انتخاب اخف و اسهل سبكتر و آسانتر
قواى فعاله ما كه كار هاى خود را با فكر انجام ميدهند و يا هر قوه فعاله طبيعى هر گاه با دو فعل مواجه شود كه از جهت نوع متشابه ولى از جهت صرف قوه و انرژى مختلف يعنى يكى دشوار و پر رنج و ديگرى آسان و بيرنجبوده باشد ناچار قوه فعاله بسوى كار بي رنج تمايل كرده و كار پر رنج را ترك خواهد گفت و البته علتش اينست كه كار پر رنج در عين حال كه مقتضاى قوه فعاله است مقرون بعوائق و موانعى است كه با قوه فعاله سازگار نيستند و گاهى كه قوه فعاله چنين كارى را انجام مى دهد خود كار را مى خواست و از كشيدن رنج و دفع عائق چاره نداشت پس وجوب چنين كار و فعلى پيش قوه فعاله مقيد بفقدان كار بيرنج يا كمرنجبوده پس در موردى كه دو فعل بيرنج و با رنج فرض شود انتخاب بيرنج معين خواهد بود
و روى اين اصل مى باشد كه تطور و تحولى در همه اعتباريات در جميع شئون انفرادى و اجتماعى انسان موجود مى باشد و ممكنست افكار ساير جانوران زنده بويژه افكار انفرادى آنها كم و بيش بهره اى از اين تطور و تحول داشته باشند چنانكه تاثير اين اصل در عادات و رسوم و لغات در انسان بسيار روشن است انسان پيوسته مى خواهد با سرمايه كم سود بسيار برد و با تلاش سبكتر كارى سنگينتر انجام دهد
و اگر چنانچه گاهى نتيجه معكوس پيش آمده و سير تطورى از شكل آسانتر بحالت دشوارترى تبديل مى شود و يا عادت و رسم سادهترى بيك مرحله پيچيدهترى مى رسد نه از راه تطور تنها است بلكه اغراض ديگرى ضميمه و پيوند اصل شده و سنگينى بار آورده چنانكه زندگى ساده و بسيط انسان اولى فعلا به شكل بسيار دشوار و سختى افتاده ولى استفادههاى بسيار ديگرى منظور شده كه به اصل افزوده شده و حالتبغرنجى پيدا كرده مثلا انسان اولى تنها گرسنگى احساس كرده و تنها براى سيرى علف يا گوشتخام مى خورده ولى انسان امروز تغذيه تنها سيرى نمى خواهد و مقاصد ديگرى نيز دارد و همچنين
اصل است خدام و اجتماع
ما در خارج به هر پديده مادى كه مى رسيم تركيبى يا همراه تركيبى است كه براى حفظ بقاء خود از خارج به نحوى استفادهمى نمايد و اين خاصيت در همه موجودات و بويژه در يك دسته از موجودات كه جانوران زنده را تشكيل ميدهند بسيار روشن مى باشد اين دسته مثلا آب را نوشيده و گياه يا ميوه را خورده و با بكار انداختن جهاز تغذى و هضم مخصوص خود اجزائى را كه براى بدن خود لازم دارد از وى گرفته و باز مانده را پس مى دهد و پاره اى از جانوران با پاره اى از آنها چون گرگ با گوسفند و باز با كبوتر تغذى مى نمايد و جانوران با شعورتر و بويژه انسان اين روش را نه تنها در خواص طبيعى و لوازم مادى بكار مى برند بلكه در هر كارى كه وابسته باحتياجات است اگر چه به وسايط زياد نيز بوده باشد روش آنها همين است
انسان اولى براى رهائى از شر درندگان و دشمنان خود ميان آب زندگى مى كرد و بالاى درختان يا در شكاف كوهها مى نشست و هر محذورى را با ضد آن تقريبا پاسخ عملى مى داد
انسان احتياجات صناعى خود را نخستبا سنگ هاى تيز برنده پس از آن با فلزات پس از آن با بخار پس از آن با برق و مغناطيس سپس با شكافتن اتم تامين مى كرده و مى كند و پس از آن ..
انسان همه گونه بهره بردارى خوراكى و دوائى و پوشاكى و نشيمنى از گياه و درخت و چوب مى كند
انسان هر جور تصرف در گوشت و است خوان و خون و پوست و شير و پشم حتى در مدفوعات حيوانات مى نمايد
انسان نتيجه هاى گوناگون از كار حيوانات مى گيرد باسب و الاغ سوار مى شود و بار مى بندد و با سگ پاس مى دهد و شكار مى كند با گربه موش مى گيرد و با كبوتر پيك مى فرستد و
راست ى اگر تنها كليات تصرفات انسان در خارج شمرده شود يك رقم سرسام آور خارج از پندار پيدا مى شود
اكنون آيا اين موجود عجيب با نيروى انديشه خود اگر با يك همنوع خود انسان ديگر روبرو شود بفكر استفادهاز وجود او و از افعال او نخواهد افتاد و در مورد همنوعان خود است ثنا قائل خواهد شد بى شبهه چنين نيست زيرا اين خوى همگانى يا واگير را كه پيوسته دامنگير افراد انسان مى باشد نمى توان غير طبيعى شمرد و خواه ناخواه اين روش مستند بطبيعت است
ولى سخن اين جا است كه : آيا روش است خدام مستقيما و بلا واسطه مقتضاى طبيعت مى باشد و اين انديشه نخست در مغز انسان جايگير شده و در دنبال وى انديشه ديگرى بنام انديشه اجتماع گرد هم آمدن و زندگى دسته جمعى كردن پيدا مى شود يا اينكه انسان با مشاهده همنوعان خود اول بفكر اجتماع و زندگى دسته جمعى افتاده و افراد نوع بهمديگر گرائيده و زندگانى تعاونى را پىجوئى نموده و همه از همه برخوردار مى شوند و ضمنا گاهى يا بيشتر اوقات اجتماع از مجراى طبيعى خود منحرف شده و مبدل بيك توده هرج و مرج و سودبرى و رنجكشى و بالاخره بردگى و است ثمار مى شود
ما گمان مى كنيم كه يك بررسى يا تماشاى فعاليت هاى ابتدائى نوع انسان و روش هاى ساده بيشتر انواع ديگر حيوان و همچنين بررسى تجهيزات طبيعت پاسخ حقيقى اين پرسش را مشخص ميسازد
درست است كه ساختمان كالبد انسان با جهاز تغذيه نسبتا اجتماعى مجهز مى باشد فرد ماده انسان پستان دارد كه دقيقا براى بيرون دادن شير آماده است و پشتسر اين دستگاه دقيق ديگرى براى ساختن شير درستشده و بدن با وى مجهز گرديده و از طرف ديگر فرد ديگر كودك با لب و دهانى مجهز مى باشد كه كاملا با مكيدن پستان و گرفتن شير توافق داشته و سازگار مى باشد و همچنين مجموع دو فرد ذكور و اناث روى هم رفته با يكدستگاه دقيق و باريك تمايل جنسى و تهيه ماده اصلى نوزاد انسانى و بقالب زدن و بيرون دادن و بالاخره ساختن يك فردى مانند خود با همه لوازم و احتياجات و شايد شماره واحدها و اجزاء اولى اين دستگاه از اندازه بيرون بوده باشد مجهز است و البته اين تجهيزات تجهيز تغذيه و توليد بجز با اجتماع سر نمى گيرد
نظير اين وضع را در جانوران پستاندار ديگر غير انسان و در بيشتر مرغان چون كبوتر و باز و مانند آنها و همچنين جهاز توالد و تناسل را در بيشتر يا همه جانوران زنده مى توان يافت
ولى با در نظر گرفتن اينكه غرض طبيعت و تكوين از اين تجهيزات همان توليد و تغذيه و تنميه مى باشد آيا راهى كه طبيعتبراى تامين آرمان و هدف خود براى انسان مشخص ميسازد همان اجتماع و تعاون است يا اينكه انديشه است خدام را بمغز انسان وارد ميسازد كه جنس نر و ماده و نوزاد و مادر براى ارضاء قواى فعاله و پاسخ خواهش غريزى خود باين كارها دستبزنند مرد از روى خواهش غريزى خود آميزش ويژه اى را از زن مى خواهد و زن نيز كارى كه پاسخ دهنده همين كار است مى خواهد نوزاد از پستان مادر رفع گرسنگى مى خواهد و مادر نيز از نوزاد خالى كردن پستان از شير و رفع ناراحتى كه در خود مى يابد مى خواهد گواه اين سخن اينست كه اين تجهيزات در بيشتر يا همه حيوانات همگانى و هميشگى كلى و دائمى نيست زيرا تصور ندارد كه همه افراد از شير تغذى نمايند و نيز همان طبيعت كه انسان را به انجام اين گونه كارها دعوت مى كند دعوت خود را با يك سلسله علوم و احساسات ادراكى چون شهوت جنسى و اشتهاى تغذى و عاطفه و رحم فعليت مى دهد ولى همين احساسات را پس از چندى نگاهدارى دير يا زود از دست انسان مى گيرد ديگر مرد يا زن احساس تمايل جنسى را ندارند ديگر انسان كه يك روز نام نوزاد داشتشيفته پستان مادر نبوده و خواب و بيدارى را با انديشه شير نمى گذراند گذشته از اينكه دهانش نيز از دندان پر شده و بسوى غذاى جويدنى هدايت مى شود و از ديگر سو پستان مادر نيز خشك شده و ديگر شير ندارد پس در حقيقت اينگونه اجتماع فرع است خدام بوده و در اثر پيدايش توافق دو است خدام از دو طرف متقابل مى باشد نه اينكه طبيعت انسان را مستقيما به چنين انديشه اى رهبرى نمايد
گذشته از اين سخنان اصولا نمى توان باور كرد كه انسان با همه پديده هاى جهان كار دارد و به هر موجودى كه از راه حس يا خيال يا عقل راه پيدا مى كند تماس ذى غرضانه با وى مى گيرد لا اقل تماشاى ادراكى و اقناع و ارضاء غريزه شعور در همه اين دسته هاى بيرون از اندازه و شمار سوداى استفاده و است خدام داشته باشد و در درجه اول سود خود را بخواهد تنها در يكدسته از آنها همنوعان خود با همان قواى فعاله و اراده غريزى است ثنائا اجتماع را خواسته و استخدام را تبديل به استفاده اشتراكى نمايد
بلى هر پديده از پديده هاى جهان و از آن جمله حيوان و بويژه فرد انسان حب ذات را داشته و خود را دوست دارد و همنوع خود را همان خود مى بيند و از اين راه احساس انس در درون وى پديد آمده و نزديك شدن و گرايش به همنوعان خود را مى خواهد و باجتماع فعليت مى دهد و چنانكه پيدا است همين نزديك شدن و گرد هم آمدن تقارب و اجتماع يكنوع است خدام و استفاده است كه به سود احساس غريزى انجام مى گيرد و سپس در هر مورد كه يكفرد راهى به استفادهاز همنوعان خود پيدا نمايد خواهد پيمود و چون اين غريزه در همه بطور متشابه موجود است نتيجه اجتماع را مى دهد و اين همان اجتماع است كه مورد بحث و نظر ما است اجتماع تعاونى كه احتياجات همه با همه تامين شود و تامل و مطالعه در فعاليت هاى متحول نوزاد انسان و جانوران زنده ديگر اين نظر را تامين مى نمايد
از بيان گذشته نتيجه گرفته مى شود :
١ - انسان در نخستين بار است خدام را اعتبار داده است
٢ - انسان مدنى بالطبع است
٣ - عدل اجتماعى خوب و ظلم بد مى باشد
و البته نبايد از كلمه است خدام سوء استفاده كرد و تفسير ناروا نمود ما نمى خواهيم بگوئيم انسان بالطبع روش است ثمار و اختصاص را دارد چنانكه يك ملتى در پس پرده آزادى بخشى و الغاء برده فروشى بنام است عمار و است ملاك و قيمومت و تحت الحمايه و هزار نام ديگر ديگران را زين به پشت و لگام به دهان زده و سوار شوند يا جنس دو پا را مانند چارپايان خريد و فروش بنمايند و معنى بردگى و بدبختى و پستى را با الفاظ شيرين آزادى و خوشبختى و پيشرفت تاديه كنند و به روى هر حقيقتى اسم كهنه و پوسيده گذاشته و بدور اندازند
و همچنين نمى خواهيم بگوئيم چون انسان بالطبع مدنى و اجتماعى است به دستاويز اينكه همه زمين و آفريده هاى زمينى از آن همه است تنى چند در پس پرده فريبنده انترناسيوناليسم بنام رفع تضاد هاى داخلى افكار انسانى را كشته و يك گله انسان بى فكر بى اراده بار آورند كه كوچكترين دخالتى در خوب و بد و بايد و نبايد جهان نداشته باشند و به اتهام ارتجاع اخلاق فاضله عفت و عصمت و غيرت و حيا و صبر را پايمال نمايند و بعنوان اينكه مرام كمونيزم و سازمان اشتراك بر پايه تحول و تكامل عمومى است وار است واژه انصاف و رحم و عطوفت و صداقت و صدق و صفا و همچنين بيم و اميد و آرزو و افسوس را از قاموس بشريتشسته و چراغهائى كه صنع و ايجاد در درون تاريك انسان روشن نموده خاموش كرده و يك انسان لا انسان آرى انسان لا انسان بار آورند
مراد ما اينها نيست بلكه ما مى گوييم انسان با هدايت طبيعت و تكوين پيوسته از همه سود خود را مى خواهد اعتبار است خدام و براى سود خود سود همه را مى خواهد اعتبار اجتماع و براى سود همه عدل اجتماعى را مى خواهد اعتبار حسن عدالت و قبح ظلم و در نتيجه فطرت انسانى حكمى كه با الهام طبيعت و تكوين مى نمايد قضاوت عمومى است و هيچگونه كينه خصوصى با طبقه متراقيه ندارد و دشمنى خاصى با طبقه پائين نمى كند بلكه حكم طبيعت و تكوين را در اختلاف طبقاتى قرائح و است عدادات تسليم داشته و روى سه اصل نامبرده مى خواهد هر كسى در جاى خودش بنشيند
٤ - آزادى انسان كه موهبتى طبيعى است در حدود هدايت طبيعت مى باشد و البته هدايت طبيعتبسته به تجهيزاتى است كه ساختمان نوعى داراى آنها مى باشد و از اين روى هدايت طبيعت احكام فطرى به كارهائى كه با اشكال و تركيبات جهازات بدنى وفق مى دهد محدود خواهد بود مثلا از اين راه ما هيچگاه تمايل جنسى را كه از غير طريق زناشوئى انجام مى گيرد مرد با مرد زن با زن زن و مرد از غير طريق زناشوئى انسان با غير انسان انسان با خود تناسل از غير ازدواج تجويز نخواهيم نمود
مثلا تربيت اشتراكى نوزادان و الغاء نسب و وراثت و ابطال نژاد و
را تحسين نخواهيم كرد زيرا ساختمان مربوط بازدواج و تربيتبا اين قضايا وفق نمى دهد اعتبارات سه گانه نامبرده از اعتبارات ثابته مى باشند