تشبيه و استعارهو تمثيل
(تشبيه و استعارهو تمثيل از اصطلاحات مخصوص علماء ادب در فن بلاغت است در گفتگو هاى معمولى به مطلق بيان مشابهتبين چيزى و چيز ديگر تشبيه گفته مى شود ولى در اصطلاحات ادبى تشبيه فقط به موردى اطلاق مى شود كه هر دو طرف تشبيه مشبه و مشبه به در كلام ذكر شود
در تشبيهات اگر كلماتى كه دلالتبر مشابهت مى كند از قبيل كلمات چه و چون و مانند و امثال اينها در زبان فارسى ذكر شود آن تشبيه تشبيه ساده تلقى مى شود مانند تشبيه مردم دانا به زر خالص و تشبيه اشراف زادگان نادان به سكه تقلبى در اين شعر شيخ : وجود مردم دانا مثال زر طلا است به هر كجا كه رود قدر و قيمتش دانند بزرگ زاده نادان به شهر واماند كه در ديار غريبش به هيچ نستانند
و اگر اين كلمات از عبارت اسقاط شود آن تشبيه تشبيه بليغ خوانده مى شود مانند تشبيه امير سامانى به ماه و تشبيه بخارا به آسمان ١٥٢ در اين شعر رودكى : مير ماه است و بخارا آسمان ماه سوى آسمان آيد همى
و اما اگر از دو طرف تشبيه فقط يكى ذكر شود مثل آنكه فقط بذكر مشبه به قناعت شود و در موردى كه مى خواهيم حكمى را براى مشبه اثبات كنيم لفظ مشبه به را بجاى لفظه مشبه آورده و با آن لفظ عاريتى از مشبه تعبير كنيم اصطلاحا استعارهخوانده مى شود مانند تعبير از محبوب به ماه در اين شعر شيخ :
ببند يك نفس اى آسمان دريچه صبح
|
|
بر آفتاب كه امشب خوش است با قمرم
|
و مانند تعبير از عالم تن و علائق جسمانى به زندان سكندر و تعبير از عالم معنويات بملك سليمان در اين شعر خواجه :
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
|
|
رختبر بندم و تا ملك سليمان بروم
|
و اما تمثيل نوعى خاص از همان تشبيه اصطلاحى است كه گفتيم و آن اينست كه وضع خاص و كيفيت مخصوصى كه از اجتماع و ارتباط امورى چند حاصل مى شود تشبيه شود بوضع خاص و كيفيت مخصوصى كه از اجتماع و ارتباط چند چيز ديگر حاصل مى شود مانند تشبيه وضع و كيفيت مخصوصى كه از نشستن قطرات شبنم بر برگ گل سرخ پديد مى آيد بوضع و كيفيت مخصوصى كه از جمع شدن دانه هاى عرق بر چهره شاهدى خشمگين پديد مى آيد در اين شعر شيخ : اول ارديبهشت ماه جلالى بلبل گوينده بر منابر قضبان بر گل سرخ از نم اوفتاده لئالى همچو عرق بر عذار شاهد غضبان
و مانند تشبيه حالت دل سخت معشوق و اشك عاشق كه فقط اشك فراوان عاشق مى تواند دل سخت معشوق را تكان بدهد و تسليم كند بحالتسنگ هاى صحرا و سيل كه فقط سيل مى تواند آن سنگها را از جا بكند و تا لب دريا بغلطاند در اين شعر خواجه : دل سنگين تو را اشك من آورد براه سنگ را سيل تواند بلب دريا برد
و البته هر يك از تشبيه و استعاره اقسام و انواع متعددى دارد طالبين بايد بكتب فن بلاغت مراجعه كنند
چيزى كه تذكرش در اينجا لازم است اينست كه تشبيه ساده اختصاص ندارد بمورد اعتباريات و تخيلات شاعرانه بلكه در مقام بيان حقائق و مسائل نظرى نيز مى توان از آن استفادهكرد مثل اينكه وقتى كه مى خواهيم در درس جغرافى شكل كروى زمين و فرورفتگى هاى قطبين را به آسانى به شاگرد تعليم دهيم زمين را تشبيه مى كنيم بيك سيب كه هم كروى شكل است و هم در دو طرف فرو رفتگى دارد و اما تشبيه بليغ و استعارهو تمثيل اختصاص دارد به تخيلات شاعرانه و اعتباريات) و در حقيقت عمل تشبيه بمنزله يك معادله است كه در ميان مشبه و مشبه به انجام مى گيرد كه با ملاحظه خواص و اوصاف مشبه به احساسات درونى بيدار شده و يك سلسله معانى احساسى بسوى مشبه اضافه نمايد و از اين تمثل احساسى نتيجه عملى گرفته شود مثلا رخسار ماه را تصور نموده و احساس درونى تازه را به روى احساس مهر آميزى كه نسبتبه معشوقه داريم گذاشته و آتش مهر را تيزتر كنيم يا اندام مهيب و جرئت و صلابتشير را انديشيده و احساسات تازه را به سيماى خيالى مردى جنگجو بار نموده و موقعيتشجاعتش را در دل تحكيم نمائيم
و همچنين عمل استعاره به منزله نتيجه معادله و تبديل است كه مشبه به را بجاى مشبه گذاشته و نتائجبالا را مستقيما و بى مقايسه بدست آوريم
اكنون اگر دانشمندى كه از نقطه نظر واقع بينى به تميز مطابقت و عدم مطابقت مفاهيم و تشخيص صدق و كذب قضايا مى پردازد با اين مفاهيم و قضاياى است عارى روبرو شود البته مفردات آنها را غير مطابق با مصاديق و مركبات و قضاياى آنها را كاذب تشخيص خواهد داد زيرا مطابق خارجى كلمه شير جانور درنده مى باشد نه انسان و مطابق واژه ماه كره اى است آسمانى نه خوبروى زمينى و به همين قياس چنانكه اگر كلمه شير يا ماه را بى عنايت مجازى در مورد سنگ بجاى واژه سنگ است عمال كنيم غلط خواهد بود بى مطابقت يا اگر بگوئيم گاهى كه آفتاب بالاى سر ما مى باشد شب است دروغ خواهد بود بى مطابقت
ولى دانشمند مزبور ميان اين دو نوع غلط و دروغ فرقى خواهيد ديد (علماء ادب فرق بين غلط و مجاز را كه استعاره نوعى از آنست از راه وجود و عدم علقه هاى مجازى بيان مى كنند
توضيح آنكه بعقيده علماء ادب همواره در است عمالات مجازى كه لفظى در غير مورد معناى اصلى خود است عمال مى شود مى بايست كه بين معناى اصلى و معناى مجازى يكنوع علاقه و رابطه خاصى از قبيل مشابهت يا مجاورت يا سببيت و مسببيت و غيره وجود داشته باشد استعارهكه يكى از انواع مجازات است آن مجازى است كه علاقه اى كه در آن منظور شده علاقه مشابهت است و به عقيده علماء ادب وجود اين علاقه ها است كه مجازات را از اغلاط متمايز مى كند
اين فرقى كه علماء ادب بيان مى كنند قابل مناقشه است زيرا در استعاره لزومى ندارد كه بين مشبه و مشبه به شباهت واقعى در كار باشد مثلا اگر مردى را به شير تشبيه كنيم لزومى ندارد كه واقعا آن مرد داراى خصلتشجاعتباشد بلكه ممكن است مردى را كه از همه مردم ضعيفتر و ترسوتر است ما روى دواعى شاعرانه خود او را به شيرى قوى پنجه تشبيه كنيم همانطورى كه هزارها تشبيهات و استعارات از اين قبيل در كلمات شعرا موجود است و در عين حال آن گفته ها لطف شعرى خود را به حد اعلى واجد است حتى آنكه گفته شده است احسن الشعرا كذبه يعنى هر اندازه كه شعر دروغتر و از واقعيت دورتر باشد نيكوتر است فقط چيزى كه هست اين است كه در تشبيهات صلاحيت و شانيت نوعى مشبه معتبر است يعنى تشبيه و استعارهدر موردى مستحسن است كه مشبه بحسب نوع خود وصف منظور را داشته باشد مثلا چيزى را مى شود به شير در شجاعت تشبيه كرد كه از نوع حيوان بوده باشد و اما چيزى كه از نوع حيوان نيست و شايسته نسبت شجاعت نيست مثل يك قطعه سنگ تشبيهش به شير در شجاعت غلط است ) و آن اينست كه غلط و دروغ واقعى اثرى ندارد ولى غلط و دروغ شاعرانه آثار حقيقى واقعى دارد زيرا تهييج احساسات درونى و آثار خارجى مترتب به احساسات درونى را به دنبال خود دارد
بسيار اتفاق افتاده كه شنيدن يا به فكر سپردن معناى است عارى يك شعر آشوب و شورشهائى در جهان بر پا كرده و براه انداخته كه خانه و كاشانه هائى به باد داده و زندگىهائى بدست مرگ سپرده يا بعكس ناچيزهائى را چيز نموده و بى ارزشهائى را ارزش داده تاريخ از اينگونه حوادث بسيار بياد دارد. (در چهار مقاله عروضى سمرقندى مى نويسد كه احمد بن عبد الله الخجستانى را پرسيدند كه تو مردى خربنده بودى به اميرى خراسان چون افتادى فتببادغيس در خجستان روزى ديوان حنظله بادغيسى همى خواندم بدين دو بيت رسيدم : مهترى گر بكام شير در است شو خطر كن زكام شير بجوى يا بزرگى و عز و نعمت و جاه يا چو مردانت مرگ رو با روى
داعيه در من پديد آمد كه به هيچ وجه در آن حالت كه بودم راضى نتوانستم بود خران را بفروختم و اسب خريدم و از وطن خويش رحلت كردم و بخدمت على بن الليث صفارى شدم اصل و سبب اين دو بيتبود
ايضا در چهار مقاله مى نويسد كه نصر بن احمد سامانى كه واسطه عقد آل سامان بود زمستان بدر الملك بخارا مقام كردى و تابستان به سمرقند رفتى يا به شهرى از شهر هاى خراسان يكسان نوبت هرى بود نصر بن احمد روى به هرى نهاد آنجا لشكر برآسود و هوا خوش بود و باد سرد و نان فراخ و ميوه ها بسيار و مشمومات فراوان و لشكرى از بهار و تابستان برخوردارى تمام يافتند از عمر خويش مهرگان در آمد و عصير در رسيد انصاف از نعيم جوانى بستدند چون امير نصر مهرگان و ثمرات او بديد عظيمش خوش آمد زمستان آنجا مقام كردند و چون تابستان در آمد ميوه ها در رسيد نصر بن احمد گفت تابستان كجا برويم كه از اين خوشتر مقام گاه نباشد مهرگان برويم چون مهرگان در آمد گفت مهرگان هرى بخوريم و برويم همچنان فصلى به فصلى انداخت تا چهار سال لشكر ملول گشتند و آرزوى خانمان برخاست پادشاه را ساكن ديدند هواى هرى در سر او و عشق هرى در دل او پس سران لشكر به نزديك استاد ابو عبد الله الرودكى رفتند گفتند پنج هزار دينار تو را خدمت كنيم اگر صنعتى كنى كه پادشاه از اين خاك حركت كند كه دل هاى ما آرزوى فرزند همى برد و جان ما از اشتياق بخارا همى بر آمد رودكى قبول كرد و قصيده اى بگفت و به وقتى كه امير صبوح كرده بود در آمد و بجاى خويش بنشست و چون مطربان فرو داشتند او چنگ بر گرفت و در پرده عشاق اين قصيده آغاز كرد :
بوى جوى موليان آيد همى
|
|
ياد يار مهربان آيد همى
|
آب جيحون از نشاط روى دوست
|
|
خنك ما را تا ميان آيد همى
|
اى بخارا شاد باش و دير زى
|
|
مير زى تو شادمان آيد همى
|
مير ماه است و بخارا آسمان
|
|
ماه سوى آسمان آيد همى
|
مير سرو است و بخارا بوستان
|
|
سرو سوى بوستان آيد همى
|
چون رودكى بدين بيت رسيد امير از تخت فرود آمد و بى موزه پاى در ركاب خنك نوبتى آورد و روى به بخارا نهاد چنانكه راتين و موزه دو فرسنگ در پى امير بردند به بروته و آنجا در پاى كرد و عنان تا بخارا هيچ جاى باز نگرفت
در تاريخ همه ملل از اين قبيل داستانها كه معرف ارزش ادبيات است زياد است تاثير ادبيات در روحيه و اخلاق و اوضاع زندگانى بشر و در تحولات تاريخى كه در مجتمع بشرى رخ داده اگر بيشتر از تاثير عقل و استدلال نباشد كمتر نيست گاه اتفاق مى افتد كه يك شعر يا يك ضرب المثل كه فقط ارزش شعرى و ادبى دارد يك پايه روحيه ملتى را تشكيل مى دهد به شهادت تاريخ غالب تحولات و انقلابات علمى و فلسفى و صنعتى كه در دنيا پديد آمده بدنبال انقلاب هاى ادبى بوده در تمدن جديد اروپا تاثير وجود شعرا و نويسندگان بزرگ كشور هاى اروپائى كمتر از تاثير وجود علماء طبيعى و رياضى و فلاسفه و مخترعين و مكتشفين نبوده است ) اين نظريه دانشمند واقع بين بود
و اگر بسوى يك شاعر و يا هر كسى كه با احساسات ويژه خود يك تمثيل و نمود تخيلى را ميسازد نگاه كنيم خواهيم ديد كه براى الفاظ است عارى يا جمله هاى تمثيلى خود مطابق دارد و آثار خارجى نيز از وى نتيجه مى گيرد اگر چه با از ميان رفتن احساسات ويژه همه از ميان مى روند
از بيان گذشته نتيجه گرفته مى شود :
١ - اين معانى وهميه در ظرف توهم مطابق دارند اگر چه در ظرف خارج مطابق ندارند يعنى در ظرف تخيل و توهم (عمل تشبيه و استعاره بحكم غريزه و فطرت در ميان تمام افراد و طوايف و قبائل بشر معمول بوده و مى باشد تمام مردم همواره در نظم و نثر خود بكار برده و مى برند و عملا بين مردم در بكار بردن و بكار نبردن تشبيهات و استعارات اختلافى نيست ولى علماء ادب در مقام توجيه علمى و بيان ماهيت اين عمل غريزى با يكديگر اختلاف دارند
جمهور علماء ادب قبل از سكاكى استعاره را از شئون الفاظ مى دانستند و معتقد بودند كه استعاره جز نقل مكان دادن الفاظ و بكار بردن لفظى بجاى لفظ ديگر بواسطه علاقه شابهت بين معانى آن دو لفظ چيزى نيست مثلا انسان هنگامى كه مى خواهد بفهماند فلان شخصى كه مى آيد شجاعتشير دارد بجاى آنكه نام خودش را ببرد مى گويد شير آمد يعنى كلمه شير را كه نام آن حيوان مخصوص است و ضرب المثل شجاعت است بجاى نام خود آن شخص مى گذارد و با آن لفظ عاريتى از آن شخص تعبير مى كند پس ماهيت استعاره عبارت است از بكار بردن لفظى بجاى لفظ ديگرى كه بين معناى آن دو لفظ مشابهت وجود دارد بمنظور اثبات يكى از اوصاف يكى از اين دو براى ديگرى
ولى سكاكى متوفى قرن هفتم هجرى معتقد شد كه استعاره از شئون الفاظ نيستبلكه از شئون معانى است يعنى از اعمال مخصوص ذهن است و در مورد عمل استعاره هيچگاه لفظ از جاى خود تكان نمى خورد و در غير معناى اصلى خود است عمال نمى شود استعاره حقيقتا يك عمل نفسانى و ذهنى است يعنى انسان در ذهن خود فرض و اعتبار مى كند كه مشبه يكى از مصاديق مشبه به است و خارج از آنها نيست و حد و ماهيت مشبه به را در تخيل خود منطبق به مشبه مى كند همواره بناء محاوره بشر در مقام تعبير و القاء مطلب به مخاطب بر اينست كه متكلم در ضمن كلام خود مدعى است كه مشبه اساسا از مصاديق مشبه به است قرائن لفظى و محاوراتى عمومى بشر مؤيد اين مطلب است مثلا در مثال گذشته هنگامى كه انسان در حالى كه شخص معينى را مورد اشاره قرار مى دهد و بمخاطب خود مى گويد شير مى آيد يك جمله بجاى دو جمله بكار برده است يكى اينكه فلان شخص مى آيد و ديگر آنكه فلان شخص مصداق ماهيت شير است و حد شير بر او منطبق است مفاد جمله ضمنى دوم كه فرض و اعتبار شير بودن يكنفر انسان است بحسب فرض و اعتبار متكلم ماهيت استعاره را تشكيل مى دهد بعد از سكاكى عده اى از علماء ادب اين نظريه را پذيرفته اند و البته اين نظريه تنها جنبه ادبى دارد و ماهيت استعاره را كه عمل مخصوصى است و سر و كار با محاورات و مكالمات دارد توجيه مى كند ولى هنگامى كه عمل ذهن و طرز انديشه سازى نفس را در مورد مطلق اعتباريات مورد مطالعه دقيق قرار مى دهيم نظريه سكاكى را درست مى بينيم اينست معناى جمله متن كه مى گويد در پندار خود حد چيزى را به چيز ديگر مى دهيم) مثلا انسان مصداق شير يا ماه است اگر چه در ظرف خارج چنين نيستيعنى در پندار حد شير يا ماه به انسان داده شده اگر چه در خارج از آن يك موجود ديگرى است
٢ - اين مصاديق تازه داراى اين حدود هستند تا جائى كه احساسات و دواعى موجودند و با از ميان رفتن آنها از ميان مى روند و با تبدل آنها متبدل مى شوند چنانكه مثلا مى توان روزى يك فرد انسان را از روى احساسات ويژه شير تصور كرد و روزى ديگر بواسطه بروز احساسات ديگرى موش قرار داد پس اين معانى قابل تغيير مى باشند و با تبدل عوامل وجودى خود احساسات درونى متبدل مى شوند