۱۱ و ۱۲. سفاح عباسی و منصور دوانيقی
ربيع دوم سال ۱۳۲ هجری سال سقوط حكومت اموی و آغاز حكومت فرزندان عباسی عموزادگان نزديك امام صادقعليهالسلام
می باشد كه نخست با كمك و پشتيبانی علويان بر سر كار آمدند ولی پس از اشغال حكومت از دشمنان خونی آنان شدند. نخستين حاكم آنان عبد الله پسر محمد نوه ء ابن عباس صحابی و مفسر معروف می باشد.
و مدت حكومت او در حدود ۴ سال طول كشيد تا در ماه ذيحجه سال ۱۳۶ از دنيا رفت او در نخستين خطابه افتتاحيه در مسجد كوفه خود را سفاح و خونريز ناميد و عزت الهی را مخصوص خود و خاندانش دانست و به غلط همه ی عباسيان را اهل البيت ناميد و گفت كه خداوند در قرآن آنان را از هر پليدی پاك و منزه گردانيده است و اين حقيقت را كه علويان برای خلافت شايسته ترند منكر شد.
در دوران او حزب بزرگ هاشمی كه در دوران بنی اميه خاصيت سياسی داشتند اكنون به علويان و عباسيان تقسيم شده بود كشمكش گروهی شكل جديدی به خود گرفته بود ديگر منازعه بين سلسله غاصب و مخالف مشروع آن نبود بلكه دو دسته از بنی هاشم كه هر دو خود را مشروع و قانونی می دانست و ديگری را نفی می كرد با هم كشمكش داشتند.
دو نامه گويا و بيانگر مشی عملی روز در اينجا بی مناسبت نيست دو نامه ای كه از طرف دو نماينده علويان و عباسيان ميان همديگر رد و بدل شده است آورده باشيم تا اساس منازعات و خط فكر و مشی عملی آن دو روشن تر گردد:
محمد النفس الزكيه جدی ترين رقيب علوی در نامه ای به منصور می نويسد: پدر و مادرم علیعليهالسلام
وصی و امام بود، چگونه است كه تو ميراث او را به خود نسبت می دهی، در حالی كه ما هنوز زنده ايم؟ تو خود بهتر می دانی كه در ميان هاشميان هيچكس وجود ندارد كه خصائص و افتخاراتش با ما، اعقاب و اهداف ما در گذشته و حال قابل مقايسه باشد.
ما اولاد فاطمه دختر پيامبر خدا هستيم در حالی كه شما چنين نيستيد ما فرزندان دختر پيامبر اسلام هستيم، در حالی كه شما چنين امتيازی را نداريد من هم اتفاقا واسطه طلائی در نسل بنی هاشم و بهترين آنها از نظر والدين (نسبی) هستم مادرم نارسی نبوده و از ناحيه مادری برده زاده نيز نيستم.
من تبار به پيامبر می رسانم در بين اجداد پدريم اكثريت اهل بهشت و اقليت دوزخی اند بنابراين من پسر بهترين مردم با فضيلت اسلام هستم.
و اما در باره عفو عمومی كه به من اعطا كرده ای آيا می توانم بپرسم چه نوع عفو عمومی است؟ آيا مانند همان است كه ابن هبيره به عمويت عبد الله بن علی و يا به ابومسلم داده است؟ از اين نامه روشن می شود كه محمد النفس الزكيه بر اساس اينكه جدش علیعليهالسلام
وصی و امام است احقاق حق می كند سپس اين حقيقت را با تكيه بر محيط ولادت، نسب تأييد می بخشد.
پاسخ منصور مطالعه پاسخ منصور و نوع استدلال او در توجيه رهبری خويش بسيار روشنگر است: نامه شما را دريافت داشتم، تو بزرگترين افتخار ما را در دوران جاهليت يعنی توزيع آب در ميان حجاج و پاسداری چاه زمزم می دانی و متوجه هستی كه در ميان همه برادران، اين امتيازها تنها نصيب عباس بود و پدرت علی در رابطه با اين امتياز با ما دادخواهی كرد ولی عمر به نفع ما قضاوت كرد به حدی كه اين امتياز در زمان جاهليت و در دوران اسلام همواره در اختيار ما بوده است.
بزرگترين غرور و مايه افتخار شما بر پايه نسل مادريتان قرار دارد كه آن هم تنها افراد ناآگاه و معمولی را می فريبد نه همه را خداوند زنان را همچون عموها، پدرها و پدرشوهرها و خويشان معتبر و آبرومند ديگر خلق نكرده است و اما در مورد دعوی شما بر اينكه پسر فرستاده ء خدائيد.
خداوند متعال چنين ادعائی را مردود دانسته است جائی كه می گويد: محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست بلكه او فرستاده ی خدا و خاتم پيامبران است.
درست است شما فرزند دختر او هستيد همانا اين خويشاوندی نزديكی است ولی او زن بود و می تواند وارث باشد و نمی تواند امام گردد بنابر اين چگونه از طريق او می توان امامت را به ارث برد؟
تو می دانی كه پس از مرگ پيامبر خدا، هيچ پسری از اولاد عبد المطلب به جز عباس زنده نماند و عباس به عنوان عموی پيامبر، وارث امامت شد، از آن پس شماری از بنی هاشم مدعی خلافت شدند ولی هيچكس جز اعقاب عباس بدان دست نيافت، بنابراين، سقايه (آب دادن) وميراث پيامبر، علاوه بر خلافت متعلق به او و خاندان او می باشد و در دست، آنان باقی خواهد ماند. زيرا عباس وارث و وصی هر افتخار و تقوائی است كه در زمان جاهليت و اسلام وجود داشته است.
نويسنده كتاب تشيع در مسير تاريخ استناج می كند: اين نامه مهمترين سند درك خط فكری عباسيان را نشان می دهد و در بررسی محتوای آن به نكات برجسته ای برمی خوريم:
۱. او به قانون مرسوم عرب كه پس از مرگ پدر عمو جای او را می گيرد متوسل می شود.
۲. او تكيه ی خاصی بر قضاوت عمر به نفع عباس می كند و از اين رو به قدرت خليفه دوم به همان ترتيب اتكای اصحاب الحديث تأكيد دارد.
۳. عباس به عنوان عموی پيامبر شايستگی بيشتری، به وراثت پيامبر داشت تا علی، عموزاده ء او.
۴. او هر گونه احقاق حق را از طريق فاطمه به عنوان زن رد می كند.
۵. جای تعمق است هر دو (محمد النفس الزكيه ومنصور) در دعاوی خود به استدلالات دوران جاهليت، بر می گردند و سابقه آن زمان را برای دوران اسلامی افتخارآميز می دانند.
تحليل سياسی بنی عباس پس از آنكه با دستياری و كمك علويان حكومت بنی اميه را ساقط كردند و خود بر اريكه ی حكومت تكيه زدند به سوی بنی فاطمه برگشتند و با تمام نيرو برای از بين بردن خاندان رسالت كوشيدند.
عده ای را گردن زدند و جمعی را زنده به گور ساختند و دسته ای را در ميان ديوارها گذاشتند، خانه امام ششم را آتش زدند و چند بار خودش را به عراق جلب نمودند. بدين سبب در اواخر زندگی امام ششمعليهالسلام
تقيه شديدتر گرديد و آن حضرت چون تحت مراقبت شديدی بود جز خواص شيعه را نمی پذيرفت و بالاخره بوسيله منصور خليفه دوم عباسی مسموم و شهيد گرديد.
خصيصه كلی كه از مطالعه تاريخ خلفای عباسی به دست می آيد اينست كه آنان هر چه در آزار و اذيت پيشوايان معصومعليهالسلام
بيشتر می كوشيدند و به شيعيان سخت تر می گرفتند روز به روز شماره ء پيروان آنان بيشتر و ايمانشان محكم تر می شد و سازمان خلافت در انظار آنان يك دستگاه پليد و منفور جلوه گر می گشت و اين مطلب عقده ء درونی شده بود كه پيوسته خلفای معاصر را رنج می داد و در حقيقت آنان را زبون و بيچاره می ساخت.