سخن شوپنهاور
و روى اين جهت است كه بعضى از فلاسفه مانند شوپنهاور مى گويند طبيعت انسان را مى فريبد و براى آنكه به مقصد خودش برسد دل او را به لذات فريبنده خوش مى كند مثلا براى آنكه نسل ادامه يابد راهى بهتر از اين نيست كه انسان را با دلخوش كردن به لذات دروغى و فريبنده اى كه زن و مرد از معاشرت يكديگر مى برند گول بزند و هزاران مصيبت و رنج و بدبختى را به دوششان بگذارد ولى حقيقت اينست كه وجود اين تمايلات و لذات را نمى توان حمل بر تصادف يا تحميل و فريب نمود بلكه لازمه ذاتى قواى فعاله طبيعى حيوان وجود اين تمايلات و لذات است و جز اين نتواند بود و ما در پاورقى هاى آينده مبناى علمى آنرا بيان خواهيم كرد و چيزى كه مبناى علمى و على و معلولى دارد قابل حمل بر تصادف يا فريب نيست
خلاصه اينكه در عين اينكه بين احتياجات طبيعى حيوان و بين تمايلات و غرائز و انديشه هاى حاصل از آن تمايلات كه منجر به فعل ارادى حيوان مى شود هم آهنگى برقرار است و فعاليت هاى نفسانى حيوان كه مقدمه فعل ارادى استبراى رسيدن طبيعت استبه مقصد و هدف خويش از بقاء و كمال فرد يا نوع در دستگاه شعور و انديشه و اراده حيوان توجهى بطبيعت و غايتى كه طبيعتبسوى آن غايت مى شتابد نيست
تنها غايت و هدفى كه در شعور حيوان منعكس مى شود و او را وادار به تكاپو و فعاليت مى كند ارضاء تمايلات و نيل به لذات است و حيوان بلكه انسان بدون آنكه از احتياجات طبيعى خود آگاه باشد و غايت فعاليت هاى طبيعى وجود خويش را كه اين امور نفسانى براى آنها كار مى كنند بداند و يا اگر بداند آنها را در نظر بگيرد مانند انسان عالم كار هاى ارادى و قصدى خويش را انجام مى دهد و او در اين كارها صرفا از تمايلات درونى خويش اطاعت مى كند و نيل به لذات حاصل از افعال را منظور مى دارد و گاهى چنان سر گرم اطاعت از تمايلات و پيروى از احساسات و پروراندن آرزوها و تمنيات و انديشه هاى ناشى از آن تمايلات است كه بكلى از طبيعت و وجود واقعى خويش بىخبر است و همانطورى كه در متن اشاره شده ممكن استيك نفر انسان يك عمر تمام سر گرم انديشه هاى گوناگون بوده و حتى يك دم نظر نخستين فعاليت هاى طبيعى وجود وى از فكر وى عبور و به متخيلهاش خطور نكند
٤ - گفتيم در عين اينكه هدفى را كه حيوان بحسب شعور و ادراك خود در نظر مى گيرد و براى آن فعاليت مى كند مغاير استبا هدفى كه طبيعتحيوان بسوى آن مى شتابد بين اين دو دستگاه طبيعت و نفسانيات همكارى و هم آهنگى كامل برقرار است و معمولا همان چيزى تمايل حيوان را ارضاء مى كند كه طبيعت را بسوى مقصد خويش كمك مى كند و بر عكس چيزى طبيعت را بسوى مقصد كمك مى كند كه تمايل حيوان را نيز ارضاء مى كند حالا بايد بدانيم آيا كداميك از اين دو قسمت تابع است و كداميك متبوع يعنى آيا وجود اين تمايلات و غرائز و انديشه ها براى رسيدن طبيعت استبه مقصد و هدف خويش يا آنكه دستگاه طبيعتبراى اين بوجود آمده كه تمايلات مخصوصى را در حيوان ارضاء كند و اين انديشه ها و آرزوها و تمنيات را در او پديد آورد همانطورى كه در متن بيان شده آيا اصالت و هستى حقيقى از آن كداميك از اين دو مرحله بوده و كداميك از آنها مستقل و متبوع و كداميك مستمند و طفيلى ديگرى خواهد بود
مطالعه زندگى حيوانات خصوصا با توجه به اصل انطباق با احتياجات كه در مقدمه اين مقاله گفته شد روشن مى كند كه نفسانيات حيوان يعنى تمايلات و احساسات و انديشه هاى ناشى از آنها كه اين مقاله آنها را انديشه هاى اعتبارى نام نهاده تابع و طفيلى هستند و به منزله ابزارى هستند كه طبيعت آنها را براى رسيدن به هدف و مقصد خويش ساخته است
هنگامى كه با نظرى دقيقتر مطالعه كنيم خواهيم ديد كه در حيوان نيروئى هست كه موجبات بقاء او را فراهم ميسازد و او را بجانب كمال فرد يا نوع سوق مى دهد و هر يك از جهازات بدنى كه ما از آنها به اعضاء و جوارح تعبير مى كنيم و هر يك از جهازات روحى از تمايلات و غرائز و انديشه هاى ناشى از آنها ابزارهائى هستند كه بحسب اقتضاء محيطها و شرائط ظروف و احوال حيوان آنها را بكار مى برد و از آنها استفاده مى كند و همواره تغيير محيط و تغيير احتياجات حيوان خواه ناخواه به حكم قانون انطباق با محيط از طرفى در وضع تجهيزات بدنى و از طرفى در وضع تجهيزات روحى وى موجب تغييرات متناسبى مى شود و البته همانطورى كه در مقدمه اين مقاله گذشت از نظر حيوان شناسى تجربى نمى توان عامل اصلى اين تطبيق را تعيين نمود و هر دسته اى مطابق مشرب فلسفى خود نظريه اى داده اند رجوع شود به و هم نمى توان حدود اين تطبيقات را دقيقا تعيين نمود يعنى نمى توان گفت كه حيوان تحت تاثير همان عامل مرموز تا چه اندازه ميتواند خود را از لحاظ تجهيزات بدنى و تجهيزات روحى با احتياجات سازگار كند ولى فى الجمله مسلم است كه تغيير محيط و تغيير احتياجات هم در وضع تجهيزات بدنى و اعضاء و جوارح موجود زنده مؤثر است و هم در وضع روحى و نفسانى وى مثلا مطالعات احوال و عقائد و روحيه ملل مختلف ثابت كرده كه همواره طرز افكار و تمايلات و احساسات هر مردمى متناسب استبا منطقه جغرافيائى زندگانى آنان مثلا مردمى كه در مناطق حاره زندگى مى كنند با مردمى كه در ساير نقاط زندگى مى كنند همانطورى كه از لحاظ شكل و اندام و قيافه متفاوتند از لحاظ احساسات و تمايلات و انديشه نيز متفاوتند لهذا بسيار چيزها است كه آن مردم بحسب احتياج محيط و تحت تاثير عامل تطبيق دهنده خوب و زيبا مى پندارند در صورتى كه در نظر مردم ساير مناطق آن چيزها زشت و ناپسند است و روى همين جهت است كه طرز فكر ملل و جماعات مختلف متفاوت است و هر ملتى يك نوع قضاوت مى كنند ولى خواننده محترم از ياد نبرد كه اختلاف طرز فكر ملل و امم در افكار اعتبارى است نه در حقايق و همانطورى كه در مقدمه مقاله گفتيم عقل و معقولات نظرى در همه كس و همه جا و جميع ظروف و احوال يكسان است و لهذا ما نمى خواهيم مدعى شويم كه مردم مناطق حاره طرز فكرشان در رياضيات و منطق مثلا با مردم مناطق منجمده متفاوت استبلكه همانطورى كه بعدا خواهد آمد در ميان افكار اعتبارى نيز يك سلسله افكار هست كه قابل تغيير و تبديل نيست تفكيك اين دو قسم از يكديگر در متن مقاله خواهد آمد) حالا از جنبه ديگر مورد بررسى قرار مى دهيم :
گاهى كه به صحنه ممتد زندگى خود تماشا مى كنيم و از طريق ديگر و جنبه ديگر زندگى خود را مورد بررسى قرار مى دهيم مى بينيم دمى كه كودكى خردساليم در برابر ديدگان پر از احساسات نغز و تازه ما همان و همان مهر و عطوفت مادر بوده و فكرى بجز نازيدن و يازيدن به كنار مادر و مكيدن پستان و خوردن شير و خوابيدن و التذاذ از راه چشم و گوش و دهان مثلا نداريم و پس از چندى به روى همين مشاغل موجودى خود دستگاه بازى كردن خيال پروريدن و انس پديد آوردن را گذاشته روز و شب ما با همين فكر و انديشه سپرى مى شود و پس از چندى احساسات مهر و عشق از افق هستى ما طلوع نموده و يك بخش مهمى از انبوه ذرات انديشه ما را بسوى خود جذب كرده و همه اوقات ما با انديشه هاى مهرورزى و تمايلات جنسى و جريانات دامنهدار زناشوئى كه به شعبه هاى گوناگون ديدن و پسنديدن و شيفته شدن و برد و باخت هاى مهر و بيوفائى راز و نياز وصل و جدائى مى گذرد و پس از آن اگر يك مرد سياستيم رل سياست را در دست گرفته و پيوسته مراقب سياست جهان بوده و انديشه اى بجز پيروزى سياسى نداريم و اگر يك فرد بازرگانيم همه روزه سرگرم انديشه داد و ستد و پرورش مكنت و توليد ثروت مى باشيم و اگر يك فرد مالك و اگر يك دهگان و اگر يك دانشور و اگر . .بوده باشيم با احساسات ويژه و انديشه هاى مخصوص بسر برده و زندگى خود را به سر انجام مى رسانيم
راستى ممكنستيكنفر انسان يك عمر تمام سرگرم انديشه هاى گوناگون بوده و حتى يك دم نظر نخستين كه گفته شد از فكر وى عبور و بمتخيلهاش خطور نكند و اگر نيز گاهى بفكر سير طبيعى و تكوينى وجود خود بيفتد بسيار ناچيز و نسبتبه توده هاى جهان انديشه و پندار وى در حكم صفر مى باشد
ولى آيا اقامت انسان در كوى احساسات و انديشه ها و فرو رفتنش در درياى پندار سازمان طبيعت و تكوين را ساقط يا راكد نموده و بنيان طبيعت و تكوين را كنده يا او را از فعاليت جبرى خود باز مى دارد البته نه.
و در اين صورت آيا اصالت و هستى حقيقى از آن كداميك از اين دو مرحله بوده و كداميك از آنها مستقل و متبوع و كدام يك تابع و طفيلى ديگرى خواهد بود و آيا طبيعتبواسطه پيش آمد مرگ از فعاليتخود باز مى ايستد و در نتيجه طومار انديشه و آرزو هاى انسانى پيچيده مى شود يا اينكه انسان بواسطه خاتمه دادن انديشه و پندار به سير طبيعتخاتمه داده و در آرامگاه جاويدانى خود نشيمن مى گزيند
پاسخى كه كاوش علمى بلكه معلومات بسيط ابتدائى انسان باين پرسش مى دهد اينست كه سازمان طبيعت و تكوين متبوع و سازمان انديشه و پندار تابع و طفيلى او مى باشد
ولى با اين همه سازمان فكرى را بكلى بى رابطه به سازمان طبيعت و تكوين نمى توان انگاشت زيرا افعال ارادى همراه فكر خاصى است كه با تغيير و بطلان وى فعل نيز متغير و باطل مى شود چنانكه روشنترين آزمايشها در زندگى انسان گواه اين سخن مى باشد بيعتبا بطلان فعاليتخود باطل و نابود مى شود پس همان طبيعت انسانى است مثلا كه اين انديشه ها را براى دريافتخواص و آثار خود بوجود آورده و از راه آنها بهدف و مقصد طبيعى و تكوينى خود مى رسد
از اين بيان نتيجه گرفته مى شود :
ميان طبيعت انسانى مثلا از يكطرف و خواص و آثار طبيعى و تكوينى وى از طرف ديگر يك سلسله ادراكات و افكار موجود و ميانجى است كه طبيعت نخست آنها را ساخته و بدستيارى آنها خواص و آثار خود را در خارج بروز و ظهور مى دهد
اكنون بايد ديد كه اولا اين ادراكات و افكارى كه ميان طبيعت و آثار طبيعت واسطه هستند چگونه افكارى مى باشند و فرق آنها با افكارى كه داراى اين خاصيت نيستند چيست ثانيا ارتباط آن افكار با طبيعت چه ارتباطى است ثالثا ارتباط آن افكار با آثار طبيعت چگونه مى باشد
جاى ترديد نيست كه هر پديده اى از پديده هاى جهان در دايره پيدايش خود با افعالى سر و كار دارد و نقاطى را هدف فعاليتخود قرار مى دهد كه با قوا و ابزار و وسايل آنها بحسب طبيعت و تكوين مجهز مى باشد چنانكه مثلا جانوران تخم كننده هيچگاه انديشه زائيدن و شير دادن نمى كنند و اگر زائيدن و شير دادن يك جانور زائيده را ببينند التذاذى از تصور آن ندارند و جز آنچه تجهيزات آنها اقتضا مى كند چيز ديگرى تصور نمى كنند و همچنين آنچه را كه بحسب طبيعت با ابزار مناسب وى مجهز هستند نمى توانند تصور نكنند يا منافى وى تصور نمايند مثلا پيش انسان براى جواز خوردن و نزديكى جنسى حجتى بالاتر از جهاز طبيعى تغذى و توليد مثل نيست
و از همين جا مى شود حدس زد كه اگر يكى ازين موجودات فعاله را و البته هر موجودى فعال است علمى فرض كنيم