امام صادقعليهالسلام
و گروهی از متصوفه
در حدود اوايل قرن دوم هجری دسته ای در ميان مسلمانان بوجود آمدند كه خود را زاهد و صوفی می ناميدند. آنان مدعی بودند كه از نعمتهای دنيا بايد دوری جست، آدم مؤمن نبايد جامه خوب بپوشد، يا غذای مطبوع بخورد و يا در مسكن عالی بنشيند. اينان ديگران را، كه می ديدند احيانا اين مواهب را مورد استفاده قرار داده اند، سخت تحقير و ملامت می نمودند.
يكی از اين برخوردها، برخورد ميان امام صادقعليهالسلام
و سفيان ثوری بود كه در كتب حديث آمده است. سفيان ثوری كه در مدينه می زيست، بر امام صادقعليهالسلام
وارد شد و او را ديد كه جامه سپيد و بسيار لطيف مانند پرده ء نازكی كه ميان سفيده ء تخم مرغ و پوست آن است، و آن دو را از هم جدا می سازد، پوشيده است. به عنوان اعتراض گفت:
اين جامه سزاوار تو نيست. تو نمی بايست خود را به زيورهای دنيا آلوده سازی. از تو انتظار می رود كه زهد بورزی و تقوی داشته باشی و خود را از دنيا دور نگه داشته باشی. امام: می خواهم با تو سخنی بگويم. خوب گوش كن كه از برای دنيا و آخرت تو مفيد است.
اگر راستی اشتباه كردی و حقيقت نظر اسلام را درباره ء اين موضوع نمی دانی، سخن من برای تو بسيار سودمند خواهد بود، اما اگر منظورت اين است كه در اسلام بدعتی احداث كنی و حقايق را وارونه و منحرف سازی، آن مطلب ديگری است و اين سخنان به تو سودی نخواهد داشت. ممكن است تو وضع ساده و فقيرانه رسول خداصلیاللهعليهوآلهوسلم
و اصحاب آن حضرت را در آن زمان پيش خود مجسم سازی و فكر كنی آن وضع يك نوع تكليف و وظيفه برای همه مسلمانان تا روز قيامت است كه بايد عين آن وضع را، الگوی زندگی خود قرار دهند و هميشه مسلمانان فقيرانه زندگی كنند.
اما من به تو می گويم كه رسول خدا در زمانی و محيطی زندگی می كرد كه فقر و تنگدستی بر افراد آن مستولی و غالب بود. عموم مردم از داشتن لوازم اوليه زندگی محروم بودند.
وضع خاص زندگی رسول اكرم و صحابه آن حضرت مربوط به شرايط زندگی رسول اكرم و صحابه آن حضرت، مربوط به شرايط زندگی عمومی آن روزگار بود، ولی اگر در عصری وسايل زندگی فراهم شد و شرايط بهره برداری از موهبتهای الهی موجود گشت، سزاوارترين مردم برای بهره برداری از آن نعمتها، نيكان و صالحان و مؤمنان هستند، نه فاسقان و بدكاران، مسلمانان هستند نه كافران، تو چه چيز در من عيب شمردی؟
به خدا قسم من در عين اينكه می بينی از نعمتها و موهبتهای الهی استفاده می كنم، از زمانی كه به رشد و بلوغ رسيده ام، شب و روزی بر من نمی گذرد، مگر آنكه مراقب هستم اگر حقی در مالم پيدا شود، فورا آن را به موردش برسانم و حقوق الهی كه در اموال من قرار گرفته است، به مصارف آن بپردازم.
سفيان نتوانست جواب منطق امام را بدهد. سرافكنده و شكست خورده بيرون رفت و به ياران و هم مسلكان خود پيوست و ماجرا را تعريف كرد. آنها تصميم گرفتند كه دسته جمعی بيايند و با امام مباحثه كنند. جمعی به اتفاق آمدند و گفتند: رفيق ما نتوانست خوب دلايل خودش را ذكر كند. اكنون ما آمده ايم با دلايل روشن خود، تو را محكوم سازيم.
امام: دليل های شما چيست؟ بيان كنيد.
جمعيت: دليل های ما از قرآن است.
امام: چه دليلی بهتر از قرآن، بيان كنيد، آماده شنيدن آنها هستم.
جمعيت: ما دو آيه از قرآن را بر مدعای خودمان و درستی مسلك مان كه اتخاذ كرده ايم می آوريم و همين ما را كافی است. خداوند در قرآن كريم در يك جا گروهی از صحابه را اينطور ستايش می كند در عين اينكه خودشان در تنگدستی و زحمتند، ديگران را بر خويش مقدم می دارند.
كسانی كه از صفت بخل در امان بمانند، آنهايند رستگاران.
در جای ديگر قرآن می فرمايد: در عين اينكه به غذا احتياج و علاقه دارند، آن را به فقير و يتيم و اسير می خورانند.
همين كه سخنانشان به اينجا رسيد، يك نفر كه در حاشيه مجلس نشسته بود و به سخنان آنها گوش فرا می داد، گفت: آنچه من تا كنون فهميده ام، اين است كه شما خودتان هم به سخنان خود عقيده نداريد، شما اين حرفها را وسيله قرار داده ايد تا مردم را به مال خويش بی علاقه كنيد تا به شما بدهند وشما عوض آنها بهره مند شويد، لهذا عملا ديده نشده كه شما از غذاهای خوب احتراز و پرهيز داشته باشيد.
امام: عجالة اين حرفها را رها كنيد، اينها فايده ندارد. بعد رو به جمعيت كرد و فرمود: اول بگوييد آيا شما كه به قرآن استدلال می كنيد، محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را تشخيص می دهيد يا نه؟ هر كس از اين امت كه گمراه شد، از اين نظر بود كه بدون اينكه اطلاعات صحيحی از قرآن داشته باشد، به آن تمسك كرد.
امام: بدبختی شما هم از همين است. احاديث پيغمبر هم مثل آيات قرآن است، اطلاع و شناسايی كامل لازم دارد. اما آياتی از قرآن خواندی، اين آيات بر حرمت استفاده از نعمتهای الهی هيچ نوع دلالت ندارد.
اين آيات مربوط به گذشت و بخشش و ايثار است، قومی را ستايش می كند كه در وقت معينی ديگران را بر خود مقدم داشتند و مالی را كه بر خودشان حلال بود به ديگران دادند و اگر نمی دادند گناهی و خلافی مرتكب نشده بودند خداوند به آنها امر نكرده بود كه بايد چنين كنند و البته در آن وقت نهی هم نكرده بود كه نكنند، آنان به حكم عاطفه و احساس خود را در تنگدستی و مظيقه گذاشتند و به ديگران دادند.
خداوند به آنان پاداش خواهد داد. پس اين آيات با مدعای شما تطبيق نمی كند زيرا شما مردم را منع می كنيد و ملامت می نماييد بر اينكه از مال خودشان نعمتهايی كه خداوند به آنها ارزانی داشته استفاده كنند.
آنها آن روز آنطور بذل و بخشش كردند ولی بعد در اين زمينه دستور كامل و جامعی از طرف خداوند رسيد كه حدود اين كار را معين كرد و البته اين دستور كه رسيد ناسخ عمل آنهاست ما بايد تابع اين دستور باشيم نه تابع آن عمل.
خداوند بر اصلاح حال مومنين و بواسطه رحمت خاص خويش نهی كرد كه شخص خود و عائله شخص ضعيفان و خردسالان و پيران فرتوت پيدا می شوند كه طاقت و تحمل ندارند. اگر بنا شود كه من گرده نانی كه در اختيار دارم انفاق كنم عائله من كه عهده دار آنها هستم تلف خواهند شد لهذا رسول اكرم می فرمايد: كسی كه چند دانه خرما يا چند قرص نان يا چند دينار دارد و قصد انفاق آنها را دارد در درجه اول بر پدر و مادر خود بايد انفاق كند و در درجه دوم خودش و زن و فرزندش و در درجه سوم خويشاوندان و برادران مومنش و در درجه چهارم خيرات و مبرات.
اين چهارمی بعد از همه آنهاست رسول اكرمصلیاللهعليهوآلهوسلم
وقتی كه شنيد مردی از انصار مرده و كودكان صغيری از او باقی مانده و او دارائی مختصر خود را در راه خدا داده است فرمود: اگر قبلا به من اطلاع داده بوديد، نمی گذاشتم او را در قبرستان مسلمين دفن كنند او كودكانی باقی گذارد كه دستشان پيش مردم دراز باشد.
پدرم امام باقر برای من نقل كرد كه رسول خدا فرموده است هميشه در انفاقات خود از عائله خود شروع كنيد به ترتيب نزديكی كه هر كه نزديكتر است مقدمتر است.
علاوه بر همه اينها در نص قرآن مجيد از روش و مسلك شما نهی می كند آنجا كه می فرمايد: پارسايان كسانی هستند كه در مقام انفاق و بخشش نه تندروی می كنند و نه كندروی راه اعتدال و ميانه را پيش می گيرند.
آيات زيادی از قرآن نهی می كند از اسراف و تندروی در بذل و بخشش، همان طور كه از بخل و خست نهی می كند قرآن برای اين كار، حد وسط و ميانه روی را تعيين كرده است نه اينكه انسان هر چه دارد به ديگران بخشد و خودش تهی دست بماند آنگاه دست به دعا بردارد كه خدايا به من روزی بده. خداوند اين چنين دعائی را هرگز مستجاب نمی كند زيرا پيغمبر اكرم فرمود: خداوند دعای چند دسته را مستجاب نمی كند:
الف - كسی كه از خداوند بدی برای پدر و مادر خود بخواهد.
ب - كسی كه مالش را به قرض داده و از طرف شاهد و گواه و سندی نگرفته باشد و او مال را خورده است حالا اين شخص دست به دعا برداشته از خداوند چاره می خواهد. البته دعای اين آدم مستجاب نمی شود، زيرا او به دست خودش راه چاره را از بين برده و مال خويش را بدون سند و گواه به او داده است.
ج - كسی كه از خداوند دفع شر زنش را بخواهد زيرا چاره اين كار در دست خود شخص است او می تواند اگر واقعا از دست اين زن ناراحت است عقد ازدواج را با طلاق فسخ كند.
د - آدمی كه در خانه خود نشسته و دست روی دست گذاشته و از خداوند روزی می خواهد. خداوند در جواب اين بنده طمعكار می گويد: بنده من مگر نه اينست كه من راه حركت و جنبش را برای تو باز كرده ام مگر نه اينست كه من اعضاء و جوارح صحيح به تو داده ام؟
به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل داده ام كه ببينی و بشنوی و فكر كنی و حركت نمايی و دست بلند كنی؟ در خلقت همه اينها هدف و مقصودی در كار بوده شكر اين نعمتها به اينست كه تو اينها را به كار واداری. بنابراين من بين تو و خودم حجت را تمام كرده ام كه در راه طلب گام برداری و دستور مرا راجع به سعی و جنبش اطاعت كنی، و بار دوش ديگران نباشی.
البته اگر با مشيت كلی من سازگار بود به تو روزی وافر خواهم داد اگر هم به علل مصالحه زندگی تو توسعه پيدا نكرد البته تو سعی خود را كرده و وظيفه خود را انجام داده ای و معذور خواهی بود.
ه - كسی كه خداوند به او مال و ثروت فراوان داده و او با بذل و بخشش های زياد آنها را از بين برده است و بعد دست به دعا برداشته كه خدايا به من روزی بده، خداوند در جواب او می گويد: مگر من به تو دستور نداده ام كه در بخشش بايد ميانه روی كرد...؟ مگر من از بذل و بخششهای بی حساب نهی نكرده بودم؟
و - كسی كه درباره قطع رحم دعا كند و از خداوند چيزی بخواهد كه مستلزم قطع رحم است (يا كسی كه قطع رحم كرده بخواهد درباره موضوعی دعا كند).
خداوند در آيات قرآن كريم مخصوصا به پيغمبر خويش طرز و روش بخشش را آموخت زيرا داستانی واقع شد كه مبلغی طلا پيش پيغمبر بود و او می خواست آنها را به مصرف فقرا برساند، و ميل نداشت حتی يكشب آن پول در خانه اش بماند لهذا در يك روز تمام طلاها را به اين و آن داد.
بامداد ديگر سائلی پيدا شد و با اصرار از پيغمبر كمك خواست، پيغمبر هم چيزی در دست نداشت كه به سائل بدهد از اينرو خيلی ناراحت و غمناك شد. اينجا بود كه آيه قرآن نازل شد و دستور كار را داد. آيه آمد: نه دستهای خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش كه بعد تهيدست بمانی و مورد ملامت فقرا واقع شوی.
اينها است احاديثی كه از پيغمبر رسيده آيات قرآن هم مضمون اين احاديث را تأييد می كند و البته كسانی كه اهل قرآن و مومن به قرآنند به مضمون آيات قرآن ايمان دارند.
به ابوبكر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصيتی بكن گفت: يك پنجم مالم انفاق شود و باقی متعلق به ورثه باشد و يك پنجم كم نيست، ابوبكر به يك پنجم وصيت كرد و حال آنكه مريض حق دارد در مرض موت تا يك سوم هم وصيت كند و اگر می دانست بهتر اينست كه از تمام حق خود استفاده كند، به يك سوم وصيت می كرد.
سلمان و ابوذر را كه شما به فضل و تقوی و زهد می شناسيد، سيره و روش آنها هم همين طور بود كه گفتم. سلمان وقتی كه نصيب سالانه خويش را از بيت المال می گرفت به اندازه يك سال مخارج خود - كه او را به سال ديگر برساند - ذخيره می كرد.
به او گفتند: تو با اين همه زهد و تقوی در فكر ذخيره هستی؟ شايد همين امروز يا فردا بميری و به آخر سال نرسی او در جواب می گفت: شايد هم نمردم، چرا شما فرض مردن را صحيح می دانيد يك فرض ديگر هم وجود دارد و آن اينكه زنده بمانم و اگر زنده بمانم خرج دارم و حوائجی دارم، ای نادانها شما از اين نكته غافليد كه نفس انسان اگر به مقدار كافی وسيله زندگی نداشته باشد در اطاعت حق كندی و كوتاهی می كند، و نشاط و نيروی خود را در راه حق از دست می دهد و همين قدر كه مقدار كافی وسيله فراهم شد آن را می گيرد.
و اما ابوذر، وی چند شتر و چند گوسفند داشت كه از شير آنها استفاده می كرد و احيانا اگر ميلی در خود به خوردن گوشت می ديد يا مهمانی برای او می رسيد يا ديگران را محتاج می ديد از گوشت آنها استفاده می كرد و اگر می خواست به ديگران بدهد، برای خودش نيز برابر ديگران سهمی منظور می كرد. چه كسی از اينها زاهدتر بود؟
پيغمبر درباره آنها چيزها گفت كه همه می دانند، هيچ گاه اين اشخاص تمام دارايی خود را به نام زهد و تقوی از دست ندادند، و از اين راهی كه شما امروز پيشنهاد می كنيد كه مردم از هر چه دارند صرف نظر كنند و خود و عائله خود را در سختی بگذارند نرفتند.
من به شما رسما اين حديث را كه پدرم از پدر و اجدادش از رسول خدا نقل كرده اند اخطار می كنم. رسول خدا فرمود: عجيب ترين چيزها حالی است كه مومن پيدا می كند كه اگر بدنش با مقراض قطعه قطعه بشود برايش خير و سعادت خواهد بود و اگر ملك شرق و غرب به او داده شود باز برايش خير و سعادت است.
خير مؤمن در گرو اين نيست كه حتما فقير و تهيدست باشد، خير مؤمن ناشی از روح ايمان و عقيده اوست زيرا در هر حالی از فقر و تهيدستی يا ثروت و بی نيازی واقع شود، می داند در اين حال وظيفه ای دارد و آن وظيفه را به خوبی انجام می دهد اينست كه عجيب ترين چيزها حالتی است كه مؤمن به خود می گيرد كه همه پيشامدها سختی و سستيها برايش خير و سعادت می شود.
نمی دانم همين مقدار كه امروز برای شما گفتم كافی است يا بر آن بيفزايم؟ هيچ می دانيد در صدر اسلام، آن هنگام كه عده مسلمانان كم بود، قانون جهاد اين بود كه يك نفر مسلمان، در برابر ده كافر ايستادگی كند، و اگر ايستادگی نمی كرد گناه و جرم و تخلف محسوب می شد ولی بعد كه امكانات بيشتری پيدا شد، خداوند به لطف و رحمت خود تخفيف بزرگی داد و اين قانون را را به اين نحو تغيير داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه فقط در برابر دو كافر ايستادگی كند و نه بيشتر.
از شما مطالبی راجع به قانون قضا و محاكم قضائی اسلامی سوال می كنم: فرض كنيد يكی از شما در محكمه هستيد و موضوع نفقه زن او در بين است و قاضی حكم می كند كه نفقه زنت را بايد بدهی در اينجا چه می كند؟ آيا عذر می آورد كه بنده ء زاهد هستم و از متاع دنيا اعراض كرده ام؟ آيا اين عذر موجه است؟
آيا به عقيده شما حكم قاضی به اينكه بايد خرج زنت را بدهی مطابق حق و عدالت است يا آن كه ظلم و جور است؟ اگر بگوييد اين حكم ظلم و ناحق است، يك دروغ روشن گفته ايد و به همه اهل اسلام با اين تهمت ناروا جور و ستم كرده ايد و اگر بگوييد حكم قاضی صحيح است، پس عذر شما باطل است و قبول داريد كه طريقه و روش شما باطل است.
مطلب ديگر موردی است كه مسلمانان در آن موارد يك سلسله انفاق های واجب يا غير واجب انجام می دهند، مثل زكات يا كفاره، حالا اگر فرض كنيم معنای زهد اعراض از زندگی و احتياجات زندگی است و فرض كنيم همه مردم مطابق دلخواه شما زاهد شدند و از زندگی و ما يحتاج آن رو گرداندند، پس تكليف كفارات و صدقات واجبه چه می شود؟
تكليف زكات های واجب - كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غيره تعلق می گيرد چه می شود؟ مگر نه اينست كه اين صدقات فرض شده كه تهيدستان زندگی بهتری پيدا كنند، و از مواهب زندگی بهره مند شوند، اين خود می رساند كه هدف دين و مقصود از اين مقررات رسيدن به مواهب زندگی و بهره مند شدن از آن است.
و اگر مقصود و هدف دين، فقير بودن بود و حد اعلای تربيت دينی اين بود كه بشر از متاع اين جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بيچارگی زندگی كند پس فقرا به آن هدف عالی رسيده اند و نمی بايست به آنان چيزی داد تا از حال خوش و سعادتمندانه خود خارج شوند و آنان نيز چون غرق در سعادتند نبايد بپذيرند.
اساسا اگر حقيقت اين است كه شما می گوييد شايسته نيست كه كسی مالی را در كف نگاه دارد بايد هر چه به دستش می رسد همه را ببخشد و ديگر محلی برای زكات باقی نمی ماند.
پس معلوم شد كه شما بسيار طريقه زشت و خطرناكی را پيش گرفته ايد و به سوی بد مسلكی مردم را دعوت می كنيد، راهی را كه می رويد و مردم ديگر را هم به آن می خوانيد، ناشی از جهالت به قرآن و اطلاع نداشتن از قرآن و از سنت پيغمبر و از احاديث او است.
اينها احاديثی نيست كه قابل تشكيك باشد، احاديثی است كه قرآن به صحت آنها گواهی می دهد ولی شما احاديث معتبر پيش پيغمبر را اگر با روش شما درست در نيايد رد می كنيد، و اين خود نادانی ديگری است.
شما در معانی آيات قرآن و نكته های لطيف و شگفت انگيزی كه از آن استفاده می شود تدبر نمی كنيد فرق بين ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمی دانيد. امر و نهی را تشخيص نمی دهيد؟
جواب مرا راجع به قصه سليمان بن داود بدهيد كه از طرف خداوند ملكی را مسئلت كرد كه برای كسی بالاتر از آن ميسر نباشد. خداوند هم چنان ملكی به او داد البته سليمان جز حق نمی خواست نه خداوند در قرآن و نه هيچ فرد مؤمنی اين را بر سليمان عيب نگرفت كه چرا چنين ملكی را در دنيا خواسته.
همچنين است داود پيغمبر كه قبل از سليمان بود. و همچنين است داستان يوسف كه به پادشاه رسما می گويد خزانه داری را به من بده كه من هم امينم و هم دانای كار. بعد كارش به جايی رسيد كه امور كشور داری مصر تا حدود يمن، به او سپرده شد. و از اطراف و اكناف در اثر قحطی كه پيش آمد آمدند و آذوقه می خريدند و بر می گشتند.
و البته نه يوسف ميل به عمل ناحق كرد و نه خداوند در قرآن اين كار را بر يوسف عيب گرفت. همچنين است قصه ذوالقرنين كه بنده ای بود كه خداوند را دوست می داشت. و خدا نيز او را دوست می داشت اسباب جهان در اختيارش قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان شد.
ای گروه، از اين راه ناصواب دست برداريد و خود را به آداب واقعی اسلام متادب كنيد. از آنچه خداوند امر و نهی كرده تجاوز نكيند، و از پيش خود دستور نتراشيد. در مسائلی كه نمی دانيد مداخلی نكنيد. علم آن مسائل را از اهلی بخواهيد.
در صدد باشيد كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام باز شناسيد. اين برای شما بهتر و آسانتر و از نادانی دور تر است. جهالت را رها كنيد كه طرفدار جهالت زياد است. به خلاف دانش كه طرفدار كمی دارد. خداوند از هر صاحب دانشی دانشمندتر است.