تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام0%

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام

نویسنده: علامه محمد تقی جعفری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 10098
دانلود: 3701

توضیحات:

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 28 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10098 / دانلود: 3701
اندازه اندازه اندازه
تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام

تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام

نویسنده:
فارسی

نام کتاب:تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام

نويسنده : علامه محمد تقى جعفرى قدس سرّه

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه

انتشارات پيام آزادى، با هدف نشر و ترويج معارف عميق اسلامى و انسانى در جامعه، مصمم شد تا به چاپ و انتشار مباحث موضوعى استخراج شده، از مجموعه ترجمه و تفسير نهج البلاغه، اثر بى نظير و ماندگار حكيم فرزانه، علامه محمد تقى جعفرى قدس سره عليه السلام اقدام كند.

اين اقدام در شرايطى كه دخالت افراد غير متخصص در مباحث اسلامى امرى رايج شده است، ضرورت بيشترى يافته است. اين روزها در سمينارها، كنفرانسها و مصاحبه ها، هر كس به خود حق مى دهد بدون هر گونه صلاحيت علمى، آيات قرآن و معارف اسلامى را تفسير به راى كند و با حذف صدر و ذيل يك آيه، اهداف شخصى و جناحى خود را به جامعه تحميل كند. و اين شيوه مذموم سر منشاء بعضى انحرافات فكرى براى جامعه خواهد شد. لذا در چنين زمانى رسالت عالمان واقعى در تبين صحيح و درست معارف اسلامى بيش از پيش اهميت مى يابد.

براى مقابله با اين بدعتهاى ناروا نشر و ترويج معارف اصيل اسلامى، آن هم از رشحات قلم و بيان علمايى همچون زنده ياد علامه جعفرى، از اهم وظايف مراكز فرهنگى است، زيرا آنچه باعث حركت صحيح جامعه در مسير مستقيم است، آگاهى و شناخت دقيق مردم از مبانى و معارف انسان ساز اسلام است، و شناختى اين چنين جز با استمداد از انديشه ژرف بينان و هستى شناسان همه جانبه نگر و خدا جويان موحد ميسر نيست. به راستى كه انديشه هاى درخشان و فروزان اين بزرگان، مجالى به آشوب طلبان فتنه جو، و باطل گرايان حق نما و شبهه جويان قدرت پرست نمى دهد و آثار باقى مانده از اين بزرگان اجازه ظهور انديشه هاى التقاطى و فريبكارانه را از صاحبان زر و تزوير مى گيرد تا سلامت انديشه و وجدان جامعه در معرض خطر واقع نشود.

علامه جعفرى قدس سره يكى از همين ژرف بينان و باطل ستيزان و از خاصه ى اولياء محسوب مى شد كه به موضوعات مورد ابتلاى جامعه از منظرى والا مى نگريست و دل نگرانى او براى جامعه، به ويژه جوانانى كه در معرض امواج طوفانى فتنه هاى شيادان فكر بودند، تا آخرين روزهاى حيات پر بارش عيان و آشكار بود. آثار ماندگار آن زنده ياد در ابعاد گوناگون مبين همين معناست.

اميد مى رود كه مجموعه ى در قلمرو معرفت، همراه با آگاهى دهى، نقش موثرى در ژرف بينى مسايل جدى حيات انسانى داشته باشد، ژرفايى كه اولياء و ارباب دين در راه ايجاد آن و بر پايى مدينه فاضله از هيچ كوششى فرو گذار نكردند.

انشاءالله اى بنى، انى و ان لم اكن عمرت عمر من كان قبلى، فقد نظرت فى اعمالهم، و فكرت فى اخبارهم، و سرت فى آثارهم، حتى عدت كاحدهم. بل كانى بما انتهى الى من امورهم قد عمرت مع اولهم الى آخرهم، فعرفت صفو ذلك من كدره، و نفعه من ضرره. [ نهج البلاغه، نامه ى شماره ى ٣١. ]

فرزندم، اگر چه من به اندازه ى همه ى گذشتگان عمر نكرده ام، با اين حال در كارهاى آنان نگريستم و در اخبار آنان انديشيدم و در آثارشان سير نمودم، به طورى كه مانند يكى از آنان گشته ام. بلكه از آن نظر كه اطلاع از عموم سر گذشتشان پيدا كردم، گويى با همه آن مردم از اولين تا آخرين افراد آنان زندگى كرده ام و صاف آن را از تيره اش و نفع آن را از ضررش شناختم.

فلسفه تاريخ در نهج البلاغه

در مواردى متعدد از نهج البلاغه و قرآن مجيد، حاكميت قانون در هر دو قلمرو حيات فردى و اجتماعى تصريح شده است. از آيات قرآنى و جملات نهج البلاغه به خوبى مى توان فهميد كه تحولات و رويدادهايى كه در فرد و اجتماع به جريان مى افتد، تصادفى و بى علت و به عبارت كلى تر خارج از قانون نيست. از آيات قرآنى و جملات نهج البلاغه اين معنى را مى توان به عنوان يك حقيقت پذيرفت كه واقعيت چنان نيست كه انسان ها، حتى ديگر جانداران و موجودات بى جان، به حال خود رها شده باشند و در مجراى هستى، هيچ چيز شرط هيچ چيز نبوده باشد.

يك انسان، حتى با حداقل آگاهى، مى داند كه اگر بخواهد گرسنگى خود را مرتفع كند، حتما بايد غذا بخورد. او نمى تواند كارى انجام بدهد كه اصلا گرسنه نشود و يا اگر گرسنه شد، با خوابيدن يا راه رفتن خود را سير كند! يك انسان، حتى با حداقل آگاهى، مى داند كه نمى تواند حتى به اندازه ى يك دقيقه، در زمان رويارويى زمين با خورشيد تغييرى ايجاد كند. به عبارت جامع تر، اگر در اين جهانى كه ما زندگى مى كنيم، يك حادثه، اگر چه ناچيز، مستثنى از قانون بوده باشد، به دليل پيوستگى شديدى كه در همه ى اجزاى جهان و ميان روابط آنها وجود دارد، در هر موقعيتى احتمال بروز هر حادثه اى ممكن خواهد بود. در اين فرض، اگر حيات انسانى بتواند ادامه پيدا كند كه امكان پذير نيست ، نه مى تواند علمى به دست بياورد و نه مى تواند اراده اى داشته باشد، بلكه به طور كلى هيچ حركتى از انسان امكان پذير نخواهد بود مگر آن چه كه تصادفات پيش بياورد!

همان ملاكى كه عالم هستى را قانونى كرده است

همان ملاكى كه عالم هستى را قانونى كرده است، تاريخ بشر را نيز قانونى كرده است.

در اثبات قانونى بودن هر دو قلمرو جهان، احتياجى به بحث و اثبات مشروح وجود ندارد. همين مقدار كافى است بدانيم كه اگر جريان قانون در دو قلمرو مزبور را منكر شويم، يا مورد ترديد قرار بدهيم، مى توانيم بگوييم كه همين الان، اين كلمات را كه من روى كاغذ مى آورم، هر يك از آنها هواپيمايى شده، در فضا به پرواز درمى آيند و سپس بر مى گردند و در همين صفحه جاى خود را اشغال مى كنند!

آنچه كه اهميت دارد و بايد مورد دقت يك متفكر درباره ى فلسفه ى تاريخ قرار بگيرد، اين است كه آيا حيات انسانى و شئون و پديده هاى آن، در جهانى كه در آن زندگى مى كند، در نظامى سيستم بسته است؟ گروهى از اين نظر، دفاع جدى مى كنند و مى گويند: انسان موجودى است كه چه در حال زندگى فردى و چه در حال زندگى اجتماعى، در مدار بسته اى از قوانين قرار گرفته است كه نمى تواند خود را از آن مدار بيرون بكشد. همچنان كه يك موجود غير انسانى، اعم از جاندار و بى جان، همواره در موقعيت هاى مشخص و در مدارهايى از قوانين به وجود خود ادامه مى دهند.

نظريه ى دوم مى گويد: حيات انسانى و شئون و پديده هاى آن را به هيچ وجه نمى توان با موجودات ديگر مقايسه كرده و بگوييم كه انسان، هم مانند آن موجودات، اسير دست بسته ى قوانين حتمى است. بلكه انسان موجودى است آگاه و داراى عقل و اختيار و قدرت و پيش بينى و اكتشاف و فرصت شناسى و غير ذلك، كه هيچ يك از آنها در ديگر موجودات وجود ندارد. انسان اين همه صفات مهم و استعدادهاى عالى و سازنده را در اشباع حس خودخواهى و منفعت طلبى خويش به كار مى گيرد. از آن رو كه خود خواهى و طرق اشباع آن، در صورت قدرت انسان، هيچ حد و مرز قانونى را به رسميت نمى شناسد، لذا نمى توان تاريخ بشرى را كه تشكيل دهنده ى آن همين انسان ها هستند، با فلسفه و قانونى خاص توجيه كرد.

بايد بدانيم همان اندازه كه نظريه ى اول به جهت افراط در تفسير مبناى تاريخ، مرتكب خطا مى شود، نظريه ى دوم هم كه جريان قوانين بر انسان ها را منكر مى شود، راه غلطى را در پيش گرفته است. لذا مى پردازيم به بيان نظريه ى سوم كه مطلوبيت آن نه تنها به دليل اعتدالى است كه در آن نهفته است، بلكه به دليل داشتن حقيقتى است كه هم جريان سر گذشت بشرى در طول تاريخ، و هم روش علمى مربوط به وجود انسان ها با تمامى ابعادش آن را تاييد مى كند.

نظريه ى سوم. چنان كه سرنوشت يك دانه گندم با چگونگى تفاعلاتى كه آن دانه با ديگر مواد خواهد داشت، تعيين مى شود، همان طور بعدى از انسان هم در مجراى وجود طبيعى خود، كيفيت خود را از تفاعل با مواد و رويدادهايى كه انجام مى دهد، بروز مى دهد. اگر دانه ى گندم در نظامى سيستمى باز از طبيعت قرار بگيرد، و عواملى كه در آن نظام بتوانند با دانه ى گندم ارتباط تفاعلى بر قرار كنند، نامحدود بوده باشند، قطعى است كه ما نخواهيم توانست سرنوشت آن دانه ى گندم را در هر حال و در هر موقعيتى مشخص كنيم. همين طور است وضع طبيعى انسان، چه در حال انفرادى و چه در حال زندگى دسته جمعى. اگر انسان در نظامى سيستمى باز قرار بگيرد، قطعى است كه ما به هيچ وجه نخواهيم توانست سرنوشت قطعى وضع طبيعى انسان را در هر حال و موقعيتى مشخص كنيم. حال كه وضع طبيعى انسان، كه امكان بستن آن در نظام سيستم مجموعى متشكل، مخالف ماهيت آن است، چگونه مى توان انسان را با داشتن آگاهى و خرد و اختيار كه رشد خود را در افزايش آنها مى داند، در نظامى سيستمى بسته قرار داد و براى او حتميت ها و ضرورت هايى را تعيين كرد كه در همه ى احوال و در همه ى موقعيت ها با دست بسته در برابر آن حتميت ها و ضرورت تسليم شود! ما در طول قرون و اعصار، نه تنها متفكرى را نديديم كه سرنوشت قطعى و دقيق و مشخص آينده ى جامعه ى خود را با دلايل علمى و قانع كننده پيشگويى كند، بلكه هيچ روش منطقى هم براى چنين پيش بينى ارائه نشده است. دليل اين ناتوانى، مستند به باز بودن نظام سيستم وجودى انسان در هر دو بعد طبيعى و روانى اوست، كه در جهانى با جريان نظام باز زندگى مى كند. معناى باز بودن نظام وجودى انسان و جهانى كه در آن زندگى مى كند، اين است كه علل حوادث تاريخى، و بروز شخصيت هاى موثر در تحولات تاريخى، و ظهور و روشن شدن مجهولات و حوادث طبيعى و انسانى محاسبه نشده و يا غير قابل محاسبه، و خارج از اختيار بودن مدت زندگى موثر انسان ها در اجتماع و غير ذلك، چنان در آگاهى و اختيار انسان ها نيستند كه بتوان آنها را براى تشكيل زمانى محدود از تاريخ تنظيم كرده و با كمال جرئت درباره ى آن زمان محدود از تاريخ، مانند نمود مشخص فيزيكى، نظر داد.

از طرف ديگر نبايد ترديد كرد كه باز بودن نظام وجودى انسان، چه با نظر به استعدادها و امكانات وضع طبيعى او و چه با نظر به استعدادها و قواى بسيار متنوع روانى او و چه با توجه به خود خواهى بسيار تند و گسترده ى وى، معنايش آن نيست كه انسان مى تواند همه ى قوانين را زير پا گذارد و سلطه اى مطلق بر همه ى موجوديت خويش و جهانى كه در آن زندگى مى كند به دست بياورد، اگر چه او همواره سر مست چنين خيال بى اساسى است.

اشتباه متفكران

ما پيش از آن كه توصيفى درباره ى معناى قانونى بودن تاريخ بيان كنيم، دو موضوع را كه غالبا موجب ارتكاب خطاى فكرى مى شود، متذكر مى شويم.

برخى از متفكران، با نظر به اين دو موضوع، انسان را دست و پا بسته تحويل عوامل جبرى تاريخ مى دهند. شايد همين تلقين كه: ما انسان ها نمى توانيم به هيچ وجه خود را از زنجير قوانين حاكم بر هستى رها كنيم ، در توجيه تاريخ انسان به سكوت و ركود ناشى از احساس جبر، نقش بسيار موثرى داشته است.

موضوع يكم

مشاهده ى قرار گرفتن افراد و گروه هاى بسيار فراوان حتى مى توان گفت تا حد اكثريت ، تحت تاثير عوامل طبيعى و همنوعان خود، تا حدى كه گويى هيچ اراده و اختيارى از خويشتن ندارند. به اصطلاح معمولى، مردم همواره با يك كشمكش گرم و با يك غوره سرد مى شوند اين همان حركت بى اختيار است كه آن را از اكثريت مشاهده مى كنيم، و با كلمه ى فريبنده ى آزادى اراده و اختيار مورد تمجيد قرار مى گيرد! در صورتى كه:

جمله عالم ز اختيار و هست خود مى گريزد در سر سرمست خود مى گريزند از خودى در بيخودى يا به مستى يا به شغل اى مهتدى تا دمى از هوشيارى وارهند ننگ خمر و بنگ بر خود مى نهند مولوى

اگر از يك ديدگاه عالى تر قضيه را مورد دقت قرار بدهيم، مى بينيم كه عواملى مانند اراده هاى قدرتمندان قدرت پرست و ضعف خود مردم در برابر جلب لذت و فرار از درد، چنان آدميان را اسير و برده مى كند كه گويى آزادى حقيقى و احساس استقلال شخصيت، فقط مخصوص يك عده افراد استثنايى نه اقليت در برابر اكثريت است. متاسفانه كمتر از اين عده، افرادى هستند كه تصنعى بودن جبر و اسارت مزبور را به خوبى مى فهمند.

موضوع دوم

پس از آنكه حوادث و تحولات تاريخى وقوع پيدا كرد، مورخان و تحليل گران در صدد پيدا كردن علل آن حوادث برمى آيند. در صورت احساس موفقيت در اين كار، حوادث و تحولات آينده را هم با آن مفاهيم كه به عنوان علل تلقى كرده اند، تفسير مى كنند. اينگونه تفسير و تحليل، اگر چه در مواردى صحيح به نظر مى رسد، ولى نمى توان آن را بر تمامى واقعيات و تحولات تاريخ تطبيق كرد.

مثلا فرض كنيم كه علت سقوط تمدن يك جامعه را در گذشته، سقوط فرهنگى دانستيم. اين علت نمى تواند بيان كننده ى همه ى انواع سقوط تمدن ها بوده باشد. زيرا مسائل اقتصادى و عقيدتى و خودكامگى و ظلم به طور فراوان، موجب نزول و سقوط تمدن ها در طول تاريخ شده است. آنچه كه موجب ارتكاب خطا در بررسى هاى فلسفى تاريخ مى شود، اين گونه تعميم هاست. يعنى يك متفكر، همه ى شئون حيات بشر و اجزا و پديده ها و علل و معلولات آنها را، چه در حال حيات فردى و چه در حيات اجتماعى، بر مبناى يك يا چند عامل مورد علاقه ى خود قرار مى دهد، و بشر را دست و پا بسته در زنجير آن عامل يا عوامل محكوم به جبر مى كند. در صورتى كه در هنگام تحليل همه جانبه مى بينيم:

اولا. تحليل كننده فقط از تفسير تاريخ گذشته بهره بردارى كرده است و آنچه را كه به نظرش عامل تحولات و وقايع رسيده است، براى آينده و كل تاريخ تعميم داده است. در صورتى كه تغييرات اساسى در آينده ممكن است مسير و چگونگى حيات انسان ها را از قابليت تاثر عوامل تعميم يافته از ديدگاه متفكر در فلسفه ى تاريخ بر كنار كند.

فرض كنيم در دوران هاى گذشته، جامعه يا جوامعى را پيدا كرديم كه همه ى اصول و مبانى حيات اجتماعى آنان در رابطه با ديگران بر اساس نژادپرستى بود. اگر متفكرى بتواند با پديده ى مزبور، مبناى رابطه ى حيات اجتماعى آن جامعه يا جوامع را، با ديگر جوامع توضيح بدهد، آيا چنين تفسيرى مى تواند توضيح دهنده ى مبانى و اصول حيات اجتماعى آينده هايى باشد كه رنگ نژادپرستى در آن مات شده، يا اصلا به دليل پيشرفت احساسات جهان وطنى در انسان، از بين رفته است؟ قطعا پاسخ سئوال منفى است.

ثانيا. اين گونه تحليل و تفسير فلسفى تاريخ كه حيات انسان ها را در جبر يك يا چند عامل اسير مى كند، با قانون علمى و فلسفى زير مخالف است:

شناخت معلول مستلزم شناخت علت نيست

شناخت معلول مستلزم شناخت علت نيست، ولى شناخت همه ى جانبه ى علت است كه شناخت معلول را نتيجه مى دهد.

شناخت همه جانبه ى علت مى تواند موجب شناخت همه جانبه ى معلول باشد، ولى شناخت همه جانبه ى معلول، موجب شناخت همه جانبه ى علت نيست. زيرا بنا به قاعده ى تطابق معلول با علت خود، هيچ معلولى نمى تواند بيش يا كم از آن چه را كه علت به آن معلول منتقل كرده است، از خود بروز بدهد و آن را مستند به علت خود كند. مثلا از نيروى حركت به مسافت ١٠٠ كيلومتر، نمى تواند حركتى به اندازه ١٠١ كيلومتر به عنوان معلول آن نيرو به وجود بيايد. چنانكه حركت ٩٩ كليومتر، بدون عارض مخل بر وسيله ى حركت امكان ناپذير است. همچنين با شناخت كامل بذر يك نوع گل و چگونگى تاثير عوامل روياينده ى آن، مى توان آن گل را به عنوان معلول بذر و عوامل مربوطه مورد شناسايى قرار داد. همچنين با علم به خواص عناصرى كه در يك دارو به كار رفته است، و با شناخت مختصات جسمانى و عوارض مزاجى بيمار، مى توان به معلولى كه از آن دارو به وجود خواهد آمد، پى برد. مخصوصا با در نظر گرفتن جريان معلول از كانال معين كه مى تواند مورد شناخت ما قرار بگيرد. البته اين در صورتى است كه ما از همه ى اجزا و ابعاد موثر در معلول آگاهى داشته باشيم. اما چنان نيست كه با شناخت معلول، حتما بتوانيم علت آن را بشناسيم. زيرا ممكن است معلول ها از يكى از چند علت به وجود بيايد. مخصوصا در موردى كه انسان در موقعيت علت بوده باشد.

مثال بسيار روشن زير را در نظر بگيريم:

مثال يكم. انسانى را مى بينيم كه صد تومان به انسان ديگر مى دهد. در اين مثال پديده اى كه مورد مشاهده ى ماست، انتقال صد تومان از يك فرد انسان به ديگر است. مسلم است كه انتقال پول معلول است و به علتى نيازمند است. مثلا فرد دهنده، قبلا اين مبلغ را از او گرفته بود. ممكن است علت دادن صد تومان، احساس احتياجى است كه در وى كرده و به انگيزگى عاطفه، دست به كار مزبور زده است. احتمال مى رود علت آن كار، يك احساس انسانى والا بوده باشد. شايد علت درخواست، قرضى بوده باشد كه از گيرنده ى صد تومان صورت گرفته است. ممكن است علت، قيمت كالايى بوده باشد كه از گيرنده ى پول خريدارى كرده است. همچنين ممكن است علت، آزمايش كردن گيرنده ى پول است كه آيا وى طمع كار است و پول را خواهد گرفت يا داراى شخصيت بزرگى است و در مقابل آن پول خود را نخواهد باخت. ممكن است اصولا پول مال كسى ديگر است و پرداخت كننده ى پول نقشى بيش از وساطت ندارد. همچنين احتمالات فراوانى وجود دارد كه هر يك مى تواند علت انتقال پول از كسى به كسى ديگر بوده باشد. لذا به مجرد مشاهده پديده ى مزبور نمى توان با قاطعيت تمام، علت را تعيين كرد.

مثال دوم. ما انسانى را مى بينيم كه خوش حال و شادمان است. آيا هيچ مى دانيد كه احتمال علل درباره ى پديده ى مزبور، به عدد صدها علت و انگيزه ى به وجود آورنده ى خوش حالى است؟ همچنين كسى كه در اندوه فرو رفته باشد، آيا مى دانيد براى تعيين علت و انگيزه ى آن مى توان صدها احتمالات را بررسى كنيد؟

همچنين در تحولات و رويدادهاى تاريخ، بدان جهت كه يك تحول يا يك جريان نمى تواند علت مشخص خود را همزمان، و با خصوصيات بارزى كه علت بودن آن را به طور قطع معين مى كند، با خود داشته باشد چنان كه در دو مثال ساده متذكر شديم، اغلب معلول هايى كه پاى انسان در سلسله ى علل آنها در كار باشد، احتمالات متعددى درباره ى پيدا كردن علت به وجود مى آيد ، لذا يك تحليل گر آگاه بايد تمامى آن احتمالات را براى پيدا كردن علت حقيقى و يا عوامل متعددى را كه ممكن است در به وجود آمدن تحول يا جريان تاريخى مفروض نقش داشته است، مورد بررسى و دقت قرار بدهد.

مقصود از فلسفه تاريخ چيست

كلمه ى فلسفه، چنانكه مى دانيم، داراى يك مفهوم عام است كه از بررسى حقيقت و علت وجودى يك موجود گرفته، تا بررسى كل مجموعى هستى در تمام ابعاد آن را شامل مى شود. كسانى كه در تاريخ بشر، فلسفه مى جويند، و به عبارات ديگر، فلسفه ى تاريخ بشر را مى جويند، واقعا مى خواهند حقيقت و علت وجودى و نتايج رويدادها و تحولات تاريخ را درك كنند، و تاريخى را كه بشر آن را پشت سر گذاشته و بلكه تاريخى را كه بشر در آينده ى خود خواهد ديد، در برابر خود نهاده، همه ى سطوح و ابعاد آن را بفهمند.

در اين مبحث، نخست ما بايد اين نكته را مطرح كنيم كه آيا ما در صدد شناخت فلسفه ى كل مجموعى تاريخ هستيم، يا فلسفه ى برهه هايى از تاريخ؟ از طرف ديگر، آيا ما از تاريخ بشرى به اندازه اى قوانين علمى به دست آورده ايم كه بتوانيم تاريخ بشرى را با آن قوانين به دست آورده از تجربه هاى يقين آور، مورد تفسير و تحليل قرار داده، فلسفه ى آن را به دست بياوريم؟

ممكن است عقيده ى بعضى از متفكران چنين باشد كه آرى، ما مى خواهيم و مى توانيم فلسفه ى كل مجموعى تاريخ بشرى را به دست بياوريم. همان طور كه فلسفه ى حقوق، زيبايى، اقتصاد و فلسفه ى سياست را تحصيل مى كنيم. اشكالى كه اين متفكران با آن مواجه هستند، اين است كه شما چگونه مى توانيد فلسفه ى كل مجموعى تاريخ بشرى را كه در اين دنيا يك بار رخ داده است، و هرگز تكرار نخواهد شد، به دست بياوريد!

به عبارت ديگر، تاريخ بشرى، تا همين لحظه كه من اين كلمات را مى نويسم، از تحولات و رويدادهايى كوچك و بزرگ، نيك و بد، و زشت و زيبا تشكل يافته، و اين تاريخ با اين خصوصيات هرگز تكرار نخواهد شد. هر حقيقى قابل تكرار نباشد، قابل بررسى علمى نيست. اين يك مطلب جالب است، ولى نمى تواند اثبات كند كه تاريخ بشرى قابل بررسى علمى نيست، زيرا هر يك از اجزا و عناصر تشكيل دهنده ى تاريخ، با ديگرى، به طورى متباين و متخالف نيستند كه تحت هيچ جامع مشتركى قرار نگيرند. بلكه اغلب اجزاى عناصر تشكيل دهنده ى تاريخ، معلولاتى مستند به علل مشابه هستند. به همين دليل، خود آن معلولات هم شبيه يكديگرند.

به عنوان مثال، ما در هر مرحله اى از تاريخ و در ميان هر قومى و ملتى، هنگامى كه برابرى مردم را در مقابل حقوق مى بينيم، فورا اين نتيجه ى قطعى را مى گيريم كه آن مردم در حيات حقوقى خود، در رفاه و آسايش بوده، وضع روانى آنان در اطمينان و آرامش بوده است. هنگامى كه ظلم و جور سردمداران يك جامعه را مى بينيم، اين نتيجه ى قطعى را مى گيريم كه مردم آن جامعه آماده ى طغيان و عصيان بر آن سردمداران بوده و دير يا زود، مبارزه ى بى امان را در اشكال گوناگون با آنان شروع كرده اند. سقوط اقتصادى همواره موجب سقوط حيات انسانى از تحرك و جوشش بوده است. با سقوط ايمان و ايدئولوژى، مردم با لذت يابى سرگرم و سپس به پوچى مى رسند. احساس قدرت در خويشتن، غالبا ملازم احساس بى نيازى بوده و احساس بى نيازى، طغيان گرى را به دنبال خود مى آورد. مگر اين كه احساس كننده ى قدرت داراى ايمان الهى باشد و بپذيرد كه قدرت يك امانت خداوندى در دست اوست، و او بايد قدرت را در راه صلاح انسان ها به كار بيندازد، نه در راه متورم كردن خود طبيعى اش.