اصول فلسفه و روش رئاليسم. جلد ۲

اصول فلسفه و روش رئاليسم.0%

اصول فلسفه و روش رئاليسم. نویسنده:
گروه: کتابها

اصول فلسفه و روش رئاليسم.

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهيد مطهری (ره)
گروه: مشاهدات: 14460
دانلود: 2472


توضیحات:

اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد اول جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 95 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14460 / دانلود: 2472
اندازه اندازه اندازه
اصول فلسفه و روش رئاليسم.

اصول فلسفه و روش رئاليسم. جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

خاتمه اين بحث و گفتگوها

اعتبارات عمومى كه سخنان گذشته ما در پيدايش آنها بود منحصر به پنج اعتبارى كه شمرده شد وجوب حسن و قبح انتخاب اخف و اسهل است خدام عمل علم نمى ‏باشد بلكه اعتبارات ديگرى نيز مى ‏توان يافت كه جنبه عموميت داشته باشند

چنانكه اعتبار اختصاص و اعتبار فائده و غايت در عمل از اعتبارات عامه هستند زيرا اگر انسان را تنها و در حال انفراد فرض كنيم در هر استفادهكه از ماده مى ‏كند اگر يك مانع و مزاحمى اگر چه انسان و يا موجود زنده ديگرى نبوده و يك مانع طبيعى باشد پيش آمده و بخواهد انسان فعال را از اصل فعاليت ‏يا از كمال فعاليت ‏يا از تكميل فعاليت مانع شود انسان نيز ناچار و خواهى نخواهى به مقام دفاع بر آمده و با فعاليت دفاعى خود ماده را تخصيص بخود داده و تصرف خود را بر وى مستقر خواهد ساخت و در عين حال اين وضع را يك نسبتى ميان خود و ماده انديشيده و مفهوم اختصاص اين ماده از آن من است در پندار وى جلوه‏گر خواهد شد و اين مفهوم همان اختصاص مطلق است كه اصل مالكيت‏يكى از شعب او است و همچنين دارائى رتبه و مقام و هر گونه حقوق قراردادى و علقه زناشوئى و از شعب اوست

همچنين لزوم فائده در عمل بايد كار آرمان داشته باشد يكى از اعتبارات عمومى است كه به نحويكه در آغاز سخن گفته شد از اصل مفهوم اعتبار است نتاج مى ‏شود

و همچنين اعتبارات عمومى ديگرى نيز مى ‏توان يافت ولى اعتبارات پنجگانه نامبرده در تشريح و است نتاج بقيه اعتبارات اعتبارات بعد الاجتماع و احكام آنها كافيست

به هر حال اعتبارات عمومى اعتبارات قبل الاجتماع چون اعتباراتى هستند كه انسان در هر تماس كه با فعل مى ‏گيرد از اعتبار آنها گريزى ندارد يعنى اصل ارتباط طبيعت انسانى با ماده در فعل آنها را بوجود مى ‏آورد از اين روى هيچگاه از ميان نرفته و تغييرى در ذات آنها پيدا نمى ‏شود

مثلا انسان ميتواند يا مى ‏شود كه يك انديشه ويژه‏ اى را بواسطه پيدايش عواملى از مغز خود بيرون براند ولى هرگز نمى ‏تواند يا نمى ‏شود كه اصل انديشه را بايد انديشه كنم نكند و مثلا هر اجتماعى ميتواند فكر خاص يك فردى را پايمال كند ولى هرگز نمى ‏تواند فكرى را كه در فكر هر فرد فرد اجتماع ثابت است كشته و از ميان ببرد زيرا فكر اجتماعى يك شماره محصلى از افكار مى ‏باشد كه رويهم ريخته شده وحدتى پيدا كرده و مانند يك واحد حقيقى مشغول فعاليت است و در اين صورت چگونه متصور است كه يك اجتماعى فكر متراكم واحد خودش خودش را از ميان ببرد ما با قريحه مسامحه به بسيارى از موارد نام انتحار و خود كشى مى ‏دهيم ولى بحسب قت‏خود كشى در جهان هستى مصداق ندارد بلى يك موجود زنده مثلا ميتواند فعاليت‏خود را بيك ماده‏ اى ارتباط دهد كه حادثه مربوطه وى خود موجود زنده يا قوه مربوطه وى را ابطال نمايد يا فعاليتش را خنثى كند مثلا انسان ميتواند سم را در آب حل كرده بنوشد يعنى فعاليتى كه ملايم قوه غاذيه كه نوشيدن است انجام دهد ولى سم محلول بواسطه ورود به معده فعاليت كرده او را بكشد يا به نور بسيار قوى مانند قرص خورشيد نگاه كرده و قوه باصره را از كار اندازد و يا با يكى از قوا قوه ديگرى را خنثى نمايد مثلا پلكها را بسته و نگذارد چشم كار كند انگشت‏به گوش گذاشته و نشنود ولى هرگز نمى ‏شود انسان يا هر موجود از وجود خود مستقيما عدم خود را بخواهد يا از قوه‏ اى مستقيما بطلان فعاليت‏خود قوه را تقاضا نمايد از اين بيان مى ‏توان نتيجه زير را گرفت اگر چه اعتبارات عامه قابل تغيير نيستند ولى از راه برخى از آنها در مورد برخى ديگر مى ‏شود تصرف نموده و به وجهى اعتبار عمومى را از كار انداخت يعنى موردى را در دائره فعاليت وى دخل داده و مورد ديگر را بيرون كرده و در نتيجه اعتبار عمومى را نسبت‏بمورد اول خود از كار انداخت مثلا زمانى مسافرت هاى طولانى را با چارپا يا كجاوه يا تخت روان انجام مى ‏دادند كجاوه يا تخت روان يا چارپا براى پيمودن راه هاى دور و دراز لازم و خوب بود ولى با پيدايش وسائلى تازه مانند اتومبيل راه آهن هواپيما قاعده لزوم انتخاب اخف و اسهل وسيله تازه را بجاى كهنه نشانيده و صفت لزوم و خوبى را از آن گرفته و باين داده البته اصل خوبى از ميان نرفت ولى جاى خود را عوض نمود در هر گوشه و كنارى از اجتماع امروز صدها مثال براى اينگونه تغييرات رسومى آدابى اخلاقى معاملاتى تماس‏ هاى اجتماعى مى ‏توان پيدا كرد چيزى كه هست اينست كه اصول اعتبارات عمومى پيوسته زنده و سرگرم ادامه فعاليت‏بوده تنها موارد و مصاديق آنها جا بجا مى ‏شود و جامعه بشرى پيوسته بپيشرفت‏خود در است خدام و استفادهاز ماده ادامه داده و سرگرم توسعه و رفع تضييقات زندگى بوده و هر روز صحنه زندگى ديروزى خود را عوض مى ‏كند و اين لازمه برخورد و فعل و انفعالى است كه اصول اعتبارات در همديگر دارند و از !٢١٧ اين بيان نتيجه گرفته مى ‏شود تغيير اعتبارات خود يكى از اعتبارات عمومى است

تغيير اعتبارات را در بخش هاى زير مى ‏توان تلخيص كرد

١ - منطقه‏ هاى گوناگون زمين كه از جهت گرما و سرما و ديگر خواص و آثار طبيعى مختلف مى ‏باشد تاثيرات مختلف و عميقى در طبايع افراد انسان داشته و از اين راه در كيفيت و كميت احتياجات تاثير بسزائى مى ‏كنند و همچنين در احساسات درونى و افكار و اخلاق اجتماعى و در پيرو آنها ادراكات اعتبارى آنها از هم جدا خواهد بود مثلا احتياجات سرما و سرمائى منطقه است وائى نقطه مقابل احتياجات منطقه قطبى بوده و از همين جهت از حيث تجهيزات مختلف مى ‏باشند در منطقه است وائى در اغلب اجزاء سال براى انسان يك لنگ كه به ميان ببندد لازم و زياده بر آن خرق عادت و شگفت آور بوده و قبيح شمرده مى ‏شود و در منطقه قطبى درست‏بعكس است اختلافات فاحشى كه در افكار اجتماعى و آداب و رسوم سكنه منطقه‏ هاى مختلفه زمين مشهود است ‏بخش مهمى از آنها از همين جا سر چشمه مى ‏گيرد

و همچنين محيط عمل نيز در اختلاف افكار و ادراكات اعتبارى دخيل مى ‏باشد مثلا يكنفر باغبان با يكنفر بازرگان يا يكنفر كارگر با يكنفر كارفرما از جهت روشن فكرى يكسان نيست زيرا احساساتى كه مثلا سبزه و آب و درخت و گل و بهار بوجود مى ‏آورند غير از احساساتى است كه مال التجاره و داد و ستد لازم دارد و اختلاف احساسات اختلاف ادراكات اعتباريه را مستلزم مى ‏باشد

٢ - كثرت ورود يك فكر به مغز انسان نصب العين گرديده و نتواند از نظر دور داشته و بغير او توجه كند و البته در اين صورت خواهى نخواهى يك فكر منطقى و صحيح و خوب بنظر خواهد آمد و خلاف وى بخلاف وى و در اين صورت توارث افكار تلقين اعتياد تربيت در تثبيت و تغيير افكار اجتماعى و ادراكات اعتبارى نقش مهمى را بازى خواهد كرد

٣ - ما ترديد نداريم كه با قريحه تكامل پيوسته بر معلومات خود مى ‏افزاييم و خلاصه در اثر اينكه نخستين روز هاى پاگشائى به جهان ماده معلومات زيادى از نياكان خود بطور توارث دريافت داشته و پايه پيشرفت هاى آينده خود قرار مى ‏دهيم دائره علوم روز بروز در توسعه است و هر چه توسعه پيدا كند از مزاياى طبيعت‏بواسطه تطبيق عمل استفادههاى بيشتر و كاملترى نموده و طبيعت‏سركش را بهتر بخود رام مى ‏كنيم و ازين روى مفهوم بايد و نبايد و خوب و بد و نظاير آنها پيوسته هم آغوش تغيير مى ‏باشد مثلا دو فرد انسان فرض كنيم كه يكى از آنها انسان امروز در يكى از تالار هاى كاخى زيبا روى كرسى زيباى خود نشسته و فاخرترين لباس را كه با آخرين مدل روز دوخته شده باشد پوشيده و در مقابل ميزى كه روى او خوراك هاى رنگارنگ چيده شده قرار گرفته باشد و ديگرى انسان اولى روزگار شيرين خود را در شكاف كوهها با گياه بيابانها و ميوه جنگلها مى ‏گذارند با سنجشى كه در ميان اين دو فرد بعمل بياوريم روشن خواهد شد كه انسان چه بسيار بايستنى‏ها را ترك گفته و خوبها را بد شمرده تا به حد امروزه رسيده انسان هيچگاه از فكر خوب و بد دست‏بردار نيست ولى پيوسته با پيشرفت زندگى بد را خوب و خوب را بد مى ‏شمارد زيرا هيچگاه زندگانى ديروزى با احتياجات امروزى وفق نمى ‏دهد

اگر در معلومات اعتبارى تامل نمائيم خواهيم ديد كه حال ادراكات اعتبارى در توليد و است نتاج مانند حال علوم حقيقى مى ‏باشد مثلا ما نسبت وجوب را بايد از نسبت ضرورت خارجى كه در ميان علت و معلول خارجى است گرفته‏ايم و عامل اصلى اين اعتبار همين بود كه ديديم فعل با قوه فعاله ارتباط داشته و به ايده‏آل مصلحت قوه نامبرده مشتمل مى ‏باشد و البته اين وجوب اعتبارى مانند وجوب حقيقى ميان يك فاعل و يك فعل تحقق پيدا مى ‏كند وجوب تعيينى باصطلاح فن اصول ولى پس از انجام اين امر چون گاهى مى ‏بينيم كه دو فعل مختلف در اشتمال بر مصلحت‏يكسان مى ‏باشند وجوب نامبرده را ميان قوه فعاله و ميان يكى از دو فعل لا على التعيين اعتبار مى ‏كنيم و در نتيجه وجوبى تازه بنام وجوب تخييرى پيدا مى ‏شود

و همچنين همه يا بيشتر تغييراتى كه در لغايت مختلفه پيش آمده و بطور غير قابل احتراز دامنگير كلمات و الفاظ مى ‏شود از اين راه است زيرا ما لفظى را كه وجود لفظى معناى خودش قرار مى ‏دهيم پس از چندى كه است عمال مى ‏كنيم قريحه مسامحه كارى ما با اتكاء به قاعده لزوم انتخاب اخف و اسهل لفظ ديگرى را كه شبيه وى بوده و بزبان آسانتر است ‏بجاى او گذاشته و كم كم لفظ اولى را بدست فراموشى مى ‏سپارد چون واژه و رخ بجاى برخيز و پاش بجاى بپاى شو و بايد دانست كه تغييرات ديگرى نيز بجز تغييرات سه‏گانه نامبرده مى ‏توان پيدا كرد ولى نوع تغييرات به همان بخش هاى سه‏گانه نامبرده منتهى مى ‏گردد

و نيز روشن است كه تغييرات سه‏گانه نامبرده گاهى بواسطه امتزاج هاى مختلفه و آميزش‏ هاى گوناگون كه ميانشان پيدا شود يك سلسله نتايج تركيبى نيز مى ‏دهد و اينگونه تغيير در ميان آداب و رسوم اجتماعى امثله زيادى دارد و شايد كمتر موردى بتوان پيدا كرد كه عوامل مختلفه تغيير در وى تاثيرى نكرده باشد و از منبع‏ هاى گوناگون سر چشمه نگرفته باشد

قسم دويم اعتباريات بعد الاجتماع

مفاهيم اعتبارى كه انسان اجتماعى امروزه از قالب ذهن خود در آورده به اندازه‏ اى زياد است كه شايد تميز و طبقه ‏بندى و شمردن آنها بالاتر از توانائى فكر بوده باشد اگر چه همه آنها ساخته فكر و انديشه مى ‏باشند با اين همه پيوسته انسان بحسب پيشرفت اجتماع و تكامل فكر خود مفاهيم تازه‏ اى ساخته و هر روز يك يا چند نمونه تازه به معرض نمايش مى ‏گذارد و از همين جا نيز مى ‏فهميم كه اگر به قهقرا برگشته و بانسان اولى اجتماعى نزديكتر شويم اين ساخته‏ هاى فكرى كمتر شده و به ريشه‏ هائى كه محل انشعاب شاخه‏ ها هستند نزديكتر خواهند گشت

از اين روى و براى اينكه اين مقاله بيشتر از حد معينى از تفصيل را گنجايش ندارد ما در اين جا اعتبارات بعد الاجتماع چندى كه به منزله ريشه‏ هاى ساير اعتبارات بعد الاجتماع مى ‏باشند مورد بحث و گفتگو قرار مى ‏دهيم

١ - اصل ملك

چنانكه از بحث هاى گذشته بدست آمد ريشه اين اصل پيش از تحقق اجتماع محقق بوده و آن همان اختصاص است كه بعدها بصورت ملك تكميل شده و داراى اثر خاصى كه جواز همه گونه تصرفات بوده باشد گرديده و اصل اختصاص يا اختصاص مطلق در مورد بعضى تصرفات اعتبار پذيرفته چنانكه مى ‏بينيم در ملك ديگران مى ‏توانيم اختصاصاتى امتيازات داشته باشيم يا آنكه مى ‏توانيم اختصاصى در مواردى پيدا كنيم كه مورد تعلق ملك نخواهد بود مانند اختصاصات زوجيت و دوستى و همسايگى و پدرى و فرزندى و خويشاوندى و جز اينها

البته اين اختصاصات نيز هر كدام در مورد مخصوص خود به اندازه تماس و احتياج اجتماعى قيود تازه‏ اى بخود گرفته و نام هاى ويژه‏ اى پيدا مى ‏كنند و در نتيجه احكام و آثار تازه‏ اى براى آنها اعتبار مى ‏شود كه قابل انطباق بمورد بوده باشد

در عين حال همه اينگونه اختصاصات حقوق ناميده مى ‏شوند و تقريبا يا تحقيقا در نظر اجتماع مورد اختصاص فائده مى ‏باشد و در نخستين روزى كه اجتماع ميان عين و فائده فرق گذاشته اختصاص حق را بمعناى ملك فائده ناميده و ملك را اختصاص به عين كه محل جميع تصرفات ممكنه است اعتبار نموده است

در مرتبه تالى اين اعتبار بواسطه احتياجى كه هر يك از افراد اجتماع به مواد متصرفى و بالخصوص ملكى غير پيدا نموده ‏اند اضطرارا اعتبار تبديل پيش آمده اگر چه انسان فرد اين منظور را با غلبه و تهاجم انجام مى ‏داد چنانكه پس از اجتماع افراد مقتدر و حتى در اجتماع متمدن امروزه جامعه‏ هاى مقتدر نيز اگر چه با ظاهر سازى و مغلطه كارى باشد همين روش را دارند

و بواسطه اعتبار مبادله تقسيمات تازه‏ اى بواسطه اختلافات نوعى مالك واجد شرايط تصرف و غير واجد چون بچه ديوانه مالك شخصى و مالك اشتراكى گوناگون و مالك نوعى و هيئت و مقام و اختلاف نوعى اعيان مملوكه انسان برده و حيوان و نبات و جماد و املاك قابل نقل و انتقال و غير قابل نقل و انتقال و موجود و غير موجود و جز اينها پيش آمده كه منشا اعتبار يك سلسله موضوعات اعتبارى تازه دامنه‏دار از معاملات گوناگون و وضع احكام گوناگون از براى آنها گرديده است و در نتيجه عدم تعادل نسب ميان مواد مورد مبادله احتياج باعتبار پول پيش آمده كه يكى از مواد مورد رغبت را واحد مقياس از براى سنجش ساير مواد مورد حاجت قرار بدهند و البته اين اعتبار نيز يك سلسله اعتبارات فرعى مربوطه را ايجاب مى ‏كند كه دستگاه وضع پول طلا و نقره و اسكناس و چك و اوراق ديگر بهادار و اعتبار و غيره با احكام و آثار خود نماينده آنها مى ‏باشند

و البته اين همه تحولات اعتبارى تنها بمورد ملك اختصاص نداشته و در ساير موارد اختصاص نيز عينا مانند ملك يا با تغييرات مناسبى مانند اقسام طلاق و مبادله‏ هاى گوناگون حقوقى پيدا مى ‏شوند

و هر يك از اين موضوعات اعتباريه و آثار دامنه‏دار آنها قابل گفتگو هاى علمى دراز مى ‏باشد كه ممكنست در اطراف آنها نظر هاى گوناگون داده شود و در جا هاى مخصوص بخود مورد كنجكاوى گرديده ‏اند ولى از غرض بحث ما كنار بوده و فقط نظر ما از اين بحث تذكر دادن اين نكته است كه همه اين موضوعات و خواص و آثار آنها اعتبارى و ساخته ذهن هستند كه مطابق حقيقى خارجى ندارند

٢ - كلام سخن

نيازمندى به ساختن سخن و وضع لفظ دلالت كننده از چيزهائى است كه انسان و غالب جانوران صدادار تا آنجا كه ميدانيم در اولين مرحله اجتماع پى بان مى ‏برند زيرا هر اجتماع كوچك يا بزرگ احتياج افراد خود را به فهميدن مقاصد و منويات همديگر تثبيت مى ‏كند

و البته اين ساخته اجتماعى نيز مانند ساير ساخته‏ هاى پر شاخ و برگ اجتماعى نخستين بار بطور خيلى ساده از يك فطرت بسيار ساده و بى آلايش سر چشمه گرفته است و چنانكه ميان نوزادان حيوانات و مادر هاى آنها در نخستين تفهيم و تفهم و همچنين در فهمانيدن و فهميدن نوزادان انسانى مشاهده مى ‏نماييم اين كار از محسوسات شروع مى ‏شود چنانكه مرغ بجهت فهمانيدن جوجه برابر چشم او نوك منقار به دانه زده و برداشته و مى ‏خورد و جوجه نيز همان كار را كرده و رفع حاجت گرسنگى خود را حس مى ‏كند و اگر چنانچه جوجه غافل بوده باشد مرغ صدائى كرده و اين كار را انجام مى ‏دهد و جوجه نيز بموجب غريزه بحث از علل و حوادث كه غريزه حيوانى است متوجه جهت صدا شده و كار مادر را ديده و خود نيز با تقليد همان كار را انجام مى ‏دهد و نظاير اين كار در انسان و ساير حيوانات زياد مى ‏باشد و چنانكه مى ‏بينيم در اين مرحله دلالت صدا بمعنى مقصود دلالت عقلى بوده و بالملازمه است و خود معنى مقصود با وجود خارجى بمخاطب نشان داده مى ‏شود و همه صداها در افاده اين غرض يكسان بوده و تميزى لازم نيست ولى پس از چند بار تكرار ذهن مخاطب ميان مقصود و صدا يك نحو ملازمه نظير تداعى معانى معتقد شده با شنيدن صدا از دور بسوى مادر به قصد دانه مى ‏شتابد

و از طرف ديگر اختلاف احساسات درونى مانند مهر و كينه و دوستى و دشمنى و انفعال و شفقت و تملق و شهوت جنسى و غير آنها در شكل صدا اختلافاتى غير قابل انكار بوجود مى ‏آورد و باين وسيله صداها تنوع پيدا كرده و كم و بيش تميز و تعدد مى ‏پذيرند و در اين مرحله مستمع يك گام فراتر گذاشته و با صدا هاى مختلف به مقاصد نسبتا گوناگونى استدلال كرده و به چيزهائى غايب از حواس پى مى ‏برد ولى باز چنانكه روشن است دلالت صدا بر مقصود عقلى و طبيعى است و در اين حال ذهن مستمع و خاصه انسان به رابطه ميان حادثه و صداى ويژه وى كم و بيش آشنا مى ‏گردد و كم كم حوادث را با صدا هاى ملازم وجود آنها حمايت مى ‏نمايد و در نتيجه حروف تهجى از همديگر تميز پيدا كرده و كلمات مركبه پيدا مى ‏شود چنانكه مى ‏بينيم مقدار زياد و معتنابهى از كلمات در لغت هاى گوناگون حكايت اصواتى است كه در حوادث صدادار مقارن حادثه پيدا مى ‏شوند و در اين باب است عمال اشاره با دست و سر و چشم و ساير اعضاء زياد مؤثر هستند و مقارن اين احوال ديگر انسان به مجرد شنيدن كلمه بى توقف به ياد حادثه مى ‏افتد و دلالت عقلى و طبعى جاى خود را بدلالت لفظى مى ‏دهد و انسان با پيدا كردن شعور باين خاصه كار تكلم را يكسره مى ‏نمايد تا كار بجائى مى ‏رسد كه انسان هنگام سخن گفتن يا سخن شنيدن از الفاظ غفلت كرده و تنها متوجه معنى مى ‏شود چنانكه گوئى معنى را مى ‏گويد يا مى ‏شنود يعنى معنى بحسب عقيده وى خود لفظ گرديده و از اين جا است كه زشتى و زيبائى محبوبيت و منفوريت معنى در لفظ تاثير كرده و گاهى مى ‏شود كه صفتى از معنائى به لفظى و از لفظ بمعناى ديگر و همچنين سرايت مى ‏كند اين جا است كه كار اعتبار تمام شده و بحسب اعتبار لفظ عين معنى مى ‏شود

نگاه اختلاف محيطهائى كه افراد انسان بواسطه مهاجرت و انشعابات قومى بوجود آورده ‏اند از يك طرف و وضع الفاظ تازه بواسطه مواجهه با احتياجات تازه بواسطه تكامل زندگى اجتماعى از طرف ديگر و انتخاب اخف و اسهل از طرف ديگر موجب اشتقاق لغت هاى متنوعه از يك لغت اصلى و بروز و ظهور تهجى‏ هاى گوناگون در محيط هاى مختلف شده و تكلمات كامله صورت مى ‏پذيرد

در همه كلمات لفظ نماينده معنى گرديده و بلكه در ظرف اعتبار و محيط تفهيم و تفهم خود معنى مى ‏گردد

٣ - رياست و مرئوسيت و لوازم آنها

چنانكه تامل كافى در روش جامعه‏ هاى انسانى حتى جامعه‏ هاى مترقى امروزه بدست مى ‏دهد و همچنين تاريخ نقلى از دوره‏ هاى نسبتا نزديك زندگانى بشر و وسائل ديگر تاريخى از دوره‏ هاى دور و دراز زندگى دسته جمعى انسان اولى نشان مى ‏دهد بمقتضاى قريحه و غريزه است خدام افرادى كه در جامعه‏ هاى ابتدائى از همه قويتر بوده ‏اند و خاصه آنانكه توانائى جسمى و توانائى ارادى بيشترى داشته ‏اند همان گونه كه موجودات جمادى و نباتى و حيوانى ديگر را مورد استفادهخود قرار مى ‏داده ‏اند افراد ديگر جامعه را نيز است خدام مى ‏كرده و اراده خود را بانها تحميل مى ‏نموده ‏اند يعنى وجود فعال خود را بزرگتر و وسيعتر مى ‏ساخته و در ميان افراد پراكنده نسبتى پيدا كرده ‏اند كه نسبت روان بتن يا بعبارت ساده‏تر و شايد هم باست انى‏تر و كهنه‏تر نسبت‏سر به بدن بوده باشد زيرا چنانكه قرائن نشان مى ‏دهد انسان به اهميت‏سر در بدن پيشتر از اهميت قلب در بدن پى برده گذشته از اينكه بحسب حس نيز در ابتداء اجزاء و بالاتر از همه مى ‏باشد و از اين روى نامگذارى اينگونه نسبتها را از سر گرفته ‏اند مانند سر نخ و سر راه و سر دسته و سر لشكر و سر سلسله و جز آنها

و در نتيجه اين اعتبار لوازم طبيعى حقيقت اين نسبت نسبت‏سر بهر يك از اعضاء فعاله و بمجموع بدن از قبيل فرمانروائى جامعه و انقياد دسته جمعى و انقياد هاى فردى و يك سلسله مقررات و رسوم و آداب كه مقام رئيس را نشان داده و مظاهر احترام و تعظيم او مى ‏باشد مانند اقسام تعارفات و كرنشها و پرستش هاى بزرگ و كوچك با وجهى كه مناسب كمال فعلى اجتماع مى ‏باشد جعل و اعتبار شده و از طرف ديگر چون اعتبار رياست را اعتبار اجتماع و عدالت اجتماعى چنانكه سابقا گفته شد پيش آورده يك سلسله اعتبارات مناسبه بر له مرئوس و عليه رئيس كه در حقيقت جواب‏ده اعتباراتى است كه بر له رئيس و عليه مرئوس وضع گرديده ساخته شده و البته چون اين اعتبارات بنفع مرئوس و ضرر رئيس است از جهت قوه و ضعف با قوه و ضعف رئيس نسبت متعاكس دارند هر چه مقام رياست تواناتر باشد تاثير اعتبارات و حقوق مرئوس ضعيفتر و هر چه ضعيفتر قويتر و همچنين توانائى و ناتوانى مرئوس در اعتبارات جانب رئيس تاثير متعاكس دارد

البته با كمترين توجه مى ‏توان فهميد كه اعتبار رياست كه گفته شد بيشتر در دنباله خود اعتبارات دامنه‏دار زيادى دارد كه تشخيص هويت‏ هاى تفصيلى آنها خارج از بحث ما بوده و سير اجمالى در رشد و تكون آنها مانند نظايرشان براى ما كافيست فقط در ميان اين همه لواحق چيزى كه واجد اهميت و تاثير در ابحاث گذشته و آينده دارد سازمان اعتبار امر و نهى و تبعات و لواحق آنها است

امر و نهى و جزا و مزد

امر و خواستن كارى از ديگرى چنانكه با تامل بدست مى ‏آيد بستگى دادن خواست و ربط دادن اراده است ‏به فعل ديگرى و چون بحسب واقع اراده هر فرد مريد جز به فعل خود يعنى حركات عضلانى خود تعلق نمى ‏گيرد و همچنين فعل ديگرى نيز جز به اراده خودش بجاى ديگر متعلق نمى ‏شود ناچار تعلق دادن مريد اراده خودش را به فعل غير جز دعوى و اعتبار صورت ديگرى نخواهد داشت و از اين روى همين اعتبار تعلق اراده ارتباط مستقيم باعتبار رياست دارد كه بمعناى توسعه دادن وجود خود و ديگران را جزء وجود نمودن تفسير نموديم و در نتيجه بايد گفت كه در مورد امر شخص آمر مامور را جزء وجود خود و به منزله عضو فعال خود قرار مى ‏دهد پس نسبت ميان مامور و ميان فعل نسبت وجوب بايد مى ‏باشد چنانكه نسبت ميان عضو فعال مريد و ميان فعل مربوط نسبت وجوب ضرورت تكوينى است

و نظر به اينكه وجوب حقيقى با وجوب اعتبارى از جهت قوت و ضعف فرق روشن دارد است شعار اين ضعف در اراده اعتبارى و وجوب اعتبارى بشر را مضطر و وادار باعتبار جزاء يعنى اعتبار پاداش در صورت اطاعت و امتثال كه دست پائين و حد اقلش ثنا و مدح و ستايش است و اعتبار كيفر در صورت مخالفت و تمرد كه كمترين درجه‏اش ذم و لوم و نكوهش است مى ‏نمايد

و قوت و ضعف جزاء نيز با قوت و ضعف مقام آمريت نسبت متعاكس دارد يعنى هر چه آمر قويتر باشد اعتبار جزاء موافقت ضعيفتر و اعتبار جزاء مخالفت قويتر خواهد بود و هر چه آمر ضعيفتر باشد اعتبار جزاء موافقت قويتر و اعتبار جزاء مخالفت ضعيفتر خواهد بود

با اين همه بحسب نظر عمومى جزاء موافقت واجب نيست زيرا وى لازمه آمريت آمر يعنى رياست رئيس است ولى جزاء مخالفت‏به معنى است حقاق مامور متمرد لازم است اگر چه فعليت وى بسته به خواست آمر است

و در اين مرحله اطاعت و معصيت نسبت‏به اراده اعتبارى امر طبق انقياد و گردن‏گذارى حقيقى و عصيان و سرپيچى حقيقى اعتبار شده يعنى اطاعت را از مطاوعت و پذيرش تاثير خارجى و معصيت را از عصيان و نپذيرفتن تاثير خارجى گرفته ‏اند

و به همين ملاحظه نسبت اطاعت‏به امتثال هاى خصوصى اوامر خاصه نسبت كلى به فرد مى ‏باشد و همچنين نسبت معصيت‏به تمرد هاى خصوصى

و همچنين به همين نظر نسبت ميان اطاعت و ميان مامور نسبت وجوب است چنانكه نسبت ميان فعل متعلق امر و مامور همين است

و چون انسان همين اطاعت و وجوب را براى نخستين بار بموجب فطرت در مورد رياست و امر گرفته در هر جا كه وجوب اطاعت را ببيند همان جا وجود امر را معتقد خواهد بود و در نتيجه آمر و حاكمى نيز اثبات خواهد نمود

چنانكه عملى كردن اقتضائات غريزى و احساسى را مانند اقتضائات احساس شهوى يا دوستانه يا دشمنانه اطاعت‏حكم و امر غريزه ميدانيم و همچنين انجام دادن قضايائى كه در شرايع آسمانى ثبت‏شده امتثال امر شرع و مطابقت دادن عمل را با مندرجات يك قانون مدنى اطاعت امر و حكم قانون مى ‏شماريم و همچنين يك سلسله امورى كه فطرت بلزوم آنها قضاوت مى ‏كند و صلاح جامعه كه توام به اصلاح و تكامل فردى است در آنها مى ‏باشد احكام و اوامر عقليه ناميده و انجام دادن آنها را اطاعت اوامر عقليه يا اطاعت از امر وجدان ميدانيم و در مورد آنها مجازاتى از ستايش و نكوهش معتقديم

با تامل در اطراف اين بيان روشن خواهد شد كه اين مفاهيم اعتباريه و افكار مصنوعى انسانى كه چون درياى بيكران بيرون و اندرون تمام ادراكات ما را فرا گرفته و به همه جاى افكار ما نفوذ كرده و ريشه دوانيده است ‏يك سازمان رياست و مرئوسيت فرمانروائى و فرمان‏بردارى بيش نبوده و نيروى فعاله‏ اى جز اصل است خدام سابق الذكر ندارد

و هر گونه انديشه تازه كه تكامل اجتماع پيش آورد و هر طرح نوينى كه ريخته شود باز كارى را كه انسان بحسب فطرت اولى انجام داده پيروى كرده و روى همان كارگاه نخستين و نقشه اولى مى ‏بافد

البته همه اينها مستوره و نمايش دهنده سازمان حقيقى عليت و معلوليت است كه حتى در افكار اعتبارى خود نمائى مى ‏كند

سخن در اعتبار نهى مانند سخنى است كه در اعتبار امر گفته شد جز اينكه اعتبار اولى نهى نبايد اعتبار تعلق اراده بترك فعل بوده باشد براى اينكه انسان كارى را كه با قصد و اراده خود نمى ‏كند حقيقتا اراده‏اش بترك و عدم فعل متعلق نمى ‏شود زيرا اراده هيچگاه به عدم قابل تعلق نيست‏بلكه حقيقتا اعتبار نهى اعتبار عدم تعلق اراده است ‏به فعل ولى چون انسان پيوسته در جاى عدم اراده فعل فعل ديگرى را اراده كرده نظر مردم به همينجا معطوف شده و تصور مى ‏كنند كه انسان عدم الفعل را اراده نموده است

به هر حال پس از تحقق اعتبار نهى نظير اعتبارات فرعى كه در امر لازم بود و ساخته مى ‏شود در نهى نيز بحسب مناسبت و اقتضاء معناى خودش پيش مى ‏آيد ميان شخص منهى و فعل منهى عنه نسبتى است مانند وجوب ترك كه حرمت ناميده مى ‏شود چنانكه در امر نسبتى بود كه وجوب ناميده مى ‏شد و همچنين از ثواب و عقاب و ستايش و نكوهش با خواص و كيفياتى كه در امر گفته شد پيدا مى ‏شود

و بايد دانست چنانكه در اوايل مقاله گفته شد نسبت وجوب بايد در همه اعتباريات از وجوب ضرورت خارجى گرفته شده و از همين روى نسبت‏حرمت نيز از ضرورت عدم گرفته خواهد شد و قهرا در جاهائى كه ضرورت وجود و ضرورت عدم هيچكدام موجود نيست نسبت تساوى طرفين موجود و اعتبار خواهد شد كه همانا اباحه مى ‏باشد و با اين سه نسبت وجوب حرمت اباحه محاذات اعتبار با حقيقت تمام است جز اينكه در ميان عقلا و اجزاء اجتماع دو نسبت ديگر بنام است حباب و كراهت نيز موجود است كه بمعنى رجحان فعل و رجحان ترك مى ‏باشند و اين دو نسبت چنانكه روشن است مستقيما از خارج و واقعيت گرفته نشده ‏اند زيرا هر چه در خارج محقق است نسبت ضرورت را دارد بلى ممكنست فعلى در ظرف علم صفت رجحان را پيدا كند كه حال فعلى است كه از مرحله تساوى بيرون آمده و به حد ضرورت نرسيده باشد آنگاه اين نسبت اگر به فعل متعلق شود رجحان فعل است حباب و اگر بترك متعلق شود رجحان ترك كراهت‏خواهد بود و در عين حال اين دو نسبت است حباب و كراهت ميان اهل اجتماع دوش به دوش سه نسبت ديگر وجوب و حرمت و اباحه كار مى ‏كند