الخصال الممدوحه و المذمومه - صفات پسنديده و نكوهيده

الخصال الممدوحه و المذمومه - صفات پسنديده و نكوهيده2%

الخصال الممدوحه و المذمومه - صفات پسنديده و نكوهيده نویسنده:
گروه: متون حدیثی

الخصال الممدوحه و المذمومه - صفات پسنديده و نكوهيده
  • شروع
  • قبلی
  • 179 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 103820 / دانلود: 4308
اندازه اندازه اندازه
الخصال الممدوحه و المذمومه - صفات پسنديده و نكوهيده

الخصال الممدوحه و المذمومه - صفات پسنديده و نكوهيده

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

متن توقيع مبارك.

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم الحمد للَّه ربّ العالمين و العاقبة للموحّدين و النار للملحدين و لا عدوان إلّا على الظالمين و لا اله الّا اللَّه أحسن الخالقين و الصلاة على خير خلقه محمّد و عترته الطاهرين.

امّا بعد اوصيك يا شيخى و معتمدى و فقيهى ابا الحسن على بن الحسين بن بابويه القمّى وفّقك اللَّه لمرضاته و جعل من ولدك اولادا صالحين برحمته بتقوى اللَّه و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة فإنه لا تقبل الصلاة من مانعى الزكاة و اوصيك بمغفرة الذّنب و كظم الغيظ و صلة الرحم و مواساة الاخوان و السعى فى حوائجهم فى العسر و اليسر و الحلم عند الجهل و التفقه فى الدين و التثبّت فى الامور و التّعهد للقرآن و حسن الخلق و الامر بالمعروف و النهى عن المنكر قال اللَّه عز و جل لا خَيْرَ فِى كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ و اجتناب الفواحش كلّها و عليك بصلاة الليل فانّ النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اوصى عليّاعليه‌السلام فقال عليك بصلاة الليل و من استخفّ بصلاة الليل فليس منّا فاعمل بوصيّتى و أمر جميع شيعتى بما أمرتك به حتى يعملوا عليه و عليك بالصبر و انتظار الفرج فانّ النبيّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قال افضل اعمال امّتى انتظار الفرج و لا تزال شيعتنا فى حزن حتى يظهر ولدى الّذى بشّر به النبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حيث قال انّه يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا فاصبر يا شيخى و معتمدى أبا الحسن و أمر جميع شيعتى بالصبر فانّ الارض للَّه يورثها من يشاء و العاقبة للمتقين و السلام عليك و على جميع شيعتنا و رحمة اللَّه و بركاته و حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ نِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصِيرُ

(انتهى).

دقّت در مضمون اين نامه مبارك و القابى كه از ناحيه مقدّسه نسبت به اين عالم جليل شرف صدور يافته ما را از هر تعريف و توصيفى درباره ايشان بى‏نياز مى‏سازد كسى كه امامعليه‌السلام به او كلمات شيخ من و معتمد من و فقيه من خطاب ميفرمايد و در باره‏اش دعا مى‏فرمايد كه خداوند او را به‏آنچه رضاى او در آن است موفق بدارد و به او فرزندان صالح عنايت فرمايد و مخصوصا جمله‏اى كه متضمّن دعاى فرزند است بسيار جالب است زيرا با توجّه به رواياتى كه در باره فرزند صالح رسيده است و اينكه چون فرزند آدم بميرد پرونده عملش در دنيا راكد و بايگانى مى‏شود مگر از سه ناحيه كه يكى از آنها فرزند صالح است و خيرات و بركات دعا و استغفارى كه فرزند از براى پدر ميكند پس از مرگ پدر نيز ضميمه پرونده اعمال او ميگردد چون شيخ ما را فرزندى نشده بود و از طرفى سنّش در حدودى بود كه عادتا در آن اوان انعقاد نطفه مشكل مينمود چنانچه خداوند از زبان همسر حضرت ابراهيم نقل ميفرمايد( أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِى شَيْخاً ) پيرى شيخ صدوق و نازائى همسرش كه دختر محمّد بن موسى بن بابويه و عموزاده وى بود مجموعا نهال يأس و نااميدى را در دل او كاشته بود تا آنجا كه در زمان غيبت صغرى بسفراء حضرت ولى عصر متوسل ميشده و استدعا ميكرده كه حاجت او را بخدمت حضرتش عرضه بدارند از اين رو امام حسن عسکرىعليه‌السلام نيز به اين خواسته باطنى اين مرد بزرگوار توجّه خاصى مبذول و دعاى مزبور را در باره‏اش فرمودند على بن بابويه بواسطه مقام معنوى همواره مورد عنايت اولياء حق بوده است:

شيخ در كتاب (الغيبة) از عده‏اى نقل ميكند كه حسين بن على بن بابويه گفت سالى پدرم ميخواست به حجّ برود نامه‏اى بخدمت شيخ ابو القاسم حسين بن روح نايب خاص امام زمان نوشت و از او اجازه خواست در جوابى كه از ناحيه حسين بن روح رسيد مرقوم شده بود امسال به حجّ مرو پدرم دوباره معروض داشت كه نذر واجب بر ذمّة دارم باز ميتوانم به حجّ نروم؟ جواب آمد اگر ناچار بايد بروى پس با آخرين قافله حركت كن و پدرم امتثال كرد و با آخرين قافله به حجّ رفت و از قضا چنين شد كه قافله‏هاى پيشين همگى گرفتار و اهل قافله كشته شدند و پدرم كه در آخرين قافله بود جان به سلامت برد.

ولادت صدوق‏ شخصيّت

و نبوغ شيخ ما را بسيارى از عوامل عادى و غير عادى تشكيل ميدهد كه شايد يكى از مهمّترين اسباب غير عادى آن همان باشد كه به سبب دعاء امامعليه‌السلام متولّد شده است و حضرتش نسبت به شايستگى و توفيق و فقاهت و بركتش عنايتى مخصوص در دعا داشته است:

شيخ طوسى و شيخ ابو العباس نجاشى و خود صدوقرحمه‌الله روايت كرده‏اند كه پدر صدوق به خدمت نايب خاصّ حضرت ولى عصر عج كه در بغداد بود نامه‏اى نوشت و در نامه تقاضا كرده بود كه از حضرت امام زمان استدعا كند كه دعائى بكند تا مگر خداوند فرزندى به او عنايت فرمايد.

و نيز هنگامى كه خودش به بغداد آمد و بخدمت شيخ ابوالقاسم روحى و نوبختى كه سفيران حضرت بودند رسيد شفاها تقاضا كرد كه خواسته‏اش را به عرض برسانند و نيز از محمّد بن على الاسود تقاضا كرد كه به نوبختى يادآورى نمايد كه عرض حاجت را فراموش نكند و خوشبختانه پاسخ همه تقاضاها مثبت بود و با عبارات مختلف به اولاد صالح بشارت ميدادند در بعضى از جواب‏ها فرمودند: كه تو را از همسر قبلى فرزندى نخواهد شد ولى در آينده نزديكى مالك كنيزى از اهل ديلم ميشوى كه دو فرزند فقيه از او تو را روزى خواهد شد

(انك لا ترزق من هذه و ستملك جارية ديلميّة ترزق منها ولدين فقيهين)

و در بعض ديگر است كه: ما در باره تقاضاى تو دعا كرديم و به همين زودى دو پسر نيكو تو را روزى خواهد شد.

(قد دعونا لك بذلك و سترزق ولدين ذكرين خيّرين) و در بعضى ديگر است كه براى او فرزند مباركى متولد خواهد شد كه خداوند بدين وسيله به او نفع خواهد رسانيد و پس از او نيز فرزندان ديگر متولد خواهد شد انّه سيولد له ولد مبارك ينفعه اللَّه به و بعده اولاد

و به اين كيفيت شيخ بزرگوار پدر صدوقرحمه‌الله به‏آرزوى ديرين خود نائل آمد و خداوند فرزندانى به او عنايت فرمود اوّلين فرزندش از همان كنيزى بود كه امامعليه‌السلام به او وعده داده بود بنام محمد بن على الصدوقرحمه‌الله و شايد انتخاب نام محمد براى اوّلين فرزندش اشاره‏اى باشد به همين موهبت و اينكه او به بركت دعاى امام عصر عج متولد شده است و تاريخ تولد به سال ٣٠٥ بود كه سال وفات سمرى نايب خاصّ امام و اوّلين سال سفارت حسين بن روح رضوان اللَّه عليهم اجمعين بود و بنا به گفته بعضى سال ٣٠٦ بوده است.

و همان طور كه وجود طبيعى شيخ صدوق به بركت دعاى امامعليه‌السلام بوده است يقينا دعاى مستجاب آن حضرت در تكوين شخصيّت روحى و معنوى او نيز تأثير بسزائى داشته است و لذا بيشتر افرادى كه با امتيازات روحى شيخ آشنا بودند همه آن امتيازات را از اثر دعاى معصوم ميدانستند.

ابن سوره ميگويد (هر وقت ابو جعفر و ابو عبد اللَّه الحسين دو فرزندان على بن الحسين چيزى روايت مى‏كردند مردم از حافظه آنان در شگفت ميشدند و خطاب به‏آنان ميگفتند: اين امتياز مخصوص شما دو نفر است و از بركت دعائى است كه امامعليه‌السلام در باره شما فرموده است و اين مطلب زبان زد همه مردم قم بود).

شيخ صدوقرحمه‌الله خود گويد: (ابو جعفر محمد بن الاسودرحمه‌الله كه ميديد من به مجلس شيخ ما محمد بن الحسن بن احمد بن الوليد رفت و آمد دارم و علاقه فراوانى بكتابهاى علم و حفظ مطالب علمى ابراز ميكنم مكرّر بمن ميگفت: اين چنين علاقه و رغبت از تو بفراگرفتن دانش عجيب نيست با توجه به اينكه تو بدعاى امام عجل اللَّه فرجه متولّدشده‏اى).

شيخ صدوقرحمه‌الله خود نيز به اين موهبت افتخار ميكرد و ميگفت (أنا ولدت بدعوة صاحب الامر عج) من به دعاى حضرت صاحب الامر متولّد شده‏ام.

و ابو العباس بن نوح گويد: ابو عبد اللَّه بن سوره حفظه اللَّه بمن گفت: كه ابى الحسن بن بابويه را سه فرزند است دو تن بنام محمّد و حسين كه هر دو فقيه‏اند و در حفظ مهارت كامل دارند آنچنان كه حفظ آنان را هيچ كس از اهل قم ندارد و برادر سوّم كه برادر وسطى است بنام حسن ميباشد و او را دانش و فقهى نيست ولى بعبادت و زهد مشغول است و آميزش با مردم ندارد.

و به هر حال ولادت ميمون و مباركى كه بدعاى امام عصر (عج) صورت پذيرد و پيوست بخير و بركت و فقه باشد دعائى كه از بارگاه عزت الهى محجوب نيست و به هدف اجابت مقرون است البته بايد اين چنين شخصيت بارزى را تحويل اجتماع بدهد.

محيط تربيتى صدوق‏ شيخرحمه‌الله

صدوقرحمه‌الله دوران كودكى را در دامن پدرش ابو الحسن على بن بابويه گذرانيد پدرى كه شيخ القمّيّين و فقيه شهر بود آن چنان در علم و زهد شهرت داشت كه انگشت نماى خاص و عام و معروف به ورع و تقوى بود.

شيعيان براى فرا گرفتن احكام دين خود از همه جا به او روى مى‏آوردند و تا آنجا كه فتاواى او در نظر علماء و دانشمندان در رديف اخبار و احاديث ائمّه طاهرين شمرده ميشد محدّث قمىرحمه‌الله در الكنى و الالقاب ميگويد: بنا بر آنچه از كتاب ذكرى شيخ ما: شهيدرحمه‌الله نقل شده است اصحاب و طايفه اماميّه چون در باره موضوعى روايت و نصّى از ائمه دينعليهم‌السلام نداشتند نظر بوثوق و اعتمادى كه به ابن بابويه داشتند فتاواى او را از رساله‏اش بجاى روايات اخذ ميكردند و نيز از ابن نديم نقل ميكند كه ميگويد: خط شيخ صدوق را در پشت جزوه‏اى ديدم كه نوشته بود: من بفلان، فرزند فلان اجازه دادم كه كتابهاى پدرم على بن الحسين را روايت كند و شماره آن كتابها بالغ بدويست جلد است، و بسى جاى تأسف است كه از اين همه ثروت علمى چيزى در دست نيست بجز نام چند كتابى كه نجاشى و شيخ طوسى در فهرست‏شان از آنها نام مى‏برند و تقريبا بيست جلد كتاب است و از آن بيست جلد هم فقط كتاب الاخوان كه بمصادقة الاخوان معروف است در دست باقى مانده است.

شيخ ما در سايه اين چنين پدرى تربيت يافت و در اندك زمانى نمونه كاملى از حفظ و ذكاوت گرديد به مجالس درس شيوخ حاضر ميشد و از آنان روايت ميكرد و زبان زد همه مردم بود جوان نورسى بود كه درس محمّد بن الحسن بن احمد بن الوليد كه يكى از بزرگان دانشمندان عصر بود حاضر ميشد و متجاوز از بيست سال تحت تربيت و رعايت پدرش بود.

اساتيد شيخ صدوق‏

در قرن چهارم از هجرت حوزه‏هاى علمى مهمى در بلاد ممالك اسلامى تشكيل شده بود و آن قرن با داشتن علماء و دانشمندان دينى داراى امتياز خاصى است و شايد يكى از جهاتى كه موجب اين امتياز گرديده علاقه‏مندى دولت‏هاى وقت به علوم دينى و تشويق علم و دانش بوده است كه الناس على دين ملوكهم در مصر حكومت به دست فاطميّين بود كه برنامه دولت‏شان ترويج از رجال دين و علم بود و امروز دانشگاه الازهر را نمونه‏اى از عظمت علمى آن روز مصر توان شمرد.

در موصل و نصيبين و حلب و شام، آل حمدان زمامدار مسلمانان بودند كه خود، مردان شعر و ادب و نويسندگان نامى بودند، در ايران سلطنت با ديلميان و آل بويه بود كه اكثر رجال دولت و فرمانداران از دانشمندان و شخصيتهاى علمى و ادبى تشكيل ميشد و مخصوصا در دوران سلطنت آل بويه دانشمندان موقعيّت و احترام خاصّى در اجتماع داشتند و در اثر همين اهتمام و احترام، حوزه‏هاى علمى متعدّدى در شهرهاى رى و قم و خراسان و نيشابور و اصفهان تشكيل يافت و هم چنين كشور عراق بواسطه زمامداران صالح عدّه بى‏شمارى از دانشمندان را در شهرهاى بغداد و كوفه و بصره و واسط تربيت كرد شيخ صدوقرحمه‌الله در مجلس درس بسيارى از دانشمندان اين عصر حاضر و از آنان استفاده علمى نموده است كه عدد آنان بنا به نقل بعضى از ترجمه نويسان به ٢١١ نفر ميرسد.

مؤلفات شيخ صدوقرحمه‌الله

از شيخ آثار علمى زيادى بجاى ماند كه شايد از همه آنها يك كتابخانه‏اى تشكيل يابد مترجمين نوشته‏اند كه مؤلفات شيخ از سيصد كتاب متجاوز بود كه در علوم مختلف نوشته شده بود در يكى از سفرها كه بشهر ايلاق (يكى از شهرهاى ما وراء النهر) كرده است با شريف ابى عبد اللَّه محمّد بن الحسن معروف به نعمت ملاقاتى كرده كه در آن ملاقات شريف مذكور بيشتر مصنّفات شيخ را استنساخ نموده و همه را از او روايت كرده است و جمعا ٢٤٥ كتاب بوده و اين ملاقات پيش از آن بوده كه كتاب من لا يحضره الفقيه را بنويسد و پس از تأليف كتاب من لا يحضره الفقيه هم تقريبا پنجاه كتاب ديگر تأليف نموده است ولى با كمال تأسّف از اين همه ثروت علمى چند جلدى بيشتر در دست ما نيست كه شايد كمتر از بيست جلد باشد و آنها بقرار ذيل است.

١ - الاعتقادات:

اين كتاب را شيخ روز جمعه دوازدهم ماه شعبان ٣٦٨ ه در نيشابور املاء نموده و جهتش اين بوده كه علماء نيشابور در محضر شيخ گرد آمده و از او تقاضا نمودند كه بطور اختصار دين اماميه را براى آنان بيان كند و شيخ طوسى در الفهرست ص ١٨٥ اين كتاب را (دين الاماميّة) ناميده و ابن شهر آشوب نيز به پيروى از شيخ كتاب مزبور را به همين نام خوانده است.

٢ - الامالى:

مجموعه سخنرانيهاى شيخ است در شهرهاى مختلف كه اوّلين سخنرانى در روز جمعه ١٨ رجب ٣٦٨ ه در رى بوده و مجلس بيست و پنجم در شهر طوس (مشهد مقدس) روز جمعه ١٧ ذى الحجة ٣٦٧ و هم چنين سخنرانى ٢٦ روز غدير همان سال در مشهد بوده و سخنرانى ٢٧ غره محرم ٣٦٨ پس از مراجعت از مشهد و مجلس ٨٩ روز يك شنبه غرّه شعبان ٣٦٨ در نيشابور در خانه سيد يحيى بن محمّد علوى بوده و جلسه ٩٢ و ٩٣ در نيشابور و هكذا و كتاب، ترجمه‏هاى متعددى شده و بچاپ رسيده است.

٣ - التوحيد :

كه مكرّر در ايران و بمبئى و نجف طبع شده و دانشمندان اسلامى شرحهاى متعدّدى بر آن نوشته‏اند.

٤ - ثواب الاعمال

٥ - عقاب الاعمال

٦ - صفات الشيعة

٧ - علل الشرائع

٨ - عيون اخبار الرضا

٩ - فضايل رجب

١٠ - فضايل شعبان

١١ - فضايل رمضان

١٢ - فضائل الشيعة

١٣ - كمال الدين و تمام النعمة كه اكمال الدين و اتمام النعمةاش نيز ميگويند

١٤- مصادقة الاخوان

١٥ - المقنع‏

١٦ - من لا يحضره الفقيه

١٧ - الهداية

١٨ - الخصال:

كتابى كه در دست‏رس خوانندگان گذاشته مى‏شود كتابى است كه صفات نيك و بد را به حسب ترتيب شماره و هم چنين رواياتى را كه متضمّن عددى است بترتيب جمع آورى نموده است گرچه پاره‏اى از روايات غير معتبره هم در خلال آنها ديده مى‏شود ولى بطورى كه اشاره شد مصنّفين شيعه از نظر حفظ امانت در نقل روايات را در كتب روايتى بدون دخل و تصرّف نقل كرده‏اند و تشخيص صحيح از سقيم به عهده خواننده و متخصّص علمى كه ميخواهد از روايات وارده در آن باب استفاده نمايد واگذار نموده‏اند با دقّتى كه در ترجمه كتاب مزبور شده است و اكنون از طبع خارج مى‏شود اميد است مورد پسند و رضايت ارباب فضل گردد و از اشتباهاتى كه احتمالا در ترجمه و يا تصحيح روى داده باشد چشم پوشى نمايند.

وفات و محل دفن شيخ‏

شيخ صدوقرحمه‌الله پس از زحمات فوق العاده‏اى كه در ترويج و نشر اخبار و آثار اهل بيتعليهم‌السلام متحمّل گرديد و كتابهائى كه تأليف فرمود آخرين ورق عمر او در سال ٣٨١ در شهر رى برگشت و با برگشتن اين ورق كتاب عمر او نيز به پايان رسيد و در نزديكى مزار مقدّس حضرت عبد العظيم بخاك سپرده شد رضوان اللَّه تعالى عليه.

در پايان اين مقدّمه مناسب مينمايد كه از مساعى جميله مؤسّسه انتشارات علميّه اسلاميّه در نشر كتب علمى و آثار اهل بيت عصمت و طهارت كوشا هستند سپاسگزارى نموده و موفقيّت اين مؤسسه را بيش از پيش از خداى متعال مسألت نمايم.

سيد احمد فهرى زنجانى‏

باب الواحد (باب «يك»)

معناى يكتائى خداوند

١ - قَالَ الشَّيْخُ الْجَلِيلُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَيْهِ الْقُمِّيُّ الْفَقِيهُ مُصَنِّفُ هَذَا الْكِتَابِ أَدَامَ اللَّهُ عِزَّهُ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَعِيدِ بْنِ يَحْيَى الْبُزُورِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ الْهَيْثَمِ الْبَلَدِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِى عَنِ الْمُعَافَى بْنِ عِمْرَانَ عَنْ إِسْرَائِيلَ عَنِ الْمِقْدَامِ بْنِ شُرَيْحِ بْنِ هَانِئٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ إِنَّ أَعْرَابِيّاً قَامَ يَوْمَ الْجَمَلِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَعليه‌السلام فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ تَقُولُ إِنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ قَالَ فَحَمَلَ النَّاسُ عَلَيْهِ وَ قَالُوا يَا أَعْرَابِيُّ أَ مَا تَرَى مَا فِيهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ تَقَسُّمِ الْقَلْبِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَعليه‌السلام دَعُوهُ فَإِنَّ الَّذِى يُرِيدُهُ الْأَعْرَابِيُّ هُوَ الَّذِى نُرِيدُهُ مِنَ الْقَوْمِ ثُمَّ قَالَ يَا أَعْرَابِيُّ إِنَّ الْقَوْلَ فِى أَنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ عَلَى أَرْبَعَةِ أَقْسَامٍ فَوَجْهَانِ مِنْهَا لَا يَجُوزَانِ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَجْهَانِ يَثْبُتَانِ فِيهِ فَأَمَّا اللَّذَانِ لَا يَجُوزَانِ عَلَيْهِ فَقَوْلُ الْقَائِلِ وَاحِدٌ يَقْصِدُ بِهِ بَابَ الْأَعْدَادِ فَهَذَا مَا لَا يَجُوزُ لِأَنَّ مَا لَا ثَانِيَ لَهُ لَا يَدْخُلُ فِى بَابِ الْأَعْدَادِ أَ مَا تَرَى أَنَّهُ كَفَرَ مَنْ قَالَ إِنَّهُ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ قَوْلُ الْقَائِلِ هُوَ وَاحِدٌ مِنَ النَّاسِ يُرِيدُ بِهِ النَّوْعَ مِنَ الْجِنْسِ فَهَذَا مَا لَا يَجُوزُ لِأَنَّهُ تَشْبِيهٌ وَ جَلَّ رَبُّنَا وَ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ وَ أَمَّا الْوَجْهَانِ اللَّذَانِ يَثْبُتَانِ فِيهِ فَقَوْلُ الْقَائِلِ هُوَ وَاحِدٌ لَيْسَ لَهُ فِى الْأَشْيَاءِ شِبْهٌ كَذَلِكَ رَبُّنَا وَ قَوْلُ الْقَائِلِ إِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَدِيُّ الْمَعْنَى يَعْنِى بِهِ أَنَّهُ لَا يَنْقَسِمُ فِى وُجُودٍ وَ لَا عَقْلٍ وَ لَا وَهْمٍ كَذَلِكَ رَبُّنَا عَزَّ وَ جَلَّ ترك خصلة موجودة بخصلة موعودة

١ - شيخ بزرگوار ابو جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه قمى فقيه مصنف اين كتاب گويد:

روزى كه جنگ جمل بپا بود عربى برخواست و روى به امير المؤمنين كرده و گفت: يا امير المؤمنين تو قائل به يكتائى خدا هستى؟ مردم- از هر سو بر او تاختند كه چه هنگام اين سخن بود؟ مگر نه بينى كه امير المؤمنين پريشان خاطر است امير المؤمنين فرمود: دست از او برداريد كه خواسته اين عرب همان است كه ما بر سر آن با اين مردم مى‏جنگيم سپس فرمود: اى مرد عرب اين گفتار: كه خدا يكى است دو صورت‏اش بر خدا روا نيست و دو ديگر روا است اما آن دو كه روا نيست:

١ - كسى بگويد خدا يكى است و مقصودش يكى از لحاظ عدد- يك دانه- باشد زيرا آنچه دومى ندارد به شماره نيايد مگر نه بينى آن كه گفت: خدا سومى از سه موجود است، كافر شد؟.

٢ - كسى بگويد: خدا يكى است و مقصودش نوعى از جنس باشد اين هم روا نيست زيرا تشبيه خدا است و پروردگار ما والاتر و بالاتر از اين است كه شبيه و مانند داشته باشد، و اما آن دو كه گفتنش روا است:

١ - كسى گويد خدا يكى است يعنى بى‏مانند است آرى خداى ما چنين است.

٢ - كسى گويد خداى عزّ و جلّ يكتا است و يگانه يعنى تركيبى در ذاتش نيست و قابل پخش با جزاء نيست نه در خارج و نه در عقل و نه در خيال، آرى خداى ما- عزّ و جلّ- چنين است.

گذشت از يك كار بخاطر يك وعده‏

٢ - حَدَّثَنَا أَبِى رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُسْلِمٍ السَّكُونِيِّ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّعليه‌السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص طُوبَى لِمَنْ تَرَكَ شَهْوَةً حَاضِرَةً لِمَوْعُودٍ لَمْ يَرَهُ‏

٢ - رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خوشا بحال كسى كه از دلخواه آماده خويش بخاطر وعده‏اى ناديده دست بدارد.

يك نوع ستم‏ خصلة من الجور

٣ - حَدَّثَنَا أَبِى رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ مِنَ الْجَوْرِ قَوْلُ الرَّاكِبِ لِلرَّاجِلِ الطَّرِيقَ خصلة من حب الدين‏

٣ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: اين، خود ستمى است كه سواره به پياده بگويد: راه بگشا.

يك رشته از علاقه به دين‏

٤ حَدَّثَنَا أَبِى رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِى مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الصَّلْتِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام قَالَ مِنْ حُبِّ الرَّجُلِ دِينَهُ حُبُّهُ إِخْوَانَهُ‏

٤- امام صادقعليه‌السلام فرمود: دوست داشتن برادران دينى رشته‏اى است از علاقمندى شخص به دين خود.

پنج پاداش به يك كار خصلة واحدة به خمس خصال‏

٥ - حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِى عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍعليه‌السلام قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِجَلَالِى وَ جَمَالِى وَ بَهَائِى وَ عَلَائِى وَ ارْتِفَاعِى لَا يُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَايَ عَلَى هَوَاهُ إِلَّا جَعَلْتُ غِنَاهُ فِى نَفْسِهِ وَ هَمَّهُ فِى آخِرَتِهِ وَ كَفَفْتُ عَنْهُ ضَيْعَتَهُ وَ ضَمَّنْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ رِزْقَهُ وَ كُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ كُلِّ تَاجِرٍ

٥ - امام باقرعليه‌السلام فرمود: خداى عزّ و جلّ ميفرمايد: به جلال و جمال و بهاء و والائى و برترى ام سوگند بنده‏اى كه خواسته مرا بر خواسته خويش مقدم بدارد به پاداش، دلش را بى‏نياز سازم و تمام همتش را در كار آخرت‏اش قرار دهم و نگهدار دارائى او باشم و آسمانها و زمين را ضامن روزى‏اش گردانم و خودم در تجارت هر تاجرى به نفع او پشتيبانى خواهم كرد.

مقدمه مترجم

‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

از نخستين روزى كه آفتاب وحى اسلام بر افق حجاز تابيد و افكار مسلمانان با سخنان وحى پيغمبر گرامى آشنا گرديد. اصحاب خاص رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با بيدارى و هشيارى مخصوصى در فراگرفتن وظايف دينى و دستورات الهى اهتمام مينمودند و بحكم( ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ) .

رفتار و كردار پيغمبر عزيز را مو به مو مورد توجه خود قرار ميدادند تا مگر سرمشق زندگى آنان گردد و سعادت دنيا و آخرتشان را تامين نمايد و بهمين منظور آنچه را كه حاضرين محضر پيغمبر از گفتار و كردار پيشواى عظيم الشان خود فرا ميگرفتند بغائبين ميرساندند و بطور مسلّم تحريص و ترغيب رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز در ضبط و حفظ مطالب و تبليغ و توسعه مرام اسلام سهم عمده‏اى را داشت كه ميفرمود:

خداوند شاد و خرّم فرمايد بنده‏اى را كه سخن مرا بشنود و نيكو فراگيرد و آنگاه آن را به گوش كسى كه نشنيده است برساند كه چه بسا حكمى از احكام دين بوسيله فردى بى‏سواد بدست ديگران ميرسد و چه بسا فرد فهميده و دانشمندى مطلبى از مطالب دين را بر كسى كه فهميده‏تر و دانشمندتر از اوست ميرساند.

و در روايت ديگر فرمود: خداوند شاد و خرم فرمايد كسى را كه سخنى از ما بشنود و به همان كيفيّت كه شنيده است بازگو كند كه بسا شود تبليغ تبليغ‏كننده‏اى از شنونده بهتر نگهدار سخن است و در روايت ديگر است كه: بايد هر آنكه حاضر است بر كسى كه غايب است برساند كه بسا است شخصى حاضر بر كسى حديث ميرساند كه از خود حاضر نگه‏دارتر است و در حديث ديگر است: كسى كه به امّت من حديثى را برساند كه سنّتى به‏آن بر پا گردد و پايه بدعتى بدان بشكند بهشت از براى او خواهد بود.

و در روايت ديگر است: كسى كه دو حديث ياد بگيرد كه خود بدان بهره‏مند شود و يا ديگرى را بياموزد تا او از آن بهره‏مند گردد از عبادت شصت سال بهتر خواهد بود.

و از على بن ابى طالبعليه‌السلام روايت است كه فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بار الها رحمت خود را شامل حال جانشينان من بفرما بار الها رحمت خود را شامل حال جانشينان من بفرما، بار الها رحمت خود را شامل حال جانشينان من بفرما، عرض شد يا رسول اللَّه جانشينان شما كيانند؟ فرمود آنان كه پس از من بيايند و حديث مرا روايت كنند معاوية بن عمّار گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم: كسى كه حديث شما را روايت ميكند و آن را در ميان مردم پخش مينمايد و دلهاى آنان و دلهاى شيعيان شما را با اين كار محكم ميكند و كسى كه نميكند ولى عابد است كدام يك از اين دو برتر است؟ فرمود: آنكه حديث ما را روايت ميكند و دلهاى شيعيان ما را بدين وسيله محكم ميسازد از هزار عابد برتر است

امام صادقعليه‌السلام فرمود: كسى كه چهل حديث از حديثهاى ما را حفظ كند خداوند بروز قيامت او را عالمى فقيه مبعوث ميكند

علىّ بن حنظلة گويد شنيدم امام صادقعليه‌السلام ميفرمود: قدر و منزلت مردم را در نزد ما به ميزان روايتشان از ما بشناسيد

گرد آورى حديث‏ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم چنان كه به روايت حديث دستور فرمود جمع آورى آن را نيز دستور داد كه از آن حضرت روايت كرده‏اند كه فرمود: دانش را در بند كنيد عرض شد: بند نمودن دانش چيست؟

فرمود: نگاشتن‏اش.

عبد اللَّه بن عمر گويد: عرض كردم يا رسول اللَّه دانش را به بند درآورم؟ فرمود: آرى گفته شد ببند در آوردن دانش چيست؟ گفت نوشتن آن و در باب (كتابت العلم) از صحيح بخارى است كه مردى يمنى حديث رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را شنيد عرض كرد يا رسول اللَّه براى من بنويس فرمود: براى فلانى (ابى شاة) بنويسيد.

و روايت شده است كه مردى از انصار در مجلس پيغمبر مى‏نشست و از آن حضرت حديث مى شنيد و حديث پيغمبر او را خوش مى‏آمد ولى حديث را از ياد مى‏برد شكايت فراموشى خود به نزد پيغمبر برد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشاره بدست‏اش نموده فرمود: از دست راست خود كمك بگير يعنى بنويس.

عمرو بن شعيب از پدرش و او از جدّش نقل ميكند كه عرض كردم: يا رسول اللَّه هر چرا كه از تو ميشنوم بنويسم؟ فرمود آرى عرض كردم: چه خوشنود باشيد چه خشمناك؟ فرمود آرى زيرا كه من در همه اين حالات بجز حق نخواهم گفت.

جلوگيرى از نگاشتن حديث‏ چنانچه گفتيم پيغمبر عظيم اسلام و پيشوايان دين بمنظور توسعه و پايدارى تعليمات مذهبى مسلمانان را بحفظ و نوشتن احاديث ترغيب و تحريص مينمودند ولى با كمال تأسف مسلمانان صدر اوّل بر خلاف اين خواسته پيغمبر براى پيشرفت مقاصد سياسى خود از نوشتن و نگهدارى احاديث رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جلوگيرى نمودند و با اين عمل بزرگترين ضربه را بر پيكر تعاليم عاليه دين وارد نمودند و زيانهائى كه از اين راه متوجه جامعه اسلامى گرديد و تحريفاتى كه در اثر اين كار در نقل احاديث روى داد بيش از حد بيان است و براى اينكه سرپوشى براى اين جنايت داشته باشند دانسته و يا احتمالا ندانسته رواياتى را از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست آويز خود نمودند كه در آن روايات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از نوشتن حديث نهى فرموده است!! در صورتى كه بنظر ما روايات مزبور در موارد خاصى وارد شده است و معانى روايات بفرض صدور، آن نيست كه عامّه استفاده نموده‏اند اينك روايات:

١ - روايتى است كه احمد و مسلم و دارمى و ترمذى و نسائى از ابى سعيد خدرى نقل كرده‏اند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

لا تكتبوا عنّى شيئا سوى القرآن فمن كتب عنى غير القرآن فليمحه:

بجز قرآن چيزى از من ننويسيد و هر كس بجز قرآن نوشته است محو و نابودش سازد. اين يكى از رواياتى است كه عامّه براى عدم جواز كتابت حديث بدان استدلال كرده‏اند.

ولى ظاهرا مقصود از اين روايت اين است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور فرموده‏اند كه اصحاب بهنگام نوشتن قرآن احاديثى را كه بمناسبت از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد آيات شنيده‏اند ننويسند و آنها را داخل در قرآن نكنند كه مبادا تحريفى در كلام الهى روى دهد و كلماتى كه جزو قرآن نيست از قرآن محسوب گردد نه اينكه از نوشتن مطلق حديث نهى فرموده باشد.

و بنا بر اين، روايت ديگر ابى سعيد كه دارمى نقل ميكند:

انّهم استأذنوا النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فى ان يكتبوا عنه فلم يأذن لهم (از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجازه خواستند كه از زبان او بنويسند به‏آنان اجازه نفرمود) و نيز روايت ديگر او را كه ترمذى از عطاء بن يسار نقل ميكند.

ابى سعيد گويد:

استأذنّا النبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فى الكتابة فلم يأذن لنا.

(ما از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجازه نوشتن خواستيم و آن حضرت بما اجازه نفرمود) بايد به همين معنا كه نقل شده حمل نمائيم مخصوصا با توجه به اينكه آن روز عدد افراد با سواد در ميان مسلمين بسيار اندك بود و كتاب وحى افراد معيّنى بودند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نميتوانست به هر كسى اجازه نوشتن بدهد. و هم چنين روايتى كه ابن سعد نقل ميكند كه زيد بن ثابت بر معاوية داخل شد و معاوية از زيد حديثى پرسيد و كسى را دستور داد تا حديث را بنويسد يد بمعاوية گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما را دستور داده است كه هيچ از حديث او را ننويسيم. ظاهر اين روايت اين است كه زيد استنباط خود را نقل ميكرده و خيال كرده است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از نوشتن مطلق حديث نهى فرموده است در صورتى كه حقيقت غير از اين بوده است و چنانچه گفتيم زيد متوجّه نشده است.

٢ - حاكم بسند خود از عايشه نقل ميكند كه گفت پدرم از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پانصد حديث جمع آورى نمود شبى كه سر به بالين نهاد آرام نگرفت و همه شب در اضطراب و ناراحتى بود عايشه گويد مرا از اين ناراحتى پدرم اندوه فراوانى بر دل نشست و پيش خود گفتم شايد عضوى از او بدرد آمده و يا خبر ناخوشى را شنيده است چون صبح شد بمن گفت: دخترم آن حديث‏هائى را كه در نزد تو است بياور من آنها را آوردم او همه را سوزانيد و گفت ترسيدم كه مبادا بميرم و اين احاديث در نزد تو بماند و در ميان آنها حديث‏هائى باشد كه من از شخص مورد اطمينانى نقل كرده باشم ولى حديث غير از آن باشد كه او بمن گفته است و آنگاه مسئوليّت آن بگردن من بيفتد .اين روايت را نيز در رديف رواياتى كه از نوشتن حديث منع ميكند!! ذكر كرده‏اند ولى بطورى كه ملاحظه مى‏شود به فرض صحّت روايت اوّلا مضمون آن حكايت از عمل ابو بكر ميكند نه اينكه روايتى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد و ثانيا در صورتى كه عمل ابو بكر را توجيه كنيم بايد بگوئيم كه ناظر به رواياتى است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است من كذب على فهو فى النّار : (هر كس كه به من دروغ به بندد جايگاهش آتش است) و ابوبكر از ترس اينكه مبادا در ميان احاديث حديث دروغى باشد خوابش نمى‏برده!! و صبح، حديثها را سوزانيده است و بلكه خود همين روايت ميبايست در نظر عامّه دليل بر جواز تدوين حديث باشد زيرا ابو بكر پانصد حديث بحسب اين روايت جمع كرده بوده است مگر اينكه بگوئيم عمل او را نميتوان دليل بر جواز گرفت و در اين صورت ذيل روايت كه ميگويد: ابو بكر احاديث را سوزانيده قابل استناد نبوده و از درجه اعتبار ساقط خواهد شد دقّت شود.

٣ - ابن عبد البرّ حافظ و بيهقى در المدخل از عروة نقل ميكنند كه عمر خواست تا احكام و دستورات دينى را بنويسد از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلّم در اين باره نظر خواست.

در (روايت بيهقى است كه با اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين باره مشورت نمود) آنان نظر دادند كه بنويسد عمر تا يكماه در اين باره از خداوند طلب خير مينمود!! تا اينكه يك روز صبح خداوند تصميم در دل عمر افكند! و عمر گفت: همانا من ميخواستم كه احكام و دستورات دين را ننويسم ولى متذكّر شدم كه جمعى پيش از شما كتابهائى نوشتند و بر آن كتابها رو آوردند و كتاب خدا را ترك گفتند و من بخدا قسم كتاب خدا را هرگز بچيز ديگر در نياميزم.

و در روايت بيهقى است كه (لا ألبس كتاب اللَّه بشى‏ء ابدا) من كتاب خدا را هرگز بچيز ديگرى مشتبه نسازم.

و يحيى بن جعده نيز روايت ميكند كه عمر بن خطاب خواست كه سنّت پيغمبر را بنويسد ولى بعدا تصميم گرفت كه ننويسد و به شهرها بخشنامه كرد كه هر كس چيزى نزد او هست آن را بسوزاند. و ابن سعد از عبد اللَّه بن علاء روايت ميكند كه از قاسم بن محمّد درخواست كردم تا مگر حديثهائى را بر من املاء كند او گفت: در زمان عمر بن الخطاب حديثها فراوان گرديد و مردم از هر سو احاديث را به نزد عمر آوردند همين كه آنها را آوردند عمر دستور سوزاندن احاديث را داد و سپس گفت اين هم همچون مثنات اهل كتاب مثنات ديگرى است. راوى گويد قاسم بن محمّد آن روز مرا از اينكه حديثى بنگارم بازداشت. و بر اين روايات نيز اوّلا همان اشكالى كه به روايت عايشه شد وارد است و آن اينكه عمل عمر قابل استناد نيست و ثانيا را بيان ميكند از قلم مى‏اندازد ولى در عوض افسانه ساختگى سبائيّه را با آن تفصيل نقل ميكند. چرا؟ براى اينكه آن افسانه بدين ابى ذر لطمه وارد آورده و او را مردى بيخرد معرفى ميكند و در عين حال براى معاويه زمامدار قدرت وقت و بقيه رؤساى دولت نسبت بجناياتى كه كرده‏اند عذرهائى تراشيده است، و همين طور در بقيه موارد.

يعنى در هر جا كه داستان راجع به يك صحابى فقير از طرفى و يكى از گردن كلفتهاى قريش از طرف ديگر است مانند عمار و معاوية همين نقش را بازى كرده است و بهمين جهت است كه طبرى در نزد سنّى‏ها امام المورّخين لقب يافته و تاريخش صحيح‏ترين تاريخهاى اسلامى قلمداد شده است ابن اثير در مقدمه تاريخش (الكامل) مينويسد:

.... نخست از تاريخ كبيرى كه امام ابو جعفر طبرى تصنيفش كرده است شروع كردم زيرا آن تنها كتابى است كه در نزد همه مورد اعتماد است و به هنگام اختلاف بدان مراجعه ميكنند من نيز مطالب‏ام را از آن گرفتم

تا آنجا كه ميگويد چون از اين كار فارغ گشتم بقيّه تواريخ مشهور را گرفته و مطالعه نمودم و بر آنچه از تاريخ نقل كرده بودم چيزهائى را كه در آن تاريخ نبود افزودم مگر مطالبى را كه وابستگى به اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلّم داشت كه در اين مورد بر آنچه ابو جعفر نقل كرده است چيزى نيفزودم بجز آنچه توضيح گفتار او باشد و يا نام كسى را تعيين نمايد و يا مطلبى كه در نقل آن به هيچ يك از صحابه طعن و انتقادى نباشد

با اينكه من هر چه نقل كرده‏ام از كتاب‏هاى تاريخى است كه گفته شد و از كتابهاى مشهور دانشمندانى است كه صدق گفتار و صحّت تصنيفشان مسلّم و معلوم است

ابن خلدون پس از بيان واگذارى امام حسن حكومت را بمعاوية ميگويد: پايان آنچه درباره خلافت اسلامى نگاشته شد و آنچه در دوران خلافت اتفاق افتاد از ارتداد جمعى و فتوحات و جنگها و سپس اتفاق و اجتماع مسلمانان كه من بطور خلاصه برگزيده‏ها و كلياتش را از كتاب محمّد بن جرير طبرى همان تاريخ كبيرش نگاشتم زيرا اين كتاب از همه كتابهائى كه ما در اين موضوع ديده‏ايم بيشتر مورد اعتماد است و از طعن‏ها و شبهه‏هائى در بزرگان امّت از برگزيدگان و عدول صحابه و تابعين شده است دورتر ميباشد

به دنباله همين سياست حكومت قرشى بود كه در كتب حديث، رجال و غالب حديث‏هائى را كه متضمن فضائل اهل بيت است تضعيف نموده و راويان‏شان را جرح نموده‏اند هم چنان كه در مقابل، راويان حديثهائى را كه مذمّت قريش ميكند جرح نمودند و در زير لباس صحبت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عيوب و نقايص رجال بنى امية را پوشانيدند و قواعدى براى تشخيص راوى ثقة از غير ثقة وضع كردند مثلا گفتند كسى كه متّهم به تشيّع اهل بيت باشد نبايد حديث او را پذيرفت و شيعه در نزد آنان كسى است كه قائل بتفضيل امير المؤمنين بر ساير خلفاء باشد و روايت چنين كسى بايد طرح شود همان طور كه روايت رافضى بايد طرح شود و رافضى كسى است كه شيخين را رفض نمايد و خلافت آنان را بر حق نداند. و روايت كسى كه قائل به مخلوق بودن قرآن است بايد طرح شود از اين گونه قواعد براى توثيق و تضعيف راويان وضع كردند ولى با اين حال محدّثين، روايات اين راويان را بطور كلى از كتابهاى حديث حذف نكردند.

در اواسط قرن سوّم از هجرت بعضى از محدّثين مانند بخارى متوفى (٢٥٦ ه) و مسلم متوفى ٢٦١ ه) دست بتأليف كتاب حديثى زدند و در آن كتاب‏ها بسيارى از اين روايات كه حكومت قرشى و قدرت وقت را خوش آيند نبود حذف گرديد و رواياتى را كه با قطع نظر از اين قواعد مجعوله در موازين حجيّت تمام بود و در كتابهاى گذشتگان و بزرگانشان مانند امام احمد بن حنبل (متوفى ٢٤١ ه) ثبت بود از اين مجامع حديث انداختند و خود را يكباره از مخالفت دستگاه دولتى آسوده نمودند.

چون چنين كردند و در كتابهايشان از چنان حديثها خبرى نبود آن كتاب‏ها به صحاح ناميده شد و در ميان عامه رواج گرفت و ديگر كتابهاى حديث از رونق افتاد و بازارش كساد شد.

و در ميان كتب صحاح نيز صحيح بخارى از همه صحيحتر گرديد تا آنجا كه گفتند پس از قرآن: كتاب الهى، كتابى صحيحتر از صحيح بخارى نيست! چرا؟ براى اينكه بيشتر از بقيه، مراعات همان قواعد را نموده.

براى اينكه از عمران بن حطّان (متوفى ٨٤ ه) خارجى مذهب كه در باره عبد الرحمن بن ملجم و ضربتى كه بفرق مبارك علىعليه‌السلام زد مديحه‏سرائى ميكند و ميگويد:

يا ضربة من تقىّ ما اراد بها الا ليبلغ من ذى العرش رضوانا انّى لا ذكره يوما فاحسبه اوفى البريّة عند اللَّه ميزانا آرى بخارى از چنين كسى روايت ميكند ولى از ششمين امام خاندان رسالت و حضرت صادق جعفر بن محمدعليه‌السلام حتى يك روايت هم براى نمونه در كتابش نمى‏آورد و ذهبى در تاريخ اسلام ج ٦ و ٤٦ در ترجمه امام صادقعليه‌السلام ميگويد كه امام مالك متوفى (٢٧٩ ه) صاحب كتاب الموطأ تا حكومت بنى اميّة برپا بود از امام صادق روايتى نكرده است تا آنكه حكومت بنى اميّة منقرض گرديد و دولت بنى عباس روى كار آمد در ايام حكومت بنى عبّاس از امام صادق روايت كرده ولى نه ابتدائا بلكه پس از آنكه روايتى را از جمعى اراذل و اوباش نقل ميكرد آنگاه ميگفت جعفر بن محمّد نيز اين روايت را نقل كرده است.

اين بود مختصرى از مفصّل و مشتى از خروار راجع به صحاح عامّة حال اگر بخواهيم آثار و تبعات التزام به صحت همه احاديثى را كه در كتب صحاح نوشته شده است بيان كنيم مثنوى هفتاد من كاغذ شود و با وضع مقدمه سازگار نخواهد بود.

شيعه و حديث و كتاب‏ و اما شيعه در جمع و تدوين حديث و نقل راهى استوارتر و صحيح تر دارد اولا پيشوايان مذهب از روز نخست به عكس آنچه عامّة از روايات خود استنباط كرده‏اند شيعيان خود را تحريص و ترغيب به نوشتن و نگهدارى احاديث ميفرمودند و خودشان نيز عملا در مقام تعليم بودند گرچه بنا به قولى اوّلين كس در شيعه كه احاديث را جمع كرد و هر يك را بترتيب در باب مخصوص بخود نوشت ابو رافع غلام و آزادشده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود كه كتاب (السنن و الاحكام و القضا) را نوشت.

ولى علّامه فقيد شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء در كتاب (المطالعات و المراجعات و الردود) ميگويد: نخستين كسى كه جمع آورى حديث نمود پسر ابى رافع بود كه كاتب امير المؤمنين على بن ابى طالب و خزانه‏دار آن حضرت در بيت المال بود، بلكه حق مطلب اين است كه نخستين كس در تدوين حديث شخص امير المؤمنين بود چنان كه از خبر صحيفه در صحيح مسلم و صحيح بخارى و مسند احمد و ديگر كتب روايت عامّة استفاده مى‏شود بخارى در كتاب علم از ابى جحيفة نقل ميكند كه به علىعليه‌السلام عرض كردم: آيا كتابى نزد شما هست؟ فرمود نه مگر كتاب خدا يا قدرت فهمى كه به فرد مسلمانى عنايت شود يا آنچه در اين صحيفة است عرض كردم در اين صحيفه چيست؟ فرمود: حكم عقل و آزاد نمودن اسير و اينكه مسلمان بقصاص كشتن كافر كشته نميشود.

و در كتاب جهاد راوى ميگويد: به علىعليه‌السلام عرض كردم آيا بجز آنچه در كتاب خدا است چيزى از وحى نزد شماست؟ فرمود نه سوگند بخدائى كه دانه را شكافت و آدمى را آفريد غير وحى در نظر من فقط فهمى است كه خداوند در فهميدن قرآن بكسى عطا فرموده باشد و آنچه در اين صحيفة است. عرض كردم: در اين صحيفه چيست؟ فرمود عقل و فكاك اسير و مسلم را بقصاص كافر نكشتن.

و در باب حرم مدينه از كتاب حج از إبراهيم تيمى و او از پدرش نقل ميكند كه علىعليه‌السلام فرمود: در نزد ما بجز كتاب خدا و اين صحيفة كه از پيغمبر است چيزى نيست مدينه حرم است از عائر تا فلان جا كسى كه در آن شهر آشوبى برپا كند و يا به‏آشوبگرى جاى دهد لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر او باد و هيچ صرف و عدلى از او پذيرفته نميشود (فرمود:) ذمّه همه مسلمانان يكى است كسى كه با مسلمانى پيمان بشكند لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر او باد و هيچ صرف و عدلى از او پذيرفته نيست و كسى كه بدون اجازه آقايان خود ولايت ديگرى را بپذيرد لعنت خدا و ملائكة و همه مردم بر او باد

و بقيه رواياتى كه از اين صحيفه در ابواب مختلف صحيح بخارى و مسلم نقل شده است مانند كتاب جزية و باب (اثم من عاهد ثمّ غدر و باب اثم من تبرّأ من مواليه و باب كراهة التعمق و التنازع و الغلوّ فى الدين و در روايات ما نيز ائمه دينعليهم‌السلام در موارد مختلف حكمى را از اين صحيفه و يا كتاب ديگرى از امير المؤمنين بلفظ (فى كتاب على عليه السّلام) بيان فرموده‏اند.

نجاشى در رجال خود ص ٢٧٩ ط ايران از عذافر صيرفى نقل ميكند كه با حكم بن عيينه خدمت امام باقر بوديم و حكم سؤالاتى از حضرت ميكرد و امام باقر در پاسخ گوئى او بى‏ميل بود تا آنكه در موردى اختلاف كردند امام باقر (به فرزندش) فرمود پسرم برخيز و كتاب على را بيرون بياور پس كتاب خطكشى‏شده بزرگى را بيرون آورد و باز كرده و مشغول مطالعه آن شد تا آنكه مسأله مورد بحث را در آورد.

پس امام باقر فرمود: اينك خطّ على است و املاء رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و روى به حكم كرده و فرمود: يا ابا محمّد تو و سلمه و مقداد به هر سو كه ميخواهيد از راست و چپ برويد بخدا قسم دانش را نزد كسى اطمينان بخش‏ تر از نزد آنانى كه جبرئيل به آنان فرود مى‏آمد نخواهيد يافت.

كلينى در كتاب الحجة كافى از بكر بن كرب صيرفى روايت ميكند كه گفت شنيدم امام صادقعليه‌السلام ميفرمود: در نزد ما چيزى هست كه با وجود آن نيازى به مردم نداريم و مردم بما بيازمنداند و همانا در نزد ما كتابى است كه املاء رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و خطّ علىعليه‌السلام صحيفه‏اى است كه هر حلال و حرام در آن ثبت است.

و از بعضى روايات استفاده مى‏شود كه امير المؤمنين كتاب ديگرى نيز بنام كتاب الفرائض داشته است چنانچه على بن ابراهيم از پدرش و او از ابن فضّال و محمّد بن عيسى و يونس نقل ميكند كه گفته‏اند همگى ما كتاب (الفرائض) را كه از امير المؤمنينعليه‌السلام بود بنظر مبارك ابى الحسن امام رضا رسانديم و فرمود: صحيح است. و نيز در روايات متعددى است كه پس از وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حزن و اندوه فراوانى بر دل فاطمه‏

زهرا نشست و خداوند فرشته‏اى را مامور كرد تا با حضرتش انس بگيرد تا مگر اندوه فراق پدر را تخفيفى باشد فرشته آمد و براى فاطمهعليها‌السلام حديث ميگفت امير المؤمنينعليه‌السلام آن حديثها را ثبت ميكرد تا آنكه كتابى شد كه جزء مواريث ائمهعليهم‌السلام بود بنام مصحف فاطمه.

و فى درّ النظيم حديث موسى بن سنان الجرجانى خالى سمعت امّ كلثوم بنت علىعليه‌السلام تقول انّ امير المؤمنين لما ضربه ابن ملجم لعنه اللَّه دعا ابنيه الحسن و الحسينعليهما‌السلام و اوصى اليهما و سلّم الى الحسن خاتمه و سلّم اليه ذا الفقار و سلّم اليه الجفر الا بيض و الاحمر و سلّم اليه الجامعة و سلّم اليه مصحف فاطمة الخبر

و روايتى را مرحوم محدث نورى از كتاب دلائل الامامة طبرسى مسندا از ابن مسعود نقل ميكند كه حديثى مكتوب از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بفاطمه زهرا بارث رسيده بود ميفرمايد عجيب ترين روايتى است كه در اين مقام وارد شده است گرچه آن روايت در كافى نيز هست ولى اگر به همان لفظ باشد كه طبرى نقل كرده است واقعا عجيب مينمايد. علاوه بر آنچه گفته شد ائمهعليهما‌السلام اهتمام شديدى ابراز ميكردند و اصحاب خود را توصية ميكردند كه احاديث اهل بيت نوشته شود كه بيشتر موجب حفظ حديث و دوام و بقاى آن است.

ابى بصير ميگويد: شنيدم امام صادقعليه‌السلام ميفرمود بنويسيد زيرا شما تا ننويسيد نميتوانيد حفظ كنيد عبيد بن زراره گويد: امام صادقعليه‌السلام بمن فرمود كتابهاى خود را نيكو نگهدارى كنيد كه در آينده به‏آنها نيازمند خواهيد شد. مفضّل بن عمر گويد: امام صادق بمن فرمود: بنويس و دانش خود را در ميان برادرانت پخش كن و اگر مرگت فرا رسيد كتابهاى خود را در ميان خانه خود به ارث بگذار (و از خانه بيرون مده) كه روزگار سختى پيش خواهد آمد كه در آن روزگار مردم جز كتابها انيس ديگرى نخواهند داشت

محمّد بن داود از امام صادق روايتى در فضيلت زيارت امير المؤمنينعليه‌السلام نقل ميكند تا آنكه ميگويد: حضرت فرمود: اى پسر داود اين حديث را با آب طلا بنويس و در روايات ديگر نيز اين مضمون وارد شده است و اين تفسير كنايه از نهايت اعتناء و اهميّت به تدوين و حفظ حديث ميباشد.

على بن اسباط در حديث كنزى كه از امام رضا در تفسير آيه شريفه( وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ ) نقل ميكند ميگويد: عرض كردم: فدايت شوم ميخواهم اين حديث را بنويسم ميگويد: تا من اين بگفتم بخدا قسم كه امام رضا دست برد و دوات را برداشت تا جلو من بگذارد من دست حضرت را گرفتم و بوسيدم و دوات را از دست مباركش گرفتم و حديث را نوشتم ائمه دين و پيشوايان مذهب با اين اهتمام شاگردان و پيروان مكتب تشيّع را به جمع و تدوين حديث تشويق و ترغيب نمودند و در هر فرصتى بنوشته‏هاى حديثى كه آنان تهيّه و تنظيم ميكردند رسيد‏گى نموده و صحّت آن را امضاء و يا در صورتى كه خطا و اشتباهى مشاهده ميكردند تصحيح مينمودند.

احمد بن ابى خلف گويد: بيمار بودم كه امام باقر به عيادت من تشريف آورد در بالين من كتابى بود كه اعمال شبانه روزى در آن نوشته شده بود حضرت باقر كتاب را برداشت (فجعل يتصفّحه ورقة ورقة) تمام صفحات كتاب را ورق ورق به دقت مطالعه كرد حتّى أتى من اوّله إلى آخره تا آنكه از اول تا آخر كتاب از نظر مباركش گذشت و ميفرمود خدا يونس را بيامرزد خدا يونس را بيامرزد خدا يونس را بيامرزد.

محمّد بن ابراهيم ورّاق از بورق بوشنجانى نقل ميكند (و ياد آور شده است كه بورق از شيعيان بود و معروف براستى و شايستگى اخلاقى و پرهيزكارى و خير بود) بورق ميگويد به سامرّا رفتم و كتابى كه اعمال شبانه روز در آن نوشته شده بود با من بود بخدمت امام حسن عسکرىعليه‌السلام رسيدم و آن كتاب را بحضرت نشان دادم و عرض كردم اگر موافقت بفرمائيد استدعا دارم نگاهى به اين كتاب بفرمائيد و صفحه به صفحه از نظر مبارك بگذرد پس حضرت فرمود:

(هذا صحيح ينبغى أن يعمل به) اين كتاب صحيح است و سزاوار است كه مورد عمل قرار گيرد.

داود بن قاسم جعفرى ميگويد كتاب عمل شبانه روزى كه يونس بن عبد الرحمن تأليف نموده بود بحضرت امام حسن عسکرى بردم حضرت كتاب را نگاه كرد و بهمه جاى آن رسيدگى نمود آنگاه فرمود اين دين من و دين همه پدران من است و همه آن چه در اين كتاب است حقّ است

و كتاب سليم بن قيس عامرى هلالى كه بدست ابان بن أبى عياش رسيد و او آن كتاب را در محضر امام زين العابدين قرائت كرد حضرت فرمود سليم درست نوشته است و اين حديثى است كه ما آن را ميشناسيم

نجاشى گفته است كه كتاب، عبيد اللَّه بن على حلبى بمحضر امام صادق عرضه شد حضرت پاره‏اى از آن را تصحيح فرمود و ضمنا كتاب را نيز پسنديد.

اين روايات نمونه‏اى بود از عنايتى كه رهبران الهى شيعه به تأليف و تصنيف حديث داشتند و در نتيجه همين توجّه عدّه كثيرى از شاگردان اين مكتب كتابهائى در حديث نوشتند كه چهار صد جلد از آن‏ها كه به اصول اربعمائة خوانده مى‏شود و مورد اعتماد و استفاده علماء و دانشمندان متقدّم شيعه قرار گرفت.

سپس محدّثين عالى مقام شيعه موفّق شدند كه كتابهاى حديث پر ارزشى جمع آورى نموده و در دسترس عموم قرار دهند و از جمله شيخ المتقدّمين و رئيس المحدّثين ابى جعفر محمّد بن يعقوب كلينى متوفى ٣٢٨ و يا ٣٢٩ ه است كه كتاب بسيار نفيس و ارزنده كافى را تأليف فرمود و أبى جعفر محمّد بن على بن الحسين بن بابويه متوفى ٣٨١ كه كتاب من لا يحضره الفقيه را تأليف كرد و أبى جعفر محمّد بن حسن طوسى متوفى ٤٦٠ كه موفّق به تأليف دو كتاب تهذيب الاحكام و استبصار گرديد و اين كتاب‏ها بنام كتب اربعة سرآمد كتاب‏هاى حديث شيعه شد و آن اشتهارى را در نزد شيعه كسب نمود كه صحيح بخارى و مسلم در نزد عامه.

با اين تفاوت كه عامّه بطورى كه اشاره شد روايات صحيحين را در بست پذيرفته و حقّ هيچ گونه اعتراضى بخود در مورد آن روايات نميدهند.

ولى شيعه با كمال احترامى كه براى اين چهار كتاب قائل است بخود حق ميدهد كه همان طور كه در دلالت روايات حق اجتهاد و استنباط دارد و الزامى به تعبّد ب‏آنچه ديگران از آن روايت فهميده‏اند ندارد هم چنين نسبت بسند روايت حق رسيدگى و جرح و تعديل دارد چه بسا روايتى كه در اين كتاب‏هاى مقدّس نوشته شده است ولى علماء شيعه و متخصّصين در فنّ حديث نسبت بصدور آن از معصوم ترديد داشته و از درجه اعتبار ساقطش كرده‏اند.

و بعضى از علماء روايات كافى را طبق اصطلاح متأخّرين تقسيم كرده و از مجموع روايات‏اش كه در حدود شانزده هزار و دويست حديث است فقط پنج هزار و هفتاد و دو حديث را صحيح اصطلاحى دانسته و ٩٤٨٥ حديث را ضعيف و ١٤٤ حديث حسن و ١١٧٨ حديث موثّق و ٣٠٢ حديث را قوى شمرده است.

و اين امتيازى است مخصوص به دانشمندان شيعه هم چنان كه اين نيز افتخارى است از براى محدّثين شيعه كه هر چه بدست آنان از روايات رسيده است با كمال امانت در نقل در كتابهاى حديث ثبت كرده‏اند.

محدّث عظيم الشأن مجلسى با كمال تخصّص و اطلاعات وسيعى كه داشته است و در كتاب نفيس مرآت العقول كه شرح بر كتاب شريف كافى است تعداد قابل توجّهى از روايات كافى را از حيث سند تضعيف و از اعتبار ساقط نموده خود كتاب بحار الانوار را در ٢٤ مجلد نگاشته و اين ثروت عظيم علمى را از خود به يادگار گذاشته است و اين نبوده مگر از نظر اينكه محدّثين شيعه در مقام نقل حديث بر خود لازم ميديدند كه احاديث را بدون تصرف و دخالت ذوق و سليقه خود و يا رعايت جانب قدرتهاى وقت براى نسل آينده نگهدارى كنند چه بسا روايتى امروز از حيث سند و يا متن در نظر ما اعتبار ندارد و فردا در نظر دانشمندان با كشف قواعد جديدى اعتبار يابد و روايتى كه از براى فقيه ديروز قابل استفاده نبود مورد استفاده فقيه امروز قرار گيرد.

و به عبارت ديگر همان طور كه دانشمندان علوم مادّى رشته‏هاى تخصّصى دارند دانشمندان دينى نيز هر كدام در فنّى از فنون علم دين متخصّص‏اند.

مثلا بعضى محدّث است يعنى متخصّص در فنّ حديث ميباشد وظيفه چنين دانشمند اين است كه حديث را برحسب ذوق و سليقه خاصّى كه دارد جمع و تدوين و تبويب نمايد و محدّث خوب و ما هر كسى است كه در هر بابى از ابواب حديث تمام روايات وارده در آن باب را جمع آورى نمايد و هيچ روايتى را فرو گذار نكند.

و بعضى ديگر فقيه است و متخصّص در فقه است او پس از آنكه مدّتى به تحصيل علوم دينى اشتغال می يابد و قواعد دقيق و عميق اين علم را فرا گرفته و به درجه اجتهاد ميرسد براى استنباط احكام شرعى به همين كتابهاى حديث مراجعه ميكند و آنچه از ميان اين احاديث براى استنباط حكم مورد نظر مفيد است از لحاظ اعتبار سند و دلالت متن و نداشتن معارض و بقيّه قواعد فقهى استخراج ميكند و مورد عمل قرار ميدهد و هم چنين دانشمند فلسفى و يا كلامى و يا مفسّر و يا غير اينها.

به هر حال مراجعه به مجامع حديث وظيفه دانشمندان علوم اسلامى است و بس، آنهم نسبت به رشته تخصّصى خودشان ولى متأسفانه گاهى مشاهده مى‏شود كه افرادى به كتابهاى حديث مانند بحار و غيره مراجعه نموده و هر روايتى را كه ميخواهد به دلخواه خود از آن كتاب انتخاب ميكند و براى مقصدى كه دارد بدان استدلال ميكند بدون اينكه در فنّ حديث‏شناسى و علم رجال و رواة و فهم قواعد حديث از مجمل و مبيّن و خاص و عام و اطلاق و تقييد و غيره تخصّص داشته باشد و در نتيجه دچار خطا و اشتباه در فهم حديث ميگردد.

از دانشمندان اسلامى كه تخصّص در علم حديث داشتند، زحمت فراوانى را در حفظ و جمع آورى حديث متحمّل شده‏اند و در طول چندين قرن با كمال امانت ودايع خاندان رسالت را نگهدارى نموده‏اند.

محدّثين عالی مقام شيعه حتى در قرون اخيره كتابهاى ارزنده و پر بهائى در حديث تأليف نموده‏اند مانند ملا محسن فيض متوفى ١٠٩١ ه مؤلف كتاب وافى و محمّد بن الحسن الحرّ العاملى متوفى ١١٠٤ ه مؤلف كتاب وسائل الشيعه و رئيس المحدّثين مجلسى بزرگ محمّد باقر مؤلف كتاب بحار الانوار و سيد عبد اللَّه شبّر متوفى ١٣٤٦ مؤلف جامع الاحكام و حاج ميرزا حسين نورى صاحب كتاب مستدرك الوسائل متوفى ١٣٢٠ ه و محدّث قمى حاج شيخ عباس مؤلف سفينة البحار و ديگر دانشمندان عصر حاضر كه هر كدام در نشر اخبار و احاديث اهل بيت سهم عمده‏اى را دارند فجزاهم اللَّه عن اهل البيتعليهم‌السلام افضل الجزاء.

يكى از بزرگترين علماء اسلام و پيش‏تازان علم حديث شيخ جليل اقدم ابى جعفر محمّد بن- على بن الحسين بن بابويه قمى مؤلّف كتاب حاضر است كه مختصرى از شرح حالش در اين پيش گفتار نگاشته مى‏شود.

پدر صدوق‏ پدر بزرگوارش شيخ اقدم ابو الحسن علىّ بن الحسين بن موسى بن بابويه قمى است عالمى بود فقيه و محدّثى جليل صاحب مقامات باهرة و درجات عاليه

نامه‏اى از دربار امامت ابى محمّد امام حسن عسگرى در باره او شرف صدور يافته است كه تيمّنا و تبرّكا نقل ميكنيم‏


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90