عمل تجزيه و تركيب
(يكى از اعمال عاليه ذهن عمل تجزيه و تركيب است بواسطه اين عمل معلومات و صور ذهنى يكنوع تكثر پيدا مى كنند و هم بواسطه اين عمل است كه معرفت و شناسائى منطقى اشياء حاصل مى شود
همان طورى كه مواد خارجى يا بسيطند يا مركب و مركبات با همه تنوعات زيادى كه دارند كه با نام هاى مخصوص خوانده مى شوند از يك عده عناصر معدود تشكيل يافته اند و اگر آنها را تجزيه كنيم جز آن عناصر معدود كه با نسبت هاى مختلف با يكديگر تركيب يافته اند چيزى نيست صور ذهنى نيز يا بسيطند يا مركب و مركبات چيزى جز صور تركيب يافته از يك عده عناصر بسيط ذهنى كه با طرز مخصوصى تركيب شده اند نيست عناصر ساده اوليه ذهن به حسب اصطلاح مبادى تصوريه در باب تصورات و مبادى تصديقيه در باب تصديقات خوانده مى شوند
تجزيه و تركيب ذهنى در مقابل تجزيه و تركيب عملى است تجزيه و تركيب عملى آنست كه انسان مواد خارجى را مورد عمل تجزيه يا تركيب قرار دهد مثل آنكه يك مركب صنعتى از قبيل ساعت و يا يك مركب طبيعى از قبيل آب را باجزاء اوليه آنها تجزيه كنند و دو باره آنها را بسازند عمليات شيمياوى كه در آزمايشگاه ها صورت مى گيرد از اين قبيل است تنها راه براى بدست آوردن وضع ساختمان داخلى مادى اشياء تجزيه و تركيب عملى است
تجزيه و تركيب ذهنى يا نظرى اقسام متعددى دارد ما اجمالا در پاورقي هاى آينده آنها را بيان خواهيم كرد چيزى كه لازم است در اينجا تذكر داده شود اينست كه ممكن است براى خواننده محترم اين سؤال پيش آيد كه مطابق فرمول كلى اين مقاله هر علم حصولى كه عارض ذهن مى شود مسبوق به علم حضورى است و البته اين قاعده است ثناء پذير نيست هم در مورد بسائط ذهنى صادق است و هم در مورد مركبات پس چگونه است كه ما بسيارى از تصورات مركبه داريم كه قطعا واقعيت مصداق آنها را هيچگاه به علم حضورى نيافتهايم مثل تصورى كه از لا يتناهى و واجب الوجود و امثال اينها داريم
پاسخ اين سؤال اين است كه لازمه فرمول سابق اين نيست كه ذهن به واقعيت هر يك از بسائط و مركبات علىحده نائل شود بلكه در برخى از موارد ذهن ابتداء به درك مركبات نائل مى شود سپس با قوه تجزيه بسائط و عناصر اوليه را از يكديگر جدا مى سازد تصورات عادى ابتدائى در مورد محسوسات از اين قبيل است مثلا ابتدا انسان از راه باصره جسم را مى بيند با حجم و شكل و رنگ معين يعنى تصور حجم و شكل و رنگ با هم و توام و غير مجزا از يكديگر برايش حاصل مى شود بعد از آنكه ذهن قوى شد و قدرت تجزيه پيدا كرد كميت را از كيفيت و هر يك از كيفيات را جدا از ديگرى تصور مى كند و در برخى از موارد ابتداء به درك بسائط نائل مى شود سپس با قوه تركيب از آنها تصور جديدى مى سازد مثل اينكه از يك طرف تصور حد يا نهايتبراى ذهن حاصل مى شود و البته تصور نهايت نيز به نوبه خود تصورى است مركب كه از تركيب چندين تصور بسيط حاصل شده است و از طرف ديگر تصور عدم و از نسبت دادن عدم به نهايت تصور لا يتناهى براى ذهن حاصل مى شود و با اينكه از يكطرف تصور وجود و از طرف ديگر تصور ضرورت و وجوب براى ذهن حاصل مى شود سپس از تركيب اين دو تصور تصور جديدى واجب الوجود براى ذهن دست مى دهد تمام فرضيه هاى علمى و فلسفى از اين قبيل است ذهن پس از آنكه اين نوع تصورات را توليد كرد در صدد تحقيق علمى و فلسفى برمى آيد و از راه هاى منطقى صحت يا بطلان اين فرض هاى ذهنى را اثبات مى كند) زيرا اگر چنانچه مثلا عناصرى كه به همراهى صورت تخته تخته را درست كرده اند از مفهوم تخته سلب شوند تصور تخته از ميان مى رود و البته اين تجزى و انحلال پيوسته ادامه نيافته و در جائى وقوف خواهد كرد و البته آخرين دو مفهومى كه پيدا كردهايم بسيط خواهند بود چنانكه در خارج نيز كار همانگونه مى باشد و همان مفهوم بسيط است كه مفهومات بسيطه ديگرى يكى پس از ديگرى بوى اضافه شده و تركيب يافته است كه مفهوم نخستين مورد نظر مفهوم كرسى مثلا درست گرديده
پس مفاهيم تصوريه ما چنانكه يك نوع كثرت در ميان بسايط خود دارند يك نوع كثرت نيز بواسطه تركيب پيدا مى كنند و چنانكه گذشتبرخى ازين مفاهيم مهيات هستند و برخى از آنها اعتباريات هستند كه از مهيات اخذ شده اند و اين نيز يك نوع كثرتى است كه متولد مى شود و چنانكه روشن است تركيبى كه ميان مهيات انجام مى گيرد ميان مفاهيم اعتباريه نيز انجام مى يابد از بيان فوق نتيجه گرفته مى شود :
١ - مفاهيم تصوريه كثرتى بواسطه بساطت و تركب پيدا مى كنند
٢ - مفاهيم كثرتى ديگر از راه حقيقت و اعتبار دارند
(مطابق نظريه عقليون مفاهيم يكنوع كثرتى از راه ذاتى بودن فطرى بودن و عرضى بودن دارند و يكنوع كثرتى از راه بساطت و تركب دارند و مفاهيم بسيط يا از راه يكى از حواس وارد ذهن شده اند و يا آنكه ذهن فطرتا واجد آنها بوده و مطابق نظريه حسيون كثرت مفاهيم فقط از لحاظ بساطت و تركب است و تمام مفاهيم بسيطه از راه يكى از حواس خارجى يا داخلى مستقيما وارد ذهن شده اند ٧٤ هوبز از فلاسفه حسى قرن هفدهم ١٥٨٨ - ١٦٧٩ مى گويد استدلال و فكر درستيعنى جمع كردن معلومات با هم يا جدا كردن آنها از يكديگر بعبارت ديگر فلسفه يعنى تجزيه و تركيب و تجزيه و تركيب تنها به اجسام تعلق مى گيرد و غير از جسم هر چه هست موضوع فلسفه و علم واقع نمى شود
هيوم فيلسوف حسى قرن هجدهم ١٧١١ - ١٧٧٦ پس از آنكه ادراكات را منحصر مى كند به آنچه از راه يكى از حواس پيدا شده باشد مى گويد اين است تار و پود بافته افكار ما و عقل ما جز تركيب كردن و مرتبط ساختن اين اجزاء و مبادى كار ديگرى نمى كند
ولى مطابق آنچه در اين مقاله تحقيق شد مفاهيم يكنوع كثرتى دارند از لحاظ بساطت و تركب و يك نوع كثرتى دارند از لحاظ حقيقت و اعتبار و از آنچه تا كنون گفته شد معلوم شد كه نظريه عقليون مبتنى بر فطرى بودن پاره اى از معقولات قابل قبول نيست و طبق نظريه حسيون نيز بسيارى از مفاهيم بسيط از قبيل تصور وجود و عدم و وحدت و كثرت بلكه عليت و معلوليت كه بالضروره ذهن از هر يك از اينها تصور روشن و صريح و صحيحى دارد قابل توجيه نيست و تنها راه صحيح توجيه همان است كه در اين مقاله تحقيق شد
همان طورى كه از ضمن مطالب گذشته معلوم شد مفاهيم يك كثرت ديگرى نيز از راه كليت و جزئيت دارند زيرا هر چند كلى و مصداق در خارج عين يكديگرند و هر مفهوم كلى مثل انسان در خارج عين هر يك از افراد خودش است و بحسب تعدد آنها در خارج متعدد است ولى بحسب ذهن تصور كلى مغاير است با تصور هر يك از افراد و از لحاظ خواص و عوارض ذهنى نيز تصور مفهوم كلى مغاير است با تصور هر يك از افراد بالخصوص
در قرون وسطى عده اى از دانشمندان اروپا منكر تصورات كلى بوده اند و معتقد بوده اند كه ذهن هيچ نوع تصورى از كلى ندارد و تمام الفاظى كه گمان ميرود براى معانى كليه وضع شده اند از قبيل لفظ حيوان و انسان و درخت و غيره واجد هيچ معنائى نيستند اين جماعت را از همين لحاظ كه اين الفاظ را لفظ خالى و اسم بدون مسمى مى دانستند اسميون مى خواندند از روانشناسان جديد نيز عده اى منكر تصورات كلى شده اند و آنها همان كسانى هستند كه تمام اعمال ذهنى را از حكم و تعقل و قياس و استدلال جز همان احساس هاى ابتدائى كه فى الجمله تغيير شكل يافته اند نمى دانند هيوم و است وارت ميل اين عقيده را دارند اگر در محل مناسبى فرصتى بدست آمد در باره اين نظريه مفصلا به گفتگو خواهيم پرداخت .)