پاى بندى شديد به اعمال پسنديده و امور نيكو و زيبا
اين پاى بندى، ناشى از اخلاق مرغوب است هر دو عامل بروز و اعتلاى تمدن و فرهنگ پويا و هدفدار كه در سخنان اميرالمومنين عليه السلام تذكر داده شده است، از عناصر اساسى آن انسانيت است كه آدميان بدون آنها، چنان كه در شماره ى ١ گفتيم، در خوشى هاى بى اساس بيمارى زندگى بى هدف و موقعيت ابزار ناآگاه براى مصرف و استهلاك، غوطه ور مى شود، و نه تنها از چنان بيمارى احساس ناراحتى نمى كند، بلكه احساس همان نشاط و شادى را مى كند كه معتاد به هروئين و كسى كه روى زخم بدنش را مى خارد. بديهى است كه تحريكات آن نشاط و شادى و لذت، تا نابودى خود زندگى ادامه پيدا مى كند.
آرمان هاى بزرگ
يكى از عناصر فوق العاده عالى تمدن انسانى، عظمت آرمان هايى است كه درون مردم جامعه ى متمدن را، براى عمل عينى، به خود مشغول مى دارد. مانند آرمان افزايش دائمى معرفت، برخوردارى همه ى مردم از حقوق ضرورى حيات، رخت بربستن دروغ و مكر پردازى از زندگى بشرى، تطابق رفتارها با انگيزه هاى واقعى خود، جريان سياست ها بر مبناى هدف گيرى هاى والا براى قرار دادن انسان ها در مسير تكامل، و امثال اين آرمان ها. متاسفانه مغز و روان مردم امروزى جوامع، به دليل از دست دادن احساس ارزش ها و كمالات، از نداشتن اين آرمان ها احساس هيچ گونه رنج و نكبت نمى كند!! اين همان نكبت و رنج مغفول است كه ابن سينا در اشارات تذكر داده است:
اكنون كه در مجاورت بدن در اشتغالات و علايق مادى آن فرورفته و اشتياقى براى وصول به آن كمال كه براى تو ممكن است، در خود احساس نمى كنى و يا از حصول ضد كمال پستى و رذالت و حقارت در خويشتن احساس درد و رنج نمى كنى، بدان كه اين نكبت، مستند به خود توست، نه به آن كمال و عظمت ها كه براى تو امكان پذير است.
چه نام فريبنده اى است تمدن، در آن هنگام كه انسان هايش، عشق را كه داراى اين قدرت است:
عاشق شو ار نه روزى كار جهان سرآيد ناخوانده درس مقصود از كارگاه هستى به درشكه هاى كرايه اى به اصطلاح بالزاك مبدل مى كنند.
محروم ماندن مردم از داشتن آرمان هايى والا كه وصول به آنها امكان پذير است، به نام تمدن، نتايج بسيار ناشايستى در بر دارد:
اول. از دست دادن تدريجى احساس ضرورت آرمان گرايى است، كه زندگى را براى آدمى با معنى و زيبا مى سازد.
دوم. تعاقب گرفتارى هاى غير قابل تفسير و توجيه، در صورتى كه يكى از آرمان هاى بسيار والاى انسانيت، كوشش براى پيدا كردن علل گرفتارى ها و تحمل و شكيبايى، در صورت عدم امكان برطرف كردن آن هاست.
سوم. مست و تخدير شدن در نتيجه ى نيل به نعمت ها. مسلم است كه با نبودن آرمان هاى والا، هر عامل خوشى، اگر چه بى پايه ترين و محدودترين خوشى ها بوده باشد، همه ى سطوح و ابعاد شخصيت را به خود مشغول مى دارد. لذا تعقل كار حقيقى خود را انجام نمى دهد و منطق زمان و موقعيت ها گم مى شود. مجموع نتايج بى آرمانى ها، در كلمات اميرالمومنين عليه السلام گوشزد شده است. از آن جمله: ثم انكم معشر العرب اغراض بلايا قد اقتربت. فاتقوا سكرات النعمه، و احذروا بوائق النقمه. [ نهج البلاغه، خطبه ى ١٥١. ]
سپس شما طايفه ى عرب نشانه گاه بلاها و گرفتارى ها هستيد كه نزديك شده است. بترسيد از مستى هاى نعمت، و برحذر باشيد از سختى هاى عذاب و انتقام.
و در خطبه ى ١٣٨ مى فرمايد:
فلا تزالون كذلك، حتى تووب الى العرب عوازب احلامها!
روزگار بدينسان بر شما بگذرد تا آنگاه كه عقول غايب شده ى عرب به خود آنان برگردد.
تكاپو در مخاطرات بزرگ و آثار پسنديده
هيچ پيشرفت و تمدنى كه از اصالت بر خوردار بوده باشد، بدون تكاپو و ورود در مخاطرات بزرگ، و تلاش در دشوارى ها و گلاويز شدن با مشكلات تحصيل دانش و معرفت درباره ى طبيعت و بنى نوع انسانى، به دست نمى آيد. زيرا همواره ميان ما انسان ها و هدف هايى كه از طبيعت يا انسان ها بايد به دست بياوريم، فاصله هايى كم و بيش از مشكلات و مسائل مبهم وجود دارد، كه حتما بايد از آن فاصله ها عبور كنيم تا به امتيازات مطلوب برسيم چه در علم، چه در صنعت و غير ذلك لذا، دست به مخاطره زدن براى وصول به آن هدف ها، ضرورت يك تمدن اصيل انسانى است. [ همه ى جوامع بشرى در احساس ضرورت وصول به پيشرفت هاى مادى مشترك اند. به همين دليل، همه ى آنان، در برداشتن فاصله ها ميان خود و اهدافى كه در سطوح طبيعت و مغزهاى انسان ها دارند، به تلاش و تكاپوى شديد مى پردازند. آن جامعه اى كه مى خواهد از تمدن اصيل انسانى نه مادى محض بر خوردار شود، مجبور است در برداشتن فاصله ها ما بين خود و اهداف عالى كه در پيش دارد، همواره حال سبقت داشته باشد. بدان جهت كه اينگونه جوامع داراى آرمان اعلاى انسانى بوده و در امتيازاتى كه در اين دنيا به دست مى آورند، همه را مشترك مى دانند، لذا سبقت گيرى اينان براى وصول به امتيازات و برداشتن فاصله ها، ضرر و آسيبى به ديگران نمى رساند. ] قرن سوم و چهارم تا نيمه ى قرن پنجم هجرى، شاهد شديدترين تكاپوهاى علمى و معرفتى در جوامع اسلامى است، كه محصول آنها، نه تنها نجات دادن دانش از سقوط قطعى بود، بلكه پيشبرد و گسترش و عميق كردن دانش هاى متنوع بوده است، كه مورخان علم، چه در شرق و چه در غرب، آن را پذيرفته اند.
عواملى ديگر براى اعتلاى تمدن اسلامى در سخنان اميرالمومنين عليه السلام تذكر داده شده است. از آن جمله، شدت بخشيدن به احساس انسان دوستى و محبت و خدمت به انسان ها، مخصوصا آن گروه از مردم كه يا رابطه ى خويشاوندى با انسان دارند و يا در يك محيط با همديگر زندگى مى كنند. مانند همسايه ها. بعضى از راويان مى گويند: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، درباره ى همسايگان به قدرى سفارش فرمود كه ما گمان كرديم پيامبر، همسايه ها را وارثان يكديگر قرار خواهد داد.
به مقتضاى:
خويشاوندان به احسان و نيكوكارى شايسته ترند.
همچنين به مقتضاى سوره ى ممتحنه، آيه ى ٨، كه مى فرمايد: خداوند شما را از نيكوكارى و عدالت درباره ى كسانى كه با شما نجنگيده اند و شما را از ديارتان آواره نكرده اند، ممنوع نكرده است.
و با نظر به فرموده ى اميرالمومنين عليه السلام در فرمان مالك اشتر:
و اشعر قلبك الرحمه للرعيه، و المحبه لهم، و اللطف بهم، و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا ضاربا تغتنم اكلهم، فانهم صنفان: اما اخ لك فى الدين، او نظير لك فى الخلق. [ نهج البلاغه، نامه ى شماره ى ٥٣. ]
مالكا، رحمت و محبت و لطف بر مردم جامعه را به قلبت بفهمان، به طورى كه آن را دريافت كند، نه اينكه در حد يك تصور ذهنى بماند و براى آنان درنده اى خونخوار مباش كه خوردن آنان را غنيمت بشمارى، زيرا مردم بر دو صنفند، يا برادر دينى تو هستند، يا نظير تو در خلقت همنوع تو مى باشند .
به مقتضاى همه ى اين دلايل و ده ها دليل ديگر، احساس وحدت در هويت انسان ها، اساسى ترين شرط به وجود آمدن يك تمدن انسانى و اعتلاى آن خواهد بود. از همين اصل روشن مى شود كه تفرقه و پراكندگى، سقوط تمدن و زوال هويت جامعه را در بر دارد. اميرالمومنين عليه السلام در مواردى از نهج البلاغه، همين قانون را گوشزد فرموده است. از آن جمله در خطبه ى قاصعه صريحا فرموده است:
تاملوا امرهم فى حال تشتتهم، و تفرقهم، ليالى كانت الاكاسره و القياصره اربابا لهم. [ نهج البلاغه، خطبه ى ١٩٢. ]
در وضع زندگى آنان بينديشيد، در حال تفرقه و پراكندگى. آن شب ها كه كسرى ها و قيصرها مالكين آنان بودند.
عكس اين قاعده را نيز كه عبارت است از پيشرفت اجتماع و مدنيت در سايه ى هماهنگى و اتحاد در هدف گيرى هاى انسانى، در موارد متعدد گوشزد فرموده است. از آن جمله، در همين خطبه مى فرمايد:
فانظروا الى مواقع نعم الله عليهم حين بعث اليهم رسولا، فعقد بملته طاعتهم، و جمع على دعوته الفتهم، كيف نشرت النعمه عليهم جناح كرامتها، و اسالت لهم جداول نعيمها، و التفت المله بهم فى عوائد بركتها، فاصبحوا فى نعمتها غرقين، و فى خضره عيشها فكهين فاكهين قد تربعت الامور بهم، فى ظل سلطان قاهر، و آوتهم الحال الى كنف عز غالب، و تعطفت الامور عليهم فى ذرى ملك ثابت. فهم حكام على العالمين، و ملوك فى اطراف الارضين. يملكون الامور على من كان يملكها عليهم، و يمضون الاحكام فيمن كان يمضيها فيهم! لا تغمز لهم قناه و لا تقرع لهم صفاه! [ نهج البلاغه، خطبه ى ١٩٢. ]
بنگريد به موارد نعمت هايى كه خداوند به وسيله ى بر انگيختن رسولى به آنان عنايت فرمود. اطاعت آن مردم را به دينى كه آورده جلب و محكم ساخت، و انس و الفت آنان را به دعوت خود جمع فرمود. در اين هنگام نعمت با كرامت خود را براى آنان بگستراند و نهرهاى نعمت هايش را بر آنان به جريان انداخت و دين اسلام آنان را به فوايد و نتايج بركات آن دين جمع نمود. پس در نعمت آن ملت دين غوطه ور گشتند و در طراوت عيش آن ملت شادمان گشتند. امور زندگانى در سايه ى يك سلطه ى پيروز براى آنان اعتدال يافت و موقعيت آنان در جانب عزت پيروز جايگير گشت، و امور زندگى در مراتب بالايى از ملك ثابت به سوى آنان ميل كرد. آنگاه آنان فرمانروايان جهانيان گشتند و پادشاهانى در پهنه ى زمين. حال امور كسانى را مالك شده اند كه روزگارى بر آنان مسلمانان مالك بودند و احكام را در ميان جمعى انفاذ مى كنند كه در ميان خود آنان مقرر و اجراء مى كردند. ديگر نيزه اى از آنان را براى شناخت تيزى و كندى و قدرت آن آزمايش نكردند و سنگى از آنان را براى شكستن نكوبيدند.