اصول فلسفه و روش رئاليسم. جلد ۲

اصول فلسفه و روش رئاليسم.0%

اصول فلسفه و روش رئاليسم. نویسنده:
گروه: کتابها

اصول فلسفه و روش رئاليسم.

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهيد مطهری (ره)
گروه: مشاهدات: 14459
دانلود: 2472


توضیحات:

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 95 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14459 / دانلود: 2472
اندازه اندازه اندازه
اصول فلسفه و روش رئاليسم.

اصول فلسفه و روش رئاليسم. جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

قسم اول اعتباريات قبل الاجتماع

وجوب

چنانكه از بيان گذشته روشن شد انسان در نخستين بار بكار انداختن قواى فعاله خود نسبت ضرورت و وجوب بايد را ميان خود و ميان صورت احساسى خود كه به نتيجه عمل تطبيق مى ‏نمايد مى ‏گذارد و حال آنكه اين نسبت‏بحسب حقيقت در ميان قواى فعاله و حركات حقيقى صادره آنها جاى دارد پس نسبت نامبرده اعتبارى خواهد بود

و از اينجا روشن مى ‏شود :

١ - نخستين ادراك اعتبارى از اعتباريات عملى كه انسان ميتواند بسازد همان نسبت وجوب است و اين اولين حلقه دامى است كه انسان در ميان فعاليت‏خود با تحريك طبيعت گرفتار وى مى ‏شود

٢ - اعتبار وجوب اعتبارى است عمومى كه هيچ فعلى از وى است غنا ندارد پس هر فعلى كه از فاعلى صار مى ‏شود با اعتقاد وجوب صادر مى ‏شود

و اين نظريه اگر چه با مشاهده موارد افعال مختلفه غير قابل قبول بنظر مى ‏رسد چه بسيار مى ‏افتد كه انسان كارهائى را بواسطه عادت يا نادانى يا عصبيت و مانند آنها انجام مى ‏دهد در حالى كه خود مى ‏داند كارى غير لازم يا بى‏خود و يا ناشايسته و نكردنى مى ‏باشد

ولى باريك بينى در همين موارد صحت و درستى نظريه نامبرده را تاييد مى ‏نمايد زيرا ما مى ‏بينيم كه كسانى كه اينگونه كار هاى پست نابايسته يا ناشايسته را با اعتقاد و اعتراف به عدم لزوم يا با ايمان به لزوم عدم انجام ميدهند گاهى كه از آنان پرسيده شود كه با اينكه مى ‏دانيد و مى ‏گوئيد كه اينگونه كارها نكردنى است پس چرا مى ‏كنيد بعنوان عذر و پوزش پاسخ ميدهند كه چاره نداريم چون عادى هستيم يا در نكردن فلان محذور را داريم يا مجبور بوديم و از نكردن ترسيديم و مانند اين پوزشها

روشن است كه مفهوم پوزششان اينست كه وجوب فعل مقيد به عدم تحقق عذر بوده يعنى فعل در صورت تحقق عذر وجوب نداشته يعنى فعل با اعتقاد وجوب انجام گرفته و پوشيده نماند كه اوصاف ديگرى كه گاهى افعال از قبيل اولويت و حرمت و مانند آنها پيدا مى ‏كنند چنانكه فقها افعال را به پنج قسم واجب و حرام و مستحب و مكروه و مباح قسمت كرده ‏اند دخلى به اين وجوب كه مورد بحث ما مى ‏باشد ندارند زيرا وجوب مورد بحث ما نسبت و صفت فعل در مرحله صدور از فاعل مى ‏باشد و عمومى است و اوصاف نامبرده صفت فعل فى نفسه مى ‏باشند و خصوصى هستند و اگر چه آنها نيز مانند وجوب عمومى اعتبارى عملى بوده و از محصولات كارخانه فعاليت انسان مى ‏باشند ولى اعتبار آنها بسى متاخر از اعتبار وجوب عام است

حسن و قبح خوبى و بدى

اعتبار ديگرى كه مى ‏توان گفت زائيده بلا فصل اعتبار وجوب عام مى ‏باشد اعتبار حسن و قبح است كه انسان قبل الاجتماع نيز اضطرارا آنها را اعتبار خواهد نمود

ترديد نيست كه ما بسيارى از حوادث طبيعى را دوست داريم و چون خوب ميدانيم دوست داريم و حوادث ديگرى را دشمن داريم و چون بد ميدانيم دشمن داريم بسيارى از اندامها و مزه‏ ها و بويها را از راه ادراك حسى نه از راه خيال خوب مى ‏شماريم و بسيارى ديگر را مانند آواز الاغ و مزه تلخى و بوى مردار بد مى ‏شماريم و ترديد نداريم ولى پس از تامل نمى ‏توان خوبى و بدى آنها را مطلق انگاشته و بانها واقعيت مطلق داد زيرا مى ‏بينيم جانوران ديگرى نيز هستند كه روش آنها بخلاف روش ما مى ‏باشد الاغ آواز خود را دلنواز پنداشته و از وى لذت مى ‏برد و جانورانى هستند كه از فاصله‏ هاى دور به بوى مردار مى ‏آيند و يا مثلا از مزه شيرينى نفرت دارند پس بايد گفت دو صفت‏خوبى و بدى كه خواص طبيعى حسى پيش ما دارند نسبى بوده و مربوط به كيفيت تركيب سلسله اعصاب يا مغز ما مثلا مى ‏باشند

پس مى ‏توان گفت كه خوبى و بدى كه در يك خاصه طبيعى است ملائمت و موافقت ‏يا عدم ملائمت و موافقت وى با قوه مدركه مى ‏باشد و چون هر فعل اختيارى ما با است عمال نسبت وجوب انجام مى ‏گيرد پس ما هر فعلى را كه انجام مى ‏دهيم به اعتقاد اينكه به مقتضاى قوه فعاله است انجام مى ‏دهيم يعنى فعل خود را پيوسته ملايم و سازگار با قوه فعاله ميدانيم و همچنين ترك را ناسازگار ميدانيم در مورد فعل فعل را خوب ميدانيم و در مورد ترك فعل را بد ميدانيم

از اين بيان نتيجه گرفته مى ‏شود :

خوب و بد حسن و قبح در افعال دو صفت اعتبارى مى ‏باشند كه در هر فعل صادر و كار انجام گرفته اعم از فعل انفرادى و اجتماعى معتبرند و پوشيده نماند كه حسن نيز مانند وجود بر دو قسم است ‏حسنى كه صفت فعل است فى نفسه و حسنى كه صفت لازم و غير مختلف فعل صادر است چون وجوب عام و بنا بر اين ممكن است كه فعلى بحسب طبع بد و قبيح بوده و باز از فاعل صادر شود ولى صدورش ناچار با اعتقاد حسن صورت خواهد گرفت

انتخاب اخف و اسهل سبكتر و آسانتر

قواى فعاله ما كه كار هاى خود را با فكر انجام ميدهند و يا هر قوه فعاله طبيعى هر گاه با دو فعل مواجه شود كه از جهت نوع متشابه ولى از جهت صرف قوه و انرژى مختلف يعنى يكى دشوار و پر رنج و ديگرى آسان و بيرنج‏بوده باشد ناچار قوه فعاله بسوى كار بي رنج تمايل كرده و كار پر رنج را ترك خواهد گفت و البته علتش اينست كه كار پر رنج در عين حال كه مقتضاى قوه فعاله است مقرون بعوائق و موانعى است كه با قوه فعاله سازگار نيستند و گاهى كه قوه فعاله چنين كارى را انجام مى ‏دهد خود كار را مى خواست و از كشيدن رنج و دفع عائق چاره نداشت پس وجوب چنين كار و فعلى پيش قوه فعاله مقيد بفقدان كار بيرنج ‏يا كمرنج‏بوده پس در موردى كه دو فعل بيرنج و با رنج فرض شود انتخاب بيرنج معين خواهد بود

و روى اين اصل مى ‏باشد كه تطور و تحولى در همه اعتباريات در جميع شئون انفرادى و اجتماعى انسان موجود مى ‏باشد و ممكنست افكار ساير جانوران زنده بويژه افكار انفرادى آنها كم و بيش بهره‏ اى از اين تطور و تحول داشته باشند چنانكه تاثير اين اصل در عادات و رسوم و لغات در انسان بسيار روشن است انسان پيوسته مى ‏خواهد با سرمايه كم سود بسيار برد و با تلاش سبكتر كارى سنگين‏تر انجام دهد

و اگر چنانچه گاهى نتيجه معكوس پيش آمده و سير تطورى از شكل آسانتر بحالت دشوارترى تبديل مى ‏شود و يا عادت و رسم ساده‏ترى بيك مرحله پيچيده‏ترى مى ‏رسد نه از راه تطور تنها است ‏بلكه اغراض ديگرى ضميمه و پيوند اصل شده و سنگينى بار آورده چنانكه زندگى ساده و بسيط انسان اولى فعلا به شكل بسيار دشوار و سختى افتاده ولى استفادههاى بسيار ديگرى منظور شده كه به اصل افزوده شده و حالت‏بغرنجى پيدا كرده مثلا انسان اولى تنها گرسنگى احساس كرده و تنها براى سيرى علف يا گوشت‏خام مى ‏خورده ولى انسان امروز تغذيه تنها سيرى نمى ‏خواهد و مقاصد ديگرى نيز دارد و همچنين

اصل است خدام و اجتماع

ما در خارج به هر پديده مادى كه مى ‏رسيم تركيبى يا همراه تركيبى است كه براى حفظ بقاء خود از خارج به نحوى استفادهمى ‏نمايد و اين خاصيت در همه موجودات و بويژه در يك دسته از موجودات كه جانوران زنده را تشكيل ميدهند بسيار روشن مى ‏باشد اين دسته مثلا آب را نوشيده و گياه يا ميوه را خورده و با بكار انداختن جهاز تغذى و هضم مخصوص خود اجزائى را كه براى بدن خود لازم دارد از وى گرفته و باز مانده را پس مى ‏دهد و پاره‏ اى از جانوران با پاره‏ اى از آنها چون گرگ با گوسفند و باز با كبوتر تغذى مى ‏نمايد و جانوران با شعورتر و بويژه انسان اين روش را نه تنها در خواص طبيعى و لوازم مادى بكار مى ‏برند بلكه در هر كارى كه وابسته باحتياجات است اگر چه به وسايط زياد نيز بوده باشد روش آنها همين است

انسان اولى براى رهائى از شر درندگان و دشمنان خود ميان آب زندگى مى ‏كرد و بالاى درختان يا در شكاف كوهها مى ‏نشست و هر محذورى را با ضد آن تقريبا پاسخ عملى مى ‏داد

انسان احتياجات صناعى خود را نخست‏با سنگ‏ هاى تيز برنده پس از آن با فلزات پس از آن با بخار پس از آن با برق و مغناطيس سپس با شكافتن اتم تامين مى ‏كرده و مى ‏كند و پس از آن ..

انسان همه گونه بهره بردارى خوراكى و دوائى و پوشاكى و نشيمنى از گياه و درخت و چوب مى ‏كند

انسان هر جور تصرف در گوشت و است خوان و خون و پوست و شير و پشم حتى در مدفوعات حيوانات مى ‏نمايد

انسان نتيجه‏ هاى گوناگون از كار حيوانات مى ‏گيرد باسب و الاغ سوار مى ‏شود و بار مى ‏بندد و با سگ پاس مى ‏دهد و شكار مى ‏كند با گربه موش مى ‏گيرد و با كبوتر پيك مى ‏فرستد و

راست ى اگر تنها كليات تصرفات انسان در خارج شمرده شود يك رقم سرسام آور خارج از پندار پيدا مى ‏شود

اكنون آيا اين موجود عجيب با نيروى انديشه خود اگر با يك همنوع خود انسان ديگر روبرو شود بفكر استفادهاز وجود او و از افعال او نخواهد افتاد و در مورد هم‏نوعان خود است ثنا قائل خواهد شد بى شبهه چنين نيست زيرا اين خوى همگانى يا واگير را كه پيوسته دامنگير افراد انسان مى ‏باشد نمى ‏توان غير طبيعى شمرد و خواه ناخواه اين روش مستند بطبيعت است

ولى سخن اين جا است كه : آيا روش است خدام مستقيما و بلا واسطه مقتضاى طبيعت مى ‏باشد و اين انديشه نخست در مغز انسان جايگير شده و در دنبال وى انديشه ديگرى بنام انديشه اجتماع گرد هم آمدن و زندگى دسته جمعى كردن پيدا مى ‏شود يا اينكه انسان با مشاهده هم‏نوعان خود اول بفكر اجتماع و زندگى دسته جمعى افتاده و افراد نوع بهمديگر گرائيده و زندگانى تعاونى را پى‏جوئى نموده و همه از همه برخوردار مى ‏شوند و ضمنا گاهى يا بيشتر اوقات اجتماع از مجراى طبيعى خود منحرف شده و مبدل بيك توده هرج و مرج و سودبرى و رنج‏كشى و بالاخره بردگى و است ثمار مى ‏شود

ما گمان مى ‏كنيم كه يك بررسى يا تماشاى فعاليت هاى ابتدائى نوع انسان و روش‏ هاى ساده بيشتر انواع ديگر حيوان و همچنين بررسى تجهيزات طبيعت پاسخ حقيقى اين پرسش را مشخص ميسازد

درست است كه ساختمان كالبد انسان با جهاز تغذيه نسبتا اجتماعى مجهز مى ‏باشد فرد ماده انسان پستان دارد كه دقيقا براى بيرون دادن شير آماده است و پشت‏سر اين دستگاه دقيق ديگرى براى ساختن شير درست‏شده و بدن با وى مجهز گرديده و از طرف ديگر فرد ديگر كودك با لب و دهانى مجهز مى ‏باشد كه كاملا با مكيدن پستان و گرفتن شير توافق داشته و سازگار مى ‏باشد و همچنين مجموع دو فرد ذكور و اناث روى هم رفته با يكدستگاه دقيق و باريك تمايل جنسى و تهيه ماده اصلى نوزاد انسانى و بقالب زدن و بيرون دادن و بالاخره ساختن يك فردى مانند خود با همه لوازم و احتياجات و شايد شماره واحدها و اجزاء اولى اين دستگاه از اندازه بيرون بوده باشد مجهز است و البته اين تجهيزات تجهيز تغذيه و توليد بجز با اجتماع سر نمى ‏گيرد

نظير اين وضع را در جانوران پستاندار ديگر غير انسان و در بيشتر مرغان چون كبوتر و باز و مانند آنها و همچنين جهاز توالد و تناسل را در بيشتر يا همه جانوران زنده مى ‏توان يافت

ولى با در نظر گرفتن اينكه غرض طبيعت و تكوين از اين تجهيزات همان توليد و تغذيه و تنميه مى ‏باشد آيا راهى كه طبيعت‏براى تامين آرمان و هدف خود براى انسان مشخص ميسازد همان اجتماع و تعاون است ‏يا اينكه انديشه است خدام را بمغز انسان وارد ميسازد كه جنس نر و ماده و نوزاد و مادر براى ارضاء قواى فعاله و پاسخ خواهش غريزى خود باين كارها دست‏بزنند مرد از روى خواهش غريزى خود آميزش ويژه‏ اى را از زن مى ‏خواهد و زن نيز كارى كه پاسخ دهنده همين كار است مى ‏خواهد نوزاد از پستان مادر رفع گرسنگى مى ‏خواهد و مادر نيز از نوزاد خالى كردن پستان از شير و رفع ناراحتى كه در خود مى ‏يابد مى ‏خواهد گواه اين سخن اينست كه اين تجهيزات در بيشتر يا همه حيوانات همگانى و هميشگى كلى و دائمى نيست زيرا تصور ندارد كه همه افراد از شير تغذى نمايند و نيز همان طبيعت كه انسان را به انجام اين گونه كارها دعوت مى ‏كند دعوت خود را با يك سلسله علوم و احساسات ادراكى چون شهوت جنسى و اشتهاى تغذى و عاطفه و رحم فعليت مى ‏دهد ولى همين احساسات را پس از چندى نگاهدارى دير يا زود از دست انسان مى ‏گيرد ديگر مرد يا زن احساس تمايل جنسى را ندارند ديگر انسان كه يك روز نام نوزاد داشت‏شيفته پستان مادر نبوده و خواب و بيدارى را با انديشه شير نمى ‏گذراند گذشته از اينكه دهانش نيز از دندان پر شده و بسوى غذاى جويدنى هدايت مى ‏شود و از ديگر سو پستان مادر نيز خشك شده و ديگر شير ندارد پس در حقيقت اينگونه اجتماع فرع است خدام بوده و در اثر پيدايش توافق دو است خدام از دو طرف متقابل مى ‏باشد نه اينكه طبيعت انسان را مستقيما به چنين انديشه‏ اى رهبرى نمايد

گذشته از اين سخنان اصولا نمى ‏توان باور كرد كه انسان با همه پديده‏ هاى جهان كار دارد و به هر موجودى كه از راه حس يا خيال يا عقل راه پيدا مى ‏كند تماس ذى غرضانه با وى مى ‏گيرد لا اقل تماشاى ادراكى و اقناع و ارضاء غريزه شعور در همه اين دسته‏ هاى بيرون از اندازه و شمار سوداى استفاده و است خدام داشته باشد و در درجه اول سود خود را بخواهد تنها در يكدسته از آنها هم‏نوعان خود با همان قواى فعاله و اراده غريزى است ثنائا اجتماع را خواسته و استخدام را تبديل به استفاده اشتراكى نمايد

بلى هر پديده از پديده‏ هاى جهان و از آن جمله حيوان و بويژه فرد انسان حب ذات را داشته و خود را دوست دارد و همنوع خود را همان خود مى ‏بيند و از اين راه احساس انس در درون وى پديد آمده و نزديك شدن و گرايش به هم‏نوعان خود را مى ‏خواهد و باجتماع فعليت مى ‏دهد و چنانكه پيدا است همين نزديك شدن و گرد هم آمدن تقارب و اجتماع يكنوع است خدام و استفاده است كه به سود احساس غريزى انجام مى ‏گيرد و سپس در هر مورد كه يكفرد راهى به استفادهاز هم‏نوعان خود پيدا نمايد خواهد پيمود و چون اين غريزه در همه بطور متشابه موجود است نتيجه اجتماع را مى ‏دهد و اين همان اجتماع است كه مورد بحث و نظر ما است اجتماع تعاونى كه احتياجات همه با همه تامين شود و تامل و مطالعه در فعاليت هاى متحول نوزاد انسان و جانوران زنده ديگر اين نظر را تامين مى ‏نمايد

از بيان گذشته نتيجه گرفته مى ‏شود :

١ - انسان در نخستين بار است خدام را اعتبار داده است

٢ - انسان مدنى بالطبع است

٣ - عدل اجتماعى خوب و ظلم بد مى ‏باشد

و البته نبايد از كلمه است خدام سوء استفاده كرد و تفسير ناروا نمود ما نمى ‏خواهيم بگوئيم انسان بالطبع روش است ثمار و اختصاص را دارد چنانكه يك ملتى در پس پرده آزادى بخشى و الغاء برده فروشى بنام است عمار و است ملاك و قيمومت و تحت الحمايه و هزار نام ديگر ديگران را زين به پشت و لگام به دهان زده و سوار شوند يا جنس دو پا را مانند چارپايان خريد و فروش بنمايند و معنى بردگى و بدبختى و پستى را با الفاظ شيرين آزادى و خوشبختى و پيشرفت تاديه كنند و به روى هر حقيقتى اسم كهنه و پوسيده گذاشته و بدور اندازند

و همچنين نمى ‏خواهيم بگوئيم چون انسان بالطبع مدنى و اجتماعى است ‏به دستاويز اينكه همه زمين و آفريده‏ هاى زمينى از آن همه است تنى چند در پس پرده فريبنده انترناسيوناليسم بنام رفع تضاد هاى داخلى افكار انسانى را كشته و يك گله انسان بى فكر بى اراده بار آورند كه كوچكترين دخالتى در خوب و بد و بايد و نبايد جهان نداشته باشند و به اتهام ارتجاع اخلاق فاضله عفت و عصمت و غيرت و حيا و صبر را پايمال نمايند و بعنوان اينكه مرام كمونيزم و سازمان اشتراك بر پايه تحول و تكامل عمومى است وار است واژه انصاف و رحم و عطوفت و صداقت و صدق و صفا و همچنين بيم و اميد و آرزو و افسوس را از قاموس بشريت‏شسته و چراغهائى كه صنع و ايجاد در درون تاريك انسان روشن نموده خاموش كرده و يك انسان لا انسان آرى انسان لا انسان بار آورند

مراد ما اينها نيست ‏بلكه ما مى ‏گوييم انسان با هدايت طبيعت و تكوين پيوسته از همه سود خود را مى ‏خواهد اعتبار است خدام و براى سود خود سود همه را مى ‏خواهد اعتبار اجتماع و براى سود همه عدل اجتماعى را مى ‏خواهد اعتبار حسن عدالت و قبح ظلم و در نتيجه فطرت انسانى حكمى كه با الهام طبيعت و تكوين مى ‏نمايد قضاوت عمومى است و هيچگونه كينه خصوصى با طبقه متراقيه ندارد و دشمنى خاصى با طبقه پائين نمى ‏كند بلكه حكم طبيعت و تكوين را در اختلاف طبقاتى قرائح و است عدادات تسليم داشته و روى سه اصل نامبرده مى ‏خواهد هر كسى در جاى خودش بنشيند

٤ - آزادى انسان كه موهبتى طبيعى است در حدود هدايت طبيعت مى ‏باشد و البته هدايت طبيعت‏بسته به تجهيزاتى است كه ساختمان نوعى داراى آنها مى ‏باشد و از اين روى هدايت طبيعت احكام فطرى به كارهائى كه با اشكال و تركيبات جهازات بدنى وفق مى ‏دهد محدود خواهد بود مثلا از اين راه ما هيچگاه تمايل جنسى را كه از غير طريق زناشوئى انجام مى ‏گيرد مرد با مرد زن با زن زن و مرد از غير طريق زناشوئى انسان با غير انسان انسان با خود تناسل از غير ازدواج تجويز نخواهيم نمود

مثلا تربيت اشتراكى نوزادان و الغاء نسب و وراثت و ابطال نژاد و

را تحسين نخواهيم كرد زيرا ساختمان مربوط بازدواج و تربيت‏با اين قضايا وفق نمى ‏دهد اعتبارات سه گانه نامبرده از اعتبارات ثابته مى ‏باشند

اصل متابعت علم

پر روشن است كه قواى فعاله در ماده چنانكه خود مادى هستند فعاليت آنها نيز در ماده مى ‏باشد و يك قوه فعاله همينكه ماده‏ اى را مناسب فعاليت‏خود يافت‏شروع به فعاليت كرده و اثر خود را بسوى متاثر خود روانه خواهد ساخت و انسان و هر جانور زنده در فعاليت‏خود از اين حكم مستثنى نيستند

ما در صحنه فعاليت‏خود با واقعيت‏خارج كار داريم واقعيت‏خارج را مى ‏خواهيم با كسى كه سخن مى ‏گوييم با شنونده خارجى راز گوئى مى ‏نماييم بسوى مقصدى كه روانه مى ‏شويم مقصد را مى ‏جوييم و اگر مى ‏خوريم يا مى ‏آشاميم يا برمى ‏خيزيم و اگر چشم باز مى ‏كنيم يا گوش فرا مى ‏گيريم يا مى ‏چشيم يا مى ‏بوييم يا دست مى ‏ماليم يا پاى مى ‏گذاريم و اگر مى ‏خنديم يا مى ‏گرييم و اگر شاد مى ‏باشيم يا اندوهگين مى ‏شويم و اگر دوست مى ‏گيريم يا دشمن مى ‏داريم و اگر و اگر در همه اين مراحل سر و كار ما با خود خارج و واقعيت هستى است زيرا بحسب فطرت و غريزه ره آليست و واقع بين هستيم چنانكه در مقاله ٢ و ٣ روشن گرديد

پس ناچار به علم اعتبار واقعيت داده‏ايم يعنى صورت ادراكى را همان واقعيت‏خارج مى ‏گيريم و آثار خارج را از آن علم و ادراك مى ‏شماريم

و در ميان حالات گوناگون ادراكى علم ظن شك وهم تنها علم ميتواند اين خاصه را داشته باشد زيرا در حالات ديگر غير حال علم چون ادراك دو جانبه بوده و متزلزل است نمى ‏توان بيك جانب گرائيده و مستقر شد موجودى را كه وجودش مظنون يا مشكوك يا موهوم است نمى ‏توان گفت موجود است ولى موجودى كه معلوم الوجود بوده و هيچگونه ترديدى در وجودش نداريم موجود است ‏بى قيد علم اگر چه بحسب دقت معلوم الوجود است ولى وقتى كه به اينجا مى ‏رسيم موجودى كه پيش ما است ‏بحسب دقت موجود نيست‏بلكه معلوم الوجود يعنى صورت علمى است نه خود موجود خارجى باز مى ‏بينيم معلوم الوجود معلوم الوجود است نه معلوم معلوم الوجود و باز هر چه پيش برويم دست‏خود را به روى واقعيت‏خارج يعنى روى علم بنام معلوم خارجى خواهيم گذاشت نه روى علم بواقعيت‏خارج

پس بايد قضاوت كرد كه انسان و هر موجود زنده هيچگاه از اعتبار دادن به علم مقابل مطلق ترديد مستغنى نيست و بحكم اضطرار غريزى به علم اعتبار خواهد داد يعنى صورت علمى را همان واقعيت‏خارج خواهد گرفت

اعتبار واقعيت علم باصطلاح اين مقاله حجيت قطع باصطلاح فن اصول

و از اين روى ما نمى ‏توانيم دخالت تازه‏ اى اثباتا و نفيا در اعتبار علم بكنيم ما هيچگاه نمى ‏توانيم اين اعتبار را از دست علم بگيريم زيرا هر گامى كه در اين راه برمى ‏داريم در خط علم راه‏پيمائى نموده‏ايم و هيچگاه نمى ‏توانيم دو باره به علم اعتبار بدهيم زيرا خواه و ناخواه اين اعتبار را در نخستين برخوردى كه با خارج نموده‏ايم بوى داده‏ايم و انسان نمى ‏تواند در دائره زندگى خود بيك نقطه برسد براى نمونه كه از عمل به علم خالى بوده باشد

مثلا يك رئيس يا هر ما فوق ميتواند گزاف گوئى كرده بزير دست‏خود بكوبد ازين پس در فرمان هاى من آنچه را كه علم دارى ترك گفته و موارد مشكوكه را انجام ده ولى باز با اين بازى به آرزوى خود الغاء اعتبار علم نخواهد رسيد زيرا زير دست نامبرده اگر فرمانبردارى هم بكند تازه در همه موارد عمل بشك به فرمان نخستين وى اطاعت علمى كرده و همه موارد شك را نيز با علم تشخيص داده

و مثلا انسان در موارد محذورات احتمالى است نكاف كرده و وارد نمى ‏شود قاعده دفع ضرر محتمل آبى را كه راست ى احتمال مسموميت دارد نمى ‏خورد بجائى كه احتمال چاه ميرود پاى نمى ‏گذارد به ماده‏ اى كه احتمال انفجار دارد دست نمى ‏زند ولى اينها مواردى است كه انسان در سر دو راه ايستاده يكى مقطوع الامن و ديگرى غير مقطوع و با غريزه عمل به علم راه مقطوع الامن را انتخاب مى ‏نمايد گذشته از اينكه احتمال محذور را نيز با علم تشخيص مى ‏دهد

از بيان گذشته نتيجه گرفته مى ‏شود :

١ - يكى از اعتباريات حجيت علم است

نكاتى چند

١ - نظر به قريحه مسامحه كه در انسان از قاعده انتخاب اخف و اسهل است قرار جسته انسان در مرحله عمل هر چيز غير مهم را به عدم ملحق مى ‏نمايد و ما روزانه اين روش را در هزارها مورد بكار مى ‏بريم كه يكى از آنها ادراك ظنى است در جايى كه جانب مرجوح طرفين ظن بى اهميت‏بوده باشد به حسابش نمى ‏آوريم و در نتيجه ظن قوى را به جاى علم گذاشته و نام علم بوى مى ‏دهيم و اين همان ظن اطمينانى است كه مدار عمل انسان مى ‏باشد و اين خود يكى از اعتبارات عمومى است

پوشيده نماند كه دانشمندان مادى چنانكه در علم نظرى كج‏روى نموده و علم ادراك مانع از نقيض را منكر شده ‏اند هم چنان در علم عملى مورد بحث نيز اشتباه كرده و درست در نقطه مقابل ما قرار گرفته مى ‏گويند انسان هميشه بظن عمل مى ‏نمايد و علمى در كار نيست

اين نظريه از دو جا سر چشمه مى ‏گيرد يكى انكار اصل ادراك علمى و ما در مقاله‏ هاى گذشته بطلان اين نظر را روشن نموده و به ثبوت رسانيديم كه اين نظر جز روشن شكاكان نمى ‏دانم حقيقتى در بر ندارد دوم خلط ميان اعتبار ظن اطمينانى و ميان الغاء اعتبار علم دانشمند مادى بايد بداند كه سخن دو تا است كه از همديگر جدا مى ‏باشند

يكبار مى ‏گوييم انسان بنا گذارى نموده كه غير علم را ظن اطمينانى علم شناخته و با وى معامله علم كند البته در اين صورت اعتبار حقيقى از آن علم بوده و علم اعتبارى ظن اطمينانى تنها زنده اسم علم مى ‏باشد و يكبار مى ‏گوييم انسان به علم عمل نمى ‏كند بلكه پيوسته پيرو ظن است ‏يعنى انسان در عمل مستقيما بسوى رجحان و اولويت مى ‏گرايد و اين سخنى است ‏بى پايه و انديشه ايست‏خام زيرا انسان در اعتباريات عملى خود محكوم طبيعت و پيرو هدايت فطرت و غريزه خود مى ‏باشد و چنانكه در آغاز سخن گفته شد طبيعت و فطرت براى نيل بهدف خود انسان را بسوى واقعيت‏خارج مى ‏كشاند و قواى فعاله و مدركه را با واقعيت‏خارج ارتباط مى ‏دهد و ادراكى كه خارج بطور اطلاق ميتواند در ظرف وى بگنجد همان علم است و بس

جاى بسى شگفت است اگر چنانچه انسان در مورد عمل تنها ظن يعنى طرف راجح را گرفته و انتخاب مى ‏كند آيا خود رجحان را نيز با رجحان تشخيص مى ‏دهد و همچنين اين رجحان‏ هاى مترتب الى غير النهايه مى ‏روند و بالاخره يك طرف نمى ‏تواند ترجيح نه ظن ترجيح پيدا كند يا بالاخره به علم مى ‏رسد زيرا اگر در جائى گفتيم كه راست ى راجح است علم را بكار برده‏ايم

٢ - انسان اگر بوجود چيزى علم داشته باشد تا علم به بطلان وجود وى نرسانيده علم نخستين را معتبر مى ‏دارد و مطالعه حالات مختلف حيوانات ديگر وجود اين روش را در آنها نيز تاييد مى ‏كند

و اگر وجود چيزى كه كردنى است ‏يا نكردنى در ميان دو چيز مردد شود به فعل هر دو طرف يا ترك هر دو طرف مبادرت مى ‏ورزد

و اگر وجود چيزى را نداند ترتيب آثار وجود وى را بمورد نمى ‏دهد

و اگر چيزى ميان كردنى و نكردنى خير و شر مردد شود توقف خواهد كرد

چهار اصل است صحاب احتياط برائت توقف باصطلاح فن اصول

و چون در جا هاى ديگر در اطراف اين چهار اصل بحث هاى وافى شده از دامنه دادن گفتگو در اين مقاله در باره آنها خوددارى مى ‏شود