پاسخ به قسمت دوم اشكال مبنى بر عدم ثبوت ماهيات
و اما قسمت دوم اشكال مبنى بر عدم ثبوت ماهيات اگر منظور اشكال كننده اينست كه موجودات طبيعت در خارج داراى ماهيتيك نواخت نيستند و ذاتا در حركتند و همواره تغيير ماهيت ميدهند البته مورد قبول ما است و در مقاله ١٠ ثابتخواهيم كرد كه طبيعتبا تمام جواهر و اعراض خود در يك حركت ذاتى دائمى است و نظريه اين مقاله نيز مبتنى بر فرض سكون موجودات طبيعت نيست و اگر منظور اينست كه صور ذهنيه ماهيات كه در پيش ما هستند همواره در حركت و تغييرند پاسخش همان است كه در متن مشروحا بيان شده كه نژاد مفهوم و صور ذهنى از احكام و مقررات ماده كنار است و صورت علمى از سنخ جهان حركت نمى باشد و ما در پاورقى هاى مقاله ٣ و مقدمه و پاورقى هاى مقاله ٤ شبهات
مربوط به اين مدعا را نقل و انتقاد كرديم) و نظر به همين نكته انواع مختلفه مانند انسان و اسب و زمين و هوا از اختلافات ذاتى حاكى نبوده و تنها اختلافات خواص تركيبات را نشان خواهند داد كه آنها نيز بالاخره بيك اصل برمى گردند
گذشته از اين چون همين تركيبات تا آخرين ريشه خود ماده و انرژى در حركت و تحولند بنا بر اين هيچ مهيتى و ذاتى در دو لحظه در يك حال باقى نخواهد ماند خواه در خارج و خواه در ذهن زيرا ذهن نيز خاصه مادى مغز است پس اتكاء علمى بمهيات بيهوده و بى ثمر بوده و دستگاه ماهيت گيرى به منزله اينست كه انسان به يك نقطه از درياى پهناور با چين موج نشانى بگذارد و از اين جا است كه دانشمند آشنا با علوم طبيعى و سبك تحقيقات جديد چيزى را كه مى شنود از ماهيت وى جويا نمى شود بلكه از اثر و خاصهاش مى پرسد نمى گويد چه مى باشد مى گويد چه مى كند
پاسخ
بخش نخستين از اشكال كه مى گفت اختلافات خارجى هيچگونه اختلاف نوعى نداشته و تنها مستند به اختلاف تركيبات مادى است كه بالاخره همه نيز به اصل واحد برمى گردند سخنى است كه نمى شود پذيرفت زيرا اگر چه ممكنست ما اشتباه كرده و گاهى غير مختلف را مختلف انگاريم ولى بايد ديد كه آيا ممكنست كه در خارج هيچگونه اختلافى وجود نداشته باشد و اين اختلافات بالاخره به يك سلسله اصول مختلف بالذات منتهى نشود و همه چيز همه چيز بوده باشد البته نه هيچگاه متصور نيست اولا از طرف ادراك و فكر و ثانيا از ميان خواص و ثالثا از ميان موضوعات خواص اختلاف بكلى برخيزد
زيرا اگر چنانچه هيچگونه اختلافى موجود نبود به هيچ وجه در ادراك و فكر ما نيز حاصل نمى شد و وجدان و غريزه ادراكى ما هيچگونه حاضر نيست كه اختلافات ادراكى را نديده انگاشته و امكان ارتفاع وى را بپذيرد يعنى بپذيرد كه فكر در مسائل هندسى عين فكر در زبان شناسى است وجدان ما هرگز حاضر نيست كه در ادراكات و افكار خود هر جمله را بجاى هر جمله و هر مفرد را بجاى هر مفرد و هر مفرد را بجاى هر جمله و بالعكس و بالاخره هر ادراك را بجاى هر ادراك گذاشته و فائده و نتيجه هر فكر را از فكر ديگر بجويد
وجدان ما هرگز حاضر نيست هر كار را بجاى هر كار و هر ابزار كار را بجاى هر ابزار كار بگذارد و بالاخره همه چيز را عين همه چيز بداند زيرا چنين انديشه اى خودش ناقض خودش مى باشد زيرا مفهوم همه بدون اختلاف و كثرت به تصور نمى آيد و بى ترديد چنين انديشه بى پايه بسى پستتر از انديشه يك ايده آليست و شكاك به تمام معنى مى باشد پس بايد از انديشه رفع مطلق اختلاف از ميان ادراكات و افكار براى هميشه چشم پوشيد و سپس اگر هيچ اختلافى در ميان خواص اشياء نبود هيچگونه اختلافى در تاثيراتى كه در ما مى كنند نبود گوش ما كه آواز را مى شنود و چشم ما كه نور را مى بيند و در نتيجه در مدرك محسوس ما اختلافى پيدا مى شود اين اختلاف يا از ناحيه نور و صدا بايد آمده باشد كه دو چيز مختلف بالذات و يا يك چيز مختلف بحسب حالات مانند عدد ارتعاشات و غير آن بوده باشند و يا در ناحيه گوش و چشم بالذات و يا بحسب حالات و گر نه فرض وحدت عينى ميان گوش و چشم و صدا و نور به هيچ وجه اختلاف نخواهد زائيد
و سپس اگر هيچگونه اختلافى ميان موضوعات اين خواص در خارج نبوده باشد اختلاف خواص و آثار قابل تصور نيست
آرى آزمايش هاى علمى و كاوش هاى باريك فنى تا كنون موفق شده كه قسمتى از اختلافاتى را كه از خارج به ادراك ما خودنمائى مى كردند حل نموده و به يك اصل ارجاع كند يعنى مسير ماده را در سير گوناگون تكونات تشخيص داده و اثبات نمايد كه ماده يكنواختى در ميوه و خون و منى و انسان و خاك مثلا موجود بوده محفوظ مى ماند نه اينكه در هر تكونى چيزى از ته و ريشه معدوم شده و چيز ديگرى از سر موجود مى شود و همچنين به ثبوت برساند كه انرژى هاى مختلف را مى توان به همديگر تبديل كرد يعنى خط سير انرژى را بدست آورده و موقعيت و هويت وى را در ميان اشكال گوناگون حرارت و مغناطيس و برق مثلا نگهدارد
و همچنين تبدل ماده را به انرژى و انرژى را به ماده به نحوى تشخيص دهد و بحسب فرضيه فن خود كه انحصار موضوع به ماده و انرژى مى باشد بگويد هر چه هست يا اينست يا آن
ولى بحسب نظر مطلق دقيق نمى تواند ماوراء ماده و انرژى يك نواخت را هر چه پيش آيد نفى كرده و به اصل واحد ماده و انرژى برگرداند زيرا هر تلاشى كه نموده و مى نمايد در سنخ ماده و انرژى مى نمايد نه در ماوراء آنها و نه در موجود مطلق و اگر راستى ماورائى نيافته معنايش اين است كه ماده و انرژى نيافته درست تامل شود
مثلا مى گوييم اگر شانزدهتا جزء مادى را با قاعده ٤ و ارتفاع ٤ بچينيم مربع حاصل مى شود و اگر با قاعده ٨ و ارتفاع ٤ بچينيم مثلث پس اختلاف شكل مربع و مثلث مرتبط به اختلاف چينش ماده بوده و به جز شانزده عدد جزء مادى چيز ديگرى نيست
اين سخن ما اگر چه راست و غير قابل انكار مى باشد ولى در حقيقت چگونگى سير ماده را در دو حال نشان مى دهد يعنى اگر تنها مربوط به ماده بخواهيم سخن بگوئيم بايد چنين گفت ولى هرگز اين سخن نمى تواند به ثبوت برساند كه شكل مثلث و مربع يك شكل بوده و در نتيجه آثار ماهيتى آنها يكى مى باشد و مثلا مربع سه زاويه يا مثلث چهار زاويه دارد
و يا اگر ما جسم واحد را دو پاره نموديم و پس از آن هر پاره را پنج قطعه كرديم و سپس بهم آميخته و يكى ساختيم نمى توان گفت ارقام ١ و ٢ و ١٠ يك رقم مى باشد زيرا يك ماده بعينه بيشتر ندارد