اصول سياست در سيره عملى امام على (ع)

اصول سياست در سيره عملى امام على (ع)0%

اصول سياست در سيره عملى امام على (ع) نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام
صفحات: 3

اصول سياست در سيره عملى امام على (ع)

نویسنده: آية الله شيخ جعفر سبحانى
گروه:

صفحات: 3
مشاهدات: 2273
دانلود: 376

توضیحات:

اصول سياست در سيره عملى امام على (ع)
  • مقدمه

  • امام و مشكل استانداران خليفه

  • امام و ثروت هاى بادآورده

  • بدعت هاى نوظهور در پيكر دين اسلام

  • تفسير سياست

  • صدق محورى

  • قانون محورى

  • انتقاد پذيرى

  • شايسته محورى

  • مردم سالارى

  • انسان محورى

  • تعهد به اصول اخلاقى در اوج قدرت

  • احترام به آزادى هاى معقول

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 3 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2273 / دانلود: 376
اندازه اندازه اندازه
اصول سياست در سيره عملى امام على (ع)

اصول سياست در سيره عملى امام على (ع)

نویسنده:
فارسی
مقدمه


اصول سياست در سيره عملى امام على (ع)

نويسنده : آيت الله شيخ جعفر سبحانى

مقدمه

اميرمومنان "ع" در روز ١٨ ذى الحجه الحرام سال ٣٥ هجرى قمرى، زمام امور را به دست گرفت و در ٢١ رمضان سال ٤٠ جام شهادت نوشيد مدت حكومت چهار سال و نه ماه و سه روز بود و در اين مدت، كشور پهناور اسلامى را كه از شرق به رودخانه ى سند، از غرب به صحراى افريقا، از شمال به سرزمين قفقاز و از جنوب به خليج عدن منتهى مى گشت اداره نمود، هر چند بر اثر شورشى كه در كشور مصر پديد آمد اين بخش از قلمرو حكومت او جدا شد ولى به جز اين نقطه و منطقه شام كه از روز نخست، فرزند ابى سفيان پرچم ياغيگرى را برافراشته بود، تمام سرزمين پهناور اسلامى، قلمرو حكومت او را تشكيل مى داد و كليه ى كارگزران و فرمانداران و استانداران به وسيله ى او تعيين مى شدند و هزينه ى كشور اعم از عمران و آبادى و حقوق مهاجر و انصار و ساير كاركنان به وسيله ى امام پرداخت مى گرديد.
روزى كه امام، زمام امور را به دست گرفت با مشكلات انبوهى روبه رو گرديد و مقاومت در برابر اين دشوارى ها نيازمند سياست و تدبير حكيمانه اى بود تا با پنجه ى تدبير، بر مشكلات پيروز گردد.
براى ترسيم نيم رخى از دشوراى ها، سپس از سياست حكيمانه ى امام نسبت به آنها، ناچاريم به برخى از آنها اشاره كنيم :

امام و مشكل استانداران خليفه

گروهى كه از ستم كارگزاران عثمان به ستوه آمده بودند و كرارا خليفه از بيدادگرى آنان هشدار داده و نتيجه نگرفته بودند، از مراكز حساس اسلامى حركت كردند و در مدينه گرد آمدند و پس از اتمام حجت هاى فراوان، سرانجام به خانه ى خليفه ى هجوم بردند و به حيات او خاتمه دادند و پيش از دفن جنازه ى او، همگى از پير و برنا به خانه ى على "ع" روآوردند و سيل آسا به درون خانه ريختند و گفتند : آمده ايم تا با تو به عنوان خليفه مسلمين بيعت كنيم.
اين نارضايتى، به گروه گرد آمده در مدينه منحصر نبود، بلكه انقلابى هاى مدينه، نمايندگان توده هاى ناراضى كوفه و بصره بودند كه در اين نقاط پرچم مخالفت بر ضد خليفه و كارگزاران او برافراشته بودند. خليفه ى وقت، بر اثر سستى عزم و حكومت روح فاميل گرايى بر او، كارهاى كليدى را به بستگان خود از بيت اموى سپرده بود و با توجه به اسامى استانداران و مشاوران خليفه، روشن مى شود كه در مدت سيزده ساله ى خلافت عثمان، حكومت اموى سايه ى خود را بر همه ى قلمرو اسلامى افكنده بود و همگان جز ثروت اندوزى و گرد آورى طلاو نقره به فكر چيزى نبودند، از اين جهت يك نوع خيزش در تمام استان ها و ايالات بر ضد خليفه پديد آمدن و به جاى اينكه مفسدان گرفتار شوند، خليفه قربانى اين نارضايتى ها شد.
امام در برابر اين خواسته ى عمومى ناچار است كه رضايت عموم را تامين كند و از افراد صالح بهره بگيرد و حكومتى را پى ريزد كه رنگ و بويى از عصر رسالت داشته باشد و در غير اين صورت خود امام در برابر گروه هاى انقلابى قرار مى گرفت و موضع آنان نسبت به وى دگرگون مى گشت.
اين كار همچنان "آب از جوى رفته را به جوى باز گرداندن" هر چند براى امام يك وظيفه ى الهى و شرعى بود ولى در عين حال كار آسانى نبود و امام بايد با سياست حكيمانه، موج را مهار كند و آرامش را به كشور بازگرداند.

امام و ثروت هاى بادآورده

در دوران خلافت عثمان، مسلمانان جان به كف در نقاط مرزى كشور مشغول جهاد بودند و حاصل دسترنج خود را به مدينه مى فرستادند. ولى متاسفانه بر اثر بى انظباطى گروهى از اطرافيان خليفه، از اين غنايم، بى حساب بهره گرفته، از دست آوردهاى مجاهدان كاخ ها ساخته و دام هاى فراوانى فراهم آورده بودند و در طول خلافت ١٣ ساله ى عثمان، گروهى به ثروت هاى سرسام آورى رسيده بودند كه تنها فهرست دارايى هاى ثروت آنان انسان را مبهوت مى سازد. به عنوان نمونه به ثروت دو صحابى به نام زبير و طلحه اشاره مى كنم :
محدثان مانند بخارى و غيره، ارثيه ى نقدى زبير را ٥٩ ميليون و هشتصد هزاز گزارش كرده اند. [ فتح البارى، ٦، ص ٢٣٣. ] درست روشن نيست كه مقصود از اين رقم درهم است يا دينار.
او به تنهايى در مدينه يازده خانه، در بصره دو خانه، در كوفه يك خانه و در مصر يك خانه داشت. همچنان كه براى او مزارعى در مصر، اسكندريه، كوفه و بصره بود.
مسعودى مى گويد : او مالك هزار اسب و هزار بنده و هزار كنيز بود و درآمد او از عراق، هر روز به هزار دينار مى رسيد.
در آمد طلحه از مزارع عراق ميان چهارصد هزار الى پانصدهزار دينار بود. [ مروج الذهب، ج ٢، ص ٣٥٠. ]
زراندوزى در انحصار اين دو نفر نبود، بلكه حاشيه نشينان خلافت اسلامى از اموى ها و قرشى ها همگى ثروت ها كلانى را براى خود اختصاص داده بودند، مانند :
١. عبدالرحمن بن عوف،
٢. سعد بن ابى وقاص،
٣. يعلى بن اميه،
٤. زيد بن ثابت،
٥. ابوسفيان،
٦. مروان بن حكم.
و بالاتر و برتر از همه ى زراندوزان، خود خليفه بود. در حالى كه گروهى از صالحان، مانند : ابى ذر غفارى، عمارياسر و عبدالله بن مسعود دركمال عسرت زندگى كرده و به خاطر درگيرى هاى لفظى با خليفه به ضرب و شتم و يا تبعيد محكوم شدند.
بيعت كنندگان با امام "ع" خواهان تعديل ثروت و باز گردانيدن اين ثروت هاى باد آورده به بيت المال بودند.
اكنون امام در مقابل چنين مشكل بزرگ قرار گرفته بود، از طرفى صاحبان ثروت، از ياران به نام پيامبر "ص" و در پوشش صحابه براى خود قدرت و مقامى داشتند و از طرف ديگر اين ثروتهاى عمومى كه بدون جهت در اختيار اين افراد قرار گرفته است بايد به بيت المال برگردد- لذا- امام در دومين روز خلافت خود رو به مسلمانان كرد و چنين گفت :
و الله لو وجدته قد تزوج به النساء، و ملك به الاماه لرددته، فان فى العدل سعه، و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق! [ نهج البلاغه، خطبه ى ١٥. ]
"به خدا، اگر ببينم كه بيت المال به مهر زنان يا بهاى كنزيكان رفته باشد، آن را بازمى گردانم كه در عدالت گشايش است و آن كه عدالت براى وى سخت باشد، ستم براى او سخت تر خواهد بود."

بدعت هاى نوظهور در پيكر دين اسلام

از رحلت پيامبر "ص" تا روزى كه امام "ع" به قدرت ظاهرى رسيد، بدعت هاى فراوانى بر پيكر اسلام بسته شده و حالت عادى به خود گرفته بود و امام ناچار بود پيكر اسلام را از اين بدعت ها پيراسته سازد. برخى از بدعت ها آنچنان حال و هواى دينى به خود گرفته بود كه آن را 'بدعت حسنه' مى خواندند. اينك به برخى از اين بدعت ها اشاره مى كنيم :
الف" پيامبر اسلام "ص" نمازهاى مستحبى شب هاى ماه رمضان را به طور فرادى مى خواند و اين سنت تا چند سال بعد از خلافت عمر ادامه داشت ولى برخلاف انتظار در نيمه هاى خلافت عمر به صورت جماعت خوانده شد، و هدفى كه از نمازها منظور ميان زن و فرزند خويش به جا بياورند، در آنان روح عبادت و پرستش پديد آورند و سرانجام به محيط خانه نورانيت بخشند.
پيامبر گرامى "ص" فرمود :
صلاه المرء فى بيته افضل فى المسجد الا المكتوبه. [ كتاب الخلاف : كتاب الصلاه، مساله ٢٦٨. ]
مستحب است تمام نمازها در خانه خوانده شود جز فريضه كه مستحب است در مسجد خوانده شود.
ب" خليفه ى دوم، متعه ى حج و متعه ى زنان را تحريم كرد و در عين حال معترف بود كه در عصر رسول خدا "ص" هر دو مشروع بودند. به مرور زمان، نهى خليفه در متعه ى حج بى اثر گشت و هم اكنون حج تمتع در ميان همه مسلمانان برگزار مى شود ولى نهى خليفه در متعه ى نسا به قوت خود باقى مانده و امام مى بايست پيكر اسلام را از اين بدعت شست و شو دهد.
ج" در تقسيم ارثيه طبق نص قرآنى، اولويت از آن طبقه ى متقدم است و با وجود طبقه ى نخست مانند اولاد و پدر و مادر ارث به عمو نمى رسد چنان كه مى فرمايد :
و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله. [ سوره ى انفال : ٧٥. ]
"و خويشاوندان نسبت به يكديگر در كتاب خدا سزاوارترند."
مفسران مى گويند ملاك اولويت نزديكى در قرابت و خويشاوندى است ولى متاسفانه برخلاف اين آيه روى عادات جاهلى مساله 'عصبه' پيش آمد و انسان با داشتن وارث نزديكى مانند دختر، عمو نيز شريك دختر گشت.
د" بدعت گذارى در دين، در سايه ى يك رشته مقياس هاى شخصى و گمان فردى، منحصر به اين موارد نبوده بلكه موارد زيادى را در برگرفته است. از جمله : روزه ى در سفر، اتمام نماز در سفر و غيره كه براى خود بحث جداگانه اى دارد.
ه" در دوران عمر در تقسيم بيت المال شيوه اى به كار رفت كه پديد آورنده ى اختلاف طبقاتى وسيعى شد و امام "ع" ناچار بود اين شيوه ى نوظهور را كه فاصله ى عظيمى ميان صحابه پديد آورده بود، از ميان ببرد. بد نيست كه به صورت فشرده از اين شيوه آگاه شويم :
در زمان پيامبر اكرم "ص" و نيز در زمان خليفه ى نخست تا سال پانزدهم يا سال بيستم، غنايم و اموال را ذخيره نمى كردند بلكه فورا آن را ميان مسلمانان به طور مساوى تقسيم مى كردند. اما خليفه ى دوم دست به تاسيس 'بيت المال' زد و براى اشخاص، به حسب مراتب آنان، حقوق تعيين كرد و براى اين كار دفترى اختصاص داد. ابن ابى الحديد ميزان حقوق گروهى از مسلمانان را چنين مى نويسد :
براى عباس، عموى پيامبر در هر سال ١٢٠٠٠، براى هر يك از زنان پيامبر ١٠٠٠٠ و در ميان آنان براى عايشه ٢٠٠٠ بالاتر، براى اصحاب بدر از مهاجران ٥٠٠٠ و از انصار ٤٠٠٠، براى اصحاب احد تا حديبيه ٤٠٠٠ و براى اصحاب بعد از حديببه ٣٠٠٠ و براى آنان كه پس از رحلت پيامبر "ص" در جهاد شركت كرده بودند ٢٥٠٠ و ٢٠٠٠ و ١٥٠٠ و ٢٠٠ با اختلاف مراتب تعيين شده بود. [ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ٣، ص ١٥٤. ]
عمر مدعى بود كه از اين طريق مى خواهد اشراف را به اسلام جلب كند. ولى در آخرين سال از عمر خود مى گفت كه اگر زنده بماند همان طور كه پيامبر "ص" اموال را به طور مساوى تقسيم مى كرد او نيز به طور مساوى تقسيم خواهد كرد. [ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ٣، ص ١٤٣. ]
اين كار عمر، پايه ى اختلاف طبقاتى در اسلام شد و در دوران عثمان شكاف عميق تر و اختلاف شديدتر گرديد.
على "ع" كه وارث چنين محيطى بود و مى خواست مردم را به روش و سنت پيامبر "ص" بازگرداند و امتياز طبقاتى را بدون ملاك از ميان بردارد و غنايم را بالسويه تقسيم كند، قهرا با مشكلاتى رو به رو و بايد با سياست حكيمانه به رفع آنها بپردازد.
اينها يك رشته دشوارى هايى بود كه امام در روزهاى نخست خلافت خود با آنها رو به رو بود. اكنون ببينيم امام با چه اصولى به پايه هاى حكومت خود استحكام بخشيد و چگونه توانست كه پرتوى از رسالت بر حكومت خود بتابد. اصول سياست هاى امام را از دو راه مى توان به دست آورد :
الف" از نامه هايى كه به واليان و استاندران نوشته است و بالاخص نامه ى مفصلى كه به مالك، آن گاه كه او را به فرمانروايى مصر تعيين كرد، نوشت،
ب" كشف اصول سياسى امام از سيره ى علمى او، و اين خود راهى است كه كم تر به آن توجه شده است. در حالى كه راه نخست، بيش تر مورد توجه بود خصوصا نامه ى امام به مالك مورد نظر سياستمداران جهان مى باشد، ولى ما از بررسى زندگى امام بر يك رشته محورهايى دست يافتيم كه مى تواند مكمل راه نخست باشد، اما در عين حال، گاهى نيز از نامه ى امام بهره مى گيريم :

تفسير سياست

سياست در لغت به معنى 'پاسدارى ملك'، 'نگه دارى قدرت' و 'حراست از كشور' است. ولى چيزى كه مهم است آشنايى با اصولى مى باشد كه تدبير و پاسدارى بر آن استوار است.
اصولى كه امام "ع" از آن پيروى مى كرد همگى تحت پوشش ارزش هاى اخلاقى و اصول انسانى قرار داشت و بر اساس عدل و دادگرى استوار بود و، هر نوع دگرگونى در كشور از اين اصول سرچشمه مى گرفت و امام كرارا بر اين اصول تاكيد مى كرد و هر نوع اداره ى كشور را بر غير اين اصول نفى مى نمود، زيرا او به آينده ى كشور فكر مى كرد نه به بقاى قدرت و سلطه ى خويش.
چه بسا ممكن است سياستمدارى از طريق مكر و خدعه و فريب مردم، قلوب و دل ها را متوجه خود و در نتيجه يك نوع آرامش نسبى بر كشور حكم فرما سازد، ولى از آنجا كه ظاهر سازى و تزوير اثر موقت دارد و هميشه نمى تواند كارساز باشد، اميرمومنان "ع" از سياست هاى مزورانه سياسيكاران، پيوسته نقد مى كرد و مى فرمود :
هيهات! لو لا التقى لكنت ادهى العرب. [ غررالحكم، شماره ى ١٠٠٤١، كافى، كلينى، ج ٨، ص ٢٤. ]
در حديث ديگر انگشت روى سياست هاى خادعانه ى معاويه مى نهد و مى گويد :
و الله ما معاويه بادهى منى، و لكنه يغدر و يفجر. و لو لا كراهيه الغدر لكنت من ادهى الناس، و لكن كل غدره فجره، و كل فجره كفره. 'و لكل غادر لواء يعرف به يوم القيامه، و الله ما استغفل بالمكيده، و لا استغمز بالشديده! [ نهج البلاغه، الخطبه ٢٠٠، نابيع الموده : ج ١، ص ٤٥٤، المعيار و الموازنه، ص ١٦٦. ]
"به خدا سوگندت معاويه زيرك تر از من نيست ليكن شيوه ى او پيمان شكنى و گنهكارى است. اگر پيمان شكنى، ناخوشايند نبود كسى از من زيرك تر نبود.
اما پيمان شكنى انسان را به گناه بر مى انگيزد و هر چه گناه بر انگيزد، دل را تاريك مى سازد در رستاخيز براى پيمان شكنى درفشى است افراخته و او بدين درفش شناخته مى شود به خدا مرا با فريب غافلگير نتوانند كرد و با سخت گيرى ناتوانم نخواهند ساخت."
با توجه به مفهوم سياست نزد امام "ع" اكنون به برخى اصول آن كه غالبا متخذ از 'سيره ى' او است اشاره مى كنيم :


۱
صدق محورى

صدق محورى

راستگويى و درستگويى، يك ارزش اخلاقى است كه هيچ گروهى در اصالت آن تشكيك نمى كند و راستگويى ازيك سياستمدار، مطلوب تر از هر چيزى است.
سياست على "ع" را از دوران جوانى تا لحظه ى شهادت، صدق و صفا و درستگويى و درست گفتارى تشكيل مى داد، و او لقب 'صديق اكبر' را از پيامبر "ص" دريافت كرده بود.
پيامبر گرامى "ص" فرمود : على بن ابى طالب "ع" نخستين كسى است كه به من ايمان آورد و نخستين كسى است كه در روز رستاخيز با من دست مى دهد و او 'صديق اكبر' است و فاروق امت، حق و باطل را از هم جدا مى سازد. [ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد : ج ٢٥٧ و ٣، اسدالغابه، ج ٥، ص ٢٨٧. ]
امام اين اصل را از نخستين دوران حيات سياسى خود تا لحظه ى شهادت رعايت مى كرد و گاهى به قيمت راستگويى، خلافت ظاهرى را با مشكل روبه رو مى ساخت.
كافى است كه بدانيم پس زا مرگ خليفه ى دوم، شوراى شش نفرى كه اعضاى آن را خليفه ى سابق تعيين كرده بود، براى تعيين جانشين تشكيل شد كه اعضاى آن عبارت بودند از : على بن ابى طالب "ع"، عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عفان، سعد بن ابى وقاص، زبير بن عوام، طلحه بن عبيدالله." طلحه به نفع عثمان، زبير به نفع على "ع" و سعد وقاص، به نفع عبدالرحمن كنار رفتند و سرانجام از اعضاى شورا سه تن باقى ماندند كه هر كدام داراى دو راى بودند و پيروزى از آن كسى بود كه يكى زا آن سه نفر، به او تمايل نشان دهد. در اين هنگام عبدالرحمن رو به على "ع" و عثمان كرد و گفت : كدام يك از شما حاضر است حق خود را به ديگرى واگذار كند و به نفع او كنار رود؟ هر دو سكوت كردندو چيزى نگفتند. عبدالرحمن ادامه داد : شما را گواه مى گيرم كه من خود از صحنه ى خلافت بيرون مى روم تا يكى از شما را برگزينم. پس رو به على "ع" كرد و گفت : با تو بيعت مى كنم كه بر كتاب خدا و سنت پيامبر "ص" عمل كنى و از روش شيخين پيروى نمايى. على "ع" آخرين شرط او را نپذيرفت و گفت : من بيعت تو را مى پذيرم، مشروط بر اينكه به كتاب خدا و سنت پيامبر "ص" و طبق اجتهاد و آگاهى خود عمل كنم.
چون عبدالرحمن از على "ع" جواب منفى شنيد، در خطاب به عثمان همان سخن را تكرار كرد. عثمان فورا گفت : آرى، يعنى پذيرفتم و خلافت به نام عثمان تمام شد.
در اينجا كافى بود على "ع" به صورت صورى، شرط ياد شده را بپذيرد ولى سپس زير پانهد، همچنان كه عثمان چنين كرد او هرگز به سيره ى شيخين رفتار ننمود و خويشاوندان خود را بر مسلمانان مسلط كرد.
بگذريم از اينكه اين شرط كاملا بى ارزش بود و به قول يك عالم سنى، يعنى حسن فرحان مالكى سيره ى شيخين اگر مطابق كتاب و سنت است طبعا شرط زايد خواهد بود و در غير اين صورت بى ارزش است ولى در عين حال امام به قدرى به گفتار خود پايبند بود كه حتى در اين مورد نيز بر خلاف ارزش "صدق و رستگارى" گام برنداشت،

قانون محورى

قانون محورى اساس سياست كشور را تشكيل مى دهد. زيرا نظم در جامعه در سايه ى ايمان به قانو ن و عمل به آن پديد مى آيد و اگر پاسدار قانون، خود قانون شكنى كند، قانون شكنى براى همگان آسان مى گردد.
رجال آسمانى، قوانين الهى را بى پروا و بدون واهمه اجرا مى كردند و هرگز عواطف انسانى يا پيوند خويشاوندى و منافع زود گذر مادى، آنان را تحت تاثير قرار نمى داد. پيامبر گرامى "ص"، خود پيشگامترين فرد در اجراى قوانين اسلامى بود و مصداق بارز آيه ى 'و لا يخافون فى الله لومه لائم' [ سوره ى مائده : آيه ى ٥٤. ] به شمار مى رفت. جمله ى كوتاه او درباره ى فاطمه ى مخزومى، زن سرشناس كه دست به دزدى زده بود، روشنگر راه و روش او در 'قانون محورى' است.
فاطمه ى مخزونى، زن سرشناسى بود كه دزدى او نزد پيامبر اكرم "ص" ثابت گرديد و قرار شد كه حكم دادگاه درباره ى او اجرا شود. گروهى به عنوان 'شفيع' و به منظور جلوگيرى از اجراى قانون، پادرميانى كردند و سرانجام اسامه بن زيد را نزد پيامبر "ص" فرستادند تا آن حضرت را از بريدن دست اين زن سرشناس باز دارد. رسول اكرم "ص" از اين وساطت سخت ناراحت شد و فرمود :
بدبختى امت هاى پيشين در اين بود كه اگر فرد بلند پايه اى از آنان دزدى مى كرد . او را مى بخشيدند و دزدى او را ناديده مى گرفتند. ولى اگر فرد گمنامى دزدى مى كرد فورا حكم خدا را درباره ى او اجرا مى كردند. به خدا سوگند اگر دخترم فاطمه نيز چنين كارى كند حكم خدا را درباره ى او اجرا مى كنم و در برابر قانون خدا، فاطمه ى مخزومى با فاطمه ى محمدى يكسان است. [ الاستيعاب، ج ٤، ص ٣٧٤. ]
اميرمومنان "ع" شاگرد ممتاز مكتب پيامبر "ص" است. در طول زمامدارى خود يك لحظه از قانون گرايى كنار نرفت. يكسان نگرى او به قانون، زبان زد همگان بود. اينك برخى از نمونه ها را متذكر مى شويم :
الف" 'نجاشى' يكى از سرايندگان و شعراى به نام عصر امام "ع" بود و پيوسته با شعر خود على "ع" را يارى مى كرد و به سرودهاى شاميان در انتقاد از على "ع" پاسخ مى گفت. حماسه هاى او در پيشرفت سپاه امام موثر بود، ولى متاسفانه روزى آلوده به گناه شدو لب به شراب زد و گناه او پيش على "ع" ثابت شد. على بدون اينكه مقام و موقعيت او را در نظر گيرد حد شراب بر او جارى ساخت.
اجراى حد بر قبيله ى شاعر، گران آمد و يكى از بزرگان آنان به نام طارق بر على "ع" وارد شد و چنينن گفت : على! با اجراى حد بر شاعر قبيله ى ما، نجاشى، سينه ى ما را مجروح ساختى وتفرقه در ميان ما پديد آوردى. ما را بر پيمودن راهى وادار كردى كه مى دانيم پايان آن آتش است "يعنى جدايى از تو و پيوستن به معاويه".
اميرمومنان "ع" در پاسخ او، مساله قانون گرايى را يادآور شد و چنين گفت :
'و انها لكبيره الا على الخاشعين، يا اخابنى نهد، و هل هو الا رجل من المسلمين انتهك حرمه من حرم الله فاقمنا عليه حدا كان كفارته، ان الله تعالى يقول : 'لا يجرمنكم شنئان قوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى.' [ مناقب ابن شهر آشوب، ج ٢، ص ١٤٧، بحارالانوار، ج ٤١، ص ٢٩. ]
"اجراى حدود الهى بر غير خاشعان و خاضعان سنگين است، اى برادر بنى نهد نجاشى فردى است از مسلمانان كه پرده ى حرمت ها پاره كرد، حد را بر او اجرا كرديم كه شايد كفاره ى گناهان او باشد، و قرآن به ما مى گويد : دشمنى گروهى نبايد سبب شود كه عدالت نكنيد عدالت كنيد، آن به تقوا نزديك تر است.
ب" فيروز ايرانى به نام 'ابولولو' برده 'مغيره بن شعبه' بود و ناچار بود هم هزينه ى زندگى خويش را فراهم سازد و هم روزى دو درهم به مغيره بپردازد. روزى او چشمش به عمر بن خطاب افتاد، از او دادخواهى كردو گفت : مغيره، مقررى كمر شكنى براى من تحميل كرده است. خليفه كه از كار آيى او آگاه بود پرسيد : به چه كار آشنا هستى؟ گفت : به نجارى و نقاشى و آهنگرى. خليفه با كمال بى اعتنايى گفت : در برابر اين كاردانى ها اين مقررى زياد نيست. وانگهى شنيده ام كه تو مى توانى آسيابى بسازى كه با باد كار كند. آيا مى توانى چنين آسيابى براى من بسازى؟
فيروز كه از سخنان خليفه بسيار ناراحت شده بود، تلويحا او را به قتل تهديد كردو در پاسخ وى گفت : آسيابى براى تو مى سازم كه در شرق و غرب نظيرى نداشته باشد. خليفه از جسارت كارگر ايرانى ناراحت شد و به كسى كه همراه او بود گفت : اين غلام ايرانى، مرا به قتل تهديد كرد.
سرانجام خليفه به دست اين كارگر ايرانى از پاى در آمد. جاى گفتگو نيست كه موضوع قتل خليفه بايد از طريق دستگاه قضايى اسلام تحت تعقيب قرار گيرد و قاتل و محرك- اگر محركى داشته باشد- محاكمه شوند. اما متاسفانه فرزند خليفه، به نام 'عبيدالله' دوفرد بى گناه را به نامهاى 'هرمزگان' و 'جفينه' دختر ابولولو به اتهام اينكه در قتل پدر او دست داشته اند، كشت و اگر برخى از ياران پيامبر "ص" مانع نمى شدند او مى خواست تمام اسيرانى را كه در مدينه بودند از دم تيغ بگذراند.
جنايت 'عبيدالله' موجى از اعتراض برانگيخت و همگان از عثمان خواستند كه قصاص شود و بيش از همه، اميرمومنان "ع" بر اين قصاص اصرار مى ورزيد. او به عثمان چنين گفت : 'انتقام كشتگان بى گناه را از عبيدالله بگير'. اما عثمان در اجراى حد كوتاهى مى ورزيد. وقتى امام "ع" از تصميم خليفه مايوس شد خطاب به عبيدالله فرمود : 'اگر روزى بر تو دست يابم تو را به قصاص قتل هرمزگان مى كشم.' [ طبقات ابن سعد، بيروت ج ٥، ص ١٧، انساب بلاذرى، ج ٥، ص ٢٤. ]
هنگامى كه امام "ع" زمام امور را به دست گرفت، عبيدالله در كوفه بود. او از ترس اجراى حد، به شام ريخت و امام فرمود اگر امروز فراركردى، روزى به دام خواهى افتاد. چيزى نگذشت كه در نبرد صفين به دست على "ع" يا مالك اشتر كشته شد.
اگر بخواهيم از اين نمونه ها- كه همگى ياد آور قانون گرايى على "ع" است- نقل كنيم سخن به درزا مى كشد و لذا به همين مقدار در اين مورد بسنده مى كنيم،

انتقاد پذيرى

والى هر چه هم از صميم دل و از طريق به حل و فصل امور بپردازد، بالاخره از آنجا كه بشر محدود است دچار اشتباه خواهد بود و اگر عظمت و موقعيت والى مانع از انتقاد و بيان اشتباهات و ناتوانى از بيان، عقده هاى روحى پديد آورد . از اين جهت امام در يكى از سخنان خود ياد آور مى شود كه نبايد زمامدار مسلمانان را فوق انتقاد انگاشت بلكه بايد در مواردى او را به خطايش آگاه ساخت. حضرت "ع" در ضمن يكى از خطبه هاى خود چنين مى گويد :
فلا تكفوا عن مقاله بحق، او مشوره بعدل فانى لست فى نفسى بفوق ان اخطى، و لا امن ذلك من فعلى الا ان يكفى الله من نفسى ما هو املك به منى.... [ نهج البلاغه، خطبه ى ٢١٦. ]
"از گفتن حق يا راى زدن درعدالت باز نايستد كه من نه برتر از آنم كه خطا كنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر اينكه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه او از من بر آن تواناتر است."
مسلما امام "ع" به حكم آيه ى تطهير، از هر لغزشى مصون و معصوم است ولى در عين حال در اينجا به خطا پذيرى خود اشاره مى كند. اكنون بايد ديد چگونه مى توان اين دو را با هم جمع كرد. خطا پذيرى خود اشاره مى كند. اكنون بايد ديد چگونه مى توان اين دو را باهم جمع كرد.
خطا پذيرى امام مربوط به وجود امكانى او است و هر ممكن بالذات خطا پذير است . ولى مانع از آن نيست كه در پرتو عنايات الهى از هر لغزشى مصون باشد و اتفاقا امام در سخن گذشته ى خود به اين نكته اشارت دارد و آن گاه كه خطا پذيرى خود را ياد آور مى شود، يك حالت را استثنا مى كند و آن اينكه : 'لا ان يكفى الله من نفسى ما هو املك به منى.'
گذشته بر اين، هدف امام "ع" از اين سخن يك نوع فتح مجال براى مسلمانان در طول زمان است كه افكار و انديشه هاى خود را درباره ى سياست هاى زمامداران بازگو كنند تا عقده ى روحى پديد نيايد و مسلما اين نوع عقده گشايى با يك رشته آثار سازنده همراه است. وبه تعبير ديگر : اين نوع پيام ها جنبه هاى تعليمى و تربيتى دارد. امام در اين سخن، از سيره ى عملى پيامبر "ص" پيروى كرده است، چه عظمت پيامبر "ص" مانع از آن نبود كه انتقاد پذير باشد، هر چند انتقاد آنان با پاسخ قطعى پيامبر "ص" همراه بود. روزى كه ابراهيم فرزند پيامبر "ص" در گذشت، پيامبر "ص" بر او اشك ريخت و گريه كرد. عبد الرحمن بن عوف به انتقاد از كردار پيامبر "ص" پرداخت و گفت : شما ما را از گريه نهى نكردى و چگونه بر فراق فرزندت گريه مى كنى، پيامبر "ص" به هدايت او پرداخت و گفت : اينكه من از چنين گريه كه از عشق و عاطفه ى انسانى برخيزد نهى نكردم. گريه ى من رحمت است و آن كسى كه رحم نكند مورد مرحمت قرار نگيرد. [ سيره حلبى، ج ٣، ص ٣٤٨. ]
آزادى واقعى همان است كه امام "ع" در حكومت خود پديد آورد و از مردم خواست كه درباره ى او انتقاد كنند. در سايه ى همين انتقاد پذيرى، يكى از ابتكارات امام 'تاسيس خانه ى عدالت خواهى' بود كه امروز از من به 'ديوان عدالت ادارى' تعبير مى كنند. او خانه اى را معين كرد كه مردم شكايت خود را از نظام و غيره به آنجا ببرند تا امام از نزديك با درد مردم آشنا شود.
مسلما رد اين نامه ها علاوه بر انتقاد از كارگزاران، نكته ى ديگرى بود كه مردم نيازهاى خود را نيز از طريق نامه به امام برسانند و چه بسا سخن گفتن رو در رو،مايه ى كوچكى افراد شود و امام، بدين نكته چنين اشاره مى كند :
من كانت له الى منكم حاجه فليرفعها فى كتاب لا صون وجوهكم فى المساله. [ هر كس نيازى به من دارد در نامه اى بنويسيد تا آبرو را از اين طريق حفظ كنند. ]
ابوهلا عسكرى در تاسيس چنين خانه اى، امام را پيشگام مى شمارد و مى گويد حتى برخى دشمنان كه منافع آنان به خطر افتاده بود در نامه هايى فحش مى نوشتند و به آن خانه مى افكندند، [ الاوائل، ص ١٤٢. ]


۲
شايسته محورى

شايسته محورى

در سياست امام "ع" مناصب در گرو شايستگى ها بود و هيچ نوع رابطه بر ضابطه حكومت نمى كرد. او پيوسته مى كوشيد افراد نالايق را از كارهاى كليدى بردارد، و افراد ايمن و مخلص را روى كار بياورد.
يكى از كارهاى نخستين امام آن گاه كه به زمامدارى رسيد، عزل تمام استانداران و كارگزاران بزرگ عثمان بود. او همه را با نامه عزل كرد و جاى آنان افراد صالح گمارد و فقط ابوموسى اشعرى را در مقام خود تثبيت نمود.
يك چنين شيوه اى بر سياستمداران آن روز، هر چند هم به على "ع" اخلاص مى ورزيدند، سنگين بود. آنان گفتند همه ى اين افراد را بر مقام هاى خود تثبيت كن و آن گاه كه بر امور كشور مسلط شدى، و سرزمين پهناور اسلامى در قبضه قدرتت قرار گرفت، همگان را بركنار كن.
مسلما آنان در اين پيشنهاد مخلص بودند ولى پيشنهاد آنان با شيوه و سياست هاى الهى سازگار نبود، لذا امام فرمود : اين پيشنهاد شما نوعى مكر و حيله و خدعه است من از اين راه وارد نمى شوم.
پس از زمامدارى على "ع" معاويه را بيعت با ايشان خوددارى كرد و به امام پيام فرستاد كه اگر وى موقعيت او را نسبت به شام و اطراف آن تثبيت كند، آن گاه با حضرت "ع" بيعت خودهد كرد.
مغيره بن شعبه از اين پيام آگاه شد و از طريق صدق و صفا، تثبيت معاويه را پيشنهاد كرد، و گفت : اى اميرمومنان "ع" تو معاويه را مى شناسى. خلفاى پيشين، حكومت شام را از آن وى قرار دادند، تو هم چنين كن. از همين راه وارد شو آن گاه كه به قدرت رسيدى او را عزل كن.
امام "ع" به اصول سياسى مردان الهى اشاره كرد و گفت : مغيره! آيا تو ضمانت مى كنى كه من از لحظه ى تثبيت تا روزى كه او را خلع كنم زنده بمانم گفت : نه، امام اين آيه را تلاوت كرد :
و ما كنت متخذ المظلين عضدا. [ سوره ى كهف : ٥١. ] "من هرگز گمراهان را همكار خود نمى گيرم."
امام "ع" در عزل ولاه، از فرمان الهى الهام مى گيرد و قرآن اجازه نمى دهد كه ظالمان و ستمگران، يك لحظه بر مردم حكومت كنند.
كسانى كه حكومت براى آنان هدف است نه وسيله، همان راه را برمى گزينند كه مغيره پيشنهاد كرد. ولى امام "ع" و امثال ايشان كه حكومت براى آنان وسيله ى اجراى حق است راه دوم را برمى گزينند. هر چند عزل معاويه دشوارى هايى مانند جنگ صفين پديد آورد، اما اين دشوارى ها، در مقابل رضايت خدا چندان مهم نيست.
ابن عباس مى گويد : در شرايط خاصى ديدم اميرمومنان "ع" كفش خود را پينه مى زند،به او گفتم اين كار را رها كنيد كه ما با شما كارهاى لازم ترى داريم. اميرمومنان "ع" به كار خود ادامه داد، آن گاه هر دو لنگه كفش را در برابر من نهاد گفت : ارزش اين كفش چيست؟ در پاسخ گفت : كمتر از يك درهم. امام "ع" فرمود : اين يك جفت كفش در نظر من محبوب تر از حكومت است، مگر اينكه من در سايه ى آن، حق را زنده و باطل ار بميرانم.
آن كس كه از اين ديده به حكومت بنگرد، طبعا نمى تواند با عاملان عثمان كه ساليان درازى خون مردم را به شيشه گرفته بودند مصالحه كند،

مردم سالارى

حكومت اسلامى حكومت مكتبى است، يعنى تركيبى از حكومت قانون الهى و خواسته هاى مردمى. در حكومت اسلامى خطوط كلى از جانب وحى معين مى شود كه مردم بايد پيروان اين خطوط كلى باشند و هرگز با تاسيس مجالسى نمى توان خراشى در اين خطوط پديد آورد.
آرى لباس اين خطوط و كيفيت پياده كردن آن در اختيار مردم است، اينجاست كه حكومت اسلامى هر دو عنصر خود را دارا مى باشد، خطوط كلى از جانب خداست و شيوه ى پياده كردن از جانب مردم است.
يكى از اصول سياسى امام "ع" اين است كه به رضايت توده ها و نوع مردم، عنايت بيش ترى مبذول مى نمود و هرگاه حاكم، ميان جلب دو رضايت قرار بگيرد "رضايت توده ها و به اصطلاح مردم سالارى و رضايت طبقه ى معينى" حاكم بايد در صدد جلب رضايت همگان باشد نه يك طبقه ى خاص.
در عزل كارگزاران عثمان، توده ى مردم خواهان چنين عزلى بوده اند و اصولا آنان امام "ع" را بر اين كار برگزيده بودند و اگر ايشان به خواسته ى آنان جامه ى عمل نمى پوشانيد اصل حكومت امام مترلزل مى گشت، از اين جهت در نامه ى خود به مالك چنين مى نويسد :
و ليكن احب الامور اليك اوسطها فى الحق، و اعمها فى العدل، و اجمعها لرضى الرعيه، فان سخط العامه يجحف برضى الخاصه، و ان سخط الخاصه يغتفر مع رضى العامه. و ليس احد من الرعيه اثقل على الوالى موونه فى الرخاء، و اقل معونه له فى البلاء، و اكره للانصاف، و اسال بالالحاف، و اقل شكرا عند الاعطاء، و ابطا عذرا عند المنع، و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصه. و انما عماد الدين، و جماع المسلمين، و العده للاعداء، العامه من الامه، فليكن صغوك لهم، و ميلك معهم! [ نهج البلاغه، نامه ى ٥٣. ]
"و بايد از كارها آن را بيش تر دوست بدارى كه نه از حق بگذرد و نه فروماند، و عدالت را فراگير بود و رعيت را دلپذير كه ناخشنودى همگان، خشودى نزديكان را بى اثر گرداند و خشم نزديكان، خشنودى همگان را زيانى نرساند... و همانا آنان كه دين را پشتيباند و موجب انبوهى مسلمانان، و آماده ى پيكار با دشمنان، عامه ى مردمانند. پس بايد گرايش تو به آنان بود و مليت به سوى ايشان."،

انسان محورى

انسان محورى يكى از اصول سياسى امام "ع" است. در حالى كه شرافت و فضيلت و نجات اخروى از نظر امام از آن انسانى است كه از آخرين شريعت پيروى كند، ولى در عين حال او براى جان و مال ديگر انسان ها تحت شرايطى احترام قايل شده است و هرگز انسان ها را به جرم مسلمانان نبودن فاقد احترام نمى شمرد. در اين مورد داستانى است كه شيخ حر عاملى آن را امام اميرالمومنان "ع" چنين نقل مى كند :
پيرمردى نصرانى بود كه عمرى كار كرده و زحمت كشيده بود، اما در آخر عمر از طريق گدايى زندگى مى كرد. روزى اميرمومنان در عبور گذرگاهى با اين وضع رقت بار، روبه رو شد و از احوال اين پيرمرد جستجو نمود. سرانجام روشن شد كه اين مرد فاقد هر نوع امكانات زندگى است و جز گدايى راه ديگرى براى زندگى ندارد. كسانى كه پيرمرد را مى شناختند آمدند و شهادت دادند كه اين پيرمرد نصرانى است و تا جوان بود و چشم داشت كار مى كرد. او اكنون كه هم جوانى را از دست داده است و هم چشم را، نمى تواند كار بكند و ذخيره اى هم ندارد و طبعا گدايى مى كند. على "ع" فرمود :
عجب! تا وقتى كه توانايى داشت از او كار كشيدند و اكنون او را به حال خود گذاشته ايد؟ سوابق اين مرد حكايت مى كند كه در مدتى كه توانايى داشته كار كرده و خدمت انجام داده است، بنابراين بر عهده ى حكومت و اجتماع است كه تا زنده است او را تكفل كند. برويد از بيت المال به او مستمرى بدهيد. [ وسائل الشيعه، ج ٢، ص ٤٢٥. ]
امام در نامه به مالك چنين مى نويسد :
و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم، فانهم صنفان. اما اخ لك فى الدين و اما نظير لك فى الخلق. [ نهج البلاغه، نامه ى ٥٣. ]
"همچون جانورى شكارى نسبت به رعيت نباش كه خوردن اموال آنان را غنيمت بشمارى، زيرا مردم بر دو دسته اند : دسته اى برادر دينى تو، و دسته ى ديگر در آفرينش با تو همانند."
اين نه تنها شيوه ى على "ع" بود، بلكه شيوه ى فرزندان او نيز چنين بود. امام صادق "ع" در مسير خود در راه مكه به مدينه، چشمش به مردى افتاد كه خود را روى تنه ى درختى انداخته است. امام "ع" نزديك آمد و از او پرسيد : تشنه اى. او در پاسخ گفت : بلى. غلام امام "ع" به دستور ايشان، به مرد آب داد ولى قيافه مرد حاكى بود كه او مسيحى است و مسلمان نيست. ياران امام "ع" در مورد نيكوكارى به غير مسلمان پرسيدند، و با جواب مثبت امام رو به رو شدند، [ وسائل الشيعه، ج ٢، ص ٥٠. ]

تعهد به اصول اخلاقى در اوج قدرت

يكى از اصول سياست هاى امام "ع" اين بود كه در اوج قدرت، ارزش هاى اخلاقى را فراموش نمى كرد و هر چند انتقام گيرى از دشمن، او را بر ناديده گرفتن اين اصول وادار مى نمود ولى امام فردى نبود كه تسليم احساسات دور از منطق شود، و لو مالامال از خشم و غضب به دشمن باشد.
در جنگ صفين، سپاه معاويه زودتر از سپاه امام به سرزمين صفين رسيد و با گماردن هنگى عظيم از سپاه خويش، مانع از بهره گيرى سربازان امام از آب فرات گشت.
امام يكى از خردمندترين ياران خود به نام 'صعصعه' را به عنوان سفير خويش به خيمه ى معاويه كه در قلب لشكر قرار داشت اعزام نمود تا پيام امام را درباره ى با بازندگان راه فرات به او رساند. شگفت آنجاست كه عمروعاص عقل منفصل معاويه و ديگر حاشيه نشينان وى، بستن آب را به روى سربازان امام كار قبيح و زشت شمردند ولى فرزند ابى سفيان آن را نوعى برگ برنده براى پيروزى تلقى مى كرد.
شكايت هاى فراوان از فرماندهان و سربازان به امام رسيد. فشار عطش از يك طرف و خطبه ى مهيج امام براى تسخير شريعه ى فرات از طرف ديگر سبب شد كه دو هنگ از سواره نظام با يك خيزش و حمله ى برق آسا دشمن را از سر راه بردارند و بر مسير آب تسلط يابند.
در اين موقع گروهى از فرماندهان به حضور امام رسيدند و پيشنهاد كردند او نيز مقابله ى به مثل كند، ولى وى پس از تسلط بر شريعه، دست دشمن را در بهره بردارى از آب فرات باز گذاشت و از اين طريق ثابت كرد در حال نبرد با بدترين دشمن، بايد به اصول اخلاقى ملتزم شد و برخلاف معاويه هدف را وسيله ى توجيه گرى ندانست.
امروز سياستمداران جهان از هر نوع وسيله ى ضد انسانى براى پيروزى در جنگ بهره مى گيرند و معتقدند هدف مقدس "پيروزى بر دشمن" هر نوع وسيله را توجيه مى كند.
در سال ١٩٤٥ ميلادى، مجلس امريكا بمباران اتمى دو شهر از شهرهاى ژاپن را تصويب كرد، و ترومن، رئيس جمهور وقت، مجرى اين مصوبه گرديد. در اين نبرد، ١٥٠ هزار انسان بى گناه جان باخت و آثار زيان بارى در منطقه به جاى نهاد كه هنوز هم ادامه دارد. ترومن، در يك مصاحبه ى مطبوعاتى گفت : ما اين طرح را اجرا كرديم تا جنگ زودتر پايان يابد! در غير اين صورت جنگ طولانى تر مى شد!
ولى در آن مصاحبه يك فرد شجاع نبود كه از او بپرسد شما چه الزامى به اصل جنگ داشتيد تا براى خاتمه دادن آن، دست به چنين كار ضد انسانى زديد؟

احترام به آزادى هاى معقول

سياست 'قرآن بر سر نيزه ى' معاويه و هم فكرش عمروعاص، شكاف عجيب در ميان سپاه امام "ع" پديد آورد و صميمى ترين دوستان او را به صورت انسان هاى معترض و احيانا برانداز درآورد. اين گروه كه در تاريخ از آنان به نام 'خوارج' نام مى بردند، خود از طرفداران مساله 'حكميت' بودند و اصرار مى ورزيدند كه نبرد متوقف شود تا از طرفين نفر انتخاب گردد و درباره امام و معاويه با توجه به اصول اسلام و قرآن قضاوت كنند.
امام به ناچار بر اين حكميت تن داد، در حالى كه مى دانست كه اين حاكميت نتايج زيان بارى خواهد داشت، ولى اصرار سپاه و رودرويى آنان با امام او را تسليم اين انديشه كرد و صلح نامه اى تنظيم شد و طرفين امضا نمودند.
هنوز مركب حكميت بر روى كاغذ خشك نشده بود كه همان گروه از كار خود نادم و پشيمان گشتند و اين بار اصرار ورزيدند كه امام "ع" تعهد خود را ناديده بگيرد و بار ديگر نبرد را آغاز كند.
امام به آنان فرمود : شما حكميت را به من تحميل كرديد، ما ميان خود و آنان پيمانى امضا كرديم و شروطى را پذيرفتيم و مواثيق به آنان داديم. خدا مى فرمايد : و افوا بعهدالله اذا عاهدتم و لا تنصوا الايمان بعد توكيدها و قد جعلتم الله عليكم كفيلا ان الله يعلم ما تفعلون. [ سوره ى نحل ٩١. ]
"و چون با خدا پيمان بستيد، به پيمان خود وفا كنيد و سوگندهاى خود را پس از استوار كردن آنها مشكنيد، با اينكه خدا را بر خود ضامن و گواه قرار داديد، زيرا خدا آنچه را انجام مى دهيد مى داند."
خوارج با حضور در مسجد و عدم شركت در نمار، مخالفت خود را اظهار مى داشتند و به هنگام اقامه ى نماز به دادن شعارهاى تند مى پرداختند.
روزى امام "ع" به نماز ايستاده بود. ابن كواء، از سران خوارج، به عنوان اعتراض اين آيه را تلاوت كرد :
و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين. [ سوره ى زمر : آيه ى ٦٥. ]
"به تو و به پيامبران پيش از تو وحى كرديم كه اگر شرك ورزى، عمل تو تباه مى شود و از زيانكاران به شمار مى آيى."
امام با كمال متانت و به حكم اين آيه ى قرآن كه مى فرمايد : 'و اذا قراء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون'، [ سوره ى اعراف : ٢٠٤. ] سكوت كرد تا ابن كواء آيه را تمام كرد و سپس به نماز خود ادامه داد. ولى او مجددا آيه را خواند و امام نيز سكوت كرد. ابن كواء چند بار اين عمل را تكرار كرد و امام "ع" با كمال صبر و حوصله سكوت برگزيد. سرانجام امام "ع" با تلاوت آيه ى زير، به او پاسخ گفت، به گونه اى كه آسيبى به نماز او نرسيد و هم او را ساكت و منكوب كرد :
فاصبر ان وعدالله حق و لا يستخفنك الذين لا يومنون. [ سوره ى روم : ٦٠. ]
"صبر را پيشه ساز و كارهاى افراد غير مومن تو را خشمگين نسازد." [ تاريخ طبرى، ج ٥٤، شرح نهج البلاغه، ج ٢، ص ٢٦٩. ]
امام "ع" به اين نوع آزادى ها تن مى داد و تا روزى كه خوارج دست به جنايت و ناامنى نزده و به فكر براندازى نبودند و حتى حقوق آنان را از بيت المال قطع نكرد. ولى از لحظه اى كه ناامنى در كوفه و اطراف آن پديد آوردند و خون بى گناهان را ريختند، امام "ع" نبرد با آنان را فريضه دانست و زمين را از لوث وجود آنان پاك ساخت.
تا اينجا ما به همين اصول هشتگانه از سياست هاى امام "ع" در سيره ى عملى خود بسنده مى كنيم و تبيين اصول ديگر از سياست آن حضرت را، چه در قلمرو مسائل فرهنگى و چه در قلمرو مسائل اقتصادى، به وقت ديگر موكول مى كنيم و از پيشگاه ملكوتى امام "ع" كه نتوانستيم نيم رخ روشنى از برخى از اصول سياسى او را ترسيم كنيم پوزش مى طلبيم.


۳