه عبارت است از بررسى در باره كيفيت‏حصول كثرت در ادراكات

ممكن است ابتدا خواننده محترم پيش خود تصور كند كه جنبه حصول كثرت در ادراكات احتياج به بحث و تحقيق ندارد زيرا كثرت ادراكات تابع كثرت مدركات است و اينكه ما ادراكات و تصورات زيادى در ذهن خود داريم معلول آن است كه اشياء زيادى در ما وراء ذهن ما وجود دارد و چون آن اشياء واقعى خارجى كثير و متعددند و هم آنها هستند كه در اثر بر خورد ويژه با قواى ادراك كننده ادراكات را توليد مى ‏كنند قهرا و جبرا منشا پيدايش ادراكات كثيره مى ‏شوند ولى ما نظر خواننده محترم را جلب مى ‏كنيم كه در اين مقاله نظر به اين قسم كثرت در ادراكات نيست زيرا اين قسم كثرت در ادراكات بالذات مربوط بكثرت مدركات خارجيه است و بالتبع مربوط بادراكات است

آنچه در اين مقاله در باره آن بحث و تحقيق مى ‏شود كثرت هايى است كه بالذات مربوط بخود ادراكات است و ربطى بكثرت واقعى مدركات ندارد و به عبارت ديگر آن كثرتى كه مورد توجه خواننده محترم است ‏يعنى كثرتى كه ادراكات بواسطه كثرت مدركات دارند از جنبه انفعالى ذهن سرچشمه مى ‏گيرد و اما آنچه مورد بحث و تحقيق اين مقاله است كثرت هايى است كه از جنبه فعاليت ذهن ناشى مى ‏شود و عامل اصلى آن تكثير خود ذهن است

در ضمن تشريح كيفيت‏حصول كثرت در ادراكات راه حصول ادراكات يعنى اينكه ادراكات و تصورات از چه مجرايى وارد ذهن مى ‏شود و همچنين حدود توانايى ذهن در كسب مجهولات و اينكه در چه حدودى ذهن بشر قدرت مداخله و قضاوت دارد نيز تشريح مى ‏شود

هر چند در اين مقاله تحت عنوان حس و عقل بحثى نشده ولى نتيجه‏ اى كه از بحث‏حس و عقل انتظار مى ‏رود از مباحث مختلف اين مقاله مى ‏توان گرفت زيرا در ضمن مطالب اين مقاله تشريح مى ‏شود كه چه سنخ ادراكات است كه ذهن مستقيما از راه يكى از حواس خارجى يا داخلى از يك پديده‏ اى صورت گيرى و عكس بردارى مى ‏نمايد و چه سنخ ادراكات است كه از اين قبيل نيست و ذهن از غير راه احساس مستقيم به آن ادراكات نايل مى ‏شود

از آنجايى كه نه در فلسفه قديم و نه در فلسفه و روانشناسى جديد سابقه ندارد كه تحت عنوان كيفيت پيدايش كثرت در ادراكات ذهن و ادراكات ذهنى مورد نقادى و تجزيه و تحليل قرار بگيرد ممكن است ابتدا تا اندازه‏ اى مطالب اين مقاله با ذوق خواننده محترم غير مانوس جلوه كند ولى ما در پاورقى‏ها سعى مى ‏كنيم مطالب را با اصطلاحات و مطالبى كه اذهان خوانندگان محترم با آنها مانوس است تقريب و تفهيم كنيم و مخصوصا هر جا كه با نظريات فلاسفه جديد تماس پيدا مى ‏شود تا آنجا كه مقدور ما است و با وضع اين مقاله متناسب است در تقريب و مقايسه و قضاوت و انتقاد سعى بيشترى مى ‏كنيم

همانطورى كه در مقدمه مقاله چهار گفته شد مسايل مربوط به علم ادراك چه در فلسفه قديم و چه در فلسفه و علوم جديد بسيار حايز اهميت است و بالخصوص فلاسفه و محققين اروپايى در چهار قرن اخير بيشتر همت‏خويش را صرف تحقيق در اين مسايل كرده ‏اند به طورى كه مى ‏توان گفت‏سه مسئله زير : ١ - ارزش معلومات ٢ - راه حصول علم ٣ - تعيين حدود علم محور مسايل فلسفى اروپا بشمار مى ‏رود و همانا اختلاف نظر در مسئله اول است كه فلاسفه را از سوفسطائيان و جزميون را از شكاكان جدا كرده است و اختلاف نظر در مسئله دوم است كه دانشمندان اروپا را به دو دسته مهم عقليون و حسيون منقسم و مشاجره عظيمى بين دو دسته به پا كرده است و اختلاف نظر در مسئله سوم است كه عقايد و نظريات دانشمندان را در باره فلسفه تعقلى كه بارزترين مصداقش فلسفه اولى متافيزيك است و قدما آنرا علم كلى و فلسفه حقيقى مى ‏خواندند مختلف كرده است ‏به طورى كه گروهى تحقيق در اين فن و قضاوت در باره مسايل مربوط به آن را نفيا و اثباتا از حدود توانايى ذهن بشر خارج دانسته ‏اند و گروهى بر عكس اين فن را يقينى‏ترين و بى نيازترين فنون دانسته ‏اند

از سه مسئله بالا مسئله اول در مقاله ٤ تحقيق شد و دو مسئله ديگر به اضافه يك رشته مطالب اساسى ديگر در ضمن مطالب اين مقاله تحقيق مى ‏شود و براى اينكه خواننده محترم سابقه ذهنى كافى داشته باشد و مورد گفتگو را در اين دو مسئله دريابد به شرح ذيل مى ‏پردازيم

راه حصول علم

در اين مسئله گفتگو در اين است كه مبدا و منشا اولى علم بشر چيست و ادراكات ابتدائى يعنى عناصر بسيط اوليه ادراكات به چه كيفيت و از چه راه پيدا مى ‏شود و بعبارت ديگر ما مى ‏دانيم كه تفكر يعنى از بسائط مركبات ساختن و از مفردات قضايا ساختن و از قضايا قياسات تشكيل دادن و نتيجه گرفتن و از قياسات و نتايج فلسفه و علوم پديد آوردن پس مايه اصلى تفكر مفردات و بسائط است ‏حالا بايد ديد آن مفردات و بسائط كه سرمايه اصلى فكر بشر است از چه راهى و از كجا عارض ذهن بشر مى ‏شود؟

قدر مسلم اينست كه اين مطلب از دوره‏ هاى قديم تا عصر حاضر همواره مورد توجه بشر بوده و اختلاف نظرها با شكل هاى مختلف در باره آن وجود داشته است از عقايد دانشمندان يونانى قبل از سقراط اطلاع زيادى در دست نيست و چنانكه گفته مى ‏شود غالب آن دانشمندان و از آن جمله سوفسطائيان اصحاب حس بوده ‏اند يعنى مبدا و منشا تمام تصورات و ادراكات جزئى و كلى معقول و غير معقول را حواس مى ‏دانسته ‏اند و معتقد بوده ‏اند يگانه راه حصول ادراكات براى بشر حواسى است كه به او داده شده است در آن دوره‏ ها كسى كه درست نقطه مقابل اين نظريه را انتخاب كرده افلاطون است

افلاطون

وى مطابق آنچه معمولا در تاريخ فلسفه به وى نسبت مى ‏دهند معتقد بوده كه علم و عرفت ‏به محسوسات تعلق نمى ‏گيرد زيرا محسوسات متغير و جزئى و زائل شدنى هستند و متعلق علم بايد ثابت و كلى و دائم باشد معرفت‏ حقيقى درك مثل است كه واقعيتهائى كلى و ثابت و دائم هستند و آنها معقولند نه محسوس اين معرفت عقلى براى روح هر كسى قبل از اينكه باين عالم بيايد حاصل شده زيرا روح قبل از اينكه باين عالم بيايد در عالم مجردات بوده و مثل را مشاهده مى ‏نموده بعدا در اثر مجاورت و مخالطت ‏با بدن و امور اين عالم آنها را از ياد برده ولى از آنجايى كه در اين عالم است نمونه و پرتوى از آن حقايق است روح با احساس اين نمونه‏ ها گذشته‏ ها را به ياد مى ‏آورد و از اينرو هيچيك از ادراكاتى كه براى انسان در اين جهان دست مى ‏دهد ادراك جديد نيست ‏بلكه تذكر و يادآورى عهد سابق است اين عقيده منسوب به افلاطون شامل چند جهت است

١ - روح قبل از تعلق به بدن موجود است

٢ - روح از ابتداء تعلق به بدن معلومات و معقولات زيادى در باطن ذات خود همراه دارد

٣ - عقل مقدم بر حس است و ادراك معانى كليه مقدم است ‏بر ادراك جزئيات

٤ - راه حصول علم مشاهده مثل است

از همان زمان خود افلاطون بوسيله شاگردش ارسطو با اين عقيده مخالفت‏شد و وجود معلومات قبلى بلكه وجود روح قبل از بدن و همچنين تقدم عقل بر حس و تقدم ادراكات كلى بر ادراكات جزئى مورد انكار قرار گرفت

ارسطو

اساس نظريه ارسطو در باب علم و معرفت ‏بر اينست كه روح در ابتداء در حد قوه است عداد محض است و بالفعل واجد هيج معلوم و معقولى نيست تمام معقولات و معلومات بتدريج در همين جهان برايش حاصل مى ‏شود

بعد از ارسطو پيروان مكتب وى عقل را از لحاظ طى مراحل مختلف و درجاتى كه در همين جهان در راه تحصيل معرفت مى ‏پيمايد به درجاتى تقسيم كرده ‏اند از اين قبيل عقل بالقوه عقل بالملكه عقل بالفعل عقل بالمستفاد با اختلاف بيان هايى كه در تقرير اين مراتب هست گويند اول كسى كه اين طبقه‏بندى را مطابق مسلك ارسطو بيان كرده است اسكندر افريدوسى از حكماء اسكندريه است

مطابق نظريه ارسطو ادراك جزئيات مقدم است ‏بر ادراك كليات يعنى ذهن ابتداء به درك جزئيات نائل مى ‏شود سپس بوسيله قوه عاقله به تجريد و تعميم مى ‏پردازد و معانى كليه انتزاع مى ‏كند نظريه ارسطو در باب حصول معرفت‏شامل دو قسمت اصلى زير است : ١ - ذهن در ابتدا واجد هيچ معلوم و معقولى نيست تمام ادراكات و تصورات جزئى و كلى در همين جهان براى نفس حاصل مى ‏شود

ادراكات جزئى مقدم است ‏بر ادراكات كلى

ولى در عين حال سندى در دست نيست كه آيا ارسطو قسمت دوم نظريه خويش را در باره جميع معلومات و معقولات داشته يعنى حتى آن قسمت از تصورات عقلى را كه در منطق خويش آنها را بديهيات اوليه خوانده از همين قبيل مى ‏دانسته است و عقيده داشته كه بديهيات اوليه عقليه نيز مسبوق بادراكات جزئيه حسيه است و يا آنكه آن عقيده را در خصوص ماديات و كلياتى كه منطبق به افراد مادى هستند داشته و اما بديهيات اوليه را معتقد بوده كه بتدريج‏خود بخود و بدون وساطت و دخالت ادراكات جزئى حسى براى عقل حاصل مى ‏شود يعنى معتقد بوده كه عقل اين تصورات را از پيش خود ابداع مى ‏نمايد و بالاخره اين قسمت مهم در نظريه ارسطو تاريك است و روشن نيست و همين تاريكى موجب شده كه دانشمندان متحير شوند و نظريه ارسطو را در باب عقل و حس مختلف تقرير كنند بعضى او را حسى بدانند و بعضى عقلى و بعضى او را در اين مسئله متهم به تذبذب كنند ما در آخر اين مقدمه در اين باره باز سخن خواهيم گفت

نظر حكماء اسلامى

اين دانشمندان غالبا از نظريه ارسطو در باب كيفيت‏حصول علم و معرفت پيروى نموده ‏اند و هر دو قسمت نظريه ارسطو را كه در بالا شرح داديم پذيرفته ‏اند يعنى از طرفى اعتراف دارند كه نفس انسان در حال كودكى در حال قوه است عداد محض است و لوح بى نقشى است كه فقط است عداد پذيرفتن نقوش را دارد و بالفعل واجد هيچ معلوم و معقولى نيست و از طرف ديگر ادراكات جزئى حسى را مقدم بر ادراكات كلى عقلى مى ‏شمارند به اضافه اينكه آن قسمت مهم كه در نظريه ارسطو تاريك و مبهم است در نظريه دانشمندان اسلامى روشن است زيرا اين دانشمندان تصريح كرده ‏اند كه تمام تصورات بديهيه عقليه امورى انتزاعى هستند كه عقل آنها را از معانى حسيه انتزاع كرده است چيزى كه هست اين است كه فرق است ‏بين انتزاع مفاهيم كلى كه منطبق به محسوسات مى ‏شود از قبيل مفهوم انسان و مفهوم اسب و مفهوم درخت و بين انتزاع بديهيات اوليه و مفاهيم عامه از قبيل مفهوم وجود و عدم و وحدت و كثرت و ضرورت و امكان و امتناع و آن فرق اينست كه انتزاع دسته اول مستقيما از راه تجريد و تعميم جزئيات محسوسه براى عقل حاصل شده است ولى دسته دوم از دسته اول بنحو ديگرى انتزاع شده است و بعبارت ديگر دسته اول عينا همان صور محسوسه هستند كه از راه يكى از حواس وارد ذهن شده ‏اند و سپس عقل با قوه تجريدى كه دارد از آن صور محسوسه يك معناى كلى ساخته ولى دسته دوم مستقيما از راه حواس وارد ذهن نشده ‏اند بلكه ذهن پس از واجد شدن صور حسيه با يك نوع فعاليت‏خاصى و با يك ترتيب خاصى اين مفاهيم را از آن صور حسيه انتزاع مى ‏كند لهذا دسته اول در اصطلاح فلسفه معقولات اوليه و دسته دوم كه متكى به دسته اول هستند معقولات ثانيه خوانده مى ‏شوند و همين معقولات ثانيه فلسفى است كه بديهيات اوليه منطق و موضوعات غالب مسائل فلسفه اولى را تشكيل مى ‏دهند و در هر حال چه معقولات اوليه و چه معقولات ثانويه مسبوق به ادراكات جزئيه حسيه ‏اند

در اينجا كافى است كه گفتار صدر المتالهين را در شواهد الربوبيه و در اسفار گواه بياوريم : وى در اشراق نهم از شاهد اول از مشهد سوم كتاب شواهد الربوبيه مى ‏گويد اولين چيزى كه از آثار محسوسات كه معقول بالقوه هستند و در خزانه متخيله حافظه مجتمع هستند حادث مى ‏شود بديهيات است و آن عبارت است از اوليات و تجربيات... در مبحث عقل و معقول اسفار پس از آنكه عمل آلات حسيه را بيان مى ‏كند و مى ‏گويد حواس به منزله جاسوس هاى مختلفى هستند كه از نواهى مختلف خبر مى ‏آورند و نفس از طريق اين جاسوسها بهره‏مند مى ‏شود اينطور بگفته خود ادامه مى ‏دهد سپس اين تصورات حسيه نفس را مستعد مى ‏كند براى حاصل شدن بديهيات اوليه تصوريه و بديهيات اوليه تصديقيه

در اينجا بى مناسب نيست كه گفتار متكلم و مفسر معروف امام فخر رازى در تفسير كبير را نيز نقل كنيم : فخر رازى در جلد پنجم تفسير كبير در ذيل آيه كريمه( وَاللَّـهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ) آيه ٨٠ از سوره نحل مى ‏گويد نفس انسان در آغاز خلقت از جميع علوم و معارف خالى است و خداوند حواس را به او عنايت فرمود تا از اين راه علوم و معارف را استفادهكند وى از جمله (لا تعلمون شيئا) استفادهمى ‏كند كه نفس انسان در آغاز كودكى واجد هيچ معلومى نيست و از تعقيب اين جمله به جمله( وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ ) استفادهمى ‏كند كه آغاز نقش بستن علوم و معارف بر لوح ضمير انسان از مجراى حواس است ‏سپس بطور تفصيل وارد اين مطلب مى ‏شود و ابتداء بصورت اشكال مى ‏گويد : تصورات و تصديقات يا بديهى هستند يا نظرى و البته نظريات بايد از بديهيات كسب شوند پس مى ‏بايست‏بديهيات قبل از حصول نظريات در ذهن وجود داشته باشند و در اينجا اين سؤال يا اشكال پيش مى ‏آيد كه آيا خود بديهيات از كجا پيدا شده ‏اند آيا از آغاز خلقت همراه بوده ‏اند يا آنكه بعد پيدا شده ‏اند شق اول يقينا باطل است زيرا ما مى ‏دانيم كه جنين در رحم مادر به هيچ بديهى علم ندارد مثلا نمى ‏داند كه اجتماع نقيضين محال است ‏يا اينكه كل اعظم از جزء است و بنا بر شق دوم لازم مى ‏آيد كه بديهيات نيز كسبى باشند و اگر كسبى باشند مى ‏بايست از علوم ديگر اكتساب شوند و لازمه اين مطلب اينست كه تمام بديهيات مفروضه ما نظرى باشند و بعلاوه اين رشته تا بى نهايت پيش خواهد رفت و بجائى نخواهد رسيد

فخر رازى پس از ذكر اين اشكال مى ‏گويد اين اشكالى است ‏بسيار قوى و خودش اينطور از اشكال جواب مى ‏دهد : شق دوم را اختيار مى ‏كنيم و قبول مى ‏كنيم كه بديهيات در آغاز نبوده ‏اند و بعد حاصل شده ‏اند و لازمه اين مطلب كسبى و نظرى بودن نيست زيرا حصول بديهيات با اعانت‏حواس سمعى و بصرى انجام مى ‏آيد نه از راه كسب و نظر و استدلال سپس به تفصيل بيشترى در اطراف اين جواب مى ‏پردازد و آن تفصيل خالى از نقصان هم نيست

اين بود نظريه دانشمندان اسلامى در اين خصوص ولى در عين حال در نظريه اين دانشمندان يك قسمت مهم ديگر تاريك است و آن قسمت مربوط به كيفيت انتزاع بديهيات اوليه عقليه از محسوسات است اين دانشمندان با اينكه تصريح كرده ‏اند كه عقل قادر نيست تصورى را از پيش خود ابداع نمايد و حتى بديهيات اوليه تصوريه منطق كه موضوعات غالب مسائل فلسفه اولى را تشكيل مى ‏دهند امورى انتزاعى هستند كيفيت انتزاع اين مفاهيم و اينكه ذهن چگونه عمل مى ‏كند و از چه راه و به چه ترتيب باين مفاهيم نائل مى ‏شود با كمال اهميتى كه دارد بيان نكرده ‏اند اين دانشمندان همواره در منطق و در فلسفه از يك سلسله معانى و مفاهيم از قبيل مفهوم وجود و عدم و وحدت و كثرت و ضرورت و امكان و امتناع و غيره بعنوان هاى مفاهيم انتزاعيه يا معقولات ثانيه يا خارج محمول ياد مى ‏كنند و اشعار مى ‏دارند كه اين معانى و مفاهيم بطور انتزاع از معانى ديگرى مهيات از قبيل اسب و درخت و انسان و سفيدى و سياهى و شكل و غيره بدست آمده ولى هيچگونه توضيحى نمى ‏دهند كه اين انتزاع يعنى چه و چگونه اين معانى از آن معانى با اينكه مفهوم هايى مغاير آن مفهوم‏ها هستند زائيده شده ‏اند و آيا واقعا ممكن است كه يك مفهومى مفهوم ديگر را بزايد و يك معنايى كه قبلا از راه حس مثلا وارد ذهن شده يك معناى ديگرى را كه ذهن نسبت‏به او بى سابقه است و از او بكلى خالى و عارى است ‏به دنبال خود بكشاند؟!!

در اين مقاله براى اولين بار در تاريخ فلسفه به اين مطلب مهم توجه شده و كيفيت و ترتيب انتزاع اين مفاهيم به اضافه يك رشته مطالب اساسى ديگر بيان شده است

نظريه‏ هاى جديد

در اروپا از قرن شانزدهم به بعد مسئله بالا بصورت و شكل ديگرى مورد گفتگو واقع شده و مشاجره عظيمى بر پا كرده است ‏سير اين مسئله در ميان اروپائيان با آنچه در بالا گذشت از لحاظ شكل و كيفيت مختلف است

دانشمندان اروپائى در مسئله بالا راه حصول علم دو دسته هستند عقليون و حسيون

عقليون

اين دسته معتقدند كه ادراكات ذهنى بر دو قسم است ‏يك قسم همانها است كه مستقيما از راه يكى از حواس وارد ذهن شده است و قسم دوم آنها است كه عقل از پيش خود آنها را ابداع كرده است و آنها فطرى و خاصيت ذاتى عقل هستند به عقيده عقليون اينگونه تصورات هيچ مبدا و منشاى جز خود عقل ندارد و اين تصورات قبل از هر حس و احساسى براى عقل حاصل هستند و اگر فرض كنيم كه هيچ صورت محسوسه‏ اى وارد ذهن نشود باز ذهن از خود و پيش خود واجد اين تصورات است

دكارت كه سر دسته عقيلون است پاره‏ اى از مفاهيم و تصورات را از قبيل وجود و وحدت و حتى بعد و شكل و حركت و مدت را نام مى ‏برد و مى ‏گويد اين تصورات هيچگونه است نادى بحس ندارند و فطرى و ذاتى عقل است ‏بعد از دكارت جماعتى از فلاسفه پيدا شدند كه اصول عقايد دكارت را با فى الجمله اختلاف پذيرفتند به عقيده دكارت و ساير عقليون علم حقيقى كه قابل اعتماد و اطمينان است همان است كه از راه معقولات فطرى بدست آمده باشد ما در مقدمه مقاله ٤ بمناسبتى گفتار دكارت و پيروانش را نقل كرديم رجوع شود به جلد اول مقاله چهارم كانت نيز به وجه ديگرى قائل به معانى فطرى شد و يك رشته از تصورات ديگرى را ما قبل حس و احساس خواند به عقيده كانت مفهوم زمان و مكان و آنچه منشعب از اين دو مفهوم است از اين قبيل است وى جميع مفاهيم رياضى را فطرى و ما قبل حس و احساس مى ‏داند

روى نظريه عقليون عناصر ساده اوليه عقليه بر دو قسم است قسم اول معقولاتى كه از راه يكى از حواس خارجى يا داخلى وارد ذهن شده است و قوه عاقله با نيروى تجريد از آنها صورت كلى و معقول ساخته است قسم دوم معقولاتى كه فطرى و خاصيت ذاتى عقل است و هيچگونه است نادى بحس و احساس ندارد

حسيون

به عقيده اين دسته تصورات فطرى ذاتى معنا ندارد ذهن در ابتدا به منزله لوح سفيد و بى نقشى است و بتدريج از راه حواس خارجى و حواس داخلى نقشهائى را مى ‏پذيرد كار عقل جز تجريد و تعميم يا تجزيه و تركيب آنچه از راه يكى از حواس وارد ذهن مى ‏شود چيزى نيست تمام تصورات ذهنى بدون است ثناء صورتهائى هستند كه ذهن بوسيله آلات حسيه از يك پديده خارجى از قبيل سفيدى و سياهى و گرمى و سردى و نرمى و درشتى و غيره يا از يك پديده نفسانى از قبيل لذت و رنج و شوق و اراده و شك و جزم و غيره عكس بردارى نموده و سپس با قوه تجريد و تعميم از آنها معانى كليه ساخته و با قوه تجزيه و تركيب صور گوناگونى از آنها پديد آورده است

سر دسته اين جماعت ژان لاك انگليسى است و اين جمله كه گفته شده است ضرب المثل لاتينى است از وى در اين باب معروف است در عقل چيزى نيست كه قبل از آن در حس وجود نداشته باشد

روى اين نظريه عناصر اوليه عقل بشر منحصر است ‏به آنچه از راه يكى از حواس خارجى يا داخلى وارد ذهن شده است

در اين مقاله هر دو نظريه معروف اروپا ابطال مى ‏شود و اثبات مى ‏شود كه نه نظريه عقلى صحيح است و نه نظريه حسى يعنى نه آن طورى كه عقليون فرض كرده ‏اند عقل پاره‏ اى از مفاهيم و تصورات را بالفطره و بالذات واجد است و نه آن طورى كه حسيون پنداشته ‏اند محتويات ذهنى منحصر است ‏به آنچه ذهن بوسيله يكى از حواس خارجى يا داخلى از يك پديده خارجى يا از يك پديده نفسانى صورت گيرى نموده است و بعبارت ديگر تحقيق مى ‏شود كه نه آن طورى كه عقليون فرض كرده ‏اند عقل داراى آن خاصيت ذاتى است كه پاره‏ اى از مفاهيم را از پيش خود و بدون وساطت و مداخله هيچ قوه ديگرى ابداع نمايد و نه آن طورى كه حسيون پنداشته ‏اند كار عقل منحصر است ‏به تجريد و تعميم و تجزيه و تركيب صورت هاى محسوسه بلكه قوه مدركه انسان يك فعاليت ديگر نيز انجام مى ‏دهد كه ما او را نوعى خاص از انتزاع مى ‏ناميم و در اين مقاله تحت عنوان اعتبار نام برده مى ‏شود و همين اعتبار يا انتزاع است كه بديهيات اوليه تصوريه منطق و غالب مفاهيم عامه فلسفه را براى ذهن بشر بوجود آورده است و اين رشته مفاهيم انتزاعى از آن جهت مفاهيم عامه خوانده مى ‏شوند كه كلى‏ترين و عمومى ‏ترين تصوراتى است كه عارض ذهن بشر شده و كلى‏تر از اين تصورات ممكن نيست از قبيل تصور وجود و عدم و وحدت و كثرت و وجوب و امكان و امثال اينها اين مفاهيم عامه بترتيبى كه گفته خواهد شد از لحاظ پيدا شدن براى ذهن مؤخرند از مفاهيم خاصه و بالاخص از محسوسات خارجيه و از اين لحاظ در درجه دوم واقعند معقولات ثانيه ولى از لحاظ منطقى بديهى اولى مى ‏باشند يعنى از لحاظ فلسفى و روانشناسى در درجه دوم ‏اند و از لحاظ منطقى در درجه اول

علاوه بر اين جهت در اين مقاله راه پيدايش يك سلسله تصورات ديگر كه بعضى از آنها نيز بديهى اولى ‏اند و بعضى نه مانند مفهوم عليت و معلوليت و جوهر و عرض و حكم كه عموما فلاسفه در بيان راه پيدايش اين تصورات يا ساكتند و يا متحير بيان شده و در بيان اين راه از شهود نفسانى خاصى استفادهشده است كه معما را حل و اشكال را برطرف مى ‏كند توضيح اين مطالب بتدريج در ضمن خود مقاله خواهد آمد

تعيين حدود علم

اين مسئله نيز بصورت و شكلى كه در قرون اخيره ميان دانشمندان مطرح است كاملا جديد و بى سابقه است و نتيجه توجه خاصى است كه در قرون اخيره به عالم انسان و ادراكات ذهنى انسان شده است البته ساير دانشمندان نيز در باب محدوديت علم بشر سخنانى گفته ‏اند از قبيل اينكه حقايق عالم بى پايان است و قوه تفكر بشر محدود پس علم كل نصيب كسى نمى ‏شود و يا اينكه در باره حقيقت وجود هستى گفته ‏اند كه قابل معلوم شدن به علم حصولى نيست و آنچه با علم حصولى معلوم مى ‏شود از قبيل ماهيات است و امثال اين گفتارها ولى پيدا است كه هدف اين دانشمندان در اين سخنان با هدف دانشمندان جديد متفاوت و مختلف است در ميان دانشمندان جديد راجع به حدود علم دو نظريه است :

الف - جمعى از دانشمندان معتقدند كه قدرت قضاوت فكرى بشر فقط در حدود فنومن‏ها يعنى ظواهر و عوارض طبيعت و تعيين روابط و مناسبات آنها است و اين ظواهر و عوارض همانها است كه قابل احساس و تجربه هستند و اما تحقيق در باره كنه امور و ما وراء عوارض و ظواهر طبيعت‏خواه مربوط بخود طبيعت و خواه مربوط بما وراء الطبيعه باشد از دسترسى قضاوت فكرى بشر خارج است و آنچه هم تا كنون در اين باره گفته شده اصل و مبنائى نداشته صرفا لفاظى و خيال بافى بوده است

بعقيده اين دسته علوم طبيعى از قبيل فيزيك و شيمى و زيست‏شناسى و امثال اينها معتبر است زيرا در اين علوم جز روابط و مناسبات ظاهرى اشيايى كه قابل احساس و آزمايش هستند مورد نظر قرار نمى ‏گيرد روانشناسى نيز معتبر است زيرا اين فن با اسلوب جديد خود از ما وراء عوارض و حالات نفسانى از قبيل بحث از جوهريت و عدم جوهريت روح چشم مى ‏پوشد و صرفا فنومن هاى نفسانى و روابط و مناسبات آنها را جستجو مى ‏كند رياضيات نيز معتبر است زيرا اولا پيدايش مفاهيم رياضى از قبيل عدد و خط و سطح و جسم مبدا و منشا حسى دارد و ثانيا صحت مسائل رياضى را مى ‏توان عملا تاييد و تثبيت كرد و اما آنچه از اين قبيل نيست‏خواه مربوط به طبيعت‏باشد از قبيل بحث از حقيقت جسم طبيعى و اينكه آيا جسم در آخرين حد تجزيه خود مركب است از اجزاء خالى از بعد و يا آنكه واحد حقيقى جسم واجد بعد و شكل و مقدار است و خواه مربوط بما وراء الطبيعه باشد از قبيل بحث از وجود روح مجرد و وجود خدا و مباحث مربوط به جوهر و عرض و دور و تسلسل و مانند اينها تحقيق با اسلوب فنى در باره آنها نفيا و اثباتا خارج از قلمرو فكر بشر است

حسيون كه در بالا عقيده آنها را راجع به راه حصول علم بيان كرديم پيرو اين نظريه ‏اند زيرا آنان از طرفى عقيده دارند كه در عقل جز آنچه بحس در آمده باشد چيزى موجود نيست و كار عقل را منحصر به تصرف در صور محسوسه مى ‏دانند بدون آنكه بتواند غير از صور محسوسه تصورى را زياد كند و از طرف ديگر به محدوديت عمل حواس پى‏برده ‏اند و دانسته ‏اند كه فقط امور معينى است كه به احساس در مى ‏آيد

از اين دو مقدمه نتيجه گرفته ‏اند كه قدرت قضاوت فكرى بشر محدود است ‏بامور حسى و محسوسات لهذا فلسفه بمعناى حقيقى كلمه يعنى فنى كه صرفا متكى بمعقولات باشد در نظر اين دسته جز لفاظى و خيالبافى چيزى نيست‏ به عقيده اين گروه علم منفك از حس و فلسفه منفك از علم وجود ندارد

سيستم هاى فلسفى حسيون مانند خود علوم حسى محدود است ‏به يك سلسله مسائل كه از حدود توجيه عوارض و ظواهر طبيعت تجاوز نمى ‏كند معمولا در اصطلاحات اين دسته هر گاه فلسفه گفته شود منظور يك سلسله مسائل تعقلى و نظرى خالص نيست ‏بلكه پاره‏ اى از مسائل فيزيكى يا رياضى يا علم النفسى و حد اكثر منطقى كه جنبه عموميت ‏بيشترى دارد بنام فلسفه خوانده مى ‏شود

به عقيده حسيون فلسفه اولى متافيزيك كه قدماء براى او شان عالى و اهميت فوق العاده قائل بودند و آنرا فلسفه حقيقى و علم كلى و علم العلوم و علم اعلى مى ‏خواندند پايه و اساسى ندارد زيرا مسائل وى از حدود ظواهر طبيعت و محسوسات بيرون است و لهذا از حدود امكان بررسى بشر خارج است

از حسيون كسى كه زياد در اين باره اصرار و پافشارى كرده اگوست كنت است و از عقليون كسى كه اين عقيده را دارد كانت است

به عقيده اگوست كنت تاريخ فكر بشر تا كنون سه مرحله اساسى را پيموده است مرحله افسانه‏ اى و خيالى مرحله عقلى و فلسفى مرحله علمى و حسى در مرحله اول كه مربوط به دوران كودكى و توحش بشر است ‏بشر تمام حوادث را مربوط مى ‏كرد به ارباب انواع و ارواح طيبه و خبيثه در اين مرحله بشر هر حادثه‏ اى را كه مى ‏ديد از قبيل برف و باران و قحط و فراوانى و مرض و صحت و صلح و جنگ آنرا مربوط مى ‏كرد به اراده خدايان و دخالت ارواح نيك و بد

در مرحله دوم فكر بشر ترقى كرده و دريافته است كه نمى ‏توان حوادث طبيعت را با اراده خدايان توجيه نمود علل حوادث طبيعى را بايد در خود طبيعت جستجو كرد لهذا در اين مرحله فرض هاى عقلى را در توجيه حوادث پيش ميكشد و پاى قواى طبيعى و صور نوعيه و نفس ناميه و نفس حيوانيه و نفس ناطقه را به ميان مى ‏آورد اين مرحله از مرحله اول كاملتر است ولى آخرين مرحله نيست‏بلكه حلقه متوسطى است كه مرحله اول را به مرحله سوم مرتبط مى ‏كند

در مرحله سوم بشر متوجه شده است كه آن فرض هاى عقلى و فلسفى در توجيه حوادث بلا دليل است و تنها راه صحيح آنست كه از تعقيب كردن و جستجو كردن علل واقعى دست‏بكشد و فقط به تعيين روابط و مناسبات اشياء محسوسه كه وجود آنها محقق و مسلم است ‏بپردازد و بجاى آن فرض هاى عقلى خود حوادث طبيعت را علت‏يكديگر بشناسد در اين مرحله است كه نظريات بشر جنبه ثبوتى و تحققى پيدا مى ‏كند يعنى فقط حوادث محققه را دخالت مى ‏دهد و بس اگوست كنت‏خود را واضع فلسفه‏ اى مى ‏داند بنام پوزيتويسم كه آنرا فلسفه تحققى يا ثبوتى يا وضعى يا ظاهرى ترجمه كرده ‏اند و خودش اين فلسفه را نماينده مرحله سوم از مراحل سه‏گانه فكر بشر مى ‏داند

اگوست كنت مدعى است كه الان هم كه نوبت مرحله سوم رسيده است ‏باز كسانى پيدا مى ‏شوند كه هنوز طرز فكرشان متناسب با مرحله اول يا مرحله دوم است ايضا مدعى است كه يك فرد در دوره عمر ابتداء خيالى و افسانه‏ اى فكر مى ‏كند بعد اگر فى الجمله رشد پيدا كند طرز تفكرش عقلى و فلسفى مى ‏شود و هنگامى كه پخته و آزموده شد طرز تفكر فلسفى‏اش تبديل به تفكر علمى و حسى مى ‏شود

كانت نيز با آنكه از عقليون است و به معانى فطرى ذاتى عقلى قائل است منكر اعتبار فلسفه اولى است وى علم هاى مربوط به واقعيت هاى ما وراء ذهن را محصول همكارى عقل و حس مى ‏داند و مدعى است كه حس تنها يا عقل تنها نمى ‏تواند علمى بسازد

كانت علوم طبيعى را معتبر مى ‏داند زيرا محصول عقل و حس هر دو تا است رياضيات را نيز معتبر مى ‏داند زيرا هر چند در رياضيات به عقيده كانت‏حس دخالت ندارد و عقلى محض است ولى چون مسائل رياضى مربوط به فرضيات خود ذهن است قهرا صادق است زيرا عقل ميتواند در آنچه خودش فرض كرده قضاوت كند

ولى فلسفه اولى معتبر نيست زيرا نه مانند طبيعيات است كه حس بتواند دخالت كند و با شركت‏حس و عقل صورت علمى بخود بگيرد و نه مانند رياضيات است كه صرفا قضاوت در باره مفروضات و مخلوقات خود عقل باشد

استدلال منكرين اعتبار فلسفه تعقلى محض

توضيح اين مطلب لازم است كه منكرين اعتبار فلسفه تعقلى محض كه بارزترين مصداق آن فلسفه اولى و متفرعات آن است از دو راه مختلف استدلال مى ‏كنند و غالبا اين دو راه از يكديگر تفكيك نمى ‏شود :

١ - از راه علم النفسى يعنى از راه اينكه مواد و عناصر اوليه ذهنى بشر براى حل آن مسائل وافى نيست زيرا عناصر اوليه ذهن بشر منحصر است ‏بصور حسيه و عقل كارى جز تصرف در آن صور حسيه نمى ‏تواند انجام دهد و مسائل فلسفه تعقلى از حدود حس و احساس بیرون است

٢ - از راه منطقى يعنى از راه اينكه مقياس صحت و سقم قضاياى فكرى بشر منحصر است ‏به تجربه و آزمايش عملى و آن مقياس هاى عقلى كه منطق عقلى آنها را وسيله سنجش فكر و تميز دادن صحيح از سقيم و صحيح از خطا مى ‏داند مفيد و اطمينان بخش نيست و هر نظريه و فرضيه‏ اى هر چند مربوط بفنومن‏ها و توجيه ظواهر طبيعت‏باشد كه تحت آزمايش عملى در نيايد قابل اعتماد و اطمينان نيست و مسائل فلسفه تعقلى قابل آزمايش عملى نيست زيرا مثلا نمى ‏توان آزمايش كرد كه آيا وجود اصيل است ‏يا ماهيت و آيا دور يا تسلسل ممكن است ‏يا محال

ب - جمعى ديگر از دانشمندان جديد آن محدوديتى كه آن دسته در نظريه بالا براى علم قائل شده بودند منكرند و معتقدند كه در ما وراء محسوسات نيز مى ‏توان قضاوت كرد بعضى از اين دانشمندان اين نظريه را از آن جهت دارند كه به تصورات فطرى عقلى مستقل قائلند از قبيل دكارت و پيروانش و بعضى ديگر راه شهود و عرفان و سير باطن را پيشنهاد و پيروى كرده ‏اند فلسفه هانرى برگسون فيلسوف معروف عصر اخير متكى باين نظريه است و بعضى ديگر از راه ديگر و ما در اينجا خود را نيازمند به بيان نظريات آنان نميدانيم

در اين مقاله در ضمن اينكه پيدايش كثرت در ادراكات بيان مى ‏شود به هر دو اشكال منكرين اعتبار فلسفه تعقلى پاسخ داده مى ‏شود از طرفى در خلال بيان كيفيت‏حصول تكثر در ادراكات گفتگوى مفاهيم متافيزيكى به ميان خواهد آمد و معلوم خواهد شد كه اين مفاهيم از جنبه علم النفسى معتبرند و با آنكه مستقيما از راه حواس وارد ذهن نشده ‏اند منشاء صحيح و معتبر دارند و از طرف ديگر از جنبه منطقى ثابت‏خواهيم كرد كه تنها معيار و محك صحت و سقم قضايا تجربه و آزمايش عملى نيست و حتى خود تجربيون بدون توجه بيك سلسله قضاياى فكرى خواه ناخواه اعتقاد جزمى دارند كه قابل تجربه و آزمايش عملى نيست‏ بعلاوه در آينده معلوم خواهد شد كه بشر تا قبلا بيك سلسله قضاياى غير تجربى اعتقاد نداشته باشد نمى ‏تواند هيچ قضيه تجربى را بپذيرد

در خاتمه از بيان چند نكته ناگزيريم :

١ - اختلاف نظرى كه در مسئله راه حصول علم بين علماء شرق و غرب و حسى و عقلى است مربوط به علمها و ادراكات تصورى يعنى تصور هاى ساده ابتدائى خالى از حكم است كه عارض ذهن مى ‏شود از قبيل تصور سفيدى و سياهى و گرمى و سردى و خط و سطح و وجود و وحدت و كثرت و اما علم هاى تصديقى يعنى حكم هاى ذهنى كه آن تصورات را بيكديگر پيوند مى ‏دهد و وصل و فصل مى ‏كند از قبيل سفيدى غير از سياهى است ‏يا خط عارض سطح ست ‏يا وجود مساوى با وحدت است روشن است كه از مورد نزاع خارج است زيرا خود حكم صرفا يكنوع فعاليت كار ذهنى است و هرگز نمى ‏توان ادعا كرد كه حكم از مجراى يكى از حواس وارد ذهن شده است و همچنين نسبت و رابطه بين محمول و موضوع در خارج كه حكم ناظر به آن است معنا ندارد كه از مجراى يكى از حواس وارد ذهن شده باشد زيرا نسبت در خارج واقعيتى جدا از واقعيت طرفين موضوع و محمول ندارد و آنچه از راه حواس وارد ذهن مى ‏شود عبارت است از صور واقعياتى كه در اثر تماس ويژه آن واقعيات با آلات حسيه در ذهن پديد آمده است

حكم فعاليت كار و قضاوت ذهن است در ميان تصوراتى كه از راه حس يا راه هاى ديگر وارد ذهن شده است على هذا اختلاف نظر حسى و عقلى بترتيبى كه در باب تصورات جريان دارد در باب تصديقات جريان ندارد

در باب تصديقات اختلاف نظر ديگرى ميتواند وجود داشته باشد و آن اينكه ترديدى نيست كه پاره‏ اى از قضاوتها خود بخود براى ذهن دست نمى ‏دهد يعنى صرف تصور موضوع و محمول براى قضاوت و حكومت ذهن كافى نيست عوامل ديگرى مى ‏بايست دخالت كند تا ذهن بتواند قضاوت كند و همچنين ترديدى نيست كه يكى از عوامل مستعد كردن ذهن براى قضاوت و حكومت‏ هاى جزئى احساس است از قبيل قضاوت در باره اينكه اين كاغذى كه در دست من است ‏سفيد است و براى قضاوت هاى كلى و عمومى تجربه و آزمايش عملى است از قبيل تمام اطلاعات علمى ما راجع به طبيعت مثلا ما بطور كلى حكم مى ‏كنيم كه اجسام در اثر حرارت انبساط پيدا مى ‏كنند و بديهى است كه اگر تجربه و آزمايش عملى در كار نبود ذهن هيچ كس اين قضاوت و حكومت را نمى ‏كرد

حالا بايد ديد آيا تمام قضاوتها و حكومت هاى كلى و عمومى با دخالت تجربه و آزمايش صورت مى ‏گيرد و يا آنكه پاره‏ اى احكام و قضاوتها هست كه بدون هيچ عامل خارجى صورت مى ‏گيرد يعنى تنها تصور موضوع و محمول براى قضاوت ذهن كافى است ‏بديهيات اوليه تصديقيه باصطلاح منطق و بر فرض اينكه ما تصديقاتى غير از تصديقات تجربى داشته باشيم آيا ابتداء آن تصديقات در ذهن وجود پيدا مى ‏كند و سپس تصديقات تجربى يا آنكه كار بعكس است

در ضمن اين مقاله خواهد آمد كه تصديقات تجربى مؤخر است از يك سلسله تصديقات غير تجربى و بعلاوه توضيح داده خواهد شد كه اگر آن تصديقات غير تجربى را از ذهن بگيريم محال و ممتنع است كه ذهن از راه تجربه به تصديقى نائل شود و تمام تصديقات تجربى متكى است ‏به اصولى كه از غير راه تجربه ذهن آنها را تصديق كرده است و بعبارت ديگر اگر آن تصديقات ما قبل تجربه را از ذهن بگيريم بشر هيچگونه علمى به هيچ چيزى چه در مسائل طبيعى و چه در مسائل غير طبيعى نمى ‏تواند داشته باشد و كاخ علم و معلومات بشر يكباره ويران مى ‏شود يعنى ترديد يا انكار آن اصول غير تجربى مساوى با سوفسطائى‏گرى است

غالبا اين دو مطلب كه يكى مربوط به مبحث تصورات است و ديگرى مربوط به مبحث تصديقات با يكديگر اشتباه مى ‏شود على هذا ما هر چند تصوراتى مقدم بر تصورات احساسى نداريم ولى تصديقات زيادى مقدم بر تصديقات تجربى داريم بيان و توضيح بيشتر مطلب بالا با توجه به آنچه دانشمندان قديم و جديد در اين زمينه گفته ‏اند بعدا خواهد آمد

٢ - ما قبلا نظريه عقليون و نظريه حسيون جديد اروپا را كاملا شرح داديم و گفتيم كه عقليون بعضى از تصورات را ذاتى و فطرى عقل مى ‏دانند و معتقدند كه آن تصورات هيچگونه است ناد و ارتباطى به حس و محسوسات ندارد و همچنين نظريه ارسطو و دانشمندان اسلامى را راجع به عقل و حس و رابطه معقولات و محسوسات اجمالا بيان كرديم و تذكر داديم كه نظريه عقلى و نظريه حسى به اين صورتى كه در قرون جديده مطرح شده بى سابقه است و مخصوصا نظريه عقلى كه مبتنى است ‏بر اينكه بعضى از تصورات فطرى و ذاتى عقل و لازم لا ينفك آن است كه اولين بار از طرف دكارت اظهار شد هيچ سابقه ندارد ولى بعضى از دانشمندان خيال كرده ‏اند كه تمام كسانى كه بتصورات بديهى عقلى قائلند آن تصورات را فطرى و ذاتى عقل مى ‏دانند و لهذا بسيار ديده مى ‏شود كه ارسطو و فارابى و ابن سينا را جزء عقليون بمعناى مصطلح جديد كلمه بشمار مى ‏آورند ولى اين گمان باطل است زيرا هيچ لزومى ندارد كه ما بديهيات تصوريه عقليه را فطرى و ذاتى عقل بدانيم هيچ مانعى ندارد كه آن بديهيات بتدريج‏براى ذهن حاصل شوند و ذهن آنها را از تصورات حسى انتزاع نمايد ما عبارت صدر المتالهين را راجع به اينكه تمام بديهيات اوليه عقليه پس از پيدايش صور محسوسه براى ذهن حاصل مى ‏شود قبلا نقل كرديم و به تفصيل بيشترى بعدا نقل خواهيم كرد و در متن مقاله كيفيت انتزاع آن بديهيات از صور محسوسه بيان خواهد شد

مرحوم فروغى در «سير حكمت در اروپا» همين اشتباه برايش رخ داده و خيال كرده است كه تمام كسانى كه به بديهيات اوليه عقليه قائلند آن بديهيات را فطرى و ذاتى عقل مى ‏دانند مشار اليه در جلد سوم سير حكمت در اروپا در مقدمه‏ اى كه بر فلسفه فيخته نوشته و نظريه عقليون و حسيون را شرح داده است مى ‏نويسد : دكارت مانند پيشينيان از اصحاب عقل مدعى شد كه بعضى معلومات و ادراك پاره‏ اى از حقايق در نفس انسان سرشته شده و فطرى است و خاصيت عقل اوست و بحس و تجربه بستگى ندارد آنگاه در پاورقى توضيح مى ‏دهد شبيه به آنچه دانشمندان ما به عقل بالملكه منتسب مى ‏كنند در جا هاى ديگر آن كتاب نيز همين اشتباه تكرار شده است

آنچه دكارت معتقد است ‏با آنچه پيشينيان از اصحاب عقل گفته ‏اند بكلى متفاوت است و مخصوصا با آنچه دانشمندان ما به عقل بالملكه منتسب مى ‏كنند كوچكترين شباهتى ندارد زيرا اولا دكارت آن تصورات را خاصيت ذاتى عقل مى ‏داند و مدعى است كه همانطورى كه خاصيت ذاتى جسم بعد داشتن است ‏خاصيت ذاتى عقل ادراك اين مفاهيم فطرى است و آن مفاهيم به هيچ چيز بستگى ندارند مگر بخود عقل ولى دانشمندان ما معتقدند كه تمام معقولات بتدريج پيدا مى ‏شوند و از محسوسات آغاز مى ‏شود و تمام معقولات حتى بديهيات اوليه يك نوع وابستگى بمحسوسات دارند

ثانيا نظر دكارت غالبا به يك سلسله تصورات است كه خودش نام مى ‏برد و او معتقد است كه ما تصورات فطرى و ما قبل احساس داريم ولى آنچه اين دانشمندان در باب عقل بالملكه گفته ‏اند ناظر بتصديقات است ‏يعنى ناظر باين است كه ما تصديقاتى مقدم بر تصديقات تجربى داريم و چنانچه در نكته ١ گفته شد بين اين دو مطلب فرق بسيار است

و همين توهم كه هر كس به تصورات بديهى اولى قائل است پس مى ‏بايست آن تصورات را فطرى و ذاتى عقل بداند موجب شده است كه دانشمندان در باره ارسطو متحير بمانند بعضى او را حسى و بعضى عقلى بدانند و بعضى ديگر او را متهم به تذبذب كنند زيرا ديده ‏اند ارسطو يكجا بمخالفت افلاطون برخاسته و حس را مقدم بر عقل و ادراكات جزئى را مقدم بر ادراكات كلى شمرده و يكجا در منطق خويش از بديهيات اوليه عقليه سخن رانده و نتوانسته ‏اند درك كنند كه بين اين دو سخن منافاتى نيست هر چند از ارسطو چيزى كه مقصود حقيقى او را بيان كند نقل نشده ولى ممكن است كه با روشى كه دانشمندان اسلامى پيش گرفته ‏اند نظريه ارسطو را توجيه كرد

٣ - براى آنكه ذهن خواننده محترم از يك اشتباه لفظى مصون بماند ناچاريم توضيح زير را بدهيم

واژه ادراكات فطرى

واژه ادراكات فطرى در اصطلاحات فلسفى در موارد مختلفى است عمال مى ‏شود :

الف - ادراكاتى كه همه اذهان در آنها يكسان هستند يعنى همه اذهان واجد آنها هستند و همه اذهان مانند يكديگر آنها را واجدند و نه از جهت واجد بودن و واجد نبودن و نه از جهت كيفيت واجد بودن آنها در ميان اذهان اختلافى نيست از قبيل اعتقاد بوجود دنياى خارج كه حتى سوفسطائى نيز در حاق ذهن خود نمى ‏تواند منكر آن باشد ما در مقاله ٢ كلمه فطرى را باين معنا است عمال كرديم رجوع شود به پاورقى مقاله دوم جلد اول اين سنخ ادراكات تصورى و تصديقى را مى ‏توان ادراكات عمومى ناميد

ب - ادراكاتى كه بالقوه در ذهن همه كس موجود است هر چند بالفعل در ذهن بعضى موجود نيست ‏يا خلاف آن موجود است از قبيل معلوماتى كه با علم حضورى براى نفس معلوم هستند ولى هنوز به علم حصولى معلوم نشده ‏اند به عقيده صدر المتالهين فطرى بودن معرفت‏بذات حق از اين قبيل است

ج - در باب برهان منطق به قضايايى كه برهانشان همواره همراه آنها است و هيچ وقت در نفس حضور آن قضايا از حضور براهين و قياسات آنها منفك نيست فطريات مى ‏گويند قضايا قياساتها معها

د - ادراكات و تصوراتى كه خاصيت ذاتى عقل است و هيچگونه است نادى به غير عقل ندارد

در اين مقاله آنجا كه ادراكات فطرى مورد انكار قرار مى ‏گيرد معناى چهارم مقصود است و همين معنا است كه دكارت و پيروانش بان قائلند و حسيون منكرند ما با اينكه تصورات فطرى بمعناى چهارم را منكريم به تصورات و تصديقات فطرى بمعناى اول يعنى ادراكاتى كه تمام اذهان خواه و ناخواه در آنها على‏السويه ‏اند اعتقاد داريم و راه آنرا در طى خود مقاله بيان مى ‏كنيم ولى تا آنجا كه ما تفحص كرده‏ايم در فلسفه اروپا بين اين دو جهت تفكيك نشده يعنى قائلين به تصورات فطرى به معناى اول همانها هستند كه به فطريات بمعناى چهارم قائلند و تمام كسانى كه منكر فطريات بمعناى چهارم هستند منكر فطريات بمعناى اول نيز هستند و آن دانشمندان چنين پنداشته ‏اند كه تصورات و تصديقات عمومى و يكسان براى همه بشر راهى جز اينكه آنها را خاصيت ذاتى عقل بدانيم ندارد و اگر تصورات ذاتى عقل را انكار كنيم چاره‏ اى نيست از اين كه تصورات عمومى و يكسان براى همه بشر را نيز انكار كنيم ولى در اين مقاله اين دو قسمت از يكديگر تفكيك شده و در عين اين كه تصورات ذاتى عقل فطرى بمعناى چهارم مورد انكار قرار گرفته تصورات و تصديقات عمومى و يكسان براى همه بشر فطرى بمعناى اول اثبات شده و راه آن نيز بيان گرديده توضيح بيشتر در طى خود مقاله خواهد آمد

٤ - ماديين جديد خود را پيرو نظريه حسيون قلمداد مى ‏كنند و مدعى هستند كه تمام عناصر اوليه فكر بشر از مجراى يكى از حواس وارد ذهن شده است و تمام محتويات ذهنى انسان را همان عناصر حسى يا تركيب يافته و تكامل يافته آن عناصر تشكيل مى ‏دهد

اين جمله در كلمات ماديين از انگلیس تا لنين است الين بسيار مكرر مى ‏شود دنياى سوبژكتيو ذهنى انكعاسى است از دنياى اوبژكتيو عينى

ماديين كوشش مى ‏كنند كه تمام تصورات و مفاهيم را از مجراى يكى از حواس توجيه كنند على هذا تمام ايراداتى كه بر حسيون وارد است مبنى بر وجود يك سلسله عناصر بسيط ذهنى كه از مجراى مستقيم هيچيك از حواس قابل توجيه نيست‏بر ماديين نيز وارد است ‏بعلاوه يك سلسله ايرادات ديگر نيز وارد است مبنى بر اينكه حسيون كه فقط بحس تكيه كرده ‏اند حدود حس را فى الجمله تشخيص داده ‏اند و لهذا مسائل اولى را كه از راه حس و آزمايش عملى قابل تحقيق نيست از قلمرو مداخله خود خارج ساخته ‏اند و اظهار داشته ‏اند كه اين مسائل نفيا و اثباتا از حدود قضاوت فكر بشر خارج است ولى ماديين اين معنى را تشخيص نداده ‏اند حقيقت اينست كه اگر كسى با نظريات بزرگان فلاسفه شرق و غرب در باب علم و معلوم و عقل و معقول و بالاخره در باره ذهن و ادراكات ذهنى درست آشنا شود و درك كند كه آنها در چه عمقى سير مى ‏كرده ‏اند و در صدد حل چه مشكلاتى بوده ‏اند آنگاه نظرى هم به گفتار هاى ماديين بيفكند بخوبى درك مى ‏كند كه پيشوايان ماديين اساسا از اين مراحل دورند ماديين پيش خود خيال كرده ‏اند با گفتن جمله دنياى ذهنى انعكاسى از دنياى عينى است تمام مشكلات حل مى ‏شود در صورتى كه هزارها نكته باريكتر ز مو در مسائل ادراكى وجود دارد كه ماديين بكلى از آنها بى‏خبرند

٥ - چنانكه از اشاراتى كه در اين مقدمه گذشت و تفصيلا در خود مقاله خواهد آمد اساس نظريه اين مقاله بر اينست كه ادراكات جزئى مقدم است ‏بر ادراكات كلى و ما احيانا در تعبيرات خود مى ‏گوييم ادراكات حسى مقدم است ‏بر ادراكات عقلى

البته نبايد از اين تعبيرات استفادهكرد كه منظور ما از حواس خصوص همين حواس ظاهره و باطنه معمولى است كه همه آنها را مى ‏شناسند زيرا ما در اينجا در صدد است قصاء حواس عمومى افراد بشر و يا در صدد بيان اينكه ممكنست‏بعضى از افراد بشر حسى علاوه بر حس هاى معمولى داشته باشند نيستيم

و همچنانكه در متن مقاله خواهد آمد ما از يك فرمول كلى پيروى مى ‏كنيم و آن اينكه هر علم حصولى مسبوق به علم شهودى حضورى است ‏خواه آن علم شهودى حضورى بوسيله يكى از حواس ظاهره يا باطنه معمولى كه همه آنها را مى ‏شناسند حاصل شود و يا بوسيله ديگر

و از اينرو اين نظريه با القائاتى كه به اولياء وحى و الهامات و مكاشفات مى ‏شود منافاتى ندارد زيرا آن القائات نيز از يكنوع علوم شهوديه حضوريه سرچشمه مى ‏گيرد و بعبارت ديگر بوسيله حسى ما وراء حواس معمولى صورت مى ‏گيرد عرفا در زمينه آن حس سخنان زيادى دارند روانشناسى جديد نيز كه متكى به تجربيات و آزمايش هاى عملى است وجود چنين حس مرموزى را تصديق مى ‏كند

ويليام جمز روانشناس و فيلسوف معروف امريكايى ١٨٤٢ - ١٩١٠ مى ‏گويد آنچه انسان آن را من مى ‏خواند و خود آگاهى دارد در احوال عادى دايره‏اش محدود و مسدود است و از خود او تجاوز نمى ‏كند و ليكن اين دايره محدود حريمى دارد كه بيرون از دايره خود آگاهى است و شخص در احوال عادى از آن آگاهى ندارد و چون باب آن حريم به روى من باز شود با عالم ديگرى آشنا مى ‏گردد و بسى چيزها بر او مكشوف مى ‏شود كه در حال عادى درش به روى او بسته است

مرحوم فروغى مى ‏گويد اين فقره را كه انسان گذشته از ضمير خود آگاه ضمير ديگرى دارد كه معمولا از آن آگاه نيست و لكن بعضى اوقات آثارى از آن بروز مى ‏كند و معلوماتى به انسان مى ‏دهد كه از عهده حس و عقل بيرون است پيش از ويليام جمز نيز دانشمندان ديگر كه در روانشناسى كار كرده بودند به آن برخوردند و آنرا من ناخود آگاه ناميده بودند ويليام جمز در اين باب تحقيقات مبسوط نموده و معتقد شد كه مواردى هست كه انسان از دائره محدود و مسدود من به آن حريم كه گفتيم پا مى ‏گذارد و در من ناخود آگاه وارد مى ‏شود و با من هاى ديگر كه در حال عادى درشان به روى او بسته است مرتبط مى ‏گردد و به اين طريق ضماير بيكديگر مكشوف و در يكديگر مؤثر مى ‏شوند و شخص بدون واسطه حس و عقل به حقايقى برمى ‏خورد و در عوالمى سير مى ‏كند كه تمتعات روحانى درمى ‏يابد و به كمال نفس نزديك مى ‏شود و خود را به خدا متصل مى ‏بيند و درمى ‏يابد كه حدود زندگانى‏اش بالا رفته و اطمينان نفس حاصل نموده روحش بزرگ و شريف شده و از غيب مدد مى ‏گيرد و از بيماري هاى تن يا روان شفا مى ‏يابد.

مولوى مى ‏گويد :

جسم ظاهر روح مخفى آمده است

جسم همچون آستين جان همچو دست

باز عقل از روح مخفى‏تر بود

حس بسوى روح زودتر ره برد

روح وحى از عقل پنهان‏تر بود

زانكه او غيب است و او زان سر بود

آن حسى كه حق بدان حس مظهر است

نيست‏حس اين جهان آن ديگر است

حس حيوان گر بديدى آن صور

بايزيد وقت‏بودى گاو و خر

پيدايش كثرت در علم و ادراك

در مقاله گذشته يكى از نتائج اساسى كه گرفتيم اين بود كه علوم و ادراكات منتهى به حس مى ‏باشد و البته كسى كه براى نخستين بار اين قضيه را نگاه كند اين حكم را كلى و عمومى تلقى خواهد كرد باين معنى كه همه علوم و ادراكات يا بى‏واسطه حسى مى ‏باشند يا بواسطه تصرفى كه در يك پديده حسى انجام گرفته پيدا شده ‏اند و اگر با واسطه يا بى‏واسطه پاى حس در ميان نباشد علم و ادراكى موجود نخواهد بود

ولى حقيقت جز اين است زيرا نتيجه هر برهانى در اندازه عموم خود تابع برهان خود مى ‏باشد و برهانى كه براى اثبات اين حكم اقامه كرديم باين عموم و شمول نبود چه برهان ما ناطق بود (اشاره است ‏به برهانى كه در مقاله چهارم از دو راه اقامه شد براى اثبات اينكه هر تصور كلى كه قابل انطباق به افراد محسوسه باشد از قبيل تصور انسان و درخت و رنگ و شكل و مقدار و صوت خواه ناخواه بايد از راه حواس و تماس مستقيم با واقعيت‏شى‏ء محسوس از براى انسان پيدا شده باشد و ممكن نيست‏خود بخود و بالفطره براى عقل حاصل باشد رجوع شود به جلد اول مبحث ارزش معلومات آن برهان صرفا متوجه اين هدف بود كه معرفت و شناسائى طبيعت مستقيما از راه ادراكات حسى جزئى آغاز مى ‏شود و تمام تصورات بشر مربوط به طبيعت در اثر برخورد قواى ادراكى با طبيعت عينى خارجى توليد شده است و در باره اينگونه تصورات است كه با قطع نظر از مسامحه در تعبير مى ‏توان گفت دنياى ذهن انعكاسى از دنياى عينى است

همانطورى كه در مقاله ٤ گذشت آزمايش هاى عمومى نيز گواهى مى ‏دهد كه هر كس فاقد حسى از حواس است همانطورى كه قدرت احساس جزئى يك سلسله محسوسات مربوط به آن حس را ندارد قدرت ادراك عقلى و كلى و تصور علمى آنرا نيز ندارد و اين جمله معروف منسوب به ارسطو من فقد حسا فقد علما كه از دير زمان در زبان اهل علم شايع است در همين زمينه گفته شده است ولى آن برهان و اين آزمايش تنها در مورد تصورات و مفهوماتى بود كه قابل انطباق به محسوس باشند از قبيل مفهوم انسان و درخت و مقدار و رنگ و شكل نه در مورد تمام تصورات زيرا بعدا گفته خواهد شد كه بالضروره ذهن بشر واجد يك سلسله تصورات ديگرى نيز هست كه از راه هيچ يك از حواس قابل توجيه نيست و ناچار از راه‏ هاى ديگر و به ترتيب هاى ديگر وارد ذهن مى ‏شوند و در عين حال گفته خواهد شد كه آن تصورات نيز هر چند مستقيما از راه حواس وارد ذهن نشده ‏اند خود بخود و بالفطره نيز در عقل موجود نيستند بلكه ذهن پس از نائل شدن بيك سلسله ادراكات حسى به ترتيب هاى مخصوص به آنها نائل مى ‏شود


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17